Forwarded from تبادلات پیشگامان
اگه افکار منفی یا آشفتگی روحی اذیتتون میکنه،
برای رها شدن حتما سر بزنيد👇 ...🌱
@roshanapsychology
@roshanapsychology
😍روانشناس خودت باش👆🏻
برای رها شدن حتما سر بزنيد👇 ...🌱
@roshanapsychology
@roshanapsychology
😍روانشناس خودت باش👆🏻
| همانندسازی کودکان با خصوصیات منفی والدین |
درونیسازی و یکی شدن با خصوصیات منفی والدین، چیزی است که اغلب اوقات برای بسیاری از کودکان رخ میدهد. یکی از دلایل مهم درونی کردن خصوصیات منفی والد، این است که با این کار احساس گناه کودک آرام میگیرد. کودک که از والدش به دلیل داشتن آن خصیصههای منفی عصبانی است، حالا با درونی کردن آن ویژگی در خویشتن، خشمش اندکی فروکش خواهد کرد و امنیت بیشتری را تجربه میکند.
مثلا کودک از عصبی بودن والد، وسواسهای او یا خساستش عصبانی است و در فانتزیهای ناخودآگاهش خشم شدیدی را به او تجربه میکند. این خشم منجر به احساس گناه کودک میشود. او سعی میکند خودش هم عصبی، وسواس و یا خسیس باشد تا به این شیوه اندکی آرامش پیدا کند. انگار با خودش بگوید: «اگر مامان وسواسیه یا بابا خسیسه، خب من خودمم همینجوریام».
اما دلیل دیگر این نوع درونیسازی، انتقام از والدین هم میتواند باشد. کودکی با پدر عصبی و پرخاشگر، خودش هم عصبی و پرخاشگر میشود تا با تداوم این چرخه، طعم تلخ رفتار پدر را به او بچشاند. کودکی با مادر وسواسی، خودش هم به شدت روی نظم اتاق یا تمیزی دستها و صورتش حساس میشود یا هر لباسی را تن نمیکند چون بدنش را میخاراند تا بدین شکل به مادر بفهماند که رفتارهای وسواسگونه او تا چه حد برای کودک عذابآور بوده است.
پس میبینیم که درونیسازی خصوصیات منفی والدین کارکرد بسیار مهم و عمیقی دارد و رابطه را در یک سیکل منفی نگاه میدارد. هر چند این سیکل بسیار آسیبرسان است، اما انگار همهی اعضای خانواده را راضی نگاه میدارد. شاید در سطح خودآگاه شاکی باشند، اما آنچه باعث تداوم چرخه میشود، رضایت و لذتمندی در سطح ناخودآگاه است.
والد در ناخودآگاهش راضی است، چراکه عذابوجدانش از پرخاشی که به فرزندش میکند کم میشود، چون کودکش هم به خاطر هر چیزی کوچکی داد میزند و قشقرق راه میاندازد. یا مادر کودکی را میبیند که با وسواسهایش او را درمانده کرده؛ پس خودش هم با عذابوجدان کمتری به رفتارهای وسواسگونهاش ادامه میدهد. کودک هم متقابلاً در سطح ناخودآگاه از انتقامی که میگیرد لذت میبرد و احساس گناهش نیز تا حد زیادی فروکش خواهد کرد.
👶 @childrentherapy
درونیسازی و یکی شدن با خصوصیات منفی والدین، چیزی است که اغلب اوقات برای بسیاری از کودکان رخ میدهد. یکی از دلایل مهم درونی کردن خصوصیات منفی والد، این است که با این کار احساس گناه کودک آرام میگیرد. کودک که از والدش به دلیل داشتن آن خصیصههای منفی عصبانی است، حالا با درونی کردن آن ویژگی در خویشتن، خشمش اندکی فروکش خواهد کرد و امنیت بیشتری را تجربه میکند.
مثلا کودک از عصبی بودن والد، وسواسهای او یا خساستش عصبانی است و در فانتزیهای ناخودآگاهش خشم شدیدی را به او تجربه میکند. این خشم منجر به احساس گناه کودک میشود. او سعی میکند خودش هم عصبی، وسواس و یا خسیس باشد تا به این شیوه اندکی آرامش پیدا کند. انگار با خودش بگوید: «اگر مامان وسواسیه یا بابا خسیسه، خب من خودمم همینجوریام».
اما دلیل دیگر این نوع درونیسازی، انتقام از والدین هم میتواند باشد. کودکی با پدر عصبی و پرخاشگر، خودش هم عصبی و پرخاشگر میشود تا با تداوم این چرخه، طعم تلخ رفتار پدر را به او بچشاند. کودکی با مادر وسواسی، خودش هم به شدت روی نظم اتاق یا تمیزی دستها و صورتش حساس میشود یا هر لباسی را تن نمیکند چون بدنش را میخاراند تا بدین شکل به مادر بفهماند که رفتارهای وسواسگونه او تا چه حد برای کودک عذابآور بوده است.
پس میبینیم که درونیسازی خصوصیات منفی والدین کارکرد بسیار مهم و عمیقی دارد و رابطه را در یک سیکل منفی نگاه میدارد. هر چند این سیکل بسیار آسیبرسان است، اما انگار همهی اعضای خانواده را راضی نگاه میدارد. شاید در سطح خودآگاه شاکی باشند، اما آنچه باعث تداوم چرخه میشود، رضایت و لذتمندی در سطح ناخودآگاه است.
والد در ناخودآگاهش راضی است، چراکه عذابوجدانش از پرخاشی که به فرزندش میکند کم میشود، چون کودکش هم به خاطر هر چیزی کوچکی داد میزند و قشقرق راه میاندازد. یا مادر کودکی را میبیند که با وسواسهایش او را درمانده کرده؛ پس خودش هم با عذابوجدان کمتری به رفتارهای وسواسگونهاش ادامه میدهد. کودک هم متقابلاً در سطح ناخودآگاه از انتقامی که میگیرد لذت میبرد و احساس گناهش نیز تا حد زیادی فروکش خواهد کرد.
👶 @childrentherapy
👏2
بر اساس پژوهش ویگوتسکی در زمینه آموزش، در عین حال که کودکان نیاز دارند به جای دریافت مستقیم اطلاعات فعالانه در امر آموزش مشارکت کرده و بیاموزند، معلمان نیز میبایست آنها را در رسیدن به سطوح بالاتر ادراک یاری کنند.
همچنین پیش از آموزش یک مفهوم به کودکان لازم نیست صبر کنیم که کودکان به مرحله مشخصی از رشد ذهنی دست یابند. برای مثال، معلمان میتوانند مفهومی پیچیده را به بخشهای کوچکتر تقسیم کنند تا کودک بتواند آن را درک کند. همسالان و کودکان بزرگتر نیز میتوانند در یادگیری کودکان موثر باشند.
طبق یافتههای یک پژوهش، هنگامی که کودکی مترقی به کودکی دیگر مطالبی را میآموزد که خود به تازگی آموخته است، میتواند بسیار موثر باشد؛ چراکه چنین کودکی از موانع درک آن مفهوم آگاهی دارد…
بنا بر تحقیقات انجام گرفته، کودکانی که با انجام کار گروهی و مداخله بزرگسالان مطالب را میآموزند، در مقایسه با کودکانی که خود به تنهایی به کشف امور میپردازند، یادگیری سریعتری دارند. با این حال، کودکان به جای دریافت منفعلانه اطلاعات، یقینا نیاز دارند در یادگیری خود مشارکت فعال داشته باشند.
فِی کارلیسِل
از کتاب روانشناسی برای والدین
ترجمه فریده فتوحی
👶 @childrentherapy
همچنین پیش از آموزش یک مفهوم به کودکان لازم نیست صبر کنیم که کودکان به مرحله مشخصی از رشد ذهنی دست یابند. برای مثال، معلمان میتوانند مفهومی پیچیده را به بخشهای کوچکتر تقسیم کنند تا کودک بتواند آن را درک کند. همسالان و کودکان بزرگتر نیز میتوانند در یادگیری کودکان موثر باشند.
طبق یافتههای یک پژوهش، هنگامی که کودکی مترقی به کودکی دیگر مطالبی را میآموزد که خود به تازگی آموخته است، میتواند بسیار موثر باشد؛ چراکه چنین کودکی از موانع درک آن مفهوم آگاهی دارد…
بنا بر تحقیقات انجام گرفته، کودکانی که با انجام کار گروهی و مداخله بزرگسالان مطالب را میآموزند، در مقایسه با کودکانی که خود به تنهایی به کشف امور میپردازند، یادگیری سریعتری دارند. با این حال، کودکان به جای دریافت منفعلانه اطلاعات، یقینا نیاز دارند در یادگیری خود مشارکت فعال داشته باشند.
فِی کارلیسِل
از کتاب روانشناسی برای والدین
ترجمه فریده فتوحی
👶 @childrentherapy
فروید بر اهمیت رابطه مادر-کودک در کمک کردن به کودک برای جلوگیری از احساس معیوب بودن تاکید میکند. فروید (۱۹۳۳) مینویسد که آسیبپذیریهای خودشیفتهبارِ امپراتور ویلهلم دوم دقیقا به نقصان جسمانی او (یعنی، بازوی خشکیده) برنمیگشت، بلکه نتیجه اجتناب مادرش از عشقورزی به او بود؛ مادری که نقص جسمانی فرزندش را برنمیتافت.
هنگامی که شخصی احساس میکند که خود کلی او معیوب است، اغلب نوعی حس نومیدی به وجود میآید. این ناامیدی دائم در گوش او میخواند که هرگز به اندازه کافی خوب و دوستداشتنی نخواهد شد. «حس نقصان به صورت عینی تجربه میشود، به عنوان واقعیت هیجان [در درون شخص] به طور عمیقی حک میشود. در همان حال حس نقصان معمولا حالت مبهم و تعریف نشده دارد و نمیتوان به آسانی آن را به زبان آورد تا معلوم شود مشکل کجاست».
كوين حس خویشتن معیوب را نوعی مصالحه میدانست که تلاش میکند تعارض بین من و فرامن یا منِ آرمانی را حل کند. کودکان خردسالی که خود را آسیب دیده میبینند اغلب تفاوتهایی در یادگیری و آشفتگیهایی در حافظه نشان میدهند.
سلمان اختر
از کتاب شرم
ترجمه مجتبی تاشکه و همکاران
👶 @childrentherapy
هنگامی که شخصی احساس میکند که خود کلی او معیوب است، اغلب نوعی حس نومیدی به وجود میآید. این ناامیدی دائم در گوش او میخواند که هرگز به اندازه کافی خوب و دوستداشتنی نخواهد شد. «حس نقصان به صورت عینی تجربه میشود، به عنوان واقعیت هیجان [در درون شخص] به طور عمیقی حک میشود. در همان حال حس نقصان معمولا حالت مبهم و تعریف نشده دارد و نمیتوان به آسانی آن را به زبان آورد تا معلوم شود مشکل کجاست».
كوين حس خویشتن معیوب را نوعی مصالحه میدانست که تلاش میکند تعارض بین من و فرامن یا منِ آرمانی را حل کند. کودکان خردسالی که خود را آسیب دیده میبینند اغلب تفاوتهایی در یادگیری و آشفتگیهایی در حافظه نشان میدهند.
سلمان اختر
از کتاب شرم
ترجمه مجتبی تاشکه و همکاران
👶 @childrentherapy
👍2
سولووِی در کتاب «زاده شده برای سرکشی» نتایج مطالعات بسیاری را بررسی نمود. این مطالعات نشان داد فرزندان اول وظیفهشناسترند؛ اما به نسبت فرزندان آخر دارای مقبولیت کمتری بوده و کمتر پذیرای تجربههای جدید هستند. با این حال، هنگامی که از زوجین درخواست میشود ویژگیهای شخصیتی همسر خود را ارزیابی کنند به نظر میرسد ترتیب تولد تأثیر چشمگیری بر این ارزیابی ندارد.
از طرفی دیگر، شواهدی نیز وجود دارند که صراحتا نشان میدهند فرزندان اول هم به لحاظ نمرات در مدرسه و هم در زمینه موفقیتهای مالی بلندمدت دستاوردهای بهتری دارند.
سولووی دریافت فرزندان آخر دارای مقبولیت بیشتری بوده، آزادتر و سرکشتر از فرزندان اول هستند. با این همه به نظر میرسد ترتیب تولد، بیشتر بر رشد ذهنی افراد تاثیرگذار است تا شخصیت آنها. والدین معمولا به فرزندان آخر توجه کمتری دارند؛ زیرا مجبورند توجه خود را میان فرزندان تقسیم کنند ممکن است آنها را کمتر دستاوردمحور کند.
برخلاف کودکانی که دارای خواهر و برادر هستند، کودکان تکفرزند مجبور نیستند برای بهره بردن از توجه والدینشان با دیگری رقابت کنند. این مسئله مزایا و معایب خود را دارد. والدین فرصت دارند تمام منابع خود را بر روی یک کودک سرمایهگذاری کنند که باعث میشود انباشتی از انتظارات تنها از یک کودک به وجود بیاید. در نتیجه کودکان تکفرزند اغلب وظیفهشناس بوده و نسبت به سنشان معقول هستند. آنها اغلب روابط نزدیکی با والدین خود دارند و مشتاقاند که آنها را ناامید نسازند. در برخی موارد همین مسئله ممکن است منجر به بروز گرایشات کمالگرایانه در آنها شود.
فِی کارلیسِل
از کتاب روانشناسی برای والدین
ترجمه فریده فتوحی
👶 @childrentherapy
از طرفی دیگر، شواهدی نیز وجود دارند که صراحتا نشان میدهند فرزندان اول هم به لحاظ نمرات در مدرسه و هم در زمینه موفقیتهای مالی بلندمدت دستاوردهای بهتری دارند.
سولووی دریافت فرزندان آخر دارای مقبولیت بیشتری بوده، آزادتر و سرکشتر از فرزندان اول هستند. با این همه به نظر میرسد ترتیب تولد، بیشتر بر رشد ذهنی افراد تاثیرگذار است تا شخصیت آنها. والدین معمولا به فرزندان آخر توجه کمتری دارند؛ زیرا مجبورند توجه خود را میان فرزندان تقسیم کنند ممکن است آنها را کمتر دستاوردمحور کند.
برخلاف کودکانی که دارای خواهر و برادر هستند، کودکان تکفرزند مجبور نیستند برای بهره بردن از توجه والدینشان با دیگری رقابت کنند. این مسئله مزایا و معایب خود را دارد. والدین فرصت دارند تمام منابع خود را بر روی یک کودک سرمایهگذاری کنند که باعث میشود انباشتی از انتظارات تنها از یک کودک به وجود بیاید. در نتیجه کودکان تکفرزند اغلب وظیفهشناس بوده و نسبت به سنشان معقول هستند. آنها اغلب روابط نزدیکی با والدین خود دارند و مشتاقاند که آنها را ناامید نسازند. در برخی موارد همین مسئله ممکن است منجر به بروز گرایشات کمالگرایانه در آنها شود.
فِی کارلیسِل
از کتاب روانشناسی برای والدین
ترجمه فریده فتوحی
👶 @childrentherapy
👍3❤1
[از نظر بالبی] «اگر کودکان به این نتیجه برسند که مادرشان آنها را دوست ندارد یا آنطور که باید از آنها مراقبت نمیکند، ممکن است این انتظار در آنها درونی شود که هیچکس دیگری هم آنها را نمیخواهد. اما اگر نیازهایشان برآورده شود و به این جمعبندی برسند که والدینشان واقعا دوستشان دارند، آنگاه این انتظار در آنها شکل میگیرد که دیگران هم دوستشان دارند».
تصور میشود که این انتظاراتِ ارتباطی که حاصل نخستین تماسهای ما با مراقبانمان در دوران کودکی هستند به بخشی از ضمیر ناهشیارمان بدل میشوند و بر روابط ما در دوران بزرگسالی به شدت تاثیر دارند.
رندی لارسن و دیوید باس، از کتاب روانشناسی شخصیت، ترجمه فرهاد جُمهری و همکاران
👶 @childrentherapy
تصور میشود که این انتظاراتِ ارتباطی که حاصل نخستین تماسهای ما با مراقبانمان در دوران کودکی هستند به بخشی از ضمیر ناهشیارمان بدل میشوند و بر روابط ما در دوران بزرگسالی به شدت تاثیر دارند.
رندی لارسن و دیوید باس، از کتاب روانشناسی شخصیت، ترجمه فرهاد جُمهری و همکاران
👶 @childrentherapy
👍3
| همانندسازی کودکان با خصوصیات منفی والدین |
درونیسازی و یکی شدن با خصوصیات منفی والدین، چیزی است که اغلب اوقات برای بسیاری از کودکان رخ میدهد. یکی از دلایل مهم درونی کردن خصوصیات منفی والد، این است که با این کار احساس گناه کودک آرام میگیرد. کودک که از والدش به دلیل داشتن آن خصیصههای منفی عصبانی است، حالا با درونی کردن آن ویژگی در خویشتن، خشمش اندکی فروکش خواهد کرد و امنیت بیشتری را تجربه میکند.
مثلا کودک از عصبی بودن والد، وسواسهای او یا خساستش عصبانی است و در فانتزیهای ناخودآگاهش خشم شدیدی را به او تجربه میکند. این خشم منجر به احساس گناه کودک میشود. او سعی میکند خودش هم عصبی، وسواس و یا خسیس باشد تا به این شیوه اندکی آرامش پیدا کند. انگار با خودش بگوید: «اگر مامان وسواسیه یا بابا خسیسه، خب من خودمم همینجوریام».
اما دلیل دیگر این نوع درونیسازی، انتقام از والدین هم میتواند باشد. کودکی با پدر عصبی و پرخاشگر، خودش هم عصبی و پرخاشگر میشود تا با تداوم این چرخه، طعم تلخ رفتار پدر را به او بچشاند. کودکی با مادر وسواسی، خودش هم به شدت روی نظم اتاق یا تمیزی دستها و صورتش حساس میشود یا هر لباسی را تن نمیکند چون بدنش را میخاراند تا بدین شکل به مادر بفهماند که رفتارهای وسواسگونه او تا چه حد برای کودک عذابآور بوده است.
پس میبینیم که درونیسازی خصوصیات منفی والدین کارکرد بسیار مهم و عمیقی دارد و رابطه را در یک سیکل منفی نگاه میدارد. هر چند این سیکل بسیار آسیبرسان است، اما انگار همهی اعضای خانواده را راضی نگاه میدارد. شاید در سطح خودآگاه شاکی باشند، اما آنچه باعث تداوم چرخه میشود، رضایت و لذتمندی در سطح ناخودآگاه است.
والد در ناخودآگاهش راضی است، چراکه عذابوجدانش از پرخاشی که به فرزندش میکند کم میشود، چون کودکش هم به خاطر هر چیزی کوچکی داد میزند و قشقرق راه میاندازد. یا مادر کودکی را میبیند که با وسواسهایش او را درمانده کرده؛ پس خودش هم با عذابوجدان کمتری به رفتارهای وسواسگونهاش ادامه میدهد. کودک هم متقابلاً در سطح ناخودآگاه از انتقامی که میگیرد لذت میبرد و احساس گناهش نیز تا حد زیادی فروکش خواهد کرد.
👶 @childrentherapy
درونیسازی و یکی شدن با خصوصیات منفی والدین، چیزی است که اغلب اوقات برای بسیاری از کودکان رخ میدهد. یکی از دلایل مهم درونی کردن خصوصیات منفی والد، این است که با این کار احساس گناه کودک آرام میگیرد. کودک که از والدش به دلیل داشتن آن خصیصههای منفی عصبانی است، حالا با درونی کردن آن ویژگی در خویشتن، خشمش اندکی فروکش خواهد کرد و امنیت بیشتری را تجربه میکند.
مثلا کودک از عصبی بودن والد، وسواسهای او یا خساستش عصبانی است و در فانتزیهای ناخودآگاهش خشم شدیدی را به او تجربه میکند. این خشم منجر به احساس گناه کودک میشود. او سعی میکند خودش هم عصبی، وسواس و یا خسیس باشد تا به این شیوه اندکی آرامش پیدا کند. انگار با خودش بگوید: «اگر مامان وسواسیه یا بابا خسیسه، خب من خودمم همینجوریام».
اما دلیل دیگر این نوع درونیسازی، انتقام از والدین هم میتواند باشد. کودکی با پدر عصبی و پرخاشگر، خودش هم عصبی و پرخاشگر میشود تا با تداوم این چرخه، طعم تلخ رفتار پدر را به او بچشاند. کودکی با مادر وسواسی، خودش هم به شدت روی نظم اتاق یا تمیزی دستها و صورتش حساس میشود یا هر لباسی را تن نمیکند چون بدنش را میخاراند تا بدین شکل به مادر بفهماند که رفتارهای وسواسگونه او تا چه حد برای کودک عذابآور بوده است.
پس میبینیم که درونیسازی خصوصیات منفی والدین کارکرد بسیار مهم و عمیقی دارد و رابطه را در یک سیکل منفی نگاه میدارد. هر چند این سیکل بسیار آسیبرسان است، اما انگار همهی اعضای خانواده را راضی نگاه میدارد. شاید در سطح خودآگاه شاکی باشند، اما آنچه باعث تداوم چرخه میشود، رضایت و لذتمندی در سطح ناخودآگاه است.
والد در ناخودآگاهش راضی است، چراکه عذابوجدانش از پرخاشی که به فرزندش میکند کم میشود، چون کودکش هم به خاطر هر چیزی کوچکی داد میزند و قشقرق راه میاندازد. یا مادر کودکی را میبیند که با وسواسهایش او را درمانده کرده؛ پس خودش هم با عذابوجدان کمتری به رفتارهای وسواسگونهاش ادامه میدهد. کودک هم متقابلاً در سطح ناخودآگاه از انتقامی که میگیرد لذت میبرد و احساس گناهش نیز تا حد زیادی فروکش خواهد کرد.
👶 @childrentherapy
🔥1
آنا فروید، نوجوانی را به عنوان «آشفتگی تکاملی» تعریف کرد که به معنی تغییر اجباری و موقتی است. مطابق با این معنی از نظر زیستشناختی، بلوغ سنی است پر از امید و آرزو، هرچند از خطرهاي روانشناختی و اجتماعی آزاد نیست که شامل تغییرات وابسته به خانواده، جستجوی الگوهای جدید و به خاطر وارد شدن در ارتباطاتی با كمترين زمينه حمايتی و اختلاف انتظارات چشمگير است. بنابراين، اينها میتواند علت اين امر باشد كه گذشتن از كودكی به فردی فعال، با خودش اضطراب، تعارض و نابهنجاری را به بار میآورد.
او معتقد است هنگامیکه نوجوان برای نخستین بار غلیان احساسات ادیپی را میآزماید، اولین برانگیزاننده او فرار کردن است. نوجوان در حضور والدین احساس تنیدگی و اضطراب میکند و فقط زمانیکه از آنها در فاصله باشد، احساس امنیت مینماید. درواقع، برخی نوجوانان در چنین مواقعی از خانه فرار میکنند، بسیاری در خانه باقی میمانند و با وجودی که خود را در خانه مانند یک شاگرد شبانهروزی حس میکنند؛ گاهی تلاش میکنند با اهانت و تحقیر کردن والدین از آنها بگریزند. .آنان خود را در اتاق حبس میکنند و تنها هنگامیکه با همسالان خود هستند احساس راحتی میکنند. گاهی میکوشند با توهين و تحقير نسبت به والدين از آنان بگريزند و به جای پذيرفتن هر نوع وابستگی و عشق، ديدگاهی بر میگزيند که کاملاً برعکس آن است. گویی نوجوان چنین فکر میکند که اگر اصلاً به والدین نیندیشد خواهد توانست خود را از قید والدین رها سازد.
👶 @childrentherapy
او معتقد است هنگامیکه نوجوان برای نخستین بار غلیان احساسات ادیپی را میآزماید، اولین برانگیزاننده او فرار کردن است. نوجوان در حضور والدین احساس تنیدگی و اضطراب میکند و فقط زمانیکه از آنها در فاصله باشد، احساس امنیت مینماید. درواقع، برخی نوجوانان در چنین مواقعی از خانه فرار میکنند، بسیاری در خانه باقی میمانند و با وجودی که خود را در خانه مانند یک شاگرد شبانهروزی حس میکنند؛ گاهی تلاش میکنند با اهانت و تحقیر کردن والدین از آنها بگریزند. .آنان خود را در اتاق حبس میکنند و تنها هنگامیکه با همسالان خود هستند احساس راحتی میکنند. گاهی میکوشند با توهين و تحقير نسبت به والدين از آنان بگريزند و به جای پذيرفتن هر نوع وابستگی و عشق، ديدگاهی بر میگزيند که کاملاً برعکس آن است. گویی نوجوان چنین فکر میکند که اگر اصلاً به والدین نیندیشد خواهد توانست خود را از قید والدین رها سازد.
👶 @childrentherapy
❤1👍1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
اگر میخواهید نظریهی دلبستگی را به زبان ساده متوجه شوید که چیست، و همه چیز را در مورد آن بدانید، این ویدیو برای شماست.
#انیمیشن
👶 @childrentherapy
#انیمیشن
👶 @childrentherapy
❤1
Forwarded from تبادلات پیشگامان
⭕️آیا میدانید ذهن آگاهی چیست و چه تاثیری در سبک زندگی دارد؟
✅در کانال تخصصی زیر علاوه بر تعریف ذهن آگاهی به فواید و نقش مهم آن در مدل زندگی شما پرداخته می شود.👇👇👇
https://www.tg-me.com/+hyzbAlf3L4JhY2U0
باعضویت در کانال سبک زندگی خود را بهبود ببخشید👌
✅در کانال تخصصی زیر علاوه بر تعریف ذهن آگاهی به فواید و نقش مهم آن در مدل زندگی شما پرداخته می شود.👇👇👇
https://www.tg-me.com/+hyzbAlf3L4JhY2U0
باعضویت در کانال سبک زندگی خود را بهبود ببخشید👌
| خاطرات بد و ناگوار کودکی به چهار طریق هنگام بزرگسالی روی ما تاثیر میگذارد |
چه اینکه در کودکی شاهد یا مفعول خشونت باشید، یا اینکه از نظر فیزیکی یا روانی مورد بیتوجهی سرپرست خود قرار گیرید، در هنگام بزرگسالی احتمال زیادی هست که نشانههای آن خاطرات بد را بروز دهید. بچهها از اتفاقاتی که میبینند یا برایشان رخ میدهد برداشتی میکنند و بر آن اساس در دنیای درون خود نقشهای از جهان ترسیم میکنند. سپس این نقشه به آنها کمک میکند تا بتوانند با دنیا همراهی کنند. ولی اگر آنها نتوانند این تصور را هنگام بزرگتر شدن تغییر دهند این میتواند توانایی عملکرد آنها را به عنوان یک بالغ تخریب کند. این تاثیرات منفی به طور کلی در چهار حالت میتوانند روی ما تاثیر بد بگذارند.
۱. هویت اشتباه
به عنوان یک آسیبشناس کودک، خیلی از بزرگسالان را دیدهام که ناگواریهای کودکی را با خود در بزرگسالی مانند زخم احساسی حمل میکنند. یکی از طُرُقی که این زخمها خود را نشان میدهند هویت اشتباه است. به عنوان بچه، ما دوست داریم که والدین، ما را دوست بدارند و از ما مراقبت کنند. وقتی آنها مراقبت نمیکنند، ما سعی میکنیم آدمی بشویم که آنها دوست دارند و به او توجه میکنند.
برای همین یک سری از احساساتمان را که سر راه این خواسته قرار دارند، پنهان میکنیم و در واقع شخص دیگری را از خود به دنیا ارائه میدهیم. وقتی ما احساساتمان را مخفی کنیم پس از مدتی یادمان میرود که چه کسی بودهایم زیرا اصل شخصیت ما همان احساسات ما است. ما تمام عمر احساس میکنیم که، وای اگر ماسک ما از چهره بیفتد دیگر کسی من را نمیپذیرد و دوست نخواهد داشت. بهترین کار این است که به روانشناس مراجعه کنید تا به شما کمک کند چطور این ترس را کنار بگذارید و به خود حقیقیتان بازگردید.
۲. تفکر قربانیوار
تصوری که ما از خودمان داریم سخنگوی درونی ما را هدایت میکند. طوری که ما با خودمان حرف میزنیم، میتواند ما را قوی یا ضعیف کند. حرفهای منفی میتواند این حس را القا کند که ضعیف هستیم و قدرت کنترل زندگی خود را نداریم، مانند قربانیها! ممکن است در کودکی قربانی بوده باشیم، ولی این نباید در بزرگسالی ادامه پیدا کند. در کودکی ما قدرت زیادی در کنترل محیط اطراف خود نداریم ولی ما دیگر کودک نیستیم و بزرگ شدهایم. در تمام جوانب زندگی، ما همیشه قدرت انتخاب داریم، حتی در اینکه چگونه در مورد زندگی خود بیاندیشیم. خیلی بیشتر از آنچه فکر کنید میتوانید موقعیتتان را تغییر دهید، به جای اینکه فکر کنید قربانی بودهاید فکر کنید نجات یافته بودهاید. دفعهی بعد که در مخمصهای بودید و انتخاب نازلی کردید به خودتان یاد آوری کنید که شما بیشتر از آنچه فکر کنید قدرت کنترل دارید.
۳. پرخاشگری بالقوه
اگر کودک در محیطی بزرگ شود که هر گونه پرخاش غیرقابل قبول بوده، او با این باور بزرگ میشود که خشونت غیرقابل قبول است. پس او در هنگام بزرگسالی اگر یک حرکت پرخاشگرانه ببیند فکر میکند که این حس باید سرکوب شود. یا اگر در خانوادهای بزرگ شود که هر نوع خشونت را سرکوب میکنند او نیز در بزرگسالی به همان شیوه عمل خواهد کرد و از ابراز خشمی که میتواند برای او مفید باشد، خودداری میکند.
حالا چه اتفاقی می افتد اگر نتوانید خشم خود را پنهان کنید؟ اگر شما خودتان از آن دسته افراد باشید، پاسخ این سوال را میدانید و احتمالا شما همچنان عصبانی میمانید. وقتی عصبانیت که یک احساس سالم و طبیعی است را سرکوب کنید و به جای اینکه عامل ایجاد آن را از بین ببرید عصبانیت را مخفی کنید، این عصبانیت از بین نمیرود و باقی میماند. پس از گذر زمان این عصبانیت به پرخاشگری بالقوه تبدیل میشود.
۴. بیتفاوتی
اگر شما در زمان کودکی از طرف والدین خود نادیده گرفته میشدید ممکن است خشم و ترس خود را در آرزوی اینکه دیگر هیچوقت نادیده گرفته نشوید دفن کرده باشید. در واقع اتفاقی که میافتد مثل این است که ما خودمان را ترک کردهایم. ما همیشه خود را کنار میکشیم و از پتانسیل خود استفاده نمیکنیم و بیتقاوتی را برمیگزینیم. آدم بیتفاوت میگوید من میدانم باید چه کاری انجام دهم ولی انجام نمیدهم.
👶 @childrentherapy
چه اینکه در کودکی شاهد یا مفعول خشونت باشید، یا اینکه از نظر فیزیکی یا روانی مورد بیتوجهی سرپرست خود قرار گیرید، در هنگام بزرگسالی احتمال زیادی هست که نشانههای آن خاطرات بد را بروز دهید. بچهها از اتفاقاتی که میبینند یا برایشان رخ میدهد برداشتی میکنند و بر آن اساس در دنیای درون خود نقشهای از جهان ترسیم میکنند. سپس این نقشه به آنها کمک میکند تا بتوانند با دنیا همراهی کنند. ولی اگر آنها نتوانند این تصور را هنگام بزرگتر شدن تغییر دهند این میتواند توانایی عملکرد آنها را به عنوان یک بالغ تخریب کند. این تاثیرات منفی به طور کلی در چهار حالت میتوانند روی ما تاثیر بد بگذارند.
۱. هویت اشتباه
به عنوان یک آسیبشناس کودک، خیلی از بزرگسالان را دیدهام که ناگواریهای کودکی را با خود در بزرگسالی مانند زخم احساسی حمل میکنند. یکی از طُرُقی که این زخمها خود را نشان میدهند هویت اشتباه است. به عنوان بچه، ما دوست داریم که والدین، ما را دوست بدارند و از ما مراقبت کنند. وقتی آنها مراقبت نمیکنند، ما سعی میکنیم آدمی بشویم که آنها دوست دارند و به او توجه میکنند.
برای همین یک سری از احساساتمان را که سر راه این خواسته قرار دارند، پنهان میکنیم و در واقع شخص دیگری را از خود به دنیا ارائه میدهیم. وقتی ما احساساتمان را مخفی کنیم پس از مدتی یادمان میرود که چه کسی بودهایم زیرا اصل شخصیت ما همان احساسات ما است. ما تمام عمر احساس میکنیم که، وای اگر ماسک ما از چهره بیفتد دیگر کسی من را نمیپذیرد و دوست نخواهد داشت. بهترین کار این است که به روانشناس مراجعه کنید تا به شما کمک کند چطور این ترس را کنار بگذارید و به خود حقیقیتان بازگردید.
۲. تفکر قربانیوار
تصوری که ما از خودمان داریم سخنگوی درونی ما را هدایت میکند. طوری که ما با خودمان حرف میزنیم، میتواند ما را قوی یا ضعیف کند. حرفهای منفی میتواند این حس را القا کند که ضعیف هستیم و قدرت کنترل زندگی خود را نداریم، مانند قربانیها! ممکن است در کودکی قربانی بوده باشیم، ولی این نباید در بزرگسالی ادامه پیدا کند. در کودکی ما قدرت زیادی در کنترل محیط اطراف خود نداریم ولی ما دیگر کودک نیستیم و بزرگ شدهایم. در تمام جوانب زندگی، ما همیشه قدرت انتخاب داریم، حتی در اینکه چگونه در مورد زندگی خود بیاندیشیم. خیلی بیشتر از آنچه فکر کنید میتوانید موقعیتتان را تغییر دهید، به جای اینکه فکر کنید قربانی بودهاید فکر کنید نجات یافته بودهاید. دفعهی بعد که در مخمصهای بودید و انتخاب نازلی کردید به خودتان یاد آوری کنید که شما بیشتر از آنچه فکر کنید قدرت کنترل دارید.
۳. پرخاشگری بالقوه
اگر کودک در محیطی بزرگ شود که هر گونه پرخاش غیرقابل قبول بوده، او با این باور بزرگ میشود که خشونت غیرقابل قبول است. پس او در هنگام بزرگسالی اگر یک حرکت پرخاشگرانه ببیند فکر میکند که این حس باید سرکوب شود. یا اگر در خانوادهای بزرگ شود که هر نوع خشونت را سرکوب میکنند او نیز در بزرگسالی به همان شیوه عمل خواهد کرد و از ابراز خشمی که میتواند برای او مفید باشد، خودداری میکند.
حالا چه اتفاقی می افتد اگر نتوانید خشم خود را پنهان کنید؟ اگر شما خودتان از آن دسته افراد باشید، پاسخ این سوال را میدانید و احتمالا شما همچنان عصبانی میمانید. وقتی عصبانیت که یک احساس سالم و طبیعی است را سرکوب کنید و به جای اینکه عامل ایجاد آن را از بین ببرید عصبانیت را مخفی کنید، این عصبانیت از بین نمیرود و باقی میماند. پس از گذر زمان این عصبانیت به پرخاشگری بالقوه تبدیل میشود.
۴. بیتفاوتی
اگر شما در زمان کودکی از طرف والدین خود نادیده گرفته میشدید ممکن است خشم و ترس خود را در آرزوی اینکه دیگر هیچوقت نادیده گرفته نشوید دفن کرده باشید. در واقع اتفاقی که میافتد مثل این است که ما خودمان را ترک کردهایم. ما همیشه خود را کنار میکشیم و از پتانسیل خود استفاده نمیکنیم و بیتقاوتی را برمیگزینیم. آدم بیتفاوت میگوید من میدانم باید چه کاری انجام دهم ولی انجام نمیدهم.
👶 @childrentherapy
👍3👏1