کودک دیدهنشده در بزرگسالی کسی است که معمولا نشخوار فکری و نگرانی زیادی دارد، مخصوصا درباره سلامتیش. ممکن است روابط بینفردی چندانی نداشته باشد و در کنار دیگران، از جمله درمانگر، دچار اضطراب اجتماعی میشود و خجالتی و معذب است.
درمانگر خبره متوجه میشود که این افراد از شرم فلجکننده رنج میبرند، اما مشخص نیست که این شرم راجعبه چیست، جز اینکه باعث میشود او شبیه بقیه مردم نباشد. این افراد معمولا مضطرباند هرچند که اضطرابشان ممکن است قابل دیدن نباشد؛ انگار دارند تقلا میکنند تا اضطرابشان را از دیگران پنهان کنند.
آنها مهارت تنظیم عواطف ضعیفی دارند و از بدنشان گسسته شدند، و به همین خاطر احساس سرزندگی نمیکنند. این افراد معمولا بهشدت درمقابل تغییر درمانی مقاوماند. ممکن است این حس را به درمانگر بدهند که هیچ امیدی به بهبودی نیست، یا اینکه از تغییر میترسند، یا اصلا نمیخواهند بهتر شوند.
پیشینه زندگی کودک دیدهنشده معمولا اینگونه است که والدینش در دوران نوزادی یا کودکی به او بیتوجهی میکردند. او هیچگاه احساس دوستداشتهشدن و امنیت را در دنیای بیرونی نداشته و نیازهایش دیده نشده است
غفلت هیجانی از نظر من این است که کودک از شش ماهگی تا شش سالگی احساس کند که والدین او را نمیخواهند، او را بهعنوان یک موجود جدا نمیبینند و نیازهای او را نه حس میکنند و نه به آن رسیدگی میکنند.
مراقب او به شکل قابل اعتماد در دسترس او نبوده، او هیچ کسی را نداشته تا از حضور او شادی و ذوق کند، هیچ مراقبی نبوده که از او مراقبت کند و به او احساس امنیت بدهد، و هیچ مراقبی نبوده که کودک برای گرفتن کمک و حمایت نزد او برود. درعوض، کودک دیدهنشده به امید خودش بوده و باید از خودش مراقبت میکرده.
کاترین استاوفر، از کتاب درمان کودک دیدهنشده در بزرگسالی، ترجمه حامد حکیمی
👶 @childrentherapy
درمانگر خبره متوجه میشود که این افراد از شرم فلجکننده رنج میبرند، اما مشخص نیست که این شرم راجعبه چیست، جز اینکه باعث میشود او شبیه بقیه مردم نباشد. این افراد معمولا مضطرباند هرچند که اضطرابشان ممکن است قابل دیدن نباشد؛ انگار دارند تقلا میکنند تا اضطرابشان را از دیگران پنهان کنند.
آنها مهارت تنظیم عواطف ضعیفی دارند و از بدنشان گسسته شدند، و به همین خاطر احساس سرزندگی نمیکنند. این افراد معمولا بهشدت درمقابل تغییر درمانی مقاوماند. ممکن است این حس را به درمانگر بدهند که هیچ امیدی به بهبودی نیست، یا اینکه از تغییر میترسند، یا اصلا نمیخواهند بهتر شوند.
پیشینه زندگی کودک دیدهنشده معمولا اینگونه است که والدینش در دوران نوزادی یا کودکی به او بیتوجهی میکردند. او هیچگاه احساس دوستداشتهشدن و امنیت را در دنیای بیرونی نداشته و نیازهایش دیده نشده است
غفلت هیجانی از نظر من این است که کودک از شش ماهگی تا شش سالگی احساس کند که والدین او را نمیخواهند، او را بهعنوان یک موجود جدا نمیبینند و نیازهای او را نه حس میکنند و نه به آن رسیدگی میکنند.
مراقب او به شکل قابل اعتماد در دسترس او نبوده، او هیچ کسی را نداشته تا از حضور او شادی و ذوق کند، هیچ مراقبی نبوده که از او مراقبت کند و به او احساس امنیت بدهد، و هیچ مراقبی نبوده که کودک برای گرفتن کمک و حمایت نزد او برود. درعوض، کودک دیدهنشده به امید خودش بوده و باید از خودش مراقبت میکرده.
کاترین استاوفر، از کتاب درمان کودک دیدهنشده در بزرگسالی، ترجمه حامد حکیمی
👶 @childrentherapy
«خرم آنکس که در این محنتگاه
خاطری را سبب تسکین است»
💟 روز جهانی روانشناس و مشاور بر تمامی شما دانشجویان و فعالین اینحوزه مبارکباد.
👶 @childrentherapy
خاطری را سبب تسکین است»
💟 روز جهانی روانشناس و مشاور بر تمامی شما دانشجویان و فعالین اینحوزه مبارکباد.
👶 @childrentherapy
راهکارهایی برای افزایش آرامش کسانی که ذهنیت والد پرتوقع و سرزنشگر دارند
یاد بگیرید که استراحت کنید یه تایمی رو فقط برای خودتون باشید و اصلاً به این فکر نکنید که کارها بدون وجود شما انجام نمیشه یا سخت انجام میشه.
نجات دنیا فقط به شما بستگی نداره، حتی اگه خودتون حس کنید که حتماً همینطوره!
شما چیزهای زیادی توی ذهن دارید که بخواهید به بقیه یاد بدید ولی انتظار نداشته باشید که مردم فوراً تغییر کنند و به حرف شما گوش کنند. چیزی که برای شما بدیهی به حساب میاد، ممکنه برای اونها کاملاً واضح و آشکار نباشه مخصوصاً اگه عادت نداشته باشند به اندازه شما به مسائل اهمیت بدند بسیاری از افراد شاید دوست داشته باشند کاری رو انجام بدند که به نظر خودشون درسته نه به نظر شما درسته! و شاید اصلاً با نظرات کلی شما هم موافق باشند ولی دلایل مختلفی دارند و نمیتونند خیلی سریع مطابق میل شما تغییر کنند.
برای شما آسونه که بتونید در مورد اعمال اشتباه دیگران نظر بدید و تلاش کنید که خودتون همه کارهای غلط بقیه رو تصحیح کنید. حالا شاید بعضی اوقات هم اونها واقعاً اشتباه کرده باشند اما ربطش به شما چیه؟!
به این فکر کنید که شما هیچ ارتباطی با اونها ندارید و بذارید راه خودشون رو برن!
در مورد خودتون هم موضوع همینه، بهتره از انتقاد شدید خودتون دست بردارید این کار فقط شما رو بیشتر آزرده میکنه، منطقی فکر کنید آیا این انتقادات شدید باعث پیشرفت شما میشه؟ یا بیشتر باعث استرس و تردید شما میشه؟
یاد بگیرین که احساس ابرقهرمان بودن خودتون رو کنترل کنید و به جا و به موقع و در شرایطی که بقیه ازتون طلب کمک میکنند، ازش استفاده کنید.
صادقانه بخوایم بگیم،
پاشنه آشیل شما عصبانیت شماست! شما خیلی راحت عصبانی میشیدو در نظر بقیه به عنوان یه آدم انعطاف ناپذیر و ناخوشایند نشون داده میشید که به زور میخواد اونها رو به کار درست وادار کنه. به عقب برگردید و ببینید که تا حالا با عصبانیت خودتون چند نفر ازتون دور شدند در حالی که می تونستید با رفتاری ملایم اونها رو نصیحت کنید! یادتون باشه منظور ما سرکوب خشم نیست چون این کار هم باعث ایجاد آسیبهای دیگه میشه!
👶 @childrentherapy
یاد بگیرید که استراحت کنید یه تایمی رو فقط برای خودتون باشید و اصلاً به این فکر نکنید که کارها بدون وجود شما انجام نمیشه یا سخت انجام میشه.
نجات دنیا فقط به شما بستگی نداره، حتی اگه خودتون حس کنید که حتماً همینطوره!
شما چیزهای زیادی توی ذهن دارید که بخواهید به بقیه یاد بدید ولی انتظار نداشته باشید که مردم فوراً تغییر کنند و به حرف شما گوش کنند. چیزی که برای شما بدیهی به حساب میاد، ممکنه برای اونها کاملاً واضح و آشکار نباشه مخصوصاً اگه عادت نداشته باشند به اندازه شما به مسائل اهمیت بدند بسیاری از افراد شاید دوست داشته باشند کاری رو انجام بدند که به نظر خودشون درسته نه به نظر شما درسته! و شاید اصلاً با نظرات کلی شما هم موافق باشند ولی دلایل مختلفی دارند و نمیتونند خیلی سریع مطابق میل شما تغییر کنند.
برای شما آسونه که بتونید در مورد اعمال اشتباه دیگران نظر بدید و تلاش کنید که خودتون همه کارهای غلط بقیه رو تصحیح کنید. حالا شاید بعضی اوقات هم اونها واقعاً اشتباه کرده باشند اما ربطش به شما چیه؟!
به این فکر کنید که شما هیچ ارتباطی با اونها ندارید و بذارید راه خودشون رو برن!
در مورد خودتون هم موضوع همینه، بهتره از انتقاد شدید خودتون دست بردارید این کار فقط شما رو بیشتر آزرده میکنه، منطقی فکر کنید آیا این انتقادات شدید باعث پیشرفت شما میشه؟ یا بیشتر باعث استرس و تردید شما میشه؟
یاد بگیرین که احساس ابرقهرمان بودن خودتون رو کنترل کنید و به جا و به موقع و در شرایطی که بقیه ازتون طلب کمک میکنند، ازش استفاده کنید.
صادقانه بخوایم بگیم،
پاشنه آشیل شما عصبانیت شماست! شما خیلی راحت عصبانی میشیدو در نظر بقیه به عنوان یه آدم انعطاف ناپذیر و ناخوشایند نشون داده میشید که به زور میخواد اونها رو به کار درست وادار کنه. به عقب برگردید و ببینید که تا حالا با عصبانیت خودتون چند نفر ازتون دور شدند در حالی که می تونستید با رفتاری ملایم اونها رو نصیحت کنید! یادتون باشه منظور ما سرکوب خشم نیست چون این کار هم باعث ایجاد آسیبهای دیگه میشه!
👶 @childrentherapy
اگر کودکان میدانستند پس از اعتراف به خطای خود از مجازات و توبیخ مصون خواهند بود کمتر به دروغگویی متوسل میشودند!!
در حقیقت توبیخ و تنبیه بزرگترهاست که میتواند کودکان را به دروغگویی سوق دهد! بنابراین باید با کمال صداقت اعتراف کرد که در این مورد هم مربیان و والدین هستند که کودکان را وادار به دروغگویی میکنند.
کودک به تدریج با تجربههای مختلف در این زمینه متوجه میشود که راستگویی اسباب زحمت میشود و دروغگویی برعکس آن سودمند است در واقع کودک برای دفاع از خود به دروغ متوسل میشود.
👶 @childrentherapy
در حقیقت توبیخ و تنبیه بزرگترهاست که میتواند کودکان را به دروغگویی سوق دهد! بنابراین باید با کمال صداقت اعتراف کرد که در این مورد هم مربیان و والدین هستند که کودکان را وادار به دروغگویی میکنند.
کودک به تدریج با تجربههای مختلف در این زمینه متوجه میشود که راستگویی اسباب زحمت میشود و دروغگویی برعکس آن سودمند است در واقع کودک برای دفاع از خود به دروغ متوسل میشود.
👶 @childrentherapy
شکست عاطفی
یکی از مهمترین عواملی که باعث شکست روابط عاطفی ما می شود "سبک دلبستگی" ما است.
افرادی که در دوران کودکی وقتی نیاز داشتند مادر در دسترس شان نبوده در بزرگسالی معمولا ً در دسترس نیستند و وقتی کسی دوستشان دارد و می خواهد به آنها نزدیک شود از نیاز به فاصله صحبت می کنند (دلبستگی اجتنابی )
افرادی که در دوران کودکی مادرشان در دسترس بوده ولی متوجه نیازهای کودک نمی شده- بطور مثال بچه را به زور می خوابانده یا به زور به بچه غذا می داده - در دوران بزرگسالی بشدت نگرانند که همان روابط نیم بند خود را هم از دست بدهند.
آنها باور دارند که هیچکس نمی تواند آنها را درک کند و دوستشان داشته باشد بنابراین با پرتوقعی و دوره های شدید خشم و پشیمانی، دیگران را از خود فراری می دهند (دلبستگی اضطرابی)
👶 @childrentherapy
یکی از مهمترین عواملی که باعث شکست روابط عاطفی ما می شود "سبک دلبستگی" ما است.
افرادی که در دوران کودکی وقتی نیاز داشتند مادر در دسترس شان نبوده در بزرگسالی معمولا ً در دسترس نیستند و وقتی کسی دوستشان دارد و می خواهد به آنها نزدیک شود از نیاز به فاصله صحبت می کنند (دلبستگی اجتنابی )
افرادی که در دوران کودکی مادرشان در دسترس بوده ولی متوجه نیازهای کودک نمی شده- بطور مثال بچه را به زور می خوابانده یا به زور به بچه غذا می داده - در دوران بزرگسالی بشدت نگرانند که همان روابط نیم بند خود را هم از دست بدهند.
آنها باور دارند که هیچکس نمی تواند آنها را درک کند و دوستشان داشته باشد بنابراین با پرتوقعی و دوره های شدید خشم و پشیمانی، دیگران را از خود فراری می دهند (دلبستگی اضطرابی)
👶 @childrentherapy
کابوسهای کودکان اغلب ناشی از اضطرابهای روزانه آنهاست. کودکی نوپا ممکن است اضطراب جدایی از شما را داشته باشد، کودکی سهساله ممکن است اضطراب آموزش توالت رفتن و کودک بزرگتر ممکن است اضطراب امیال پرخاشگرانه یا جنسی را داشته باشد.
قلدری در مدرسه، جدایی والدین یا عزادار شدن نیز از دلایل بروز کابوسها هستند. هنگامی که کودکی کابوس میبیند، ضروری است والدین تسکین و آرامش زیادی به او بدهند. در این مواقع چراغها را به مدت پنج دقیقه روشن کنید یا برای مدت کوتاهی کنار او دراز بکشید.
با این وجود، چراغهای اتاق را روشن نگذاشته و تمام مدت شب را با او نگذرانید؛ زیرا کودک باید بداند که اتفاق بدی نخواهد افتاد به او اطمینان دهید که کابوس تمام شده و آنها سلامت خواهند بود. میتوانید در اتاق کودک را باز بگذارید یا چراغی را در راهرو روشن نگه داشته یا از چراغ خواب استفاده کنید.
در طول روز به دنبال علت اضطراب فرزند خود باشید. هنگامی که علت را یافتید سعی کنید درباره آن با جزئیات گفتگو کنید. از قراردادن کودک در معرض برنامههای تلویزیونی خشن یا ترسناک یا فیلمها، بازیهای رایانهای یا کتابهایی از این دست خودداری کنید؛ زیرا ترسهای ناشی از این مسائل به کابوسها تسری مییابند.
فِی کارلیسِل، از کتاب روانشناسی برای والدین، ترجمه فریده فتوحی
👶 @childrentherapy
قلدری در مدرسه، جدایی والدین یا عزادار شدن نیز از دلایل بروز کابوسها هستند. هنگامی که کودکی کابوس میبیند، ضروری است والدین تسکین و آرامش زیادی به او بدهند. در این مواقع چراغها را به مدت پنج دقیقه روشن کنید یا برای مدت کوتاهی کنار او دراز بکشید.
با این وجود، چراغهای اتاق را روشن نگذاشته و تمام مدت شب را با او نگذرانید؛ زیرا کودک باید بداند که اتفاق بدی نخواهد افتاد به او اطمینان دهید که کابوس تمام شده و آنها سلامت خواهند بود. میتوانید در اتاق کودک را باز بگذارید یا چراغی را در راهرو روشن نگه داشته یا از چراغ خواب استفاده کنید.
در طول روز به دنبال علت اضطراب فرزند خود باشید. هنگامی که علت را یافتید سعی کنید درباره آن با جزئیات گفتگو کنید. از قراردادن کودک در معرض برنامههای تلویزیونی خشن یا ترسناک یا فیلمها، بازیهای رایانهای یا کتابهایی از این دست خودداری کنید؛ زیرا ترسهای ناشی از این مسائل به کابوسها تسری مییابند.
فِی کارلیسِل، از کتاب روانشناسی برای والدین، ترجمه فریده فتوحی
👶 @childrentherapy
از نگاه راجرز، همه کودکان از بدو تولد تمایل به عشق و محبت دارند و مایلند هم والدینشان و هم دیگران آنها را بپذیرند. او این نیاز ذاتی را تمایل به توجه مثبت نامید. والدین معمولا توجه مثبتشان را به شرایطی نظیر آنچه در جملات زیر میبینید مشروط میکنند:
«به من ثابت کن پسر خوبی هستی و در امتحانات نمرات عالی بگیر» و «خیلی دوست دارم در نمایش مدرسه نقش اول را بازی کنی.» یا مثلا والدین فرزندانشان را مجبور به ورزش کردن میکنند و باعث میشوند که آنها نه بهخاطر علاقه شخصی، بلکه برای آنکه محبت و توجه مثبت والدینشان را به دست آورند ورزش کنند.
البته، اینکه والدین از فرزندانشان انتظاراتی داشته باشند چیز بدی نیست اما نباید عشق و محبتشان را به برآورده شدن آن انتظارات از سوی فرزندشان مشروط کنند.
شرایط و ملزوماتی که والدین یا دیگر افراد مهم در زندگی کودکان، توجه مثبت خود را به آنها مشروط میکنند، شرایط ارزشمندی نامیده میشوند. ممکن است تعیین چنین شرایطی سبب شود که کودک به جای پرداختن به کارهایی که باعث خوشحالیاش میشوند، تمام هم و غمش را صرف محقق ساختن این شرایط کند و برای آنکه بتواند محبت، احترام و توجه مثبت والدین و دیگر اشخاص مهم زندگیاش را جلب کند به شیوه ای خاص رفتار کند.
توجه مثبتی که بذل آن به تحقق شرایط خاصی وابسته باشد، توجه مثبت مشروط نامیده میشود. تمایلات و گرایشهای شخصی کودکانی که با شرایط ارزشمندی متعددی مواجه میشوند به تدریج از بین میرود و تمام زندگیشان صرف تلاش برای جلب رضایت و خشنود ساختن دیگران میشود.
آنها به اشخاصی بدل میشوند که دیگران از ایشان انتظار دارند و درک و برداشتی که از خود دارند صرفا به ویژگیهایی محدود میگردد که از دید دیگران پنهان ماندهاند. این کودکان از آرمانهای اشخاص برخوردار از کارکرد کامل فاصله میگیرند و بیش از هر چیز به خشنود ساختن دیگران اهمیت میدهند. سوالی که آنها همواره از خودشان میپرسند این است که «دیگران چه فکر خواهند کرد؟ نه اینکه «من دوست دارم در این موقعیت چه کار کنم؟»
این کودکان وقتی بزرگ میشوند هم باز دلمشغول این هستند که دیگران دربارهشان چه فکر میکنند. آنها عمدتا به خاطر جلب توجه و تایید دیگران کار میکنند نه به خاطر خودشان و برای دریافت توجه مثبت به دیگران وابستهاند و همواره در پی آناند که شرایط ارزشمندی لازم برای جلب این توجه مثبت را محقق سازند.
آنها ضعفها و کاستیهایشان را پنهان میکنند و گاهی حتی خطاهایشان را نیز انکار میکنند و رفتارشان طوری است که هر کسی را غیر از خودشان خوشحال میکند و آنقدر سرگرم خشنود کردن دیگران میشوند که فراموش میکنند خودشان از زندگی چه میخواهند این افراد در زندگی مسیر خود را گم کردهاند و دیگر در جهت خودشکوفایی گام برنمیدارند.
چطور میتوان از پیش آمدن چنین وضعیتی جلوگیری کرد؟ راجرز عقیده داشت که توجه مثبت والدین و اشخاص مهم زندگی نباید به هیچ چیز مشروط باشد و بذل آن باید بیهیچ قید و شرطی صورت گیرد. او این نوع توجه را توجه مثبت بیقید و شرط مینامید و معتقد بود که در این شرایط، والدین و اشخاص مهم زندگی کودک او را بیهیچ قید و شرطی میپذیرند و عملا به کودک نشان میدهند که او را به خاطر خودش دوست دارند.
والدین حتی هنگام تنبیه کردن یا نصیحت و راهنمایی کودک هم نباید از پذیرش بیقید و شرط او غافل شوند. مثلا وقتی کودک کار نادرستی انجام میدهد والدین میتوانند ضمن تنبیه کردن او وی را مورد توجه مثبت بدون قید و شرط نیز قرار دهند: «کار بدی کردی ولی پسر بدی نیستی و من باز هم دوستت دارم؛ اما کاری که انجام دادی بد بود و دیگر نمیخواهم آن را تکرار کنی.»
رندی لارسن و دیوید باس، از کتاب روانشناسی شخصیت، ترجمه فرهاد جُمهری و همکاران
👶 @childrentherapy
«به من ثابت کن پسر خوبی هستی و در امتحانات نمرات عالی بگیر» و «خیلی دوست دارم در نمایش مدرسه نقش اول را بازی کنی.» یا مثلا والدین فرزندانشان را مجبور به ورزش کردن میکنند و باعث میشوند که آنها نه بهخاطر علاقه شخصی، بلکه برای آنکه محبت و توجه مثبت والدینشان را به دست آورند ورزش کنند.
البته، اینکه والدین از فرزندانشان انتظاراتی داشته باشند چیز بدی نیست اما نباید عشق و محبتشان را به برآورده شدن آن انتظارات از سوی فرزندشان مشروط کنند.
شرایط و ملزوماتی که والدین یا دیگر افراد مهم در زندگی کودکان، توجه مثبت خود را به آنها مشروط میکنند، شرایط ارزشمندی نامیده میشوند. ممکن است تعیین چنین شرایطی سبب شود که کودک به جای پرداختن به کارهایی که باعث خوشحالیاش میشوند، تمام هم و غمش را صرف محقق ساختن این شرایط کند و برای آنکه بتواند محبت، احترام و توجه مثبت والدین و دیگر اشخاص مهم زندگیاش را جلب کند به شیوه ای خاص رفتار کند.
توجه مثبتی که بذل آن به تحقق شرایط خاصی وابسته باشد، توجه مثبت مشروط نامیده میشود. تمایلات و گرایشهای شخصی کودکانی که با شرایط ارزشمندی متعددی مواجه میشوند به تدریج از بین میرود و تمام زندگیشان صرف تلاش برای جلب رضایت و خشنود ساختن دیگران میشود.
آنها به اشخاصی بدل میشوند که دیگران از ایشان انتظار دارند و درک و برداشتی که از خود دارند صرفا به ویژگیهایی محدود میگردد که از دید دیگران پنهان ماندهاند. این کودکان از آرمانهای اشخاص برخوردار از کارکرد کامل فاصله میگیرند و بیش از هر چیز به خشنود ساختن دیگران اهمیت میدهند. سوالی که آنها همواره از خودشان میپرسند این است که «دیگران چه فکر خواهند کرد؟ نه اینکه «من دوست دارم در این موقعیت چه کار کنم؟»
این کودکان وقتی بزرگ میشوند هم باز دلمشغول این هستند که دیگران دربارهشان چه فکر میکنند. آنها عمدتا به خاطر جلب توجه و تایید دیگران کار میکنند نه به خاطر خودشان و برای دریافت توجه مثبت به دیگران وابستهاند و همواره در پی آناند که شرایط ارزشمندی لازم برای جلب این توجه مثبت را محقق سازند.
آنها ضعفها و کاستیهایشان را پنهان میکنند و گاهی حتی خطاهایشان را نیز انکار میکنند و رفتارشان طوری است که هر کسی را غیر از خودشان خوشحال میکند و آنقدر سرگرم خشنود کردن دیگران میشوند که فراموش میکنند خودشان از زندگی چه میخواهند این افراد در زندگی مسیر خود را گم کردهاند و دیگر در جهت خودشکوفایی گام برنمیدارند.
چطور میتوان از پیش آمدن چنین وضعیتی جلوگیری کرد؟ راجرز عقیده داشت که توجه مثبت والدین و اشخاص مهم زندگی نباید به هیچ چیز مشروط باشد و بذل آن باید بیهیچ قید و شرطی صورت گیرد. او این نوع توجه را توجه مثبت بیقید و شرط مینامید و معتقد بود که در این شرایط، والدین و اشخاص مهم زندگی کودک او را بیهیچ قید و شرطی میپذیرند و عملا به کودک نشان میدهند که او را به خاطر خودش دوست دارند.
والدین حتی هنگام تنبیه کردن یا نصیحت و راهنمایی کودک هم نباید از پذیرش بیقید و شرط او غافل شوند. مثلا وقتی کودک کار نادرستی انجام میدهد والدین میتوانند ضمن تنبیه کردن او وی را مورد توجه مثبت بدون قید و شرط نیز قرار دهند: «کار بدی کردی ولی پسر بدی نیستی و من باز هم دوستت دارم؛ اما کاری که انجام دادی بد بود و دیگر نمیخواهم آن را تکرار کنی.»
رندی لارسن و دیوید باس، از کتاب روانشناسی شخصیت، ترجمه فرهاد جُمهری و همکاران
👶 @childrentherapy
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به کودکان اینگونه آموزش دهیم نه با تهدید و ایجاد ترس و سرزنش، تا یاد بگیرند در بزرگسالی چگونه رفتار کنند ...
👶 @childrentherapy
👶 @childrentherapy
.
وقتی دخترم بچه بود؛
يک روز به دليل شيطنتی که کرده بود، شروع کردم به نصيحت های مادرانه و بالاخره گفتم:
نمی دونم با تو چيکار کنم؟!
و دخترم در پاسخ گفت: می تونی منو ببوسی!
امروز يادم نيست موضوع چه بود،
اما آن بوسه هنوز يادم مانده است!
هرگز فرصت گفتن دوستت دارم را از دست مده ...
#امی_هریس🌼
👶 @childrentherapy
وقتی دخترم بچه بود؛
يک روز به دليل شيطنتی که کرده بود، شروع کردم به نصيحت های مادرانه و بالاخره گفتم:
نمی دونم با تو چيکار کنم؟!
و دخترم در پاسخ گفت: می تونی منو ببوسی!
امروز يادم نيست موضوع چه بود،
اما آن بوسه هنوز يادم مانده است!
هرگز فرصت گفتن دوستت دارم را از دست مده ...
#امی_هریس🌼
👶 @childrentherapy
ترومای روانی
یک اتفاق وحشتناک و غیرقابل کنترل، روان زخم نامیده می شود. ضربه یا ترومای روانی به تأثیرات پس از یک رویداد وحشتناک مثل تصادف، تجاوز جنسی یا بلایای طبیعی بر روی روان انسان گفته میشود. واکنشهای اولیه به ضربهٔ روانی معمولاً به صورت شوک و انکار هستند.
ترومای روانی نتیجه حوادث فوق العاده استرس زاست که احساس امنیت شما را از بین می برد. هر وضعیتی که احساس خشم و انزوا را از خود نشان دهد، می تواند دردناک باشد، حتی اگر آسیب فیزیکی نباشد.
ترومای روانی (یا روان زخم) میتواند به عنوان یک اتفاق بد تعریف شود، چنانکه نمیتوانیم آن را درک و تحلیل کنیم. رویه منفی تروما آن است که نمیتوانیم آن را به درستی به خاطر بیاوریم یا مطابق اثری که بر ما میگذارد، به آن واکنش نشان دهیم. تروما در ما می ماند، اما از ما مخفی میماند و تنها از طریق برخی نشانهها و دردها حضور خود را نشان میدهد.
*ترومای دوران کودکی
جای تعجب نیست که بسیاری از تروماهای زندگی در کودکی اتفاق میافتد. بچهها نسبت به تجربه تروما بسیار حساسند، چون نمیتوانند دنیای اطراف خود را درک کنند و مجبورند تا حد زیادی بر پدر و مادرشان که چندان بالغ، صبور یا متعادل نیستند تکیه کنند. یک کودک ممکن است از سوی والدین، دچار تروما شود: مثلا از سوی مادری که پس از تولد نوزاد، دچار افسردگی پس از زایمان شده است، یا ممکن است کودک به خاطر خشونت والدین دچار تروما شود.
یک کودک ممکن است دچار ترومایی شود که روانشناسان آن را "ترومای غفلت" مینامند. معنای این تروما این است که کودک در سنین حساسی، بین تولد تا پنج سالگی (به ویژه در ۱۸ ماه اول زندگی)، به اندازه کافی نوازش دریافت نکند و احساس آرامش و محبت نبیند، به عبارت دیگر عشق دریافت نکند.
تروماهای دوران کودکی می تواند از هر چیزی که ایمنی کودک را مختل کند، اتفاق بیافتد، از جمله :
*محیط بی ثبات و ناامن
*جدایی از والدین
*بیماری جدی
*سو استفاده جنسی، فیزیکی
*سو استفاده کلامی
*خشونت خانگی
*بی توجهی
تجربه تروما در دوران کودکی می تواند یک اثر شدید و طولانی مدت داشته باشد؛ زمانی که ترومای دوران کودکی حل نشود، احساس ترس و بی کفایتی به بزرگسالی ادامه می یابد.
گبور_مته نویسنده کتاب "افسانه عادی بودن پزشک مجارستانی کانادایی است. او با سابقه در خانواده درمانی علاقه خاصی به رشد و تروما زخم روانی در دوران کودکی و تأثیرات بالقوه مادام العمر آن بر بهداشت روانی و جسمی، از جمله در بیماری خود ،ایمنی ،سرطان اختلال بیش فعالی و نقص توجه اعتیاد و طیف گسترده ای از موارد دیگر
👶 @childrentherapy
یک اتفاق وحشتناک و غیرقابل کنترل، روان زخم نامیده می شود. ضربه یا ترومای روانی به تأثیرات پس از یک رویداد وحشتناک مثل تصادف، تجاوز جنسی یا بلایای طبیعی بر روی روان انسان گفته میشود. واکنشهای اولیه به ضربهٔ روانی معمولاً به صورت شوک و انکار هستند.
ترومای روانی نتیجه حوادث فوق العاده استرس زاست که احساس امنیت شما را از بین می برد. هر وضعیتی که احساس خشم و انزوا را از خود نشان دهد، می تواند دردناک باشد، حتی اگر آسیب فیزیکی نباشد.
ترومای روانی (یا روان زخم) میتواند به عنوان یک اتفاق بد تعریف شود، چنانکه نمیتوانیم آن را درک و تحلیل کنیم. رویه منفی تروما آن است که نمیتوانیم آن را به درستی به خاطر بیاوریم یا مطابق اثری که بر ما میگذارد، به آن واکنش نشان دهیم. تروما در ما می ماند، اما از ما مخفی میماند و تنها از طریق برخی نشانهها و دردها حضور خود را نشان میدهد.
*ترومای دوران کودکی
جای تعجب نیست که بسیاری از تروماهای زندگی در کودکی اتفاق میافتد. بچهها نسبت به تجربه تروما بسیار حساسند، چون نمیتوانند دنیای اطراف خود را درک کنند و مجبورند تا حد زیادی بر پدر و مادرشان که چندان بالغ، صبور یا متعادل نیستند تکیه کنند. یک کودک ممکن است از سوی والدین، دچار تروما شود: مثلا از سوی مادری که پس از تولد نوزاد، دچار افسردگی پس از زایمان شده است، یا ممکن است کودک به خاطر خشونت والدین دچار تروما شود.
یک کودک ممکن است دچار ترومایی شود که روانشناسان آن را "ترومای غفلت" مینامند. معنای این تروما این است که کودک در سنین حساسی، بین تولد تا پنج سالگی (به ویژه در ۱۸ ماه اول زندگی)، به اندازه کافی نوازش دریافت نکند و احساس آرامش و محبت نبیند، به عبارت دیگر عشق دریافت نکند.
تروماهای دوران کودکی می تواند از هر چیزی که ایمنی کودک را مختل کند، اتفاق بیافتد، از جمله :
*محیط بی ثبات و ناامن
*جدایی از والدین
*بیماری جدی
*سو استفاده جنسی، فیزیکی
*سو استفاده کلامی
*خشونت خانگی
*بی توجهی
تجربه تروما در دوران کودکی می تواند یک اثر شدید و طولانی مدت داشته باشد؛ زمانی که ترومای دوران کودکی حل نشود، احساس ترس و بی کفایتی به بزرگسالی ادامه می یابد.
گبور_مته نویسنده کتاب "افسانه عادی بودن پزشک مجارستانی کانادایی است. او با سابقه در خانواده درمانی علاقه خاصی به رشد و تروما زخم روانی در دوران کودکی و تأثیرات بالقوه مادام العمر آن بر بهداشت روانی و جسمی، از جمله در بیماری خود ،ایمنی ،سرطان اختلال بیش فعالی و نقص توجه اعتیاد و طیف گسترده ای از موارد دیگر
👶 @childrentherapy