Telegram Web Link
Forwarded from That's all folks!
هرچی که تا به‌حال رها کرده‌ام، اثر چنگ زدنم رویش بوده.



دیوید فاستر والاس
معین فرخی
-آدمی‌زاد؛ این حجم غم‌ناک.-
سهراب سپهری.

@chizhaeihast
و شب‌به‌خیر…
Forwarded from نهال🌱
غم‌انگیز و معترض می‌پرسی
همیشه همینطور خواهد ماند؟
می‌بوسمت و می‌گویم:
بگذریم عزیزم، بگذریم.

@Nahaalchannel
Forwarded from هنوز نمیدانم
همه زندگی، سر قول ماندن است!

@hanouznemidanm
کسی جایی نگفته التیام یک زخم چقدر طول می‌کشه؟
تو؟ تو اون باقی‌مونده‌ی ذوق چشمامی.
🤍

@chizhaeihast
«… یه روزایی حس می‌کنم بیش‌تر از روزای دیگه دوستم داری.»
-بخشی از یک نامه. #زهره

@chizhaeihast
چیزهایی هست که نمی‌دانی!
چی به زندگی وصل‌ت می‌کنه؟ https://www.tg-me.com/BiChatBot?start=sc-474887-hgPKpwG
تاالان که یک‌ساعت گذشته،تقریبا هفتادتا پیام، دریافت کردم..و می‌دونم این تعداد بیشتر و بیشتر می‌شه.
موافقید از «همه‌ی جواب‌ها» ویدیویی درست کنم و براتون بذارم؟ حوصله‌تون می‌کشه؟
Anonymous Poll
85%
برامون درست کن.
15%
نه حوصله سربره.
دیالوگی دیدم که برایم عجیب بود؛ «سم» توی گیم‌آف‌ترونز می‌گفت تو وقتی «هیچی» نباشی، از چیزی نمی‌ترسی. و من حالا «هیچ» نیستم!

و من فکر کردم به تمام ترس‌هایمان، وقتی عاشق می‌شویم، وقتی متعهد می‌شویم، وقتی مادر، همسر، دوست، معلم می‌شویم. و همه‌ی این‌ها، همه‌ی این نقش‌های به‌ظاهر معمولی، ما را وصل می‌کند به زندگی و بعد می‌ترسیم.

به روزهایی از زندگی فکر می‌کنم که نقش‌هایم را از دست دادم. مثلا همین آخری، لحظه‌ای‌که گمان کردم دیگر عاشق نیستم، و بعد در کمال ناباوری «بنده بودن» نجاتم داد.

روزنوشت‌های #زهره_احمدی
‎جهان واقعی ما، همان خنده‌های بی‌مهابا و اشک‌های بی سر و ته این سیصدوشصت و پنج روز بود. جهان ما تمام تعریف‌های تو از تلاش‌های ناشیانه‌ی‌من، موسیقی‌هایی که با پیوست «برای تو» ارسال می‌شد، شمع‌های روشن خانه‌ی گرممان، برد و باخت‌های بازی تخته، دوفنجان چای گرم شبانگاه، عطرت به‌ هنگام سپیده‌دم که از خانه بیرون می‌روی، گرمای آغوشت و عقب راندن طره‌ی موهایم از جلوی چشمانم بود.

«به وقت اولین سال‌گردمان، مبارک هردوی ما🤍»

@chizhaeihast
@hanouznemidanm
Audio
غم بریزید تو رگاتون!
وقتی می‌رم تو پیج امیرعلی، عکس‌ها و نوشته‌هاش رو که می‌خونم، کامنت‌هام و که می‌بینم، میرم به زهره‌ی سال‌ها قبل. چقدر عجیبه که نوشته‌ها و نگاه یه آدم دیگه تورو یاد خاطراتت بندازه..
هرجور‌ فکر می‌کنم، از هر زاویه‌ای نگاه می‌کنم، نمی‌فهمم چطور این پسر می‌تونه انقدر منو آروم کنه؟ چطور انقدر منو بلده… امشب حالم خوب نبود و طوری ازم مراقبت کرد که انگار بچه‌شم ودر عین حال حتی ذره‌ای بهم احساس ناکافی بودن، معذب بودن و ضعیف بودن نداد. برای بار هزارم به این جمله فکر می‌کنم که اگر عاشق کسی نباشی، این‌جا هیچ‌جوره جای موندن نیست.
-روزنوشت‌های زهره
@chizhaeihast
از صبح، اضطراب دست و پایم رابسته. می‌نشینم ناآرامم. می‌ایستم ناآرامم. چیزی وسط دلم می‌پیچد و می‌پیچد تا احساس کنم می‌خواهم همه‌ی فکرهای مبهم مغزم را بالا بیاورم. لباست را از روی مبل برداشتم، هودی سرمه‌ای‌ت، بغلش کردم. بوی تورا می‌دهد. نفس می‌کشم… نفست می‌کشم. انگار در آغوش گرفته باشی‌ام. حالا کمی آرام‌ترم. می‌پوشمش. امروز را این‌طور زنده می‌مانم.
-روزنوشت‌های زهره
@chizhaeihast
2025/07/05 22:01:47
Back to Top
HTML Embed Code: