💠 قسمت_بیست_یکم

خواهرم سوژین همون روزی که مسلمان شده بود روز بعدش حجاب و چادر کرد باوجود مخالفت های خانوادمون دیگه منم ترسی نداشتم چون اول الله دوم خواهرم پشتم بود دیگه مامانم مانع خوبی نبود اما پسر عموم که برادر شیریمون بود مانع من و سوژین بود چون میدونست که اونا محرم همدیگر هستند عموم مرد گمراهی بود ولی زن عموم یه مسلمان عادی بود به محمد گفته بود که ازدواج شون درست نیست، من که جرئت نمیکردم بهش بگم رابطه شون حرامه رابطه سوژین با محمد خیلی بد شده بود بخاطر اینکه سوژین مسلمان شده بود و باوجود دعوا و مخالفت های خانوادمون من بعد از دو هفته به مسجد برگشتم و همراه خواهرم درسم تموم شد بعد خواهرم باصدای لرزان گفت خواهرم منو به شاگردی خودتون میپزیرید اشکای منم همیشه آماده بود وقتی منم گریه کردم خواهرم گفت خدایا شکرت که این روزم دیدم من معلم و مربی قرآن بودم و اولین معلم دین خواهرم، اما معلم خوبی نبودم نمیدونم از ضعف_ایمان بود یا چیزی دیگری نمیتونستم و میترسیدم که به خواهرم بگم محمد برادرمونه آرامشم رو از دست داده بودم به هر کی میگفتم میگفت پناه برالله مگه همچین چیزی ممکنه تا اینکه یه روز رفتم اتاق خواهرم نماز میخواند وقتی خواهرمو تو هال دیدم خیلی از خودم شرم کردم تو دلم همش از خواهرم عذرخواهی میکردم و از خدا میخواستم منو ببخشه میخواستم برم بیرون صدای گریه خواهرم اومد قلبمو لرزوند غذاب_وجدان بهم جرئت نمیداد از اتاق بیرون برم بلاخره اون روز همه چیز رو به خواهرم گفتم خواهر فقط این چند کلمه رو به زبون آورد و گفت خواهرم از خدا نمیترسی این همه مدت بهم نگفتی خدا من رو ببخشه لطفا از اتاقم برو بیرون 😔اون شب هیچکی ناراحتتر از منو سوژین نبود از رحیم و رحمان بودن الله شکی نداشتم و با هر توبه ای که میکردم بیشتر حالم بدتر بدتر میشد صدای اذان صبح به گوشم رسید رفتم


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سوره زمر آیه(۵۵الی۶۱)

وَاتَّبِعُوٓا أَحْسَنَ مَآ أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذَابُ....(٥٥)

و از نیكوترین چیزی كه از طرف پروردگارتان به سوی شما نازل شده است پیروی كنید، پیش از آنكه ناگهان و در حالی كه بی‌خبرید،عذاب به شما رسد

ترجمه(٥٦)

تا مبادا كسی بگوید: دریغ و افسوس بر اهمال‌كاری و تقصیری كه درباره خدا كردم، و بی‌تردید [نسبت به احكام الهی و آیات ربّانی‌] از مسخره كنندگان بودم

ترجمه(٥٧)

یا بگوید: اگر خدا هدایتم می‌كرد، بی‌تردید از پرهیزكاران بودم

ترجمه(٥٨)

یا چون عذاب را ببیند، بگوید: ای كاش مرا [به دنیا] بازگشتی بود تا از نیكوكاران می‌شدم

ترجمه(٥٩)

[ولی به او می‌گویم:] آری، آیاتم به سوی تو آمد، پس تو آنها را انكار كردی و [از پذیرفتنش‌]تكبّر ورزیدی،و [نسبت به آن‌] از كافران بودی

ترجمه(٦٠)

روز قیامت كسانی را كه بر خدا دروغ بستند می‌بینی كه صورت‌هایشان سیاه است؛ آیا در دوزخ جایگاهی برای متكبران نیست

ترجمه(٦١)

و خدا كسانی را كه پرهیزكاری پیشه كردند، به سبب اعمالی كه مایه رستگاری‌شان بود نجات می‌دهد، عذاب به آنان نمی‌رسد،و اندوهگین هم نمی‌شوند
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ئاگادار بە !
ئەی ئەوەی ئەمر بە چاکە و ڕێگری لە خراپە دەکەیت

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda
اللهمَّ ارزُقني تَوبَةً نَصوحةً قَبلَ المَوت

خودایە تەوبە و گەڕانەوەیەکی ڕاستگۆیانەم پێ ببەخشە پێش مردنم



🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda
💠 قسمت_بیست_و_دوم

رفتم بیرون وضو بگیرم دم در اتاق خواهرم همه وسایل هایی که محمد تو این مدت واسه خواهرم خریده بود شکسته بود و دم در گذاشته بود به اضافه گوشیش که شکسته بود رفتم دم در صداش کردم جواب داد و گفتم صدای اذان رو شنیدم و گفت الان میام باهم نماز رو میخوانیم از اینکه در رو باز کنه واقعا خجالت میکشیدم نمازمون رو تموم کردیم هنوز جرئت نکرده بودم به چشماش نگاه کنم خواهرم گفت خواهر احساس میکنم از من ترسیده ای که من شاید نتونم این امر اسلام بپذیرم من بهت قول دادم که در برابر همه مشکلات وایسم چرا یادت رفته که 💫 من_مسلمانم 💫 قسمت میدم به خالقمون دیگه این کار بامن نکن چون دیگه من مسلمانم ❤️حرفهای خواهرم تسکینی برای قلبم بود با هر بار گفتن من_مسلمانم تنم به لرزه می افتاد من و خواهرم بعد 14 سال زندگی تو دنیا انگار تازه متولد شده بودیم با پذیرفتن اسلام 💞ما باید مثل یه کوه پشت هم میبودیم چون مخالفت ها تازه اول بسم الله بود، پسر عموم واقعا شرایط رو برامون سخت کرده بود هر روز یه جنجال درست میکرد واقعا دیگه کلافه شده بودیم من هر روز شاهد کارای زشت محمد و توبه های خواهرم بودم و هیچ کاری بجز دعا کردن ازمون بر نمی اومد تا اینکه اذیت و آزار کردنای محمد باعث شد از همدیگر متنفر شویم یه روز که از مسجد برگشتم دم در صدای جیغ شنیدم خیلی به سرعت رفتم بالا دیدم محمد داره سوژین رو کتک میزنه هیچ وقت این موضوع برام باور_کردنی نبود چون اون همه این کارای زشت بخاطر دوست داشتن سوژین میکرد 😔الانم میزنتش، دستاشو از موهای سوژین جدا کردم به من گفت روژین برو کنار حتما میکشمش منم با تمام وجودم هولش دادم فریاد زدم این چه دوس داشتنیه خواهرمو کشتی هرچی دم دستم بود رو به طرفش پرت کردم محمد از خونه زد بیرون بدون گفتن یه کلمه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سوره شعراء (آیه ۱۱۲الی۱۲۱)

قَالَ وَمَا عِلْمِي بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (١١٢)

[نوح‌] گفت: مرا از آنچه آنان انجام می‌داده‌اند، چه اطلاعی است؟

إِنْ حِسَابُهُمْ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّي لَوْ تَشْعُرُونَ (١١٣)

حسابشان اگر واقعاً درك می‌كنید، جز بر عهده پروردگارم نیست

وَمَآ أَنَا بِطَارِدِ الْمُؤْمِنِينَ (١١٤)

من طرد كننده مؤمنان نخواهم بود

إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ (١١٥)

من جز بیم دهنده‌ای آشكار نیستم

قَالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يَا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ............(١١٦)

گفتند: ای نوح! اگر [از ابلاغ دین‌] باز نایستی، یقیناً از سنگسار شدگان خواهی بود!

ترجمه(١١٧)

گفت: ای پروردگار من همانا قوم من مرا تكذیب كردند

ترجمه(١١٨)

پس میان من و آنان چنانكه سزاوار است داوری كن و من و كسانی كه از مؤمنان با من هستند از چنگ آنان نجات ده

ترجمه(١١٩)

ما او و كسانی كه با او در آن كشتی مملو [از سرنشینان، جنبندگان، متاع و ابزار] بود نجات دادیم

ترجمه(١٢٠)

آن گاه بعد از آن، همه باقی ماندگان را غرق كردیم

ترجمه(١٢١)

بی‌تردید در این سرگذشت، عبرتی بزرگ وجود دارد، و [قوم نوح‌] بیشترشان مؤمن نبودند
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
لە کوێوە دەست بکەین بە چاکسازی؟


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda
🔻 قسمت_بیست_سوم

واقعا دلم برای خواهرم میسوخت ، تمام دلتنگی های خودش را با نگاه ابراز میکرد گفت خواهر تو چی کشیدی؟ الحمدالله دیگه از اون روز از دست کارای محمد نجات پیدا کردیم از یه طرف دلم برای خواهرم میسوخت از یه طرف ناراحت محمد بودم هر چند که منو خواهرم راخیلی اذیت کرد ولی با وجود اینا دوسش داشتم و ناراحتش بودم سه ماهی بود هیچ کدوممون همین دیگر رو ندیده بودیم مامان و بابام خیلی با هامون حرف نمیزدن دلم میخواست یه خبر از محمد داشته باشم یه روز که نماز میخوندم یه دفعه یاد محمد افتادم (یاده اون روز افتادم که ماشینشو گم کرده بودم اون روز بود که باور به دعا کردن کردم) اصلا نمیدونم نمازم رو چطوری خوندم از الله عفو خواستم و برای اولین بار برای محمد دعا کردم خدایا هدایت روشنت را شامل حال برادرم کن دیگه این دعا ورد زبانم شده بود سعی کردم محمد رو ببینم و باهاش حرف بزنم خوب یادمه اون روز خواهرم دعوام کرد گفت دلت واسه اذیت کردناش تنگ شده میخوای دوباره بیاد سراغمون میدونی آگه گیرت بیاره حتما یه بلایی سرت میارهاما من اینطوری فکر نمیکردم چون میدونستم الان تغییر کرده رفتم خونه شون اعتراف میکنم یکم میترسیدم با خواهر کوچکم رفتم حالش خوب نبود همش میگفت برو بیرون نمیخوام ببینمت اما بزور رفتم تو از اینکه اینطوری دیدمش خیلی حالم گرفته شد اما بروی خودم نمیاوردم خیلی باهاش حرف زدم هیچی بهم جواب نمیداد فقط در آخر بهم گفت اینو اسلام_بهت_یاد_داده که بیایی بهم سر بزنی؟ هیچی نداشتم و فقط نگاش کردم تا آخر عمر نمیتونم اون چند کلمه رو فراموش کنم خیلی منو تو فکر برده بود خیلی اذیتم میکرد هزار چرای بی پاسخ تو دلم کاشت با دلم کنار اومدم و تصمیم گرفتم هر روز بهش سر بزنم تا اینکه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سوره نمل (آیه ۴۵)

ترجمه(٤٥)

همانا به سوی قوم ثمود برادرشان صالح را فرستادیم كه اعلام كند خدا را بپرستید. ولی آنان دو گروه [مؤمن و كافر] شدند كه با یكدیگر نزاع و دشمنی می‌كردند

ترجمه(٤٦)

گفت: ای قوم من! چرا بر عذاب، پیش از توبه و ایمان شتاب می‌كنید؟! چرا از خدا درخواست آمرزش نمی‌كنید تا مورد رحمت قرار گیرید؟

ترجمه(٤٧)

گفتند: ما به تو و همراهانت فال بد زده‌ایم گفت: سبب بروز مشكلات و بدبختی شما [طغیان و گناهان شماست كه عكس العملش‌] نزد خداست، [ربطی به ما ندارد] بلكه شما گروهی هستید كه [به مشكلات و مصایب‌] امتحان می‌شوید [شاید به این سبب توبه كنید و مؤمن شوید.]

ترجمه(٤٨)

در آن شهر نُه نفر از اشراف و سران بودند كه در آن فساد می‌كردند و اصلاح گر نبودند

ترجمه(٤٩)

[آنان به یكدیگر] گفتند: هم سوگند شوید كه حتماً به صالح و خانواده‌اش شبیخون می‌زنیم [تا همه را نابود كنیم‌]، آن گاه به خونخواهش بگوییم: ما زمان هلاك شدن خانواده‌اش حضور نداشتیم و یقیناً راستگوییم

ترجمه(٥٠)

آنان نیرنگ مهمی به كار گرفتند و ما هم در حالی كه بی‌خبر بودند [با كیفر بسیار سختی‌] نیرنگ آنان را از بین بردیم
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ئیسلام پێویستی بە چی ئێمەیە؟


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda
🔻 قسمت_بیست_و_چهارم

آخر اینطوری شد که هر روز قبل مسجد یا بعد مسجد حتما یه سری به محمد میزدم بعضی وقتا نهار یا شام براش درست میکردم میبردم هر وقتم میرفتم بهم میگفت چرا میای؟ دیگه نیا 😔حرف هر روزش بود اما من میدونستم از ته دلش نبود تا کلا دیگه مطمئن شدم ، اونم یه روز نتونستم برم مسجد به محمدم سر نزدم عصر ساعت 5 بهم زنگ زد گفت اتفاقی که افتاده که نیامدی؟ منم گفت نه چه اتفاقی الحمدالله که هیچی نشده عمدا گفتم تو که همش میگفتی نیا منم گفتم دیگه بسه مزاحمت نمیشم برادر جان اونم هیچی نگفت و قطع کرد اون روز مطمئن شدم یه جورایی رابطه مون مثل سابق شده منم همین برام کافی بود ، محمد پسر عاقلی بود و همیشه خواستار حق بود از اون طرف مهناز دوستم ازدواج کرد با پسر عمویه فرشته من و خواهرم بخاطر خانوادمون نتونستیم به عروسیش بریم اون روزم مثل روز های معمولی به مسجد رفتیم شام واسه خودمون درست کرده و برای محمد هم گذاشتم خواهرمو گذاشتم مسجد و خودم رفتم خونه وقتی منو دید رنگش زرد شد اما خوشحالم شد سریع فهمیدم یه کاسه زیر نیم کاسه ست(همیشه وقتی تنها میرفتم نمیرفتم تو ولی اون روز رفتم تو)حدسم در درست بود چشام دیگه دنیا رو ندید فقط اینو دیدم رو میز غذا خوری مشروب گذاشته شده بدون هیچ حرفی هیچ کاری همشون به پرت کردم کف زمین انداختم شکوندم سرش داد زدم بهش حرف بد زدم 😔اونم چیزی گفت خیلی ناراحتم کرد دوباره همون کلمه که همیشه منو خیلی از عقم وجودم اذیت میکرد (اسلام اینو بهت یاد داده) این زود قضاوت کردن رو؟ دهنم قفل شد اون ادامه داد که روژین خودت میدونی من اون موقع هم که توم مسلمان نبودی مخالف مشروب بودم همیشه از ادمای مشروبی متنفر بودم اینا مال من نیستن دیونه وقتی اومدم روی میز بود گفت اسلام اینا رو بهت یاد داده؟ منم این دفعه دق میکردم جوابشو نمیدادم گفتم نه این اشتباهه من بود نه اسلام دیگه هیچی نگفتم اما برام بیشتر ثابت شد واقعا پسر عاقلی است غذا رو براش گرم کردم قرآن گوشیم رو روشن کردم تا زمین رو تمییز کردم قرآن رو گرفتم محمدم هیچی نگفت که چرا قرآن گرفتی وقت رفتنم به محمد گفتم میدونی اسلام بهم چی یاد داده اینکه وقتی اشتباهی کردی بجاش جبران کنی اسلام دین_خوبی_هاست من بهت ثابت میکنم


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سوره مدثر (آیه ۳۲الی۳۶)

كَلَّا وَالْقَمَرِ (٣٢)

سوگند به ماه‌

وَاللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ (٣٣)

[و] سوگند به شب هنگامی كه پشت می‌كند

وَالصُّبْحِ إِذَآ أَسْفَرَ (٣٤)

و سوگند به صبح زمانی كه از پرده سیاه شب درآید و رخ نماید

إِنَّهَا لَإِحْدَى الْكُبَرِ (٣٥)

كه بی‌تردید این [قرآن‌] یكی از بزرگ‌ترین پدیده‌هاست

نَذِيرًا لِلْبَشَرِ (٣٦)

هشدار دهنده به بشر است
استغفرلله العَظِيمِ وأَتوبُ إِليه
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
یەکەم هەنگاو بۆ سەرخستنی ڕێبازی اللە؟


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda
🔻 قسمت_بیست_و_پنجم

میخواستم کمکش کنم اون واقعا محمد شده بود بخاطر جدایی از سوژین اما سوژین به کلی فراموش کرده بود و همیشه میگفت من مطمئنم که میتونی کمکش کنی اگر اونم نعمتی مثل قرآن داشت الان اینطوری نبود حال و وضعش 😔شب و روز صدای ساز شیطان رو گرفته هر کسی هم میبود افسردگی میگرفت اینبار سعی کردم بیشتر مواظب رفتار و اخلاق و برخوردم باشم چون دیگه نمیخواستم بخاطر اشتباهات من اسلام رو سرزنش کنه هر وقت میرفتم اول از همه قرآن میگرفتم مواظب نکته به نکته حرفام و رفتارام بودم و رفتارای اونم زیر نظرم بود هر وقت من میرفتم اون موسیقی نمیگرفت حالش کلا عوض شده بود اگر یه روز نمیرفتم بهم زنگ میزد جوری شده بود که اگر یه نیم ساعتی دیر میکردم میگفت چرا دیر اومدی؟ برام خوشایند بود امید داشتم که مسلمان خواهد شد چطوری و چگونه نمیدونستم چطوری چون هنوز خودم یه سال نبود مسلمان شده بودم اما بازم امیدوارم بودم همیشه دعا میکردم امیدم بیشتر و بیشتر میشد روزا میگذشت رمضان نزدیک میشد و با اومدن اولین روز رمضان میشد یک سال که من مسلمان شده بودم و الحمدالله تونسته بودم در مورد دین با محمد سر صحبت رو باز کنم اما خیلی نه اما بازم جای شکر بود فهمیده بود که هدفم چیه میخواست ازم فاصله بگیر اما نمیتونست چون الله_با_من_بود خواهرم الحمدالله شروع به حفظ قرآن کرده بود اونم خودش یه نیروی بزرگ بود برام هر چند دیگه اون سوژین و روژین سابق تو خانواده و طایفه نبودیم اما به خیال خودمون خیلی باعزت تر و عاقل تر بودیم اینم از نعمت اسلام بود عقیده و باورمون را قبول نداشتن اما اگر حرف حرف خوب میشد اسم دو تا خواهرای دوقلو بود و دیگه کمتر دعوا بود توخونه، اگر هم دعوا میشد سر رفتن به کلاس دینی و رفت و آمد خواهران دینی با ما بود اما دیگه عادی شده بود دیگه برایمان سخت نبود منتظر و آماده بیشتر از ایناها بودیم من بجز همه اینا دنبال هدایت برادرم محمد بودم و الحمدالله با اومدن رمضان کارم واقعا راحت شد و

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda
قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ

ئـــەی محمد ﷺ پێیــان بڵـــێ
خۆشیەکانی دونیـا زۆرکـــــەمــــە
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سوره یوسف(آیه۱۶الی۲۲)

ترجمه(١٦)

وشبان‌گاه گریه كنان نزد پدر آمدند

ترجمه(١٧)

گفتند:ای پدر!ما یوسف را در كنار كالای خود نهادیم و برای مسابقه رفتیم؛ ولی گرگ او را خورد و تو ما را اگر چه راست بگوییم تصدیق نخواهی كرد

ترجمه(١٨)

و بر پيراهنش خونى دروغين آوردند. گفت:[نه]بلكه نفستان كارى[زشت]را براى شما آراسته است.پس[پيشه من]صبر نيك است و بر آنچه بيان مى داريد،خداوند ياور[من]است

ترجمه(١٩)

و كاروانی آمد،پس آب‌آورشان را فرستادند، او دلوش را به چاه انداخت، گفت:مژده! این پسری است!و او را به عنوان كالا پنهان كردند؛و خدا به آنچه می‌خواستند انجام دهند دانا بود

ترجمه(٢٠)

و او را به بهایی ناچیز فروختند و نسبت به او بی‌رغبت بودند

ترجمه(٢١)

آن مرد مصری كه یوسف را خرید به همسرش گفت: جایگاهش را گرامی دار، امید است به ما سودی دهد،یا او را به فرزندی انتخاب كنیم.این گونه یوسف را در سرزمین مصر جایگاه ویژه بخشیدیم تا به او از تعبیر خواب‌ها بیاموزیم؛و خدا بر كار خود مسلّط است،ولی بیشتر مردم نمی‌دانند

ترجمه(٢٢

و هنگامی كه یوسف به سنّ كمال رسید، حكمت و دانش به او عطا كردیم،ما نیكوكاران را این‌گونه پاداش می‌دهیم
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
یەکەم هەنگاو بۆ سەرخستنی ڕێبازی اللە؟


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda
Forwarded from بنرها
چند سال بود نماز میخوندم ولی #آرامش نداشتم 😢

#خدا رو دوست داشتم ولی نمیتونستم همه واجبات رو انجام بدم😔

تا یه روز لینک یک کانال دستم رسید
🍃تازه علت خیلی از اتفاقات زندگیم و فهمیدم
این کانال زندگی من و عوض کرد..😍

دلم نیومد به شما معرفی نکنم🙏

#آرامش_واقعی_اینجاست 👇🦋
https://www.tg-me.com/addlist/ENHEWAk9b8g5OWNk
https://www.tg-me.com/addlist/ENHEWAk9b8g5OWNk
#به_شددددددددت_توصیه_میشه👆📛
2024/05/16 15:22:04
Back to Top
HTML Embed Code: