Telegram Web Link
می‌توانید تاریخ را برگردانید؟

کار سیاست به حدی از کودک‌صفتی رسیده که می‌گویند: «با مکانیسم ماشه به جای اول برمی‌گردیم، به زمان احمدی‌نژاد که قطعنامه‌ها تصویب شد. پس چرا ناراحتید؟». جدی و بدون خجالت این فریب‌ها و تحمیق‌ها را به زبان می‌آورند.

ده سال کشور را به مسیر غلط بُردند، ده سال عقب‌نشینی و دست و پا بسته بودن، ده سال درجا زدن و فرسایش، ده سال امید واهی به اروپا و معطلی برای صدقه، حالا به راحتی می‌گویند: «چیزی نشده، رسیدیم به همان جا که بودیم».

انگار از یک تکه کاغذ حرف می‌زنیم نه توافقی که یک دهه تاریخ ساخته و کشور را ضعیف و فرسوده کرده. گویی نه زندگی مردم سوخته نه حالا به وضعیتی درمانده و جنگ‌زده رسیده‌ایم. حتی تخریب رآکتور با بتن را هم گردن نمی‌گیرند.

قطعا نمی‌پذیرند برجام در همان دولت اوباما شکست خورد و معلوم بود وعده‌ها عملی نخواهد شد. آمدن ترامپ و پارگی برجام هم این خواب‌زدگان را بیدار نکرد چون پس از فشار حداکثری نیز رو به داخل فریاد زدند: «تقصیر شما است»!

دهان‌های گشاده و زبان‌های دریده نه تنها از فهمِ تاریخی بهره‌ ندارند و ترتیب و ترتّب را درک نمی‌کنند از لوازم کلام‌‌شان هم غافل‌اند. نمی‌فهمند با منطق یقه‌گیری و تقصیر تراشی، مجرمین ردیف اول در هسته‌ای، هاشمی و کارگزاران‌اند.

برجام جز یک دلخوشی اولیه که لازمه فریب بود گرهی از کار مملکت باز نکرد، داشته‌های گرانبهایی را تسلیم و فرصت‌های ارزشمندی را سوزاند. حتی اگر تنها گزینه بود نباید هزینه‌هایش انکار شود یا سیاهی‌ها را سفید بخوانند.

توافق با ۵+۱ اگر با دیپلمات‌هایی نه متکبر و غرب‌گرا انجام می‌شد قطعا بهتر از دستپخت ظریف و شرکا در می‌آمد. دلیل روشن اینکه خودشان هم مکانیسم ماشه را گردن نمی‌گیرند و بعد از مدت‌ها انکار، داستان فرانچسکو را علم کرده‌اند.

در بدترین حالت، اگر قرار بود فقط زمان بخریم و جنگ را عقب بیاندازیم با آن داده‌ها، می‌توانستیم برجام بهتری داشته باشیم یا در سال‌های سوخته آنقدر خوش‌خیالی و توهم را بر کشور حاکم نکنیم. حتی سیاهی هم پررنگ و کمرنگ دارد‌.

@daneshtalab1
داستان سه قربانی: رضاخان، مصدق و جمهوری اسلامی

مصدق را معمولا مثال می‌زنند که هیچ تحریکی در کارش نبود. نه سلاح ساخت تا کشور را قدرتمند کند نه در پیرامون‌‌مان کاری انجام داد تا منطقه حائل و دفاعی به وجود بیاورد، خیالِ درافتادن با اسرائیل را هم نداشت. فقط خواست اختیار نفت‌ دست خودمان باشد اما سرنگونش کردند‌.

مهم‌تر از مصدق خود رضاخان بود که یک مرحله بالاتر از سازش، با غرب رابطه داشت. هرگز چالش خاصی نیافرید و حتی در ماجرای امتیاز دارسی پس از کمی رفت و برگشت کوتاه آمد. از ابتدا به وابستگی متهم می‌شد و تا آخر هم کاری که منافع قدرت‌ها را تهدید کند از او سر نزد‌.

تعداد کارشناسان انگلیسی در ایران بیش از آلمانی‌ها بود اما با اینکه رضاخان در این موضوع هم کوتاه آمد بهانه را کنار نگذاشتند. سرانجام نیروی دریایی‌شان پس از یک فریب شرم‌آور بنادر و کشتی‌های ایران را زیر آتش گرفت و جنوب را اشغال کردند. شوروی هم با ارتشش شمال‌ را گرفت.

چرا بی‌طرفیِ ایران نقض شد اما ترکیه که روابط قوی‌تری با آلمان داشت مصون ماند؟ پاسخ ساده است: مسئله اصلا روابط با آلمان نبود که می‌توانستند مهار یا متوقفش کنند‌، مسئله موقعیتِ راهبردی ایران بود تا انگلیس بتواند جبهه شرق را تقویت و ورق را در سرزمین اروپا برگرداند.

برای آنها که نمی‌پذیرند موقعیت و داشته‌های ایران موجبِ بدبختی‌هایش هم بوده هر دو مثال باید معنادار باشد‌. نه رضاخان مقصر بود نه مصدق، استعمار چشم طمع به ایران دوخته بود و فرقی نمی‌کرد ماهیت حکومت چه باشد. چیزی جز اطاعت کامل نمی‌توانست ابرقدرت را راضی کند‌.

پس از انقلاب نیز همین دو عامل (نفت و موقعیت راهبردی) زیربنای دشمنی شد اما حالا همه چیز را به عامل سوم یعنی انقلاب دینی و انگیزه مقاومت ربط می‌دهند. عامل سوم همزمان که تنش‌ها را تشدید کرد نیروی دفاعی مستقلی هم ساخت که طی چند دهه خطر جنگ و کودتا را کاهش داد.

این تصور که ایران یک کشور عادی است و چرا مثل دیگران سرش به کار خودش نبوده یا چرا دائم خودش را با این و آن درانداخته متأسفانه در اذهان شایع است اما با اندکی توجه به جغرافیا و مسائل راهبردی به خصوص انرژی و بازدارندگی یا با کمی اعتنا به تاریخ، به سادگی رنگ می‌بازد‌.

@daneshtalab1
ستون سرمایه‌داری وراثت است نه لیاقت

برای توجیه انباشت‌های بزرگ معمولا به ارزشِ ابداع‌ و اختراع در فناوری ارجاع می‌دهند به این ترتیب که چون مبتکران زندگی را برای بشر به طور گسترده آسان می‌کنند پس حق دارند ثروت‌های بزرگ داشته باشند. برای به چالش کشیدن این گمان لازم است چند نکته مغفول را مرور کنیم.

فناوری معمولا با کار دانشمندان و پژوهشگرانی پیش‌ می‌رود که توقع مالی بالایی ندارند و با درآمدهای عادی هم به کارشان ادامه می‌دهند. ضمن اینکه سودهای بزرگ در بسیاری از موارد به اهل علم نمی‌رسد، به جیب سرمایه‌دارها و صاحبان شرکت‌هایی می‌رود که حاصل کار آنها را می‌خرند.

مهم‌ترین توجیه این است که آنها با سرمایه ریسک می‌کنند‌. با اینکه می‌دانیم در بیشتر موارد ریسکی در کار نیست و هزینه‌های گزافی در تحقیق و پژوهش‌ها صرف نمی‌شود اما انباشت حاصله باید به بزرگی همان ریسک‌ باشد، نه بهره‌برداری از عمده سودی که آن فناوری به دست می‌دهد.

همه ثروت‌ها از دو جا می‌آیند: منابعِ زمین و نیروی کار. هیچ انباشتی شکل نمی‌گیرد مگر اینکه عده‌ای این دو را به نفع خودشان مصادره کنند. هر ابتکاری را که در نظر بیاوریم اجرا شدنش به شرطی ممکن خواهد شد، یعنی ثروت می‌سازد، که از همان دو بهره‌برداری کنند: منابعِ زمین و نیروی کار.

سهم اختراع از سود نهایی اگر نجومی شود در حکم کاستن از ارزشِ منابع و نیروی کار است، عدم تناسب به معنای گرفتن از برخی عناصر و دادن به دیگری است. موضوع وقتی چالش‌برانگیزتر می‌شود که بدانیم هر اختراعی روی تلاش‌های فکری دیگران (میراث بشری) ممکن می‌شود.

به علاوه، بعضی فناوری‌ها ریشه در پژوهش‌هایی دارند که دولت‌ها به تناسب نیازشان در سطوح بالا پیش می‌برند سپس به شرکت‌های خصوصی سرریز می‌دهند. یعنی سودآوری فناوری در پیوند با دولت و سرمایه‌گذاری عمومی قرار می‌گیرد که سهم جامعه در آن نباید فراموش شود.

خلاصه اینکه: اختراع مستقل و در خلأ نیست. هر تحولی در پیوند با «طبیعت» و «جامعه» عملی می‌شود و اگر سهم نوآوری را زیاد کنیم به معنای بی‌اهمیت کردن زمینه‌ها است: منابع و نیروی کار. حالا دیگر واضح شده که سودجویی تهاجمی در مدرنیته هم «طبیعت» هم «جامعه» را قربانی می‌کند.

برخی از دانشمندان در شرایط نامساعدِ اقتصادی نیز به تلاش و تکاپو ادامه می‌دهند اما برای تشویق جا دارد مثلا آنقدر ثروتمند شوند که نوه‌هایشان هم مرفه زندگی کنند. حتی درباره کسانی که بودجه پژوهش را داده‌اند می‌شود چنین گفت: سودی ببرند به اندازه تأمین یکی دو نسل.

سوال این است که چرا باید آنقدر ثروت‌‌های اقتصاد را مال خود کنند که چندین نسل بعدشان هم به شکل نجومی بهره‌مند باشند؟ نتیجه و نبیره آنها چه دخالت یا تأثیری در ابتکار علمی یا ریسک سرمایه‌گذاری دارند؟ چرا انباشت باید آنقدر زیاد شود که از رفاهِ اشرافی نبیره‌ها هم فراتر برود؟

پاسخی وجود ندارد چون استدلالِ مبتنی بر لیاقت در بستری که با وراثت شکل گرفته به سرعت وارونه می‌شود. اگر لیاقت به معنای واقعی ملاک بود فقط پدیدآورنده در زمان حیاتش حق برخورداری داشت و حتی به خاطر علاقه یا نسب، نباید ثروت قابل توجهی به نزدیکانش منتقل می‌کرد.

بنیان سرمایه‌داری وراثت است نه لیاقت. آنچه بیش از همه باعث برخورداری و رفاه شده یا شانس بازی اقتصادی به یک طبقه داده نه تلاش زیاد است نه ابتکار و خلاقیت، وراثت است. ضمنا، بسیاری از ثروت‌ها هم با زرنگی و شانس (زودتر قاپیدن فرصت‌های تازه) شکل گرفته‌اند، نه ابداع و ابتکار‌.

انسان‌ها هر چقدر اهل عیش و مصرف باشند نمی‌توانند مبالغ نجومی را برای خودشان هزینه کنند. ثروت‌های بزرگ معنایی ثانوی دارند که محل توجه قرار نمی‌گیرد آن هم اختیارِ تاثیر در اقتصاد، سیاست، فرهنگ و... است. مسأله بی‌لیاقتی و ژن‌گرایی در تقدمِ وارثان بر کل جامعه، تشدید می‌شود.

تتمه: هیچ ثروت بزرگی نباید به ارث برسد والا قوانین دین موجب ضرر خواهند بود. حاصل منابع و نیروی کار اگر در یک طبقه تلنبار شود معنایی جز تبعیض و برخورداری ناروا در ابعاد کلان ندارد. ثروت نجومی اساسا نباید شکل بگیرد اما اگر شکل گرفت هم باید با ابزارهایی مثل مالیات مهارش کنند.

@daneshtalab1
رفاه بر شانه‌های دیگران: غارتِ داخلی بد، خارجی‌ها خوب

برخورداری ناروا در اقتصاد داخلی به خیلی‌ها برمی‌خورد اما وقتی از برخورداری ناروا در سطح جهانی حرف می‌زنیم آن را فرافکنی می‌کنند. مفت‌بری و تبعیض را بد می‌دانند اما نقشِ استعمار، بهره‌کشی، غارت، جنگ، اشغال و... را نادیده می‌گیرند، تنها به تلاش‌های علمی و فناوری ضریب می‌دهند.

اگر همه دستاوردهای ثروتمندان مال خودشان نیست و با اعمالی آلوده به دزدی، سوء استفاده و بهره‌کشی انباشت شده باید بدانیم روابط جهانی هم قاعده مشابهی دارد. نمی‌شود از تبعیض طبقاتی شاکی بود اما ستمگری در روابط بین‌الملل را توجیه کرد و همه برتری‌ها را به لیاقت ربط داد‌.

کاربران زودباور و سهل‌انگار هیچ گاه از خودشان نمی‌پرسند: اگر ثروت جهانی اینقدر مستقل و مبتنی بر علم تولید می‌شود، چرا غرب اینقدر بر سلطه جهانی و دخالت اصرار می‌ورزد؟ مثلا چرا خاورمیانه را به حال خود نمی‌گذارند؟ دلیل اینهمه برنامه‌ بلندمدت و بودجه‌های نظامی چیست؟

سرمایه‌داری یک کل منسجم است که در سطح داخلی به انباشت طبقاتی گرایش دارد و در سطح جهانی به نظمِ مرکز - پیرامون. همیشه مسابقه‌ای ترتیب می‌دهد که در آن عده اندکی برنده‌اند و سایرین بازنده. پیروزی یک طبقه در گرو باخت ضعیف‌ها است، چه در جامعه چه در محیط بین‌الملل‌.

همانطور که طبقه بالا به ارزان شدن نیروی کار گرایش دارد کشورهای قدرتمند هم برتری‌شان را در ضعف دیگران می‌بینند‌. ذات سرمایه‌داری به گونه‌ای است که باید یک طبقه از سایر طبقات سواری بگیرد و در ابعاد جهانی، کشورهای مرکز (غرب) از ملت‌های پیرامون (جهان سوم) بهره بکشند.

اگر غارتِ دومی نباشد، یعنی سطح رفاه به طور کلی در «جوامع قدرت» بالا نیاید و بازنده‌هایشان بهتر از مرفه‌ها در سرزمین‌های غارت‌شده زندگی نکنند، سرمایه‌داری جواب نخواهد داد. بحران در ذات این نظام است و جز با مکش ثروت از منابع بیرونی نمی‌تواند بر مشکلاتش چیره شود.

ضعیف‌ها باید سگ‌دو بزنند و حاصل کارشان مکیده شود. نیروهای خلاق انسانی از مهم‌ترین منابعی هستند که غرب با رفاه حداکثری از همه جای جهان مال خود کرده. همانطور که فارغ‌التحصیلانِ برآمده از فقر به خادمان طبقه ثروتمند تبدیل می‌شوند مغزهای فراری نیز برنده‌ها را باد می‌زنند.

از عجیب‌ترین پدیده‌های جهان‌سوم محرومانی هستند که با هزینه دولت به سواد و رفاه می‌رسند اما ضددولت و طرفدار سیطره سرمایه می‌شوند. فرار مغزها دنباله همین تناقض است: مهاجران از کشوری که خودشان را پرورش داده بد می‌گویند و تسلیم شدن به برتری غرب را مطالبه می‌کنند.

در نگاه غرب‌زده، فاسدان داخلی محکوم‌اند اما دزدان خارجی ممدوح. غربی‌ها را باعُرضه و زرنگ می‌دانند اما اگر در واکنشی جدلی همین تمجیدها را درباره طبقه فاسد و غارتی‌ به کار ببریم واکنشی خواهیم دید که پیش‌تر هم به آن اشاره شد: از خشم سرخ می‌شوند و دندان به هم می‌سایند‌.

@daneshtalab1
دروغ‌های شاخدار و انفعال مذهبی‌ها

علیزاده بارها گفته در ۸۴ هاشمی خواست انتخابات را به تقابل درباره حجاب تبدیل کند اما احمدی‌نژاد با این جمله که «مشکل ما تار موی جوان‌ها نیست» بازی را برگردانده. می‌خواهد بگوید هر کس درباره حجاب موضع دفاعی داشته باشد بازنده است، بُرد رئیسی را هم مهندسی کردند یعنی رقیب جدی نداشت والا می‌باخت.

واقعیت این است که در سال‌های پس از ۸۴ با بی‌حجابی برخورد می‌شد، اصلا گشت ارشاد محصول همان دوره است و از ۸۵ شروع شد. اولین تقابلی که کمپین سبزها را شکل داد و مهم‌ترین محور حملات‌شان همین بود: «گشت ارشاد». نتیجه چه شد؟ اکثریت مردم طرف حجاب را پذیرفتند به حدی که احمدی‌نژاد رکورد رأی را شکست.

علیزاده خودش در شورش ۸۸ شریک بود اما جوری با اعتماد به نفس دروغ می‌گوید که آدم حیرت می‌کند، مثل دروغش درباره بانک‌های خصوصی که بارها گفته بعد از تفسیر اصل ۴۴ شروع شد! واقعیت را جوری می‌پیچاند که ادعاهایش را تایید کند و مخاطبش آنقدر هیجان‌زده و منفعل که با خیال راحت دروغ‌ها را تکرار می‌کند.

همانطور که قبلا اشاره کردیم تصویر ترسناکی که علی علیزاده از جمهوری اسلامی ساخته نه در فیلم‌های جشنواره‌ای پیدا می‌شود، نه در رمان ۱۹۸۴، نه حتی در فیلم‌های ژانر وحشت. به صراحت و تکرار به زبان آورده که: در خیابان با کلنگ زدند سر مردم، با شلاق گفتند حجابت را بکش جلو، شهروند را تبدیل کردند به ابژه استیت!

حجاب را رسما «قانون فاشیستی و داعشی» می‌خواند و برای توجیه خودش امام را مصادره کرده و می‌گوید اگر زنده بود توبه می‌کرد چون باهوش بود! یعنی: چون من باهوش هستم و با اسلام‌گرایی و حجاب مخالفم و‌ امام هم باهوش بود حتما به جایی که من و ایل و تبارم ایستاده‌ایم می‌رسید، امکان نداشت خمینی ثابت قدم بماند.

دروغ دیگر اینکه می‌گوید رهبری هم در ۴۰۱ توبه کرده یعنی بعد از «ززآ» با آنهمه رسوایی فهمید باید از حجاب عقب بنشیند. رهبری هم باهوش است منتها بعد از چند دهه به علیزاده رسیده! به صراحت معتقد است رهبری نفاق دارد: کشف حجاب را پذیرفته اما به مذهبی‌ها چیز دیگری می‌گوید، سیاستش را آشکار نمی‌کند تا بی‌سر و صدا عادی شود.

مسخره اینکه با اینهمه دشمنی با حجاب و پیشینه نظام، در انتخابات پادوی جلیلی شد. نه تنها به سردسته تندروها رأی داد بلکه برایش تبلیغ هم کرد. وقتی رگ رضاخانی‌شان می‌گیرد انواع فحش‌ها را به مدافعان حجاب می‌بندند حتی نئاندرتال توصیف‌شان می‌کنند اما به خاطر نزدیکی به امنیتی‌های انقلابی، طرف جلیلی را گرفت.

چون از خارج برنامه می‌سازد و برای شخص رهبری مجیز گفته نوعی خودباختگی با علاقه به ولایت ترکیب شده و ارزشی‌های جوان را جذب کرده. متأسفانه مهمان‌هایش هم این دروغ‌های شاخدار برای شکستن اعتماد به نفس در مذهبی‌ها را به رویش نمی‌آورند. از «اعتمادسازی برای استحاله» فقط بخش اولش را می‌بینند.

@daneshtalab1
پارادوکس در دوستی با شیطان: راه قدس از استحاله می‌گذرد؟

اگر اسرائیل را شیطانی بدانیم یعنی نمی‌شود با او علیه دستاورد خودش متحد شد. آنچه از امام‌ موسی صدر نقل شده که «اگر اسرائیل و شیطان با یکدیگر بجنگند، ما در کنار شیطان می‌ایستیم» بلاغی است نه منطقی. در الگویی از فهم هنری و تبلیغی معنا می‌دهد نه سیاسی و عمل‌گرایانه. وضع رقت‌باری است که باید این چیزها را هم توضیح بدهیم.

این‌ها جملاتی است که از آن بزرگوار نقل شده: «اگر اسرائیل با چپ بجنگد، ما درکنار چپ خواهیم ایستاد. اگر اسرائیل با راست بجنگد، در کنار راست خواهیم ایستاد. این است معنای اسرائیل شرّ مطلق است. من شخصا در حد مطالعاتم هیچ نهادی را خطرناک‌تر از اسرائیل نمی‌شناسم». این سخن قابل دفاع است به شرطی که سوء‌تفاهمِ پنهانش برطرف شود.

اسرائیل شر مطلق و مبارزه با آن هدف بزرگی است اما نمی‌شود با هر نیرویی علیه اسرائیل متحد شد، همانطور که جمهوری اسلامی با صدام کنار نیامد. وقتی به ایران حمله کرد و خاک‌مان در اشغال بود زدنِ او در اولویت قرار گرفت. حتی آنها که خواستند جبهه‌‌ای جداگانه علیه اسرائیل باز کنند توسط امام نهی شدند که راه قدس از کربلا می‌گذرد.

بعضی‌ها حرف امام موسی صدر را مثل آیه قرآن می‌خوانند! وقتی می‌پرسیم: «تجزیه‌طلب و همجنس‌باز چطور؟ حاضرید میدان بدهید تا با پرچم و شعار خودشان به خیابان بیایند و برای فلسطین شعار بدهند؟» باز حرف‌های کلی می‌زنند که اسراییل دشمن اصلی است و مبارزه با آن اولویت دارد. خیر! مبارزه با اسراییل ضرورت دارد اما، همیشه اولویت ندارد.

فرق ضرورت و اولویت هم مثل تفاوتِ بلاغی و منطقی است که توضیح دادنش حسِ رقت‌‌باری به آدم می‌دهد. اگر از چند جبهه به‌تان حمله شود و دشمن کوچک‌تر (مثل صدام) موجودیت نظام و کشور را به خطر بیاندازد جنگ با اسرائیل اولویتش را از دست می‌دهد. لازم است اول خودت را از آب و گل دربیاوری تا قوا را برای دشمنِ بزرگ‌تر سامان بدهی.

اگر طوری با دشمن بزرگ دربیافتی که دشمن کوچک‌ نابودت کند یعنی منطقِ جنگ و سیاست را درک نکرده‌ای.

اگر توطئه غرب‌گراها و هویت‌ستیزها در داخل را جدی نگرفتی، فریب لفّاظی با واژه ایران یا فلسطین را خوردی، بدون بده بستان عقب نشستی، حتی وقتی تُف به صورتت انداختند باز از همبستگی و‌ وفاق حرف زدی ممکن است به مشکل روانی و‌‌ کمبود شخصیت متهم شوی یا چالش مهم‌تری به میان بیاید: فقر عقلانی و عدم درک از روندِ استحاله.

دو دهه پیش نتانیاهو از نفوذ فرهنگی در ایران حرف زد و جبهه اصلی را تغییر گرایش‌ها و سبک زندگی دانست. رهبری هم به صراحت کشف حجاب را پروژه آمریکا و اسراییل خوانده. با این حال بعضی‌ها خیال کرده‌اند هر چه در حجاب و هویت عقب بنشینند عده بیشتری از نظام راضی می‌شوند و جبهه مقاومت نیرو خواهد گرفت. حقیقتا توهم مرز ندارد.

فایده هویت‌ستیزها بحث مجزایی می‌طلبد که چقدر می‌توانند به مقاومت کمک برسانند؟ آیا سر و صدایشان به اندازه رساندن چند خمپاره به حماس فایده داشته؟ فرض می‌کنیم طیفی که فحشِ فاشیستی یا طالبانی و داعشی از دهان‌شان نمی‌افتد پایه کمک هستند و کمک‌ها هم مغتنم باشد. سوال این است که در عمل، اتحاد با اهلِ شر و نزاع ممکن است؟

مقاومت ایرانی از سنی تندرو تا کمونیست بی‌دین و عربِ ناسیونالیست را در برگرفت چون ملاکش احترامِ متقابل بود. مثلا چپ‌هایی که به تهران آمدند ستیزه‌جویی نکردند، طبق قانون یک تکه شال را روی سر انداختند و فحش‌های ضد اسلام‌گرایی و حجاب را به زبان نیاوردند. برایشان فرش قرمز پهن کردیم و تقدیر شدند چون آماده همکاری بودند.

کسی که حاضر نیست به اندازه یک تکه شال با شما مصالحه کند اصلا آدم به حساب‌تان نمی‌آورد. اگر زیر پرچم ایران یا فلسطین کشف حجاب را مسئله کرده یعنی دنبال هدف دیگری است. اگر جوری رفتار می‌کند انگار نظام فرو ریخته یا قوانینش اهمیتی ندارند اصلا به اتحاد فکر نمی‌کند. صرفا، گرمای جنگ و خودباختگی در ساختار را «فرصت» دیده.

@daneshtalab1
برنده‌های اندک، از فقر بیایند یا ثروت؟

وقتی از رتبه‌های کنکور یا سهم محرومان در دانشگاه حرف می‌زنند سه نکته را باید مد نظر داشته باشیم: یک - همیشه عده کمی از طبقه پایین به موفقیت‌های تحصیلی می‌رسند. دو -  فقط بخشی از آنها موفقیت‌شان صورت اقتصادی هم پیدا می‌کند. سه - موفق‌هایی که در گذشته فقیر بودند سود چندانی به طبقه قبلی‌شان نمی‌رسانند.

جابجایی طبقاتی برای بخشی از محرومین خیلی امر مهم و تأثیرگذاری نیست والا پیش‌تر که شانس رسیدن به دانشگاه و ثروت برای فقرا و متوسط‌ها فراهم‌تر بود باید شاهد بهبود در شرایط اجتماعی می‌بودیم اما، برنده‌های تازه معمولا به هواداران دوآتشه برای منافع طبقه جدیدشان تبدیل می‌شوند نه عناصری طالب عدالت و مساوات.

خیلی از برنده‌ها دوست دارند از بُردشان همراه با برتری طبقاتی لذت ببرند نه اینکه برای کم شدن فاصله‌ها تلاش کنند. چون توانسته‌اند خودشان را از مسیری سخت بالا بکشند ترجیح می‌دهند به تفاوت‌شان با دیگران افزوده شود تا موفقیت‌شان بیشتر به چشم بیاید. بازتولید نابرابری برای آنها مزیت و منزلت به حساب می‌آید.

برکشیدن استعدادهای برتر پیش از مدرنیته هم سابقه داشت. خانواده‌های اشرافی مثلا فرزندان مستعد در رعیت را کشف و حمایت می‌کردند، لوازم پیشرفت‌شان مهیا می‌شد تا به تثبیت همان نظم و ساختار کمک کنند. استعدادیابی در دوره مدرن گسترش یافته اما وقتی فاصله طبقاتی شدید یا جاافتاده باشد اثر چندانی نمی‌گذارد.

اگر ساز و‌کار اقتصاد چنین باشد که یک اقلیت از سایرین بهره بکشند، برای اکثریت فرقی ندارد که آن گروه کوچک از خانواده‌های ثروتمند بیایند یا فقیر. اگر دانشگاه در خدمت ساخت طبقاتی باشد یا سرمایه‌داری و استثمار را تنها مسیر پیشرفت جا بزند، چه تفاوتی دارد که برنده‌هایش از روستا بیایند یا مناطق شهری و مرفه؟

دامن زدن به اهمیت رتبه‌های کنکور یا سهم محروم‌ها در دانشگاه، بدون توجه به ساخت اجتماعی و اینکه دانشگاه به کدام جهت می‌رود یا خروجی‌هایش چه دیدگاهی دارند، جز باد زدن به «داستان‌های موفقیت» اثری ندارد، روایت‌هایی که اصولا فردگرا و لیبرالی هستند نه عدالت‌گرا و اجتماعی. رسانه باید مردم را از این فریب آگاه کند.

@daneshtalab1
هسته سخت در آیات قرآن

دو عبارت در قرآن آمده که به صراحت پیامبر را به تکیه بر مومنان می‌خواند. یکی می‌گوید برای تو خداوند کافی است که با نصرت خودش و با مومنان یاری‌ات کرده و در دیگری می‌گوید برای تو خداوند کافی است و مومنینی که از تو پیروی می‌کنند.

هر دو عبارت در سوره انفال آمده: «و إن یریدوا أن یخدعوک فإن حسبک الله، هو الذی أیدک بنصره و بالمومنین» (انفال، ۶۲). «یا أیها النبی، حسبک الله و من اتبعک من المؤمنین» (انفال، ۶۴). هر دو نیز درباره وضعیت جنگی و در مقابل دشمن است.

اگر کسی بخواهد درباره «هسته سخت» سخن بگوید و به منابع دینی ارجاع بدهد احتمالا این دو عبارت را باید در صدر بنشاند. آیه دوم گروهی از مؤمنان را جدا کرده که صرفا ایمان‌آورندگان اسمی نیستند بلکه در عمل، اطاعت را به اثبات رسانده‌اند.

قرآن «نصرت الهی» و «یاری مومنین» را جداگانه یاد می‌کند و مومنینی که اهل اطاعت هستند را تخصیص می‌زند. امدادهای الهی، غیبی هستند یعنی نمی‌توان آنها را مدیریت یا مهندسی کرد اما نیروی مومنان عینی است و کاملا با رهبری سیاسی پیوند دارد.

زمانی که رهبر معصوم در جامعه نباشد اطاعتِ کامل مورد بحث قرار نمی‌گیرد پس اشارات قرآن باید به مومنان فداکار تطبیق شود: آنها که دغدغه دین دارند، حاضر به هزینه‌ دادن هستند و دلسوزانه با نقد و نصیحت، نیرومندی حکومت و جامعه را می‌خواهند.

اگر این آیات را صرفا دلگرمی بخوانیم به نوعی تقلیل‌گرایی دچار شده‌ایم. در واقع با تحلیل راهبردی و الگویی از رهبری مواجهیم که پس از پشتیبانی خداوند به نیروهای کیفی و وفادار تکیه می‌کند. این با شیوه‌های عقلانی در مدیریت نیز سازگار است.

منطق قرآن این نیست که یک گروه خاص، حقوق ویژه‌ای کسب کنند یا توده مردم را از اهمیت بیاندازد. «اقلیت پیشتاز» تنها به دلیل برخورداری از صلاحیت‌های دینی و سیاسی مسئولیت سنگین‌تری در تصمیم‌سازی یا پیشبرد اهداف بر دوش می‌گیرند.

تتمه: واژه‌پردازی‌هایی مثل «هسته سخت نود میلیونی» تعجب‌آورند. هسته، مرکز و یک بخش خاص است، اگر کل پدیده را در بر بگیرد یعنی اصلش انکار شده. تلۀ شعارزدگی و عوامفریبی را باید جدی ببینیم، بعضی‌ها دیگر نه با منطق کاری دارند نه با واقعیت.

@daneshtalab1
نورافکنی بر اقتصاد سیاسی: بانک‌ خصوصی چرا گسترده شد؟

سال ۹۷ در جشنواره سینما حقیقت مستندی درباره محسن نوربخش (رئیس اسبق بانک مرکزی) دیدیم که چند ثانیه از آن مثل نورافکن یک دعوای بنیانی در دو دهه گذشته را روشن می‌کند، مستندی به نام «رئیس کل» ساخته محمد مرعشی. دبیرکل کارگزاران یعنی حسین مرعشی پسری به نام محمد دارد اما بنده نمی‌دانم کارگردان همو بوده یا نه.

مسن‌ترها یادشان هست خاتمی با همت و هیاهوی کارگزارن سر کار آمد. بانک‌های خصوصی را همان‌ها در دولت خاتمی راه انداختند و نوربخش کارگزار اصلی بود. حسین مرعشی در آن مستند در مدحش می‌گوید: به هر جایی مجوز نمی‌داد، مثلا نیروی انتظامی، سپاه، بنیاد مستضعفان و... خودشان را کشتند اما نوربخش دست رد به‌شان‌ زد.

داستان اینطور خلاصه می‌شود: در آستانه پیروزی آمریکا در جنگ سرد و سلطه تک‌قطبی‌ بر جهان، عده‌ای درون نظام به سرعت باورهایشان عوض شد. به طرف غرب غش کردند و به این اعتقاد رسیدند که موتور توسعه فقط «سرمایه» است پس باید الیگارشی، یا به تعبیر آب‌کشیده طبقه متوسط قدرتمند، داشته باشیم تا پیشرفت کنیم.

خواسته یا ناخواسته به سودای ناکامِ شاه دچار شدند: خانواده‌هایی که پهلوی با پول نفت ساخت اگر برگشتند و با ما کار کردند ازشان استقبال می‌کنیم اما همزمان خودمان هم وارد می‌شویم و «سرمایه‌دار» می‌سازیم، از بچه‌های خودمان و آدم‌های مورد اعتماد‌. نارضایتی مردم از پهلوی را دیده بودند اما همان‌ اشتباه را تکرار کردند.

زمینه مهیا شد تا از بعضی کارگزاران و متصلین به نهادهای امنیتی جناحی صاحب منفعت برآمد. از زمان هاشمی نیروهای نظامی هم در سازندگی وارد شدند اما وقتی اصلاحات بر قدرت نشست کمر بست تا رقیب یعنی جناح راست و محافظه‌کار، که جوان‌هایشان بعضا به نهادهای نظامی متصل بودند، از بازی بیرون بیافتند.

آزادسازی در دولت هاشمی به شورش رسید و‌ به اجبار متوقفش کردند. در دولت خاتمی به لطف تنفس بین‌المللی (درگیر شدن آمریکا در عراق و افغانستان) آمارها در اقتصاد بهبود داشت اما ضریب جینی به بدترین وضع رسید. این نتیجه طبیعی سیاست‌های الیگارشیک بود و از دل‌ِ فقر پردامنه و تبعیض هم «سوم تیر» درآمد.

احمدی‌نژاد به جای اینکه بازی را بهم بزند آن را بسط داد. او چون خودش را محتاج به نظریه سیاسی نمی‌دید با کارشناسیِ خودش عدالتخواهی می‌کرد و طبیعتا به پوپولیسم متهم شد. نمونه روشن اینکه بانک‌های خصوصی را جمع نکرد و‌ برعکس به جناحی که عقب مانده بود میدان داد. همان‌ها بعدتر فاتحه خودش را خواندند.

در برابر «اعتدالی‌های امنیتی» طیف «انقلابی‌های نظامی» هم در اقتصاد سهم گرفتند و منافع هر دو به آزادسازی هر چه بیشتر گره خورد. این دو سال‌ها در صف‌کشی با هم‌ قرار دارند: همدیگر را به فساد و کاسبی و اعداد نجومی و آقازادگی و... متهم می‌کنند، هر دو هم افشاگر، روزنامه‌نگار مستقل و لشکری از فعالان توییتری دارند.

نفرت بی‌اندازه کارگزاران از احمدی‌نژاد از بطن همین داستان فهمیده می‌شود چون آرزوی الیگارشی یکپارچه (که با تسلط کامل بر اقتصاد، سیاست را هم تعیین کند) توسط او گره کور خورد. به بخش جوان در جناح رقیب‌شان نیروی تازه داد و از همین رو کلیدواژه فساد را به او چسباندند و هر چه فحش در ذهن و دل دارند را نثارش می‌کنند.

علیرغم این تخریبِ طولانی مدت، عموم مردم از احمدی‌نژاد متنفر نشدند بلکه برعکس هنوز سودای کسی شبیه او را دارند. ظاهرا همان «عدالتخواهی شلخته» برایشان منافع بیشتری داشته. اکثریت در مواقعی به اصلاحطلب‌ها رأی می‌دهند اما از سرِ نیازهای خودشان یا ترکیب نامزدها است نه به خاطر نظریات یا نفرت‌های سیاسی آنها.

از منظر عدالتخواهی رد و انکار ما دوطرفه است: هم با امنیتی‌ها هم با نظامی‌ها. قطعا نباید یک‌کاسه‌شان کنیم چون فرق‌هایی با هم دارند اما به مقصدِ واحد می‌رسند: استحاله نظام و خورده شدن انقلاب توسط الیگارشی، فراموشی قسط و عدل زیر پای سرمایه‌داران، چه نفتی و نوکیسه باشند چه در پیوند با بازار و سنتی‌ها.

@daneshtalab1
عرب‌های پابرهنه یا ائتلاف چندگانه؟

تصویری که عموم سکولارها از ورودِ اسلام به ایران دارند مشتی اعرابِ پابرهنه و بی‌تمدن است که مثل اقوام وحشی به اطراف حمله‌ور شدند. می‌خواهند عرب‌ها را تحقیر کنند اما به اثر معجزه‌آسای اسلام ضریب می‌دهند: نیروی ایمان طی چند سال بیابان‌گردهای جاهل و همواره در تزاحم را به چنان قدرتی رساند که یک امپراطوری را شکست دادند و دیگری را تا مرزهای شام عقب نشاندند.

مثال بارزی می‌بینیم از رویکرد بغض‌آلود که به سادگی به ضد خودش تبدیل می‌شود. اسلام به جای خودش معجزه بود اما نه آنطور که اسلام‌ستیزها ناخواسته تبلیغش می‌کنند. تصویر یاد شده بسیار ساده‌انگارانه و ناقص است. در واقعیت، ایرانِ ساسانی با یک ائتلاف عربی روبرو شد که مهم‌ترین ستون‌هایش نه بدوی‌های صحرا که جوامع متمدن و پرجمعیت با سابقه کشورداری بودند.

بخش مهمی از نیروی انسانی و فرماندهان اسلام از یمن می‌آمد. سرزمین تمدن‌های سبأ و حمیر که قرن‌ها پیش از اسلام دارای دولت‌های متمرکز، کشاورزی پیشرفته (با سد معروف مأرب)، معماری، خط و کتابت، و روابط تجاری از هند تا حبشه و مصر و شام بود. قبایلی مانند مذحج، کنده و همدان نه جنگجویان بدوی که حامل حافظه تاریخی از زندگی شهری و سامان‌ اجتماعی بودند.

مثال دوم، اعراب بین‌النهرین هستند که اشاره به پیشینه کشاورزی و تمدنی‌ آنجا و آمیختگی مهاجران با فرهنگ‌ باستانی‌اش نیازی به توضیح ندارد. منطقه حیره و دولت لخمیان مدت‌ها به عنوان حائل میان ایران و بادیه‌نشین‌های عرب عمل کرد. لخمیان و قبایل متحدشان مثل بکر بن وائل شهرنشین و اهل کتاب (مسیحی) بودند، حتی آشنا با ساختار نظامی و سیاسی در دربار ساسانی.

با تضعیف و سپس کنار رفتن دولت لخمی‌ها توسط خسروپرویز این نیروی باسابقه و کارآزموده عملاً به دشمن بالقوه تبدیل شد. پس از ظهور اسلام، عرب‌های حیره که از ساسانی‌ها سرخورده بودند به سرعت به دین جدید پیوستند. هم در لباس سرباز هم به عنوان راهنما یا مشاور نظامی و مخبر، اینها نقشی مهمی در سپاه اسلام ایفا کردند چون رقیب را از درون می‌شناختند.

بعدتر کانون سوم یعنی غسانیان در شام از عرب‌های مسلمان شکست خورد و نیروی باقیمانده‌شان به فتوحات پیوست که همچنان از خراسان تا آندلس ادامه داشت. این عرب‌ها با امپراتوری بیزانس در ارتباط بودند و‌ مثل نیروی نیابتی برای آنها عمل می‌کردند. از نظر تاریخی و فرهنگی نیز در شعاع چند تمدن باستانی قرار داشتند. شهرهای مهم این منطقه مثل دمشق و حوران شناخته شده‌اند.

در عمان و بحرین یعنی سواحل جنوبی خلیج فارس نیز جوامع عرب یکجانشین با مراکز تجاری ساکن بودند که با ایران و هند داد و ستد داشتند. این‌ها نیز با پیوستن به موج فتوحات تجربه‌های بازرگانی و دریانوردی را به اردوگاه اسلام افزودند. نیرویی که چنان سریع پیش می‌رفت یک «ملت - لشکر» نوپا بود که اجزای چندگانه داشت و هسته سختش از حجاز (مکه و مدینه) می‌آمد.

توجه به این تنوع، کلید فهم تاریخ است که چرا امپراتوری ساسانی که قرن‌ها در برابر روم ایستاد در برابر این نیروی تازه نفس، شکننده ظاهر شد. دور از حقیقت و حتی طنزآمیز است اگر همهٔ اعراب را چوپان‌ و شترچران یا چادرنشین و بیابان‌گرد تصور کنیم. این ساده‌سازی‌های اغراق‌آمیز برآمده از ایدئولوژی‌های نژادی است که متأسفانه فهم‌ عمومی مردم را تحت تاثیر قرار داده‌.

تتمه: از کوتاهی گویندگان و وعاظِ عوام‌ هم نباید گذشت. آنها نیز به هدف تبلیغ برای اسلام و اشاره به معجزه‌آسا بودنش تصویر رایج و کلیشه‌ای از سپاه عرب را دامن زدند که از هیچ‌ به همه چیز رسیدند، کسانی که فقط با نیروی ایمان جنگیدند و اساسا پیشینه تمدنی یا دانش نظامی نداشتند. حتی اشتغال به بازرگانی که آگاهی گسترده می‌سازد را کمتر به یادها می‌آورند.

@daneshtalab1
کت‌ و شلوار آری، حجاب نه!

جوانی اهل هنر و طرفدار «ززآ» می‌گفت: زن‌های سکولاری که در ایران حجاب سر کردند تا بتوانند کار و پیشرفت کنند به خصوص بازیگرها به آزادی باور ندارند چون اعتقادات خودشان را زیر پا گذاشتند و تابع شرایط تحمیلی شدند.

گفتم: خیلی از آدم‌ها حتی در گرمای بالای چهل درجه به خاطر پیروی از قانون و سنت‌ها کت‌وشلوار می‌پوشند و کراوات می‌بندند یعنی گرایش طبیعی و غریزی خودشان را هم سرکوب می‌کنند، باورهای درونی که جای خود دارند!

او عقلش جنبید و سکوت کرد اما عده زیادی در جامعه و در مجازی هر روز حرف‌های مُفت و مشابهی می‌زنند. دوگانه‌ای تخیلی ساخته‌اند که یک طرفش آزادی و اختیار است به نحو مطلق و طرف دیگرش تن دادن به اجبار و تحمیل.

مردهایی که از فرانسه و ایتالیا تـا ژاپن و آمریکا، در بدترین گرما یا شرجی، یقه‌ها را می‌بندند و کراوات می‌زنند بسیار محدودتر از زنانی هستند که در ایران یک تکه شال روی سر می‌اندازند تا کمترین حد حجاب را رعایت کرده باشند.

تعارف را باید کنار گذاشت: با بی‌خردی متبختر یا حقارت توسعه‌یافته طرف هستیم که عقل و هوش و همه چیزش را تسلیم سنت‌های فعلی در غرب کرده و توان کوچک‌ترین شک و تردیدی هم ندارد، انکار و مقاومت که حرفش را نزنید.

البته همه آزادند لباس رسمی نپوشند اما اثرش اجباری است و قطعی: موقعیت‌های پیشرفت را از دست می‌دهند و از سطوح بالا رانده خواهند شد، چه قانونی چه عرفی. دانشگاه و شرکت و رستوران و... آزادند تاکسیدو را هم اجباری کنند.

این صرفا یک نمونه بود که وجه گسترده دارد. در همان حرفه بازیگری که بحثش بود بسیاری از زن‌ها ناچارند رژیم‌های لاغری، عمل‌های زیبایی یا روابط پنهانی را بپذیرند تا در سینما پیشرفت کنند، اینها اجبار و تحمیل نیست؟

آیا حق دارید از کریسمس بدتان بیاید و به آن تن ندهید یعنی در جشن‌ها شرکت نکنید، هدیه‌های گران نخرید،... (و یهودی هم نباشید!) اما روابط کاری و پیشرفت‌تان لطمه نخورد؟ این چیزها خودسانسوری و ریاکاری به حساب نمی‌آید؟

هر زنی که کفش پاشنه بلند و دامن کوتاه و لباس چسبان می‌پوشد و آرایش می‌کند تا رفتارش مطابق سنت باشد و موقعیت‌هایش را از دست ندهد بسیار بیشتر از زنی که در جامعه مسلمان تابع قانون شده زیر فشار و اجبار قرار دارد‌.

نباید در اذعان به حماقت در غربی‌ها تردید کنیم. چنان عقل را از کار انداخته‌اند که لخت پوشیدن را حق می‌دانند اما زل زدن را آزار! زن، مالک بدنش هست و می‌تواند به انواع و اقسامِ سکسی نمایشش بدهد اما مرد، مالک چشمش نیست.

همه جا اجبار دیده می‌شود و اصلا زندگی در جامعه یعنی اجبار. تفاوت فقط در پذیرفته بودن اجبارها است. حالا چه عاملی باعث می‌شود پوشیدگیِ نزدیک به کامل برای مردها پذیرفته باشد اما زن‌ها مایل به برهنگی؟ شهوت و شیطان.

بگذارید هر چه می‌خواهند داستان را پیچیده کنند. همه آنچه درباره آزادی و‌ حق بر بدن تفت می‌دهند، همه تقلاهای نظری و خنده‌آورشان یا پژواک حماقت است یا وزوزهای شیطان. حق جلوه‌گری و برهنگی از میل جنسی می‌آید نه عقل‌.

@daneshtalab1
فشار از اسرائیل، چانه‌زنی در بالا

یاران تندروی خاتمی نزدیک به سه دهه به «چانه‌زنی پس از فشار» معتاد شده‌اند ولو اینکه فشارش را ترامپ و نتانیاهو وارد بیاورند. هر آتشی در کشور بیافتد اینها بر شعله‌هایش می‌دمند. مثل گروگان‌گیرها امنیت را هدف گرفته‌اند تا سهم خودشان در قدرت را افزایش بدهند. همیشه رو به جلو و طلبکارند بدون حداقل‌های همدلی یا آمادگی برای سازگاری.

سهم‌خواهی از سفره جنگ‌زده نفرت‌آور است اما اینها نمی‌فهمند، مسخ شده‌‌اند، شعورشان از کار افتاده. همه چیز را در لجبازی و رقابت می‌بینند، در فضای کل‌کل و سماجت. هر تنش و بحران فرصتی است تا یک قدم جلو بیایند‌. شرم و حیا از بین رفته، نمی‌توانند سرشان را برگردانند و خباثت آن طرف را ببینند، دیگر هم‌آوازی با شیطان را ننگ نمی‌دانند.

وقتی دزد و غارتی به خانه زده، دلسوزها زخمی و افسرده هستند یا نگران و در کمین برای دفاعِ دوباره، اصلاحطلب‌ها شرایط را مساعد دیدند تا بر سر تقسیم اثاثیه و اتاق‌ها دعوا راه بیاندازند! پشت سر هم نامه و بیانیه ازشان صادر شد تا گُل سر سبدشان را «جبهه اصلاحات» منتشر کرد. آنقدر ذلیل و کاسب‌کارانه که صدای بعضی از خودشان را هم درآورد.

آنچه برای «چانه‌زنی» در خارج نیاز داریم از اورانیوم و رآکتور گرفته تا صنعت موشکی و گروه‌های مقاومت، همه را حاضرند به ثمن بخس یا در طبق اخلاص پیش روی غربی‌ها بگذارند اما در داخل، راسخ‌اند و به چیزی جز امتیازگیری فکر نمی‌کنند. در دیپلماسی «پلن بی» ندارند اما در داخل انواع بندبازی‌‌ها آماده است تا موقعیتِ طلبکاری را حفظ کنند‌.

مواجهه با اینها احساس خفت و آلودگی به انسان می‌دهد. مُشتی بدزبان و متلک‌پران که انبانی از تکه و کنایه یا اتهام و برچسب آماده دارند تا بی‌استثنا در هر موقعیتی به کار ببرند. نمی‌خواهند هیچ سخنِ نادلخواهی به گوش‌ها برسد، نمی‌خواهند اصلا با این احتمال مواجه شوند که اشتباه کرده‌اند. مثل ربات فقط برنامه را پیش می‌برند: زدن داخل و بالا.

براندازها امیدوار نشسته‌اند تا اسرائیل مستقیم رهبری را ترور کند بلکه به آرزویشان برسند. اصلاحطلب‌ها هم انگشتِ اتهام را به سوی نظام گرفتند تا مقصر اصلی «او» شود، که اگر کوتاه می‌آمد و به ما میدان می‌داد و غنی‌سازی را تعطیل و بُرد موشک‌ها را محدود می‌کرد جنگ نمی‌شد. طوری حرف‌ها را چیدند که ریشه مشکل از داخل است و اگر «او» نباشد نجات می‌یابیم.

اسرائیل برای ایران تهدید وجودی ساخته و بی‌اعتنا به هر نوع محکومیت بین‌المللی، خون فرماندهان و دانشمندان را با مردم عادی درآمیخت. اصلاحطلب‌های افراطی همین تهدید ملی را هم فرصت دیدند تا ساختار مطلوب خودشان (حذف کامل رقیب و قبضه قدرت) را یک قدم به تحقق نزدیک کنند! حتی حمله به قطر ذره‌ای به درک‌شان از شرایط کمک نکرد‌.

در سوریه ثابت شد «هسته سخت» اگر بشکند دیگر چیزی برای ایستادن نمی‌گذارند، شخم خواهند زد‌، کاری می‌کنند انبارِ سلاح سبک و فشنگ کلاشنیکف هم باقی نماند. آنگاه چه کسی می‌خواهد از ایران دفاع کند؟ که تجزیه نشود، که جنگ داخلی راه نیافتد، که افقش ویرانی و فرار میلیونی نباشد؟ تعهد به وطن و مردم دیگر کِی و کجا باید خودش را نشان بدهد؟

@daneshtalab1
جلوه‌گری و گرسنگی: کشف حجاب در آینه اقتصاد

کشف حجاب در ایران ویژگی طبقاتی دارد. همه جا ممکن است بی‌اعتنایی به پوشش و ارزش‌های عمومی دیده شود اما بیشتر در بعضی شهرها و مناطق مرفه یا اماکن تفریحی و گردشگری چالش‌برانگیز شده، دقیقا در جاهایی که مهاجرپذیرند یا موقعیتی گسیخته از کل دارند. یک طیف برخوردار در تکاپو افتاده تا از پیوندهای بومی جدا شود و در محیطی از خلأ فرهنگی رفتار دلبخواهی در پیش بگیرد.

عطش نمایش، بهره‌کشی اقتصادی، تبعیض اجتماعی این سه با هم در ارتباط‌اند و همپوشانی دارند. طبقه منتفع از ثروت‌های بادآورده که به شدت تجملی و مصرف‌گرا است در مبارزه با حجاب و سایر ارزش‌های دینی هم پیشتاز شد چون این چیزها دست و پایش را می‌بندد. واژگان دینی از ربا تا زنا برای این طیف یک کلیتِ ضدآزادی می‌سازند که همه‌اش با هم باید کنار برود. توده مردم اما دغدغه‌های دیگری دارند.

کشف حجاب اولویت آنها است که مصرف و نمایش برایشان حیاتی است، به همین دلیل سلبریتی‌ها به کانون اعتراض آمدند و بحران در اینستاگرام ضربان گرفت. مردم عادی در سودای ولنگاری یا بدن‌نمایی در کیش و چالوس نیستند، وقت‌شان را در کافه و مال و کنسرت نمی‌گذرانند، به برهنگی و رقص در سواحل یا تورهای کویر فکر نمی‌کنند، اینها امیال طبقه‌ای است که خودشان در گرسنگی اکثریت سهیم‌اند.

اقتصاد ایران توزیع ناعادلانه‌ای دارد، ثروت‌های عمومی و نیروی کار مکیده می‌شوند تا سودشان به جیب یک طبقه کوچک و ممتاز بریزد. طبقاتی شدن خود به خود روحیاتِ متوقع و هنجارشکن را دامن می‌زند. آنها که خوش‌شانس بوده و به ثروت‌های مُفت و هنگفت رسیده‌اند کم کم احساس جدایی پیدا می‌کنند و هیچ فرصتی را برای نمایشِ تمایز و برتری (شباهت به غربی‌ها) از دست نمی‌دهند.

جوان‌ها در طبقات دیگر هم از طیفِ برنده الگو می‌گیرند. جدا گرفتن خود، بریدن از جامعه، تحقیر ارزش‌ها، خراب شده خواندن کشور، حتی احساس نفرت از خاورمیانه‌ای که در آن به دنیا آمده‌اند، همه اینها علائمِ انزجار اشرافی است که در مجازی شایع شده و نوعی مسابقه از آن درآمده: هر کس بیشتر امور بومی را تحقیر کند و پدیده‌های درونی را به سُخره بگیرد معلوم می‌شود ربط کمتری به این بوم و فرهنگ دارد.

همزمان فحاشی به آنها که نگذاشتند اقلیتِ برخوردار سیاست را به طور کامل ببلعد اوج گرفته. همان پدیده‌ای که جامعه یک بار علیه‌اش انقلاب کرد (طبقه نوکیسه غارتی، وابسته به غرب، عرف‌ستیز و هنجارشکن) ادبیاتش را علیه مذهبی‌ها و چپ‌ها تند کرده و پس از نیم قرن دشنام تکراری شاه (ارتجاع سرخ و سیاه) را با ادبیات الوات و اشرار بازگو می‌کند. گویی همه تجربه‌ها سوخته و تاریخ عقب‌گرد کرده.

برخی چپ‌ها این وسط طنز شده و به خدمت دشمن درآمده‌اند: تکیه را بر آزادی گذاشته‌ و به خواستِ کشف حجاب دامن می‌زنند، به آنها که می‌خواهند سر به تن‌‌شان نباشد نیرو می‌رسانند. در یک وارونگی مضحک تحلیل اقتصادی را رها کرده و حق انتخاب را به جای مصلحتِ جمعی و فرهنگی نشانده‌اند. چون حذف دیندارها از سیاست برایشان اولویت دارد جبهه سکولار و ستیزه‌جو را ترجیح داده‌اند.

اشتباه بزرگ در جمهوری اسلامی همین بود که گمان کردند با میدان دادن به طبقه برخوردار و تقدیم کردن خواسته‌ اصلی‌شان (آزادی اقتصاد) تولید شکوفا خواهد شد. نه تنها به رونق نرسیدند ناخواسته «رهاسازی» و «دلم می‌خواهد» را به اخلاق و سبک زندگی هم نفوذ دادند‌. آن طیف متصلی هم که قرار بود فعالِ اقتصادی (سرمایه‌دار) شوند بعضا خلق و خوی همان نوکیسه‌ها را گرفتند یا با مطالبات‌شان کنار آمدند.

@daneshtalab1
مسمومیت داروینی در برابر هویت ایرانی

دو بند زیر را به تناوب از غرب‌گراها می‌شنوید:

۱- آمریکا جهان را اداره می‌کند آنقدر قدرتمند که حتی برای اروپایی‌ها نقش کدخدا دارد. با ابزارهای اقتصادی و نظامی موفقیت و شکست کشورها را مدیریت می‌کنند‌. روسیه و چین هم نمی‌توانند دیگران را نجات بدهند. بدون جلب ارادۀ آمریکا و پذیرفتن نظم غربی نمی‌توانیم‌ موفق شویم.

۲- مشکلات ما تقصیر خودمان است، نباید به جای پرداختن به عیب و ایرادها اینقدر دشمن دشمن کنیم. اگر رفتار درستی پیش بگیریم و به فکر مردم باشیم هیچ نیروی خارجی نمی‌تواند به‌مان ضربه‌ بزند. بحران‌های ما به خاطر ماهیت [دینی] حکومت است نه بدخواهی دیگران.

تناقضش آنقدر ساده است که نیازی به توضیح ندارد اما رمزگشایی درباره چرایی رسیدن به این آشفتگی و خودویرانگری، ضروری است.

در این الگو:

حتی تحریم تقصیر خودمان بوده چون ما غرب را «تحریک کردیم». تجاوز قدرتمند به هر عنصر ناسازگار طبیعی است چون قوی همیشه بر ضعیف سلطه دارد.

به نفع ضعیف است که سیاست پیشه کند و برده خانگی شود یعنی منافع ارباب را جدی‌تر از خودش پی‌بگیرد والا برده مزرعه خواهد شد و باید زیر شلاق، بیگاری را تحمل کند. پس راه نجات «خدمت به قدرت» است نه ایستادن در برابرش‌.

قوی طبق غریزه عمل می‌کند، نباید از او انتظار اخلاقی داشته باشیم: قدرت، حق تجاوز می‌دهد. بر عهده ضعیف است که منطقی باشد و خودش را نجات بدهد. درس و تکلیف ما است که برتری را بفهمیم و گردن بنهیم والا بر خلاف ناموس طبیعت رفتار کرده‌ایم.

تنها با «سرزنش قربانی» می‌توانیم به تحلیل درستی از روابط بین‌الملل برسیم. به شکل دستوری همواره باید اشکال را در طرفی بجوییم که خودش را با شرایط تطبیق نداده. آنکه داعیه استقلال را پرچم کرده و خواسته آزاد باشد و با ایده‌های بومی تصمیم بگیرد همو منشأ مشکلات است.

در نگاه بیرونی:

با نوعی ذات‌انگاری مواجهیم که غرب را در جایگاه برتر نشانده و وضع موجود را با شبحی از قانون تکامل توجیه می‌کند. ناتورالیسم سیاسی که خودش را با روکشی از حقوق بشر و دمکراسی (مبتنی بر تساوی همه انسان‌ها) معرفی می‌کند.

آنچه می‌بینیم اصالتِ طبیعت و قدرت است همراه با جبر تکاملی که برتری غرب را ضرروی و غیر قابل تغییر به حساب آورده، روایتی از پایان تاریخ که با مدرنیته به آن ایمان آورده‌اند. حقارت و سرزنشگری پیامد سرایت دادن درک داروینی به جامعه و فرهنگ است.

علیرغم تزیین‌های آکادمیک تقریبا همه سخنان غرب‌گراها به همین اصل ساده یعنی «هاله‌ای از باور نژادی» نزول می‌کند. خودباختگی و خودتحقیری ترجمان پذیرش برتری دیگری در همه وجوه است. غربی‌ها موجودات کامل‌تری فرض می‌شوند که راه بهتر زیستن "طبیعتا" در دنباله‌روی و تبعیت از آنها است.

در پایان:

اگر سم‌زداییِ داروینی در ایران جدی گرفته می‌شد شاید مشکل اینقدر پردامنه نبود. واگذاشتن این آگاهی به دانشگاه هم کافی نیست، دانش‌آموز ایرانی دستکم از سال‌های دبیرستان باید با این آگاهی مواجه شود تا اگر غرب‌گرایی را هم انتخاب کرد آن را با ادعاهای پرطمطراق درباره هویت و لیاقتِ ایرانی درنیامیزد.

ذهنیت انتقادی درباره «داروینیسم اجتماعی» اول پیش شرط خودباوری است که به خصوص در فرهنگ ضرورتش را نشان می‌دهد. در وهله بعد، همانطور که آمد، مانع بیماری‌‌های شیزوفرنیک و دوقطبی است که در رسانه‌‌ و فضای مجازی شایع شده.

@daneshtalab1
سودای اصالت در ایل مدرن، بریگاد قزاق

نیروی نظامی در ایران متکی بر ایل بود و شاهان از طوایفِ کوچ‌رو و‌ جنگاور برمی‌آمدند. اصالت حاکمان در ایران در نسبت دادن خودشان به سلسله بزرگان و خان‌ها در ایل و طایفه‌شان معنا می‌شد، به اجدادِ سلحشور و پیروز.

مثلا قاجار در زمره طوایف قزلباش بود و در برآمدن صفویه نقش بازی کرد. خودشان را به ائتلافی منتسب می‌کردند که ایران را از نو پدید آورد. خاندان صفوی بین مردم اعتبار و مشروعیت داشت و شراکت با آن‌ها افتخار به حساب می‌آمد.

برخی پهلوی را پایان این روند می‌دانند اما جا دارد واقعیت را در ساخت قبیله‌گرایی ببینیم. پهلوی هم حکومت ایلی بود اما ایل مدرن، نه ایلی باریشه در بوم و سنت. گسستی بود از تاریخ ایران با ایلی تازه تأسیس به نام «بریگاد قزاق».

این نیروی نظامی را ناصرالدین شاه پس از سفر به روسیه و برخورد با «کازاک‌»ها به وجود آورد تا حفاظت از دربار را بر عهده بگیرند. مجموعه‌ای بود از افراد ناهمگون که پیوندشان بر پایه مزدوری بنا شد نه مثل ایلات سابق، خونی و برادری.

تثبیت این نیروی جدید با آموزش افسران خارجی مقدمات پیشی گرفتن بر سایر ایلات را فراهم کرد. آخرین قدرت‌نمایی ایلی در ایران پس از استبداد صغیر رخ داد که خلعتبری‌ها از شمال و بختیاری‌ها از غرب برای فتح تهران پیش تاختند.

بعد از جنگ اول و ناکامی در قرارداد ۱۹۱۹، طرحِ جایگزین انگلیسی‌ها به جریان افتاد و قزاق‌ها با کودتا تهران را گرفتند. رضاخان از یگانی نظامی ساخته روسیه، اما با نفرت از روس‌ها برآمد و خواه ناخواه، بازیگری وابسته به غرب شد.

غربزدگی افراطی، خشونت درباره سنت، نوکیسگی و تازه به دوران رسیدگی، حرصِ مال‌اندوزی و غارت،... ویژگی‌هایی هستند که وقتی ایل جدید به قدرت رسید به علت تهی بودن و نداشتن پُشت و اصالت یکی پس از دیگری ظاهر شدند.

در سایر ایل‌ها نیز خان‌ها بعضا میل به غرب پیدا کرده و نشانه‌های تجددمآبی و فرنگی‌شدن در ملّاک‌ها و سران طوایف مشاهده می‌شد اما شاید در هیچ ایلی نمی‌توانست به اندازه قزاق‌ها حالتی آنچنان تند و بریده از ایران بگیرد.

برای کنار زدن سنت، که اسلامی بود، دوران باستان علم شد. نام پهلوی را به خودشان چسباندند و با تمسک به ایدئولوژی نژادی (آریایی - اروپایی) مدعی اصالت شدند، بدون اینکه ربط و اتصالی با دوران باستان یا اروپایی‌ها در میان باشد.

ادعای بهت‌آور ۲۵۰۰ سال پادشاهی از همین خلأ اصالت برآمد. درافتادن با طبقات بومی (روحانیت، بازار، عشایر) با همین بی‌پشتوانگی توجیه شد. پروار کردن ارتش (جایگزین قزاق‌خانه در حالت توسعه‌یافته) مشمول همین حکم بود.

انگاره اصالت در پهلوی‌ها شبیهِ مناطق شمالی در تهران است، اشرافیتی که اساسا از دهه ۴۰ با ریخت و پاش درآمد نفت پدید آمد و نیم‌قرن سابقه دارد در بنیادی که نیم‌هزاره پس از صفویه تاریخ ساخته نمی‌تواند صلای اصالت سر بدهد.

گسست واقعی از حکومت ایلی، در انقلاب اسلامی رخ داد که حکومت میراثی برافتاد و اصالت به پیوستگی با تاریخ و ارزش‌ها برگشت؛ مجاهدت و فداکاری برای نیرومندی ایران منشأ افتخار شد، آرمانِ مشترک شاهان و فقها در صفویه.

@daneshtalab1
🌊 ایران و دوگانهٔ نام‌ها؛ از خلیج فارس تا دریای شمال

ایران در جنوبش درست ایستاده؛
سال‌هاست بر نام «خلیج فارس» پافشاری می‌کند، اسناد تاریخی منتشر می‌کند و کمپین‌های جهانی راه می‌اندازد.
این یعنی درک اهمیت «نام» در سیاست و حافظهٔ تاریخی.

اما در شمال کشور، ماجرا برعکس است.
جهانیان این دریا را با نام Caspian (ریشه‌گرفته از «قزوین» ایرانی) می‌شناسند،
و در متون عربی هم می‌نویسند بحر قزوین.
اما ما در داخل کشور به آن می‌گوییم «خزر»؛
نام قومی مهاجم که هیچ پیوندی با هویت ایرانی ندارد.

این فقط یک خطای جغرافیایی نیست؛
یک غفلت در سیاست هویتی است.
از یک‌سو برای «فارس» می‌جنگیم،
و از سوی دیگر، در شمال، نام نادرست را زنده نگه می‌داریم.

چرا باید بزرگ‌ترین دریاچهٔ جهان با نامی بیگانه در زبان رسمی ما بماند؟
چرا کشوری که برای «خلیج فارس» می‌جنگد، برای «کاسپین/قزوین» سکوت می‌کند؟

تغییر این نام، نمادین اما عمیق است؛
گامی برای بازسازی حافظهٔ ملی و هم‌سویی با ادبیات جهانی.

📢 من صفحه‌ای در سایت کارزار ساخته‌ام (لینک در بیو).
دعوت می‌کنم همراه شوید:
✔️ با گفتن و نوشتن دربارهٔ این موضوع
✔️ با ارتباط با نهادهای قانونی
✔️ با مطالبه از چهره‌های فرهنگی

بازگرداندن نام درست این دریا،
نه فقط اصلاح یک واژه،
بلکه احیای بخشی از حافظهٔ ایرانی ماست.

💬 لطفاً این مطلب و لینک کارزار را با دیگران به اشتراک بگذارید؛
شاید همین همراهی کوچک، آغاز یک اتفاق بزرگ باشد.

🔗 karzar.net/251699

#دریای_قزوین #کاسپین #خلیج_فارس #هویت_ایرانی #ایران #اصلاح_نام_خزر #کارزار #میراث_فرهنگی #حافظه_ملی #CaspianSea

@Ramezanali_com
لیبرالیسم، سنتی و طبقاتی است

خیلی از لیبرال‌ها چیزهای می‌گویند که معنایش با آنچه شعارش را می‌دهند نمی‌خواند. نظریه‌پردازان این گرایش زیر لوای سخنان زیبا با واژه‌های حقوق و آزادی، یعنی با روکشی از لیبرالیسم سیاسی، یک نظم سنتی و طبقاتی گنجانده‌اند تا برتری اشراف (ثروتمندان) تداوم بیابد. مثلا در نگاه بسیاری از لیبرال‌ها، دولت نماینده جامعه نیست چون در مبنا جامعه را به رسمیت نمی‌شناسند.

ممکن است بعضی‌ها به این‌ واقعیت آگاه نباشند یا حتی در زبان انکار کنند اما در عمل «دولت» را نه بروندادِ توافق همگانی که دنباله منافع صاحبان ثروت می‌دانند: آنها به وجودش آورده‌اند تا ازشان محافظت کند پس باید کمترین دخالت را در امور ولی‌نعمت‌ها داشته باشد. دولت نه نماینده فرد فردِ انسان‌ها که زاییده طبقه برخوردار است، اراده اکثریت در ذیل و چارچوبش معنا می‌دهد.

در برابر لیبرال‌های باورمند که از نگاه انتقادی می‌گریزند نمی‌توان احتجاج کرد که جامعه از مالکیت حفاظت می‌کند و هزینه دادنش تا آنجا منطقی است که سودی برای همه در میان باشد‌. نمی‌شود گفت جامعه مالکیت را به رسمیت شناخته و ذاتا اجتماعی است، چون نه جامعه نه موضوعه بودن مالکیت را قبول ندارند. تصرف منابع زمین و میراث‌بری را در زمره حقوق طبیعی گنجانده‌اند.

لیبرال‌های کلاسیک (از لاک تا هایک) و لیبرتارین‌ها (امثال نویزک) یک فرضیه تاریخی دارند: اشراف و بورژواها، منابع و فرصت‌ها را تصرف کرده و بین خودشان «دولت» را به وجود آوردند تا از اموال‌شان حفاظت کند، سپس قواعدی شکل می‌دهند که مردم دست‌اندازی پیشین را حق بدانند و از چون‌ و چرا درباره ساز و کارهای ثروت‌ صرف‌نظر کنند. این خوانشِ واقعی از لیبرالیسم اقتصادی است.

قرارداد اجتماعی برای بسیاری از لیبرال‌ها تا جایی معتبر است که متعرض مالکیت‌های بزرگ نشود. همانطور که لاک می‌گفت حاکم نمی‌تواند آزادی‌ها را از بین ببرد دمکراسی نیز نمی‌تواند در بنیان‌های مالکیت بازنگری کند. به روشنی با شکلی از محافظه‌کاری مواجه هستیم: نیرویی که می‌خواهد ستون سنتی (برتری طبقاتی با مالکیت و ثروت) را نگه دارد و در باقی امور مدرن و حتی رادیکال شود.

اگر گرایش‌های تجدیدنظرطلب و انتقادی یعنی امثال راولز را موقتا کنار بگذاریم، لیبرالیسم بیشتری متکی بر سنت بوده نه نظریه مدرن، دنباله برتری اشراف (صاحبان ثروت) به حساب می‌آید، از بورژوازی اروپا برآمده و استعمارگران در آمریکا تدوین و تحکیمش کرده‌اند. مهم‌ترین دستاورد مدرنیته در عرصه سیاسی رأی عمومی و حاکمیت اکثریت است اما هرگز به کانون اصلی لیبرالیسم راه نمی‌یابد.

لیبرال‌هایی که صراحت به خرج می‌دهند و آزادی را مقدم بر دمکراسی می‌دانند (اسمش را پاسداری از حقوق بشر می‌گذارند) بر همان اصل متکی هستند که جامعه اصلا چیزی نیست تا منشأ اثر باشد. در واقع فقط «طبقه» را به رسمیت می‌شناسند به همین سبب برخوردارها را به شکل سنتی محق می‌دانند. رأی مردم هرگز نمی‌تواند و نباید در امتیازهای اشرافی (مالکیت‌های بزرگ) وارد شود.

در ظاهر از همه افراد و انسان‌ها حرف می‌زنند اما در واقع به صاحبان ثروت و قدرت (کسانی که امکان آزادی دارند) اولویت می‌دهند. دمکراسی توده‌ای تهدیدی برای لیبرالیسم به شمار می‌آید چون ممکن است ساختارِ مالکیت و اشرافیت را بهم بزند. از همین رو جولان ثروت (که عملا خرید رأی است) در برخی دمکراسی‌ها آزاد گذاشته شده، پشت نقاب جمهوری با «الیگارشی‌ دمکراتیک» مواجه‌ایم.

در انگلیس که سنت برقرار مانده و پادشاه و طبقه لردها (مجلس اعیان) همچنان قدرت دارند سنتی بودن لیبرالیسم با وضوح بیشتری به چشم می‌آید. لیبرالیسم در وهله نخست نباید به شکل انتزاعی و نظری مورد بحث قرار بگیرد، وجه بارزتر آن سنتی و مبتنی بر مالکیت است پس باید انضمامی و تاریخی درباره آن سخن گفت، کاملا وابسته به تاریخ اروپا و تصرفات استعماری در آمریکا پدید آمده.

نوشته شد در توضیح مطلب پیشین: «فرد» جایی در اقتصاد کلان ندارد، تضاد اصلی بین «جامعه» و «طبقه» است.

@daneshtalab1
ماجرای تفرقه، مسئولان نظام خارج از صداوسیما

چندی پیش متوجه شدم رئیس مجلس با یک رسانه گمنام و نوپدید مصاحبه کرده، آنهم درباره موضوعی در بالاترین سطح اهمیت. اولین چیزی که به ذهنم آمد «رانت» بود، که احتمالا یک حلقه خاص، رسانه‌ای تازه ساخته‌ بعد با آوردن شخصیت‌های عالیرتبه پشت میز مصاحبه برایش اعتبار و اهمیت می‌خرند. به بیانی فارسی‌تر، آن را برمی‌کشند.

بعضی کشمکش‌ها دورادور به چشمم خورده بود اما کار عجیب قالیباف و خرج کردن از شأنِ رئیس مجلس نشان داد برنامه و مجری به کجا نزدیک هستند و قرار است کدام خط را پیش ببرند. قالیباف بیشتر از نظر سیاسی و اقتصادی مورد انتقاد قرار گرفته اما عملکرد رسانه‌ای او (با توجه به اینکه امید اصلی نظام بوده) کششِ عجیبی برای ناامیدی دارد.

از ۸۴ که شهرداری را بدون ربط و سابقه به او سپردند نوعی نمایشِ تباین هم به راه افتاد که ابتدا میدان دادن به اصلاحطلب‌ها در رسانه‌های شهرداری بود و سپس تدارک دیدن رسانه‌های زرد یا فعالان مهاجم. برآیند این‌ها طبیعتا تخریب رقبا در طیف اصولگرا و ارزشی شد. صابون این‌ها بیشتر به تن احمدی‌نژاد خورد، کمی رئیسی، و بعدتر جلیلی.

قالیباف همیشه سعی کرده خودش را متفاوت و دلخواه نشان بدهد، شیک و مدرن، مورد پسندِ مخالف‌ها. شعارهای سابق مثل تکنوکرات یا اصولگرای اصلاحطلب این سودا را به حد کافی نمایان می‌کرد، حالا که شور «وفاق» درآمده دیگر چیزی برای توضیح نمانده. معمولا حسی واگرا که من ولایی هستم اما با آن [...]ها فرق دارم از رفتارش بیرون زده.

عقب ماندن در تهران حتی از چهره‌ای مثل ثابتی و شکست سنگین از جلیلی پاسخی بود که مردم به آرزوهای گزینه مطلوبِ نظام دادند که نه خودش نه حامیانش نمی‌خواهند بپذیرند اداهای واگرایی و کارنامه تأسف‌بارش در شهرداری و ریاست مجلس چه ناراحتی و رنجشی در جامعه پدید آورده. آن قطار القاب حتی بین ولایتمدارها هم محبوبیت ندارد.

متأسفانه بعد از سال‌ها هنوز در بر همان پاشنه می‌چرخد و قالیباف در رسانه به آنها که الگویشان واگرایی و ستیز با خودی‌ها یا چشمک و کرشمه برای اغیار است رانت می‌دهد، آنقدر که بر فرمِ تحقیر هم چشم بسته: به رسانه پرت و گمنام می‌رود، جایی که مجری حتی زحمت پوشیدن لباس رسمی به خودش نداده و با آستین کوتاه جلوی مقامات می‌نشیند.

فرمِ تحقیر فقط در دیپلماسی مهم نیست، در رسانه هم زبان دارد و حرف می‌زند. جدا از کسر شأنِ مسئولین در رسانه‌ی خلق‌الساعه، پرخاش مجری و جنجال‌هایش در مجازی دقیقا همان حس واگرایی را می‌رساند که حرفش آمد: من مورد اعتماد بالا هستم و بهترین امتیازها را از پشت پرده می‌گیرم اما با آن [...]ها فرق دارم. شرحِ بیشتر خارج از ادب است.

مسئولین نظام باید بدانند جای روایت جنگ در صداوسیما است اگر هم مشکلی دارند و کسانی می‌خواهند حرف‌های قالیباف یا وحیدی و شمخانی را پخش نکنند باید همین را صریح به مردم بگویند. هم خودشان تریبون دارند هم رسانه‌های شناخته شده و باسابقه در دسترس‌اند. بازی‌های گروهی و رانتی در رسانه می‌تواند شکلی از «فساد» باشد.

تتمه: این ترفند که خودمان برنامه می‌سازیم و چون از شخصیت‌های مطرح مصاحبه می‌گیریم صداوسیما باید کامل پخشش کند قبل از ربودن (هایجک کردن) آنتن، توهین به شعور مخاطب است. این چند خط هم فقط برای دفاع از شعور خودمان نوشته شد، امیدی به شنیده شدن و تأثیر در کار نیست، نه در حلقه‌های خاص نه در رسانه‌های رسمی.

@daneshtalab1
امتناع آزادی، انرژیِ بی‌نهایت نداریم

انسانِ آزاد باید در تمام انتخاب‌های زندگی وقت بگذارد و انرژی زیادی صرف کند تا پس از بررسی، آنچه واقعا در دل می‌خواهد و در عقل درست می‌داند را برگزیند. به تعبیر بهتر باید مسیری شخصی را برای خودش بسازد، از ابتدا تا انتها.

انسان آزادِ فرضی، راهی منحصر به فرد دارد که متکی بر امیال و افکارش گام به گام پیش برده. اگر از راه‌های پیش‌ساخته استفاده کند یعنی از «سنت» بهره گرفته، آزادیِ خودش را واگذاشته یا تعلیق کرده تا راحت‌تر از چالش‌ها بگذرد.

سنت، راه و رسمی است که زحمت مردم را کم می‌کند آنقدر که حتی متوجه نمی‌شوند چه انتخاب‌های مهمی با تکیه بر تفاهم جمعی آسان شده. سنت به جای انسان‌ها فکر می‌کند و تصمیم می‌گیرد، انباشتی از تجربه‌ها و روش‌های آزموده است.

سنت، نوعی عقلانیت است که در زمانی دراز صیقل خورده. آزادی را از کار می‌اندازد یا در چارچوب خودش محدود می‌سازد اما به جایش نظم و آرامش می‌دهد، امنیت می‌آورد و از این‌ها مهم‌تر، در زمان و انرژی صرفه‌جویی می‌کند.

اگر جهانی کاملا سنت‌زدایی شده را فرض کنیم ناچاریم درباره همه چیز از نو تصمیم بگیریم یعنی برای هر کار مهمی ابتدا آگاهی کسب کنیم و همانطور که در بندِ نخست آمد، پس از سنجش با امیال و افکارمان دست به انتخاب بزنیم.

فرضیه آزادی در ظاهر احساسِ زندگی مستقل یا خودکفایی در عقلانیت می‌دهد اما آواری از دغدغه و تردید را بر سر انسان خراب می‌کند. اضطراب، سراسر زندگی را می‌گیرد و‌ نگرانی از اشتباه و پیامدهایش خوراک روزمره می‌شود.

در جهانی عاری از سنت، خبری از عقل جمعی نیست که مثل مرشد و راهنما، ترفندها یا میانبرهای ارزشمند را آسان و ارزان پیش پا بگذارد. تفاهم‌ها باید از صفر و پله به پله ساخته شوند. زندگی آزاد ناممکن است چون انرژی زیادی می‌طلبد.

مردم به سنت‌ها تن می‌دهند اما چون بعضا جدید هستند دچار توهم می‌شوند که آزادند و با عقل و اراده تصمیم می‌گیرند. یا خیال می‌کنند بین سنت‌ها آزادی انتخاب دارند در حالی که شمارشان محدود است و وابسته به پذیرش دیگران.

در نهایت ما با سنت‌های آزادی طرف هستیم، فرهنگ‌های غربی و عمدتا آمریکایی که بر همه جهان حتی اروپا تحمیل می‌شوند، فشاری فرهنگی که پشتش منافع اقتصادی و بین‌المللی نهفته و دستکم در مواقعی، جاده‌سازی برای نفوذ سیاسی است.

پی‌نوشت ۱: در بُعد اقتصادی هم امتناعی موازی دیده می‌شود. اگر همه انسان‌ها مانند مردم آمریکا مصرف کنند دستکم به پنج کره زمین نیاز خواهیم داشت. برهانی ملموس‌تر از این برای امتناع آزادی و غیر عقلانی بودنش یافت نمی‌شود.

پی‌نوشت ۲: این بحث در لایه فلسفی و عمیق‌تر باقی می‌ماند که تصور انسانِ آزاد با امیال و افکار کاملا شخصی، محال است. انسان اساسا در جامعه ساخته می‌شود. مدنی بالطبع بودن پیش از همکاری اجتماعی درباره ذات و هویت انسانی است.

@daneshtalab1
جبرائیلی از خودش شکست می‌خورد

مدتی پیش جبرائیلی به جدال رفت و حرف‌هایی زد که نشان داد تکلیفش با خودش معلوم نیست. از یک طرف مدعی بود من در مجمع تشخیص مسئولیت مهمی نداشتم اما دائم بهم گیر می‌دادند که نباید موضع سیاسی بگیری. بعدتر برای اینکه نشان بدهد چقدر در مسیری که انتخاب کرده راسخ است گفت: من در «حلقه قدرت» بودم اما به خاطر حرف‌هایم هزینه دادم و بیرون آمدم.

اخیرا در مجمع عمومی حزب‌شان معلوم شد درباره نئولیبرال‌ها هم چنین حالتی دارد. از یک طرف به جنگ‌شان می‌رود و گرایش به رهاسازی اقتصاد را اقدام علیه ملت می‌داند اما از طرف دیگر نمی‌تواند روابط قدرت را نادیده بگیرد. اصطلاحا، وصل بودنش بر منتقد بودنش می‌چربد. از این رو پناهیان که واقعا افراطی و پیشتاز نئولیبرال‌های مذهبی بوده را به عنوان سخنران و مبلغ‌ انتخاب می‌کنند.

از این دوگانگی‌ها واضح‌تر درباره رهبری رخ می‌دهد که ایشان را با گرایشی شبیهِ خودش فرض کرده نه «راست سنتی» که راه آزادسازی و خصوصی‌سازی را هموار کرده. هم می‌خواهد به نئولیبرال‌ها بتازد هم از ولایتمداری به شیوه احساسی و ارادتمندانه خارج نشود. طبیعتا از او انتظار نمی‌رود به نقد رهبری دست بزند اما می‌تواند خطابه‌ها و شعارهای تند را کنار بگذارد تا دستکم‌ دچار تناقض نباشد‌.

جبرائیلی خودش را چیزی شبیه به هوادار فرض کرده که باید به هر قیمتی رهبری را از مسئولیت‌ها تبرئه کند. از این رو مهم‌ترین واقعیت در سه دهه گذشته یعنی چرخش در اقتصاد کلان را نادیده می‌گیرد. امام به کمونیسم متهم می‌شد و رهبری به نئولیبرالیسم، از این ساده‌تر نمی‌شود تفاوت را توضیح داد اما جبرائیلی اصرار دارد حساب رهبری را از سیاست‌های کلی نظام جدا کند.

آنهمه تأکید بر خصوصی‌سازی و واگذاری اقتصاد، بازتفسیر قانون اساسی، همراهی با هاشمی در چرخش اولیه، موافقت با تشکیل بانک‌های خصوصی، دفاع از روحانی در شوک بنزینی، حرف زدن علیه ارز ترجیحی... از نظر جبرائیلی و امثال او، هیچ کُنشی از رهبری هیچ ربطی به نئولیبرالیسم پیدا نمی‌کند. عجیب است که متوجه نمی‌شوند ناظر و غیرموثر جا زدن رهبری چه‌ معنای بدی دارد.

با هیچ ترفندی نمی‌شود آیت‌الله خامنه‌ای را مثلا از قالیباف و مخبر و آقامحمدی جدا گرفت یا گرایش افراطی اینها به نئولیبرالیسم را انکار کرد. سخنرانی‌های عجیبی که رها کردن اقتصاد را حتی با دفاع مقدس و ارزش‌های دینی پیوند می‌زنند قطعا دور از دید رهبری یا در زاویه مخالف و ناپسند نبوده به همین دلیل سال‌ها ادامه پیدا کرده و هر سه در بالاترین سطحِ اعتماد و مشاوره مانده‌اند.

برنامه دیگری از جدال در خاطرم هست که نوسان جبرائیلی در آن تأسف‌آور بود. وقتی می‌خواست برای رهبری افتخار بسازد به دخالت‌ها اشاره می‌کرد، هر جا می‌خواست روی اشتباهات سرپوش بگذارد می‌گفت ایشان در کارِ دولت‌ها دخالت نمی‌کند! این انعطاف که متاسفانه شایع هم شده از رابطه‌ای شبیه ندیم و سلطان پرده برمی‌دارد، مقام رهبری در جمهوری اسلامی اما حکایتِ دیگری دارد.

امثال جبرائیلی خود به خود متهم می‌شوند که بخشی از «عدالتخواهی سیستمی» هستند، رویکردی امنیتی که سعی دارد حرف چپ‌ها و عدالتخواه‌ها را بگیرد و ذیلِ ولایتمداری فریاد بزند. نقدها را مال خود کنند تا بگویند درون نظام این گرایش هم هست، در حد تبلیغات تا مذهبی‌ها دل‌‌شان گرم شود و از نظام نبُرند. این مسیر را پیش‌تر یارانی مثل حسن رحیم‌پور و وحید جلیلی طی کرده‌اند.

اینکه نقدهای عدالتخواهانه و بعضا پرهیجان داشته باشیم بدون اینکه گردی به عبای رهبری بنشیند یا سیاست‌های کلان و جهت‌گیری نظام را با سوال مواجه کند غیر از بچه‌گانه بودن دیگر نخ‌نما هم شده، بُرشش را از دست داده. تکاپوی دوستان‌ ولایی یک پیام ساده دارد؛ همان شعارِ «خامنه‌ای خمینی دیگر است» منتها در برداشتی کاملا اشتباه که حافظه تاریخی و شعور سیاسی را نادیده می‌گیرد.

واضح است و همه می‌دانیم، مهم‌ترین نیرویی که می‌تواند جلوی نئولیبرالیسم را بگیرد مذهبی‌های دلبسته به عدالت‌اند که اراده‌شان توسط خود نظام با موفقیتی نزدیک به صد در صد خنثی شده. جبرائیلی حتی اگر متوجه نباشد در همین روند اجازه بازی می‌گیرد. تلاش دارد خودش را برانگیزاننده مردم و پیشتاز معرفی کند در صورتی که خطاب و درخواستِ تحولش باید به سمت دیگری باشد‌.

تتمه: بسیاری از نقدهای جبرائیلی در اقتصاد به‌جا هستند. مناظره‌اش با غنی‌نژاد هم خوب بود و اوجش آنجا که قاعده تسلیط را در مورد فقرا و کارگرانی که با گران شدن ارز و آزادسازی غارت می‌شوند، به کار برد. فقط در برابر این حرف که آمریکا هم قواعد بازار را رعایت نمی‌کند واکنش درستی نداشت، نتوانست استدلال کند که نئولیبرالیسم در «بهترین آزمایشگاه» هم‌ کارکرد مطلوبی نداشته.

@daneshtalab1
2025/10/21 02:14:08
Back to Top
HTML Embed Code: