Telegram Web Link
Forwarded from تفحص خویش
Forwarded from تفحص خویش
ابرها در آسمان می‌آیند و می‌روند اما این پدیدار شدن و ناپدید شدن ابرها، تأثیری بر آسمان نمی‌گذارد.
ماهیت حقیقی تو همانند آسمان است،
مانند فضاست.
همچون آسمان باقی بمان و اجازه بده تا ابرهای افکار بیایند و بروند.
اگر این نگرش بی‌تفاوت بودن نسبت به ذهن را پرورش دهید، به‌تدریج دیگر خودتان را با ذهن هم هویت نخواهید کرد.
#آنامالای سوامی

هر آنچه می‌آید پسش نزن، هر آنچه می‌رود به خاطرش غصه نخور. همه‌چیز همچون ابرهایی که در آسمان شناورند فقط میایند و می‌روند. فقط به‌عنوان آن هشیاریِ ثابت باقی بمان. هشیاری و حقیقت یکی هستند. خودت را با خانه هم‌نوا کن.
#موجی

بگذار تا آنچه می‌آید، بیاید و آنچه می‌رود، برود. ببین که چه چیز باقی می‌ماند.
باگوان #رامانا ماهارشی

پرسش: فرق بین ایگو و خویش چیست؟
باگوان: آنی که می‌آید و می‌رود، برمی‌خیزد و فرومی‌نشیند، زاده شده و می‌میرد ایگو است.
آنی که همیشه ثابت است، هرگز تغییر نکرده و عاری از کیفیات است خویش است.
#رامانا ماهارشی


پرسش: شما میگویید که همه‌چیز خویش است حتی مایا یا توهم. اگر چنین است پس چرا من نمی‌توانم خویش را به‌وضوح ببینم؟ چرا از من پنهان است؟

آنامالای سوامی: چون شما به سمت اشتباهی نگاه می‌کنید. شما این باور را دارید که خویش چیزی است دیدنی یا تجربه شدنی. چنین نیست. خویش هشیاری یا آگاهی‌ای است که دیدن و تجربه کردن در آن اتفاق میفتد.
حتی اگر شما خویش را نمی‌بینید، خویش همچنان آنجاست. باگوان رامانا ماهارشی گاهی با طنز اظهار می‌داشتند که: «مردم فقط روزنامه را باز می‌کنند و نگاهی به آن می‌اندازند و بعد میگویند "من آن صفحات را نگاه کردم" اما در حقیقت آن‌ها آن صفحات را نگاه نکردند بلکه فقط کلمات و عکس‌های روی آن را دیدند. بدون آن صفحه، هیچ کلمه و عکسی وجود نخواهد داشت اما مردم هنگام خواندن کلمات همیشه صفحه را فراموش می‌کنند.»
باگوان از این تشبیه برای این استفاده می‌کردند تا نشان دهند که مردم فقط اسم‌ها و فرم‌هایی که روی صفحه‌ی آگاهی پدیدار می‌شوند را می‌بینند و خودِ صفحه را نادیده می‌گیرند. با این نوع دیدِ جزئی به‌راحتی می‌توان به این نتیجه رسید که تمام فرم‌ها هم از همدیگر و هم از شخصی که آن‌ها را می‌بیند جدا هستند.
اگر مردم به‌جای فرم‌هایی که در آگاهی پدیدار می‌شوند متوجه‌ی خودِ آگاهی می‌شدند آنگاه ادراک می‌کردند که تمام این فرم‌ها فقط ظواهری هستند که درون آن آگاهیِ واحدِ یکپارچه ظاهر می‌شوند.
آن آگاهی همان خویشی است که تو در جستجویش هستی. تو می‌توانی آن آگاهی باشی اما هرگز نمی‌توانی آن را ببینی زیرا آن چیزی جدا از تو نیست.
Forwarded from تفحص خویش
Your real nature is like the sky, like space. Just remain like the sky and let thought-clouds come and go. If you cultivate this attitude of indifference towards the mind, gradually you will cease to identify yourself with it.
#ANNAMALAI SWAMI

Whatever comes, do not push away, whatever goes, do not grieve. Everything appears just like clouds floating by; they just come and go. Stay only as the unmoving Awareness. Awareness and Truth are one. Acclimatize yourself to Home.
#Mooji

Let come what comes, let go what goes. See what remains.
#Ramana Maharshi

Bhagavan #Ramana Maharshi : That which comes and goes, rises and sets, is born and dies is the ego. That which always abides never changes and is devoid of qualities is the Self.
Clouds come and go in the sky but the appearance and disappearance of the clouds don't affect the sky.


Q: You say that everything is the Self, even maya. If this is so, why can't I see the Self clearly? Why is it hidden from me?
AS: Because you are looking in the wrong direction. You have the idea that the Self is something that you see or experience. This is not so. The Self is the awareness or the consciousness in which the seeing and the experiencing take place.
Even if you don't see the Self, the Self is still there. Bhagavan sometimes remarked humorously: ‘People just open a newspaper and glance through it. Then they say, "I have seen the paper". But really they haven't seen the paper, they have only seen the letters and pictures that are on it. There can be no words or pictures without the paper, but people always forget the paper while they are reading the words.'
Bhagavan would then use this analogy to show that while people see the names and forms that appear on the screen of consciousness, ignore the screen itself. With this kind of partial vision, it is easy to come to the conclusion that all forms are unconnected with each other and separate from the person who sees them.
If people were to be aware of the consciousness instead of the forms that appear in it, they would realize that all forms are just appearances which manifest within the one indivisible consciousness.
That consciousness is the Self that you are looking for. You can be that consciousness but you can never see it because it is not something that is separate from you.

- Living by the Words of Bhagavan, p. 272
با توجه به پست قبل این شخصی که فکر می‌کنی همونی، یعنی همین مریم، علی، سارا، نیما.... چیه؟
شخص یک تاریخچه است. گذشته است، یک سری افکار و خاطرات و تصاویره.
من تصور می‌کنم که مجموعه‌ای از این‌ها هستم.
اما با توجه به مثال قبل تمام این‌ها فقط ابرها هستند.
منِ حقیقی همون آسمانیه که از این ابرها آگاهه و خودِ اینها نیست.
آسمان خودش رو با مجموعه‌ای از ابرها هم‌هویت کرده و درنتیجه خودش رو مجموعه‌ای از ابرها میدونه یعنی شخص.
پس میشه اینطور گفت که تو صرفاً گمان می‌کنی که این شخص هستی اما اصل و اساس تو مطلقاً این شخص نیست.
تو اون چیزی هستی که از این شخص- از این ابرها آگاهه.
من در طی این سالها افکار و احساسات و خاطرات و تصاویر گوناگونی تجربه کردم، اما در تمام این چیزهایی که تجربه کردم چیزی وجود داشت که من ازش غافل بودم، چیزی مقدم بر اونها، و اون تجربه کننده‌ی اون چیزها بود. من با هر تجربه‌ای خودم رو عین اون تجربه در نظر می‌گرفتم و از خودم غافل بودم.
هیچ‌وقت نپرسیدم که این چیزی که داره این چیزهارو تجربه میکنه/ مشاهده میکنه، خودش چیه؟
درد، غم، رنج، هیجان، شادی، خشم، ترس در طول زندگیم مدام میان و میرن اما آیا من اینها هستم؟ یا چیزی هستم که اینها رو تجربه میکنه؟
در تمام زندگی این حسهای متفاوت و گوناگون تجربه شدند اما چیزی در اینجا وجود داشت که اصلاً متفاوت و دگرگون نمیشد و فقط اینها رو شناسایی میکرد.
"من"
"من حقیقی"
من حقیقی همونیه که از همه‌چیز آگاهه/ چیزهای مختلفی رو تجربه میکنه / اون شاهد تمام این حالات و افکارِ متفاوت و گوناگونه / اما خودش متفاوت و گوناگون نیست. خودش فقط یک فضای نامحدودِ آگاهیِ محضه. فقط فضامانندیه که همه چیز درونش ادراک میشه، شناسایی میشه، شناخته میشه.
از همه‌چیز آگاهه اما خودش مستقل از چیزهاییه که از اونها آگاهه.
اون خودِ آگاهیه.
تو خودِ آگاهی یا هشیاری هستی و نه چیزهایی که از اونها آگاهی. این شخص فقط چیزهایی هستند که تو از اونها آگاهی و نه خودِ تو.
چیزهایی که از اونها آگاهی مدام میان و میرن. اما تو همیشه حاضری. هستی. ثابتی.
"من مقدم بر تمام چیزهایی که از اونها آگاهم هستم."
تو هستی، حضور داری و آگاهی –حسی یا فکری ظاهر میشه - تو از این فکر یا حس آگاه میشی و شناساییش میکنی، اون حس یا فکر بعد از مدتی محو میشه اما تو همچنان هستی و حضور داری تا از چیزهای دیگه آگاه بشی.
تو افکار و احساسات و خاطرات و گذشته و تصاویر نیستی. تو چیزی هستی که از اونها آگاهه و اونها رو تجربه میکنه.
تو آسمانی و نه ابرهایی که میان و میرن.
انتخاب کن که در جای درست بمونی.

#مسیرمستقیم
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سریعترین راهِ رهایی - #روپرت_اسپایرا

این ویدئو حاوی نکات مهمی است که پیشنهاد میکنم به یکبار دیدن آن اکتفا نکنید.
Forwarded from تفحص خویش
"آیا سکون صرفاً نبود صدا و محتواست؟
خیر، سکون خودِ هشیاری است. یعنی همان آگاهی بنیادینی که تمام فرم‌ها از همان پدیدار می‌شوند. بنابراین چطور ممکن است که این آگاهی از آنچه شما هستید جدا باشد؟ این فرمی که گمان میکنی آن هستی، از همان پدید آمده و توسط همان زنده نگه داشته می‌شود.
این آگاهی اصل و اساس تمام کهکشان‌ها. علفزارها، گل‌ها، درختان، پرندگان و تمام فرم‌های دیگر است."
#اکهارت تُله

"سکون ماهیت حقیقی تو است. سکون چیست؟
سکون همان فضای درون یا هشیاری است که این کلمات در آن ادراک شده و به اندیشه تبدیل می‌شوند. بدون آن هشیاری، هیچ ادراک و اندیشه و هیچ جهانی وجود نمی‌داشت.
تو همان هشیاری هستی که خودت را به قالب این شخص درآورده‌ای."
#اکهارت تُله
Forwarded from تفحص خویش
Is stillness just the absence of noise and content?
No, it is intelligence itself - the underlying consciousness out of which every form is born. And how could that be separate from who you are? The form that you think you are came out of that and is being sustained by it. It is the essence of all galaxies and blades of grass; of all flowers, trees, birds, and all other forms.
#ECKHART TOLLE

Stillness is your essential nature. What is stillness? The inner space or awareness in which the words on this page are being perceived and become thoughts. Without that awareness, there would be no perception, no thoughts, no world.  
You are that awareness, disguised as a person.  
#ECKHART TOLLE
آدرس صفحه اینستاگرام: مسیرمستقیم
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
جنگلِ درختانِ افرا – آیا آگاهی ظلم میکند؟
#فرانسیس_لوسیل

فرانسیس لوسیل استاد معنوی روپرت اسپایرا بودند. روپرت اسپایرا همواره از ایشان با عنوان یکی از تاثیرگذارترین اساتیدشان یاد می‌کنند.
Birth and Death are the way the entire system evolves.
تولد و مرگ، راهی است که کل سیستم با آن تکامل می یابد.
معنی اصلی کلمه ایوالو، تکامل است.

این جمله مهم از ویدئوی قبل و همینطور ماجرای "تکامل و دگرگونی جنگل درختان افرا" برای من همسو بود با مطالبی که پیش‌ازاین در کتاب "پرسش‌های بزرگ فلسفی" خوانده بودم. با توجه به جهانی که در حال حاضر در آن زیست می‌کنیم این اشارات برایمان ملموس‌تر از پیش هستند.
قابل‌ذکر است که پیش‌ازاین به این موارد در فایل صوتی دگرگونی اشاراتی شده بود.

خدا به‌مثابه‌ی روح جهانی

تصور خدا به‌مثابه‌ی روح، ادعای هگل بود؛ اما اسپینوزا مدعی بود خدا در وحدتی دائمی با جهان است حال‌آنکه هگل تصویری پویاتر و پیچیده‌تر به دست می‌دهد که در آن ما انسان‌ها در اصل، تجلیات روح هستیم، روحی که از خلال ما عمل می‌کند و حتی از ما برای اهداف خود بهره می‌گیرد؛ اما درعین‌حال نمی‌توان روح را متفاوت از ما قلمداد کرد. یک مثال ساده از این قرار است: تصور کنید عضو تیم فوتبال هستید یا حتی یکی از هواداران پروپاقرص این بازی هستید. شما از آنچه «روح تیم» می‌خوانیم به‌هیجان‌آمده و تحت‌الشعاع آن قرارگرفته‌اید. شور بازی شما را گرفته، گویی چیزی شما را قبضه کرده و درواقع همین طور هم هست. آنچه «روح» می‌نامیم نیرویی بیگانه نیست که به شما هجوم آورده باشد، بلکه پیوند عاطفی شما با هر یک از حاضران در ورزشگاه، هیجان حاصل از بازی و اشتیاق جمعی شماست. اینک فرض کنید این تصویر بزرگ شود و کل بشریت را به انضمام یک «روح تیمی» مشترک که حامل نوعی اشتیاق برای زندگی است و شما به صرف انسان بودن در آن سهیم هستید در خود بگنجاند مقصود مورد نظر هگل از «روح» همین بود چیزی بزرگتر از همه‌ی ما اما نه جدا از ما؛ و این چیز از نظر هگل همان خداست.

خدا به مثابه‌ی صیرورت

انگاره‌ی مورد نظر هگل درباره‌ی روح، تنها در همه‌ی جهان گسترده نبود، بلکه گستره‌ای زمانی نیز داشت. یکی از عقاید برجسته‌ی هگل این بود که خدا به‌منزله‌ی روح جهانی نمی‌تواند صرفاً به‌صورت وجودی حاضر- موجودی خاص در زمانی خاص- شناخته شود، بلکه باید در درازای یک بازه‌ی زمانی مدید به‌مثابه‌ی نوعی صیرورت ادراک شود. به‌بیان‌دیگر درست نیست بگوییم خدا همواره همان بوده که حالا هست، بلکه او همواره در حال تحول و شدن است. شاید بتوان گفت خدا به طور مداوم خودش و همچنین جهان را خلق می‌کند ازاین‌رو مناقشه‌ی دائمی میان باورمندان به آفرینش و کسانی که به قانون فرگشت عقیده دارند نزاعی اشتباه است.

شکوفه‌ی گل هنگام باز شدنِ گلبرگ‌ها ناپدید می‌شود و ممکن است کسی بگوید قبلی [یعنی شکوفه] توسط بعدی [یعنی گلِ شکفته] انکار شده است؛ به همین ترتیب وقتی میوه به مرحله‌ی ظهور می‌رسد، شکوفه نیز به‌نوبه‌ی خود به‌عنوان نمودِ کاذبِ گیاه تلقی می‌شود و در عوض میوه به‌مثابه‌ی حقیقت آن رخ می‌نماید این صورت‌ها نه‌تنها از هم متمایزند بلکه به‌عنوان صورت‌هایی که در تعارضی دوجانبه هستند جای یکدیگر را می‌گیرند. درعین‌حال، سرشت جریانی که از آنها می‌گذرد آنها را همچون مراحل گوناگون وحدتی اندام‌وار به هم وصل می‌کند و آنها تنها با یکدیگر در جدال نیستند بلکه لازم و ملزوم همدیگرند؛ و این تقابلِ ضروری، حیاتِ آن جریان کلی را شکل می‌دهد.
هگل
پدیدارشناسی روح، ۱۸۰۷


هگل جهانی یگانه با کشمکش درونی مداوم را به تصویر می‌کشید که در آن روحی جهان‌شمول خود را به میانجی ما و در طول کل تاریخ بسط می‌دهد. جهان به‌منزله‌ی روح نوعی آگاهی کیهانی یا ذهن جهانی است که می‌کوشد خود را درک کند.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
هگل چه میگوید؟

*در ارتباط با پستهای قبل
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
"هگل از کجا میدانست چنین روزهایی میرسد؟"

تهیه و تنظیم از نشر نی

برنهاد، برابرنهاد و هم‌نهاد همان معادل تز، آنتی‌تز و سنتز در ویدئوی قبل است.
( این مطلب را در امتداد چند پست اخیر در نظر بگیرید)

آنچه هیچ نامی نمی‌توان بران نهاد، همان‌که گاهی به آن نیروی حیات یا آگاهی میگوییم، همانی که نمی‌شناسیمش اما هستیمَش، به فرم درآمد از هیچ و نور، تا اتم و مولکول و گاز و ستاره و جامد و سیاره و سنگ و صخره و بیشمار چیزی غریب به نام موجود.
فرم در فرم و انفجاری از فرم‌های بینهایت.
فرم‌ها همچون امواجِ بیشمارِ اقیانوس، پیاپی پدیدار و ناپدید می‌شوند، ایجادشده و نابود می‌گردند به فرم درآمده و از فرم خارج می‌شوند.
درخت و خرگوش و مار و مریخ و مگس و خورشید و نهنگ و پشه و زرافه و میمون و انسان. انسان علی و احمد و مهسا و نیما و سارا و مایکل و ادوارد و خوب و بد و ظالم و مظلوم و ستمکار و ستمدیده؛
اما در حقیقت تمام این نام‌ها بیهوده‌اند و این ذهن است که این نام‌ها را می‌گذارد و گویا آنها را متکثر می‌کند، اما تمام این‌ها حقیقتاً همچنان همان «آنچه هیچ نامی نمی‌توان بران نهاد» هستند.
هم ستمگر آگاهی است و هم ستمدیده. هم کودن آگاهی است و هم نابغه.
تصویر جنگ و تصویر جشن چیزی جز صفحه‌نمایش نیستند.
موج بدشکل و موج شکیل چیزی جز اقیانوس نیستند.
ظالم و مظلوم چیزی جز آگاهی نیستند.
تمام این نقش‌ها در خدمت آگاهی برای تجربه جنبه‌های بینهایت خودش هستند.

پس تمام این ماجراها چه؟ این غصه‌ها، رنج‌ها، ستم‌ها، انتقام‌ها.

-تمام این ماجراها بر اساس الگوی خودشان همچنان که باید پیش می‌روند. تو اما در این میان هشیار باش تا تماماً غرق در ماجرای تصاویر نباشی، هنگام دیدن فیلم، گاهی کانونِ تمرکزِ توجه‌ات را از تصاویر به صفحه‌نمایش تنظیم کن. یعنی به اصل و اساس تمام تصویرها. یا به گفته فرانسیس لوسیل از زاویه دید انسانی به زاویه دید کیهانی شیفت کن تا با دیدی وسیع‌تر و درست‌تر ببینی.

ببینی که:

جنبه‌های بی‌نهایتی از "پس‌زمینه" در قالب "تصاویر" به‌طور مدام پدیدار می‌گردد.
جنبه‌های بی‌نهایتی از "اقیانوس" در قالب "امواج" پدیدار می‌گردد.
جنبه‌های بی‌نهایتی از "آگاهی" در قالب "رویدادها و اتفاقات" پدیدار می‌گردد.

این فرم‌ها و اشکال (که در حقیقت خودِ آگاهی هستند) در پدید آمدن این جنبه‌های جدید از آگاهی نقش دارند اما خودشان به‌طور پیاپی ایجاد و نابود می‌گردند اما حالتی که پدید میاورند یعنی این حالت نو و جدید از آگاهی، ماندگار خواهد بود و همچنان به پیش خواهد رفت.
#مسیرمستقیم
2025/07/09 03:16:26
Back to Top
HTML Embed Code: