بعد از مرگ چه چیزی نیست که حالا هست؟
به خودتان یا اطرافیانتان نگاه کنید، این چه چیزی است که در حال حاضر هست و بعد از مرگ دیگر نیست.
شما یا فردی که مشغول نگاه کردن به او هستید مجموعهای از حالات و عواطف و احساسات و افکار ویژه هستید که شما را نسبت به دیگری متمایز میکند.
اما چیزی مقدم بر تمام اینها وجود دارد که اگر آن نباشد هیچکدام از اینها نیز نخواهند بود؛ و گویا تمام این عواطف و حالات و احساسات و افکار متصل به آن هستند.
آن چیست؟
این چه چیزی است که وقتی موجودی میمیرد آن موجود را ترک میکند؟
این موضوع را عمیقاً به تحقیق بگذارید.
درست بعد از مرگ رفتهرفته تمام فعالیتهایی که بهطور «خود به خودی» در جریان بودند متوقف میشوند. جریاناتی ازجمله تنفس، تقسیمات سلولی، عملکرد مغز، عملکرد کبد، عملکرد ماهیچهها، عملکرد حواس پنجگانه و بیشمار امورِ خودبهخودیِ دیگر.
تا پیشازاین چه نیرویی این امور خود به خودی را پیش میبرد؟
این چه چیزی است که با نبودنش تمام این امور ناگهان متوقف میشوند؟
مکثی کنید و با تعمق آن را بررسی کنید.
چه چیزی در هنگام مرگ ما را ترک میکند؟
جواب چیزی نیست که حقیقتش با کلمات ادا شود بلکه شما باید درون خودتان پیدایش کنید و شاهدش باشید.
صرفاً برای اشاره در قالب کلمات به آن،
«زندگی»
میگوییم.
زندگی یا نیروی حیات.
زیربنای تمام حالات گوناگون من، پدرم. همسرم، فرزند، همکارم و ... همین «نیروی حیات یا زندگی» است.
این زندگی را در آنها و در خودت ببین، پیدایش کن، نگاهش کن.
اطرافیان شما حرف میزنند، راه میروند، کار میکنند، میخندند، گریه میکنند، غصه میخورند، شادی میکنند، نگاهشان کن.
زندگی را درونشان ببین.
ببین که مقدم بر هر چیزی در آنها، این زندگی است که حضور دارد. زندگی را درون آنها تشخیص بده. این زندگیِ در جریان و رقصان را. این زندگیِ به فرم آمده را.
حالا به خودت نگاه کن.
آیا نیروی حیاتی که درون آنها جریان دارد با آنی که اینجا درون خودت در جریان است متفاوت است؟
مکث کن.
پرندهی در آسمان چطور؟
گربهی در خیابان چطور؟
به گلهای درون خانه نگاه کن، به درختان، آنها چطور؟
با این جریان زندگی بمان.
محوش شو، غرقش باش.
نگاهش کن.
این چه چیزی است که وقتی میمیریم "ما" را ترک میکند.
و حالا سؤال اصلی اینکه:
این "ما" اصلاً کجاست؟
آیا اصلاً بدون آن «زندگی»، مایی وجود دارد؟
آیا اصلاً فرقی بین «ما» و «جریان زندگی» وجود دارد؟
آیا اصلاً فرقی بین موج و اقیانوس وجود دارد؟
درنگ کن و درونش غرق شو.
#مسیرمستقیم
به خودتان یا اطرافیانتان نگاه کنید، این چه چیزی است که در حال حاضر هست و بعد از مرگ دیگر نیست.
شما یا فردی که مشغول نگاه کردن به او هستید مجموعهای از حالات و عواطف و احساسات و افکار ویژه هستید که شما را نسبت به دیگری متمایز میکند.
اما چیزی مقدم بر تمام اینها وجود دارد که اگر آن نباشد هیچکدام از اینها نیز نخواهند بود؛ و گویا تمام این عواطف و حالات و احساسات و افکار متصل به آن هستند.
آن چیست؟
این چه چیزی است که وقتی موجودی میمیرد آن موجود را ترک میکند؟
این موضوع را عمیقاً به تحقیق بگذارید.
درست بعد از مرگ رفتهرفته تمام فعالیتهایی که بهطور «خود به خودی» در جریان بودند متوقف میشوند. جریاناتی ازجمله تنفس، تقسیمات سلولی، عملکرد مغز، عملکرد کبد، عملکرد ماهیچهها، عملکرد حواس پنجگانه و بیشمار امورِ خودبهخودیِ دیگر.
تا پیشازاین چه نیرویی این امور خود به خودی را پیش میبرد؟
این چه چیزی است که با نبودنش تمام این امور ناگهان متوقف میشوند؟
مکثی کنید و با تعمق آن را بررسی کنید.
چه چیزی در هنگام مرگ ما را ترک میکند؟
جواب چیزی نیست که حقیقتش با کلمات ادا شود بلکه شما باید درون خودتان پیدایش کنید و شاهدش باشید.
صرفاً برای اشاره در قالب کلمات به آن،
«زندگی»
میگوییم.
زندگی یا نیروی حیات.
زیربنای تمام حالات گوناگون من، پدرم. همسرم، فرزند، همکارم و ... همین «نیروی حیات یا زندگی» است.
این زندگی را در آنها و در خودت ببین، پیدایش کن، نگاهش کن.
اطرافیان شما حرف میزنند، راه میروند، کار میکنند، میخندند، گریه میکنند، غصه میخورند، شادی میکنند، نگاهشان کن.
زندگی را درونشان ببین.
ببین که مقدم بر هر چیزی در آنها، این زندگی است که حضور دارد. زندگی را درون آنها تشخیص بده. این زندگیِ در جریان و رقصان را. این زندگیِ به فرم آمده را.
حالا به خودت نگاه کن.
آیا نیروی حیاتی که درون آنها جریان دارد با آنی که اینجا درون خودت در جریان است متفاوت است؟
مکث کن.
پرندهی در آسمان چطور؟
گربهی در خیابان چطور؟
به گلهای درون خانه نگاه کن، به درختان، آنها چطور؟
با این جریان زندگی بمان.
محوش شو، غرقش باش.
نگاهش کن.
این چه چیزی است که وقتی میمیریم "ما" را ترک میکند.
و حالا سؤال اصلی اینکه:
این "ما" اصلاً کجاست؟
آیا اصلاً بدون آن «زندگی»، مایی وجود دارد؟
آیا اصلاً فرقی بین «ما» و «جریان زندگی» وجود دارد؟
آیا اصلاً فرقی بین موج و اقیانوس وجود دارد؟
درنگ کن و درونش غرق شو.
#مسیرمستقیم
Forwarded from تفحص خویش
این معجزهی زندگی روی زمین و همین زندهبودنِ بدن شما، از طریق ذهن و تفکر بوجود نیامده است. به وضوح هشیاریای بسیار عظیمتر از ذهن در کار است. چطور یک سلول انسان* که اندازه آن یکهزارم اینچ است میتواند اطلاعاتی معادل هزار کتابِ ششصد صفحهای را درون دیانای خودش جای دهد؟ هرچه بیشتر درباره عملکرد بدن میآموزیم بیشتر درک میکنیم که هوشِ موجود در آن چقدر عظیم و گسترده است و دانش ما چقدر کم و محدود است. هنگامیکه ذهن دوباره با آن هشیاری مرتبط شود به ابزاری فوقالعاده تبدیل شده و آنگاه در خدمت چیزی عظیمتر از خودش درمیآید.
#اکهارت تُله
* طبق آخرین تحقیقات تعداد سلولهای بدن یک فرد بالغ حدود 30,000,000,000,000 یا سی تریلیون سلول است.
-این عکس قسمتی از سلول است که شاهد بخشی از اجزای آن و فعالیتهای پیچیده و عجیب آن هستید. فقط در نظر داشته باشید که خود سلول هم از مولکول و مولکولها هم از اتمها و اتمها هم از ذرات زیر اتمی و ... ساختهشدهاند.
#اکهارت تُله
* طبق آخرین تحقیقات تعداد سلولهای بدن یک فرد بالغ حدود 30,000,000,000,000 یا سی تریلیون سلول است.
-این عکس قسمتی از سلول است که شاهد بخشی از اجزای آن و فعالیتهای پیچیده و عجیب آن هستید. فقط در نظر داشته باشید که خود سلول هم از مولکول و مولکولها هم از اتمها و اتمها هم از ذرات زیر اتمی و ... ساختهشدهاند.
Forwarded from تفحص خویش
“It wasn’t through the mind, through thinking, that the miracle that is life on earth or your body was created and is being sustained. There is clearly an intelligence at work that is far greater than the mind. How can a single human cell measuring 1/1,000 of an inch in diameter contain instructions within its DNA that would fill 1,000 books of 600 pages each? The more we learn about the workings of the body, the more we realize just how vast is the intelligence at work within it and how little we know. When the mind reconnects with that, it becomes a most wonderful tool. It then serves something greater than itself.”
#EckhartTolle
#EckhartTolle
Forwarded from تفحص خویش
«هیچ زندهای نیست مگر آنکه حیاتش از من است
و هر نَفس آرزومندی، مطیع اراده من است
هر سخنگویی با واژههای من سخن میگوید
و هر بینندهای با مردمکان چشم من میبیند
هیچ خموشِ شنوایی نیست مگر آنکه به گوش من میشنود
و هیچ خشم گیرندهای نیست مگر آنکه از قدرت من نیرو میگیرد
هیچ ناطقی جز من نیست
و هیچ ناظری جز من نیست
و هیچ شنوایی جز من نیست»
التائیة الکبری - ابنفارض (عارف نامی سده ششم و هفتم قمری)
از کتاب تصوف اسلامی و رابطه انسان و خدا – رینولد نیکلسون
و هر نَفس آرزومندی، مطیع اراده من است
هر سخنگویی با واژههای من سخن میگوید
و هر بینندهای با مردمکان چشم من میبیند
هیچ خموشِ شنوایی نیست مگر آنکه به گوش من میشنود
و هیچ خشم گیرندهای نیست مگر آنکه از قدرت من نیرو میگیرد
هیچ ناطقی جز من نیست
و هیچ ناظری جز من نیست
و هیچ شنوایی جز من نیست»
التائیة الکبری - ابنفارض (عارف نامی سده ششم و هفتم قمری)
از کتاب تصوف اسلامی و رابطه انسان و خدا – رینولد نیکلسون
Forwarded from تفحص خویش
عواطف، افکار و حسها میآیند و میروند؛ اما آنچه که حقیقتاً «اینجا» هست، خود تو هستی. سایر چیزهای دیگر فقط توریست هستند، میآیند و میروند اما تو مشاهدهگر این آمدنها و رفتنها هستی. هنگامیکه متوجه شدی که تو چیزی نیستی که بیاید و برود آنگاه آرامش در ذهن و قلبت حاکم خواهد شد.
#موجی
"Emotions and thoughts and sensations, they come and go. What is really 'here' is you. Everything else is a tourist. Everything else is coming and going. You are the witness of the coming and going. Once you know that you are not the thing which is coming and going, peace will prevail inside your mind and heart."
#Mooji
#موجی
"Emotions and thoughts and sensations, they come and go. What is really 'here' is you. Everything else is a tourist. Everything else is coming and going. You are the witness of the coming and going. Once you know that you are not the thing which is coming and going, peace will prevail inside your mind and heart."
#Mooji
Forwarded from تفحص خویش
متن زیر از کتاب نیروی حال از اکهارت تله است. اتفاقی که در اینجا روایت شده، شروع دگرگونی عظیم اکهارت بود. حالا از شما میخوام که متن زیر رو با دقت بخونید و به ارتباطش با مطلب قبل از موجی پی ببرید. با توجه به مطلب قبل از موجی در اینجا چه اتفاقی برای اکهارت افتاده؟
"من دیگه نمیتونم خودمو تحمل کنم"
این فکر مدام درون ذهنم خودشو تکرار میکرد.
ناگهان متوجه شدم که این چه فکر عجیبیه.
من یک نفرم یا دو نفر؟
"من" نمیتونم "خودمو" تحمل کنم.
با توجه به این جمله ظاهراً باید دو نفر اینجا وجود داشته باشه.
یکی "من" و یکی "خودم" که نمیتونم تحملش کنم.
بعد با خودم فکر کردم که احتمالاً باید فقط یکی از اینها واقعی باشه.
#اکهارت تُله
'I cannot live with myself any longer.'
This was the thought that kept repeating itself in my mind. Then suddenly I became aware of what a peculiar thought it was.
'Am I one or two? If I cannot live with myself, there must be two of me: the 'I' and the 'self' that 'I' cannot live with.'
'Maybe,' I thought, 'only one of them is real.'
#Eckhart Tolle (The Power of Now)
صفحه اینستاگرام مسیر مستقیم
"من دیگه نمیتونم خودمو تحمل کنم"
این فکر مدام درون ذهنم خودشو تکرار میکرد.
ناگهان متوجه شدم که این چه فکر عجیبیه.
من یک نفرم یا دو نفر؟
"من" نمیتونم "خودمو" تحمل کنم.
با توجه به این جمله ظاهراً باید دو نفر اینجا وجود داشته باشه.
یکی "من" و یکی "خودم" که نمیتونم تحملش کنم.
بعد با خودم فکر کردم که احتمالاً باید فقط یکی از اینها واقعی باشه.
#اکهارت تُله
'I cannot live with myself any longer.'
This was the thought that kept repeating itself in my mind. Then suddenly I became aware of what a peculiar thought it was.
'Am I one or two? If I cannot live with myself, there must be two of me: the 'I' and the 'self' that 'I' cannot live with.'
'Maybe,' I thought, 'only one of them is real.'
#Eckhart Tolle (The Power of Now)
صفحه اینستاگرام مسیر مستقیم
Forwarded from تفحص خویش
"آنی که از افکار رنج میکشد نیز خودش یک فکر است"
افکاری که برایت بیمعنی و خنثی باشند نمیتوانند تو را به دردسر بیندازند و مزاحمت ایجاد کنند. چنین افکاری نمیتوانند درون شما زنده بمانند و درنتیجه هیچ ردی هم در آگاهی باقی نمیگذارند. پس چه افکاری ما را به دردسر میندازند؟
فقط افکاری که نیروی روانی و هویت شخصی را با خودشان حمل میکنند میتوانند شما را به خاطر انرژیای که روی آنها صرف کردهاید، آزار دهند.
بدان که تو آگاهی بی فرم و غیرشخصی هستی.
هیچ فکری نمیتواند جدا از تو وجود داشته باشد.
هیچ فکری بهتنهایی استقلالی از خودش ندارد. فکرها نیازمند توجه و انرژی شما هستند. اشتیاق و باور شماست که آنها را حفظ میکند. شما با فکر کردن به افکار و باور کردنشان به آنها جان میبخشید.
در حقیقت فقط عده کمی آگاهند که آنی که از افکار رنج میکشد نیز خودش یک فکر است؛ اما چه کسی واقعاً آمادهی چنین درکی است؟
رنج و رنج کشنده دو روی یک سکهاند.
هر دو افکاری هستند که بر صفحه آگاهی پدیدار میشوند.
آنی که شاهد این نمایش است همان خویش حقیقی است.
جایگاه حقیقیات همان شاهد نامتغیر و بی فرم است.
#موجی
افکاری که برایت بیمعنی و خنثی باشند نمیتوانند تو را به دردسر بیندازند و مزاحمت ایجاد کنند. چنین افکاری نمیتوانند درون شما زنده بمانند و درنتیجه هیچ ردی هم در آگاهی باقی نمیگذارند. پس چه افکاری ما را به دردسر میندازند؟
فقط افکاری که نیروی روانی و هویت شخصی را با خودشان حمل میکنند میتوانند شما را به خاطر انرژیای که روی آنها صرف کردهاید، آزار دهند.
بدان که تو آگاهی بی فرم و غیرشخصی هستی.
هیچ فکری نمیتواند جدا از تو وجود داشته باشد.
هیچ فکری بهتنهایی استقلالی از خودش ندارد. فکرها نیازمند توجه و انرژی شما هستند. اشتیاق و باور شماست که آنها را حفظ میکند. شما با فکر کردن به افکار و باور کردنشان به آنها جان میبخشید.
در حقیقت فقط عده کمی آگاهند که آنی که از افکار رنج میکشد نیز خودش یک فکر است؛ اما چه کسی واقعاً آمادهی چنین درکی است؟
رنج و رنج کشنده دو روی یک سکهاند.
هر دو افکاری هستند که بر صفحه آگاهی پدیدار میشوند.
آنی که شاهد این نمایش است همان خویش حقیقی است.
جایگاه حقیقیات همان شاهد نامتغیر و بی فرم است.
#موجی
Forwarded from تفحص خویش
You cannot be troubled by any thought which has no meaning for you. Such thoughts cannot live in you and will not leave any footprints in the consciousness. Only those thoughts which carry some psychological force or personal identity will molest you because of the energy invested in them.
Know that you are formless and impersonal consciousness.
No thought can exist apart from you.
No thought is self-employed. Thoughts require the investment of your attention and energy. Your interest and belief sustains them. You think and believe thoughts into existence.
In fact, few are aware that the one who is suffering thoughts is itself a thought! But who is ready for such understanding?
The suffering and the sufferer are two sides of the one coin.
Both are thoughts appearing on the screen of consciousness.
That which witnesses this play is the real Self!
Your True place is the untouched, formless witness.
Know that you are formless and impersonal consciousness.
No thought can exist apart from you.
No thought is self-employed. Thoughts require the investment of your attention and energy. Your interest and belief sustains them. You think and believe thoughts into existence.
In fact, few are aware that the one who is suffering thoughts is itself a thought! But who is ready for such understanding?
The suffering and the sufferer are two sides of the one coin.
Both are thoughts appearing on the screen of consciousness.
That which witnesses this play is the real Self!
Your True place is the untouched, formless witness.
Forwarded from تفحص خویش
(در ارتباط با پست قبل)
بالاترین ادراک این است:
"کسی که افکار را دنبال میکند خودش فکر است."
#پاپاجی
«خود» حاصل فکر یا عقل جزیی است. و این «خود» چیزی است که انسان را از متصل بودن به حقیقت، معنویت، عشق و کیفیت های ناشناختهیِ ورای فكر و ذهن جدا می کند. این «هستیِ» ذهنی و مجازی عين حجاب و پردهیِ «آن» یا حقیقت است. حال انسان می کوشد تا از متن و از درون همين «هستیِ» محدود، حقیقت ناشناخته و ورای فکر را دریابد، یا بشناسد. ولی هر حرکت فکر برای دریافت آنچه ورای فکر است، حکم پرده و حجاب جدیدی را دارد بر روی آن حالت ناشناخته. فکر آفت و مانع ادراک آن حالت است.
کتاب «با پیر بلخ»
محمدجعفر #مصفا
چگونه باید "من" را از بين برد؟
ما "هويت فکری" را چيزی جدا از فکر تصور میکنيم و تمام توجهمان به يک پديدۀ جدا از فکر است و نه به خودِ فکر. به "من" نظر داريم، نه به خالق آن که "فکر" است. و همين اشتباه علت پابرجاماندن و استمرار اين پديده و مسائل ناشی از آن است.
ما میگوييم چگونه بايد "من" را از بين برد؟ غافل از اينکه "من" اصلا وجود ندارد تا از بين بردن آن مطرح باشد. مسألۀ ما عبارت است از يک اشتباه ذهنی. و رفع اين اشتباه ذهنی مطرح است، نه "از بين بردن" چيزی.
کتاب تفکر زائد
محمدجعفر #مصفا
"از تمام افکاری که در ذهن برمیخیزند فکر «من» اولین فکر است. تنها بعد از برخاستن فکر «من» است که سایر افکار ظاهر میشوند. بعد از برخاستن ضمیر اولشخص است که ضمایر دوم و سوم شخص ظاهر میشوند، بدون ضمیر اولشخص، ضمایر دیگر نیز نخواهند بود."
#رامانا ماهارشی
بالاترین ادراک این است:
"کسی که افکار را دنبال میکند خودش فکر است."
#پاپاجی
«خود» حاصل فکر یا عقل جزیی است. و این «خود» چیزی است که انسان را از متصل بودن به حقیقت، معنویت، عشق و کیفیت های ناشناختهیِ ورای فكر و ذهن جدا می کند. این «هستیِ» ذهنی و مجازی عين حجاب و پردهیِ «آن» یا حقیقت است. حال انسان می کوشد تا از متن و از درون همين «هستیِ» محدود، حقیقت ناشناخته و ورای فکر را دریابد، یا بشناسد. ولی هر حرکت فکر برای دریافت آنچه ورای فکر است، حکم پرده و حجاب جدیدی را دارد بر روی آن حالت ناشناخته. فکر آفت و مانع ادراک آن حالت است.
کتاب «با پیر بلخ»
محمدجعفر #مصفا
چگونه باید "من" را از بين برد؟
ما "هويت فکری" را چيزی جدا از فکر تصور میکنيم و تمام توجهمان به يک پديدۀ جدا از فکر است و نه به خودِ فکر. به "من" نظر داريم، نه به خالق آن که "فکر" است. و همين اشتباه علت پابرجاماندن و استمرار اين پديده و مسائل ناشی از آن است.
ما میگوييم چگونه بايد "من" را از بين برد؟ غافل از اينکه "من" اصلا وجود ندارد تا از بين بردن آن مطرح باشد. مسألۀ ما عبارت است از يک اشتباه ذهنی. و رفع اين اشتباه ذهنی مطرح است، نه "از بين بردن" چيزی.
کتاب تفکر زائد
محمدجعفر #مصفا
"از تمام افکاری که در ذهن برمیخیزند فکر «من» اولین فکر است. تنها بعد از برخاستن فکر «من» است که سایر افکار ظاهر میشوند. بعد از برخاستن ضمیر اولشخص است که ضمایر دوم و سوم شخص ظاهر میشوند، بدون ضمیر اولشخص، ضمایر دیگر نیز نخواهند بود."
#رامانا ماهارشی
Forwarded from تفحص خویش
"اصل، خود جذبه است، لیک ای خواجهتاش
کار کن، موقوف آن جذبه مباش"
#مولانا
دوستان عزیزم، برای چند روزی در خدمت شما نخواهم بود.
کار کن، موقوف آن جذبه مباش"
#مولانا
دوستان عزیزم، برای چند روزی در خدمت شما نخواهم بود.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بی ذهنی – رفع یک ابهام
سلام و عرض ادب خدمت دوستان عزیزم بعد از یک وقفه چندروزه.
نکته مهمی بود که به دلیل تکرار بسیار، ترجیح دادم تا بصورت یک مطلب مجزا اندکی شرح و بسط داده بشه. 🙏🌸
#مسیرمستقیم
سلام و عرض ادب خدمت دوستان عزیزم بعد از یک وقفه چندروزه.
نکته مهمی بود که به دلیل تکرار بسیار، ترجیح دادم تا بصورت یک مطلب مجزا اندکی شرح و بسط داده بشه. 🙏🌸
#مسیرمستقیم
Forwarded from تفحص خویش
...و شما بیشتر و بیشتر درباره زندگی فکر میکنید، اینکه علت تمام این اتفاقها چیست. آنگاه روزی اتفاقی برایتان میفتد. شروع به درک این موضوع میکنید که علت اصلی تمام مشکلاتتان خودِ همین افکارتان بودند. این افکار شما بود که از ابتدا مشکلساز شده بودند.
#رابرت_آدامز
"اندیشه میکنی که رهی از زحیر و رنج
اندیشه کردن آمد سرچشمه زحیر"
#مولانا
معنای بیت: با فکر و خیال میخواهی که از غم و رنج رهایی پیدا کنی غافل از اینکه علت اصلی و سرچشمه این رنج، همان فکر و خیال است.
…And you start to think more about life, what it's all about. Then, one day something happens to you. You begin to realise that your thinking has been the catalyst for all your problems to begin with, the illusion, the maya. It is your thoughts all-along that have been the problem.
- #Robert Adams
#رابرت_آدامز
"اندیشه میکنی که رهی از زحیر و رنج
اندیشه کردن آمد سرچشمه زحیر"
#مولانا
معنای بیت: با فکر و خیال میخواهی که از غم و رنج رهایی پیدا کنی غافل از اینکه علت اصلی و سرچشمه این رنج، همان فکر و خیال است.
…And you start to think more about life, what it's all about. Then, one day something happens to you. You begin to realise that your thinking has been the catalyst for all your problems to begin with, the illusion, the maya. It is your thoughts all-along that have been the problem.
- #Robert Adams
"این عکسو دیروز گرفتم، این صحنه خیلی توجهم رو جلب کرده بود. از سوراخ کنار دیوار درومده بود..."
-این عکس با همین نوشته بالا را برای دوست آگاهی ارسال کردم و این عزیز منو متوجه چیزی که نوشته بودم کردند:
" از سوراخِ کنارِ دیوار درومده بود."
این حضور، این زندگی از "خالیِ دیوار" وارد شده بود.
از خالی آمده بود.
اگر اون روزنهها در دیوار نبودند این زندگی در اونجا جریان پیدا نمیکرد.
پس این عکس در حقیقت چیزی جز ادامهی دو مطلب قبل نیست.
"خالی باش."
چون
"موانع تا نگردانی ز خود دور
درون خانهٔ دل نایدت نور"
شبستری
مانع و حجاب اصلی اما این توهم من بودن است، از این من-فکری که گمان میکنی همان هستی خالی شو. تمام باورها، انتظارها، خواستنها، تصویرها، ناامیدیها، امیدها، ترسها، غمها، اضطرابها همه به همان متصلند. بنابراین از این چیزی که گمان میکنی هستی خالی شو تا مثل این عکس، نور زندگی، نور حقیقت خانه دلت را درخشان و وجودت را لبریز کند.
"گفتم فراق تا کی؟ گفتا که تا «تو» هستی"
فیض کاشانی
"چو تو بیرونشدی او اندر آید
به تو بی تو جمال خود نماید"
شبستری
"حجاب میان بنده و خداي، آسمان و زمین و عرش و ترس نیست، پندار تو و منی تو حجاب توست. از میان برگیر به خداي رسی."
ابوسعید ابو الخیر
#مسیرمستقیم
-این عکس با همین نوشته بالا را برای دوست آگاهی ارسال کردم و این عزیز منو متوجه چیزی که نوشته بودم کردند:
" از سوراخِ کنارِ دیوار درومده بود."
این حضور، این زندگی از "خالیِ دیوار" وارد شده بود.
از خالی آمده بود.
اگر اون روزنهها در دیوار نبودند این زندگی در اونجا جریان پیدا نمیکرد.
پس این عکس در حقیقت چیزی جز ادامهی دو مطلب قبل نیست.
"خالی باش."
چون
"موانع تا نگردانی ز خود دور
درون خانهٔ دل نایدت نور"
شبستری
مانع و حجاب اصلی اما این توهم من بودن است، از این من-فکری که گمان میکنی همان هستی خالی شو. تمام باورها، انتظارها، خواستنها، تصویرها، ناامیدیها، امیدها، ترسها، غمها، اضطرابها همه به همان متصلند. بنابراین از این چیزی که گمان میکنی هستی خالی شو تا مثل این عکس، نور زندگی، نور حقیقت خانه دلت را درخشان و وجودت را لبریز کند.
"گفتم فراق تا کی؟ گفتا که تا «تو» هستی"
فیض کاشانی
"چو تو بیرونشدی او اندر آید
به تو بی تو جمال خود نماید"
شبستری
"حجاب میان بنده و خداي، آسمان و زمین و عرش و ترس نیست، پندار تو و منی تو حجاب توست. از میان برگیر به خداي رسی."
ابوسعید ابو الخیر
#مسیرمستقیم
Forwarded from تفحص خویش
(اگر دقت کرده باشید) من مدام به آن میگویم من-فکر. چون آن فقط یک فکر است. هیچ منی وجود ندارد. همین باید سرنخ را به شما بدهد.
#رابرت_آدامز
I keep calling it the l-thought. lt's a thought. There is no 'l'. This gives you a clue.
#Robert Adams
#رابرت_آدامز
I keep calling it the l-thought. lt's a thought. There is no 'l'. This gives you a clue.
#Robert Adams