Telegram Web Link
بگید که فقط روزگار من نیست که داره سگی می‌گذره؟
دستتو دورم نگه دار
من یه شمع رو به بادم.
امروز بستنی قیفیِ زیر آفتابم.
جای خالی را پر کنید:
دیگه حتی نمی‌تونم معده‌امو به‌عنوان یه معدۀ دسته دوم بفروشم
باید بفرستمش اوراقی.
سلام معدۀ عزیزم
کاش دست از سر کچلم برداری.
هر ور زندگیمو می‌گیرم
یه ور دیگه‌اش در می‌ره.
امروز
سعی کن روز خوبی باشی.
کاش نسخۀ آینده‌ام میومد نسخۀ حالمو نجات می‌داد.
امروز به شاگردام حال التزامی «خواستن» -جملاتی که خواسته‌ها و برنامه‌های ما رو می‌رسونن- رو یاد دادم و ازشون خواستم با استفاده ازش پنج‌تا جمله بنویسن. یکی از شاگردام نوشته بود: «من نمی‌خواهم کلاس استاد مهسا تمام شود.»
هیچی دیگه. همین.

#فرزندانم
تو هم می‌خوای یه زخم روی زخمای دیگه‌ام شی؟
تصویر امروز:
چه پنجشنبۀ جمعه‌ای بود.
دیوانگارد
من از زیر این آوارم زنده بیرون میام. می‌دونم.
شبا تخته سنگمو می‌کشم روم و می‌خوابم. صبح که میشه، میندازمش رو کولم و این کوه -مجازات گناهی که به یاد نمیارمش- رو بالا میرم. تخته سنگم جلوی پام نیست که کوچیک و کوچیک‌تر شه. روی کولمه؛ منو کوچیک و کوچیک‌تر می‌کنه.
اولش سخته ولی هرچی بگذره راحت‌تر میشه
یعنی من امیدوارم که بشه.
ما نگران چیزایی بودیم که دیگران خیلی راحت زیر پا میذارنشون.
تصویر امروز:
2025/07/09 01:44:38
Back to Top
HTML Embed Code: