دیگه حتی نمیتونم معدهامو بهعنوان یه معدۀ دسته دوم بفروشم
باید بفرستمش اوراقی.
باید بفرستمش اوراقی.
دیوانگارد
من از زیر این آوارم زنده بیرون میام. میدونم.
شبا تخته سنگمو میکشم روم و میخوابم. صبح که میشه، میندازمش رو کولم و این کوه -مجازات گناهی که به یاد نمیارمش- رو بالا میرم. تخته سنگم جلوی پام نیست که کوچیک و کوچیکتر شه. روی کولمه؛ منو کوچیک و کوچیکتر میکنه.
چیزی که الان دارم تجربه میکنم
از غم و از شادی
بهخاطر چیزیه که تا الان بودهام
چیزی که هستم.
از غم و از شادی
بهخاطر چیزیه که تا الان بودهام
چیزی که هستم.