Telegram Web Link
اگه می‌تونستم قلب و مغزمو بکنم و بندازم جلو سگ، حالم بهتر میشد شاید.
به دست، کیسۀ غم را گرفته‌ام بروم
دلم گرفته، دلم را گرفته‌ام بروم

محمد سلمانی
چیزی که الان دارم تجربه می‌کنم
از غم و از شادی
به‌خاطر چیزیه که تا الان بوده‌ام
چیزی که هستم.
تصویر امروز:
وضعیت انرژی زنانه‌ام اینجوریه که اومده‌ام پیاده‌روی چون:
مرد برای هضم دلتنگیاش
گریه نمی‌کنه، قدم می‌زنه
.
شب شد باز دوباره غم‌های عالم رو در سینی آورده‌‌ان که تقدیم بنده کنن.
اگر قلبم یه قایق کاغذی بود و میذاشتمش روی این آب، غرق میشد.
می‌تونم تا اونور دنیا بنویسم؟
اگه شب نبود
نمی‌فهمیدم که چقدر غمگینم.
هیچ‌کس نتونست اونقدر عمیق که من می‌تونم، دوستم داشته باشه.
جای بوسۀ رنج روی گونه‌هایم مانده.
ما مگه چی از این دنیا می‌خواستیم که از پسش برنمیومد؟
باید قلبم را بردارم و به یک جای دور فرار کنم.
می‌گویند که عشق یک چیز به‌دست آوردنی نیست. باید خودت را لایق دریافت بدون قید و شرطش بدانی. باید بدانی که عشق چیزیست که لیاقتش را داری بدون اینکه لازم باشد برای به‌دست آوردنش کاری را انجام دهی. نه از آنور خودخواهانه‌اش، می‌خواهند بگویند که عشق، این‌بار چیزی نیست که به‌خاطرش باید دختر بهتری باشی.
اصلا عشق چیست؟ چه می‌تواند باشد؟ چرا با همۀ آنچه من تا به حال دیده‌ام فرق دارد؟ چرا حتی خودم هم توانسته‌ام به دیگری بدهمش اما چرا هیچ‌وقت آنی نبوده که واقعاً دریافتش کنم؟ عشق را پشت کدام کوه قاف انداخته‌اند؟ زیر کدام لایۀ زمین دفن و توی کدام پستو قایمش کرده‌اند؟ نکند عشق برای ما همین باشد؟ همین تصویر نصفه نیمه از چیزی که هربار آرزو داریم بهتر شود؟ همین که هربار باید خودمان نیمی‌ از بارش را به دوش بکشیم؟
کاش عشق چیزی بیشتر از این باشد. کاش این‌بار خودش راهش را به سمتان پیدا کند. خودش را به ما ثابت کند.
جای یه گل کنار موهام خالیه.
«کنسرتِ درد»
زمان و مکان اجرا: هر شب - کمر بنده.
خسته‌تر از اونی‌ام که بتونم غمگین باشم.
در غمو ببند و بخواب.
2025/07/08 12:17:14
Back to Top
HTML Embed Code: