Telegram Web Link
قرص خورده‌ام
عرق نعناع خورده‌ام
خود نعنا رو هم دم کرده‌ام و خورده‌ام
اگه خوب نشدم
دیگه مستقیم میرم تو قبرم می‌خوابم.
نفر بعدی کیه؟
من اضطراب ندارم
من خود اضطرابم
وقتی اجازۀ احساس‌کردن را از خودمان سلب می‌کنیم، فهرستی طولانی از پیامدهای ناخواسته انتظارمان را می‌کشد. حتی توانایی شناسایی حسی را که داریم از دست می‌دهیم. انگار بدون اینکه خودمان بدانیم از درون کمی بی‌حس می‌شویم. وقتی این اتفاق می‌افتد، نمی‌توانیم بفهمیم چرا حسی خاص را تجربه می‌کنیم یا چه اتفاقی در زندگی‌مان افتاده که این حس را داریم. به همین دلیل نمی‌توانیم اسمی روی این حس بگذاریم و آن را به شیوه‌ای ابراز کنیم که اطرافیانمان درکمان کنند. وقتی نتوانیم حسی را که در وجودمان هست شناسایی و درک کنیم و با کلمات به زبان بیاوریم، هیچ‌کاری هم نمی‌توانیم درموردش انجام دهیم؛ به‌جای آنکه بر احساساتمان تسلط پیدا کنیم، تمامشان را بپذیریم و حتی با آغوش باز قبولشان کنیم آنها را انکار می‌کنیم.


هنر همه‌فن‌حریف‌شدن در احساسات/ مارک براکت/ ترجمۀ نهال سهیلی‌فر/ نشر میلکان.
[...] وقتی احساساتمان را نادیده می‌گیریم یا سرکوب می‌کنیم، برعکس قوی‌تر می‌شوند. احساساتی که خیلی قوی هستند درونمان بزرگ می‌شوند، مثل نیرویی تاریک که عاقبت تمام کارهایمان را مسموم می‌کند، چه خوشمان بیاید چه نیاید. احساسات جریحه‌دارشده خودبه‌خود محو نمی‌شوند، خودبه‌خود التیام پیدا نمی‌کنند. اگر احساساتمان را ابراز نکنیم، مثل بدهی روی هم تلنبار می‌شوند و بالاخره مهلت پرداخت و تسویه‌حسابشان سر می‌رسد.

هنر همه‌فن‌حریف‌شدن در احساسات/ مارک براکت/ ترجمۀ نهال سهیلی‌فر/ نشر میلکان.
موهام نرمه. موهامو دوست دارم. تکون خوردن موهام توی بادو دوست دارم. دست کشیدن توی موهام، مرتب‌کردن موهایی که توی باد به‌هم ریخته رو دوست دارم. بادو دوست دارم. جریانی که آزاردهنده نباشه رو دوست دارم. نوازشو دوست دارم. نوازش‌شدنو دوست دارم.
روحم از جسمم سنگین‌تر شده.
از فوق‌العاده‌بودن خسته شده‌ام
بعد از این می‌خوام معمولی باشم.
انگار قلبمو برده‌ان انداخته‌ان تو دستگاه خمیرزن نونوایی.
پس چرا ما نمی‌تونیم زیبایی‌های خودمونو ببینیم؟
یه جوری منتظرم که انگار قراره اتفاق خوبی بیوفته.
کرۀ زمین عزیز
ناامیدم نکن لطفاً.
من از شهودم توی مترو برای پیداکردن نفر بعدی که تو نزدیکترین ایستگاه قراره پیاده شه استفاده می‌کنم.
من می‌خوام همینجا دنده عقب بگیرم، دور بزنم و برگردم همون جایی که بودم.
اندازۀ یه کف دستم که شده
خودتو دوست داشته باش بشر.
حالم خوبه
ولی بازم دلم محبت می‌خواد
بازم می‌خوام که دوست داشته بشم.
ما نمی‌دونیم زندگی‌ ما رو به کجا می‌بره
ولی لطفاً منو به جای خوبی ببر؛ باشه؟
برای امشب خدا
لطفاً یه دستمال نمدار روی قلبم بذار.
این روزا دسته‌گلی‌ام که توی گلدونه
گلدون افتاده
آبی‌ که توشه بیرون ریخته
گلایی که سرشون روی زمینه و هنوز توی گلدونن، دارن کجکی به دنیایی نگاه می‌کنن که این روزا زیادی غمگینه.
2025/07/06 05:22:55
Back to Top
HTML Embed Code: