Telegram Web Link
اگر
به
"وجودِ بی نهایتِ شعورمند"
باور نداری
چرا
رنجِ
زندگیِ بیهوده را
تاب می آوری؟
و
اگر
باور داری
چرا
رنج می کشی؟!
Forwarded from تفحص خویش

«وجود» به هیچ‌چیز محتاج نیست و همه‌یِ عینیت‌ها محتاج به اویند، زیرا ورای او چیزی نیست. به گفته مایستر اکهارت خدا «وجود» است. خدا یعنی آغاز و اصل و پایان همه‌چیز. ابن عربی نیز می‌گوید خدا عین وجود است و چیزی دیگری نیست. پس تحقق وجود دیگری در کنار او محال است یعنی او یکتاوجود است و غیر او عدم است. ابن عربی تمثیلی از وحدت وجود ذکر می‌کند و آن اینکه وجود همچون دایره‌ای است که خطی موهوم آن را به دو قوس تقسیم کرده. این عالم همان خط است و بالاترین درجه عرفان این است که عارف این خط را موهوم بداند یعنی اصلاً آن را نبیند وقتی این خط رفع شد غیر از دایره چیزی نمی‌ماند و این یعنی فانی شدن و از بین رفتن عالم در وجود حق.
این فرمول را در نظر بگیرید که: همه‌چیز بعلاوه خدا چیزی بیشتر از خدا به‌تنهایی نیست. اگر کسی خدا را همراه با تمام چیزهای دیگر داشته باشد بیشتر از زمانی که فقط خدا را داشت نخواهد بود.
مایستر اکهارت می‌گوید: همه مخلوقات عدم محضند. نمی‌گویم که بی‌اهمیت یا صرفاً چیز حقیری هستند نه آنها عدم محض‌اند. چیزی که وجود ندارد معدوم است. مخلوقات اصلاً وجود ندارند زیرا وجودشان به حضور خدا بسته است. اگر خدا یک‌لحظه از مخلوقات روی برمی‌تافت آنها به عدم محض تبدیل می‌شدند. مخلوق از جانب خود هیچ ندارد و از جانب علتش همه‌چیز دارد.
پس باید گفت که این خداست که به‌صورت عالم تجلی کرده است. لذا چیزی که معلوم عارف است جز «وجود خدا» نیست. به گفته ابن عربی: اگر اهل خرد باشی، هیچ‌چیز با وهم یا عقل یا حس «جز وجود خدا» که ما بدو مستندیم درک نمی‌شود.
ازآنچه گذشت جز این نمی‌توان نتیجه گرفت که وجود عالم همان وجود حق است.
خدا نامحدود است و نامحدود جا برای چیز دیگری نمی‌گذارد.

نکاتی از #ابن_عربی و #مایستر اکهارت از کتاب «هستی و عشق و نیستی» مقالاتی از دکتر قاسم کاکایی
از مجموعه رباعی "سماع بر دار"، محمد خدادادی
https://www.tg-me.com/dr_mohamad_khodadadi
بخشی از کتاب مجالس پنجگانه سعدی




از مجلس سوم:


مهتر عالم و سید بنی آدم صلی الله علیه و سلم چنین میفرماید که هر کس که بامداد سر از جامهٔ خواب بردارد و غم دین بود که در دل او بود، و اندوه اسلام بود که در سینهٔ او بود، و عشق حقتعالی بود که در جان او باشد، حق جل وعلا بحکم کرم و فضل، عنایت ازلی را بفرستد تا کفایت ابدی او کند. و هر که را سودائی دیگر در دل بود، یا اندوهی دیگر در سینهٔ او جای گرفته باشد، لشکر قهر را بفرستد تا بر نهاد او شبیخون کند، و بتیغ سطوات عزت خود سر سرکش او را بردارد و کس را نرسد که گوید که آن چراست و این چون است.
 بر درگه عزتت همه خلق زبون
کسرا نرسد که این چرا و آن چون 
ای مردی که هر نااهلی را در درون خود عشقی اندوختهٔ این پراکندگی تا کی؟ ای مردی که دل خود را بهزار بازار عشق دیگران بفروختهٔ این آشفتگی تا چند؟
 دل ببازار من آورده و بفروخته ای
دل بفروخته مفروش ببازار دگر 
ای مردی که حدیث ما بر زبان نداری این خاموشی تا کی؟ ای یاری که هرگز یار خود را یاد نیاری این فراموشی تا کی؟ ای که با هرکس بازاری برساختهٔ این رسوائی تا کی؟ ای کسی که ترا با همه کسان رای بود این ناهمواری تا کی؟ ای شخصی که ترا نزد همه خسان جای بود این خواری تا کی؟ هر که فراموشی شغل ما پیشهٔ خود سازد و جان و تن و دل را در آتش عشق ما نگذارد، ما نیز از راه عدل و داد خود ندا در عالم مُلک و ملکوت در دهیم که نَسوالله فانسیهم ان المنافقین هم الفاسقون، و از لشکر شیطانش گردانیم که اِستحوذ علیهم الشیطان فانسیهم ذکر الله اولئک حِزب الشیطان.
این صفت بیگانگان و سمت راندگان است، بیا تا نشان آشنایان دهیم و حدیث مردان گوئیم. ای مردیکه بامداد سر از بالش برداری و شربت عشق ما نوشی نوشت باد. ای مردی که هر شب دل را بر آتش عشق ما کباب کنی و جگر از شوق ما خوناب مبارکت باد. ای یاری که تنت در درد ما میسوزد و جانت از محبت ما می‌افروزد، این سوختن بر مزیدت باد.
جوانمردا هرکز گمان مبر که عشق دنیا و شوق عقبی با هم راست آید. الدنیا و الآخرة ضَرتانِ اذا رَضیت اِحدیهما سَخطت الاخری، یا دنیا را توانی بودن یا عقبی را یا هوا را توانی یا خدا را. اما آنکه هم دنیا خواهی و هم آخرت را آن بکاری نیاید، چه دوستی او سلطانیست که با کسی نسازد، اندر ره عشق یا تو گنجی یا من، از عشق او آتشی برافروز آنگاه بدان آتش دنیا را بسوز، پس عقبی را. چون دنیا و عقبی سوختی خود را بسوز که در راه او همچنانکه دنیا و عقبی زحمت‌اند، نهاد تو هم زحمتست و تا زحمت وجود تو بود سلطان شهود او در حجاب عزت خویش متواری بود. عشق بر موسی علیه‌السلام تاختن آورد بر طور برآمد و بقدم صدق بایستاد و گفت: اَرنی. خطاب آمد که ای موسی خودی خود با خود داری که اضافه بخود میکنی؟ اَرنی. این حدیث زحمت وجود تو برنتابد یا تو خود را توانی بود یا ما را، لن ترانی. سلطان شهود ما بر نهادی سایه افکند که او نیست شده باشد و در کتم عدم خود را جای داده، پس از آن ما خود تجلی کنیم. یا موسی خود را بگذار و هم بما مارا ببین که هر که مارا بیند هم بما بیند. از امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه پرسیدند که بِمَ عَرَفَتَ رَبَکَ قال عَرَفتُ رَبی بربی، او را بدو شناختم و دانستم که اگر نه بدو شناختمی هرگز بسرادقات مجد و معرفت او راه نیافتمی اِتقوا فراسة المؤمن فَانَهُ یَنظرُ بُنور الله.
طاوس عارفان بایزید بسطامی قَدس‌الله روحه یکشب در خلوتخانهٔ مکاشفات کمند شوق را بر کنگرهٔ کبریای او درانداخت، و آتش عشق در نهاد خود برافروخت، و زبان را از در عجز و درماندگی بگشاد و گفت یارب مَتی اصلُ الیک؟ بار خدایا تا کی در آتش هجران تو سوزم کی مرا شربت وصال دهی؟ بسرش ندا آمد که بایزید هنوز توئی تو همراه تست اگر خواهی که بما رسی دَع نَفسک و تَعال، خود را بر در بگذار و درآی.



https://www.tg-me.com/dr_mohamad_khodadadi
متن کامل رساله سوم از رسائل پنجگانه سعدی شیرازی
از مجموعه رباعی"سماع بر دار"

https://www.tg-me.com/dr_mohamad_khodadadi
عشق مجازی، پل رسیدن به عشق حقیقی

ـــــــــــــــــــــــ



موضوع دیگر که در این ابیات مولوی به چشم می‌خورد، بحث عشق مجازی و ارتباط آن با عشق الهی است که در این بیت بیان شده است:
عاشقی گر زین سَر و گر زان سَر است
عاقبت ما را به آن سر، رهبر است
مولانا معتقد است که اگر احساس عشقِ آدمی حقیقی باشد، معشوق او هرچه هست، حتی از نوع مجازی، او را به سوی عشقِ الهی رهنمون می‌شود. به عبارت دیگر، چه، عشق این سری (یعنی زمینی و مجازی) و چه، آن سری (یعنی الهی) باشد، عاقبت ما را به سمت حقیقت، رهنمون خواهد شد.
دلیل این امر، خاصیتی است که در عشق نهان است و آن، «از خودگذشتگی» است. همانگونه که قبلاً نیز عرض شد، کمالِ عشق، از خودگذشتگی است و به همین دلیل، عشق، آدمی را از «خودی» که صعب‌ترین و سخت‌ترین حجابهاست، رها می‌کند.

انسان تا قبل از این‌که عاشق باشد، به واسطۀ وجودِ «خودی» و «من»، هزاران حجاب دارد: زندگیِ «من»، مرگِ «من»، خانۀ «من»، شغلِ «من»، همسرِ «من»، نمازِ «من»، آخرتِ «من» و هزاران «منِ» دیگر. کار عشق این است که «من» را از میان برمی‌دارد و با برداشته شدن آن، به طور طبیعی، همۀ حجابهای دیگر کنار می‌رود. این در حالی است که اگر آدمی بخواهد حجابهای ظلمانی و نورانی را یکی یکی کنار بزند، عمرها لازم است و شاید اصلاً این کار، ممکن نباشد.

پس، عشق، حتی اگر مجازی باشد، از آنجا که انسان را به یکباره از همۀ تعلّقات آزاد می‌سازد، می‌تواند به راحتی او را به حقیقت، وصل کند. کافی است که آدمی، با مقداری اندیشه، ارتباط بین معشوق مجازی و معشوق حقیقی را کشف کند و این موضوع را درک نماید که این معشوق مجازی، جلوه‌ای از آن معشوق حقیقی است که منشأ همۀ زیبایی‌ها و خوبی‌هاست.
از این‌روست که مولانا در جای دیگر از مثنوی می‌گوید که اگر فردی که عاشق یک امر مجازی است، در عشقش صادق باشد، آن مجاز، او را تا حقیقت می‌کشاند:
عاشقِ آن وهم، اگر صادق بُوَد
آن مجازش تا حقیقت می‌کشد
در همین داستان شاه و کنیزک یک بیت دیگر وجود دارد که بخوبی این اندیشه را نشان می‌دهد. آن زمانی که پادشاه، برای اوّلین بار طبیب روحانی را ملاقات می‌کند، به او می‌گوید:
گفت: معشوقم تو بودستی نه آن
لیک کار از کار خیزد در جهان
پادشاه به طبیب روحانی می‌گوید که در حقیقت، معشوق اصلی من تو بودی، نه آن کنیزک، اما آن کنیزک وسیله‌ای بود برای آن که من به تو برسم. به عبارت دیگر، آن عشق مجازی، پله‌ای شد برای رسیدن به عشق حقیقی.
اصولاً رسیدن به هر جایگاهی در این عالم، مستلزم طی کردم مراحل و مقدماتی است. گویا در این بیت، عشق مجازی از مقدمات لازم برای رسیدن به عشق حقیقی دانسته شده است.
مولوی در غزلیات خود نیز این موضوع را به زیبایی بیان می‌کند:
این از عنایتها شمر کز کوی عشق آمد ضرر
عشق مجازی را گذر بر عشق حق است انتها
غازی به دست پور خود، شمشیر چوبین می-دهد
تا در نبرد اُستا شود، شمشیر گیرد در غَزا
عشقی که بر انسان بود، شمشیر چوبین آن بود
آن عشق با رحمان شود، چون آخر آید ابتلا
عشق زلیخا ابتدا، بر یوسف آمد سالها
شد آخر آن عشق خدا، می کرد بر یوسف قفا
شمس تبریزی نیز ارزش فوق‌العاده‌ای برای عشق مجازی قائل است و آن را مقدمه و پلی برای سیدن به عشق حقیقی می‌داند. از دیدگاه شمس، از آن روی که عاشقِ راستین، از بندِ تعلّقات و خودی رها شده، جایگاهی والا و مقدّس دارد: «خاکِ کفش یک عاشق راستین را ندهم بر سر عاشقان [دروغین] و مشایخ روزگار»، «آخر آنکه طالب و عاشق زنی بود یا اَمْرَدی، نه دکان شناسد نه شغل، نه کار، می گویند برآویزندت! می گوید: من خود آن میجویم تا بیاويزند. جان را پیش او خطر نی، مال را محل نی. با آنکه آن معشوق را بقا نیست، هر دو می میرند، زیر خاک می روند».
از همین‌روست که شمس، این‌چنین توصیه می‌کند: «شاهدی بجو تا عاشق شوی، و اگر عاشق تمام نشده ای به این شاهد، شاهدی دیگر، جمالهای لطیف زیر چادر بسیار است. هست دگر دلربا که بنده شوی بیاسایی». زیرا عشق باعث می شود که آدمی از تعلّقات دنیوی و حبّ مال و جاه و غرور و خودپرستی رها شده و به بی ارزش بودن دنیا و مافیها پی برده و در جستجوی حقیقتِ عالَم و آفرینندة زیبایی ها برآید.






بخش از کتاب : "آفتاب در میان سایه"(تفسیری نو از داستان اول مثنوی، پادشاه و کنیزک)، نوشته دکتر محمد خدادادی، انتشارات اطلاعات، 1398
https://www.tg-me.com/dr_mohamad_khodadadi
عارفی
در باد
می رقصید،
زاهدی
عاشق شد







از مجموعه شعر "سماع در خورشید"، بخش کوتاه سروده ها

https://www.tg-me.com/dr_mohamad_khodadadi
تنهاست خورشید
طالبِ یار.
یار باش!




از مجموعه شعر "سماع در خورشید "، بخش کوتاه سروده ها
غلو یا علو؟

ـــــــــــــــــــــــ

(بحثی کوتاه پیرامون مقام انسان کامل در ادبیات عرفانی)


جیحون یزدی، یکی دیگر از شاعران شیعه مذهب است که مدایح زیبایی در مورد مقام والای انسان کامل دارد. او نیز معتقد است حضرت علی(ع) مظهر اتمّ انسان کامل است و در مورد ویژگیهای ایشان، اشعار فراوانی سروده است. او در ضمن مُسمَّطی که در مدح حضرت علی(ع) سروده است، ویژگی کَوْنِ جامع بودن ایشان را به نوعی بیان می دارد:
به هرجا که بنگری هم اوست و غیر نیست
بجز ذکر وصل او به میقات و دیر نیست
جیحون معتقد است که از آنجا که انسان کامل، مجموع همۀ عوالم و مراتب وجودی است، اگر کسی به مقامِ درکِ حقایق نائل آید، در انسان کامل همۀ عوالم و در همۀ عوالم انسان کامل را می بیند. وجود انسان کامل در همۀ عوالم حسی و فوق حسی جریان دارد و عالم از او پُر است:
گر بگذری به خُلد جز او دلنواز نیست
و در شوی به نار جز او جانگداز نیست
گر بنگری به عرش جز او چاره ساز نیست
ور در زمین چمی بجز او یکّه تاز نیست
کز وی پُر است عالم ایجاد را جهات
زنّار و سُبحه، خسته دل از گفتگوی توست
هرجا که بنگرم به همه سوی کوی توست...
بی حکم تو تخالف در گرگ و میش نی
هستی بجز حقیقت ذات تو بیش نی
گو شیخ شهر خواندم از جملۀ غلات
با توجّه به جامعیت انسان کامل و مظهریت او برای تمام عوالم- که در قسمتهای قبلی کتاب در مورد ضرورت عقلی وجود چنین مظهری به صورت مفصل بحث شد- دیگر چنین دیدگاه هایی دربارۀ انسان کامل بیان عُلُوّ اوست، نه غُلُو و زیاده گویی؛ زیرا واقعیت عقلی و شرعی که همۀ عرفای بزرگ، اعم از اهل تسنن و تشیّع، با استناد به آیات قرآنی و احادیث و دلایل عقلی؛ چه در عرفان نظری و چه در عرفان عملی به آن اذعان کرده اند، این است که انسان کامل، «کَوْنِ جامع» و مجموعِ همۀ مراتب وجودی از غیب الغیب تا عالم مُلک و شهادت است. بنابراین، انسان کامل به همین اعتبار هم اوّل است و هم آخر و هم ظاهر است و هم باطن؛ بلکه مستجمع تمام اسماء و صفات و خصوصیات و ویژگیهای الهی و خصوصیات و ویژگیهای سایر مراتب و عوالم وجودی، اعم از جبروت و ملکوت است. پس، اگر شاعران عارفی همچون صغیر اصفهانی و سایر عارفان برجستۀ تشیّع و تسنن، سخنانی در مدح انسانهای کامل بیان کرده اند که برای ذهنهای عوام قابل درک نیست، اشکال از جهلِ عوام به مبادی عرفان و حقایق و مراتبِ وجود است، نه از مقام و شأن عارفان.
استاد علامه آشتیانی در یکی از آثار خود در این مورد، در جواب به برخی از عوام که عارفانِ به حقایق انسانِ کامل را متهم به غلو میکنند، چنین میگویند: «اشخاصى كه از مقام ولايت و نحوة احاطه وجود ولىّ، بر كائنات بى‏خبرند، اين قبيل از مطالب را غلوآميز مى‏دانند، در حالى كه غلوّ امر ديگرى است. در عين اثبات اين شئون براى مقام ولايت، بايد ولىّ را عبد مربوب دانست و از براى او استقلال وجودى قائل نبود، و همة كمالات او را از حق دانست... اطلاع از كيفيت سريان ولايت على، عليه السلام، در عوالم وجودى، از غامض‏ترين مسائل عرفان و فن ربوبى است...».(شرح مقدمه قيصرى بر فصوص الحكم، صص654-655)
بنا بر آنچه گفته شد، انسان کامل کَوْنِ جامع است و همۀ مراتب وجودی در او جمع شده است؛ چنانکه از بایزید بسطامی نقل شده که گفت: «طَلَبْتُ ذاتی فی الکَوْنینِ فَما وَجَدْتُها» و «لَو أنَّ العَرْشَ و ما حَواهُ وَقَعَتْ فی زاویۀٍ مِنْ زَوایا قَلبِ أبی یزید لَمَّا اَحَسَّ». یعنی: خود را در دو عالم جستجو کردم، اما نیافتمش![یعنی وجود من فراتر از عوالم است و در عوالم نمی¬گنجد] اگر عرش و آنچه در آن است، در گوشه ای از گوشه های دلم قرار گیرد، آن را حس نمی کنم. (ملاصدرا، مفاتیح الغیب، ص 88 و ص529)
و حقیقت را جایی که بایزید بسطامی به مقام و درجه ای می رسد که عرش الهی با آن همه عظمت در برابر وجود او به حساب نمی آید، مقام و شأن شاه مردان و ولی اعظم، علی مرتضی، چگونه باید باشد؟ و آیا او را کَوْنِ جامع دانستن- که از نظر عقلی، شرعی، قرآنی و عرفانی ثابت شده است- غلو و زیاده گویی است؟







✍🏻 بخشی از کتاب آینه روی دوست: انسان کامل در عرفان نظری و ادبیات عرفانی، نوشته دکتر محمد خدادادی، انتشارات اطلاعات.
https://www.tg-me.com/dr_mohamad_khodadadi
فیلم مستند "تغییر" the shift با شرکت دکتر وین دایر
پر از مفاهیم عرفانی و متعالی و بسیار کاربردی برای تغییرات معنوی
🔶  جلسه‌ی هفتگی کانون مطالعه و تفکر با محوریت کتاب های معناگرا همراه با حضور پرشور دانشجویان و دکتر خدادادی (۱۴۰٢/٠٣/٠١)

📚 جلسه سوم گفت و گو درباره کتاب « در مدار مهر » نوشته صدیق قطبی

#گزارش_تصویری📱
🔰 @tafakor_yazduni
2025/10/23 02:44:45
Back to Top
HTML Embed Code: