در فضیلت گیاهخواری(قسمت دوم)
شاید اگر مجبور بودیم حیواناتی که میخواهیم بخوریم را خودمان ذبحکنیم اینقدر راحت گوشت نمیخوردیم.
مردم گوشتها را در بسته های شیک و بدونخون میخرند و دلشان نمیخواهد به این فکر کنند که اینگوشت،جسد یک حیوان سلاخی شده است.
لابد میدانید وگانها علاوه بر اینکه گوشت نمیخورند تخم مرغ و شیر و فراورده هایش را هم نمیخورند و لابد میپرسید در تخم مرغ و شیر و پنیر نخوردن دیگر چه حکمتیست؟
جوجه های تخمگذار وقتی سر از تخم در می آورند اول غربال میشوند مرغها را به داخل قفس می اندازند و جوجه خروسها را بلافاصله داخل آسیابهایی میریزند که زنده زنده آنها را ریزریز میکند و پودر آنها به عنوان غذای مقوی به خورد خواهرانشان داده میشود.
وضع این خواهران هم تعریفی ندارد چندسال درقفسهایی به حبس ابد محکومند که در آن حتی نمیتوانند بچرخند و بالشان را باز کنند.
کف قفسها شیبدارست تاتخم هایشان قِل بخورند و از زیر میله ی قفس ها به روی تسمه نقاله های اوتوماتیک بیفتند و این شیب باعث میشود مرغها هیچ وقت در عمرشان نتوانند راحت روی زمین قفس بایستند یا لم دهند.
تولید شیر در ابعاد صنعتی هم بدون بی رحمی ممکن نیست و نباید آننقاشی روی جعبه های شیر که گاو خندانی با پستانهای پر از شیر در یک مزرعه سبز را نشان میدهد باور کنید.
گاوهای شیری برای اینکه شیرشان قطع نشود دائم باید باردار شوند و البته درد این روشهای بارداری زورکی چیزی از شکنجه کم ندارد.
گوساله ها به محض تولد از مادرهایشان جدا میشوند تا بعد از پروار شدن سلاخی شوند.
گاوها هر چندماه یکبار آبستن میشوند و چرخه بچه دار شدن وگرفتن بچه از گاو های بیچاره تا ۵ سال دائم تکرار میشود.
وقتی شیر گاو کم شد و دیگر برای شیردهی رمقی برایش نماند گاو راهی سلاخ خانه میشود بدون اینکه در عمرش یک قطره از اینهمه شیر را به بچه هایش داده باشد.
چه کسی میتواند بگوید غریزه مادری در گاوها خیلی کمتر از آدمهاست؟
اگر در جایی از دنیا زنانی در زندانهایی مخوف نگه داشته میشدند و هر سال به آنها تجاوز میشد و باردار میشدند و بچه هایشان را بخاطر گوشتشان به زور از آنها جدا میکردند و شیر آنها را به زور می دوشیدند و میفروختند و بعد از اینکه شیرشان کم میشد آنها را میکشتند و از آنها سوسیس درست می کردند چه شعرها و داستانهای سوزناکی درباره شان می گفتیم؟
حتما خیلی از شما میگویید:
ولی ما با گاوها و مرغ ها و ماهی ها فرق داریم.
سینگر می گوید این "ما فرق داریم" دقیقا همان استدلال دویست سال پیش موافقان برده داریست.
ما سفیدپوستان با سیاهان فرق داریم و واقعا فرق داریم همان طور که مردها با زنها فرق دارند و اینشتین و امثال او هم با بقیه آدمهای معمولی فرق میکنند ولی امروزه هیچکس نمیگوید چون پوست سیاهان فرق دارد، باید بردگی کنند یا چون مغز اینشتین با بقیه فرق دارد باید ارباب دیگران باشد.
حیوانات هم باما فرق دارند ولی آیا این یعنی باید به وحشیانه ترین شکل در تمام عمرشان توسط ما شکنجه و سلاخی شوند چون ما همبرگر و کباب و ماست و تخم مرغ را دوست داریم؟
پیتر سینگر میگوید ما آدمها بعد از خلاصی از نژاد پرستی و مردسالاری باید به این گونه پرستی و آدم سالاری همخاتمه دهیم.
ما به گونه خودمان فقط چون متفاوت از حیوانات دیگرست حق میدهیم هر کاری خواست با گونه های دیگر بکند و البته تفکر اشرف مخلوقات پنداری هم در این داستان بی تاثیر نیست.
استدلال دیگر گونه پرستان اینست که می گویند حیوانات اصلا آگاه نیستند.
ولی از کجا میدانید گاو بودن چگونه بودنیست و از کجا میدانیدآنها از وجود خودشان آگاه نیستند؟
آیا یک نوزادانسان یا یک انسان به شدت عقب مانده آگاه تر از یک گاو ده ساله ی دنیادیده است؟
ما میدانیم گاوها عاشق گوساله هایشان هستند میدانیم نوک مرغها پر از عصبهاییست که چیدنش درد وحشتناکی دارد میدانیم وقتی گوش سگها را میبرند آنها زجر می کشند ،می دانیم آزمایشات ما روی میمونها و موشها دست کمی از شکنجه ندارد ولی فقط با گفتن اینکه آنها که انسان نیستند خودمان را به فراموشی میزنیم چون با این کار میتوانیم به خوردن گوشت و بهره کشی از آنها ادامه دهیم.
ما ترجیح میدهیم به جای اینکه بگوییم گوشت گوساله ۶ ماهه ای که روی مادرش را ندیده میخوریم ، بگوییم همبرگر زغالی یا هات داگ یا کباب برگ می خوریم.
طبق برآورد سازمان ملل سالانه ۶۰ میلیارد جاندار مهره دار در سال توسط ما آدمها خورده میشوند و این یعنی هر یک از ما آدمها در هر سال مسئول مرگ و شکنجه ی حداقل ۹ حیوان (جوجه و گوساله و گوسفند و مرغ و ماهی) هستیم.
حیوانات هم درد می کشند چون مثل ما و گاهی بیشتر از ما عصب برای حس کردن درد دارند آنها هم مثل ما بچه هایشان را دوست دارند و بخاطر از دست دادن آنها ناله میکنند و زجر می کشند.اگر موجودی رنج بکشد نادیده گرفتن رنج او چه توجیه اخلاقی میتواند داشته باشد؟
ادامه دارد..
https://www.tg-me.com/draboutorab
شاید اگر مجبور بودیم حیواناتی که میخواهیم بخوریم را خودمان ذبحکنیم اینقدر راحت گوشت نمیخوردیم.
مردم گوشتها را در بسته های شیک و بدونخون میخرند و دلشان نمیخواهد به این فکر کنند که اینگوشت،جسد یک حیوان سلاخی شده است.
لابد میدانید وگانها علاوه بر اینکه گوشت نمیخورند تخم مرغ و شیر و فراورده هایش را هم نمیخورند و لابد میپرسید در تخم مرغ و شیر و پنیر نخوردن دیگر چه حکمتیست؟
جوجه های تخمگذار وقتی سر از تخم در می آورند اول غربال میشوند مرغها را به داخل قفس می اندازند و جوجه خروسها را بلافاصله داخل آسیابهایی میریزند که زنده زنده آنها را ریزریز میکند و پودر آنها به عنوان غذای مقوی به خورد خواهرانشان داده میشود.
وضع این خواهران هم تعریفی ندارد چندسال درقفسهایی به حبس ابد محکومند که در آن حتی نمیتوانند بچرخند و بالشان را باز کنند.
کف قفسها شیبدارست تاتخم هایشان قِل بخورند و از زیر میله ی قفس ها به روی تسمه نقاله های اوتوماتیک بیفتند و این شیب باعث میشود مرغها هیچ وقت در عمرشان نتوانند راحت روی زمین قفس بایستند یا لم دهند.
تولید شیر در ابعاد صنعتی هم بدون بی رحمی ممکن نیست و نباید آننقاشی روی جعبه های شیر که گاو خندانی با پستانهای پر از شیر در یک مزرعه سبز را نشان میدهد باور کنید.
گاوهای شیری برای اینکه شیرشان قطع نشود دائم باید باردار شوند و البته درد این روشهای بارداری زورکی چیزی از شکنجه کم ندارد.
گوساله ها به محض تولد از مادرهایشان جدا میشوند تا بعد از پروار شدن سلاخی شوند.
گاوها هر چندماه یکبار آبستن میشوند و چرخه بچه دار شدن وگرفتن بچه از گاو های بیچاره تا ۵ سال دائم تکرار میشود.
وقتی شیر گاو کم شد و دیگر برای شیردهی رمقی برایش نماند گاو راهی سلاخ خانه میشود بدون اینکه در عمرش یک قطره از اینهمه شیر را به بچه هایش داده باشد.
چه کسی میتواند بگوید غریزه مادری در گاوها خیلی کمتر از آدمهاست؟
اگر در جایی از دنیا زنانی در زندانهایی مخوف نگه داشته میشدند و هر سال به آنها تجاوز میشد و باردار میشدند و بچه هایشان را بخاطر گوشتشان به زور از آنها جدا میکردند و شیر آنها را به زور می دوشیدند و میفروختند و بعد از اینکه شیرشان کم میشد آنها را میکشتند و از آنها سوسیس درست می کردند چه شعرها و داستانهای سوزناکی درباره شان می گفتیم؟
حتما خیلی از شما میگویید:
ولی ما با گاوها و مرغ ها و ماهی ها فرق داریم.
سینگر می گوید این "ما فرق داریم" دقیقا همان استدلال دویست سال پیش موافقان برده داریست.
ما سفیدپوستان با سیاهان فرق داریم و واقعا فرق داریم همان طور که مردها با زنها فرق دارند و اینشتین و امثال او هم با بقیه آدمهای معمولی فرق میکنند ولی امروزه هیچکس نمیگوید چون پوست سیاهان فرق دارد، باید بردگی کنند یا چون مغز اینشتین با بقیه فرق دارد باید ارباب دیگران باشد.
حیوانات هم باما فرق دارند ولی آیا این یعنی باید به وحشیانه ترین شکل در تمام عمرشان توسط ما شکنجه و سلاخی شوند چون ما همبرگر و کباب و ماست و تخم مرغ را دوست داریم؟
پیتر سینگر میگوید ما آدمها بعد از خلاصی از نژاد پرستی و مردسالاری باید به این گونه پرستی و آدم سالاری همخاتمه دهیم.
ما به گونه خودمان فقط چون متفاوت از حیوانات دیگرست حق میدهیم هر کاری خواست با گونه های دیگر بکند و البته تفکر اشرف مخلوقات پنداری هم در این داستان بی تاثیر نیست.
استدلال دیگر گونه پرستان اینست که می گویند حیوانات اصلا آگاه نیستند.
ولی از کجا میدانید گاو بودن چگونه بودنیست و از کجا میدانیدآنها از وجود خودشان آگاه نیستند؟
آیا یک نوزادانسان یا یک انسان به شدت عقب مانده آگاه تر از یک گاو ده ساله ی دنیادیده است؟
ما میدانیم گاوها عاشق گوساله هایشان هستند میدانیم نوک مرغها پر از عصبهاییست که چیدنش درد وحشتناکی دارد میدانیم وقتی گوش سگها را میبرند آنها زجر می کشند ،می دانیم آزمایشات ما روی میمونها و موشها دست کمی از شکنجه ندارد ولی فقط با گفتن اینکه آنها که انسان نیستند خودمان را به فراموشی میزنیم چون با این کار میتوانیم به خوردن گوشت و بهره کشی از آنها ادامه دهیم.
ما ترجیح میدهیم به جای اینکه بگوییم گوشت گوساله ۶ ماهه ای که روی مادرش را ندیده میخوریم ، بگوییم همبرگر زغالی یا هات داگ یا کباب برگ می خوریم.
طبق برآورد سازمان ملل سالانه ۶۰ میلیارد جاندار مهره دار در سال توسط ما آدمها خورده میشوند و این یعنی هر یک از ما آدمها در هر سال مسئول مرگ و شکنجه ی حداقل ۹ حیوان (جوجه و گوساله و گوسفند و مرغ و ماهی) هستیم.
حیوانات هم درد می کشند چون مثل ما و گاهی بیشتر از ما عصب برای حس کردن درد دارند آنها هم مثل ما بچه هایشان را دوست دارند و بخاطر از دست دادن آنها ناله میکنند و زجر می کشند.اگر موجودی رنج بکشد نادیده گرفتن رنج او چه توجیه اخلاقی میتواند داشته باشد؟
ادامه دارد..
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegram
مخ نویس
گپی در مورد مغز ، تکامل و انسان
[email protected]
[email protected]
❤1
در فضیلت گیاهخواری(قسمت سوم)
حتی اگر اخلاق را هم کنار بگذاریم از نظر اقتصادی و عقلی هم گوشت خواری به صرفه و عاقلانه نیست.
شاید باور نکنید ولی آبی که برای پروار کردن یک گاو در طول عمرش مصرف میشود آنقدر زیادست که با آن میتوان یک ناو جنگی را شناور کرد.
برای تولید نیمکیلوگوشت به آبی پنجاه برابر بیشتر از آبی که برای تولید نیمکیلوگندم لازمست نیاز داریم.
نیمی از جنگلهای استوایی فقط بخاطر تولید گوشت از میان رفته اند.
یک گوساله برای اینکه تبدیل به ۴۵۰ کیلو پروتئین شود باید ده هزار کیلوپروتئین مصرف کند یعنی بازدهی کمتر از ۵ درصد!
ما با کاشتن لوبیا و سویا با صرف انرژی و آب به مراتب کمتری ، پروتئین بسیار بیشتری میتوانیم تولید کنیم.
اگر آمریکایی ها فقط ده درصدمصرف گوشتشان را کاهش دهند ۶۰ میلیون آدم از مرگناشی از گرسنگی در دنیا نجات پیدا خواهند کرد.
می پرسید پس چطور این به عقل اقتصاددانها نرسیده و هنوز تولید گوشت به صرفه است دلیلش ساده است: وجود نفت!
فقط نفت و کود شیمیایی که از نفت ساخته میشود میتواند صنعت تولید گوشت را سرپا نگه دارد البته به قیمت بریدن درختهای جنگل و تبدیل آنهابه مزرعه یونجه و ته کشیدن آبهای زیرزمینی.
در قدیم اصلا ممکن نبود بتوانیم برای اینهمه گاو و مرغ غذا تولید کنیم.
با تمام شدن نفت و سفره های زیر زمینی و ته کشیدن جنگلهایی که بشود آنها را به مزرعه تبدیل کرد خود به خود ادامه چنین رژیم غذایی و تولید میلیاردها حیوان خوراکی غیر ممکن خواهد شد.
علاوه بر به صرفه نبودن ، گوشتخواری برای سلامتی ما هم نه واجبست نه مفید!
اگر فکر میکنید با گیاه خواری بیمار و ضعیف و کم خون خواهید شد در اشتباهید.
به جز ویتامین ب۱۲ که میتوان آن را به آسانی با خوردن قرص یا سالی چند عدد تخم مرغ جبرانکرد هیچ ماده ای در گوشت نیست که در گیاهان وجود نداشته باشد.
برای موفقیت در هیچ کاری نیاز به خوردن گوشت ندارید.
گاندی، تولستوی ،داوینچی و موری رز قهرمان شنای المپیک در تمامعمرشان لب به هیچگوشتی نزدند.
در مطالعه ای که در افراد بالای صدسال در مجارستان انجام شد عمده آنهاگیاهخوار بودند.
بر خلاف تصویری که رسانه ها از جهان به ما نشان میدهند مردم دنیا سال به سال دل نازک تر و رحیم تر شده اند.
تا همین ۵۰ سال پیش بچه های شرور محله با تیرکمان گنجشک شکار میکردند و به سیخ می کشیدند و هیچکس به آنها چیزی نمیگفت ولی امروزه حتی خوردن یا خریدنگوشت شکار یا پوشیدن لباسی که از پوست شکار باشد کاری غیر اخلاقی محسوب میشود.
مطمئنم دنیا به درجه ای از نازک نارنجی بودن خواهد رسید که نوه ها و حداکثر نتیجه های ما داستان بی رحمی هایی که ما با گاوها و مرغها و ماهی ها می کردیم را در کتابهایشان به عنوان جنایتهای عصر حجری خواهند نوشت و از آنها فیلمهای ترسناک خواهندساخت.
ما آدمها درحالی به گرگ ها و شیرها، وحشی میگوییم و خود را گونه ای مهربان میدانیم که در حال انجام بزرگترینکشتار تاریخ در هر روز و هرساعت هستیم.
ما میکشیمچونگوشت را دوست داریم درحالی که بدون آن هم زنده می مانیم ولی گرگها و شیرها فقط چون مجبورند می کشند.
بعضی ها ممکنست استدلال کنند ما با خوردن گاوها و مرغها به آنها لطف میکنیم چون اگر ما نبودیم اصلا آنها بوجود نمی آمدند ولی آیا به وجود آوردن آنها برای زندگی که فقط باید در آن شکنجه بشوند نفعی برایشان دارد؟
امروزه خوردنگوشتِ شکار بی رحمانه به نظر میرسد ولی وقتی گوشتخواریم در واقع داریم به شخص دیگری پول میدهیم تا او به جای ما حیوانی را برایمان بکشد و واقعا این چه فرقی با شکار کردن دارد؟
امروزه قوانینی در حمایت از حیوانات وضع شده که فقط کمی از آلام آنها کم میکند مثل قانون بزرگ کردن قفس مرغها یا اسطبل گاوها یا قانون بی هوش کردن حیوانات قبل از سلاخی! ولی تا زمانی که افرادی مثل من به هر قیمتی حاضرند گوشت بخورند این داستان ادامه خواهد داشت.
متاسفانه ما به مزه گوشت بدن حیوانات عادت کرده ایم و عادات غذایی ما برایمان عزیزتر از حدی هستند که به راحتی بتوانیم آنها را کنار بگذاریم ولی هنوز امیدهای زیادی وجود دارد.
گوشت مصنوعی!
به نظرم اگر کسی بتواند گوشتی مصنوعی تولید کند که آنقدر مزه اش خوب باشد که آدمها را از خوردن حیوانات بی نیاز کند باید به او بزرگترین جایزه ی صلح را اهدا کرد چیزی هزار برابر جایزه صلح نوبل!
جایزه صلح با حیوانات.
امیدوارم روزی بتوانم بر وسوسه خوردن جسد حیواناتی که مثل من درد می کشند غلبه کنم.
منبه احترام گیاه خواران و وگانها کلاهم را از سر بر می دارم و آرزو میکنم بتوانم روزی چون آنها شوم یا لااقل با اختراع گوشت مصنوعی از ننگ خوردن حیوانات خلاص شوم.
سالهاست به مامیگویند شما اشرف مخلوقات هستید و نباید چون حیوانها زندگی کنید ولی ما آدمها وقتی میتوانیم به آدم بودنمان افتخار کنیم که بتوانیم بدون کشتن دیگران زندگی کنیم.
https://www.tg-me.com/draboutorab
حتی اگر اخلاق را هم کنار بگذاریم از نظر اقتصادی و عقلی هم گوشت خواری به صرفه و عاقلانه نیست.
شاید باور نکنید ولی آبی که برای پروار کردن یک گاو در طول عمرش مصرف میشود آنقدر زیادست که با آن میتوان یک ناو جنگی را شناور کرد.
برای تولید نیمکیلوگوشت به آبی پنجاه برابر بیشتر از آبی که برای تولید نیمکیلوگندم لازمست نیاز داریم.
نیمی از جنگلهای استوایی فقط بخاطر تولید گوشت از میان رفته اند.
یک گوساله برای اینکه تبدیل به ۴۵۰ کیلو پروتئین شود باید ده هزار کیلوپروتئین مصرف کند یعنی بازدهی کمتر از ۵ درصد!
ما با کاشتن لوبیا و سویا با صرف انرژی و آب به مراتب کمتری ، پروتئین بسیار بیشتری میتوانیم تولید کنیم.
اگر آمریکایی ها فقط ده درصدمصرف گوشتشان را کاهش دهند ۶۰ میلیون آدم از مرگناشی از گرسنگی در دنیا نجات پیدا خواهند کرد.
می پرسید پس چطور این به عقل اقتصاددانها نرسیده و هنوز تولید گوشت به صرفه است دلیلش ساده است: وجود نفت!
فقط نفت و کود شیمیایی که از نفت ساخته میشود میتواند صنعت تولید گوشت را سرپا نگه دارد البته به قیمت بریدن درختهای جنگل و تبدیل آنهابه مزرعه یونجه و ته کشیدن آبهای زیرزمینی.
در قدیم اصلا ممکن نبود بتوانیم برای اینهمه گاو و مرغ غذا تولید کنیم.
با تمام شدن نفت و سفره های زیر زمینی و ته کشیدن جنگلهایی که بشود آنها را به مزرعه تبدیل کرد خود به خود ادامه چنین رژیم غذایی و تولید میلیاردها حیوان خوراکی غیر ممکن خواهد شد.
علاوه بر به صرفه نبودن ، گوشتخواری برای سلامتی ما هم نه واجبست نه مفید!
اگر فکر میکنید با گیاه خواری بیمار و ضعیف و کم خون خواهید شد در اشتباهید.
به جز ویتامین ب۱۲ که میتوان آن را به آسانی با خوردن قرص یا سالی چند عدد تخم مرغ جبرانکرد هیچ ماده ای در گوشت نیست که در گیاهان وجود نداشته باشد.
برای موفقیت در هیچ کاری نیاز به خوردن گوشت ندارید.
گاندی، تولستوی ،داوینچی و موری رز قهرمان شنای المپیک در تمامعمرشان لب به هیچگوشتی نزدند.
در مطالعه ای که در افراد بالای صدسال در مجارستان انجام شد عمده آنهاگیاهخوار بودند.
بر خلاف تصویری که رسانه ها از جهان به ما نشان میدهند مردم دنیا سال به سال دل نازک تر و رحیم تر شده اند.
تا همین ۵۰ سال پیش بچه های شرور محله با تیرکمان گنجشک شکار میکردند و به سیخ می کشیدند و هیچکس به آنها چیزی نمیگفت ولی امروزه حتی خوردن یا خریدنگوشت شکار یا پوشیدن لباسی که از پوست شکار باشد کاری غیر اخلاقی محسوب میشود.
مطمئنم دنیا به درجه ای از نازک نارنجی بودن خواهد رسید که نوه ها و حداکثر نتیجه های ما داستان بی رحمی هایی که ما با گاوها و مرغها و ماهی ها می کردیم را در کتابهایشان به عنوان جنایتهای عصر حجری خواهند نوشت و از آنها فیلمهای ترسناک خواهندساخت.
ما آدمها درحالی به گرگ ها و شیرها، وحشی میگوییم و خود را گونه ای مهربان میدانیم که در حال انجام بزرگترینکشتار تاریخ در هر روز و هرساعت هستیم.
ما میکشیمچونگوشت را دوست داریم درحالی که بدون آن هم زنده می مانیم ولی گرگها و شیرها فقط چون مجبورند می کشند.
بعضی ها ممکنست استدلال کنند ما با خوردن گاوها و مرغها به آنها لطف میکنیم چون اگر ما نبودیم اصلا آنها بوجود نمی آمدند ولی آیا به وجود آوردن آنها برای زندگی که فقط باید در آن شکنجه بشوند نفعی برایشان دارد؟
امروزه خوردنگوشتِ شکار بی رحمانه به نظر میرسد ولی وقتی گوشتخواریم در واقع داریم به شخص دیگری پول میدهیم تا او به جای ما حیوانی را برایمان بکشد و واقعا این چه فرقی با شکار کردن دارد؟
امروزه قوانینی در حمایت از حیوانات وضع شده که فقط کمی از آلام آنها کم میکند مثل قانون بزرگ کردن قفس مرغها یا اسطبل گاوها یا قانون بی هوش کردن حیوانات قبل از سلاخی! ولی تا زمانی که افرادی مثل من به هر قیمتی حاضرند گوشت بخورند این داستان ادامه خواهد داشت.
متاسفانه ما به مزه گوشت بدن حیوانات عادت کرده ایم و عادات غذایی ما برایمان عزیزتر از حدی هستند که به راحتی بتوانیم آنها را کنار بگذاریم ولی هنوز امیدهای زیادی وجود دارد.
گوشت مصنوعی!
به نظرم اگر کسی بتواند گوشتی مصنوعی تولید کند که آنقدر مزه اش خوب باشد که آدمها را از خوردن حیوانات بی نیاز کند باید به او بزرگترین جایزه ی صلح را اهدا کرد چیزی هزار برابر جایزه صلح نوبل!
جایزه صلح با حیوانات.
امیدوارم روزی بتوانم بر وسوسه خوردن جسد حیواناتی که مثل من درد می کشند غلبه کنم.
منبه احترام گیاه خواران و وگانها کلاهم را از سر بر می دارم و آرزو میکنم بتوانم روزی چون آنها شوم یا لااقل با اختراع گوشت مصنوعی از ننگ خوردن حیوانات خلاص شوم.
سالهاست به مامیگویند شما اشرف مخلوقات هستید و نباید چون حیوانها زندگی کنید ولی ما آدمها وقتی میتوانیم به آدم بودنمان افتخار کنیم که بتوانیم بدون کشتن دیگران زندگی کنیم.
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegram
مخ نویس
گپی در مورد مغز ، تکامل و انسان
[email protected]
[email protected]
👍2
Forwarded from 🕊فرازتد🕯روشنگریعلمی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🅱 گفتگوی پیتر سینگر و ریچارد داوکینز درباره خوردن حیوانات
@FarazTed
@FarazTed
ما ساده لوح نیستیم
مردم احمق
عوام الناس بی شعور
ببینید ترامپ چقدر رای آورد؟!
آیا مردم واقعا ساده لوحند؟
هوگو مرسیه در کتابش نظر دیگری دارد.
همه آدمها در همه دنیا از افکار احمقانه و احمقهای زیادی طرفداری میکنند که حماقت یا دروغ گویی آنها اظهر من الشمس ست ولی واقعیت اینست که آدمها اصلا احمق نیستند.
مرسیه می گوید هرجا دیدید گروهی از کار و باور احمقانه یا احمقی حمایت میکنند بدانید حتما در قبول آن باور یا شخص نفعی دارند حتی اگر حمایتشان کاملا صادقانه باشد.
هیتلر یک جنایتکار خشک مغز بود ولی طرفداران زیادی داشت.
مردم آلمان از هیتلر طرفداری می کردند چون از جنایتها و کشورگشایی هایش نفع میبردند.
تا وقتی چپاول همسایه ها موفق و خوب پیش می رفت آلمانی ها برای پیشوا سر و دست میشکستند و مزخرف بودن نظراتش در مورد یهودیان و نژاد برتر و از بین بردن معلولان را به رویش نمی آوردند ولی به محض شکست در روسیه و خراب شدن اوضاع، همین عاشقان پیشوا ،شروع به جک ساختن و مسخره کردن او کردند البته فقط تا حدی که جراتش را داشتند چون مسخره کردن پیشوا مجازاتش مرگ بود.
براساس مطالعات تاریخی و بررسی اسناد نازی ها تبلیغات گوبلز یا سخنرانی های پر شور هیتلر هیچ اثری روی آلمانی ها وقتی که آلمان در آستانه شکست بود نداشت.
آلمانی ها در زمان پیروزی ترجیح می دادند جنایتهای دولتشان را با حرفهای احمقانه هیتلر مثل نژاد آریایی برای خودشان توجیه کنند.
مصادره اموال یهودیانی که بسیاری از کارخانه ها و ثروت آلمان در اختیارشان بود منفعت بزرگی برای قشر پاپتی آلمان داشت و چه بهتر که این دله دزدی با یک نظریه نژادپرستانه رنگ و بوی علمی و قانونی بگیرد.
هیتلر حرفی را میزد که مردم دوست داشتند بشنوند و جنایتی را انجام میداد که آلمانی ها دوست داشتند انجام دهند ولی مسئولیتش را به گردن هیتلر بیندازند.
دار و دسته ترامپ و آنهایی که به او رای داده اند هم به هیچ وجه آنقدر احمق نبودندکه فکر کنند ترامپ یک قهرمان وطن پرستست بلکه آنها به نفعشان بود که چنین چیزی را باور کنند.
مردمی که نمی خواهند مالیات بدهند یا از خارجی هایی که شغل آنها را اشغال کرده اند یا اوبامای سیاه پوست متنفرند ولی از اعتراف به آن خجالت میکشند ترجیح میدهند با این توجیه که ترامپ وطن پرستست به او رای دهند.
مردم دروغهای ترامپ را چون دروغگوی خوبی بود یا چون احمق بودند باور نکردند آنها چون ترامپ را انتخاب کرده بودند دروغهایش را هم به روی چشمشان گذاشتند و آن دروغها در مورد کلینتون رادر فضای مجازی پخش کردند.اطلاعات دروغی که دار و دسته ترامپ در فیس بوک پخش کردند اثر ناچیزی روی نتایج داشت چون طرفداران ترامپ تصمیمشان را از پیش گرفته بودند.
مردم به آدمهای بد و احمق رای میدهند و بعد برای اینکه بگویند احمق نیستند درباره خوبی هیتلرها و ترامپها آسمان و ریسمان به هم میبافند.
مرسیه که یک محقق علوم شناختی ست می گوید آدمها ناخودآگاه اول تصمیم میگیرند طرفدار چه کسی باشند و چه چیزی را باور کنند و بعد با کمک هم توجیهی آبرومندانه برایش پیدا میکنند.
و این داستان فقط مربوط به سیاست نیست بلکه درباره بیشتر باورهای ما صادق است.
تقریبا همه ما در تمام عمر به همان چیزهایی باور داریم که پدر و مادرمان باور داشته اند.
یک بودایی ممکن نیست بعد از فکر و استدلال به استحاله نان و شراب مسیحیان باور پیدا کند یک آمریکایی هم بعیدست بعد از تفکر ،ناگهان به تناسخ بودایی ها معتقد شود و فکر کند روحش قبلاً در بدن یک قورباغه بوده است.
مردم باورهای پدر و مادر و شهر و قبیله شان را میپذیرند و آنها را توجیه میکنند و با تعصب زیر علمش سینه میزنند چون مخالفت با باورهای جامعه ای که در آن قرارست یک عمر زندگی کنند چیزی جز دردسر برایشان ندارد.
حتی این داستان در مورد بسیاری از نظراتی که روزی علمی محسوب میشدند هم صدق میکند.
فصد خون در بیشتر فرهنگهای دنیا حتی در قبایل دورافتاده تا همین صدسال پیش مهمترین روش درمان تمام بیماریها بود.
پزشکان ، دو لیتر از خون جرج واشنگتن را در حالی که خونریزی داخلی داشت فصد کردند تا مٰرد.
جالینوس با نظریه اخلاط چهارگانه قرنها پزشکی را به بیراهه برد او میگفت برای تعادل دم و سودا و صفرا و بلغم باید دم یا همان خون را فصد کرد.از نظر او درمان همه بیمارها فصد بود اگر سرتان درد میکرد از سرتان فصد کنید اگر پایتان از پا، نه چون فصد اثر داشت بلکه چون به نظر مردمش فصد موثر بود.
جالینوس این نظریه را از خودش درنیاورده بود بلکه اخلاط چهارگانه فقط توجیه کاری بود که مردم در همه اعصار و جهان به هرحال انجام میدادندو هنوز هم دست بردار نیستند.
جالینوس در واقع توجیهی آبرومندانه برای باور غلط مردمش پیدا کرد.
پوپولیستها و پیشواها هم همین کار را میکنند.
نه مردم احمقند نه پوپولیستها
آنها همدستند.
حالا به سرکار آمدن طالبان فکر کنید و قصهُ خودمان.
https://www.tg-me.com/draboutorab
مردم احمق
عوام الناس بی شعور
ببینید ترامپ چقدر رای آورد؟!
آیا مردم واقعا ساده لوحند؟
هوگو مرسیه در کتابش نظر دیگری دارد.
همه آدمها در همه دنیا از افکار احمقانه و احمقهای زیادی طرفداری میکنند که حماقت یا دروغ گویی آنها اظهر من الشمس ست ولی واقعیت اینست که آدمها اصلا احمق نیستند.
مرسیه می گوید هرجا دیدید گروهی از کار و باور احمقانه یا احمقی حمایت میکنند بدانید حتما در قبول آن باور یا شخص نفعی دارند حتی اگر حمایتشان کاملا صادقانه باشد.
هیتلر یک جنایتکار خشک مغز بود ولی طرفداران زیادی داشت.
مردم آلمان از هیتلر طرفداری می کردند چون از جنایتها و کشورگشایی هایش نفع میبردند.
تا وقتی چپاول همسایه ها موفق و خوب پیش می رفت آلمانی ها برای پیشوا سر و دست میشکستند و مزخرف بودن نظراتش در مورد یهودیان و نژاد برتر و از بین بردن معلولان را به رویش نمی آوردند ولی به محض شکست در روسیه و خراب شدن اوضاع، همین عاشقان پیشوا ،شروع به جک ساختن و مسخره کردن او کردند البته فقط تا حدی که جراتش را داشتند چون مسخره کردن پیشوا مجازاتش مرگ بود.
براساس مطالعات تاریخی و بررسی اسناد نازی ها تبلیغات گوبلز یا سخنرانی های پر شور هیتلر هیچ اثری روی آلمانی ها وقتی که آلمان در آستانه شکست بود نداشت.
آلمانی ها در زمان پیروزی ترجیح می دادند جنایتهای دولتشان را با حرفهای احمقانه هیتلر مثل نژاد آریایی برای خودشان توجیه کنند.
مصادره اموال یهودیانی که بسیاری از کارخانه ها و ثروت آلمان در اختیارشان بود منفعت بزرگی برای قشر پاپتی آلمان داشت و چه بهتر که این دله دزدی با یک نظریه نژادپرستانه رنگ و بوی علمی و قانونی بگیرد.
هیتلر حرفی را میزد که مردم دوست داشتند بشنوند و جنایتی را انجام میداد که آلمانی ها دوست داشتند انجام دهند ولی مسئولیتش را به گردن هیتلر بیندازند.
دار و دسته ترامپ و آنهایی که به او رای داده اند هم به هیچ وجه آنقدر احمق نبودندکه فکر کنند ترامپ یک قهرمان وطن پرستست بلکه آنها به نفعشان بود که چنین چیزی را باور کنند.
مردمی که نمی خواهند مالیات بدهند یا از خارجی هایی که شغل آنها را اشغال کرده اند یا اوبامای سیاه پوست متنفرند ولی از اعتراف به آن خجالت میکشند ترجیح میدهند با این توجیه که ترامپ وطن پرستست به او رای دهند.
مردم دروغهای ترامپ را چون دروغگوی خوبی بود یا چون احمق بودند باور نکردند آنها چون ترامپ را انتخاب کرده بودند دروغهایش را هم به روی چشمشان گذاشتند و آن دروغها در مورد کلینتون رادر فضای مجازی پخش کردند.اطلاعات دروغی که دار و دسته ترامپ در فیس بوک پخش کردند اثر ناچیزی روی نتایج داشت چون طرفداران ترامپ تصمیمشان را از پیش گرفته بودند.
مردم به آدمهای بد و احمق رای میدهند و بعد برای اینکه بگویند احمق نیستند درباره خوبی هیتلرها و ترامپها آسمان و ریسمان به هم میبافند.
مرسیه که یک محقق علوم شناختی ست می گوید آدمها ناخودآگاه اول تصمیم میگیرند طرفدار چه کسی باشند و چه چیزی را باور کنند و بعد با کمک هم توجیهی آبرومندانه برایش پیدا میکنند.
و این داستان فقط مربوط به سیاست نیست بلکه درباره بیشتر باورهای ما صادق است.
تقریبا همه ما در تمام عمر به همان چیزهایی باور داریم که پدر و مادرمان باور داشته اند.
یک بودایی ممکن نیست بعد از فکر و استدلال به استحاله نان و شراب مسیحیان باور پیدا کند یک آمریکایی هم بعیدست بعد از تفکر ،ناگهان به تناسخ بودایی ها معتقد شود و فکر کند روحش قبلاً در بدن یک قورباغه بوده است.
مردم باورهای پدر و مادر و شهر و قبیله شان را میپذیرند و آنها را توجیه میکنند و با تعصب زیر علمش سینه میزنند چون مخالفت با باورهای جامعه ای که در آن قرارست یک عمر زندگی کنند چیزی جز دردسر برایشان ندارد.
حتی این داستان در مورد بسیاری از نظراتی که روزی علمی محسوب میشدند هم صدق میکند.
فصد خون در بیشتر فرهنگهای دنیا حتی در قبایل دورافتاده تا همین صدسال پیش مهمترین روش درمان تمام بیماریها بود.
پزشکان ، دو لیتر از خون جرج واشنگتن را در حالی که خونریزی داخلی داشت فصد کردند تا مٰرد.
جالینوس با نظریه اخلاط چهارگانه قرنها پزشکی را به بیراهه برد او میگفت برای تعادل دم و سودا و صفرا و بلغم باید دم یا همان خون را فصد کرد.از نظر او درمان همه بیمارها فصد بود اگر سرتان درد میکرد از سرتان فصد کنید اگر پایتان از پا، نه چون فصد اثر داشت بلکه چون به نظر مردمش فصد موثر بود.
جالینوس این نظریه را از خودش درنیاورده بود بلکه اخلاط چهارگانه فقط توجیه کاری بود که مردم در همه اعصار و جهان به هرحال انجام میدادندو هنوز هم دست بردار نیستند.
جالینوس در واقع توجیهی آبرومندانه برای باور غلط مردمش پیدا کرد.
پوپولیستها و پیشواها هم همین کار را میکنند.
نه مردم احمقند نه پوپولیستها
آنها همدستند.
حالا به سرکار آمدن طالبان فکر کنید و قصهُ خودمان.
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegram
مخ نویس
گپی در مورد مغز ، تکامل و انسان
[email protected]
[email protected]
❤1👏1
کتاب مخنویس در عرض یک ماه نایاب شد و حالا به چاپ دوم رسید.
راستش بعد از مدتها مثل بچه ها ذوق زده هستم.
و البته این اتفاق در این اوضاع قمر در عقرب نشر کتاب ، بدون حمایت شما سرورانی که کانال مخنویس را دنبال و کتاب را به دوستانتان معرفی کردید، ممکن نبود.
به امید چاپ های بعدی!
در آخر،باز هم از دکتر شیخ رضایی و نشر کرگدن سپاسگزارم!
https://www.tg-me.com/draboutorab
راستش بعد از مدتها مثل بچه ها ذوق زده هستم.
و البته این اتفاق در این اوضاع قمر در عقرب نشر کتاب ، بدون حمایت شما سرورانی که کانال مخنویس را دنبال و کتاب را به دوستانتان معرفی کردید، ممکن نبود.
به امید چاپ های بعدی!
در آخر،باز هم از دکتر شیخ رضایی و نشر کرگدن سپاسگزارم!
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegram
مخ نویس
گپی در مورد مغز ، تکامل و انسان
[email protected]
[email protected]
❤1
Forwarded from ربات فروش نشر کرگدن
تشکر از شما بابت خرید مستقیم کتابهای نشر کرگدن
📌 در سفارشهای بالای ۱۰۰ هزار تومان، هزینه ارسال با پست در تهران و دیگر شهرها به عهده نشر کرگدن است.
📌 در سفارشهای زیر ۱۰۰ هزار تومان، هزینه ارسال پستی در تهران و دیگر شهرها ۱۰ هزار تومان است که باید به جمع قیمت کتابها اضافه شود.
📌 چنانچه خریداران ساکن تهران مایل به دریافت کتابها با پیک باشند، هزینه پیک، فارغ از قیمت کتابهای سفارش دادهشده، برعهده خریدار است.
برای سفارش کتاب، ابتدا با استفاده از دکمه *کتابها* در منوی اصلی این ربات به بخش اختصاصی هر کتاب بروید. در این بخش تصویر جلد کتاب، اطلاعات کتابشناختی، قیمت تخفیفی، و وضعیت موجودی کتاب برای شما ارسال میشود.
📌 توجه داشته باشید تنها کتابهایی را در فهرست سفارش خود قرار دهید که موجودی دارند. نشر کرگدن مسئولیتی در قبال سفارش کتابهای ناموجود یا در دست انتشار ندارد.
پس از انتخاب کتابهایی که قصد خرید آنها را دارید، جمع قیمت تخفیفی آنها را به علاوه ده هزار تومان هزینه پست به کارت شماره
۵۰۴۷ ۰۶۱۰ ۴۹۶۷ ۱۶۶۸
در بانک شهر (به نام حسین شیخرضایی) واریز کنید.
پس از واریز، اطلاعات زیر را برای ادمین کانال و ربات نشر کرگدن ارسال کنید:
☘ تصویر فیش واریزی
☘ نام و تعداد کتابهای موردنظر
☘نام، آدرس، تلفن و کدپستی گیرنده.
نشانی ادمین کانال و ربات نشر کرگدن:
@kargadanadmin
در اولین فرصت به شما پاسخ داده و کتابها برایتان ارسال میشود.
📌 در سفارشهای بالای ۱۰۰ هزار تومان، هزینه ارسال با پست در تهران و دیگر شهرها به عهده نشر کرگدن است.
📌 در سفارشهای زیر ۱۰۰ هزار تومان، هزینه ارسال پستی در تهران و دیگر شهرها ۱۰ هزار تومان است که باید به جمع قیمت کتابها اضافه شود.
📌 چنانچه خریداران ساکن تهران مایل به دریافت کتابها با پیک باشند، هزینه پیک، فارغ از قیمت کتابهای سفارش دادهشده، برعهده خریدار است.
برای سفارش کتاب، ابتدا با استفاده از دکمه *کتابها* در منوی اصلی این ربات به بخش اختصاصی هر کتاب بروید. در این بخش تصویر جلد کتاب، اطلاعات کتابشناختی، قیمت تخفیفی، و وضعیت موجودی کتاب برای شما ارسال میشود.
📌 توجه داشته باشید تنها کتابهایی را در فهرست سفارش خود قرار دهید که موجودی دارند. نشر کرگدن مسئولیتی در قبال سفارش کتابهای ناموجود یا در دست انتشار ندارد.
پس از انتخاب کتابهایی که قصد خرید آنها را دارید، جمع قیمت تخفیفی آنها را به علاوه ده هزار تومان هزینه پست به کارت شماره
۵۰۴۷ ۰۶۱۰ ۴۹۶۷ ۱۶۶۸
در بانک شهر (به نام حسین شیخرضایی) واریز کنید.
پس از واریز، اطلاعات زیر را برای ادمین کانال و ربات نشر کرگدن ارسال کنید:
☘ تصویر فیش واریزی
☘ نام و تعداد کتابهای موردنظر
☘نام، آدرس، تلفن و کدپستی گیرنده.
نشانی ادمین کانال و ربات نشر کرگدن:
@kargadanadmin
در اولین فرصت به شما پاسخ داده و کتابها برایتان ارسال میشود.
پاچه خواریان
اگر بخواهم یک نام برای زمانه ای که در آن هستیم انتخاب کنم نامش را سلسله پاچه خواریان میگذارم.
تملقهای زمانه ما آنقدر عیان و چندش آور و اعصاب خردکن است که خیلی از اوقات با خودم میگویم آیا واقعااین متملقین نمیفهمند این حد از مجیزگویی چقدر زشت و حقارت بارست و نه تنها باعث انزجار مردم از آنها میشود بلکه اربابان و پاچه های مورد نظر آنها هم صداقتشان را باور نخواهند کرد.
اگر این کار هم مردم را عصبانی میکند و هم پاچه خواران را منفور و هم افراد مورد تملق گویی را قانع نمیکند پس چرا پاچه خواران دست ازین کار برنمیدارند؟
هوگو مرسیه در کتابش نظریه جالبی در اینباره دارد.
بگذارید داستان را با طرفداران تیمهای فوتبال شروع کنم.
فرض کنیدشما میخواهید در بین لیدرهای قرمز خودتان را جا کنید.
این که روی سکو مثل بقیه طرفداران شعاری در طرفداری قرمز بدهید باعث نمیشود لیدرها باور کنند که یک قرمز دوآتشه هستید ولی اگر در بازی دربی با طرفداران آبی درگیر شوید و کتک بخورید و سرتان بخیه بخورد آنوقت باور میکنند که شما آنقدر طرفدار تیمتان هستید که حاضرید برای آن هزینه ای مثل کتک خوردن از رقیب را بپردازید.
افراد برای اینکه در بین گروه و دار و دسته و رییسان قبیله،خودی نشان دهند نباید به مجیز گویی مخفیانه و ساده که بی دردسرست اکتفا کنند بلکه باید علنی و افراطی مجیز بگویند و برای اینکه مجیزگویی جواب دهد باید سعی کنند دو قطبی ایجاد شده با گروه رقیب را به شدت تشدید کنند و تا میتوانند خودشان را از چشم رقیب بیندازند و پلهای پشت سرشان را خراب کنند و درمرکز نفرت گروه مقابل قرار بگیرند که این یعنی باید هزینه بدهند آنوقتست که پاچه خواری آنها حتی اگر خود رییس هم آن را باور نکند چون برایشان هزینه داشته لایق پاداش اعتماد خواهدبود.
مجیز معمولی و مخفی چون هزینه ای ندارد نفع زیادی به پاچه خوار نمیرساند ولی اگر آنقدر مشمئز کننده باشد که گروه رقیب به خون شما تشنه شوند آنوقت کار خواهدکرد.
درواقع داستان فقط اثبات چاکری و خراب کردن پلهای پشت سر است،اثبات اینکه ببین من حاضرم بخاطر سرورم یا گروه محبوبم تا حدی که نمیتوان تصور کرد، چرند بگویم و از مردمی که از حرفهایم متنفرند فحش بخورم ؟
متملقین رهبر کره شمالی اول ادعا کردند او در شش ماهگی حرف میزده و بعد گفتند هزار کتاب نوشته و سپس گفتند او توانایی دستکاری آب و هوا را دارد و بعدازآنکه پاچه خواری های قبلی قدیمی شد گفتند او طی الارض میکند.این مزخرفات را نه مردم کره باور میکردند نه خود کیم ولی بر پیشانی متملقین همان داغی را میگذاشت که از ته دل آن را میخواستند یعنی داغ چاکری کیم.
و البته این داغ فقط در یک فضای دو قطبی شده جواب میدهد.
مرسیه میگوید دوقطبی هایی که در جامعه وجود دارد بیش از اینکه واقعی باشند ساخته و پرداخته متملقین و طرفداران دوآتشه هستند.
اگر شک دارید میتوانید همان آزمایشاتی که مرسیه به آنها استناد می کند را با راه انداختن یک گروه در تلگرام امتحان کنید.
فرض کنید شما طرفدار گروه قرمزید! بیایید با طرفداران گروه آبی یک گروه مشترک بسازید به این نیت که با بحث و تبادل نظر، سوء تفاهم ها را کم کنید و اسمش را بگذارید گروه سرخابی!
چند روز اول ممکنست همه چیز گل و بلبل باشد تا یکی از آبی های افراطی کُری خیلی سنگینی برای قرمزها میخواند بلافاصله یکی از قرمزها آن را با یک کری سنگین ترجواب میدهد.
معتدلین گروه، اول میخواهند داستان را جمع و جور کنند ولی کری ها هر روز سنگین تر میشود و شما حتی اگر معتدل باشید مجبوریدطرف رفقای متعصب خودتان را کمی بیشتر بگیرید وگرنه محکوم به بی تعصبی و خیانت میشوید بعد از مدتی فرمان گروه به دست آنهایی می افتد که متعصب ترند و معتدلها مجبورند کمی افراطی تر شوند تا در گروه خودی ها محکوم به خیانت نشوند و در آخر گروهی که برای تفاهم ساخته شده تبدیل به سوء تفاهمی بزرگتر خواهدشد.
مرسیه میگوید سرنوشت همه دوقطبی ها نه متعادل شدن دو طرف بلکه دست بالا پیدا کردن متملقین و افراطی های هردوطرفست.در کشورماهم تا وقتی سیاست به رقابت بچه گانه ی آبی و قرمز و خیر و شر تقلیل پیدا کرده و سیاستمداران به این وضع دامن میزنند میدان داری در دوطرف ماجرا با پاچه خوارترین ها و تندرو ترینهاست.
آنها نه تنها ترسی از منفور شدن و بی آبرو شدن ندارند بلکه اتفاقا هدفشان همین است.امثال نمکدانها و بادمجان دورقاب چینها ترس و ننگی از بی آبرویی ندارند و اتفاقا دائم به سرورانشان یادآوری میکنند که ما آبرو و شرف خودمان را فدای طرفداری از شما کرده ایم وحالا که تمام پلهای پشت سرمان را برای بدست آوردن دل شما خراب کرده ایم نوبت شماست که استخوان این وفاداری را جلویمان بیندازید.
کاش روزی در ایران ما هم ،بجز سیاه و سپید،رنگی باشد و بجز حق و باطل راهی، تا چون بسیاری از ممالک دنیادیگر جایی برای متملقها و نمکدانها باقی نماند.
https://www.tg-me.com/draboutorab
اگر بخواهم یک نام برای زمانه ای که در آن هستیم انتخاب کنم نامش را سلسله پاچه خواریان میگذارم.
تملقهای زمانه ما آنقدر عیان و چندش آور و اعصاب خردکن است که خیلی از اوقات با خودم میگویم آیا واقعااین متملقین نمیفهمند این حد از مجیزگویی چقدر زشت و حقارت بارست و نه تنها باعث انزجار مردم از آنها میشود بلکه اربابان و پاچه های مورد نظر آنها هم صداقتشان را باور نخواهند کرد.
اگر این کار هم مردم را عصبانی میکند و هم پاچه خواران را منفور و هم افراد مورد تملق گویی را قانع نمیکند پس چرا پاچه خواران دست ازین کار برنمیدارند؟
هوگو مرسیه در کتابش نظریه جالبی در اینباره دارد.
بگذارید داستان را با طرفداران تیمهای فوتبال شروع کنم.
فرض کنیدشما میخواهید در بین لیدرهای قرمز خودتان را جا کنید.
این که روی سکو مثل بقیه طرفداران شعاری در طرفداری قرمز بدهید باعث نمیشود لیدرها باور کنند که یک قرمز دوآتشه هستید ولی اگر در بازی دربی با طرفداران آبی درگیر شوید و کتک بخورید و سرتان بخیه بخورد آنوقت باور میکنند که شما آنقدر طرفدار تیمتان هستید که حاضرید برای آن هزینه ای مثل کتک خوردن از رقیب را بپردازید.
افراد برای اینکه در بین گروه و دار و دسته و رییسان قبیله،خودی نشان دهند نباید به مجیز گویی مخفیانه و ساده که بی دردسرست اکتفا کنند بلکه باید علنی و افراطی مجیز بگویند و برای اینکه مجیزگویی جواب دهد باید سعی کنند دو قطبی ایجاد شده با گروه رقیب را به شدت تشدید کنند و تا میتوانند خودشان را از چشم رقیب بیندازند و پلهای پشت سرشان را خراب کنند و درمرکز نفرت گروه مقابل قرار بگیرند که این یعنی باید هزینه بدهند آنوقتست که پاچه خواری آنها حتی اگر خود رییس هم آن را باور نکند چون برایشان هزینه داشته لایق پاداش اعتماد خواهدبود.
مجیز معمولی و مخفی چون هزینه ای ندارد نفع زیادی به پاچه خوار نمیرساند ولی اگر آنقدر مشمئز کننده باشد که گروه رقیب به خون شما تشنه شوند آنوقت کار خواهدکرد.
درواقع داستان فقط اثبات چاکری و خراب کردن پلهای پشت سر است،اثبات اینکه ببین من حاضرم بخاطر سرورم یا گروه محبوبم تا حدی که نمیتوان تصور کرد، چرند بگویم و از مردمی که از حرفهایم متنفرند فحش بخورم ؟
متملقین رهبر کره شمالی اول ادعا کردند او در شش ماهگی حرف میزده و بعد گفتند هزار کتاب نوشته و سپس گفتند او توانایی دستکاری آب و هوا را دارد و بعدازآنکه پاچه خواری های قبلی قدیمی شد گفتند او طی الارض میکند.این مزخرفات را نه مردم کره باور میکردند نه خود کیم ولی بر پیشانی متملقین همان داغی را میگذاشت که از ته دل آن را میخواستند یعنی داغ چاکری کیم.
و البته این داغ فقط در یک فضای دو قطبی شده جواب میدهد.
مرسیه میگوید دوقطبی هایی که در جامعه وجود دارد بیش از اینکه واقعی باشند ساخته و پرداخته متملقین و طرفداران دوآتشه هستند.
اگر شک دارید میتوانید همان آزمایشاتی که مرسیه به آنها استناد می کند را با راه انداختن یک گروه در تلگرام امتحان کنید.
فرض کنید شما طرفدار گروه قرمزید! بیایید با طرفداران گروه آبی یک گروه مشترک بسازید به این نیت که با بحث و تبادل نظر، سوء تفاهم ها را کم کنید و اسمش را بگذارید گروه سرخابی!
چند روز اول ممکنست همه چیز گل و بلبل باشد تا یکی از آبی های افراطی کُری خیلی سنگینی برای قرمزها میخواند بلافاصله یکی از قرمزها آن را با یک کری سنگین ترجواب میدهد.
معتدلین گروه، اول میخواهند داستان را جمع و جور کنند ولی کری ها هر روز سنگین تر میشود و شما حتی اگر معتدل باشید مجبوریدطرف رفقای متعصب خودتان را کمی بیشتر بگیرید وگرنه محکوم به بی تعصبی و خیانت میشوید بعد از مدتی فرمان گروه به دست آنهایی می افتد که متعصب ترند و معتدلها مجبورند کمی افراطی تر شوند تا در گروه خودی ها محکوم به خیانت نشوند و در آخر گروهی که برای تفاهم ساخته شده تبدیل به سوء تفاهمی بزرگتر خواهدشد.
مرسیه میگوید سرنوشت همه دوقطبی ها نه متعادل شدن دو طرف بلکه دست بالا پیدا کردن متملقین و افراطی های هردوطرفست.در کشورماهم تا وقتی سیاست به رقابت بچه گانه ی آبی و قرمز و خیر و شر تقلیل پیدا کرده و سیاستمداران به این وضع دامن میزنند میدان داری در دوطرف ماجرا با پاچه خوارترین ها و تندرو ترینهاست.
آنها نه تنها ترسی از منفور شدن و بی آبرو شدن ندارند بلکه اتفاقا هدفشان همین است.امثال نمکدانها و بادمجان دورقاب چینها ترس و ننگی از بی آبرویی ندارند و اتفاقا دائم به سرورانشان یادآوری میکنند که ما آبرو و شرف خودمان را فدای طرفداری از شما کرده ایم وحالا که تمام پلهای پشت سرمان را برای بدست آوردن دل شما خراب کرده ایم نوبت شماست که استخوان این وفاداری را جلویمان بیندازید.
کاش روزی در ایران ما هم ،بجز سیاه و سپید،رنگی باشد و بجز حق و باطل راهی، تا چون بسیاری از ممالک دنیادیگر جایی برای متملقها و نمکدانها باقی نماند.
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegram
مخ نویس
گپی در مورد مغز ، تکامل و انسان
[email protected]
[email protected]
👍2
.
در فضیلت برابری
دبستانم مدرسه ای زیر متوسط بود.
کلاس پنجم را در یک اتاق کوچک در پشت بام مدرسه درس خواندم.
صبحگاه من بعد از خط و نشان کشیدن ناظم با صداکردن بچه شیطانها و گذاشتن مداد لایه انگشت آنها و خط کش زدن شروع میشد و زنگ پایان مدرسه چیزی در حد اعلان حکم آزادی از زندان بود.
با این حال من در آن دبستان خیلی خوشحال تر از دوران راهنمایی و دبیرستان غیر انتفاعی ام بودم که از نظر امکانات و رفتار معلمان هیچ ربطی به دبستانم نداشت.
سالها به علت آن فکر کردم و بعد از خواندن کتاب نردبان شکسته دلیلش را پیدا کردم.
کیث پین میگوید آنچه باعث رضایت شما از زندگی میشود امکانات و ثروتی که دارید نیست بلکه حسی ست که نسبت به ثروت و امکانات خود دارید.
مهم نیست که شما چقدر ثروت دارید و چطور زندگی می کنید مهم اینست که چقدر از آن چیزی که دارید راضی هستید و این رضایت یا نارضایتی بیش از هرچیز به این بستگی دارد که خودتان را با چه کسی مقایسه میکنید.
من در آن دبستان بدون اینکه تلاش زیادی کنم همیشه شاگرد اول بودم وضع مالی خانواده من با اینکه از طبقه متوسط بودیم احتمالا بهتر از نود درصد بچه های مدرسه بود.
درحالی که خیلی از بچه ها در آن دوران جنگی سوءتغذیه داشتند مادرم هر روز برای زنگ تفریح،ساندویچی در کیفم میگذاشت که هر روز بر سر اینکه نصفش را به کدام دوست فقیرم بدهم به دردسر می افتادم.
رنو پنج جدیدی که دانشگاه از طریق قرعه کشی به پدرم داده بود بیش از یک پورشه این روزگار در محله میدرخشید.
وقتی دبستان تمام شد اسمم را در مدرسه راهنمایی و سپس دبیرستانی نوشتند که چند زمین بازی و آزمایشگاه و معلم راهنما داشت و هیچ کس نازک تر از گل به من نمی گفت.
من در آن دوران به بچه ای متوسط رو به بالا تبدیل شدم.
دیگر رنوی پدرم رنگی نداشت و فقط من نبودم که در زنگ تفریح ساندویچ گاز میزدم.
من تقریبا هیچ خاطره ی خوبی از این مدارس خوب ندارم و برعکس همه خاطرات خوبم مربوط به دبستانی ست که از همه نظر افتضاح بود.
کیث پین میگوید داستان در مقیاس جهانی هم همینطورست.
میزان رضایت از زندگی و احساس خرسندی از درآمد در بعضی کشورهای فقیر آفریقایی بیش از آمریکای ثروتمند ست چون آفریقایی ها خودشان رابا همسایه هایی مقایسه میکنند که درآمدشان حداکثر چهار برابر آنهاست درحالیکه در آمریکا در آمد یک کارگر ساده ممکنست یک سیصدم مدیرعامل کارخانه باشد.
به همین دلیل رضایت از زندگی در بین قبرکن ها بیش از رضایت شغلی در بین مدیران ارشد بانکیست.
گداها هیچوقت به ثروتمندان حسودی نمی کنند بلکه به گداهایی حسودی می کنند که بتوانند بیشتر گدایی کنند.
تمام مشکلاتی که فقر ایجاد میکند از خود فقر نیست بلکه بیش از خود فقر به علت احساس فقر ناشی از نابرابریست.
فقرا زودتر می میرند،کمتر دانشگاه می روند،بیشتربه زندان می افتند،بیشتر سیگار و الکل مصرف میکنند و معتاد میشوند،بیشتر در زندگی قمار و ریسک می کنند،بیشتر قند و فشار خون بالا میگیرند،نه فقط به علت خود فقر،بلکه به علت احساس فقر و نابرابری.
در کشورهای ثروتمند تقریبا همه مردم آنقدر دارند که خوب بخورند و بپوشند و درس بخوانند و از خدمات بهداشتی استفاده کنند ولی باز هم آنهایی که درآمدشان کمترست یا احساس میکنند کمترست بیشتر بیمار میشوندو زودتر میمیرند.
در بسیاری از کشورها در بیست سال اخیر درآمد سرانه دوبرابر شده ولی هیچ تغییری در احساس رضایت از زندگی،کاهش بزهکاری،افزایش میل به تحصیل، افزایش طول عمر،کاهش مشکلات روانی ایجاد نشده است و فقط در کشورهایی این شاخص ها بهتر شده که در آنها نابرابری فارغ از میزان درآمد کاهش پیدا کرده است چون ما به افزایش ثروتمان عادت می کنیم ولی به نابرابری نه!
به همین علتست که اگر شما در جنوب شهر خانه ای پنجاه متری داشته باشید حس خیلی بهتری از کسی دارید که در زعفرانیه خانه ای صد و پنجاه متری در محله ای دارد که بیشتر همسایه هایش پنت هاوس نشین و پورشه سوارند.
نارضایتی از زندگی و مشکلات قلبی در ثروتمندان آمریکایی که در ۲۰درصد بالای جامعه هستند بیشتر از فقرای۲۰ درصد پایین جامعه ست تنها به این دلیل که نابرابری هرچه به بالای نردبان میرسیم وحشتناکتر میشود، یکدرصد بالای نردبان بیش از نصف مردم دنیا ثروتمندند.
پس نابرابری فقط به ضررفقرا نیست بلکه ثروتمندان را هم به کشتن می دهد.
در واقع بعضی ها معتقدند نابرابری نه یک مشکل اجتماعی و سیاسی بلکه یک مشکل بهداشتیست.
نابرابری آنقدر بر مغز و قلب و روانمان اثر می گذارد که در اداره سلطنتی ملکه که سلسله مراتب شغلی و درآمدی بسیار نابرابرست میتوان از روی رده شغلی افراد میزان بیماریهای قلبی،روانی و حتی عمر آنها را پیش بینی کرد.در یک مطالعه پنجاه ساله هر چه از وزیر به سمت آبدارچی رفتند عمر آدمهای اداره کوتاهتر و قلبشان بیمارتر شد.
ولی چرا ما اینقدر به نابرابری حساسیم حتی بیشتر از فقر؟
ادامه دارد
https://www.tg-me.com/draboutorab
در فضیلت برابری
دبستانم مدرسه ای زیر متوسط بود.
کلاس پنجم را در یک اتاق کوچک در پشت بام مدرسه درس خواندم.
صبحگاه من بعد از خط و نشان کشیدن ناظم با صداکردن بچه شیطانها و گذاشتن مداد لایه انگشت آنها و خط کش زدن شروع میشد و زنگ پایان مدرسه چیزی در حد اعلان حکم آزادی از زندان بود.
با این حال من در آن دبستان خیلی خوشحال تر از دوران راهنمایی و دبیرستان غیر انتفاعی ام بودم که از نظر امکانات و رفتار معلمان هیچ ربطی به دبستانم نداشت.
سالها به علت آن فکر کردم و بعد از خواندن کتاب نردبان شکسته دلیلش را پیدا کردم.
کیث پین میگوید آنچه باعث رضایت شما از زندگی میشود امکانات و ثروتی که دارید نیست بلکه حسی ست که نسبت به ثروت و امکانات خود دارید.
مهم نیست که شما چقدر ثروت دارید و چطور زندگی می کنید مهم اینست که چقدر از آن چیزی که دارید راضی هستید و این رضایت یا نارضایتی بیش از هرچیز به این بستگی دارد که خودتان را با چه کسی مقایسه میکنید.
من در آن دبستان بدون اینکه تلاش زیادی کنم همیشه شاگرد اول بودم وضع مالی خانواده من با اینکه از طبقه متوسط بودیم احتمالا بهتر از نود درصد بچه های مدرسه بود.
درحالی که خیلی از بچه ها در آن دوران جنگی سوءتغذیه داشتند مادرم هر روز برای زنگ تفریح،ساندویچی در کیفم میگذاشت که هر روز بر سر اینکه نصفش را به کدام دوست فقیرم بدهم به دردسر می افتادم.
رنو پنج جدیدی که دانشگاه از طریق قرعه کشی به پدرم داده بود بیش از یک پورشه این روزگار در محله میدرخشید.
وقتی دبستان تمام شد اسمم را در مدرسه راهنمایی و سپس دبیرستانی نوشتند که چند زمین بازی و آزمایشگاه و معلم راهنما داشت و هیچ کس نازک تر از گل به من نمی گفت.
من در آن دوران به بچه ای متوسط رو به بالا تبدیل شدم.
دیگر رنوی پدرم رنگی نداشت و فقط من نبودم که در زنگ تفریح ساندویچ گاز میزدم.
من تقریبا هیچ خاطره ی خوبی از این مدارس خوب ندارم و برعکس همه خاطرات خوبم مربوط به دبستانی ست که از همه نظر افتضاح بود.
کیث پین میگوید داستان در مقیاس جهانی هم همینطورست.
میزان رضایت از زندگی و احساس خرسندی از درآمد در بعضی کشورهای فقیر آفریقایی بیش از آمریکای ثروتمند ست چون آفریقایی ها خودشان رابا همسایه هایی مقایسه میکنند که درآمدشان حداکثر چهار برابر آنهاست درحالیکه در آمریکا در آمد یک کارگر ساده ممکنست یک سیصدم مدیرعامل کارخانه باشد.
به همین دلیل رضایت از زندگی در بین قبرکن ها بیش از رضایت شغلی در بین مدیران ارشد بانکیست.
گداها هیچوقت به ثروتمندان حسودی نمی کنند بلکه به گداهایی حسودی می کنند که بتوانند بیشتر گدایی کنند.
تمام مشکلاتی که فقر ایجاد میکند از خود فقر نیست بلکه بیش از خود فقر به علت احساس فقر ناشی از نابرابریست.
فقرا زودتر می میرند،کمتر دانشگاه می روند،بیشتربه زندان می افتند،بیشتر سیگار و الکل مصرف میکنند و معتاد میشوند،بیشتر در زندگی قمار و ریسک می کنند،بیشتر قند و فشار خون بالا میگیرند،نه فقط به علت خود فقر،بلکه به علت احساس فقر و نابرابری.
در کشورهای ثروتمند تقریبا همه مردم آنقدر دارند که خوب بخورند و بپوشند و درس بخوانند و از خدمات بهداشتی استفاده کنند ولی باز هم آنهایی که درآمدشان کمترست یا احساس میکنند کمترست بیشتر بیمار میشوندو زودتر میمیرند.
در بسیاری از کشورها در بیست سال اخیر درآمد سرانه دوبرابر شده ولی هیچ تغییری در احساس رضایت از زندگی،کاهش بزهکاری،افزایش میل به تحصیل، افزایش طول عمر،کاهش مشکلات روانی ایجاد نشده است و فقط در کشورهایی این شاخص ها بهتر شده که در آنها نابرابری فارغ از میزان درآمد کاهش پیدا کرده است چون ما به افزایش ثروتمان عادت می کنیم ولی به نابرابری نه!
به همین علتست که اگر شما در جنوب شهر خانه ای پنجاه متری داشته باشید حس خیلی بهتری از کسی دارید که در زعفرانیه خانه ای صد و پنجاه متری در محله ای دارد که بیشتر همسایه هایش پنت هاوس نشین و پورشه سوارند.
نارضایتی از زندگی و مشکلات قلبی در ثروتمندان آمریکایی که در ۲۰درصد بالای جامعه هستند بیشتر از فقرای۲۰ درصد پایین جامعه ست تنها به این دلیل که نابرابری هرچه به بالای نردبان میرسیم وحشتناکتر میشود، یکدرصد بالای نردبان بیش از نصف مردم دنیا ثروتمندند.
پس نابرابری فقط به ضررفقرا نیست بلکه ثروتمندان را هم به کشتن می دهد.
در واقع بعضی ها معتقدند نابرابری نه یک مشکل اجتماعی و سیاسی بلکه یک مشکل بهداشتیست.
نابرابری آنقدر بر مغز و قلب و روانمان اثر می گذارد که در اداره سلطنتی ملکه که سلسله مراتب شغلی و درآمدی بسیار نابرابرست میتوان از روی رده شغلی افراد میزان بیماریهای قلبی،روانی و حتی عمر آنها را پیش بینی کرد.در یک مطالعه پنجاه ساله هر چه از وزیر به سمت آبدارچی رفتند عمر آدمهای اداره کوتاهتر و قلبشان بیمارتر شد.
ولی چرا ما اینقدر به نابرابری حساسیم حتی بیشتر از فقر؟
ادامه دارد
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegram
مخ نویس
گپی در مورد مغز ، تکامل و انسان
[email protected]
[email protected]
در فضیلت برابری(قسمت دوم)
سالهاست خانم کارگری را میشناسم که در منازل مردم کار میکند.زندگی او مصداقی ست از ضرب المثلٍ هرچی سنگه مال پای لنگه.
در هفده سالگی ازدواج و به شهر مهاجرت کرد و همان اول بچه دار شد و وقتی فهمید شوهرش معتادست که کار از کار گذشته بود.
زندگی اش کلکسیونی ست از بیماریهای جسمی و روحی،تصادف ها وشکستگی ها ی مکرر،اشتباهات و مصیبتها و بدشانسی های مالی و .. و خلاصه انگار قرار نیست هیچ چیزی در زندگی اش روبراه شود.
پسرش که اتفاقا بچه خوبیست را با بدبختی بزرگ کرده، و حالا انگار نوبت اوست که در همان گردابهای مادرش گیر کند و دست و پا بزند.
زن قوی،باهوش و باوجدانیست که دائم درحال شکست خوردن واشتباه کردنست.
عجیب اینکه علارغم گرفتاریهای فراوانی که دارد دائم درحال ریسک کردن و درنتیجه بیشتر اشتباه کردنست.همیشه سرزنشش میکردم که آخر تویی که اینقدر گرفتاری چرا اینقدر بی فکر خرج میکنی بی احتیاط کار میکنی (سالی چندبار جایی ازبدنش گچ لازم میشود)و عجولانه تصمیم میگیری؟مگر نمیبینی که فرصتی برای اشتباه کردن نداری؟
ولی او جور دیگری نمیتواند باشد.
کیث پین در کتاب نردبان شکسته رفتار این آدمها را به خوبی توضیح میدهد او میگوید قانون زندگی وقتی فقیر میشوید عوض میشود و این قانون حتی درباره پروانه ها و زنبورهای فقیر هم مصداق دارد.
این قانون چندکلمه بیشتر نیست:
زود زندگی کن! جوان بمیر!
این قانون زندگی در فقرست.
اگر از کندوهای زنبور،عسل دزدی کنید تا حدی که آنها احساس فقر و قحطی کنند آنوقت آنها برای تهیه شهد به جای یک کیلومتر بیست کیلومتر پرواز میکنند حتی اگر این کار برایشان خطر مرگ داشته باشد.
پروانه ها در سالهایی که شکارچی زیاد میشود سریع تولید مثل میکنند و زودتر میمیرند تا منابع غذایی و شانس بقا را برای نسل بعدی حفظ کنند.
آدمها هم هرچه احساس ناامنی و فقر کنند بیشتر به روش« زودزندگی کن و جوان بمیر »رو می آورند چون باید به فکر امروزشان باشند و فردا را به فرداها بسپارند.
باید بدون معطلی عاشق شوند و ازدواج کنند و هرچه زودتر بچه دار شوند.
باید بیشتر بخورند و به فکر چاقی و اضافه وزن و مشکل قلبی ده سال بعدشان نباشند چون ذهنشان مثل زمانی که منتظر قحطی هستند به آنهامیگوید فعلا تا غذا هست بخور شاید فردا همین هم گیرت نیاید(بی دلیل نیست هرچه فقیرتر باشید احتمالا چاقترید)
همین قانون فقر به آنهامی گویدقرض روی قرض بگیرند و نزول کنند و فکر پس دادنش نباشند و خدا بزرگست و باید به نیروهای غیبی ایمان داشته باشند.
همین قانون میگوید تند رانندگی کنند و فکر جریمه نباشند!
کتک کاری کنند و چاقو در جیبشان باشد و فکر زندانش را نکنند!
بی خیال تحصیلاتی که ممکنست پنج سال بعد به دردشان بخورد بشوند و زودتر به سراغ اولین کاری که گیرشان آمد بروند حتی اگر آن کار خطرناک یا خلافی مثل فروش مواد باشد شاید شانس آوردند و روزی رییس مافیا شوند.
صبر کردن،درس خواندن، دیر بچه دارشدن،از چراغ قرمز رد نشدن، مال کسانیست که احساس نمی کنند آینده نامعلوست و باید زود زندگی کنند حتی اگر به قیمت جوان مردنشان تمام شود.
در تحقیقی در شیکاگو مشخص شد دختران محلات فقیر نه تنها زودتر ازدواج میکنند و بچهدار می شوند بلکه حتی زودتر هم بالغ میشوند این یعنی اگر فقیر باشیم طبیعت از کودکی ما را برای سریعتر زندگی کردن برنامه ریزی میکند.
و البته فراموش نکنید کلید این قانون فقط وقتی در شما روشن میشود که فقر را احساس کنید.
اگر یک آفریقایی گرسنه اید ولی بیشتر همسایه هایتان از شما گرسنه ترند این قانون درباره شما مصداق پیدا نمی کند ولی اگر یک پزشک متخصص هستید و دائم به این فکر میکنید که افرادی در سطح شما فقط چون آنور آب هستند ده برابر شمادرآمد دارند آنوقت ذهن شما هم خود را با قانون فقر تنظیم خواهد کرد.
شاید اگر این خانم در روستایی که همه مثل خودش بودند میماند و مجبور نبود در خانه آدمهای خیلی پولدارتر از خودش کارگری کند حتی اگر از امروز فقیرتر بود اینقدر دچار مشکل نمیشد.
فقر به تنهایی نمیتواند روان و جسم شما را به هم بریزد مگر اینکه باعث احساس نابرابری شود.
احساس فقر و نابرابری علاوه بر اینکه ذهن شما را به هم میریزد از طریق افزایش مکرر هورمونهای استرس مثل کورتیزول و اپی نفرین در خون باعث میشود بدن همیشه در حالت دفاعی بماند.
این تغییرات گرچه در کوتاه مدت به نفع بقاست بخصوص اگر در جنگل زندگی کنید و بخواهید سی سال عمر کنید ولی در طولانی مدت و عمر امروزی باعث صدمه به جدار رگها،فشار خون و هزار مشکل میشود.
پس اگر میبینید فقرا بیشتر مریض می شوند بیشتر تصادف می کنند بیشتر اشتباه میکنند بیشتر خرافاتی اند بیشتر خلاف می کنند و خلاصه همه سنگها به پای لنگ آنها می خورد به جای سرزنش آنها و گفتن اینکه اگر بازنده اند،حقشان است، یاد قانون زندگی در فقر بیفتید.
زود زندگی کن
جوان بمیر
ادامه دارد..
https://www.tg-me.com/draboutorab
سالهاست خانم کارگری را میشناسم که در منازل مردم کار میکند.زندگی او مصداقی ست از ضرب المثلٍ هرچی سنگه مال پای لنگه.
در هفده سالگی ازدواج و به شهر مهاجرت کرد و همان اول بچه دار شد و وقتی فهمید شوهرش معتادست که کار از کار گذشته بود.
زندگی اش کلکسیونی ست از بیماریهای جسمی و روحی،تصادف ها وشکستگی ها ی مکرر،اشتباهات و مصیبتها و بدشانسی های مالی و .. و خلاصه انگار قرار نیست هیچ چیزی در زندگی اش روبراه شود.
پسرش که اتفاقا بچه خوبیست را با بدبختی بزرگ کرده، و حالا انگار نوبت اوست که در همان گردابهای مادرش گیر کند و دست و پا بزند.
زن قوی،باهوش و باوجدانیست که دائم درحال شکست خوردن واشتباه کردنست.
عجیب اینکه علارغم گرفتاریهای فراوانی که دارد دائم درحال ریسک کردن و درنتیجه بیشتر اشتباه کردنست.همیشه سرزنشش میکردم که آخر تویی که اینقدر گرفتاری چرا اینقدر بی فکر خرج میکنی بی احتیاط کار میکنی (سالی چندبار جایی ازبدنش گچ لازم میشود)و عجولانه تصمیم میگیری؟مگر نمیبینی که فرصتی برای اشتباه کردن نداری؟
ولی او جور دیگری نمیتواند باشد.
کیث پین در کتاب نردبان شکسته رفتار این آدمها را به خوبی توضیح میدهد او میگوید قانون زندگی وقتی فقیر میشوید عوض میشود و این قانون حتی درباره پروانه ها و زنبورهای فقیر هم مصداق دارد.
این قانون چندکلمه بیشتر نیست:
زود زندگی کن! جوان بمیر!
این قانون زندگی در فقرست.
اگر از کندوهای زنبور،عسل دزدی کنید تا حدی که آنها احساس فقر و قحطی کنند آنوقت آنها برای تهیه شهد به جای یک کیلومتر بیست کیلومتر پرواز میکنند حتی اگر این کار برایشان خطر مرگ داشته باشد.
پروانه ها در سالهایی که شکارچی زیاد میشود سریع تولید مثل میکنند و زودتر میمیرند تا منابع غذایی و شانس بقا را برای نسل بعدی حفظ کنند.
آدمها هم هرچه احساس ناامنی و فقر کنند بیشتر به روش« زودزندگی کن و جوان بمیر »رو می آورند چون باید به فکر امروزشان باشند و فردا را به فرداها بسپارند.
باید بدون معطلی عاشق شوند و ازدواج کنند و هرچه زودتر بچه دار شوند.
باید بیشتر بخورند و به فکر چاقی و اضافه وزن و مشکل قلبی ده سال بعدشان نباشند چون ذهنشان مثل زمانی که منتظر قحطی هستند به آنهامیگوید فعلا تا غذا هست بخور شاید فردا همین هم گیرت نیاید(بی دلیل نیست هرچه فقیرتر باشید احتمالا چاقترید)
همین قانون فقر به آنهامی گویدقرض روی قرض بگیرند و نزول کنند و فکر پس دادنش نباشند و خدا بزرگست و باید به نیروهای غیبی ایمان داشته باشند.
همین قانون میگوید تند رانندگی کنند و فکر جریمه نباشند!
کتک کاری کنند و چاقو در جیبشان باشد و فکر زندانش را نکنند!
بی خیال تحصیلاتی که ممکنست پنج سال بعد به دردشان بخورد بشوند و زودتر به سراغ اولین کاری که گیرشان آمد بروند حتی اگر آن کار خطرناک یا خلافی مثل فروش مواد باشد شاید شانس آوردند و روزی رییس مافیا شوند.
صبر کردن،درس خواندن، دیر بچه دارشدن،از چراغ قرمز رد نشدن، مال کسانیست که احساس نمی کنند آینده نامعلوست و باید زود زندگی کنند حتی اگر به قیمت جوان مردنشان تمام شود.
در تحقیقی در شیکاگو مشخص شد دختران محلات فقیر نه تنها زودتر ازدواج میکنند و بچهدار می شوند بلکه حتی زودتر هم بالغ میشوند این یعنی اگر فقیر باشیم طبیعت از کودکی ما را برای سریعتر زندگی کردن برنامه ریزی میکند.
و البته فراموش نکنید کلید این قانون فقط وقتی در شما روشن میشود که فقر را احساس کنید.
اگر یک آفریقایی گرسنه اید ولی بیشتر همسایه هایتان از شما گرسنه ترند این قانون درباره شما مصداق پیدا نمی کند ولی اگر یک پزشک متخصص هستید و دائم به این فکر میکنید که افرادی در سطح شما فقط چون آنور آب هستند ده برابر شمادرآمد دارند آنوقت ذهن شما هم خود را با قانون فقر تنظیم خواهد کرد.
شاید اگر این خانم در روستایی که همه مثل خودش بودند میماند و مجبور نبود در خانه آدمهای خیلی پولدارتر از خودش کارگری کند حتی اگر از امروز فقیرتر بود اینقدر دچار مشکل نمیشد.
فقر به تنهایی نمیتواند روان و جسم شما را به هم بریزد مگر اینکه باعث احساس نابرابری شود.
احساس فقر و نابرابری علاوه بر اینکه ذهن شما را به هم میریزد از طریق افزایش مکرر هورمونهای استرس مثل کورتیزول و اپی نفرین در خون باعث میشود بدن همیشه در حالت دفاعی بماند.
این تغییرات گرچه در کوتاه مدت به نفع بقاست بخصوص اگر در جنگل زندگی کنید و بخواهید سی سال عمر کنید ولی در طولانی مدت و عمر امروزی باعث صدمه به جدار رگها،فشار خون و هزار مشکل میشود.
پس اگر میبینید فقرا بیشتر مریض می شوند بیشتر تصادف می کنند بیشتر اشتباه میکنند بیشتر خرافاتی اند بیشتر خلاف می کنند و خلاصه همه سنگها به پای لنگ آنها می خورد به جای سرزنش آنها و گفتن اینکه اگر بازنده اند،حقشان است، یاد قانون زندگی در فقر بیفتید.
زود زندگی کن
جوان بمیر
ادامه دارد..
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegram
مخ نویس
گپی در مورد مغز ، تکامل و انسان
[email protected]
[email protected]
❤1
در فضیلت برابری(قسمت سوم)
وقتی به این فکر میکنیم که پایین تر از همسایه و همکار و فامیل و همکلاسی مان هستیم،در مغز و جسم ما آژیر خطر و قحطی به صدا در می آید حتی اگر تا خرخره خورده باشیم و ماشین مدل بالا و خانه لاکچری داشته باشیم.
احساس نیاز و کمبود،تنها به نداشتن های ما مربوط نیست بلکه بیشتر به این مربوطست که دیگران چقدر بیشتر از ما دارند و این چرخه ی «کمتر از بقیه دارم و باید به بیشتر از آنها برسم» میتواند تا بی نهایت ادامه پیدا کند و همه را حتی ثروتمندان را از پای در آورد و تنها راه شکستن این سیکل معیوب ، رفتن به سوی برابریست.
امروزه حرف از برابری جنسیتی و نژادی ورد زبان همه است ولی وقتی نوبت به برابری اقتصادی میرسد همه صداها خاموش میشود.
ما آدمها با یک تکه نان با خوبی و خوشی زندگی می کنیم به شرطی که بقیه هم همان یک تکه نان را داشته باشند. درواقع تحمل گرسنگی برای ما راحت تر از تحمل نابرابریست.
ما هزاران سال در قبیله هایی کوچک باهم شکار می کردیم و هیچ امکانی برای ذخیره کردن و ثروتمندتر شدن از بقیه قبیله نداشتیم.
اگر یک ماموت شکار می کردیم باید آن را قبل از اینکه فاسد شود با تمام افراد قبیله تقسیم میکردیم چون نه یخچالی برای نگهداری داشتیم نه بازاری برای فروش.
تا اینکه ده هزار سال پیش کشاورزی و دامداری را آموختیم و از آن به بعد دیگر میتوانستیم گندم اضافه مزرعه مان را ذخیره کنیم و بفروشیم و گوسفندها و گاوها تبدیل به ذخایر گوشتی زنده و متحرکمان شدند.
حالا دیگر بعضی هایمان میتوانستند هزار گوسفند داشته باشند بعضی ها هیچی.
امروزه کار از این حرفها گذشته و تنها صد نفر در دنیا به اندازه سه میلیارد نفر دیگر ثروت دارند و این حجم از نابرابری در هیچ دوره ای از تاریخ حتی بین شاه و رعیت هم وجود نداشته است.
در حالی که دنیا روز به روز ثروتمندتر میشود و هر روز آدمهای بیشتری از زیر خط فقر نجات پیدا می کنند، افزایش همزمان نابرابری باعث میشود رضایت مردم از زندگی شان بیشتر نشود و همان مشکلاتی که با فقر وجود داشته به سبب نابرابری و تداوم احساس فقر ادامه پیدا کند.
امروزه به لطف نظام سرمایه داری حتی بیست درصد فقیر جامعه در رفاه بیشتری از پادشاهان و اربابان هزارسال پیش زندگی می کنند.
سرمایه داری با بزرگ کردن کیک ثروت بدون نیاز به تقسیم عادلانه آن، میلیاردها انسان را از فقر مطلق نجات داده است ولی موفقیت برق آسای سرمایه داری در افزایش ثروت،باعث دامن زدن به نابرابری وحشتناکی شده است که در هیچ مقطعی از تاریخ قابل تصور نبوده است و این نابرابری باعث شده مردم با وجود ثروتمندتر شدن ناراضی تر و ناخشنودتر از قبل شوند.
این نابرابری و احساس فقر ،باعث میشود آدمها حس کنندبه چیزهای بیشتر و بیشتری از قبل نیاز دارند و بنابراین به سمت انتخابهای خطرناک تر و اشتباه تر بروند.
کودکانی که در محیط های نابرابر تر زندگی می کنند جدا از اینکه از لحاظ تعریف ،فقیر باشند یا ثروتمند،کمتر درس می خوانند بیشتر خلاف می کنند و احتمال اتفاقات بد و تصادف و بیماری برایشان بیشترست.
احتمال بیشتری دارد که آنها به گروههای افراطی بپیوندند و عملیات انتحاری انجام دهند.
سوال اصلی اینجاست که چطور میتوان سرمایه داری را با عدالت و برابری، آشتی داد؟ آیا اختلاف درآمد باعث از بین رفتن انگیزه پیشرفت و زمین خوردن نظام سرمایه داری نمیشود؟آیا این همان تقسیم کردن فقر یعنی همان کاری که عملا کمونیست ها انجام میدادند نیست؟
کیث پین در کتاب نردبان شکسته میگوید منظورش از بین بردن نابرابری نیست بلکه منطقی کردن آنست.
او میگوید حمایت از کاهش سطح نابرابری شدید به معنای دفاع از سوسیالیست نیست همانطور که تلاش برای کاهش مصرف الکل به معنی ممنوعیت فروش آن نیست.
در یک تحقیق وقتی از کارگران کارخانه ای پرسیدند فکر میکنید رییستان باید چندبرابر شما حقوق بگیرد به طور متوسط گفتند ده برابر. آنها قبول داشتند رییسشان باید ده برابر آنها حقوق بگیرد ولی نمی توانستند تصور کنند که او سیصد برابر آنها حقوق میگیرد.
مردم می فهمند که معنا ندارد به اندازه رییسشان حقوق بگیرند ولی سطح تحمل نابرابری هم حدی دارد.حتی حیوانات هم نابرابری را تحمل نمیکنند.اگر به یک میمون برای جایزه کاری،خیار دهید میپذیرد و خوشحال میشود ولی اگر به میمون بغلی اش که همان کار را کرده به عنوان جایزه به جای خیار،انگور دهیم که میمونها خیلی بیشتر از خیار،دوست دارند میمون اولی بعد از دیدن این نابرابری خیارش را به سمت شما پرتاب خواهد کرد.
یکی از بزرگترین گرفتاریهای شرکتها، مخفی کردن حقوق کارمندانشان از یکدیگرست.هیچ چیزی بیش از اینکه کارمندی بفهمد از همکار میز بغلی اش حقوق کمتری میگیرد رییسها را به دردسر نمی اندازد.
ولی اگر بشر اینقدر به نابرابری حساس است،چرا یک آمریکایی فقیر،باید به یک میلیاردر مدافع این نابرابری، یعنی ترامپ رای دهد؟
ادامه دارد
https://www.tg-me.com/draboutorab
وقتی به این فکر میکنیم که پایین تر از همسایه و همکار و فامیل و همکلاسی مان هستیم،در مغز و جسم ما آژیر خطر و قحطی به صدا در می آید حتی اگر تا خرخره خورده باشیم و ماشین مدل بالا و خانه لاکچری داشته باشیم.
احساس نیاز و کمبود،تنها به نداشتن های ما مربوط نیست بلکه بیشتر به این مربوطست که دیگران چقدر بیشتر از ما دارند و این چرخه ی «کمتر از بقیه دارم و باید به بیشتر از آنها برسم» میتواند تا بی نهایت ادامه پیدا کند و همه را حتی ثروتمندان را از پای در آورد و تنها راه شکستن این سیکل معیوب ، رفتن به سوی برابریست.
امروزه حرف از برابری جنسیتی و نژادی ورد زبان همه است ولی وقتی نوبت به برابری اقتصادی میرسد همه صداها خاموش میشود.
ما آدمها با یک تکه نان با خوبی و خوشی زندگی می کنیم به شرطی که بقیه هم همان یک تکه نان را داشته باشند. درواقع تحمل گرسنگی برای ما راحت تر از تحمل نابرابریست.
ما هزاران سال در قبیله هایی کوچک باهم شکار می کردیم و هیچ امکانی برای ذخیره کردن و ثروتمندتر شدن از بقیه قبیله نداشتیم.
اگر یک ماموت شکار می کردیم باید آن را قبل از اینکه فاسد شود با تمام افراد قبیله تقسیم میکردیم چون نه یخچالی برای نگهداری داشتیم نه بازاری برای فروش.
تا اینکه ده هزار سال پیش کشاورزی و دامداری را آموختیم و از آن به بعد دیگر میتوانستیم گندم اضافه مزرعه مان را ذخیره کنیم و بفروشیم و گوسفندها و گاوها تبدیل به ذخایر گوشتی زنده و متحرکمان شدند.
حالا دیگر بعضی هایمان میتوانستند هزار گوسفند داشته باشند بعضی ها هیچی.
امروزه کار از این حرفها گذشته و تنها صد نفر در دنیا به اندازه سه میلیارد نفر دیگر ثروت دارند و این حجم از نابرابری در هیچ دوره ای از تاریخ حتی بین شاه و رعیت هم وجود نداشته است.
در حالی که دنیا روز به روز ثروتمندتر میشود و هر روز آدمهای بیشتری از زیر خط فقر نجات پیدا می کنند، افزایش همزمان نابرابری باعث میشود رضایت مردم از زندگی شان بیشتر نشود و همان مشکلاتی که با فقر وجود داشته به سبب نابرابری و تداوم احساس فقر ادامه پیدا کند.
امروزه به لطف نظام سرمایه داری حتی بیست درصد فقیر جامعه در رفاه بیشتری از پادشاهان و اربابان هزارسال پیش زندگی می کنند.
سرمایه داری با بزرگ کردن کیک ثروت بدون نیاز به تقسیم عادلانه آن، میلیاردها انسان را از فقر مطلق نجات داده است ولی موفقیت برق آسای سرمایه داری در افزایش ثروت،باعث دامن زدن به نابرابری وحشتناکی شده است که در هیچ مقطعی از تاریخ قابل تصور نبوده است و این نابرابری باعث شده مردم با وجود ثروتمندتر شدن ناراضی تر و ناخشنودتر از قبل شوند.
این نابرابری و احساس فقر ،باعث میشود آدمها حس کنندبه چیزهای بیشتر و بیشتری از قبل نیاز دارند و بنابراین به سمت انتخابهای خطرناک تر و اشتباه تر بروند.
کودکانی که در محیط های نابرابر تر زندگی می کنند جدا از اینکه از لحاظ تعریف ،فقیر باشند یا ثروتمند،کمتر درس می خوانند بیشتر خلاف می کنند و احتمال اتفاقات بد و تصادف و بیماری برایشان بیشترست.
احتمال بیشتری دارد که آنها به گروههای افراطی بپیوندند و عملیات انتحاری انجام دهند.
سوال اصلی اینجاست که چطور میتوان سرمایه داری را با عدالت و برابری، آشتی داد؟ آیا اختلاف درآمد باعث از بین رفتن انگیزه پیشرفت و زمین خوردن نظام سرمایه داری نمیشود؟آیا این همان تقسیم کردن فقر یعنی همان کاری که عملا کمونیست ها انجام میدادند نیست؟
کیث پین در کتاب نردبان شکسته میگوید منظورش از بین بردن نابرابری نیست بلکه منطقی کردن آنست.
او میگوید حمایت از کاهش سطح نابرابری شدید به معنای دفاع از سوسیالیست نیست همانطور که تلاش برای کاهش مصرف الکل به معنی ممنوعیت فروش آن نیست.
در یک تحقیق وقتی از کارگران کارخانه ای پرسیدند فکر میکنید رییستان باید چندبرابر شما حقوق بگیرد به طور متوسط گفتند ده برابر. آنها قبول داشتند رییسشان باید ده برابر آنها حقوق بگیرد ولی نمی توانستند تصور کنند که او سیصد برابر آنها حقوق میگیرد.
مردم می فهمند که معنا ندارد به اندازه رییسشان حقوق بگیرند ولی سطح تحمل نابرابری هم حدی دارد.حتی حیوانات هم نابرابری را تحمل نمیکنند.اگر به یک میمون برای جایزه کاری،خیار دهید میپذیرد و خوشحال میشود ولی اگر به میمون بغلی اش که همان کار را کرده به عنوان جایزه به جای خیار،انگور دهیم که میمونها خیلی بیشتر از خیار،دوست دارند میمون اولی بعد از دیدن این نابرابری خیارش را به سمت شما پرتاب خواهد کرد.
یکی از بزرگترین گرفتاریهای شرکتها، مخفی کردن حقوق کارمندانشان از یکدیگرست.هیچ چیزی بیش از اینکه کارمندی بفهمد از همکار میز بغلی اش حقوق کمتری میگیرد رییسها را به دردسر نمی اندازد.
ولی اگر بشر اینقدر به نابرابری حساس است،چرا یک آمریکایی فقیر،باید به یک میلیاردر مدافع این نابرابری، یعنی ترامپ رای دهد؟
ادامه دارد
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegram
مخ نویس
گپی در مورد مغز ، تکامل و انسان
[email protected]
[email protected]
👍1
در فضیلت برابری (قسمت چهارم)
چوب خدا صدا نداره
هر بلایی سرش بیاد حقشه
پولداره نوش جونش
ما ایرانی ها لیاقتمون همینه
هرچیزی حکمتی داره
قصد ندارم بر سر درست یا غلط بودن این جملات بحث کنم.
این گزاره ها چه درست باشند چه غلط موافقان به مراتب بیشتری دارند، ولی چرا؟
ما فکر میکنیم برنده ها حتما لیاقت بیشتری از بازنده ها دارند.
گرچه معمولا همینطورست ولی نه به آن اندازه ای که فکر میکنیم.
وقتی تیمی در دقیقه نود گل میزند و برنده میشود حتی اگر ده توپ تیم بازنده به تیر دروازه برخورد کرده باشد اغلب باز هم معتقدیم برنده حقش بوده که برنده شود و تحلیلگر ها برای ثابت کردنش هزار و یک دلیل می آورند.
در یک تحقیق جالب از افراد خواستند به پازل درست کردن دو نفر نگاه کنند و بعد از مدتی با انداختن سکه یکی از آن دونفر را برنده اعلام کردند سپس از افرادی که پازل درست کردن آن دو نفر را نگاه می کردند پرسیدند به نظرتان کدامیک از آنها بهتر پازل درست می کرد و مردم بدون استثنا معتقد بودند آن کسی که با انداختن سکه برنده شده لیاقتش بیشتر بوده و بهتر پازل درست میکرده است.
ما حتی وقتی بدانیم برنده با قرعه کشی انتخاب شده باز هم فکر میکنیم حقش بوده برنده شود.
چرا ؟
کیث پین میگوید علتش اینست که مغز ما معتاد به عدالت است همان طور که به خیلی چیزهای دیگر مثل علیت، اعتیاد دارد.
اینکه فکر کنیم دنیا عادلانه است و همه چیز حساب و کتاب دارد و هیچ چیز دیمی و الکی و بی دلیل نیست به ما کمک میکند که باخت ها و بردهای خودمان و دیگران را راحت تر قبول کنیم.
اگر پولدار و موفق هستیم مطمئنیم لیاقتش را داشته ایم ،حتی اگر نود و نه درصد ثروتی که داریم از پدرمان به ما رسیده باشد.
در دبستان هم کلاسی و رفیقی داشتم که اگر باهوش تر از من نبود قطعا مساوی بودیم.تنها فرقش با من این بود که برخلاف من که همه خانواده ام دانشگاه رفته بودند خانواده او رنگ دانشگاه را ندیده بودند.بعد از سی سال وقتی در محله قدیممان پرسه می زدم اتفاقی او را دیدم و فهمیدم ترک تحصیل کرده و مدتی هم زندان بوده است.اولین فکری که به ذهنم رسید این بود که من لیاقتش را داشتم و پزشک شدم و او لابد لیاقتش همین بوده ولی وقتی یاد خانه کوچک و برادر لاتش افتادم با خودم گفتم نکند فقط من شانس بیشتری داشتم.
ما آدمها اصلا دلمان نمی خواهد موفقیت های خودمان و حتی دیگران را به شانس نسبت دهیم ما عاشق علیت و عدالتیم.
ما برای حفظ ایمانمان به اینکه جهان عادلانه ست و بی حساب و کتاب نیست و اتفاقات خوب برای آدمهای خوب می افتند و اتفاقات بد برای آدمهای بد،آسمان را به ریسمان می بافیم و جالب اینکه حتی وقتی بازنده ایم باز هم فکر میکنیم حقمان است.
آن همکلاسی دبستانی که اتفاقی همدیگر را دیدیم وقتی فهمید من پزشک شده ام به من گفت از اول هم تو درست بهتر بود،در حالی که مطمئنم نمره های ما در دبستان هیچ فرقی با هم نداشت.او این حرف را برای خوشآیند من نزد بلکه واقعا به این باور داشت که من باهوش تر و با لیاقت تر از او بوده ام.
بازنده ها هم باور دارند باخت حقشان بوده چون می خواهند باور کنند جهان آنقدر ها هم مسخره و ناعادلانه اداره نمیشود و حتی اگر سیستم به نفع آنها نچرخیده ولی حتما سیستمی وجود دارد.
برای ما راحت ترست باور کنیم اگر زاکربرگ به تنهایی از یک میلیارد نفر از مردم دنیا ثروت بیشتری دارد لابد لیاقتش را داشته است.
حالا میتوان فهمید که چرا ممکنست یک کارتن خواب آمریکایی به ترامپ برج ساز رای دهد.
کیث پین میگوید با نگاه به همین اعتیاد مغز به عدالت میتوان فهمید چرا پیروان ادیان درحالی که کودکانی بیگناه در آفریقا گرسنه متولد میشوند و گرسنه می میمیرند باز هم معتقدند آفرینش جهان عادلانه و مهربانانه و خیراندیشانه است و مو لای درز حساب و کتابش نمیرود.
او می گوید بودایی ها مشکل عدالت در این دنیا را با تناسخ حل میکنند و بقیه با وعده دنیایی دیگر و آمریکایی ها با باور به اینکه هرکس پولدارترست حتما با لیاقتترست!در واقع همه یک کار میکنند و آن اینکه در دل این بی علتی و بی عدالتی برای آرامش ذهنشان علت و عدالت می آفرینند.
بی جهت نیست که هرچه آدمها در رنج بیشتر و ناامیدتر باشند بیشتر به این باور میرسند که جهان بی حساب و کتاب نیست و هر چیزی حکمتی دارد.
تورات میگوید هرچه مردم بیشتر رنج بکشند باورشان محکم تر خواهد شد و جالب اینکه تحقیقات هم این را نشان میدهد.در ایالتهایی که آمار مرگ و میر نوزادان و خشونت و نابرابری بیشترست مردم بیشتر به کلیسا می روند لابد چون میخواهند به هر شیوه ای باور کنند بدبختیها یشان بی حساب و کتاب نیست و لابد حکمتی دارد.
هرچه در پله بالاتر نردبان موفقیت هستید جدا از لیاقتتان خوش شانس تر هم هستید و اگر هم بازنده اید مشکلتان فقط بی لیاقتی نیست.
اگرموفقید فروتن باشید و اگر فقیرید مغرور بمانید چون نابرابری ،عادلانه نیست.
https://www.tg-me.com/draboutorab
چوب خدا صدا نداره
هر بلایی سرش بیاد حقشه
پولداره نوش جونش
ما ایرانی ها لیاقتمون همینه
هرچیزی حکمتی داره
قصد ندارم بر سر درست یا غلط بودن این جملات بحث کنم.
این گزاره ها چه درست باشند چه غلط موافقان به مراتب بیشتری دارند، ولی چرا؟
ما فکر میکنیم برنده ها حتما لیاقت بیشتری از بازنده ها دارند.
گرچه معمولا همینطورست ولی نه به آن اندازه ای که فکر میکنیم.
وقتی تیمی در دقیقه نود گل میزند و برنده میشود حتی اگر ده توپ تیم بازنده به تیر دروازه برخورد کرده باشد اغلب باز هم معتقدیم برنده حقش بوده که برنده شود و تحلیلگر ها برای ثابت کردنش هزار و یک دلیل می آورند.
در یک تحقیق جالب از افراد خواستند به پازل درست کردن دو نفر نگاه کنند و بعد از مدتی با انداختن سکه یکی از آن دونفر را برنده اعلام کردند سپس از افرادی که پازل درست کردن آن دو نفر را نگاه می کردند پرسیدند به نظرتان کدامیک از آنها بهتر پازل درست می کرد و مردم بدون استثنا معتقد بودند آن کسی که با انداختن سکه برنده شده لیاقتش بیشتر بوده و بهتر پازل درست میکرده است.
ما حتی وقتی بدانیم برنده با قرعه کشی انتخاب شده باز هم فکر میکنیم حقش بوده برنده شود.
چرا ؟
کیث پین میگوید علتش اینست که مغز ما معتاد به عدالت است همان طور که به خیلی چیزهای دیگر مثل علیت، اعتیاد دارد.
اینکه فکر کنیم دنیا عادلانه است و همه چیز حساب و کتاب دارد و هیچ چیز دیمی و الکی و بی دلیل نیست به ما کمک میکند که باخت ها و بردهای خودمان و دیگران را راحت تر قبول کنیم.
اگر پولدار و موفق هستیم مطمئنیم لیاقتش را داشته ایم ،حتی اگر نود و نه درصد ثروتی که داریم از پدرمان به ما رسیده باشد.
در دبستان هم کلاسی و رفیقی داشتم که اگر باهوش تر از من نبود قطعا مساوی بودیم.تنها فرقش با من این بود که برخلاف من که همه خانواده ام دانشگاه رفته بودند خانواده او رنگ دانشگاه را ندیده بودند.بعد از سی سال وقتی در محله قدیممان پرسه می زدم اتفاقی او را دیدم و فهمیدم ترک تحصیل کرده و مدتی هم زندان بوده است.اولین فکری که به ذهنم رسید این بود که من لیاقتش را داشتم و پزشک شدم و او لابد لیاقتش همین بوده ولی وقتی یاد خانه کوچک و برادر لاتش افتادم با خودم گفتم نکند فقط من شانس بیشتری داشتم.
ما آدمها اصلا دلمان نمی خواهد موفقیت های خودمان و حتی دیگران را به شانس نسبت دهیم ما عاشق علیت و عدالتیم.
ما برای حفظ ایمانمان به اینکه جهان عادلانه ست و بی حساب و کتاب نیست و اتفاقات خوب برای آدمهای خوب می افتند و اتفاقات بد برای آدمهای بد،آسمان را به ریسمان می بافیم و جالب اینکه حتی وقتی بازنده ایم باز هم فکر میکنیم حقمان است.
آن همکلاسی دبستانی که اتفاقی همدیگر را دیدیم وقتی فهمید من پزشک شده ام به من گفت از اول هم تو درست بهتر بود،در حالی که مطمئنم نمره های ما در دبستان هیچ فرقی با هم نداشت.او این حرف را برای خوشآیند من نزد بلکه واقعا به این باور داشت که من باهوش تر و با لیاقت تر از او بوده ام.
بازنده ها هم باور دارند باخت حقشان بوده چون می خواهند باور کنند جهان آنقدر ها هم مسخره و ناعادلانه اداره نمیشود و حتی اگر سیستم به نفع آنها نچرخیده ولی حتما سیستمی وجود دارد.
برای ما راحت ترست باور کنیم اگر زاکربرگ به تنهایی از یک میلیارد نفر از مردم دنیا ثروت بیشتری دارد لابد لیاقتش را داشته است.
حالا میتوان فهمید که چرا ممکنست یک کارتن خواب آمریکایی به ترامپ برج ساز رای دهد.
کیث پین میگوید با نگاه به همین اعتیاد مغز به عدالت میتوان فهمید چرا پیروان ادیان درحالی که کودکانی بیگناه در آفریقا گرسنه متولد میشوند و گرسنه می میمیرند باز هم معتقدند آفرینش جهان عادلانه و مهربانانه و خیراندیشانه است و مو لای درز حساب و کتابش نمیرود.
او می گوید بودایی ها مشکل عدالت در این دنیا را با تناسخ حل میکنند و بقیه با وعده دنیایی دیگر و آمریکایی ها با باور به اینکه هرکس پولدارترست حتما با لیاقتترست!در واقع همه یک کار میکنند و آن اینکه در دل این بی علتی و بی عدالتی برای آرامش ذهنشان علت و عدالت می آفرینند.
بی جهت نیست که هرچه آدمها در رنج بیشتر و ناامیدتر باشند بیشتر به این باور میرسند که جهان بی حساب و کتاب نیست و هر چیزی حکمتی دارد.
تورات میگوید هرچه مردم بیشتر رنج بکشند باورشان محکم تر خواهد شد و جالب اینکه تحقیقات هم این را نشان میدهد.در ایالتهایی که آمار مرگ و میر نوزادان و خشونت و نابرابری بیشترست مردم بیشتر به کلیسا می روند لابد چون میخواهند به هر شیوه ای باور کنند بدبختیها یشان بی حساب و کتاب نیست و لابد حکمتی دارد.
هرچه در پله بالاتر نردبان موفقیت هستید جدا از لیاقتتان خوش شانس تر هم هستید و اگر هم بازنده اید مشکلتان فقط بی لیاقتی نیست.
اگرموفقید فروتن باشید و اگر فقیرید مغرور بمانید چون نابرابری ،عادلانه نیست.
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegram
مخ نویس
گپی در مورد مغز ، تکامل و انسان
[email protected]
[email protected]
👍1
امدادهای ذهنی
سال آخر دبیرستان یکی از عجیب ترین سالهای عمرم بود.در عرض چند هفته همه چیز برایم معنای دیگری پیدا کرد. چیزهایی که تا قبل از آن برایم سخت و پیچیده به نظر میرسیدند به طرز عجیبی ساده و آسان شدند.
وقتی درسهای سالهای قبل را برای کنکور مرور میکردم با تعجب میدیدم که چیزهایی که سالهای پیش به نظرم مبهم و پیچیده بودند چقدر آسان بودند.
معدلم که ثلث اول ۱۷ بود ناگهان به بالای۱۹ رسید و از یک بچه متوسط ناگهان به شاگرد ممتاز کلاس تبدیل شدم آنهم فقط در ثلث آخر سال آخر دبیرستان!
همه هاج و واج مانده بودند که این پسره تا قبل ازین کجا بود و چه میکرد؟
مدرسه از من تقدیر کرد و آخر کار هم در میان بهت دیگران پزشکی قبول شدم.
چه اتفاقی افتاده بود؟
آن سالها که هنوز سنگ سیاه شک،چشمه ی زلال باورم را گِل نکرده بود این تغییر را نتیجه امدادهای غیبی میدانستم چون مطمئن بودم علت این تغییر تلاش بیشتر خودم یا تغییر روش درس خواندنم نبوده است و چه توضیحی بهتر از امداد غیبی میتوانست این دو نمره بالارفتن معدلم را توضیح دهد؟
تازه فقط درس و معدل نبود ذهن من اصلا کن فیکون شده بود شعر میگفتم و مینوشتم و شاید باورتان نشود ولی حتی ستاره های آسمان هم از ثلث دوم سال آخر دبیرستان پرنورتر به نظرم می رسیدند.
سالها گذشت و به ذهن جدیدم عادت کردم تا اینکه دستیار نورولوژی شدم و سر و کارم با مغز و نورون افتاد و آن زمان بود که کشف کردم چه چیزی باعث شده ذهن و درواقع زندگی من در یک بزنگاه تاریخی عوض شود.
اگر آن تغییر در ماههای آخر سال کنکور رخ نمیداد مطمئنم پزشکی قبول نمیشدم و این متنی که در حال خواندنش هستید دیگر وجود نداشت.
پنجسالم بود که مادرم متوجه شد بعضی شبها،عجیب و غریب میشوم و صداهای نابهنجاری در می آورم و وقتی در آخر یکی ازین سر و صداها دهنم کف کرد و چشمانم خیره شد درمان صرع برای من از همان پنج سالگی شروع شد.
فنی توئین کاربامازپین فنوباربیتال خوراک صبح و ظهر و شبم بود.
تشنج به خوبی کنترل شد تا جایی که من خاطره چندانی از آن ندارم ولی درمان صرع من دوازده سال ادامه پیدا کرد و با اینکه آخرین تشنج من در شش سالگی رخ داده بود تا سال آخر دبیرستان قرص میخوردم.
پزشکم که بعداً استادم هم شد درست در اواسط سال دوازدهم بالاخره رضایت داد که داروهایم را قطع کند و همه آن امدادهای ذهنی و دو نمره معدل و قبولی درپزشکی حاصل قطع همان چند قرص کوچک بود.
صرع من کاملا درمان شد و ازین جهت مدیون استادم ولی به عنوان یک متخصص مغز و اعصاب با اینکه در استادی پزشکم شکی ندارم وقتی به نحوه درمانم فکر میکنم به نظرم می آید شاید او میتوانست خیلی زودتر تصمیم به قطع داروهایم بگیرد و به این فکر میکنم که اگر چندماه دیرتر داروها را قطع کرده بود چقدر زندگی ام عوض میشد.
ما پزشکان در درمان بیماران مان اغلب اول به بیماری فکر میکنیم و بعد به بیمار! و این شاید نیاز به اصلاح داشته باشد. البته این روند امروزه در حال تغییر و اصلاح است و علاوه بر درمان بیماری،کیفیت زندگی بیمار هم مد نظر قرار می گیرد.
قبلاً هدف اول درمان صرع برای ما نورولوژیستها این بود که تشنج کاملا قطع شود حتی اگر به قیمت ساپرس شدن کامل فعالیتهای مغزی و خنگ شدن و گنگ شدن بیماران مان باشد ولی امروزه همه ما به دنبال داروهای ملایم تر و کوتاه تر کردن مدت درمان هستیم.
قبلاً هدف روماتولوژیست ها از درمان روماتیسم مهار کامل التهاب بود و اینکه کورتن باعث شود یک چهره ی زیبا که میتوانست روزی دلهای زیادی را از راه به در کند تبدیل به چهره ای پف کرده شود دیگر ربطی به پزشک نداشت ولی امروزه درمان روماتیسم با داروهای جدید و ملایم و دوزهای کمتر انجام میشود مگر جان بیمار در خطر باشد.
در درمان سرطان ها هم امروزه به جای فقط زنده نگه داشتن بیمار به کیفیت زندگی او هم توجه میشود.
دیگر ریختن تمام موهای بیمار در زمان شیمی درمانی یک چیز بی اهمیت در درمان بیمار نیست.
من به شخصه با تجربه ای که از دوران درمان صرعم دارم به شدت در درمان بیماران صرعی ام خساست به خرج میدهم و تا حد امکان سعی میکنم درمان را با حداقل دارو شروع کنم و در کمترین زمان به پایان ببرم البته بسیاری از صرع ها برخلاف نوع صرع من نیاز به درمان مادام العمر دارند ولی همان درمان مادام العمر را هم میتوان با حداقل دارو انجام داد.امروز به این فکر میکنم که چرا استاد و پزشک من درمان صرع خفیف مرا درحالی که ده سال کاملا کنترل بود با سه داروی مغزافکن بسیار قوی سالها ادامه داد درحالی که میتوانست چنین صرعی را با یک سوم این درمان کنترل کند؟
ازینها که بگذریم من همیشه به این فکر میکنم که اگر منشی مطب استاد مثل خیلی وقتهای دیگر ،اواسط سال آخر دبیرستان به من وقت نمیداد یا استاد به دلش نمیافتاد قرصم را قطع کند یا برعکس اگر پنج سال زودتر قرصم را قطع میکرد چقدر داستان زندگی ام فرق می کرد.
https://www.tg-me.com/draboutorab
سال آخر دبیرستان یکی از عجیب ترین سالهای عمرم بود.در عرض چند هفته همه چیز برایم معنای دیگری پیدا کرد. چیزهایی که تا قبل از آن برایم سخت و پیچیده به نظر میرسیدند به طرز عجیبی ساده و آسان شدند.
وقتی درسهای سالهای قبل را برای کنکور مرور میکردم با تعجب میدیدم که چیزهایی که سالهای پیش به نظرم مبهم و پیچیده بودند چقدر آسان بودند.
معدلم که ثلث اول ۱۷ بود ناگهان به بالای۱۹ رسید و از یک بچه متوسط ناگهان به شاگرد ممتاز کلاس تبدیل شدم آنهم فقط در ثلث آخر سال آخر دبیرستان!
همه هاج و واج مانده بودند که این پسره تا قبل ازین کجا بود و چه میکرد؟
مدرسه از من تقدیر کرد و آخر کار هم در میان بهت دیگران پزشکی قبول شدم.
چه اتفاقی افتاده بود؟
آن سالها که هنوز سنگ سیاه شک،چشمه ی زلال باورم را گِل نکرده بود این تغییر را نتیجه امدادهای غیبی میدانستم چون مطمئن بودم علت این تغییر تلاش بیشتر خودم یا تغییر روش درس خواندنم نبوده است و چه توضیحی بهتر از امداد غیبی میتوانست این دو نمره بالارفتن معدلم را توضیح دهد؟
تازه فقط درس و معدل نبود ذهن من اصلا کن فیکون شده بود شعر میگفتم و مینوشتم و شاید باورتان نشود ولی حتی ستاره های آسمان هم از ثلث دوم سال آخر دبیرستان پرنورتر به نظرم می رسیدند.
سالها گذشت و به ذهن جدیدم عادت کردم تا اینکه دستیار نورولوژی شدم و سر و کارم با مغز و نورون افتاد و آن زمان بود که کشف کردم چه چیزی باعث شده ذهن و درواقع زندگی من در یک بزنگاه تاریخی عوض شود.
اگر آن تغییر در ماههای آخر سال کنکور رخ نمیداد مطمئنم پزشکی قبول نمیشدم و این متنی که در حال خواندنش هستید دیگر وجود نداشت.
پنجسالم بود که مادرم متوجه شد بعضی شبها،عجیب و غریب میشوم و صداهای نابهنجاری در می آورم و وقتی در آخر یکی ازین سر و صداها دهنم کف کرد و چشمانم خیره شد درمان صرع برای من از همان پنج سالگی شروع شد.
فنی توئین کاربامازپین فنوباربیتال خوراک صبح و ظهر و شبم بود.
تشنج به خوبی کنترل شد تا جایی که من خاطره چندانی از آن ندارم ولی درمان صرع من دوازده سال ادامه پیدا کرد و با اینکه آخرین تشنج من در شش سالگی رخ داده بود تا سال آخر دبیرستان قرص میخوردم.
پزشکم که بعداً استادم هم شد درست در اواسط سال دوازدهم بالاخره رضایت داد که داروهایم را قطع کند و همه آن امدادهای ذهنی و دو نمره معدل و قبولی درپزشکی حاصل قطع همان چند قرص کوچک بود.
صرع من کاملا درمان شد و ازین جهت مدیون استادم ولی به عنوان یک متخصص مغز و اعصاب با اینکه در استادی پزشکم شکی ندارم وقتی به نحوه درمانم فکر میکنم به نظرم می آید شاید او میتوانست خیلی زودتر تصمیم به قطع داروهایم بگیرد و به این فکر میکنم که اگر چندماه دیرتر داروها را قطع کرده بود چقدر زندگی ام عوض میشد.
ما پزشکان در درمان بیماران مان اغلب اول به بیماری فکر میکنیم و بعد به بیمار! و این شاید نیاز به اصلاح داشته باشد. البته این روند امروزه در حال تغییر و اصلاح است و علاوه بر درمان بیماری،کیفیت زندگی بیمار هم مد نظر قرار می گیرد.
قبلاً هدف اول درمان صرع برای ما نورولوژیستها این بود که تشنج کاملا قطع شود حتی اگر به قیمت ساپرس شدن کامل فعالیتهای مغزی و خنگ شدن و گنگ شدن بیماران مان باشد ولی امروزه همه ما به دنبال داروهای ملایم تر و کوتاه تر کردن مدت درمان هستیم.
قبلاً هدف روماتولوژیست ها از درمان روماتیسم مهار کامل التهاب بود و اینکه کورتن باعث شود یک چهره ی زیبا که میتوانست روزی دلهای زیادی را از راه به در کند تبدیل به چهره ای پف کرده شود دیگر ربطی به پزشک نداشت ولی امروزه درمان روماتیسم با داروهای جدید و ملایم و دوزهای کمتر انجام میشود مگر جان بیمار در خطر باشد.
در درمان سرطان ها هم امروزه به جای فقط زنده نگه داشتن بیمار به کیفیت زندگی او هم توجه میشود.
دیگر ریختن تمام موهای بیمار در زمان شیمی درمانی یک چیز بی اهمیت در درمان بیمار نیست.
من به شخصه با تجربه ای که از دوران درمان صرعم دارم به شدت در درمان بیماران صرعی ام خساست به خرج میدهم و تا حد امکان سعی میکنم درمان را با حداقل دارو شروع کنم و در کمترین زمان به پایان ببرم البته بسیاری از صرع ها برخلاف نوع صرع من نیاز به درمان مادام العمر دارند ولی همان درمان مادام العمر را هم میتوان با حداقل دارو انجام داد.امروز به این فکر میکنم که چرا استاد و پزشک من درمان صرع خفیف مرا درحالی که ده سال کاملا کنترل بود با سه داروی مغزافکن بسیار قوی سالها ادامه داد درحالی که میتوانست چنین صرعی را با یک سوم این درمان کنترل کند؟
ازینها که بگذریم من همیشه به این فکر میکنم که اگر منشی مطب استاد مثل خیلی وقتهای دیگر ،اواسط سال آخر دبیرستان به من وقت نمیداد یا استاد به دلش نمیافتاد قرصم را قطع کند یا برعکس اگر پنج سال زودتر قرصم را قطع میکرد چقدر داستان زندگی ام فرق می کرد.
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegram
مخ نویس
گپی در مورد مغز ، تکامل و انسان
[email protected]
[email protected]
مدرن شدن با پای پیاده
سی سال پیش،ایرانیها اگر دانشگاه قبول نمیشدند یا می خواستند از سربازی فرار کنند به فکر آنور آب می افتادند ولی امروز،پیر و جوان، بیسواد و باسواد همگی به فکر رفتن و برنگشتنند.
آدمهای موفق و متخصصی که اینجا همه برایشان سر و دست میشکنند ،حاصل یک عمر خود را داخل یک چمدان می اندازند و میروند به جایی که باید از صفر شروع کنند،رفتنی که برای خیلی ها رفتن از صد به قعر صفرست!
لااقل در مورد بسیاری از ما پزشکان داستان،فرار مغزها نیست،مرگ مغزهاست.
مردم فکر میکنند وقتی فلان فوق تخصص به آمریکا مهاجرت میکند لابد دارد جان مردم آمریکا را نجات میدهد در حالی تعداد متخصصانی که در آمریکا راننده تاکسی میشوند بیش از آنهاییست که طبابت میکنند.
دوست اورتوپد زبردستم ده سال پیش مهاجرت کرد و امروز ازین که در اتاق عمل به عنوان دستیار یک اورتوپد کانادایی مشغول به کار شده و پنس و چکش دستش میدهد خوشحالست.
چه بلایی بر سرمان آمده که حاضریم فوق تخصص بودن در اینجا را با راننده تاکسی بودن در آنور عوض کنیم؟
آنهایی که اینطرف صفرند و آنطرف وضعشان خیلی بهتر خواهد شد حسابشان جداست ولی آنهایی که در اینجا بهترین زندگی را دارند و در آنجا از صفر شروع میکنند چه؟
میگویند سرنوشت ایران سرنوشتی محتوم به زوالست و ما برای نجات بچه هایمان نه خودمان میرویم.
درست است که هیچ نشانه ای از بر سر عقل آمدن سیاستنداران ما دیده نمیشود ولی آیا سرنوشت ایران آنقدر محتوم و قطعی،رو به فناست که می ارزد فوق تخصص بودن را در اینجا با راننده تاکسی بودن عوض کرد و از ترس جهنمی که هنوز نیامده حاصل یک عمر تلاش را یکشبه رها کرد و دوباره از صفر شروع کرد؟
آیا اصلا چیزی به اسم سرنوشت محتوم ملتها وجود دارد؟
هانس رزلینگ در کتاب واقع نگری میگوید ملتها صخره نیستند که تکان نخورند و تغییرات در سرنوشت و زندگی ملتها چنان بی وقفه و موذیانه در حال رخ دادنست که هیچ ابر پیشگویی هم نمی تواند آخر کار آنها را حدس بزند و جالبتر اینکه معتقدست حاکمان آنقدرها که فکر میکنیم در سرنوشت ملتهایشان مهم نیستند.
رزلینگ قانون تک فرزندی مائو را مثال میزند و میگوید در حالی که مائو در چین با داغ و درفش قانون تک فرزندی را اجرا میکرد، در کنار گوش چین،رشد جمعیت هنگ کنگ بدون هیچ داغ و درفشی به کمتر از چین رسیده بود.
اصلا تا همین سی چهل سال پیش،چین و چینی هم معنی با بنجل و جعلی بود.
چهل سال پیش حتی خود روشنفکران چینی در مورد خودشان میگفتند: ما چینیها هیچوقت درست بشو نیستیم چون اسیر مزخرفات کنفوسیوسی و حکومتی اقتدارگراییم و تا ابد در فلاکت دست و پا خواهیم زد.
اقتصاد چین مدتی بعد از مرگ مائو به سرعت رشد کرد و بدون تغییر اساسی در حکومتش در عرض چند دهه، کارش به جایی رسیده که دومین اقتصاد دنیاست و دنبال دلایل کنفوسیوسی پیشرفتش میگردد.
و این کن فیکون شدن فقط در چین رخ نداده است، رزلینگ میگوید تا همین صد سال پیش، اکثرت مطلق مردم کشورش سوئد،زیر خط فقر بودند و وضعی بدتر از آفریقای امروز داشتند.
او باور دارد که امروز نوبت آفریقاست.
امروزه خیلی از شرکتهای بزرگ در حال انتقال سرمایه هایشان به آفریقایی هستند که حتی با همین اوضاع افتضاحش اگرفقط سالی سه درصد رشد کند در بیست سال اوضاعش دوبرابر بهترخواهد شد و نیمی از مردمش از زیر خط فقر بالا خواهند آمد اتفاقی که در تاریخ سوئد خیلی کندتر رخ داده است.
این فکر که فقر،سرنوشت محتوم بعضی ملتهاست و هیچ وقت آنهابه گرد پای غرب نمیرسند را دقیقا چهل سال پیش در مورد چین و ده سال پیش در مورد هند میگفتند و حالا اروپا سالهاست به زور سالی یک درصد رشد میکند یعنی خیلی کمتر از آفریقا و هند و چین!
حالا برسیم به ایران خودمان!
رزلینگ میگوید ایران سریعترین کاهش نرخ رشد جمعیت در تاریخ را داشته، شاخصی که از مهمترین نشانه های مدرن شدن است.
اشتباه نکنید!کاهش زاد و ولد ربطی به بدبختی ندارد بلکه برعکس،جنگو فقر و قحطی در همه دنیا باعث رشد جمعیت میشود چون قحطی به ژنها چشمک میزند که تا میتوانی بیشتر فرزند بیاور.
چرا ایرانی ها تصمیم گرفته اند کمتر از سوئدی ها بچه دار شوند؟
آیا این یک نشانه نیست؟
قاره ها در اقیانوسها جابجا میشوند چرا ملتها نتوانند؟
ملتها چون آسیاب به نوبت بالا و پایین میروند.برای سقوط تمدن یونان چند صدسال نیاز بود و برای رشد سوئد صدسال و برای ابرقدرت شدن چین فقط سی سال.در سوئد صدسال طول کشید تا رشد جمعیت به عدد امروز برسد و در ایران فقط ده سال!
در این سالهایی که حاکمان ما پنبه در گوش، فرمان ماشین مملکت را کنده اند و تاریخ را به عشق ته دره ها،تخته گاز دنده عقب گرفته اند، ایرانی ها پیاده از ماشین سیاستنداران شان رو به جلو رکوردهای مدرن شدن مثل سریعترین کاهش رشد جمعیت رابا پای پیاده جابجا میکنند و این شاید نشانه ایست که آنقدرها هم که فکر میکنیم آینده ما، افتضاح نخواهد بود.
https://www.tg-me.com/draboutorab
سی سال پیش،ایرانیها اگر دانشگاه قبول نمیشدند یا می خواستند از سربازی فرار کنند به فکر آنور آب می افتادند ولی امروز،پیر و جوان، بیسواد و باسواد همگی به فکر رفتن و برنگشتنند.
آدمهای موفق و متخصصی که اینجا همه برایشان سر و دست میشکنند ،حاصل یک عمر خود را داخل یک چمدان می اندازند و میروند به جایی که باید از صفر شروع کنند،رفتنی که برای خیلی ها رفتن از صد به قعر صفرست!
لااقل در مورد بسیاری از ما پزشکان داستان،فرار مغزها نیست،مرگ مغزهاست.
مردم فکر میکنند وقتی فلان فوق تخصص به آمریکا مهاجرت میکند لابد دارد جان مردم آمریکا را نجات میدهد در حالی تعداد متخصصانی که در آمریکا راننده تاکسی میشوند بیش از آنهاییست که طبابت میکنند.
دوست اورتوپد زبردستم ده سال پیش مهاجرت کرد و امروز ازین که در اتاق عمل به عنوان دستیار یک اورتوپد کانادایی مشغول به کار شده و پنس و چکش دستش میدهد خوشحالست.
چه بلایی بر سرمان آمده که حاضریم فوق تخصص بودن در اینجا را با راننده تاکسی بودن در آنور عوض کنیم؟
آنهایی که اینطرف صفرند و آنطرف وضعشان خیلی بهتر خواهد شد حسابشان جداست ولی آنهایی که در اینجا بهترین زندگی را دارند و در آنجا از صفر شروع میکنند چه؟
میگویند سرنوشت ایران سرنوشتی محتوم به زوالست و ما برای نجات بچه هایمان نه خودمان میرویم.
درست است که هیچ نشانه ای از بر سر عقل آمدن سیاستنداران ما دیده نمیشود ولی آیا سرنوشت ایران آنقدر محتوم و قطعی،رو به فناست که می ارزد فوق تخصص بودن را در اینجا با راننده تاکسی بودن عوض کرد و از ترس جهنمی که هنوز نیامده حاصل یک عمر تلاش را یکشبه رها کرد و دوباره از صفر شروع کرد؟
آیا اصلا چیزی به اسم سرنوشت محتوم ملتها وجود دارد؟
هانس رزلینگ در کتاب واقع نگری میگوید ملتها صخره نیستند که تکان نخورند و تغییرات در سرنوشت و زندگی ملتها چنان بی وقفه و موذیانه در حال رخ دادنست که هیچ ابر پیشگویی هم نمی تواند آخر کار آنها را حدس بزند و جالبتر اینکه معتقدست حاکمان آنقدرها که فکر میکنیم در سرنوشت ملتهایشان مهم نیستند.
رزلینگ قانون تک فرزندی مائو را مثال میزند و میگوید در حالی که مائو در چین با داغ و درفش قانون تک فرزندی را اجرا میکرد، در کنار گوش چین،رشد جمعیت هنگ کنگ بدون هیچ داغ و درفشی به کمتر از چین رسیده بود.
اصلا تا همین سی چهل سال پیش،چین و چینی هم معنی با بنجل و جعلی بود.
چهل سال پیش حتی خود روشنفکران چینی در مورد خودشان میگفتند: ما چینیها هیچوقت درست بشو نیستیم چون اسیر مزخرفات کنفوسیوسی و حکومتی اقتدارگراییم و تا ابد در فلاکت دست و پا خواهیم زد.
اقتصاد چین مدتی بعد از مرگ مائو به سرعت رشد کرد و بدون تغییر اساسی در حکومتش در عرض چند دهه، کارش به جایی رسیده که دومین اقتصاد دنیاست و دنبال دلایل کنفوسیوسی پیشرفتش میگردد.
و این کن فیکون شدن فقط در چین رخ نداده است، رزلینگ میگوید تا همین صد سال پیش، اکثرت مطلق مردم کشورش سوئد،زیر خط فقر بودند و وضعی بدتر از آفریقای امروز داشتند.
او باور دارد که امروز نوبت آفریقاست.
امروزه خیلی از شرکتهای بزرگ در حال انتقال سرمایه هایشان به آفریقایی هستند که حتی با همین اوضاع افتضاحش اگرفقط سالی سه درصد رشد کند در بیست سال اوضاعش دوبرابر بهترخواهد شد و نیمی از مردمش از زیر خط فقر بالا خواهند آمد اتفاقی که در تاریخ سوئد خیلی کندتر رخ داده است.
این فکر که فقر،سرنوشت محتوم بعضی ملتهاست و هیچ وقت آنهابه گرد پای غرب نمیرسند را دقیقا چهل سال پیش در مورد چین و ده سال پیش در مورد هند میگفتند و حالا اروپا سالهاست به زور سالی یک درصد رشد میکند یعنی خیلی کمتر از آفریقا و هند و چین!
حالا برسیم به ایران خودمان!
رزلینگ میگوید ایران سریعترین کاهش نرخ رشد جمعیت در تاریخ را داشته، شاخصی که از مهمترین نشانه های مدرن شدن است.
اشتباه نکنید!کاهش زاد و ولد ربطی به بدبختی ندارد بلکه برعکس،جنگو فقر و قحطی در همه دنیا باعث رشد جمعیت میشود چون قحطی به ژنها چشمک میزند که تا میتوانی بیشتر فرزند بیاور.
چرا ایرانی ها تصمیم گرفته اند کمتر از سوئدی ها بچه دار شوند؟
آیا این یک نشانه نیست؟
قاره ها در اقیانوسها جابجا میشوند چرا ملتها نتوانند؟
ملتها چون آسیاب به نوبت بالا و پایین میروند.برای سقوط تمدن یونان چند صدسال نیاز بود و برای رشد سوئد صدسال و برای ابرقدرت شدن چین فقط سی سال.در سوئد صدسال طول کشید تا رشد جمعیت به عدد امروز برسد و در ایران فقط ده سال!
در این سالهایی که حاکمان ما پنبه در گوش، فرمان ماشین مملکت را کنده اند و تاریخ را به عشق ته دره ها،تخته گاز دنده عقب گرفته اند، ایرانی ها پیاده از ماشین سیاستنداران شان رو به جلو رکوردهای مدرن شدن مثل سریعترین کاهش رشد جمعیت رابا پای پیاده جابجا میکنند و این شاید نشانه ایست که آنقدرها هم که فکر میکنیم آینده ما، افتضاح نخواهد بود.
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegram
مخ نویس
گپی در مورد مغز ، تکامل و انسان
[email protected]
[email protected]
👍6
چرا کوتاه نمی آیند؟
چند روز پیش جای همگی خالی،دربند بودیم.
گشت با آن ون های معروفش درست اول میدان ایستاده بود تا لابد خانمها را ارشاد کند ولی چیزی که جالب بود خالی بودن ون بود.
مردم از چند متر مانده به ون،کمی روسری هایشان را جلو می کشیدند و ارشادی ها هم به چشم غره قناعت می کردند و دوباره کمی دورتر از ون همه چیز به حالت غیر ارشادی خود باز میگشت.
چرا سالها کاری را ادامه می دهند که مطمئن هستند مطلقا اثری ندارد؟
مثالهای دیگرش همین تلگرامی که الان من در حال نوشتن در آن هستم که سالهاست فیلترست و تنها اثر این فیلترینگ،افزایش فروش فیلتر شکن بوده است یا توئیتری که رسماً فیلترست ولی وزیر خارجه در آن توییت میکند یا همین اصرار بر استفاده از انرژی اتمی به هزینه سالها تحریم ،بدون اینکه مطلقا با آن لامپی برای مملکت روشن شود، اینها همه واقعیتهاییست که میدانند و باز هم حاضر نیستند کوتاه بیایند.چرا؟
خانمی را میشناسم که شوهر معتادی با دست بزن دارد که هیچ امیدی به اصلاحش نیست ولی زن بعد چهل سال باز هم حاضر نیست از او جدا شود، چون اگر بعداز چهل سال طلاق بگیرد با خودش خواهد گفت چرا چهل سال پیش طلاق نگرفتم و تحمل این سخت تر از ادامه تحمل زندگی با شوهرش خواهد بود.
شما هرچقدر بیشتر در یک رابطه مزخرف یا شغل به دردنخور بمانید و زجر بکشید کمتر احتمال دارد که از آن خارج شوید.
شما وقتی هزار صفحه از یک رمان چرند را خواندید بعیدست پانصد صفحه آخرش را نخوانده رها کنید.
اگر وقتی ارزش سهامتان نصف شد آن را نفروختید بعیدست که بعد ازیک چهارم شدنش آن را بفروشید چون بعد از تحمل اینهمه ضرر،خیلی دردآورست قبول کنید این سهام هیچ سودی برایتان نخواهد داشت.
سران آلمان چند ماه بعد از اینکه به روسیه حمله کردند و صدهزار نفر از سربازانشان در برف مردند، میدانستند شکست میخورند ولی چطور میتوانستند حتی به خودشان بگویند این صدهزار کشته،بیفایده و نتیجه اشتباه محاسباتی آنها بوده است پس جنگ در روسیه را ادامه دادند و با یک میلیون کشته همگی خودکشی کردند.
شما هرچه در کاری بیشتر هزینه دهید در ادامه آن کار راسخ تر میشوید و ایمانتان به آن کار محکمتر میشود.
اگر میخواهید دار و دسته ای درست کنید که به شما وفادار باشند بهترین راهش اینست که کاری کنید که اعضای گروهتان برای عضو بودن در آن هزینه بدهند مثلا حق عضویت بدهند یا کتک بخورند و زندان بروند و فداکاری کنند.
کلاسهای مجانی هیچوقت نمیگیرد و اغلب داوطلبان،وسط کار،آن را رها میکنند ولی اگر برای کلاسی پول داده باشید حتی اگر گندترین کلاس تاریخ با مزخرف ترین استاد عالم باشد باز هم تا ثانیه آخر در آن شرکت خواهید کرد.
در دوره تحصیلم در پزشکی هیچ یک از همکلاسی هایم انصراف ندادند مگر آنهایی که با سهمیه وارد شده بودند یعنی رنج کنکور را نچشیده بودند.
تورات می گوید اگر میخواهید ایمان مردم قوی تر شود، کاری کنید که آنها در راه دینشان زجر بکشند.
کاهنان از همان قدیم میدانستند که اگر مردم را راضی کنند یکی از گاوهای عزیزشان را برای معبد قربانی کنند آنها سال بعد هم گاو دیگری را قربانی خواهند کرد حتی اگر دعایشان مستجاب نشود چون پشیمان شدن از قربانی کردن یعنی قبول این که گاو عزیزشان را بخاطر هیچ و پوچ به فنا داده اند.
ما وقتی بخاطر کاری هزینه می دهیم حتی اگر آن کار،احمقانه ترین کار عالم هم باشد به سختی می توانیم قبول کنیم آن کار اشتباه بوده است.
برای مادری که فرزندش را در جنگ از دست داده خیلی سختست که باور کند هدف آن جنگ فقط فروش اسلحه بوده است.
بخاطر همینست که هرچه اوضاع افتضاح تر میشود اصرار بر ادامه دادن همان راه افتضاح، بیشتر میشود.
پس شاید حال آنهایی که سالها بر سیاستهای شکست خورده خود اصرار میکنند را باید درک کرد.
واقعا قبول بی فایده بودن چهل سال بگیر و ببند به هدف اصلاح حجاب ، سختترست یا ادامه دادن آن و فحش خوردن از مردم؟ظاهرا دومی!
این قصه فقط مربوط به حکومت نیست مخالفینی هم که هزینه های سنگینی مثل زندان و تبعید می دهند در همان سیکل معیوبی می افتند که دولتیان افتاده اند وقتی برای مخالفت هزینه بیست سال زندان را تحمل کنید خیلی سختست که بپذیرید کسی که با او مبارزه کرده ای ممکنست گاهی هم درست بگوید و به جای سیاهی مطلق ،خاکستری باشد.
زندانی و زندانبان هردو هزینه میدهند و امکان کوتاه آمدن هرروز کمتروکمتر میشود.
شاید بهترین کار این باشد که هردوطرف برای مدتی هیچ هزینه ای نکنند آنوقت شاید کوتاه آمدن راحت تر و کم دردتر شود.
گشتها فقط می آیند که بگویند هنوزهستیم و مردم فقط در دومتری آنها روسری هایشان را سفتتر میکنند و دو متر آن طرفتر شل تر!
کسی چه میداند شاید راهش همین نه جنگ و نه صلحی باشدکه ظاهرامردم انتخاب کرده اند اینکه مردم کمترقهرمان بازی درآورند و به فحش خالی قناعت کنند و دولت هم با زجر و خجالت کمتری، یواشکی کوتاه بیاید.
https://www.tg-me.com/draboutorab
چند روز پیش جای همگی خالی،دربند بودیم.
گشت با آن ون های معروفش درست اول میدان ایستاده بود تا لابد خانمها را ارشاد کند ولی چیزی که جالب بود خالی بودن ون بود.
مردم از چند متر مانده به ون،کمی روسری هایشان را جلو می کشیدند و ارشادی ها هم به چشم غره قناعت می کردند و دوباره کمی دورتر از ون همه چیز به حالت غیر ارشادی خود باز میگشت.
چرا سالها کاری را ادامه می دهند که مطمئن هستند مطلقا اثری ندارد؟
مثالهای دیگرش همین تلگرامی که الان من در حال نوشتن در آن هستم که سالهاست فیلترست و تنها اثر این فیلترینگ،افزایش فروش فیلتر شکن بوده است یا توئیتری که رسماً فیلترست ولی وزیر خارجه در آن توییت میکند یا همین اصرار بر استفاده از انرژی اتمی به هزینه سالها تحریم ،بدون اینکه مطلقا با آن لامپی برای مملکت روشن شود، اینها همه واقعیتهاییست که میدانند و باز هم حاضر نیستند کوتاه بیایند.چرا؟
خانمی را میشناسم که شوهر معتادی با دست بزن دارد که هیچ امیدی به اصلاحش نیست ولی زن بعد چهل سال باز هم حاضر نیست از او جدا شود، چون اگر بعداز چهل سال طلاق بگیرد با خودش خواهد گفت چرا چهل سال پیش طلاق نگرفتم و تحمل این سخت تر از ادامه تحمل زندگی با شوهرش خواهد بود.
شما هرچقدر بیشتر در یک رابطه مزخرف یا شغل به دردنخور بمانید و زجر بکشید کمتر احتمال دارد که از آن خارج شوید.
شما وقتی هزار صفحه از یک رمان چرند را خواندید بعیدست پانصد صفحه آخرش را نخوانده رها کنید.
اگر وقتی ارزش سهامتان نصف شد آن را نفروختید بعیدست که بعد ازیک چهارم شدنش آن را بفروشید چون بعد از تحمل اینهمه ضرر،خیلی دردآورست قبول کنید این سهام هیچ سودی برایتان نخواهد داشت.
سران آلمان چند ماه بعد از اینکه به روسیه حمله کردند و صدهزار نفر از سربازانشان در برف مردند، میدانستند شکست میخورند ولی چطور میتوانستند حتی به خودشان بگویند این صدهزار کشته،بیفایده و نتیجه اشتباه محاسباتی آنها بوده است پس جنگ در روسیه را ادامه دادند و با یک میلیون کشته همگی خودکشی کردند.
شما هرچه در کاری بیشتر هزینه دهید در ادامه آن کار راسخ تر میشوید و ایمانتان به آن کار محکمتر میشود.
اگر میخواهید دار و دسته ای درست کنید که به شما وفادار باشند بهترین راهش اینست که کاری کنید که اعضای گروهتان برای عضو بودن در آن هزینه بدهند مثلا حق عضویت بدهند یا کتک بخورند و زندان بروند و فداکاری کنند.
کلاسهای مجانی هیچوقت نمیگیرد و اغلب داوطلبان،وسط کار،آن را رها میکنند ولی اگر برای کلاسی پول داده باشید حتی اگر گندترین کلاس تاریخ با مزخرف ترین استاد عالم باشد باز هم تا ثانیه آخر در آن شرکت خواهید کرد.
در دوره تحصیلم در پزشکی هیچ یک از همکلاسی هایم انصراف ندادند مگر آنهایی که با سهمیه وارد شده بودند یعنی رنج کنکور را نچشیده بودند.
تورات می گوید اگر میخواهید ایمان مردم قوی تر شود، کاری کنید که آنها در راه دینشان زجر بکشند.
کاهنان از همان قدیم میدانستند که اگر مردم را راضی کنند یکی از گاوهای عزیزشان را برای معبد قربانی کنند آنها سال بعد هم گاو دیگری را قربانی خواهند کرد حتی اگر دعایشان مستجاب نشود چون پشیمان شدن از قربانی کردن یعنی قبول این که گاو عزیزشان را بخاطر هیچ و پوچ به فنا داده اند.
ما وقتی بخاطر کاری هزینه می دهیم حتی اگر آن کار،احمقانه ترین کار عالم هم باشد به سختی می توانیم قبول کنیم آن کار اشتباه بوده است.
برای مادری که فرزندش را در جنگ از دست داده خیلی سختست که باور کند هدف آن جنگ فقط فروش اسلحه بوده است.
بخاطر همینست که هرچه اوضاع افتضاح تر میشود اصرار بر ادامه دادن همان راه افتضاح، بیشتر میشود.
پس شاید حال آنهایی که سالها بر سیاستهای شکست خورده خود اصرار میکنند را باید درک کرد.
واقعا قبول بی فایده بودن چهل سال بگیر و ببند به هدف اصلاح حجاب ، سختترست یا ادامه دادن آن و فحش خوردن از مردم؟ظاهرا دومی!
این قصه فقط مربوط به حکومت نیست مخالفینی هم که هزینه های سنگینی مثل زندان و تبعید می دهند در همان سیکل معیوبی می افتند که دولتیان افتاده اند وقتی برای مخالفت هزینه بیست سال زندان را تحمل کنید خیلی سختست که بپذیرید کسی که با او مبارزه کرده ای ممکنست گاهی هم درست بگوید و به جای سیاهی مطلق ،خاکستری باشد.
زندانی و زندانبان هردو هزینه میدهند و امکان کوتاه آمدن هرروز کمتروکمتر میشود.
شاید بهترین کار این باشد که هردوطرف برای مدتی هیچ هزینه ای نکنند آنوقت شاید کوتاه آمدن راحت تر و کم دردتر شود.
گشتها فقط می آیند که بگویند هنوزهستیم و مردم فقط در دومتری آنها روسری هایشان را سفتتر میکنند و دو متر آن طرفتر شل تر!
کسی چه میداند شاید راهش همین نه جنگ و نه صلحی باشدکه ظاهرامردم انتخاب کرده اند اینکه مردم کمترقهرمان بازی درآورند و به فحش خالی قناعت کنند و دولت هم با زجر و خجالت کمتری، یواشکی کوتاه بیاید.
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegram
مخ نویس
گپی در مورد مغز ، تکامل و انسان
[email protected]
[email protected]
👍2🔥1👏1
به لطف استاد علی دهباشی این پنجشنبه صبح بخارا به نقد و بررسی کتاب مخنویس اختصاص دارد.
سروران عزیزم دکترحسین شیخ رضایی،دکتر احمد شکرچی ،دکتر سرمد قباد و سرکار خانم نهال محذوف قبول زحمت کردند و در این جلسه کتاب را نقد و بررسی خواهند کرد.
علاقمندان میتوانند از طریق آدرس اینستاگرام بخارا bukharamag
و اینستاگرام انتشارات farhangan.ir
نشست را از ساعت نه و نیم تا یازده صبح همین پنجشنبه دنبال کنند.
سروران عزیزم دکترحسین شیخ رضایی،دکتر احمد شکرچی ،دکتر سرمد قباد و سرکار خانم نهال محذوف قبول زحمت کردند و در این جلسه کتاب را نقد و بررسی خواهند کرد.
علاقمندان میتوانند از طریق آدرس اینستاگرام بخارا bukharamag
و اینستاگرام انتشارات farhangan.ir
نشست را از ساعت نه و نیم تا یازده صبح همین پنجشنبه دنبال کنند.
👍1
باب اسفنجی!متشکریم!
ما پدر مادرها،دلمان می خواهد نوستالژی ها و علایق ذهنی خودمان را در ذهن بچه هایمان هم به ارث بگذاریم.
اگر مذهبی باشیم دلمان میخواهد آنها هم نماز بخوانند و چادر سرکنند،اگر طرفدار آبی باشیم میخواهیم آنها هم استقلالی باشند،اگر باشجریان حال میکنیم دلمان میخواهد آنها هم عاشق ترانه مرغ سحر باشند،اگر شیفته ی شعر حافظیم دلمان میخواهد بچه هایمان هم الا یا ایهاساقی را از بر باشند.
عاشق این هستیم که در پیری با جوانهایمان بنشینیم و حافظ بخوانیم و شجریان گوش دهیم و مرغ سحر زمزمه کنیم و قربان صدقه مصدق برویم ولی زهی خیال باطل.
یکی ازین خیالهای باطل را من هنوز هم دارم.
مدتهاست برای هر شعری که دخترم از بر می کند به او پول میدهم و با این دست به جیب شدن، سی چهل بیت از اشعاری که دوست دارم را به خیال خودم در مغزش فرو کرده ام ولی در عمل او فقط شعرهایی را زمزمه میکند که خودش دوست دارد و شعرهای حافظ و سعدی عزیز من را به سرعت فراموش می کند.من «اندک اندک جمع مستان میرسند» را در گوشش زمزمه میکنم ولی او «آقامون جنتلمنه ..» رااز بر میشود.
بیشترین جایی که ما و دخترهایمان با هم آهنگ گوش میدهیم داخل ماشین است.من برای اینکه گوش بچه ها با موسیقی کلاسیک آشنا شود لابلای آهنگهای ساقیا هی هی می می و قرش بده سکسی، چند تا شجریان و ناظری جاسازی کرده ام و با وجود غرغرهای آنها آهنگ را رد نمیکنم تا شاید علاقه ای در آنها ایجاد شود.
هربار نوبت به شجریان و ناظری می رسد دخترها همان اعتراضات همیشگی را تکرار میکنند اینکه پس چرا شروع نمیشود و های های و چهچهه ها را مسخره میکنند و دقیقه ای پنج بار می پرسند پس کی تمام میشودو چرا اینقدر آهسته ست و تو رو خدا بزن بعدی!
من البته هنوز میدان را خالی نکرده ام و امیدوارم کارهایم جواب دهد و روزی برسد که آنها هم مثل من شجریان و ناظری زمزمه کنند.
ولی انگار سیم پیچی مغز بچه های ما آنقدر عوض شده که دیگر نمیتوانند از چیزهایی که ما و پدرانمان از آنها لذت میبردیم لذت ببرند.
انگار سیم کشی مغز بچه های ما و حتی اخیرا خود ما دیگر با آهستگی جور در نمی آید.
آهستگی که زمانی یک فضیلت بود و همقافیه با شایستگی بود و نظامی وقتی میخواست از دختران قیصر تعریف کند میگفت
پس پرده ی قیصر آن روزگار
دو دختر بُد اندر جهان نامدار
به بالا و دیدار و آهستگی
به رای و به شرم و به شایستگی
حالا تبدیل به یک عیب و نقص شده است.
(در پرانتز بگویم اصلا شاید مشکل چند صدسال اخیر ایران ما هم فراموش کردن شایسته بودن آهستگیست چون میخواهیم کاری که بقیه به آهستگی در چندصدسال کرده اند تند و انقلابی انجام دهیم)
البته دنیا سالهاست با آهستگی بر سر جنگ افتاده است.
آن زمانها برای گوش دادن به آهنگ ،باید کاست را داخل ضبط می گذاشتیم و حتی عقب و جلو زدن آن هم کار سختی بود ولی بچه های ما با یک کلیک درحالی که رو مبل لم داده اند، به سراغ آهنگ بعدی میروند و بنابراین مهارت گوش دادن به آهنگهای آهسته را ندارند و البته این تغییر در خود من هم ایجاد شده است.قبلا یک آلبوم موسیقی را از اول تا آخر گوش میدادم ولی جدیدا حداکثر یک آهنگ از هرآلبوم را میتوانم با تمرکز تا آخر گوش کنم.حتی این سریع شدن در جریان ذهن را در سلیقه شعری معاصر هم میتوان دید.در روزگار ما،دوبیتی و تک بیتی خیلی بیشتر از قصیده و غزل طرفدار دارد.
ازین افاضات که بگذریم چند روز پیش باز هم در ادامه همان کوشش بیهوده ام برای علاقمند کردن دخترها به موسیقی آهسته و شایسته در ماشین بودم و بعد از چند ساسی مانکن، نوبت به مرغ سحر شجریان رسید و منتظر شروع شدن غرغرهای دخترها بودم که ناگهان دیدم دختر پنج ساله ام شروع به همخوانی با استاد کرده و می خواند مرغ سحر ناله سر کن داغ مرا تازه تر کن! موهای تنم سیخ شد و با خودم گفتم دیدی که در ناامیدی بسی امید است و قربان صدقه مفصلی رفتم و با خودم فکر کردم چه دختر باهوش و خوش ذوقی و چه آهنگی که این دختر پنج ساله با چندبار گوش دادن، آن را از بر کرده است.
در آسمانها سیر میکردم تا اینکه دختر بزرگم آب سرد پاکی را بر سرم ریخت و گفت بهار،این شعر را از کارتون باب اسفنجی یاد گرفته و در یکی از قسمتهایش، اختاپوس،شخصیت عنق کارتون، که عاشق موسیقی کلاسیک است آن را در کنسرتش میخواند و من را از عرش به فرش انداخت.
شاید به جای پول دادن به دخترها،برای حفظ کردن شعر، یا جاسازی مرغ سحر بین« ساقیا مٍی مٍی و آقامون جنتلمنه» در لیست آهنگهای ماشین بهتر این باشد که از دوبلور باب اسنفجی خواهش کنم لابلای دیالوگهایش چند بیت حافظ و سعدی بخواند یا از زبان اختاپوس گل صد برگ و آستان جانان پخش کند.
و البته تا همین جای کار هم بخاطر یاد دادن مرغ سحر استاد شجریان به دخترم مراتب سپاس خود را از دوبلور عزیز باب اسفنجی ،خالق باب اسفنجی، شخص شخیص خود باب اسفنجی شلوار مکعبی و جناب اختاپوس، فریاد میزنم.
https://www.tg-me.com/draboutorab
ما پدر مادرها،دلمان می خواهد نوستالژی ها و علایق ذهنی خودمان را در ذهن بچه هایمان هم به ارث بگذاریم.
اگر مذهبی باشیم دلمان میخواهد آنها هم نماز بخوانند و چادر سرکنند،اگر طرفدار آبی باشیم میخواهیم آنها هم استقلالی باشند،اگر باشجریان حال میکنیم دلمان میخواهد آنها هم عاشق ترانه مرغ سحر باشند،اگر شیفته ی شعر حافظیم دلمان میخواهد بچه هایمان هم الا یا ایهاساقی را از بر باشند.
عاشق این هستیم که در پیری با جوانهایمان بنشینیم و حافظ بخوانیم و شجریان گوش دهیم و مرغ سحر زمزمه کنیم و قربان صدقه مصدق برویم ولی زهی خیال باطل.
یکی ازین خیالهای باطل را من هنوز هم دارم.
مدتهاست برای هر شعری که دخترم از بر می کند به او پول میدهم و با این دست به جیب شدن، سی چهل بیت از اشعاری که دوست دارم را به خیال خودم در مغزش فرو کرده ام ولی در عمل او فقط شعرهایی را زمزمه میکند که خودش دوست دارد و شعرهای حافظ و سعدی عزیز من را به سرعت فراموش می کند.من «اندک اندک جمع مستان میرسند» را در گوشش زمزمه میکنم ولی او «آقامون جنتلمنه ..» رااز بر میشود.
بیشترین جایی که ما و دخترهایمان با هم آهنگ گوش میدهیم داخل ماشین است.من برای اینکه گوش بچه ها با موسیقی کلاسیک آشنا شود لابلای آهنگهای ساقیا هی هی می می و قرش بده سکسی، چند تا شجریان و ناظری جاسازی کرده ام و با وجود غرغرهای آنها آهنگ را رد نمیکنم تا شاید علاقه ای در آنها ایجاد شود.
هربار نوبت به شجریان و ناظری می رسد دخترها همان اعتراضات همیشگی را تکرار میکنند اینکه پس چرا شروع نمیشود و های های و چهچهه ها را مسخره میکنند و دقیقه ای پنج بار می پرسند پس کی تمام میشودو چرا اینقدر آهسته ست و تو رو خدا بزن بعدی!
من البته هنوز میدان را خالی نکرده ام و امیدوارم کارهایم جواب دهد و روزی برسد که آنها هم مثل من شجریان و ناظری زمزمه کنند.
ولی انگار سیم پیچی مغز بچه های ما آنقدر عوض شده که دیگر نمیتوانند از چیزهایی که ما و پدرانمان از آنها لذت میبردیم لذت ببرند.
انگار سیم کشی مغز بچه های ما و حتی اخیرا خود ما دیگر با آهستگی جور در نمی آید.
آهستگی که زمانی یک فضیلت بود و همقافیه با شایستگی بود و نظامی وقتی میخواست از دختران قیصر تعریف کند میگفت
پس پرده ی قیصر آن روزگار
دو دختر بُد اندر جهان نامدار
به بالا و دیدار و آهستگی
به رای و به شرم و به شایستگی
حالا تبدیل به یک عیب و نقص شده است.
(در پرانتز بگویم اصلا شاید مشکل چند صدسال اخیر ایران ما هم فراموش کردن شایسته بودن آهستگیست چون میخواهیم کاری که بقیه به آهستگی در چندصدسال کرده اند تند و انقلابی انجام دهیم)
البته دنیا سالهاست با آهستگی بر سر جنگ افتاده است.
آن زمانها برای گوش دادن به آهنگ ،باید کاست را داخل ضبط می گذاشتیم و حتی عقب و جلو زدن آن هم کار سختی بود ولی بچه های ما با یک کلیک درحالی که رو مبل لم داده اند، به سراغ آهنگ بعدی میروند و بنابراین مهارت گوش دادن به آهنگهای آهسته را ندارند و البته این تغییر در خود من هم ایجاد شده است.قبلا یک آلبوم موسیقی را از اول تا آخر گوش میدادم ولی جدیدا حداکثر یک آهنگ از هرآلبوم را میتوانم با تمرکز تا آخر گوش کنم.حتی این سریع شدن در جریان ذهن را در سلیقه شعری معاصر هم میتوان دید.در روزگار ما،دوبیتی و تک بیتی خیلی بیشتر از قصیده و غزل طرفدار دارد.
ازین افاضات که بگذریم چند روز پیش باز هم در ادامه همان کوشش بیهوده ام برای علاقمند کردن دخترها به موسیقی آهسته و شایسته در ماشین بودم و بعد از چند ساسی مانکن، نوبت به مرغ سحر شجریان رسید و منتظر شروع شدن غرغرهای دخترها بودم که ناگهان دیدم دختر پنج ساله ام شروع به همخوانی با استاد کرده و می خواند مرغ سحر ناله سر کن داغ مرا تازه تر کن! موهای تنم سیخ شد و با خودم گفتم دیدی که در ناامیدی بسی امید است و قربان صدقه مفصلی رفتم و با خودم فکر کردم چه دختر باهوش و خوش ذوقی و چه آهنگی که این دختر پنج ساله با چندبار گوش دادن، آن را از بر کرده است.
در آسمانها سیر میکردم تا اینکه دختر بزرگم آب سرد پاکی را بر سرم ریخت و گفت بهار،این شعر را از کارتون باب اسفنجی یاد گرفته و در یکی از قسمتهایش، اختاپوس،شخصیت عنق کارتون، که عاشق موسیقی کلاسیک است آن را در کنسرتش میخواند و من را از عرش به فرش انداخت.
شاید به جای پول دادن به دخترها،برای حفظ کردن شعر، یا جاسازی مرغ سحر بین« ساقیا مٍی مٍی و آقامون جنتلمنه» در لیست آهنگهای ماشین بهتر این باشد که از دوبلور باب اسنفجی خواهش کنم لابلای دیالوگهایش چند بیت حافظ و سعدی بخواند یا از زبان اختاپوس گل صد برگ و آستان جانان پخش کند.
و البته تا همین جای کار هم بخاطر یاد دادن مرغ سحر استاد شجریان به دخترم مراتب سپاس خود را از دوبلور عزیز باب اسفنجی ،خالق باب اسفنجی، شخص شخیص خود باب اسفنجی شلوار مکعبی و جناب اختاپوس، فریاد میزنم.
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegram
مخ نویس
گپی در مورد مغز ، تکامل و انسان
[email protected]
[email protected]
👏1