Forwarded from آدمیزاد
🔴اپیزود جدید آدمیزاد منتشر شد.
🎙 اپیزود۳۸: هنر پیر شدن
من و شما اگر خوششانس باشیم پیر خواهیم شد. چهرهی ما پر چین و چروک خواهد شد، قدمان خمیده خواهد شد و بیماریهای مختلف به سراغمان میآید. اما آیا پیری آنقدر وحشتناک است که خیال میکنیم؟ در این اپیزود رادیو آدمیزاد جنبههای مختلف پیری را در گفتگو با دکتر رضا ابوتراب بررسی میکنیم و از پیری به پردهی آخر زندگی یعنی مرگ خواهیم پرداخت.
تهیهکنندگان: علی مرسلی و صادق روحانی
مهندس صدا: شهاب خوشکار خیری
https://anchor.fm/adamizad/episodes/38-e1bfq24
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🎧 میتوانید اپیزودهای منتشر شده آدمیزاد را در اپلیکیشنهای مختلف زیر گوش کنید:
🌐 iTunes
🌐 Castbox
🌐 Google Podcasts
🌐 Pocketcast
🌐 Spotify
🌐 Breakr
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✳️ همینطور برای پیدا کردن آدمیزاد میتوانید فید RSS زیر را در اپلکیشنهای پادگیر وارد کرده یا کلمه آدمیزاد یا adamizad را جستجو کنید.
🌐 https://anchor.fm/s/4104beb0/podcast/rss
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
❇️ آدمیزاد پادکستی پزشکی ولی با نگاه از پنجرهی علوم انسانی و اجتماعی به طبابت، بهداشت و درمان، کاری از استودیو ستا است که توسط علی مرسلی، صادق روحانی تهیه و منتشر میشود.
🌐 studioseta.com
❇️تهیه کنندگان: علی مرسلی، صادق روحانی
❇️میهمانان این قسمت: دکتر رضا ابوتراب ، دکتر روناک ابراهیمی
❇️ موسیقی اصلی: گروه پرسونا
@PersonaMusicBand
❇️ کاورآرت: فرزانه نصیری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔴 اینستاگرام آدمیزاد
🌐 Instagram.com/Adamizadpod
🔴 تلگرام آدمیزاد
🌐 www.tg-me.com/adamizadpod
🔴 ایمیل آدمیزاد
🌐 [email protected]
🎙 اپیزود۳۸: هنر پیر شدن
من و شما اگر خوششانس باشیم پیر خواهیم شد. چهرهی ما پر چین و چروک خواهد شد، قدمان خمیده خواهد شد و بیماریهای مختلف به سراغمان میآید. اما آیا پیری آنقدر وحشتناک است که خیال میکنیم؟ در این اپیزود رادیو آدمیزاد جنبههای مختلف پیری را در گفتگو با دکتر رضا ابوتراب بررسی میکنیم و از پیری به پردهی آخر زندگی یعنی مرگ خواهیم پرداخت.
تهیهکنندگان: علی مرسلی و صادق روحانی
مهندس صدا: شهاب خوشکار خیری
https://anchor.fm/adamizad/episodes/38-e1bfq24
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🎧 میتوانید اپیزودهای منتشر شده آدمیزاد را در اپلیکیشنهای مختلف زیر گوش کنید:
🌐 iTunes
🌐 Castbox
🌐 Google Podcasts
🌐 Pocketcast
🌐 Spotify
🌐 Breakr
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✳️ همینطور برای پیدا کردن آدمیزاد میتوانید فید RSS زیر را در اپلکیشنهای پادگیر وارد کرده یا کلمه آدمیزاد یا adamizad را جستجو کنید.
🌐 https://anchor.fm/s/4104beb0/podcast/rss
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
❇️ آدمیزاد پادکستی پزشکی ولی با نگاه از پنجرهی علوم انسانی و اجتماعی به طبابت، بهداشت و درمان، کاری از استودیو ستا است که توسط علی مرسلی، صادق روحانی تهیه و منتشر میشود.
🌐 studioseta.com
❇️تهیه کنندگان: علی مرسلی، صادق روحانی
❇️میهمانان این قسمت: دکتر رضا ابوتراب ، دکتر روناک ابراهیمی
❇️ موسیقی اصلی: گروه پرسونا
@PersonaMusicBand
❇️ کاورآرت: فرزانه نصیری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔴 اینستاگرام آدمیزاد
🌐 Instagram.com/Adamizadpod
🔴 تلگرام آدمیزاد
🌐 www.tg-me.com/adamizadpod
🔴 ایمیل آدمیزاد
🌐 [email protected]
Anchor
اپیزود38: هنر پیر شدن by رادیو آدمیزاد / Adamizad /ستا
من و شما اگر خوششانس باشیم پیر خواهیم شد. چهرهی ما پر چین و چروک خواهد شد، قدمان خمیده خواهد شد و بیماریهای مختلف به سراغمان میآید. اما آیا پیری آنقدر وحشتناک است که خیال میکنیم؟ در این اپیزود رادیو آدمیزاد جنبههای مختلف پیری را در گفتگو با دکتر رضا…
دکتر برو دکتر!
ما نورولوژیست ها برای تشخیص فراموشی تستی داریم به نام موکا !
این تست آیتمهای متنوعی دارد از قبیل محاسبه ریاضی، تکرار جملات، تشخیص اشکال، کشیدن ساعت،تشخیص زمان و مکان و...ولی مهمترین آیتم آن تست حافظه کوتاه مدت است.
به بیمار پنج کلمه میگوییم و از او میخواهیم آنها رابه خاطر بسپارد و چند دقیقه بعد دوباره آن کلمات را از او میپرسیم.
به خاطر نیاوردن این کلمات یکی از مهمترین علایم آلزایمرست.
اگر بیماری که در ویزیت اول سه تا از پنج کلمه را به خاطر آورده بعد از یکسال درمان، باز هم موفق شود سه کلمه از پنج کلمه را به خاطر بیاورد یعنی بدتر نشده و ما نورولوژیست ها باید از درمانمان راضی باشیم چون توانسته ایم سیر بیماری را کند و زوال حافظه را در همان جایی که بوده متوقف کنیم.
مدتی قبل بیماری داشتم که در تست اول هیچ یک از پنج کلمه را به خاطر نمی آورد، دارویش را شروع کردم و در کمال خوشحالی و تعجب بعد از گذشت یک ماه از شروع دارو متوجه شدم هر پنج کلمه را میتواند به درستی به خاطر بیاورد این داستان در ویزیت های بعدی هم تکرار شد و بیمار هربار با افتخار هر پنج کلمه را به سرعت و اطمینان به خاطر می آورد، با این حال دختر بیمار اصرار داشت که وضع پدرش فرق زیادی نکرده است.
از من اصرار و از او انکار تا اینکه فهمیدم گره ی داستان کجاست.
من و احتمالا بیشتر همکاران نورولوژیستم برای اینکه سختمان است هربار پنج کلمه جدید از ذهنمان دربیاوریم و هم برای اینکه ملاک ثابتی برای ارزیابی همه بیماران با یکدیگر داشته باشیم اغلب از پنج شش کلمه ی ثابت ،برای تست کردن حافظه کوتاه مدت بیمارانمان استفاده می کنیم.
پیرمرد زرنگ قصه ما،دفعه قبل، پس از خارج شدن از مطب ازین که هیچ کدام از آن پنج کلمه را به خاطر نیاورده، خیلی ناراحت شده بود و بنابراین آنها را از دخترش دوباره پرسیده بود و در کاغذی یادداشت کرده بود و هر روز به مدت دوماه آنها را بلند بلند تکرار میکرد تا وقتی نوبت ویزیتش برسد آنها را از بر باشد.من هم که فکر نمیکردم بیمار الزایمری آنقدر زرنگ باشد و از پنج کلمه من یادداشت برداری کند بار بعد و بعد هم همان پنج کلمه تکراری را می پرسیدم که او با ممارست آنها را از حافظه کوتاه مدت مشکل دارش به حافظه بلند مدت بی مشکلش منتقل کرده بود.
داستان خیلی از تحقیقات و تجویزاتی که به نتایج خیره کننده ولی غلط و بی ربط میرسند هم از همین قماش است.
خیلی وقتها خوب شدن بیمار هیچ ربطی به تجویز و تشخیص ما ندارد.
مثلاً چندسال پیش تحقیقی در چین انجام شد و ادعا شد که هوش مصنوعی موفق شده از روی چهره، افراد سابقه دار و خلافکار را از درستکار شناسایی کند آنهم با دقت نود و نه درصد.بعد از اینکه این تحقیق، کلی سر و صدا به پا کرد و کلی فرضیه از آن زائیده شد (مثلاً اینکه خلافکارها نسبت فاصله دو چشمشان فلان طوراست و چانه شان بهمان طور و به طبع آن بعضی ها نتیجه های بزرگتری گرفتند مثل اینکه خلافکار بودن در صورت و سیرت بعضی از آدمهاست و حق با جناب سعدیست که فرموده تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبدست) معلوم شد کل قضیه به علت نوع انتخاب عکس ها بوده است.
در واقع چون عکس خلافکار ها از کارت ملی آنها انتخاب شده بود ولی عکس گروه درستکار را عکاسها گرفته بودند ،لبخند مختصری در چهره ی گروه درستکار بود که هوش مصنوعی آن را تبدیل به ملاکی برای تمایز این دو گروه کرده بود در واقع هوش مصنوعی عکاسها را تشخیص داده بود نه خلافکار ها را!بنابراین همیشه باید به نتایج تحقیقات دانشمندان حتی اگر خیلی هم دانشمند باشند به دیده شک نگاه کنیم بخصوص اگر نتایج زیادی جالب و درخشان باشد.
من هم وقتی دیدم فراموشی بیمار اینقدر خوب به یک قرص جواب داده شک کردم البته کمی دیر!
اینکه بیمار آلزایمری با یک قرص زیر و رو شود چندحالت بیشتر ندارد یا اصلا آلزایمر نداشته یا درست از او تست گرفته نشده است.آن روز وقتی فهمیدم که از آن آقای الزایمری زرنگ رودست خورده ام به او گفتم حالا یکبار دیگر تست می کنم و پنج کلمه جدیدی که فورا به ذهنم آمد را به او گفتم و خواستم که به خاطر بسپارد تلفنم زنگ خورد و جواب اورژانس را دادم و بعد داروهایش را نسخه کردم و منشی داخل شد و سوالی پرسید و نوبت پرسیدن آن پنج کلمه جدید شد هیچکدام را به خاطر نداشت. مچش را گرفته بودم سگرمه هایش حسابی در هم رفت و از من پرسید آن کلمات چه بود؟
متوجه شدم که خودم هم درست آنها را یادم نیست خواستم بحث را عوض کنم ولی ول کن ماجرا نبود اصرار داشت تا آن پنج کلمه جدید را هم جایی بنویسد تا دفعه بعد از بر کند. کلافه شدم و اعتراف کردم که دوتایش را یادم نیست! چشمانش برق زد و گفت پس چرا بخاطر از یاد بردن چندتا کلمه ناقابل به من میگویی فراموشی داری وقتی خودت هم یادت می رود و همانطور که خداحافظی می کرد و لبخند پیروزمندانه ای بر صورت داشت زیر لب گفت دکتر برو دکتر!
https://www.tg-me.com/draboutorab
ما نورولوژیست ها برای تشخیص فراموشی تستی داریم به نام موکا !
این تست آیتمهای متنوعی دارد از قبیل محاسبه ریاضی، تکرار جملات، تشخیص اشکال، کشیدن ساعت،تشخیص زمان و مکان و...ولی مهمترین آیتم آن تست حافظه کوتاه مدت است.
به بیمار پنج کلمه میگوییم و از او میخواهیم آنها رابه خاطر بسپارد و چند دقیقه بعد دوباره آن کلمات را از او میپرسیم.
به خاطر نیاوردن این کلمات یکی از مهمترین علایم آلزایمرست.
اگر بیماری که در ویزیت اول سه تا از پنج کلمه را به خاطر آورده بعد از یکسال درمان، باز هم موفق شود سه کلمه از پنج کلمه را به خاطر بیاورد یعنی بدتر نشده و ما نورولوژیست ها باید از درمانمان راضی باشیم چون توانسته ایم سیر بیماری را کند و زوال حافظه را در همان جایی که بوده متوقف کنیم.
مدتی قبل بیماری داشتم که در تست اول هیچ یک از پنج کلمه را به خاطر نمی آورد، دارویش را شروع کردم و در کمال خوشحالی و تعجب بعد از گذشت یک ماه از شروع دارو متوجه شدم هر پنج کلمه را میتواند به درستی به خاطر بیاورد این داستان در ویزیت های بعدی هم تکرار شد و بیمار هربار با افتخار هر پنج کلمه را به سرعت و اطمینان به خاطر می آورد، با این حال دختر بیمار اصرار داشت که وضع پدرش فرق زیادی نکرده است.
از من اصرار و از او انکار تا اینکه فهمیدم گره ی داستان کجاست.
من و احتمالا بیشتر همکاران نورولوژیستم برای اینکه سختمان است هربار پنج کلمه جدید از ذهنمان دربیاوریم و هم برای اینکه ملاک ثابتی برای ارزیابی همه بیماران با یکدیگر داشته باشیم اغلب از پنج شش کلمه ی ثابت ،برای تست کردن حافظه کوتاه مدت بیمارانمان استفاده می کنیم.
پیرمرد زرنگ قصه ما،دفعه قبل، پس از خارج شدن از مطب ازین که هیچ کدام از آن پنج کلمه را به خاطر نیاورده، خیلی ناراحت شده بود و بنابراین آنها را از دخترش دوباره پرسیده بود و در کاغذی یادداشت کرده بود و هر روز به مدت دوماه آنها را بلند بلند تکرار میکرد تا وقتی نوبت ویزیتش برسد آنها را از بر باشد.من هم که فکر نمیکردم بیمار الزایمری آنقدر زرنگ باشد و از پنج کلمه من یادداشت برداری کند بار بعد و بعد هم همان پنج کلمه تکراری را می پرسیدم که او با ممارست آنها را از حافظه کوتاه مدت مشکل دارش به حافظه بلند مدت بی مشکلش منتقل کرده بود.
داستان خیلی از تحقیقات و تجویزاتی که به نتایج خیره کننده ولی غلط و بی ربط میرسند هم از همین قماش است.
خیلی وقتها خوب شدن بیمار هیچ ربطی به تجویز و تشخیص ما ندارد.
مثلاً چندسال پیش تحقیقی در چین انجام شد و ادعا شد که هوش مصنوعی موفق شده از روی چهره، افراد سابقه دار و خلافکار را از درستکار شناسایی کند آنهم با دقت نود و نه درصد.بعد از اینکه این تحقیق، کلی سر و صدا به پا کرد و کلی فرضیه از آن زائیده شد (مثلاً اینکه خلافکارها نسبت فاصله دو چشمشان فلان طوراست و چانه شان بهمان طور و به طبع آن بعضی ها نتیجه های بزرگتری گرفتند مثل اینکه خلافکار بودن در صورت و سیرت بعضی از آدمهاست و حق با جناب سعدیست که فرموده تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبدست) معلوم شد کل قضیه به علت نوع انتخاب عکس ها بوده است.
در واقع چون عکس خلافکار ها از کارت ملی آنها انتخاب شده بود ولی عکس گروه درستکار را عکاسها گرفته بودند ،لبخند مختصری در چهره ی گروه درستکار بود که هوش مصنوعی آن را تبدیل به ملاکی برای تمایز این دو گروه کرده بود در واقع هوش مصنوعی عکاسها را تشخیص داده بود نه خلافکار ها را!بنابراین همیشه باید به نتایج تحقیقات دانشمندان حتی اگر خیلی هم دانشمند باشند به دیده شک نگاه کنیم بخصوص اگر نتایج زیادی جالب و درخشان باشد.
من هم وقتی دیدم فراموشی بیمار اینقدر خوب به یک قرص جواب داده شک کردم البته کمی دیر!
اینکه بیمار آلزایمری با یک قرص زیر و رو شود چندحالت بیشتر ندارد یا اصلا آلزایمر نداشته یا درست از او تست گرفته نشده است.آن روز وقتی فهمیدم که از آن آقای الزایمری زرنگ رودست خورده ام به او گفتم حالا یکبار دیگر تست می کنم و پنج کلمه جدیدی که فورا به ذهنم آمد را به او گفتم و خواستم که به خاطر بسپارد تلفنم زنگ خورد و جواب اورژانس را دادم و بعد داروهایش را نسخه کردم و منشی داخل شد و سوالی پرسید و نوبت پرسیدن آن پنج کلمه جدید شد هیچکدام را به خاطر نداشت. مچش را گرفته بودم سگرمه هایش حسابی در هم رفت و از من پرسید آن کلمات چه بود؟
متوجه شدم که خودم هم درست آنها را یادم نیست خواستم بحث را عوض کنم ولی ول کن ماجرا نبود اصرار داشت تا آن پنج کلمه جدید را هم جایی بنویسد تا دفعه بعد از بر کند. کلافه شدم و اعتراف کردم که دوتایش را یادم نیست! چشمانش برق زد و گفت پس چرا بخاطر از یاد بردن چندتا کلمه ناقابل به من میگویی فراموشی داری وقتی خودت هم یادت می رود و همانطور که خداحافظی می کرد و لبخند پیروزمندانه ای بر صورت داشت زیر لب گفت دکتر برو دکتر!
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegram
مخ نویس
گپی در مورد مغز ، تکامل و انسان
[email protected]
[email protected]
طبابت یا حل معما
بیمارـ دکتر جان من مدتهاست سردرد دارم ،میگن از سینوسته! هرقرصی میخورم خوب نمیشم !فقط یک قرصی هست که بدجور به من میسازه! اونو هروقت میخورم خوب میشم لطفا همونو بنویس !
من ـ اسم قرصتون چیه؟
بیمار ـ نمیدونم ولی سفید و درشته!
من ـ بیشتر قرصها سفید و درشتند، چیز دیگه ای ازش یادتون نیست؟
بیمارـ نه... ولی... آهان! یادم اومد! کلاه داره!
من ـ یعنی یه چیزی مثل کلاه روی سر قرصه ست منظورتون اینه که کپسوله؟
بیمارـ نه اسمش کلاه داره؟!
من ـ ؟؟ آهان کوآموکسی کلاوه؟
بیمارـ بله بله ! آفرین دکتر جان!احسنت! خودشه ! دیدین گفتم کلاه داره!
واقعا به خودم افتخار میکنم!
https://www.tg-me.com/draboutorab
بیمارـ دکتر جان من مدتهاست سردرد دارم ،میگن از سینوسته! هرقرصی میخورم خوب نمیشم !فقط یک قرصی هست که بدجور به من میسازه! اونو هروقت میخورم خوب میشم لطفا همونو بنویس !
من ـ اسم قرصتون چیه؟
بیمار ـ نمیدونم ولی سفید و درشته!
من ـ بیشتر قرصها سفید و درشتند، چیز دیگه ای ازش یادتون نیست؟
بیمارـ نه... ولی... آهان! یادم اومد! کلاه داره!
من ـ یعنی یه چیزی مثل کلاه روی سر قرصه ست منظورتون اینه که کپسوله؟
بیمارـ نه اسمش کلاه داره؟!
من ـ ؟؟ آهان کوآموکسی کلاوه؟
بیمارـ بله بله ! آفرین دکتر جان!احسنت! خودشه ! دیدین گفتم کلاه داره!
واقعا به خودم افتخار میکنم!
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegram
مخ نویس
گپی در مورد مغز ، تکامل و انسان
[email protected]
[email protected]
👍1
حیوانیت بخش اول
اگر فکر میکنید حیوانات احساس ندارند و از نظر شما "حیوان بودن"یک فحش و نقطه مقابل انسان بودنست،اگر معتقدید برای انسانیت باید با بخش حیوانی وجودتان بجنگید،اگر فکر میکنید حیوانات فداکاری نمیکنند، پشیمان نمیشوند،رفاقت سرشان نمیشود ،گذشته را نمیفهمند و به فکر آینده نیستند، افسرده یا شاد نمیشوند، تشکر نمیکنند و فکر میکنید محبت ، عشق، مساوات، سیاست،حسد ،کینه ،صبر،خویشتنداری ،پشیمانی فقط مخصوص ما انسانهاست، کتاب" آخرین آغوش ماما"ی فرانس دووال زیستشناس و نخستی شناس مشهور را حتما بخوانید و البته همانطور که خودش هم میگوید میتوانید به جای خواندن کتابش فقط چند سال یک سگ را به خانه بیاورید چون بعیدست باز هم فکر کنید سگها احساس ندارند و فقط غریزی رفتار میکنند؟
ما آدمها بااینکه وانمود میکنیم هیچ نسبتی با حیوانات نداریم به طرز عجیبی عاشق آنهاییم.
بزرگترین آرزوی دوران کودکی اغلب ما،داشتن یک حیوان خانگیست.
بیشترین بازدیدها در فیس بوک از ویدیوهای حیوانات است.
مستندهای حیات وحش پرطرفدارترین مستندهاست و باغ وحش ها هیچوقت کساد نمیشوند.
فروشگاه های اسباب بازی ،مملو از عروسکهای شیر و خرس و گاو و سگ و گربه هستند و بچه ها با بغل کردن عروسک خرسی شان راحت تر خوابشان میبرد و کمتر کابوس میبینند.
محبوب ترین شخصیت های کارتونی آنهایی هستند که چهره یک حیوان را دارند.
تمام صفات خوب ،یک تمثال حیوانی دارد مثل شیر شجاع، جغد دانا ،گاومهربان، گربه ملوس ،سگ وفادار.
ازین ها بالاتر، در شرق عشق به حیوانات آنقدر بالا گرفته که گاوها به خدایی رسیده اند.
ولی در اینطرف دنیا ،نگاه به حیوانات کاملا متفاوت است. ما پیروان ادیان غربی با آن ذهنیت اشرف مخلوقات بودنمان حتی وقتی عاشق حیوانات خانگی مان هم هستیم ،باز هم حیوان بودن را یک فحش میدانیم.
سگها نجسند ،خوکها حرامخوارند، شیرها ظالمند، موشها موذی اند،کلاغها خبرچینند، و آدم خوب آدمی ست که هیچ نسبتی با حیوانات نداشته باشد.
کشیشها و راهبها سالها با جسم به قول خودشان حیوانیشان میجنگند و ریاضت میکشد، فقط برای اینکه ثابت کنند نسبتی با حیوانات ندارند و دست آخر به جای رسیدن به انسانیت، دست از پا درازتر تبدیل به جنایتکاران پرونده های کودک آزاری میشوند.
عرفا قرنها روزه گرفتند و سر به بیابان گذاشتند و چشم و گوششان را بر روی زیبا و موی زیبا و نوای زیبا بستند تا با سرکوب جسمشان ، روح یا به قول امروزیها ذهنشان را تعالی دهند ولی انگار این قرنها دست و پا زدن برای حیوان نبودن و به قول خودشان آدم شدن چیز دندان گیری به گنجینه انسانیت اضافه نکرد و بر خلاف انتظار, بزرگترین دست آوردهای انسان و اخلاقی ترین آنها نه به دست تارکان دنیا و مبارزان با خوی حیوانی بشر،بلکه توسط انسانهایی حاصل شد،که به دنبال افزایش رفاه و لذت های جسمانی بشر بودند.
بیش از هزار سال مسیحیان و پاپ هایشان به دنبال حذف لذات حیوانی از زندگی انسانها بودند تا باعث رشد انسانیت شوند در حالی که در این سالهایی که دنیا پر از لذات حیوانی شده آمار قتل و آدم کشی و خشونت ده ها برابر کمتر شده و آدمهای غرق در لذات حیوانی صدها برابر مسیحیان سیصد سال پیش مهربان و دل رحم و کریم و خویشتندارند و مگر انسانیت چیزی به جز اینهاست؟
راهبان و قدیسان برای قرنها تنها راه سعادت انسان را کنار گذاشتن کامل خوی حیوانی او می دانستند ولی اتفاقا جنایت ها و فساد های اخلاقی پاپ ها و اسقفهای قرون وسطا که ادعای مبارزه با خوی حیوانی آنها گوش فلک را کر کرده بود صدها برابر سیاستمداران و حاکمان دنیای مدرنی است که نه تنها در اینباره هیچ ادعایی ندارند بلکه وعده هایشان جسمانی و حیوانی ست.
انگارجسمانیت و روحانیت و انسانیت و حیوانیت از یک مسیر میگذشتند و سالها به ما آدرس اشتباهی میدادند.
این ذهنیت دو گانه انگاری حیوان و انسان و جسم و روح حتی امروز هم که با پایان دوران قدیم ،روح با ذهن جایگزین شده همچنان به شکل دیگری ادامه دارد.
تا آنجا که حتی ما متخصصان جسم هم هنوز فکر میکنیم ذهن و جسم دو چیز جدا از همند و میشود بدون جسم ، ذهن را معنا کرد و گویی جسم ما نماینده بخش حیوانی ما و عامل همه گرفتاری هاست و ذهن ما نماینده ی انسانیت و خوبی های ماست.
دعوای جسم و جان دعوای امروز و دیروز نیست و از وقتی آدمی نوشتن و فلسفیدن را آغاز کرده یعنی از زمان افلاطون آغاز شده و ادامه دارد.
اینکه روح یا ذهن، زندانی قفس جسم است و پرنده ی روح ما اسیر قفس آن و برای پیشرفت و پریدن باید میله های قفس جسم را بشکند چیزیست که هنوز هم خیلی ها به آن باوری راسخ دارند.
مولانا میگوید
کیست بیگانه؟ تن خاکی تو!
کز برای اوست غمناکی تو
قرنهاست که همه کاسه و کوزه مشکلاتمان را بر سر جسم شکسته ایم و این سنت حتی بعد از خداحافظی دنیای مدرن با معنای روح و جایگزینی آن با ذهن هم هنوز ادامه دارد.
ادامه دارد...
https://www.tg-me.com/draboutorab
اگر فکر میکنید حیوانات احساس ندارند و از نظر شما "حیوان بودن"یک فحش و نقطه مقابل انسان بودنست،اگر معتقدید برای انسانیت باید با بخش حیوانی وجودتان بجنگید،اگر فکر میکنید حیوانات فداکاری نمیکنند، پشیمان نمیشوند،رفاقت سرشان نمیشود ،گذشته را نمیفهمند و به فکر آینده نیستند، افسرده یا شاد نمیشوند، تشکر نمیکنند و فکر میکنید محبت ، عشق، مساوات، سیاست،حسد ،کینه ،صبر،خویشتنداری ،پشیمانی فقط مخصوص ما انسانهاست، کتاب" آخرین آغوش ماما"ی فرانس دووال زیستشناس و نخستی شناس مشهور را حتما بخوانید و البته همانطور که خودش هم میگوید میتوانید به جای خواندن کتابش فقط چند سال یک سگ را به خانه بیاورید چون بعیدست باز هم فکر کنید سگها احساس ندارند و فقط غریزی رفتار میکنند؟
ما آدمها بااینکه وانمود میکنیم هیچ نسبتی با حیوانات نداریم به طرز عجیبی عاشق آنهاییم.
بزرگترین آرزوی دوران کودکی اغلب ما،داشتن یک حیوان خانگیست.
بیشترین بازدیدها در فیس بوک از ویدیوهای حیوانات است.
مستندهای حیات وحش پرطرفدارترین مستندهاست و باغ وحش ها هیچوقت کساد نمیشوند.
فروشگاه های اسباب بازی ،مملو از عروسکهای شیر و خرس و گاو و سگ و گربه هستند و بچه ها با بغل کردن عروسک خرسی شان راحت تر خوابشان میبرد و کمتر کابوس میبینند.
محبوب ترین شخصیت های کارتونی آنهایی هستند که چهره یک حیوان را دارند.
تمام صفات خوب ،یک تمثال حیوانی دارد مثل شیر شجاع، جغد دانا ،گاومهربان، گربه ملوس ،سگ وفادار.
ازین ها بالاتر، در شرق عشق به حیوانات آنقدر بالا گرفته که گاوها به خدایی رسیده اند.
ولی در اینطرف دنیا ،نگاه به حیوانات کاملا متفاوت است. ما پیروان ادیان غربی با آن ذهنیت اشرف مخلوقات بودنمان حتی وقتی عاشق حیوانات خانگی مان هم هستیم ،باز هم حیوان بودن را یک فحش میدانیم.
سگها نجسند ،خوکها حرامخوارند، شیرها ظالمند، موشها موذی اند،کلاغها خبرچینند، و آدم خوب آدمی ست که هیچ نسبتی با حیوانات نداشته باشد.
کشیشها و راهبها سالها با جسم به قول خودشان حیوانیشان میجنگند و ریاضت میکشد، فقط برای اینکه ثابت کنند نسبتی با حیوانات ندارند و دست آخر به جای رسیدن به انسانیت، دست از پا درازتر تبدیل به جنایتکاران پرونده های کودک آزاری میشوند.
عرفا قرنها روزه گرفتند و سر به بیابان گذاشتند و چشم و گوششان را بر روی زیبا و موی زیبا و نوای زیبا بستند تا با سرکوب جسمشان ، روح یا به قول امروزیها ذهنشان را تعالی دهند ولی انگار این قرنها دست و پا زدن برای حیوان نبودن و به قول خودشان آدم شدن چیز دندان گیری به گنجینه انسانیت اضافه نکرد و بر خلاف انتظار, بزرگترین دست آوردهای انسان و اخلاقی ترین آنها نه به دست تارکان دنیا و مبارزان با خوی حیوانی بشر،بلکه توسط انسانهایی حاصل شد،که به دنبال افزایش رفاه و لذت های جسمانی بشر بودند.
بیش از هزار سال مسیحیان و پاپ هایشان به دنبال حذف لذات حیوانی از زندگی انسانها بودند تا باعث رشد انسانیت شوند در حالی که در این سالهایی که دنیا پر از لذات حیوانی شده آمار قتل و آدم کشی و خشونت ده ها برابر کمتر شده و آدمهای غرق در لذات حیوانی صدها برابر مسیحیان سیصد سال پیش مهربان و دل رحم و کریم و خویشتندارند و مگر انسانیت چیزی به جز اینهاست؟
راهبان و قدیسان برای قرنها تنها راه سعادت انسان را کنار گذاشتن کامل خوی حیوانی او می دانستند ولی اتفاقا جنایت ها و فساد های اخلاقی پاپ ها و اسقفهای قرون وسطا که ادعای مبارزه با خوی حیوانی آنها گوش فلک را کر کرده بود صدها برابر سیاستمداران و حاکمان دنیای مدرنی است که نه تنها در اینباره هیچ ادعایی ندارند بلکه وعده هایشان جسمانی و حیوانی ست.
انگارجسمانیت و روحانیت و انسانیت و حیوانیت از یک مسیر میگذشتند و سالها به ما آدرس اشتباهی میدادند.
این ذهنیت دو گانه انگاری حیوان و انسان و جسم و روح حتی امروز هم که با پایان دوران قدیم ،روح با ذهن جایگزین شده همچنان به شکل دیگری ادامه دارد.
تا آنجا که حتی ما متخصصان جسم هم هنوز فکر میکنیم ذهن و جسم دو چیز جدا از همند و میشود بدون جسم ، ذهن را معنا کرد و گویی جسم ما نماینده بخش حیوانی ما و عامل همه گرفتاری هاست و ذهن ما نماینده ی انسانیت و خوبی های ماست.
دعوای جسم و جان دعوای امروز و دیروز نیست و از وقتی آدمی نوشتن و فلسفیدن را آغاز کرده یعنی از زمان افلاطون آغاز شده و ادامه دارد.
اینکه روح یا ذهن، زندانی قفس جسم است و پرنده ی روح ما اسیر قفس آن و برای پیشرفت و پریدن باید میله های قفس جسم را بشکند چیزیست که هنوز هم خیلی ها به آن باوری راسخ دارند.
مولانا میگوید
کیست بیگانه؟ تن خاکی تو!
کز برای اوست غمناکی تو
قرنهاست که همه کاسه و کوزه مشکلاتمان را بر سر جسم شکسته ایم و این سنت حتی بعد از خداحافظی دنیای مدرن با معنای روح و جایگزینی آن با ذهن هم هنوز ادامه دارد.
ادامه دارد...
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegram
مخ نویس
گپی در مورد مغز ، تکامل و انسان
[email protected]
[email protected]
👍2
Audio
🎙 اپیزود38: هنر پیر شدن
#آدمیزاد #پادکست پزشکی ولی با نگاه از منظر علوم انسانی و اجتماعی به طبابت، بهداشت و درمان است.
@adamizadpod
#آدمیزاد #پادکست پزشکی ولی با نگاه از منظر علوم انسانی و اجتماعی به طبابت، بهداشت و درمان است.
@adamizadpod
حیوانیت قسمت دوم
جان گشاید سوی بالا بالها
تن زده اندر زمین چنگالها
از نظر مولانا ،جان یا روح یا ذهن میخواهد ما را به بالا و تعالیٰ برساند ولی تن و پوست و استخوانمان بزرگترین مانع پیشرفت ما هستند.
حتی امروز که مغز و ذهن را به جای روح و جان نشانده ایم باز هم بیشتر ما فکر میکنیم تمام گرفتاریهای ما به گردن جسم حیوانی ماست نه ذهن و مغز انسانی.
فکر میکنیم "مغز " تافته جدا بافته و جزیره ایست که از سایر اعضای بدن اعلام استقلال کرده است و اگر هم ربطی به پوست و گوشت و استخوان و شکم و زیرشکم مان دارد،در نقش فرمانده و پادشاهیست که به آنها دستور و رهنمود میدهد و دامنش از آلودگی با این اجزای حیوانی و خاک بر سری پاک و مبری ست و همه دردسرها و زجرهای ما ناشی از نافرمانی اجزای پست و حیوانی از رهنمودهای مغز انسانیست.
این ذهنیت که برای زندگی و زنده بودن تنها داشتن یک مغز زنده کافیست، تا آنجا پیش رفته که خیلی از میلیاردرها در آنور دنیا اخیرا کلی پول میدهند تا بعد از مرگ فقط مغزشان را فریز کنند به این امید که درآینده بااحیای اطلاعات مغزشان و انتقالش به یک ابَرکامپیوتر جاودانه شوند چون این فکر که ذهن،نیازی به جسم ندارد ریشه در فرهنگی دارد که تن در آن دشمنست.
ولی اشتباه بزرگ این ذهنیت در اینجاست که حتی اگر مغز صرفا یک نرم افزار باشد که نیست ،مجبورست در یک پلتفرم جسمانی اجرا شود نه در خلأ یا داخل یک کامپیوتر!
هیچکس نمیداند بقای ذهن و مغز بدون حضور جسم اصلا ممکن هست یا نه؟ و باز هم کسی نمیداند که بیدار شدنِ دیجیتالی،تنها با یک مغز آپلود شده رویداد خوشایندی خواهد بود یا برعکس کابوسی وحشتناک؟
فکر کنید در دنیایی بیدار شوید بدون دست و پا و چشم و لب و زبان و گوش و آغوش!
عاشق شوید بدون اینکه عشقتان را دیده و در آغوشش گرفته باشید،
بشناسید بدون اینکه چشمی برای دیدن و گوشی برای شنیدن داشته باشید.
نه تنها نمیتوان مغز را بدون جسم تصور کرد بلکه حتی تکه تکه و جدا جدا کردن اعضای بدن و مغز هم تنها در یک جسد ممکنست نه در یک انسان زنده!
ارتباط مغز و جسم ما،مثل ارتباط اعضای یک ماشین با هم نیست که مثلا وقتی دینامش خراب شود آن راجداگانه تعمیر یا جایگزین کنیم و دوباره ماشین راه بیفتد بلکه رابطه اعضای بدن و مغز رابطه همه یا هیچ است.
وقتی کبد یا مغز یا قلب ما از کار می افتند ما خراب نمیشویم ، میمیریم.
موجود زنده ماشین نیست مغز هم کامپیوتر نیست.
حالاکه سالهاست مغز ما نماینده بخش انسانی ما و پوست و استخوانمان نماینده بخش حیوانی ما در نظرگرفته میشوند،شایدبرای فهم پیوستگی جسم و ذهن و اصلاح این تفکر دوگانه پنداری هیچ کاری بهتراز شناخت نسبت انسان با حیوان نباشد.
شاید اگر باور کنیم که حیوانات هم همان قدر ذهن دارند که جسم و "حیوان بودن" به معنی دشمنی با عقل و مغز نیست آنوقت بتوانیم نگاه بهتری به انسان داشته باشیم.
اگر درک کنیم که هیجانات و غرایز و احساسات ما پدر جد عقل و منطق ما هستند و پیروی از غریزه و احساس و هیجان مساوی باحماقت نیست آنقدر که حتی رباتها هم با اضافه کردن هیجان باهوشتر میشوند، شاید حیوان بودن را اینهمه دست کم نگیریم.
جسم ما همانقدر به مغز ما وابسته است که مغزما به جسم ما!
و اگر شک دارید به حیوانات نگاه کنید.
هنوز حیوانات مظهر جسم ما هستند و مغز مظهر انسان بودن ما! انگار نه انگار که حیوانات هم مغز دارند فکر میکنند برنامه ریزی میکنند.
مغز فیل سه برابر ما نورون دارد و ژن شامپانزه در ۹۸ درصد ژنها با ما مشترک است ولی باز هم خودمان را تافته جدا بافته ای میدانیم.
ما معتقدیم آدمها عاشق میشوند ولی حیوانات فقط تولید مثل میکنند
،آدمها اراده میکنند ولی حیوانات فقط دستورات غریزه شان را انجام میدهند. ذهن بدون جسم ،مثل شادی و خنده ی صورتی ست که با بوتاکس فلج شده باشد.
ما برای خندیدن ،همدلی،عاشق شدن همان قدر به جسممان نیاز داریم که به مغزمان !
و برای اینکه موجودی بتواند از مغزش سود ببرد نیاز به تن دارد همانطور که احساس بدون تن چیزی کم خواهد داشت بخصوص اگر پای حس کردن دیگران در میان باشد مثلا ما وقتی یک بندباز را میبینیم کل بدنمان گویی در حال راه رفتن روی بندست یا حین تماشای فوتبال گاهی وقتی بازیکن توپ را گل نمیکند ، به جای او ظرف تخمه را شوت میکنیم. رابطه احساسی ما با دیگران،بدون صورت و تن، برای همدردی و ابراز دوستی چیز مهمی کم خواهد داشت شواهدی وجود دارد که توانایی همدلی در آنهایی که به صورتشان بوتاکس میزنند کم میشود انگار وقتی نمیتوانید از غم کسی چهره در هم بکشید دلتان هم کمتر به حال او به رحم خواهد آمد.
مغز بدون جسم چیزی شبیه عشق بدون آغوش یا خنده ی بدون لب یا گریه بدون اشک است.
فرانس دووال در کتابش به ما نشان میدهد که حیوان و انسان و تن و جان دو روی یک سکه هستند.
او داستانش را با آخرین روزهای ماما شامپانزه محبوبش شروع میکند
ادامه دارد..
https://www.tg-me.com/draboutorab
جان گشاید سوی بالا بالها
تن زده اندر زمین چنگالها
از نظر مولانا ،جان یا روح یا ذهن میخواهد ما را به بالا و تعالیٰ برساند ولی تن و پوست و استخوانمان بزرگترین مانع پیشرفت ما هستند.
حتی امروز که مغز و ذهن را به جای روح و جان نشانده ایم باز هم بیشتر ما فکر میکنیم تمام گرفتاریهای ما به گردن جسم حیوانی ماست نه ذهن و مغز انسانی.
فکر میکنیم "مغز " تافته جدا بافته و جزیره ایست که از سایر اعضای بدن اعلام استقلال کرده است و اگر هم ربطی به پوست و گوشت و استخوان و شکم و زیرشکم مان دارد،در نقش فرمانده و پادشاهیست که به آنها دستور و رهنمود میدهد و دامنش از آلودگی با این اجزای حیوانی و خاک بر سری پاک و مبری ست و همه دردسرها و زجرهای ما ناشی از نافرمانی اجزای پست و حیوانی از رهنمودهای مغز انسانیست.
این ذهنیت که برای زندگی و زنده بودن تنها داشتن یک مغز زنده کافیست، تا آنجا پیش رفته که خیلی از میلیاردرها در آنور دنیا اخیرا کلی پول میدهند تا بعد از مرگ فقط مغزشان را فریز کنند به این امید که درآینده بااحیای اطلاعات مغزشان و انتقالش به یک ابَرکامپیوتر جاودانه شوند چون این فکر که ذهن،نیازی به جسم ندارد ریشه در فرهنگی دارد که تن در آن دشمنست.
ولی اشتباه بزرگ این ذهنیت در اینجاست که حتی اگر مغز صرفا یک نرم افزار باشد که نیست ،مجبورست در یک پلتفرم جسمانی اجرا شود نه در خلأ یا داخل یک کامپیوتر!
هیچکس نمیداند بقای ذهن و مغز بدون حضور جسم اصلا ممکن هست یا نه؟ و باز هم کسی نمیداند که بیدار شدنِ دیجیتالی،تنها با یک مغز آپلود شده رویداد خوشایندی خواهد بود یا برعکس کابوسی وحشتناک؟
فکر کنید در دنیایی بیدار شوید بدون دست و پا و چشم و لب و زبان و گوش و آغوش!
عاشق شوید بدون اینکه عشقتان را دیده و در آغوشش گرفته باشید،
بشناسید بدون اینکه چشمی برای دیدن و گوشی برای شنیدن داشته باشید.
نه تنها نمیتوان مغز را بدون جسم تصور کرد بلکه حتی تکه تکه و جدا جدا کردن اعضای بدن و مغز هم تنها در یک جسد ممکنست نه در یک انسان زنده!
ارتباط مغز و جسم ما،مثل ارتباط اعضای یک ماشین با هم نیست که مثلا وقتی دینامش خراب شود آن راجداگانه تعمیر یا جایگزین کنیم و دوباره ماشین راه بیفتد بلکه رابطه اعضای بدن و مغز رابطه همه یا هیچ است.
وقتی کبد یا مغز یا قلب ما از کار می افتند ما خراب نمیشویم ، میمیریم.
موجود زنده ماشین نیست مغز هم کامپیوتر نیست.
حالاکه سالهاست مغز ما نماینده بخش انسانی ما و پوست و استخوانمان نماینده بخش حیوانی ما در نظرگرفته میشوند،شایدبرای فهم پیوستگی جسم و ذهن و اصلاح این تفکر دوگانه پنداری هیچ کاری بهتراز شناخت نسبت انسان با حیوان نباشد.
شاید اگر باور کنیم که حیوانات هم همان قدر ذهن دارند که جسم و "حیوان بودن" به معنی دشمنی با عقل و مغز نیست آنوقت بتوانیم نگاه بهتری به انسان داشته باشیم.
اگر درک کنیم که هیجانات و غرایز و احساسات ما پدر جد عقل و منطق ما هستند و پیروی از غریزه و احساس و هیجان مساوی باحماقت نیست آنقدر که حتی رباتها هم با اضافه کردن هیجان باهوشتر میشوند، شاید حیوان بودن را اینهمه دست کم نگیریم.
جسم ما همانقدر به مغز ما وابسته است که مغزما به جسم ما!
و اگر شک دارید به حیوانات نگاه کنید.
هنوز حیوانات مظهر جسم ما هستند و مغز مظهر انسان بودن ما! انگار نه انگار که حیوانات هم مغز دارند فکر میکنند برنامه ریزی میکنند.
مغز فیل سه برابر ما نورون دارد و ژن شامپانزه در ۹۸ درصد ژنها با ما مشترک است ولی باز هم خودمان را تافته جدا بافته ای میدانیم.
ما معتقدیم آدمها عاشق میشوند ولی حیوانات فقط تولید مثل میکنند
،آدمها اراده میکنند ولی حیوانات فقط دستورات غریزه شان را انجام میدهند. ذهن بدون جسم ،مثل شادی و خنده ی صورتی ست که با بوتاکس فلج شده باشد.
ما برای خندیدن ،همدلی،عاشق شدن همان قدر به جسممان نیاز داریم که به مغزمان !
و برای اینکه موجودی بتواند از مغزش سود ببرد نیاز به تن دارد همانطور که احساس بدون تن چیزی کم خواهد داشت بخصوص اگر پای حس کردن دیگران در میان باشد مثلا ما وقتی یک بندباز را میبینیم کل بدنمان گویی در حال راه رفتن روی بندست یا حین تماشای فوتبال گاهی وقتی بازیکن توپ را گل نمیکند ، به جای او ظرف تخمه را شوت میکنیم. رابطه احساسی ما با دیگران،بدون صورت و تن، برای همدردی و ابراز دوستی چیز مهمی کم خواهد داشت شواهدی وجود دارد که توانایی همدلی در آنهایی که به صورتشان بوتاکس میزنند کم میشود انگار وقتی نمیتوانید از غم کسی چهره در هم بکشید دلتان هم کمتر به حال او به رحم خواهد آمد.
مغز بدون جسم چیزی شبیه عشق بدون آغوش یا خنده ی بدون لب یا گریه بدون اشک است.
فرانس دووال در کتابش به ما نشان میدهد که حیوان و انسان و تن و جان دو روی یک سکه هستند.
او داستانش را با آخرین روزهای ماما شامپانزه محبوبش شروع میکند
ادامه دارد..
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegram
مخ نویس
گپی در مورد مغز ، تکامل و انسان
[email protected]
[email protected]
👍2
حیوانیت قسمت سوم
خیلی از ما آدمهای متمدن از اینکه درباره ی بدنمان حرف بزنیم خجالت میکشیم آنقدر که لباس را نه فقط بخاطر فرار از گرما یا سرما بلکه به این خاطر اختراع کردیم تا بدنمان را پنهان کنیم.
رفیقی دارم که حتی در خانه هم جورابش را در نمی آورد تا کسی پای لختش را نبیند.
ما آدمها هرچقدر بیشتر با تنمان غریبه شدیم و به بهانه تعالی روح و ذهن با جسممان دشمن تر شدیم، بیشتر آن را پوشاندیم و این پوشاندن را به گردن دستورات خدایان انداختیم ولی هر چقدر با تنمان آشنا تر شدیم و سلول به سلول آن را تشریح کردیم، شرم ما از داشتن چنین جسمی کمتر شد و حجابها کنار رفت.
با وجود این هنوز هم فکر میکنیم ذهن و تن دو موجود از سیاره ای جدا هستند.
ما حیوانات بی لباس را مظهر تن میدانیم و فکر میکنیم با انکار و مخفی کردن تن، همه جان و روح و ذهن میشویم، همان طور که مولانا میگوید
باید که جمله جان شوی
تا لایق جانان شوی
ولی اگر باور کنیم که حیوانات که در چشم مامظهر جسمانیت هستند، هم ذهن دارند،آنوقت شاید بتوانیم با تنمان کنار بیاییم.
قدیمی ها بیشتر از ما با حیوانات معاشرت داشتند شاید به همین دلیل بیشتر داستانهایشان مثل کلیله و دمنه داستان حیوانات بود، حیواناتی که مثل آدمها حرف میزنند،عاشق میشوند،شاه و وزیر دارند و حیله گر و مهربان و ظالم و پارسا هستند.
ما امروزه این قصه ها را باور نمیکنیم ولی شاید پدران ما آنهایی که در جنگلهای آفریقا زندگی میکردند واقعا به این قصه ها باور داشتند.
فرانس دووال در کتابش" آخرین آغوش ماما "مثل کلیله و دمنه، قصه های حیوانات را تعریف میکند قصه های واقعی از حیواناتی که بر خلاف تصور ما تنها خور و خواب و خشم و شهوت نیستند بلکه جان و ذهن دارند،فکر میکنند،جبران میکنند و پشیمان میشوند،برنامه ریزی میکنند،سوگواری میکنند و میخندند.
ماما شامپانزه ی محبوب فرانس دووال مادربزرگ پنجاهساله باهوشی ست که همه گله روی او حساب میکنند.
او شامپانزه های جوان و خشمگین و آتشین مزاج را با هم آشتی میدهد.
به ماده های جوان بچه داری یاد میدهد به بچه ی دوستش که شیرش خشک شده شیر میدهد و در آخر وقتی ماما در پنجاه سالگی در بستر مرگ افتاده و به هیچ غذایی لب نمیزند ،دوست قدیمی اش پروفسور وان هوف بعد از بیست سال به دیدنش می آید داستان به اوج میرسد ،ماما وقتی او را میشناسد تمام صورتش را لبخند فرا میگیرد و جیغ می کشد و او را در آغوش میگیرد و گردنش را نوازش میکند و اعتصاب غذایش را می شکند(فیلم این صحنه در کانال موجود است).
دووال قصه شامپانزه دیگری را تعریف میکند که به علت آرتروز نمیتواند راه برود و ماده های جوان با پر کردن دهانشان فواره ای از آب را داخل دهان او میریزند تا تشنه نماند.
دووال میگوید اینکه حیواناتِ زبان بسته نمی توانند احساساتشان را بیان کنند به این معنا نیست که احساساتی ندارند.
به این فکر کنید که اگر زبان نداشتیم چطور میتوانستیم با حالت چهره به کسی حالی کنیم که عاشقش شده ایم.
دووال برخلاف کسانی که معتقدند احساسات بدون زبان معنا ندارد میگوید تمام کاری که زبان انجام میدهد فقط نام گذاری احساساتست نه خلق آنها، همانطور که اگر در زبان فارسی لفظی برای ارگاسم وجود ندارد به معنی وجود نداشتن حس ارگاسم در فارسی زبانان نیست.
دووال میگوید بی زبانی حیوانات باعث میشود مجبور باشیم احساسات حیوانات را حدس بزنیم ولی خوبی اش اینست که شامپانزه ها بر خلاف انسانها نمیتوانند با زبانشان شما را به اشتباه بیندازند و بگویند عاشق شما هستند ولی فقط عاشق موزی باشند که در دست شماست.
دووال میگوید برای ما واضحست که احساساتی مثل همدردی،غرور ،پشیمانی با همان نورونهایی ساخته میشوند که حسی مثل تشنگی و باز هم قبول داریم که ما با حیوانات حس مشترکی مثل تشنگی داریم و هیچوقت نمیگوییم آدمها احساس تشنگی میکنند ولی اسبها فقط نیاز به آب دارند اما باز هم باور نمیکنیم احساساتی چون غم،شادی پشیمانی هم میتواند بین ما و آنها مشترک باشد.
دووال قصه میمونهایی را تعریف میکند که مثل ما یکدیگر را می بوسند،در آغوش میگیرند،و پشت هم را میخارانند.
از شترهایی میگوید که کینه به دل میگیرند و از شامپانزه هایی که انتقام میگیرند.
همین چند روز پیش بی بی سی خبری منتشر کرد که میمونها در هند بعد از اینکه سگها یک بچه میمون را کشتند به انتقام برخاستند و دویست و پنجاه توله سگ را از بالای درخت به پایین پرتاب کرده و به قتل رساندند.
دووال از دلفینها و نهنگهایی میگوید که در ساحل به گل نشسته بودند و بعد از نجات و رسیدن به دریا باز میگردند و به نشانه تشکر با ضربه ای از ناجیانشان تشکر می کنند.
دووال این نظر که فقط مامعنی گذشته و آینده را درک میکنیم و حیوانات فقط در حال زندگی میکنند را رد میکند و از شیرهایی میگوید که مربی دوران کودکی شان را به خاطر می آورند و او را در آغوش میگیرند
ادامه دارد..
https://www.tg-me.com/draboutorab
خیلی از ما آدمهای متمدن از اینکه درباره ی بدنمان حرف بزنیم خجالت میکشیم آنقدر که لباس را نه فقط بخاطر فرار از گرما یا سرما بلکه به این خاطر اختراع کردیم تا بدنمان را پنهان کنیم.
رفیقی دارم که حتی در خانه هم جورابش را در نمی آورد تا کسی پای لختش را نبیند.
ما آدمها هرچقدر بیشتر با تنمان غریبه شدیم و به بهانه تعالی روح و ذهن با جسممان دشمن تر شدیم، بیشتر آن را پوشاندیم و این پوشاندن را به گردن دستورات خدایان انداختیم ولی هر چقدر با تنمان آشنا تر شدیم و سلول به سلول آن را تشریح کردیم، شرم ما از داشتن چنین جسمی کمتر شد و حجابها کنار رفت.
با وجود این هنوز هم فکر میکنیم ذهن و تن دو موجود از سیاره ای جدا هستند.
ما حیوانات بی لباس را مظهر تن میدانیم و فکر میکنیم با انکار و مخفی کردن تن، همه جان و روح و ذهن میشویم، همان طور که مولانا میگوید
باید که جمله جان شوی
تا لایق جانان شوی
ولی اگر باور کنیم که حیوانات که در چشم مامظهر جسمانیت هستند، هم ذهن دارند،آنوقت شاید بتوانیم با تنمان کنار بیاییم.
قدیمی ها بیشتر از ما با حیوانات معاشرت داشتند شاید به همین دلیل بیشتر داستانهایشان مثل کلیله و دمنه داستان حیوانات بود، حیواناتی که مثل آدمها حرف میزنند،عاشق میشوند،شاه و وزیر دارند و حیله گر و مهربان و ظالم و پارسا هستند.
ما امروزه این قصه ها را باور نمیکنیم ولی شاید پدران ما آنهایی که در جنگلهای آفریقا زندگی میکردند واقعا به این قصه ها باور داشتند.
فرانس دووال در کتابش" آخرین آغوش ماما "مثل کلیله و دمنه، قصه های حیوانات را تعریف میکند قصه های واقعی از حیواناتی که بر خلاف تصور ما تنها خور و خواب و خشم و شهوت نیستند بلکه جان و ذهن دارند،فکر میکنند،جبران میکنند و پشیمان میشوند،برنامه ریزی میکنند،سوگواری میکنند و میخندند.
ماما شامپانزه ی محبوب فرانس دووال مادربزرگ پنجاهساله باهوشی ست که همه گله روی او حساب میکنند.
او شامپانزه های جوان و خشمگین و آتشین مزاج را با هم آشتی میدهد.
به ماده های جوان بچه داری یاد میدهد به بچه ی دوستش که شیرش خشک شده شیر میدهد و در آخر وقتی ماما در پنجاه سالگی در بستر مرگ افتاده و به هیچ غذایی لب نمیزند ،دوست قدیمی اش پروفسور وان هوف بعد از بیست سال به دیدنش می آید داستان به اوج میرسد ،ماما وقتی او را میشناسد تمام صورتش را لبخند فرا میگیرد و جیغ می کشد و او را در آغوش میگیرد و گردنش را نوازش میکند و اعتصاب غذایش را می شکند(فیلم این صحنه در کانال موجود است).
دووال قصه شامپانزه دیگری را تعریف میکند که به علت آرتروز نمیتواند راه برود و ماده های جوان با پر کردن دهانشان فواره ای از آب را داخل دهان او میریزند تا تشنه نماند.
دووال میگوید اینکه حیواناتِ زبان بسته نمی توانند احساساتشان را بیان کنند به این معنا نیست که احساساتی ندارند.
به این فکر کنید که اگر زبان نداشتیم چطور میتوانستیم با حالت چهره به کسی حالی کنیم که عاشقش شده ایم.
دووال برخلاف کسانی که معتقدند احساسات بدون زبان معنا ندارد میگوید تمام کاری که زبان انجام میدهد فقط نام گذاری احساساتست نه خلق آنها، همانطور که اگر در زبان فارسی لفظی برای ارگاسم وجود ندارد به معنی وجود نداشتن حس ارگاسم در فارسی زبانان نیست.
دووال میگوید بی زبانی حیوانات باعث میشود مجبور باشیم احساسات حیوانات را حدس بزنیم ولی خوبی اش اینست که شامپانزه ها بر خلاف انسانها نمیتوانند با زبانشان شما را به اشتباه بیندازند و بگویند عاشق شما هستند ولی فقط عاشق موزی باشند که در دست شماست.
دووال میگوید برای ما واضحست که احساساتی مثل همدردی،غرور ،پشیمانی با همان نورونهایی ساخته میشوند که حسی مثل تشنگی و باز هم قبول داریم که ما با حیوانات حس مشترکی مثل تشنگی داریم و هیچوقت نمیگوییم آدمها احساس تشنگی میکنند ولی اسبها فقط نیاز به آب دارند اما باز هم باور نمیکنیم احساساتی چون غم،شادی پشیمانی هم میتواند بین ما و آنها مشترک باشد.
دووال قصه میمونهایی را تعریف میکند که مثل ما یکدیگر را می بوسند،در آغوش میگیرند،و پشت هم را میخارانند.
از شترهایی میگوید که کینه به دل میگیرند و از شامپانزه هایی که انتقام میگیرند.
همین چند روز پیش بی بی سی خبری منتشر کرد که میمونها در هند بعد از اینکه سگها یک بچه میمون را کشتند به انتقام برخاستند و دویست و پنجاه توله سگ را از بالای درخت به پایین پرتاب کرده و به قتل رساندند.
دووال از دلفینها و نهنگهایی میگوید که در ساحل به گل نشسته بودند و بعد از نجات و رسیدن به دریا باز میگردند و به نشانه تشکر با ضربه ای از ناجیانشان تشکر می کنند.
دووال این نظر که فقط مامعنی گذشته و آینده را درک میکنیم و حیوانات فقط در حال زندگی میکنند را رد میکند و از شیرهایی میگوید که مربی دوران کودکی شان را به خاطر می آورند و او را در آغوش میگیرند
ادامه دارد..
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegram
مخ نویس
گپی در مورد مغز ، تکامل و انسان
[email protected]
[email protected]
👍1
Jan van Hooff visits chimpanzee "Mama", 59 yrs old and very sick. Emotional meeting
https://youtu.be/INa-oOAexno
https://youtu.be/INa-oOAexno
YouTube
Jan van Hooff visits chimpanzee "Mama", 59 yrs old and very sick. Emotional meeting
Mama, 59 years old and the oldest chimpanzee and the matriarch of the famous chimpanzee colony of the Royal Burgers Zoo in Arnhem, the Netherlands, was gravely ill. Jan van Hooff (emeritus professor behavioural biology at Utrecht University and co-founder…
حیوانیت قسمت چهارم
سعدی میگوید
خور و خواب و خشم و شهوت
شغب است و جهل و ظلمت
حَیَوان خبر ندارد ز جهان آدمیت
آیا واقعا حیوانات هیچ خبری از دنیای انسانها ندارند و همه زندگی آنها خور و خواب و خشم و شهوت است؟
از خوردن شروع کنیم
کدامیک پُرخورتریم ما یا حیوانات؟ اضافه وزن بجز در حیوانات اهلی و دامها، در آنهایی که در طبیعت زندگی میکنند پدیده نادریست.
حیوانات بیشتر عمرشان را در گرسنگی سپری میکنند و فقط وقتی گرسنه باشند شکار میکنند و غذا میخورند در حالی که اغلب ما آدمها بخصوص در دنیای مدرن دائما در حال خوردن هستیم حتی وقتی گرسنه نیستیم،حداقل سه وعده غذا با کلی مخلفات نوش جان میکنیم و بزرگترین مشکل ما نه گرسنگی، بلکه پرخوری و اضافه وزنست.
خواب راحت و طولانی هم تقریبا در طبیعت غیرممکنست حیوانات دائم درحال ترس و اضطرابند چون هرلحظه ممکنست شکار شوند پس اغلب خواب عمیقی ندارند درواقع خواب زیاد مال ما آدمهاست نه حیوانات!
برسیم به شهوت که یکی از برچسبهایی ست که همیشه به پیشانی حیوانات می چسبانیم.
تقریبا تمام حیوانات به جز نخستیان و بعضی پستانداران فقط در فصول خاصی جفتگیری میکنند و در بیشتر طول سال از نظر جنسی خاموشند درحالی که انسان یکی از فعالترین موجودات ازنظر جنسیست.آدمها در تمام طول عمرشان حتی وقتی اسم خودشان را هم یادشان نمی آید از نظر جنسی فعالند.اگر هم مقصود بی پروا بودن حیوانات در عمل جنسی ست باید گفت آنطورها هم که فکر میکنید حیوانات بی شرم و حیا نیستند.اغلب اعمال جنسی در پشت بوته ها و در خلوت انجام میشود اصلا به همین خاطرست که در باغ وحش تولیدمثل خیلی کمتر از طبیعت است.
ما فکر میکنیم حیوانات عاشق نمیشوند و فقط تولید مثل میکنند و وقت و بی وقت درحال جفت گیری اند و فقط ما آدمهای متمدن هستیم که میتوانیم جلوی غریزه و تکانه های شهوانی بی موقع مان را بگیریم در حالی که در حیوانات هم اغلب برای جفتگیری و عشق بازی مقدمه چینی زیادی لازمست آنقدر که گاهی این کار به پیچیدگی خواستگاری و نامزدی ما آدمهاست.بعضی پرنده ها لانه های لاکچری برای جفت هایشان میسازند و میرقصند و آواز میخوانند تا دل معشوق را بدست آورند.اصلا طاووسها به این خاطر در طی تکامل،توانایی پروازشان را از دست دادند که گرفتار رقابت و وسواس هرچه بیشتر زیباتر کردن خود برای به دست آوردن دل جفتشان شدند.
حتی شامپانزه ها،نزدیک ترین فامیلهای ما هم که به بی بندوباری معروفند قبل از معاشقه،روزهای طولانی برای ماده ی مورد علاقه شان غذا هدیه می برند و پشت نرهای قوی تر رقیبشان را میجورند تا بتوانند مخفیانه پشت بوته ها با ماده مورد علاقه شان عشقبازی کنند.
راستش را بخواهید اگر این ده هزارسال اخیر که پایبند تمدن شدیم را کنار بگذاریم احتمالا هموساپینس ساکن جنگل یکی از پراشتهاترین موجودات طبیعت از نظر جنسی بوده و زندگی بی بند و باری داشته است و شاهد این مدعا،حجم زیاد تولید اسپرم و بزرگی حجم بیضه ها نسبت به بدن، در انسانها و شامپانزه ها نسبت به سایر حیواناتست که نشان دهنده فعالیت بیشتر جنسی در آنهاست.
مثلا در گوریلها که فقط در فصول خاصی جفتگیری میکنند بیضه ها کوچک و تعداد اسپرمها کمترست.
اصلا بعضی ها معتقدند همین اعتیاد انسان به سکس و نیاز او به مخ زنی جنس مخالف بوده که باعث بزرگ شدن بی محابای مغز در گونه انسان شده است.خیلی از انسانشناسان معتقدند رشد بسیاری از مظاهر تمدن و فرهنگ و هنر در زمینه رقابت جنسی بوده است آدمها ساز میزدند یا نقاشی میکردند و شعر میگفتند تا نظر معشوق را جلب کنند.
پس اگر قرارست جانوری را بخاطر شهوت زیادش شماتت کنیم ما انسانها در اول لیست قرار خواهیم داشت.
در مورد کنترل خشم البته حیوانات وحشی تفاوت زیادی با آدمها دارند.حتی اگر شامپانزه ای را از کودکی بزرگ کرده باشید نمی توانید بچه کوچکتان را با خیال راحت با او تنها رها کنید. یک شامپانزه وقتی خشمگین شود آنقدر قوی و وحشی میشود که میتواند دست شما را از جا بکند.با این حال حیوانات وحشی اغلب وقتی سیرند دنبال خشونت نیستند.
قصه حیوانات اهلی به کلی متفاوت است.شما میتوانید با خیال راحت کودکتان را به سگ اهلی تان بسپارید و مطمئن باشید حتی اگر کودک بدترین رفتار را با او بکند سگ هیچ وقت او را گاز نخواهد گرفت.شاید بتوان گفت حیوانات اهلی به مراتب بی آزارتر از آدمهای متمدنی هستند که در جنگها میلیونها نفر از همنوعانشان را قتل عام میکنند.اصلا خیلی ها معتقدند مهمترین علت پیشرفت بشر در این ده هزارسال اخیر با توجه به تاریخ هزار ساله پیدایش انسان، اهلی شدنش بوده است که از طریق اعمال مجازات مرگ برای آدمهای خشن و حذف ژنهای خشن اتفاق افتاده است با این حال همین ادم اهلی، سالانه میلیاردها حیوان اهلی را برای خوردنش سر میبرد.
آدمها درحالی شیرها و ببرها را وحشی میدانند که برخلاف آنها میتوانند بدون گوشت زنده بمانند.
ادامه دارد
https://www.tg-me.com/draboutorab
سعدی میگوید
خور و خواب و خشم و شهوت
شغب است و جهل و ظلمت
حَیَوان خبر ندارد ز جهان آدمیت
آیا واقعا حیوانات هیچ خبری از دنیای انسانها ندارند و همه زندگی آنها خور و خواب و خشم و شهوت است؟
از خوردن شروع کنیم
کدامیک پُرخورتریم ما یا حیوانات؟ اضافه وزن بجز در حیوانات اهلی و دامها، در آنهایی که در طبیعت زندگی میکنند پدیده نادریست.
حیوانات بیشتر عمرشان را در گرسنگی سپری میکنند و فقط وقتی گرسنه باشند شکار میکنند و غذا میخورند در حالی که اغلب ما آدمها بخصوص در دنیای مدرن دائما در حال خوردن هستیم حتی وقتی گرسنه نیستیم،حداقل سه وعده غذا با کلی مخلفات نوش جان میکنیم و بزرگترین مشکل ما نه گرسنگی، بلکه پرخوری و اضافه وزنست.
خواب راحت و طولانی هم تقریبا در طبیعت غیرممکنست حیوانات دائم درحال ترس و اضطرابند چون هرلحظه ممکنست شکار شوند پس اغلب خواب عمیقی ندارند درواقع خواب زیاد مال ما آدمهاست نه حیوانات!
برسیم به شهوت که یکی از برچسبهایی ست که همیشه به پیشانی حیوانات می چسبانیم.
تقریبا تمام حیوانات به جز نخستیان و بعضی پستانداران فقط در فصول خاصی جفتگیری میکنند و در بیشتر طول سال از نظر جنسی خاموشند درحالی که انسان یکی از فعالترین موجودات ازنظر جنسیست.آدمها در تمام طول عمرشان حتی وقتی اسم خودشان را هم یادشان نمی آید از نظر جنسی فعالند.اگر هم مقصود بی پروا بودن حیوانات در عمل جنسی ست باید گفت آنطورها هم که فکر میکنید حیوانات بی شرم و حیا نیستند.اغلب اعمال جنسی در پشت بوته ها و در خلوت انجام میشود اصلا به همین خاطرست که در باغ وحش تولیدمثل خیلی کمتر از طبیعت است.
ما فکر میکنیم حیوانات عاشق نمیشوند و فقط تولید مثل میکنند و وقت و بی وقت درحال جفت گیری اند و فقط ما آدمهای متمدن هستیم که میتوانیم جلوی غریزه و تکانه های شهوانی بی موقع مان را بگیریم در حالی که در حیوانات هم اغلب برای جفتگیری و عشق بازی مقدمه چینی زیادی لازمست آنقدر که گاهی این کار به پیچیدگی خواستگاری و نامزدی ما آدمهاست.بعضی پرنده ها لانه های لاکچری برای جفت هایشان میسازند و میرقصند و آواز میخوانند تا دل معشوق را بدست آورند.اصلا طاووسها به این خاطر در طی تکامل،توانایی پروازشان را از دست دادند که گرفتار رقابت و وسواس هرچه بیشتر زیباتر کردن خود برای به دست آوردن دل جفتشان شدند.
حتی شامپانزه ها،نزدیک ترین فامیلهای ما هم که به بی بندوباری معروفند قبل از معاشقه،روزهای طولانی برای ماده ی مورد علاقه شان غذا هدیه می برند و پشت نرهای قوی تر رقیبشان را میجورند تا بتوانند مخفیانه پشت بوته ها با ماده مورد علاقه شان عشقبازی کنند.
راستش را بخواهید اگر این ده هزارسال اخیر که پایبند تمدن شدیم را کنار بگذاریم احتمالا هموساپینس ساکن جنگل یکی از پراشتهاترین موجودات طبیعت از نظر جنسی بوده و زندگی بی بند و باری داشته است و شاهد این مدعا،حجم زیاد تولید اسپرم و بزرگی حجم بیضه ها نسبت به بدن، در انسانها و شامپانزه ها نسبت به سایر حیواناتست که نشان دهنده فعالیت بیشتر جنسی در آنهاست.
مثلا در گوریلها که فقط در فصول خاصی جفتگیری میکنند بیضه ها کوچک و تعداد اسپرمها کمترست.
اصلا بعضی ها معتقدند همین اعتیاد انسان به سکس و نیاز او به مخ زنی جنس مخالف بوده که باعث بزرگ شدن بی محابای مغز در گونه انسان شده است.خیلی از انسانشناسان معتقدند رشد بسیاری از مظاهر تمدن و فرهنگ و هنر در زمینه رقابت جنسی بوده است آدمها ساز میزدند یا نقاشی میکردند و شعر میگفتند تا نظر معشوق را جلب کنند.
پس اگر قرارست جانوری را بخاطر شهوت زیادش شماتت کنیم ما انسانها در اول لیست قرار خواهیم داشت.
در مورد کنترل خشم البته حیوانات وحشی تفاوت زیادی با آدمها دارند.حتی اگر شامپانزه ای را از کودکی بزرگ کرده باشید نمی توانید بچه کوچکتان را با خیال راحت با او تنها رها کنید. یک شامپانزه وقتی خشمگین شود آنقدر قوی و وحشی میشود که میتواند دست شما را از جا بکند.با این حال حیوانات وحشی اغلب وقتی سیرند دنبال خشونت نیستند.
قصه حیوانات اهلی به کلی متفاوت است.شما میتوانید با خیال راحت کودکتان را به سگ اهلی تان بسپارید و مطمئن باشید حتی اگر کودک بدترین رفتار را با او بکند سگ هیچ وقت او را گاز نخواهد گرفت.شاید بتوان گفت حیوانات اهلی به مراتب بی آزارتر از آدمهای متمدنی هستند که در جنگها میلیونها نفر از همنوعانشان را قتل عام میکنند.اصلا خیلی ها معتقدند مهمترین علت پیشرفت بشر در این ده هزارسال اخیر با توجه به تاریخ هزار ساله پیدایش انسان، اهلی شدنش بوده است که از طریق اعمال مجازات مرگ برای آدمهای خشن و حذف ژنهای خشن اتفاق افتاده است با این حال همین ادم اهلی، سالانه میلیاردها حیوان اهلی را برای خوردنش سر میبرد.
آدمها درحالی شیرها و ببرها را وحشی میدانند که برخلاف آنها میتوانند بدون گوشت زنده بمانند.
ادامه دارد
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegram
مخ نویس
گپی در مورد مغز ، تکامل و انسان
[email protected]
[email protected]
❤1👍1
حیوانیت قسمت پنجم
باور به اینکه تکامل احساسات بدون طی مراحل ابتدایی، ناگهان از انسان هموساپینس شروع شده دست کمی از اعتقاد به خلق جهان در پنج روز ندارد.
اگر فرگشت را باور داریم و میپذیریم که دستهای ما حاصل تکامل بالهای ماهیست و نود و هشت درصد ژنهای ما کاملا مشابه شامپانزه هاست، آنوقت نمی توانیم این مسأله را که احساسات ما هم حاصل تکامل تدریجی چندمیلیارد ساله موجودات زنده است و فقط در این چند هزار سال تاریخ پیدایش انسان ایجاد نشده را قبول نداشته باشیم؟
هر احساس و رفتاری در ما آدمها باید رد پایی در بقیه جانوران هم داشته باشد.اگر ما تمیزی را دوست داریم اگر آینده نگریم اگر دلتنگ میشویم لابد باید فسیلی از این رفتارها را هم در حیوانات پیدا کنیم و اگر به حیوانات خوب نگاه کنید جوینده یابنده است.
خیلی ها فکر میکنند حیوانات ذاتا کثیفند ولی مطمئنم همه ما بین بغل کردن یک آدم کارتن خواب که ماهی یکبار حمام نمیرود و یک گربه که هیچوقت حمام نکرده، دومی را انتخاب خواهیم کرد.
داستان چندش از کثیفی چیزی نیست که فقط مخصوص ما آدمها باشد ما فکر میکنیم حیوانات در کثافت غوطه ورند ولی میمونها به موزی که روی تپه ای از فضولات گذاشته شده باشد لب نمیزنند.
تحریک اینسولا در میمونها یعنی همان ناحیه ای از مغز که مسئول ایجاد حس انزجار در انسانست و دقیقا در میمونها هم وجود دارد باعث میشود میمون هرچیزی در دهان دارد را تف کند و چهره اش مثل وقتی شود که چندشش شده است.
فرانس دووال داستان شامپانزه ای را تعریف میکند که با زبان اشاره یاد گرفته بود برای چیزهای چرک،علامت کثیفی را نشان بدهد و وقتی یک میمون به شدت او را آزار داد،او مرتب آن علامت کثیفی را نشان میداد،یعنی آنها هم مثل ما دشمنانشان را کثیف میدانند.
شامپانزه ها وقتی میمونهای پست تر را به قتل میرسانند طوری رفتار میکنند که انگار از آنها چندششان میشود.احساسات در حیوانات فقط محدود به حسهای ساده مثل کثیفی نیست آنها مثل ما حس دلتنگی دارند.
قبلاً داستان شامپانزه دیگری را تعریف کرده ام که بعد از سالها زندگی پیش انسان و یادگیری علایم اشاره، وقتی در طبیعت غریب و تنها رها شد و سالها بعد صاحب قبلی اش برای دیدارش به جنگل آمد و از او حالش را پرسید با زبان اشاره علامت درد را به او نشان داد.
حیوانات مثل ما آینده را پیشبینی میکنند مثلا میمونها در هند میدانند اگر موبایل توریستها را بدزدند آنها حاضرند بخاطرش یک کیف پر از بیسکوییت به آنها بدهند ولی دزدی دمپایی یک بیسکوییت بیشتر نمی ارزد پس دزدی موبایل آینده بهتری دارد.
ما فکر میکنیم سوگواری فقط مال ما آدمهاست ولی حتی رد پای سوگواری را هم میتوان در حیوانات پیدا کرد. شامپانزه ها گاهی روزها کنار جسد عزیزشان میمانند شاید برای اینکه مطمئن شوند واقعا مرده است یا نه؟ دووال قصه مرگ ماما شامپانزه محبوبش را تعریف میکند که در آن شامپانزه ها به نوبت بدنش را تکان میدادند و در گوشش جیغی می کشیدند مراسمی که به بعضی مراسم کفن و دفن ما آدمها هم بی شباهت نیست.اصلا شاید مراسم سوگواری ما آدمها هم با این انگیزه درست شده که از مرگ عزیزان مان مطمئن شویم بخصوص اگر به این توجه کنید که حتی امروزه هم با وجود اینهمه پیشرفت در پزشکی هنوز هم گاهی زنده ها را به اشتباه ،پیش مرده ها، داخل سردخانه میگذارند.
شامپانزه ها اگر بچه ی عزیزشان بمیرد گاهی تا هفته ها جسد متعفنش را با خود به دوش می کشند و دلفین ها هم روزها جنازه فرزندانشان را با خود به این طرف و آنطرف دریا میبرند.
کلاغها گاهی بعد از مرگ جفتشان دق میکنند و میمیرند.فیلها حتی تا سالها بعد،محل استخوان پدر و مادرشان را زیارت میکنند و استخوانهای آنها را به سر و رویشان می مالند.
داستان قدرت و رسیدن به سرکردگی گروه در حیوانات هم آنطورها که ما فکر میکنیم ساده و وحشیانه نیست.اصلا داشتن هیکل گنده یا درنده خویی تضمینی برای رسیدن به قدرت نیست.در شامپانزه ها آنهایی که وحشی و بی رحم و بداخلاقند شانسی برای غلبه بر دیگران و رسیدن به مقامهای بالا ندارند و اگر هم رییس شوند معمولا به سرعت سرنگون میشوند و برخلاف تصور آنکه بیشتر بقیه را تیمار کند شانس بیشتری برای ریاست گروه دارد.
یکی از برچسبهایی که به پیشانی حیوانات میزنیم عدم داشتن خویشتنداری ست.
میگوییم ما آدمها میتوانیم جلوی خودمان را بگیریم و آنها نمیتوانند ولی دووال داستان طوطی به نام گریفن را تعریف میکند که میتوانسته با حرف زدن با خودش و خمیازه کشیدن و پشت کردن به ظرف آفتاب گردان، مدتها خویشتنداری کند تا بادام زمینی مورد علاقه اش را جایزه بگیرد.
شامپانزه ها وقتی فرزندشان دست شامپانزه جوان بازی گوشی میافتد خویشتنداری میکنند و به او لبخند میزنند تا او بلایی سر بچه نیاورد و او را از درخت به پایین پرت نکند ولی به محض گرفتن بچه از او، برسر دزد بچه داد میزنند و کتکش میزنند.
ادامه دارد
https://www.tg-me.com/draboutorab
باور به اینکه تکامل احساسات بدون طی مراحل ابتدایی، ناگهان از انسان هموساپینس شروع شده دست کمی از اعتقاد به خلق جهان در پنج روز ندارد.
اگر فرگشت را باور داریم و میپذیریم که دستهای ما حاصل تکامل بالهای ماهیست و نود و هشت درصد ژنهای ما کاملا مشابه شامپانزه هاست، آنوقت نمی توانیم این مسأله را که احساسات ما هم حاصل تکامل تدریجی چندمیلیارد ساله موجودات زنده است و فقط در این چند هزار سال تاریخ پیدایش انسان ایجاد نشده را قبول نداشته باشیم؟
هر احساس و رفتاری در ما آدمها باید رد پایی در بقیه جانوران هم داشته باشد.اگر ما تمیزی را دوست داریم اگر آینده نگریم اگر دلتنگ میشویم لابد باید فسیلی از این رفتارها را هم در حیوانات پیدا کنیم و اگر به حیوانات خوب نگاه کنید جوینده یابنده است.
خیلی ها فکر میکنند حیوانات ذاتا کثیفند ولی مطمئنم همه ما بین بغل کردن یک آدم کارتن خواب که ماهی یکبار حمام نمیرود و یک گربه که هیچوقت حمام نکرده، دومی را انتخاب خواهیم کرد.
داستان چندش از کثیفی چیزی نیست که فقط مخصوص ما آدمها باشد ما فکر میکنیم حیوانات در کثافت غوطه ورند ولی میمونها به موزی که روی تپه ای از فضولات گذاشته شده باشد لب نمیزنند.
تحریک اینسولا در میمونها یعنی همان ناحیه ای از مغز که مسئول ایجاد حس انزجار در انسانست و دقیقا در میمونها هم وجود دارد باعث میشود میمون هرچیزی در دهان دارد را تف کند و چهره اش مثل وقتی شود که چندشش شده است.
فرانس دووال داستان شامپانزه ای را تعریف میکند که با زبان اشاره یاد گرفته بود برای چیزهای چرک،علامت کثیفی را نشان بدهد و وقتی یک میمون به شدت او را آزار داد،او مرتب آن علامت کثیفی را نشان میداد،یعنی آنها هم مثل ما دشمنانشان را کثیف میدانند.
شامپانزه ها وقتی میمونهای پست تر را به قتل میرسانند طوری رفتار میکنند که انگار از آنها چندششان میشود.احساسات در حیوانات فقط محدود به حسهای ساده مثل کثیفی نیست آنها مثل ما حس دلتنگی دارند.
قبلاً داستان شامپانزه دیگری را تعریف کرده ام که بعد از سالها زندگی پیش انسان و یادگیری علایم اشاره، وقتی در طبیعت غریب و تنها رها شد و سالها بعد صاحب قبلی اش برای دیدارش به جنگل آمد و از او حالش را پرسید با زبان اشاره علامت درد را به او نشان داد.
حیوانات مثل ما آینده را پیشبینی میکنند مثلا میمونها در هند میدانند اگر موبایل توریستها را بدزدند آنها حاضرند بخاطرش یک کیف پر از بیسکوییت به آنها بدهند ولی دزدی دمپایی یک بیسکوییت بیشتر نمی ارزد پس دزدی موبایل آینده بهتری دارد.
ما فکر میکنیم سوگواری فقط مال ما آدمهاست ولی حتی رد پای سوگواری را هم میتوان در حیوانات پیدا کرد. شامپانزه ها گاهی روزها کنار جسد عزیزشان میمانند شاید برای اینکه مطمئن شوند واقعا مرده است یا نه؟ دووال قصه مرگ ماما شامپانزه محبوبش را تعریف میکند که در آن شامپانزه ها به نوبت بدنش را تکان میدادند و در گوشش جیغی می کشیدند مراسمی که به بعضی مراسم کفن و دفن ما آدمها هم بی شباهت نیست.اصلا شاید مراسم سوگواری ما آدمها هم با این انگیزه درست شده که از مرگ عزیزان مان مطمئن شویم بخصوص اگر به این توجه کنید که حتی امروزه هم با وجود اینهمه پیشرفت در پزشکی هنوز هم گاهی زنده ها را به اشتباه ،پیش مرده ها، داخل سردخانه میگذارند.
شامپانزه ها اگر بچه ی عزیزشان بمیرد گاهی تا هفته ها جسد متعفنش را با خود به دوش می کشند و دلفین ها هم روزها جنازه فرزندانشان را با خود به این طرف و آنطرف دریا میبرند.
کلاغها گاهی بعد از مرگ جفتشان دق میکنند و میمیرند.فیلها حتی تا سالها بعد،محل استخوان پدر و مادرشان را زیارت میکنند و استخوانهای آنها را به سر و رویشان می مالند.
داستان قدرت و رسیدن به سرکردگی گروه در حیوانات هم آنطورها که ما فکر میکنیم ساده و وحشیانه نیست.اصلا داشتن هیکل گنده یا درنده خویی تضمینی برای رسیدن به قدرت نیست.در شامپانزه ها آنهایی که وحشی و بی رحم و بداخلاقند شانسی برای غلبه بر دیگران و رسیدن به مقامهای بالا ندارند و اگر هم رییس شوند معمولا به سرعت سرنگون میشوند و برخلاف تصور آنکه بیشتر بقیه را تیمار کند شانس بیشتری برای ریاست گروه دارد.
یکی از برچسبهایی که به پیشانی حیوانات میزنیم عدم داشتن خویشتنداری ست.
میگوییم ما آدمها میتوانیم جلوی خودمان را بگیریم و آنها نمیتوانند ولی دووال داستان طوطی به نام گریفن را تعریف میکند که میتوانسته با حرف زدن با خودش و خمیازه کشیدن و پشت کردن به ظرف آفتاب گردان، مدتها خویشتنداری کند تا بادام زمینی مورد علاقه اش را جایزه بگیرد.
شامپانزه ها وقتی فرزندشان دست شامپانزه جوان بازی گوشی میافتد خویشتنداری میکنند و به او لبخند میزنند تا او بلایی سر بچه نیاورد و او را از درخت به پایین پرت نکند ولی به محض گرفتن بچه از او، برسر دزد بچه داد میزنند و کتکش میزنند.
ادامه دارد
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegram
مخ نویس
گپی در مورد مغز ، تکامل و انسان
[email protected]
[email protected]
👍1
حیوانیت قسمت ششم و آخر
ما آدمها وقتی افسرده ایم با خوردن فلوکستین بهتر میشویم و نگاهمان به زندگی عوض میشود، خوش اخلاق تر میشویم و اضطرابمان کم میشود.
از کجا فهمیدیم فلوکستین حالمان را بهتر میکند؟
اول آن را روی موشها امتحان کردیم.
تمام داروهای روانپزشکی که با تغییر در احساسات ما سر و کار دارند با آزمایش روی موشها و میمونها کشف شده اند.
در مغز ما همان ساختمانهای بنیادی و همان نورونها و همان نوروترانسمیتر هایی وجود دارد که در مغز موشها و سایر پستانداران وجود دارد و فلوکستین اول امتحانش را روی احساسات حیوانات پس داد و سپس برای آدمها تجویز شد ولی باز هم باور نمیکنیم که ما ریشه مشترک احساسی با حیوانات داریم.
دارویی که اخلاق ما را عوض میکند اول روی حیوانات تست شده ولی باز هم قبول نداریم ما در رفتارهای اخلاقی ریشه های مشترکی با حیوانات داریم.
اخلاق یک شبه به مغز ما اضافه نشده و شاهدش رفتارهایی چون فداکاری عشق ،دلسوزی ،دلتنگی در حیوانات است.
حیوانات هم مثل ما به درد و رنج همنوعانشان حساسند.موشها وقتی موش دیگری را در حالت زجر و شکنجه میبینند اشتهایشان کور میشود و اول او را نجات میدهند و بعد به سراغ پنیرشان میروند.
حتی برخی رفتارهای اخلاقی متعالی تر مثل حس تبعیض و نابرابری هم در حیوانات ریشه دارد.
دووال تحقیقی را تعریف میکند که در آن به دو میمون برای یک کار جایزه متفاوت و ناعادلانه داده میشد و میمونی که خیار گرفته وقتی میبیند میمون قفس بغلی برای همان کار،انگور خوشمزه گرفته با عصبانیت خیارش را به صورت محقق پرتاب میکند و جیغ میکشد.
حتی در مورد اراده آزاد و خودآگاهی که شاید پیچیده ترین فعالیت مغز باشد هم احتمالا ما آدمها تنها نیستیم.اصلا از کجا بدانیم خفاشها از خفاش بودنشان خبر ندارند؟
دووال معتقدست تمام هیجانات و احساساتی که ما آدمها در خودمان میشناسیم به نحوی در تمام پستانداران وجود دارد و تفاوتها فقط در پیچیدگی ها و جزئیات و نحوه ابراز آنهاست.
آیا اینهمه مثال و شاهد کافی نیست تا ما قبول کنیم حیوانات هم مثل ما احساس دارند؟
مگر نه این است که هر چیزی در طبیعت نتیجه تغییر جزئی و اتفاقی در چیزی قدیمی تر ست.
ما آدمها ناگهان از آسمان بر زمین نیفتاده ایم.
زیست شناسی موجودی که عاشق میشود، تصمیم میگیرد، سیاست ورزی میکند، آینده نگری میکند ،هیچگاه یک شبه بوجود نیامده است.
ما همیشه زیست شناسی خودمان را طوری بزرگ میکنیم که از حیوانات متمایز شویم.
ما طبیعت را بد میکنیم تا خودمان را خوب و منزه و عاقل و مهربان جلوه دهیم.
ما هیجانات و غرایز خود را احمقانه و وحشیانه میدانیم و فکر میکنیم اگر هیجانی تصمیم بگیریم یا از روی غریزه رفتار کنیم باعث آبروریزی ست.
ما فکر میکنیم جسم و ذهن یا غریزه و عقل دو سیاره جدا از هم هستند درحالی که این دو در واقع ابزاری در دستان یک موجود واحد هستند.
داماسیو بیماری را مثال میزند که بعد از صدمه ناحیه بطنی میانی پیشانی دچار اختلال در عاطفه شده بود او کاملا منطقی فکر و استدلال میکرد ولی برای اینکه تصمیم بگیرد چه بخورد یا کجا برود مجبور بود ساعتها استدلال کند.
در واقع احساسات و غرایز ما راههای میانبری هستند که به خردمندی ما سرعت می بخشند.
ما هیجانات را دست کم میگیریم و آنها را حیوانی میشماریم و فکر میکنیم تصمیم درست تصمیمی ست که خالی از احساس باشد در حالی که هیجانات و احساسات جزو لاینفک خردمندی ما هستند.
برای ما تصور اینکه احساسات ما حاصل تکامل احساسات حیوانات ست خجالت آور است.درحالی که هیجانات منبع اصلی شناخت ما از زندگی و محیط اطراف هستند و به زندگی ما معنا میدهند.
هیجانات و احساسات و غرایز ما، میراث مشترک همه موجودات زنده بخصوص پستانداران هستند و ما آدمها حق نداریم فقط بخاطر زبان درازمان همه ی آنها را به نام خودمان سند بزنیم.
شاید دیگر وقت آن رسیده که از درخت اشرف مخلوقاتی مان پایین بیاییم و فروتنی پیشه کنیم و از پرنده عشق و وفاداری به جفت از فیلها سوگواری و از سگ ها وفاداری و معرفت را یاد بگیریم!
بگذارید قصه حیوانیت را با یک شعر تمام کنم، شعری که آن را به نفع حیوان نازنینی مثل سگ ، کمی دستکاری کرده ام .
کریمان جان فدای دوست کردند
سگی نگذار، ما هم مردمانیم
*اصل شعر : سگی بگذار...
https://www.tg-me.com/draboutorab
ما آدمها وقتی افسرده ایم با خوردن فلوکستین بهتر میشویم و نگاهمان به زندگی عوض میشود، خوش اخلاق تر میشویم و اضطرابمان کم میشود.
از کجا فهمیدیم فلوکستین حالمان را بهتر میکند؟
اول آن را روی موشها امتحان کردیم.
تمام داروهای روانپزشکی که با تغییر در احساسات ما سر و کار دارند با آزمایش روی موشها و میمونها کشف شده اند.
در مغز ما همان ساختمانهای بنیادی و همان نورونها و همان نوروترانسمیتر هایی وجود دارد که در مغز موشها و سایر پستانداران وجود دارد و فلوکستین اول امتحانش را روی احساسات حیوانات پس داد و سپس برای آدمها تجویز شد ولی باز هم باور نمیکنیم که ما ریشه مشترک احساسی با حیوانات داریم.
دارویی که اخلاق ما را عوض میکند اول روی حیوانات تست شده ولی باز هم قبول نداریم ما در رفتارهای اخلاقی ریشه های مشترکی با حیوانات داریم.
اخلاق یک شبه به مغز ما اضافه نشده و شاهدش رفتارهایی چون فداکاری عشق ،دلسوزی ،دلتنگی در حیوانات است.
حیوانات هم مثل ما به درد و رنج همنوعانشان حساسند.موشها وقتی موش دیگری را در حالت زجر و شکنجه میبینند اشتهایشان کور میشود و اول او را نجات میدهند و بعد به سراغ پنیرشان میروند.
حتی برخی رفتارهای اخلاقی متعالی تر مثل حس تبعیض و نابرابری هم در حیوانات ریشه دارد.
دووال تحقیقی را تعریف میکند که در آن به دو میمون برای یک کار جایزه متفاوت و ناعادلانه داده میشد و میمونی که خیار گرفته وقتی میبیند میمون قفس بغلی برای همان کار،انگور خوشمزه گرفته با عصبانیت خیارش را به صورت محقق پرتاب میکند و جیغ میکشد.
حتی در مورد اراده آزاد و خودآگاهی که شاید پیچیده ترین فعالیت مغز باشد هم احتمالا ما آدمها تنها نیستیم.اصلا از کجا بدانیم خفاشها از خفاش بودنشان خبر ندارند؟
دووال معتقدست تمام هیجانات و احساساتی که ما آدمها در خودمان میشناسیم به نحوی در تمام پستانداران وجود دارد و تفاوتها فقط در پیچیدگی ها و جزئیات و نحوه ابراز آنهاست.
آیا اینهمه مثال و شاهد کافی نیست تا ما قبول کنیم حیوانات هم مثل ما احساس دارند؟
مگر نه این است که هر چیزی در طبیعت نتیجه تغییر جزئی و اتفاقی در چیزی قدیمی تر ست.
ما آدمها ناگهان از آسمان بر زمین نیفتاده ایم.
زیست شناسی موجودی که عاشق میشود، تصمیم میگیرد، سیاست ورزی میکند، آینده نگری میکند ،هیچگاه یک شبه بوجود نیامده است.
ما همیشه زیست شناسی خودمان را طوری بزرگ میکنیم که از حیوانات متمایز شویم.
ما طبیعت را بد میکنیم تا خودمان را خوب و منزه و عاقل و مهربان جلوه دهیم.
ما هیجانات و غرایز خود را احمقانه و وحشیانه میدانیم و فکر میکنیم اگر هیجانی تصمیم بگیریم یا از روی غریزه رفتار کنیم باعث آبروریزی ست.
ما فکر میکنیم جسم و ذهن یا غریزه و عقل دو سیاره جدا از هم هستند درحالی که این دو در واقع ابزاری در دستان یک موجود واحد هستند.
داماسیو بیماری را مثال میزند که بعد از صدمه ناحیه بطنی میانی پیشانی دچار اختلال در عاطفه شده بود او کاملا منطقی فکر و استدلال میکرد ولی برای اینکه تصمیم بگیرد چه بخورد یا کجا برود مجبور بود ساعتها استدلال کند.
در واقع احساسات و غرایز ما راههای میانبری هستند که به خردمندی ما سرعت می بخشند.
ما هیجانات را دست کم میگیریم و آنها را حیوانی میشماریم و فکر میکنیم تصمیم درست تصمیمی ست که خالی از احساس باشد در حالی که هیجانات و احساسات جزو لاینفک خردمندی ما هستند.
برای ما تصور اینکه احساسات ما حاصل تکامل احساسات حیوانات ست خجالت آور است.درحالی که هیجانات منبع اصلی شناخت ما از زندگی و محیط اطراف هستند و به زندگی ما معنا میدهند.
هیجانات و احساسات و غرایز ما، میراث مشترک همه موجودات زنده بخصوص پستانداران هستند و ما آدمها حق نداریم فقط بخاطر زبان درازمان همه ی آنها را به نام خودمان سند بزنیم.
شاید دیگر وقت آن رسیده که از درخت اشرف مخلوقاتی مان پایین بیاییم و فروتنی پیشه کنیم و از پرنده عشق و وفاداری به جفت از فیلها سوگواری و از سگ ها وفاداری و معرفت را یاد بگیریم!
بگذارید قصه حیوانیت را با یک شعر تمام کنم، شعری که آن را به نفع حیوان نازنینی مثل سگ ، کمی دستکاری کرده ام .
کریمان جان فدای دوست کردند
سگی نگذار، ما هم مردمانیم
*اصل شعر : سگی بگذار...
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegram
مخ نویس
گپی در مورد مغز ، تکامل و انسان
[email protected]
[email protected]
👍4
Forwarded from نشر کرگدن
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📍📘📍📌
نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران
سوم تا دهم بهمن
۲۰ درصد تخفیف، ارسال رایگان
به نشر کرگدن سر بزنید 🦏
#نشر_کرگدن
#نمایشگاه_کتاب
https://book.icfi.ir
نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران
سوم تا دهم بهمن
۲۰ درصد تخفیف، ارسال رایگان
به نشر کرگدن سر بزنید 🦏
#نشر_کرگدن
#نمایشگاه_کتاب
https://book.icfi.ir
اگر علاقمندید میتوانید کتاب مخنویس را از نمایشگاه مجازی کتاب با تخفیف ویژه نمایشگاه تهیه کنید
Forwarded from شبکههای مجازی کرگدن
دومین نمایشگاه مجازی کتاب تهران
۳ تا ۱۰ بهمن ۱۴۰۰
۲۰ درصد تخفیف، ارسال رایگان
لینک دسترسی به صفحۀ خرید کتاب مُخنویس در نمایشگاه:
https://book.icfi.ir/book/390894/%D9%85%D8%AE%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%DB%8C%DA%A9-%D9%BE%D8%B2%D8%B4%DA%A9?paginatedParams=page%3D7%26size%3D12%26sort%3Dtitle%26exhibitorId%3D367
۳ تا ۱۰ بهمن ۱۴۰۰
۲۰ درصد تخفیف، ارسال رایگان
لینک دسترسی به صفحۀ خرید کتاب مُخنویس در نمایشگاه:
https://book.icfi.ir/book/390894/%D9%85%D8%AE%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%DB%8C%DA%A9-%D9%BE%D8%B2%D8%B4%DA%A9?paginatedParams=page%3D7%26size%3D12%26sort%3Dtitle%26exhibitorId%3D367
طبابت از راه دور
کرونا در این دوسال خیلی چیزها را آنلاین کرد و طبابت از راه دور را هم جدی کرد.
اوایل من دلم را صابون میزدم که به زودی طبابت آنلاین فراگیر خواهد شد و میتوانم بساطم را از این شهر پُراز دود جمع کنم و گوشه دنجوخرمی برای خودم پیداکنم و از زیر یک درخت توت نسخه دیجیتالی بپیچم و به بهشت دوران کودکی ام بازگردم.
بهشت یا همان حیاط بزرگ خانه کودکی ام در محله فخرآباد تهران که بیست و پنج سال اول عمرم را سبز و خرم کرد و انگار هنوز هم این اندک خرمی ته وجودم را دارم یواشکی از ته جیب آن حیاط کودکی خرج میکنم.
هنوز تمام خوابهایی که آخرش خوب تمام میشوند را در همان حیاط خواب میبینم و کابوسهایم را در جاهای دیگر.
یادش بخیراسفند که میشد با پیکان آبی عموی نازنینم میرفتیم باغ فرید و چندجعبه بنفشه و مینا میخریدم و باغچه را از رنگ پر میکردیم.
خانه ی زیبایمان مثل همه خانه های قدیمی قربانی جامعه کوتاه مدتی شد که در آن هرچیز قدیمی بد است و باید آن را خراب کرد.
خانه نازنینمان را کوبیدند و به جایش ده قفس دلگیر ساختند و درخت انجیر و گل اناری و توری و کاج و آلو و
خرمالویش را سر بریدند و فقط توت سفید آبدارش بود که ته حیاط به زور قانون تراکم شهرداری باقی ماند.
خیال دیدن این توت هنوز هم بعد از بیست سال گاهی به سرم میزند آنقدر که هر چند ماه یکبار بهانه ای جور میکنم و خودم را به ویرانه های حیاط کودکی میرسانم و از لای شیشه های پارکینگ، درخت توت عزیزم را دید میزنم.همین چندماه پیش بود که یکی از همسایه ها به من شک کرد و اول با صدای بلند پرسید شما؟ و اگر خوش شانس نبودم و بچه محل قدیممان نبود به دردسر می افتادم.
حالا انصاف بدهید برای من که بعد از بیست سال از یک درخت توت نمیتوانم دل بکنم چقدر ادامه این زندگی آپارتمانی میتواند آزاردهنده باشد و از آنطرف چقدر بازگشت به بهشت کودکی به کمک طبابت آنلاین هیجان انگیز خواهد بود.
با وجود اینهمه انگیزه،دراین لحظه که دارم این مطلب را مینویسم تقریبا به طور کامل از طبابت آنلاین ناامید شده ام.
ظاهرا نه در ایران بلکه در اروپا هم طبابت آنلاین چیزی در حد فاجعه بوده است.
ولی چرا؟
مگر در مطب چه کاری میکنیم که آنلاین نمیتوانیم انجام دهیم؟خیلی از معاینات ما نورولوژیست ها از طریق دیدن حرکات بیمار امکانپذیرست مثلا دیدن راه رفتن! گرفتن آنلاین شرح حال و بررسی وضع حافظه و روان بیمار هم که مشکلی ندارد ولی چرا نتیجه کار اینقدر بد است؟
چیزی که من فهمیدم اینست که اشکال ویزیت آنلاین در هر دو سر ماجراست یعنی هم پزشک و هم بیمار.
بیمارانی نزدم می آیند که چندین بار ویزیت آنلاین شده اند و اتفاقا تشخیصشان همان بوده که من حضوری تشخیص داده ام ولی آنها حتی یکی از نسخه های پزشک آنلاین را هم انجام نداده اند و وقتی از آنها دلیلش را میپرسم میگویند:
آخه خودم رو که ندیده بود!
و ظاهراً رابطه پزشک و بیمار خیلی پیچیده تر از چیزیست که فکر میکنیم.
انگارلمس و چشم در چشم و همنفس شدن،نیمه پنهان و شاید مهمتر طبابت است.
در این سالها به تجربه فهمیده ام حتی اگر هیچ نیازی به معاینه بیمار نباشد لمس او به هر بهانه ای از جمله گرفتن نبضو فشار خونش باعث می شود بیماران با احتمال بیشتری نسخه شما را اجرا کنند.
بیشترین مشکل طبابت آنلاین احتمالا نه تشخیص اشتباه، بلکه عدم شکل گیری رابطه بین پزشک و بیمارست.
بیماران چطور میتوانند اختیار درمان جسمشان را به پزشکی بسپارند که یکبار هم لمسشان نکردهو با او چشم در چشم نشده است؟
بعضی بیماران میگویند به محض اینکه دست پزشک به آنها میخورد حتی قبل از تهیه نسخه خوب میشود و این داستان به همان رابطه غیر دارویی پزشک و بیمار برمیگردد.
اصلا شاید علت اینکه بعضی بیماران از شکسته بندشان بیشترراضی اند تا اورتوپدشان ،به خاطر همین لمس کردن باشد.
مطب جراحها برخلاف مطب داخلیها پر از شیرینی و گلست درحالی که بیشتردرمانهابا دارو اتفاق می افتد نه دستکاریهای جراحی و احتمالا علتش این است که جراحها بیش از داخلی ها بیمار را لمس میکنند حتی اگر این لمس با چاقوی دردناک جراحی باشد.
از آن طرف قضیه یعنی سمت پزشک هم ویزیت حضوری و غیر حضوری فرقهای زیادی با هم دارند.
گاهی بیماران وقتی چشم در چشم ما میشوند رازهایی را میگویند که آنلاین نمیگویند و اتفاقا کلید حل معمای بیماری آنهاست.
پزشکی جدا از علم نیاز به دیدن و لمس کردن بیمار دارد.
ذهن پزشک بدون کمک جسمش چیزی کم دارد
پزشک مثل کاراگاهیست که برای یافتن آلت جرم بایددرمحل حضور داشته باشد و از زیر زبان متهم به بیماری حرف بکشد.
گاهی فقط با یک بلوف متوجه میشوم گزگز دست بیماراز زمان عاشقی شروع شده و معما بدون ام آر آی حل میشود.
داستان رابطه جسم و ذهن و پزشک و بیمار پیچیده تر ازچیزیست که فکر میکنیم و تا اطلاع ثانوی پزشکان نباید نگران رقابت با دکتررباتها باشند البته فقط تا اطلاع ثانوی!
https://www.tg-me.com/draboutorab
کرونا در این دوسال خیلی چیزها را آنلاین کرد و طبابت از راه دور را هم جدی کرد.
اوایل من دلم را صابون میزدم که به زودی طبابت آنلاین فراگیر خواهد شد و میتوانم بساطم را از این شهر پُراز دود جمع کنم و گوشه دنجوخرمی برای خودم پیداکنم و از زیر یک درخت توت نسخه دیجیتالی بپیچم و به بهشت دوران کودکی ام بازگردم.
بهشت یا همان حیاط بزرگ خانه کودکی ام در محله فخرآباد تهران که بیست و پنج سال اول عمرم را سبز و خرم کرد و انگار هنوز هم این اندک خرمی ته وجودم را دارم یواشکی از ته جیب آن حیاط کودکی خرج میکنم.
هنوز تمام خوابهایی که آخرش خوب تمام میشوند را در همان حیاط خواب میبینم و کابوسهایم را در جاهای دیگر.
یادش بخیراسفند که میشد با پیکان آبی عموی نازنینم میرفتیم باغ فرید و چندجعبه بنفشه و مینا میخریدم و باغچه را از رنگ پر میکردیم.
خانه ی زیبایمان مثل همه خانه های قدیمی قربانی جامعه کوتاه مدتی شد که در آن هرچیز قدیمی بد است و باید آن را خراب کرد.
خانه نازنینمان را کوبیدند و به جایش ده قفس دلگیر ساختند و درخت انجیر و گل اناری و توری و کاج و آلو و
خرمالویش را سر بریدند و فقط توت سفید آبدارش بود که ته حیاط به زور قانون تراکم شهرداری باقی ماند.
خیال دیدن این توت هنوز هم بعد از بیست سال گاهی به سرم میزند آنقدر که هر چند ماه یکبار بهانه ای جور میکنم و خودم را به ویرانه های حیاط کودکی میرسانم و از لای شیشه های پارکینگ، درخت توت عزیزم را دید میزنم.همین چندماه پیش بود که یکی از همسایه ها به من شک کرد و اول با صدای بلند پرسید شما؟ و اگر خوش شانس نبودم و بچه محل قدیممان نبود به دردسر می افتادم.
حالا انصاف بدهید برای من که بعد از بیست سال از یک درخت توت نمیتوانم دل بکنم چقدر ادامه این زندگی آپارتمانی میتواند آزاردهنده باشد و از آنطرف چقدر بازگشت به بهشت کودکی به کمک طبابت آنلاین هیجان انگیز خواهد بود.
با وجود اینهمه انگیزه،دراین لحظه که دارم این مطلب را مینویسم تقریبا به طور کامل از طبابت آنلاین ناامید شده ام.
ظاهرا نه در ایران بلکه در اروپا هم طبابت آنلاین چیزی در حد فاجعه بوده است.
ولی چرا؟
مگر در مطب چه کاری میکنیم که آنلاین نمیتوانیم انجام دهیم؟خیلی از معاینات ما نورولوژیست ها از طریق دیدن حرکات بیمار امکانپذیرست مثلا دیدن راه رفتن! گرفتن آنلاین شرح حال و بررسی وضع حافظه و روان بیمار هم که مشکلی ندارد ولی چرا نتیجه کار اینقدر بد است؟
چیزی که من فهمیدم اینست که اشکال ویزیت آنلاین در هر دو سر ماجراست یعنی هم پزشک و هم بیمار.
بیمارانی نزدم می آیند که چندین بار ویزیت آنلاین شده اند و اتفاقا تشخیصشان همان بوده که من حضوری تشخیص داده ام ولی آنها حتی یکی از نسخه های پزشک آنلاین را هم انجام نداده اند و وقتی از آنها دلیلش را میپرسم میگویند:
آخه خودم رو که ندیده بود!
و ظاهراً رابطه پزشک و بیمار خیلی پیچیده تر از چیزیست که فکر میکنیم.
انگارلمس و چشم در چشم و همنفس شدن،نیمه پنهان و شاید مهمتر طبابت است.
در این سالها به تجربه فهمیده ام حتی اگر هیچ نیازی به معاینه بیمار نباشد لمس او به هر بهانه ای از جمله گرفتن نبضو فشار خونش باعث می شود بیماران با احتمال بیشتری نسخه شما را اجرا کنند.
بیشترین مشکل طبابت آنلاین احتمالا نه تشخیص اشتباه، بلکه عدم شکل گیری رابطه بین پزشک و بیمارست.
بیماران چطور میتوانند اختیار درمان جسمشان را به پزشکی بسپارند که یکبار هم لمسشان نکردهو با او چشم در چشم نشده است؟
بعضی بیماران میگویند به محض اینکه دست پزشک به آنها میخورد حتی قبل از تهیه نسخه خوب میشود و این داستان به همان رابطه غیر دارویی پزشک و بیمار برمیگردد.
اصلا شاید علت اینکه بعضی بیماران از شکسته بندشان بیشترراضی اند تا اورتوپدشان ،به خاطر همین لمس کردن باشد.
مطب جراحها برخلاف مطب داخلیها پر از شیرینی و گلست درحالی که بیشتردرمانهابا دارو اتفاق می افتد نه دستکاریهای جراحی و احتمالا علتش این است که جراحها بیش از داخلی ها بیمار را لمس میکنند حتی اگر این لمس با چاقوی دردناک جراحی باشد.
از آن طرف قضیه یعنی سمت پزشک هم ویزیت حضوری و غیر حضوری فرقهای زیادی با هم دارند.
گاهی بیماران وقتی چشم در چشم ما میشوند رازهایی را میگویند که آنلاین نمیگویند و اتفاقا کلید حل معمای بیماری آنهاست.
پزشکی جدا از علم نیاز به دیدن و لمس کردن بیمار دارد.
ذهن پزشک بدون کمک جسمش چیزی کم دارد
پزشک مثل کاراگاهیست که برای یافتن آلت جرم بایددرمحل حضور داشته باشد و از زیر زبان متهم به بیماری حرف بکشد.
گاهی فقط با یک بلوف متوجه میشوم گزگز دست بیماراز زمان عاشقی شروع شده و معما بدون ام آر آی حل میشود.
داستان رابطه جسم و ذهن و پزشک و بیمار پیچیده تر ازچیزیست که فکر میکنیم و تا اطلاع ثانوی پزشکان نباید نگران رقابت با دکتررباتها باشند البته فقط تا اطلاع ثانوی!
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegram
مخ نویس
گپی در مورد مغز ، تکامل و انسان
[email protected]
[email protected]
👍1
زبان آدم
از کودکی یکی از رویاهایم این بود که زبان حیوانات را بفهمم.
کتاب قصه های کودکی ما هم پٌر بود از حیواناتی که با هم حرف میزدند، شیر به گرگ دستور میداد و روباه سر کلاغ را کلاه میگذاشت و حضرت سلیمان با همه حیوانات حتی مورچه ها حرف میزد.
این خیال تا همین اواخر هم رهایم نمیکرد، فکر میکردم لابد این صداهایی که پرنده ها و سگ ها و شامپانزه ها در می آورند یک جور زبان است و با تحقیقات بیشتر بالاخره روزی زبان حیوانات را کشف خواهیم کرد.
ولی بعد از خواندن کتاب زبان آدم فهمیدم که این صداهایی که حیوانات حتی باهوش ترین آنها در می آورند مطلقا هیچیک از اجزای زبان آدمیزاد را ندارد این صداها یا شکلک ها علامتهای برای هشدار،جلب جفت یا نشانه هایی اجتماعی هستند ولی زبان نیستند.
حیوانات باهوشند ،فکر میکنند،تصمیم میگیرند،عاشق میشوند،محبت میکنند،انتقام میگیرند ولی مطلقا حرف نمیزنند.
نوعی میمون به نام وروت برای هشدار به هم نوعانشان بعد از دیدن عقاب و پلنگ و مار صداهای متفاوتی تولید میکنند.آیا این صداها یعنی این میمونها زبان خودشان را دارند؟
نه به هیچ وجه! ولی چرا؟
صدای هشدار پلنگ به این معناست که سریع به بالای درخت فرار کن!
صدای هشدار مار یعنی زیر پایت را نگاه کن! و صدای هشدار عقاب یعنی از درخت پایین بیا!
آیا اینها جمله و کلمه هستند؟
فرق این صداها با کلمات آدمیزادی چیست؟
صدای هشدار پلنگ فقط وقتی برای میمونها معنا میدهد که پلنگی در همان زمان حال حضور فیزیکی داشته باشد. این صدا برای میمونها وقتی پلنگی آنطرفها نیست معنایی هم ندارد ولی ما آدمها وقتی کلمه پلنگ را میشنویم لزوما فرار نمیکنیم ،ما میتوانیم در مورد پلنگی که ده سال پیش دیدیم یا اصلا به عمرمان ندیدیم داستانسرایی کنیم بدون اینکه پلنگی در آن دور و برها باشد.
زبان وقتی زبان محسوب میشود که کلمه داشته باشد کلماتی که بشود آنها را باهم ترکیب کرد.کلمات فقط در"حال" معنی نمیدهند بلکه در گذشته و در آینده هم معنا دارند.
کلمه بر خلاف صداها و نشانه های حیوانات بدون حضور سوژه آن کلمه هم باز معنا میدهد.
صدای هشدار پلنگ برای میمون تنها علامتیست که به مرکز ترس مغز میمون فرمان میدهد که بالای درخت فرار کند ولی پلنگ برای ما آدمها کلمه ایست که در یک نقطه از مغز ما جداگانه برای خودش سیناپسها و نورونها و دفتر و دستکی دارد که میتوانیم با آن مفاهیم زیادی بسازیم.
میتوانیم بگوییم پلنگ سریعترین حیوان جنگلست یا بگوییم پلنگهای ایرانی جام را برنده شدند بدون اینکه با شنیدن کلمه پلنگ به سرعت بالای درخت فرار کنیم.
نویسنده کتاب دکتر بیکرتون معتقدست همین معجزه کلمه است که راه انسانها را از حیوانات جدا کرده است و موجب شده مفاهیم در ذهن انسانها شکل بگیرند.
کلمات چه صدا دار باشند یا بی صدا و اشاره ای، لنگر فهم ما برای کنار هم گذاشتن و معنادارکردن چیزهاییست که در اطرافمان وجود دارند.
نویسنده کتاب زبان آدم که زبان شناسی برجسته است نمیگوید مفاهیم، کلمات هستند یا نمیشود بدون کلمه فکر کرد، حیوانات هم فکر میکنند ولی چون کلمه ندارند لنگری برای تشکیل مفاهیمی ثابت در مغز که از گذشته تا آینده جاری و ساری باشند نخواهند داشت و همین مسأله است که باعث شده گله های شامپانزه های جنگلی از پنج میلیون سال پیش تاکنون همان گله های شامپانزه جنگلی بمانند.
شامپانزه ها نمیتوانند تمدن بسازند نه چون کودن و خنگند بلکه چون کلمه ندارند ولی چرا در سیر تکامل موجودات فقط آدمها زبان باز کردند؟
آیا اگر به شامپانزه ها یک میلیون سال دیگر وقت دهیم زبان باز خواهند کرد؟
آیا اگر مغز شامپانزه ها بزرگتر شود زبان باز میکنند؟
آیا ما آدمها که فقط در دو درصد ژنهایمان با شامپانزه ها تفاوت داریم ناگهان موتاسیونی پیدا کرده ایم که باعث شده یک تکه از مغزمان تبدیل به مرکز تکلم شود؟
اگر زبان باز کردن ژنی دارد که به تدریج در انسان نماها تکامل پیدا کرده چرا طوطیها ،دلفینها،شیرهای دریایی که به نسبت شامپانزه ها از نظر ژنی خیلی دورتر از ما هستند هم کلمه یاد میگیرند؟
شامپانزه ها بعد از هزاران بار تنبیه و پاداش و موز دادن و ندادن اولین کلمه را البته نه با صدا بلکه با زبان اشاره و کلمه دوم را انگار که چراغی از قبل در مغزشان روشن شده با سی چهل بار و کلمات بعدی را خیلی راحت تر یاد میگیرند.
طوطیهایی وجود دارند که واقعا حرف میزنند مثلا اگر به آنها تخمه دهید میگویند:
نه َمن بادام زمینی میخواهم و اتفاقا برعکس مثلی که وجود دارد فقط طوطی وار کلمات را تکرار نمیکنند.
داستان سگهایی که حرف صاحبشان را میفهمند را هم همه شنیده ایم.
اینها چه معنایی دارد این یعنی حیوانات هم زبان دارند؟
نه!
این یعنی آنها توانایی یادگیری کلماتی که ما آدمها اختراع کرده ایم را با مغزهایی به مراتب کوچکتر دارند.
این به ما چه میگوید؟
نکند اول زبان را اختراع کردیم بعد آدم شدیم؟
ادامه دارد
https://www.tg-me.com/draboutorab
از کودکی یکی از رویاهایم این بود که زبان حیوانات را بفهمم.
کتاب قصه های کودکی ما هم پٌر بود از حیواناتی که با هم حرف میزدند، شیر به گرگ دستور میداد و روباه سر کلاغ را کلاه میگذاشت و حضرت سلیمان با همه حیوانات حتی مورچه ها حرف میزد.
این خیال تا همین اواخر هم رهایم نمیکرد، فکر میکردم لابد این صداهایی که پرنده ها و سگ ها و شامپانزه ها در می آورند یک جور زبان است و با تحقیقات بیشتر بالاخره روزی زبان حیوانات را کشف خواهیم کرد.
ولی بعد از خواندن کتاب زبان آدم فهمیدم که این صداهایی که حیوانات حتی باهوش ترین آنها در می آورند مطلقا هیچیک از اجزای زبان آدمیزاد را ندارد این صداها یا شکلک ها علامتهای برای هشدار،جلب جفت یا نشانه هایی اجتماعی هستند ولی زبان نیستند.
حیوانات باهوشند ،فکر میکنند،تصمیم میگیرند،عاشق میشوند،محبت میکنند،انتقام میگیرند ولی مطلقا حرف نمیزنند.
نوعی میمون به نام وروت برای هشدار به هم نوعانشان بعد از دیدن عقاب و پلنگ و مار صداهای متفاوتی تولید میکنند.آیا این صداها یعنی این میمونها زبان خودشان را دارند؟
نه به هیچ وجه! ولی چرا؟
صدای هشدار پلنگ به این معناست که سریع به بالای درخت فرار کن!
صدای هشدار مار یعنی زیر پایت را نگاه کن! و صدای هشدار عقاب یعنی از درخت پایین بیا!
آیا اینها جمله و کلمه هستند؟
فرق این صداها با کلمات آدمیزادی چیست؟
صدای هشدار پلنگ فقط وقتی برای میمونها معنا میدهد که پلنگی در همان زمان حال حضور فیزیکی داشته باشد. این صدا برای میمونها وقتی پلنگی آنطرفها نیست معنایی هم ندارد ولی ما آدمها وقتی کلمه پلنگ را میشنویم لزوما فرار نمیکنیم ،ما میتوانیم در مورد پلنگی که ده سال پیش دیدیم یا اصلا به عمرمان ندیدیم داستانسرایی کنیم بدون اینکه پلنگی در آن دور و برها باشد.
زبان وقتی زبان محسوب میشود که کلمه داشته باشد کلماتی که بشود آنها را باهم ترکیب کرد.کلمات فقط در"حال" معنی نمیدهند بلکه در گذشته و در آینده هم معنا دارند.
کلمه بر خلاف صداها و نشانه های حیوانات بدون حضور سوژه آن کلمه هم باز معنا میدهد.
صدای هشدار پلنگ برای میمون تنها علامتیست که به مرکز ترس مغز میمون فرمان میدهد که بالای درخت فرار کند ولی پلنگ برای ما آدمها کلمه ایست که در یک نقطه از مغز ما جداگانه برای خودش سیناپسها و نورونها و دفتر و دستکی دارد که میتوانیم با آن مفاهیم زیادی بسازیم.
میتوانیم بگوییم پلنگ سریعترین حیوان جنگلست یا بگوییم پلنگهای ایرانی جام را برنده شدند بدون اینکه با شنیدن کلمه پلنگ به سرعت بالای درخت فرار کنیم.
نویسنده کتاب دکتر بیکرتون معتقدست همین معجزه کلمه است که راه انسانها را از حیوانات جدا کرده است و موجب شده مفاهیم در ذهن انسانها شکل بگیرند.
کلمات چه صدا دار باشند یا بی صدا و اشاره ای، لنگر فهم ما برای کنار هم گذاشتن و معنادارکردن چیزهاییست که در اطرافمان وجود دارند.
نویسنده کتاب زبان آدم که زبان شناسی برجسته است نمیگوید مفاهیم، کلمات هستند یا نمیشود بدون کلمه فکر کرد، حیوانات هم فکر میکنند ولی چون کلمه ندارند لنگری برای تشکیل مفاهیمی ثابت در مغز که از گذشته تا آینده جاری و ساری باشند نخواهند داشت و همین مسأله است که باعث شده گله های شامپانزه های جنگلی از پنج میلیون سال پیش تاکنون همان گله های شامپانزه جنگلی بمانند.
شامپانزه ها نمیتوانند تمدن بسازند نه چون کودن و خنگند بلکه چون کلمه ندارند ولی چرا در سیر تکامل موجودات فقط آدمها زبان باز کردند؟
آیا اگر به شامپانزه ها یک میلیون سال دیگر وقت دهیم زبان باز خواهند کرد؟
آیا اگر مغز شامپانزه ها بزرگتر شود زبان باز میکنند؟
آیا ما آدمها که فقط در دو درصد ژنهایمان با شامپانزه ها تفاوت داریم ناگهان موتاسیونی پیدا کرده ایم که باعث شده یک تکه از مغزمان تبدیل به مرکز تکلم شود؟
اگر زبان باز کردن ژنی دارد که به تدریج در انسان نماها تکامل پیدا کرده چرا طوطیها ،دلفینها،شیرهای دریایی که به نسبت شامپانزه ها از نظر ژنی خیلی دورتر از ما هستند هم کلمه یاد میگیرند؟
شامپانزه ها بعد از هزاران بار تنبیه و پاداش و موز دادن و ندادن اولین کلمه را البته نه با صدا بلکه با زبان اشاره و کلمه دوم را انگار که چراغی از قبل در مغزشان روشن شده با سی چهل بار و کلمات بعدی را خیلی راحت تر یاد میگیرند.
طوطیهایی وجود دارند که واقعا حرف میزنند مثلا اگر به آنها تخمه دهید میگویند:
نه َمن بادام زمینی میخواهم و اتفاقا برعکس مثلی که وجود دارد فقط طوطی وار کلمات را تکرار نمیکنند.
داستان سگهایی که حرف صاحبشان را میفهمند را هم همه شنیده ایم.
اینها چه معنایی دارد این یعنی حیوانات هم زبان دارند؟
نه!
این یعنی آنها توانایی یادگیری کلماتی که ما آدمها اختراع کرده ایم را با مغزهایی به مراتب کوچکتر دارند.
این به ما چه میگوید؟
نکند اول زبان را اختراع کردیم بعد آدم شدیم؟
ادامه دارد
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegram
مخ نویس
گپی در مورد مغز ، تکامل و انسان
[email protected]
[email protected]
👍2
زبان آدم قسمت دوم
به این فکر کنید موجودات فضایی خیلی باهوش که اصلا نمیدانند ما آدمها اشرف مخلوقاتیم روزی زمین را کشف کنند و ماموریت آنها بررسی گونه های مختلف حیات در کره ما باشد.
آنها حتما اول از همه به سراغ ما خواهند آمد.لابددر کتابهایشان درباره ما خواهند نوشت: هموساپینس موجودی دو پاست که حرف میزند و بر همه موجودات دیگر زمین حتی آنهایی که صدبرابرش وزن دارند مسلطست و سر و کله اش با چهل و شش کروموزوم از حدود دو میلیون سال پیش بر روی زمین پیدا شده ولی کمتر از بیست هزارسالست که تمدن دارد.
این محققین فضایی اگر کمی جنگلهارا بگردند به شامپانزه هایی بر میخورند که شباهت ظاهری زیادی با آدمها دارند و از نظر ژنی هم تا نود و هشت درصد با انسانها مشابه اند ولی حرف نمیزنند و تمدنی ندارند.حالا خودتان را جای این موجودات فضایی بگذارید!
چه چیزی در این قصه عجیبست؟
اگر ما آدمها فقط در دو درصد ژنهایمان با شامپانزه ها تفاوت داریم و جد مشترکی داریم و به موازات هم تکامل پیدا کرده ایم چرا آنها هنوز روی درخت زندگی میکنند ولی ما روی برج؟
آیا در تاریخ تمدن انسان ،منطقی تر این نبود که یک و نیم میلیون سال پیش آتش کشف شده باشد و یک میلیون سال پیش چرخ و پانصد هزارسال پیش خط و دویست هزار سال پیش کشاورزی و تمدن مدرن شروع شده باشد؟
وقتی آنها متوجه شوند همه پیشرفتهای آدم دومیلیون ساله فقط در ده بیست هزار سال اخیر رخ داده و اجداد ما برای یک میلیون سال تنها چیزی که بلد بودند بسازند سنگهای تیز بوده حتما تعجب خواهند کرد.
حجم جمجمه انسان نماها از یک میلیون سال پیش تقریبا هم اندازه مغز انسانهای امروز بوده است اگر همه چیز،حجم مغزست پس چرا همه پیشرفتها در چندهزارسال اخیر و پیشرفتهای دنیای مدرن در پنج هزارم درصد آخر این دو میلیون سال تاریخ انسان رخ داده است؟
داستان ساده ای که اغلب برای ما تعریف میکنند لالایی ست که اینطوری آغاز میشود:
آدمها کم کم تکامل پیدا کردند و مغزشان بزرگ و بزرگتر شد و باهوش و باهوشتر شدند تا جایی که زبان باز کردند و چرخ و آتش و نیزه و کشاورزی و خط اختراع شد و تمدن امروزی به تدریج ایجاد شد.
ولی همانطور که گفتم نه یک جا بلکه چندجای این قصه میلنگد.
چرا فقط دو درصد تفاوت ژنتیکی ما با شامپانزه ها و کمتر از نیم درصد تفاوت ژنتیکی ما با نئاندرتالها باعث اینهمه تفاوت در ما شد؟
اگر چیزی که باعث تمدن بشر شده حجم مغز اوست چرا این رشد تمدنی با یک مغز مشابه فقط در نیم درصد آخر تاریخ تکامل بشر رخ داده است؟
چرا آدمهای باهوش برای یک میلیون سال درجا زدند و تنها چیزی که عقلشان رسید درست کنند سنگهای تیز بود؟
چرا شامپانزه ها که با ما تکامل پیدا کردند و واقعا هوش بالایی دارند میلیونهاسالست از بالای درخت پایین نیامده اند.
چرا شامپانزه هایی که میتوانند تا صد کلمه زبان اشاره را از آدمها یاد بگیرند در این چند میلیون سال زندگی در زمین هیچ وقت زبانی برای خودشان هرچند ابتدایی اختراع نکردند؟
چرا طوطی ها که ابزار کافی برای تولید صوت حتی به خوبی انسان را دارند هیچوقت در طبیعت با هم حرف نزدند و چرا با مغزهایی به مراتب کوچکتر از ما و با ژنهایی به مراتب دورتر از ما نسبت به شامپانزه ها ،بهتر حرف میزنند؟
چقدر از توانایی حرف زدن در انسان ذاتی و چقدر آن حاصل آموزشست؟
آیا اگر آدمهایی را از کودکی در جنگل رها کنیم بدون اینکه هیچ تماسی با تمدن داشته باشند،آنها زبان خود را اختراع خواهند کرد؟
پاسخ به این سوالات آسان نیست ولی نویسنده کتاب "زبان آدم" پیکرمن تئوری خوبی برای پاسخ به این سوالات دارد.
جواب او در دو کلمه خلاصه میشود
بوم نقش و نیاز.
ما به زبان نیاز داشتیم چون در یک بوم نقش خاص گیر افتاده بودیم.
برای اینکه حرف او را بفهمیم اول باید به سراغ چیزی برویم که اخیرا تبدیل به کلیدی برای حل معماهای تکاملی شده است:
اپی ژنتیک
میدانیم برای تغییرات ژنتیکی که منجر به تغییر مفیدی در یک موجود شود میلیونهاسال آزمون و خطای ژنی لازمست.
اینکه دست تبدیل به بالی شود که بتوان با آن پرواز کرد نیاز به جهشهای اتفاقی دارد که در ابتدا اغلب فقط یک نقص محسوب میشدند.
پس چطور این جهشهای اتفاقی راه خودشان را در تکامل باز کردند؟
اینجاست که اپی ژنتیک بر روی دوش همه نظریه بالا میرود و فریاد میزند: من جواب معماهای شما هستم!
به این فکر کنید که ژنهایی که از کنار هم گذاشتنش کرم خاکی متولد میشود فقط نصف ژنهاییست که از آنها آدم ساخته میشود.
ژنهای کرم خاکی لابلای ژنهای ما چه کاری برایمان میکنند؟امروز هیچ ولی فردا را کسی نمیداند.
طبیعت عادت خوبی دارد،او ژنهایی که قبلاً درست کرده و یک زمانی به دردش خورده را دور نمی اندازد بلکه فقط آنها را برای روز مبادا در طاقچه ژنی اش ذخیره میکند، همان ژنهای دستهای عجیبی که قرارست بعداً بال شوند یا ژنهایی که اگر لازم باشد بعدا زبان باز خواهند کرد
ادامه دارد
https://www.tg-me.com/draboutorab
به این فکر کنید موجودات فضایی خیلی باهوش که اصلا نمیدانند ما آدمها اشرف مخلوقاتیم روزی زمین را کشف کنند و ماموریت آنها بررسی گونه های مختلف حیات در کره ما باشد.
آنها حتما اول از همه به سراغ ما خواهند آمد.لابددر کتابهایشان درباره ما خواهند نوشت: هموساپینس موجودی دو پاست که حرف میزند و بر همه موجودات دیگر زمین حتی آنهایی که صدبرابرش وزن دارند مسلطست و سر و کله اش با چهل و شش کروموزوم از حدود دو میلیون سال پیش بر روی زمین پیدا شده ولی کمتر از بیست هزارسالست که تمدن دارد.
این محققین فضایی اگر کمی جنگلهارا بگردند به شامپانزه هایی بر میخورند که شباهت ظاهری زیادی با آدمها دارند و از نظر ژنی هم تا نود و هشت درصد با انسانها مشابه اند ولی حرف نمیزنند و تمدنی ندارند.حالا خودتان را جای این موجودات فضایی بگذارید!
چه چیزی در این قصه عجیبست؟
اگر ما آدمها فقط در دو درصد ژنهایمان با شامپانزه ها تفاوت داریم و جد مشترکی داریم و به موازات هم تکامل پیدا کرده ایم چرا آنها هنوز روی درخت زندگی میکنند ولی ما روی برج؟
آیا در تاریخ تمدن انسان ،منطقی تر این نبود که یک و نیم میلیون سال پیش آتش کشف شده باشد و یک میلیون سال پیش چرخ و پانصد هزارسال پیش خط و دویست هزار سال پیش کشاورزی و تمدن مدرن شروع شده باشد؟
وقتی آنها متوجه شوند همه پیشرفتهای آدم دومیلیون ساله فقط در ده بیست هزار سال اخیر رخ داده و اجداد ما برای یک میلیون سال تنها چیزی که بلد بودند بسازند سنگهای تیز بوده حتما تعجب خواهند کرد.
حجم جمجمه انسان نماها از یک میلیون سال پیش تقریبا هم اندازه مغز انسانهای امروز بوده است اگر همه چیز،حجم مغزست پس چرا همه پیشرفتها در چندهزارسال اخیر و پیشرفتهای دنیای مدرن در پنج هزارم درصد آخر این دو میلیون سال تاریخ انسان رخ داده است؟
داستان ساده ای که اغلب برای ما تعریف میکنند لالایی ست که اینطوری آغاز میشود:
آدمها کم کم تکامل پیدا کردند و مغزشان بزرگ و بزرگتر شد و باهوش و باهوشتر شدند تا جایی که زبان باز کردند و چرخ و آتش و نیزه و کشاورزی و خط اختراع شد و تمدن امروزی به تدریج ایجاد شد.
ولی همانطور که گفتم نه یک جا بلکه چندجای این قصه میلنگد.
چرا فقط دو درصد تفاوت ژنتیکی ما با شامپانزه ها و کمتر از نیم درصد تفاوت ژنتیکی ما با نئاندرتالها باعث اینهمه تفاوت در ما شد؟
اگر چیزی که باعث تمدن بشر شده حجم مغز اوست چرا این رشد تمدنی با یک مغز مشابه فقط در نیم درصد آخر تاریخ تکامل بشر رخ داده است؟
چرا آدمهای باهوش برای یک میلیون سال درجا زدند و تنها چیزی که عقلشان رسید درست کنند سنگهای تیز بود؟
چرا شامپانزه ها که با ما تکامل پیدا کردند و واقعا هوش بالایی دارند میلیونهاسالست از بالای درخت پایین نیامده اند.
چرا شامپانزه هایی که میتوانند تا صد کلمه زبان اشاره را از آدمها یاد بگیرند در این چند میلیون سال زندگی در زمین هیچ وقت زبانی برای خودشان هرچند ابتدایی اختراع نکردند؟
چرا طوطی ها که ابزار کافی برای تولید صوت حتی به خوبی انسان را دارند هیچوقت در طبیعت با هم حرف نزدند و چرا با مغزهایی به مراتب کوچکتر از ما و با ژنهایی به مراتب دورتر از ما نسبت به شامپانزه ها ،بهتر حرف میزنند؟
چقدر از توانایی حرف زدن در انسان ذاتی و چقدر آن حاصل آموزشست؟
آیا اگر آدمهایی را از کودکی در جنگل رها کنیم بدون اینکه هیچ تماسی با تمدن داشته باشند،آنها زبان خود را اختراع خواهند کرد؟
پاسخ به این سوالات آسان نیست ولی نویسنده کتاب "زبان آدم" پیکرمن تئوری خوبی برای پاسخ به این سوالات دارد.
جواب او در دو کلمه خلاصه میشود
بوم نقش و نیاز.
ما به زبان نیاز داشتیم چون در یک بوم نقش خاص گیر افتاده بودیم.
برای اینکه حرف او را بفهمیم اول باید به سراغ چیزی برویم که اخیرا تبدیل به کلیدی برای حل معماهای تکاملی شده است:
اپی ژنتیک
میدانیم برای تغییرات ژنتیکی که منجر به تغییر مفیدی در یک موجود شود میلیونهاسال آزمون و خطای ژنی لازمست.
اینکه دست تبدیل به بالی شود که بتوان با آن پرواز کرد نیاز به جهشهای اتفاقی دارد که در ابتدا اغلب فقط یک نقص محسوب میشدند.
پس چطور این جهشهای اتفاقی راه خودشان را در تکامل باز کردند؟
اینجاست که اپی ژنتیک بر روی دوش همه نظریه بالا میرود و فریاد میزند: من جواب معماهای شما هستم!
به این فکر کنید که ژنهایی که از کنار هم گذاشتنش کرم خاکی متولد میشود فقط نصف ژنهاییست که از آنها آدم ساخته میشود.
ژنهای کرم خاکی لابلای ژنهای ما چه کاری برایمان میکنند؟امروز هیچ ولی فردا را کسی نمیداند.
طبیعت عادت خوبی دارد،او ژنهایی که قبلاً درست کرده و یک زمانی به دردش خورده را دور نمی اندازد بلکه فقط آنها را برای روز مبادا در طاقچه ژنی اش ذخیره میکند، همان ژنهای دستهای عجیبی که قرارست بعداً بال شوند یا ژنهایی که اگر لازم باشد بعدا زبان باز خواهند کرد
ادامه دارد
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegram
مخ نویس
گپی در مورد مغز ، تکامل و انسان
[email protected]
[email protected]
👍6