زبان آدم قسمت آخر
کلمات برخلاف استخوانها فسیلی به جا نمیگذارند ولی شواهدی که پیکرمن از زبان باز کردن آدمها در کتابش ردیف میکند دست کمی از کشفیات فسیلی ندارد.
اجداد مااز درختها پایین آمدند و مجبور شدند بدون اینکه چنگال قوی، پایی سریع یا دندانی تیز و شامه ای قوی داشته باشند در دشتها برای زنده ماندن با شیرها و کفتارها و پلنگ ها رقابت کنند پس راهی جز اتحاد و کمک خواستن از هم نداشتند.
آنها فقط در صورتی زنده می ماندند که میتوانستند به محض پیداکردن غذا یکدیگر را صدا کنند و بصورت گله ای با سر و صدا و پرتاب سنگهای تیزی که ساخته بودند بقیه حیوانات را فراری دهند.
کلمات در اول چیزی در حد نام غذا یا هشدار به هم قبیله ای ها بود و میلیونها سال طول کشید تا کلمه به کلمات و جملات تبدیل شوند.
داستان بزرگ شدن مغز هم به موازات پیچیده شدن زبان رخ داد و چون هرکلمه جدید به نورونهای بیشتری نیاز داشت پس مغز هم بزرگتر شد و در واقع این پیچیده شدن زبان بود که مغز آدم را بزرگ کرد نه عکس آن.
شامپانزه ها زبان باز نکردند و مغزشان بزرگتر نشد چون نیازی به زبان نداشتند.آنها با دستان قوی خود بدون ترس از شیر و کفتار بر درختها فرمانروایی میکردند ولی همین شامپانزه با مغزی کوچکتر و طوطی با مغزی خیلی کوچکتر و ژنتیکی بسیار دورتر از آدم وقتی پای بقا درمیان باشد میتوانند از آدمها کلمه یاد بگیرند.
پس بیش از آنکه برای زبانِ آدم به دنبال ژن یا نورون بگردیم باید به دنبال محیط و نیازی باشیم که باعث زبان بازکردن ما شده است.
اینکه چرا هیچ موجود دیگری در طبیعت به زبان نزدیک هم نشده تنها با کشف ژن زبان پاسخ داده نمیشود بلکه پاسخ احتمالا در اپی ژنتیک است.
اپی ژنتیک اجازه میدهد تغییرات بزرگ در زمان کوتاه با فشار محیط و تغییر بروز همان ژنهای قبلی رخ دهد.
مثلا پستانداران ژنی دارند که باعث عدم تحمل به شیر بعد از پایان کودکی شان میشود.اگر این ژن نبود بچه ها تا ابد میخواستند پستان مادرشان را بمکند
در این صورت هم مادر بخاطر شیر دادن به بچه ای که نمیخواهد چیزدیگری بخورد بیچاره میشد هم بچه های بعدی از گرسنگی تلف میشدند پس طبیعت کاری کرد که بعد از نوزادی شیر هضم نشود ولی همین ژن در بعضی آدمها بعد از کشف دامداری خاموش شد.
در۹۸درصد فنلاندیها که قرنها دامدار بودند این ژن خاموش شده و شیر را در بزرگسالی تحمل میکنند وبرعکس۹۴درصد چینیهای همیشه کشاورز نمیتوانند پس از نوزادی لب به شیر بزنند.
این تغییر نه با جهش ژنی بلکه با تغییر ظهور و بروز اپی ژنتیکی یک ژن رخ داد.قصه بروز متفاوت ژنها اصلا عجیب نیست سلول شبکیه همان کروموزومهای سلول کلیه را دارد،فقط بروز ژنها در این دو سلول فرق میکند.
تبدیل دست به بال پرواز بعد میلیونها سال با روشن شدن ژنهایی رخ داده که برای سالها درطاقچه ژنی خاک میخوردند و نیاز و فشار محیط آنها را روشن کرده و سپس با یک جهش کوچک دیگر،پرواز ممکن شده است.
ما آدمها لابد با کمک بیدارکردن همان ژنهایی زبان باز کردیم که در طوطی و شامپانزه از میلیونها سال قبل وجود داشت.ما به علت نیاز به بقا در بوم نقشی که طبیعت آن را به ما تحمیل کرده بود،زبان باز کردیم و با گفتن اولین کلمه،بدون اینکه بدانیم آخراین راه به کلمات و جملات و نحو و شعر و خط و کتاب ختم خواهد شد سری بالای همه سرها در آوردیم.
نیاز به کلمه،زبان آدم را باز کرد و سپس مفهومی که مغز با کلمات ساخت،پایه ای برای شکلگیری تمدن شد و تمدن، بقای کلمه را تضمین کرد.اگر کودکی راتا سنین بالا دور از تمدن نگه دارید و آن کودک با هیچ زبانی برخورد نداشته باشد او دیگر نمیتواند هیچ زبانی را یاد بگیرد و این یعنی ماشین زبان اگر لازم نباشد و تمدنی در کار نباشد حتی با وجود جعبه ابزار آن یعنی مغز و ژنِ مناسب روشن نخواهد شد.
حالا میتوانیم به این سوالات پاسخ دهیم:
چرا ژن مشخصی برای زبان در آدمها پیدا نشده است و چرا شامپانزه ها در طبیعت با ۹۸ درصد شباهت حتی به زبان نزدیک هم نشده اند؟
چون ژن خاصی واقعا وجود ندارد (ژنfoxp2را جدی نگیرید) آدمها وقتی نیاز پیدا کردند باخاموش و روشن کردن همان ژنهای اجدادی که در طاقچه ژنی خود داشتند زبان باز کردند اصلا کسی چه میداند شاید یکی از ژنهای کرم خاکی که نصف همین ژنهای ما را دارد هم در این کار دخیل باشد.
چرا انسان نماها برای یک میلیون سال با مغزی فقط کمی کوچکتر از ما هیچ تمدنی نداشتند؟چرا نئاندرتالها یا همان غولهای قصه ها با مغز و هیکلی بزرگتر از ما منقرض شدند؟
چون اندازه مغز مهم نیست!
چرا تمدن فقط در پنچ صدم درصد آخر از تاریخ دو میلیون ساله آدم دوپا رشد کرد و بالید؟
چون زبان به تدریج رشد کرد و رشد زبان منجر به رشد مفاهیم و در آخر کشف خط باعث امکان انتقال وسیع اطلاعات در بین انسانهای سراسر زمین شد.
پس شاید ما آدمها بیش از اینکه آدم بودنمان را مدیون مغز بزرگمان باشیم باید از کلمات تشکر کنیم.
https://www.tg-me.com/draboutorab
کلمات برخلاف استخوانها فسیلی به جا نمیگذارند ولی شواهدی که پیکرمن از زبان باز کردن آدمها در کتابش ردیف میکند دست کمی از کشفیات فسیلی ندارد.
اجداد مااز درختها پایین آمدند و مجبور شدند بدون اینکه چنگال قوی، پایی سریع یا دندانی تیز و شامه ای قوی داشته باشند در دشتها برای زنده ماندن با شیرها و کفتارها و پلنگ ها رقابت کنند پس راهی جز اتحاد و کمک خواستن از هم نداشتند.
آنها فقط در صورتی زنده می ماندند که میتوانستند به محض پیداکردن غذا یکدیگر را صدا کنند و بصورت گله ای با سر و صدا و پرتاب سنگهای تیزی که ساخته بودند بقیه حیوانات را فراری دهند.
کلمات در اول چیزی در حد نام غذا یا هشدار به هم قبیله ای ها بود و میلیونها سال طول کشید تا کلمه به کلمات و جملات تبدیل شوند.
داستان بزرگ شدن مغز هم به موازات پیچیده شدن زبان رخ داد و چون هرکلمه جدید به نورونهای بیشتری نیاز داشت پس مغز هم بزرگتر شد و در واقع این پیچیده شدن زبان بود که مغز آدم را بزرگ کرد نه عکس آن.
شامپانزه ها زبان باز نکردند و مغزشان بزرگتر نشد چون نیازی به زبان نداشتند.آنها با دستان قوی خود بدون ترس از شیر و کفتار بر درختها فرمانروایی میکردند ولی همین شامپانزه با مغزی کوچکتر و طوطی با مغزی خیلی کوچکتر و ژنتیکی بسیار دورتر از آدم وقتی پای بقا درمیان باشد میتوانند از آدمها کلمه یاد بگیرند.
پس بیش از آنکه برای زبانِ آدم به دنبال ژن یا نورون بگردیم باید به دنبال محیط و نیازی باشیم که باعث زبان بازکردن ما شده است.
اینکه چرا هیچ موجود دیگری در طبیعت به زبان نزدیک هم نشده تنها با کشف ژن زبان پاسخ داده نمیشود بلکه پاسخ احتمالا در اپی ژنتیک است.
اپی ژنتیک اجازه میدهد تغییرات بزرگ در زمان کوتاه با فشار محیط و تغییر بروز همان ژنهای قبلی رخ دهد.
مثلا پستانداران ژنی دارند که باعث عدم تحمل به شیر بعد از پایان کودکی شان میشود.اگر این ژن نبود بچه ها تا ابد میخواستند پستان مادرشان را بمکند
در این صورت هم مادر بخاطر شیر دادن به بچه ای که نمیخواهد چیزدیگری بخورد بیچاره میشد هم بچه های بعدی از گرسنگی تلف میشدند پس طبیعت کاری کرد که بعد از نوزادی شیر هضم نشود ولی همین ژن در بعضی آدمها بعد از کشف دامداری خاموش شد.
در۹۸درصد فنلاندیها که قرنها دامدار بودند این ژن خاموش شده و شیر را در بزرگسالی تحمل میکنند وبرعکس۹۴درصد چینیهای همیشه کشاورز نمیتوانند پس از نوزادی لب به شیر بزنند.
این تغییر نه با جهش ژنی بلکه با تغییر ظهور و بروز اپی ژنتیکی یک ژن رخ داد.قصه بروز متفاوت ژنها اصلا عجیب نیست سلول شبکیه همان کروموزومهای سلول کلیه را دارد،فقط بروز ژنها در این دو سلول فرق میکند.
تبدیل دست به بال پرواز بعد میلیونها سال با روشن شدن ژنهایی رخ داده که برای سالها درطاقچه ژنی خاک میخوردند و نیاز و فشار محیط آنها را روشن کرده و سپس با یک جهش کوچک دیگر،پرواز ممکن شده است.
ما آدمها لابد با کمک بیدارکردن همان ژنهایی زبان باز کردیم که در طوطی و شامپانزه از میلیونها سال قبل وجود داشت.ما به علت نیاز به بقا در بوم نقشی که طبیعت آن را به ما تحمیل کرده بود،زبان باز کردیم و با گفتن اولین کلمه،بدون اینکه بدانیم آخراین راه به کلمات و جملات و نحو و شعر و خط و کتاب ختم خواهد شد سری بالای همه سرها در آوردیم.
نیاز به کلمه،زبان آدم را باز کرد و سپس مفهومی که مغز با کلمات ساخت،پایه ای برای شکلگیری تمدن شد و تمدن، بقای کلمه را تضمین کرد.اگر کودکی راتا سنین بالا دور از تمدن نگه دارید و آن کودک با هیچ زبانی برخورد نداشته باشد او دیگر نمیتواند هیچ زبانی را یاد بگیرد و این یعنی ماشین زبان اگر لازم نباشد و تمدنی در کار نباشد حتی با وجود جعبه ابزار آن یعنی مغز و ژنِ مناسب روشن نخواهد شد.
حالا میتوانیم به این سوالات پاسخ دهیم:
چرا ژن مشخصی برای زبان در آدمها پیدا نشده است و چرا شامپانزه ها در طبیعت با ۹۸ درصد شباهت حتی به زبان نزدیک هم نشده اند؟
چون ژن خاصی واقعا وجود ندارد (ژنfoxp2را جدی نگیرید) آدمها وقتی نیاز پیدا کردند باخاموش و روشن کردن همان ژنهای اجدادی که در طاقچه ژنی خود داشتند زبان باز کردند اصلا کسی چه میداند شاید یکی از ژنهای کرم خاکی که نصف همین ژنهای ما را دارد هم در این کار دخیل باشد.
چرا انسان نماها برای یک میلیون سال با مغزی فقط کمی کوچکتر از ما هیچ تمدنی نداشتند؟چرا نئاندرتالها یا همان غولهای قصه ها با مغز و هیکلی بزرگتر از ما منقرض شدند؟
چون اندازه مغز مهم نیست!
چرا تمدن فقط در پنچ صدم درصد آخر از تاریخ دو میلیون ساله آدم دوپا رشد کرد و بالید؟
چون زبان به تدریج رشد کرد و رشد زبان منجر به رشد مفاهیم و در آخر کشف خط باعث امکان انتقال وسیع اطلاعات در بین انسانهای سراسر زمین شد.
پس شاید ما آدمها بیش از اینکه آدم بودنمان را مدیون مغز بزرگمان باشیم باید از کلمات تشکر کنیم.
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegram
مخ نویس
گپی در مورد مغز ، تکامل و انسان
[email protected]
[email protected]
👍4❤3👏1
https://telegra.ph/%D8%AA%D9%88-%DB%8C%DA%A9%DB%8C-%D9%86%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D9%87%D8%B2%D8%A7%D8%B1%DB%8C-03-03-2
https://www.tg-me.com/draboutorab
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegraph
تو یکی نه ای هزاری
امپراطوری مقتدر با لشکرش،جایی که تا چند سال پیش خاک کشورش بوده را با یک حمله برق آسا به وطن باز میگرداند. او مطمئنست در تاریخ از او به بزرگی یاد خواهد شد و مردمانش او را تا حد پرستش ستایش خواهند کرد و در کتابها از او به عنوان قهرمانی ملی یاد خواهد شد. نادر…
👍4
علیه همدلی
چرا از نظر فرنگیها خون اوکراینی ها از افغانستانی ها رنگین تر است؟
چون چشمانشان آبیست یا پوستشان سفیدست یا شاید به دلیل اشتراکات دینی و فرهنگی آنها با هم؟
سالهاست افغانستانی ها در جنگ و قحطی دست و پا میزنند ولی حتی وقتی طالبان با آن چهره های کریه افغانستان را گرفتند، دیدن مردمی که از ترس آویزان هواپیما بودند هم ،دل هیچ کدامشان را به رحم نیاورد.
سالهاست پوست و استخوان بچه های آفریقایی قحطی زده را میبینند ولی دیدن فیلم بچه اوکراینی تپلی که چند ساعت شیر نخورده خیلی بیشتر آنها را تکان میدهد.
اشتباه نکنید در حال خواندن مقاله یک نویسنده چپی دو آتشه نیستید اتفاقا من فکر میکنم این رفتار کاملا طبیعی است و لطفا طبیعی بودن را با خوب و اخلاقی بودن مخلوط نکنید!
اخیرا کتاب"علیه همدلی" پاول بلوم را تمام کردم.
راستش با وجود اینکه دلم میخواست باورش نکنم ولی بعد از دقت در مثالهایی که در دور و اطراف خود ما هم وجود دارد، فهمیدم درست میگوید.
او معتقدست انتخاب همدلی به عنوان راهنمای اخلاقی غلطست، زیرا اگر ما بخواهیم فقط بخاطر همدلی یعنی گذاشتن خودمان جای کسی که رنج میکشد، کارهای خیر انجام دهیم دچار سوگیری های غلطی خواهیم شد که در نهایت حتی میتواند خیر ما را تبدیل به شر کند.
یکی از کارهایی که همیشه خیلی از ما در انجام دادنش دچار شک و دودلی هستیم کمک به گدایان است.این قصه که آیا به بچه هایی که سر چهارراه ها شیشه ماشینتان را تمیز یا گاهی کثیف تر میکنند باید پول بدهید یا نه از آن سوالاتیست که انگار از زمان سعدی هم وجود داشته است،او مخالفست
گدایان به سعی تو هرگز قوی
نگردند، ترسم تو لاغر شوی
و
گدا اگر همه عالم به او دهند گداست
بلوم هم میگوید کمک به گدایان چون کمک به ترویج شبکه های سازمان یافته گداییست و در آخر مشکل اصلی آنها را حل نمیکند ،کار خیری نیست.
او میگوید ما به گدایان کمک میکنیم نه بخاطر اینکه آنها را از گدایی نجات دهیم بلکه بخاطر اینکه حس همدلی خودمان را ارضا کنیم.
توماس هابز که معتقد به طبیعت خودخواهانه انسان بود در حال بحث با یکی از دوستانش در همین مورد بود که به گدایی برخورد و به او سکه ای داد، دوستش سریع مچش را گرفت که با چه منطقی به گدا کمک کردی و او گفت: بخاطر منافع شخصی خودم! چون وقتی کمک میکنم حالم بهتر میشود.
در واقع کمک به گدا کار خوبی نیست با اینکه حس خوبی به ما میدهد.
بلوم در کتابش مثالهای جالب بسیاری دارد ازین که همدلی چقدر میتواند آدمهای خوب با نیات خیر را به سمت کارهایی غلط و شر ببرد زیرا همدلی متعصب است.
ما نسبت به آنهایی که شبیه خود یا فرزندانمان هستند همدلی بیشتری داریم.
دیدن بچه آفریقایی که شکمش از گرسنگی باد کرده و رو به مرگست ما را آزار میدهد ولی فقط باعث میشود کانال را عوض کنیم در حالیکه دیدن بچه ای شبیه بچه خودمان که سر مادرش جیغ میکشد که آن اسباب بازی را میخواهم و مادرش پول ندارد باعث میشود دست به جیب شویم.
اروپایی ها هم به همین دلیل با اوکراینی هایی که فقط یک هفته گرفتار جنگند و مثل خودشان چشم آبی اند، بیشتر احساس همدلی میکنند تا افغانستانی های درگیر نیم قرن جنگ!
مبلغ کمک خیرین آمریکایی به کودکان فقیر آمریکایی برای ادامه تحصیل در دانشگاه، خیلی بیشتر از چیزیست که آنها به کودکان گرسنه رو به موت آفریقایی میدهند.
بلوم، دشمن همدلی نیست ولی مخالف ملاک قرار دادن همدلی برای کمک به دیگران است.
همدلیست که باعث میشود به زیباتر ها،شبیه تر ها،هم نژادها،هم دین ها ،هم وطنها به طور ناجوانمردانه ای خیلی بیشتر از غریبه ها ترحم کنیم.
برای مردم آمریکا خبر مرگ یک میلیون آفریقایی یک خبر ناراحت کننده ولی خبر افتادن یک دختر ده ساله آمریکایی در چاه یک فاجعه وحشتناک است.
بلوم حتی معتقدست بیشتر جنگ های تاریخ به گردن همدلی است چون
وقتی کسی از قبیله ما توسط یک غریبه آزار میبیند ما خودمان را جای مظلوم میگذاریم و دلمان میخواد ظالم را طوری تنبیه کنیم که انگار ما را آزار داده است و البته چرا خانواده و قبیله و ملت او که لابد شبیه خود ظالمش هستند را هم گوشمالی ندهیم و این داستان آغاز همه ی جنگ های صلیبی و غیرصلیبی تاریخست.
بلوم بیماران اسپرگر و اوتیسم را مثال میزند که اصلا توانایی همدلی ندارند ولی هیچوقت تبدیل به قاتل و شکنجه گر نمیشوند در حالی که هیتلر آنقدر دلش برای سگها میسوخت که قانونی وضع کرد که طبق آن هرکس سگها را آزار میداد به آشوویتس، بزرگترین قتلگاه تاریخ فرستاده میشد.
همدلی خیریست که اگر عقل و منطق چاشنی اش نشود میتواند تبدیل به شری بزرگ شود.
سیاستمداران غرب اگر میخواستند تسلیم حس همدلی مردمانشان با اوکراینیها شوند الان جنگ اتمی جهانی سوم شروع شده بود.
بلوم موافق دلسوزی عاقلانه است نه همدلی متعصبانه!
شاید ما باید بیش از بدی ها از نیت های خوب احمقانه بترسیم چون حتی هیتلر هم باور داشت آدم خوبیست.
https://www.tg-me.com/draboutorab
چرا از نظر فرنگیها خون اوکراینی ها از افغانستانی ها رنگین تر است؟
چون چشمانشان آبیست یا پوستشان سفیدست یا شاید به دلیل اشتراکات دینی و فرهنگی آنها با هم؟
سالهاست افغانستانی ها در جنگ و قحطی دست و پا میزنند ولی حتی وقتی طالبان با آن چهره های کریه افغانستان را گرفتند، دیدن مردمی که از ترس آویزان هواپیما بودند هم ،دل هیچ کدامشان را به رحم نیاورد.
سالهاست پوست و استخوان بچه های آفریقایی قحطی زده را میبینند ولی دیدن فیلم بچه اوکراینی تپلی که چند ساعت شیر نخورده خیلی بیشتر آنها را تکان میدهد.
اشتباه نکنید در حال خواندن مقاله یک نویسنده چپی دو آتشه نیستید اتفاقا من فکر میکنم این رفتار کاملا طبیعی است و لطفا طبیعی بودن را با خوب و اخلاقی بودن مخلوط نکنید!
اخیرا کتاب"علیه همدلی" پاول بلوم را تمام کردم.
راستش با وجود اینکه دلم میخواست باورش نکنم ولی بعد از دقت در مثالهایی که در دور و اطراف خود ما هم وجود دارد، فهمیدم درست میگوید.
او معتقدست انتخاب همدلی به عنوان راهنمای اخلاقی غلطست، زیرا اگر ما بخواهیم فقط بخاطر همدلی یعنی گذاشتن خودمان جای کسی که رنج میکشد، کارهای خیر انجام دهیم دچار سوگیری های غلطی خواهیم شد که در نهایت حتی میتواند خیر ما را تبدیل به شر کند.
یکی از کارهایی که همیشه خیلی از ما در انجام دادنش دچار شک و دودلی هستیم کمک به گدایان است.این قصه که آیا به بچه هایی که سر چهارراه ها شیشه ماشینتان را تمیز یا گاهی کثیف تر میکنند باید پول بدهید یا نه از آن سوالاتیست که انگار از زمان سعدی هم وجود داشته است،او مخالفست
گدایان به سعی تو هرگز قوی
نگردند، ترسم تو لاغر شوی
و
گدا اگر همه عالم به او دهند گداست
بلوم هم میگوید کمک به گدایان چون کمک به ترویج شبکه های سازمان یافته گداییست و در آخر مشکل اصلی آنها را حل نمیکند ،کار خیری نیست.
او میگوید ما به گدایان کمک میکنیم نه بخاطر اینکه آنها را از گدایی نجات دهیم بلکه بخاطر اینکه حس همدلی خودمان را ارضا کنیم.
توماس هابز که معتقد به طبیعت خودخواهانه انسان بود در حال بحث با یکی از دوستانش در همین مورد بود که به گدایی برخورد و به او سکه ای داد، دوستش سریع مچش را گرفت که با چه منطقی به گدا کمک کردی و او گفت: بخاطر منافع شخصی خودم! چون وقتی کمک میکنم حالم بهتر میشود.
در واقع کمک به گدا کار خوبی نیست با اینکه حس خوبی به ما میدهد.
بلوم در کتابش مثالهای جالب بسیاری دارد ازین که همدلی چقدر میتواند آدمهای خوب با نیات خیر را به سمت کارهایی غلط و شر ببرد زیرا همدلی متعصب است.
ما نسبت به آنهایی که شبیه خود یا فرزندانمان هستند همدلی بیشتری داریم.
دیدن بچه آفریقایی که شکمش از گرسنگی باد کرده و رو به مرگست ما را آزار میدهد ولی فقط باعث میشود کانال را عوض کنیم در حالیکه دیدن بچه ای شبیه بچه خودمان که سر مادرش جیغ میکشد که آن اسباب بازی را میخواهم و مادرش پول ندارد باعث میشود دست به جیب شویم.
اروپایی ها هم به همین دلیل با اوکراینی هایی که فقط یک هفته گرفتار جنگند و مثل خودشان چشم آبی اند، بیشتر احساس همدلی میکنند تا افغانستانی های درگیر نیم قرن جنگ!
مبلغ کمک خیرین آمریکایی به کودکان فقیر آمریکایی برای ادامه تحصیل در دانشگاه، خیلی بیشتر از چیزیست که آنها به کودکان گرسنه رو به موت آفریقایی میدهند.
بلوم، دشمن همدلی نیست ولی مخالف ملاک قرار دادن همدلی برای کمک به دیگران است.
همدلیست که باعث میشود به زیباتر ها،شبیه تر ها،هم نژادها،هم دین ها ،هم وطنها به طور ناجوانمردانه ای خیلی بیشتر از غریبه ها ترحم کنیم.
برای مردم آمریکا خبر مرگ یک میلیون آفریقایی یک خبر ناراحت کننده ولی خبر افتادن یک دختر ده ساله آمریکایی در چاه یک فاجعه وحشتناک است.
بلوم حتی معتقدست بیشتر جنگ های تاریخ به گردن همدلی است چون
وقتی کسی از قبیله ما توسط یک غریبه آزار میبیند ما خودمان را جای مظلوم میگذاریم و دلمان میخواد ظالم را طوری تنبیه کنیم که انگار ما را آزار داده است و البته چرا خانواده و قبیله و ملت او که لابد شبیه خود ظالمش هستند را هم گوشمالی ندهیم و این داستان آغاز همه ی جنگ های صلیبی و غیرصلیبی تاریخست.
بلوم بیماران اسپرگر و اوتیسم را مثال میزند که اصلا توانایی همدلی ندارند ولی هیچوقت تبدیل به قاتل و شکنجه گر نمیشوند در حالی که هیتلر آنقدر دلش برای سگها میسوخت که قانونی وضع کرد که طبق آن هرکس سگها را آزار میداد به آشوویتس، بزرگترین قتلگاه تاریخ فرستاده میشد.
همدلی خیریست که اگر عقل و منطق چاشنی اش نشود میتواند تبدیل به شری بزرگ شود.
سیاستمداران غرب اگر میخواستند تسلیم حس همدلی مردمانشان با اوکراینیها شوند الان جنگ اتمی جهانی سوم شروع شده بود.
بلوم موافق دلسوزی عاقلانه است نه همدلی متعصبانه!
شاید ما باید بیش از بدی ها از نیت های خوب احمقانه بترسیم چون حتی هیتلر هم باور داشت آدم خوبیست.
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegram
مخ نویس
گپی در مورد مغز ، تکامل و انسان
[email protected]
[email protected]
👍9
آیا ما کم هوشیم؟
فضای مجازی پُر شده از نمودارهایی که نشان میدهد هوش ایرانیها کمتر از متوسط دنیاست.
نگاه دنیای مدرن به ما جهان سومی ها مثل نگاه بچه ی باهوش کلاس به کودن هاییست که قرار نیست آخرش هم چیزی بشوند و مغزهایشان در حال فرار از کشورند و لابد سال به سال کم هوش و کم هوشتر خواهند شد.
متفکران غربی در محافل خصوصی شان طوری که فقط خواص بشنوند،زمزمه میکنند که این جهان سومیها ذاتا کم هوشند و هیچوقت پیشرفت نخواهند کرد.
ضریب هوشی در بعضی نواحی آفریقا به هفتاد یعنی چیزی در مرز عقب ماندگی ذهنی میرسد و به همین استناد، چندسال پیش، برنده نوبل و کاشف دی ان ای دل به دریا زد و حرف بسیاری از همقطارانش را علنی کرد و پیشبینی کرد آفریقایی ها تا ابد فقیر و بیچاره و گرفتار خواهند ماند چون نژادشان کمهوش استو البته هزینه زیادی بابت این حرفش داد.
نه فقط نژادپرستان، بلکه خیلی از صاحبنظران،مدتهاست به این نتیجه رسیده اند که سیاهپوستان با سفیدان آمریکا فرق دارند و شاهدش این که سیاهپوستان آمریکا با وجود گذشت سالها رهایی از بردگی حتی باوجود اینکه امروز دولت برای ورود به دانشگاه به آنها کمک هزینه میدهد باز هم ولگردی در خیابان را به تحصیلات ترجیح میدهند.
گرچه خیلی از ما ایرانی ها به لطف داشتن بوعلی سینا ها و مریم میرزاخانی ها هنوز روحیه مان را از دست نداده ایم و معتقدیم اگر بگذارند صد تای اینشتین را در جیب کوچکمان خواهیم گذاشت ولی انگار کم کم بسیاری از تحصیل کرده های ما هم در حال قبول و ترویج این تئوری هستند که ما از دنیا عقب افتاده ایم چون کم هوشیم و لابد ژنهای ما به پای ژنهای چشم آبی ها و اخیرا چشم بادامی ها نمیرسد و نخواهد رسید و این همان حرفیست که چهل سال پیش،تحصیلکرده های چینی درباره خودشان میزدند ولی امروز بر اساس تستهای IQ جزو باهوشترین مردم دنیا محسوب میشوند.
آیا ژنها به این سرعت تغییر میکنند؟
آیا اول باید باهوش باشیم تا پیشرفت کنیم یا اول پیشرفت میکنیم و بعد باهوش میشویم.
هروقت صحبت از هوش است نام اینشتین می درخشد پس بگذارید بحث هوش را با او شروع کنیم.
چرا اینشتین ترازوی هوش شد آیا مغز و ژن او با بقیه تفاوت داشت؟
خوشبختانه دکتر هاروی بدون اجازه خانواده اینشتین حین کالبد شکافی،مغز اینشتین را دزدید و سالها آن را داخل الکل زیر کولر نگه داشت تا وقتی کسانی پیدا شدند که توانستند مغزش را دقیق بررسی کنند.
شاید تعجب کنید ولی مغز او کاملا معمولی بود و حتی از حجم متوسط مغز در بقیه آدمها هم کمی کوچکتر بود.
البته ناحیه آنگولار مغزش یعنی جایی که محل ریاضیات و افکار انتزاعیست کمی تپل تر بود ولی آیا این یعنی مغز و ژن او از کودکی برای کشف قانون نسبیت آفریده شده بود یا او مغزش را برای این کار پرورش داد؟
برخلاف تصوری که تا چندسال پیش از مغز داشتیم ،مغز حتی در بزرگسالی هم تغییر میکند البته نورونها تکثیر نمیشوند ولی ارتباطات و سیمکشی های نورونی با تمرین و کار کشیدن از مغز زیادتر میشوند همانطور که با وزنه زدن عضلاتمان بزرگتر میشوند.
در یک تحقیق فوقالعاده،مشخص شد حجم ناحیه هیپوکامپ مغز رانندگان تاکسی لندن که باید برای قبولی در آزمون تاکسیرانی بیست و پنج هزار خیابان را یاد بگیرند بعد از چهار سال افزایش می یابد پس احتمالا ناحیه آنگولار مغز اینشتین هم به این خاطر بزرگتر بوده که بیشتر از آن کار کشیده است.
خود اینشتین میگوید ریاضی او در دوران مدرسه اصلا تعریفی نداشت ولی اینشتین به مدت ده سال فقط بر روی حل یک مسأله یعنی سرعت نور،فکر کردکه حاصلش کشف قانون نسبیت بود و ۱۵ سال بعد هم فقط به گرانش فکر کرد این یعنی او پشتکار وحشتناکی داشت.
او علاوه بر پشتکار،جسارت شوریدن بر علیه قوانین نیوتونی را داشت که در آن زمان توسط فیزیکدانان پرستش میشد و البته شاید مهمتر از همه اینها زمانه اش بود.
"زمان" مهیای ظهور یک اینشتین بود.
پشتکار،جسارت و شانس و زمان و مکان مناسب بود که مغز معمولی اینشتین را به گونه ای تغییر داد که نامش برای تمام اعصار با هوش و نبوغ گره بخورد.
اینشتین با مغز احتمالا معمولی اش صدسال پیش،فرمولی را کشف کرد که احتمالا اگر مریم میرزاخانی صدسال پیش در آلمان به دنیا آمده بود هم شاید کشف میکرد.
کسی چه میداند شاید اگر میرزاخانی بخاطر یک موتاسیون اتفاقی مبتلا به سرطان نمیشد یا در ایران به دنیا نیامده بود یا از کودکی در آنطرف آب درس خوانده بود تا به حال چیزی مهمتر از E=mc2 را کشف کرده بود.
البته امثال میرزاخانی تک چهره هایی هستند که نمیتوانند نمودار کل جمعیت ایران باشند.
پس سوالی که باید به آن جواب داد این نیست که چرا ما اینشتین نداریم، چون داریم، بلکه اینست که چرا متوسط نمره آی کیو ما ایرانیها از اروپایی ها و چینی ها کمترست؟
وقتی میتوانیم به این سوال پاسخ دهیم
که اول بدانیم تست آی کیو چه چیزی را نشان میدهد و از کجا آمده است؟
ادامه دارد
https://www.tg-me.com/draboutorab
فضای مجازی پُر شده از نمودارهایی که نشان میدهد هوش ایرانیها کمتر از متوسط دنیاست.
نگاه دنیای مدرن به ما جهان سومی ها مثل نگاه بچه ی باهوش کلاس به کودن هاییست که قرار نیست آخرش هم چیزی بشوند و مغزهایشان در حال فرار از کشورند و لابد سال به سال کم هوش و کم هوشتر خواهند شد.
متفکران غربی در محافل خصوصی شان طوری که فقط خواص بشنوند،زمزمه میکنند که این جهان سومیها ذاتا کم هوشند و هیچوقت پیشرفت نخواهند کرد.
ضریب هوشی در بعضی نواحی آفریقا به هفتاد یعنی چیزی در مرز عقب ماندگی ذهنی میرسد و به همین استناد، چندسال پیش، برنده نوبل و کاشف دی ان ای دل به دریا زد و حرف بسیاری از همقطارانش را علنی کرد و پیشبینی کرد آفریقایی ها تا ابد فقیر و بیچاره و گرفتار خواهند ماند چون نژادشان کمهوش استو البته هزینه زیادی بابت این حرفش داد.
نه فقط نژادپرستان، بلکه خیلی از صاحبنظران،مدتهاست به این نتیجه رسیده اند که سیاهپوستان با سفیدان آمریکا فرق دارند و شاهدش این که سیاهپوستان آمریکا با وجود گذشت سالها رهایی از بردگی حتی باوجود اینکه امروز دولت برای ورود به دانشگاه به آنها کمک هزینه میدهد باز هم ولگردی در خیابان را به تحصیلات ترجیح میدهند.
گرچه خیلی از ما ایرانی ها به لطف داشتن بوعلی سینا ها و مریم میرزاخانی ها هنوز روحیه مان را از دست نداده ایم و معتقدیم اگر بگذارند صد تای اینشتین را در جیب کوچکمان خواهیم گذاشت ولی انگار کم کم بسیاری از تحصیل کرده های ما هم در حال قبول و ترویج این تئوری هستند که ما از دنیا عقب افتاده ایم چون کم هوشیم و لابد ژنهای ما به پای ژنهای چشم آبی ها و اخیرا چشم بادامی ها نمیرسد و نخواهد رسید و این همان حرفیست که چهل سال پیش،تحصیلکرده های چینی درباره خودشان میزدند ولی امروز بر اساس تستهای IQ جزو باهوشترین مردم دنیا محسوب میشوند.
آیا ژنها به این سرعت تغییر میکنند؟
آیا اول باید باهوش باشیم تا پیشرفت کنیم یا اول پیشرفت میکنیم و بعد باهوش میشویم.
هروقت صحبت از هوش است نام اینشتین می درخشد پس بگذارید بحث هوش را با او شروع کنیم.
چرا اینشتین ترازوی هوش شد آیا مغز و ژن او با بقیه تفاوت داشت؟
خوشبختانه دکتر هاروی بدون اجازه خانواده اینشتین حین کالبد شکافی،مغز اینشتین را دزدید و سالها آن را داخل الکل زیر کولر نگه داشت تا وقتی کسانی پیدا شدند که توانستند مغزش را دقیق بررسی کنند.
شاید تعجب کنید ولی مغز او کاملا معمولی بود و حتی از حجم متوسط مغز در بقیه آدمها هم کمی کوچکتر بود.
البته ناحیه آنگولار مغزش یعنی جایی که محل ریاضیات و افکار انتزاعیست کمی تپل تر بود ولی آیا این یعنی مغز و ژن او از کودکی برای کشف قانون نسبیت آفریده شده بود یا او مغزش را برای این کار پرورش داد؟
برخلاف تصوری که تا چندسال پیش از مغز داشتیم ،مغز حتی در بزرگسالی هم تغییر میکند البته نورونها تکثیر نمیشوند ولی ارتباطات و سیمکشی های نورونی با تمرین و کار کشیدن از مغز زیادتر میشوند همانطور که با وزنه زدن عضلاتمان بزرگتر میشوند.
در یک تحقیق فوقالعاده،مشخص شد حجم ناحیه هیپوکامپ مغز رانندگان تاکسی لندن که باید برای قبولی در آزمون تاکسیرانی بیست و پنج هزار خیابان را یاد بگیرند بعد از چهار سال افزایش می یابد پس احتمالا ناحیه آنگولار مغز اینشتین هم به این خاطر بزرگتر بوده که بیشتر از آن کار کشیده است.
خود اینشتین میگوید ریاضی او در دوران مدرسه اصلا تعریفی نداشت ولی اینشتین به مدت ده سال فقط بر روی حل یک مسأله یعنی سرعت نور،فکر کردکه حاصلش کشف قانون نسبیت بود و ۱۵ سال بعد هم فقط به گرانش فکر کرد این یعنی او پشتکار وحشتناکی داشت.
او علاوه بر پشتکار،جسارت شوریدن بر علیه قوانین نیوتونی را داشت که در آن زمان توسط فیزیکدانان پرستش میشد و البته شاید مهمتر از همه اینها زمانه اش بود.
"زمان" مهیای ظهور یک اینشتین بود.
پشتکار،جسارت و شانس و زمان و مکان مناسب بود که مغز معمولی اینشتین را به گونه ای تغییر داد که نامش برای تمام اعصار با هوش و نبوغ گره بخورد.
اینشتین با مغز احتمالا معمولی اش صدسال پیش،فرمولی را کشف کرد که احتمالا اگر مریم میرزاخانی صدسال پیش در آلمان به دنیا آمده بود هم شاید کشف میکرد.
کسی چه میداند شاید اگر میرزاخانی بخاطر یک موتاسیون اتفاقی مبتلا به سرطان نمیشد یا در ایران به دنیا نیامده بود یا از کودکی در آنطرف آب درس خوانده بود تا به حال چیزی مهمتر از E=mc2 را کشف کرده بود.
البته امثال میرزاخانی تک چهره هایی هستند که نمیتوانند نمودار کل جمعیت ایران باشند.
پس سوالی که باید به آن جواب داد این نیست که چرا ما اینشتین نداریم، چون داریم، بلکه اینست که چرا متوسط نمره آی کیو ما ایرانیها از اروپایی ها و چینی ها کمترست؟
وقتی میتوانیم به این سوال پاسخ دهیم
که اول بدانیم تست آی کیو چه چیزی را نشان میدهد و از کجا آمده است؟
ادامه دارد
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegram
مخ نویس
گپی در مورد مغز ، تکامل و انسان
[email protected]
[email protected]
👍23
گروه گپ و گفت مخنویس به امکانات کانال اضافه شده است.
خوشحال میشوم از نظرات سروران گرامی بهره مند شوم.
خوشحال میشوم از نظرات سروران گرامی بهره مند شوم.
👍29
آیا ما کم هوشیم؟ قسمت دوم
آیا چون کم هوشیم، پیشرفت نمیکنیم یا چون پیشرفت نکرده ایم کم هوش مانده ایم یا هیچکدام؟
برای پاسخ به این سوال، اول باید تکلیف تست IQ را مشخص کنیم.
تست آی کیو اولین بار در سال ۱۹۱۶توسط دکتر ترمن ساخته شد.او چند آیتم که به نظرش برای موفقیت تحصیلی مهم بودند مثل قدرت استدلال،تفکر انتزاعی، محاسبه و سرعت یادگیری ...را برای این تست انتخاب کرد و هدف اصلی او غربال کردن آدمها و پیشگویی آینده آنها بود.
او انتظار داشت دختر کوچولویی که نمره ۱۷۰ گرفته بود، تبدیل به اینشتینی دیگر شود ولی بیست سال بعد او فقط در یک مغازه پشت پیشخوان پولها را میشمرد و همکلاس بیل گیتس با بیست نمرهIQ بالاتراز گیتس در یک اصطبل زیر اسبها را تمیز میکرد.
البته کسی منکر این نیست که آی کیو بالا به موفقیت کمک میکند ولی مقدار این کمک چیزی بیش از سی درصد و آنهم کمک به تحصیلات دانشگاهی یعنی همان چیزی که تست آی کیو برای سنجش آن طراحی شده، نیست.
متوسط نمره ای کیو در بین پزشکان از بقیه جامعه کمی بالاترست ولی این ربط زیادی به میزان موفقیت آنهادر طبابتشان ندارد یعنی پزشکی که آی کیو ۹۰ دارد در حرفه اش ممکنست خیلی موفق تر از پزشکی با آی کیو ۱۵۰ باشد و این یعنی آی کیو فقط یک فاکتور از میان ده ها فاکتور لازم برای موفقیت است.
مثلاً توانایی غلبه بر وسوسه اثر خیلی بیشتری از آی کیو بر روی موفقیت در آینده دارد.
دکتر میشل در سال ۱۹۷۲ یک تست شکلات خوری برای بچه ها طراحی کرد که در آن جلوی بچه ها شکلات میگذاشت و به آنها میگفت اگر بتوانید چند دقیقه دربرابر خوردن این یک شکلات مقاومت کنید آنوقت دوتا از آن را جایزه خواهید گرفت.بیست سال بعد معلوم شد کودکانی که موفق شده اند جلوی وسوسه خوردن شکلات در چند دقیقه اول را بگیرند حالا آدمهای موفق تری هستند و ارتباط موفقیت آنها با نمره تست شکلات خوری خیلی بیشتر از ارتباط موفقیت آنها با تست آی کیو ست.
اصلا به همین خاطر بعضی مراکز تحقیقاتی شروع به طراحی تست خردمندی در برابر تست آی کیو کرده اند چون مشخص شده برخلاف تصور آی کیو بالا نه تنها باعث نمیشود کمترحماقت کنیم بلکه گاهی برعکس باعث میشود بیشتر و بدتر اشتباه کنیم یا بر روی عقاید اشتباهمان با قدرت استدلال بیشتری، پافشاری کنیم.
کسی در هوش استیو جابز شک ندارد ولی همین نابغه وقتی سرطان لوزالمعده گرفت تصمیم گرفت با رژیم آب میوه خودش را درمان کند یا به عبارت بهتر به کشتن دهد.
در بین اطرافیانمان هم دکتر مهندس های بسیار باهوشی را پیدا میکنیم که بر روی درستی غلط ترین نظرات عالم حاضرند جان فدا کنند.
منظور اینکه بهره هوشی و موفقیت تحصیلی نه تنها تضمین کننده موفقیت در زندگی و خردمندی نیست بلکه حتی گاهی ارتباطی معکوس با خرد و شعور دارد.
مسأله دیگر اینست که جدا از اینکه IQ بالا چه فایده ای برایمان دارد مهمتر این است که ما از هوشمان قرارست چه فایده ای ببریم؟
برای یک آفریقایی که در یک قبیله دورافتاده زندگی میکند،هوش ریاضی چه اهمیتی دارد وقتی حداکثر نیازش به ریاضی،جمع تعداد ماهی هاییست که شکار کرده است؟ولی هوش مکان یابی،هوش ورزشی که در تست آی کیو اصلا سنجش نمیشوند در موفقیتش نقش خیلی مهمتری دارد.
برای پسر گل فروشِ سر چهارراه،مهمترین چیز،شناخت چهره افرادیست که ممکنست در آن چند ثانیه مانده به سبز شدن چراغ برای خریدن گلهایش،دست به جیب شوند.
در جنگل آمازون کسی باهوشترست که بهتر شکار کند، در قحطی زنده بماند و در جنگل گم نشود ولی آیا آی کیو اینشتین در قحطی یا وسط جنگل آمازون هم کمکی به او میکرد؟
مغز ما یک سخت افزار بدون انعطاف نیست که از اول تولد،ظرفیت و محدوده کارش کاملا از قبل تعیین شده باشد بلکه ساختار مغز ما در تعامل با محیط و نیازما شکل میگیرد همانطور که عضلاتمان بسته به کاری که از آنها میکشیم قویتر میشوند.
فلین فهمید که IQ آدمها از سال ۱۹۲۰ تا سالهای اخیر حدود ۲۰نمره افزایش داشته است و این افزایش در این زمان کوتاه نمیتواند ناشی از تغییر ژنتیکی یا سخت افزاری مغز باشد پس"محیط" خیلی مهمتر از چیزیست که قبلاً فکر میکردیم.
امروزه برخلاف ۵۰سال پیش،نژاد زرد بالاترینIQ را دارد شاید چون در دهه های اخیر، آنها بر روی تحصیلات بچه ها سخت گیری زیادتری به خرج داده اند.
در کره جنوبی بچه های دبستانی را تا ۱۰ شب به کلاسهای تقویتی میفرستند و چینی های تک فرزند برای نمره دبیرستان بچه هایشان رشوه میدهند.
از آن طرف سیاه پوستان آمریکا تمایلی به ادامه تحصیل در دانشگاه ندارند.
در واقع توانایی مغز،آنقدرها که فکر میکنیم سرشتی نیست و به موفقیت هم چندان ربط ندارد و تضمینی برای باشعوری و خردمندی هم نیست.
شاید برای اینشتین شدن ،محل و زمان تولد، فرهنگ ،شانس و پشتکار مهمتر از داشتن یک ژن ومغز خاص باشد.
شاید هوش ما پایینترست چون در کشوری زندگی میکنیم که در آن داشتن IQ بالا ارزشی ندارد.
https://www.tg-me.com/draboutorab
آیا چون کم هوشیم، پیشرفت نمیکنیم یا چون پیشرفت نکرده ایم کم هوش مانده ایم یا هیچکدام؟
برای پاسخ به این سوال، اول باید تکلیف تست IQ را مشخص کنیم.
تست آی کیو اولین بار در سال ۱۹۱۶توسط دکتر ترمن ساخته شد.او چند آیتم که به نظرش برای موفقیت تحصیلی مهم بودند مثل قدرت استدلال،تفکر انتزاعی، محاسبه و سرعت یادگیری ...را برای این تست انتخاب کرد و هدف اصلی او غربال کردن آدمها و پیشگویی آینده آنها بود.
او انتظار داشت دختر کوچولویی که نمره ۱۷۰ گرفته بود، تبدیل به اینشتینی دیگر شود ولی بیست سال بعد او فقط در یک مغازه پشت پیشخوان پولها را میشمرد و همکلاس بیل گیتس با بیست نمرهIQ بالاتراز گیتس در یک اصطبل زیر اسبها را تمیز میکرد.
البته کسی منکر این نیست که آی کیو بالا به موفقیت کمک میکند ولی مقدار این کمک چیزی بیش از سی درصد و آنهم کمک به تحصیلات دانشگاهی یعنی همان چیزی که تست آی کیو برای سنجش آن طراحی شده، نیست.
متوسط نمره ای کیو در بین پزشکان از بقیه جامعه کمی بالاترست ولی این ربط زیادی به میزان موفقیت آنهادر طبابتشان ندارد یعنی پزشکی که آی کیو ۹۰ دارد در حرفه اش ممکنست خیلی موفق تر از پزشکی با آی کیو ۱۵۰ باشد و این یعنی آی کیو فقط یک فاکتور از میان ده ها فاکتور لازم برای موفقیت است.
مثلاً توانایی غلبه بر وسوسه اثر خیلی بیشتری از آی کیو بر روی موفقیت در آینده دارد.
دکتر میشل در سال ۱۹۷۲ یک تست شکلات خوری برای بچه ها طراحی کرد که در آن جلوی بچه ها شکلات میگذاشت و به آنها میگفت اگر بتوانید چند دقیقه دربرابر خوردن این یک شکلات مقاومت کنید آنوقت دوتا از آن را جایزه خواهید گرفت.بیست سال بعد معلوم شد کودکانی که موفق شده اند جلوی وسوسه خوردن شکلات در چند دقیقه اول را بگیرند حالا آدمهای موفق تری هستند و ارتباط موفقیت آنها با نمره تست شکلات خوری خیلی بیشتر از ارتباط موفقیت آنها با تست آی کیو ست.
اصلا به همین خاطر بعضی مراکز تحقیقاتی شروع به طراحی تست خردمندی در برابر تست آی کیو کرده اند چون مشخص شده برخلاف تصور آی کیو بالا نه تنها باعث نمیشود کمترحماقت کنیم بلکه گاهی برعکس باعث میشود بیشتر و بدتر اشتباه کنیم یا بر روی عقاید اشتباهمان با قدرت استدلال بیشتری، پافشاری کنیم.
کسی در هوش استیو جابز شک ندارد ولی همین نابغه وقتی سرطان لوزالمعده گرفت تصمیم گرفت با رژیم آب میوه خودش را درمان کند یا به عبارت بهتر به کشتن دهد.
در بین اطرافیانمان هم دکتر مهندس های بسیار باهوشی را پیدا میکنیم که بر روی درستی غلط ترین نظرات عالم حاضرند جان فدا کنند.
منظور اینکه بهره هوشی و موفقیت تحصیلی نه تنها تضمین کننده موفقیت در زندگی و خردمندی نیست بلکه حتی گاهی ارتباطی معکوس با خرد و شعور دارد.
مسأله دیگر اینست که جدا از اینکه IQ بالا چه فایده ای برایمان دارد مهمتر این است که ما از هوشمان قرارست چه فایده ای ببریم؟
برای یک آفریقایی که در یک قبیله دورافتاده زندگی میکند،هوش ریاضی چه اهمیتی دارد وقتی حداکثر نیازش به ریاضی،جمع تعداد ماهی هاییست که شکار کرده است؟ولی هوش مکان یابی،هوش ورزشی که در تست آی کیو اصلا سنجش نمیشوند در موفقیتش نقش خیلی مهمتری دارد.
برای پسر گل فروشِ سر چهارراه،مهمترین چیز،شناخت چهره افرادیست که ممکنست در آن چند ثانیه مانده به سبز شدن چراغ برای خریدن گلهایش،دست به جیب شوند.
در جنگل آمازون کسی باهوشترست که بهتر شکار کند، در قحطی زنده بماند و در جنگل گم نشود ولی آیا آی کیو اینشتین در قحطی یا وسط جنگل آمازون هم کمکی به او میکرد؟
مغز ما یک سخت افزار بدون انعطاف نیست که از اول تولد،ظرفیت و محدوده کارش کاملا از قبل تعیین شده باشد بلکه ساختار مغز ما در تعامل با محیط و نیازما شکل میگیرد همانطور که عضلاتمان بسته به کاری که از آنها میکشیم قویتر میشوند.
فلین فهمید که IQ آدمها از سال ۱۹۲۰ تا سالهای اخیر حدود ۲۰نمره افزایش داشته است و این افزایش در این زمان کوتاه نمیتواند ناشی از تغییر ژنتیکی یا سخت افزاری مغز باشد پس"محیط" خیلی مهمتر از چیزیست که قبلاً فکر میکردیم.
امروزه برخلاف ۵۰سال پیش،نژاد زرد بالاترینIQ را دارد شاید چون در دهه های اخیر، آنها بر روی تحصیلات بچه ها سخت گیری زیادتری به خرج داده اند.
در کره جنوبی بچه های دبستانی را تا ۱۰ شب به کلاسهای تقویتی میفرستند و چینی های تک فرزند برای نمره دبیرستان بچه هایشان رشوه میدهند.
از آن طرف سیاه پوستان آمریکا تمایلی به ادامه تحصیل در دانشگاه ندارند.
در واقع توانایی مغز،آنقدرها که فکر میکنیم سرشتی نیست و به موفقیت هم چندان ربط ندارد و تضمینی برای باشعوری و خردمندی هم نیست.
شاید برای اینشتین شدن ،محل و زمان تولد، فرهنگ ،شانس و پشتکار مهمتر از داشتن یک ژن ومغز خاص باشد.
شاید هوش ما پایینترست چون در کشوری زندگی میکنیم که در آن داشتن IQ بالا ارزشی ندارد.
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegram
مخ نویس
گپی در مورد مغز ، تکامل و انسان
[email protected]
[email protected]
👍27🔥2
جادوی زمان
چند روز پیش بعد از حدود سی سال با همکلاسی های دبیرستان دور هم جمع شدیم.
بچه های قدیم کمکم داشتند پیرمردهای جدید میشدند و لاغرمردنی های سابق حالا شکمشان به کمربندهایشان رحم نمیکرد و موهایشان یا کمرنگ شده بود یا اصلا نبود.
هنوز همه آن امتحان جبر کذایی را به یاد داشتند هم آن کسی که در امتحان، هجده گرفته بود آمده بود هم آنکه بیست و پنج صدم!
شرهای کلاس مثل سابق یکجا جمع شده بودند و با افتخار از شیطنت هایشان میگفتند و می خندیدند.
دشمنیهای قدیم کمرنگ شده بود و دوستیها هم!
از آنهایی که به بهانه های جور و واجور از دبیرستان سختگیرمان اخراج شده بودند هم آن شب ،چند نفری آمده بودند.
یکی شاگرد اول آن سالهای مدرسه بود که بخاطر درگیری فیزیکی با ناظم مدرسه، اخراج شده بود ولی با این حال کسی که بیشتر از همه به سی سال پیش می خندید خود او بود.
همکلاسی دیگری که بخاطر شیطنت های عجیبش همان سال اول اخراج شد هم آنجا بود و حالا خودش ناظم مدرسه شده بود و با همان معلمهایی که اخراجش کرده بودند دوست و همکار شده بود و از معلم هایی که با شیطنت هایش آنها را بیچاره کرده بود و در آن شب آنجا بودند حلالیت میطلبید.
حالا او،یعنی همان بچه شر سابق کلاس ،شغلش بر سر جای خود نشاندن بچه هایی بود که نصف دوران مدرسه او هم نمی توانستند شر به پا کنند و به قول خودش مارمولکهایی بودند که گیر تمساح افتاده بودند.
انگار زمان بزرگترین تراژدیها را به کمدی تبدیل کرده بود و رنگ همه چیز را عوض کرده بود کم رنگ تر و حتی بی رنگ!
انگار از آن زندگی پر از رنگ کودکی ما فقط همان لیوان چایی کم رنگ و سردی باقی مانده بود که آن شب تعارفمان کردند.
از معلمها هم چند نفری آمده بودند.
معلم جبر سخت گیر و سخت کوشی که همان امتحان کذایی را گرفته بود،ایکس و ایگرگ هایش را رها و عمامه مرحوم پدرش را به سرکرده بود و اخلاق درس میداد و معلم مثلثاتمان که در آن دوران پر شر و شورترین معلم مدرسه بود وقتی از او پرسیدیم چه میکند؟ آهی کشید و به آرامی گفت:یکسال پیش بازنشسته شده ام.
یکی از بچه ها که مدتی مقامی در بازی سیاست داشت و آن زمانها برای دفاع از فلان کس صدایش را بالا میبرد گرچه مسلکش عوض نشده بود ولی وقت گپ زدن برخلاف سی سال پیش بدون اینکه رگ گردنش دیده شود، آرام گوش میداد و چیزهایی میگفت که از او انتظار نمیرفت.
آن شب لامذهب و با مذهب،بر سر سفره هفت رنگ افطار،هم پیاله شده بودند و روزه داری و روزه خواری میکردند.اما جالبترین بخش ماجرا وقتی بود که قرار شد هرکس در چند جمله تعریف کند در این سی سال چه کرده و کجاست و چه میکند.
یکی در کار سخت افزار بود،دیگری نرم افزار،یکی رییس فدراسیون،یکی کارمند، یکی مدیر،یکی مثل من طبیب و یکی استاد دانشگاه بود، یکی ساخت و ساز میکرد،یکی انتشارات داشت،یکی نفت معامله میکرد و گرچه جای هیچکس را نمیشد حدس زد ولی نه کسی اینشتین شده بود نه کارتن خواب!
اگر کسی میتوانست زمان را سی سال به عقب برگرداند و سی شغلی که هرکدام ازین سی نفر به آن مشغول بودند را جایی بنویسد و جلوی من بگذارد و از من بخواهد این سی شغل را با این سی اسم مرتب کنم احتمالا حتی دوتا ازآنها را هم نمیتوانستم جفت و جور کنم،در حالی که در آن زمان فکر میکردیم کسی که در آن امتحان جبر ۱۸ گرفته با کسی که بیست و پنج صدم گرفته در آینده به همین نسبت یک به هشتاد در زمین و آسمان باشند ولی نه مالک ۱۸ آسمانها را گرفته بود و نه نمره بیست و پنج صدم ته چاه بود.
انگار تفاوتهایی که در خامی و کودکی فکر میکردیم خیلی مهم هستند و لابد ما را به بالاها و پایینها میبرند آنقدرها هم مهم نبودند و"زمان"،این کیمیای شگفت انگیز در چشم به هم زدنی یعنی کمتر از سی سال چه طلا هایی را که مس و چه مسهایی را که طلا و چه شرهایی را که خیر و چه خیرهایی را که شر و چه سپیدهایی را که سیاه و چه سیاههایی را که سپید نکرده بود.
زمان،چنان زبردستانه مسها و طلاها و سیاهها و سپیدها و شرها و خیرهای وجود ما را با هم در آمیخته بودکه در آخر همه ما تقریباتبدیل به میانگینی از آن سی نفر شده بودیم.
زمان همه چیز را کم رنگ کرده بود موهای سیاه را سپید، قرمزها را صورتی کم رنگ و بنفش ها را آبی آسمانی و بعدتر لابد بیرنگمان خواهد کرد.
در آی سی یو وقتی به پیرهایی که خیلی پیرند نگاه کنید در نگاه اول نمیفهمید مردند یا زن! مردها دیگر ریشی ندارند و زنها ریش درآورده اند و پیرمردها همانقدر کم مو هستند که پیرزنها و این یعنی زمان حتی جنسیت را هم کمرنگ میکند.
زمان است که رگهای غیرت و تعصب را به گردنها بر میگرداند و سرهای برافراشته را به زیر میکشد ونمره ی هجده و نمره ی بیست و پنج صدم را کنار هم مینشاند و از شکم ایکس و ایگرگ،معادله اخلاق بیرون میکشد.
انگار زمان اگر زمان داشته باشد بر همه چیز پیروز میشود.
بر سیاه وسپید
خیر و شر و حتی سخت ترین امتحان جبر زندگی
https://www.tg-me.com/draboutorab
چند روز پیش بعد از حدود سی سال با همکلاسی های دبیرستان دور هم جمع شدیم.
بچه های قدیم کمکم داشتند پیرمردهای جدید میشدند و لاغرمردنی های سابق حالا شکمشان به کمربندهایشان رحم نمیکرد و موهایشان یا کمرنگ شده بود یا اصلا نبود.
هنوز همه آن امتحان جبر کذایی را به یاد داشتند هم آن کسی که در امتحان، هجده گرفته بود آمده بود هم آنکه بیست و پنج صدم!
شرهای کلاس مثل سابق یکجا جمع شده بودند و با افتخار از شیطنت هایشان میگفتند و می خندیدند.
دشمنیهای قدیم کمرنگ شده بود و دوستیها هم!
از آنهایی که به بهانه های جور و واجور از دبیرستان سختگیرمان اخراج شده بودند هم آن شب ،چند نفری آمده بودند.
یکی شاگرد اول آن سالهای مدرسه بود که بخاطر درگیری فیزیکی با ناظم مدرسه، اخراج شده بود ولی با این حال کسی که بیشتر از همه به سی سال پیش می خندید خود او بود.
همکلاسی دیگری که بخاطر شیطنت های عجیبش همان سال اول اخراج شد هم آنجا بود و حالا خودش ناظم مدرسه شده بود و با همان معلمهایی که اخراجش کرده بودند دوست و همکار شده بود و از معلم هایی که با شیطنت هایش آنها را بیچاره کرده بود و در آن شب آنجا بودند حلالیت میطلبید.
حالا او،یعنی همان بچه شر سابق کلاس ،شغلش بر سر جای خود نشاندن بچه هایی بود که نصف دوران مدرسه او هم نمی توانستند شر به پا کنند و به قول خودش مارمولکهایی بودند که گیر تمساح افتاده بودند.
انگار زمان بزرگترین تراژدیها را به کمدی تبدیل کرده بود و رنگ همه چیز را عوض کرده بود کم رنگ تر و حتی بی رنگ!
انگار از آن زندگی پر از رنگ کودکی ما فقط همان لیوان چایی کم رنگ و سردی باقی مانده بود که آن شب تعارفمان کردند.
از معلمها هم چند نفری آمده بودند.
معلم جبر سخت گیر و سخت کوشی که همان امتحان کذایی را گرفته بود،ایکس و ایگرگ هایش را رها و عمامه مرحوم پدرش را به سرکرده بود و اخلاق درس میداد و معلم مثلثاتمان که در آن دوران پر شر و شورترین معلم مدرسه بود وقتی از او پرسیدیم چه میکند؟ آهی کشید و به آرامی گفت:یکسال پیش بازنشسته شده ام.
یکی از بچه ها که مدتی مقامی در بازی سیاست داشت و آن زمانها برای دفاع از فلان کس صدایش را بالا میبرد گرچه مسلکش عوض نشده بود ولی وقت گپ زدن برخلاف سی سال پیش بدون اینکه رگ گردنش دیده شود، آرام گوش میداد و چیزهایی میگفت که از او انتظار نمیرفت.
آن شب لامذهب و با مذهب،بر سر سفره هفت رنگ افطار،هم پیاله شده بودند و روزه داری و روزه خواری میکردند.اما جالبترین بخش ماجرا وقتی بود که قرار شد هرکس در چند جمله تعریف کند در این سی سال چه کرده و کجاست و چه میکند.
یکی در کار سخت افزار بود،دیگری نرم افزار،یکی رییس فدراسیون،یکی کارمند، یکی مدیر،یکی مثل من طبیب و یکی استاد دانشگاه بود، یکی ساخت و ساز میکرد،یکی انتشارات داشت،یکی نفت معامله میکرد و گرچه جای هیچکس را نمیشد حدس زد ولی نه کسی اینشتین شده بود نه کارتن خواب!
اگر کسی میتوانست زمان را سی سال به عقب برگرداند و سی شغلی که هرکدام ازین سی نفر به آن مشغول بودند را جایی بنویسد و جلوی من بگذارد و از من بخواهد این سی شغل را با این سی اسم مرتب کنم احتمالا حتی دوتا ازآنها را هم نمیتوانستم جفت و جور کنم،در حالی که در آن زمان فکر میکردیم کسی که در آن امتحان جبر ۱۸ گرفته با کسی که بیست و پنج صدم گرفته در آینده به همین نسبت یک به هشتاد در زمین و آسمان باشند ولی نه مالک ۱۸ آسمانها را گرفته بود و نه نمره بیست و پنج صدم ته چاه بود.
انگار تفاوتهایی که در خامی و کودکی فکر میکردیم خیلی مهم هستند و لابد ما را به بالاها و پایینها میبرند آنقدرها هم مهم نبودند و"زمان"،این کیمیای شگفت انگیز در چشم به هم زدنی یعنی کمتر از سی سال چه طلا هایی را که مس و چه مسهایی را که طلا و چه شرهایی را که خیر و چه خیرهایی را که شر و چه سپیدهایی را که سیاه و چه سیاههایی را که سپید نکرده بود.
زمان،چنان زبردستانه مسها و طلاها و سیاهها و سپیدها و شرها و خیرهای وجود ما را با هم در آمیخته بودکه در آخر همه ما تقریباتبدیل به میانگینی از آن سی نفر شده بودیم.
زمان همه چیز را کم رنگ کرده بود موهای سیاه را سپید، قرمزها را صورتی کم رنگ و بنفش ها را آبی آسمانی و بعدتر لابد بیرنگمان خواهد کرد.
در آی سی یو وقتی به پیرهایی که خیلی پیرند نگاه کنید در نگاه اول نمیفهمید مردند یا زن! مردها دیگر ریشی ندارند و زنها ریش درآورده اند و پیرمردها همانقدر کم مو هستند که پیرزنها و این یعنی زمان حتی جنسیت را هم کمرنگ میکند.
زمان است که رگهای غیرت و تعصب را به گردنها بر میگرداند و سرهای برافراشته را به زیر میکشد ونمره ی هجده و نمره ی بیست و پنج صدم را کنار هم مینشاند و از شکم ایکس و ایگرگ،معادله اخلاق بیرون میکشد.
انگار زمان اگر زمان داشته باشد بر همه چیز پیروز میشود.
بر سیاه وسپید
خیر و شر و حتی سخت ترین امتحان جبر زندگی
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegram
مخ نویس
گپی در مورد مغز ، تکامل و انسان
[email protected]
[email protected]
👏40👍27❤1🥰1🤔1
اَبَرانسان
چند روز پیش ایلان ماسک به تنهایی توییتر را به قیمت ۴۴ میلیارد دلار خرید.
برای فهم این رقم به این فکر کنید که کل سرمایه گذاری خارجی پارسال درایران یک میلیارد دلار بوده است.
اینکه یک نفر به راحتی میتواند مبلغی چهل برابر سرمایه گذاری سالانه یک کشور را فقط صرف خرید یک شبکه اجتماعی کند چه معنایی میتواند داشته باشد؟
با وجود آدمهایی مثل او که ثروتشان با درآمد چندین کشور برابری میکند، دنیای آینده چگونه دنیایی خواهد بود؟
ماسک بعد از خرید توییتر و تکمیل اینترنت ماهواره ای کل زمین و پروژه ماشین خودران و احتمالا سفر به مریخ به چه ثروت و البته قدرتی خواهد رسید؟امروز به شوخی یا جدی اعلام کرد میخواهد کوکاکولا را بخرد و دوباره کوکایین را به آن اضافه کند.شما اگر جایش بودید به چه سرگرمی فکر میکردید؟
آیا به اَبرانسان شدن یا جاودانگی فکر نمیکردید؟
ظاهراً ماسک هم ازین ایده بدش نمی آید چون همین چند ماه پیش بود که اعلام کرد شرکتش در نصب تراشه در مغز میمون موفق شده است و فقط منتظر مجوزهای قانونی برای نصب آن در مغز انسان و کلیدزدن پروژه ارتقا هوش انسان است.
اگر شرکت او به تکنولوژی برسد که با آن مغزتان را بتوانید ارتقا دهید یا کسی دقیقا همسان خودتان را بسازید و یا نامیرا شوید چقدر حاضر خواهید بود بابتش پول خرج کنید؟ همه سرمایه تان چطورست؟اگر کسی بتواند بچه هایتان را طوری اصلاح ژنتیکی کند که حداکثر هوش و زیبایی و پشتکار را داشته باشند چطور؟
سهام چنین شرکتهایی چندبرابر توییتر می ارزد؟
یکی از شایعترین و لوکس ترین هدیه های قبولی در دانشگاه که والدین کره ای به بچه هایشان میدهند،هزینه جراحی زیباییست.از طرفی آنها برای قبول شدن بچه هایشان در دانشگاه هزاران دلار پول خرج کلاس خصوصی و مدرسه میکنند.
حالا اگر تکنولوژی وجود داشته باشد که بچه ها از زمان تولد، باهوش و زیبا به دنیا بیایند آیا پدر و مادرهای کره ای حاضرند بخاطر رعایت پروتکلهای اخلاقی اصلاح ژنتیکی از آن صرف نظر کنند؟
اینهایی که میگویم قسمتی از فیلمهای تخیلی نیست بلکه تکنولوژی هاییست که به زودی زود و درصورت سرمایه گذاری مناسب و البته برطرف شدن موانع قانونی ممکن خواهند شد و اصلا شاید تا به حال در آزمایشگاه های مخفی در حال تکمیل شدن باشند.
درحالی که هم احزاب روشنفکر و هم محافظه کار در دنیای دموکراتیک به شدت با هرگونه همانندسازی و اصلاح ژنتیکی مخالفت میکنند و از طریق قانون، حتی تحقیقات در اینباره را حتی روی حیوانات متوقف کرده اند هیچ بعید نیست دولت چین یعنی دولتی که از اعضای بدن محکومین به اعدام برای پیوند اعضا استفاده میکند از سالها پیش شروع به همانند سازی و اصلاح ژنتیکی کرده باشد.
ما آدمها بیست و سه هزار ژن فعال داریم و یک و نیم درصد این ژنها یعنی حدود پانصد ژن همان تعدادی که بین ما و شامپانزه تفاوت ایجاد کرده عامل برتری هوشی ماست.به زودی با کمک ابر رایانه ها و اتمام پروژه نقشه برداری ژنوم انسان خواهیم توانست ژن هایی که در هوش و اخلاق و روان ما نقش دارند را با دقت شناسایی کنیم بخصوص اگر موانع اخلاقی و قانونی را نادیده بگیریم.
حالا اگر کسی مثل ایلان ماسک با یک سرمایه گذاری عظیم مخفیانه بتواند با دستکاری این ژنها یک ابر انسان جاودانه بسازد کدامیک از مقامات چین یا روسیه بخاطر رعایت پروتکلهای اخلاقی حاضرند پیشنهاد او برای تبدیل کردن مردمانشان به ابر انسان را رد کنند؟
چرا دیکتاتور دیوانه کره شمالی به جای ساختن بمب اتم نباید به فکر ساخت ابر انسان بیفتد؟
تا چندسال آینده کاملا ممکنست که در لوله آزمایش از میان چند جنین لقاح یافته ،جنینی که رنگ چشمش روشن تر،قدش بلندتر و هوشش بیشترست را برای متولد شدن انتخاب کنید آیا شما به عنوان یک مادر یا پدر،حاضرید از این امکان بخاطر خطرات ژنتیکی در آینده صرف نظر کنید؟
مشابه کاری که در موشها انجام شده از لحاظ تئوری میتوان با استخراج یک سلول بنیادی از جنین های لقاح یافته آدم ،حدود شش ماه بعد از رشد، اسپرم و تخمک برای لقاح جنین بعدی گرفت یعنی جنین شش ماهه یک پدر یا مادر و جنین یکساله پدرمادربزرگ خواهد شد و در عرض ده سال میتوان بیست نسل جلو رفت.
یعنی فقط در ۲۸ سال میتوانیم به اندازه فاصله نسلی ما با قوبلای خان، نسلمان را جلو ببریم و البته نسلی که در لوله آزمایش و از طریق انتخاب بهترین ژنها تولید شده اند.
به نسلی فکر کنید که هیچ بیماری جسمی و روانی در آن نباشد.
اگر یکی از همین ابرپولدارها ،مخفیانه به سران یک کشور فقیر پیشنهاد دهد که به ازای سیر کردن شکم گرسنگانتان اجازه دهید در خاکتان مرکز ساخت ابر انسان برپا کنم آیا آنها مخالفت خواهند کرد و آیا مطمئنید تاکنون چنین قراردادی امضا نشده است؟
و حالا دنیایی را تصور کنید که در یک گوشه بعضی مشغول ساخت ابرانسان و تصاحب شبکه های اجتماعی به هر قیمتی هستند و بعضی مشغول بستن همان شبکه ها به هر قیمتی!
https://www.tg-me.com/draboutorab
چند روز پیش ایلان ماسک به تنهایی توییتر را به قیمت ۴۴ میلیارد دلار خرید.
برای فهم این رقم به این فکر کنید که کل سرمایه گذاری خارجی پارسال درایران یک میلیارد دلار بوده است.
اینکه یک نفر به راحتی میتواند مبلغی چهل برابر سرمایه گذاری سالانه یک کشور را فقط صرف خرید یک شبکه اجتماعی کند چه معنایی میتواند داشته باشد؟
با وجود آدمهایی مثل او که ثروتشان با درآمد چندین کشور برابری میکند، دنیای آینده چگونه دنیایی خواهد بود؟
ماسک بعد از خرید توییتر و تکمیل اینترنت ماهواره ای کل زمین و پروژه ماشین خودران و احتمالا سفر به مریخ به چه ثروت و البته قدرتی خواهد رسید؟امروز به شوخی یا جدی اعلام کرد میخواهد کوکاکولا را بخرد و دوباره کوکایین را به آن اضافه کند.شما اگر جایش بودید به چه سرگرمی فکر میکردید؟
آیا به اَبرانسان شدن یا جاودانگی فکر نمیکردید؟
ظاهراً ماسک هم ازین ایده بدش نمی آید چون همین چند ماه پیش بود که اعلام کرد شرکتش در نصب تراشه در مغز میمون موفق شده است و فقط منتظر مجوزهای قانونی برای نصب آن در مغز انسان و کلیدزدن پروژه ارتقا هوش انسان است.
اگر شرکت او به تکنولوژی برسد که با آن مغزتان را بتوانید ارتقا دهید یا کسی دقیقا همسان خودتان را بسازید و یا نامیرا شوید چقدر حاضر خواهید بود بابتش پول خرج کنید؟ همه سرمایه تان چطورست؟اگر کسی بتواند بچه هایتان را طوری اصلاح ژنتیکی کند که حداکثر هوش و زیبایی و پشتکار را داشته باشند چطور؟
سهام چنین شرکتهایی چندبرابر توییتر می ارزد؟
یکی از شایعترین و لوکس ترین هدیه های قبولی در دانشگاه که والدین کره ای به بچه هایشان میدهند،هزینه جراحی زیباییست.از طرفی آنها برای قبول شدن بچه هایشان در دانشگاه هزاران دلار پول خرج کلاس خصوصی و مدرسه میکنند.
حالا اگر تکنولوژی وجود داشته باشد که بچه ها از زمان تولد، باهوش و زیبا به دنیا بیایند آیا پدر و مادرهای کره ای حاضرند بخاطر رعایت پروتکلهای اخلاقی اصلاح ژنتیکی از آن صرف نظر کنند؟
اینهایی که میگویم قسمتی از فیلمهای تخیلی نیست بلکه تکنولوژی هاییست که به زودی زود و درصورت سرمایه گذاری مناسب و البته برطرف شدن موانع قانونی ممکن خواهند شد و اصلا شاید تا به حال در آزمایشگاه های مخفی در حال تکمیل شدن باشند.
درحالی که هم احزاب روشنفکر و هم محافظه کار در دنیای دموکراتیک به شدت با هرگونه همانندسازی و اصلاح ژنتیکی مخالفت میکنند و از طریق قانون، حتی تحقیقات در اینباره را حتی روی حیوانات متوقف کرده اند هیچ بعید نیست دولت چین یعنی دولتی که از اعضای بدن محکومین به اعدام برای پیوند اعضا استفاده میکند از سالها پیش شروع به همانند سازی و اصلاح ژنتیکی کرده باشد.
ما آدمها بیست و سه هزار ژن فعال داریم و یک و نیم درصد این ژنها یعنی حدود پانصد ژن همان تعدادی که بین ما و شامپانزه تفاوت ایجاد کرده عامل برتری هوشی ماست.به زودی با کمک ابر رایانه ها و اتمام پروژه نقشه برداری ژنوم انسان خواهیم توانست ژن هایی که در هوش و اخلاق و روان ما نقش دارند را با دقت شناسایی کنیم بخصوص اگر موانع اخلاقی و قانونی را نادیده بگیریم.
حالا اگر کسی مثل ایلان ماسک با یک سرمایه گذاری عظیم مخفیانه بتواند با دستکاری این ژنها یک ابر انسان جاودانه بسازد کدامیک از مقامات چین یا روسیه بخاطر رعایت پروتکلهای اخلاقی حاضرند پیشنهاد او برای تبدیل کردن مردمانشان به ابر انسان را رد کنند؟
چرا دیکتاتور دیوانه کره شمالی به جای ساختن بمب اتم نباید به فکر ساخت ابر انسان بیفتد؟
تا چندسال آینده کاملا ممکنست که در لوله آزمایش از میان چند جنین لقاح یافته ،جنینی که رنگ چشمش روشن تر،قدش بلندتر و هوشش بیشترست را برای متولد شدن انتخاب کنید آیا شما به عنوان یک مادر یا پدر،حاضرید از این امکان بخاطر خطرات ژنتیکی در آینده صرف نظر کنید؟
مشابه کاری که در موشها انجام شده از لحاظ تئوری میتوان با استخراج یک سلول بنیادی از جنین های لقاح یافته آدم ،حدود شش ماه بعد از رشد، اسپرم و تخمک برای لقاح جنین بعدی گرفت یعنی جنین شش ماهه یک پدر یا مادر و جنین یکساله پدرمادربزرگ خواهد شد و در عرض ده سال میتوان بیست نسل جلو رفت.
یعنی فقط در ۲۸ سال میتوانیم به اندازه فاصله نسلی ما با قوبلای خان، نسلمان را جلو ببریم و البته نسلی که در لوله آزمایش و از طریق انتخاب بهترین ژنها تولید شده اند.
به نسلی فکر کنید که هیچ بیماری جسمی و روانی در آن نباشد.
اگر یکی از همین ابرپولدارها ،مخفیانه به سران یک کشور فقیر پیشنهاد دهد که به ازای سیر کردن شکم گرسنگانتان اجازه دهید در خاکتان مرکز ساخت ابر انسان برپا کنم آیا آنها مخالفت خواهند کرد و آیا مطمئنید تاکنون چنین قراردادی امضا نشده است؟
و حالا دنیایی را تصور کنید که در یک گوشه بعضی مشغول ساخت ابرانسان و تصاحب شبکه های اجتماعی به هر قیمتی هستند و بعضی مشغول بستن همان شبکه ها به هر قیمتی!
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegram
مخ نویس
گپی در مورد مغز ، تکامل و انسان
[email protected]
[email protected]
👍25👏9🔥3
آینده آزادی
میگویند آزادی و دموکراسی بزرگترین دستاورد دنیای مدرنست و بدون آنها هیچ تمدنی امکان بالندگی نخواهد داشت.
در روزگاران دوم خرداد ،حرف ازین بود که رسیدن به دموکراسی و آزادی نه در ایران بلکه در همه دنیا یک اتفاق گریزناپذیرست و دیر یا زود همه عالم را مسخر خود خواهد کرد.
حالا فهمیده ایم که آن زمانهاچقدر خوش خیال بودیم و مهمتر از آن میبینیم که روند دموکراسی نه تنها در ایران که در کل عالم هم درحال معکوس شدن است.
ظاهرا در ده سال اخیر تمام شاخصهای دموکراسی و آزادی در دنیا پسرفت کرده اند و تعداد حکومت های دیکتاتوری در درحال افزایشست.
امروز در کنار گوش اروپا، یک دیکتاتور،دنیا را به جنگ اتمی تهدید میکند و حتی در کشورهایی که مهد دموکراسی هستند هم اوضاع تعریفی ندارد و امثال ترامپ با زیرسوال بردن ارزشهای دموکراتیک از مردمی رای میگیرند که دیگر آزادی اولویتشان نیست و در آن طرف هم، پوتین دیکتاتور و جنایتکار همچنان محبوب مردم روسیه است.
در این میان عجیب ترین مورد مربوط به چین است،کشوری که با دیکتاتوری کامل و بدون ذره ای آزادی سیاسی در حال فتح دنیاست بدون اینکه مردم خوشحالش،لااقل در ظاهر اعتراضی به عدم وجود آزادی سیاسی داشته باشند
در دوران کرونا همه دیدند چینی که با مشت آهنین و زور اسلحه ،قرنطینه اجباری را برقرار کرد در کنترل پاندمی نسبت به کشورهای دموکراتیک عملکرد بهتری داشت.
تصور کنید اگر کرونا به جای 0/2درصد مثل ابولا مرگومیری 50درصدی داشت آنوقت چطور میشد آن شیرین مغزهایی که در اروپا و آمریکا هر روز بر علیه زدن ماسک و واکسن تظاهرات میکردند را با رعایت ارزشهای دموکراتیک سر جایشان نشاند؟
درک بیکرتون که یک زیست شناس و زبانشناس تکاملیست در کتابش جایی درباره شباهتهای نحوه تکامل زندگی اجتماعی در مورچه ها و آدمها حرف میزند احتمالی را مطرح میکند که خیلی ترسناکست.
به قول او اگر به یک آدم فضایی فیلمی از یک لانه مورچه ای را که سطحش را کنار زده اند و تونلهای لانه دیده میشود و سپس فیلمی هوایی از یک شهر که آدمها در خیابانها مثل هزاران نقطه متحرک به اینطرف و آنطرف میروند را نشان دهید ممکن است فکر کند آدمها و مورچه ها از یک گونه هستند.
مورچه ها شته ها را اهلی میکنند و آنها را می دوشند،قارچ میکارند و آنها را درو میکنند،به لانه های مورچه های دشمن حمله میکنند و ساکنان آنها را برده میگیرند و اسیر میکنند.
بعضی مورچه ها ماده ای ترشح میکنند که باعث میشود مورچه های دشمن دیوانه شوند و با خودشان بجنگند.
اما نکته اینجاست که مورچه ها از اول چنین زندگی اجتماعی نداشتند.آنها مورچه های آزادی بودند که هرچیزی که گیرشان می آمد میخوردند و با هر کس که دلشان میخواست زاد و ولد میکردند.
ولی کم کم تعدادی از آنها با کمک هم توانستند غذاهای بزرگتری را به لانه بکشند و برای زمستان ذخیره کنند و به کمک هم با دشمن بجنگند و کم کم تقسیم کار صورت گرفت و قرار شد بعضی ها فقط کارگر باشند بعضی ها جنگجو بعضی پرستار بعضی کشاورز بعضی شته دار و معدودی باردار کننده ملکه و فقط یک نفر ملکه و مادر همه ی شهر باشد!
بالا رفتن شانس زنده ماندن در مورچه هایی که غریزه اطاعت داشتند باعث شد قانون اپی ژنتیکی بالدوین به کار بیفتد و یک سازگاری محیطی به یک ویژگی ژنتیکی قابل توارث تبدیل شود و تغییر رفتار، باعث تغییر در ژن شود و حالا دیگر هیچ مورچه ای تجربه ای از دوران آزادی و ولگردی سابق ندارد.
حالا به تاریخ زندگی بشر نگاه کنید!
به دورانی که آدمها در جنگلهای بهشتی، لخت و عور در گروههای چند نفره ولگردی میکردند و هرچیزی میخواستند شکار میکردند و با هرکس میخواستند میخوابیدند تا اینکه تمدن ها سر برآوردند.
دیگر کسی حق نداشت فقط ساز خودش را بزند.
در ده هزار سال اخیر ژنهای شورشی و آنهایی که قانون گروه را بر نمیتافتند از گونه ما با زندان و اعدام حذف شدند.
ما برای آزادی،زیاد شعر میگوییم در حالی که شهرهای ما مثل لانه مورچه ها با ورود ممنوعها و چراغ قرمزها،پا گرفته اند.
حالا کمی به شباهت حکومت چینی ها و مورچه ها فکر کنید!
اگر چینی ها جهان را فتح کنند و الگوی چینی فراگیر شود و اوضاع دنیا طوری شود که برای ادامه بقا و سازگاری با محیط،ما آدمها مجبور شویم تبدیل به موجودات مطیعتری شویم و ژن زندگی مورچه ای در ما روشن شود،آیا ممکنست روزی قبول کنیم مثل مورچه ها بعضی فقط کارگری کنیم بعضی فقط بچه داری و بعضی فقط جنگ و فقط چند نفر ملکه و میلیاردر و حاکم مطلق باشند؟
آیا عادت به تحمل نابرابری واطاعت مطلق از قدرت،ممکنست روزی در وجود ما از سر ناچاری تبدیل به یک ژن شود؟
آیا این روند معکوس آزادی در جهان فقط یک روند موقتیست یا ممکنست نشانه ای از یک روند تکاملی اجتناب ناپذیر برای مورچه ای شدن بشر آینده باشد؟
شاید مهمترین علتی که آینده را ترسناک میکند همینست که تکامل انسان هنوز به پایان نرسیده است.
https://www.tg-me.com/draboutorab
میگویند آزادی و دموکراسی بزرگترین دستاورد دنیای مدرنست و بدون آنها هیچ تمدنی امکان بالندگی نخواهد داشت.
در روزگاران دوم خرداد ،حرف ازین بود که رسیدن به دموکراسی و آزادی نه در ایران بلکه در همه دنیا یک اتفاق گریزناپذیرست و دیر یا زود همه عالم را مسخر خود خواهد کرد.
حالا فهمیده ایم که آن زمانهاچقدر خوش خیال بودیم و مهمتر از آن میبینیم که روند دموکراسی نه تنها در ایران که در کل عالم هم درحال معکوس شدن است.
ظاهرا در ده سال اخیر تمام شاخصهای دموکراسی و آزادی در دنیا پسرفت کرده اند و تعداد حکومت های دیکتاتوری در درحال افزایشست.
امروز در کنار گوش اروپا، یک دیکتاتور،دنیا را به جنگ اتمی تهدید میکند و حتی در کشورهایی که مهد دموکراسی هستند هم اوضاع تعریفی ندارد و امثال ترامپ با زیرسوال بردن ارزشهای دموکراتیک از مردمی رای میگیرند که دیگر آزادی اولویتشان نیست و در آن طرف هم، پوتین دیکتاتور و جنایتکار همچنان محبوب مردم روسیه است.
در این میان عجیب ترین مورد مربوط به چین است،کشوری که با دیکتاتوری کامل و بدون ذره ای آزادی سیاسی در حال فتح دنیاست بدون اینکه مردم خوشحالش،لااقل در ظاهر اعتراضی به عدم وجود آزادی سیاسی داشته باشند
در دوران کرونا همه دیدند چینی که با مشت آهنین و زور اسلحه ،قرنطینه اجباری را برقرار کرد در کنترل پاندمی نسبت به کشورهای دموکراتیک عملکرد بهتری داشت.
تصور کنید اگر کرونا به جای 0/2درصد مثل ابولا مرگومیری 50درصدی داشت آنوقت چطور میشد آن شیرین مغزهایی که در اروپا و آمریکا هر روز بر علیه زدن ماسک و واکسن تظاهرات میکردند را با رعایت ارزشهای دموکراتیک سر جایشان نشاند؟
درک بیکرتون که یک زیست شناس و زبانشناس تکاملیست در کتابش جایی درباره شباهتهای نحوه تکامل زندگی اجتماعی در مورچه ها و آدمها حرف میزند احتمالی را مطرح میکند که خیلی ترسناکست.
به قول او اگر به یک آدم فضایی فیلمی از یک لانه مورچه ای را که سطحش را کنار زده اند و تونلهای لانه دیده میشود و سپس فیلمی هوایی از یک شهر که آدمها در خیابانها مثل هزاران نقطه متحرک به اینطرف و آنطرف میروند را نشان دهید ممکن است فکر کند آدمها و مورچه ها از یک گونه هستند.
مورچه ها شته ها را اهلی میکنند و آنها را می دوشند،قارچ میکارند و آنها را درو میکنند،به لانه های مورچه های دشمن حمله میکنند و ساکنان آنها را برده میگیرند و اسیر میکنند.
بعضی مورچه ها ماده ای ترشح میکنند که باعث میشود مورچه های دشمن دیوانه شوند و با خودشان بجنگند.
اما نکته اینجاست که مورچه ها از اول چنین زندگی اجتماعی نداشتند.آنها مورچه های آزادی بودند که هرچیزی که گیرشان می آمد میخوردند و با هر کس که دلشان میخواست زاد و ولد میکردند.
ولی کم کم تعدادی از آنها با کمک هم توانستند غذاهای بزرگتری را به لانه بکشند و برای زمستان ذخیره کنند و به کمک هم با دشمن بجنگند و کم کم تقسیم کار صورت گرفت و قرار شد بعضی ها فقط کارگر باشند بعضی ها جنگجو بعضی پرستار بعضی کشاورز بعضی شته دار و معدودی باردار کننده ملکه و فقط یک نفر ملکه و مادر همه ی شهر باشد!
بالا رفتن شانس زنده ماندن در مورچه هایی که غریزه اطاعت داشتند باعث شد قانون اپی ژنتیکی بالدوین به کار بیفتد و یک سازگاری محیطی به یک ویژگی ژنتیکی قابل توارث تبدیل شود و تغییر رفتار، باعث تغییر در ژن شود و حالا دیگر هیچ مورچه ای تجربه ای از دوران آزادی و ولگردی سابق ندارد.
حالا به تاریخ زندگی بشر نگاه کنید!
به دورانی که آدمها در جنگلهای بهشتی، لخت و عور در گروههای چند نفره ولگردی میکردند و هرچیزی میخواستند شکار میکردند و با هرکس میخواستند میخوابیدند تا اینکه تمدن ها سر برآوردند.
دیگر کسی حق نداشت فقط ساز خودش را بزند.
در ده هزار سال اخیر ژنهای شورشی و آنهایی که قانون گروه را بر نمیتافتند از گونه ما با زندان و اعدام حذف شدند.
ما برای آزادی،زیاد شعر میگوییم در حالی که شهرهای ما مثل لانه مورچه ها با ورود ممنوعها و چراغ قرمزها،پا گرفته اند.
حالا کمی به شباهت حکومت چینی ها و مورچه ها فکر کنید!
اگر چینی ها جهان را فتح کنند و الگوی چینی فراگیر شود و اوضاع دنیا طوری شود که برای ادامه بقا و سازگاری با محیط،ما آدمها مجبور شویم تبدیل به موجودات مطیعتری شویم و ژن زندگی مورچه ای در ما روشن شود،آیا ممکنست روزی قبول کنیم مثل مورچه ها بعضی فقط کارگری کنیم بعضی فقط بچه داری و بعضی فقط جنگ و فقط چند نفر ملکه و میلیاردر و حاکم مطلق باشند؟
آیا عادت به تحمل نابرابری واطاعت مطلق از قدرت،ممکنست روزی در وجود ما از سر ناچاری تبدیل به یک ژن شود؟
آیا این روند معکوس آزادی در جهان فقط یک روند موقتیست یا ممکنست نشانه ای از یک روند تکاملی اجتناب ناپذیر برای مورچه ای شدن بشر آینده باشد؟
شاید مهمترین علتی که آینده را ترسناک میکند همینست که تکامل انسان هنوز به پایان نرسیده است.
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegram
مخ نویس
گپی در مورد مغز ، تکامل و انسان
[email protected]
[email protected]
👍32❤1
در حد تیم ملی
گاهی ما پزشکها بیماران را به مرگ میگیریم تا به تب راضی شوند.
مثلاً اگر بخواهیم بیمارمان سیگارش را کم کند باید حتی یک پک سیگار را هم مطلقا برایش ممنوع کنیم تا دست کم بیمار سیگارش را از دو پاکت به پنج نخ برساند.
یا مثلاً اگر بخواهیم بیمار تنبلی فلان حرکت تقویت عضلات را روزی سی بار مستحبی انجام دهد باید به او بگوییم انجام سیصد بار این حرکت برایش واجب کفاییست.
شاید علتش اینست که هنوز خیلی از مردم ما دوست دارند رابطه ای که با پزشک دارند مثل رابطه یک پدر مقتدر با بچه بازیگوشش باشد.
اصلا من دقت کرده ام بعضی بیماران طوری میگویند قرصهایم را نخورده ام که حتما دعوایشان کنم و اصلا اگر دعوایشان نکنم فکر میکنند به فکرشان نیستم.
شاید همین رابطه عجیب و غریب و پیچیده ست که سبب میشود اغراق همیشه جزئی از دستورالعملهای پزشکی در ایران باشد و این اغراق گاهی باعث خلق کمدی هایی میشود که میخواهم دو نمونه اش را فقط برای خنده تعریف کنم بخصوص که حس میکنم جدیدا دوز حرفهای جدی ام بالا رفته است و درحال تبدیل شدن به آدمهای حوصله سر بر و عصا قورت داده هستم.
یکی از مهمترین توصیه های ما پزشکان به افرادی که دیسک کمر دارند کاهش وزن است بخصوص اگر چاق هم باشند.
چند وقت پیش خانم نسبتا چاقی به مطبم آمد و از کمر درد شکایت کرد و در ام آر آی او هم دیسک نسبتا شدیدی دیدم و به عادت همیشه توصیه به کاهش وزن کردم اما خانم گفت: ولی آخر آقای دکتر من وزنم را کم کرده ام.
با یک ژست حق به جانب به او که حداقل بیست کیلو اضافه وزن داشت نگاه کردم و گفتم: یکی دو کیلو که فایده ندارد شما حداقل شش هفت کیلو باید وزن کم کنید آنوقت مطمئن باشید کمردردتان بهتر میشود من به شما قول میدهم.
خانم نگاه معصومانه ای به من کرد و گفت:
آقای دکتر شش هفت کیلو که چیزی نیست من شصت و هفت کیلو وزن کم کرده ام ولی باز کمردرد دارم.
به گوشم شک کردم و گفتم چقدر وزن کم کردی؟
خانم جواب داد :عمل بای پس معده کرده ام و از صد و چهل و هفت کیلو به هشتاد کیلو رسیده ام.
شما جای من، به کسی که شصت و هفت کیلو وزن کم کرده و کمرش خوب نشده چه جمله حکیمانه دیگری میگفتید که بیش از این خیط نشوید؟
قصه دوم ازین هم "پزشک ضایع کن" تر است.
مرد جوانی برای مشورت درباره پدرش به مطب آمده بود و در آخر کار، مثل بقیه که یاد مریضی های خودشان و هفت جد و آبائشان می افتند پرسید :که من خودم هم استرس دارم و قرص هم نمیخواهم بخورم چه کنم ؟
و من هم گفتم : ورزش کن! ورزش خیلی برای کنترل استرس مفیدست!
گفت: میکنم!
گفتم :نه این ورزشهایی که هفته ای یکبار میروید کوه و اسمش را میگذاریم ورزش، نه.. ورزش درست و حسابی ...مثلاً برو باشگاه !
گفت: باشگاه هم می روم!
گفتم: اگر میخواهی با ورزش استرست را کنترل کنی و قرص نخوری باید مثل یک حرفه ای ورزش کنی! هر روز!
گفت: حرفه ای ورزش میکنم!
دیدم هرچه میگویم جواب پس میدهد و کلی مریض هم پشت در منتظرند، تیر ترکش آخرم را رها کردم و گفتم:
ورزش کن در حد تیم ملی!
و گفت: من عضو تیم ملی ام !
تیم ملی قایقرانی!
چشمم به بازوهایش افتاد که داشتند از شدت درشتی، پیراهنش را پاره میکردند.
ادامه داد : یعنی ازین بیشتر هم ورزش داریم؟ ولی باز استرس دارم، آقای دکتر پس من چکار کنم؟
گفتم پس فقط میماند که قرص بنویسم البته راستش برای خودم! قرص ضد خیط! البته اگر آمپولش باشد خیلی بهترست.
https://www.tg-me.com/draboutorab
گاهی ما پزشکها بیماران را به مرگ میگیریم تا به تب راضی شوند.
مثلاً اگر بخواهیم بیمارمان سیگارش را کم کند باید حتی یک پک سیگار را هم مطلقا برایش ممنوع کنیم تا دست کم بیمار سیگارش را از دو پاکت به پنج نخ برساند.
یا مثلاً اگر بخواهیم بیمار تنبلی فلان حرکت تقویت عضلات را روزی سی بار مستحبی انجام دهد باید به او بگوییم انجام سیصد بار این حرکت برایش واجب کفاییست.
شاید علتش اینست که هنوز خیلی از مردم ما دوست دارند رابطه ای که با پزشک دارند مثل رابطه یک پدر مقتدر با بچه بازیگوشش باشد.
اصلا من دقت کرده ام بعضی بیماران طوری میگویند قرصهایم را نخورده ام که حتما دعوایشان کنم و اصلا اگر دعوایشان نکنم فکر میکنند به فکرشان نیستم.
شاید همین رابطه عجیب و غریب و پیچیده ست که سبب میشود اغراق همیشه جزئی از دستورالعملهای پزشکی در ایران باشد و این اغراق گاهی باعث خلق کمدی هایی میشود که میخواهم دو نمونه اش را فقط برای خنده تعریف کنم بخصوص که حس میکنم جدیدا دوز حرفهای جدی ام بالا رفته است و درحال تبدیل شدن به آدمهای حوصله سر بر و عصا قورت داده هستم.
یکی از مهمترین توصیه های ما پزشکان به افرادی که دیسک کمر دارند کاهش وزن است بخصوص اگر چاق هم باشند.
چند وقت پیش خانم نسبتا چاقی به مطبم آمد و از کمر درد شکایت کرد و در ام آر آی او هم دیسک نسبتا شدیدی دیدم و به عادت همیشه توصیه به کاهش وزن کردم اما خانم گفت: ولی آخر آقای دکتر من وزنم را کم کرده ام.
با یک ژست حق به جانب به او که حداقل بیست کیلو اضافه وزن داشت نگاه کردم و گفتم: یکی دو کیلو که فایده ندارد شما حداقل شش هفت کیلو باید وزن کم کنید آنوقت مطمئن باشید کمردردتان بهتر میشود من به شما قول میدهم.
خانم نگاه معصومانه ای به من کرد و گفت:
آقای دکتر شش هفت کیلو که چیزی نیست من شصت و هفت کیلو وزن کم کرده ام ولی باز کمردرد دارم.
به گوشم شک کردم و گفتم چقدر وزن کم کردی؟
خانم جواب داد :عمل بای پس معده کرده ام و از صد و چهل و هفت کیلو به هشتاد کیلو رسیده ام.
شما جای من، به کسی که شصت و هفت کیلو وزن کم کرده و کمرش خوب نشده چه جمله حکیمانه دیگری میگفتید که بیش از این خیط نشوید؟
قصه دوم ازین هم "پزشک ضایع کن" تر است.
مرد جوانی برای مشورت درباره پدرش به مطب آمده بود و در آخر کار، مثل بقیه که یاد مریضی های خودشان و هفت جد و آبائشان می افتند پرسید :که من خودم هم استرس دارم و قرص هم نمیخواهم بخورم چه کنم ؟
و من هم گفتم : ورزش کن! ورزش خیلی برای کنترل استرس مفیدست!
گفت: میکنم!
گفتم :نه این ورزشهایی که هفته ای یکبار میروید کوه و اسمش را میگذاریم ورزش، نه.. ورزش درست و حسابی ...مثلاً برو باشگاه !
گفت: باشگاه هم می روم!
گفتم: اگر میخواهی با ورزش استرست را کنترل کنی و قرص نخوری باید مثل یک حرفه ای ورزش کنی! هر روز!
گفت: حرفه ای ورزش میکنم!
دیدم هرچه میگویم جواب پس میدهد و کلی مریض هم پشت در منتظرند، تیر ترکش آخرم را رها کردم و گفتم:
ورزش کن در حد تیم ملی!
و گفت: من عضو تیم ملی ام !
تیم ملی قایقرانی!
چشمم به بازوهایش افتاد که داشتند از شدت درشتی، پیراهنش را پاره میکردند.
ادامه داد : یعنی ازین بیشتر هم ورزش داریم؟ ولی باز استرس دارم، آقای دکتر پس من چکار کنم؟
گفتم پس فقط میماند که قرص بنویسم البته راستش برای خودم! قرص ضد خیط! البته اگر آمپولش باشد خیلی بهترست.
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegram
مخ نویس
گپی در مورد مغز ، تکامل و انسان
[email protected]
[email protected]
👍31😁30👏2❤1🔥1
Forwarded from شبکههای مجازی کرگدن
🎊📚 نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران (حضوری و مجازی)
۲۱ تا ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۱، غرفۀ نشر کرگدن
شبستان (روبهروی در شمارهٔ ۶۳)، راهرو ۲۱، غرفهٔ ۱۲
لینک خرید از غرفۀ مجازی:
https://book.icfi.ir/book?exhibitorId=367&publisher-name=%DA%A9%D8%B1%DA%AF%D8%AF%D9%86
#نشر_کرگدن
#نمایشگاه_کتاب_تهران
#با_کرگدن_سفر_کن
۲۱ تا ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۱، غرفۀ نشر کرگدن
شبستان (روبهروی در شمارهٔ ۶۳)، راهرو ۲۱، غرفهٔ ۱۲
لینک خرید از غرفۀ مجازی:
https://book.icfi.ir/book?exhibitorId=367&publisher-name=%DA%A9%D8%B1%DA%AF%D8%AF%D9%86
#نشر_کرگدن
#نمایشگاه_کتاب_تهران
#با_کرگدن_سفر_کن
👏5👍2
علیه تربیت
چیزهایی هست که برای فهمیدنشان باید عمر کرد و پیر شد.
شاید بهترین کلمه برای این نوع فهمیدنها " آهان"باشد،البته این آهان،همان تجربه نیست بلکه بیشتر شبیه شهود اهل دلست و من تازگی ها به یکی از همین آهانهای عمرم رسیده ام.
اگر به اندازه کافی عمر کرده باشید، لابد در زندگی، آدمهایی را دیده اید که
با وجود ثروت فراوان، هنوز فقیر و حقیرند و با فوق دکترا در سطح فیلم فارسی فکر و رفتار میکنند و بعد از وزارت و وکالت،باز هم چیزی از حسادت و حقارتشان کم نمیشود.
اینها آدمهایی هستند که هر کسی هم که بشوند آدم حسابی نخواهند شد نه خودشان نه آقازاده هایشان.
و از آن طرف لابد آدم حسابی هایی را دیده اید که در اوج فقر و گرفتاری ،کریمند و با دیپلم از صد فوق دکترا باشعورترند و بدون داشتن هیچ زور و زری بیشتر از صدها وزیر و وکیل بزرگ و بزرگوارند.
چرا بعضی با هزار، هیچند و بعضی با هیچ،هزارند؟
من در همین مورد به" آهان" رسیده ام و البته شاید آهانِ من از چیزی که انتظار دارید معمولی تر باشد و در حد حرفهای مادربزرگ ها به نظر بیاید ولی هیچوقت مادربزرگها را دست کم نگیرید.
شاید در قرن۲۱ صحبت از اصل و نسب،خیلی فناتیک و قدیمی به نظر برسد و رگ گردن خیلی ها را برجسته کند ولی متاسفانه یا خوشبختانه اصل و نسب مهم است،خیلی مهمتر از تربیت یا تحصیلات یا درآمد و موقعیت اجتماعی!
بله ! این حرف به درد قاب کردن و لایک خوردن نمیخورد و شیک تر این بود که بگوییم آدمها ، لوح های سپیدی هستند که میتوانیم نقاشی و تربیتشان کنیم، بدون اینکه به کَس و کارشان ،کاری داشته باشیم، ولی طبیعت و حقیقت بر اساس فضیلتهای روشنفکری، کار نمیکنند.
قصه این است که خصوصیات روانی ما خیلی بیش از آنکه شیفتگان تربیت میگویند و آرزو دارند، وراثت پذیرند.
دوقلوهای همسان حتی وقتی در دو خانواده کاملا متفاوت بزرگ شوند در بزرگسالی خیلی بیش از چیزی که قابل تصور باشد،از نظر شخصیتی شبیه هم خواهند شد تا حدی که هر دو در نود درصد موارد به یک کاندید انتخابات رای میدهند و به یک اندازه تبدیل به آدمی مذهبی یا خوش گذران یا آنتی سوشیال میشوند و اینها همه درحالیست که حتی ممکنست از وجود یکدیگر ،اصلا خبر هم نداشته باشند.
البته این به آن معنا نیست که ژن خاصی برای رای دادن به ترامپ یا حزب اللهی بودن یا لاییک بودن یا مومن شدن وجود دارد.
حالا حتما میپرسید این چه جور ژنتیکی ست که ژنی برایش پیدا نمیشود؟
کلید معما در اپی ژنتیک است.
باورش سخت است ولی نوه ی موشهایی که در یک تحقیق بعد از استشمام یک بوی خاص با شوک الکتریکی شکنجه شده بودند حتی بعد از دو نسل زندگی آرام، بدون اینکه شوکی به آنها وارد شده باشد بعد از استشمام همان بویی که قبلا فقط پدربزرگهایشان استشمام کرده و با آن شکنجه شده بودند،دچار اضطراب وحشتناکی شدند.
نوه های مادربزرگهای هلندی که در سال قحطی به دنیا آمده بودند بعد از یک قرن، امروز بیشتر اشتها دارند و چاقترند.
در اپی ژنتیک، ژنها تغییری نمیکنند بلکه فقط بسته به شرایط، خاموش و روشن میشوند و همین روشنی و خاموشی به نسلهای بعد به ارث میرسد.
اپی ژنتیک،معطل جهش جدید نمی ماند بلکه خوانش یا بیانِ همان ژنهای قبلی را بسته به محیط،تغییر میدهد.
سلولهای جنینی که سرش تبدیل به مغز میشود و تهش مقعد، همه یک کد ژنتیکی و یک جور کروموزوم دارند ولی تبدیل انها به سلولها و فنوتیپهای مختلف با خاموش و روشن شدن ژنهای مشترکی رخ میدهد.
سلولهای مغز همان ژنهایی را دارند که سلول مقعد ولی در مغز فقط ژنهای مربوط به نورون روشن میشود و در سلول مقعد فقط ژنهای ساخت مقعد.
پدربزرگ معتاد، ژنهای تسهیل کننده اعتیاد را (که در خیلی آدمهای دیگر هم وجود دارد)در حالی به پسر و نوه اش ارث میدهد که این ژنها روشن مانده اند و این ژن روشن تا چند نسل ممکنست روشن بماند بخصوص اگر حاملش در محیط مستعد اعتیاد زندگی کند.
اگر پدرِِپدربزرگ کسی راهزن بوده احتمال اینکه او و پسرش کلاهبردار باشند بیشتر از کسی ست که پدر پدربزرگش کدخدای خوشنامی بوده است.
مشکلات فرزندخواندگی هم ناشی از همین اپی ژنتیک است.فرزندِ پدر و مادری که خلافکار بودند حتی اگر در بهترین خانواده به فرزندی پذیرفته شود باز هم استعداد بیشتری برای خلافکاری دارد.
پس برای اینکه آمار جرم در سیاهان آمریکا کم شود لااقل باید چند نسل از دوران زندگی فلاکت بار اجدادشان بگذرد.
اگر عاشق کسی شدید که پدر مشکل داری دارد بهترست بیشتر احتیاط کنید چون ممکنست نه تنها همسرتان بلکه فرزند و نوه هایتان هم مشکلات آن جد را به ارث ببرند.
پس روی تربیت زیاد حساب نکنید!
ما نه تنها نمیتوانیم دوستان و همسران و شوهرانمان را عوض کنیم بلکه در تربیت بچه هایمان هم دست و پا بسته ایم، پس عاقلانه تر این است که از اول درست انتخاب کنیم.
یاد انتخابی افتادم که سالها پیش پدرانمان کردند:
بین شاهزاده ها و رعیت زاده ها!
https://www.tg-me.com/draboutorab
چیزهایی هست که برای فهمیدنشان باید عمر کرد و پیر شد.
شاید بهترین کلمه برای این نوع فهمیدنها " آهان"باشد،البته این آهان،همان تجربه نیست بلکه بیشتر شبیه شهود اهل دلست و من تازگی ها به یکی از همین آهانهای عمرم رسیده ام.
اگر به اندازه کافی عمر کرده باشید، لابد در زندگی، آدمهایی را دیده اید که
با وجود ثروت فراوان، هنوز فقیر و حقیرند و با فوق دکترا در سطح فیلم فارسی فکر و رفتار میکنند و بعد از وزارت و وکالت،باز هم چیزی از حسادت و حقارتشان کم نمیشود.
اینها آدمهایی هستند که هر کسی هم که بشوند آدم حسابی نخواهند شد نه خودشان نه آقازاده هایشان.
و از آن طرف لابد آدم حسابی هایی را دیده اید که در اوج فقر و گرفتاری ،کریمند و با دیپلم از صد فوق دکترا باشعورترند و بدون داشتن هیچ زور و زری بیشتر از صدها وزیر و وکیل بزرگ و بزرگوارند.
چرا بعضی با هزار، هیچند و بعضی با هیچ،هزارند؟
من در همین مورد به" آهان" رسیده ام و البته شاید آهانِ من از چیزی که انتظار دارید معمولی تر باشد و در حد حرفهای مادربزرگ ها به نظر بیاید ولی هیچوقت مادربزرگها را دست کم نگیرید.
شاید در قرن۲۱ صحبت از اصل و نسب،خیلی فناتیک و قدیمی به نظر برسد و رگ گردن خیلی ها را برجسته کند ولی متاسفانه یا خوشبختانه اصل و نسب مهم است،خیلی مهمتر از تربیت یا تحصیلات یا درآمد و موقعیت اجتماعی!
بله ! این حرف به درد قاب کردن و لایک خوردن نمیخورد و شیک تر این بود که بگوییم آدمها ، لوح های سپیدی هستند که میتوانیم نقاشی و تربیتشان کنیم، بدون اینکه به کَس و کارشان ،کاری داشته باشیم، ولی طبیعت و حقیقت بر اساس فضیلتهای روشنفکری، کار نمیکنند.
قصه این است که خصوصیات روانی ما خیلی بیش از آنکه شیفتگان تربیت میگویند و آرزو دارند، وراثت پذیرند.
دوقلوهای همسان حتی وقتی در دو خانواده کاملا متفاوت بزرگ شوند در بزرگسالی خیلی بیش از چیزی که قابل تصور باشد،از نظر شخصیتی شبیه هم خواهند شد تا حدی که هر دو در نود درصد موارد به یک کاندید انتخابات رای میدهند و به یک اندازه تبدیل به آدمی مذهبی یا خوش گذران یا آنتی سوشیال میشوند و اینها همه درحالیست که حتی ممکنست از وجود یکدیگر ،اصلا خبر هم نداشته باشند.
البته این به آن معنا نیست که ژن خاصی برای رای دادن به ترامپ یا حزب اللهی بودن یا لاییک بودن یا مومن شدن وجود دارد.
حالا حتما میپرسید این چه جور ژنتیکی ست که ژنی برایش پیدا نمیشود؟
کلید معما در اپی ژنتیک است.
باورش سخت است ولی نوه ی موشهایی که در یک تحقیق بعد از استشمام یک بوی خاص با شوک الکتریکی شکنجه شده بودند حتی بعد از دو نسل زندگی آرام، بدون اینکه شوکی به آنها وارد شده باشد بعد از استشمام همان بویی که قبلا فقط پدربزرگهایشان استشمام کرده و با آن شکنجه شده بودند،دچار اضطراب وحشتناکی شدند.
نوه های مادربزرگهای هلندی که در سال قحطی به دنیا آمده بودند بعد از یک قرن، امروز بیشتر اشتها دارند و چاقترند.
در اپی ژنتیک، ژنها تغییری نمیکنند بلکه فقط بسته به شرایط، خاموش و روشن میشوند و همین روشنی و خاموشی به نسلهای بعد به ارث میرسد.
اپی ژنتیک،معطل جهش جدید نمی ماند بلکه خوانش یا بیانِ همان ژنهای قبلی را بسته به محیط،تغییر میدهد.
سلولهای جنینی که سرش تبدیل به مغز میشود و تهش مقعد، همه یک کد ژنتیکی و یک جور کروموزوم دارند ولی تبدیل انها به سلولها و فنوتیپهای مختلف با خاموش و روشن شدن ژنهای مشترکی رخ میدهد.
سلولهای مغز همان ژنهایی را دارند که سلول مقعد ولی در مغز فقط ژنهای مربوط به نورون روشن میشود و در سلول مقعد فقط ژنهای ساخت مقعد.
پدربزرگ معتاد، ژنهای تسهیل کننده اعتیاد را (که در خیلی آدمهای دیگر هم وجود دارد)در حالی به پسر و نوه اش ارث میدهد که این ژنها روشن مانده اند و این ژن روشن تا چند نسل ممکنست روشن بماند بخصوص اگر حاملش در محیط مستعد اعتیاد زندگی کند.
اگر پدرِِپدربزرگ کسی راهزن بوده احتمال اینکه او و پسرش کلاهبردار باشند بیشتر از کسی ست که پدر پدربزرگش کدخدای خوشنامی بوده است.
مشکلات فرزندخواندگی هم ناشی از همین اپی ژنتیک است.فرزندِ پدر و مادری که خلافکار بودند حتی اگر در بهترین خانواده به فرزندی پذیرفته شود باز هم استعداد بیشتری برای خلافکاری دارد.
پس برای اینکه آمار جرم در سیاهان آمریکا کم شود لااقل باید چند نسل از دوران زندگی فلاکت بار اجدادشان بگذرد.
اگر عاشق کسی شدید که پدر مشکل داری دارد بهترست بیشتر احتیاط کنید چون ممکنست نه تنها همسرتان بلکه فرزند و نوه هایتان هم مشکلات آن جد را به ارث ببرند.
پس روی تربیت زیاد حساب نکنید!
ما نه تنها نمیتوانیم دوستان و همسران و شوهرانمان را عوض کنیم بلکه در تربیت بچه هایمان هم دست و پا بسته ایم، پس عاقلانه تر این است که از اول درست انتخاب کنیم.
یاد انتخابی افتادم که سالها پیش پدرانمان کردند:
بین شاهزاده ها و رعیت زاده ها!
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegram
مخ نویس
گپی در مورد مغز ، تکامل و انسان
[email protected]
[email protected]
👍49💩2❤1👎1👌1
بوی کاغذ کاهی
سالهاست دیگر هروقت و هرجا که بخواهیم میتوانیم بنویسیم،
در اتوبوس،مترو،محل کار،وسط خیابان و حتی نیمه شب با چراغ خاموش، بدون نیاز به قلم و کاغذ ،فقط کافیست موبایلمان شارژ داشته باشد!
مهم نیست چه مینویسیم گاهی پاسخ سوالی یا مخالفی را میدهیم گاهی مشغول مخ زنی هستیم گاهی هم نوشتن مخنویس!
در همه این احوال، مغز ما در حال تبدیل ذهنمان به کلماتی ست که در موبایلمان تایپ میکنیم،کاری که درسالهای اخیر همگی مهارت عجیبی درآن پیدا کرده ایم.
اینها را گفتم که برسم به کشفی که اخیرا درباره خودم کرده ام.
چند روز پیش گوشه دنج و فرصتی دست داد که چیزی بنویسم.
برای من پیدا کردن زمانی که بیکار جای ساکتی لمیده باشم یا اگر خانه ام دوتا دخترهایم با فرکانس کمتر از دوبار در دقیقه"بابا بابا"نکنند خیلی رویاییست.
بخاطر همین جملات و کلمات در مکانهایی در ذهنم جرقه میزنند که معمولا آخرین جاییست که کسی ممکنست برای نوشتن انتخاب کند.
مثلا مترو یکی از جمله سازترین مکانها برای من است یا وقتی کارتن باب اسفنجی در حال پخش است و صدایش به آسمان میرسد یکی از بهترین وقتهاییست که بدون بابا بابا شنیدن میتوانم بنویسم.
اگر کسی میتوانست ناخودآگاه نوشته های من را در مخنویس از ته چاه حافظه ام بیرون بکشد حتما لابلای خیلی از پاراگراف ها هر چند جمله یا صدای تیتراژ باب اسفنجی را پیدا میکرد(همان جا که نعره میکشد:
باب اسفنجی باب اسفنجی
شلوار مکعبیییییی)
یا صدای آن خانمی که در مترو میگوید ایستگاه بعدی شادمان.
در هر صورت برای بیشتر ما محل و زمان نوشتن برخلاف همین ده سال پیش دیگر پشت یک میز و با خودکار و وقتی همه ساکتند و روی کاغذ نیست.
نوشتن برای ما تبدیل به یک کار همه جایی و همه وقتی و تقریبا همیشه تایپی شده است.
خب لابد میپرسید چه فرقی میکند کجا و کی و چطور بنویسیم.من هم همینطور فکر میکردم تا اینکه آن روز که ابر و باد و مه خورشید مهیای نوشتن بودند یعنی در خانه بیکار و تنها بودم به خودم گفتم: بایدمثل قدیمها پشت میز بنشینم و با خودکار،افاضاتم را روی کاغذی کاهی که بوی درخت میدهد قلمی کنم،اما نتوانستم!حتی به قدر دو خط!
ولی تا موبایلم را دست گرفتم،تند و تند مشغول تایپ کردن همان مطلبی شدم که حتی یک خط آن را هم نمیتوانستم به رسم قدیم روی کاغذ بنویسم.
لطفا شما هم امتحان کنید!
شاید من تنها نباشم ،همان چیزهایی که در پاسخ دوستانتان در تلگرام تایپ میکنید را سعی کنید روی کاغذ بنویسید! من چندبار دیگر هم امتحان کردم مثلا متن نامه اداری که میخواستم بنویسم را اول سعی کردم روی کاغذ بنویسم ولی نتوانستم ولی با موبایل آن را در چند دقیقه تایپ کردم.
یعنی انگار بخش مربوط به "فکر کردن برای نوشتن روی کاغذ" مغزم تعطیل شده است.
میگویند نیچه وقتی سوی چشمانش کم شد و دیگر نتوانست با قلم بنویسد،یک دستگاه تایپ خرید و از آن به بعد با چشمان بسته هم تایپ میکرد،او آنقدر دستگاه تایپش را دوست داشت که در وصفش شعری هم گفت ولی این دستگاه روی سبک نوشتن او اثر گذاشت.آثار نیچه بعد از شروع استفاده از دستگاه تایپ،فشرده تر و تلگرافی تر شد،گویی قدرت فولادی دستگاه تایپ به کلمات ذهن او هم راه یافته بود.
میگویند در یونان وقتی،پیدایش الفبای یونانی،فرهنگ علمی شفاهی را به فرهنگی نوشتاری تبدیل کرد،سقراط به افلاطون هشدار داد که "نوشتن"بذر فراموشی را در ذهن انسانها خواهد کاشت و آدمها را تبدیل به موجودات کم حافظه و کودنی خواهد کرد.
میگویند تا سالها بعد از فراگیر شدن سنت نوشتن،هنوز آدمها کتابها را بلند بلند میخواندند تا اول بشنوند بعد بفهمند.اصلا اینکه بدون شنیدن کلمه و خواندن با صدای بلند،معنای کلمات را فقط با نگاه کردن به آنها بفهمیم مهارتیست که در آغاز کتابخوانی وجود نداشته است.
در واقع مغز ما آنقدر قابلیت انعطاف دارد که حتی بسته به ابزارهایی که استفاده میکند هم تغییر میکند.
راههای مغز من در مدت کوتاهی با تایپ در موبایل،خودش را تطبیق داد پس مدارهای نوشتن روی کاغذ مغزم تبدیل به راهی خاکی شد درحالی که نوشتنِ فکرم با تایپ به راهی آسفالته و چهاربانده در مغزم تبدیل شد و راه یا مداری که خاک بخورد کم کم غیرقابل عبور و فراموش خواهدشد.
بعید نیست نوه های ما به کل نوشتن روی کاغذ را فراموش کنند یا اصلا یاد نگیرند.
لابد حافظه هم به زودی به سرنوشت مشابه نوشتن روی کاغذ دچار خواهد شد.
امروز برای اینکه بدانیم اکوادور کجای دنیاست، نیازی به کتابخانه نداریم فقط کافیست موبایلمان را از جیبمان درآوریم پس به صرفه نیست بچه ها را مجبور کنیم مثل ما تاریخ و جغرافیا حفظ کنند.
مغز نوه های من خیلی تغییر خواهد کرد همانطور که فقط درعرض چندسال مغز من مدارهای نوشتن روی کاغذ را با تایپ کردن تاخت زد.
ما هیچوقت نمیتوانیم حتی حدس بزنیم ذهن آدمهای پنجاه سال بعدچه شکلی خواهد بود همانطور که درک ذهنیت آدمهای هزارسال پیش غیرممکنست.
https://www.tg-me.com/draboutorab
سالهاست دیگر هروقت و هرجا که بخواهیم میتوانیم بنویسیم،
در اتوبوس،مترو،محل کار،وسط خیابان و حتی نیمه شب با چراغ خاموش، بدون نیاز به قلم و کاغذ ،فقط کافیست موبایلمان شارژ داشته باشد!
مهم نیست چه مینویسیم گاهی پاسخ سوالی یا مخالفی را میدهیم گاهی مشغول مخ زنی هستیم گاهی هم نوشتن مخنویس!
در همه این احوال، مغز ما در حال تبدیل ذهنمان به کلماتی ست که در موبایلمان تایپ میکنیم،کاری که درسالهای اخیر همگی مهارت عجیبی درآن پیدا کرده ایم.
اینها را گفتم که برسم به کشفی که اخیرا درباره خودم کرده ام.
چند روز پیش گوشه دنج و فرصتی دست داد که چیزی بنویسم.
برای من پیدا کردن زمانی که بیکار جای ساکتی لمیده باشم یا اگر خانه ام دوتا دخترهایم با فرکانس کمتر از دوبار در دقیقه"بابا بابا"نکنند خیلی رویاییست.
بخاطر همین جملات و کلمات در مکانهایی در ذهنم جرقه میزنند که معمولا آخرین جاییست که کسی ممکنست برای نوشتن انتخاب کند.
مثلا مترو یکی از جمله سازترین مکانها برای من است یا وقتی کارتن باب اسفنجی در حال پخش است و صدایش به آسمان میرسد یکی از بهترین وقتهاییست که بدون بابا بابا شنیدن میتوانم بنویسم.
اگر کسی میتوانست ناخودآگاه نوشته های من را در مخنویس از ته چاه حافظه ام بیرون بکشد حتما لابلای خیلی از پاراگراف ها هر چند جمله یا صدای تیتراژ باب اسفنجی را پیدا میکرد(همان جا که نعره میکشد:
باب اسفنجی باب اسفنجی
شلوار مکعبیییییی)
یا صدای آن خانمی که در مترو میگوید ایستگاه بعدی شادمان.
در هر صورت برای بیشتر ما محل و زمان نوشتن برخلاف همین ده سال پیش دیگر پشت یک میز و با خودکار و وقتی همه ساکتند و روی کاغذ نیست.
نوشتن برای ما تبدیل به یک کار همه جایی و همه وقتی و تقریبا همیشه تایپی شده است.
خب لابد میپرسید چه فرقی میکند کجا و کی و چطور بنویسیم.من هم همینطور فکر میکردم تا اینکه آن روز که ابر و باد و مه خورشید مهیای نوشتن بودند یعنی در خانه بیکار و تنها بودم به خودم گفتم: بایدمثل قدیمها پشت میز بنشینم و با خودکار،افاضاتم را روی کاغذی کاهی که بوی درخت میدهد قلمی کنم،اما نتوانستم!حتی به قدر دو خط!
ولی تا موبایلم را دست گرفتم،تند و تند مشغول تایپ کردن همان مطلبی شدم که حتی یک خط آن را هم نمیتوانستم به رسم قدیم روی کاغذ بنویسم.
لطفا شما هم امتحان کنید!
شاید من تنها نباشم ،همان چیزهایی که در پاسخ دوستانتان در تلگرام تایپ میکنید را سعی کنید روی کاغذ بنویسید! من چندبار دیگر هم امتحان کردم مثلا متن نامه اداری که میخواستم بنویسم را اول سعی کردم روی کاغذ بنویسم ولی نتوانستم ولی با موبایل آن را در چند دقیقه تایپ کردم.
یعنی انگار بخش مربوط به "فکر کردن برای نوشتن روی کاغذ" مغزم تعطیل شده است.
میگویند نیچه وقتی سوی چشمانش کم شد و دیگر نتوانست با قلم بنویسد،یک دستگاه تایپ خرید و از آن به بعد با چشمان بسته هم تایپ میکرد،او آنقدر دستگاه تایپش را دوست داشت که در وصفش شعری هم گفت ولی این دستگاه روی سبک نوشتن او اثر گذاشت.آثار نیچه بعد از شروع استفاده از دستگاه تایپ،فشرده تر و تلگرافی تر شد،گویی قدرت فولادی دستگاه تایپ به کلمات ذهن او هم راه یافته بود.
میگویند در یونان وقتی،پیدایش الفبای یونانی،فرهنگ علمی شفاهی را به فرهنگی نوشتاری تبدیل کرد،سقراط به افلاطون هشدار داد که "نوشتن"بذر فراموشی را در ذهن انسانها خواهد کاشت و آدمها را تبدیل به موجودات کم حافظه و کودنی خواهد کرد.
میگویند تا سالها بعد از فراگیر شدن سنت نوشتن،هنوز آدمها کتابها را بلند بلند میخواندند تا اول بشنوند بعد بفهمند.اصلا اینکه بدون شنیدن کلمه و خواندن با صدای بلند،معنای کلمات را فقط با نگاه کردن به آنها بفهمیم مهارتیست که در آغاز کتابخوانی وجود نداشته است.
در واقع مغز ما آنقدر قابلیت انعطاف دارد که حتی بسته به ابزارهایی که استفاده میکند هم تغییر میکند.
راههای مغز من در مدت کوتاهی با تایپ در موبایل،خودش را تطبیق داد پس مدارهای نوشتن روی کاغذ مغزم تبدیل به راهی خاکی شد درحالی که نوشتنِ فکرم با تایپ به راهی آسفالته و چهاربانده در مغزم تبدیل شد و راه یا مداری که خاک بخورد کم کم غیرقابل عبور و فراموش خواهدشد.
بعید نیست نوه های ما به کل نوشتن روی کاغذ را فراموش کنند یا اصلا یاد نگیرند.
لابد حافظه هم به زودی به سرنوشت مشابه نوشتن روی کاغذ دچار خواهد شد.
امروز برای اینکه بدانیم اکوادور کجای دنیاست، نیازی به کتابخانه نداریم فقط کافیست موبایلمان را از جیبمان درآوریم پس به صرفه نیست بچه ها را مجبور کنیم مثل ما تاریخ و جغرافیا حفظ کنند.
مغز نوه های من خیلی تغییر خواهد کرد همانطور که فقط درعرض چندسال مغز من مدارهای نوشتن روی کاغذ را با تایپ کردن تاخت زد.
ما هیچوقت نمیتوانیم حتی حدس بزنیم ذهن آدمهای پنجاه سال بعدچه شکلی خواهد بود همانطور که درک ذهنیت آدمهای هزارسال پیش غیرممکنست.
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegram
مخ نویس
گپی در مورد مغز ، تکامل و انسان
[email protected]
[email protected]
👍36❤6
بارت بکشم که خوبرویی
مهم اینست که چشمانش به درشتی و آبداری چشمانیست که برای دخترها در کارتون های ژاپنی میکشند.
حسودست که باشد، ولی باید موهای روشن بلندش را ببینی که چطور چون آبشار بر دوشش میریزد.
دوست داشتن را بلد نیست،نباشد در عوض ،دلبری را که خوب بلدست.
بی وفاست ، باشد، مهم اینست که با یک نگاه میتواند آدمها را دوباره عاشق خودش کند، دوباره و دوباره یعنی بین زمانهایی که از او متنفر هستند.
تنفر بخاطر نامهربانی ها و بی معرفتی ها و بی شعوری ها و مزخرفهایی که پشت سر این و آن میگوید، ولی خب :
بیدادش گرچه عمرکاه است
زیبایی چهره عذرخواه است
و داستان بیشتر خوبرویان عالم چنین است، مرد و زن!
سعدی گرچه حرف از سیرت زیبا میزند ولی قصدش تعارف است و خوب میداند که هیچ چیز،صورت زیبا نمیشود و خودش میگوید:
با اینهمه جور و تندخویی
بارت بکشم که خوبرویی
حتی برای بوی پیاز دهن خوبروی هم شعر میگوید:
بوی پیاز از دهن خوبروی
نغز تر آید که گل از دست زشت
و حاضرست با خوشگل ها تا ته جهنم هم برود :
با تو مرا سوختن اندر عذاب
به که شدن با دگری در بهشت
و این یعنی صورت از سیرت برایش مهمترست
اصلا همین که میگوییم اخلاق قشنگ یا کار زیبا یعنی ذهنمان حتی وقتی خوبی میکنیم، باز هم درگیر صورت زیباست.
میگویند وقتی از یک کار خوب خوشتان می آید همان جاهایی از مغزتان روشن میشود که موقع دیدن صورت زیبا! اصلا به همین دلیل خوبها را کمی زیباتر از آنچه هستند میبینیم(فقط کمی)
انگار زیبایی همه مغز ما را از خودش پر کرده و بیخود نیست که حاضریم هر بهایی برایش بپردازیم چون طاووس که پرواز را فدای زیبایی کرد!
زیبایی فقط مهم نیست بلکه گویی همه زندگی ماست.
خانه زیبا،مبل زیبا،گل زیبا،نقاشی زیبا، فیلم زیبا اصلا مگر میشود بدون آن زندگی کرد؟
زیست شناسها میگویند زیبا بودن، نشانه سالم بودنست.درخت زیبایعنی درخت سالم و پربار!
پوست زیبا هم یعنی انگل و آبله و یرقان ندارد و پیر و مردنی هم نیست.
حتی حیوانات هم عاشق زیبایی هستند
طوطی های لٰپ گلی را ببینید با آن پرهای روی سرشان!اینهمه رنگ به جز زیباتر شدن به چه دردی میخورد؟
حتی ماشینهای بی روح و شعور هم هرچه زیباتر باشند معمولا بهترند.
اما تکلیف خوب بودن چه میشود؟
مشکل همین جاست که خوبیها همیشه زیبا هستند ولی خوبرویان همیشه خوب نیستند!
خدایان ادیان از اول خودشان را وسط این دعوا انداخته اند و میگویند
باید خوب باشی تا به بهشت ما بروی نه زیبا،ولی باز هم بهشتشان،وصال زیبارویانست.
به زشتها وعده زیبایی میدهند تا کارهای بد نکنند و از آن طرف میگویند برای بهشت رفتن زیبایی فایده ای ندارد و جای بیشتر هنرپیشه های زیبا، قعر جهنم است چون فلان و بهمان کرده اند.
با همه این احوال و علی رغم میل خدایان،ما ادمها حاضریم با این زیبا رویان تندخوی تا قعر جهنم هم برویم.
زیبا بودن آنقدر ناعادلانه است که خدایان قرنهاست علیه آن لشکر کشی کرده اند و با همدستی حسودانی که البته حق هم دارند کمترین بدی های خوبرویان را بر سر زیبایی شان میکوبند و گرچه بهانه شان طرفداری از خوبیست ولی علت اینست که میدانند با زیبایی این دنیا هرگز نمیتواند عادلانه باشد.
زیبا که باشی خوب هم به نظر میرسی هم خوبتر هم مهربانتر!
فرشته مهربان کارتون ها را همیشه زیبا میکشند.
تا به حال چند هنرپیشه زشت دیده اید که نقش آدمهای خوب را به آنها داده باشند؟
زیبا که باشید هنرمندتر هم به نظر میرسید!
تا بحال چند هنرمند کاملا زشت برنده جایزه اسکار شده اند؟
با زیبایی حتی باهوشتر هم به نظر میرسید و معلمها نمره های بهتری به شما میدهند.
هرچه زیباتر باشی درآمدت هم بیشتر خواهد بود و شانس استخدامت بیشتر میشود و خوشگلها در شغلهای برابر پول بیشتری میگیرند.
کنکور شاید تنها جاییست که همه در آن شانس دارند ولی حتی آنجا هم زیبایی مهمست.هرچه زیباتر باشی معلمها و خانواده بیشتر به درس ات اهمیت میدهند و شانس قبولی ات بیشتر خواهد شد.
حتی برای رسیدن به قدرت هم زیبایی مهمست،چند رییس جمهور زشت در آمریکا رای آورده اند؟
گرچه خوب بودن هم برای بهتر زندگی کردن مهمست ولی زیبایی راحت ترین راهِ بهتر زندگی کردنست و مهمترین مدرکش هم همین که همه عالم از آدم و پرنده و ماهی و چرنده حاضرند کلی برای خوشگلی خرج کنند و این یعنی بخواهیم یا نه ، در این دنیا زیبابودن مهمتر از خوب بودن است.
مریضی که حاضر نیست برای درمان مرضی که میتواند او را به کشتن دهد پول خرج کند ولی بیست برابر همان پول را خرج زیبایی اش میکند احمق نیست چون به غریزه میداند که شعار"بکش یا خوشگلم کن" اتفاقا خیلی هم درست است و زیبایی تضمین عمر و زندگی اوست.
ولی کاش خوب بودن هم به اندازه زیبا بودن ارزشش را داشت.
به قول سعدی کاش روزی میتوانستیم حقمان را از زیبایی بگیریم و خوبرویان را مجبور کنیم خوب هم باشند
من بگیرم عنان شه روزی
گویم از دست خوبرویان داد
https://www.tg-me.com/draboutorab
مهم اینست که چشمانش به درشتی و آبداری چشمانیست که برای دخترها در کارتون های ژاپنی میکشند.
حسودست که باشد، ولی باید موهای روشن بلندش را ببینی که چطور چون آبشار بر دوشش میریزد.
دوست داشتن را بلد نیست،نباشد در عوض ،دلبری را که خوب بلدست.
بی وفاست ، باشد، مهم اینست که با یک نگاه میتواند آدمها را دوباره عاشق خودش کند، دوباره و دوباره یعنی بین زمانهایی که از او متنفر هستند.
تنفر بخاطر نامهربانی ها و بی معرفتی ها و بی شعوری ها و مزخرفهایی که پشت سر این و آن میگوید، ولی خب :
بیدادش گرچه عمرکاه است
زیبایی چهره عذرخواه است
و داستان بیشتر خوبرویان عالم چنین است، مرد و زن!
سعدی گرچه حرف از سیرت زیبا میزند ولی قصدش تعارف است و خوب میداند که هیچ چیز،صورت زیبا نمیشود و خودش میگوید:
با اینهمه جور و تندخویی
بارت بکشم که خوبرویی
حتی برای بوی پیاز دهن خوبروی هم شعر میگوید:
بوی پیاز از دهن خوبروی
نغز تر آید که گل از دست زشت
و حاضرست با خوشگل ها تا ته جهنم هم برود :
با تو مرا سوختن اندر عذاب
به که شدن با دگری در بهشت
و این یعنی صورت از سیرت برایش مهمترست
اصلا همین که میگوییم اخلاق قشنگ یا کار زیبا یعنی ذهنمان حتی وقتی خوبی میکنیم، باز هم درگیر صورت زیباست.
میگویند وقتی از یک کار خوب خوشتان می آید همان جاهایی از مغزتان روشن میشود که موقع دیدن صورت زیبا! اصلا به همین دلیل خوبها را کمی زیباتر از آنچه هستند میبینیم(فقط کمی)
انگار زیبایی همه مغز ما را از خودش پر کرده و بیخود نیست که حاضریم هر بهایی برایش بپردازیم چون طاووس که پرواز را فدای زیبایی کرد!
زیبایی فقط مهم نیست بلکه گویی همه زندگی ماست.
خانه زیبا،مبل زیبا،گل زیبا،نقاشی زیبا، فیلم زیبا اصلا مگر میشود بدون آن زندگی کرد؟
زیست شناسها میگویند زیبا بودن، نشانه سالم بودنست.درخت زیبایعنی درخت سالم و پربار!
پوست زیبا هم یعنی انگل و آبله و یرقان ندارد و پیر و مردنی هم نیست.
حتی حیوانات هم عاشق زیبایی هستند
طوطی های لٰپ گلی را ببینید با آن پرهای روی سرشان!اینهمه رنگ به جز زیباتر شدن به چه دردی میخورد؟
حتی ماشینهای بی روح و شعور هم هرچه زیباتر باشند معمولا بهترند.
اما تکلیف خوب بودن چه میشود؟
مشکل همین جاست که خوبیها همیشه زیبا هستند ولی خوبرویان همیشه خوب نیستند!
خدایان ادیان از اول خودشان را وسط این دعوا انداخته اند و میگویند
باید خوب باشی تا به بهشت ما بروی نه زیبا،ولی باز هم بهشتشان،وصال زیبارویانست.
به زشتها وعده زیبایی میدهند تا کارهای بد نکنند و از آن طرف میگویند برای بهشت رفتن زیبایی فایده ای ندارد و جای بیشتر هنرپیشه های زیبا، قعر جهنم است چون فلان و بهمان کرده اند.
با همه این احوال و علی رغم میل خدایان،ما ادمها حاضریم با این زیبا رویان تندخوی تا قعر جهنم هم برویم.
زیبا بودن آنقدر ناعادلانه است که خدایان قرنهاست علیه آن لشکر کشی کرده اند و با همدستی حسودانی که البته حق هم دارند کمترین بدی های خوبرویان را بر سر زیبایی شان میکوبند و گرچه بهانه شان طرفداری از خوبیست ولی علت اینست که میدانند با زیبایی این دنیا هرگز نمیتواند عادلانه باشد.
زیبا که باشی خوب هم به نظر میرسی هم خوبتر هم مهربانتر!
فرشته مهربان کارتون ها را همیشه زیبا میکشند.
تا به حال چند هنرپیشه زشت دیده اید که نقش آدمهای خوب را به آنها داده باشند؟
زیبا که باشید هنرمندتر هم به نظر میرسید!
تا بحال چند هنرمند کاملا زشت برنده جایزه اسکار شده اند؟
با زیبایی حتی باهوشتر هم به نظر میرسید و معلمها نمره های بهتری به شما میدهند.
هرچه زیباتر باشی درآمدت هم بیشتر خواهد بود و شانس استخدامت بیشتر میشود و خوشگلها در شغلهای برابر پول بیشتری میگیرند.
کنکور شاید تنها جاییست که همه در آن شانس دارند ولی حتی آنجا هم زیبایی مهمست.هرچه زیباتر باشی معلمها و خانواده بیشتر به درس ات اهمیت میدهند و شانس قبولی ات بیشتر خواهد شد.
حتی برای رسیدن به قدرت هم زیبایی مهمست،چند رییس جمهور زشت در آمریکا رای آورده اند؟
گرچه خوب بودن هم برای بهتر زندگی کردن مهمست ولی زیبایی راحت ترین راهِ بهتر زندگی کردنست و مهمترین مدرکش هم همین که همه عالم از آدم و پرنده و ماهی و چرنده حاضرند کلی برای خوشگلی خرج کنند و این یعنی بخواهیم یا نه ، در این دنیا زیبابودن مهمتر از خوب بودن است.
مریضی که حاضر نیست برای درمان مرضی که میتواند او را به کشتن دهد پول خرج کند ولی بیست برابر همان پول را خرج زیبایی اش میکند احمق نیست چون به غریزه میداند که شعار"بکش یا خوشگلم کن" اتفاقا خیلی هم درست است و زیبایی تضمین عمر و زندگی اوست.
ولی کاش خوب بودن هم به اندازه زیبا بودن ارزشش را داشت.
به قول سعدی کاش روزی میتوانستیم حقمان را از زیبایی بگیریم و خوبرویان را مجبور کنیم خوب هم باشند
من بگیرم عنان شه روزی
گویم از دست خوبرویان داد
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegram
مخ نویس
گپی در مورد مغز ، تکامل و انسان
[email protected]
[email protected]
👏21❤17👍13🤔2👎1
در فضیلت محافظه کاری
در دنیا حرفهایی هست که دوست داریم درست باشند چون درست بودنشان باعث میشود زندگی و جهانمان،معنا پیدا کنند و عادلانه تر به نظر برسند.
حرفهای قشنگی مثل اینکه آدمها همه با هم برابرند و از هر نژاد و ملیت و جنسیتی که باشند ذات و توان یکسانی دارند و اگر تفاوتی هست نه در ذات آنها بلکه در محیط آنهاست و اصل و نسب و نژاد و سیاهی و سفیدی و مردی و زنی همه کلیشه هایی هستند که به ما تحمیل شده اند، همه آدمها ذاتا خوبند و اگر بدند فقط بد تربیت شده اند.
مرد و زن هیچکدام برای نقش خاصی تمایز پیدا نکرده اند و زن ها و مردها در همه کارها توانایی یکسانی دارند.
مرزها و ملیت ها و پاسپورت ها در دنیا جعلی و قراردادی هستند و باید برداشته شوند و به جای صدها کشور تنها یک کشور به نام زمین وجود داشته باشد و به جای هزاران دین با همه مناسکشان یک دین به اسم معنویت وجود داشته باشد و همه مردم دنیا در برابری کامل در کنارهم در دنیایی زندگی کنند که دیگر در آن مهم نباشد از چه پدر و مادری و در کجا و با چه دینی به دنیا آمده باشیم و ثروت اجدادمان چقدر باشد و زن باشیم یا مرد،کوتاه باشیم یا بلند،زشت باشیم یا زیبا،سیاه باشیم یا سفید!
ولی متاسفانه دنیا هیچوقت جای شیک و عادلانه و برابری نبوده و احتمالا هیچوقت هم نخواهد بود چون طبیعت بر اساس رویاهای روشنفکری کار نمیکند.
البته روشنفکران میگویند:میکند و به پا خیزید چون ما بالاخره دنیایی را که آرزوی همه آدمهاست برپا خواهیم کرد ولی مشکل این جاست که عمر کوتاه است و ما آدمها نمیتوانیم برای تحقق این رویاهای روشنفکری چندقرن صبر کنیم و البته هشتاد سال حکومت کمونیستی هم فرصت کمی نبود.
در همان زمان که در آزمایشگاه بزرگ شوروی ،استالین مشغول آزمایش نسخه های رویایی روشنفکران چپ بر روی میلیونها نفر بود در آن طرف محافظه کاران غربی،فقر را در کشورهایشان بیش از تصور تمام مصلحان تاریخ ریشه کن و رویای برابری زن و مرد و سیاه و سفید را بعد از هزاران سال محقق کردند.
محافظه کاران رویاهای چپ ها را نه با تشکیل کمون بلکه با سرمایه داری برآورده کردند در حالی که روشنفکران چپ با نیت خیر مبارزه با سرمایه داری، شوروی را تبدیل به جهنمی برای مردم کردند.
اختلاف در خواستن و نخواستن و نیت ها نبود بلکه در توانستن و نتوانستن و شدن و نشدن بود.
راستها بدذات هایی که نمی خواهند دنیا تبدیل به بهشتی شود که روشنفکران چپ دنبالش هستند،نبودند و نیستند.
کسی با برداشتن مرزها و گل و بلبل شدن عالم و انرژی پاک و صلح جهانی و برابری مشکلی ندارد بلکه مشکل اینجاست که آیا این رویاها با توجه به ذات بشر و قوانین طبیعت واقعا شدنی هستند؟
اگر ممکن نباشند چه؟
آیا باید ...عالمی دیگر بباید ساخت و ز نو آدمی؟
راستش را بخواهید من برای سالهای سال فکر میکردم محافظه کاری یعنی دشمنی با مدرنیسم و عقل و شعور و هرچیز خوبی که در عالم است.
فکر میکردم محافظه کاری یعنی ترامپ و جنگ و طالبان و گروه فشار! و اصلا تصوری از اینکه در عالم، کلی محافظه کارِ روشنفکر و خیرخواه و مدرن هم وجود دارد نداشتم ولی کم کم متوجه شدم محافظه کاری میتواند گاهی چندین برابر انقلابی گری ،روشنفکرانه بله روشنفکرانه باشد و راست بودن با درست بودن منافاتی نداشته باشد و البته اخیرا با خواندن کتاب لیبرالیسم محافظه کار دکتر مردیها بیش از پیش این را باور کردم.
شما میتوانید موافق سرمایه داری باشید ولی هدفتان نجات مردم از فقر باشد.
میتوانید برای تمام کردن خونبارترین جنگ جهانی، بمب اتم بسازید.
میتوانید تفاوتهای ذاتی زن و مرد را قبول داشته باشید ولی هدفتان برابری حقوق زن و مرد باشد.
می توانید تفاوت های سرشتی آدمها را بپذیرید ولی نژادپرست نباشید.
میتوانید به باورهای مردم به عنوان یک چسب هویتی و اجتماعی احترام بگذارید بدون اینکه لزوما یک معتقد دو آتشه باشید.
میتوانید طرفدار ازدواج و حفظ نظام خانوادگی نرمالی که از یک زن و یک مرد و چند بچه تشکیل شده باشید بدون اینکه تمایلات جنسی دیگران را سرکوب کنید.
ولی بسیاری از روشنفکران چپ به این حد قانع نیستند.
آنها نه فقط دنبال برابری مطلق هستند بلکه شب و روز درتلاشند ثابت کنند اصلا هیچ کسی با هیچ کسی در عالم هیچ تفاوتی ندارد.
آنها میگویند نژاد، توهم ست.
سرمایه داری شر مطلق است حتی اگر به اندازه کل تاریخ آدمها را از گرسنگی نجات داده باشد و تا زمانی که حقوق دربان شرکت را با مدیرعامل یکی نکنند از پای نمی نشینند و تا وقتی از شما امضا نگیرند که مامای نازنین فیلم بربادرفته همانقدر زیباست که اسکارلت، دست از سر کچلتان برنمی دارند.
میگویند خانواده نه یک واحد بیولوژیک و طبیعی بلکه فقط قراردادیست که میتواند از دو مرد تشکیل شود و تازه باید به آنها بچه ای را هم داد تا بزرگش کنند.
از نظر بعضی از آنها، زن بودن همان مرد بودنست و مرد بودن همان زن بودن
ادامه دارد..
https://www.tg-me.com/draboutorab
در دنیا حرفهایی هست که دوست داریم درست باشند چون درست بودنشان باعث میشود زندگی و جهانمان،معنا پیدا کنند و عادلانه تر به نظر برسند.
حرفهای قشنگی مثل اینکه آدمها همه با هم برابرند و از هر نژاد و ملیت و جنسیتی که باشند ذات و توان یکسانی دارند و اگر تفاوتی هست نه در ذات آنها بلکه در محیط آنهاست و اصل و نسب و نژاد و سیاهی و سفیدی و مردی و زنی همه کلیشه هایی هستند که به ما تحمیل شده اند، همه آدمها ذاتا خوبند و اگر بدند فقط بد تربیت شده اند.
مرد و زن هیچکدام برای نقش خاصی تمایز پیدا نکرده اند و زن ها و مردها در همه کارها توانایی یکسانی دارند.
مرزها و ملیت ها و پاسپورت ها در دنیا جعلی و قراردادی هستند و باید برداشته شوند و به جای صدها کشور تنها یک کشور به نام زمین وجود داشته باشد و به جای هزاران دین با همه مناسکشان یک دین به اسم معنویت وجود داشته باشد و همه مردم دنیا در برابری کامل در کنارهم در دنیایی زندگی کنند که دیگر در آن مهم نباشد از چه پدر و مادری و در کجا و با چه دینی به دنیا آمده باشیم و ثروت اجدادمان چقدر باشد و زن باشیم یا مرد،کوتاه باشیم یا بلند،زشت باشیم یا زیبا،سیاه باشیم یا سفید!
ولی متاسفانه دنیا هیچوقت جای شیک و عادلانه و برابری نبوده و احتمالا هیچوقت هم نخواهد بود چون طبیعت بر اساس رویاهای روشنفکری کار نمیکند.
البته روشنفکران میگویند:میکند و به پا خیزید چون ما بالاخره دنیایی را که آرزوی همه آدمهاست برپا خواهیم کرد ولی مشکل این جاست که عمر کوتاه است و ما آدمها نمیتوانیم برای تحقق این رویاهای روشنفکری چندقرن صبر کنیم و البته هشتاد سال حکومت کمونیستی هم فرصت کمی نبود.
در همان زمان که در آزمایشگاه بزرگ شوروی ،استالین مشغول آزمایش نسخه های رویایی روشنفکران چپ بر روی میلیونها نفر بود در آن طرف محافظه کاران غربی،فقر را در کشورهایشان بیش از تصور تمام مصلحان تاریخ ریشه کن و رویای برابری زن و مرد و سیاه و سفید را بعد از هزاران سال محقق کردند.
محافظه کاران رویاهای چپ ها را نه با تشکیل کمون بلکه با سرمایه داری برآورده کردند در حالی که روشنفکران چپ با نیت خیر مبارزه با سرمایه داری، شوروی را تبدیل به جهنمی برای مردم کردند.
اختلاف در خواستن و نخواستن و نیت ها نبود بلکه در توانستن و نتوانستن و شدن و نشدن بود.
راستها بدذات هایی که نمی خواهند دنیا تبدیل به بهشتی شود که روشنفکران چپ دنبالش هستند،نبودند و نیستند.
کسی با برداشتن مرزها و گل و بلبل شدن عالم و انرژی پاک و صلح جهانی و برابری مشکلی ندارد بلکه مشکل اینجاست که آیا این رویاها با توجه به ذات بشر و قوانین طبیعت واقعا شدنی هستند؟
اگر ممکن نباشند چه؟
آیا باید ...عالمی دیگر بباید ساخت و ز نو آدمی؟
راستش را بخواهید من برای سالهای سال فکر میکردم محافظه کاری یعنی دشمنی با مدرنیسم و عقل و شعور و هرچیز خوبی که در عالم است.
فکر میکردم محافظه کاری یعنی ترامپ و جنگ و طالبان و گروه فشار! و اصلا تصوری از اینکه در عالم، کلی محافظه کارِ روشنفکر و خیرخواه و مدرن هم وجود دارد نداشتم ولی کم کم متوجه شدم محافظه کاری میتواند گاهی چندین برابر انقلابی گری ،روشنفکرانه بله روشنفکرانه باشد و راست بودن با درست بودن منافاتی نداشته باشد و البته اخیرا با خواندن کتاب لیبرالیسم محافظه کار دکتر مردیها بیش از پیش این را باور کردم.
شما میتوانید موافق سرمایه داری باشید ولی هدفتان نجات مردم از فقر باشد.
میتوانید برای تمام کردن خونبارترین جنگ جهانی، بمب اتم بسازید.
میتوانید تفاوتهای ذاتی زن و مرد را قبول داشته باشید ولی هدفتان برابری حقوق زن و مرد باشد.
می توانید تفاوت های سرشتی آدمها را بپذیرید ولی نژادپرست نباشید.
میتوانید به باورهای مردم به عنوان یک چسب هویتی و اجتماعی احترام بگذارید بدون اینکه لزوما یک معتقد دو آتشه باشید.
میتوانید طرفدار ازدواج و حفظ نظام خانوادگی نرمالی که از یک زن و یک مرد و چند بچه تشکیل شده باشید بدون اینکه تمایلات جنسی دیگران را سرکوب کنید.
ولی بسیاری از روشنفکران چپ به این حد قانع نیستند.
آنها نه فقط دنبال برابری مطلق هستند بلکه شب و روز درتلاشند ثابت کنند اصلا هیچ کسی با هیچ کسی در عالم هیچ تفاوتی ندارد.
آنها میگویند نژاد، توهم ست.
سرمایه داری شر مطلق است حتی اگر به اندازه کل تاریخ آدمها را از گرسنگی نجات داده باشد و تا زمانی که حقوق دربان شرکت را با مدیرعامل یکی نکنند از پای نمی نشینند و تا وقتی از شما امضا نگیرند که مامای نازنین فیلم بربادرفته همانقدر زیباست که اسکارلت، دست از سر کچلتان برنمی دارند.
میگویند خانواده نه یک واحد بیولوژیک و طبیعی بلکه فقط قراردادیست که میتواند از دو مرد تشکیل شود و تازه باید به آنها بچه ای را هم داد تا بزرگش کنند.
از نظر بعضی از آنها، زن بودن همان مرد بودنست و مرد بودن همان زن بودن
ادامه دارد..
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegram
مخ نویس
گپی در مورد مغز ، تکامل و انسان
[email protected]
[email protected]
👍21❤2👎1👏1
محافظه کاران فمنیست
آیا میتوان هم فمنیست بود هم محافظه کار؟
یکی از مترقی ترین و چپ ترین ایده های تاریخ، برابری حقوق زن و مردست.
فمنیست ها نه با خواهش و تمنا و محافظه کاری و نه فقط با تظاهرات و اعتصاب بلکه با بمب گذاری و زندان و فدا کردن جانشان، حقشان را گرفتند و بالاخره توانستند قاضی و فضانورد و رییس جمهور شوند.
ولی بعد از رسیدن به برابری چه کار دیگری مانده بود؟
برای سالها عکس فمنیست ها بر صفحه اول مجلات می درخشید و آنها قهرمانان برابری بودند.
آیا باید اعلام میکردند حالا که همه چیز برابر است خداحافظ؟
کار سختی بود،پس بعضی از آنها مبارزه جدیدی را شروع کردند.
مبارزه با جنسیت!
و طبق معمول لشگریان روشنفکری با این شعار به دنبالشان راه افتادند:
"مرد یا زن بودن فقط یک کلیشه و ساخته دست نظام مردسالار و سرمایه داری است"
و سپس مبارزه با جنسیت به یکی از شیک ترین دغدغه های روشنفکری چپ تبدیل شد.
"تنها تفاوت مرد و زن در دستگاه تناسلی آنهاست و ذهن و روان مردانه و زنانه اصلا وجود خارجی ندارد و میتوان همه تفاوتها را با کلیشه های فرهنگی توجیه کرد"
تئوری تهدید کلیشه البته میتواند تا حدی تفاوتهای جنسیتی را توضیح دهد مثلاً اگر به دخترها بگوییم از شما آزمونی میگیریم که در آن پسرها بیشتر نمره میگیرند آن دخترها در آن آزمون واقعا نمره کمی پایین تر خواهند گرفت چون مغز اجتماعی و انعطاف پذیر ما همیشه خود را با انتظارات جامعه یعنی همان کلیشه ها تنظیم میکند.
ـ دختر که فوتبال بازی نمیکند
ـ مرد که گریه نمی کند.
ولی تمام تفاوتهای جنسیتی را نمیتوان فقط با تهدیدکلیشه توضیح داد.
شواهد زیادی وجود دارد که جنسیت از بدو تولد در مغز ما سیمکشی شده است مثل:
نوزادان دختر ارتباط چشمی طولانی تری با مادرشان برقرار میکنند و نوزادان پسر به اشیا طولانی تر نگاه میکنند.
نوزادان پسر اسباب بازیهای چرخدار را بیشتر برمیدارند و دخترها عروسکها را.
میانگین حجم مغز نوزادان دختر در نواحی مرتبط با هوش زبانی و نوزادان پسر در نواحی مرتبط با هوش ریاضی کمی بزرگترست.
حتی شامپانزه های نر هم بیشتر اسباب بازی های چرخدار را انتخاب میکنند و شامپانزه های ماده بیشتر عروسکها را!
نوزادانی که هنوز بویی از فرهنگ جنسیت زده نبرده اند چطور میتوانند گرفتار کلیشه ها بشوند؟
شامپانزه ها چطور؟
ولی دشمنان جنسیت میگویند حجم نواحی مختلف مغز تفاوت میکند چون از نوزادی، دست پسرها ماشین میدهیم و شلوار آبی تنشان میکنیم و به دخترها عروسک میدهیم و دامن صورتی پایشان میکنیم.
آنها نمیگویند وقتی تنها یک کروموزوم۲۱ اضافه باعث تبدیل فرد نرمال به فردی با سندرم داون میشود،چطور ممکن است بود و نبودِ کروموزوم x وy هیچ اثری روی سیمکشی مغز نداشته باشد؟
آنها برای محکم کاری و یارگیری همجنسگرایی را هم به آش خود اضافه میکنند.
هیچکس ترجیح جنسی خودش راانتخاب نمیکند بلکه تحت تاثیر هورمونهای جنسی،سیمکشی مغز ما به سمت تمایل به یکی از دو جنس میرود،دستکاری هورمون جنسی در هفته اول تولد در موشها،منجر به هموسکچوال شدن آنهابرای تمام عمر میشود ولی باز هم دشمنان جنسیت اصرار دارند هموسکچوالیتی را به عنوان یک فرهنگ جار بزنند و به آن اسکار بدهند.
به این جواب نمیدهند که درحالی که ما آدمها در همه چیز ادامه مسیر تکاملی جانوران دیگر هستیم چطور ممکنست در تکامل جنسی از زمین تا آسمان با آنها فرق کنیم و فقط فرهنگ و کلیشه رفتارهای جنسی ما را شکل داده باشد.
پرنده های نر،لانه تزیین میکنند و ماده ها ناز میکنند ولی باز میگویند قانون جنسی طبیعت شامل آدمها نمیشود.
اسپرمهای زیاد،نر هوسباز و بزن در رو میخواهد و تخمکهای محدود و دوران پر خرج حاملگی و بچه داری نیاز به ماده محتاط و نازکن دارد!
رییس هاروارد در یک سخنرانی دانشگاهی به تحقیقی اشاره کرد که میگفت نمره پسرها در ریاضیات بیشتر و دخترها در ادبیات بیشترست و توصیه کرد دانشجویان در انتخاب رشته به این توجه کنند که ناگهان باطوفان فمنیست های دو آتشه و چپها مجبور به استعفا شد.
مگر میشود منکر تفاوت مغز زن و مرد شد وقتی بیماریهای مغزی مثل اوتیسم و جنون در پسرها و افسردگی و ام اس در دخترها واضحا بیشترست؟
آیا اینکه ۹۶درصد قاتلهای دنیا،مرد هستند فقط ناشی از کلیشه جنسیتی ست؟
آیا مهر مادری همان مهر پدری ست؟
آنها پاسخی به این سوال ندارند که چرا هرچه در کشوری برابری جنسیتی بیشتر باشد زنها کمتر رشته های مردانه را انتخاب میکنند و زنانه تر میشوند و مردان کمتر عمل زیبایی میکنند(بله! درست خلاف آنچه انتظار داشتید)
آیا احترام به برابری جنسیتی منافاتی با قبول تفاوتهای مرد و زن دارد؟
پس شاید بشود هم فمنیست بود هم محافظه کار!
خیلی اوقات آن چیزی که مدرن تر و زیبا تر و شیکترست میتواند درست تر نباشد و زن و مردِ معمولی ماندن و خانواده سنتی و محافظه کار داشتن،لزوما،دلیل واپسگرایی و مدرن نبودن نیست.
ادامه دارد
https://www.tg-me.com/draboutorab
آیا میتوان هم فمنیست بود هم محافظه کار؟
یکی از مترقی ترین و چپ ترین ایده های تاریخ، برابری حقوق زن و مردست.
فمنیست ها نه با خواهش و تمنا و محافظه کاری و نه فقط با تظاهرات و اعتصاب بلکه با بمب گذاری و زندان و فدا کردن جانشان، حقشان را گرفتند و بالاخره توانستند قاضی و فضانورد و رییس جمهور شوند.
ولی بعد از رسیدن به برابری چه کار دیگری مانده بود؟
برای سالها عکس فمنیست ها بر صفحه اول مجلات می درخشید و آنها قهرمانان برابری بودند.
آیا باید اعلام میکردند حالا که همه چیز برابر است خداحافظ؟
کار سختی بود،پس بعضی از آنها مبارزه جدیدی را شروع کردند.
مبارزه با جنسیت!
و طبق معمول لشگریان روشنفکری با این شعار به دنبالشان راه افتادند:
"مرد یا زن بودن فقط یک کلیشه و ساخته دست نظام مردسالار و سرمایه داری است"
و سپس مبارزه با جنسیت به یکی از شیک ترین دغدغه های روشنفکری چپ تبدیل شد.
"تنها تفاوت مرد و زن در دستگاه تناسلی آنهاست و ذهن و روان مردانه و زنانه اصلا وجود خارجی ندارد و میتوان همه تفاوتها را با کلیشه های فرهنگی توجیه کرد"
تئوری تهدید کلیشه البته میتواند تا حدی تفاوتهای جنسیتی را توضیح دهد مثلاً اگر به دخترها بگوییم از شما آزمونی میگیریم که در آن پسرها بیشتر نمره میگیرند آن دخترها در آن آزمون واقعا نمره کمی پایین تر خواهند گرفت چون مغز اجتماعی و انعطاف پذیر ما همیشه خود را با انتظارات جامعه یعنی همان کلیشه ها تنظیم میکند.
ـ دختر که فوتبال بازی نمیکند
ـ مرد که گریه نمی کند.
ولی تمام تفاوتهای جنسیتی را نمیتوان فقط با تهدیدکلیشه توضیح داد.
شواهد زیادی وجود دارد که جنسیت از بدو تولد در مغز ما سیمکشی شده است مثل:
نوزادان دختر ارتباط چشمی طولانی تری با مادرشان برقرار میکنند و نوزادان پسر به اشیا طولانی تر نگاه میکنند.
نوزادان پسر اسباب بازیهای چرخدار را بیشتر برمیدارند و دخترها عروسکها را.
میانگین حجم مغز نوزادان دختر در نواحی مرتبط با هوش زبانی و نوزادان پسر در نواحی مرتبط با هوش ریاضی کمی بزرگترست.
حتی شامپانزه های نر هم بیشتر اسباب بازی های چرخدار را انتخاب میکنند و شامپانزه های ماده بیشتر عروسکها را!
نوزادانی که هنوز بویی از فرهنگ جنسیت زده نبرده اند چطور میتوانند گرفتار کلیشه ها بشوند؟
شامپانزه ها چطور؟
ولی دشمنان جنسیت میگویند حجم نواحی مختلف مغز تفاوت میکند چون از نوزادی، دست پسرها ماشین میدهیم و شلوار آبی تنشان میکنیم و به دخترها عروسک میدهیم و دامن صورتی پایشان میکنیم.
آنها نمیگویند وقتی تنها یک کروموزوم۲۱ اضافه باعث تبدیل فرد نرمال به فردی با سندرم داون میشود،چطور ممکن است بود و نبودِ کروموزوم x وy هیچ اثری روی سیمکشی مغز نداشته باشد؟
آنها برای محکم کاری و یارگیری همجنسگرایی را هم به آش خود اضافه میکنند.
هیچکس ترجیح جنسی خودش راانتخاب نمیکند بلکه تحت تاثیر هورمونهای جنسی،سیمکشی مغز ما به سمت تمایل به یکی از دو جنس میرود،دستکاری هورمون جنسی در هفته اول تولد در موشها،منجر به هموسکچوال شدن آنهابرای تمام عمر میشود ولی باز هم دشمنان جنسیت اصرار دارند هموسکچوالیتی را به عنوان یک فرهنگ جار بزنند و به آن اسکار بدهند.
به این جواب نمیدهند که درحالی که ما آدمها در همه چیز ادامه مسیر تکاملی جانوران دیگر هستیم چطور ممکنست در تکامل جنسی از زمین تا آسمان با آنها فرق کنیم و فقط فرهنگ و کلیشه رفتارهای جنسی ما را شکل داده باشد.
پرنده های نر،لانه تزیین میکنند و ماده ها ناز میکنند ولی باز میگویند قانون جنسی طبیعت شامل آدمها نمیشود.
اسپرمهای زیاد،نر هوسباز و بزن در رو میخواهد و تخمکهای محدود و دوران پر خرج حاملگی و بچه داری نیاز به ماده محتاط و نازکن دارد!
رییس هاروارد در یک سخنرانی دانشگاهی به تحقیقی اشاره کرد که میگفت نمره پسرها در ریاضیات بیشتر و دخترها در ادبیات بیشترست و توصیه کرد دانشجویان در انتخاب رشته به این توجه کنند که ناگهان باطوفان فمنیست های دو آتشه و چپها مجبور به استعفا شد.
مگر میشود منکر تفاوت مغز زن و مرد شد وقتی بیماریهای مغزی مثل اوتیسم و جنون در پسرها و افسردگی و ام اس در دخترها واضحا بیشترست؟
آیا اینکه ۹۶درصد قاتلهای دنیا،مرد هستند فقط ناشی از کلیشه جنسیتی ست؟
آیا مهر مادری همان مهر پدری ست؟
آنها پاسخی به این سوال ندارند که چرا هرچه در کشوری برابری جنسیتی بیشتر باشد زنها کمتر رشته های مردانه را انتخاب میکنند و زنانه تر میشوند و مردان کمتر عمل زیبایی میکنند(بله! درست خلاف آنچه انتظار داشتید)
آیا احترام به برابری جنسیتی منافاتی با قبول تفاوتهای مرد و زن دارد؟
پس شاید بشود هم فمنیست بود هم محافظه کار!
خیلی اوقات آن چیزی که مدرن تر و زیبا تر و شیکترست میتواند درست تر نباشد و زن و مردِ معمولی ماندن و خانواده سنتی و محافظه کار داشتن،لزوما،دلیل واپسگرایی و مدرن نبودن نیست.
ادامه دارد
https://www.tg-me.com/draboutorab
Telegram
مخ نویس
گپی در مورد مغز ، تکامل و انسان
[email protected]
[email protected]
👍41❤5👎1