Telegram Web Link
مغز یا کامپیوتر؟ کدامیک پیروز میشوند؟
قسمت ششم

شاید بزرگترین آرزوی بشر،رسیدن به جاودانگی باشد،آب حیات؟
طبیعت معامله ی عجیبی باما کرده است از یک طرف ما را طوری ساخته که با تک تک سلولهایمان برای جان ندادن، جان بکَنیم،از آن طرف بدنمان را طوری ساخته که حتما پیر شویم و بمیریم تا جا برای ژنهایی نو در بدنهایی نو باز شود.
جاودانگی،خلاف مسیر طبیعتست و لابد به همین دلیل،اگر به آن برسیم نه فقط معنای زندگی ما،بلکه معنای عالم زیر و رو خواهد شد.
واقعا بدون مرگ،زندگی ما و دنیای ما،چه معنایی خواهند داشت؟
البته جاودانگی میتواند فقط به معنای  زنده ماندن بیولوژیک نباشد.
آدمها کتاب مینویسند و شعر میگویند و آواز می خوانند تا جاودانه شوند و آنهایی هم که هنری برای جاودانه شدن ندارند سعی میکنند به نحوی خود را  در زندگی نامه یک آدم جاودانه جا کنند مثلا پدر یا مادرش باشند یا عشقش یا دوستش یا حتی دشمنش تا لااقل در گوشه ی ویکی پدیای او اسمی برای خود دست و پا کنند و اگر نشد لااقل یک عکس سلفی با او بگیرند، شما را نمیدانم  ولی راستش من «نمردنِ» واقعی را  ترجیح میدهم.
دانشمندان میگویند بالاخره راهِ نمردن را پیدا خواهند کرد مثلا با حذف ژن پیری یا درمان همه بیماریها ،ولی من در اینجا  از نامیرایی و جاودانگی دیگری  میخواهم حرف بزنم یعنی جاودانگی محتویات مغز به جای جاودانگی کل بدن با آپلود مغز در یک کامپیوتر نامیرا!
اول ببینیم آیا این کار ممکن است و اگر ممکنست قرارست دقیقا چه قسمتی از مغز را آپلود کنیم؟
فعلا هیچ تکنولوژی که بتواند از کل مغز با تمام جزئیاتش حتی در مغز مرده نقشه برداری کند وجود ندارد چه برسد آن را آپلود کند ولی اگر روزی اینکار ممکن شود در آن روز موعود، قاعدتا نئوکورتکس که بار عمده هوش مارا به دوش میکشد باید برای آپلود کردن در اولویت باشد.
اما بدون هیپوکامپ که مسئول حافظه ست آپلود مغز کامل نمیشود و البته بدون مغز قدیم و بدون غرایز و غم و شادی و  عشق و نفرت و قهر و آشتی هم ما دیگر ما نخواهیم‌بود،پس باید تمام سیستم لیمبیک و پارالیمبیک ومخلفاتش را هم آپلود کنیم.
با اعصاب درد چه کنیم؟
اگر بخواهیم از شرشان خلاص شویم آنوقت چطور باید بین اینهمه سیناپس و نورون و آکسون مدارهای درد را پیدا و حذف کنیم؟
اگر درد باشد ولی دست و پایی نباشد،آیا با داشتن یک مغزکامل،بدون دست و‌ پا دچار مشکل کسانی که بعد از قطع عضو دچار دردهایی در عضوی که وجود ندارد میشوند،نخواهیم شد؟
آیا این مغز آپلود شده باید چشم و گوش هم داشته باشد یا میتواند کور و کر باشد؟
لحظه لحظه ی زندگی ما با دیدن و شنیدن چیزهای جدید معنا پیدا میکند
آیا مغزی که تا ابد کور و کر و فلج در گوشه ی یک کامپیوتر گیر افتاده  است میتواند شبیه خود ماباشد؟
حتی اگر چشم و گوش دیجیتال را هم به مغز آپلود شده مان اضافه کنیم آیا بدون اینکه بتوانیم حرکت کنیم این چشم و گوش به درد ما میخورند؟
آیاچنین زندگی یی بدتر از زندگی در گور نیست؟چون زندگی در زندانی تاریک و بیصدا و بی دست و پا که چون کابوسی ترسناک،هرگز نمیتوان ازآن خلاص شد؟آیا این خود جهنم نیست؟
حالا بیایید فرض کنیم که همه پیچیدگی های تکنولوژیکی را پشت سر گذاشته ایم و آپلود مغز ما تمام سنسورهای بینایی و شنوایی و حسی و صددرجه بهترش را هم دارد و حرکت هم میکند و اصلا عاشق هم میشود آیا او خود ماست؟
فرض کنید شما در چهل سالگی تصمیم بگیرید مغزتان را آپلود کنید و بخواهید  بدون اینکه از خود بیولوژیکی تان دست بردارید و خودکشی کنید همراه با یک آپلود از مغزتان به زندگی بیولوژیکتان همزمان ادامه دهید،آیا شما دو نفر،یکی هستید یاشما هستید و کپی شما؟
اگر شما لحظه به لحظه با افکار و احساسات جدید درحال تبدیل شدن به آدمی دیگر هستید،لابد همین اتفاق برای آپلودتان هم می افتد؟شما هیچوقت آدمی که بیست سال یا حتی یکساعت پیش بودید نیستید پس مغز آپلود شده شما هم لابد در یک زندگی مجازی،راه خودش را خواهد رفت و عشق خودش را پیدا خواهد کرد و به کسی تبدیل خواهد شد که شما ممکنست او را اصلا نشناسید.
مغز آپلود شده ی شما تنها مثل جاده ای ست که از جاده ی شما منشعب شده باشد و معلوم نیست قرارست به چه راهی برود.
آپلود مغز شما تبدیل به شما نخواهد شد همانطور که نصف کپی ژنهای شما یعنی فرزند شما تبدیل به نیمی از شما نخواهد شد پس آپلود کردن مغز بیش از فرزندآوری به جاودانگی شما کمک نمیکند،حتی اگر هزاران کپی از مغزتان بگیرید.
آپلود کردن مغز،جاودانگی نیست بلکه فقط نوعی کپی اطلاعاتست بدون دخالت ژنها.
گونه مابا خاموشی خورشید بالاخره روزی منقرض خواهد شد و تنها چیزی که ارزش جاودانه شدن دارد دانش ماست نه مغز و بدن و ژنهای ما!
همان دانشی که مارا احتمالاتبدیل به تنها موجودی درکهکشان کرده که میدانداصلا کهکشانی وجود دارد و هوش مصنوعی شایدهمانی باشد که بتواند دانش مارا جاودانه کند و ادامه دهد.
ادامه دارد
https://www.tg-me.com/draboutorab
مغز یا کامپیوتر؟کدامیک پیروز میشوند؟
قسمت آخر

چند میلیارد سال پیش چند مولکول  یکدیگر را تصادفی ملاقات کردند و سوپ حیاتی که می‌توانست خودش خودش را زیاد کند را بار گذاشتند و کم کم از این سوپ،ویروس و باکتری و خزنده و چرنده و در آخر آدم ساخته شد و همه ی این اتفاقات به یک دلیل خیلی احمقانه رخ داد: میل بی پایان چند اسیدآمینه به زیادشدن!
ژنها بدون اینکه اصلا روحشان خبر داشته باشد که شهوتشان به تکثیر چه دنیایی خلق خواهدکرد و بدون اینکه از وجود خودشان آگاه باشند ، موجوداتی ساختند با مغزهایی بزرگ به نام انسان.
چه داستان تحقیر آمیزی؟
آیا داستان پر شور عشق لیلی و مجنون، به صلیب کشیده شدن مسیح،شناخت کهکشانها و کشف فرمول اینشتین، لبخند ژکوند، روی زیبایی که سالهاست فراموشش نکرده ایم، همه و همه در نهایت زیر سر رقابت بی معنای چند اسید آمینه الدنگ به نام ژن ست؟
همان ژنهایی که برایشان هیچ اهمیتی ندارد که ما شاد باشیم یا غمگین،شمر باشیم یا امام حسین و حتی بقای گونه ما هم برای آنها سرسوزنی اهمیت ندارد چون اگرمنقرض شویم آنها راههای دیگری برای تکثیر خود در بدنها و حمال‌های ژنی دیگری پیدا خواهند کرد همان طور که ژن آبشش قورباغه و ویروسهای قدیمی میلیونها سالست که در کروموزومهای ما جاخوش کرده اند و به تکثیر خود ادامه می دهند.
بی شک در دنیایی که ژنها سردمدارش باشند هدف و معنایی نمیتوان یافت ولی آیا بی هدف بودن ژنهای ما ،مهمترین دستاورد ما یعنی دانش مارا هم بی معنا خواهدکرد؟
میلیارد ها کهکشان با تریلیاردها ستاره غول پیکر در این فضای بیکران در حال چرخیدن هستند ولی در هستی احتمالا تنها مغز ماست که میداند هستی وجود دارد. فکر کنید اگر مغز ما در عالم نبود آنوقت هیچکسی در عالم از وجود چیزی خبر نداشت انگار اصلا چیزی وجود ندارد؟
کرمهای خاکی در عالم وجود دارند ولی نه آنها و نه ژنهایشان و نه حتی ژنهای ما اصلا نمی‌دانند که عالمی هم وجود دارد تنها چیزی در عالم که این را میداند مغز ماست و این دانایی و دانش،به همان دنیایی که ژنها بی هیچ معنایی ساخته اند میتواند معنا دهد.
ما حاصل میل احمقانه ژنهایمان به زیاد شدن هستیم ولی احمق نیستیم.
ما سالهاست با کمک مغزمان با تانک از روی دنیای بی معنایی که ژنها در طی میلیاردها سال برایمان ساخته بودند رد شده ایم.
ژنهای ما با کدکردن لذت جنسی،فرزندان بیشتری ازما میخواهند ولی ما با روشهای ضدبارداری هم لذت جنسی را می‌بریم هم بچه دار نمیشویم.
ما مغزی داریم با مدارهای اخلاقی و این کافیست که ژنها نتوانند به راحتی تنها برای اینکه بیشترتکثیر شوند ما را فریب دهند تا به عشقمان ‌خیانت کنیم.
پیام آوران تاریخ،قرنها از چیزی شبیه همین فریب حرف میزدند چیزی شیطانی در وجود ما که جز زیاده خواهی و زیادشدن هدفی ندارد چیزی مقابل معنا و معنویت و دانش،چیزی هم معنای جاهلیت،نیرویی که انگار از جایی مرموز در درون ما برای هرکاری به ما دستور میدهد جایی شبیه ژنهای ما‌.
البته ما بجز ژن خیانت، ژن فداکاری هم داریم ولی حتی ژن فداکاری هم هدفش فقط کمک به تکثیر بیشتر ژنهای نزدیکانش ست نه ترویج فداکاری در عالم.ولی مغزما میتواند فداکاری کند حتی اگر باعث نابودی اش شود.
ما دستپخت ژنهاهستیم ولی به لطف مغزمان میتوانیم آلت دستشان نباشیم.
مغز ما به پشتگرمی دانشش برخلاف  ژنهایمان میتواند هم هدف داشته باشد هم معنا و میتواند با نافرمانی از ژنهایی که او را فقط برای تکثیر خودشان ساخته اند به دنبال هدفهای بزرگتری در عالم برود.
ژن و مغز قرنهاست که در جنگند.
گاهی این دعوا تبدیل به دعوای جهل و دانش یا کفر و ایمان یا خدا و شیطان میشود ولی در همه این دعواها یک طرف به دنبال معنا و هدفی برای عالمست و  طرف دیگر بدون هیچ هدفی، تنها میخواهد زیاد شود.
آیا در این دعوا روزی مغز مامیتواند بر ژنهایمان پیروز شود؟
بعید میدانم!
به دیکتاتورهایی که تحت فرمان ژنهای زیاده خواهشان نسل بشر را با بمب اتم و ویروسهای ترسناکشان تهدید میکنند فکر کنید و به این که اگر مثل دایناسورها منقرض شویم دیگر هیچ هوشی درعالم نخواهد بود که از روی فسیل های ما بداند که ما روزی نه‌تنها وجود داشته ایم  بلکه حتی اسرار کهکشانها را هم کشف کرده بودیم.
شاید بد نباشد از ترس انقراض به مریخ فرار کنیم ولی آنجا هم ژنها باما می آیند و ممکنست بر سر تصاحب یک کوه،جنگ راه بیندازند و منقرضمان کنند.
ولی یک راه هنوز هست اینکه از خیر بدن داروینی مان بگذریم و تنها دانشمان را نجات دهیم با کمک هوش مصنوعی!
هوش مصنوعی دیگر گرفتاریهای چند میلیارد ساله ی داروینی ما را ندارد و میتواند در هرجایی ازین کهکشان ادامه دهنده و حافظ میراث ما یعنی دانش ما باشد او میتواند بعد از انقراض ما،بماند و اگر موجود هوشمند دیگری در هستی پیدا شد به او خبر دهد که آدمهایی با دانش،روزی در زمین زندگی میکردند که میدانسته اند،کهکشانها وجود دارند.

https://www.tg-me.com/draboutorab
اگر علاقمند به شرکت در این جلسه هستید و کارت دانشجویی ندارید برای ورود به دانشگاه اسمتون رو برای آقای حسنی به این آی پی @Sepehr_H77 در تلگرام بفرستید تا برای ورود با حراست دانشگاه تهران هماهنگ کنند
بخش اول جلسه امروز دانشگاه تهران درباره هوش مصنوعی و مغز
Audio
بخش دوم جلسه
درباره سیاست و‌ مغز
Audio
Forwarded from Sepehr Hasani
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from شبکه‌های مجازی کرگدن
🎊📚 نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران (حضوری و مجازی)
۲۰ تا ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲، غرفۀ نشر کرگدن
* خرید حضوری: شبستان، راهرو ۱۵، غرفهٔ ۱۹
* لینک خرید از غرفۀ مجازی:
https://b2n.ir/s65704

#نشر_کرگدن
#نمایشگاه_کتاب_تهران
#با_کرگدن_سفر_کن
کاش قاضی ها نورولوژیست بودند!

چندی پیش خبری خواندم درباره گردهمآیی شیطان پرستان در آمریکا و اینکه چطور مراسم آنها هرسال با پاره کردن انجیل و توهین به صلیب شروع میشود و بعد یاد دونفری افتادم که به جرم توهین به مقدسات به دار آویخته شدند.
چرا آمریکای مسیحی،شیطان پرستی و توهین به دین آباء و اجدادی اش را تحمل میکند؟
مسیحیان کاتولیک و ارتدوکس فقط به علت اختلاف بر سر اینکه کدام نحوه غسل تعمید صحیح ترست یا در عشای ربانی شراب به خون مسیح تبدیل میشود یا نه، قرن‌ها همدیگر را به سیخ کشیدند ولی حالا حتی پاره کردن انجیلشان را هم تحمل میکنند؟چرا؟
دلیل این مدارا تنها لامذهب شدن غربی ها نیست ،اتفاقا بسیاری از آنها هنوز هم مسیحیان معتقدی هستند، بلکه دلیلش اینست که نخبگان آنها سالها پیش یک اصل ساده را فهمیدند، این اصل که نباید به عقاید آدمها تا وقتی آن عقیده به کسی صدمه ای نمیزند،اهمیت داد، حتی اگر آن عقیده شیطان پرستی باشد و خوشبختانه در این روزگار،فهمیدن این اصل، خیلی راحت تر از زمان جرج واشنگتن ست چون حالا میدانیم تمام این دعواها و عقیده ها و عشق و نفرت ها را چند سیناپس و مدار ناقابل در مغز ما میسازند.
سالهاست در دنیایی که آدمهای مدرن آن را اداره میکنند هیچ عقیده ای جرم نیست حتی اگر منحط و ترسناک باشد البته تا زمانی که تهدیدی برای دیگران نباشد، ولی در کشوری با تاریخی پر از تساهل و تسامح و سعدی و حافظ و کوروش ،هنوز کسانی را به جرم داشتن چند مدار مغزی، دار میزنند.
ما نورولوژیست ها هر روز آدمهایی را میبینیم که تنها چند ساعت بعد از یک صدمه ی مغزی یا مدتی بعد از مصرف یک قرص ناقابل ، تبدیل به آدمهای دیگری با مغزها و مدارهای و عقاید دیگری میشوند و به همین علتست که ما نورولوژیست ها خوب میفهمیم که دار زدن کسی به جرم عقیده ای که در مغزش ساخته شده،چه کار وحشتناکی ست.
وقتی رزیدنت بودم مردی را با تب و هذیان بستری کردم، معلوم شد تبخال مغزی دارد،او که فرد محترمی بود بعد از شروع به موقع درمان ضد ویروس و نجات جانش با حال عمومی و هوش و حواس عالی مرخص شد ولی در مراجعات بعدی معلوم شد که او تبدیل به آدم دیگری شده است آدمی با تمایلات جنسی عجیب و ترسناک!
حالا آیا باید او را به جرم تغییراتی که در مغزش ایجاد شده بود اعدام میکردند؟
یا حاج آقایی را به خاطر می آورم که بعد از عمری زندگی آبرومندانه بعد از کوچک شدن ناحیه پیشانی مغزش در کوچه ها به دخترکان عورت نمایی میکرد یا خانم محترمی را که بعد از قطع مصرف داروهایش،دچار شیدایی و درگیر رابطه ای خارج از ازدواج شده بود و وقتی شما این تجربیات را دارید،میدانید که هر عقیده ای به مداری در مغز ربط پیدا میکند و آنوقت نگاهتان به آدمها تغییر میکند و تبدیل به آدمهای آسان گیرتری میشوید و چقدر سختست که اینها را بدانید و ببینید بیخ گوشتان، آدمهایی به جرم داشتن یک مدار مغزی به دار آویخته میشوند؟
آخر چرا حالا که علم،دلیل اصلی جنگهای هفتاد و دو ملت را روشن کرده، باید عقاید و باورهای آدمها را اینقدر جدی بگیریم؟
مغزها ایمان می آورند و کافر میشوند چون مغزها به کفر و ایمان به عشق و نفرت و به دوست و دشمن احتیاج دارند  و بعد از چندی جای ایمان و کفر و دشمن و دوست و نفرت و عشق در سیناپسها عوض میشود.
دوهزار سال پیش، مسیحیان از نظر رومی ها عده ای مرتد مهدورالدم بودند چون به خدایان رومی توهین میکردند و بتهای عزیزشان را میشکستند و بجای خدایان باستانی رم، فقط خدای واحدی را می‌پرستیدند،آن زمان این کافران مسیحی سزاوار مرگ بودند ولی بعد از اینکه با تغییر چند سیناپس، ناگهان مغز پادشاه رم تصمیم گرفت مسیحی شود و همه اروپا را مسیحی کند، جای کفر و ایمان، یکشبه عوض شد.
حالا که سیناپسهای ناقابلی که از پروتئین‌های ناقابلتری ساخته شده اند کفر و ایمانمان را میسازند چرا باید توهین چند سیناپس به عقیده ای که آنهم حاصل چند سیناپس دیگرست اینقدر خونمان را به جوش آورد؟
در حالی که دنیا دنبال راهیست که کار سیناپسهای پر از باگ‌ مغز ما را به هوش مصنوعی باهوشتر و عاقل تری بسپارد، در اینجا بعضیها هنوز مواظبند که خدانکرده کسی به سیناپسها و پروتئینهای مقدس مغزشان توهین نکند؟
البته توهین به هرعقیده ای کار بدیست ولی همین توهین هم خودش یک عقیده و یک‌مدار دیگرست مثل توهین موحدان به بت پرستان و شیطان پرستان به مسیحیان!
بله این طبیعیست که آدمهایی با عقاید و سیناپسهای متضاد، با هم دشمنی کنند ولی معقول نیست که یک دولت درجهان مدرن،عقاید چند سیناپس را اینهمه جدی بگیرد و با طنابِ دار،خود را وسط یک دعوای ماقبل تاریخی سیناپسی بیندازد.
چهره آن دو طفل معصوم که پدرشان را به جرم توهین به مقدسات بالای دار دیدند،جلوی چشمم رژه میرود و میخواهم داد بزنم من‌ هم مقدساتی دارم ولی لطفا هرگز کسی را به جرم توهین به سیناپسهای مقدس من دار نزنید!
کاش قاضی ها نورولوژیست بودند!
https://www.tg-me.com/draboutorab
وقتی پاپ ها شاعر میشوند

مسیح  می‌گفت اگر کسی به شما سیلی زد آنطرف صورتتان را هم جلو بیاورید!
پس چرا عاشقان کاتولیک مسیح در طول تاریخ نه فقط کافران بلکه حتی مومنان ارتودکس همان مسیح را تنها بر سر اختلاف در روش غسل تعمید به سیخ کشیده و سوزانده اند؟
این سوال یک جواب مهم دارد و آن اینکه هر باور تغییر ناپذیری ،خشونت آفرین است و البته فرقی هم نمیکند آن باور دینی باشد یا غیر دینی! مسیحیت باشد یا کمونیسم و پیشوایش مسیح باشد یا لنین!
میگویند فرمول مشترکی در همه ی ایدئولوژی ها وجود دارد که در نهایت باعث فعال شدن چرخه خشونت میشود.
برای اینکه سوءتفاهم نشود و به دردسر نیفتم بگذارید فرض کنیم که پیشوایی به نام هاریسون کتابی به پیروان خود عرضه کرده که ادعا میکند هرکه به آن ایمان بیاورد و عمل کند، هرگز بیمار نخواهدشد و جاودانه خواهد زیست و پیروانش یعنی فرقه ی طبیبان معتقدند هیچ خطایی در این کتاب وجود ندارد.
این پیروان گرد هم جمع میشوند و تا می‌توانند کتاب هاریسون را ترویج میکنند و هرکسی را که به مرام آنها بپیوندد یاری میدهند و با او متحد میشوند و با هرکس که در درستی هاریسون شک کند دشمنی میکنند.
در ابتدا طرفداران هاریسون کم شمارند ولی کم‌کم به پشتوانه حمایت از هم و البته قوت‌ رهبری پیشوا بیشمار میشوند و برای خود نظام پزشکی و دانشگاه و استاد و شاگرد و مشتری جمع میکنند و روزی میرسد که پیروان هاریسون حاضر خواهند شد برای دفاع از مرامشان با دشمنان هاریسون بجنگند حتی اگر هاریسون فقط‌ درباره طبابت حرف زده باشد و این چرخه خودی و ناخودی،ایمان و کفر و حق و باطلست که سبب میشود همه ایدئولوژیها آرایش جنگی بگیرند جدا از اینکه حرف حسابشان چه باشد!
ولی چرا درحالیکه اروپا هنوز کمابیش مومن به همان دینِ دنیای قدیمست حتی متعصب ترین مسیحیان هم دیگر درآرزوی به صلیب کشیدن کافران نیستند؟
لابد میگویید علتش اینست که دنیای مدرن قدرت را از دین گرفته است ولی من پس از خواندن کتاب پینکر یعنی "فرشتگان بهتر ذات ما" مدتهاست به یک عامل دیگر هم شک کرده ام.
پینکر ازخشونت دنیای قدیم داستانهای عجیبی تعریف میکند و با آمار نشان میدهد که چطور درمدت کوتاهی،خشونت در دنیا به شدت کاهش یافته است.
او میگوید که در دنیای قدیم شغل جلادی در اروپا یکی از پردرآمدترین مشاغل بوده است و مراسم اعدام یکی از محبوبترین کارناوال های مردمی و مردم قرون وسطا آنقدر از زجرکشیدن آدمها لذت می‌بردند که به جلادها پول میدادند تا وحشیانه تر و خلاقانه تر اعدامیان را زجرکش کنند درحالیکه امروز در دنیای جدید مجازات اعدام در حال منقرض شدن است حتی برای جنایتکاران!
یا برده داری را مثال میزند که زمانی شغل آبرومندی بود و امروز جنایتیست علیه بشریت!
یا به خشونت قصه های کودکانه قدیم اشاره میکند و میگوید در نسخه قدیمی قصه سیندرلا، او بعد از ازدواج با شاهزاده رویاهایش برخلاف نسخه امروزی، با چاقو،انگشتان خواهران بدجنسش را میبرد تا پاهایشان را به زور در آن کفش طلا جا کند.
یا شرحی از ورزش های دنیای قدیم  میدهد که در آنها چطور گلادیاتورها را جلوی شیرها میانداختند تا مردم از تماشای خورده شدن آدمها کیف کنند‌.
یا روشهای فرزندپروری تا همین صد سال پیش را یادآوری میکند که اساسش بر چوبِ تر بود و حالا به این فکر کنید که هیچ یک از خشونت‌هایی که از قول پینکر تعریف کردم ایدئولوژیک نبودند در واقع خشونت در ذات همه چیزهای قدیمی وجود داشت تا اینکه دنیا جدید از راه رسید،دنیای جدیدی که در آن حتی پوتین جاه طلبِ در آستانه باخت هم،جرات استفاده از یکی از هزاران بمب اتمش را ندارد،چون مردمان دنیای جدید دیگر برخلاف قدیم تاب تحمل هیروشیمایی دیگر را ندارند.
حالا دوباره به این سوال فکر کنید!
چرا ادیان باستانی، چنین تاریخ خشونت باری دارند حتی اگر مسیحشان منتظر دومین سیلی باشد؟
آیا میتوان بخشی از خشونت موجود در ادیان را بجز سرشت ایدئولوژیک آنها به گردن قدیمی بودنشان انداخت؟
دنیای جدید، گلادیاتوری را به فوتبال تبدیل کرد و آدمکشان صلیبی را به پاپ های بی آزاری که فقط درباره مهربانیهای مسیح شعر میخوانند درحالی که هنوز دینی را تبلیغ میکنند که اهدای عضو را حرام میداند و هنوز هم اسقفهای کاتولیک بر سر اینکه شراب عشای ربانی همان خون مسیحست با ارتودوکس ها اختلافات جدی دارند.
درواقع آنچه که پاپ های صلیبی را به مو سپیدانی مهربان تبدیل کرد نو شدن مسیحیت نبود بلکه نو شدن مسیحیان بود.
آیا طالبان این گوشه دنیا هم ممکنست تنها با جدید شدن دنیای مردمانشان مثل پاپ ها شاعر شوند بدون آنکه نیاز باشد آنهایا باورهای آنها را شکست داد؟
شاید تنها کافی باشد ما نو شویم تا طالبان ما هم چون کشیشان دنیای نو بجای شیپور جنگ،پیانو بزنند و بجای شمشیر کشیدن علیه چند تار مو،برای زیبارویانی که هزاران تارمویشان بربادست همان زیارتنامه قدیمی را البته با سه تار بخوانند.


https://www.tg-me.com/draboutorab
2025/07/06 05:34:31
Back to Top
HTML Embed Code: