آلمانیها اصطلاحی دارند میگویند: «پنهانی و اختفا (Verbergung) نگهداری و مراقبت (Bergung) است.» یعنی اگر چیزی که هنوز وقتش نرسیده را پنهان نگهداری، از آن مراقبت کردهای. هرچیزی را باید به وقتش آشکار کرد. حتی باید هرچیزی را به وقتش دید، به وقتش شنید، به وقتش گفت و به وقتش خواند.
این "وقت" چیست و چگونه میتوان تشخیص داد که وقت یک چیز رسیده یا نرسيده؟ اصلا چهکسی صلاحیت دارد وقت چیزها را تعیین کند؟
پاسخ به همه این پرسشها کار دشواری است و طبیعتا قرار هم نیست در یک یادداشت کوتاه به این پرسشها پاسخ دهیم. اما قدرمسلم این است که در هر موضوعی، تعیین این وقت مختص آن موضوع است. فیالمثل وقتِ آموزش یک زبان خارجی با وقتِ خواندن یک کتاب دشوار در فیزیک برای یک کودک فرق میکند.
خیلی از سیاست سر در نمیآورم، ولی فکر میکنم این قاعده در سیاست هم صدق میکند. یک اتفاق بزرگ و سرنوشت ساز برای یک ملت، اگر وقتش نرسیده باشد، آسیبزا خواهد بود و میتواند سالها آن ملت را به عقب بازگرداند. اما اینکه چهکسی در سیاست صلاحیت اینرا دارد وقت یک رخداد را تشخیص بدهد، بیشک ارتباطی به این ندارد که آن شخص یک بازیگر سینماست یا یک معلم فلسفه. عریان شده یا عبا بر تن کرده. نماز میخواند یا شراب مینوشد. این قبیل امور تاثیری بر "وقتشناسی" در سیاست ندارد. وقتشناسی در سیاست، بیشک از دشوارترین امور است که حداقل از زمان افلاطون تا به امروز موضوع بحث و فحص اهل نظر بوده و شاید نتوان هیچگاه به تعریف دقیق و روشنی دست یافت. اینقدر هست در عصر جدید، یک کمدین سینما، به ناگاه در عرصه سیاست بدل به یکی از درخشانترین رهبران جهان میشود تا پوزه اوباش روس را به خاک بمالد. در ایالات متحده هم هنوز از ریاست جمهوری رونالد ریگان، که بازیگر سینما بود، به مثابه یکی از درخشانترین دورهها یاد میشود. یک دانشجوی فلسفه باید به دشوار بودن این وقتشناسی توجه کند. والا خیلی راحت دچار اشتباهاتی میشود که شاید هرگز نتوان آن اشتباهات را توجیه کرد. مانند اشتباهات هیدگر در امر سياست و اگر حمل بر قیاس نشود، اشتباهات خود من در سیاست.
#اکبر_جباری
https://www.instagram.com/p/Co5Y7ZBqVfr/?igshid=MWMzM2Q4ZmE=
این "وقت" چیست و چگونه میتوان تشخیص داد که وقت یک چیز رسیده یا نرسيده؟ اصلا چهکسی صلاحیت دارد وقت چیزها را تعیین کند؟
پاسخ به همه این پرسشها کار دشواری است و طبیعتا قرار هم نیست در یک یادداشت کوتاه به این پرسشها پاسخ دهیم. اما قدرمسلم این است که در هر موضوعی، تعیین این وقت مختص آن موضوع است. فیالمثل وقتِ آموزش یک زبان خارجی با وقتِ خواندن یک کتاب دشوار در فیزیک برای یک کودک فرق میکند.
خیلی از سیاست سر در نمیآورم، ولی فکر میکنم این قاعده در سیاست هم صدق میکند. یک اتفاق بزرگ و سرنوشت ساز برای یک ملت، اگر وقتش نرسیده باشد، آسیبزا خواهد بود و میتواند سالها آن ملت را به عقب بازگرداند. اما اینکه چهکسی در سیاست صلاحیت اینرا دارد وقت یک رخداد را تشخیص بدهد، بیشک ارتباطی به این ندارد که آن شخص یک بازیگر سینماست یا یک معلم فلسفه. عریان شده یا عبا بر تن کرده. نماز میخواند یا شراب مینوشد. این قبیل امور تاثیری بر "وقتشناسی" در سیاست ندارد. وقتشناسی در سیاست، بیشک از دشوارترین امور است که حداقل از زمان افلاطون تا به امروز موضوع بحث و فحص اهل نظر بوده و شاید نتوان هیچگاه به تعریف دقیق و روشنی دست یافت. اینقدر هست در عصر جدید، یک کمدین سینما، به ناگاه در عرصه سیاست بدل به یکی از درخشانترین رهبران جهان میشود تا پوزه اوباش روس را به خاک بمالد. در ایالات متحده هم هنوز از ریاست جمهوری رونالد ریگان، که بازیگر سینما بود، به مثابه یکی از درخشانترین دورهها یاد میشود. یک دانشجوی فلسفه باید به دشوار بودن این وقتشناسی توجه کند. والا خیلی راحت دچار اشتباهاتی میشود که شاید هرگز نتوان آن اشتباهات را توجیه کرد. مانند اشتباهات هیدگر در امر سياست و اگر حمل بر قیاس نشود، اشتباهات خود من در سیاست.
#اکبر_جباری
https://www.instagram.com/p/Co5Y7ZBqVfr/?igshid=MWMzM2Q4ZmE=
پیش از این،(عصر جدید) وقتی میخواستی، نوای دلنشین ساز و مطربی دلنواز را بشنوی، وقت و زمان و مکانی را برای این مهم فراهم میکردی. میرفتی نزد خنیاگری و یا مطربی اعم از مهتاب رو یا غیر مهتاب رو، و دو زانو مینشستی و در حالیکه محو در چهره و حرکاتش شده بودی، گوش جان میسپردی به آن نوا و صدای دلانگیز. این باز کردن "جای" و فراهم کردن "گاه"ی مناسب، آداب و قواعدی داشت که رعایت آنها من حیث المجموع "عالمی" میساخت که تو خود را درون آن عالم میپروراندی و میبالیدی. تو درون این عالم بزرگ میشدی و گرچه "ادب شنیدن" موسیقی را می آموختی، اما به واقع "ادب زیستن" را فرا میگرفتی.
اما امروزه، این "جای" و "گاه" از دست رفته است. تو برای شنیدن موسیقی نیازی به فراهم کردن این "جای" و "گاه" نداری. خواه سوار بر مرکب و اتومبیلت باشی، خواه در آسانسور در طبقه چندم آپارتمانت، و خواه در مبال و قضای حاجت! همواره میتوانی موسیقی گوش بدهی و لذت ببری بیآنکه آن آداب و قواعد را رعایت کنی! موسیقی در عصر جدید، صرفا به "کسب لذت" تقلیل یافته، چراکه در این عالم، همه آن آداب و قواعد از بین رفته است و تنها چیزی که از موسیقی مانده لذت است.
درباره دین هم وضع بر همین منوال است. دینداری در عصر جدید، صرفا در خدمت تولید "حال" است. هیچ "مقامی" از آن بر نمیآید و هیچکس به هیچ مقامی هم نمیتواند رسیدن. مدعیان را وانهید. در عصر جدید، رسیدن به مقامات ممتنع است. هرچه هست حال است و لذت. چرا هیچ مقاماتی در دینداری عصر جدید حاصل نمیشود؟ پاسخ من صریح و ساده و روشن است. مقامات در فقدان خدایان رخ نمیدهد. در فقدان خدایان، این ولایت تکنیک است که جان آدمیان را تسخیر کرده است. لاف درویشی بسیار است و هایهوی مستیان ایزدی نیز فراوان، اما آنچه هست فقط حال است و فقدان "جای" و "گاه".
..........................
درباره تفاوت "حال" و "مقام"، به کتاب "مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه" نوشته عزالدین محمود کاشانی و نیز کتاب "رساله قشیریه" و برخی دیگر از کتب عرفانی اهل تصوف رجوع کنید.
#اکبر_جباری
https://www.instagram.com/p/Co72xbqKq23/?igshid=MWMzM2Q4ZmE=
اما امروزه، این "جای" و "گاه" از دست رفته است. تو برای شنیدن موسیقی نیازی به فراهم کردن این "جای" و "گاه" نداری. خواه سوار بر مرکب و اتومبیلت باشی، خواه در آسانسور در طبقه چندم آپارتمانت، و خواه در مبال و قضای حاجت! همواره میتوانی موسیقی گوش بدهی و لذت ببری بیآنکه آن آداب و قواعد را رعایت کنی! موسیقی در عصر جدید، صرفا به "کسب لذت" تقلیل یافته، چراکه در این عالم، همه آن آداب و قواعد از بین رفته است و تنها چیزی که از موسیقی مانده لذت است.
درباره دین هم وضع بر همین منوال است. دینداری در عصر جدید، صرفا در خدمت تولید "حال" است. هیچ "مقامی" از آن بر نمیآید و هیچکس به هیچ مقامی هم نمیتواند رسیدن. مدعیان را وانهید. در عصر جدید، رسیدن به مقامات ممتنع است. هرچه هست حال است و لذت. چرا هیچ مقاماتی در دینداری عصر جدید حاصل نمیشود؟ پاسخ من صریح و ساده و روشن است. مقامات در فقدان خدایان رخ نمیدهد. در فقدان خدایان، این ولایت تکنیک است که جان آدمیان را تسخیر کرده است. لاف درویشی بسیار است و هایهوی مستیان ایزدی نیز فراوان، اما آنچه هست فقط حال است و فقدان "جای" و "گاه".
..........................
درباره تفاوت "حال" و "مقام"، به کتاب "مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه" نوشته عزالدین محمود کاشانی و نیز کتاب "رساله قشیریه" و برخی دیگر از کتب عرفانی اهل تصوف رجوع کنید.
#اکبر_جباری
https://www.instagram.com/p/Co72xbqKq23/?igshid=MWMzM2Q4ZmE=
کتاب "درباره شعر" را در بین آثارم بیش از همه دوست میدارم. کتابی که کمی جسورانه و شاید بیپروا نوشته شده و ای بسا چندان مقبول خواست زمانه نباشد.
کتاب شامل دو بخش است. بخش اول بحثی نظری است درباره ماهیت و چیستی شعر. چه چیز است آنکه شعر مینامندش؟ چه کلامی شعر است؟ و چرا من آنچه را که "شعر نو" میخوانند، "کلام شکسته" مینامم؟
بخش دوم، شرح و تفسیر فلسفی و حکمی ابیاتی از شش شاعر است که به ترتیب عبارتند از: فردوسی، نظامی، مولانا، حافظ، بیدل و معارف.
سایه سنگین ابنعربی را در سرتاسر کتاب میتوان دید، تاحدی که فردوسی حماسهسرا و نظامی عاشقانهسرا، از منظر محیالدینابنعربی خوانده و تفسیر میشود. ارادت من به عرفان ابنعربی، در این کتاب به شکل آشکاری مشهود است.
چاپ نخست کتاب، سال ۱۳۸۹ توسط نشر پرسش در ۳۰۰ صفحه منتشر گردید. چاپ جدید انرا میتوانید از طریق تلگرام نشر پرسش و یا شماره انتشارات سفارش دهید و تهیه نمائید.
Telegram: @Porsesh_pub
Phone: 09168400170
https://www.instagram.com/p/CpDrZ7mKUtp/?igshid=MWMzM2Q4ZmE=
کتاب شامل دو بخش است. بخش اول بحثی نظری است درباره ماهیت و چیستی شعر. چه چیز است آنکه شعر مینامندش؟ چه کلامی شعر است؟ و چرا من آنچه را که "شعر نو" میخوانند، "کلام شکسته" مینامم؟
بخش دوم، شرح و تفسیر فلسفی و حکمی ابیاتی از شش شاعر است که به ترتیب عبارتند از: فردوسی، نظامی، مولانا، حافظ، بیدل و معارف.
سایه سنگین ابنعربی را در سرتاسر کتاب میتوان دید، تاحدی که فردوسی حماسهسرا و نظامی عاشقانهسرا، از منظر محیالدینابنعربی خوانده و تفسیر میشود. ارادت من به عرفان ابنعربی، در این کتاب به شکل آشکاری مشهود است.
چاپ نخست کتاب، سال ۱۳۸۹ توسط نشر پرسش در ۳۰۰ صفحه منتشر گردید. چاپ جدید انرا میتوانید از طریق تلگرام نشر پرسش و یا شماره انتشارات سفارش دهید و تهیه نمائید.
Telegram: @Porsesh_pub
Phone: 09168400170
https://www.instagram.com/p/CpDrZ7mKUtp/?igshid=MWMzM2Q4ZmE=
📕 درباره دکتر سید جواد طباطبایی
✍ اکبر جباری
بنابر گزارش لودویگ بینسوانگر، فروید برخی از آثار هیدگر را خوانده بود. هیدگر هم در سمینارهای سولیکون در گفتگو با روانپزشکان و برخی شاگردان فروید نشان داده بود که عمیقا فروید را میشناسد و احاطه کاملی بر آثار او دارد. با اینهمه و برغم احترامی که هر دو به یکدیگر قائل بودند، اندیشه و تفکرات همدیگر را قبول نداشتند.
هیدگر همین رابطه را با لکان هم داشت. او که حتی چند روزی مهمان لکان در خانهاش بود، و ارتباط خانوادگی با او داشت، درباره نوشتههای لکان گفته بود "این روانکاوان، خود نیاز به روانکاوی دارند" و لکان نیز نوشته های هیدگر را دشواریاب و مبهم و گیج کننده میدانست.
این نوع رابطه، چیزی است که اندیشمندان ایرانی در نسبت با همدیگر بدان نیاز دارند. رابطهای که در عین احترام به شخصیت یکدیگر، در ساحت تفکر بدون تعارف میتوانند مخالف یکدیگر باشند.
مبانی فکری من به عنوان دانشجوی فلسفه، چندان با مبانی فکری سیدجواد طباطبایی سازگار نبود و نمیتوانستم خود را با او همراه و همفکر کانل ببینم، اما این تفاوت راه، هرگز منجر به تخفیف جایگاه او نزد من نشد و نیز این تفاوت در "مبانی"، دلیلی بر ان نمیشد تا در برخی "مسائل" اشتراک نظر نداشته باشیم.
سید جواد طباطبایی دغدغهی ایران داشت، دغدغهای شریف و اصیل که هر کسی که در این خاک به کار نظری و علمی مشغول است، باید واجد آن باشد. طباطبایی پژوهشگری بود که میکوشید از لابهلای آثار و میراث گذشته، چیزی بیابد تا قوامبخش هویت ایرانی باشد.
او شرافتش را چونان یک پژوهشگر آزاد و مستقل حفظ کرد و حاضر نشد به ارباب قدرت و اهل سیاست باج بدهد. نگران ایران بود و برغم اینکه خود از دیار آذربایجان بود و زبان مادریاش ترکی و آذربایجان را نیز دوست میداشت، ایران را با همه تکثر فرهنگی و زبانی و قومی، چونان نخ تسبیحی میدید که این کثرت را در یک هارمونی تاریخی، وحدت بخشيده است.
سید جواد، میراثدار عقل و عقلانیت بود و از همینرو اهمیت همسخنی ایران با جهان را میدانست. او میدانست که ایران، تا جایی قادر به بقا و ادامه حیات است که بتواند با جهان مدرن از در دیالوگ وارد شود.
طباطبایی نویسندهای با دیسیپلین و منظم بود که سیر اندیشه و تفکر را خوب میشناخت و میدانست در این مسیر خود را مشغول امور غیر عقلانی نسازد و از همینرو نه دین ستیز بود و نه کاری به دین خلقالله داشت. او به خوبی دریافته بود که رستگاری در کشف تاریخ جهانی عقل است و بدان متعهد و ملتزم بود.
https://www.instagram.com/p/CpQJWEhJLbo/?igshid=MWMzM2Q4ZmE=
✍ اکبر جباری
بنابر گزارش لودویگ بینسوانگر، فروید برخی از آثار هیدگر را خوانده بود. هیدگر هم در سمینارهای سولیکون در گفتگو با روانپزشکان و برخی شاگردان فروید نشان داده بود که عمیقا فروید را میشناسد و احاطه کاملی بر آثار او دارد. با اینهمه و برغم احترامی که هر دو به یکدیگر قائل بودند، اندیشه و تفکرات همدیگر را قبول نداشتند.
هیدگر همین رابطه را با لکان هم داشت. او که حتی چند روزی مهمان لکان در خانهاش بود، و ارتباط خانوادگی با او داشت، درباره نوشتههای لکان گفته بود "این روانکاوان، خود نیاز به روانکاوی دارند" و لکان نیز نوشته های هیدگر را دشواریاب و مبهم و گیج کننده میدانست.
این نوع رابطه، چیزی است که اندیشمندان ایرانی در نسبت با همدیگر بدان نیاز دارند. رابطهای که در عین احترام به شخصیت یکدیگر، در ساحت تفکر بدون تعارف میتوانند مخالف یکدیگر باشند.
مبانی فکری من به عنوان دانشجوی فلسفه، چندان با مبانی فکری سیدجواد طباطبایی سازگار نبود و نمیتوانستم خود را با او همراه و همفکر کانل ببینم، اما این تفاوت راه، هرگز منجر به تخفیف جایگاه او نزد من نشد و نیز این تفاوت در "مبانی"، دلیلی بر ان نمیشد تا در برخی "مسائل" اشتراک نظر نداشته باشیم.
سید جواد طباطبایی دغدغهی ایران داشت، دغدغهای شریف و اصیل که هر کسی که در این خاک به کار نظری و علمی مشغول است، باید واجد آن باشد. طباطبایی پژوهشگری بود که میکوشید از لابهلای آثار و میراث گذشته، چیزی بیابد تا قوامبخش هویت ایرانی باشد.
او شرافتش را چونان یک پژوهشگر آزاد و مستقل حفظ کرد و حاضر نشد به ارباب قدرت و اهل سیاست باج بدهد. نگران ایران بود و برغم اینکه خود از دیار آذربایجان بود و زبان مادریاش ترکی و آذربایجان را نیز دوست میداشت، ایران را با همه تکثر فرهنگی و زبانی و قومی، چونان نخ تسبیحی میدید که این کثرت را در یک هارمونی تاریخی، وحدت بخشيده است.
سید جواد، میراثدار عقل و عقلانیت بود و از همینرو اهمیت همسخنی ایران با جهان را میدانست. او میدانست که ایران، تا جایی قادر به بقا و ادامه حیات است که بتواند با جهان مدرن از در دیالوگ وارد شود.
طباطبایی نویسندهای با دیسیپلین و منظم بود که سیر اندیشه و تفکر را خوب میشناخت و میدانست در این مسیر خود را مشغول امور غیر عقلانی نسازد و از همینرو نه دین ستیز بود و نه کاری به دین خلقالله داشت. او به خوبی دریافته بود که رستگاری در کشف تاریخ جهانی عقل است و بدان متعهد و ملتزم بود.
https://www.instagram.com/p/CpQJWEhJLbo/?igshid=MWMzM2Q4ZmE=
📕به یاد دکتر پرویز عماد
✍ اکبر جباری
ماه گذشته جهان فلسفه یکی از کوشاترین پژوهشگران خود و یکی از هیدگرشناسان بزرگ را از دست داد. دکتر پرویز عماد مترجم و ویراستار برجسته آثار هایدگر به زبان انگلیسی بود که ۱۶ فوریه سال ۲۰۲۳ در سن ۸۸ سالگی دیده از جهان فروبست. او همچنین بنیانگذار و سردبیر نشریه مطالعات هیدگر و نیز استاد برجسته دانشگاه دیپل در شیکاگو امریکا بود.
ترجمه بسیاری از آثار هیدگر از آلمانی به زبان انگلیسی و ویراستاری آنها مرهون زحمات اوست. پرویز عماد، خواهرزاده دکتر محمود هومن نیز بود. دکتر هومن استاد فلسفه و صاحب کتاب "تاریخ فلسفه" است که یکی از نخستین کتب تاریخ فلسفه نیز بشمار میرود.
پرویز عماد مردی متواضع و با اخلاق بود که در پاسخگویی به سوالات شاگردان و پژوهشگران گشادهدست و مهربان ظاهر میشد. من در سال ۲۰۱۴ در ضمن ایمیلی از او سوالاتی پرسیده بودم که با سخاوتی مثال زدنی پاسخم را داد.
او از جمله شخصیتهای علمی ايرانی در ابعاد جهانی بود که مقام علمیاش در وطن خود ناشناخته ماند. امیدوارم کسانی مانند اقای دهباشی در نشریه بخارا، بزرگداشتی برای او تدارک ببینند.
از آثار او:
1-Translation and Interpretation: Learning from Beitrage, with Frank Schalow, Zeta Books, 2012.
2-On the Way to Heidegger's Contributions to Philosophy, Madison, WI: The University of Wisconsin Press, 2007.
3-Heidegger and the Phenomenology of Values: His Critique of Intentionality,Walter Biemel (foreword), Tory Press, 1981.
4-Heidegger on Heraclitus: A New Reading (Studies in the History of Philosophy), Kenneth Maly (Author), Parvis Emad (Editor), Edwin Mellen Press, 1987.
از ترجمههای او:
1- Martin Heidegger, Mindfulness, co-trans. Thomas Kalary, London: Continuum Press, 2006.
2- Martin Heidegger, Contributions to Philosophy (From Enowning), co- trans. Kenneth Maly, Bloomington: Indiana University Press, 1999.
3-Martin Heidegger, Phenomenological Interpretation of Kant's Critique of Pure Reason, co- trans. Kenneth Maly, Bloomington: Indiana University Press, 1997.
4-Martin Heidegger, Hegel’s Phenomenology of Spirit, co-trans. K. Maly, Bloomington: Indiana University Press, 1988.
از نوشتههای او به فارسی:
۱- تأملی عمیق تر در مسئله ترجمه: ترجمه اساسی و منکشف شدن زبان
نویسنده: پرویز عماد مترجم: مریم امینی. (۱۳۷۸) نشریه سوره.
۲- شخصیت گوته (۱۳۳۵) نشریه سخن
۳- ادینگتن(۱۳۳۶) نشریه سخن
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
✍ اکبر جباری
ماه گذشته جهان فلسفه یکی از کوشاترین پژوهشگران خود و یکی از هیدگرشناسان بزرگ را از دست داد. دکتر پرویز عماد مترجم و ویراستار برجسته آثار هایدگر به زبان انگلیسی بود که ۱۶ فوریه سال ۲۰۲۳ در سن ۸۸ سالگی دیده از جهان فروبست. او همچنین بنیانگذار و سردبیر نشریه مطالعات هیدگر و نیز استاد برجسته دانشگاه دیپل در شیکاگو امریکا بود.
ترجمه بسیاری از آثار هیدگر از آلمانی به زبان انگلیسی و ویراستاری آنها مرهون زحمات اوست. پرویز عماد، خواهرزاده دکتر محمود هومن نیز بود. دکتر هومن استاد فلسفه و صاحب کتاب "تاریخ فلسفه" است که یکی از نخستین کتب تاریخ فلسفه نیز بشمار میرود.
پرویز عماد مردی متواضع و با اخلاق بود که در پاسخگویی به سوالات شاگردان و پژوهشگران گشادهدست و مهربان ظاهر میشد. من در سال ۲۰۱۴ در ضمن ایمیلی از او سوالاتی پرسیده بودم که با سخاوتی مثال زدنی پاسخم را داد.
او از جمله شخصیتهای علمی ايرانی در ابعاد جهانی بود که مقام علمیاش در وطن خود ناشناخته ماند. امیدوارم کسانی مانند اقای دهباشی در نشریه بخارا، بزرگداشتی برای او تدارک ببینند.
از آثار او:
1-Translation and Interpretation: Learning from Beitrage, with Frank Schalow, Zeta Books, 2012.
2-On the Way to Heidegger's Contributions to Philosophy, Madison, WI: The University of Wisconsin Press, 2007.
3-Heidegger and the Phenomenology of Values: His Critique of Intentionality,Walter Biemel (foreword), Tory Press, 1981.
4-Heidegger on Heraclitus: A New Reading (Studies in the History of Philosophy), Kenneth Maly (Author), Parvis Emad (Editor), Edwin Mellen Press, 1987.
از ترجمههای او:
1- Martin Heidegger, Mindfulness, co-trans. Thomas Kalary, London: Continuum Press, 2006.
2- Martin Heidegger, Contributions to Philosophy (From Enowning), co- trans. Kenneth Maly, Bloomington: Indiana University Press, 1999.
3-Martin Heidegger, Phenomenological Interpretation of Kant's Critique of Pure Reason, co- trans. Kenneth Maly, Bloomington: Indiana University Press, 1997.
4-Martin Heidegger, Hegel’s Phenomenology of Spirit, co-trans. K. Maly, Bloomington: Indiana University Press, 1988.
از نوشتههای او به فارسی:
۱- تأملی عمیق تر در مسئله ترجمه: ترجمه اساسی و منکشف شدن زبان
نویسنده: پرویز عماد مترجم: مریم امینی. (۱۳۷۸) نشریه سوره.
۲- شخصیت گوته (۱۳۳۵) نشریه سخن
۳- ادینگتن(۱۳۳۶) نشریه سخن
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
Telegram
اکبر جباری
نویسنده، پژوهشگر و دازاینکاو
اگر همینک بگویم، ما باید دولتمردان کشورمان را از بین دانشمندان و اساتید برجستهی واقعی (نه صرفا کسانی که عنوان دکتری را یدک میکشند) انتخاب کنیم،خیلی از شما با من مخالفت خواهید کرد. شمایی که تازه اهل کتاب و مطالعه هستید. عامه مردم که کلا به انتخابهایم خواهند خندید! تقریبا در تاريخ بیخردیما، طبع و سليقهی مردمان، پست و منحط شده است. این انحطاط و سقوطِ طبعمان در امر سیاسی را بهراحتی میتوانیم در انتخابهایمان ببینیم. فیالمثل اگر بگویی شفیعی کدکنی از جهت عقل و درایت و فهم و شعور و سواد، چه کم از این رجل سياسی شش کلاس درس خوانده دارد و چرا نباید ما کسانی مثل کدکنی یا ملکیان یا همین دوست فرهیخته جناب رنانی (که یک موی گندیدهاش به صدتا مثل ظریف میارزد)، را در عرصه سیاست داشته باشیم، با نگاهی عاقل اندر سفیه خواهند گفت: "استاد شفیعی کدکنی و این اساتید که نام بردید، مردان بزرگی هستند ولی بدرد سیاست نمیخورند!" و وقتی میپرسی دقیقا چه کسی بدرد سیاست میخورد، در پاسخشان میتوان سقوط و انحطاط را دید. "مرد سیاسی باید پدر سوخته باشد" و واضح است که امثال شفیعی کدکنی چنین نیستند. اما همزمان یادمان میرود که روزگاری فرهیختگان و دانشمندان بزرگی مانند فروغی در این مملکت ارباب سیاست هم بودند.
اینجاست که متوجه میشوی امر سیاسی در تاریخ بیخردی ما، دیالیکتیک میان قدرت حماقتپرور و مردم حماقتپذیر است. درون این دیالیکتیک، هیچ راهی برای برون رفت خردمندانه وجود ندارد. این دیالیکتیک، چونان گردابی است که هر کنش خردورزانه را درون خود میبلعد و در نهایت منجر به ظهور پدیده مضحک و بیمایهای مانند وسطباز میشود.
وسطباز، محصول این دیالیکتیک است. وسطباز کسی است که از رنج توده مردم تغافل میورزد و از گنج ارباب قدرت هم دور افتاده و تلاش میکند، تا راهی بیابد از قعر گرداب این دیالیکتیک خود را نجات بخشد، ولی زهی خیال باطل. او از قبل طهارت و بکارتش را در میل به جانب سیاستمدار میانمایه از دست داده است. این اشتباه و مغالطه است که کسی مانند فروغی را وسطباز یا کنشگر مرزی بخوانیم. فروغی دانشمندی بود در قلب سیاست و قدرت. او خود بازیگردان و میداندار بود نه وسط بازی میان قدرتِ بیمایگان و توده مردم.
خلاصه اینکه من این پدیده وسطباز یا کنشگر مرزی را یکی دیگر از نشانههای انحطاط میدانم که هم معلول این تاریخبیخردی است و هم میتواند علت مبقیه آن باشد.
#اکبر_جباری
https://www.instagram.com/p/CpdbQ1xqbQE/?igshid=MDJmNzVkMjY=
اینجاست که متوجه میشوی امر سیاسی در تاریخ بیخردی ما، دیالیکتیک میان قدرت حماقتپرور و مردم حماقتپذیر است. درون این دیالیکتیک، هیچ راهی برای برون رفت خردمندانه وجود ندارد. این دیالیکتیک، چونان گردابی است که هر کنش خردورزانه را درون خود میبلعد و در نهایت منجر به ظهور پدیده مضحک و بیمایهای مانند وسطباز میشود.
وسطباز، محصول این دیالیکتیک است. وسطباز کسی است که از رنج توده مردم تغافل میورزد و از گنج ارباب قدرت هم دور افتاده و تلاش میکند، تا راهی بیابد از قعر گرداب این دیالیکتیک خود را نجات بخشد، ولی زهی خیال باطل. او از قبل طهارت و بکارتش را در میل به جانب سیاستمدار میانمایه از دست داده است. این اشتباه و مغالطه است که کسی مانند فروغی را وسطباز یا کنشگر مرزی بخوانیم. فروغی دانشمندی بود در قلب سیاست و قدرت. او خود بازیگردان و میداندار بود نه وسط بازی میان قدرتِ بیمایگان و توده مردم.
خلاصه اینکه من این پدیده وسطباز یا کنشگر مرزی را یکی دیگر از نشانههای انحطاط میدانم که هم معلول این تاریخبیخردی است و هم میتواند علت مبقیه آن باشد.
#اکبر_جباری
https://www.instagram.com/p/CpdbQ1xqbQE/?igshid=MDJmNzVkMjY=
از خانه بیرون میآیی و هنوز چند قدمی دور نشدهای که از بالای یک ساختمان در حال ساخت، یک سنگ بلوک سیمانی از طبقه پنجم پرت میشود پایین و درست میخورد به فرق سرت و درجا میمیری.
یا نه.
میروی تا عرض خیابان را عبور کنی و ناگهان با اتومبیل جوانی که مست کرده با ۱۲۰ کلیومتر سرعت در ساعت تصادف میکنی و بلافاصله مرگ مغزی میشوی.
یا نه.
از خیابان عبور میکنی و سوار تاکسی میشوی تا به محل کارت بروی که ناگهان با شلیک گلوله ماموران ضدشورش به مغزت، که در حال مهار جمعیت هستند، کشته میشوی.
یا نه.
میروی سر کار و بعد از چند ساعت پشت میزنشینی، بلند میشوی میروی حیاط خلوت اداره و سیگاری روشن میکنی که ناگهان دچار ایست قلبی میشوی و باز میمیری.
و یا هیچکدام اینها نه. هیچ اتفاقی برایت نمیافتد و دچار هیچ بیماری خاصی هم نمیشوی، و پنجاه سال بعداز ازدواجت در حالیکه همسرت را از دست دادهای، تنها به رختخواب میروی و دیگر صبح بلند نمیشوی.
این واقعیترین تصویر زندگی انسان است. مرگ به مثابه قطعیترین رخداد، در کمین ما نشسته است و هیچ مفری از آن برایمان نیست. همه چیز در مقابل مرگ، وزن خود را از دست میدهد و ما تقریبا در اندیشیدن به مرگ، متوجه این بیوزنی زندگی میشویم. اما این "بیوزنی" را نمیتوان به "بیمعنایی" تفسیر کرد. بیوزنی با بیمعنایی خیلی فرق دارد. بیوزنی حکایت از اهمیت مرگ و بیاهمیت شدن هرچیزی غیر از مرگ دارد. بیاهمیتی، یعنی هیچ چیز درون زندگی آنقدر اهمیت ندارد که خود زندگی را نادیده بگیری. بیاهمیتی یعنی، همه امورات زندگی، بالا و پايين هایش، غم و شادیهایش، لذتها و رنجهایش، بیاهمیتاند. واقعیتش این است که کلا زندگی ما آدمها چیز مهمی در پهنای هستی نیست. اما به قول آندره مالرو: "زندگی هیچ ارزشی ندارد، اما هیچ چیز هم ارزش زندگی را ندارد"
اما "معنای زندگی"، چیز دیگری است و نباید آنرا با موضوع "اهمیت" اشتباه بگیریم. درباره معنای زندگی بطور کلی دو دیدگاه مهم وجود دارد. دیدگاه نخست از آنِ کسانی است که معتقدند، معنای زندگی "کشفی" است و باید آنرا بجوییم. دیدگاه دوم هیچ اعتقادی ندارد که در این دنیا معنایی وجود دارد تا بخواهیم کشفش کنیم. این جهان فاقد معنا است، و باید آنرا "بسازیم". من نیز قائل به همین دیدگاهام و معتقدم، معنا ساختنی است و بدست انسان ساخته میشود. درباره معنای زندگی پیش از این مطالبی نوشتهام که در هایلایت همین صفحه میتوانید بخوانید.
#اکبر_جباری
https://www.instagram.com/p/Cp5eMvIqSGv/?igshid=MDJmNzVkMjY=
یا نه.
میروی تا عرض خیابان را عبور کنی و ناگهان با اتومبیل جوانی که مست کرده با ۱۲۰ کلیومتر سرعت در ساعت تصادف میکنی و بلافاصله مرگ مغزی میشوی.
یا نه.
از خیابان عبور میکنی و سوار تاکسی میشوی تا به محل کارت بروی که ناگهان با شلیک گلوله ماموران ضدشورش به مغزت، که در حال مهار جمعیت هستند، کشته میشوی.
یا نه.
میروی سر کار و بعد از چند ساعت پشت میزنشینی، بلند میشوی میروی حیاط خلوت اداره و سیگاری روشن میکنی که ناگهان دچار ایست قلبی میشوی و باز میمیری.
و یا هیچکدام اینها نه. هیچ اتفاقی برایت نمیافتد و دچار هیچ بیماری خاصی هم نمیشوی، و پنجاه سال بعداز ازدواجت در حالیکه همسرت را از دست دادهای، تنها به رختخواب میروی و دیگر صبح بلند نمیشوی.
این واقعیترین تصویر زندگی انسان است. مرگ به مثابه قطعیترین رخداد، در کمین ما نشسته است و هیچ مفری از آن برایمان نیست. همه چیز در مقابل مرگ، وزن خود را از دست میدهد و ما تقریبا در اندیشیدن به مرگ، متوجه این بیوزنی زندگی میشویم. اما این "بیوزنی" را نمیتوان به "بیمعنایی" تفسیر کرد. بیوزنی با بیمعنایی خیلی فرق دارد. بیوزنی حکایت از اهمیت مرگ و بیاهمیت شدن هرچیزی غیر از مرگ دارد. بیاهمیتی، یعنی هیچ چیز درون زندگی آنقدر اهمیت ندارد که خود زندگی را نادیده بگیری. بیاهمیتی یعنی، همه امورات زندگی، بالا و پايين هایش، غم و شادیهایش، لذتها و رنجهایش، بیاهمیتاند. واقعیتش این است که کلا زندگی ما آدمها چیز مهمی در پهنای هستی نیست. اما به قول آندره مالرو: "زندگی هیچ ارزشی ندارد، اما هیچ چیز هم ارزش زندگی را ندارد"
اما "معنای زندگی"، چیز دیگری است و نباید آنرا با موضوع "اهمیت" اشتباه بگیریم. درباره معنای زندگی بطور کلی دو دیدگاه مهم وجود دارد. دیدگاه نخست از آنِ کسانی است که معتقدند، معنای زندگی "کشفی" است و باید آنرا بجوییم. دیدگاه دوم هیچ اعتقادی ندارد که در این دنیا معنایی وجود دارد تا بخواهیم کشفش کنیم. این جهان فاقد معنا است، و باید آنرا "بسازیم". من نیز قائل به همین دیدگاهام و معتقدم، معنا ساختنی است و بدست انسان ساخته میشود. درباره معنای زندگی پیش از این مطالبی نوشتهام که در هایلایت همین صفحه میتوانید بخوانید.
#اکبر_جباری
https://www.instagram.com/p/Cp5eMvIqSGv/?igshid=MDJmNzVkMjY=
Forwarded from اکبر جباری
جهت خرید فایل صوتی دورههای فوق، به ایدی ذیل پیام دهید:
🔻@fardayebeht
🔹برای متقاضيان کل دورهها، تخفیف قابل توجهی ارائه میشود.
🔻@fardayebeht
🔹برای متقاضيان کل دورهها، تخفیف قابل توجهی ارائه میشود.
این ترس، به واقع نه به دلیل مسلمان بودن او، بل به واسطه نمایش مسلمانی وی است. کسی که دینش را به نمایش مینهد، ترسناک است. نمایش دادن دین و احکام دینی، مانند نمایش دادن اخلاقیات نیست. اخلاقیات را باید نشان داد و جوهره اخلاق در نمایش آن نهفته است. نمیتوان در خفا مهربان بود. مهربانی، درستکاری، راستگویی، صبر، و بطور کلی همه اخلاقیات میبایست یک جلوه و ظهور خارجی نیز داشته باشد والا ماهیتا بیمعنا خواهد بود.
اما دین و خاصه بخش عبادات، همه ارزش و کارکرد خود را از نهان بودن کسب میکند. عباداتی که به نمایش در میآید، کارکرد "هویتساز" مییابد و این هویتسازی و هویت اندیشی، بنیان و ریشهی همهی عداوتها و خصومتها تواند بود. دینی که به نمایش گذاشته میشود، دیگر دین نیست، بل یک وانمودهایست (simulation) که تلاش دارد یک "ناحقیقت" را پنهان سازد. (درباره وانموده به مطالب پیشین درباره نیهیلیسم رجوع بفرمایید)
خودتان را با این حرفها فریب ندهید که پیامبران و اولیاء دین در گذشته به نمایش دین توصیه کردهاند! ما در عصر نیهیلیسم بسر میبریم. اقتضائات دینداری در زمانهی نیهیلیسم، اختفا و پوشیدگی است. در این زمانه هرکس بیشتر دینش را به نمایش مینهد، کمتر با خداست و اگر حمل بر اغراق نباشد، تنها طریقت راستین دینداری در عصر مرگ خدایان، طریقت ملامتیه است.
#اکبر_جباری
https://www.instagram.com/p/CqdAtMqq2FQ/?igshid=MDJmNzVkMjY=
اما دین و خاصه بخش عبادات، همه ارزش و کارکرد خود را از نهان بودن کسب میکند. عباداتی که به نمایش در میآید، کارکرد "هویتساز" مییابد و این هویتسازی و هویت اندیشی، بنیان و ریشهی همهی عداوتها و خصومتها تواند بود. دینی که به نمایش گذاشته میشود، دیگر دین نیست، بل یک وانمودهایست (simulation) که تلاش دارد یک "ناحقیقت" را پنهان سازد. (درباره وانموده به مطالب پیشین درباره نیهیلیسم رجوع بفرمایید)
خودتان را با این حرفها فریب ندهید که پیامبران و اولیاء دین در گذشته به نمایش دین توصیه کردهاند! ما در عصر نیهیلیسم بسر میبریم. اقتضائات دینداری در زمانهی نیهیلیسم، اختفا و پوشیدگی است. در این زمانه هرکس بیشتر دینش را به نمایش مینهد، کمتر با خداست و اگر حمل بر اغراق نباشد، تنها طریقت راستین دینداری در عصر مرگ خدایان، طریقت ملامتیه است.
#اکبر_جباری
https://www.instagram.com/p/CqdAtMqq2FQ/?igshid=MDJmNzVkMjY=
عرفان در جهان نیهیلیستیک به چهکار میآید؟
در این جلسه تلاش خواهم کرد، علاوه بر طرح دیدگاه خود درباره چیستی عرفان و نقش تاریخی آن و کارکردش در جهان معاصر، به پرسشها و انتقادات دوستان نیز پاسخ دهم.
دیدار ما پنجشنبه ۱۷ فروردین، ساعت ۲۱ در همین صفحه.👇
https://www.instagram.com/p/CqnBasfq0uU/?igshid=MDJmNzVkMjY=
در این جلسه تلاش خواهم کرد، علاوه بر طرح دیدگاه خود درباره چیستی عرفان و نقش تاریخی آن و کارکردش در جهان معاصر، به پرسشها و انتقادات دوستان نیز پاسخ دهم.
دیدار ما پنجشنبه ۱۷ فروردین، ساعت ۲۱ در همین صفحه.👇
https://www.instagram.com/p/CqnBasfq0uU/?igshid=MDJmNzVkMjY=
دین چیست و دیندار کیست؟
عرفان چیست و عارف کیست؟
فیلسوف کیست و فلسفه چیست؟
دانش چیست و دانشمند کیست؟
چنین پرسشهایی که مبتنی بر یک ذاتانگاری انتزاعی است، بسیار میتوانند رهزن و گمراه کننده باشند. فرض این قبیل پرسشها این است که چیزی به نام عارف و عرفان، یا فلسفه و فیلسوف بطور ثابت وجود دارد که میتوان تعریفی برایش پیدا کرد. در چنین پرسشهایی، عارف و فیلسوف و... چیزی مانند کوه و درخت و سنگ و سایر اشیاء هستند که بیرون از تاریخ و زمان و جغرافیا، یک ماهیت ثابتی دارند که میبایست در قالب تعریف منطقی بدان دست یافت، همانطور که میتوان کوه را تعریف کرد و امروز و دیروز هم تاثیری در آن ندارد!
بر اساس همین نگاه ذاتانگارانه انتزاعی، بسیاری گمان میکنند با خواندن مثلا آثار عرفای پیشین، یا با انجام دادن کارهایی که آنها انجام میدادند، میتوان عارف شد. غافل از اینکه شما اگر طابق نعلبالنعل، کارهایی را که مثلا مولانا انجام داده، انجام دهی و عینا مانند او زندگی کنی و مانند او بیاندیشی، نهایتا یک کپی کمیک و مضک از مولانا خواهی شد.
اشتباه برداشت نکنید. من نه میگویم شعر و عرفان و موسیقی و حتی برخی باورهای دینی، بیفایده است و نه میگویم اینها را رها کنیم! قطعا این چیزها در تولید احوال موثرند و اساسا مکانیزمهای دفاعی بسیار قدرتمندی هستند که میتوانند آدمی را در مواجهه با رنجها و مصائب و مشکلات این جهان یاری رسانند. حتی لحن و صدای لین و معنوی یک سخنران و واعظ میتواند حالی خوش در ما ایجاد کند و بواسطه طنین صدایش و سجع در کلامش، از خزعبلات گفتار و ضعف استدلال و نگاه بیبنیانش غافل شویم.
حرف من نفی این واقعیات نیست، بل میگویم این چیزها را باید تاریخمند و مکانمند و زمانمند دید.
مولانا و شمس تبریزی و خلاصه همه میراث عرفانی ما در جهان نیهیلیستیکِ عصر جدید، صرفا همین کارکرد تولید حال را دارند، ولی انسان مدرن از رهگذر این چیزها، واجد مقامات خاصی نمیشود که بتواند از نیهیلیسم متعین و انضمامی این عصر خارج شود.
اساسا از امر انضمامی نمیتوان به ضرب و زور یک حال عبور کرد. نیهیلیسم یک امر متعین و انضمامی است نه یک دیدگاه یا یک احساس فردی و یا یک فلسفه و نظریه تاریخی. برای همین هم کسی نمیتواند به صرف احوال خوش یا نگاه عرفانی که دارد گمان برد که از چنگ نیهیلیسم خلاص شده است. نیهیلیسم چونان اتمسفری است که ما در آن نفس میکشیم. در پاسخ به این پرسش که این اتمسفر چگونه و از چه زمانی ایجاد شده، نظرات متفاوت است. هیدگر میگوید با سقراط و غلبه تفکر انتیک این نیست انگاری شروع شده است و در عصر جدید و با ظهور تفکر تکنولوژیک به تمامیت رسیده است.
اساسا مهم نیست که با حرف هیدگر موافق باشیم یا نه. مهم این است که دیگر ما در زندگی خود، در ساحات مختلف زندگی اعم از سیاست، اقتصاد، فردی، جمعی، و ... خدا را بازی نمیگیریم. خدا صرفا واژهایست که در زبان میچرخد و در ذهن وجود دارد.
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
عرفان چیست و عارف کیست؟
فیلسوف کیست و فلسفه چیست؟
دانش چیست و دانشمند کیست؟
چنین پرسشهایی که مبتنی بر یک ذاتانگاری انتزاعی است، بسیار میتوانند رهزن و گمراه کننده باشند. فرض این قبیل پرسشها این است که چیزی به نام عارف و عرفان، یا فلسفه و فیلسوف بطور ثابت وجود دارد که میتوان تعریفی برایش پیدا کرد. در چنین پرسشهایی، عارف و فیلسوف و... چیزی مانند کوه و درخت و سنگ و سایر اشیاء هستند که بیرون از تاریخ و زمان و جغرافیا، یک ماهیت ثابتی دارند که میبایست در قالب تعریف منطقی بدان دست یافت، همانطور که میتوان کوه را تعریف کرد و امروز و دیروز هم تاثیری در آن ندارد!
بر اساس همین نگاه ذاتانگارانه انتزاعی، بسیاری گمان میکنند با خواندن مثلا آثار عرفای پیشین، یا با انجام دادن کارهایی که آنها انجام میدادند، میتوان عارف شد. غافل از اینکه شما اگر طابق نعلبالنعل، کارهایی را که مثلا مولانا انجام داده، انجام دهی و عینا مانند او زندگی کنی و مانند او بیاندیشی، نهایتا یک کپی کمیک و مضک از مولانا خواهی شد.
اشتباه برداشت نکنید. من نه میگویم شعر و عرفان و موسیقی و حتی برخی باورهای دینی، بیفایده است و نه میگویم اینها را رها کنیم! قطعا این چیزها در تولید احوال موثرند و اساسا مکانیزمهای دفاعی بسیار قدرتمندی هستند که میتوانند آدمی را در مواجهه با رنجها و مصائب و مشکلات این جهان یاری رسانند. حتی لحن و صدای لین و معنوی یک سخنران و واعظ میتواند حالی خوش در ما ایجاد کند و بواسطه طنین صدایش و سجع در کلامش، از خزعبلات گفتار و ضعف استدلال و نگاه بیبنیانش غافل شویم.
حرف من نفی این واقعیات نیست، بل میگویم این چیزها را باید تاریخمند و مکانمند و زمانمند دید.
مولانا و شمس تبریزی و خلاصه همه میراث عرفانی ما در جهان نیهیلیستیکِ عصر جدید، صرفا همین کارکرد تولید حال را دارند، ولی انسان مدرن از رهگذر این چیزها، واجد مقامات خاصی نمیشود که بتواند از نیهیلیسم متعین و انضمامی این عصر خارج شود.
اساسا از امر انضمامی نمیتوان به ضرب و زور یک حال عبور کرد. نیهیلیسم یک امر متعین و انضمامی است نه یک دیدگاه یا یک احساس فردی و یا یک فلسفه و نظریه تاریخی. برای همین هم کسی نمیتواند به صرف احوال خوش یا نگاه عرفانی که دارد گمان برد که از چنگ نیهیلیسم خلاص شده است. نیهیلیسم چونان اتمسفری است که ما در آن نفس میکشیم. در پاسخ به این پرسش که این اتمسفر چگونه و از چه زمانی ایجاد شده، نظرات متفاوت است. هیدگر میگوید با سقراط و غلبه تفکر انتیک این نیست انگاری شروع شده است و در عصر جدید و با ظهور تفکر تکنولوژیک به تمامیت رسیده است.
اساسا مهم نیست که با حرف هیدگر موافق باشیم یا نه. مهم این است که دیگر ما در زندگی خود، در ساحات مختلف زندگی اعم از سیاست، اقتصاد، فردی، جمعی، و ... خدا را بازی نمیگیریم. خدا صرفا واژهایست که در زبان میچرخد و در ذهن وجود دارد.
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
Telegram
اکبر جباری
نویسنده، پژوهشگر و دازاینکاو
چرا زندگی اصیل؟
اصالت یعنی چه؟ آیا زندگی اصیل مهمتر است یا زندگی شاد؟
معیارهای زندگی اصیل چیست و چگونه میتوان بدان دست یافت؟
فرداشب در اتاق "تاملات فلسفی" کلاب هاووس تلاش خواهم کرد به این پرسشها پاسخ دهم. از طریق لینک دا میتوانید وارد شوید.
https://www.clubhouse.com/invite/q643vugC
اصالت یعنی چه؟ آیا زندگی اصیل مهمتر است یا زندگی شاد؟
معیارهای زندگی اصیل چیست و چگونه میتوان بدان دست یافت؟
فرداشب در اتاق "تاملات فلسفی" کلاب هاووس تلاش خواهم کرد به این پرسشها پاسخ دهم. از طریق لینک دا میتوانید وارد شوید.
https://www.clubhouse.com/invite/q643vugC
شرکت بهره برداری متروی تهران، در اقدامی عجیب بخشی از کتاب "دازاین کاوی" مرا در داخل واگنهای مترو تهران، بدون اجازه من منتشر کرده و اسم مرا نیز حذف کرده است.
فارع از اینکه چنین مطلبی چه تناسبی با مترو دارد، به این فکر میکردم که وقتی پایبند به هیچ اصول اخلاقی نباشی همین میشود. اما یک چیز این وسط قابل تامل است. آقایان از "قال باقر" و "قال صادق" رسیده اند به "قال تولستوی" و "قال ویکتور هوگو" و "قال هیدگر"... کفگیرشان به ته دیگ خورده است...😊
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
فارع از اینکه چنین مطلبی چه تناسبی با مترو دارد، به این فکر میکردم که وقتی پایبند به هیچ اصول اخلاقی نباشی همین میشود. اما یک چیز این وسط قابل تامل است. آقایان از "قال باقر" و "قال صادق" رسیده اند به "قال تولستوی" و "قال ویکتور هوگو" و "قال هیدگر"... کفگیرشان به ته دیگ خورده است...😊
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
جهت ثبت نام به وبسایت جیوگی رجوع فرمایید:
https://jivegi.school/course/213
https://jivegi.school/course/213