Telegram Web Link
کانال آثار داتیس مهرابیان
#آیینهای_شادمانی_در_ایران_باستان #سروده_داتیس_مهرابیان #بخش_سی #جشن_امردادگان #جاودانه_نخست 💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫 «جشن اَمُردادگان» 🔹بر پایه ی فرزانِ ژرف زرتشتی و پاسداشت زاستار (طبیعت )و زیست بوم ، هماهنگ با گاهشمار ترادادی «سنتی» ، هر روز را گلی نماد است و…
#آیینهای_شادمانی_در_ایران_باستان
#سروده_داتیس_مهرابیان

#بخش_سی_و_یکم

#جشن_امردادگان_و_جشن_می_خوارگی

#جاودانه_دوم

💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫

اینگونه است که بر پایه ی افسانه های باستان ، خرداد امشاسپند و امرداد امشاسپند ، دشمنانی دارند که هر دو گماشته اهریمن هستند.

دژخیمِ خرداد ، دیو گرسنگی «تئیرو » و دشمن امرداد ،« زئیرو » ، یا زئیریچ یا زاریچ ، دیو تشنگی است.
آنان از سوی اهریمن برای کار شکنی در کار جهان گماشته شده اند.
در زمان جشن امردادگان ، میان ایزد بانوی امرداد و «تئیرو» ، دیو گرسنگی ، ستیزی در می‌گیرد ، در این هنگام ، امرداد نیازمند نیکی و بخشش و دهش مردم به یکدیگر و به درگاه خرد رسا است ، زیرا با نیکی کردن مردمان به یکدیگر ، امرداد نیرومندی می یابد و بر تئیرو چیره و پیروز می‌شود تا گیاهان برویند و کشاورزی و درست کردن خوراک ها و دهش ها گسترش یابد و دیو گرسنگی از میان برود.

به هنگام جشنِ امردادگان
میان تئیرو و ، بانوی جان

امرداد امشاسپندِ اَهو
ستیزه درافتد که یارا وُهو

همان بخششِ مردمانِ نکو
شود یارِ بانوی آیینه رو

نمانَد گرسنه ، کسی در زمین
نگردد ،تهی _دستی ، آیین و دین

که بانو ، امرداد با داد و راد
به دستِ دهشمندی و ، قلب شاد

به بخشیدنِ نان ، به نادارها
توان گیرد و ، فَرِّ شادی فزا

شود چیره بر تیره_ دیوِ سیاه
که خواهد جهان را گرسنه ، پُر آه

کشاورز _مردم ، بکارند ، نور
که دیوِ نداری شود ، دورِ دور


💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫

همانگونه که پیشتر گفتیم ، از دیر زمان ، امرداد و خرداد ، دو بانوی همکار و همازورند.
امرداد ، گیاهان را می‌ رویاند و رمه‌ها را می‌افزاید ، او افزایش دهنده ی ثروت مردمان بوده و می کوشد تا گیاهان ، پژمرده نشوند ، او نگهبان بهداشت و پاکیزگی است و همیشه با بیماری سازها در ستیز است .

«خرداد »نیز با تیشتر ، ایزد باران و واتا ، ایزدِ باد ، هر سه نگهبان رامش و آرامش زمین هستند ، آنان نگهبان آب و آبان ، شادابی و عطر پراکنی گل‌ها و گیاهان در جهانند ، خویشکاری این دو ، رویش و گسترش سرزندگی و شادابی در جهان است.

در افسانه‌های آفرینش که زاده ی اندیشه نیاکانِ نیک اندیشمان است ، آمده است که در آن زمان چون اهریمن به آفرینش نخستین تازید ، امرداد امشاسپند از سرشت هستی و گیاهان نگهبانی می‌کرد ، او گیاهان خشک شده و آسیب دیده از سوگ اهریمن را گرفت و سایید و به یاری ایزدان باد و باران در جهان ، پراکنده ساخت ، تا رستنی‌های گوناگون و رنگارنگ در جهان ، سر از خاک بیرون آورند

دشمنِ خرداد ، دیو گرسنگی «تئیرو » نام دارد و دشمن امرداد «زئیرو » ، دیو تشنگی است ، کار زئیرو این است که زهر بسازد تا تئیرو ، با آن گلها و گیاهان و جانوران را آلوده کند و از بین ببرد ، اما خرداد و امرداد از آلوده شدن آنان پیشگیری کردند و سرزندگی در سرتاسر گیتی نمایان شد.

💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫

«زئیرو » چنین بوده کارش نخست
که زهر آوَرَد تا شود ، فَرّه ، سُست

گیاهان و هم جانور ، در جهان
شود نیست از برگِ باشندگان

ولی این دو بانوی امشاسپند
به پا خاستند ، گیسو بلند

چنان دخترانی که امروزِ روز
به گیسوی در خونشان ، شب فروز

بتازند بر کیشِ اهریمنان
به تازانِ تازی ، رُژینانِ جان

اَمرداد و خرداد گیسو کمند
گرفته رسامند ، از فرّ و زند

همازور گردند و شادان_ خِرَد
سِپَردند بد را ، که بد نَسْپَرَد

که گیتی ، تباهی نگیرد به خویش
گیاهان نگردند پژمرده ، بیش

و این گونه ، سرزندگی بردمید
دلِ شاد و لبخند ، آمد ، پدید

گل از گل ، شکفت و جهان زنده شد
و این گونه ، از عشق آکنده شد



راستا دارد ...

💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫

#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#هزار_اندیشه_نیک

🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷

به باغِ درون ، پا گذار و بنوش
از آن چشمه ی مهرِ در جنب و جوش

شرابِ شگفتِ روان در روان
فرو ریزد از تو به جانِ جهان


#داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
کانال آثار داتیس مهرابیان
#خرد_نامه_پایان_شاهنامه #سروده_داتیس_مهرابیان (بازخوانی خردمندانه ی تاریخ و سرگذشت پهلوانان ایران در برابر دژخیمان و  یورشگران به خاک پاکِ میهن ) #پهلوان_نامه در پهلوان نامه ؛ #سنباد_نامه  #بهزادان_نامه #به_آفرید_نامه #استاذسیس و... #ابیات_۸۶۵۳_تا_۸۶۵۸…
#خرد_نامه_پایان_شاهنامه
#سروده_داتیس_مهرابیان

(بازخوانی خردمندانه ی تاریخ و سرگذشت پهلوانان ایران در برابر دژخیمان و  یورشگران به خاک پاکِ میهن )

#پهلوان_نامه
در پهلوان نامه ؛
#سنباد_نامه  #بهزادان_نامه #به_آفرید_نامه #استاذسیس و...

#ابیات_۸۶۵۸_تا_۸۶۷۸
#سنباد_نامه
#بخش_شست‌_و_چهارم


بهزادان (ابومسلم خراسانی ) در راستای یادآوری سخنانش با پیر فرزانه ، به سِنباد پهلوان چنین گفت ؛ 

_ پیر فرزانه ، که پادشاهی فرهمند  ساسانی را دیده ، ارج و جایگاه بلند ایرانیان در جهان را به من در چند جمله ،  یادآور شد و گفت
عرب های ایران باختری ، زیر سایه ایرانویچ بزرگ و درست ، در زمانی که آیین مهر و میترایی و آیین مَزدَیَسنای زرتشت ، فراگیر بود ، با آزادی رسا به آیین مسیحیت گرویدند و این نشان از آسان گیری نیاکان زرتشتی و مهری ما درباره دیگرباوران و ادیان گوناگون است ، ولی امروز این عرب های مسیحی که دینی نو ، جدای از آیین اربابان خود یعنی بیزانسی ها برای خود برساخته و هر روز با گفتارهای دروغین و پندارهایی به پاژنام ( حدیث) به تاریخ سازی دروغین برای خود و آیین شان می پردازند ، شوربختانه بر ذهن و روان بسیاری از ما  ایرانیان ، سخت چیرگی یافته اند.

بی تردید آیندگان گفتارها و تاریخ سازی های آنان را ، جز با شناسه و سند روشن ، نخواهند پذیرفت و این پندارهای ریشه یافته از مسیحیت در میان اعراب ایران باختری تا حجاز ، بی نسک و کتاب های مسیحیت آرامی ، درنگ زندگی (فرصت )  و پیروزی نداشته و نخواهد داشت.

هر آنچه که بر سکّه و دستکند
نشسته چنان شیردالِ سهند

و یا بیستون های ایران ستون
نگارینه و خط مانده ز خون

به امروز و فردای ما سنجشند
سند های پاسخ به هر پرسشند

نه افسانه های حجازی پرست
که از دین و باور درآورده دست

نه تفسیر تورات و انجیل ها
نه پندارِ مستانِ پاتیل ها

که با کیشِ رومی ، مسلمان شدند
معاوی پرستانِ دوران شدند

همین ها که افسانه شد دینشان
و دیگر کُشی ، گشته آیین شان

حجازی نژادانِ تاراجگر
مسیحانِ اسلامِ نوبَر به سر

که بر خود مسلمان نهادند نام
بر ایران سپَردَن ، کشیدند گام

دروغی نویسانِ سیره نگار
خیانتگرانِ خرافه سوار

حدیثی نویسانِ دُروَند کیش
خود الله بینانِ بنگ و حَشیش

که پیروزنامه نوشتند بیش
صد افسانه در سایه ی پشم و ریش


موبَد سِنباد پهلوان پرسید ؛

_ پس چرا در گردهمایی پهلوانان اَهروانه از آل علی و آل عباس ، پاد(دفاع) کردی و از مسیحی بودن ماآوی ، فرماندار شام و از اسلام مروانیان خراسان که همان مسیحیت ایران خاوری و باختری باشد ، سخنی به میان نیاوردی و باز خود را نماینده ی ابراهیم امام ، نواده ی عباس شناساندی ؟

بهزادان پاسخ داد ؛

_ ای موبَد آگاه ! شوربختانه بسیاری از ایرانیان در همین صد سال که از چیرگی اعراب بر ایران می گذرد ، دست به آمیختن باورهای زرتشتی و مهریِ  نیاکان خود با این دین نو زده اند ، اسلام مروانیان که خود را اموی می شناسانند ، از آیین های مسیحیت و یهود و زرتشتی فربه شده و روز به روز فربه تر و دست دراز تر می شود ، دستگاه گفتار و پندار دروغ سازی مروانیان زیر پاژنام و واژه (احادیث نبوی و امامان ) در پی دگرگون کردنِ دینی است که مسیح را خدا و یا فرزند خدا می داند و در برابر باور تثلیثِ بیزانس ایستاده است و در این کار ناشایست و دروغین ، ایرانیانی هستند که  داغ تر از اعراب ، به تاریخ سازی دروغین پرداخته و  به نگر می آید که تا فرداهای دور ، در این میهن ، کاسه ی داغ تر از آش خواهند بود ، در حالیکه آیین پاک نیاکان خود را بر زمین نهاده و به ستم نادانی و خرافه پرستی ، استوره های (اسطوره)خود را فراموش کرده و بر آیین اسلام ، یکسویه نگری (تعصب ) دارند.
اگر من در آن گردهمایی ، پرده از اسلام معاویه و مروانیان برمی داشتم به دست جوانانی همچون آن جوان زرتشتی که بر من تاخت ، از اسلام مروانی نیز کسانی بر می خواستند و ماندن برای فراخوان خیزش بزرگ را برای من مشکل ساز می کردند‌ ، از این رو من برآنم که در هر شهر و دهی به زبان مردم و به باور همان مردم ، فراخوان خیزش بزرگ را پیش ببرم تا بتوانم مروانیان و تازیان ستمگر را ، از ایران بیرون برانم.

مسیحی پناهند این سرکشان
عرب‌های ایرانِ غرب آشیان

از ایراک و غربِ اِران  ، تا حجاز
عرب ، سرسپرده به رومی ، نماز _

...گذارَد به پندارکی سر ، نگون
که بَر  داده  انجیل شان  ، واژگون

برآورده از ترجمانِ یهود
از انجیلِ آرامی افیون و دود

در این روزگاری که دینِ بهی
هم آیینِ سیمرغی و فرًهی

نهان گشته اند از نگر های ما
جز اسلامِ مَروانیان  ، هر کجا

هر آیین و باور ، به برچسبِ کفر
نشان دار گشته است ، بر حسبِ کفر

از این رو به فرزانه پیرِ خرَد
به لبخند گفتم ؛ ستم بگذرد


راستا دارد ...

@esmaeilmehrabiandatis
#بیداری۶۲

شب می‌رود ای شب زدگان برخیزید
بیدادگر افتاده ، ز جان برخیزید

با آذرِ خون‌های جوان از دامون
شب سوزتر از بادِ ژیان برخیزید


#داتیس_مهرابیان

ژیان ؛ خشمگین

@esmaeilmehrabiandatis
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#زن_زندگی_آزادی
👆نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم

#بیداری۶۳

از عطرِ تنِ لاله ی خونین ، سرمست
در بغضِ خیابان ، تپشِ بارانست

با موی رها آمده دارَش بر دوش
آرامشِ پیش از شبِ توفان ، بر دست


#داتیس_مهرابیان

@esmaeilmehrabiandatis
No Time To Die
Billie Eilish @SoulofDream
دوری ات آنقدر نزدیک است
که سکوت می کنم و نگاه

تو می خندی

سکوت می کنم و نگاه

تو می رقصی

شب که پلک هایت
روی چشمهایم می افتد
بی خواب می شوم

شعر
باران می شود و واژه ها تگرگ

و دوری ات اینقدر دور
که تمام پنجره های شکسته ی دنیا
در من زوزه می کشند.

داتیس مهرابیان

@esmaeilmehrabiandatis

https://www.tg-me.com/esmaeilmehrabiandatis/9990
Forwarded from World Zoroastrian NEWS
# نقاشی کمیابی از صحنه ورود #کوروش بزرگ به #اکباتان در سال ۵۲۹ قبل از میلاد

این نقاشی در سال ۱۸۸۵ کشیده شده است.

محل نگهداری : کتابخانه‌ نيويورک
https://www.tg-me.com/newswz
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جشن می و می‌خواره در روز «رَشْن و رَشنو » (راستی و راستگویی ) بر نیک اندیشان روزگار ایرانیان و پارسی زبانان جهان ، همایون باد !

_شاید ریشه ضرب المثل «مستی و راستی » از همین جشن بوده است ، زیرا جشن می و می خوارگی برای شراب «هوم » که شراب جاودانگی بوده است ، در روز هجدهم از ماه مَزدیَسنا ، برابر با «روز رشنو یا راستی » در امردادگان برگزار می شده است._

#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
کانال آثار داتیس مهرابیان
#آیینهای_شادمانی_در_ایران_باستان #سروده_داتیس_مهرابیان #بخش_سی_و_یکم #جشن_امردادگان_و_جشن_می_خوارگی #جاودانه_دوم 💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫 اینگونه است که بر پایه ی افسانه های باستان ، خرداد امشاسپند و امرداد امشاسپند ، دشمنانی دارند که هر دو گماشته اهریمن هستند.…
#آیینهای_شادمانی_در_ایران_باستان
#سروده_داتیس_مهرابیان

#بخش_سی_ام

#جشن_می_خوارگی_و_رشن

#جاودانه_سوم

🍷🥂🔻🍷🥂🔻🍷🥂🔻

 #جشن_می_خواره در رَشن روز از امردادماه

این جشن برابر با ۱۸ امرداد در گاهشمار ایرانی و مزدیسناست .
به گفته ی ابوریحان بیرونی ، جشن «مَی خواره» در ایران باستان از باختر تا خاور و تا در سرزمین «سُغد» و «ورا رود»(= ماورالنهر) برابر با هجدهمین روز از امردادماه یا «اشناخندا»ی سغدی برگزار می شده است .

به گفتار بیرونی ، ویژگی جشنِ  «می خواره» ، نوشیدنِ افشره ی نابِ بی مرگی است ، بر این پایه ، نوشیدنیِ جشن امردادگان، از افشره ها ی سودمندِ گیاهان همچون «هوم» و یا شراب انگور و آبجو فراگیر و از آداب ویژه ی آیینی و کهن این مرز و بوم بوده است .

🍷🥂🔻🍷🥂🔻🍷🥂🔻

به رَشْن و یَسَن ، روشنایی دمید
میِ جاودان آمد از ، جان ، پدید

درخشید ، شیدانِ شید از لبان
جهان ، مست گشت از ، میِ ارغوان

به سرسبزیِ هومِ وَرجا و پاک
نیوشا شد آوای مهرِ نیاک

به گوشِ دلِ آریا_ مردمان
که ماییم ، فرزند پاکِ اِران

بگیریم فرزان و فرزانگی
میِ جاودان از کفِ زندگی

به مستی ، گراییم و آیینِ شاد
به رَشْنی ، سپاسنده باشیم و داد

لبان بر لبِ عشق و جامِ وُهو
به اندیشه ی نیک گردیم اَهو

سَرِ خُم ،گشاییم و با نستَرَن
برقصیم مستانه ، در انجمن

که خُرّم _ دلی ، دینِ مستانگیست
جز این دین ، هر آیین ، غمِ زندگیست

دَهِشمَندی و دادِ مان روشنیست
دلِ شادمان ،دور از آهرمنیست


🍷🥂🔻🍷🥂🔻🍷🥂🔻

از دیر زمان ،« هوم» ، گیاهی ارزشمند و سپند ، در نزد ایرانیان نیک اندیش بوده است و افشره ی هوم به نوشیدنیِ جاودان یا نوشیدنی بی‌مرگی ( اَمَرْتَه ) نامدار بوده است ، در هند باستان به آن « سو یا سئومَه» می‌گفتند ، در نَسَکِ هندی « ریگ ودا » این نوشیدنی و جام آن ، نمادِ جاودانگی بوده است.
همزمان با جشن می‌خواره ی ایرانیان ، در میان آشوریان و ارمنیان و نیز جشن آبجو ، در نخستین آدینه ی ماه آگوست برگزار می شود ، این جشن ها همه با جشنِ «هوم »و جشن « می خواره» آریایی هم ریشه اند ، زیرا همه آنها بر پادِ مرگ و نیستی (برابر ایستاده با نیستی ) بوده اند.
در آیین‌ گرامیداشت «هوم» و نیز «انگور» در نزد نیاکان نیک اندیش مان و دیگر گذشتگان ، باور بر این بوده است که «هوم» و « می» از گندیدگی و نابود شدن به دورند ، پس ما نیز نابودی و نیستی را پذیرا نیستیم.
همزمانی و هم ریشگیِ جشن های آب جوی مسیحیان و جشن انگور آشوریان که به نماد پاکی روانِ مریم برگزار می شود ، با جشن می خواره و یا جشن نوشیدنِ هومِ سپندِ ایرانیان ، بدان سبب است که آیین ترسایی یا مسیحی ، ریشه در آیین مهری و میترایی ایران باستان دارد.

برگزاری جشن و آیین پاسداشت برای گیاه ورجاوندِ «هوم» و افشره‌ی آن ، نزد ایرانیان باستان ، به نمادِ جاودانگی و نامیرایی و عشق رسا ، برگزار می شده و تاثیر این آیین بر یونان باستان نیز بی شَوَند نیست ، در «ایلیاد» هومر برای شستشوی «آشیل» ،پهلوان اسطوره‌ای یونانی از نوشابه ای جاودانی به نام «اَمبروسیه» یاد شده است که آن نیز با بی‌مرگی در پیوند است.

راستا دارد ...

🍷🥂🔻🍷🥂🔻🍷🥂🔻

#آثار_قلم_و_قلم_موی_داتیس
@esmaeilmehrabiandatis
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#هزار_اندیشه_نیک

سَرِ خُم  ،گشاییم و با نستَرَن
برقصیم مستانه ، در انجمن

که خُرّم _ دلی  ، دینِ  مستانگیست
جز این دین ، هر آیین ، غمِ زندگیست


#داتیس_مهرابیان

@esmaeilmehrabiandatis
#نوزایی_و_بازآفرینی
#خود_نوشتنامه

#کالبد_شکافی_شکستها_و_پیروزیها_در_ایران_و_ایران_باستان

(۱)دیباچه نخست

اولین بار که با واژه ی سجل (شناسنامه) آشنا شدم ، کلاس اول دبستان بودم ، با مادرم برای ثبت نام به دبستان رفته بودیم.

دست کوچک من در یک دستش بود و در دست دیگرش دفترچه ی کوچک و قرمز رنگی می درخشید که خون را در خاطرم پر رنگ تر می کرد و جمله ی همیشگی مادرم که " تو از خون من و پدرت هستی و ما هم از خون پدر و مادرمان هستیم " نقش می بست.

در آن روزگار خردسالی با خودم می اندیشیدم که پدر و مادر ، خونشان را به هم می آمیزند و فرزند زاده می شود.

بعدها که خواندن و نوشتن را آموختم ، عدد ۸۶ شماره ی شناسایی من در آن دفترچه بود که با جمع دو عدد ۸و ۶ آن توانسته بودم با موفقیت به عدد ۱۴ برسم و با تقسیم آن عدد ، با دوست ذهنی ام به دو عدد ۷ برسم ، یک ۷ برای من و یک هفت برای دوستم که هم او و هم عدد هفت برایم دوست داشتی و چه بسا سپند و مقدس بودند.
به دوست ذهنی ام با شماره ی هفت ، زندگی داده بودم و فکر می کردم اگر آن واژه ها و اعداد نباشند ما هم نخواهیم بود.

"نام ، نام خانوادگی ، سن، نام پدر ، نام مادر ، ملیت ،دین ، مذهب و..."

یک یک آن واژه ها ، شخصیت و هویت مرا شکل می دادند و در صفحات بعدی ، نام همسر ، نام فرزندان و در پایان تاریخ وفات خودنمایی می کردند .

صفحه ی اول کاملا اجباری و تحمیل شده بر من بود ، آن تحمیل و اجبار را عاشقانه دوست داشتم ؛ به نام خودم و نام پدر و مادرم در زبان عامیانه ی زادگاهم به اصطلاح آمخته (دلبسته ) بودم اما کشور و دین و مذهب برایم واژه هایی نامفهوم ، انتزاعی و ناشناخته بودند.
هیچکدام از موارد صفحه ی اول را انتخاب نکرده بودم ، برگ دوم هویتم را که نگاه می کردم می دانستم آزادم با هر کسی که دوست دارم ازدواج کنم ولی خواهرم نه ! او نمی توانست و نباید با هر کس که دوست می داشت، ازدواج کند از این رو خودم را خوشبخت تر و آزادتر از او می پنداشتم و در برگ سوم واژه ی مرگ مرا از آموختن بیشتر می ترساند و آرزو می کردم که ای کاش دیگر مجبور به خواندن و فکر کردن در باره آن واژه ی ترسناک نباشم.

ترس از صفحه ی سوم مرا به صفحه اول وابسته تر می کرد : در ابتدا فکر می کردم ، پدر و مادر می توانند مرا از مرگ دور نگه دارند ، بعد دریافتم که کسی مرا از مرگ نمی رهاند ، جز دین و اندیشه ی ادامه ی زندگی پس از مرگ ، آنهم در باغی بزرگ و زیبا با انواع خوراکی ها به نام بهشت ، پس دین است که می تواند مرا از اندیشه ی مرگ برهاند.
این پژوهش خردسالانه مرا به آغوش دین که قوی تر از پدرم بود ، سپرد.

راستا دارد ...


#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کانال آثار داتیس مهرابیان
#نوزایی_و_بازآفرینی #خود_نوشتنامه #کالبد_شکافی_شکستها_و_پیروزیها_در_ایران_و_ایران_باستان (۱)دیباچه نخست اولین بار که با واژه ی سجل (شناسنامه) آشنا شدم ، کلاس اول دبستان بودم ، با مادرم برای ثبت نام به دبستان رفته بودیم. دست کوچک من در یک دستش بود و…
#نوزایی_و_بازآفرینی
#خود_نوشتنامه

#کالبد_شکافی_شکستها_و_پیروزیها_در_ایران_و_ایران_باستان

دیباچه (۲)
داستان من_اَنکی و گیلگَمِش

شناسنامه ، سند شناسایی من از دیگری و دیگران بود با دیدن آن دفترچه کوچک در اولین روز مدرسه تازه احساس استقلال ، هویت و شخصیت کردم ، مادرم را می دیدم که در حال تعریف از من بود و توضیح می داد که چگونه پسری هستم .
در آن لحظه تازه داشتم خودم را می شناختم و این شناسایی در من احساس پیروزی و سرافرازی را بر می انگیخت.
در یافتم که هرچه بیشتر خودم را بشناسم و بدانم کیستم ، زادگاهم کجاست و چگونه انسانی هستم ، پیروزمند تر خواهم بود.

مادر ، زبان به شناساندن من گشوده بود .
زبان ! زبان مادر !
زبان مادری شناسه ی اصلی من بود ، مهم ترین دارایی در شناخت من ، و هویت من ، آن دارایی که وقتی با سواد شدم ، فهمیدم در شناسنامه ام به آن اشاره ای نشده است .
داشتم فکر می کردم ، اگر زبان نبود (زبان مادری) من چگونه شناسانده می شدم ؟
- پسرم مهد رفته و در شش سالگی ، پیش دبستانی اش را گذرانده و اکنون هفت سال دارد.

عدد هفت ، گوش هایم را تیزتر کرد عددی که بعدها شماره ی شناسایی من و دوست همزاد ذهنی ام شد.
دوست ذهنی ام تا آن روز نامی نداشت. در اوج پیروزی از لذت شناسایی خودم ، تصمیم گرفتم به خانه که رسیدم برایش شناسنامه ای درست کنم .
- نامش چه باشد ؟دیگران چگونه باید او را بشناسند ؟ آنطور که از قصه های مادر بزرگم آموخته بودم نامش را " انکی " گذاشتم ، اهل کشوری به نام بابِل ، از نژاد " بابِلی" بود.

نژاد !؟
نژاد من پس چه باید باشد ؟ پرسشی که بعدها ، پدرم با گفتن واژه ی" آریا " در کشور ایرانویچ و ایرانشهر ، در ذهن من روشن کرد .

"نژاد" هم دومین شناسه ی اصلی من بعد از" زبان "بود که در شناسنامه ام نیامده بود.

برگردیم به انکی ، پدر انکی ، "آنو " ، خدای آسمان بود ، او از پادشاهان میان رودان و حاکم بر بهشت زیبا و رویایی بابل بود که باغهای معلّقش در جهان معروف بودند ، باغهای معلّقی که از شگفتی های دنیای باستان به شمار می آمدند.

"آنو "غیر از "انکی" ، دوست من ،دو فرزند دیگر به نام های "انلیل" و " اینانا" نیز داشت.

پادشاه بودن پدر " انکی " باز پرسشی را در من شعله ور کرده بود و آن این بود که پادشاهی نژاد من و پدرانمان با چه کسی بوده است ؟ و باز از زبان پدرم با نام کوروش ، پادشاه دادگر و مهربان آشنا شدم ، پادشاهی که بدون خونریزی ، همراه با لشکر پیروزمند آریا وارد بابل شده بود و با اینکه شاه پیروز بر پادشاه ظالم بابل،" بخت النصر" بوده ، صلح و آرامش را به بابلیان هدیه داده بود.
البته مادر بزرگم گفته بود که این رخداد ها در زمانهای بعد از زمان پادشاهی " آنو " بوده و نیز گفته بود ، در استوره ها (اسطوره ها) ی باستان " آنو " هم پادشاه خوبی نبوده است و من اینها را به " انکی " نمی گفتم که از دستم ناراحت نشود.

مادر بزرگم گفته بود ، "آنو " آفریدن همزادی برای " گلیگمش" که همان انکیدو است را از خدایش " ارورو" خواسته بوده و من به انکی قول داده بودم داستان " گیلگمش " را که از مادر بزرگم شنیده بودم برایش تعریف کنم. ولی حقیقت مهم تری را که نباید به "انکی " می گفتم این بود که ، " آنو " پدر " انکی " ، آفریننده او و در همان حال بزرگترین دشمن اوست ، البته شاید انکی این را می دانست چون پدرش کارهای زیادی برای کشتن فرزند انجام داده بود ، زیرا نمی توانست فرزندی بهتر از او بیافریند.
" آنو " از کشتار انسانها به دست هم لذت می برد ...

راستا دارد ...

🦋🌹🦋
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کانال آثار داتیس مهرابیان
#نوزایی_و_بازآفرینی #خود_نوشتنامه #کالبد_شکافی_شکستها_و_پیروزیها_در_ایران_و_ایران_باستان دیباچه (۲) داستان من_اَنکی و گیلگَمِش شناسنامه ، سند شناسایی من از دیگری و دیگران بود با دیدن آن دفترچه کوچک در اولین روز مدرسه تازه احساس استقلال ، هویت و شخصیت…
#نوزایی_و_بازآفرینی

#خود_نوشتنامه
#کالبد_شکافی_شکستها_و_پیروزیها_در_ایران_و_شرق_باستان
#نوشته_داتیس

دیباچه(۳)
#داستان_من_و_انکی

...البته بعدها دریافتم که دوستم "اَنکی " می دانسته پدرش "آنو " از جنگ بین انسانها و کشتارشان به دست هم لذت می برد ، او از انسانها بیزار بود و همینطور از فرزندش "انکی " ، چون فهمیده بود انکی به انسانها عشق می ورزد ، آنها در اصل اهل سیاره ی "انگره " بودند ، سیاره ای که در گوشه ای از کهکشان "اندرومدا" در تاریکترین و سردترین مدار بر گرد جهنمی از آب و آتش ، سرگردان است ، در روز بازدید "آنو " و خانواده اش از سفینه ای که شَمَن های تحت فرمان "آنو" در حال ساختش بودند ، بازی گوشی "انکی " کار دستشان داده بود و با لغزیدن انگشت انکی بر روی الماسی چند وجهی ، سفینه از جا کنده شده و چون هنوز سیستم هدایتش کامل نشده بود آنها را به بالای جو سیاره شان پرتاب کرده و از ژرفِ میلیونها سال نوری به زمین آورده بود .
سفینه شان پس از برخورد با قله ی کوه تور ، در توده ای از ماسه و شن ، در صحرای سینا به سفر چند میلیون ساله شان پایان داده بود و این اتفاق ، آغازی شده بود بر زندگی زمینی "آنو " و فرزندانش ، هر چند آنو با مچ بند سحرآمیز و ابزار و دستگاههایی که در سفینه داشت ، با سیاره ی انگره و نیروهای تحت فرمانش ارتباط داشت.
او پس از فرود در زمین ، به دلیل عشق ذاتی اش به تاریکی و سردی ، از دیدن روشنایی و شادمانی زمین و زمینیان خشمگین شده و اولین شعله های جنگ را بین زمینیان انداخته و خودش با لذت به تماشا نشسته بود.

من اولین بار " انکی" را در جاده ی کوهستانی "عشق آباد " دیدم ، غروب عصر یک روز جمعه بود ، با پدر و برادرم در جاده ی کوهستانی و پر پیچ و خمِ "عشق آباد" ، از سرکشیِ کندوهای زنبور عسل به خانه برمی گشتیم .

آن سالها پدرم طبق معمول هر هفته ، پس از شش روز کار و کاسبی در دوچرخه فروشی اش ، جمعه ها به سوی دامنه های زیبای کوه شاه برای رسیدگی به کندوهای زنبور عسلش که حدود هشتصد خانه ی کوچک چوبی ، در دو طبقه با سقف های شبیه سقف خانه هایی که در نقاشی کودکانه بودند ، رهسپار می شد .

کندوها در آغوش کوه شاه در میان دره و دامنه های پر از گیاهان دارویی و بوی مست کننده ی کاکوتی و آویشن قرار داشتند .
همیشه من و یکی ، دو نفر از برادرانم ، پدر را همراهی می کردیم .
صبح جمعه از ترس نیش زنبورها ، کلاه توری بر سر و دستکش و دستگاه ساده و کوچک دودزا دردست ، با پراکندن دود ، زنبورها را گیج می کردیم تا نیشمان نزنند و همزمان ، همدوش پدر ، در میان کندوها به کار برداشت عسل می پرداختیم و غروب که خورشید از یالهای زیبای کوه شاه ، به سوی "تَنگه ی براحمدی" می تاخت، کار را ترک می کردیم و سوار ماشین ، راهیِ خانه می شدیم .
ماشین پدرم یک وانت تویوتای جگری رنگ ، مدل ۸۵ بود ، با خط های نارنجی و زرد که سرتاسر دو طرف ماشین ، از چراغ های جلو تا چراغ ترمز های عقب را مثل زبان کشیده و شعله ورِ اژدها ، لیس می زدند .

آن عصر ، با شادی و لذت کودکانه ، بالای اتاق وانت ، دستهایم را به تاج ضربی اش محکم کرده ، موهایم را که بعد از تعطیلی مدارس بلند و بلند تر می شدند ، به دست باد سپرده بودم .
خورشید از سمت راست بر صورتم که در باد سرد ، گل انداخته بود ، می تابید و آرام ، آرام ، پشت کوه پنهان می شد.

همانطور که از بالای سقف وانت ، پیچ و خم راه سنگلاخی را دید می زدم ، گاهی سر بر میگرداندم و به ابر شکلاتی -رنگ گرد و غبار ماشین که در پشت سر ، منظره ی پر از درختان گردو و سپیدار عشق آباد را می بلعید ، خیره می شدم .
در پرتاب آخرین نیزه های خورشید به سوی لشکر تاریکی که می رفت تا دره را تسخیر کند ، همین که سرم را از غبارهای پشت سر گرفتم ، در کنار جاده ، چشمم به قامت عجیب پسرکی افتاد که روی تخته سنگی ایستاده بود و به من نگاه می کرد.
ماشین از کنارش که گذشت ، دست نحیف و لاغرش را بالا برد و به من دست تکان داد .

حس عجیب و کنترل نشده ای ، به سراغم آمد ، نا خودآگاه چند بار ، با مشت روی سقف ماشین کوبیدم ، پدرم با این فکر که شاید بالای وانت ، برایم ، اتفاقی افتاده ، پایش را محکم روی ترمز کوبید .
ماشین روی سنگریزه ها سرخورد و عقبش به سمت دره کشیده شد و بر لبه ی پرتگاه ایستاد.

گرد و غبار همه جا را پر کرد طوریکه چشم ، چشم را نمی دید...


ادامه دارد...

مجموعه آثار داتیس مهرابیان
https://www.tg-me.com/esmaeilmehrabiandatis
http://datismehrabian.com
https://www.instagram.com/esmaeilmehrabiandatis
#بیداری۶۵

هر چند به تخت است ، کنون ، بد بختی
کوروش ! تو به اندیشه ی ما ، بر تختی

چون مهرِ جهانتاب تر از خورشیدی !
از نامِ سپندت ، بدَمَد ، خوشبختی



@esmaeilmehrabiandatis
Juego Peligroso - Kolektivo
@bikalammusic
#نئوفلامنکو
#گیتار
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃

هیچ زمان
در هیچ کجای جهان
بر هیچ لبی
هیچ بوسه ای
دو بار نخواهد نشست

من هر بار که تو را
در آغوش می کشم
نفسهایت
بوی بهاری تازه است
بر گردنم

و هر بار که برایت می میرم
تو از نو متولد می شوی

در حالی که نامم
در قطعه ی شعری تازه روی سنگ دلت
غروب کرده است .

🍃🌸🍃🌸🍃

#داتیس_مهرابیان

#کانال_آثار_شعر_نقاشی_داتیس
@esmaeilmehrabiandatis
2025/10/25 19:33:30
Back to Top
HTML Embed Code: