#بیداری۷۱
سلطان فساد است ، فرا سلطان ها
خود ، بحرِ طویلست ، چو کج دستان را
نامش به تریلی بکشند از پاکی
دزدی که زده تکیه به گنجِ من و ما
#داتیس_مهرابیان
https://www.tg-me.com/esmaeilmehrabiandatis
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
سلطان فساد است ، فرا سلطان ها
خود ، بحرِ طویلست ، چو کج دستان را
نامش به تریلی بکشند از پاکی
دزدی که زده تکیه به گنجِ من و ما
#داتیس_مهرابیان
https://www.tg-me.com/esmaeilmehrabiandatis
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
طعمِ لبآغوشها
دو تیله ی کالِ چشمانت بود
خیره به یک عمر
نبودن و عاشق مُردن
#داتیس_مهرابیان
https://www.tg-me.com/esmaeilmehrabiandatis
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
دو تیله ی کالِ چشمانت بود
خیره به یک عمر
نبودن و عاشق مُردن
#داتیس_مهرابیان
https://www.tg-me.com/esmaeilmehrabiandatis
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
من دیر آمدم
یا تو
دیرسال به آن شبِ عاشق کُش؟!
در این دورترین عاشقکده ی نزدیک
هیچگاه به تو
نرسیدنم را
در فلسفه ی هیچ گیسوی رها در باد
می بافم ؟!
#داتیس_مهرابیان
https://www.tg-me.com/esmaeilmehrabiandatis
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
یا تو
دیرسال به آن شبِ عاشق کُش؟!
در این دورترین عاشقکده ی نزدیک
هیچگاه به تو
نرسیدنم را
در فلسفه ی هیچ گیسوی رها در باد
می بافم ؟!
#داتیس_مهرابیان
https://www.tg-me.com/esmaeilmehrabiandatis
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#بیداری۷۲
در گونی و در گور ، نشاندی گل را
ای دینِ شرر پَرورِ تاریک افزا
زیباییِ دنیاست گل و خنده ی نور
گل ، چشمه ی نور است و تویی نابینا
#داتیس_مهرابیان
https://www.tg-me.com/esmaeilmehrabiandatis
#کانال_جدید : 👇
سروده های سپید و نقاشی ها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
در گونی و در گور ، نشاندی گل را
ای دینِ شرر پَرورِ تاریک افزا
زیباییِ دنیاست گل و خنده ی نور
گل ، چشمه ی نور است و تویی نابینا
#داتیس_مهرابیان
https://www.tg-me.com/esmaeilmehrabiandatis
#کانال_جدید : 👇
سروده های سپید و نقاشی ها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
مهراندود
پروانگی ات
به پلکارودِ خوابی شَبسود
تپش ، تپش
ماهپاره ات
در هِلالِ دستهایم
کمانک ، باز (
... بوسه های در کمین
) کمانک ، بسته
پشتِ پلنگزارِهای چشم در چشم
افتاده ام از چاه
در سیه چاله ی خاموش
افتاده ای ای ماه
به ژرفای شبآغوش.
#داتیس_مهرابیان
https://www.tg-me.com/esmaeilmehrabiandatis
#کانال_جدید : 👇
سروده های سپید و نقاشی ها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
داتیس مهرابیان
Photo
سری دهم چاپ بخشی از «خرَد نامه _ پایان شاهنامه » سروده داتیس مهرابیان در نشریه persia در آلمان برای شناساندنِ سرنوشت نامه و نوشتار رزمی ایرانیان ؛
« خردنامه ، پایانِ شاهنامه »
سروده ؛داتیس مهرابیان
بخش چهارم
همانگونه که در گفتارهای پیشین گفته شد ، کتاب «#خردنامه_پایان_شاهنامه » ، سروده داتیس ، تا کنون در هفت دفتر یا هفت پوشینه و در دوازده هزار بیت ، بر همان وزن و روش شاهنامه فردوسی ، فرزانه ی بزرگ ایران ، سروده شده است ، نوشتار این کتاب گروهه ای از نثر و شعر ، برای بازخوانی خردورزانه ی تاریخ به ویژه تاریخ از خود گذشتگی ها و پهلوانی های دلیر مردان و شیرزنان آریایی و به انگیزه بررسی و کنکاش در شوَند شکست ها و پیروزی های آنها در راه آزادی میهن است.
از پوشینه های هفت گانه این کتاب ؛ ( ۱- خرَدنامه ۲ـ شادمان نامه(فرزانِ بیش از پنجاه جشن ) ۳- سیمرغ نامه ۴ـ زرتشت نامه ۵ـ کوروش نامه و ۶- پهلوان نامه و ۷_ هزار اندیشه نیک ، در بخش چهارم شناساندن این کتاب ، باز هم باز می گردیم به دفتر نخست و به بخشی از #خردنامه ، نگری بر رازوَری یا (عرفان ایران باستان ) می پردازیم
#عرفان_یا_رازوری_در_ایران_باستان
بر پایه ی آموزه های آموزگار بزرگ انسانیت ، زرتشت پاک ، شناخت خویش و خداوند و رسیدن به دانایی و آگاهی بیکران هستی ، باید آماج(هدف) هر یک از مرتوگان(انسانها) باشد. از این رو در آیین بهدین ، هفت گام برای رسیدن به انارام (فروغ جاویدان ) است در بخش سوم ، گام نخست رازوری یا عرفان ایرانی را گفتیم در این بخش ، گام های دوم تا سوم و چهارم از هفت گام رازواری را از نگر می گذرانیم .
#هفت_گام_رازوری_یا_عرفان_زرتشتی
💎🔮💎🔮💎🔮💎🔮💎🔮
#گام_دوم_راستی_یا_اردیبهشت
گام دوم در #رازوری یا #عرفان_مزدیسنا #راستی است.
نماد آن گل مرزه گوش است
🌹🔹🌹🔹🌹🔹🌹
به جان ، آتشِ عشق در سرنوشت
شوَند است بر نورِ اردیبهشت
به جان ، دومین گامِ عرفان نوشت
که مینوی عشق است اردیبهشت
گلِ مرزه گوش است و گوشِ جهان
شکوفا شنو ، نبضِ رویش به جان
اَشَه ، راستی را ، گلِ لاله است
چراغی که در خانه ی جان نشست
#درگاه_نگارین_و_چکامه_داتیس_مهرابیان
https://www.tg-me.com/esmaeilmehrabiandatis
#کانال_جدید : 👇
سروده های سپید و نقاشی ها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
« خردنامه ، پایانِ شاهنامه »
سروده ؛داتیس مهرابیان
بخش چهارم
همانگونه که در گفتارهای پیشین گفته شد ، کتاب «#خردنامه_پایان_شاهنامه » ، سروده داتیس ، تا کنون در هفت دفتر یا هفت پوشینه و در دوازده هزار بیت ، بر همان وزن و روش شاهنامه فردوسی ، فرزانه ی بزرگ ایران ، سروده شده است ، نوشتار این کتاب گروهه ای از نثر و شعر ، برای بازخوانی خردورزانه ی تاریخ به ویژه تاریخ از خود گذشتگی ها و پهلوانی های دلیر مردان و شیرزنان آریایی و به انگیزه بررسی و کنکاش در شوَند شکست ها و پیروزی های آنها در راه آزادی میهن است.
از پوشینه های هفت گانه این کتاب ؛ ( ۱- خرَدنامه ۲ـ شادمان نامه(فرزانِ بیش از پنجاه جشن ) ۳- سیمرغ نامه ۴ـ زرتشت نامه ۵ـ کوروش نامه و ۶- پهلوان نامه و ۷_ هزار اندیشه نیک ، در بخش چهارم شناساندن این کتاب ، باز هم باز می گردیم به دفتر نخست و به بخشی از #خردنامه ، نگری بر رازوَری یا (عرفان ایران باستان ) می پردازیم
#عرفان_یا_رازوری_در_ایران_باستان
بر پایه ی آموزه های آموزگار بزرگ انسانیت ، زرتشت پاک ، شناخت خویش و خداوند و رسیدن به دانایی و آگاهی بیکران هستی ، باید آماج(هدف) هر یک از مرتوگان(انسانها) باشد. از این رو در آیین بهدین ، هفت گام برای رسیدن به انارام (فروغ جاویدان ) است در بخش سوم ، گام نخست رازوری یا عرفان ایرانی را گفتیم در این بخش ، گام های دوم تا سوم و چهارم از هفت گام رازواری را از نگر می گذرانیم .
#هفت_گام_رازوری_یا_عرفان_زرتشتی
💎🔮💎🔮💎🔮💎🔮💎🔮
#گام_دوم_راستی_یا_اردیبهشت
گام دوم در #رازوری یا #عرفان_مزدیسنا #راستی است.
نماد آن گل مرزه گوش است
🌹🔹🌹🔹🌹🔹🌹
به جان ، آتشِ عشق در سرنوشت
شوَند است بر نورِ اردیبهشت
به جان ، دومین گامِ عرفان نوشت
که مینوی عشق است اردیبهشت
گلِ مرزه گوش است و گوشِ جهان
شکوفا شنو ، نبضِ رویش به جان
اَشَه ، راستی را ، گلِ لاله است
چراغی که در خانه ی جان نشست
#درگاه_نگارین_و_چکامه_داتیس_مهرابیان
https://www.tg-me.com/esmaeilmehrabiandatis
#کانال_جدید : 👇
سروده های سپید و نقاشی ها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
داتیس مهرابیان
Photo
سری دهم چاپ بخشی از «خرَد نامه _ پایان شاهنامه » سروده داتیس مهرابیان در نشریه persia در آلمان برای شناساندنِ سرنوشت نامه و نوشتار رزمی ایرانیان :
به خوانِ بهآیین ، همان مِجمَر است
پرستارِ نورانیِ باور است
🌹🔹🌹🔹🌹🔹🌹
#گام_سوم_در_رازواری_عرفان_مزدیسنا
#شهریوری_یا_پادشاهی_بر_خویشتن_است
#نماد آن گل شاه پرهم
بدان! گامِ سوم ، به عرفان_هدیش
همان شهریاریست بر جانِ خویش
توانمند _ اَمشاسپَندی که مهر
سریر است ، او را به زیرِ سپهر
توانایی افروزه ای استوار
روان و تنت را شود شهریار
هنرور _فلزبان و صنعتگر است
به جان و روان و به سر ، افسر است
گلِ شاه پَرهَم ، به گلدانِ جان
شکوفا کُنَد ، شاهیِ ژایدان
در این گام ، رَهرو نَهَد ، شاهکار
از آمیزه های هنر ، یادگار
به خوانِ بهآیین ، مسین_جامِ ناب
پُر پاکی و خنده های شراب
راستا دارد ...
#درگاه_نگارین_و_چکامه_داتیس_مهرابیان 👇
https://www.tg-me.com/esmaeilmehrabiandatis
#کانال_جدید : 👇
سروده های سپید و نقاشی ها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
به خوانِ بهآیین ، همان مِجمَر است
پرستارِ نورانیِ باور است
🌹🔹🌹🔹🌹🔹🌹
#گام_سوم_در_رازواری_عرفان_مزدیسنا
#شهریوری_یا_پادشاهی_بر_خویشتن_است
#نماد آن گل شاه پرهم
بدان! گامِ سوم ، به عرفان_هدیش
همان شهریاریست بر جانِ خویش
توانمند _ اَمشاسپَندی که مهر
سریر است ، او را به زیرِ سپهر
توانایی افروزه ای استوار
روان و تنت را شود شهریار
هنرور _فلزبان و صنعتگر است
به جان و روان و به سر ، افسر است
گلِ شاه پَرهَم ، به گلدانِ جان
شکوفا کُنَد ، شاهیِ ژایدان
در این گام ، رَهرو نَهَد ، شاهکار
از آمیزه های هنر ، یادگار
به خوانِ بهآیین ، مسین_جامِ ناب
پُر پاکی و خنده های شراب
راستا دارد ...
#درگاه_نگارین_و_چکامه_داتیس_مهرابیان 👇
https://www.tg-me.com/esmaeilmehrabiandatis
#کانال_جدید : 👇
سروده های سپید و نقاشی ها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
Forwarded from Datis mehrabian art
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
معرفی مجموعه شعر #پیاله_ای_با_خیام ، در برگیرنده ی صد و ده تضمین از رباعیات خیام بزرگ
#سروده_داتیس_مهرابیان
🥂💎🥂💎
#پیاله_ای_با_خیام
بر گور سحر ، صد آرزو می بینی
رویای شکسته ی سبو می بینی
فنجان دو قهوه ، تلخ و دستی خالیست
«این دسته که بر گردن او می بینی »
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
#سروده_داتیس_مهرابیان
🥂💎🥂💎
#پیاله_ای_با_خیام
بر گور سحر ، صد آرزو می بینی
رویای شکسته ی سبو می بینی
فنجان دو قهوه ، تلخ و دستی خالیست
«این دسته که بر گردن او می بینی »
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
دوستان خواهشمندم این کانال جدید مرا دنبال کنید سپاس 🙏
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیهای #داتیس_مهرابیان
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیهای #داتیس_مهرابیان
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
Telegram
Datis mehrabian art
درگاه نگارینه ها و چکامه های داتیس مهرابیان
#بیداری۷۳
زهاکِ کُهَن زیر دماوند به بند
زهاکِ زمان ، در تهِ گوریست به گَند
هر دو لجن آلوده به خون ، مغزخورند
با دینِ عرب ، تخت نمودند بلند
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نگارین_و_چکامه_داتیس_مهرابیان 👇
https://www.tg-me.com/esmaeilmehrabiandatis
#کانال_جدید : 👇
سروده های سپید و نقاشی ها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
زهاکِ کُهَن زیر دماوند به بند
زهاکِ زمان ، در تهِ گوریست به گَند
هر دو لجن آلوده به خون ، مغزخورند
با دینِ عرب ، تخت نمودند بلند
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نگارین_و_چکامه_داتیس_مهرابیان 👇
https://www.tg-me.com/esmaeilmehrabiandatis
#کانال_جدید : 👇
سروده های سپید و نقاشی ها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
Forwarded from Datis mehrabian art
پشت خودرویی سیاه-سوخته نوشته بود ؛
«پا برهنگانِ سرزمینِ نفت»
چشم دوختم به شهرِ خفته در میانِ دود
به آسمانِ تیره و
زمینِ تشنه لب
جز طلای گنبد و مناره های مسجدی
هیچ رنگِ روشنی نبود
گفتم آی پابرهنگانِ سرزمین نفت!
این طلای تیره و سیاه نیز
مؤمنانه دود گشته در رکابِ دین
خودرویی گذشت
پشتِ شیشه های دودی اش
نوشته بود؛
**«جان و مال و میهنم
فدایت ای امیرِزاده ی عرب»**
آه کشیدم و کنار
روی گرد و خاک پشتِ شیشه ی سواری ام
نوشتم ؛ ای دریغ
زین اجاره دادگانِ مغز و دل
«پا برهنگانِ سرزمینِ نفت»
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
«پا برهنگانِ سرزمینِ نفت»
چشم دوختم به شهرِ خفته در میانِ دود
به آسمانِ تیره و
زمینِ تشنه لب
جز طلای گنبد و مناره های مسجدی
هیچ رنگِ روشنی نبود
گفتم آی پابرهنگانِ سرزمین نفت!
این طلای تیره و سیاه نیز
مؤمنانه دود گشته در رکابِ دین
خودرویی گذشت
پشتِ شیشه های دودی اش
نوشته بود؛
**«جان و مال و میهنم
فدایت ای امیرِزاده ی عرب»**
آه کشیدم و کنار
روی گرد و خاک پشتِ شیشه ی سواری ام
نوشتم ؛ ای دریغ
زین اجاره دادگانِ مغز و دل
«پا برهنگانِ سرزمینِ نفت»
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
دوستان خواهشمندم این کانال جدید مرا دنبال کنید سپاس 🙏
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیهای #داتیس_مهرابیان
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیهای #داتیس_مهرابیان
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
Telegram
Datis mehrabian art
درگاه نگارینه ها و چکامه های داتیس مهرابیان
داتیس مهرابیان
#نوزایی_و_بازآفرینی #نویسنده_داتیس_مهرابیان استوره ها (اسطوره) #بخش_۱۸ #عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی زن ، دل نگران تا میانه های راه ، پسر را پنهانی دنبال کرد. در آن هوای گرگ و میش و خاکستری رنگ ، اسپندیاد به سوی ساحل می رفت و جز به دختر و شنیدن صدای زیبایش…
#نوزایی_و_بازآفرینی
#نویسنده_داتیس_مهرابیان
#کالبد_شکافی_شکستها_و_پیروزیها_در_ایران_و_شرق_باستان
استوره ها (اسطوره ) #بخش_۱۹
#عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی
🧿 یکی از بومیان از میان جمعیت فریاد زد ؛
-اگر موز ، نارگیل و خاکهای رنگی جزیره ی ما به ارزش این پارچه های زیبا نمی رسند ، پری دریایی که می رسد ، دیباها را در برابر پریان دریایی ، با ما پایاپای کنید.
دو تن از ملوانان با هم مشورت کوتاهی کردند .
آن دو تن ، پدر اسپندیاد و جاشو جمشر بودند ، اسپندیاد بال وپری زد و نزدیک تر شد ، جاشو جمشر را دید که پدر ، را کناری کشید به او گفت ؛
-برای ما مردمان خوشاب پارس ، پریان دریایی ، خوش یمن هستند ، آنها توان پیشگویی دارند ، از رازهای دریا و آینده ، ما را با خبر می سازند.
ما می توانیم با یاری گرفتن از نیروی شگفت پریان ، گنج های پنهان در کف اقیانوس ها را بیابیم .
اما پدر اسپندیاد مخالفت کرد و گفت ؛
- نه اگر آنها "اپریم " مادر دریا را از نوزادش جدا کرده باشند و اکنون ، بین آن پریان ، به ما بدهند ، ناخواسته خشم "بابای دریا" را به خود و کشتی مان خریده ایم و یا اگر "انشرتوها " ، که زنانی دو زیست هستند را به جای پری دریایی به ما بدهند ، آنها همینکه به دریا برسند ، در آب ناپدید می شوند و شب هنگام در شکل غول دریایی به لنج مان حمله می کنند و به زیر آبش می کشند.
مردمان این جزیره ، صیادان مروارید هستند ، بهتر است از آنها مروارید بخواهیم.
جمشر سری تکان داد و گفت ؛ -نه نترس این گونه نیست به نظر من این بومیان چون شیفته ی پارچه های دیبای ما شده اند ، می توانیم از آنها هم پری دریایی و هم مروارید ، درخواست کنیم و رو به مردان جزیره فریاد زد ؛
- من پیشنهاد این مرد را می پذیرم ، دیبا های شوشنی ما از تارهای گل قاصدک ، بافته شده اند و آنقدر زیبا و بلند هستند که بتوانید برای هر مرد و زن جزیره تان سه دست لباس بدوزید ، به شرط آنکه همراه پریان یک کوزه پر از مروارید هم بدهید .
بومیان بی درنگ پذیرفتند و زمانی نگذشت که هفت پری دریایی را همراه با کوزه ای که با ساروج بسته شده بود برای معامله آوردند.
یکی از بومیان گفت این کوزه ی با ساروج بسته شده ، گنجی از مروارید است که یکی از این پریان با خود داشته ، ما به ارزشمند بودن این کوزه آگاهیم اما چون خودمان نیز مردگانمان را در کوزه های بسته شده با ساروج دفن می کنیم و به ژرف اقیانوس می اندازیم ، باز کردن هیچ کوزه ی سربسته با ساروج را خوش یمن نمی دانیم ، شرط ما نیز آنست که کوزه را دور از جزیره ی ما بشکنید و گنجی از مروارید شب چراغ را دارا شوید و اگر آن کوزه پر از مروارید نبود می توانید برگردید و پارچه هایتان را پس بگیرید.
اسپند یاد در میان آن هفت پری اسیر ، پری کوچکی را دید که به دختر آوازه خوان در برکه ی کنار ساحل تیمپور شبیه بود ، همان پری زیبا که اکنون خودش و اسپند یاد را به شکل مرغ دریایی در زمان به پرواز درآورده بود.
اسپندیاد پرواز کنان روی سقف اتاقک لنج در کنار مرغ دریایی روشن نشست و به او گفت ؛
- مرغ مهتاب رنگ ! پری زیبا !
من در میان آن هفت پری دریایی تو را شناختم ، تو همان پری- بچه ای هستی که میان آن پریان اسیر ، از همه لاغر تر و کوچک تر است ، تو همان دختر زیبای آوازه خوانی که هر روز از کلبه ی جمشر به آبگیر کنار ساحل تیمپور می رود.
مرغ دریایی روشن سرش را به نشانه ی آری ، پایین برد و با نوک طلایی اش پرهای نقره ای روی سینه ی برآمده اش را مرتب کرد.
اسپند یاد پرسید ؛
- پری زیبا ! تو که مرا در زمان اینهمه پس برده ای که اکنون پدرم را زنده و جوان در این جزیره می بینم ، بگو سرگذشت پدرم چیست ؟ آیا او مثل دوستش جمشر ، زنده است و در جایی ، دور از من و مادرم زندگی می کند ، یا مرده است. ؟...
ادامه دارد ...
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
#نویسنده_داتیس_مهرابیان
#کالبد_شکافی_شکستها_و_پیروزیها_در_ایران_و_شرق_باستان
استوره ها (اسطوره ) #بخش_۱۹
#عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی
🧿 یکی از بومیان از میان جمعیت فریاد زد ؛
-اگر موز ، نارگیل و خاکهای رنگی جزیره ی ما به ارزش این پارچه های زیبا نمی رسند ، پری دریایی که می رسد ، دیباها را در برابر پریان دریایی ، با ما پایاپای کنید.
دو تن از ملوانان با هم مشورت کوتاهی کردند .
آن دو تن ، پدر اسپندیاد و جاشو جمشر بودند ، اسپندیاد بال وپری زد و نزدیک تر شد ، جاشو جمشر را دید که پدر ، را کناری کشید به او گفت ؛
-برای ما مردمان خوشاب پارس ، پریان دریایی ، خوش یمن هستند ، آنها توان پیشگویی دارند ، از رازهای دریا و آینده ، ما را با خبر می سازند.
ما می توانیم با یاری گرفتن از نیروی شگفت پریان ، گنج های پنهان در کف اقیانوس ها را بیابیم .
اما پدر اسپندیاد مخالفت کرد و گفت ؛
- نه اگر آنها "اپریم " مادر دریا را از نوزادش جدا کرده باشند و اکنون ، بین آن پریان ، به ما بدهند ، ناخواسته خشم "بابای دریا" را به خود و کشتی مان خریده ایم و یا اگر "انشرتوها " ، که زنانی دو زیست هستند را به جای پری دریایی به ما بدهند ، آنها همینکه به دریا برسند ، در آب ناپدید می شوند و شب هنگام در شکل غول دریایی به لنج مان حمله می کنند و به زیر آبش می کشند.
مردمان این جزیره ، صیادان مروارید هستند ، بهتر است از آنها مروارید بخواهیم.
جمشر سری تکان داد و گفت ؛ -نه نترس این گونه نیست به نظر من این بومیان چون شیفته ی پارچه های دیبای ما شده اند ، می توانیم از آنها هم پری دریایی و هم مروارید ، درخواست کنیم و رو به مردان جزیره فریاد زد ؛
- من پیشنهاد این مرد را می پذیرم ، دیبا های شوشنی ما از تارهای گل قاصدک ، بافته شده اند و آنقدر زیبا و بلند هستند که بتوانید برای هر مرد و زن جزیره تان سه دست لباس بدوزید ، به شرط آنکه همراه پریان یک کوزه پر از مروارید هم بدهید .
بومیان بی درنگ پذیرفتند و زمانی نگذشت که هفت پری دریایی را همراه با کوزه ای که با ساروج بسته شده بود برای معامله آوردند.
یکی از بومیان گفت این کوزه ی با ساروج بسته شده ، گنجی از مروارید است که یکی از این پریان با خود داشته ، ما به ارزشمند بودن این کوزه آگاهیم اما چون خودمان نیز مردگانمان را در کوزه های بسته شده با ساروج دفن می کنیم و به ژرف اقیانوس می اندازیم ، باز کردن هیچ کوزه ی سربسته با ساروج را خوش یمن نمی دانیم ، شرط ما نیز آنست که کوزه را دور از جزیره ی ما بشکنید و گنجی از مروارید شب چراغ را دارا شوید و اگر آن کوزه پر از مروارید نبود می توانید برگردید و پارچه هایتان را پس بگیرید.
اسپند یاد در میان آن هفت پری اسیر ، پری کوچکی را دید که به دختر آوازه خوان در برکه ی کنار ساحل تیمپور شبیه بود ، همان پری زیبا که اکنون خودش و اسپند یاد را به شکل مرغ دریایی در زمان به پرواز درآورده بود.
اسپندیاد پرواز کنان روی سقف اتاقک لنج در کنار مرغ دریایی روشن نشست و به او گفت ؛
- مرغ مهتاب رنگ ! پری زیبا !
من در میان آن هفت پری دریایی تو را شناختم ، تو همان پری- بچه ای هستی که میان آن پریان اسیر ، از همه لاغر تر و کوچک تر است ، تو همان دختر زیبای آوازه خوانی که هر روز از کلبه ی جمشر به آبگیر کنار ساحل تیمپور می رود.
مرغ دریایی روشن سرش را به نشانه ی آری ، پایین برد و با نوک طلایی اش پرهای نقره ای روی سینه ی برآمده اش را مرتب کرد.
اسپند یاد پرسید ؛
- پری زیبا ! تو که مرا در زمان اینهمه پس برده ای که اکنون پدرم را زنده و جوان در این جزیره می بینم ، بگو سرگذشت پدرم چیست ؟ آیا او مثل دوستش جمشر ، زنده است و در جایی ، دور از من و مادرم زندگی می کند ، یا مرده است. ؟...
ادامه دارد ...
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
Audio from Datis Mehrabianاهنگ بسیار زیبا و آرامش بخش پن فلوت از هنرمند مشهور اکوادوری "خوان لئوناردو سانتیا روخاس" ...
🕊🧚♀🧚♂🕊🧚♀🧚♂🕊🧚♀🧚♂🕊
بی آنکه بدانم
همیشه به رویاهای من
سر می زنی
بی آنکه بخواهم از
پستوی بغضهایم
به خلوتِ خیسِ چشمهایم
رسیده ای
و در هوای بارانیِ احساسم
قدم می زنی
بی آنکه بدانی
آبشار موهایت
بر شانه های خیالم جاریست
بی آنکه بدانی
عطر یاسهای تنت را
نسیم نفسهایت را
نفس می کشم
و بی آنکه بدانی
برای تو میمیرم.
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیهای
#داتیس_مهرابیان
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
🕊🧚♀🧚♂🕊🧚♀🧚♂🕊🧚♀🧚♂🕊
بی آنکه بدانم
همیشه به رویاهای من
سر می زنی
بی آنکه بخواهم از
پستوی بغضهایم
به خلوتِ خیسِ چشمهایم
رسیده ای
و در هوای بارانیِ احساسم
قدم می زنی
بی آنکه بدانی
آبشار موهایت
بر شانه های خیالم جاریست
بی آنکه بدانی
عطر یاسهای تنت را
نسیم نفسهایت را
نفس می کشم
و بی آنکه بدانی
برای تو میمیرم.
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیهای
#داتیس_مهرابیان
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
داتیس مهرابیان
#نوزایی_و_بازآفرینی #نویسنده_داتیس_مهرابیان #کالبد_شکافی_شکستها_و_پیروزیها_در_ایران_و_شرق_باستان استوره ها (اسطوره ) #بخش_۱۹ #عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی 🧿 یکی از بومیان از میان جمعیت فریاد زد ؛ -اگر موز ، نارگیل و خاکهای رنگی جزیره ی ما به ارزش این پارچه…
#نوزایی_و_بازآفرینی
#نویسنده_داتیس_مهرابیان
#کالبد_شکافی_شکستها_و_پیروزیها_در_ایران_و_شرق_باستان
#استوره_ها (اسطوره)
#بخش_۲۰
#داستان_عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی
🟡 مرغ روشن دریایی ، چشم در چشمهای اسپندیاد دوخت و بی آنکه نوک باز کند ، با نگاهش به او گفت ؛
- من نمی توانم بیش از این در پوست پرنده بمانم ، باید به آبگیر بازگردم و دوباره در تن خودم جا بگیرم ، اگر دیر برسم ، پوست تنم خشک می شود .
اما تو اگر می خواهی سرنوشت پدرت را بدانی می توانی در پوست مرغ دریایی بمانی و ملوانان را دنبال کنی .
اسپندیاد از او سپاسگزاری کرد و مرغ روشن ، بالهای مهتاب گونش را گشود و به چشم بر هم زدنی ناپدید شد.
اسپندیاد نگران از سقف اتاقک لنج پرگشود و به سوی پریان اسیر رفت ، روی شاخه ای از "درخت لور" که ریشه های آویزانش را برای نوشیدن ذرات شرجی در هوا ، رها کرده بود ، نشست.
پریان غمگین ، سر به زیر افکنده بودند و چشم انتظار حادثه ای لحظه شماری می کردند.
یکی از پریان آرام خم شد و گونه های صورتی رنگ پری-بچه را بوسید و گفت ؛
- دخترم هر اتفاقی افتاد تو از من جدا نشو " اپریم " مادر دریا ، با ماست و دیری نمی گذرد که "بابای دریا " برای نجات او این لنج را درهم بشکند و در ژرف اقیانوس دفنش کند ، پری بچه ، نگران ، خودش را بیشتر به تن مادر چسباند.
معامله ی ملوانان با بومیان جزیره بر سر پارچه های دیبا و پریان و کوزه ی مروارید ، پایان یافت و آنها خوشحال ، لنگر کشیدند و لنج شان را به پهنه ی دریا سپردند .
جمشر از ترس پریدن پریان در آب ، آنها را به اتاقک زیرین عرشه برد و در را به بر روی آنها محکم بست ، اسپندیاد در آسمان چرخ می زد و لنج را از بالا نگاه می کرد.
در میانه های دریا ، جمشر و ملوانان کوزه را روی عرشه بردند و با هر ابزاری که می شد به آن ضربه زدند ، اما کوزه ی بسته شده با ساروج ، انگار سنگ شده بود و ضربات بر تنش کارگر نبودند ، آنقدر کوزه را کوبیدند که نزدیک بود عرشه کوچک و چوبی لنج بشکند .
اسپندیاد پایین آمد و بر نوک تیرکی بر فراز عرشه ی لنج نشست و به تلاش ملوانان ، خیره شد .
بغضی راه گلویش را بسته بود ، از اینکه نمی توانست به پدرش نزدیک شود و به او بگوید که سالهای بدون پدر چقدر برایش سخت گذشته و در نبودش ، مادر چقدر شکسته شده است ، ناراحت بود و از آن بدتر ، چون نمی دانست ، چه سرنوشتی چشم به راه پدرش و دیگر ملوانان است ، قلب کوچکش تند می زد ...
ادامه دارد...
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
#نویسنده_داتیس_مهرابیان
#کالبد_شکافی_شکستها_و_پیروزیها_در_ایران_و_شرق_باستان
#استوره_ها (اسطوره)
#بخش_۲۰
#داستان_عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی
🟡 مرغ روشن دریایی ، چشم در چشمهای اسپندیاد دوخت و بی آنکه نوک باز کند ، با نگاهش به او گفت ؛
- من نمی توانم بیش از این در پوست پرنده بمانم ، باید به آبگیر بازگردم و دوباره در تن خودم جا بگیرم ، اگر دیر برسم ، پوست تنم خشک می شود .
اما تو اگر می خواهی سرنوشت پدرت را بدانی می توانی در پوست مرغ دریایی بمانی و ملوانان را دنبال کنی .
اسپندیاد از او سپاسگزاری کرد و مرغ روشن ، بالهای مهتاب گونش را گشود و به چشم بر هم زدنی ناپدید شد.
اسپندیاد نگران از سقف اتاقک لنج پرگشود و به سوی پریان اسیر رفت ، روی شاخه ای از "درخت لور" که ریشه های آویزانش را برای نوشیدن ذرات شرجی در هوا ، رها کرده بود ، نشست.
پریان غمگین ، سر به زیر افکنده بودند و چشم انتظار حادثه ای لحظه شماری می کردند.
یکی از پریان آرام خم شد و گونه های صورتی رنگ پری-بچه را بوسید و گفت ؛
- دخترم هر اتفاقی افتاد تو از من جدا نشو " اپریم " مادر دریا ، با ماست و دیری نمی گذرد که "بابای دریا " برای نجات او این لنج را درهم بشکند و در ژرف اقیانوس دفنش کند ، پری بچه ، نگران ، خودش را بیشتر به تن مادر چسباند.
معامله ی ملوانان با بومیان جزیره بر سر پارچه های دیبا و پریان و کوزه ی مروارید ، پایان یافت و آنها خوشحال ، لنگر کشیدند و لنج شان را به پهنه ی دریا سپردند .
جمشر از ترس پریدن پریان در آب ، آنها را به اتاقک زیرین عرشه برد و در را به بر روی آنها محکم بست ، اسپندیاد در آسمان چرخ می زد و لنج را از بالا نگاه می کرد.
در میانه های دریا ، جمشر و ملوانان کوزه را روی عرشه بردند و با هر ابزاری که می شد به آن ضربه زدند ، اما کوزه ی بسته شده با ساروج ، انگار سنگ شده بود و ضربات بر تنش کارگر نبودند ، آنقدر کوزه را کوبیدند که نزدیک بود عرشه کوچک و چوبی لنج بشکند .
اسپندیاد پایین آمد و بر نوک تیرکی بر فراز عرشه ی لنج نشست و به تلاش ملوانان ، خیره شد .
بغضی راه گلویش را بسته بود ، از اینکه نمی توانست به پدرش نزدیک شود و به او بگوید که سالهای بدون پدر چقدر برایش سخت گذشته و در نبودش ، مادر چقدر شکسته شده است ، ناراحت بود و از آن بدتر ، چون نمی دانست ، چه سرنوشتی چشم به راه پدرش و دیگر ملوانان است ، قلب کوچکش تند می زد ...
ادامه دارد...
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
Forwarded from Datis mehrabian art
غزل_نقاشی۱
عطرِ نارنجِ نگاهت ، دختر پاییز ! مستم میکند
رقصِ موهای طلایی رنگ و رؤیا خیز ، مستم میکند
جامِ خورشید است ، در حالِ غروب از مغربِ لبهای من
از لبت « می» ، بوسه ریزان ، در تبی یکریز مستم میکند
با نفسهای نسیمِ سرکشی ، که میگذشت از گردنت
گفته بودم کامگیریهای بیپرهیز مستم میکند
شعرم از شبّوی آغوشِ تو ، شهدِ عشق مینوشد سَحَر
هر سپیده ، این غزل_ کندوی شورانگیز مستم میکند
شرمگین- رخسار تو ، آن ماهِ نارنجی ، در ابرِ بوسه بار
عشق بازیهای دیرینست و اکنون نیز مستم میکند
قصه ی عشق است ، با پایان باز و جنگلِ مِه روی کوه
دستِ نقاشِ غزل ، اینگونه سحرآمیز ، مستم می کند
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیهای
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
عطرِ نارنجِ نگاهت ، دختر پاییز ! مستم میکند
رقصِ موهای طلایی رنگ و رؤیا خیز ، مستم میکند
جامِ خورشید است ، در حالِ غروب از مغربِ لبهای من
از لبت « می» ، بوسه ریزان ، در تبی یکریز مستم میکند
با نفسهای نسیمِ سرکشی ، که میگذشت از گردنت
گفته بودم کامگیریهای بیپرهیز مستم میکند
شعرم از شبّوی آغوشِ تو ، شهدِ عشق مینوشد سَحَر
هر سپیده ، این غزل_ کندوی شورانگیز مستم میکند
شرمگین- رخسار تو ، آن ماهِ نارنجی ، در ابرِ بوسه بار
عشق بازیهای دیرینست و اکنون نیز مستم میکند
قصه ی عشق است ، با پایان باز و جنگلِ مِه روی کوه
دستِ نقاشِ غزل ، اینگونه سحرآمیز ، مستم می کند
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیهای
https://www.tg-me.com/datismehrabianart