Telegram Web Link
داتیس مهرابیان
#نوزایی_و_بازآفرینی #نویسنده_داتیس_مهرابیان #کالبد_شکافی_شکستها_و_پیروزیها_در_ایران_و_شرق_باستان استوره ها (اسطوره ) #بخش_۱۹ #عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی 🧿 یکی از بومیان از میان جمعیت فریاد زد ؛ -اگر موز ، نارگیل و خاکهای رنگی جزیره ی ما به ارزش این پارچه…
#نوزایی_و_بازآفرینی
#نویسنده_داتیس_مهرابیان
#کالبد_شکافی_شکستها_و_پیروزیها_در_ایران_و_شرق_باستان

#استوره_ها (اسطوره)
#بخش_۲۰
#داستان_عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی

🟡 مرغ روشن دریایی ، چشم در چشمهای اسپندیاد دوخت و بی آنکه نوک باز کند ، با نگاهش به او گفت ؛
- من نمی توانم بیش از این در پوست پرنده بمانم ، باید به آبگیر بازگردم و دوباره در تن خودم جا بگیرم ، اگر دیر برسم ، پوست تنم خشک می شود .
اما تو اگر می خواهی سرنوشت پدرت را بدانی می توانی در پوست مرغ دریایی بمانی و ملوانان را دنبال کنی .

اسپندیاد از او سپاسگزاری کرد و مرغ روشن ، بالهای مهتاب گونش را گشود و به چشم بر هم زدنی ناپدید شد.
اسپندیاد نگران از سقف اتاقک لنج پرگشود و به سوی پریان اسیر رفت ، روی شاخه ای از "درخت لور" که ریشه های آویزانش را برای نوشیدن ذرات شرجی در هوا ، رها کرده بود ، نشست.
پریان غمگین ، سر به زیر افکنده بودند و چشم انتظار حادثه ای لحظه شماری می کردند.
یکی از پریان آرام خم شد و گونه های صورتی رنگ پری-بچه را بوسید و گفت ؛
- دخترم هر اتفاقی افتاد تو از من جدا نشو " اپریم " مادر دریا ، با ماست و دیری نمی گذرد که "بابای دریا " برای نجات او این لنج را درهم بشکند و در ژرف اقیانوس دفنش کند ، پری بچه ، نگران ، خودش را بیشتر به تن مادر چسباند.
معامله ی ملوانان با بومیان جزیره بر سر پارچه های دیبا و پریان و کوزه ی مروارید ، پایان یافت و آنها خوشحال ، لنگر کشیدند و لنج شان را به پهنه ی دریا سپردند .

جمشر از ترس پریدن پریان در آب ، آنها را به اتاقک زیرین عرشه برد و در را به بر روی آنها محکم بست ، اسپندیاد در آسمان چرخ می زد و لنج را از بالا نگاه می کرد.
در میانه های دریا ، جمشر و ملوانان کوزه را روی عرشه بردند و با هر ابزاری که می شد به آن ضربه زدند ، اما کوزه ی بسته شده با ساروج ، انگار سنگ شده بود و ضربات بر تنش کارگر نبودند ، آنقدر کوزه را کوبیدند که نزدیک بود عرشه کوچک و چوبی لنج بشکند .
اسپندیاد پایین آمد و بر نوک تیرکی بر فراز عرشه ی لنج نشست و به تلاش ملوانان ، خیره شد .
بغضی راه گلویش را بسته بود ، از اینکه نمی توانست به پدرش نزدیک شود و به او بگوید که سالهای بدون پدر چقدر برایش سخت گذشته و در نبودش ، مادر چقدر شکسته شده است ، ناراحت بود و از آن بدتر ، چون نمی دانست ، چه سرنوشتی چشم به راه پدرش و دیگر ملوانان است ، قلب کوچکش تند می زد ...

ادامه دارد...

#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
Forwarded from Datis mehrabian art
غزل_نقاشی۱

عطرِ نارنجِ نگاهت ، دختر پاییز ! مستم می‌کند
رقصِ موهای طلایی رنگ و رؤیا خیز ، مستم می‌کند

جامِ خورشید است ، در حالِ غروب از مغربِ لب‌های من
از لبت « می» ، بوسه ریزان ، در تبی یکریز مستم می‌کند


با نفس‌های نسیمِ سرکشی ، که می‌گذشت از گردنت
گفته بودم کامگیری‌های بی‌پرهیز مستم می‌کند

شعرم از شبّوی آغوشِ تو ، شهدِ عشق می‌نوشد سَحَر
هر سپیده ، این غزل_ کندوی شورانگیز مستم می‌کند

شرمگین- رخسار تو ، آن ماهِ نارنجی ، در ابرِ بوسه بار
عشق بازی‌های دیرینست و اکنون نیز مستم می‌کند

قصه ی عشق است ، با پایان باز و جنگلِ مِه روی کوه
دستِ نقاشِ غزل ، اینگونه سحرآمیز ، مستم می کند

#داتیس_مهرابیان


#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیهای
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
خواب
ناصر چشم آذر
🎧" خواب " شاهکاری خاطره انگیز و بیاد ماندنی اثر استاد #ناصر_چشم_آذر از آلبوم "باران عشق"

And you, soul that offers no relief, on which side of my body did you lie?

و تو،
ای روحِ نا‌آرام،
در کجای تنم غنوده‌ای؟

#خوزه_آنخل_بالنته

🔆🔸🔸🔸
@esmaeilmehrabiandatis
داتیس مهرابیان
#نوزایی_و_بازآفرینی #نویسنده_داتیس_مهرابیان #کالبد_شکافی_شکستها_و_پیروزیها_در_ایران_و_شرق_باستان #استوره_ها (اسطوره) #بخش_۲۰ #داستان_عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی 🟡 مرغ روشن دریایی ، چشم در چشمهای اسپندیاد دوخت و بی آنکه نوک باز کند ، با نگاهش به او گفت…
#نوزایی_و_بازآفرینی
#نویسنده_داتیس_مهرابیان

#کالبد_شکافی_شکستها_وپیروزیها_در_ایران_و_شرق_باستان

#استوره ها(اسطوره )
#بخش_۲۱

#داستان_عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی


لنج های بندر تیمپور ، قایقهای بزرگ پارویی بودند که از به هم پیوستن و روی هم جا گرفتن چندین بلم و کرجی چوبی ، با پوست بز ، شکل می گرفتند و دهها مرد پارو زن ، در بخش پایین آن ، همزمان با هم ، با آهنگ و آواز انرژی بخش ، و با آرزوی آزادی ، از بیگاری ، پارو می زدند.

جمشر ، پریان را در اتاقک "خن " کنار پارو زنان ، زندانی کرده بود.

یکی از پریان که به نظر بزرگتر از دیگر پریان بود ، سرش را به دریچه ی "خن" نزدیک کرد و به پارو زنان گفت ؛
- آن کوزه نمی شکند مگر اینکه من بخواهم .
پارو زنان دست از تلاش برداشتند و با ناباوری به حرفهای پری گوش دادند.
- خواسته ای دارم اگر به جا آورید آن کوزه ی پر از مروارید به شما می رسد و به اشاره ی من شکسته می شود و شما ثروتمند خواهید شد و از این بیگاری و بیچارگی رهایی خواهید یافت.
پارو زنان به یکدیگر نگاه کردند و لبخندی بر لبانشان نقش بست.

در این حال ، لنج از حرکت ایستاد ، پدر اسپندیاد که ناخدای آن لنج بود از دریچه ی "قمار" ، جمشر را صدا زد ؛
- جمشر ! جمشر ! ببین چرا پارو زنان ، پارو نمی زنند ؟
جمشر شلاقش را برداشت و از پله ها پایین رفت تا پاروزنان تنبل را شلاق بزند و موتور انسانی لنج را پیش براند.
در میانه ی پله ها حرف های پری را شنید ؛
-اگر به ما یاری برسانید که آزاد شویم ما نیز شما را خوشبخت می کنیم.
پارو زنان گفتند ؛
- ما با این بدن های لاغر و کم توانمان ، چگونه می توانیم با ملوانان نیرومند روی عرشه بدون توان و سلاح بجنگیم ؟.

در این حال جمشر وارد شد و از دریچه ی خن ، پری را ورانداز کرد و گفت ؛
- مگر کوزه ، گوش و زبان دارد که حرف تو را بشود یا با تو سخن بگوید که تو این پارو زنان نادان را با حرف هایت فریب می دهی ؟
پری گفت ؛ آری اگر به کوزه بگویم دهش کن ، به راحتی می شکند.

جمشر با اینکه می دانست پریان نیروهای شگفت دارند ، با عصبانیت فریاد زد ؛
- تو برای رها شدن ، فریب به کار بسته ای ، دیگر دهانت را ببند و سپس به پری ، پشت کرد و با شلاقش بر تن بردگان زد که ؛
- پارو بزنید ،تنبلهای نادان ! پارو بزنید !
و از پله ها بالا رفت .

پری به نام صدایش زد ؛
- جمشر !

جمشر از اینکه پری او را به نام صدا کرده بود ، شگفت زده شده و ترسید .
پری ادامه داد ؛ تو از آن انسانهایی هستی که ستایشگر داده های خدایان نیستند ، شما انسانها از داده های خدایان به دست ما پریان ، همیشه بهره مند بوده اید اما این بهره مندی برخی از شما را از انسانیت دور کرده و دیگران را به بردگی کشیده اید ، بگذار ما به دریای آزاد برویم تا باز مانند اجدادمان به شما گنج خوش بختی بدهیم ، اما اگر ما را آزاد نکنید ، بدانید "بابای دریا "به زودی می رسد چون " مادر دریا " در میان ما هفت پری در چنگ شماست ، او برای نجات مادر دریا ، لنج تان را در هم می کوبد و شما زنده از این دریا به ساحل نخواهید رسید.
جمشر که پاهای سنگینش روی پله ها سست شده بود ، سر برگرداند ...


ادامه دارد ...


#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
Forwarded from Behnoush Asadi
جناب آقای داتیس مهرابیان

ادیب و شاعر ارجمند

با عرض سلام ،ضمن تقدیر و تشکر

از حضور ارزشمندتان ،به اطلاع

می رسانم

پست زیبای شما ،به موسسه ی ادبی

ایران و لندن (بریتانیا)ارسال ،مورد تایید

استاد ارجمند جناب دکتر بهرنگ امان

موسس انجمن ادبی ایران و لندن قرار

گرفت ،و جهت نشر اثر و معرفی صاحب

اثر ،به گروه انجمن ادبی ایران

و لندن و کانال ادبی انجمن اشتراک

گذاری و نشر داده شد همچنین به سایر

انجمنهای ادبی بین الملل جهت حمایت

علاقمندان به شعر و ادب که مقیم

خارج از ایران هستند اشتراک گذاری

خواهد شد.لطفا جهت عضویت در

کانال انجمن ادبی ایران و لندن به لینک

سنجاق شده در گروه مراجعه فرمائید

عضویت شما نشاندهنده ی تمایل شما به

شرکت در انتخابات بعدی گروه ادبی

شعرای بین الملل و حمایت از سایر

شعرایی ست که در کانال انجمن ادبی

ایران و لندن عضویت دارن ،موفق و

موید باشید .


#بهنوش_اسدی_دربندی



#انجمن_ادبی_شعرای_بین_الملل🌍
Forwarded from Iranihauk_new (Behnoush Asadi)
👆نقاشی مینابْستِره
پاژنامِ اثر ؛ انعکاس
اثر؛ داتیس مهرابیان


غزل_نقاشی۲

دلم در چاهی از رؤیای بی مهتاب افتاده است
چو آن ساعت  که در وقتِ قراری ، خواب افتاده است

نیفتد آهی از بغض و ، نه تاب از گیسوانِ تو
کجا موجی رَسد ساحل  که در گرداب افتاده است

به همراهم نشد ، این بخت و چون آن بذرِ نیلوفر
ز توفانی ، به دور از سینه ی تالاب افتاده است

شبآذر آمدم دنیا ، دمید از باغچه ، دستی
که از جفتم ، هنوز آلوده در خوناب افتاده است

بدینگونه ، تپنده ، زندگی با مرگِ من همزاد
بسانِ جنگلی ، روینده در مرداب افتاده است

غزل_پایان ، در آغوشم گل و اشکم بر او شبنم
به مستی باورم شد  ، کهکشان در آب افتاده است

#داتیس_مهرابیان

https://www.tg-me.com/datismehrabianart

#انجمن_ادبی_ایران_لندن
👆🌹🙏🌹👆
@Iranihauk_New
Audio
ترانه ای زیبا با آوای برادر زاده عزیزم رضا
به آهنگ سازی مهربان ؛ معین امیری

به گوشِ هوشتان نیوش باد


#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
پیروزی دیگری برای آمیتیس

هم رسانی می کنم شادی ام را برای به دست آوردن جایگاه برترین انیمیشن جشنواره ملی فیلم کوتاه ، به نام «ایکیگای » به کارگردانی دخترم آمیتیس ، در جشنواره ملی مهربانی به یاد آرش میراحمدی
(۲۲شهریور ۴۰۴ ، پردیس سینمایی ملت ،تهران)

داوران این جشنواره فیلم کوتاه ؛
سعید آقاخانی ، پژمان بازغی ، بهرام عظیمی ، احمد درویش علی پور و...
به مجری گری داریوش فرضیایی (عمو پورنگ ) و سوسن پرور


_این سومین پیروزی انیمیشن ایکیگای در کشور است _

#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
داتیس مهرابیان
#نوزایی_و_بازآفرینی #نویسنده_داتیس_مهرابیان #کالبد_شکافی_شکستها_وپیروزیها_در_ایران_و_شرق_باستان #استوره ها(اسطوره ) #بخش_۲۱ #داستان_عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی لنج های بندر تیمپور ، قایقهای بزرگ پارویی بودند که از به هم پیوستن و روی هم جا گرفتن چندین…
#نوزایی_و_بازآفرینی
#نویسنده_داتیس_مهرابیان

#کالبد_شکافی_شکستها_و_پیروزیها_در_ایران_و_شرق_باستان

#استوره_اسطوره ها
#بخش_۲۲

#داستان_عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی

جمشر که پاهای سنگینش روی پله ها سست شده بود ، برگشت.

پری زیبا ، پلک و مژه های بلندش را روی چشمهای تیله ای رنگش تکان داد و در ادامه گفت ؛
- آن بومیان، " مادر دریا " را که برای ساختن گهواره ی فرزندش و بردن آن به ژرفِ اقیانوس ، از ماهیگیران کمک خواسته بود ، فریفته ، به دام انداخته اند و به همراه او اسبش  " پگاسوس " را که رعد و توفان را در بالهایش پنهان دارد ، زخمی کرده ، به بند .کشیده اند .
دیر یا زود " بابای دریا " با خبر می شود و به همراه لشکری از "مینتورهای گاوسر " ، برای انتقام از انسانها و بردن "  مادر دریا " سر می رسد ، و لنج ها و قایق های روی دریا را در هم خواهد شکست ، اگر زودتر ما را آزاد کنید ، خودتان را نجات داده اید ، زیرا ما برای آزاد کردنِ اسب توفانهای دریایی ، به آن جزیره بر می گردیم و از دلفینهای خردمند که بر شانه ها ی " ترتین "  (خدای ملوانان) ، سوارند، نجات شما و کشتی تان را خواهیم خواست. 

جمشر که تازه فهمیده بود بومیان چه معامله ی بدی با آنها کرده اند ، با لحنی که نشانه ی ترس بود ، گفت؛
- می پذیرم ، اما  تو اول باید به  تنهایی روی عرشه بیایی ، کوزه را که شکستی ، ما مرواید ها را به دست می آوریم و شما آزادی را .

پری گفت ؛  همین که کوزه شکسته شود و مروارید ها بیرون بریزند ، "بابای دریا " سر و کله اش پیدا می شود و اگر ما آزاد نباشیم ، لنج تان را در هم می کوبد .
بگذار همه ما روی عرشه باشیم تا  زمان یورش ، فلس تن هایمان را به چشمش بتابیم و برای سخن گفتن با او زمان بخریم.

جمشر با اینکه بیمناک شده بود اما  باز هم سرسختی نشان  داد و سخنش را تکرار کرد
پدر اسپندیاد از روی عرشه ، فریاد زد؛
- جمشر ! هر چه می گوید ، انجام بده ، او درست می گوید ، با دم مینتورها نمی شود بازی کرد.

جمشر به ناچار پریان را روی  عرشه برد ، پری چشم تیله ای گفت ؛
-  بند را اول از پای همه ی پریان بردار ! ، بند  من و دخترم را می توانی بعد از شکسته شدن کوزه باز کنی.
جمشر چنین کرد و پری چشم تیله ای وردی خواند و کوزه که از ضربات محکم ملوانان تنش ، تنها کمی خَش برداشته بود ، خود به خود باز شد و خورشید در برابر مرواریدهای ماه نشانی که از کوزه بیرون ریختند ، رنگ باخت.

اسپند یاد که انگار تپش قلبش خبر از حادثه ای بزرگ می داد ،از دیرک لنج به هوا پرید و با دلهره و بال،بال-زنان ، به کرانه های اقیانوس ، خیره شد.


ادامه دارد ...

#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#مهسا_ژینا_امینی
#نه_می_بخشیم_و_نه_فراموش_میکنیم👆

#زن_زندگی_آزادی

#هزار_اندیشه_نیک

دو اهریمن آمد به این سرزمین
       دو تازانِ تازی ،  پُر از مکر و کین

یکی رنگِ دین ، دیگری ، مستِ خون
   زن از موی کرد آن دو را سرنگون

         🖌#داتیس_مهرابیان

🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
@esmaeilmehrabiandatis
داتیس مهرابیان
#مهسا_ژینا_امینی #نه_می_بخشیم_و_نه_فراموش_میکنیم👆 #زن_زندگی_آزادی #هزار_اندیشه_نیک دو اهریمن آمد به این سرزمین        دو تازانِ تازی ،  پُر از مکر و کین یکی رنگِ دین ، دیگری ، مستِ خون    زن از موی کرد آن دو را سرنگون          🖌#داتیس_مهرابیان 🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
#زن_زندگی_آزادی
سالگشت خیزش ملی ژینا #مهسا_امینی

#قسم_به_ستاره
#سروده_داتیس_مهرابیان

قسم به ستاره ،  به آفتابِ زندانی
در انفرادی ها  ، به درد های انسانی

قسم به ترانه  ، به بغضِ میله ی سربی
به مرگِ پروانه  ، میانِ پیله ی سربی

قسم به کیان و ، به بغضِ سرخِ سارینا
به خنده ی نیکا ، به مهرشاد و پویاها

قسم به تو مهسا! ، به لحظه ای که جان دادی
قسم به خدانور ،  به رقصِ عشق و آزادی

که زنده‌ای جاوید ،  اگر چه ، پا به زنجیری
فدای تو ، جانم !   ، سرزمینِ اساطیری !

قسم به شقایق ، به قطره ی خون ، بر دیوار
قسم به سپیده  ، به سرو _قامتان ، بَر  دار

به زخمِ شکنجه  ،  به قلبِ تیرباران ها
قسم به نداها  ،  شکوهِ این خیابان ها

قسم به یلداها ،   به آیلار و دیانا
به کودکِ در خون ، به یَخ ،  به آتشِ جانها

به آریَن و مینو  به آن ستاره ی افغان
به فایق و کومار  به لاله های کردستان

قسم به غزل ها ،  غزاله های زیبا رو
به پرچمِ گیسو ،  به قله های دالاهو

طلوعِ آفتابِ بیداریست
                            در خرابه های آبادی
به آغوشِ تو لانه خواهد ساخت
                           پرنده ی سپیدِ آزادی

#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
👆#نقاشی
#مینابستره
اثر؛ داتیس مهرابیان



در مُرده ی من
شاعری زندگی می کند
پرنده تر از شاهین
رهاتر از باد

آنگاه که او
از مزرعه ی آفتابگردان‌ها
از دشتِ بابونه های وحشی می گذرد
من لبریزم از شعر


در مُرده ی من
هر روز عاشقی به دنیا می آید
با چشم هایی خیره به نیمه ی گُم شده اش
که شاید هیچگاه به دنیا نیامده بود
یا
آنقدرها دیر
که امروز دختری زیبا و جوان
خیره شد به عکسِ رنگ پریده ام
در قابِ مزار

زیر آسمانِ گرفته ی پاییز
نامم را که ترک خورده بر سنگ
از زبان کودکی با چشمهایی بهاری می شنوم

به عاشقانه های شکوفه بارم
در میان هزاران گلِ حسرتِ سپید
باور دارم
به ترانه ها
به دلهره ی بوسه های زود هنگام
بر لبانِ دلدادگانی جوان

اینگونه ناکام
هزاران سال است که بی دریغ
زندگی را
عاشقانه
مُرده ام.

#داتیس_مهرابیان

#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
داتیس مهرابیان
#نوزایی_و_بازآفرینی #نویسنده_داتیس_مهرابیان #کالبد_شکافی_شکستها_و_پیروزیها_در_ایران_و_شرق_باستان #استوره_اسطوره ها #بخش_۲۲ #داستان_عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی جمشر که پاهای سنگینش روی پله ها سست شده بود ، برگشت. پری زیبا ، پلک و مژه های بلندش را روی چشمهای…
#نوزایی_و_بازآفرینی
#نویسنده_داتیس_مهرابیان

#کالبد_شکافی_فرهنگ_ایران_و_شرق_باستان
#استوره (اسطوره ها)
#بخش_۲۳
#داستان_عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی

در کرانه های اقیانوس تا چشم کار می کرد جزیره های کوچک و پراکنده ای دیده می شد که گرمای هوا بر فراز آنها مانند سرابی لرزان و رقصان ، موج می زد و رو به آسمان در حرکت بود ، اسپند یاد اما در بالهایش پنجه های بادی مرموز و سرد را حس می کرد ، موج گرمایی که به سوی آسمان پرشتاب می رفت ، بادهایی خنک را جایگزین خود می کرد ، این جابجایی سریع هوا که خاک های رنگی جزیره ها را به هوا بلند کرده بود ، در حال زایش توفان " گونو" بود.

بادهایی قرمز و نارنجی رنگ ، که مانند گله های بزرگی از اسبهای کَهَر ، در سرتاسر افق می تاختند .
ناگهان آسمان به رنگ سبز تیره درآمد ، قلب کوچک اسپندیاد تند تر زد و ترس و وحشتش بیشتر شد ، به سوی لنج پر زد و باز بر دیرک چوبی بلندی نشست .

جمشر و ملوانان ، گرم رقص و شادمانی ، بر گرد مرواریدها بودند و به آسمانی که در حال کبود شدن بود ، توجهی نداشتند ، بادهای توفنده انگار در پوستینی از "مینتورهای گاو سر " بر سینه ی دریا شاخ می زدند و موج هایی بلند و سهمگین به وجود می آوردند.
پری چشم تیله ای که به نگاه کبود آسمان و دگرگونی هوا ، آگاه بود ، به پریانی که جمشر ، بند پاهایشان را باز کرده بود ، اشاره کرد که خود را از عرشه به آب بیاندازند ، پریان یکی یکی خود را در آب افکندند ، پاهای لخت و لاغرشان همین که به آب می رسید به دمی نیرومند تبدیل می شد و آنها با رقصی که از کمرهای باریک تا دمهای تازه روییده شان را مانند رعد و برق ، پر از نور و فلس کرد ، در آغوش موج ها ناپدید شدند.

پری چشم تیله ای ، به جمشر که سرمست از پیروزی ، پنجه در مرواریدها فرو برده بود ، رو کرد و گفت؛
- اکنون که به گنج مروارید ، دست یافتی ، بند از پای من و دخترم بگشا ! تا در این هوای آشفته و هولناک ، دلفین های خردمند را به یاریتان بفرستم.

جمشر خندید و پاسخ داد ؛
- پیش از این گفتی ، مادر دریا در میان شما پریان است و بیم آن می رفت که بابای دریا برای رهانیدن او به ما یورش آورد ، اکنون مادر دریا در ژرفنای اقیانوس در کنار گهواره ی نوزادش ، شادمان آرام گرفته است ، پس بهانه ای برای ترس و فرار نیست ، دوست دارم تو و دختر زیبایت را به بندر تیمپور ببرم و در کلبه ام مهمان کنم.
و قاه ، قاه خنده اش در غرش توفان گم شد.
در این هنگام دیواره ای سیاه از ابرهای بلند و به هم پیچیده ، بین زمین و آسمان افراشته شد و بادهای توفنده و نارنجی رنگ ، گاو سرانه ماغ کشیدند.

به جز چند صد متری ، اطراف لنج ، دیگر قسمتهای اقیانوس در چنگال توفانی از تگرگ و باران ماهی و جانوران دریایی به هم پیچیده شد . عرشه پر از ماهی ، مارماهی و عروس های دریایی شد که انگار از آسمان می باریدند.
پدر اسپند یاد از اتاقک "قمار" فریاد زد ؛ چشمِ توفان ! چشمِ توفان! !! ما در میانه ی چشمِ سرخِ توفان جا گرفته ایم ، پناه بگیرید !

ملوانان مانند گرگهای هار هر یک چنگ در مرواریدها زدند و مشتی در چاک پیراهن هایشان ریختند و مشتی دیگر را در پر شال و بند تنبانهایشان گره زدند ، لنج کج و مج شد ، هر کسی به گوشه ای پرتاب شد و مرواریدها ، گوهر های غلتان همراه جانورانِ در تب و تاب ، به دریا ریختند.
جمشر که دیگر صدای خواهش و گریه پری و دخترش را نمی شنید چند پله ی چوبی لنج را زیر پاهایش یکی دو تا کرد و خودش را به اتاقک "خن "رساند.

ادامه دارد ...


#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
https://www.tg-me.com/esmaeilmehrabiandatis
داتیس مهرابیان
Video
#سفیر_سرخ_سحر

چراغدارِ چشمه ی ژینا شد
ستاره ای جوان ، که به خاک افتاد
به آهوانِ تشنه ، نشان از آب
به لاله ها ، فروزه ی آتش داد

ستاره ی تو ! دخترِ کردستان !
عروسِ شعله ، بر تنِ کوهستان !
در آسمانِ شهرِ شفق ، گل داد
به بیرقِ بلندِ حنابندان

به یالهای اسبِ وزانش ، بست
درفشِ موی شعله ورَت را ، کوه
که بر فرازِ قله ی آزادی
به رقصِ خوش ، درآوَرَدش بِشْکوه

ولی اُلیسِ خون ، سرِ اسبان را
به سیلِ گریه داد ، به آبادی
که ایل ! شال های پُر از خون را
چرا به شرمِ باکرگی دادی ؟!!!

رُبود نعشِ لاله رُخان را ، شب
که در سکوتِ خفته ، کُنَد پنهان
ولی هزار شعله شدند آنها
مثالِ شاهنامه ی بی پایان

ستاره بر ستاره ، فرو افتاد
به خاک و لاله های جوان ، سر زد
و در سفیر سرخِ سحر ، گلگون
صدایشان ، پرنده شد و ، پَر زد

برای بَردمیدَنَت ای خورشید !
هزارها ستاره ، به خاک افتاد
هزار لاله _ دخترکانِ شاد
چراغ های روشنِ عشق آباد

#داتیس_مهرابیان

ژینا ؛ به معنای زندگی و نیز نام مهسا امینی شهید و پرچمدار آزادی ایران.
الیس ؛ اشاره به رود خون (اُلیس یا آلیس در نزدیکی فرات ) ، در زمان یورش وحشیانه ی مسلمانان حجازی در سال ۱۲ قمری زمان خلافت ابوبکر به ایران که خالدبن ولید فرمان داد مسیحیانِ عرب ایرانی که یاریگر بهمن جاپان و هم پیمان پارسیان بودند را در رود سر بزنند ، آنقدر از سرهای مردم اُلیس در آن رود بُریدند که رود رنگ خون گرفت و مسلمانان متجاوز آن رود را (نهرالدم ) نامیدند.

سر_اسبان ؛ اشاره به مفهومی آیینی در سوگواری لرها
ربود نعش لاله رُخان را ؛ ضحاکیان نعش نیکا شاکرمی را از غسالخانه ربودند و پنهانی در روستای زادگاه پدرش دفن کردند تا جنایت‌هایی که بر تن آن نوجوان شانزده ساله روا داشته بودند پنهان بماند.

#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
Forwarded from Datis mehrabian art
👆#نقاشی
#مینابستره
اثر؛ داتیس مهرابیان



در مُرده ی من
شاعری زندگی می کند
پرنده تر از شاهین
رهاتر از باد

آنگاه که او
از مزرعه ی آفتابگردان‌ها
از دشتِ بابونه های وحشی می گذرد
من لبریزم از شعر


در مُرده ی من
هر روز عاشقی به دنیا می آید
با چشم هایی خیره به نیمه ی گُم شده اش
که شاید هیچگاه به دنیا نیامده بود
یا
آنقدرها دیر
که امروز دختری زیبا و جوان
خیره شد به عکسِ رنگ پریده ام
در قابِ مزار

زیر آسمانِ گرفته ی پاییز
نامم را که ترک خورده بر سنگ
از زبان کودکی با چشمهایی بهاری می شنوم

به عاشقانه های شکوفه بارم
در میان هزاران گلِ حسرتِ سپید
باور دارم
به ترانه ها
به دلهره ی بوسه های زود هنگام
بر لبانِ دلدادگانی جوان

اینگونه ناکام
هزاران سال است که بی دریغ
زندگی را
عاشقانه
مُرده ام.

#داتیس_مهرابیان

#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
2025/10/22 10:23:39
Back to Top
HTML Embed Code: