Forwarded from آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
توتالیتاریسم فقط یک حکومت نیست؛ یک روش از بین بردن انسانبودن است.
هانا ارنت
توتالیتاریسم زمانی است که مردم از زندگی سیاسی و مشارکت عمومی کنار کشیده و احساس تنهایی، بیقدرتی و بیمعنایی کنند.
در چنین شرایطی، افراد مستعد پذیرش ایدئولوژیهای مطلقگرا میشوند، حتی اگر آن ایدئولوژیها ضدانسانی باشند. آرنت نشان میدهد که ریشهی توتالیتاریسم در بیتفاوتی، انزوا و از دست رفتن پیوندهای اجتماعی و سیاسی است، نه فقط در رهبران دیکتاتور.
برای جلوگیری از ظهور توتالیتاریسم، شهروندان باید مسئول، آگاه، و فعال در عرصه عمومی باقی بمانند.
سکوت و انفعال، خطرناکتر از هر ایدئولوژی است.
الگوریتم توتالیتاریسم ساده است:
۱. مردم را تنها کن
۲. پیوندهای اجتماعی را بشکن
۳. تفکر مستقل را بیارزش جلوه بده
۴. دروغ را جایگزین واقعیت کن
۵. ایدئولوژی واحد تزریق کن
۶. اطاعت را با ترس تضمین کن
در نهایت، نیازی به سرکوب نیست؛ مردم خودشان تبدیل به ابزار سرکوب میشوند.
™️کاری از گروه تکامل
DShob
@marzockacademy
هانا ارنت
توتالیتاریسم زمانی است که مردم از زندگی سیاسی و مشارکت عمومی کنار کشیده و احساس تنهایی، بیقدرتی و بیمعنایی کنند.
در چنین شرایطی، افراد مستعد پذیرش ایدئولوژیهای مطلقگرا میشوند، حتی اگر آن ایدئولوژیها ضدانسانی باشند. آرنت نشان میدهد که ریشهی توتالیتاریسم در بیتفاوتی، انزوا و از دست رفتن پیوندهای اجتماعی و سیاسی است، نه فقط در رهبران دیکتاتور.
برای جلوگیری از ظهور توتالیتاریسم، شهروندان باید مسئول، آگاه، و فعال در عرصه عمومی باقی بمانند.
سکوت و انفعال، خطرناکتر از هر ایدئولوژی است.
الگوریتم توتالیتاریسم ساده است:
۱. مردم را تنها کن
۲. پیوندهای اجتماعی را بشکن
۳. تفکر مستقل را بیارزش جلوه بده
۴. دروغ را جایگزین واقعیت کن
۵. ایدئولوژی واحد تزریق کن
۶. اطاعت را با ترس تضمین کن
در نهایت، نیازی به سرکوب نیست؛ مردم خودشان تبدیل به ابزار سرکوب میشوند.
™️کاری از گروه تکامل
DShob
@marzockacademy
داتیس مهرابیان
#نوزایی_و_بازآفرینی #نویسنده_داتیس_مهرابیان #استوره_ها(اسطوره ها) #عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی #بخش_۲۸ کلبه ، از آب خالی شد و گاو ماهی در شکم ژله ای و زلال مینتور که حالا مثل برکه ای زیر یخ به نظر می آمد ، جای گرفت و گوهر های شبچراغش را از دو سوراخ بینی…
#نوزایی_و_بازآفرینی
#نویسنده_داتیس_مهرابیان
#کالبد_شکافی_فرهنگ_ایران_و_شرق_باستان
#استوره_ها(اسطوره)
#عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی
#بخش_۲۹
❤️ اسپندیاد به قایقش که رسید تور ماهیگیری اش را در قایق گذاشت و مثل همیشه فانوس پیه سوزش را به دیرک چوبی قایق آویز کرد ، اما ریسمان را از اسکله چوبی باز نکرد ، می خواست به پری دریایی بگوید که برای رهایی او ، از چنگ مینتور گاوسر یا همان بابای دریا ، چه در سر دارد .
دوست داشت ، پیش از سفر دور و دراز به سوی نیایشگاه آناهیتا ، یکبار دیگر صدای زیبای پری را بشنود و در خلسه ی آواز سحرآمیزش ، دمی آرامش یابد.
با این ایده ، شانه ی راست ساحل را به سوی صخره ها و آبگیر ، در پیش گرفت ، در نزدیکی آبگیر ، به یادش آمد که باید به سکوت ذهن برسد تا آواز پری را بشنود و چشم سر را باید ببندد که چشم دلش گشوده شود و زیبایی "هور ودات " و " انارام" که فروغ بیکران است را ببیند ، و اینگونه خواهد بود که ذهنش اجازه در آغوش گرفتن اندام زیبای پری را بی ترس مرگ به او می داد.
بی آنکه قدم از قدم بردارد ، همانجا ایستاد ، چشمانش را بست ،چند نفس ژرف کشید و بر فرش نمناک ساحل که پر از صدف های ریز و درشت بود ، نشست .
با صدای موج های آرام به سکوت ذهن وارد شد .
در هوای خنک سپیده دمان از پشت پلکهای بسته اش ، نور دمیده بر کرانه های صبح را می دید که آرام ، آرام بر تاج موج ها می درخشید .
سفیر آواز کلاغی از کرانه های بامداد در وجودش پژواک می شد که خود را ، بر درگاه باغ مینُوی یافت ، باغی ، معلق میان دو کوه بزرگ در کهکشانی دور ، باغی از درک و معنا که دیوارهای کوتاهش پوشیده از گلهای رنگارنگ بود .
در میان آن باغ پردیس ، درخت زیبا و شکوهند " آسوریک" مانند خورشیدی درخشان بود ، درختی که به درخت زندگی ، شناخته می شد و اسپندیاد همیشه از ملوانان پیر شنیده بود که خوشبختی نهایی انسان ، دمی نشستن و آسودن بر سریر و تخت های روان ، در سایه ی درخت زندگی است .
باز بوی بهار نارنج ، مشامش را پر کرد و آواز افسونگر پری را از حنجره ی تمام پرندگان نشسته بر درخت "آسوریک "شنید.
گوش جان سپرد ، جانش با هستی و کیانای جهان ، یکی شد .
رقص انگشتانی ، مینُوی بر تارهای روان و چنگ جانش زنده شد و با آهنگ آواز پری ، پیوند خورد .
احساس می کرد در رودی از رویای خوش و خُرّم جاريست.
در لذت گوش سپردن به آواز پری که درحال دور شدن بود ، صدایی زیبا را شنید که در او نجوا می کرد ؛
- ابر انسان ، در جستجوی نور و روشنایی بیکران است و نور در عشق ورزیدن به دیگران دیده خواهد شد.
اسپندیاد ! تو پیش از این از دو گذرگاه گذر کرده ای ؛
- گذر گاه اول از روان آزاد در نیستی به سوی هستی بود.
در گذرگاه دوم با ذره ذره ی وجودت به عشق و به پیدایش رسیدی .
اکنون در گذرگاه سوم ، تو با زایشی نو ، آماده ی گام نهادن به گذرگاه درک و معنا هستی .
از این رو اول باید در هفت اندام از پیکرت سیر کنی و تا سفر در خودت را به پایان نبرده ای و از خویشتن خودت ، گذر نکرده ای نمی توانی کس دیگری را از بند برهانی.
اسپندیاد ، باران آن صدا را که در بند ، بند وجودش می بارید ، مثل خون در رگهایش احساس می کرد ، صدا از حنجره ی پرنده ی رنگین کمان، در هوا پر می گرفت و بر شاخه های هوش جانش می نشست.
صدا ادامه داد ؛
_ ای اسپندیاد ! تو در سپیده دمان ، مانند کلاغی که سفیر آواز بلندش از فراز قله های دور به خواب شبنم زده ی دشتها فرود آمده باشد ، جستجوگرانه بر شانه های مرگ نشستی و در شنیدن آواز سحرآمیز پری دریایی به پله ی سکوت رسیده ای که آن پله ی عاشقی است.
در این پله ، تو نامزد پوشیدگی راز ها گشته ای ، پیوندت را با سکوت خجسته باد می گویم ، باشد که از این دم ، برای جنگاوری آماده شوی ، شیردال ایرانویچ ، گریفین بشکوچ در این کوچیدن به سوی رزمگاه فداکاری و عشق تو را همراهی خواهد کرد . از هم اکنون پیاله ی شرابت را از خم سرخ رنگ لبان پری لبریز کن ، که مستی پرستش است و پرستش چیزی جز عشق ورزیدن نیست و عشق ، همانا او خدای خدایان است.
ادامه دارد ....
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
#نویسنده_داتیس_مهرابیان
#کالبد_شکافی_فرهنگ_ایران_و_شرق_باستان
#استوره_ها(اسطوره)
#عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی
#بخش_۲۹
❤️ اسپندیاد به قایقش که رسید تور ماهیگیری اش را در قایق گذاشت و مثل همیشه فانوس پیه سوزش را به دیرک چوبی قایق آویز کرد ، اما ریسمان را از اسکله چوبی باز نکرد ، می خواست به پری دریایی بگوید که برای رهایی او ، از چنگ مینتور گاوسر یا همان بابای دریا ، چه در سر دارد .
دوست داشت ، پیش از سفر دور و دراز به سوی نیایشگاه آناهیتا ، یکبار دیگر صدای زیبای پری را بشنود و در خلسه ی آواز سحرآمیزش ، دمی آرامش یابد.
با این ایده ، شانه ی راست ساحل را به سوی صخره ها و آبگیر ، در پیش گرفت ، در نزدیکی آبگیر ، به یادش آمد که باید به سکوت ذهن برسد تا آواز پری را بشنود و چشم سر را باید ببندد که چشم دلش گشوده شود و زیبایی "هور ودات " و " انارام" که فروغ بیکران است را ببیند ، و اینگونه خواهد بود که ذهنش اجازه در آغوش گرفتن اندام زیبای پری را بی ترس مرگ به او می داد.
بی آنکه قدم از قدم بردارد ، همانجا ایستاد ، چشمانش را بست ،چند نفس ژرف کشید و بر فرش نمناک ساحل که پر از صدف های ریز و درشت بود ، نشست .
با صدای موج های آرام به سکوت ذهن وارد شد .
در هوای خنک سپیده دمان از پشت پلکهای بسته اش ، نور دمیده بر کرانه های صبح را می دید که آرام ، آرام بر تاج موج ها می درخشید .
سفیر آواز کلاغی از کرانه های بامداد در وجودش پژواک می شد که خود را ، بر درگاه باغ مینُوی یافت ، باغی ، معلق میان دو کوه بزرگ در کهکشانی دور ، باغی از درک و معنا که دیوارهای کوتاهش پوشیده از گلهای رنگارنگ بود .
در میان آن باغ پردیس ، درخت زیبا و شکوهند " آسوریک" مانند خورشیدی درخشان بود ، درختی که به درخت زندگی ، شناخته می شد و اسپندیاد همیشه از ملوانان پیر شنیده بود که خوشبختی نهایی انسان ، دمی نشستن و آسودن بر سریر و تخت های روان ، در سایه ی درخت زندگی است .
باز بوی بهار نارنج ، مشامش را پر کرد و آواز افسونگر پری را از حنجره ی تمام پرندگان نشسته بر درخت "آسوریک "شنید.
گوش جان سپرد ، جانش با هستی و کیانای جهان ، یکی شد .
رقص انگشتانی ، مینُوی بر تارهای روان و چنگ جانش زنده شد و با آهنگ آواز پری ، پیوند خورد .
احساس می کرد در رودی از رویای خوش و خُرّم جاريست.
در لذت گوش سپردن به آواز پری که درحال دور شدن بود ، صدایی زیبا را شنید که در او نجوا می کرد ؛
- ابر انسان ، در جستجوی نور و روشنایی بیکران است و نور در عشق ورزیدن به دیگران دیده خواهد شد.
اسپندیاد ! تو پیش از این از دو گذرگاه گذر کرده ای ؛
- گذر گاه اول از روان آزاد در نیستی به سوی هستی بود.
در گذرگاه دوم با ذره ذره ی وجودت به عشق و به پیدایش رسیدی .
اکنون در گذرگاه سوم ، تو با زایشی نو ، آماده ی گام نهادن به گذرگاه درک و معنا هستی .
از این رو اول باید در هفت اندام از پیکرت سیر کنی و تا سفر در خودت را به پایان نبرده ای و از خویشتن خودت ، گذر نکرده ای نمی توانی کس دیگری را از بند برهانی.
اسپندیاد ، باران آن صدا را که در بند ، بند وجودش می بارید ، مثل خون در رگهایش احساس می کرد ، صدا از حنجره ی پرنده ی رنگین کمان، در هوا پر می گرفت و بر شاخه های هوش جانش می نشست.
صدا ادامه داد ؛
_ ای اسپندیاد ! تو در سپیده دمان ، مانند کلاغی که سفیر آواز بلندش از فراز قله های دور به خواب شبنم زده ی دشتها فرود آمده باشد ، جستجوگرانه بر شانه های مرگ نشستی و در شنیدن آواز سحرآمیز پری دریایی به پله ی سکوت رسیده ای که آن پله ی عاشقی است.
در این پله ، تو نامزد پوشیدگی راز ها گشته ای ، پیوندت را با سکوت خجسته باد می گویم ، باشد که از این دم ، برای جنگاوری آماده شوی ، شیردال ایرانویچ ، گریفین بشکوچ در این کوچیدن به سوی رزمگاه فداکاری و عشق تو را همراهی خواهد کرد . از هم اکنون پیاله ی شرابت را از خم سرخ رنگ لبان پری لبریز کن ، که مستی پرستش است و پرستش چیزی جز عشق ورزیدن نیست و عشق ، همانا او خدای خدایان است.
ادامه دارد ....
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
Forwarded from Datis mehrabian art
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تند می گذرد
زندگی
از کوچه ی ما
آب
از جویبار
باد
از دشت
و لبخندِ تو
از آیینه ی اشک هایم
پیش از آنکه انگشتها
یاس برچینند.
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
زندگی
از کوچه ی ما
آب
از جویبار
باد
از دشت
و لبخندِ تو
از آیینه ی اشک هایم
پیش از آنکه انگشتها
یاس برچینند.
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
Forwarded from Datis mehrabian art
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در نفس کشیدنِ یک آن
خواب از سرِ شانه ام می پرَد آرام
و بال می گشایَدم
درِ باغِ سبز
رو به رؤیاهایی دور و دراز
جز رد پاهای خودم
هیچ پرنده ای پر نمی زند در باد
باد که آشیانه ی ویران
می تکانَد از شاخه ی شعر
در دَم و بازدمی که هنوز برنیامده است
گرگ و میشِ چشمهایی تیله ای
تنهایی ام را
بر شانه ی سنگی سیاه
پرنده می تابد.
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
خواب از سرِ شانه ام می پرَد آرام
و بال می گشایَدم
درِ باغِ سبز
رو به رؤیاهایی دور و دراز
جز رد پاهای خودم
هیچ پرنده ای پر نمی زند در باد
باد که آشیانه ی ویران
می تکانَد از شاخه ی شعر
در دَم و بازدمی که هنوز برنیامده است
گرگ و میشِ چشمهایی تیله ای
تنهایی ام را
بر شانه ی سنگی سیاه
پرنده می تابد.
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
داتیس مهرابیان
#نوزایی_و_بازآفرینی #نویسنده_داتیس_مهرابیان #کالبد_شکافی_فرهنگ_ایران_و_شرق_باستان #استوره_ها(اسطوره) #عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی #بخش_۲۹ ❤️ اسپندیاد به قایقش که رسید تور ماهیگیری اش را در قایق گذاشت و مثل همیشه فانوس پیه سوزش را به دیرک چوبی قایق آویز کرد…
#نوزایی_و_بازآفرینی
#نویسنده؛داتیس مهرابیان
#استوره_ها(اسطوره)
#عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی
#بخش_۳۰
اسپند یاد که روانش از شنیدن آن آواهای سپنته ، آرامش یافته بود، گفت ؛
ای آوای فرحبخش به من بیاموز که چگونه از گذرگاه درک و معنا بگذرم و به انارام که روشنایی جاودان عشق است ، برسم و شناخت هفت اندام را نمی دانم ، آن چگونه است؟
آوای زیبا گفت ؛
انارام ، فروغ جاویدان عشق ، برتر از صدای فرشتگان شنیدن ، برتر از خواندن زمان های گذشته و پیش بینی آینده و برتر از هر نیکی است .
عشق ، توان مهروزی به تو می دهد و از باورمندی و آرزو مندی نیز برتر است.
اما باورمندی به انسانیت و آرزوی نیک خواهی برای دیگران را توشه ی راه عشق بدان و به آماج و نهایت رفتن ، بیاندیش که همانا عشق در هر گام برداشتنی برای دیگری است.
باورمندی ، آرزومندی و عشق ، سه پله از سکوی پروازاند که عشق بالاترین این پله هاست .
پله ی اول ، باورمندی است که گنجینه ای از کیانای جهان است ، باورها بر این گنجینه ، استوار می گردند و بی عشق این گنجینه در چمبره ی نیرو و توان اژدهای تمامیت خواه و خداساز خواهد بود .
اگر در باورمندی ، چنان رسا و کامل شوی که بتوانی آسمانها را نیز به پلک زدنی ، بپیمایی ، اما روشنایی عشق به دیگری را نداشته باشی و نشناسی ، سفرت به تاریکی و تباهیست .
باورمندی راه است و عشق ، راهبر ، و آرزومندی ، چشم انداز نیک یگانگی است و عشق ، تمامیت یگانگی .
خوش بینی و آرزومندی نیز بدون عشق بی چراغ است.
بیاموز ! به هر چیز و هرکس ، عشق بورزی که خداوند ی عشق ، در همین است.
زمانی که بر درگاه عشق ، ایستاده ای ، از هر باور و آیینی ، دست شسته ای چرا که عشق ، درخت طلایی " آسوریک " ، همان درخت زندگی ، در جان توست .
پس از خودت گذر کن ! که تپش گامهای روشنت را در قلبت خواهی شنید و کوره راه ها و پرتگاهها را روشن خواهی دید.
اولین اندام از هفت ، اندام آگاه تو ، خوشه ی کیهانی وجود توست که مغز و قلب تو را به یکدیگر و به کیانای گیتی پیوسته می کند ، به آن اندیشه کن.
ادامه دارد ...
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
#نویسنده؛داتیس مهرابیان
#استوره_ها(اسطوره)
#عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی
#بخش_۳۰
اسپند یاد که روانش از شنیدن آن آواهای سپنته ، آرامش یافته بود، گفت ؛
ای آوای فرحبخش به من بیاموز که چگونه از گذرگاه درک و معنا بگذرم و به انارام که روشنایی جاودان عشق است ، برسم و شناخت هفت اندام را نمی دانم ، آن چگونه است؟
آوای زیبا گفت ؛
انارام ، فروغ جاویدان عشق ، برتر از صدای فرشتگان شنیدن ، برتر از خواندن زمان های گذشته و پیش بینی آینده و برتر از هر نیکی است .
عشق ، توان مهروزی به تو می دهد و از باورمندی و آرزو مندی نیز برتر است.
اما باورمندی به انسانیت و آرزوی نیک خواهی برای دیگران را توشه ی راه عشق بدان و به آماج و نهایت رفتن ، بیاندیش که همانا عشق در هر گام برداشتنی برای دیگری است.
باورمندی ، آرزومندی و عشق ، سه پله از سکوی پروازاند که عشق بالاترین این پله هاست .
پله ی اول ، باورمندی است که گنجینه ای از کیانای جهان است ، باورها بر این گنجینه ، استوار می گردند و بی عشق این گنجینه در چمبره ی نیرو و توان اژدهای تمامیت خواه و خداساز خواهد بود .
اگر در باورمندی ، چنان رسا و کامل شوی که بتوانی آسمانها را نیز به پلک زدنی ، بپیمایی ، اما روشنایی عشق به دیگری را نداشته باشی و نشناسی ، سفرت به تاریکی و تباهیست .
باورمندی راه است و عشق ، راهبر ، و آرزومندی ، چشم انداز نیک یگانگی است و عشق ، تمامیت یگانگی .
خوش بینی و آرزومندی نیز بدون عشق بی چراغ است.
بیاموز ! به هر چیز و هرکس ، عشق بورزی که خداوند ی عشق ، در همین است.
زمانی که بر درگاه عشق ، ایستاده ای ، از هر باور و آیینی ، دست شسته ای چرا که عشق ، درخت طلایی " آسوریک " ، همان درخت زندگی ، در جان توست .
پس از خودت گذر کن ! که تپش گامهای روشنت را در قلبت خواهی شنید و کوره راه ها و پرتگاهها را روشن خواهی دید.
اولین اندام از هفت ، اندام آگاه تو ، خوشه ی کیهانی وجود توست که مغز و قلب تو را به یکدیگر و به کیانای گیتی پیوسته می کند ، به آن اندیشه کن.
ادامه دارد ...
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
Forwarded from Datis mehrabian art
👆#مینابستره_داتیس (نقاشی بدون بهره گیری از قلم مو ) با بیش از هفت هزار نقطه رنگی
اثر ؛ #داتیس_مهرابیان
اندازه ۱۵۰ در ۱۵۰ سانتیمتر
(مینابسٔتِره ؛ نوآوری داتیس ، سبک برگزیده بنیاد نخبگان البرز در سال ۱۴۰۳)
جشنواره فروش پاییزی آثار داتیس مهرابیان
۰۹۱۴۰۱۴۴۵۴
🍂🍁🌻🍁🍂
#پاییزان۶
پاییز ، مرا عاشق و حیرانت کرد
آشفته ی موهای پریشانت کرد
یک عمر از آن فصلِ غزل رفت که اشک
افتاد و مرا تشنه ی چشمانت کرد
#داتیس_مهرابیان
#کانال_آثار_شعر_و_نقاشی_داتیس
@esmaeilmehrabian_datis
اثر ؛ #داتیس_مهرابیان
اندازه ۱۵۰ در ۱۵۰ سانتیمتر
(مینابسٔتِره ؛ نوآوری داتیس ، سبک برگزیده بنیاد نخبگان البرز در سال ۱۴۰۳)
جشنواره فروش پاییزی آثار داتیس مهرابیان
۰۹۱۴۰۱۴۴۵۴
🍂🍁🌻🍁🍂
#پاییزان۶
پاییز ، مرا عاشق و حیرانت کرد
آشفته ی موهای پریشانت کرد
یک عمر از آن فصلِ غزل رفت که اشک
افتاد و مرا تشنه ی چشمانت کرد
#داتیس_مهرابیان
#کانال_آثار_شعر_و_نقاشی_داتیس
@esmaeilmehrabian_datis
Forwarded from Datis mehrabian art
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍂🍁🌻🍁🍂
#پاییزان۷
آوای دو صد چنگ و نوا ، در باد است
سی تارِ به رُخ مانده جدا ، در باد است
از پرده ی افتاده به ماهت خواندم
پاییز همان موی رها در باد است
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
#پاییزان۷
آوای دو صد چنگ و نوا ، در باد است
سی تارِ به رُخ مانده جدا ، در باد است
از پرده ی افتاده به ماهت خواندم
پاییز همان موی رها در باد است
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
داتیس مهرابیان
#نوزایی_و_بازآفرینی #نویسنده؛داتیس مهرابیان #استوره_ها(اسطوره) #عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی #بخش_۳۰ اسپند یاد که روانش از شنیدن آن آواهای سپنته ، آرامش یافته بود، گفت ؛ ای آوای فرحبخش به من بیاموز که چگونه از گذرگاه درک و معنا بگذرم و به انارام که روشنایی…
#نوزایی_و_بازآفرینی
#نویسنده_داتیس_مهرابیان
#استوره_ها(اسطوره)
#عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی
#بخش_۳۱_در_جان_سکوت
❤️🌹 اسپندیاد از آوای سپنه پرسید ؛
_ آیا نخستین اندام از هفت اندام آگاه من ، که گفتی خوشه ی کیهانی وجودِ من است ، فرمان پذیرِ مغز و قلب است یا فرمانده آنان؟
آوای سپنه ، در پردیسِ روانِ اسپندیاد ، روی درخت "آسوریک " از شاخه ای به شاخه ی دیگر ، پرید و خواند؛
پیش از این گفتم ، تو بر درگاهِ درک و معنا ، در بالاترين پله ی پرواز که همانا پله ی سکوتِ عشق است ، ایستاده ای ، بالهایت را که بگشایی ، عشق به زبانِ خاموش بر تو فرمان خواهد راند.
سکوت ، خاموشی و دم فروبستن است ، آرامش است .
در خاموشی و دم فروبستن ، جانت از غوغا و هیاهو به دور است .
هر عشق ، "آنی" دارد و خاموشی ، "آنِ" زنده ی عشق است .
چون موسیقیِ چنگ و "شهین" را بنوازی ، اوج و فرودِ آواها به سکوت میرسد ، آنجا ، در می یابی ، که سکوت ، همان "آنِ" آهنگ و آواست.
و چون با کاروان خاموشی ، سفر کنی ، همانند مسافران از ابریشم تا بابِل ، در هر فرود بر سرزمینی نو ، بُتی به زیباییِ اندام "سکوتِ نبوث " از پیکره ی قلب و مغزت ساخته می شود که پرستش و ستایشش را رهگذرانی به جا خواهند آورد و رهگذرانی دیگر ، کفرش خواهند پنداشت. تو اگر در آرامش باشی ، از ستایشِ ستایشگران ، شرمگین می شوی و بر ناسزاگویی کفر پنداران ، سکوت خواهی کرد و هیچ ، در پیِ پاسخ و شناساندن اندیشه و باورت به تلاش و شور نخواهی افتاد .
فرزندان " آنو " ، "انلیل و اِنکی " ، که سوار بر گوی های مسین -رنگ ، بر فراز زمین ،پرواز می کنند ، هرمِ سکوتی ، پُر نور ، بر نوکِ پرنده ای که بر آن سوارند ، پویاست که از آن ، پیامی به زمینیان نمی رسد ، چرا که هِرمِ سکوت ، بالاترین فضای پرواز آنهاست و نیازی به شناساندن ندارد ، پس بی موجی در نوکِ هرمِ سکوت است و پُر موجی از جایگاهی پایین تر ، با زمین پیوند می خورد.
اسپندیاد ! بر قله ی سکوت و خاموشی به سنگینی و پابرجاییِ هرم های سه گانه ی مصر باش.
چون پاسخِ هر "های" ، "هوی" است ، پس در هیاهو ، هر کسی بر کسی دیگر ، توانایی چیره شدن دارد ، اما در سکوت ، کسی بر کسی چیره نیست که آزادی و رهایی بر این گونه درخت ، میوه خواهد داد.
بدان خاموشی ، شیوه ای نکو از سخن گفتن است و نیکو سخن گفتن ، نوری از روزنه های سکوت.
سخنرانی ، توانایی زبان است که از دروازه ی گوش ها وارد می شود و گاه چون میخ در سنگ فرو نمی رود ، اما سکوت ، هنرِ ذهن است که از دیوارِ پولادین هم گذر می کند و بر جان می نشیند.
در خاموشی به هزار توی ناشناخته ها در جانِ جهان و جانِ خویش می رسی ، چرا که خاموشی ، روشن ترین چراغ است ، آویخته بر خوشه ی کیهانی وجود .
آن چراغ را بردار و در پیش راهت گیر که انارامِ دانایی و روشنایی را فرا راه خود خواهی داشت .
ادامه دارد ...
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabian_datis
#نویسنده_داتیس_مهرابیان
#استوره_ها(اسطوره)
#عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی
#بخش_۳۱_در_جان_سکوت
❤️🌹 اسپندیاد از آوای سپنه پرسید ؛
_ آیا نخستین اندام از هفت اندام آگاه من ، که گفتی خوشه ی کیهانی وجودِ من است ، فرمان پذیرِ مغز و قلب است یا فرمانده آنان؟
آوای سپنه ، در پردیسِ روانِ اسپندیاد ، روی درخت "آسوریک " از شاخه ای به شاخه ی دیگر ، پرید و خواند؛
پیش از این گفتم ، تو بر درگاهِ درک و معنا ، در بالاترين پله ی پرواز که همانا پله ی سکوتِ عشق است ، ایستاده ای ، بالهایت را که بگشایی ، عشق به زبانِ خاموش بر تو فرمان خواهد راند.
سکوت ، خاموشی و دم فروبستن است ، آرامش است .
در خاموشی و دم فروبستن ، جانت از غوغا و هیاهو به دور است .
هر عشق ، "آنی" دارد و خاموشی ، "آنِ" زنده ی عشق است .
چون موسیقیِ چنگ و "شهین" را بنوازی ، اوج و فرودِ آواها به سکوت میرسد ، آنجا ، در می یابی ، که سکوت ، همان "آنِ" آهنگ و آواست.
و چون با کاروان خاموشی ، سفر کنی ، همانند مسافران از ابریشم تا بابِل ، در هر فرود بر سرزمینی نو ، بُتی به زیباییِ اندام "سکوتِ نبوث " از پیکره ی قلب و مغزت ساخته می شود که پرستش و ستایشش را رهگذرانی به جا خواهند آورد و رهگذرانی دیگر ، کفرش خواهند پنداشت. تو اگر در آرامش باشی ، از ستایشِ ستایشگران ، شرمگین می شوی و بر ناسزاگویی کفر پنداران ، سکوت خواهی کرد و هیچ ، در پیِ پاسخ و شناساندن اندیشه و باورت به تلاش و شور نخواهی افتاد .
فرزندان " آنو " ، "انلیل و اِنکی " ، که سوار بر گوی های مسین -رنگ ، بر فراز زمین ،پرواز می کنند ، هرمِ سکوتی ، پُر نور ، بر نوکِ پرنده ای که بر آن سوارند ، پویاست که از آن ، پیامی به زمینیان نمی رسد ، چرا که هِرمِ سکوت ، بالاترین فضای پرواز آنهاست و نیازی به شناساندن ندارد ، پس بی موجی در نوکِ هرمِ سکوت است و پُر موجی از جایگاهی پایین تر ، با زمین پیوند می خورد.
اسپندیاد ! بر قله ی سکوت و خاموشی به سنگینی و پابرجاییِ هرم های سه گانه ی مصر باش.
چون پاسخِ هر "های" ، "هوی" است ، پس در هیاهو ، هر کسی بر کسی دیگر ، توانایی چیره شدن دارد ، اما در سکوت ، کسی بر کسی چیره نیست که آزادی و رهایی بر این گونه درخت ، میوه خواهد داد.
بدان خاموشی ، شیوه ای نکو از سخن گفتن است و نیکو سخن گفتن ، نوری از روزنه های سکوت.
سخنرانی ، توانایی زبان است که از دروازه ی گوش ها وارد می شود و گاه چون میخ در سنگ فرو نمی رود ، اما سکوت ، هنرِ ذهن است که از دیوارِ پولادین هم گذر می کند و بر جان می نشیند.
در خاموشی به هزار توی ناشناخته ها در جانِ جهان و جانِ خویش می رسی ، چرا که خاموشی ، روشن ترین چراغ است ، آویخته بر خوشه ی کیهانی وجود .
آن چراغ را بردار و در پیش راهت گیر که انارامِ دانایی و روشنایی را فرا راه خود خواهی داشت .
ادامه دارد ...
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabian_datis
🍂🍁🌻🍁🍂
#بیداری۷۸
ای دخترِ پاییز ! بده مو ، بر باد
کز موی تو بنیانِ فقیهان افتاد
یک نیمه از این قرن ، به دزدی ، به فریب
در بندِ حجاب آمد و شد ، در بیداد
#داتیس_مهرابیان
#کانال_آثار_شعر_و_نقاشی_داتیس
@esmaeilmehrabian_datis
#بیداری۷۸
ای دخترِ پاییز ! بده مو ، بر باد
کز موی تو بنیانِ فقیهان افتاد
یک نیمه از این قرن ، به دزدی ، به فریب
در بندِ حجاب آمد و شد ، در بیداد
#داتیس_مهرابیان
#کانال_آثار_شعر_و_نقاشی_داتیس
@esmaeilmehrabian_datis
داتیس مهرابیان
#خرد_نامه_پایان_شاهنامه #سروده_داتیس_مهرابیان (بازخوانی خردمندانه ی تاریخ و سرگذشت پهلوانان ایران در برابر دژخیمان و یورشگران به خاک پاکِ میهن ) #پهلوان_نامه در پهلوان نامه ؛ #سنباد_نامه #بهزادان_نامه #به_آفرید_نامه #استاذسیس و... #ابیات_۸۶۹۱_تا_۸۷۲۲…
#خرد_نامه_پایان_شاهنامه
#سروده_داتیس_مهرابیان
(بازخوانی خردمندانه ی تاریخ و سرگذشت پهلوانان ایران در برابر دژخیمان و یورشگران به خاک پاکِ میهن )
#پهلوان_نامه
در پهلوان نامه ؛
#سنباد_نامه #بهزادان_نامه #به_آفرید_نامه #استاذسیس و...
#ابیات_۸۷۲۲_۸۷۵۶
#سنباد_نامه
#بخش_شست_و_هفتم
در این دَم رسید آن خردمندِ پیر
و گفتا درود ای یلانِ دلیر
درست است گفتارِ آموزگار
که گوید ز پندارِ ادیانِ تار
از آیین و دین آنچه برداشتند
پَراهیمی آورده پنداشتند
پَراهیمی از دین زرتشت بود
بَراهیم گشت و نیای یهود
براهیمی ادیان به بار آمدند
چنین یکه تاز و سوار آمدند
به ساتان_ مُغان ، اَنگِ شیطان زدند
به سیمرغِ هستی ، چه سنگان زدند
از آیینِ مهر و مُغانِ اِران
گرفتند جان ، بهرِ آیینشان
و اسلام چون برگه ی سوم است
ز ادیانِ ابرامی آمد به دست
در این هنگام موبَد آموزگار سرِ رشته سخن از پیر دانا گرفت و گفت ؛
درود ای فروزنده فرزانِ مهر
اَبَر پیرِ دانای خورشید چهر
به پیوستِ گفتارِ پُر مغزتان
بگویم از ادیانِ سامی نشان
سه دین ، مطلق اندیش و یکسویه بین
به هر باورِ دیگری ، پُر ز کین
برانداختند ایزدان را به شَر
به یکتا پرستی نهادند ، سر
خداوندی از آخشیگان گسست
مدارا و نسبی گرایی شکست
دو گوهر به هستی ، کهن زاد بود
سیاه و سفیدی ، دو بنیاد بود
به گیتی ، چنان روز و شب ، بر مدار
به جانِ جهان گردشِ پایدار
گرفتند ، آن گوهران را ، به هیچ
به تاراج ایران ، حجازی بِسیچ
نکویی_ گُهر را خود انگاشتند
درفشِ پلیدی ، برافراشتند
شد امشاسپَندان و دیوان ، نهان
و یکسویه بینی ، شد آیینشان
ندیدند نیمِ جهان را به کار
دو گوهر ، به گردونه ی روزگار
ندیدند دیوی و نیکی به هم
چو تاریکی افتاده بر نورِ جَم
و یکسویه بین ، روشنا را به خویش
گرفتند ،در بندِ گاوان ، چو خیش
و گیتیکِ نسبیگرا ، شخم خورد
که یکسویه بینی ، شد آیینِ بُرد
که حق ، دین من باشد و ، من به حق
دگر باورانند دشمن ، به حق
به کفر است هر باوری ، غیرِ ما
بجنگیم با دشمنانِ خدا
که زیبایی و نیکی از دینِ ماست
و شیطانی است آنچه از ما جداست
بدین سان ، جهان شعله ور شد به جنگ
به یکسویه بینی ، نَفَس گشت تنگ
و نسبیگرایی فراموش گشت
خردورزی آیینِ خاموش گشت
سپس رو به بهزادان (ابومسلم خراسانی) کرد و گفت ؛
کنون ای تو بهزادِ زادان ، به مهر
به خیزش ، سرافراختی بر سپهر
ببین ! در روانِ خود آن ، گوهران
که نیک و بدی در روان است و جان
نِکویی کنی ، نیکی افزون شود
نگاهت ، نکو ، رو به گردون شود
بدی گر کنی ، بَد شوی در نهاد
نیاید دگر ، از تو کاری به داد
کنون راهِ خیزش ، دراز است و سخت
روا باشدَت پادشاهی ، به تخت
بَرافراز بهرِ رهایی ، درفش
همان کاویانی ، درفشِ بنفش
نمان تا به پایان ، به دینِ عرب
که ایران نگردد کُنامِ شَغَب
راستا دارد ...
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabian_datis
#سروده_داتیس_مهرابیان
(بازخوانی خردمندانه ی تاریخ و سرگذشت پهلوانان ایران در برابر دژخیمان و یورشگران به خاک پاکِ میهن )
#پهلوان_نامه
در پهلوان نامه ؛
#سنباد_نامه #بهزادان_نامه #به_آفرید_نامه #استاذسیس و...
#ابیات_۸۷۲۲_۸۷۵۶
#سنباد_نامه
#بخش_شست_و_هفتم
در این دَم رسید آن خردمندِ پیر
و گفتا درود ای یلانِ دلیر
درست است گفتارِ آموزگار
که گوید ز پندارِ ادیانِ تار
از آیین و دین آنچه برداشتند
پَراهیمی آورده پنداشتند
پَراهیمی از دین زرتشت بود
بَراهیم گشت و نیای یهود
براهیمی ادیان به بار آمدند
چنین یکه تاز و سوار آمدند
به ساتان_ مُغان ، اَنگِ شیطان زدند
به سیمرغِ هستی ، چه سنگان زدند
از آیینِ مهر و مُغانِ اِران
گرفتند جان ، بهرِ آیینشان
و اسلام چون برگه ی سوم است
ز ادیانِ ابرامی آمد به دست
در این هنگام موبَد آموزگار سرِ رشته سخن از پیر دانا گرفت و گفت ؛
درود ای فروزنده فرزانِ مهر
اَبَر پیرِ دانای خورشید چهر
به پیوستِ گفتارِ پُر مغزتان
بگویم از ادیانِ سامی نشان
سه دین ، مطلق اندیش و یکسویه بین
به هر باورِ دیگری ، پُر ز کین
برانداختند ایزدان را به شَر
به یکتا پرستی نهادند ، سر
خداوندی از آخشیگان گسست
مدارا و نسبی گرایی شکست
دو گوهر به هستی ، کهن زاد بود
سیاه و سفیدی ، دو بنیاد بود
به گیتی ، چنان روز و شب ، بر مدار
به جانِ جهان گردشِ پایدار
گرفتند ، آن گوهران را ، به هیچ
به تاراج ایران ، حجازی بِسیچ
نکویی_ گُهر را خود انگاشتند
درفشِ پلیدی ، برافراشتند
شد امشاسپَندان و دیوان ، نهان
و یکسویه بینی ، شد آیینشان
ندیدند نیمِ جهان را به کار
دو گوهر ، به گردونه ی روزگار
ندیدند دیوی و نیکی به هم
چو تاریکی افتاده بر نورِ جَم
و یکسویه بین ، روشنا را به خویش
گرفتند ،در بندِ گاوان ، چو خیش
و گیتیکِ نسبیگرا ، شخم خورد
که یکسویه بینی ، شد آیینِ بُرد
که حق ، دین من باشد و ، من به حق
دگر باورانند دشمن ، به حق
به کفر است هر باوری ، غیرِ ما
بجنگیم با دشمنانِ خدا
که زیبایی و نیکی از دینِ ماست
و شیطانی است آنچه از ما جداست
بدین سان ، جهان شعله ور شد به جنگ
به یکسویه بینی ، نَفَس گشت تنگ
و نسبیگرایی فراموش گشت
خردورزی آیینِ خاموش گشت
سپس رو به بهزادان (ابومسلم خراسانی) کرد و گفت ؛
کنون ای تو بهزادِ زادان ، به مهر
به خیزش ، سرافراختی بر سپهر
ببین ! در روانِ خود آن ، گوهران
که نیک و بدی در روان است و جان
نِکویی کنی ، نیکی افزون شود
نگاهت ، نکو ، رو به گردون شود
بدی گر کنی ، بَد شوی در نهاد
نیاید دگر ، از تو کاری به داد
کنون راهِ خیزش ، دراز است و سخت
روا باشدَت پادشاهی ، به تخت
بَرافراز بهرِ رهایی ، درفش
همان کاویانی ، درفشِ بنفش
نمان تا به پایان ، به دینِ عرب
که ایران نگردد کُنامِ شَغَب
راستا دارد ...
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabian_datis
👆فرنام ؛ باغ انتظار
از انبوهه ؛ پاییز در باد
آفریده ؛ داتیس مهرابیان
اندازه اثر ؛ ۱۴۰ در ۱۵۰
(مینابستره داتیس نقاشی بدون بهره گیری از قلم مو )
🍂🍁🌻🍁🍂
#پاییزان۹
پاییز ! مرا لخت کن از برگِ حجاب
شاید که بغلتیم از این خواب ، بر آب
چون دینِ تبر ، دار به دوش آمد و گفت
هر سرو که افتَد ، بنویسند ثواب
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabian_datis
از انبوهه ؛ پاییز در باد
آفریده ؛ داتیس مهرابیان
اندازه اثر ؛ ۱۴۰ در ۱۵۰
(مینابستره داتیس نقاشی بدون بهره گیری از قلم مو )
🍂🍁🌻🍁🍂
#پاییزان۹
پاییز ! مرا لخت کن از برگِ حجاب
شاید که بغلتیم از این خواب ، بر آب
چون دینِ تبر ، دار به دوش آمد و گفت
هر سرو که افتَد ، بنویسند ثواب
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabian_datis
🌹#پاییزان۱۰🌹
دو فنجان ، قهوه ی بغضِ خزان ریز
غزل -اشک از شبِ مژگانم آویز
نشستم ، پشتِ ذهنِ پنجره ،خیس
کجایی آفتابِ عشق ! برخیز
#داتیس_مهرابیان
🍂🍁🍃🍁🍂
#کانال_آثار_شعر_و_نقاشی_داتیس
@esmaeilmehrabiandatis
دو فنجان ، قهوه ی بغضِ خزان ریز
غزل -اشک از شبِ مژگانم آویز
نشستم ، پشتِ ذهنِ پنجره ،خیس
کجایی آفتابِ عشق ! برخیز
#داتیس_مهرابیان
🍂🍁🍃🍁🍂
#کانال_آثار_شعر_و_نقاشی_داتیس
@esmaeilmehrabiandatis
Forwarded from Datis mehrabian art
ما در فصلی به دنیا آمدیم
که روباهی شَل
شکوهِ دویدنِ یوزها را پیامبر بود
و مترسک ها
مؤمن
به سفیرِ صدای کلاغ ها در ابر
غروب
ما کافران
شَتَک می زد ایمانمان خاموش
بر لبِ خُمخانه
خراب
و از بوسه های
مانده بر لبِ ساغر
مدهوش
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
که روباهی شَل
شکوهِ دویدنِ یوزها را پیامبر بود
و مترسک ها
مؤمن
به سفیرِ صدای کلاغ ها در ابر
غروب
ما کافران
شَتَک می زد ایمانمان خاموش
بر لبِ خُمخانه
خراب
و از بوسه های
مانده بر لبِ ساغر
مدهوش
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
داتیس مهرابیان
#نوزایی_و_بازآفرینی #نویسنده_داتیس_مهرابیان #استوره_ها(اسطوره) #عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی #بخش_۳۱_در_جان_سکوت ❤️🌹 اسپندیاد از آوای سپنه پرسید ؛ _ آیا نخستین اندام از هفت اندام آگاه من ، که گفتی خوشه ی کیهانی وجودِ من است ، فرمان پذیرِ مغز و قلب است یا…
#نوزایی_و_بازآفرینی
#نویسنده_داتیس_مهرابیان
#کالبد_شکافی_فرهنگ_ایران_و_شرق_باستان
#استوره ها(اسطوره)
#عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی
#بخش_۳۲_
اسپندیاد چون دانست که عشق با زبان سکوت بر مغز و قلبش فرمان می راند به آوای سپنته گفت ؛
- نخستین اندام آگاهم را که به گفته ی تو ، خوشه ی کیهانی وجود است ، در چشم جان ،به رنگ بنفش دیده ام.
و بنفش که آمیخته ای از رنگ قرمز و آبیست ، مرا افسون می کند ، بیم آن را دارم که بین سرخی تپنده ی قلبم که شور زندگی است و مغزم که آبی آرام و اقیانوسی اش جزیره ی زیبای اندیشه هاست ، هماهنگی رسا ، بروز نکند و بال پروازم بر شانه های دروازه ی درک و معنا گشوده نگردد.
آوای سپنته که از حنجره ی رنگین کمان ، در آسمان پر گرفته بر شاخه های آسوریک جانش نشسته بود از نو ، به آسمان پرید و رها ، چنین خواند ؛
ای جوان عاشق !
سرخی قلبت را که سر چشمه ی زندگی و آرزوست ، همیشه شاداب نگه دار!
چرا که برای عشق ورزیدن به معشوق ، باید در "آنِ" زمان و در اکنونِ احساس ، مانند رودی در گذر باشی و لب بر لبِ جامِ جانش ، مستی مدام را بنوشی و همینکه گام به شاهراهِ نیایشگاهِ آناهیتا بگذاری ، خونِ پیروزی را در رگهایت پویاتر از پیش ، چون اسبهای سرخِ شفق بتازاند.
و بدان ! آبیِ سکوت ، برای تو ، رها شدن در آغوش معشوق ، گم شدن در نیستی ، پرواز در عطر گیسوان مرگ و چشیدن لبهای شیرینش است.
آبی ، رنگ وفاداری به عشق است ، ژرفنای احساسِ آرامش یافته با شعله ی آبی سوزِ آرزوها و اندیشه های آگاهی که از زیر خاکسترِ آتشدانهای نیمه -خاموش ، سر بر می دارد و موجی از مهر و مهربانی را از جانها گذر می دهد تا آرامشِ همیشه فروزانِ عشق در جانهای سرد ، نیز شعله بکارد.
با قرمز بجوش و برقص و با آبی بنشین و بیاندیش که ترازوی جانت به خرسندی برابری ، همترازِ آسودگیِ ابدیت شود.
آری هاله ی زیبای بنفش را بر گرد خوشه ی کیهانیِ جانت ، ژرف دیده ای که شرابِ چنین انگوری ، از مستیِ شهود و دیدار ، کامروایت خواهد کرد.
بنفش اولین رنگ از هفت رنگ پرهای رنگین کمانی من و رنگ نخستین اندام آگاه توست.
بدان ! خوشه کیهانی وجود که مغز و قلبت را به هماغوشی عشق می خواند ، به رنگ بنفش آشکار می گردد .
رنگ بنفش ، رنگ دادگری و هماهنگی جان توست ، که هیجان قرمز را با آرامش آبی ، در هم می آمیزد تا جانِ جهان را و جهانِ جان تو را به "قانونِ اِشا " و هماهنگی ، پیوند دهد.
این همانندگری ، شناسه ای رمزآلود و سحرآمیز دارد که با نیرویی از مهر و خرد ، دوستی و حساسیت ، دنیای ذهنی آرزوهای تو را به دنیای بودن و شدن ، گره می زند.
آن گاه ، دوست خواهی داشت که در افسون هر آن و دمی ، چنان جاری شوی که هر چه بخواهی آن شود .
اینست کامروایی و بر آورده شدن هر آرزویی که از زمزمه ی عشق در گوش معشوق ، به جانت بخشیده باشند.
رها در افسونِ این رنگِ مینویی ، نخستین اندامِ آگاهِ وجودت را بیشتر بشناس.
اکنون به سوی معشوقت ، پری دریایی برو و سپیده دم فردا ، باز به زیر درخت آسوریکِ جان برگرد تا واکاویِ هفت اندام آگاهِ وجودت ، تو را برای سفر و جنگاوری آماده سازد .
ادامه دارد...
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
#نویسنده_داتیس_مهرابیان
#کالبد_شکافی_فرهنگ_ایران_و_شرق_باستان
#استوره ها(اسطوره)
#عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی
#بخش_۳۲_
اسپندیاد چون دانست که عشق با زبان سکوت بر مغز و قلبش فرمان می راند به آوای سپنته گفت ؛
- نخستین اندام آگاهم را که به گفته ی تو ، خوشه ی کیهانی وجود است ، در چشم جان ،به رنگ بنفش دیده ام.
و بنفش که آمیخته ای از رنگ قرمز و آبیست ، مرا افسون می کند ، بیم آن را دارم که بین سرخی تپنده ی قلبم که شور زندگی است و مغزم که آبی آرام و اقیانوسی اش جزیره ی زیبای اندیشه هاست ، هماهنگی رسا ، بروز نکند و بال پروازم بر شانه های دروازه ی درک و معنا گشوده نگردد.
آوای سپنته که از حنجره ی رنگین کمان ، در آسمان پر گرفته بر شاخه های آسوریک جانش نشسته بود از نو ، به آسمان پرید و رها ، چنین خواند ؛
ای جوان عاشق !
سرخی قلبت را که سر چشمه ی زندگی و آرزوست ، همیشه شاداب نگه دار!
چرا که برای عشق ورزیدن به معشوق ، باید در "آنِ" زمان و در اکنونِ احساس ، مانند رودی در گذر باشی و لب بر لبِ جامِ جانش ، مستی مدام را بنوشی و همینکه گام به شاهراهِ نیایشگاهِ آناهیتا بگذاری ، خونِ پیروزی را در رگهایت پویاتر از پیش ، چون اسبهای سرخِ شفق بتازاند.
و بدان ! آبیِ سکوت ، برای تو ، رها شدن در آغوش معشوق ، گم شدن در نیستی ، پرواز در عطر گیسوان مرگ و چشیدن لبهای شیرینش است.
آبی ، رنگ وفاداری به عشق است ، ژرفنای احساسِ آرامش یافته با شعله ی آبی سوزِ آرزوها و اندیشه های آگاهی که از زیر خاکسترِ آتشدانهای نیمه -خاموش ، سر بر می دارد و موجی از مهر و مهربانی را از جانها گذر می دهد تا آرامشِ همیشه فروزانِ عشق در جانهای سرد ، نیز شعله بکارد.
با قرمز بجوش و برقص و با آبی بنشین و بیاندیش که ترازوی جانت به خرسندی برابری ، همترازِ آسودگیِ ابدیت شود.
آری هاله ی زیبای بنفش را بر گرد خوشه ی کیهانیِ جانت ، ژرف دیده ای که شرابِ چنین انگوری ، از مستیِ شهود و دیدار ، کامروایت خواهد کرد.
بنفش اولین رنگ از هفت رنگ پرهای رنگین کمانی من و رنگ نخستین اندام آگاه توست.
بدان ! خوشه کیهانی وجود که مغز و قلبت را به هماغوشی عشق می خواند ، به رنگ بنفش آشکار می گردد .
رنگ بنفش ، رنگ دادگری و هماهنگی جان توست ، که هیجان قرمز را با آرامش آبی ، در هم می آمیزد تا جانِ جهان را و جهانِ جان تو را به "قانونِ اِشا " و هماهنگی ، پیوند دهد.
این همانندگری ، شناسه ای رمزآلود و سحرآمیز دارد که با نیرویی از مهر و خرد ، دوستی و حساسیت ، دنیای ذهنی آرزوهای تو را به دنیای بودن و شدن ، گره می زند.
آن گاه ، دوست خواهی داشت که در افسون هر آن و دمی ، چنان جاری شوی که هر چه بخواهی آن شود .
اینست کامروایی و بر آورده شدن هر آرزویی که از زمزمه ی عشق در گوش معشوق ، به جانت بخشیده باشند.
رها در افسونِ این رنگِ مینویی ، نخستین اندامِ آگاهِ وجودت را بیشتر بشناس.
اکنون به سوی معشوقت ، پری دریایی برو و سپیده دم فردا ، باز به زیر درخت آسوریکِ جان برگرد تا واکاویِ هفت اندام آگاهِ وجودت ، تو را برای سفر و جنگاوری آماده سازد .
ادامه دارد...
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
Forwarded from Datis mehrabian art
🍂🍁🍃🍁🍂
🌹 #پاییزان۸
شمیمِ عشق آوردم ، گل افشان
نسیم آسا رسیدم ، شاد و خندان
درود ای ، از درودِ من ، گریزان
تو را من دوست دارم ، رو نگردان
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
🌹 #پاییزان۸
شمیمِ عشق آوردم ، گل افشان
نسیم آسا رسیدم ، شاد و خندان
درود ای ، از درودِ من ، گریزان
تو را من دوست دارم ، رو نگردان
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
