Telegram Web Link
Forwarded from Datis mehrabian art
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در نفس کشیدنِ یک آن
خواب از سرِ شانه ام می پرَد آرام
و بال می گشایَدم
درِ باغِ سبز

رو به رؤیاهایی دور و دراز

جز رد پاهای خودم
هیچ پرنده ای پر نمی زند در باد

باد که آشیانه ی ویران
می تکانَد از شاخه ی شعر

در دَم و بازدمی که هنوز برنیامده است
گرگ و میشِ چشمهایی تیله ای
تنهایی ام را
بر شانه ی سنگی سیاه
پرنده می تابد.

#داتیس_مهرابیان

#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
داتیس مهرابیان
#نوزایی_و_بازآفرینی #نویسنده_داتیس_مهرابیان #کالبد_شکافی_فرهنگ_ایران_و_شرق_باستان #استوره_ها(اسطوره) #عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی #بخش_۲۹ ❤️ اسپندیاد به قایقش که رسید تور ماهیگیری اش را در قایق گذاشت و مثل همیشه فانوس پیه سوزش را به دیرک چوبی قایق آویز کرد…
#نوزایی_و_بازآفرینی
#نویسنده؛داتیس مهرابیان

#استوره_ها(اسطوره)
#عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی
#بخش_۳۰

اسپند یاد که روانش از شنیدن آن آواهای سپنته ، آرامش یافته بود، گفت ؛
ای آوای فرحبخش به من بیاموز که چگونه از گذرگاه درک و معنا بگذرم و به انارام که روشنایی جاودان عشق است ، برسم و شناخت هفت اندام را نمی دانم ، آن چگونه است؟

آوای زیبا گفت ؛
انارام ، فروغ جاویدان عشق ، برتر از صدای فرشتگان شنیدن ، برتر از خواندن زمان های گذشته و پیش بینی آینده و برتر از هر نیکی است .
عشق ، توان مهروزی به تو می دهد و از باورمندی و آرزو مندی نیز برتر است.
اما باورمندی به انسانیت و آرزوی نیک خواهی برای دیگران را توشه ی راه عشق بدان و به آماج و نهایت رفتن ، بیاندیش که همانا عشق در هر گام برداشتنی برای دیگری است.

باورمندی ، آرزومندی و عشق ، سه پله از سکوی پروازاند که عشق بالاترین این پله هاست .

پله ی اول ، باورمندی است که گنجینه ای از کیانای جهان است ، باورها بر این گنجینه ، استوار می گردند و بی عشق این گنجینه در چمبره ی نیرو و توان اژدهای تمامیت خواه و خداساز خواهد بود .
اگر در باورمندی ، چنان رسا و کامل شوی که بتوانی آسمانها را نیز به پلک زدنی ، بپیمایی ، اما روشنایی عشق به دیگری را نداشته باشی و نشناسی ، سفرت به تاریکی و تباهیست .
باورمندی راه است و عشق ، راهبر ، و آرزومندی ، چشم انداز نیک یگانگی است و عشق ، تمامیت یگانگی .
خوش بینی و آرزومندی نیز بدون عشق بی چراغ است.
بیاموز ! به هر چیز و هرکس ، عشق بورزی که خداوند ی عشق ، در همین است.

زمانی که بر درگاه عشق ، ایستاده ای ، از هر باور و آیینی ، دست شسته ای چرا که عشق ، درخت طلایی " آسوریک " ، همان درخت زندگی ، در جان توست .
پس از خودت گذر کن ! که تپش گامهای روشنت را در قلبت خواهی شنید و کوره راه ها و پرتگاهها را روشن خواهی دید.

اولین اندام از هفت ، اندام آگاه تو ، خوشه ی کیهانی وجود توست که مغز و قلب تو را به یکدیگر و به کیانای گیتی پیوسته می کند ، به آن اندیشه کن.

ادامه دارد ...


#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
Forwarded from Datis mehrabian art
👆#مینابستره_داتیس (نقاشی بدون بهره گیری از قلم مو ) با بیش از هفت هزار نقطه رنگی
اثر ؛ #داتیس_مهرابیان
اندازه ۱۵۰ در ۱۵۰ سانتیمتر

(مینابسٔتِره ؛ نوآوری داتیس ، سبک برگزیده بنیاد نخبگان البرز در سال ۱۴۰۳)

جشنواره فروش پاییزی آثار داتیس مهرابیان
۰۹۱۴۰۱۴۴۵۴
🍂🍁🌻🍁🍂

#پاییزان۶

پاییز ، مرا عاشق و حیرانت کرد
آشفته ی موهای پریشانت کرد

یک عمر از آن فصلِ غزل رفت که اشک
افتاد و مرا تشنه ی چشمانت کرد


#داتیس_مهرابیان

#کانال_آثار_شعر_و_نقاشی_داتیس
@esmaeilmehrabian_datis
Forwarded from Datis mehrabian art
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍂🍁🌻🍁🍂

#پاییزان۷

آوای دو صد چنگ و نوا ، در باد است
سی تارِ به رُخ مانده جدا ، در باد است

از پرده ی افتاده به ماهت خواندم
پاییز همان موی رها در باد است

#داتیس_مهرابیان

#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
داتیس مهرابیان
#نوزایی_و_بازآفرینی #نویسنده؛داتیس مهرابیان #استوره_ها(اسطوره) #عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی #بخش_۳۰ اسپند یاد که روانش از شنیدن آن آواهای سپنته ، آرامش یافته بود، گفت ؛ ای آوای فرحبخش به من بیاموز که چگونه از گذرگاه درک و معنا بگذرم و به انارام که روشنایی…
#نوزایی_و_بازآفرینی
#نویسنده_داتیس_مهرابیان

#استوره_ها(اسطوره)
#عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی

#بخش_۳۱_در_جان_سکوت

❤️🌹 اسپندیاد از آوای سپنه پرسید ؛
_ آیا نخستین اندام از هفت اندام آگاه من ، که گفتی خوشه ی کیهانی وجودِ من است ، فرمان پذیرِ مغز و قلب است یا فرمانده آنان؟

آوای سپنه ، در پردیسِ روانِ اسپندیاد ، روی درخت "آسوریک " از شاخه ای به شاخه ی دیگر ، پرید و خواند؛
پیش از این گفتم ، تو بر درگاهِ درک و معنا ، در بالاترين پله ی پرواز که همانا پله ی سکوتِ عشق است ، ایستاده ای ، بالهایت را که بگشایی ، عشق به زبانِ خاموش بر تو فرمان خواهد راند.
سکوت ، خاموشی و دم فروبستن است ، آرامش است .
در خاموشی و دم فروبستن ، جانت از غوغا و هیاهو به دور است .

هر عشق ، "آنی" دارد و خاموشی ، "آنِ" زنده ی عشق است .

چون موسیقیِ چنگ و "شهین" را بنوازی ، اوج و فرودِ آواها به سکوت میرسد ، آنجا ، در می یابی ، که سکوت ، همان "آنِ" آهنگ و آواست.
و چون با کاروان خاموشی ، سفر کنی ، همانند مسافران از ابریشم تا بابِل ، در هر فرود بر سرزمینی نو ، بُتی به زیباییِ اندام "سکوتِ نبوث " از پیکره ی قلب و مغزت ساخته می شود که پرستش و ستایشش را رهگذرانی به جا خواهند آورد و رهگذرانی دیگر ، کفرش خواهند پنداشت. تو اگر در آرامش باشی ، از ستایشِ ستایشگران ، شرمگین می شوی و بر ناسزاگویی کفر پنداران ، سکوت خواهی کرد و هیچ ، در پیِ پاسخ و شناساندن اندیشه و باورت به تلاش و شور نخواهی افتاد .
فرزندان " آنو " ، "انلیل و اِنکی " ، که سوار بر گوی های مسین -رنگ ، بر فراز زمین ،پرواز می کنند ، هرمِ سکوتی ، پُر نور ، بر نوکِ پرنده ای که بر آن سوارند ، پویاست که از آن ، پیامی به زمینیان نمی رسد ، چرا که هِرمِ سکوت ، بالاترین فضای پرواز آنهاست و نیازی به شناساندن ندارد ، پس بی موجی در نوکِ هرمِ سکوت است و پُر موجی از جایگاهی پایین تر ، با زمین پیوند می خورد.
اسپندیاد ! بر قله ی سکوت و خاموشی به سنگینی و پابرجاییِ هرم های سه گانه ی مصر باش.

چون پاسخِ هر "های" ، "هوی" است ، پس در هیاهو ، هر کسی بر کسی دیگر ، توانایی چیره شدن دارد ، اما در سکوت ، کسی بر کسی چیره نیست که آزادی و رهایی بر این گونه درخت ، میوه خواهد داد.

بدان خاموشی ، شیوه ای نکو از سخن گفتن است و نیکو سخن گفتن ، نوری از روزنه های سکوت.

سخنرانی ، توانایی زبان است که از دروازه ی گوش ها وارد می شود و گاه چون میخ در سنگ فرو نمی رود ، اما سکوت ، هنرِ ذهن است که از دیوارِ پولادین هم گذر می کند و بر جان می نشیند.

در خاموشی به هزار توی ناشناخته ها در جانِ جهان و جانِ خویش می رسی ، چرا که خاموشی ، روشن ترین چراغ است ، آویخته بر خوشه ی کیهانی وجود .
آن چراغ را بردار و در پیش راهت گیر که انارامِ دانایی و روشنایی را فرا راه خود خواهی داشت .

ادامه دارد ...

#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabian_datis
🍂🍁🌻🍁🍂

#بیداری۷۸

ای دخترِ پاییز ! بده مو ، بر باد
کز موی تو بنیانِ فقیهان افتاد

یک نیمه از این قرن ، به دزدی ، به فریب
در بندِ حجاب آمد و شد ، در بیداد


#داتیس_مهرابیان

#کانال_آثار_شعر_و_نقاشی_داتیس
@esmaeilmehrabian_datis
داتیس مهرابیان
#خرد_نامه_پایان_شاهنامه #سروده_داتیس_مهرابیان (بازخوانی خردمندانه ی تاریخ و سرگذشت پهلوانان ایران در برابر دژخیمان و  یورشگران به خاک پاکِ میهن ) #پهلوان_نامه در پهلوان نامه ؛ #سنباد_نامه  #بهزادان_نامه #به_آفرید_نامه #استاذسیس و... #ابیات_۸۶۹۱_تا_۸۷۲۲…
#خرد_نامه_پایان_شاهنامه
#سروده_داتیس_مهرابیان

(بازخوانی خردمندانه ی تاریخ و سرگذشت پهلوانان ایران در برابر دژخیمان و  یورشگران به خاک پاکِ میهن )

#پهلوان_نامه
در پهلوان نامه ؛
#سنباد_نامه  #بهزادان_نامه #به_آفرید_نامه #استاذسیس و...

#ابیات_۸۷۲۲_۸۷۵۶
#سنباد_نامه
#بخش_شست‌_و_هفتم


در این دَم رسید آن خردمندِ پیر
و گفتا درود ای یلانِ دلیر

درست است گفتارِ آموزگار
که گوید ز پندارِ ادیانِ تار

از آیین و دین آنچه برداشتند
پَراهیمی آورده پنداشتند

پَراهیمی از دین زرتشت بود
بَراهیم گشت و نیای یهود

براهیمی ادیان به بار آمدند
چنین یکه تاز و سوار آمدند

به ساتان_ مُغان ، اَنگِ شیطان زدند
به سیمرغِ هستی ، چه سنگان زدند

از آیینِ مهر و مُغانِ اِران
گرفتند جان ، بهرِ آیینشان

و اسلام چون برگه ی سوم است
ز ادیانِ ابرامی آمد به دست

در این هنگام موبَد آموزگار سرِ رشته سخن از پیر دانا گرفت و گفت ؛

درود ای فروزنده فرزانِ مهر
اَبَر پیرِ دانای خورشید چهر

به پیوستِ گفتارِ پُر مغزتان
بگویم از ادیانِ سامی نشان

سه دین ، مطلق اندیش و یکسویه بین
به هر باورِ دیگری ، پُر ز کین

برانداختند ایزدان را به شَر
به یکتا پرستی نهادند ، سر

خداوندی از آخشیگان گسست
مدارا و نسبی گرایی شکست

دو گوهر به هستی ، کهن زاد بود
سیاه و سفیدی ، دو بنیاد بود

به گیتی ، چنان روز و شب ، بر مدار
به جانِ جهان گردشِ پایدار

گرفتند ، آن گوهران را ، به هیچ
به تاراج ایران ، حجازی بِسیچ

نکویی_ گُهر را خود انگاشتند
درفشِ پلیدی ، برافراشتند

شد امشاسپَندان و دیوان ، نهان
و یکسویه بینی ، شد آیینشان

ندیدند نیمِ جهان را به کار
دو گوهر ، به گردونه ی روزگار

ندیدند دیوی و نیکی به هم
چو تاریکی افتاده بر نورِ جَم

و یکسویه بین ، روشنا را به خویش
گرفتند ،در بندِ گاوان ، چو خیش

و گیتیکِ نسبی‌گرا ، شخم خورد
که یکسویه بینی ، شد آیینِ بُرد

که حق ، دین من باشد و ، من به حق
دگر باورانند دشمن ، به حق

به کفر است هر باوری ، غیرِ ما
بجنگیم با دشمنانِ خدا

که زیبایی و نیکی از دینِ ماست
و شیطانی است آنچه از ما جداست

بدین سان ، جهان شعله ور شد به جنگ
به یکسویه بینی ، نَفَس گشت تنگ

و نسبی‌گرایی فراموش گشت
خردورزی آیینِ خاموش گشت

سپس رو به بهزادان (ابومسلم خراسانی) کرد و گفت ؛

کنون ای تو بهزادِ زادان ، به مهر
به خیزش ، سرافراختی بر سپهر

ببین ! در روانِ خود آن ، گوهران
که نیک و بدی در روان است و جان

نِکویی کنی ، نیکی افزون شود
نگاهت ، نکو ، رو به گردون شود

بدی گر کنی ، بَد شوی در نهاد
نیاید دگر ، از تو کاری به داد

کنون راهِ خیزش ، دراز است و سخت
روا باشدَت پادشاهی ، به تخت

بَرافراز بهرِ رهایی ، درفش
همان کاویانی ، درفشِ بنفش

نمان تا به پایان ، به دینِ عرب
که ایران نگردد کُنامِ شَغَب

راستا دارد ...


#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabian_datis
👆فرنام ؛ باغ انتظار
از انبوهه  ؛ پاییز در باد
آفریده ؛  داتیس مهرابیان

اندازه اثر ؛ ۱۴۰ در ۱۵۰
(مینابستره داتیس نقاشی بدون بهره گیری از قلم مو )

🍂🍁🌻🍁🍂

#پاییزان۹

پاییز ! مرا لخت کن از برگِ حجاب
شاید که بغلتیم از این خواب ، بر آب

چون دینِ تبر ، دار به دوش آمد و گفت
هر سرو که افتَد ، بنویسند ثواب


#داتیس_مهرابیان

#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabian_datis
🌹#پاییزان۱۰🌹

دو فنجان ، قهوه ی بغضِ خزان ریز
غزل -اشک از شبِ مژگانم آویز

نشستم ، پشتِ ذهنِ پنجره ،خیس
کجایی آفتابِ عشق ! برخیز

#داتیس_مهرابیان

🍂🍁🍃🍁🍂

#کانال_آثار_شعر_و_نقاشی_داتیس
@esmaeilmehrabiandatis
Forwarded from Datis mehrabian art
ما در فصلی به دنیا آمدیم
که روباهی شَل
شکوهِ دویدنِ یوزها را پیامبر بود

و مترسک ها
مؤمن
به سفیرِ‌ صدای کلاغ ها در ابر

غروب
ما کافران
شَتَک می زد ایمانمان خاموش
بر لبِ خُمخانه
خراب

و از بوسه های
مانده بر لبِ ساغر
مدهوش


#داتیس_مهرابیان


#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
رمان نوزایی (رنسانس ایرانی )
نویسنده ؛ داتیس مهرابیان

https://www.tg-me.com/datismehrabianart
داتیس مهرابیان
#نوزایی_و_بازآفرینی #نویسنده_داتیس_مهرابیان #استوره_ها(اسطوره) #عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی #بخش_۳۱_در_جان_سکوت ❤️🌹 اسپندیاد از آوای سپنه پرسید ؛ _ آیا نخستین اندام از هفت اندام آگاه من ، که گفتی خوشه ی کیهانی وجودِ من است ، فرمان پذیرِ مغز و قلب است یا…
#نوزایی_و_بازآفرینی
#نویسنده_داتیس_مهرابیان

#کالبد_شکافی_فرهنگ_ایران_و_شرق_باستان
#استوره ها(اسطوره)
#عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی
#بخش_۳۲_

اسپندیاد چون دانست که عشق با زبان سکوت بر مغز و قلبش فرمان می راند به آوای سپنته گفت ؛

- نخستین اندام آگاهم را که به گفته ی تو ، خوشه ی کیهانی وجود است ، در چشم جان ،به رنگ بنفش دیده ام.
و بنفش که آمیخته ای از رنگ قرمز و آبیست ، مرا افسون می کند ، بیم آن را دارم که بین سرخی تپنده ی قلبم که شور زندگی است و مغزم که آبی آرام و اقیانوسی اش جزیره ی زیبای اندیشه هاست ، هماهنگی رسا ، بروز نکند و بال پروازم بر شانه های دروازه ی درک و معنا گشوده نگردد.

آوای سپنته که از حنجره ی رنگین کمان ، در آسمان پر گرفته بر شاخه های آسوریک جانش نشسته بود از نو ، به آسمان پرید و رها ، چنین خواند ؛

ای جوان عاشق !
سرخی قلبت را که سر چشمه ی زندگی و آرزوست ، همیشه شاداب نگه دار!
چرا که برای عشق ورزیدن به معشوق ، باید در "آنِ" زمان و در اکنونِ احساس ، مانند رودی در گذر باشی و لب بر لبِ جامِ جانش ، مستی مدام را بنوشی و همینکه گام به شاهراهِ نیایشگاهِ آناهیتا بگذاری ، خونِ پیروزی را در رگهایت پویاتر از پیش ، چون اسبهای سرخِ شفق بتازاند.

و بدان ! آبیِ سکوت ، برای تو ، رها شدن در آغوش معشوق ، گم شدن در نیستی ، پرواز در عطر گیسوان مرگ و چشیدن لبهای شیرینش است.

آبی ، رنگ وفاداری به عشق است ، ژرفنای احساسِ آرامش یافته با شعله ی آبی سوزِ آرزوها و اندیشه های آگاهی که از زیر خاکسترِ آتشدانهای نیمه -خاموش ، سر بر می دارد و موجی از مهر و مهربانی را از جانها گذر می دهد تا آرامشِ همیشه فروزانِ عشق در جانهای سرد ، نیز شعله بکارد.

با قرمز بجوش و برقص و با آبی بنشین و بیاندیش که ترازوی جانت به خرسندی برابری ، همترازِ آسودگیِ ابدیت شود.
آری هاله ی زیبای بنفش را بر گرد خوشه ی کیهانیِ جانت ، ژرف دیده ای که شرابِ چنین انگوری ، از مستیِ شهود و دیدار ، کامروایت خواهد کرد.
بنفش اولین رنگ از هفت رنگ پرهای رنگین کمانی من و رنگ نخستین اندام آگاه توست.
بدان ! خوشه کیهانی وجود که مغز و قلبت را به هماغوشی عشق می خواند ، به رنگ بنفش آشکار می گردد .
رنگ بنفش ، رنگ دادگری و هماهنگی جان توست ، که هیجان قرمز را با آرامش آبی ، در هم می آمیزد تا جانِ جهان را و جهانِ جان تو را به "قانونِ اِشا " و هماهنگی ، پیوند دهد.
این همانندگری ، شناسه ای رمزآلود و سحرآمیز دارد که با نیرویی از مهر و خرد ، دوستی و حساسیت ، دنیای ذهنی آرزوهای تو را به دنیای بودن و شدن ، گره می زند.

آن گاه ، دوست خواهی داشت که در افسون هر آن و دمی ، چنان جاری شوی که هر چه بخواهی آن شود .
اینست کامروایی و بر آورده شدن هر آرزویی که از زمزمه ی عشق در گوش معشوق ، به جانت بخشیده باشند.
رها در افسونِ این رنگِ مینویی ، نخستین اندامِ آگاهِ وجودت را بیشتر بشناس.
اکنون به سوی معشوقت ، پری دریایی برو و سپیده دم فردا ، باز به زیر درخت آسوریکِ جان برگرد تا واکاویِ هفت اندام آگاهِ وجودت ، تو را برای سفر و جنگاوری آماده سازد .

ادامه دارد...

#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
Forwarded from Datis mehrabian art
🍂🍁🍃🍁🍂

🌹 #پاییزان۸

شمیمِ عشق آوردم ، گل افشان
نسیم آسا رسیدم ، شاد و خندان

درود ای ، از درودِ من ، گریزان
تو را من  دوست دارم ، رو نگردان



#داتیس_مهرابیان


#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
Forwarded from Datis mehrabian art
جشنواره تخفیفات پاییزی ، فروش آثار نقاشی و مینابسْتِره داتیس مهرابیان
۰۹۱۴۰۱۴۴۵۴۹
ارسال به سراسر ایران


#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
Forwarded from Datis mehrabian art
غروب ها
رنگ و بوم بر پشت
به کوچه باغِ نقاشی هایم پا می گذارم
دو بال ، جوانه می زند از شانه هایم رنگین

و من بر شاخه های پنج فصل می نشینم ترانه خوان
نقطه ، نقطه آواز می پاشم از شکوفه و برگ زرد
تا دانه ، دانه برف
و بوسه ، بوسه غزل بر گل

مینیاتورها قد کشیده در ابرهای مینابستِره ای
و واژه های سَرو و سکوت
شعله ور از شعر و آغوش

سحرگاه
کوچه باغم می رسد به گورستان
_گام ها و کفش های دوان از خیابان تا مترو
دود و سرفه و دستمال
و کِش آمدنِ تُف
بر شیشه های مات_

سپیده دم
روز از نو
مُردگی از نو

#داتیس_مهرابیان

#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
رمان نوزایی (رنسانس ایرانی )
نویسنده ؛ داتیس مهرابیان

https://www.tg-me.com/datismehrabianart
داتیس مهرابیان
#نوزایی_و_بازآفرینی #نویسنده_داتیس_مهرابیان #کالبد_شکافی_فرهنگ_ایران_و_شرق_باستان #استوره ها(اسطوره) #عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی #بخش_۳۲_ اسپندیاد چون دانست که عشق با زبان سکوت بر مغز و قلبش فرمان می راند به آوای سپنته گفت ؛ - نخستین اندام آگاهم را که…
#نوزایی_و_بازآفرینی
#نویسنده_داتیس_مهرابیان

#استوره_ها(اسطوره)
#عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی
#بخش_۳۳

اسپندیاد طنین آوای سپنته را در ذهنش مرور کرد که می گفت ؛
- اکنون به سوی معشوقه ات برو ! و فردا باز به درخت آسوریکِ جان ، برگرد تا با واکاوی در هفت اندام آگاه وجودت ، برای سفر و جنگاوری با نیروهای اهریمنی آماده شوی.

دلش آرام بود و قلبش انگار از تپش ایستاده بود ، عطر آواز پری دریایی را در مشام لحظه ها ، احساس می کرد و زبان نگاهش را که پر از ستاره های سکوت بود با ذره ذره ی وجودش درک می کرد .
در شادمانی و حال عاشقانه اش ، باز به واژه های بلورین رها در آواز پرنده ی رنگین کمان و به آوای سپنته اش اندیشید که می خواند ؛
- در خاموشی به هزار توی ناشناخته ها در جانِ جهان و جانِ خویش راه می یابی ، چرا که خاموشی ، روشن ترین چراغ ِآویخته بر خوشه ی کهکشانی وجود است .

با زمزمه ی همین واژه ها از رویای باغ پردیس و درخت آسوریک بیرون آمد و خودش را نشسته بر ساحل ، در نوازش نسیم و سرانگشتان خنک موج ها ، بر فرشی رنگین از صدفهای ریز و درشت یافت .
در آن احساس لذت بخش ، چشمانش را باز کرد و بی اراده غرق در رویایی عاشقانه و دل انگیز ، آن بامداد مه آلود اردیبهشتی را به یاد آورد که شرجی هوایش در بندر " تیمپور " بر تن سبزه ها و گلها ، شبنم نشانده بود و درختان لور ، ریشه های آویزانشان را در هوا برای نوشیدن ذرات معلق آب به هر سو می دواندند.

با شور و شوق ، چشمانش را که آهوانه به هر سو می دویدند ، با دستانش مالید و چند بار پلک زد .

با خودش گفت به راستی که نخستین احساس پر تپش ، نخستین دلهره ی دلچسب که تا همیشه در قلب هر آدمی زنده می ماند ، از لبخند اولین عشق است .
با گفتن این جمله ، شکوفه شادمانی بر لبانش نقش بست و او را به دیروزها برد ، به عطر لحظه های عاشقی ، به غمی پنهان در آشنایی ها که نمی خواهد سایه ی روز جدایی را تصور کند.

ابری از مه ، تمام ساحل را فرا گرفته بود ، شگفت زده ، با خودش اندیشید که پیش از این منظره ای با همین چشم انداز دیده و احساسی چنین ناب و عاشقانه را در زمانی دور ، تجربه کرده است.

برگهای درختان موز و سرهای زنده ی چند نخل ، از مه بیرون بود و پاره آتش خورشید در اجاق افق بی دریغ می دمید که اولین لرزش دست و دلش را در تابش نخستین لبخند پری ، به خاطر آورد.

هنوز می توانست نیمه ی ماه رخسار پری را از لای در آن کلبه ی چوبی و در میان تاریکی سحر گاه به یاد آورد که دو ستاره ی چشمهای روشنش در آن ژرفنا ، سو سو می زدند و هلال لبهایی را به یاد می آورد که مانند کمان کشیده ی آفرودیت، تیر بر قلبها می زند و آنها را عاشق می کند.
تپش ، تپش ، قلبش چونان اسبی تازان در موج های روشن ساحل تاختن آغاز کرد ، از جا برخاست .

آفتاب سر بر سینه دریا ، گذاشته بود و بوسه های گرمش آرام از سر و گردن موج ها به سوی ساحل می خزیدند .
در احساس یافتن و درک دوباره ی نخستین عشق و ناب ترین خاطره ها ، گامهایش را برای دیدن معشوق ، بر خواب نم زده ی شنها نهاد و رو به سوی آبگیر به راه افتاد .
تصمیم داشت اینبار ، دستش را به دستان مینیاتوری پری زیبا بر ساند و لبهای پرستنده و ستایشگرش را بر آن دستان زیبا فرود آورد ، در حالیکه چشمانش در چشمان آن فرشته ی افسونگر ، شنا کنند و به زبان سکوت با او سخن بگویند .

تپش قلبش تند تر شد ، وقتی اندیشید که اگر این دیدار آخرین دیدارشان پیش از سفر او به سوی نیایشگاه میترا باشد ، باید عشقش را با تمام وجود در آغوش بکشد.

گیوه هایش بی اراده بر سینه ی ساحل و بر شانه ی صدفها فرود می آمدند و جای پایش بر جان شنها ، چاله هایی به جا می گذاشت که رگه های آب ، پر شتاب در آنها می دویدند و آسمان بی درنگ در دل آن پیاله ها منعکس می شد .

ادامه دارد.

#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
2025/10/21 11:38:02
Back to Top
HTML Embed Code: