Forwarded from Datis mehrabian art
👆#مینابستره_داتیس (نقاشی بدون بهره گیری از قلم مو ) با بیش از هفت هزار نقطه رنگی
اثر ؛ #داتیس_مهرابیان
اندازه ۱۵۰ در ۱۵۰ سانتیمتر
(مینابسٔتِره ؛ نوآوری داتیس ، سبک برگزیده بنیاد نخبگان البرز در سال ۱۴۰۳)
جشنواره فروش پاییزی آثار داتیس مهرابیان
۰۹۱۴۰۱۴۴۵۴
🍂🍁🌻🍁🍂
#پاییزان۶
پاییز ، مرا عاشق و حیرانت کرد
آشفته ی موهای پریشانت کرد
یک عمر از آن فصلِ غزل رفت که اشک
افتاد و مرا تشنه ی چشمانت کرد
#داتیس_مهرابیان
#کانال_آثار_شعر_و_نقاشی_داتیس
@esmaeilmehrabian_datis
اثر ؛ #داتیس_مهرابیان
اندازه ۱۵۰ در ۱۵۰ سانتیمتر
(مینابسٔتِره ؛ نوآوری داتیس ، سبک برگزیده بنیاد نخبگان البرز در سال ۱۴۰۳)
جشنواره فروش پاییزی آثار داتیس مهرابیان
۰۹۱۴۰۱۴۴۵۴
🍂🍁🌻🍁🍂
#پاییزان۶
پاییز ، مرا عاشق و حیرانت کرد
آشفته ی موهای پریشانت کرد
یک عمر از آن فصلِ غزل رفت که اشک
افتاد و مرا تشنه ی چشمانت کرد
#داتیس_مهرابیان
#کانال_آثار_شعر_و_نقاشی_داتیس
@esmaeilmehrabian_datis
Forwarded from Datis mehrabian art
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍂🍁🌻🍁🍂
#پاییزان۷
آوای دو صد چنگ و نوا ، در باد است
سی تارِ به رُخ مانده جدا ، در باد است
از پرده ی افتاده به ماهت خواندم
پاییز همان موی رها در باد است
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
#پاییزان۷
آوای دو صد چنگ و نوا ، در باد است
سی تارِ به رُخ مانده جدا ، در باد است
از پرده ی افتاده به ماهت خواندم
پاییز همان موی رها در باد است
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
داتیس مهرابیان
#نوزایی_و_بازآفرینی #نویسنده؛داتیس مهرابیان #استوره_ها(اسطوره) #عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی #بخش_۳۰ اسپند یاد که روانش از شنیدن آن آواهای سپنته ، آرامش یافته بود، گفت ؛ ای آوای فرحبخش به من بیاموز که چگونه از گذرگاه درک و معنا بگذرم و به انارام که روشنایی…
#نوزایی_و_بازآفرینی
#نویسنده_داتیس_مهرابیان
#استوره_ها(اسطوره)
#عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی
#بخش_۳۱_در_جان_سکوت
❤️🌹 اسپندیاد از آوای سپنه پرسید ؛
_ آیا نخستین اندام از هفت اندام آگاه من ، که گفتی خوشه ی کیهانی وجودِ من است ، فرمان پذیرِ مغز و قلب است یا فرمانده آنان؟
آوای سپنه ، در پردیسِ روانِ اسپندیاد ، روی درخت "آسوریک " از شاخه ای به شاخه ی دیگر ، پرید و خواند؛
پیش از این گفتم ، تو بر درگاهِ درک و معنا ، در بالاترين پله ی پرواز که همانا پله ی سکوتِ عشق است ، ایستاده ای ، بالهایت را که بگشایی ، عشق به زبانِ خاموش بر تو فرمان خواهد راند.
سکوت ، خاموشی و دم فروبستن است ، آرامش است .
در خاموشی و دم فروبستن ، جانت از غوغا و هیاهو به دور است .
هر عشق ، "آنی" دارد و خاموشی ، "آنِ" زنده ی عشق است .
چون موسیقیِ چنگ و "شهین" را بنوازی ، اوج و فرودِ آواها به سکوت میرسد ، آنجا ، در می یابی ، که سکوت ، همان "آنِ" آهنگ و آواست.
و چون با کاروان خاموشی ، سفر کنی ، همانند مسافران از ابریشم تا بابِل ، در هر فرود بر سرزمینی نو ، بُتی به زیباییِ اندام "سکوتِ نبوث " از پیکره ی قلب و مغزت ساخته می شود که پرستش و ستایشش را رهگذرانی به جا خواهند آورد و رهگذرانی دیگر ، کفرش خواهند پنداشت. تو اگر در آرامش باشی ، از ستایشِ ستایشگران ، شرمگین می شوی و بر ناسزاگویی کفر پنداران ، سکوت خواهی کرد و هیچ ، در پیِ پاسخ و شناساندن اندیشه و باورت به تلاش و شور نخواهی افتاد .
فرزندان " آنو " ، "انلیل و اِنکی " ، که سوار بر گوی های مسین -رنگ ، بر فراز زمین ،پرواز می کنند ، هرمِ سکوتی ، پُر نور ، بر نوکِ پرنده ای که بر آن سوارند ، پویاست که از آن ، پیامی به زمینیان نمی رسد ، چرا که هِرمِ سکوت ، بالاترین فضای پرواز آنهاست و نیازی به شناساندن ندارد ، پس بی موجی در نوکِ هرمِ سکوت است و پُر موجی از جایگاهی پایین تر ، با زمین پیوند می خورد.
اسپندیاد ! بر قله ی سکوت و خاموشی به سنگینی و پابرجاییِ هرم های سه گانه ی مصر باش.
چون پاسخِ هر "های" ، "هوی" است ، پس در هیاهو ، هر کسی بر کسی دیگر ، توانایی چیره شدن دارد ، اما در سکوت ، کسی بر کسی چیره نیست که آزادی و رهایی بر این گونه درخت ، میوه خواهد داد.
بدان خاموشی ، شیوه ای نکو از سخن گفتن است و نیکو سخن گفتن ، نوری از روزنه های سکوت.
سخنرانی ، توانایی زبان است که از دروازه ی گوش ها وارد می شود و گاه چون میخ در سنگ فرو نمی رود ، اما سکوت ، هنرِ ذهن است که از دیوارِ پولادین هم گذر می کند و بر جان می نشیند.
در خاموشی به هزار توی ناشناخته ها در جانِ جهان و جانِ خویش می رسی ، چرا که خاموشی ، روشن ترین چراغ است ، آویخته بر خوشه ی کیهانی وجود .
آن چراغ را بردار و در پیش راهت گیر که انارامِ دانایی و روشنایی را فرا راه خود خواهی داشت .
ادامه دارد ...
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabian_datis
#نویسنده_داتیس_مهرابیان
#استوره_ها(اسطوره)
#عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی
#بخش_۳۱_در_جان_سکوت
❤️🌹 اسپندیاد از آوای سپنه پرسید ؛
_ آیا نخستین اندام از هفت اندام آگاه من ، که گفتی خوشه ی کیهانی وجودِ من است ، فرمان پذیرِ مغز و قلب است یا فرمانده آنان؟
آوای سپنه ، در پردیسِ روانِ اسپندیاد ، روی درخت "آسوریک " از شاخه ای به شاخه ی دیگر ، پرید و خواند؛
پیش از این گفتم ، تو بر درگاهِ درک و معنا ، در بالاترين پله ی پرواز که همانا پله ی سکوتِ عشق است ، ایستاده ای ، بالهایت را که بگشایی ، عشق به زبانِ خاموش بر تو فرمان خواهد راند.
سکوت ، خاموشی و دم فروبستن است ، آرامش است .
در خاموشی و دم فروبستن ، جانت از غوغا و هیاهو به دور است .
هر عشق ، "آنی" دارد و خاموشی ، "آنِ" زنده ی عشق است .
چون موسیقیِ چنگ و "شهین" را بنوازی ، اوج و فرودِ آواها به سکوت میرسد ، آنجا ، در می یابی ، که سکوت ، همان "آنِ" آهنگ و آواست.
و چون با کاروان خاموشی ، سفر کنی ، همانند مسافران از ابریشم تا بابِل ، در هر فرود بر سرزمینی نو ، بُتی به زیباییِ اندام "سکوتِ نبوث " از پیکره ی قلب و مغزت ساخته می شود که پرستش و ستایشش را رهگذرانی به جا خواهند آورد و رهگذرانی دیگر ، کفرش خواهند پنداشت. تو اگر در آرامش باشی ، از ستایشِ ستایشگران ، شرمگین می شوی و بر ناسزاگویی کفر پنداران ، سکوت خواهی کرد و هیچ ، در پیِ پاسخ و شناساندن اندیشه و باورت به تلاش و شور نخواهی افتاد .
فرزندان " آنو " ، "انلیل و اِنکی " ، که سوار بر گوی های مسین -رنگ ، بر فراز زمین ،پرواز می کنند ، هرمِ سکوتی ، پُر نور ، بر نوکِ پرنده ای که بر آن سوارند ، پویاست که از آن ، پیامی به زمینیان نمی رسد ، چرا که هِرمِ سکوت ، بالاترین فضای پرواز آنهاست و نیازی به شناساندن ندارد ، پس بی موجی در نوکِ هرمِ سکوت است و پُر موجی از جایگاهی پایین تر ، با زمین پیوند می خورد.
اسپندیاد ! بر قله ی سکوت و خاموشی به سنگینی و پابرجاییِ هرم های سه گانه ی مصر باش.
چون پاسخِ هر "های" ، "هوی" است ، پس در هیاهو ، هر کسی بر کسی دیگر ، توانایی چیره شدن دارد ، اما در سکوت ، کسی بر کسی چیره نیست که آزادی و رهایی بر این گونه درخت ، میوه خواهد داد.
بدان خاموشی ، شیوه ای نکو از سخن گفتن است و نیکو سخن گفتن ، نوری از روزنه های سکوت.
سخنرانی ، توانایی زبان است که از دروازه ی گوش ها وارد می شود و گاه چون میخ در سنگ فرو نمی رود ، اما سکوت ، هنرِ ذهن است که از دیوارِ پولادین هم گذر می کند و بر جان می نشیند.
در خاموشی به هزار توی ناشناخته ها در جانِ جهان و جانِ خویش می رسی ، چرا که خاموشی ، روشن ترین چراغ است ، آویخته بر خوشه ی کیهانی وجود .
آن چراغ را بردار و در پیش راهت گیر که انارامِ دانایی و روشنایی را فرا راه خود خواهی داشت .
ادامه دارد ...
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabian_datis
🍂🍁🌻🍁🍂
#بیداری۷۸
ای دخترِ پاییز ! بده مو ، بر باد
کز موی تو بنیانِ فقیهان افتاد
یک نیمه از این قرن ، به دزدی ، به فریب
در بندِ حجاب آمد و شد ، در بیداد
#داتیس_مهرابیان
#کانال_آثار_شعر_و_نقاشی_داتیس
@esmaeilmehrabian_datis
#بیداری۷۸
ای دخترِ پاییز ! بده مو ، بر باد
کز موی تو بنیانِ فقیهان افتاد
یک نیمه از این قرن ، به دزدی ، به فریب
در بندِ حجاب آمد و شد ، در بیداد
#داتیس_مهرابیان
#کانال_آثار_شعر_و_نقاشی_داتیس
@esmaeilmehrabian_datis
داتیس مهرابیان
#خرد_نامه_پایان_شاهنامه #سروده_داتیس_مهرابیان (بازخوانی خردمندانه ی تاریخ و سرگذشت پهلوانان ایران در برابر دژخیمان و یورشگران به خاک پاکِ میهن ) #پهلوان_نامه در پهلوان نامه ؛ #سنباد_نامه #بهزادان_نامه #به_آفرید_نامه #استاذسیس و... #ابیات_۸۶۹۱_تا_۸۷۲۲…
#خرد_نامه_پایان_شاهنامه
#سروده_داتیس_مهرابیان
(بازخوانی خردمندانه ی تاریخ و سرگذشت پهلوانان ایران در برابر دژخیمان و یورشگران به خاک پاکِ میهن )
#پهلوان_نامه
در پهلوان نامه ؛
#سنباد_نامه #بهزادان_نامه #به_آفرید_نامه #استاذسیس و...
#ابیات_۸۷۲۲_۸۷۵۶
#سنباد_نامه
#بخش_شست_و_هفتم
در این دَم رسید آن خردمندِ پیر
و گفتا درود ای یلانِ دلیر
درست است گفتارِ آموزگار
که گوید ز پندارِ ادیانِ تار
از آیین و دین آنچه برداشتند
پَراهیمی آورده پنداشتند
پَراهیمی از دین زرتشت بود
بَراهیم گشت و نیای یهود
براهیمی ادیان به بار آمدند
چنین یکه تاز و سوار آمدند
به ساتان_ مُغان ، اَنگِ شیطان زدند
به سیمرغِ هستی ، چه سنگان زدند
از آیینِ مهر و مُغانِ اِران
گرفتند جان ، بهرِ آیینشان
و اسلام چون برگه ی سوم است
ز ادیانِ ابرامی آمد به دست
در این هنگام موبَد آموزگار سرِ رشته سخن از پیر دانا گرفت و گفت ؛
درود ای فروزنده فرزانِ مهر
اَبَر پیرِ دانای خورشید چهر
به پیوستِ گفتارِ پُر مغزتان
بگویم از ادیانِ سامی نشان
سه دین ، مطلق اندیش و یکسویه بین
به هر باورِ دیگری ، پُر ز کین
برانداختند ایزدان را به شَر
به یکتا پرستی نهادند ، سر
خداوندی از آخشیگان گسست
مدارا و نسبی گرایی شکست
دو گوهر به هستی ، کهن زاد بود
سیاه و سفیدی ، دو بنیاد بود
به گیتی ، چنان روز و شب ، بر مدار
به جانِ جهان گردشِ پایدار
گرفتند ، آن گوهران را ، به هیچ
به تاراج ایران ، حجازی بِسیچ
نکویی_ گُهر را خود انگاشتند
درفشِ پلیدی ، برافراشتند
شد امشاسپَندان و دیوان ، نهان
و یکسویه بینی ، شد آیینشان
ندیدند نیمِ جهان را به کار
دو گوهر ، به گردونه ی روزگار
ندیدند دیوی و نیکی به هم
چو تاریکی افتاده بر نورِ جَم
و یکسویه بین ، روشنا را به خویش
گرفتند ،در بندِ گاوان ، چو خیش
و گیتیکِ نسبیگرا ، شخم خورد
که یکسویه بینی ، شد آیینِ بُرد
که حق ، دین من باشد و ، من به حق
دگر باورانند دشمن ، به حق
به کفر است هر باوری ، غیرِ ما
بجنگیم با دشمنانِ خدا
که زیبایی و نیکی از دینِ ماست
و شیطانی است آنچه از ما جداست
بدین سان ، جهان شعله ور شد به جنگ
به یکسویه بینی ، نَفَس گشت تنگ
و نسبیگرایی فراموش گشت
خردورزی آیینِ خاموش گشت
سپس رو به بهزادان (ابومسلم خراسانی) کرد و گفت ؛
کنون ای تو بهزادِ زادان ، به مهر
به خیزش ، سرافراختی بر سپهر
ببین ! در روانِ خود آن ، گوهران
که نیک و بدی در روان است و جان
نِکویی کنی ، نیکی افزون شود
نگاهت ، نکو ، رو به گردون شود
بدی گر کنی ، بَد شوی در نهاد
نیاید دگر ، از تو کاری به داد
کنون راهِ خیزش ، دراز است و سخت
روا باشدَت پادشاهی ، به تخت
بَرافراز بهرِ رهایی ، درفش
همان کاویانی ، درفشِ بنفش
نمان تا به پایان ، به دینِ عرب
که ایران نگردد کُنامِ شَغَب
راستا دارد ...
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabian_datis
#سروده_داتیس_مهرابیان
(بازخوانی خردمندانه ی تاریخ و سرگذشت پهلوانان ایران در برابر دژخیمان و یورشگران به خاک پاکِ میهن )
#پهلوان_نامه
در پهلوان نامه ؛
#سنباد_نامه #بهزادان_نامه #به_آفرید_نامه #استاذسیس و...
#ابیات_۸۷۲۲_۸۷۵۶
#سنباد_نامه
#بخش_شست_و_هفتم
در این دَم رسید آن خردمندِ پیر
و گفتا درود ای یلانِ دلیر
درست است گفتارِ آموزگار
که گوید ز پندارِ ادیانِ تار
از آیین و دین آنچه برداشتند
پَراهیمی آورده پنداشتند
پَراهیمی از دین زرتشت بود
بَراهیم گشت و نیای یهود
براهیمی ادیان به بار آمدند
چنین یکه تاز و سوار آمدند
به ساتان_ مُغان ، اَنگِ شیطان زدند
به سیمرغِ هستی ، چه سنگان زدند
از آیینِ مهر و مُغانِ اِران
گرفتند جان ، بهرِ آیینشان
و اسلام چون برگه ی سوم است
ز ادیانِ ابرامی آمد به دست
در این هنگام موبَد آموزگار سرِ رشته سخن از پیر دانا گرفت و گفت ؛
درود ای فروزنده فرزانِ مهر
اَبَر پیرِ دانای خورشید چهر
به پیوستِ گفتارِ پُر مغزتان
بگویم از ادیانِ سامی نشان
سه دین ، مطلق اندیش و یکسویه بین
به هر باورِ دیگری ، پُر ز کین
برانداختند ایزدان را به شَر
به یکتا پرستی نهادند ، سر
خداوندی از آخشیگان گسست
مدارا و نسبی گرایی شکست
دو گوهر به هستی ، کهن زاد بود
سیاه و سفیدی ، دو بنیاد بود
به گیتی ، چنان روز و شب ، بر مدار
به جانِ جهان گردشِ پایدار
گرفتند ، آن گوهران را ، به هیچ
به تاراج ایران ، حجازی بِسیچ
نکویی_ گُهر را خود انگاشتند
درفشِ پلیدی ، برافراشتند
شد امشاسپَندان و دیوان ، نهان
و یکسویه بینی ، شد آیینشان
ندیدند نیمِ جهان را به کار
دو گوهر ، به گردونه ی روزگار
ندیدند دیوی و نیکی به هم
چو تاریکی افتاده بر نورِ جَم
و یکسویه بین ، روشنا را به خویش
گرفتند ،در بندِ گاوان ، چو خیش
و گیتیکِ نسبیگرا ، شخم خورد
که یکسویه بینی ، شد آیینِ بُرد
که حق ، دین من باشد و ، من به حق
دگر باورانند دشمن ، به حق
به کفر است هر باوری ، غیرِ ما
بجنگیم با دشمنانِ خدا
که زیبایی و نیکی از دینِ ماست
و شیطانی است آنچه از ما جداست
بدین سان ، جهان شعله ور شد به جنگ
به یکسویه بینی ، نَفَس گشت تنگ
و نسبیگرایی فراموش گشت
خردورزی آیینِ خاموش گشت
سپس رو به بهزادان (ابومسلم خراسانی) کرد و گفت ؛
کنون ای تو بهزادِ زادان ، به مهر
به خیزش ، سرافراختی بر سپهر
ببین ! در روانِ خود آن ، گوهران
که نیک و بدی در روان است و جان
نِکویی کنی ، نیکی افزون شود
نگاهت ، نکو ، رو به گردون شود
بدی گر کنی ، بَد شوی در نهاد
نیاید دگر ، از تو کاری به داد
کنون راهِ خیزش ، دراز است و سخت
روا باشدَت پادشاهی ، به تخت
بَرافراز بهرِ رهایی ، درفش
همان کاویانی ، درفشِ بنفش
نمان تا به پایان ، به دینِ عرب
که ایران نگردد کُنامِ شَغَب
راستا دارد ...
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabian_datis
👆فرنام ؛ باغ انتظار
از انبوهه ؛ پاییز در باد
آفریده ؛ داتیس مهرابیان
اندازه اثر ؛ ۱۴۰ در ۱۵۰
(مینابستره داتیس نقاشی بدون بهره گیری از قلم مو )
🍂🍁🌻🍁🍂
#پاییزان۹
پاییز ! مرا لخت کن از برگِ حجاب
شاید که بغلتیم از این خواب ، بر آب
چون دینِ تبر ، دار به دوش آمد و گفت
هر سرو که افتَد ، بنویسند ثواب
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabian_datis
از انبوهه ؛ پاییز در باد
آفریده ؛ داتیس مهرابیان
اندازه اثر ؛ ۱۴۰ در ۱۵۰
(مینابستره داتیس نقاشی بدون بهره گیری از قلم مو )
🍂🍁🌻🍁🍂
#پاییزان۹
پاییز ! مرا لخت کن از برگِ حجاب
شاید که بغلتیم از این خواب ، بر آب
چون دینِ تبر ، دار به دوش آمد و گفت
هر سرو که افتَد ، بنویسند ثواب
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabian_datis
🌹#پاییزان۱۰🌹
دو فنجان ، قهوه ی بغضِ خزان ریز
غزل -اشک از شبِ مژگانم آویز
نشستم ، پشتِ ذهنِ پنجره ،خیس
کجایی آفتابِ عشق ! برخیز
#داتیس_مهرابیان
🍂🍁🍃🍁🍂
#کانال_آثار_شعر_و_نقاشی_داتیس
@esmaeilmehrabiandatis
دو فنجان ، قهوه ی بغضِ خزان ریز
غزل -اشک از شبِ مژگانم آویز
نشستم ، پشتِ ذهنِ پنجره ،خیس
کجایی آفتابِ عشق ! برخیز
#داتیس_مهرابیان
🍂🍁🍃🍁🍂
#کانال_آثار_شعر_و_نقاشی_داتیس
@esmaeilmehrabiandatis
Forwarded from Datis mehrabian art
ما در فصلی به دنیا آمدیم
که روباهی شَل
شکوهِ دویدنِ یوزها را پیامبر بود
و مترسک ها
مؤمن
به سفیرِ صدای کلاغ ها در ابر
غروب
ما کافران
شَتَک می زد ایمانمان خاموش
بر لبِ خُمخانه
خراب
و از بوسه های
مانده بر لبِ ساغر
مدهوش
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
که روباهی شَل
شکوهِ دویدنِ یوزها را پیامبر بود
و مترسک ها
مؤمن
به سفیرِ صدای کلاغ ها در ابر
غروب
ما کافران
شَتَک می زد ایمانمان خاموش
بر لبِ خُمخانه
خراب
و از بوسه های
مانده بر لبِ ساغر
مدهوش
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
داتیس مهرابیان
#نوزایی_و_بازآفرینی #نویسنده_داتیس_مهرابیان #استوره_ها(اسطوره) #عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی #بخش_۳۱_در_جان_سکوت ❤️🌹 اسپندیاد از آوای سپنه پرسید ؛ _ آیا نخستین اندام از هفت اندام آگاه من ، که گفتی خوشه ی کیهانی وجودِ من است ، فرمان پذیرِ مغز و قلب است یا…
#نوزایی_و_بازآفرینی
#نویسنده_داتیس_مهرابیان
#کالبد_شکافی_فرهنگ_ایران_و_شرق_باستان
#استوره ها(اسطوره)
#عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی
#بخش_۳۲_
اسپندیاد چون دانست که عشق با زبان سکوت بر مغز و قلبش فرمان می راند به آوای سپنته گفت ؛
- نخستین اندام آگاهم را که به گفته ی تو ، خوشه ی کیهانی وجود است ، در چشم جان ،به رنگ بنفش دیده ام.
و بنفش که آمیخته ای از رنگ قرمز و آبیست ، مرا افسون می کند ، بیم آن را دارم که بین سرخی تپنده ی قلبم که شور زندگی است و مغزم که آبی آرام و اقیانوسی اش جزیره ی زیبای اندیشه هاست ، هماهنگی رسا ، بروز نکند و بال پروازم بر شانه های دروازه ی درک و معنا گشوده نگردد.
آوای سپنته که از حنجره ی رنگین کمان ، در آسمان پر گرفته بر شاخه های آسوریک جانش نشسته بود از نو ، به آسمان پرید و رها ، چنین خواند ؛
ای جوان عاشق !
سرخی قلبت را که سر چشمه ی زندگی و آرزوست ، همیشه شاداب نگه دار!
چرا که برای عشق ورزیدن به معشوق ، باید در "آنِ" زمان و در اکنونِ احساس ، مانند رودی در گذر باشی و لب بر لبِ جامِ جانش ، مستی مدام را بنوشی و همینکه گام به شاهراهِ نیایشگاهِ آناهیتا بگذاری ، خونِ پیروزی را در رگهایت پویاتر از پیش ، چون اسبهای سرخِ شفق بتازاند.
و بدان ! آبیِ سکوت ، برای تو ، رها شدن در آغوش معشوق ، گم شدن در نیستی ، پرواز در عطر گیسوان مرگ و چشیدن لبهای شیرینش است.
آبی ، رنگ وفاداری به عشق است ، ژرفنای احساسِ آرامش یافته با شعله ی آبی سوزِ آرزوها و اندیشه های آگاهی که از زیر خاکسترِ آتشدانهای نیمه -خاموش ، سر بر می دارد و موجی از مهر و مهربانی را از جانها گذر می دهد تا آرامشِ همیشه فروزانِ عشق در جانهای سرد ، نیز شعله بکارد.
با قرمز بجوش و برقص و با آبی بنشین و بیاندیش که ترازوی جانت به خرسندی برابری ، همترازِ آسودگیِ ابدیت شود.
آری هاله ی زیبای بنفش را بر گرد خوشه ی کیهانیِ جانت ، ژرف دیده ای که شرابِ چنین انگوری ، از مستیِ شهود و دیدار ، کامروایت خواهد کرد.
بنفش اولین رنگ از هفت رنگ پرهای رنگین کمانی من و رنگ نخستین اندام آگاه توست.
بدان ! خوشه کیهانی وجود که مغز و قلبت را به هماغوشی عشق می خواند ، به رنگ بنفش آشکار می گردد .
رنگ بنفش ، رنگ دادگری و هماهنگی جان توست ، که هیجان قرمز را با آرامش آبی ، در هم می آمیزد تا جانِ جهان را و جهانِ جان تو را به "قانونِ اِشا " و هماهنگی ، پیوند دهد.
این همانندگری ، شناسه ای رمزآلود و سحرآمیز دارد که با نیرویی از مهر و خرد ، دوستی و حساسیت ، دنیای ذهنی آرزوهای تو را به دنیای بودن و شدن ، گره می زند.
آن گاه ، دوست خواهی داشت که در افسون هر آن و دمی ، چنان جاری شوی که هر چه بخواهی آن شود .
اینست کامروایی و بر آورده شدن هر آرزویی که از زمزمه ی عشق در گوش معشوق ، به جانت بخشیده باشند.
رها در افسونِ این رنگِ مینویی ، نخستین اندامِ آگاهِ وجودت را بیشتر بشناس.
اکنون به سوی معشوقت ، پری دریایی برو و سپیده دم فردا ، باز به زیر درخت آسوریکِ جان برگرد تا واکاویِ هفت اندام آگاهِ وجودت ، تو را برای سفر و جنگاوری آماده سازد .
ادامه دارد...
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
#نویسنده_داتیس_مهرابیان
#کالبد_شکافی_فرهنگ_ایران_و_شرق_باستان
#استوره ها(اسطوره)
#عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی
#بخش_۳۲_
اسپندیاد چون دانست که عشق با زبان سکوت بر مغز و قلبش فرمان می راند به آوای سپنته گفت ؛
- نخستین اندام آگاهم را که به گفته ی تو ، خوشه ی کیهانی وجود است ، در چشم جان ،به رنگ بنفش دیده ام.
و بنفش که آمیخته ای از رنگ قرمز و آبیست ، مرا افسون می کند ، بیم آن را دارم که بین سرخی تپنده ی قلبم که شور زندگی است و مغزم که آبی آرام و اقیانوسی اش جزیره ی زیبای اندیشه هاست ، هماهنگی رسا ، بروز نکند و بال پروازم بر شانه های دروازه ی درک و معنا گشوده نگردد.
آوای سپنته که از حنجره ی رنگین کمان ، در آسمان پر گرفته بر شاخه های آسوریک جانش نشسته بود از نو ، به آسمان پرید و رها ، چنین خواند ؛
ای جوان عاشق !
سرخی قلبت را که سر چشمه ی زندگی و آرزوست ، همیشه شاداب نگه دار!
چرا که برای عشق ورزیدن به معشوق ، باید در "آنِ" زمان و در اکنونِ احساس ، مانند رودی در گذر باشی و لب بر لبِ جامِ جانش ، مستی مدام را بنوشی و همینکه گام به شاهراهِ نیایشگاهِ آناهیتا بگذاری ، خونِ پیروزی را در رگهایت پویاتر از پیش ، چون اسبهای سرخِ شفق بتازاند.
و بدان ! آبیِ سکوت ، برای تو ، رها شدن در آغوش معشوق ، گم شدن در نیستی ، پرواز در عطر گیسوان مرگ و چشیدن لبهای شیرینش است.
آبی ، رنگ وفاداری به عشق است ، ژرفنای احساسِ آرامش یافته با شعله ی آبی سوزِ آرزوها و اندیشه های آگاهی که از زیر خاکسترِ آتشدانهای نیمه -خاموش ، سر بر می دارد و موجی از مهر و مهربانی را از جانها گذر می دهد تا آرامشِ همیشه فروزانِ عشق در جانهای سرد ، نیز شعله بکارد.
با قرمز بجوش و برقص و با آبی بنشین و بیاندیش که ترازوی جانت به خرسندی برابری ، همترازِ آسودگیِ ابدیت شود.
آری هاله ی زیبای بنفش را بر گرد خوشه ی کیهانیِ جانت ، ژرف دیده ای که شرابِ چنین انگوری ، از مستیِ شهود و دیدار ، کامروایت خواهد کرد.
بنفش اولین رنگ از هفت رنگ پرهای رنگین کمانی من و رنگ نخستین اندام آگاه توست.
بدان ! خوشه کیهانی وجود که مغز و قلبت را به هماغوشی عشق می خواند ، به رنگ بنفش آشکار می گردد .
رنگ بنفش ، رنگ دادگری و هماهنگی جان توست ، که هیجان قرمز را با آرامش آبی ، در هم می آمیزد تا جانِ جهان را و جهانِ جان تو را به "قانونِ اِشا " و هماهنگی ، پیوند دهد.
این همانندگری ، شناسه ای رمزآلود و سحرآمیز دارد که با نیرویی از مهر و خرد ، دوستی و حساسیت ، دنیای ذهنی آرزوهای تو را به دنیای بودن و شدن ، گره می زند.
آن گاه ، دوست خواهی داشت که در افسون هر آن و دمی ، چنان جاری شوی که هر چه بخواهی آن شود .
اینست کامروایی و بر آورده شدن هر آرزویی که از زمزمه ی عشق در گوش معشوق ، به جانت بخشیده باشند.
رها در افسونِ این رنگِ مینویی ، نخستین اندامِ آگاهِ وجودت را بیشتر بشناس.
اکنون به سوی معشوقت ، پری دریایی برو و سپیده دم فردا ، باز به زیر درخت آسوریکِ جان برگرد تا واکاویِ هفت اندام آگاهِ وجودت ، تو را برای سفر و جنگاوری آماده سازد .
ادامه دارد...
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
Forwarded from Datis mehrabian art
🍂🍁🍃🍁🍂
🌹 #پاییزان۸
شمیمِ عشق آوردم ، گل افشان
نسیم آسا رسیدم ، شاد و خندان
درود ای ، از درودِ من ، گریزان
تو را من دوست دارم ، رو نگردان
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
🌹 #پاییزان۸
شمیمِ عشق آوردم ، گل افشان
نسیم آسا رسیدم ، شاد و خندان
درود ای ، از درودِ من ، گریزان
تو را من دوست دارم ، رو نگردان
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
Forwarded from Datis mehrabian art
جشنواره تخفیفات پاییزی ، فروش آثار نقاشی و مینابسْتِره داتیس مهرابیان
۰۹۱۴۰۱۴۴۵۴۹
ارسال به سراسر ایران
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
۰۹۱۴۰۱۴۴۵۴۹
ارسال به سراسر ایران
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
Forwarded from Datis mehrabian art
غروب ها
رنگ و بوم بر پشت
به کوچه باغِ نقاشی هایم پا می گذارم
دو بال ، جوانه می زند از شانه هایم رنگین
و من بر شاخه های پنج فصل می نشینم ترانه خوان
نقطه ، نقطه آواز می پاشم از شکوفه و برگ زرد
تا دانه ، دانه برف
و بوسه ، بوسه غزل بر گل
مینیاتورها قد کشیده در ابرهای مینابستِره ای
و واژه های سَرو و سکوت
شعله ور از شعر و آغوش
سحرگاه
کوچه باغم می رسد به گورستان
_گام ها و کفش های دوان از خیابان تا مترو
دود و سرفه و دستمال
و کِش آمدنِ تُف
بر شیشه های مات_
سپیده دم
روز از نو
مُردگی از نو
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
رنگ و بوم بر پشت
به کوچه باغِ نقاشی هایم پا می گذارم
دو بال ، جوانه می زند از شانه هایم رنگین
و من بر شاخه های پنج فصل می نشینم ترانه خوان
نقطه ، نقطه آواز می پاشم از شکوفه و برگ زرد
تا دانه ، دانه برف
و بوسه ، بوسه غزل بر گل
مینیاتورها قد کشیده در ابرهای مینابستِره ای
و واژه های سَرو و سکوت
شعله ور از شعر و آغوش
سحرگاه
کوچه باغم می رسد به گورستان
_گام ها و کفش های دوان از خیابان تا مترو
دود و سرفه و دستمال
و کِش آمدنِ تُف
بر شیشه های مات_
سپیده دم
روز از نو
مُردگی از نو
#داتیس_مهرابیان
#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
داتیس مهرابیان
#نوزایی_و_بازآفرینی #نویسنده_داتیس_مهرابیان #کالبد_شکافی_فرهنگ_ایران_و_شرق_باستان #استوره ها(اسطوره) #عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی #بخش_۳۲_ اسپندیاد چون دانست که عشق با زبان سکوت بر مغز و قلبش فرمان می راند به آوای سپنته گفت ؛ - نخستین اندام آگاهم را که…
#نوزایی_و_بازآفرینی
#نویسنده_داتیس_مهرابیان
#استوره_ها(اسطوره)
#عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی
#بخش_۳۳
اسپندیاد طنین آوای سپنته را در ذهنش مرور کرد که می گفت ؛
- اکنون به سوی معشوقه ات برو ! و فردا باز به درخت آسوریکِ جان ، برگرد تا با واکاوی در هفت اندام آگاه وجودت ، برای سفر و جنگاوری با نیروهای اهریمنی آماده شوی.
دلش آرام بود و قلبش انگار از تپش ایستاده بود ، عطر آواز پری دریایی را در مشام لحظه ها ، احساس می کرد و زبان نگاهش را که پر از ستاره های سکوت بود با ذره ذره ی وجودش درک می کرد .
در شادمانی و حال عاشقانه اش ، باز به واژه های بلورین رها در آواز پرنده ی رنگین کمان و به آوای سپنته اش اندیشید که می خواند ؛
- در خاموشی به هزار توی ناشناخته ها در جانِ جهان و جانِ خویش راه می یابی ، چرا که خاموشی ، روشن ترین چراغ ِآویخته بر خوشه ی کهکشانی وجود است .
با زمزمه ی همین واژه ها از رویای باغ پردیس و درخت آسوریک بیرون آمد و خودش را نشسته بر ساحل ، در نوازش نسیم و سرانگشتان خنک موج ها ، بر فرشی رنگین از صدفهای ریز و درشت یافت .
در آن احساس لذت بخش ، چشمانش را باز کرد و بی اراده غرق در رویایی عاشقانه و دل انگیز ، آن بامداد مه آلود اردیبهشتی را به یاد آورد که شرجی هوایش در بندر " تیمپور " بر تن سبزه ها و گلها ، شبنم نشانده بود و درختان لور ، ریشه های آویزانشان را در هوا برای نوشیدن ذرات معلق آب به هر سو می دواندند.
با شور و شوق ، چشمانش را که آهوانه به هر سو می دویدند ، با دستانش مالید و چند بار پلک زد .
با خودش گفت به راستی که نخستین احساس پر تپش ، نخستین دلهره ی دلچسب که تا همیشه در قلب هر آدمی زنده می ماند ، از لبخند اولین عشق است .
با گفتن این جمله ، شکوفه شادمانی بر لبانش نقش بست و او را به دیروزها برد ، به عطر لحظه های عاشقی ، به غمی پنهان در آشنایی ها که نمی خواهد سایه ی روز جدایی را تصور کند.
ابری از مه ، تمام ساحل را فرا گرفته بود ، شگفت زده ، با خودش اندیشید که پیش از این منظره ای با همین چشم انداز دیده و احساسی چنین ناب و عاشقانه را در زمانی دور ، تجربه کرده است.
برگهای درختان موز و سرهای زنده ی چند نخل ، از مه بیرون بود و پاره آتش خورشید در اجاق افق بی دریغ می دمید که اولین لرزش دست و دلش را در تابش نخستین لبخند پری ، به خاطر آورد.
هنوز می توانست نیمه ی ماه رخسار پری را از لای در آن کلبه ی چوبی و در میان تاریکی سحر گاه به یاد آورد که دو ستاره ی چشمهای روشنش در آن ژرفنا ، سو سو می زدند و هلال لبهایی را به یاد می آورد که مانند کمان کشیده ی آفرودیت، تیر بر قلبها می زند و آنها را عاشق می کند.
تپش ، تپش ، قلبش چونان اسبی تازان در موج های روشن ساحل تاختن آغاز کرد ، از جا برخاست .
آفتاب سر بر سینه دریا ، گذاشته بود و بوسه های گرمش آرام از سر و گردن موج ها به سوی ساحل می خزیدند .
در احساس یافتن و درک دوباره ی نخستین عشق و ناب ترین خاطره ها ، گامهایش را برای دیدن معشوق ، بر خواب نم زده ی شنها نهاد و رو به سوی آبگیر به راه افتاد .
تصمیم داشت اینبار ، دستش را به دستان مینیاتوری پری زیبا بر ساند و لبهای پرستنده و ستایشگرش را بر آن دستان زیبا فرود آورد ، در حالیکه چشمانش در چشمان آن فرشته ی افسونگر ، شنا کنند و به زبان سکوت با او سخن بگویند .
تپش قلبش تند تر شد ، وقتی اندیشید که اگر این دیدار آخرین دیدارشان پیش از سفر او به سوی نیایشگاه میترا باشد ، باید عشقش را با تمام وجود در آغوش بکشد.
گیوه هایش بی اراده بر سینه ی ساحل و بر شانه ی صدفها فرود می آمدند و جای پایش بر جان شنها ، چاله هایی به جا می گذاشت که رگه های آب ، پر شتاب در آنها می دویدند و آسمان بی درنگ در دل آن پیاله ها منعکس می شد .
ادامه دارد.
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
#نویسنده_داتیس_مهرابیان
#استوره_ها(اسطوره)
#عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی
#بخش_۳۳
اسپندیاد طنین آوای سپنته را در ذهنش مرور کرد که می گفت ؛
- اکنون به سوی معشوقه ات برو ! و فردا باز به درخت آسوریکِ جان ، برگرد تا با واکاوی در هفت اندام آگاه وجودت ، برای سفر و جنگاوری با نیروهای اهریمنی آماده شوی.
دلش آرام بود و قلبش انگار از تپش ایستاده بود ، عطر آواز پری دریایی را در مشام لحظه ها ، احساس می کرد و زبان نگاهش را که پر از ستاره های سکوت بود با ذره ذره ی وجودش درک می کرد .
در شادمانی و حال عاشقانه اش ، باز به واژه های بلورین رها در آواز پرنده ی رنگین کمان و به آوای سپنته اش اندیشید که می خواند ؛
- در خاموشی به هزار توی ناشناخته ها در جانِ جهان و جانِ خویش راه می یابی ، چرا که خاموشی ، روشن ترین چراغ ِآویخته بر خوشه ی کهکشانی وجود است .
با زمزمه ی همین واژه ها از رویای باغ پردیس و درخت آسوریک بیرون آمد و خودش را نشسته بر ساحل ، در نوازش نسیم و سرانگشتان خنک موج ها ، بر فرشی رنگین از صدفهای ریز و درشت یافت .
در آن احساس لذت بخش ، چشمانش را باز کرد و بی اراده غرق در رویایی عاشقانه و دل انگیز ، آن بامداد مه آلود اردیبهشتی را به یاد آورد که شرجی هوایش در بندر " تیمپور " بر تن سبزه ها و گلها ، شبنم نشانده بود و درختان لور ، ریشه های آویزانشان را در هوا برای نوشیدن ذرات معلق آب به هر سو می دواندند.
با شور و شوق ، چشمانش را که آهوانه به هر سو می دویدند ، با دستانش مالید و چند بار پلک زد .
با خودش گفت به راستی که نخستین احساس پر تپش ، نخستین دلهره ی دلچسب که تا همیشه در قلب هر آدمی زنده می ماند ، از لبخند اولین عشق است .
با گفتن این جمله ، شکوفه شادمانی بر لبانش نقش بست و او را به دیروزها برد ، به عطر لحظه های عاشقی ، به غمی پنهان در آشنایی ها که نمی خواهد سایه ی روز جدایی را تصور کند.
ابری از مه ، تمام ساحل را فرا گرفته بود ، شگفت زده ، با خودش اندیشید که پیش از این منظره ای با همین چشم انداز دیده و احساسی چنین ناب و عاشقانه را در زمانی دور ، تجربه کرده است.
برگهای درختان موز و سرهای زنده ی چند نخل ، از مه بیرون بود و پاره آتش خورشید در اجاق افق بی دریغ می دمید که اولین لرزش دست و دلش را در تابش نخستین لبخند پری ، به خاطر آورد.
هنوز می توانست نیمه ی ماه رخسار پری را از لای در آن کلبه ی چوبی و در میان تاریکی سحر گاه به یاد آورد که دو ستاره ی چشمهای روشنش در آن ژرفنا ، سو سو می زدند و هلال لبهایی را به یاد می آورد که مانند کمان کشیده ی آفرودیت، تیر بر قلبها می زند و آنها را عاشق می کند.
تپش ، تپش ، قلبش چونان اسبی تازان در موج های روشن ساحل تاختن آغاز کرد ، از جا برخاست .
آفتاب سر بر سینه دریا ، گذاشته بود و بوسه های گرمش آرام از سر و گردن موج ها به سوی ساحل می خزیدند .
در احساس یافتن و درک دوباره ی نخستین عشق و ناب ترین خاطره ها ، گامهایش را برای دیدن معشوق ، بر خواب نم زده ی شنها نهاد و رو به سوی آبگیر به راه افتاد .
تصمیم داشت اینبار ، دستش را به دستان مینیاتوری پری زیبا بر ساند و لبهای پرستنده و ستایشگرش را بر آن دستان زیبا فرود آورد ، در حالیکه چشمانش در چشمان آن فرشته ی افسونگر ، شنا کنند و به زبان سکوت با او سخن بگویند .
تپش قلبش تند تر شد ، وقتی اندیشید که اگر این دیدار آخرین دیدارشان پیش از سفر او به سوی نیایشگاه میترا باشد ، باید عشقش را با تمام وجود در آغوش بکشد.
گیوه هایش بی اراده بر سینه ی ساحل و بر شانه ی صدفها فرود می آمدند و جای پایش بر جان شنها ، چاله هایی به جا می گذاشت که رگه های آب ، پر شتاب در آنها می دویدند و آسمان بی درنگ در دل آن پیاله ها منعکس می شد .
ادامه دارد.
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
#از گروهه مینابْستِره
آفریننده ؛ #داتیس_مهرابیان
🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋
🌹 #پاییزان۱۲
درود از باغِ بی برگِ خزانی
به گلهای قشنگِ مهرجانی
شرابِ بوسه ، شبنم - باده ،گلبرگ
به مستی نوش تان ! ، دُردِ نهانی
#داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
آفریننده ؛ #داتیس_مهرابیان
🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋
🌹 #پاییزان۱۲
درود از باغِ بی برگِ خزانی
به گلهای قشنگِ مهرجانی
شرابِ بوسه ، شبنم - باده ،گلبرگ
به مستی نوش تان ! ، دُردِ نهانی
#داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
👆 #نقاشی_خط (#کالیگرافی)
پاژنام ؛ سخنِ عشق
آفرینشگر ؛ #داتیس_مهرابیان
🌹#پاییزان۱۳
درود ای عشقِ زیبای دل انگیز
دو چشمت قهوه ی شبهای پاییز
سحرآوا به مویت چون وزیدم
شد از آن نیمه ی ماهت ، شب آویز
#داتیس_مهرابیان
جشنواره فروش های پاییزی آثار داتیس
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
@esmaeilmehrabiandatis
پاژنام ؛ سخنِ عشق
آفرینشگر ؛ #داتیس_مهرابیان
🌹#پاییزان۱۳
درود ای عشقِ زیبای دل انگیز
دو چشمت قهوه ی شبهای پاییز
سحرآوا به مویت چون وزیدم
شد از آن نیمه ی ماهت ، شب آویز
#داتیس_مهرابیان
جشنواره فروش های پاییزی آثار داتیس
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
@esmaeilmehrabiandatis