Telegram Web Link
داتیس مهرابیان
#نوزایی_و_بازآفرینی #نویسنده_داتیس_مهرابیان #استوره_ها(اسطوره) #عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی #بخش_۳۳ اسپندیاد طنین آوای سپنته را در ذهنش مرور کرد که می گفت ؛ - اکنون به سوی معشوقه ات برو ! و فردا باز به درخت آسوریکِ جان ، برگرد تا با واکاوی در هفت اندام آگاه…
#نوزایی_وبازآفرینی
#نویسنده_داتیس_مهرابیان

#استوره_ها(اسطوره )
#عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی
#بخش_۳۴

🌹 شادی در تمام ذرات وجودش می دوید و همانطور که گامهای روانش را بر سینه ی ساحل فرود می آورد ، سر به سوی آسمان برد و چشم در چشم خورشید دوخت ، نور آزارش نداد ، بلکه از بلور جانش گذشت و خوشه ی کهکشانی وجودش را روشن کرد و در یک آن ، گوی پر نور و گرم خورشید ، تیله ای سبز رنگ شد و کمان لبخندی به زیبایی لبخند پری دریایی و قوس کمانِ "آفرودیت" در میانش نقش بست.

آوای موج ها در گوشِ جانش با آواز مرغان دریایی در هم آمیخت .

دیگر مانند روزهای نخستین عاشقی ، نفس در سینه اش تنگ نمی آمد و عشق بر شانه های "سیزیفِ " جانش سنگینی نمی کرد.
در خیالش ، ساحل پر شده بود از قایق های لبریزِ گل و در میانشان لنج آبی رنگ پدرش با گل و ریحان آذین بسته شده بود.
خودش و پری دریایی را می دید که بر عرشه ی کوچک آن لنج ایستاده اند و دستانشان را ، شادمان بالا برده اند و مرغان برگشته از جزایر دور خوشبختی ، بال و پر زنان از دستهایشان دانه بر می چینند و باز در بوته های پنبه گون ابر ، گم می شوند.

دامنِ سرد و خنکِ موج بر گِرد پاهایش پیچید .
اسپندیاد غرق در رویاهای خویش به آبگیر رسیده بود و آنگونه که جان در آغوش مرگ کشیده می شود ، پیکر برومندش در آبِ آرامِ آبگیر ، فرو می رفت.

در این حال ، عطر بهار نارنج در مشامش پیچید و آواز زیبای پری دریایی در هوش جانش جوانه زد ، ناخودآگاه باز ایستاد ، در روشنایی روز ، آسمان و زمین پر شد از ستارهای چشمک زن و حبابهای رنگین که هر کدام جهانی موازی با گیتی بودند .

ناگاه ، بستر آبگیر شکافته شد و آسمانی زلال از کف آشکار گشت .
در این سرگشتگی ،اسپندیاد خودش را رها در کهکشانی از نقش و رنگ یافت ، پری زیبا را در خویش می دید یا خودش را در پری ،؟... احساسی گنگ و خاموش در او به سخن در آمد ؛
-اسپندیاد ! اکنون که زمینِ زیر پایت را شکافته می بینی ، به گستره ی خاموشیِ بزرگ و رویای ژرف ، وارد شده ای ، در این گستره که جهانِ جان توست ، دیو و خدایت ، همچون اَپوش و تیشتَر در هیکل هایی از دو اسبِ بزرگ سیاه و سپید به هم پیچیده ، در میانه ی دریای فراخگرد در ستیز و جنگند.

دیوِ جانت را که بشناسی ، خدایت را شناخته ای و چون خدایت را شناختی ، عشق را خواهی دید که در اندام زیبای معشوق با تو خواهد آمیخت ، آنسان که جانش خُمِ شراب خواهد بود و جانِ تو نوشانوش .

جوان دلباخته ، چشم و گوشِ جانش گشوده شد و نسیمی خنک در او وزیدن گرفت و در میان آن زیبایی و افسون ، پری زیبا ، لبخند بر لب بر او آشکار شد.
اسپندیاد ، اندام رویایی او را ، همان پردیسی دید که درخت آسوریکِ جانش را در آغوش گرفته است .
عاشقانه می دید که پروانه های بوسه از هزاران لبِ سرخ ، پر می گرفت و بر هزاران غنچه ی گل می نشست.

زمان ، دمادم در پیشگاه خداوندیِ "زُروان "، پیاله ای از شرابِ مِهر می شد و در کام اسپندیاد ، غروب می کرد .
احساسش در زلالی رونده ، دَم به دَم حالی خوش تر را می نوشید.

و باز ، همین که لبخندِ پری ، شکوفه می زد ، "میِ" جوشان ،چون خورشید از پیاله ی بامدادیِ لبانش بر می آمد تا باز سرمست تر از پیش ، در کامِ اسپندیاد ، غروب کند.

زمین و زمان در معاشقه بود و بر خوشه های کیهانیِ هر آن و دَم ، هزاران بوسه می شکفت و کهکشانهایی نو ، پراکنده می گشت.


ادامه دارد...

#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
Forwarded from Datis mehrabian art
اپیزود۱

گل و گلوله

در نابهنگامی ترینه ی تاریخ
ترین اتفاقی شوم
انقلاب افتاده بود

عکس های دخترانِ دبیرستانی
در پرونده های عدم تشخیص
و تن هایشان
وطن تنیده بر دارها
رقصان

چلّه ی چکیدنِ خون از چاهِ چهل دختران
چهل مادرِ حامله ی حلق آویز
نوزادانِ افتاده بر چهار پایه ها را
به سینه های پُر از خون
شیرازه می نیوشید

پدران
نادانسته
و پسرانی دانسته
رگبار بسته بودند ؛
سینه های سیبل شده بر سینه ی دیوارها را
به گلی سرخ
با گلوبالیست ترین گلوله ها.

#داتیس_مهرابیان

#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
Forwarded from Datis mehrabian art
اپیزود دوم ؛

دودِ دماوند

مو به مو
مویه های مادران و دختران
در بُقچه های گره خورده / زیر گلو
بغض می شد
که دود از دودمانِ دماوندمان برخاست

آنگاه زهاک
برای نماز شکسته در خاوران
بر بند ، بندِ استخوان ها
ذکرِ «یا ستّارَ سّاطور»
نواله داد

سپیدگاه

دیوهای سیاه و سپید
از دیوانِ شاعران
به وزنه های وزنِ گسسته از زنجیر

_شیخ و محتسب وار_
با شاه بیتِ بیت المال
بر گنجینه های دسترنجِ رنجوران
تختِ خوشبختی زدند
که تخت بخوابید!

غروبگاه

ما آرزوهای آرزو نکرده ی فردا را 
در گورِ بیدار ماندگانِ کوروش
کورمال ، کورمال
گهواره می تکاندیم.

#داتیس_مهرابیان

#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
Forwarded from Datis mehrabian art
جشنواره فروش پاییزی آثار داتیس
با شرایط آسان و ویژه

وقتی تابلوهای نقاشی ۲ در ۲ متر داتیس در قالب کوچک تمبر درآیند 👆


#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
رمان نوزایی (رنسانس ایرانی )
نویسنده ؛ داتیس مهرابیان

https://www.tg-me.com/datismehrabianart
داتیس مهرابیان
#نوزایی_وبازآفرینی #نویسنده_داتیس_مهرابیان #استوره_ها(اسطوره ) #عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی #بخش_۳۴ 🌹 شادی در تمام ذرات وجودش می دوید و همانطور که گامهای روانش را بر سینه ی ساحل فرود می آورد ، سر به سوی آسمان برد و چشم در چشم خورشید دوخت ، نور آزارش نداد ،…
#نوزایی_و_بازآفرینی
#نویسنده_داتیس_مهرابیان

کالبد شکافی فرهنگ ایران و شرق باستان
#استوره_ها(اسطوره)
#عشق_اسپندیاد_و_پری_دریای
#بخش_۳۵
❤️هماوردی با عشق💔

در آن معاشقه ی ذراتِ گیتیک، پری دریایی ، آواز در داد ؛ که ای اسپندیاد! دیو و خدای "من" با هم در ستیزند.
مرا که تنهایی ام ژرف است و تاریک ، نمی توانی در آغوش بگیری ، چرا که دیو و خدایت " منِ " غوغاگرم را هنوز نمی شناسند .

عشق ورزیدن تو اگرچه شعله ی اندیشیدن را در آتشدانِ آدریانهای شعور ، از زیر خاکستر سپیده دم زنده می کند ، اما برای در آمیختن با تن و روانِ من ، لاغر و کم جان است.

کسی که آرزومندِ عشقِ من است باید خدایش ، بر دیو جانش چیره شده باشد تا آنگاه بتواند با دیو درونِ من هماورد شود.

هماوردی با دیوِ " من " ، جز با شمشیرِ انارام و روشناییِ بی پایان به دست نمی آید .
تو هنوز ، نه رامش را درک کرده ای و نه خدایت را که روانت عریان شود.
من اما عریانم ، عریان در آگاهی و درک زشتی و زیباییِ خویش و تو چون " من " هستی و "من " ، کُنامِ تاریک و بد بوی دیوِ توست ، عریانیِ مرا که ببینی ، وحشت خواهی کرد.
زیرا دوست ، آیینه ی دوست است و تو چون در برابر آیینه ی عریانِ من بایستی ، خودت را در آیینه " ی روان ، من " خواهی دید و زشتیِ دیوِ خودت را زشتیِ من خواهی پنداشت.

و حتی اگر در برابر دیوِ " من " دلیر باشی ولی راز عریانی مرا درک نکنی و زشتی و زیبایی مرا ، انعکاس زشتی و زیبایی خودت ندانی ، بر من ، عاشق نشده ای ، بلکه بر من دل سوخته ای و من آن دوستی هستم که از دلسوزی بیزارم .
اسپندیاد گفت ؛
- من در لحظه ی شکافتن زمین زیر پایم تو را در خودم یا خودم را در تو یافتم و زیبایی تو را تمام دیدم .

پری پاسخ داد ؛
- روان تو پیش از این ، در زیر سایه ی آسوریکِ جانت ، سایه ای از لبخند مرا با بهمنشی در آمیخته اما عشقی که در تو شعله ور است هنوز آنقدر گداخته نشده که از هوس پاک گشته باشد .
من در برابر تو عریانی ام را آشکار نمی کنم که در تو ، دیو و خدا با هم خفته اند و هنوز به ستیز نرسیده اند.

اسپندیاد که این سخنان را از زبان پری دریایی شنید ، دل افسرده گشت و دیدن آن همه معاشقه و زیباییِ ذراتِ گیتی ، در نظرش رویایی پوچ آمد.
دیگر برایش انگیزه ای نماند که بگوید اراده کرده بوده او و مادر بیمارش را از چنگ مینتور گاوسر ، رها سازد.
خودش را در حالی یافت که در میانه ی آبگیر ایستاده و تن و لباسش پر از جلبک و زالوست .

دستی به سر و شانه و لباسش کشید و جلبکها و زالوها را به آب پرتاب کرد و از آبگیر بیرون آمد .

گیوه ها و لباسش از آب و لجن سنگین شده بود و سنگین تر از آن روانش بود که مورد پسند پری قرار نگرفته بود.

بی آنکه به سوی قایقش برود راه خانه را در پیش گرفت.
آرزو کرد که مادرش ، باز بر درگاه خانه ، چشم انتظارش ایستاده باشد تا او این بار به آغوشش پناه ببرد و به او بگوید که پسر نیرومندش ، نه مینتور است و نه دریا مرد که پسری دلباخته ی پری رویی ، سنگدل است و گرفتار هر آنچه که مادر از آن می ترسیده است.

ادامه دارد...

#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
Forwarded from Datis mehrabian art
جشنواره فروش آثار پاییزی داتیس
۰۹۱۴۰۱۴۴۵۴۹
🍁🌼🍁🌼🍁🌼

🌹پاییزان۱۴

درود ای خنده های باغ روشن
سکوتِ شبنمِ آیینه ، بر تن

تو را من ، دوست دارم عاشقانه
شرابینه لب ای پاییز_ دامن
!

#داتیس_مهرابیان

#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
اپیزود سوم

سوسیالیسم معنوی

دریغا پدران !
ناخوانده شاهنامه
شناسنامه هایتان را به موجِ بیگانه انگشت
به سفری زیارتی / سیاهاندید

آن ترین اتفاق را
پیش از آن
در لانه روباهی پیر ، شیر داده
انقلابانیده بودند

وقتی که شیخانِ شهرآشوب
پیپ های «کا گ ب » در زیر اَبای الفبا
به لب ، لبانیده
فرانشیزِ کنفرانس‌های پی در پی را
فرانچیزه
با لُپ های گل انداخته
گوآدا لوپیده بودند

پدربزرگ ، پیچ رادیو را پیچاند
و درست روی موجِ بی بی_ سی مِ سمعکش افتاد
و به زبانِ سوسیالیسمِ معنوی
فحش کشید
به خط میخی و ویسپَردِ پهلوی

بعد از نمازِ بی نیاز
«بی بی» چای را دم کرده
قبض آب و برقِ مجانی را
لای جانمازِ پدربزرگ
تسبیح پاره کرد
برای ، ترین اتفاقی
که هنوز هم انقلاب نیفتاده بود

#داتیس_مهرابیان

#گلهای_حسرت۳

#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
@esmaeilmehrabiandatis
Forwarded from Datis mehrabian art
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در دورِ هستی و مستی
« می » می چکد از تاک
تا که بدانی
تکیه ندارد این تکیده ی در هیچ
ریشه دوان.

#داتیس_مهرابیان

#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
Forwarded from Datis mehrabian art
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جز رد پاهای خودم
هیچ پرنده ای پر نمی زند در باد

باد که آشیانه ی ویران
می تکانَد از شاخه ی شعر

#داتیس_مهرابیان

#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
#کلاه_آهنی
غزلِ درد

شهید ! از خاک برخیز و ببین ایران به دست کیست
گل و گلزارِ خونین ، بیشه ی شیران به دست کیست

تو جان دادی که نعشِ دختران ، در چنگِ بَعثی بود
ببین امروز ناموسِ وطن ، گریان به دست کیست

همان بَعثی که در قلبت گلوله کاشت امروز ، او
به «حَشد و شَعب » گفتن ، پرچمش رقصان به دست کیست

به دانشگاه می‌تازد ، به ارتش ، رخنه‌گر خیزد
و ما خفته ، نمی‌پرسیم شب ،  دژبان به دست کیست

شد از بیگانگان ، پُستِ سیاسیون_رجال انبوه
عیان بنگر !  نخِ این خیمه شب گَردان ، به دست کیست

چه سرهای سری رفتند و « میدانِ کلاه آهن»
به پا شد در عراق آن غیرتِ گردان به دست کیست

و  زائر ، سر نجنبانَد  دریغا در عراق امروز
که خون و آبروی پاکِ سرهنگان به دست کیست

به زندان شد هر آنکس گفت حشدُالشَعْبی از ما نیست
شهید ! از خاک برخیز و بگو ایران به دست کیست ؟!


#داتیس_مهرابیان

#میدان_کلاه_آهنی ؛ میدانی ساخته شده از پنج هزار  کلاهخودِ شهیدان ایران در کنار طاق نصرت ،شمشیرهای قادسیه در عراق

۸۰ هزار نیروی حشدشعبی به نام دانشجو و بیش از دویست هزار در ارگان ها هستند

#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
🌹#پاییزان۱۵

رفتی و در بغضِ یادت ، مانده ام
از نمِ بارانِ عشق آکنده ام

دفترِ پاییزم و خِش ، خِش ، سکوت
شعرِ چشمت را ، غزل اشکانده ام



#داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
#خرد_نامه_پایان_شاهنامه
مجموعه دوازده هزار بیتی از جانبازی های پهلوانان ایران در برابر دشمنان این مرز و بوم ، از زمان یورش اعراب تا پیروزی های رادمان پور ماهک

سروده ؛ داتیس مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
داتیس مهرابیان
#خرد_نامه_پایان_شاهنامه #سروده_داتیس_مهرابیان (بازخوانی خردمندانه ی تاریخ و سرگذشت پهلوانان ایران در برابر دژخیمان و  یورشگران به خاک پاکِ میهن ) #پهلوان_نامه در پهلوان نامه ؛ #سنباد_نامه  #بهزادان_نامه #به_آفرید_نامه #استاذسیس و... #ابیات_۸۷۲۲_۸۷۵۶ #سنباد_نامه…
#خرد_نامه_پایان_شاهنامه
#سروده_داتیس_مهرابیان

(بازخوانی خردمندانه ی تاریخ و سرگذشت پهلوانان ایران در برابر دژخیمان و  یورشگران به خاک پاکِ میهن )

#پهلوان_نامه
در پهلوان نامه ؛
#سنباد_نامه  #بهزادان_نامه #به_آفرید_نامه #استاذسیس و...

#ابیات_۸۷۵۶_تا_۸۷۷۶
#سنباد_نامه
#بخش_شست‌_و_هشتم

موبَد آموزگار که در دمِ رفتنِ بهزادان (ابو مسلم خراسانی ) برای آماده سازی خیزش بزرگ ایرانیان در برابر مروانیان مسیحی ( همان امویان مسیحی نستوری که برای خود شجره نامه و تایید نامه های عربی و دین برجسته  می ساختند  ) ، آماجش دگرگون کردنِ دیدگاه  بهزادان درباره اعراب بود و می خواست به او بشناساند دینی را که مروانیان اموی از در هم آمیزی یهودیت ، مسیحیت و زرتشتی بنیان نهاده اند ، یکسویه نگر( و مطلق اندیش  ) است
از اینرو به بهزادان گفت ؛

_ در برابر انگ زدن های عرب ها و دین شان به دیگر اندیشان و دیگر باوران و یکسویه نگری آنها که دین شان را رسا و راستین می دانند و همه را کافر می پندارند ، در بینش زرتشت ، بدی و ناراستی را انسان می آفریند  ، نه خداوند.

و پیر دانا به پیوست سخنان موبَد - آموزگار گفت ؛

بر پایۀ دیدگاه ها و اندیشه های کهن میترایی و پیشا زرتشتی ، انسان ، دارای ویژگی آزادی گزینش است. انسان ، آزاد است که چگونه بیندیشد و با خواست خویش آنچه را که دوست دارد ، برگزیند.

بهزادان پرسید آزادی انسان در گزینش این دو گوهر برابر بر هم ، چگونه است و این دو گانگی چگونه در انسان گِرد می آید؟

پیر دانا سکوت کرد و به موبد اشاره نمود که پاسخ بهزادان را بدهد

و موبد آموزگار گفت ؛

_  بیگمان آزادی اندیشه و گزینش انسان، او را در گونه ی گزینش و نگرشش به زندگی ، پاسخگو خواهد کرد، بدینسان  بر پایه ی قانون اشا که هنجار درست هستی است ،  هر کرداری از انسان ، بازتاب هماهنگ با گزینش اوست.

زرتشت ، اندیشۀ انسان دانا را که از برخورد دو گوهر همزاد و برابر برهم ،  پدیدار می شود، سپنتهَ مینو (منش نیک و سازنده ، نیروی فزاینده)و  اَنگره مینو ( نیروی کاهنده  و آسیب رسان )می نامد.

سپس با گفتاری حماسی و پر شور ، اندیشه تمام خواهی اعراب حجازی و خویش_ نیک بینی و یکسویه بینی اعراب را به سنجه ی ستیهیدن گرفت.


که نستوریانِ مسیحی به تاز
عرب تازیانند گردن فراز

ز دینِ مسیح و یهود و بتان
وَز آیین ما آریا مردمان

کنون پروریدند دینی نوین
حجازی نژادان ، به خویی سلین

بدین خویِ تازشگر و بی امان
دگرباوران را گرفتند ، جان

تو این سرکشان را چو شاپور شاه
به تیغ و به زنجیر ، آور به راه

کز اعراب نیرو برآید تو را
هم از گُرد و پهلانِ ایرانِ جدا

فراهم شود لشکری ، پشتِ تو
در این خیزش است آهنین مُشت تو

جوان از خراسان و از سیستان
ز ری ، تا به کرمان ، یلان و مهان

سپاهی فراهم شود جاودان
هخایی منش ، همچو ساسانیان

اشویی بگیرد اگر جان تو
رها گردد ایران به دستان تو

گذاری چو بنیادِ شاهنشهی
خلافت نیابد به ایران ، رهی

عرب گر نشینَد در ایران به تخت
شود روزُ ایرانیان ، شامِ سخت

بگیرند اگر فرّ و فرهنگ را
دگر آریایی نگردد رها

که نستوریانِ حجازی تبار
به مارانِ بر شانه ها ، مغز خوار

مسیحی دگر می‌تراشند باز
ز سیره نویسی ، رسولی فراز

از آیین شان سوزد این سرزمین
نگر کن که ایران سِپَردن به کین

چه سازد به نیروی خونین کفن
از این تازیانِ نژاد اهرمن

ببین پارسی این زبان نکو
دوباره شود نقل هر گفتگو

رهایش کن از اَنگِ اهریمنان
از آیینِ این تازیانِ دمان

اگر دل سپاری به آیینشان
نه ذهنت رها گردد و نه اِران

#داتیس_مهرابیان

راستا دارد ...

#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
2025/10/19 01:07:53
Back to Top
HTML Embed Code: