شب ستاره میچینم
و روز قاشق قاشق
در دهان خورشید میریزم
فائزه اعظمی
#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
و روز قاشق قاشق
در دهان خورشید میریزم
فائزه اعظمی
#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
❤9👏1😍1🐳1
❤13👏1🐳1
❤10🐳2
❤9🐳1
پشت گوش
او را از جهات مختلف نگاه کرد اما فقط پشت گوشش مشخص بود.
اما همان کافی بود تا بشناسمش.
کودک که بودیم همبازی بودیم.
او توی تیم مخالف بود که همیشه مخفیانه توپ را به دستم میرساند.
گوشواره
عوضشان کرده بود.
اینها آویز بلندتری داشتند و با هر تکان سر، تکان میخوردند.
کودک نظرش جلب شده بود که بند کرده بود به آنها و میکشید و گوشهایش سماجت میکردند و کنده نمیشدند.
پوست تخمه
پوست تخمهها را جمع کرد.
میدانست هر کدام ذرهای مغز کش رفتهاند و زبان هیچکس به آن نرسیده است.
آنها را کوبید و مغزهایش را الک کرد.
بادکنک
هر چقدر بادکنک را باد میکرد حس میکرد سبکتر میشود و چیزی نمانده از بالای سر درختها بگذرد.
دستش را به شاخهای گرفت و خمش کرد، سعی کرد بادکنک را بترکاند، نشد.
گام بلند
کافی بود یک گام بلند بردارد تا برسد.
یک گام بلند اما قدمهایش را کوتاه کوتاه بر میداشت و هر چقدر منتظر ماندیم نرسید.
صبر کنید ببینم....
هنوز هم نرسید.
فائزه اعظمی
#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
او را از جهات مختلف نگاه کرد اما فقط پشت گوشش مشخص بود.
اما همان کافی بود تا بشناسمش.
کودک که بودیم همبازی بودیم.
او توی تیم مخالف بود که همیشه مخفیانه توپ را به دستم میرساند.
گوشواره
عوضشان کرده بود.
اینها آویز بلندتری داشتند و با هر تکان سر، تکان میخوردند.
کودک نظرش جلب شده بود که بند کرده بود به آنها و میکشید و گوشهایش سماجت میکردند و کنده نمیشدند.
پوست تخمه
پوست تخمهها را جمع کرد.
میدانست هر کدام ذرهای مغز کش رفتهاند و زبان هیچکس به آن نرسیده است.
آنها را کوبید و مغزهایش را الک کرد.
بادکنک
هر چقدر بادکنک را باد میکرد حس میکرد سبکتر میشود و چیزی نمانده از بالای سر درختها بگذرد.
دستش را به شاخهای گرفت و خمش کرد، سعی کرد بادکنک را بترکاند، نشد.
گام بلند
کافی بود یک گام بلند بردارد تا برسد.
یک گام بلند اما قدمهایش را کوتاه کوتاه بر میداشت و هر چقدر منتظر ماندیم نرسید.
صبر کنید ببینم....
هنوز هم نرسید.
فائزه اعظمی
#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
❤5👍4🐳1
❤6👏2🐳1
آزادنویسی | از حرف تا عمل
حالا خودت هر روز آزادنویسی داری؟
نه دیگه.
با لبخندی خجول باید بگویم برای همین توصیهاش میکنم.
راستش من عجولم، وقت نمیگذارم تا ذهنم آزاد شود. دنبال یک کار مترکزم و اجازه پرسه زدن به خود نمیدهم.
میترسم بعد یک ساعت آزادنویسی خسته شوم و کاری پیش آید و انجام کار متمرکز از کفم برود.
پس چرا آزادنویسی را توصیه میکنی؟
چون میدانم که آزادنویسی چه تاثیرات خوبی میتواند داشته باشد برای همین به بقیه توصیه میکنم.
در واقع یک توصیه خوب یعنی انجام دادن کاری که میدانی چقدر اثربخش است، حتا اگر خودت مدام انجامش ندهی و پشت گوش بیندازی.
فکر میکنی شاید یک نفر همت انجام آن پشت سر هم داشته باشد و فقط منتظر یک راهنمایی کوچک است.
چرا انقدر انجام آزادنویسی را مهم میدانی؟
نوشتن یک کار درونی است تو خودت را شفافتر برای خودت مطرح میکنی میفهمی کجای کاری؟
چه میخواهی، اصلن خواستهای داری؟
اگر نداری میتوانی چه خواستهای داشته باشی؟
چه فکری از سرت گذشته است؟
یا ذهنت مشغول چه فکری است؟ آیا ارزشش را دارد؟
ذهن یک خط است که با فکرها مشغول نگه داشته میشود، وقتی این خط مشغول باشد تمرکز کردن روی هر کاری سخت است و بازدهی کار را پایین میآورد.
سختی کار که فکر میکنی مانع انجام آزادنویسی است، چیست؟
نوشتن، نوشتن است، شاخ و دم ندارد.
سختی کارش یک جا نشستن است و مقابله با وسوسه بلند شدن، وسوسه بلند حرف زدن بدون نوشتن است.
باید یک چیزی ما را نجات دهد اگر احساس نیاز نکنیم نمیگوییم. توضیحش سخت است اما گاهی نمیفهمیم نیاز به کمک داریم، فکر میکنیم طبیعیست که ذهنمان مشغول باشد.
چون تا به حال جور دیگری زندگی نکردیم بعد هم که ذهنمان آزاد میشود سردرگم میشویم عادت نداریم ذهنمان انقدر خلوت باشد، انگار یک چیزی کم است آن هم افکار درهم برهممان.
از طرفی تبدیل شدن یک کار به عادت زمانبر است، برای همین با اینکه میدانیم چقدر کمککننده است بعد دو سه بار انجام دادن از آن دست میکشیم.
آیا وقتش نرسیده به توصیهای که به بقیه میکنی عمل کنی؟
چرا من هم باید تلاش کنم، ساعت اول صبحم را به آزادنویسی بگذرانم تا بتوانم روزی عملکرد بهتری داشته باشم.
آزادنویسی تمرین استقامت و دست نزدن به اسب وحشی ذهن است.
فائزه اعظمی
#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
حالا خودت هر روز آزادنویسی داری؟
نه دیگه.
با لبخندی خجول باید بگویم برای همین توصیهاش میکنم.
راستش من عجولم، وقت نمیگذارم تا ذهنم آزاد شود. دنبال یک کار مترکزم و اجازه پرسه زدن به خود نمیدهم.
میترسم بعد یک ساعت آزادنویسی خسته شوم و کاری پیش آید و انجام کار متمرکز از کفم برود.
پس چرا آزادنویسی را توصیه میکنی؟
چون میدانم که آزادنویسی چه تاثیرات خوبی میتواند داشته باشد برای همین به بقیه توصیه میکنم.
در واقع یک توصیه خوب یعنی انجام دادن کاری که میدانی چقدر اثربخش است، حتا اگر خودت مدام انجامش ندهی و پشت گوش بیندازی.
فکر میکنی شاید یک نفر همت انجام آن پشت سر هم داشته باشد و فقط منتظر یک راهنمایی کوچک است.
چرا انقدر انجام آزادنویسی را مهم میدانی؟
نوشتن یک کار درونی است تو خودت را شفافتر برای خودت مطرح میکنی میفهمی کجای کاری؟
چه میخواهی، اصلن خواستهای داری؟
اگر نداری میتوانی چه خواستهای داشته باشی؟
چه فکری از سرت گذشته است؟
یا ذهنت مشغول چه فکری است؟ آیا ارزشش را دارد؟
ذهن یک خط است که با فکرها مشغول نگه داشته میشود، وقتی این خط مشغول باشد تمرکز کردن روی هر کاری سخت است و بازدهی کار را پایین میآورد.
سختی کار که فکر میکنی مانع انجام آزادنویسی است، چیست؟
نوشتن، نوشتن است، شاخ و دم ندارد.
سختی کارش یک جا نشستن است و مقابله با وسوسه بلند شدن، وسوسه بلند حرف زدن بدون نوشتن است.
باید یک چیزی ما را نجات دهد اگر احساس نیاز نکنیم نمیگوییم. توضیحش سخت است اما گاهی نمیفهمیم نیاز به کمک داریم، فکر میکنیم طبیعیست که ذهنمان مشغول باشد.
چون تا به حال جور دیگری زندگی نکردیم بعد هم که ذهنمان آزاد میشود سردرگم میشویم عادت نداریم ذهنمان انقدر خلوت باشد، انگار یک چیزی کم است آن هم افکار درهم برهممان.
از طرفی تبدیل شدن یک کار به عادت زمانبر است، برای همین با اینکه میدانیم چقدر کمککننده است بعد دو سه بار انجام دادن از آن دست میکشیم.
آیا وقتش نرسیده به توصیهای که به بقیه میکنی عمل کنی؟
چرا من هم باید تلاش کنم، ساعت اول صبحم را به آزادنویسی بگذرانم تا بتوانم روزی عملکرد بهتری داشته باشم.
آزادنویسی تمرین استقامت و دست نزدن به اسب وحشی ذهن است.
فائزه اعظمی
#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
❤6🐳1
❤4🔥4🐳1
👍5❤3🐳1
❤7👏7🤔2🐳1
❤12❤🔥1🐳1
❤11🐳1
❤14🐳1
لنگ در هوا
انقدر لنگ در هوا ماند تا برایش صندلی اوردند و از ادامه دادن مسیر از او ناامید شدند.
فردا
امروز بود که نم کشیده بود و حالا پوشیده بود.
رفته بود سر کار و همه از شدت چروک بودنش به او خندیده بودند.
بستنی
انقدر بستنی خورده بود که دندانهایش یخ زده بود و مثل تکههای سنگ شده بود و میتوانست هر چیزی را با دندانهایش بشکند.
حتا در اتاق را وقتی قفل میکردند و اینجوری شعبدهباز شد.
پاورچین
انقدر ارام راه رفت که کسی نمیفهمید آمده است یا رفته است.
انگار در خانه نبود حتا زمانی که بود.
پایان باز
فیلمش از دریا شروع میشد و به دریا ختم میشود.
میخواست همه بدانند که این داستان پایان ندارد.
فائزه اعظمی
#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
انقدر لنگ در هوا ماند تا برایش صندلی اوردند و از ادامه دادن مسیر از او ناامید شدند.
فردا
امروز بود که نم کشیده بود و حالا پوشیده بود.
رفته بود سر کار و همه از شدت چروک بودنش به او خندیده بودند.
بستنی
انقدر بستنی خورده بود که دندانهایش یخ زده بود و مثل تکههای سنگ شده بود و میتوانست هر چیزی را با دندانهایش بشکند.
حتا در اتاق را وقتی قفل میکردند و اینجوری شعبدهباز شد.
پاورچین
انقدر ارام راه رفت که کسی نمیفهمید آمده است یا رفته است.
انگار در خانه نبود حتا زمانی که بود.
پایان باز
فیلمش از دریا شروع میشد و به دریا ختم میشود.
میخواست همه بدانند که این داستان پایان ندارد.
فائزه اعظمی
#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
👏5❤1
❤10🐳1
❤12🐳1
Audio
اولین وبینار زندگی من هم رقم خورد. 😐❤️🧃
باب اول کتاب شیوههای نقد ادبی
نویسنده: دیوید دیچز
ترجمه:
ممحمدتقی صدقیانی
دکتر غلامحسین یوسفی
باب اول کتاب شیوههای نقد ادبی
نویسنده: دیوید دیچز
ترجمه:
ممحمدتقی صدقیانی
دکتر غلامحسین یوسفی
👏5❤4🐳1
شعر که میخوانی
صبح میشود
و خورشید
اینبار از مغرب طلوع میکند
و آفتابگردانها همه بر میگردند
به جز یکی
که نمیخواهد ایمانش را از دست دهد
فائزه اعظمی
#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
صبح میشود
و خورشید
اینبار از مغرب طلوع میکند
و آفتابگردانها همه بر میگردند
به جز یکی
که نمیخواهد ایمانش را از دست دهد
فائزه اعظمی
#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
👏6❤5❤🔥1🐳1
چاقی یا لاغر مسئله این است
آنها میگویند:
نمیخوای فکری برای لاغری بکنی؟
پسفردا که عروسی یا مهمونی دعوت شدی، یک لباس خوب اندازهات پیدا نمیشه.
بعدم تموم مریضیها توی چاقیه.
فردا هزار درد و مرض میگیری.
برو باشگاه هم برای روحیت خوبه هم لاغر میشی. از صبح تا شب لم بدی روی مبل که چی بشه. تهشم بگی خستهام و حوصله ندارم.
یکم به خودت برس.
دخترها انقدر مراقب پوست و روتین پوستیشونن و تو هنوز توی خان اول موندی.
اولش سخته بعدش عادت میکنی. انقدر برات عادی میشه که بدون انجامش خوابت نمیبره.
توی دنیایی که همه مانکنن، تو هم حداقل باید یک حرفی برای گفتن داشته باشی.
یک هیکل تراشخورده مثل مجسمههای یونانی. ببین تو رو به خدا، از همون قدیم الایام آدمها به هیکل متناسب اهمیت میدادن.
همه چیز فرم داره. پس تو هم نباید انقدر شل و وارفته باشی.
اصلن هیکل روی فرم بهت یک اعتماد به نفس دیگه میده. ناخودآگاه میای جلو و اون پشت مشتها قایم نمیشی.
همهچیز اول ظاهره بعد باطن، باور کن.
آخه توی نگاه اول که کسی نمیتونی درونت ببینه، نگاه میکنه ظاهرت چجوریه.
خوش استایل هستی یا نه، بعدم به تیپت نگاه میکنه. بعد میاد جلو و میگه سلام.
من میگویم:
چاق شدم؟
شدم که شدم عوضش هر چی دوست دارم میخورم.
اگه بخوامم لاغر بشم فایده نداره. تا بیام تلاش کنم دیگه حق استراحت ندارم باید ورزش روتین داشته باشم.
باید مواد غذایی کم کالری مصرف داشته باشم.
بعد تهش برگردم سر خونه اول.
تازه شاید بدتر و چاقتر بشم.
این همه استرس که خودش سمه اثر بدتری داره.
حتمن بعدش باید بیفتم روی دور مراقبت پوستی که چرا این قمست پوستم افتاد. فرم صورتم بهم ریخت. بدنم ترک ترک شد.
نمیدونم تا حالا باشگاه رفتی یا نه اما دور تا دور آینه است، بیشتر خانمها خوشاندام هستن و برای بدنسازی میان. بعد من یک دراز و نشست میرم نفسم در نمییاد.
بعدم بقیه بفهمند رفتی باشگاه تو رو با چشمهاشون سانت میکنند و میپرسن چند کیلو هستی؟ بعد باید بگی تغییر نکردی و فقط سایز کم کردی.
یعنی همونی که بودی هستی فقط فشردهتر.
خب بابا میخوام حجیمتر باشم.
قدیم میگفتن دختر باید یک پر گوشت داشته باشد نه پوست استخون. حالا یکم گوشتش بیشتر شده به جایی بر نمیخوره.
کسی که گوشهگیر باشه، گوشهگیر میمونه.
اتفاقن من با هر کسی میبینم گرم میگیرم و خوش و بش میکنم و اونها هم با آغوش باز ازم استقبال میکنن.
اینها صحبتهاییست که دور و برمان جریان دارد.
فشارهای خارجی و قضاوتهای سادهانگارانه.
اما بحث سر این است که من میگویم خودم را همینجوری که هستم دوست دارم و نیازی به تغییر نمیبینم. نیاز به کاهش وزن استرس مضاعف به من وارد میکند و پرهیز مدام از خوردن غذاهای مورد علاقه عصبیم میکند.
دلیلی نمیبینم وقتم را صرف فکر به این موضوع اختصاص دهم.
آنها میگویند تو باید بیشتر به فکر سلامتی جسمت باشی. کارهای امروزی تحرک خیلی کمتری میطلبد که باعث اضافه وزن میشود.
مشغلههای کاری باعث خوردن غذای آماده شده است و بیشتر تمرکز ما روی درآمد است.
اضافه وزن علاوه بر ایجاد زمینههای بیماری متعدد، باعث کسلی و اعتماد به نفس پایین میشود.
فائزه اعظمی
#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
آنها میگویند:
نمیخوای فکری برای لاغری بکنی؟
پسفردا که عروسی یا مهمونی دعوت شدی، یک لباس خوب اندازهات پیدا نمیشه.
بعدم تموم مریضیها توی چاقیه.
فردا هزار درد و مرض میگیری.
برو باشگاه هم برای روحیت خوبه هم لاغر میشی. از صبح تا شب لم بدی روی مبل که چی بشه. تهشم بگی خستهام و حوصله ندارم.
یکم به خودت برس.
دخترها انقدر مراقب پوست و روتین پوستیشونن و تو هنوز توی خان اول موندی.
اولش سخته بعدش عادت میکنی. انقدر برات عادی میشه که بدون انجامش خوابت نمیبره.
توی دنیایی که همه مانکنن، تو هم حداقل باید یک حرفی برای گفتن داشته باشی.
یک هیکل تراشخورده مثل مجسمههای یونانی. ببین تو رو به خدا، از همون قدیم الایام آدمها به هیکل متناسب اهمیت میدادن.
همه چیز فرم داره. پس تو هم نباید انقدر شل و وارفته باشی.
اصلن هیکل روی فرم بهت یک اعتماد به نفس دیگه میده. ناخودآگاه میای جلو و اون پشت مشتها قایم نمیشی.
همهچیز اول ظاهره بعد باطن، باور کن.
آخه توی نگاه اول که کسی نمیتونی درونت ببینه، نگاه میکنه ظاهرت چجوریه.
خوش استایل هستی یا نه، بعدم به تیپت نگاه میکنه. بعد میاد جلو و میگه سلام.
من میگویم:
چاق شدم؟
شدم که شدم عوضش هر چی دوست دارم میخورم.
اگه بخوامم لاغر بشم فایده نداره. تا بیام تلاش کنم دیگه حق استراحت ندارم باید ورزش روتین داشته باشم.
باید مواد غذایی کم کالری مصرف داشته باشم.
بعد تهش برگردم سر خونه اول.
تازه شاید بدتر و چاقتر بشم.
این همه استرس که خودش سمه اثر بدتری داره.
حتمن بعدش باید بیفتم روی دور مراقبت پوستی که چرا این قمست پوستم افتاد. فرم صورتم بهم ریخت. بدنم ترک ترک شد.
نمیدونم تا حالا باشگاه رفتی یا نه اما دور تا دور آینه است، بیشتر خانمها خوشاندام هستن و برای بدنسازی میان. بعد من یک دراز و نشست میرم نفسم در نمییاد.
بعدم بقیه بفهمند رفتی باشگاه تو رو با چشمهاشون سانت میکنند و میپرسن چند کیلو هستی؟ بعد باید بگی تغییر نکردی و فقط سایز کم کردی.
یعنی همونی که بودی هستی فقط فشردهتر.
خب بابا میخوام حجیمتر باشم.
قدیم میگفتن دختر باید یک پر گوشت داشته باشد نه پوست استخون. حالا یکم گوشتش بیشتر شده به جایی بر نمیخوره.
کسی که گوشهگیر باشه، گوشهگیر میمونه.
اتفاقن من با هر کسی میبینم گرم میگیرم و خوش و بش میکنم و اونها هم با آغوش باز ازم استقبال میکنن.
اینها صحبتهاییست که دور و برمان جریان دارد.
فشارهای خارجی و قضاوتهای سادهانگارانه.
اما بحث سر این است که من میگویم خودم را همینجوری که هستم دوست دارم و نیازی به تغییر نمیبینم. نیاز به کاهش وزن استرس مضاعف به من وارد میکند و پرهیز مدام از خوردن غذاهای مورد علاقه عصبیم میکند.
دلیلی نمیبینم وقتم را صرف فکر به این موضوع اختصاص دهم.
آنها میگویند تو باید بیشتر به فکر سلامتی جسمت باشی. کارهای امروزی تحرک خیلی کمتری میطلبد که باعث اضافه وزن میشود.
مشغلههای کاری باعث خوردن غذای آماده شده است و بیشتر تمرکز ما روی درآمد است.
اضافه وزن علاوه بر ایجاد زمینههای بیماری متعدد، باعث کسلی و اعتماد به نفس پایین میشود.
فائزه اعظمی
#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
❤6🐳1
