Telegram Web Link
کیف بزرگ

من یک کیف بزرگ دارم.
یک کیف که همه چیز داخلش پیدا می‌شود.
البته بیشتر گم می‌شود.
شلوغ است و آشفته. نمی‌دانم چرا به همه آن‌چیزها نیاز دارم.
واقعن نیاز دارم؟ به خودم که می‌آیم. یک بسته قرص می‌شود چند بسته قرص و بعد یک داروخانه سیار که نیاز نداشته باشم، از کسی چیزی بگیرم یا بخواهم بگیرم.
کیفم تبدیل شده است به سوپاپ اطمینان که بتوانم زندگی کنم.
چند کش داخلش پیدا می‌کنم. خودکار و آینه و کیف پول و کلید و دفترچه و کرم ضدآفتاب. چند قرص و عینک آفتابی. ساندویچ صبحانه و شارژر و ایرپاد و دیگر چه؟
دیگر جایی نمانده.
و حالا که قرص‌ها را از داخلش جمع کردم، سبک‌تر شده است.
فهمیدم همه چیز ضروری‌ نیست و بدون آن‌ها نمی‌میرم.
دورانداختن سخت است. سخت است چون نمی‌دانیم چه چیزهایی برای دورانداختن داریم.

فائزه اعظمی

#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
6
سفر در جاده

اولین بار بود در جاده پشت ماشین نشستم.
یک مسیر دور و دراز که قرار نیست تهش را ببینی.
چشمم به خط وسط بود که بیرون از خط نزنم.

انقدر باد بود که حس می‌کردم، ماشین مثل بادکنکی به هوا می‌رود. شایدم به هوا رفته بود و من فرمان نخش را در دست داشتم.

ماشین‌ها تنها دل‌خوشی‌شان سبقت بود.
انگار جلو می‌افتادند. انگار زود زود زود‌تر می‌رسیدند.

پ. ن: از نشستن در جاده ترس داشتم، خوشحالم که توانستم ترسم را پشت سر بگذارم.

فائزه اعظمی

#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
6👏5
چقدر کم آوردم

چقدر از من دوری.
چقدر از من دوری.
چقدر دوری از من.
چقدر من دورم از تو.
چقدر دور باید شویم که دیده شویم.
چقدر نزدیک باید شویم که دیده شویم.
چقدر از من در توست.
چقدر از تو در من است.
چقدر، چقدر، چقدر
پُر رنگی؟

فائزه اعظمی

#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
8
کاش ببینمت

کاش زمان بیشتری داشتم.
کاش زمان کش می‌آمد.
همه‌اش یک ساعت. همه همه‌اش یک ساعت.
یک ساعت یعنی شصت دقیقه، هر دقیقه شصت ثانیه.
این را در مدرسه خواندیم.
این یک ساعت چه اتفاقی می‌تواند بیفتد؟
این یک ساعت تا برسم خانه.
مثلن تو را اتفاقی ببینم.
نه این بدترین اتفاق است. تو باید در خانه‌‌ات پشت سینما خانواده‌‌ات فوتبال ببینی.
پاس یکی به دیگری گل شود و تو هورا بکشی.
من در این خیابان توی این کوچه هیچ کاری ندارم.
نیامدم یک لحظه ببینمش.
حداقل لباسی که خریدم یک‌بار تنش ببینم.
بفهمم سهمی از مادری کردن دارم.


فائزه اعظمی

#پاره_نویسی
@faezehazami
faezehazami.ir
5👏1
جزیره

می‌خندم
خنده‌هایم بلند نیست که کسی را به خنده بندازد
نگام می‌کنم
زل نمی‌زنم که کسی بفهمد
راه می‌روم
از گوشه‌ترین جای ممکن
حرف می‌زنم
فقط وقتی کسی چیزی بپرسد
نمی‌پرسند
سکوت می‌کنم
انقدر که صدایم خش بردارد
مثل لولای دری که باز و بسته نشده است
در جزیره‌ای گیر افتادم
که پر از آدم است

فائزه اعظمی

#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
4👍1
به نوشتن پناه می‌برم

چیز‌هایی که حرفی از آن‌ها نمی‌زنم یا نمی‌نویسم وجود دارند، به هم گره می‌خورند و مثل یک کلاف سردرگم جمع می‌شوند که دیگر باز کردنش تلاش زیادی می‌خواهد، برای همین از انجامش صرف نظر می‌کنم.

باید همه چیز را مو به مو بنویسم.
تنها این همه موقع است که می‌فهمم به چه چیزهایی فکر می‌کنم که فایده‌ای ندارند یا قابل کنترل نیستند.

نوشتن در متوقف‌کردن چرخه معیوب فکرهای بی‌سروته خیلی موثر است، به شرط اینکه همه را بنویسی نه اینکه نادیده بگیری.

فائزه اعظمی

#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
8
تو آن پرنده‌ای که تمام شب می‌خواند
و می‌خواند
و می‌خواند
همین که نوری سر می‌‌زند
از خواندن می‌افتد

فائزه اعظمی

#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
6😍2
شستن پیرهنی از جنس ما

چقدر دوریم
و فاصله
مثل پیرهنی سفید، چرکی‌اش توی ذوق می‌زند

چقدر عاشقم
و قلب من
مثل پیرهنی درون تشت، چلانده می‌شود

چقدر فارغی
و مرا
مثل پیرهنی بی اتو، تن می‌زنی

فائزه اعظمی

#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
6
چهارشنبه‌بازار گردی

از در و دیوار آدم می‌بارید.
راه نداشت، رد شوی به کسی تنه نزنی یا کسی به تو تنه نزند.

بساط‌های پهن شده، نیاز چندانی را برطرف نمی‌کردند.
اما کنار هر کدام توقفکی داشتم.
اما حتا یک چیز را قیمت نکردم.
البته قیمت کردم. آن هم یک تکه پیتزا بود.

دلم بیشتر از همه برای عروسک‌های ریخته شده روی هم سوخت.
قرار گرفتن در آن حالت بدنی سخت و عذاب آور مجسم می‌شود، حتا برای یک عروسک.

امان از زمانی چشم در چشم می‌شدم.
دست روی هر کدام می‌گذاشت تا سر تکان دهم و من پاهایم را تکان می‌دادم.

یک لحظه برق رفت و سایه‌ها انگار جسمیت پیدا کردند و جنس گوشتی به خود گرفتند.
و خب تجمع سایه‌ها تاریکی ایجاد ‌کرد و نمی‌دانستم چطور راهی پیدا کنم.

فائزه اعظمی

#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
4
آسمان یک پرنده

کوچکم
میان دست‌های تو
پرنده‌ام
که بال روی بال گذاشته است
به زور هم نمی‌پرد
برایش آسمان
درون چشم‌های توست

فائزه اعظمی

#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
🤔32🐳1
شب پرکلاغی

قهوه می‌پراند چشم‌هایم را
و شب و فردا چطور به هم چسبیدند
و کلاغ‌ها به سیاهی شب آمیخته شده‌اند
قبل اینکه بدانم، قبل اینکه ببینم
شب و کلاغ چطور به هم چسبیدند
باید پر بکشم به صبح
کمی خواب در راه جواب است
بی‌توجه به هرچه بوده و هست
نکند شب، شب شده
از هجوم کلاغ‌ها
اما کجاست صدای غارغارشان؟
مدام و مداوم
از کجاست این سیاهی؟
کسی از دور
دیده تعمیرکاری
دست‌هایش را با پارچه آسمان پاک کرده
باور نمی‌شود
به امید صدای کلاغ
می‌شنوم
غارغارغار
خوابم یا بیدار؟

فائزه اعظمی

#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
6🤩4🐳1
مترسک، آدم برفی، آدم‌ها

در هوای نیمه ابری، نیمه صاف
مترسک سر جالیز
بدون چشم
یا دماغ هویجی
یا شالگردن
با کلاهی آفتابی
با کتی کهنه بلند
با کلاغ‌هایی
که حرف حساب حالی‌شان است
نمی‌ترسند
می‌ترسند
زمانی که می‌خواهند

در هوای ابری، ابری
آدم‌برفی توی کوچه
با چشم
با دماغ هویجی
با شال‌گردن قرمز
و هیچ پرنده‌ای
لانه نمی‌سازد
روی تپه برفی
که فردا نیست

در هوای صاف، صاف
آدم‌ها
با چشم
با دماغ
با شالگردن
با کلاهی آفتابی
با کت
برای نگه‌داری پرنده‌ها
باید قفس بسازند


فائزه اعظمی

#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
4🐳1
راه دور

شادی قرار بود در را باز کند.
پایش را بیرون از خانه بگذارد و در را پشت سرش ببندد. به نظر کار ساده‌ای به نظر می‌رسید اما نمی‌توانست موفق شود.
خیلی کار داشت یا نداشت یا می‌خواست داشته باشد.
وسط اتاق دراز می‌کشید و با دست‌هایش مسیر نوری که از پنجره می‌افتاد، دنبال می‌کرد.
حمام می‌رفت. تار به تار موهایش را شانه می‌زد.
لباس می‌پوشید و به او نمی‌آمد و عوض می‌کرد.
وقتی پشت در می‌رسید شب شده بود.
به تختش بر می‌گشت.

فائزه اعظمی

#داستانک
@faezehazami
faezehazami.ir
4🐳1
نتیجه

راه می‌روم تا به نتیجه‌ای برسم. نمی‌رسم.
نتیجه‌ای وجود ندارد آخر.
تنها مسیر است. راه است که باید بروی.
همین.
راه را بشناس. به راه دل ببند. بدون نتیجه.
نتیجه‌اش همین است که داری در این راه قدم بر می‌داری.

فائزه اعظمی

#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
5🐳1
فنجان خالی

چقدر خیس است
نگاهی که به فنجان خالی مانده
و ابرها جفت به جفت هم
نمی‌توانند یک فنجان را پر کنند
پا می‌گذارم
به هر خانه‌ای که قسمم دهد
برگردم
با فنجان خالی می‌گردم

فائزه اعظمی

#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
4👏2🐳1
راه در رو

اصرار داشت جایی برود. می‌خواست برود.
در را پشت سرش بکوبد و برود.
انقدر گریه کرد و به این در و آن در زد.
که؟
که برایش در را باز گذاشتند. که برود.
در که باز شد. هنوز پایش را بیرون نگذاشته بود.
گفت: «کجا برم؟»
جایی بلد نبود. اگر نوک دماغش را می‌گرفت و می‌رفت چه می‌شد؟
از گشتنگی می‌مرد؟ از ترس؟ از بی‌کسی؟
حیوانات درنده؟
کاش به جای «کجا برم؟»
می‌گفت: «لطفن هلم دهید و در را ببندید.»
وقتی در بسته می‌شد. دیگر بیرون گود بود.

فائزه اعظمی

#داستانک
@faezehazami
faezehazami.ir
👍21🐳1
چه احساسی دارم؟

سوالی که این روزها با آن درگیرم.
چه احساسی دارم؟
روی هر احساسی می‌شود اسم گذاشت یا توصیفش کرد؟
الان سردردم. کمی خسته‌ام. کمی گیجم. مقدار زیادی احساس آرامش دارم.
اما ذهنم در تکاپوی این سوال است که باید چه حسی پیدا کنم؟
چه احساسی درونم است که اسمی ندارد؟
چه احساسی دارم، وقتی کاری انجام می‌دهم و نمی‌دهم؟
چقدر خودم را می‌شناسم و به خودم اعتماد دارم؟
هر از گاهی باید این زمین را شخم بزنم.
این لایه سطحی که سفت شده است و انگار چیزی پشتش نیست.

فائزه اعظمی

#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
6🐳1
«آدم‌های بی‌دوست
کتاب‌های بی‌خواننده‌اند.»*

این جمله به ما چه می‌گوید؟
ما شنیده‌ایم که کتاب دوست آدم است اما این جمله برعکس شده است، دوست به کتاب تشبیه شده است.
اینکه آدم وقتی دوستی نداشته باشد، خواننده‌ای ندارد. جمله قابل تأملی‌ست.
دوست در واقع کسی‌ست که از اتفاقات ریز و درشتت را برایش تعریف می‌کنی و او می‌شنود. شنیدن به خواندن تشبیه شده است.
یک فعل به کار رفته است.
از «بی» به جای «بدون» استفاده کرده است.
جمله کوتاه‌تر و روان‌تر است.

«مردمانی بی‌دوست
کتاب‌هایی‌اند که کسی را نمی‌یابند که بخواندشان.»**

این جمله به ما چه می‌گوید؟
مردمی که دوستی ندارند، کسی را پیدا نمی‌کنند که آن‌ها را بخوانند.
این متن سه فعل دارد که یک جمله را به سه جمله تبدیل می‌کند.

در این‌جا آدم‌های بدون دوست دنبال کسی می‌گردند که آن‌ها را بخوانند اما موفق نمی‌شوند.
در صورتی که جمله قبلی می‌گوید آدم‌ها چون دوستی ندارند، خوانده نمی‌شوند. 
در این دو جمله تفاوت معنایی وجود دارد.
در این جمله دنبال دوست گشتن مطرح است و در جمله قبلی نتیجه دوستی نداشتن دغدغه است.

استفاده از «آدم‌ها» به جای «مردم» بهتر است، چرا که «مردم» نشانه جمعیت بزرگ‌تری‌ست.
از طرفی «مردم» می‌شود «آدم‌ها» و بعد به یک نفر که بخواهیم فکر کنیم‌ می‌شود «آدم».
یک جور راه آدم را دور می‌کند. اما «آدم‌ها» سریع یک نفر یعنی «آدم» را به ما می‌دهد.

استفاده از حروف ربط «که» و «را» در جمله دوم غیرضروری‌ است.

*«من و تو کتابیم» ترجمه عباس نادری
**«کتابِ کتاب» ترجمه بهزاد باپیروند

فائزه اعظمی

#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
7🐳1
قدم برداشتن من

فوبیای من از ارتفاع از کجا شروع شد؟
هنوز یادم است، چندبار تلاش کردم از سرسره بالا بروم و از همان پله‌ها برگشتم.
با اینکه برگشتن از پله‌ها ترسناک‌تر بود اما نمی‌توانستم پایم را روی سکو بگذارم.
یادم است یک میله نزدیک سکو نبود، برای همین باید قدم بلند‌تری بر می‌داشتم اما می‌ترسیدم آن قدم را بردارم.
کم کم از همان فاصله کم بین میله‌ها هم می‌ترسیدم. انگار همان قدم کوتاه هم سخت شده بود.

اما من سرسره سواری دوست داشتم، آن حس رهایی که به جایی خودت را نگیری و کنترلی روی ایستادن نداشته باشی.
پس برای سرسره‌های کوچک‌تر برعکس بالا می‌رفتم. از همان قسمت که باید سر بخوری بالا می‌رفتم و نیمه راه سر می‌خوردم و باز بالا می‌رفتم، همان لیز خوردن و افتادن باعث خندیدنم می‌شد.
از همان سر خوردن لذت می‌بردم.

فائزه اعظمی

#خاطره_بازی
@faezehazami
faezehazami.ir
6🐳1
آتشی روشن کن تا گرم شوی، قبل از اینکه بی‌دلیل بسوزی.

فائزه اعظمی

#جمله_لقمه
7🐳1
2025/10/24 07:51:15
Back to Top
HTML Embed Code: