Telegram Web Link
دل‌پیچه

دل‌پیچه دارم. و من فکر می‌کنم این شکم چه
چیزی پشت پوستش مخفی‌ست که نمی‌توانم ببینم؟ نمی‌توانم دل و روده‌ام را بیرون بکشم بعد پیچ خوردگی‌اش را برطرف کنم. مثل شکلنگی یک جایش پیچ می‌خورد.
از خونریزی می‌ترسم وگرنه چاقو در دسترس است.
دراز به دراز افتاده‌ام و هر وقت بپیچد می‌پیچم.
هر چیزی می‌خورم به سرعت خارج می‌شود.
احساس سیری؟ احساس گشنگی؟
نمی‌فهمم.
اما این درد که کم و بیش هست. احساس متفاوتی به من می‌دهد. انگار قسمتی از بدنم زبان درآورده و اعلام وجود می‌کند.
می‌گوید هستم. درصورتی که قبلش بودنش چشم‌گیر نبود.
و من می‌گذارم حرف بزند و شکمم را در آغوش می‌کشم.

فائزه اعظمی

#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
4👍1
حرف

حرف می‌زنیم و تمامی ندارد.
تمامی ندارد و حرف می‌زنیم.

فائزه اعظمی

#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
👏4
نشان

اولین بار بود با برنامه نشان پیاده روی کردم.
همیشه مسیریابی می‌کردم تا با ماشین گم نشوم اما این بار پیاده گز کردم.
تفاوت‌ها جالب بود. سیصد متر دیگر که با ماشین چیزی نبود، با پای پیاده زمان زیادی می‌گرفت.
دیگر اینکه از هر کوچه که رد می‌شد راهی پیدا می‌کرد تا به مقصد برسی و برایش فرق نمی‌کرد که اگر همین مسیر را مستقیم بروی راه کوتاه‌تر می‌شود.
اگر گوش نمی‌کردی و به راهت ادامه می‌دادی با تو راه می‌آمد.
اما از پیشنهاد دادن کوچه بعدی برای پیچیدن خسته نمی‌شد.
اما صرفن پیشنهاد بود نه اجبار.
این بخش ماجرا برایم لذت بخش بود.


فائزه اعظمی

#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
👍43
چه رنجی، مداد نارنجی بودن

فائزه اعظمی

#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
5👍2
زمانی نمی‌برد

«سلام کن، زمانی نمی‌بره.»
سلام می‌کنی. بعد می‌بینی یک ساعت نشسته‌ای به گوش کردن که نصفش را می‌شنوی و نصفش به جایی وسط پیشانی‌اش زل زدی، به خط رویش ابرو، به خال یا کک و مکی که آنجا باید باشد و بعد از همان جا کوچک‌ترین چین خوردگی که تو را وصل می‌کند به جاده چالوسی که دوست داشتی الان آنجا باشی. سبزی ببینی و سرسبز شوی.

«یک دستی برسون یک لیوان آب خنک بیار. زمانی نمی‌بره.»
دستی می‌رسانی. بعد خودت تشنه‌ات می‌شود بعد گشنه می‌شوی بعد ظرف‌شو می‌شوی.
بعد سنگین می‌شوی خوابت می‌گیرد.
بعد دراز می‌کشی و گوشی می‌آری بالا. می‌چرخی و می‌چرخی و بعد خواب از سرت می‌پرد اما کسلی. زور می‌زنی بخوابی. می‌خوابی.

زمانی نمی‌برد. هیچ‌کاری زمان نمی‌برد.
اما دنباله دارد.
«برای گذاشتن یک نقطه باید یک داستان بسازی.»
این هم جمله قصار ما.


فائزه اعظمی

#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
4👍1👏1
شیشه نوشتن است و سنگ خواندن

فائزه اعظمی

#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
4
یک فکری به حال خودت کن

به من نگو.
به من هیچی نگو.
نمی‌خوام بدونم.
می‌گم نگو.
می‌خوام ندونم.
وقتی نمی‌دونی خیالت راحت‌تره.
دیگه نه فکری. نه خیالی.
نمی‌دونی.
اما تا می‌شنوی.
هی بالا پایینش می‌کنی.
که چی شد؟ یعنی چی‌ می‌شه؟
در صورتی که هیچ دخلی به ماجرا نداری.
دست تو نیست اصلن.
تو خارج گودی.
یعنی باید باشی.
خارج گود باش.
همیشه پرت باش.
حواست رو پرت کن.
حواست رو بده به مورچه‌ها.
حواست رو بده به ابرها.
بعدش ببین با خودت چند چندی.
چقدر از خودت می‌دونی.
خلاصه یک فکری به حال خودت کن.
خیلی هم جمله بی‌راهی نیست.

فائزه اعظمی

#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
2👍2👏1
هوا ابری. هوای ابری و خورشید نورش از بین این همه ابر می‌تابد.
به زور از درز و دورزها رد می‌شود. بعد آن آفتاب کم‌زور را با عینک آفتابی خفه می‌کنم.
چون می‌ترسم. آفتاب بزند چشم را.
خب بزند، چه می‌شود؟ اما من می‌ترسم دیگر.
همیشه یک فاصله بین من با آن کاری که می‌خواهم انجام دهم وجود دارد.
مثل رانندگی همین که فاصله می‌افتد دست و پایم می‌لرزد. تا می‌آیم خودم را شجاع بگیرم صداهایی به گوش می‌رسد، که، که سخت است.
(به زبان‌های دیگر می‌گویند که خلاصه‌اش همین می‌شود.)
اما خودم را هل می‌دهم که آن عینک آفتابی لعنتی را بردارم.

فائزه اعظمی

#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
3
۱.
اگر زمستان گل‌هایش را زیر خاک نگه نمی‌داشت
الان دو بهار داشتیم

۲.
ده سال است
به دست‌هایم یک مشت آب، یک مشت خاک آغشته‌ مانده‌اند
تا کودکی متولد شود
۳.

می‌دانم ده انگشت که بکارم، جنگلی نخواهم داشت، نهایت شاید باغچه‌ای

۴.
یک گل را بین موهایت می‌کارم، دائمی


فائزه اعظمی

#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
👍53
ته آدم بودن چیه؟

نوشتن و ثابت کردن همه چیز، چایی داغه و می‌ذارم سرد بشه. می‌دونم باید تا داغه خورده بشه اما با آگاهی می‌ذارم سرد بشه. نه اینکه به خودم بیام و ببینم سرد شده نه سرد شده چون خواستم سرد بشه، شایدم نخواستم. گاهی نمی‌دونم چی می‌خوام. یک سوال می‌پرسم و یک سوال دیگه و یک سوال دیگه، انقدر سوال می‌پرسم که دیگه به جوابی فکر نکنم.

ته آدم بودن و زندگی کردن چیه؟
دیشب الهه گفت همینه.
ته آدم بودن و زندگی کردن اینه که تغییر کنی.
بشی یکی دیگه، بشی یکی دیگه، بشی یکی دیگه. انقدر که خودت رو نشناسی یا انقدر بشناسی که به خودت افتخار کنی، دیدی عوض شدم و عوضی نشدم.
شایدم عوضی شدم، تصمیم گرفتم بشم.
دیگه اون دختر مظلوم و معصوم نباشم. یک دختر خیره سر و سرخود که می‌تونه بره جلو حرف‌هاش رو تف کنه توی صورت آدم‌ها و بقیه پاکش نکنن و بذارن خشک بشه.

حس می‌کنم خیلی حرف به جایی زدم. یک احساس افتخار زیرپوستی قلمبه می‌شه. انقدر که منی که کمرم همیشه خمه، صاف می‌شه و زل می‌زنم به دیوار، چون فعلن کسی جلوم نیست که به تخم چشم‌هاش نگاه کنم.
(اثرات نوشتن بعد خواندن شب یک شب دو)

فائزه اعظمی

#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
5
شب یک شب دو

«سلام زاواش عزیزت
امیدواری حالم خوب باشد.»

وقتی نامه را می‌شود به شکل دیگری خواند، عشق را به شکل دیگری دید.
عشق یعنی وصال یعنی ازدواج یعنی بودن؟
چطور همه این ها زیر سوال می‌رود.
عشقی نیست، عشقی هست. جاری شدن دو آدم به سمت هم.
برهنگی تنها کندن لباس نیست. نگاه کردن فقط نگاه کردن نیست.
هیچ چیزی نمی‌تواند همان چیزی که دیده می‌شود باشد.
سهمی داشتن، خواستن، دست گذاشتن، برچسب داشتن، بودن در عین نبودن. نیاز با هم بودن، متفاوت از عشق است.
عشق چیست؟ به راستی عشق چیست؟
زاواش عزیزت می‌داند؟ تو می‌دانی؟ که از تو فقط نامه مانده است که دود هوا می‌شوند. جوابی ندارند.
این مدل زندگی دونفر کنارهم بودن در عین نبودن.
حرف زدن. برچسب‌ها. بازی اعدام و قاتل بودن.
کشتن یا خودکشی؟ کدام برچسب؟ می‌شود از دیگری به دیگری تبدیل شد.
هنوز بی بی کنار اسکله است که تو گفتی می‌آیی یا نه؟
تو هنوز روی عرشه کشتی هستی که می‌خواهد پهلو بگیرد؟
رسیدنی هست؟ وقتی جای‌تان عوض شده است.
او منتظر و تو در مسیر. تو منتظر و او در مسیر.
دلت می‌گیرد. دلت نمی‌آید رهایش کنی و نه نگهش داری.
این چه حسی‌ست؟ نتوانستن نه نخواستن.
تنها نتوانستن.


فائزه اعظمی

#خوشایند_داستان_فیلم

@faezehazami
faezehazami.ir
6
خوب و بد را چطور تعریف و مشخص می‌کنید؟

خوب منم مثل همه دوست داشتم کار خوب رو انجام بدم. قبلنا خوب را به معنی درست می‌گرفتم و بد رو به معنی اشتباه.
تازه فکر می‌کردم بر اساس منطق همه تصمیم‌هایم را می‌گیرم. زهی خیال باطل.
که تنها ناخنک زدن احساسی به موضوع همه چیز را عوض می‌کرد.
اگر چیزی که می‌خواستم به سرانجام نمی‌رسید، گلوله گلوله اشک می‌ریختم و در نقش قربانی فرو می‌رفتم.

خب زیاد از بحث دور نشویم.
من خوب را با تصیمیم خوب و درستی یکی می‌دانستم. اما بعدترها با خودم گفتم کدام خوبی؟ کدام بدی؟
اگر خوبی همان بدی باشد چه؟
منم برای خودم خوب می‌خواهم اما مگر عقل من چقدر قد می‌دهد که بتوانم به تصمیم درست برسم.
سعی می‌کنم برسم. تمام تلاشم را می‌کنم.
خوب شاید یعنی تنها حس بهتری به انجامش دارم.

اگر نخواهم وارد بازی‌های عرف و جامعه و مردم نشوم.
چون حرف مردم مثل تیغه‌ای‌ست که تا نزدیکی چشم آدم می‌آید اما فرو نمی‌رود تا کور شویم.
اما خب تاثیرش را می‌گذارد.
شاید حتا جلوی این را بگیرد که صریح بگویم: «این خوب است.»
یک چیز دیگری که آزارم می‌دهد.
خسیسی ما در گفتن خوبی‌های همدیگر است.
اگر یک بدی توی چشم داشته باشیم.
تمام عالم و آدم می‌دانند و به هم می‌گویند.
یا حتا اگر لطف بخواهند بکنند توی چشم ما می‌کنند. اما خوبی را نمی‌گویند.
یک جورایی لال می‌شوند.

خب از بحث دور نشویم.
اصلن دور بشویم چه می‌شود؟
این بد است؟ چرا؟ چون از مرکزیت یک موضوع خارج می‌شود.
و این بد است؟ آیا نمی‌شود بی‌ربط‌ترین چیزها را به هم ربط داد؟
نمی‌دانم. هنوز آن‌قدرها نمی‌دانم.

پس خوبی حس بهتری نسبت به انجام کاری داشتن است. اگر همه چیز خاکستری باشد ما سعی می‌کنیم رنج خاکستری نزدیک به سفید را انتخاب کنیم حالا موفق می‌شویم یا نه؟
چقدر این نظر ثبات دارد؟

فائزه اعظمی

*الهه علیزاده

#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
4
۱. می‌شود بچینی
دست‌هایم را از درخت؟


۲. شبیه همند
دریا تا کنار ساحل
لبت تا کنار گوش


فائزه اعظمی

#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
5
راه‌هایی برای شناخت خود

۱. نگاه کردن به آینه برای آشنایی زدایی

۲. دقت به جمله‌بندی و رسیدن منظور

۳. تعداد لبخند‌های زده در روز

۴. تعداد موضوعاتی که خودم را برایش سرزنش کردم

۵. تعداد مکلمات و مدت زمان آن

۶. مدت زمان گذراندن در تنهایی

۷. مدت زمان برای اموری که برایم مهم هستند

۸. نوشتن کار انجام شده برای سلامت جسم
(پیاده روی یا ورزش یا تعداد نفس عمیق)

۹. بیان احساسات موفق به دیگران

۱٠. سنجش میزان عملگرا بودن یا منفعل بودن
در کارهای مشخص شده

۱۱. تعداد دفعاتی که موقع نشستن قوز کردم

فائزه اعظمی

#تمرین_تمرکزآر
@faezehazami
faezehazami.ir
4
و هنوز گوش‌های زیادی
سوراخ نشده‌اند
برای آویزه‌ای

فائزه اعظمی

#تمرین_شعر
@faezehazami
faezehazami.ir
5
«شاید هم چیزی به عنوان «خیلی دیر» وجود نداشته باشد. آیا فقط «دیر» است و آیا «دیر» همیشه بهتر از «هرگز» نیست؟ نمی‌دانم.»*

*برایم کتاب بخوان

فائزه اعظمی

#جمله_قصار
@faezehazami
faezehazami.ir
7
تولد مبارک

این منم. سلام. چیزی درون من بالا می‌رود و پایین می‌رود. شاید یک سوال.
چه می‌خواهم از زندگی چه می‌خواهم؟
از یک سوال پیش رو؟
از زمان تولد تا تولدی دیگر چه چیزی می‌خواهم؟
دراز می‌کشم و به سقف خیره می‌شوم. ترکی نمی‌بینم. روی دیوار اما هست. ترک به ترک می‌توانم پیش بروم. تصور می‌کنم ترک نیستند یک خط مورچه‌اند.
مورچه روی دیوار. می‌دانند باید به خانه ببرند. هر چیزی را بکنند و ببرند به خانه.
و من چه چیزی بکنم و ببرم به خانه سرم؟

دفترهای نوشته شده. خروار نوشته. خروار خودکار تمام شده. نگه داشته‌ام. دور تا دورم چیده‌ام.
باید ورق بزنم و ببینم. همه را با خودکار آبی نوشته‌ام. کاش رنگی می‌نوشتم.
شاید می‌فهمیدم.
احساس می‌کنم از این همه چیزی نفهمیدم.
شاید هم فهمید‌ه‌‌ام و درونم رخنه کرده است.
ذره ذره ته نشین شده‌ است.

انگار توی آبم، سن مثل حباب‌های بالای می‌ترکند. انقدر سریع و بی‌وقفه که نفس کم می‌آورم و به سطح آب می‌آیم.
بریده بریده نفس عمیق می‌کشم.
زنده بودن حسی که در لحظه دارم.

فائزه اعظمی

#یادداشت_روز
@faezehazami
faezehazami.ir
8❤‍🔥1
نشستن شکنجه نیست

«اینجا بشین.»
«نه، اینجا.»
نوشتن و یک جا نوشتن همیشه سخت است؟
تا صدایی می‌شود واکنش نشان می‌دهم و از جا می‌پرم. انگار همه با من کار دارند.
اما خب همیشه با من کار ندارند.
یا یادم می‌آید کاری باید انجام دهم، که یادم رفته است.
مشکل از کجاست؟
من حواس‌پرتم؟ یا ماهیت کاری که انجام می‌دهم برایم قابل درک نیست؟
فرار همیشه راهی‌ست که مغز امتحان می‌کند.
«نمی‌تونی بشینی و بنویسی خب ننویس.
پاشو برو.»
بعد که به پر و پای خودم می‌پیچم، نشستن می‌شود شنکجه.
اما آیا نشستن شکنجه است؟
چطور می‌شود وضعیت را تغییر داد؟
من طالب چه دنیایی هستم؟
دنیای خیال. دنیای فکر.
اینکه چیزی بنویسم تنها نوشتن نیست آفریدن است.
بعد فکر می‌کنم از عهده من خارج است؟
آفریدن یعنی دست یافتن به بهترین شکل ممکن؟
این همه چهارچوب ساختن آیا معنا ساختن را دچار مشکل نمی‌کند؟
این درست است که نوشته اولیه چرت است.
اما می‌شود آن را صیغلش داد.
اگر شروع نکنم جز خودخوری چه چیزی عایدم می‌شود؟ هیچی.

فائزه اعظمی

#تمرکزآر
@faezehazami
faezehazami.ir
👍53
همه چیز به باور بر می‌گردد حتا خیال.

فائزه اعظمی

#جمله_قصار
@faezehazami
faezehazami.ir
4👍2
بوسیدنت ممکن است؟

یعنی می‌شود ببوسی‌ام؟ مرا ببوسی. ببوسی‌ام.
چشم به چشمت دوخته‌ام که ببینم مردمک‌هایت می‌لرزند.
صورتم را نزدیک می‌برم. نزدیک و نزدیک‌تر.
و تو هستی دقیقن پشت شیشه، که شیشه‌ای نیست. فاصله‌ی‌مان به یک کف دست می‌رسد.
سرم از شیشه هم رد می‌شود، یک دفعه دستمالی را می‌بوسی و من دستمال را می‌بوسم.

عقب می‌کشم.
به تو نگاه می‌کنم که نگذاشتی ببوسمت.
تو به من نگاه می‌کنی که نبوسیدی‌ام.
بعد فنجان را می‌بوسی که نمی‌شناسی.
یک بوسه طولانی تا خالی شدن فنجان.
بعد چنگالی را می‌بوسی که نمی‌شناسی.
بوسه‌های کوتاه، یکی دو ثانیه‌ای.
این‌ها همه بوسه‌اند. تو می‌دانی بوسه‌اند.
من می‌دانم بوسه‌اند.

خسته‌ای.
سرت را به میز تکیه می‌دهی و می‌گذاری پیشانی‌ات را ببوسد.
بارها و بارها ببوسد.
دستت روی میز است. دست دراز می‌کنم. راضی شده‌ام به دست‌‌بوسی. 
انگشت اشاره‌ام که به دستت می‌رسد، می‌پری.
انگار برق گرفته باشتت.
می‌خواهی بروی.
منتظرم بروی.
بوسه‌هایت را با خود ببری.
برمی‌گردم ببینمت، بدون بوسیدن.
در گیر دارد. آخرین بوسه را هم لنگه در ورودی به پیشانی‌ات می‌زند.
اخم می‌کنی. دستی به جای بوسه می‌کشی.
می‌روی.

فائزه اعظمی

#تمرین_نثر_وحشی
@faezehazami
faezehazami.ir
👍32
2025/10/22 18:40:24
Back to Top
HTML Embed Code: