Telegram Web Link
🔶نگاهی به رمان و فیلم زیبا صدایم کن

🔶🔶ژنتیک مشترک و فرجام متفاوت

🔹نوشته‌ی یاشار هدایی
🔻🔻
https://B2n.ir/ps2511
5
پس از چندین تلاش نافرجام، سرانجام به لطف خانواده شکوری و سرسلسله‌اش "شهرام شکوری"، مدیر موسسه "بازی و اندیشه" موفق به دیدن فیلم "زیبا صدایم کن" ساخته "رسول صدر عاملی" در اکران خصوصی برای اهالی ادبیات کودک شدم. این فیلم اقتباسی است از رمان نوجوانی که با همین عنوان در سال ۱۳۹۴ به قلم "فرهاد حسن زاده" و از سوی کانون پرورش فکری منتشر شده است.
معمولا نخستین مسئله‌ای که در مواجهه با آثار ادبی و فیلم‌های اقتباسی به ذهن متبادر می‌شود، مسئله مقایسه است. چنین مقایسه‌هایی غالبا مخاطبان را به دو دسته‌ی "جانبدار متن و کتاب" و "طرفدار فیلم و پرده سینما" تقسیم می‌کنند. برای کسی چون من که دل در گرو کتاب کاغذی دارم، رمان ارجحیت دارد. اما این مقایسه، در بند فرم و علاقه است و نه محتوا.
آن دسته از مخاطبان که پیش از این رمان "زیبا صدایم کن" را خوانده‌اند، با اثری مکتوب و در عین حال سینمایی مواجهه بوده‌اند. آنها شخصیت‌ها و صحنه‌ها و پاره‌های داستانی این رمان را در پرده‌ی ذهن خود تجسم کرده و ساخته‌اند. شاید با تماشای فیلم، پرسوناها و لوکیشن‌هایش را بر خلاف آن بازسازی ذهنی پیشین بیابند. به عنوان مثال، شاید پذیرفتن "امین حیایی" که معمولاً در ذهن مخاطب سینما، بیشتر به نقش‌آفرینی در حوزه طنز شناخته شده است، در پرسونای پدری با روحی رنجور، دشوار باشد. اما "امین حیایی" در این فیلم چنان ایفای نقش می‌کند که این دشواری از بین می‌رود.
فیلم "زیبا صدایم کن"، نسبت به رمان، حذف و اضافه‌هایی دارد؛ اما به رغم این حذف و اضافه‌ها، به شاکله و مایه رمان وفادار مانده است. بخشی از این حذف و اضافه‌ها، مربوط به سلیقه هنری کارگردان است و بخشی نیز مربوط به تفاوت در شیوه‌های "تماس" دو گونه‌ی رمان و فیلم می‌شود. "مقصود از تماس آن شکل مادی است که پیام در آن جای می گیرد."(۱) بنابراین بخشی از این نوع مقایسه‌ها نیز به دو قالب رسانه‌ای، یعنی کتاب و فیلم بازمی‌گردد.
"موضوع" اصلی (۲) "زیبا صدایم کن" را می‌توان ارتباط‌های بین فردی -اعم از درون خانوادگی و اجتماعی- دانست. پررنگ‌ترین وجه این ارتباط، هم در رمان و هم در فیلم، ارتباط "زیبا" با پدرش است. این ارتباط در رمان، روند سینوسی بیشتری دارد. مدام قطع و وصل می‌شود و دچار فراز و فرود است.
در فیلم اما، از این روند سینوسی کاسته می‌شود. این تفاوت نیز به قالب رسانه‌ای باز می‌گردد. فیلم ناچار است که از دامنه‌ی توصیف بکاهد.
اما در مورد رمان و فیلم "زیبا صدایم کن" می‌توان فراتر از این قبیل دوگانه‌ها رفت:
پیش از این و در جایی دیگر درباره رمان "زیبا صدایم کن" از چهار "زیبا" نوشته‌ام. زیبای نخست، موقعیت و شخصیت فردی را نشان می‌دهد: نوجوانی باهوش، مستقل و با اراده که آرزوهای بلندی دارد. زیبای دوم، گرفتار روابط بیمار بین فردی در درون خانواده است. زیبای سوم، زیبایی است در درون اجتماع معرفی می‌شود. او به نوعی کودک کار است. مشکل مسکن دارد و در جرگه فرودستان است. زیبای چهارم، اما در متن رمان حضور ندارد.
متن در مورد زیبای چهارم که در واقع آینده ی زیبا است، تا حدودی ساکت است و خلق زیبای چهارم را به مخاطب سپرده است و بسته به اینکه مخاطب کدام زیبا را صدا بزند، زیبای چهارم متفاوت خواهد بود: زیبایی رهیده یا زیبایی که همچنان پای در بند است.
در فیلم "زیبا صدایم کن"، سه زیبای نخست محفوظ مانده‌اند و اندک تفاوت‌هایی که دیده می‌شوند، تفاوت‌هایی کمّی‌اند و نه کیفی. رمان به واسطه مجال فراخ توصیف و دیالوگ زوایای بیشتری از شخصیت را برملا می کند و فیلم در این مورد، دستی بسته تر دارد.

ادامه🔻🔻
4
🔺🔺
اما تفاوت اصلی در زیبای آینده‌ی رمان و فیلم است. فیلم، بر خلاف رمان، پایان بسته‌تری دارد. زیبای چهارم، برخلاف رمان در فیلم حضور دارد. زیبایی که "رسول صدرعاملی" صدا زده است به اختیار تماشاگر نیست.
فیلم، تکلیف آینده‌ی زیبا را مشخص‌تر کرده است و از همین رو، پایان خوش‌تری نسبت به رمان "فرهاد حسن زاده" دارد. زیبای چهارم فیلم، زیبایی با ثبات‌تر و امن‌تر از زیبای چهارم رمان است.
این تفاوت نه نقصان و نه نقطه قوت است. هر دو هنرمند، زیبا را صدا زده و فراخوانده‌اند، اما برای دو آینده: آینده‌ای مبهم و آینده‌ای واضح.
این تفاوت را در دو سکانس پایانی فیلم که شامل گفت و گوی زیبا با پدر و سپس دیدارش با مادر است، می‌توان دید. زیبای چهارم، به آغوش خانواده باز می‌گردد.
"ژل دلوز"، فیلسوف فرانسوی، در مورد کودکان و نوجوانان، از مفهومی با عنوان "خط یا سطح حضور" سخن گفته است. بدین معنا که آنها می‌کوشند که "خود" را از طریق تحقق آرزوهایشان، بروز بدهند. اما در این راه با "خط یا سطح سازمان" نیز مواجه می‌شوند. سازمانی مثل خانواده که به آنها امنیت می‌دهد. سازمانی که "همزمان با محدود کردن میل و خلاقیت، ثبات ایجاد می‌کند و در نتیجه تصویری از جهان خلق می‌کند که از قطعیت بیشتر و هراس کمتری برخوردار است". (۳)
مهمترین تفاوت بین رمان و فیلم "زیبا صدایم کن" را می‌توان با این دو روند و یا دو خط توضیح داد: زیبای رمان، در پی "خط یا سطح حضور" است؛ در نتیجه شورشی‌تر است و میزان عصیان و طغیانش افزون‌تر از زیبای فیلم است. زیبای چهارم فیلم، کنار این ویژگی، گوشه چشمی نیز به خط و سطح سازمانی یعنی خانواده دارد.
به همان میزان که مخاطب رمان از گسست و انفصال و پاره شدن نخ رابطه‌ها متاثر می‌شود، به همان میزان تماشاگر فیلم از تعلق و اتصال و پیوند متاثر می‌شود.
هر دو اثر، در پی "زیبا" شناسی به زبان هنری‌اند. رمان، بیانی زیبایی شناختی از "فصل" است و فيلم، بیانی زیبایی شناختی از "وصل".
مهر و امضای این دو اثر، مستقل و در عین حال خویشاوند هستند و به رغم ژنتیک مشترک، به دو اقلیم جداگانه هنر یعنی "هنر پنجم" و "هنر هفتم " تعلق دارند.

⚫️پی نوشت و ارجاعات:

۱-"هنر از دريچه نظريه"(درسگفتارهایی پیرامون نظریه و نقد در هنر)، مهدی انصاری، انتشارات روزبهان، پاییز ۱۴۰۰
۲- "مفهوم کلی، ضمنی و فراگیر و خالی از داوری و نتیجه گیری است که به رنگ زمینه در نقاشی شباهت دارد". ("ارکان ادبیات کودک"، مهدی حجوانی، انتشارات فاطمی، تهران: ۱۴۰۲، صفحه ۱۵۲)
۳-"آینده کودکی" (به سوی مطالعه ی بین رشته ای کودکان)، آلن پروت، ترجمه: علیرضا کرمانی، انتشارات فراهم، تهران: ۱۴۰۲، صفحه ۲۲۴
5
Forwarded from پیوست
‌‌از روشناییِ تنها تا هم‌زیستیِ نورها

✨️در تاریکیِ مطلق، یک انسان با شمعی در دست، تنهاست. دو انسان با دو شمع، یکدیگر را می‌بینند.
سه نفر، یک جمع می‌شوند، و آن‌جا جامعه‌ای زاده می‌شود.
تاریخ انسان را می‌توان با شمع نوشت؛ نه با نورهای پرشکوهِ خورشید یا نورافکن‌های مصنوعی، بلکه با روشنایی‌هایی کوچک، لرزان، و بی‌ادعا. شمعی که شاید نتواند ظلمت را پس بزند، اما در دل تاریکی، به اندازه‌ی قامت یک نفر، گرما و دید می‌بخشد.
✨️در روزگارهای خلأ و سکوت، انسان تنها، با شمعی در دست، ایستاده است. نوری در اختیار دارد، اما هنوز در جهان دیده نمی‌شود. زیرا روشنایی، تا وقتی دیده نشود، معنا ندارد.
نور، تنها در نسبت با نگاه دیگری‌ست که جان می‌گیرد.
وقتی دو نفر، هرکدام با شمع خود، رو‌به‌روی هم می‌ایستند، از تاریکی عبور می‌کنند؛ نه با نیروی نور، بلکه با نیروی حضور. نگاه، همان بنیان نخستینِ بودنِ با هم است. جامعه، نه با قانون، نه با نهاد، بلکه با دیدار آغاز می‌شود.
✨️دیدن، دیده‌شدن، شرط پیدایش «ما»ست.
و آنگاه که سومی از راه می‌رسد، حلقه‌ای بسته می‌شود. جمعی پدید می‌آید. مرز میان من و تو به‌سوی «ما» گشوده می‌شود. جامعه، در اصل، همین هم‌زیستیِ نورهای جدا از هم است؛ همان لحظه‌ای که سه شمع، در کنار هم، چیزی بزرگ‌تر از مجموع خود می‌شوند.
✨️در جهانی که خاموشی، سازمان‌یافته است و نور را یا مصادره می‌کنند یا در قفسه می‌گذارند، هنوز می‌شود با شمعی کوچک آغاز کرد. نه برای فتح جهان، بلکه برای نجات نگاه.
جامعه، گاهی نه از انقلاب، که از کنار هم بودن سه انسان روشن آغاز می‌شود.

#امیرحسین_شربیانی
۲۳ مرداد ۱۴۰۴

📷 ژنین میشنا-بیلز، عکاس آمریکایی.

https://www.tg-me.com/amirhosseinsharabianii
7
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📚کتاب «موش سر به هوا»

نویسنده: فرهاد حسن‌زاده

تصویرگر: علی خدایی

رده سنی: بالای ۷ سال

📌لینک خرید کتاب:

🌐 https://digikanoon.ir/product/index/2993

🆔 @kanoonparvareshpr

#کانون_پرورش_فکری_کودکان_و_نوجوانان

🔹کانون پرورش فکری در شاد | اینستاگرام | آپارات | روبیکا | بله | ایتا
4🔥1
.
جشن کتاب سال بومرنگ

در رویداد کتاب سال بومرنگ قرار است چه کنیم؟
1. ثبت نام رایگان داوری در این رویداد تا پانزدهم شهریور تنها با ارسال نام، نام خانوادگی نوجوان، سن و تلفن همراه به صفحه خصوصی بومرنگ
2. خرید رمان‌های نوجوانانه و تألیفی پیشنهادی بومرنگ از طریق کتابفروشی‌ها، سایت‌های فروش کتاب، دیجی‌کالا و یا اپلیکیشن‌هایی مثل طاقچه
3. مطالعه هر کتاب در دو هفته
4. شرکت در جلسه نقد هفتگی مجازی ترجیحا با حضور نویسنده آن کتاب (در صورت تمایل داوران نوجوان)
5. پرکردن فرم داوری هر کتاب در پایان دو هفته توسط نوجوانان شرکت‌کننده
6. ارسال یک بند یا پاراگراف درباره‌ی نقد کتاب خوانده شده در پایان دو هفته (یا یک دقیقه فیلم یا یک دقیقه صوت)
7. در پایان 10 هفته، انتخاب کتاب برگزیده بر اساس نظر داوران نوجوان‌های شرکت‌کننده در طرح کناب سال بومرنگ
8. تنظیم تاریخی برپایی جشن کتاب سال بومرنگ با هماهنگی داوران نوجوان
9. برپایی جشن کتاب سال بومرنگ در اواخر آبان یا آذر با حضور داوران و نویسنده کتاب منتخب
10. ثبت یک خاطره خوب حول محور کتاب مهربان
3
به مناسبت ۹شهریور سالروز درگذشت صمد بهرنگی

افسانه‌هایی که قرار بود آتش بگیرد

#فریبا_خانی
♦️معلم ما زیباست سال ۵۸ است هنوز حجاب اجباری نیست من کلاس اول دبستانم یک گل گلبهی میخک به موهای کوتاهش زده و برای ما سر کلاس #الدوز_و_کلاغ‌ها صمدبهرنگی می‌خواند.... دلم برای الدوز دخترکی که عروسک سخنگویش را گم کرده کباب می‌شود. غم شدیدی به دلم چنگ می‌زند. الدوز با نامادری و پدرش زندگی می‌کند و طبق الگوی قدیمی و تکرارشونده، ناماداری‌اش مهربان نیست و الدوز با ننه کلاغه و وپسر ننه کلاغه دوست شد...

♦️اول کتاب هم صمد با نگاه چپی که داشت تاکید کرده بود، قصه را برای بچه فقیرها توشته و بچه پولدارها نخوانند. این کارش مراگیج می‌کرد. من پدرم پیکان عنابی داشت وکلا سه تا عروسک داشتم و نمی‌دانستم با داشتن ماشین پیکان پدرم. بچه پولدارم یا فقیر....
♦️معلم ما ماهی سیاه کوچولو را هم خواند، ماهی کوچولوی سیاه در جستجوی دریا بود و سفر قهرمانی‌اش را از برکه کوچک به سمت دریا شروع کرد....

♦️سال بعد کتابخانه‌های مدارس را خالی و بعضی کتاب‌ها را در بعضی مدارس آتش زدند... برادرم کلاس پنجم است. تعدادی کتاب از معلم شان دریافت کرد که ببرد آتش بزند اما کتاب‌ها را به خانه آورد....

♦️ در بین کتاب ها کتاب قطوری بود با جلد گلبهی، همرنگ گل‌سر خانم معلم ما، افسانه‌های فولکلور صمد بهرنگی در آن بود من و برادرم تمام افسانه‌ها را خواندیم یکی از افسانه‌‌ها افسانه‌ی آه بود دخترک آه می‌کشید آه ظاهر می‌شد و آرزویش را برآورده می‌کرد.

♦️بزرگتر که شدم فهمیدم جسد #صمد_بهرنگی را در رود ارس یافته و احتمالا او را کشته بودند.... وعجیب بعد انقلاب هم می‌خواستند در مدرسه کتابش را آتش بزنند....

♦️اما از همه افسانه‌هایی که او از مردم #آذربایجان جمع‌آوری کرد من عاشق مردی بودم که دنبال فلک می‌گشت...

روزی بود روزگاری. مردی هم بود از آن بدبخت‌ها و فلک‌زده‌های روزگار. به هر دری زده بود فایده‌ای نکرده بود. روزی با خودش گفت: این جوری که نمی‌شود ‏دست روی دست بگذارم و بنشینم. باید بروم فلک را پیدا کنم و از او بپرسم سرنوشت من چیست؟ برای خودم چاره‌ای بیندیشم.

♦️آن مرد در سر راهش گرگی می‌بیند که سردرد دارد. ماهی را می‌بیند که دماغش می‌خارد و روزگارش را خراب کرده است. پادشاهی را می‌بیند که همیشه شکست می‌خورد ودر هیچ جنگی پیروز نشده ...خلاصه مرد باغبانی را می‌بیند و با او گرم گفت‌و گو می‌شود.
«باغبان تا چشمش به مرد افتاد پرسید: کجا می‌روی؟
مرد گفت: می‌روم فلک را پیدا کنم.
‏باغبان گفت: چه می‌خواهی به او بگویی؟
مرد گفت: اگر پیدایش کردم می‌دانم به او چه بگویم: هزار تا فحش می‌دهم. باغبان گفت: حرفت را بزن. فلک منم....
♦️برادر صمد بهرنگی می‌گفت :صمد معلم بود و یک عالم مداد و کاغذ در دست به مدارس روستایی می‌رفت و به کودکانی که مداد و کاغذ نداشتند، مداد و کاغذ می‌داد .....می‌گفت: با #غلامحسین_ساعدی و #شاملو دوست بود و بعدا با #جلال_آل_احمد آشنا شد.... وقتی #فروغ_فرخزاد فیلم خانه سیاه است را در جذام‌خانه تبریز می‌ساخت گویا صمد و فروغ همدیگر را دیده بودند....
♦️معلم زیبای ما سر کلاس می‌گفت: الدوز یواشکی صابون مراغه را از پستو بر می‌داشت کنار حوض می‌گذاشت تا ننه کلاغه برش دارد و بخورد و نامادری سرخ رو از حمام برگشته و مشکوک می‌شد به الدوز .... ننه کلاغه جوجه‌اش را به الدوز داد تا همبازی الدوز شود چون دیگر دلتنگ عروسک گم‌شده‌اش نباشد... الدوز ان را پنهان کرد تا نامادری نبیند... و ما پر از دلشوره می‌شدیم.

♦️بعد برای ما در پخش صوتی 《بادآمد و باد آمد از در یا ابرآورد》باصدای #سیمین_قدیری را می‌گذاشت که همه حفظش کردیم....که آن هم غمگین‌ترین ترانه‌ی پاییزی بود.
سال بعد همه با روسری به مدرسه رفتیم و معلم ما دیگر به مدرسه نیامد و کتاب جلد گلبهی افسانه‌های صمدبهرنگی که قرار بود در مدرسه آتش زده شود، در خانه ما ماند و برادرم به معلمش اطمینان داد همه کتاب ها را در پیت روغن گذاشته و سوزانده است....
#ادبیات #افسانه #قصه
@dastanenadastan
11
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
مراکز و کتابخانه‌های کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان با وجود مربیان و کتابداران دلسوز و دغدغه‌مند ارتباط بین بچه‌ها و کتاب‌ها را محکم‌تر و عمیق‌تر می‌کنند.
دست مریزاد به بچه‌ها و کانونی‌های اردبیل که کتاب‌هایم را خواندند و با هنرشان دوباره نوشتند.
12
🎧Forever Alone | Jurrivh
Forever Alone
@bookhapdf
🎧Forever Alone | Jurrivh
5
در دوازدهمین جشنواره کتاب مهر، رمان قطار جک لندن درخشید.
🔻🔻
13
🔹در دوازدهمین جشنواره کتاب مهر، رمان قطار جک لندن درخشید.

بچه‌ها غافلگیرم کردند. بچه‌‌ها کارشان همین است، غافلگیری بزرگترها.
در حالی که به لطف مدیران بی‌تدبیر جشنواره‌های کتاب و رسانه‌های کودک و نوجوان یکی یکی بی‌صدا و خاموش شده‌اند (همانطور که دریاچه‌ها و رودخانه‌ها به مدد امثال همین مدیران خشکانده شده‌اند) جشنواره‌ای را می‌شناسم که همه‌ی ارکانش مبتنی بر کار داوطلبانه است و چند نیکوکار و موسسه‌ی مردمی حامی آن هستند. داوران این جشنواره نیز جملگی دختران نوجوانی هستند که شیفته‌ی کتاب هستند و بدون شک از من بیشتر کتاب خوانده‌اند.
حالا، امسال در دوازدهمین جشنواره کتاب مهر، داوران نوجوان این جشنواره یکی از کتاب‌های مرا انتخاب کرده‌اند. کتابی که قید نوجوان بر جلد خود ندارد اما بچه‌ها به دلیل شناخت و خاطره‌های خوبی که از رمان‌های دیگرم داشتند، آن را خواندند، نقد کردند و به آن امتیاز دادند. رمان «قطار جک لندن» نه دغدغه‌ی نوجوانان امروز را دارد و نه به قصد و نیت آنها نوشته شده، نه حتی شخصیت اصلی آن نوجوان است. قطار جک‌لندن روایتگر تحولات اجتماعی، سیاسی و تاریخی سال‌های پس از انقلاب با محوریت خانواده است، آغشته به طنزها و تلخی‌ها و ناکامی‌ها.
به بچه‌ها آفرین می‌گویم که فارغ از مرزیندی‌های رایج متاع خودشان را می‌جویند. بچه‌هایی که گاهی ما را بزرگ می‌کنند، گاهی ما را تحمل و همیشه به راه راست هدایت می‌کنند.
18🔥1
Moonlight Sonata - LoLa & Hauser
@bookhapdf
MoonlightSonataLoLaHauser
ماه همیشه همانجاست
آسمان هیچ‌گاه به سفر نمی‌رود
3
📣 فراخوان فصل اول رویدادهای «نقد و تماشا»:
اکران و نقد بهترین انیمیشن‌های میازاکی


🎬 همزمان با روز سینما، مجله میدان آزادی، فصل اول مجموعه رویدادهای هنری جدید خود را با عنوان «نقد و تماشا» ویژۀ اکران و بررسی بهترین انیمیشن‌های هایائو میازاکی برگزار می‌کند

📽در مجموعه رویدادهای #نقد_و_تماشا قرار است هم تماشا کنیم و لذت ببریم، هم یاد بگیریم و حرفه‌ای شویم

🎞 همسایۀ من توتورو، پونیو و سرویس تحویل کی‌کی، انیمیشن‌های هفتۀ اول و نائوشیکا از درۀ باد، شاهزادۀ مونونوکه و شهر اشباح انیمیشن‌های هفته دوم خواهند بود

🏟 همۀ انیمیشن‌ها در آمفی‌تئاتر روباز باغ کتاب تهران اکران خواهند شد

🗓 زمان‎‌بندی رویداد
هفتۀ اول (آثار کودکانه‌تر): ۱۹، ۲۰ و ۲۱ شهریور | ساعت۲۱
هفتۀ دوم (آثار جوانانه‌تر): ۲۶، ۲۷ و ۲۸ شهریور | ساعت۲۱
هفتۀ سوم (نشست نقد و بررسی)

آغاز فروش بلیط: از ۱۷شهریور
🎴 اطلاعات بیشتر و خرید بلیط:
🏯 وبسایت رویداد مجله میدان آزادی

☎️ در صورت نیاز به راهنمایی، اینجا هستیم:
@azadi_sqart

🔗 متن کامل فراخوان فرویدادهای «نقد و تماشا» را در سایت بخوانید

#مجله_میدان_آزادی

1️⃣3️⃣2️⃣9️⃣
@azadisqart
👍2
hasanzadeh-25f
کد تخفیف 25 درصدی اکران انیمیشن همسایه من توتورو🔺🔺🔺
3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پاییز برای ما فصل شکفتن و روییدن است.
پاییز امسال بیست و ششمین دفتر از دوره‌های نویسندگی ما ورق خواهد خورد.
در این فصل هم میزبان بچه‌های جدید هستیم، هم بچه‌های دوره‌های قبل.
هم «مسیر نوشتن» داریم و هم «باغ داستان».
در این دوره‌ها، نویسندگی بهانه‌ای است برای پرورش خلاقیت‌های نهفته در بچه‌ها، برای تجربه‌اندوزی، فلسفه‌ورزی و سرک کشیدن به لایه‌های پنهان زندگی.
در این کارگاه‌ها تلاش می‌کنیم فرصت‌هایی ایجاد کنیم برای شناختن خود و جهان، برای رویش و بارور شدن. نوشتن قصه‌ها به ما فرصت می‌دهد تا ایده‌های تازه و خلاقانه را امتحان کنیم، تخیل کنیم و مهارت‌های زندگی را بهتر بیاموزیم.
🔹کارگاه‌های نویسندگی مجازی است و محدودیت جغرافیایی ندارند.
🔹 برای دو گروه سنی کودکان ۹ تا ۱۲ سال و نوجوانان ۱۳ تا ۱۶ سال است.

🔶برای اطلاع از چگونگی و نحوه نام‌نویسی در واتساپ یا تلگرام به شماره‌ی زیر پیام بدهید.
09037599555
🌀ممنون می‌شویم اگر این پیام را به دیگران هم برسانید.
#کارگاه_نویسندگی_خلاق
#خلاقیت_کودکان
#فرهاد_حسن_زاده
#داستان_نویسی_خلاق
#داستان_نویسی
#کارگاه_آنلاین #پاییزی
8
ثمینه باغچه‌بان پرنده‌‌ای که به رهایی رسید.

چند سال پیش نامه‌ای دریافت کردم از ثمینه باغچه‌بان که اینطور نوشته بود:
{آقای فرهاد حسن‌زاده
من با خواندن کتاب چتری با پروانه‌های سفید، خیلی به شما ارادت پیدا کرده‌ام.
اگر این یادداشت را گرفتید به من خبر بدهید.
ارادتمند، ثمینه باغچه‌بان.}
و من که ذوق زده شده بودم از این نامه‌ی ساده‌ی مهربان در جوابش نوشتم :
{ثمینه‌خانم عزیز، سلام
شما آن سوی دنیا من این سو. شما آمریکا، من ایران، تهران، یوسف آباد، خیابان ... . شما حالا دارید می‌خوانید و من می‌نویسم. من می‌نویسم قبل از این که شما بخوانید. من گنجشک‌های زیادی توی عمرم دیده‌ام. اما حالا توی قلبم گنجشکی بال بال می‌زند که سر از کارش در نمی‌آورم. به او می‌گویم ساکت باش خوشبال! او خوشبال است و من خوشحال. انگشتهایم روی کلیدهای حروف سرگردان هستند. انگشتهایم هم خوشبال هستند. مثل پروانه‌ای که می‌نشیند و پا می‌شود و قرار ندارد.🔻🔻متن کامل🔻🔻
17
چند سال پیش نامه‌ای دریافت کردم از ثمینه باغچه‌بان که اینطور نوشته بود:
{آقای فرهاد حسن‌زاده
من با خواندن کتاب چتری با پروانه‌های سفید، خیلی به شما ارادت پیدا کرده‌ام.
اگر این یادداشت را گرفتید به من خبر بدهید.
ارادتمند، ثمینه باغچه‌بان.}
و من که ذوق زده شده بودم از این نامه‌ی ساده‌ی مهربان در جوابش نوشتم :
{ثمینه‌خانم عزیز، سلام
شما آن سوی دنیا من این سو. شما آمریکا، من ایران، تهران، یوسف آباد، خیابان ... . شما حالا دارید می‌خوانید و من می‌نویسم. من می‌نویسم قبل از این که شما بخوانید. من گنجشک‌های زیادی توی عمرم دیده‌ام. اما حالا توی قلبم گنجشکی بال بال می‌زند که سر از کارش در نمی‌آورم. به او می‌گویم ساکت باش خوشبال! او خوشبال است و من خوشحال. انگشتهایم روی کلیدهای حروف سرگردان هستند. انگشتهایم هم خوشبال هستند. مثل پروانه‌ای که می‌نشیند و پا می‌شود و قرار ندارد.
ثمینه‌خانم. من حالا سرشارم از حسی عزیز که توصیفش با تمام قدرت نویسندگی‌ام دشوار است. و به درستی نمی‌دانم چرا الکی دارم با خوشحال و خوشبال بازی می‌کنم. چرا مِن و مِن می کنم تا حرف اصلی را به زبان بیاورم. حرف اصلی! خب حرف اصلی چیست. حرف اصلی... حرف اصلی... شاید جادوی کلمات باشد. جادوی قصه و حرف نهفته در پوسته‌ی پسته. حرفی که شما آن را از پوسته بیرون می‌کشید و جلوی چشم می‌آورید و به دیگران نشانش می‌دهید. من قصه می‌نویسم. بله. می‌نویسم. صدها قصه نوشته‌ام. و هزارها نفر درباره‌ی قصه‌هایم حرف زده‌اند. اما حرف شما و حرف‌های شما طعم دیگری دارند. نه صرفاً به خاطر این که فرزند جبار باغچه‌بان هستید. همان که عکسش و درسش در کتاب فارسی کودکی‌ام بود. اعتبار شما به خود شماست. نمی‌دانم چطور بگویم شما از دورانی آمده‌اید که خودش بخشی از تاریخ معاصر ماست و شما که حرف می‌زنید گویی تاریخ باید خاموش بماند. کلام شما آن تکه سیمی است که مرا به جهانی وصل می‌کند که همگان امکان احساسش را ندارند. و از سویی شما دختر همان مردی هستید که عکسش و اسمش توی کتاب درسی‌ام بود و سال‌هاست از کتاب کنده شده و رفته در ناخودآگاهم حک شده. و کسی چه می‌داند شاید همان ناخودآگاهی که از درس جبار باغچه بان نمره‌ی پانزده گرفت امروز توانسته کتابی بنویسد که دختر جبار باغچه‌بان با شوق از خواندنش حرف می‌زند. از چتری با پروانه‌های سفید. همان پروانه‌ای که بال زدنش در جنگلی آفریقایی موجب توفانی می شود در امریکا یا ...
بگذریم. داشتم از جادوی کلمات می‌گفتم. اگر من و شما الان و از این طریق داریم با هم گفت‌وگو می‌کنیم حاصل چیزی نیست جز جادوی کلمات. و من خوشبالی‌ام از همین است. دو انسان از دو قطب دنیا و از دو زمان متفاوت بی آنکه همدیگر را دیده باشند اما دغدغه‌های مشترک دارند و تنها وجه مشترکشان زبان است و قصه.
خوشحال و خوشبال باشید.}
و این نامه‌ها تا مدتی کوتاه ادامه داشت. او گاهی از دلبستگی‌هایش می‌نوشت و گاهی گلایه از آدم‌ها و گاهی نکته‌ای برای خنده‌ای که خنده‌اش را به‌وضوح می‌دیدم. یک بار یکی از داستان‌هایش را برایم فرستاد که به همت دوستانم در مجله رشد دانش‌آموز یا به قول خودش (پیک) منتشر شد. و یک بار عکسی از عروسکی که خودش ساخته بود و از فلسفه‌اش حرف زده بود.
حالا او سفر کرده و با خود می‌گویم خوش به حالت و خوش به بالت که نیک زندگی کردی.
30
2025/10/21 20:03:36
Back to Top
HTML Embed Code: