✅مورد کرونا و داستان «علم»
✔️گفته میشود که یکی از ویژگیهای عصر مدرن، «علمگرایی» است. مدرنیته با نوعی ایمان به علم و تواناییهای آن همراه بود، که علم میتواند مسائل آدمی را حل کند و زندگی بهتری برای او به ارمغان آورد. پیشرفتهای پزشکی، به ویژه در زمینه درمان بیماریهای همهگیر، مهمترین نشانه برای استعلای علم در مقام خدایگان جدیدی برای آدمیان بود. «روش» علمی الگویی بود که باید در همهی عرصههای حیات تسری مییافت. اینگونه بود که در قرن نوزدهم، همه معارف با معیار نزدیکی یا دوری از «علم» سنجیده شدند، چیزهای بسیاری که برای قرنها توجیهگر عملکرد آسمان و زمین بودند برچسب خرافه یافتند و [حداقل موقتاً] کنار گذاشته شدند. حتی در علومِ انسانی[اجتماعی] مهمترین چالش نزدیکی یا دوری به علم و مشخصاً علومی مانند فیزیک بود، و اینکه آیا اساساً علم هستند یا نه؟
✔️اما علمِ مدرن منتقدانی هم داشت. از نیچه و تولستوی گرفته تا وبر و بعدها نظریهپردازان مکتب فرانکفورت، منتقد این جایگاه برین برای علم بودند. البته آن¬ها هم برخی دستاوردها را انکار نمیکردند اما هریک از موضعی به واسازی علم به مثابهی معرفت نهایی پرداختند. تولستوی و وبر بر نوعی جدایی عرصه¬ی «است» و «باید»، یا «واقعیت» و «ارزش» تاکید داشتند. وبر معتقد بود که اگرچه علم ممکن است بهترین وسایل برای رسیدن به اهداف مشخصی را پیش روی ما بگذارد، اما به تامل دربارهی خود این اهداف نمیپردازد و در نهایت پرسشِ [در زندگی] «چه باید کرد؟» را بیپاسخ میگذارد. دیگرانی بر این نکته پای فشردند که علم، اگرچه از «رهاییبخشی» صحبت میکند، اما خود واجد نوعی سلطه و یاریرسانِ آن است؛ میتواند ابزاری شود در دست قدرتها برای کنترل و بهنجارسازیِ بیشتر آدمیان.
✔️در قرن بیستم، به ویژه بعد از جنگهای جهانی، علم جایگاه اجتماعیاش را تاحدی از دست داد. در حالیکه دانشمندان هر روز خبر از اکتشافات جدید میدادند[که شاید مهمترینشان بمب اتم بود] اما در عرصهی زندگی روزمره هیاهویی بر نمیانگیخت. تغییر و تحولاتی بسیاری صورت گرفته بود، تحولات در پزشکی و صنایع انکارناپذیر نبود، علم تواناییهای بشر را به شکل عجیبی گسترش داده بود، طبیعت مسخر شده بود اما عصر درخشان «علمگرایی» و اتکا به آن سرآمده بود. علم خود فاجعهها آفریده بود و حالا خود وحشتناک بنظر میرسید. شاید هم به این خاطر که از یک زمانی به بعد، آدمیان در متن زندگی روزمرهشان، دیگر جلوه مثبتی از علم نمیدیدند. آنها اکتشافات جدید را چیزهایی دور از خود، و نهایتاً مفید به حال قدرتها یا اغنیا میدانستند[ و البته در تحلیل نهایی همیشه چنین بوده و خواهد بود]. این بود که علم به چیزی دور از جامعه و در نهایت آدمی بدل شد؛ مستقر در آزمایشگاههایی که معلوم نیست چه میکنند و کارشان چه حاصلی دارد؟
✔️اما شاید این داستان کرونا، اعادهی حیثیتی هرچند موقتی برای علم باشد. حالا همه چشم به آن آزمایشگاهها دوختهاند تا مگر نتیجه آزمایش و خطاهای بسیار، ساخت واکسنی باشد که آدمی را نجات دهد از این ویروس عالمگیر. گویا علم دوباره قرار است خصلت شمولگرایانهاش را اعاده کند و مهمتر اینکه دوباره به متن زندگی روزمره آدمیان باز گردد.
✍️محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/696
✔️گفته میشود که یکی از ویژگیهای عصر مدرن، «علمگرایی» است. مدرنیته با نوعی ایمان به علم و تواناییهای آن همراه بود، که علم میتواند مسائل آدمی را حل کند و زندگی بهتری برای او به ارمغان آورد. پیشرفتهای پزشکی، به ویژه در زمینه درمان بیماریهای همهگیر، مهمترین نشانه برای استعلای علم در مقام خدایگان جدیدی برای آدمیان بود. «روش» علمی الگویی بود که باید در همهی عرصههای حیات تسری مییافت. اینگونه بود که در قرن نوزدهم، همه معارف با معیار نزدیکی یا دوری از «علم» سنجیده شدند، چیزهای بسیاری که برای قرنها توجیهگر عملکرد آسمان و زمین بودند برچسب خرافه یافتند و [حداقل موقتاً] کنار گذاشته شدند. حتی در علومِ انسانی[اجتماعی] مهمترین چالش نزدیکی یا دوری به علم و مشخصاً علومی مانند فیزیک بود، و اینکه آیا اساساً علم هستند یا نه؟
✔️اما علمِ مدرن منتقدانی هم داشت. از نیچه و تولستوی گرفته تا وبر و بعدها نظریهپردازان مکتب فرانکفورت، منتقد این جایگاه برین برای علم بودند. البته آن¬ها هم برخی دستاوردها را انکار نمیکردند اما هریک از موضعی به واسازی علم به مثابهی معرفت نهایی پرداختند. تولستوی و وبر بر نوعی جدایی عرصه¬ی «است» و «باید»، یا «واقعیت» و «ارزش» تاکید داشتند. وبر معتقد بود که اگرچه علم ممکن است بهترین وسایل برای رسیدن به اهداف مشخصی را پیش روی ما بگذارد، اما به تامل دربارهی خود این اهداف نمیپردازد و در نهایت پرسشِ [در زندگی] «چه باید کرد؟» را بیپاسخ میگذارد. دیگرانی بر این نکته پای فشردند که علم، اگرچه از «رهاییبخشی» صحبت میکند، اما خود واجد نوعی سلطه و یاریرسانِ آن است؛ میتواند ابزاری شود در دست قدرتها برای کنترل و بهنجارسازیِ بیشتر آدمیان.
✔️در قرن بیستم، به ویژه بعد از جنگهای جهانی، علم جایگاه اجتماعیاش را تاحدی از دست داد. در حالیکه دانشمندان هر روز خبر از اکتشافات جدید میدادند[که شاید مهمترینشان بمب اتم بود] اما در عرصهی زندگی روزمره هیاهویی بر نمیانگیخت. تغییر و تحولاتی بسیاری صورت گرفته بود، تحولات در پزشکی و صنایع انکارناپذیر نبود، علم تواناییهای بشر را به شکل عجیبی گسترش داده بود، طبیعت مسخر شده بود اما عصر درخشان «علمگرایی» و اتکا به آن سرآمده بود. علم خود فاجعهها آفریده بود و حالا خود وحشتناک بنظر میرسید. شاید هم به این خاطر که از یک زمانی به بعد، آدمیان در متن زندگی روزمرهشان، دیگر جلوه مثبتی از علم نمیدیدند. آنها اکتشافات جدید را چیزهایی دور از خود، و نهایتاً مفید به حال قدرتها یا اغنیا میدانستند[ و البته در تحلیل نهایی همیشه چنین بوده و خواهد بود]. این بود که علم به چیزی دور از جامعه و در نهایت آدمی بدل شد؛ مستقر در آزمایشگاههایی که معلوم نیست چه میکنند و کارشان چه حاصلی دارد؟
✔️اما شاید این داستان کرونا، اعادهی حیثیتی هرچند موقتی برای علم باشد. حالا همه چشم به آن آزمایشگاهها دوختهاند تا مگر نتیجه آزمایش و خطاهای بسیار، ساخت واکسنی باشد که آدمی را نجات دهد از این ویروس عالمگیر. گویا علم دوباره قرار است خصلت شمولگرایانهاش را اعاده کند و مهمتر اینکه دوباره به متن زندگی روزمره آدمیان باز گردد.
✍️محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/696
Telegram
آمیزش افق ها
✅مورد کرونا و داستان «علم»
✔️گفته میشود که یکی از ویژگیهای عصر مدرن، «علمگرایی» است. مدرنیته با نوعی ایمان به علم و تواناییهای آن همراه بود، که علم میتواند مسائل آدمی را حل کند و زندگی بهتری برای او به ارمغان آورد. پیشرفتهای پزشکی، به ویژه در زمینه…
✔️گفته میشود که یکی از ویژگیهای عصر مدرن، «علمگرایی» است. مدرنیته با نوعی ایمان به علم و تواناییهای آن همراه بود، که علم میتواند مسائل آدمی را حل کند و زندگی بهتری برای او به ارمغان آورد. پیشرفتهای پزشکی، به ویژه در زمینه…
✅درباره رمان «باغ همسایه»
✍️خوسه دونوسو، ترجمه عبدالله کوثری، نشر آگاه
✔️تاریخ معاصرِ آمریکای لاتین تاریخ کودتاها و دیکتاتوریها هم هست؛ و البته تاریخ تبعید. تبعید مخالفان و روشنکفران. از این جهت بیراه نیست اگر بگوییم که فرهنگ این کشورها، عموماً در جایی بیرون از سرزمین اصلی پرورانده شد. در پاریس، و البته بیش از هر جا در اسپانیا. این تبعیدیان ساکنِ اروپا شدند، به امید آنکه اتفاقی بیفتد، برافتادن دیکتاتوریها. گاهی با هم جدال داشتند، برچسب میزدند، لیبرال، فاشیست، مرتجع، کمونیست. اما یاریرسان هم بودند. حامی هم. این هویت فقط ناشی از زبان غالباً مشترک نیست، داستان تجربه و سرنوشت مشترک هم هست. کودتا، قتلعام، دیکتاتوری، شکنجه و البته تبعید و اینچنین است که تجربه شیلی را، به آرژانتین، اکوادور، پرو، برزیل و جاهای دیگر گره میزند. نوعی «هویت قارهای»ِ عجیب.
✔️«باغ همسایه»، نوشته خوسه دونوسو را در این بستر باید دید. خولیو، نویسنده میانسالی است اهل شیلی. پیش از کودتای پینوشه در دانشگاه ادبیات انگلیسی درس میداده. در جریان کودتا بازداشت میشود، به مدت شش روز، آزادی. و سپس تبعید. چند داستان کوتاه نوشته که منتقدان ستایش کردهاند. حالا اما درگیر رمانی است که ناشران نمیپذیرند. میگویند «بیش از حد شخصی است». باید رمان را بازنویسی کند. کاری فرساینده. زمانی امید میرفت نویسندهای شود همرده با نویسندگان بزرگ «دوران شکوفایی» ادبیات آمریکای لاتین؛ مارکز، یوسا. اما انگار نه.
ما با او زمانی آشنا میشویم که زندگیاش را سایه شوم ناتوانی، تردید و شکست فراگرفته است. فشار مالی در تبعید، چالش با گلوریا، این رابطه عشق و نفرت، و با پسرش پاتریک که در نوجوانی، به تنگآمده از پدر، خانه را ترک کرده است. در جمع تبعیدیانی با مشکلات فراوان؛ در چالش با فرزندانشان، این نسل به دنیاآمده در تبعید، که خسته از شنیدن داستان کودتاها و گفتن از پینوشه و آلنده، از جلادان و قهرمانان، از همه چیز بریدهاند. سانچو، دوست قدیمی خولیو، ثروتمند و البته «غیرسیاسی»، او و گلوریا را دعوت میکند تا در غیابش، تابستان را در آپارتمانِ مجلل او در مادرید سر کنند. که کمی حالشان عوض شود. آپارتمان او مشرف به باغی اعیانی است. آنجاست که خولیو آن زیبارو را میبیند، با آن قامت کشیده و موهای طلایی. که خیالش پر و بال میگیرد به قصد راززدایی از این جوانی، زیبایی و سرور. آن باغ اما، فقط داستان دیدزدن نیست، پنجرهای است رو به شیلی. خانه مادرش. مادری که حالا محتضر منتظر اوست. خانهای که حتی بعد از مرگ مادرش، وقتی غمبار میگوید «حالا من پسر هیچکس نیستم»، راضی به فروشش نیست، که فروختن آن خانه به معنای «بیسرزمینیِ» اوست.
✔️آن تابستان در خانه سانچو، شکست از پیِ شکست بار میآید. دست آخر خولیو، بعد از اینکه رمان بازنویسیشده هم رد میشود، با فریب، پولی فراهم میکند تا با گلوریا به مراکش بروند.مسافرت و دیدار پاتریک که آنجاست. جایی که میخواهد پایانی بدهد به ناکامیها؛ که در سیاهی شب، تنها، در آن کوچه پس کوچههای شرقی گم و گور شود. برای همیشه.
فصل آخر «باغ همسایه» را گلوریا روایت میکند. در حالیکه در کافهای روبروی نوریا مونکلوس، ناشر برجسته آثار ادبی نشسته است. هم او که چندبار رمان خولیو را رد کرده بود. نوریا با شوق از زیبایی و درخشش رمانی میگوید که گلوریا نوشته و اینکه این رمان ماندگار خواهد شد. اما مگر گلوریا نویسنده است؟ نکند خولیو، راوی فصول پیشین رمان چیزی را پنهان یا قلب کرده باشد؟ آری. البته گلوریا نویسنده نبود. اما آن تصویری که خولیو از او میسازد، که در کارها ناتمام است، گاهی بیحوصله و بیعلاقه، کسی که دنبال بلاگردانیست برای ناکامیهای خودش، دلخواهِ خود اوست نه آن گلوریای «واقعی». گلوریا از زندگیاش میگوید. از آن شبی که خولیو رفت، به قصدِ بازنگشتن [اما بازگشت]. میگوید شکست خولیو او را دگرگون کرده. از «زندان» خود به درآورده. « شکست نهایی خولیو بیش از هر چیز دیگر به من کمک کرد تا از افسردگی بیرون بیایم. من نیاز به این داشتم که او را با قدرتی کمتر ببینم. آیا خولیو با شکست خودش، اشتباه پدرم را در بیرونآوردن من از مدرسه، وقتی شاگرد اول بودم و خواب دکترشدن میدیدم جبران نمیکرد؟».
✔️باغ همسایه رمان دوگانههاست: جوانی/پیری، تن/ذهن، فاخر/مبتذل. و آدمهایش گرفتار در این دوگانهها، سودای آن دیگری را دارند. اگر نبود فصل آخر کتاب، موفقیت ادبی گلوریا، این رمان سراسر شکست بود. شکست آدمهایی به تنگ آمده از خود و دیگران. «باغ همسایه» اگرچه از کودتاها و سیاست حرف میزند، اما رمانی سیاسی نیست. اینجا بیشترین وزن را «تاریخ» دارد. گرهخوردگیهای تاریخ با زندگی افراد، و آدمهایی که انگار توان فراروی از وزن تاریخ را ندارند.
✍️محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/698
✍️خوسه دونوسو، ترجمه عبدالله کوثری، نشر آگاه
✔️تاریخ معاصرِ آمریکای لاتین تاریخ کودتاها و دیکتاتوریها هم هست؛ و البته تاریخ تبعید. تبعید مخالفان و روشنکفران. از این جهت بیراه نیست اگر بگوییم که فرهنگ این کشورها، عموماً در جایی بیرون از سرزمین اصلی پرورانده شد. در پاریس، و البته بیش از هر جا در اسپانیا. این تبعیدیان ساکنِ اروپا شدند، به امید آنکه اتفاقی بیفتد، برافتادن دیکتاتوریها. گاهی با هم جدال داشتند، برچسب میزدند، لیبرال، فاشیست، مرتجع، کمونیست. اما یاریرسان هم بودند. حامی هم. این هویت فقط ناشی از زبان غالباً مشترک نیست، داستان تجربه و سرنوشت مشترک هم هست. کودتا، قتلعام، دیکتاتوری، شکنجه و البته تبعید و اینچنین است که تجربه شیلی را، به آرژانتین، اکوادور، پرو، برزیل و جاهای دیگر گره میزند. نوعی «هویت قارهای»ِ عجیب.
✔️«باغ همسایه»، نوشته خوسه دونوسو را در این بستر باید دید. خولیو، نویسنده میانسالی است اهل شیلی. پیش از کودتای پینوشه در دانشگاه ادبیات انگلیسی درس میداده. در جریان کودتا بازداشت میشود، به مدت شش روز، آزادی. و سپس تبعید. چند داستان کوتاه نوشته که منتقدان ستایش کردهاند. حالا اما درگیر رمانی است که ناشران نمیپذیرند. میگویند «بیش از حد شخصی است». باید رمان را بازنویسی کند. کاری فرساینده. زمانی امید میرفت نویسندهای شود همرده با نویسندگان بزرگ «دوران شکوفایی» ادبیات آمریکای لاتین؛ مارکز، یوسا. اما انگار نه.
ما با او زمانی آشنا میشویم که زندگیاش را سایه شوم ناتوانی، تردید و شکست فراگرفته است. فشار مالی در تبعید، چالش با گلوریا، این رابطه عشق و نفرت، و با پسرش پاتریک که در نوجوانی، به تنگآمده از پدر، خانه را ترک کرده است. در جمع تبعیدیانی با مشکلات فراوان؛ در چالش با فرزندانشان، این نسل به دنیاآمده در تبعید، که خسته از شنیدن داستان کودتاها و گفتن از پینوشه و آلنده، از جلادان و قهرمانان، از همه چیز بریدهاند. سانچو، دوست قدیمی خولیو، ثروتمند و البته «غیرسیاسی»، او و گلوریا را دعوت میکند تا در غیابش، تابستان را در آپارتمانِ مجلل او در مادرید سر کنند. که کمی حالشان عوض شود. آپارتمان او مشرف به باغی اعیانی است. آنجاست که خولیو آن زیبارو را میبیند، با آن قامت کشیده و موهای طلایی. که خیالش پر و بال میگیرد به قصد راززدایی از این جوانی، زیبایی و سرور. آن باغ اما، فقط داستان دیدزدن نیست، پنجرهای است رو به شیلی. خانه مادرش. مادری که حالا محتضر منتظر اوست. خانهای که حتی بعد از مرگ مادرش، وقتی غمبار میگوید «حالا من پسر هیچکس نیستم»، راضی به فروشش نیست، که فروختن آن خانه به معنای «بیسرزمینیِ» اوست.
✔️آن تابستان در خانه سانچو، شکست از پیِ شکست بار میآید. دست آخر خولیو، بعد از اینکه رمان بازنویسیشده هم رد میشود، با فریب، پولی فراهم میکند تا با گلوریا به مراکش بروند.مسافرت و دیدار پاتریک که آنجاست. جایی که میخواهد پایانی بدهد به ناکامیها؛ که در سیاهی شب، تنها، در آن کوچه پس کوچههای شرقی گم و گور شود. برای همیشه.
فصل آخر «باغ همسایه» را گلوریا روایت میکند. در حالیکه در کافهای روبروی نوریا مونکلوس، ناشر برجسته آثار ادبی نشسته است. هم او که چندبار رمان خولیو را رد کرده بود. نوریا با شوق از زیبایی و درخشش رمانی میگوید که گلوریا نوشته و اینکه این رمان ماندگار خواهد شد. اما مگر گلوریا نویسنده است؟ نکند خولیو، راوی فصول پیشین رمان چیزی را پنهان یا قلب کرده باشد؟ آری. البته گلوریا نویسنده نبود. اما آن تصویری که خولیو از او میسازد، که در کارها ناتمام است، گاهی بیحوصله و بیعلاقه، کسی که دنبال بلاگردانیست برای ناکامیهای خودش، دلخواهِ خود اوست نه آن گلوریای «واقعی». گلوریا از زندگیاش میگوید. از آن شبی که خولیو رفت، به قصدِ بازنگشتن [اما بازگشت]. میگوید شکست خولیو او را دگرگون کرده. از «زندان» خود به درآورده. « شکست نهایی خولیو بیش از هر چیز دیگر به من کمک کرد تا از افسردگی بیرون بیایم. من نیاز به این داشتم که او را با قدرتی کمتر ببینم. آیا خولیو با شکست خودش، اشتباه پدرم را در بیرونآوردن من از مدرسه، وقتی شاگرد اول بودم و خواب دکترشدن میدیدم جبران نمیکرد؟».
✔️باغ همسایه رمان دوگانههاست: جوانی/پیری، تن/ذهن، فاخر/مبتذل. و آدمهایش گرفتار در این دوگانهها، سودای آن دیگری را دارند. اگر نبود فصل آخر کتاب، موفقیت ادبی گلوریا، این رمان سراسر شکست بود. شکست آدمهایی به تنگ آمده از خود و دیگران. «باغ همسایه» اگرچه از کودتاها و سیاست حرف میزند، اما رمانی سیاسی نیست. اینجا بیشترین وزن را «تاریخ» دارد. گرهخوردگیهای تاریخ با زندگی افراد، و آدمهایی که انگار توان فراروی از وزن تاریخ را ندارند.
✍️محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/698
Telegram
آمیزش افق ها
✅درباره رمان «باغ همسایه»
✍️خوسه دونوسو، ترجمه عبدالله کوثری، نشر آگاه
✔️تاریخ معاصرِ آمریکای لاتین تاریخ کودتاها و دیکتاتوریها هم هست؛ و البته تاریخ تبعید. تبعید مخالفان و روشنکفران. از این جهت بیراه نیست اگر بگوییم که فرهنگ این کشورها، عموماً در جایی بیرون…
✍️خوسه دونوسو، ترجمه عبدالله کوثری، نشر آگاه
✔️تاریخ معاصرِ آمریکای لاتین تاریخ کودتاها و دیکتاتوریها هم هست؛ و البته تاریخ تبعید. تبعید مخالفان و روشنکفران. از این جهت بیراه نیست اگر بگوییم که فرهنگ این کشورها، عموماً در جایی بیرون…
✅انقلاب از درون قدرت
✳️صحبت های پرویز فتاح تکرار کارآمدترین استراتژی در بلوک قدرت است: «به جنگ همه رفتن». اما این استراتژی با مقدمهای مردمپسند شروع میکند و به نتیجهای غیرمردمی میرسد . اینکه همه دستشان آلوده است، اینکه با فضایی سراسر تباهی سروکار داریم، اینکه داستانِ این جناح و آن جناح نیست. وضعیت فعلی محصول همه است و بنابراین تنها راه، نوعی فرارویِ انقلابی است. بله انقلابی. این استراتژی، قائل به فهم مشترکی میان گوینده و فرد ایرانی است: من هم، منِ کنشگر سیاسی، مثل شما شهروندان میدانم که همه تا خرخره غرق در فسادند. بقیه هم میدانند، اما یا خود آلودهاند، یا جرات گفتنش را ندارند. من هم میدانم که باید انقلاب کرد، اما انقلابی از درون خودِ قدرت، نه انقلاب شهروندان. من سوژه انقلابی میشوم. انقلاب را به من بسپارید. از این جهت و در تمام این سالها، منتقدان وضع موجود در درون بلوک قدرت، ایده انقلاب یا خوانشی از آن را مصادره کردهاند که هدفش سلب سوژگی از مردم و جامعه است.
✍️محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/700
✳️صحبت های پرویز فتاح تکرار کارآمدترین استراتژی در بلوک قدرت است: «به جنگ همه رفتن». اما این استراتژی با مقدمهای مردمپسند شروع میکند و به نتیجهای غیرمردمی میرسد . اینکه همه دستشان آلوده است، اینکه با فضایی سراسر تباهی سروکار داریم، اینکه داستانِ این جناح و آن جناح نیست. وضعیت فعلی محصول همه است و بنابراین تنها راه، نوعی فرارویِ انقلابی است. بله انقلابی. این استراتژی، قائل به فهم مشترکی میان گوینده و فرد ایرانی است: من هم، منِ کنشگر سیاسی، مثل شما شهروندان میدانم که همه تا خرخره غرق در فسادند. بقیه هم میدانند، اما یا خود آلودهاند، یا جرات گفتنش را ندارند. من هم میدانم که باید انقلاب کرد، اما انقلابی از درون خودِ قدرت، نه انقلاب شهروندان. من سوژه انقلابی میشوم. انقلاب را به من بسپارید. از این جهت و در تمام این سالها، منتقدان وضع موجود در درون بلوک قدرت، ایده انقلاب یا خوانشی از آن را مصادره کردهاند که هدفش سلب سوژگی از مردم و جامعه است.
✍️محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/700
Telegram
آمیزش افق ها
✅انقلاب از درون قدرت
✳️صحبت های پرویز فتاح تکرار کارآمدترین استراتژی در بلوک قدرت است: «به جنگ همه رفتن». اما این استراتژی با مقدمهای مردمپسند شروع میکند و به نتیجهای غیرمردمی میرسد . اینکه همه دستشان آلوده است، اینکه با فضایی سراسر تباهی سروکار داریم،…
✳️صحبت های پرویز فتاح تکرار کارآمدترین استراتژی در بلوک قدرت است: «به جنگ همه رفتن». اما این استراتژی با مقدمهای مردمپسند شروع میکند و به نتیجهای غیرمردمی میرسد . اینکه همه دستشان آلوده است، اینکه با فضایی سراسر تباهی سروکار داریم،…
✅وضعیت ماخولیایی
✔️فروید تمایز مهمی قائل میشود بین ماتم و ماخولیا: دو واکنش در قبال از دستدادگی. در ماتم [یا سوگواری]، فرد به تدریج با ابژهِ رفته وداع میکند. چیزی شاید تدریجی و زمانبر، کلیت آن اما مبتنی است بر تصدیقِ از دستدادگی. ابژهی [عشق] دیگر نیست، وحشتناک است، میدانیم، اما رفته است. مازادی نیست که در ناخودآگاه خانه کند. تمام داستان ماخولیا اما مبتنی بر مقاومتی گویا بیحاصل است، رفتن را باور نکردن، انکار آن. از دستدادگی وارد قلمرو ناخودآگاه میشود و پس از چندی، دیگر حتی معلوم نیست چه چیزی از دست رفته. لاجرم چیزی برای سوگواری هم باقی نمیماند. فروید معتقد بود که موضوع ماتم جهان است، جهان اینجا فقیر میشود و شاید حقیر، در ماخولیا اما خودِ نفس یا اِگو ست که فقیر و در نهایت حقیر میشود.
✔️این روزهای ما، کمی هم ماخولیایی میماند. حسِ ازدستدادنی مدام[در زندگیهای شخصی و اجتماعی، هر دو]، بدون داشتن تصور روشنی از ابژه از دسترفته، اینکه چه بود؟ که بود؟ نبودش چه بر سر ما آورده؟ از دسترفتگی در ما و ناخودآگاهمان خانه کرده ، ضعیف شدهایم و شکننده. و ناتوان از سوگواری، با خورهای به جان افتاده و حسی از درماندگی سر میکنیم.
✍️محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/701
✔️فروید تمایز مهمی قائل میشود بین ماتم و ماخولیا: دو واکنش در قبال از دستدادگی. در ماتم [یا سوگواری]، فرد به تدریج با ابژهِ رفته وداع میکند. چیزی شاید تدریجی و زمانبر، کلیت آن اما مبتنی است بر تصدیقِ از دستدادگی. ابژهی [عشق] دیگر نیست، وحشتناک است، میدانیم، اما رفته است. مازادی نیست که در ناخودآگاه خانه کند. تمام داستان ماخولیا اما مبتنی بر مقاومتی گویا بیحاصل است، رفتن را باور نکردن، انکار آن. از دستدادگی وارد قلمرو ناخودآگاه میشود و پس از چندی، دیگر حتی معلوم نیست چه چیزی از دست رفته. لاجرم چیزی برای سوگواری هم باقی نمیماند. فروید معتقد بود که موضوع ماتم جهان است، جهان اینجا فقیر میشود و شاید حقیر، در ماخولیا اما خودِ نفس یا اِگو ست که فقیر و در نهایت حقیر میشود.
✔️این روزهای ما، کمی هم ماخولیایی میماند. حسِ ازدستدادنی مدام[در زندگیهای شخصی و اجتماعی، هر دو]، بدون داشتن تصور روشنی از ابژه از دسترفته، اینکه چه بود؟ که بود؟ نبودش چه بر سر ما آورده؟ از دسترفتگی در ما و ناخودآگاهمان خانه کرده ، ضعیف شدهایم و شکننده. و ناتوان از سوگواری، با خورهای به جان افتاده و حسی از درماندگی سر میکنیم.
✍️محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/701
Telegram
آمیزش افق ها
✅وضعیت ماخولیایی
✔️فروید تمایز مهمی قائل میشود بین ماتم و ماخولیا: دو واکنش در قبال از دستدادگی. در ماتم [یا سوگواری]، فرد به تدریج با ابژهِ رفته وداع میکند. چیزی شاید تدریجی و زمانبر، کلیت آن اما مبتنی است بر تصدیقِ از دستدادگی. ابژهی [عشق] دیگر نیست،…
✔️فروید تمایز مهمی قائل میشود بین ماتم و ماخولیا: دو واکنش در قبال از دستدادگی. در ماتم [یا سوگواری]، فرد به تدریج با ابژهِ رفته وداع میکند. چیزی شاید تدریجی و زمانبر، کلیت آن اما مبتنی است بر تصدیقِ از دستدادگی. ابژهی [عشق] دیگر نیست،…
✅سرزنشکردنِ قربانی
✔️کسانی هم هستند که با شنیدن روایت آزارهای جنسی، رو میکنند به قربانیان و آنها را متهم میکنند. اینجاست که یک ایدئولوژی جدید و خطرناک سر بر میآورد: «سرزنشکردن قربانی». این مفهوم را مشخصاً ویلیام رایان در سال 1971 و در کتابی با همین نام مطرح کرده است. شمولیت این مفهوم از نظر رایان فراتر از مورد مشخصِ آزارها و تجاوزهای جنسی است. او ردِ «فرایند عام سرزنشکردن قربانی را تقریباً در همه مسائل اجتماعی جامعه» مییابد. از نظر رایان «سرزنشکردن قربانی ایدئولوژی است که نابرابریهای اجتماعی موجود را توجیه میکند»؛ مثلاً آزارهای جنسی را به طرز پوشش یا رفتار زنان و یا نهایتاً آموزش نادیدگیِ آنها نسبت میدهد. وضعیت بهداشتیِ نامناسب زاغهها را به کمبود اطلاعات بهداشتی یا ضعف فرهنگ مهاجرین میداند، مهاجرینی که هنوز فرهنگ زندگی در شهرهای بزرگ را نیاموختهاند؛ یا ضعف عملکرد آموزشیِ کودکان طبقه کارگر را صرفاً ناشی از خانواده یا مادران بیسواد میداند. در نتیجه مثلاً از نوعی «آموزش جبرانی» صحبت میکند و نه تغییرات ساختاری در نظام مدارس.
✔️ ایدئولوژیِ «سرزنشکردنِ قربانی» را لزوماً نه مرتجعان یا مثلاً ایدئولوژیهای محافظهکار، که بعضی مصلحان اجتماعی، با رویکردی کمابیش اومانیستی، نمایندگی میکنند. کسانی که شاید تحصیلکرده باشند، برخی اساتید دانشگاه، بوروکراتهای دولتی و محققان اجتماعی. غایت ایدئولوژیِ «سرزنشکردنِ قربانی» نه تغییر جامعه که تغییر قربانی است، یعنی «نیروهای اجتماعیِ قربانیساز را نادیده میگیرد و خواهان تغییر قربانی است». البته این ایدئولوژی بر شرایط محیطی هم تاکید دارد، اما محیط از نظر آنها هیچگاه جامعه، یا ساختارهای سیاسی و اقتصادی نیست، بلکه هنگام صحبت از محیط در نهایت به خانواده یا نظام فرهنگی[منظورشان از فرهنگ بیشتر نوعی سبک زندگی است] ارجاع میدهند.
✔️آنهایی که دارند قربانیان آزار جنسی را سرزنش میکنند، البته گاه نماینده تفکرات ارتجاعی هستند که زن از پیش در نظرشان متهم است. اما غالب این سرزنشگران به تعبیر رایان با ژستی مدرن و البته از دریچه نوعی «خیرخواهی» وارد داستان میشوند[اساساً یکی از ویژگیهای سرزنشگر این است که خود را خیرخواه قربانی و دغدغهمند در قبال او میداند]. اما با نادیدهگرفتنِ یک فرماسیون اجتماعی، بی هیچ اشارهای به تعدیگر و نیروهای حافظ آن، همه چیز را به ضعف قربانی، کمدانشی یا بیپروایی او حواله میدهند. هدف از اصلاحات اجتماعی در نظر آنها این است: آنچه باید تغییر کند یا «بهبود» یابد خودِ قربانی است.
✍️محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/702
✔️کسانی هم هستند که با شنیدن روایت آزارهای جنسی، رو میکنند به قربانیان و آنها را متهم میکنند. اینجاست که یک ایدئولوژی جدید و خطرناک سر بر میآورد: «سرزنشکردن قربانی». این مفهوم را مشخصاً ویلیام رایان در سال 1971 و در کتابی با همین نام مطرح کرده است. شمولیت این مفهوم از نظر رایان فراتر از مورد مشخصِ آزارها و تجاوزهای جنسی است. او ردِ «فرایند عام سرزنشکردن قربانی را تقریباً در همه مسائل اجتماعی جامعه» مییابد. از نظر رایان «سرزنشکردن قربانی ایدئولوژی است که نابرابریهای اجتماعی موجود را توجیه میکند»؛ مثلاً آزارهای جنسی را به طرز پوشش یا رفتار زنان و یا نهایتاً آموزش نادیدگیِ آنها نسبت میدهد. وضعیت بهداشتیِ نامناسب زاغهها را به کمبود اطلاعات بهداشتی یا ضعف فرهنگ مهاجرین میداند، مهاجرینی که هنوز فرهنگ زندگی در شهرهای بزرگ را نیاموختهاند؛ یا ضعف عملکرد آموزشیِ کودکان طبقه کارگر را صرفاً ناشی از خانواده یا مادران بیسواد میداند. در نتیجه مثلاً از نوعی «آموزش جبرانی» صحبت میکند و نه تغییرات ساختاری در نظام مدارس.
✔️ ایدئولوژیِ «سرزنشکردنِ قربانی» را لزوماً نه مرتجعان یا مثلاً ایدئولوژیهای محافظهکار، که بعضی مصلحان اجتماعی، با رویکردی کمابیش اومانیستی، نمایندگی میکنند. کسانی که شاید تحصیلکرده باشند، برخی اساتید دانشگاه، بوروکراتهای دولتی و محققان اجتماعی. غایت ایدئولوژیِ «سرزنشکردنِ قربانی» نه تغییر جامعه که تغییر قربانی است، یعنی «نیروهای اجتماعیِ قربانیساز را نادیده میگیرد و خواهان تغییر قربانی است». البته این ایدئولوژی بر شرایط محیطی هم تاکید دارد، اما محیط از نظر آنها هیچگاه جامعه، یا ساختارهای سیاسی و اقتصادی نیست، بلکه هنگام صحبت از محیط در نهایت به خانواده یا نظام فرهنگی[منظورشان از فرهنگ بیشتر نوعی سبک زندگی است] ارجاع میدهند.
✔️آنهایی که دارند قربانیان آزار جنسی را سرزنش میکنند، البته گاه نماینده تفکرات ارتجاعی هستند که زن از پیش در نظرشان متهم است. اما غالب این سرزنشگران به تعبیر رایان با ژستی مدرن و البته از دریچه نوعی «خیرخواهی» وارد داستان میشوند[اساساً یکی از ویژگیهای سرزنشگر این است که خود را خیرخواه قربانی و دغدغهمند در قبال او میداند]. اما با نادیدهگرفتنِ یک فرماسیون اجتماعی، بی هیچ اشارهای به تعدیگر و نیروهای حافظ آن، همه چیز را به ضعف قربانی، کمدانشی یا بیپروایی او حواله میدهند. هدف از اصلاحات اجتماعی در نظر آنها این است: آنچه باید تغییر کند یا «بهبود» یابد خودِ قربانی است.
✍️محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/702
Telegram
آمیزش افق ها
✅سرزنشکردنِ قربانی
✔️کسانی هم هستند که با شنیدن روایت آزارهای جنسی، رو میکنند به قربانیان و آنها را متهم میکنند. اینجاست که یک ایدئولوژی جدید و خطرناک سر بر میآورد: «سرزنشکردن قربانی». این مفهوم را مشخصاً ویلیام رایان در سال 1971 و در کتابی با همین…
✔️کسانی هم هستند که با شنیدن روایت آزارهای جنسی، رو میکنند به قربانیان و آنها را متهم میکنند. اینجاست که یک ایدئولوژی جدید و خطرناک سر بر میآورد: «سرزنشکردن قربانی». این مفهوم را مشخصاً ویلیام رایان در سال 1971 و در کتابی با همین…
✅کرونا، ماسکها، چشمها، و نگاه
✍️فواد مولودی
✔️این روزها درباره کرونا بسیار گفتهاند و نوشتهاند. در باب تبعات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آن نظرورزی کردهاند. برخی نیز بر دلالتهای فردی و فکری و فلسفی آن دست گذاشتهاند: اینکه در این ایام "دیگری" به مثابه تهدید بر "من" آشکار میشود؛ اینکه "بدن" خود "دیگری" شده است و "تن" - که طبیعیترین و نااندیشیدهترین حلقه اتصال روان و هستی بود و در کلیتی تفکیکناپذیر با روان و وجود، هستندگی و بودن ما را تضمین میکرد- اینک از ما "فاصله" گرفته است و دیگر طبیعی نیست ( همچون تن در حالت بیماری که شخص بیمار بیرون و دور از خود میداندش)؛ و بسیاری نظرورزی های دیگر.
✔️کرونا، اما، وجه جالب دیگری نیز یافته است: اینکه تقریبا همگی ما ماسک میزنیم و چهره پوشاندهایم و جز چشمهامان چیز دیگری پیدا نیست. از امکان رابطهگیری از طریق خطوط چهره و لب و دهان و غیره محروم ماندهایم و به جز چشم، راهی برای پیوند با "دیگری" نداریم. گویی تمام نیروی روانیمان را در چشم باید جمع آوریم. گاه احساس میکنیم (برای من که پیش آمده است) دیگران با چشم سخن میگویند و واژه ها مستقیم از چشم ها سرازیر می شود. زبانِ نگاه در پیچیدهترین حالت شکل گرفته است و میتوانیم بگوییم که این نگاه "نگاه خیره" است.
✔️پیش از این، سارتر و لکان درباره "نگاه خیره" سخن گفته بودند و به نظر میرسد آرایشان در این باب، زبانِ حال اکنون باشد؛ سارتر مثال جالبی میزند: تصور کنید در تنهایی و در شخصیترین حالت ممکن قرار دارید و خود را فارغ از هر نظارت و نگاه و کنترلی میدانید (مثلا در تنهایی خود در اتاقتان جلو آینه شکلک های مسخره در میآورید) و ناگاه در مییابید در تمام این مدت شخص دیگری نگاهش را بر شما دوخته بوده است. سارتر میگوید این "نگاه خیره" دیگری به مثابه تهدید به انقراض من و نابودی خودآگاهی من است. انسجام "خود" از هم میپاشد و احساس میکنم زیر بار "نگاه" دیگری له شدهام.
✔️ژاک لکان "نگاه خیره" را به طرزی عجیبتر تحلیل میکند: "نگاه خیره" به طرزی غریب میان "سوژه" و "دیگری" معلق است. به هر دو تعلق دارد و به هیچ یک تعلق ندارد. همزمان مشخص کننده دورترین و دگرترین بُعد "دیگری" است و به خود "سوژه" هم تعلق دارد. "نگاه خیره" دالّ بر وجود "دیگری" است و در آن "سوژه" احساس میکند زیر بار نگاه کسی است که او نمیبیندش ولی احساسش میکند. حتا فراتر از این، این "نگاه خیره" میتواند متعلق به کسی نباشد و از هیچ چشمی ساطع نشود. میتواند نگاهی باشد که کلیت نظام نمادین را اشغال میکند و اگر ما نتوانیم به تعلیقش درآوریم "انسجام" خود از هم میپاشد.
✔️در این ایام، چشمها و نگاهها هولناک شدهاند و تاب آوردنشان دشوار. گویی هر نگاهی، نگاهی خیره است و دلالتهایش را نمیتوان تمییز داد. و شاید فراتر از این، همه شمولی و کلیت کرونا همان کلیت "نگاه خیره" باشد.
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/703
✍️فواد مولودی
✔️این روزها درباره کرونا بسیار گفتهاند و نوشتهاند. در باب تبعات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آن نظرورزی کردهاند. برخی نیز بر دلالتهای فردی و فکری و فلسفی آن دست گذاشتهاند: اینکه در این ایام "دیگری" به مثابه تهدید بر "من" آشکار میشود؛ اینکه "بدن" خود "دیگری" شده است و "تن" - که طبیعیترین و نااندیشیدهترین حلقه اتصال روان و هستی بود و در کلیتی تفکیکناپذیر با روان و وجود، هستندگی و بودن ما را تضمین میکرد- اینک از ما "فاصله" گرفته است و دیگر طبیعی نیست ( همچون تن در حالت بیماری که شخص بیمار بیرون و دور از خود میداندش)؛ و بسیاری نظرورزی های دیگر.
✔️کرونا، اما، وجه جالب دیگری نیز یافته است: اینکه تقریبا همگی ما ماسک میزنیم و چهره پوشاندهایم و جز چشمهامان چیز دیگری پیدا نیست. از امکان رابطهگیری از طریق خطوط چهره و لب و دهان و غیره محروم ماندهایم و به جز چشم، راهی برای پیوند با "دیگری" نداریم. گویی تمام نیروی روانیمان را در چشم باید جمع آوریم. گاه احساس میکنیم (برای من که پیش آمده است) دیگران با چشم سخن میگویند و واژه ها مستقیم از چشم ها سرازیر می شود. زبانِ نگاه در پیچیدهترین حالت شکل گرفته است و میتوانیم بگوییم که این نگاه "نگاه خیره" است.
✔️پیش از این، سارتر و لکان درباره "نگاه خیره" سخن گفته بودند و به نظر میرسد آرایشان در این باب، زبانِ حال اکنون باشد؛ سارتر مثال جالبی میزند: تصور کنید در تنهایی و در شخصیترین حالت ممکن قرار دارید و خود را فارغ از هر نظارت و نگاه و کنترلی میدانید (مثلا در تنهایی خود در اتاقتان جلو آینه شکلک های مسخره در میآورید) و ناگاه در مییابید در تمام این مدت شخص دیگری نگاهش را بر شما دوخته بوده است. سارتر میگوید این "نگاه خیره" دیگری به مثابه تهدید به انقراض من و نابودی خودآگاهی من است. انسجام "خود" از هم میپاشد و احساس میکنم زیر بار "نگاه" دیگری له شدهام.
✔️ژاک لکان "نگاه خیره" را به طرزی عجیبتر تحلیل میکند: "نگاه خیره" به طرزی غریب میان "سوژه" و "دیگری" معلق است. به هر دو تعلق دارد و به هیچ یک تعلق ندارد. همزمان مشخص کننده دورترین و دگرترین بُعد "دیگری" است و به خود "سوژه" هم تعلق دارد. "نگاه خیره" دالّ بر وجود "دیگری" است و در آن "سوژه" احساس میکند زیر بار نگاه کسی است که او نمیبیندش ولی احساسش میکند. حتا فراتر از این، این "نگاه خیره" میتواند متعلق به کسی نباشد و از هیچ چشمی ساطع نشود. میتواند نگاهی باشد که کلیت نظام نمادین را اشغال میکند و اگر ما نتوانیم به تعلیقش درآوریم "انسجام" خود از هم میپاشد.
✔️در این ایام، چشمها و نگاهها هولناک شدهاند و تاب آوردنشان دشوار. گویی هر نگاهی، نگاهی خیره است و دلالتهایش را نمیتوان تمییز داد. و شاید فراتر از این، همه شمولی و کلیت کرونا همان کلیت "نگاه خیره" باشد.
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/703
Telegram
آمیزش افق ها
✅کرونا، ماسکها، چشمها، و نگاه
✍️فواد مولودی
✔️این روزها درباره کرونا بسیار گفتهاند و نوشتهاند. در باب تبعات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آن نظرورزی کردهاند. برخی نیز بر دلالتهای فردی و فکری و فلسفی آن دست گذاشتهاند: اینکه در این ایام "دیگری" به مثابه…
✍️فواد مولودی
✔️این روزها درباره کرونا بسیار گفتهاند و نوشتهاند. در باب تبعات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آن نظرورزی کردهاند. برخی نیز بر دلالتهای فردی و فکری و فلسفی آن دست گذاشتهاند: اینکه در این ایام "دیگری" به مثابه…
فقط كف صابون.pdf
268.7 KB
🛑 داستان کوتاه
✅ «فقط کف صابون»
✍️هرناندو تلز
✍️ترجمه: اسماعیل فصیح
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/704
✅ «فقط کف صابون»
✍️هرناندو تلز
✍️ترجمه: اسماعیل فصیح
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/704
✅نزاع فرهنگگرایان و نافرهنگگرایان
✍️آرش جمشیدپور
✔️مدتیست مباحثۀ فرهنگگرایان و نافرهنگگرایان شکلِ تندِ پرخاشجویانهای به خود گرفته است. فرهنگگرایان «ظاهراً» تصور میکنند که تغییرِ فرهنگ بر تغییرِ سیاست و اقتصاد اولویت دارد، و نافرهنگگرایان «ظاهراً» به عکسِ آن باور دارند. این عصارۀ منازعۀ اخیر است. اما هنوز مقدماتِ بحث روشن نیست و طرفینِ نزاع تصورِ روشنی از مواضعِ یکدیگر ندارند. مفاهیمِ منازعه چندان روشن نیست. از چیستیِ دقیقِ فرهنگ و سیاست و اقتصاد که بگذریم، اساساً مرزِ این سه قلمرو چگونه از هم متمایز میشود؟ مراد از «اولویتِ» فرهنگ بر سیاست و اقتصاد یا برعکس چیست؟ اما از این دست پرسشهای مفهومیِ اولیه که بگذریم، پرسشهای ناروشن و ابهاماتِ بسیارِ دیگری هم وجود دارد. فقط سه مورد از آنها را مرور میکنیم.
1. فرهنگگرایان میگویند تا فرهنگ انسانها، یعنی باورها و احساسات و رفتارها و خواستهها (در ادامه، «بارخ»)، عوض نشود، هیچ تغییری در نهادها و ساختارهای سیاسی و اقتصادی رخ نخواهد داد. این سخن به چه معناست؟ مثالی بزنیم. یکی از فعالانِ حقوقِ زن چند سال پیش به نقل از آمارِ دولتی گفته بود که حدودِ 60 درصدِ زنان در ایران خشونتِ خانگی را تجربه میکنند. فرهنگگرایان ادعا میکنند تا بخشی از بارخهای انسانها عوض نشود، تغییری در نهادها و ساختارهای ضدزن رخ نخواهد داد. اما اینجا پرسشی مطرح میشود: آیا نافرهنگگرایان منکرِ ادعای فرهنگگرایان هستند؟ آیا نافرهنگگرایان میگویند که نهادها و ساختارهای نامطوبِ ضدزن ممکن است تغییر کنند، بی آن که در بارخهای «هیچ» انسانی تغییری ایجاد شده باشد؟ گمان نمیکنم هیچ نافرهنگگرایی با ادعای فرهنگگرایان مخالف باشد. نافرهنگگرایان هم احتمالا میپذیرند که برای تغییرِ نهادها و ساختارهای ضدزن باید در بارخهای تعدادی از افراد (ولو آن افراد به عددِ انگشتانِ دست باشند) تغییری رخ دهد. اما در این صورت، نزاعِ طرفین دقیقاً بر سر چیست؟
2. سخنان و نوشتههای فرهنگگرایان ابهاماتی دارد که به سوءِفهمهایی دامن میزند. یکی از این ابهامات به جملاتِ فاقدِ سورِ منطقی (همه، بعضی، هیچ) مربوط میشود. یکی از جملاتِ تیپیکالِ فرهنگگرایان را بخوانیم: «روشنفکرِ فرهنگی ... مردم را 75 میلیون گرگی میداند که گرفتارِ دولتمردانی بدتر شدهاند». توجه کنید که واژۀ «مردم» هیچ نور سورِ منطقی (همه یا بعضی) ندارد. همین نوع سخنان است که نافرهنگگرایان را وامیدارد که فرهنگگرایان را مجیزگوی قدرت بدانند (چنان که فرهنگگرایان هم نافرهنگگرایان را مجیزگوی مردم میدانند). نافرهنگگرایان میپرسند آیا در هر رویدادِ اجتماعی (برای نمونه، ماجرای اخیرِ برادرانِ افکاری) باید «تکتکِ» ایرانیان را گرگ و در نتیجه مسئول دانست؟ فرهنگگرایان بهصراحت چنین سخنی نمیگویند، ولی جملاتِ مبهمِ آنان چنین فحوایی را به ذهن متبادر میکند. این جملاتِ مبهم به اعتراضاتِ نافرهنگگرایانۀ دیگری هم دامن میزنند. در نوشتههای نافرهنگگرایان به کرات به این اعتراض برمیخوریم که آیا باید برای تغییرِ هر قانون، نهاد یا ساختارِ نامطلوب نخست بارخهای «مردم» (همۀ مردم؟) را تغییر دهیم؟ از آن جا که چنین چیزی نوعی تعلیق به محال محسوب میشود، نافرهنگگرایان به فرهنگگرایان اِشکال میکنند که آنها راهِ تغییراتِ اجتماعی را سد میکنند. فرهنگگرایان احتمالاً منظورِ دیگری دارند، اما سخنانِ مبهمِ آنان آتشِ نزاع را تندتر کرده است.
3. نافرهنگگرایان اعتراض میکنند که برای تغییراتِ فرهنگیِ مطلوبِ فرهنگگرایان چه تعداد از مردم باید دچار تحول شوند؟ فرهنگگرایان در پاسخ میگویند که این تعداد از کمترین حد تا بیشترین حد را شامل میشود و این پرسش اساساً بیاهمیت است. من اعتراضِ نافرهنگگرایان را وارد نمیدانم، اما معتقدم اعتراضِ دیگری را میتوان مطرح کرد. پرسشِ مهمتر این است که «کدام بارخها» باید تغییر کنند تا بتوان عاجلترین و حادترین مصائب و بدبختیهای اجتماعی را از میان برد؟ روشنفکرانِ نافرهنگگرا به دنبالِ جامعهای آزاد و برابر و عادلانه و دموکراتیکاند. پرسشِ محوری این است که برای رسیدن به چنین مطلوباتی کدام دسته از بارخها باید تغییر کنند؟ در همۀ جهان مردم انواعِ بارخهای کاذب و نابجا و نادرست و نامطوب دارند. همۀ افراد اصنافِ باورهای کاذب در موردِ کیهان، اتم، اقتصاد، دین، علم، تاریخ، سیاست و ... دارند. اما مسئله تغییرِ همۀ بارخها نیست. مسئله فقط تغییرِ آن دسته از بارخهاست که مسببِ مصائبِ اجتماعیِ ما هستند. شوربختانه، فرهنگگرایان سخنِ چندانی در پاسخ به این پرسش نمیگویند.
✔️نزاعِ فرهنگگرایان و نافرهنگگرایان پیچیدهتر از آن است که بتوان آن را در یک پستِ تلگرامی فیصله داد. با این همه، نتیجۀ مطالبِ قبلی دستکم این است که هنوز ابهامات و پرسشهای بسیاری ناروشن باقی ماندهاند.
✍️آرش جمشیدپور
✔️مدتیست مباحثۀ فرهنگگرایان و نافرهنگگرایان شکلِ تندِ پرخاشجویانهای به خود گرفته است. فرهنگگرایان «ظاهراً» تصور میکنند که تغییرِ فرهنگ بر تغییرِ سیاست و اقتصاد اولویت دارد، و نافرهنگگرایان «ظاهراً» به عکسِ آن باور دارند. این عصارۀ منازعۀ اخیر است. اما هنوز مقدماتِ بحث روشن نیست و طرفینِ نزاع تصورِ روشنی از مواضعِ یکدیگر ندارند. مفاهیمِ منازعه چندان روشن نیست. از چیستیِ دقیقِ فرهنگ و سیاست و اقتصاد که بگذریم، اساساً مرزِ این سه قلمرو چگونه از هم متمایز میشود؟ مراد از «اولویتِ» فرهنگ بر سیاست و اقتصاد یا برعکس چیست؟ اما از این دست پرسشهای مفهومیِ اولیه که بگذریم، پرسشهای ناروشن و ابهاماتِ بسیارِ دیگری هم وجود دارد. فقط سه مورد از آنها را مرور میکنیم.
1. فرهنگگرایان میگویند تا فرهنگ انسانها، یعنی باورها و احساسات و رفتارها و خواستهها (در ادامه، «بارخ»)، عوض نشود، هیچ تغییری در نهادها و ساختارهای سیاسی و اقتصادی رخ نخواهد داد. این سخن به چه معناست؟ مثالی بزنیم. یکی از فعالانِ حقوقِ زن چند سال پیش به نقل از آمارِ دولتی گفته بود که حدودِ 60 درصدِ زنان در ایران خشونتِ خانگی را تجربه میکنند. فرهنگگرایان ادعا میکنند تا بخشی از بارخهای انسانها عوض نشود، تغییری در نهادها و ساختارهای ضدزن رخ نخواهد داد. اما اینجا پرسشی مطرح میشود: آیا نافرهنگگرایان منکرِ ادعای فرهنگگرایان هستند؟ آیا نافرهنگگرایان میگویند که نهادها و ساختارهای نامطوبِ ضدزن ممکن است تغییر کنند، بی آن که در بارخهای «هیچ» انسانی تغییری ایجاد شده باشد؟ گمان نمیکنم هیچ نافرهنگگرایی با ادعای فرهنگگرایان مخالف باشد. نافرهنگگرایان هم احتمالا میپذیرند که برای تغییرِ نهادها و ساختارهای ضدزن باید در بارخهای تعدادی از افراد (ولو آن افراد به عددِ انگشتانِ دست باشند) تغییری رخ دهد. اما در این صورت، نزاعِ طرفین دقیقاً بر سر چیست؟
2. سخنان و نوشتههای فرهنگگرایان ابهاماتی دارد که به سوءِفهمهایی دامن میزند. یکی از این ابهامات به جملاتِ فاقدِ سورِ منطقی (همه، بعضی، هیچ) مربوط میشود. یکی از جملاتِ تیپیکالِ فرهنگگرایان را بخوانیم: «روشنفکرِ فرهنگی ... مردم را 75 میلیون گرگی میداند که گرفتارِ دولتمردانی بدتر شدهاند». توجه کنید که واژۀ «مردم» هیچ نور سورِ منطقی (همه یا بعضی) ندارد. همین نوع سخنان است که نافرهنگگرایان را وامیدارد که فرهنگگرایان را مجیزگوی قدرت بدانند (چنان که فرهنگگرایان هم نافرهنگگرایان را مجیزگوی مردم میدانند). نافرهنگگرایان میپرسند آیا در هر رویدادِ اجتماعی (برای نمونه، ماجرای اخیرِ برادرانِ افکاری) باید «تکتکِ» ایرانیان را گرگ و در نتیجه مسئول دانست؟ فرهنگگرایان بهصراحت چنین سخنی نمیگویند، ولی جملاتِ مبهمِ آنان چنین فحوایی را به ذهن متبادر میکند. این جملاتِ مبهم به اعتراضاتِ نافرهنگگرایانۀ دیگری هم دامن میزنند. در نوشتههای نافرهنگگرایان به کرات به این اعتراض برمیخوریم که آیا باید برای تغییرِ هر قانون، نهاد یا ساختارِ نامطلوب نخست بارخهای «مردم» (همۀ مردم؟) را تغییر دهیم؟ از آن جا که چنین چیزی نوعی تعلیق به محال محسوب میشود، نافرهنگگرایان به فرهنگگرایان اِشکال میکنند که آنها راهِ تغییراتِ اجتماعی را سد میکنند. فرهنگگرایان احتمالاً منظورِ دیگری دارند، اما سخنانِ مبهمِ آنان آتشِ نزاع را تندتر کرده است.
3. نافرهنگگرایان اعتراض میکنند که برای تغییراتِ فرهنگیِ مطلوبِ فرهنگگرایان چه تعداد از مردم باید دچار تحول شوند؟ فرهنگگرایان در پاسخ میگویند که این تعداد از کمترین حد تا بیشترین حد را شامل میشود و این پرسش اساساً بیاهمیت است. من اعتراضِ نافرهنگگرایان را وارد نمیدانم، اما معتقدم اعتراضِ دیگری را میتوان مطرح کرد. پرسشِ مهمتر این است که «کدام بارخها» باید تغییر کنند تا بتوان عاجلترین و حادترین مصائب و بدبختیهای اجتماعی را از میان برد؟ روشنفکرانِ نافرهنگگرا به دنبالِ جامعهای آزاد و برابر و عادلانه و دموکراتیکاند. پرسشِ محوری این است که برای رسیدن به چنین مطلوباتی کدام دسته از بارخها باید تغییر کنند؟ در همۀ جهان مردم انواعِ بارخهای کاذب و نابجا و نادرست و نامطوب دارند. همۀ افراد اصنافِ باورهای کاذب در موردِ کیهان، اتم، اقتصاد، دین، علم، تاریخ، سیاست و ... دارند. اما مسئله تغییرِ همۀ بارخها نیست. مسئله فقط تغییرِ آن دسته از بارخهاست که مسببِ مصائبِ اجتماعیِ ما هستند. شوربختانه، فرهنگگرایان سخنِ چندانی در پاسخ به این پرسش نمیگویند.
✔️نزاعِ فرهنگگرایان و نافرهنگگرایان پیچیدهتر از آن است که بتوان آن را در یک پستِ تلگرامی فیصله داد. با این همه، نتیجۀ مطالبِ قبلی دستکم این است که هنوز ابهامات و پرسشهای بسیاری ناروشن باقی ماندهاند.
✅رشته تویت سعید ارکانزاده یزدی
⬅️کتاب جدید رلف دوبلی که یک کتاب عامهپسند و بازاری است در همین سال ۲۰۲۰ منتشر شده و تاکنون سه ترجمه از آن به بازار آمده: «دیگر اخبار نخوانید»، نشر نو، «اخبار را دنبال نکنید»، نشر مهرگان خرد، «هنر بیخبر زیستن»، نشر آرادمان. تازه یک ترجمه دیگر هم در راه است: «پیگیر اخبار نباشید»، نشر چشمه
عنوان کتابهای قبلی نویسنده معلوم میکند کتاب جدیدش در چه مایههایی است: «هنر شفاف اندیشیدن»، «هنر خوب زندگیکردن». دوبلی در «خواندن اخبار را متوقف کنید» ایدهای یکخطی را مطرح میکند و در ۱۵۰ صفحه همان را تکرار میکند. میگوید اخبار شما را ناراحت میکنند، بنابراین آنها راکنار بگذارید. هیچ رسانهای را دنبال نکنید. اگر خبر مهم باشد بههرحال به گوشتان خواهد خورد. بهجایش کتاب و مقالههای بلند بخوانید. منظورش از رسانه هم فقط امثال سان و فاکسنیوز نیست. منظورش نیویورک تایمز و گاردین و هر رسانه دیگری است. میگوید ۱۰ سال است هیچ خبری را دنبال نمیکند. دوبلی یک تاجر و کارآفرین سوییسی است. خیلی بعید است یک چنین آدمی ۱۰ سال کل رسانههای دنیا را کنار گذاشته باشد. اما بالاخره اصل بر صداقت آدمهاست؛ حتما راستش را گفته است
⬅️در آخر، یک «ای کاش» هم باقی میماند: ای کاش این همه علاقهای که به ترجمه سریع کتابهای اینچنینی داریم... برای ترجمه کتابهای بهدردبخور حوزه ارتباطات و رسانه هم داشتیم. کتاب «افکار عمومی» والتر لیپمن (۱۹۲۲) هنوز ترجمه نشده، یا «چهار تئوری مطبوعات» (۱۹۵۶) شرام و سیبرت و پترسون، یا «مقایسه نظامهای رسانهای» (۲۰۰۳) هالین و مانچینی، یا «روزنامهنگاری شبکهای» (۲۰۱۱) آنسگارد هاینریش. حتی کتاب «خبر فوری» (۲۰۱۸) آلن راسبریجر که ۲۰ سال سردبیر گاردین بوده هم هنوز توجه ناشری را جلب نکرده. اتفاقا همین آقای دوبلی توی کتابش با افتخار تعریف میکند که چطور ایده خود را جلوی ۵۰ خبرنگار گاردین ارایه کرده و چطور راسبریجر بعد از ارایه، بدون خداحافظی از اتاق آمده بیرون.
http://uupload.ir/files/dbh8_ehelc7dxsaegrdc.jpg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/707
⬅️کتاب جدید رلف دوبلی که یک کتاب عامهپسند و بازاری است در همین سال ۲۰۲۰ منتشر شده و تاکنون سه ترجمه از آن به بازار آمده: «دیگر اخبار نخوانید»، نشر نو، «اخبار را دنبال نکنید»، نشر مهرگان خرد، «هنر بیخبر زیستن»، نشر آرادمان. تازه یک ترجمه دیگر هم در راه است: «پیگیر اخبار نباشید»، نشر چشمه
عنوان کتابهای قبلی نویسنده معلوم میکند کتاب جدیدش در چه مایههایی است: «هنر شفاف اندیشیدن»، «هنر خوب زندگیکردن». دوبلی در «خواندن اخبار را متوقف کنید» ایدهای یکخطی را مطرح میکند و در ۱۵۰ صفحه همان را تکرار میکند. میگوید اخبار شما را ناراحت میکنند، بنابراین آنها راکنار بگذارید. هیچ رسانهای را دنبال نکنید. اگر خبر مهم باشد بههرحال به گوشتان خواهد خورد. بهجایش کتاب و مقالههای بلند بخوانید. منظورش از رسانه هم فقط امثال سان و فاکسنیوز نیست. منظورش نیویورک تایمز و گاردین و هر رسانه دیگری است. میگوید ۱۰ سال است هیچ خبری را دنبال نمیکند. دوبلی یک تاجر و کارآفرین سوییسی است. خیلی بعید است یک چنین آدمی ۱۰ سال کل رسانههای دنیا را کنار گذاشته باشد. اما بالاخره اصل بر صداقت آدمهاست؛ حتما راستش را گفته است
⬅️در آخر، یک «ای کاش» هم باقی میماند: ای کاش این همه علاقهای که به ترجمه سریع کتابهای اینچنینی داریم... برای ترجمه کتابهای بهدردبخور حوزه ارتباطات و رسانه هم داشتیم. کتاب «افکار عمومی» والتر لیپمن (۱۹۲۲) هنوز ترجمه نشده، یا «چهار تئوری مطبوعات» (۱۹۵۶) شرام و سیبرت و پترسون، یا «مقایسه نظامهای رسانهای» (۲۰۰۳) هالین و مانچینی، یا «روزنامهنگاری شبکهای» (۲۰۱۱) آنسگارد هاینریش. حتی کتاب «خبر فوری» (۲۰۱۸) آلن راسبریجر که ۲۰ سال سردبیر گاردین بوده هم هنوز توجه ناشری را جلب نکرده. اتفاقا همین آقای دوبلی توی کتابش با افتخار تعریف میکند که چطور ایده خود را جلوی ۵۰ خبرنگار گاردین ارایه کرده و چطور راسبریجر بعد از ارایه، بدون خداحافظی از اتاق آمده بیرون.
http://uupload.ir/files/dbh8_ehelc7dxsaegrdc.jpg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/707
✅کارکرد ایدئولوژی چیست؟ در سادهترین برداشت، قلبِ واقعیت، یا تحمیل چیزی دروغین به عنوان واقعیت. که در نهایت میخواهد جهان و تلقی ما از آن و مناسباتش را شکل دهد.
✅به گمانم آن طرح جلدِ پیشینِ کتاب ریاضیات سوم، سراسر ایدئولوژیک بود. دلالت آن تصویر چه بود؟ که اینجا دختران و پسران، هردو، فرصت وجود دارند، امکان علمآموزی و یادگیری و پیشرفت و از این چیزها. کاملاً برابر. و چیزی مانع دختران نیست. و همه میدانستیم که موانع بسیار است، که برابری وجود ندارد، که تبعیضی نه اتفاقی، که سازمانیافته و آیینی در کار است. آن تصویر پیشین، حضور دختران روی جلد، واقعیت را پنهان یا دگرگون میکرد، نوعی پالایش وضع موجود، به دروغ، و تصویری کاملاً ایدئولوژیک و تبلیغاتی بود. و حالا این کار را هم نمیکند. این است تصور اصلی دم و دستگاه قدرت.
✅میدانم، دیدن این تصویر جدید عذابآور است، بخصوص برای دختران و تاثیری که برخودانگاره آنها میگذارد. اما شاید بهتر شد. بگذارید با قدرت آنچنان که هست روبرو شویم، با وجه وقیح ایدئولوژی، که دیر یا زود پرده از خود بر میدارد.
✍️محمد هدایتی
http://uupload.ir/files/cwdb_dea7a15a-a59c-47dc-b1ad-0b86efff81de.jpg
✅به گمانم آن طرح جلدِ پیشینِ کتاب ریاضیات سوم، سراسر ایدئولوژیک بود. دلالت آن تصویر چه بود؟ که اینجا دختران و پسران، هردو، فرصت وجود دارند، امکان علمآموزی و یادگیری و پیشرفت و از این چیزها. کاملاً برابر. و چیزی مانع دختران نیست. و همه میدانستیم که موانع بسیار است، که برابری وجود ندارد، که تبعیضی نه اتفاقی، که سازمانیافته و آیینی در کار است. آن تصویر پیشین، حضور دختران روی جلد، واقعیت را پنهان یا دگرگون میکرد، نوعی پالایش وضع موجود، به دروغ، و تصویری کاملاً ایدئولوژیک و تبلیغاتی بود. و حالا این کار را هم نمیکند. این است تصور اصلی دم و دستگاه قدرت.
✅میدانم، دیدن این تصویر جدید عذابآور است، بخصوص برای دختران و تاثیری که برخودانگاره آنها میگذارد. اما شاید بهتر شد. بگذارید با قدرت آنچنان که هست روبرو شویم، با وجه وقیح ایدئولوژی، که دیر یا زود پرده از خود بر میدارد.
✍️محمد هدایتی
http://uupload.ir/files/cwdb_dea7a15a-a59c-47dc-b1ad-0b86efff81de.jpg
✅همهچیز در "عشق" میگنجد: سخنی در باب "کریستین و کید" گلشیری
✔️"کریستین و کید گلشیری" هیچگاه تجدید چاپ نشد (چاپ اول، ۱۳۵۰). در همان چاپ اول نیز بیمهریها دید. به شهادت خود گلشیری ،حتا اعضای حلقه اصفهان نیز که عمدتاً همچون خود او نگاهی زیباییشناسانه به ادبیات داشتند چندانش نپسندیدند. برخی نیز نوشتند که سه سال پس از درخشش شازده احتجاب، گلشیری با این رمان شکست ادبی خود را رقم زده است. انگار پس از انقلاب این دیدگاه تعدیل شد و برخی از یاران گلشیری که از نزدیک دیدگاه داستانی او را میشناختند ارزش این رمان را دریافتند و بعدها هم مطالبی در باب آن نگاشتند
✔️به باور من، اما، این رمان اگر جرئت نکنم بگویم مهمترین عاشقانه تاریخ داستان ایرانی، که حداقل یکی از درخشانترین آنها است. این تحسین و ستایش فقط از باب صناعت کمنظیر داستان و سبک روایتگری تازه آن نیست: میدانیم که گلشیری برای بار نخست، در این رمان، در حوزه زبان و روایتگری چنان مهارتی از خود نشان داده و چنان امکاناتی را از دل زبان فارسی بیرون کشیده که از هر نظر بیسابقه است. حتا ساخت و صناعت این رمان، به مراتب از شازده احتجاب نیز اندیشیدهتر و پختهتر است. بلکه فراتر از این، بیشتر به سبب آن است که به بهانه "عشق"، نسبت "شرق" و "غرب" را بازاندیشی کرده است. و زمینه این بازاندیشی، چیزی جز "زبان" نیست. به دیگر سخن، از عشق به زبان میرسیم و از زبان به هر آنچه که ما شرقیها غرب مینامیمش و غربیها ما را شرق. در این رمان، نه همچون آثار آل احمد داستان بهانهای برای ساختن تقابل است و غربستیزی، نه بستری است برای بافتن کلیات درباره تاریخ نسبت شرق و غرب. همه چیز در موقعیتی طبیعی قرار دارد و از رهگذر زندگی روزانه آدمهای این دو سنت در کنار همدیگر میگذرد.
✔️فتنهای عاشقانه درگرفته است میان نویسندهای ایرانی و زنی انگلیسی، زنی که همسر و دو فرزند دارد. هفت فصل رمان نه فقط شرح این فتنه، که مهمتر از آن، بازاندیشی و تفسیر واقعه است. مضمون داستان، تکراری است و سدهها سابقه دارد؛ اما در اینجا کیفیت مواجهه با موضوع و شیوه پرورش آن است که "مسئله" میشود. نویسنده - که همچون ابراهیمِ آینههای دردار، سایهای از خود گلشیری نیز هست- در معنای واقعه غور میکند و روایت را مجرایی برای تعمق در روان خود و در روان "دیگری" قرار میدهد و در فرایند بی پایان "شناخت" خود و دیگری مداقه میکند. برای این نویسنده، نوشتن فقط ثبت ماجرا نیست، بلکه ابزار اندیشیدن و فهمیدن است. عملِ نوشتنِ نویسنده است که رمان را ساختار میبخشد و خود رمان، وسیلهای است تا عمل نوشتنِ آن تحلیل شود. به دیگر سخن، نوشتن، و اندیشیدن به چگونگی نوشتن، در هم آمیخته میشود.
✔️نویسنده آن گاه که از گذشته مینویسد نمیخواهد آن را ثبت کند، بلکه آن را "میسازد" تا همان باشد که سخن رقمش زده است. و عجیبتر از این، درباره "فردا"ی ممکن مینویسد تا واقعه را مقدّر کند: تقدیر واقعه در سخن رقم خورده است. دقیقا همچون داستان آفرینش. سناپور به درستی مینویسد که «آفرینش داستان به مثابه آفرینش خلقت انگاشته شده است و گلشیری بدین سبب بوده که بر پیشانی هر یک از هفت فصل رمان، جملهای از سفرِ پیدایش کتاب مقدس را حک کرده است».
✔️کریستین غربی است اما معصومیتی غریب دارد: پیش از ازدواج با کید، مورد تجاوز واقع شده است. در دوره ازدواج شبهایی پر از "تنهایی" از سر گذرانده است و شاهد تنخواهی و تنوعطلبیهای مکرر شوهر بوده است. حتا آن گاه که در پی انتقام از شوهر افتاده است بازیچهای بیش نبوده و سعید و مرد آلمانی بازیش دادهاند. پس از رفتن مرد آلمانی، کریستین میگوید "تصویر"ش دیگر در آینه اتاق نمانده بود. کریستین حتا در بازی شطرنج هم همیشه بازنده است و به قول نویسنده «دلش برای مهرههای سیاه طرف، بیشتر از مهرههای سفید خودش میسوخت». نویسنده اینها را میداند و در نوشتهاش بهشان اندیشیده است. او اکنون آمده تا روح زن را تسخیر کند و میکند. هر چند زبان همدیگر را خوب نمیفهمند اما عشق را معنا میکنند و ماه عسلشان، کشف شبانه پاییزِ کوچههای اصفهان است.
✔️دو روح شرقی و غربی در کنار هم قرار میگیرند و اتحاد جان را ممکن میسازند. مهم اتحاد جان است و چون شکل گرفت نویسنده تمهیدی میاندیشد تا کریستین به همراه بچههایش به غرب بازگردد و خود او در "خانه زبان" و در "تن واژگان" سکنی میگزیند. او همچون اسلاف شرقی¬اش، عشق را در حرمان و جدایی معنا میکند و در عملی فرهنگی متبلورش میسازد. تمام واژگان بوی عشق میدهند و شاید تمام واقعه برای آن باشد تا زبان عشق در تاریخ بشر مکرر گردد «از کشو دست راست یک دسته کاغذ بیرون کشید. صافشان کرد. بی خط بودند. دست کشید روی سفیدی کاغذ، آرام، انگار که پوست کریستین باشد...»
✍️فواد مولودی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/709
✔️"کریستین و کید گلشیری" هیچگاه تجدید چاپ نشد (چاپ اول، ۱۳۵۰). در همان چاپ اول نیز بیمهریها دید. به شهادت خود گلشیری ،حتا اعضای حلقه اصفهان نیز که عمدتاً همچون خود او نگاهی زیباییشناسانه به ادبیات داشتند چندانش نپسندیدند. برخی نیز نوشتند که سه سال پس از درخشش شازده احتجاب، گلشیری با این رمان شکست ادبی خود را رقم زده است. انگار پس از انقلاب این دیدگاه تعدیل شد و برخی از یاران گلشیری که از نزدیک دیدگاه داستانی او را میشناختند ارزش این رمان را دریافتند و بعدها هم مطالبی در باب آن نگاشتند
✔️به باور من، اما، این رمان اگر جرئت نکنم بگویم مهمترین عاشقانه تاریخ داستان ایرانی، که حداقل یکی از درخشانترین آنها است. این تحسین و ستایش فقط از باب صناعت کمنظیر داستان و سبک روایتگری تازه آن نیست: میدانیم که گلشیری برای بار نخست، در این رمان، در حوزه زبان و روایتگری چنان مهارتی از خود نشان داده و چنان امکاناتی را از دل زبان فارسی بیرون کشیده که از هر نظر بیسابقه است. حتا ساخت و صناعت این رمان، به مراتب از شازده احتجاب نیز اندیشیدهتر و پختهتر است. بلکه فراتر از این، بیشتر به سبب آن است که به بهانه "عشق"، نسبت "شرق" و "غرب" را بازاندیشی کرده است. و زمینه این بازاندیشی، چیزی جز "زبان" نیست. به دیگر سخن، از عشق به زبان میرسیم و از زبان به هر آنچه که ما شرقیها غرب مینامیمش و غربیها ما را شرق. در این رمان، نه همچون آثار آل احمد داستان بهانهای برای ساختن تقابل است و غربستیزی، نه بستری است برای بافتن کلیات درباره تاریخ نسبت شرق و غرب. همه چیز در موقعیتی طبیعی قرار دارد و از رهگذر زندگی روزانه آدمهای این دو سنت در کنار همدیگر میگذرد.
✔️فتنهای عاشقانه درگرفته است میان نویسندهای ایرانی و زنی انگلیسی، زنی که همسر و دو فرزند دارد. هفت فصل رمان نه فقط شرح این فتنه، که مهمتر از آن، بازاندیشی و تفسیر واقعه است. مضمون داستان، تکراری است و سدهها سابقه دارد؛ اما در اینجا کیفیت مواجهه با موضوع و شیوه پرورش آن است که "مسئله" میشود. نویسنده - که همچون ابراهیمِ آینههای دردار، سایهای از خود گلشیری نیز هست- در معنای واقعه غور میکند و روایت را مجرایی برای تعمق در روان خود و در روان "دیگری" قرار میدهد و در فرایند بی پایان "شناخت" خود و دیگری مداقه میکند. برای این نویسنده، نوشتن فقط ثبت ماجرا نیست، بلکه ابزار اندیشیدن و فهمیدن است. عملِ نوشتنِ نویسنده است که رمان را ساختار میبخشد و خود رمان، وسیلهای است تا عمل نوشتنِ آن تحلیل شود. به دیگر سخن، نوشتن، و اندیشیدن به چگونگی نوشتن، در هم آمیخته میشود.
✔️نویسنده آن گاه که از گذشته مینویسد نمیخواهد آن را ثبت کند، بلکه آن را "میسازد" تا همان باشد که سخن رقمش زده است. و عجیبتر از این، درباره "فردا"ی ممکن مینویسد تا واقعه را مقدّر کند: تقدیر واقعه در سخن رقم خورده است. دقیقا همچون داستان آفرینش. سناپور به درستی مینویسد که «آفرینش داستان به مثابه آفرینش خلقت انگاشته شده است و گلشیری بدین سبب بوده که بر پیشانی هر یک از هفت فصل رمان، جملهای از سفرِ پیدایش کتاب مقدس را حک کرده است».
✔️کریستین غربی است اما معصومیتی غریب دارد: پیش از ازدواج با کید، مورد تجاوز واقع شده است. در دوره ازدواج شبهایی پر از "تنهایی" از سر گذرانده است و شاهد تنخواهی و تنوعطلبیهای مکرر شوهر بوده است. حتا آن گاه که در پی انتقام از شوهر افتاده است بازیچهای بیش نبوده و سعید و مرد آلمانی بازیش دادهاند. پس از رفتن مرد آلمانی، کریستین میگوید "تصویر"ش دیگر در آینه اتاق نمانده بود. کریستین حتا در بازی شطرنج هم همیشه بازنده است و به قول نویسنده «دلش برای مهرههای سیاه طرف، بیشتر از مهرههای سفید خودش میسوخت». نویسنده اینها را میداند و در نوشتهاش بهشان اندیشیده است. او اکنون آمده تا روح زن را تسخیر کند و میکند. هر چند زبان همدیگر را خوب نمیفهمند اما عشق را معنا میکنند و ماه عسلشان، کشف شبانه پاییزِ کوچههای اصفهان است.
✔️دو روح شرقی و غربی در کنار هم قرار میگیرند و اتحاد جان را ممکن میسازند. مهم اتحاد جان است و چون شکل گرفت نویسنده تمهیدی میاندیشد تا کریستین به همراه بچههایش به غرب بازگردد و خود او در "خانه زبان" و در "تن واژگان" سکنی میگزیند. او همچون اسلاف شرقی¬اش، عشق را در حرمان و جدایی معنا میکند و در عملی فرهنگی متبلورش میسازد. تمام واژگان بوی عشق میدهند و شاید تمام واقعه برای آن باشد تا زبان عشق در تاریخ بشر مکرر گردد «از کشو دست راست یک دسته کاغذ بیرون کشید. صافشان کرد. بی خط بودند. دست کشید روی سفیدی کاغذ، آرام، انگار که پوست کریستین باشد...»
✍️فواد مولودی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/709
Telegram
آمیزش افق ها
✅همهچیز در "عشق" میگنجد: سخنی در باب "کریستین و کید" گلشیری
✔️"کریستین و کید گلشیری" هیچگاه تجدید چاپ نشد (چاپ اول، ۱۳۵۰). در همان چاپ اول نیز بیمهریها دید. به شهادت خود گلشیری ،حتا اعضای حلقه اصفهان نیز که عمدتاً همچون خود او نگاهی زیباییشناسانه به…
✔️"کریستین و کید گلشیری" هیچگاه تجدید چاپ نشد (چاپ اول، ۱۳۵۰). در همان چاپ اول نیز بیمهریها دید. به شهادت خود گلشیری ،حتا اعضای حلقه اصفهان نیز که عمدتاً همچون خود او نگاهی زیباییشناسانه به…
Forwarded from اتچ بات
«آمیزش افق ها: جایی برای صحبت از ادبیات، سیاست، کمی هم جامعهشناسی»؛ این «هدفِ» کانال از روز اول بود. مجالی اگر باشد همان روال ادامه خواهد داشت. در کنارش ایده جدیدی در نظر داریم: معرفی و فروش کتاب. راستش این هدف، جدای از همه دغدغههای حقیقتاً آزاردهنده اقتصادی، تلاشی است برای تحقق یک خواسته و شاید رویا: «کتاب به مثابه حرفه». که سروکارمان با کتاب باشد و خب امورات زندگی هم با آن بگذرد. همان حداقلها. پس برنامه معرفی کتاب را با جدیت بیشتری دنبال میکنیم، کتابهای مختلف و به گمانمان خوب در حوزه ادبیات و علوم انسانی. خوشحال میشویم ما را دنبال کنید.
«کتابِ آبلوموف»، این نامِ صفحهِ معرفی و فروش کتابِ ماست ، که از ارادتی ناشی میشود که همگی به آقای ایوان ایلیچ آبلوموف داریم، آن بزرگِ عزلتنشین، آرمیده در بستر، که خصم جدیتهای عالم است، با خیالاتی درخشان، در کار تفسیر جهان. و خب شاید روزی هم از دل این خیالپروریها، دانش و ارادهای برای تغییر جهان و این مناسباتِ غیرانسانی ظهور کند. به امید آن روز.
آی دی سفارش کتاب: @Oblomovbook
لینک اینستاگرام:
https://instagram.com/oblomovism2020?igshid=2x34jra34ekh
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons
«کتابِ آبلوموف»، این نامِ صفحهِ معرفی و فروش کتابِ ماست ، که از ارادتی ناشی میشود که همگی به آقای ایوان ایلیچ آبلوموف داریم، آن بزرگِ عزلتنشین، آرمیده در بستر، که خصم جدیتهای عالم است، با خیالاتی درخشان، در کار تفسیر جهان. و خب شاید روزی هم از دل این خیالپروریها، دانش و ارادهای برای تغییر جهان و این مناسباتِ غیرانسانی ظهور کند. به امید آن روز.
آی دی سفارش کتاب: @Oblomovbook
لینک اینستاگرام:
https://instagram.com/oblomovism2020?igshid=2x34jra34ekh
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons
Telegram
attach 📎
آمیزش افقها pinned « «آمیزش افق ها: جایی برای صحبت از ادبیات، سیاست، کمی هم جامعهشناسی»؛ این «هدفِ» کانال از روز اول بود. مجالی اگر باشد همان روال ادامه خواهد داشت. در کنارش ایده جدیدی در نظر داریم: معرفی و فروش کتاب. راستش این هدف، جدای از همه دغدغههای حقیقتاً آزاردهنده اقتصادی،…»
✅درباره کتاب «مرگ و دختر جوان»
✔️در گذار از دیکتاتوری به دموکراسی دغدغه مهمی به وجود میآید: با عاملین «رژیم پیشین» آنها که این همه جنایت کردند و «زخم» بر جای گذاشتند چه باید کرد؟
✔️مورد گذار شیلی از دیکتاتوریِ پینوشه به نوعی دموکراسی مورد عجیبی است. اگرچه دیکتاتوری پس از هفده سال و در سال 1990 پایان یافت، اما مراکز کلیدی قدرت مثل ارتش کماکان در اختیار طرفداران پینوشه باقی ماند. بیم آن میرفت که با کودتایی دیگر وحشت دوباره همهگیر شود. چه برنامهای باید در پیش گرفته میشد؟ آیا باید به تمامی جنایات و زخمها رسیدگی شود؟ خطر کودتایی دوباره چه؟ شیلی در موقعیت خطیری بود. «شکنجهگران و شکنجهدیدگان چگونه میتوانند در یک سرزمین در کنار هم زندگی کنند؟ چگونه میتوانیم گذشته را زنده نگه داریم، بی آنکه بیم تکرارش در آینده وجود داشته باشد؟ آیا کار درستی است که برای تامین و تضمین صلح و آرامش حقیقت را فدا کنیم؟ اینها پرسشهای بسیار مهمی هستند که گذشته، حال و آینده کشور را به هم پیوند میدهند.
✔️آریل دورفمان در تمام سالهای دیکتاتوری و بعد از آن صدای رنجی بود که بر شیلی رفته بود، صدای حقیقت؛ بی آنکه نوشتههایش به نوعی رئالیسم عاری از خیال و ادبیت سقوط کند یا به بیانیههایی سیاسی تقلیل یابد. که دهشتِ زندگی در سایه دیکتاتوری یعنی چه و چگونه میتوان با این پرسشها مواجه شد. دورفمان اگرچه نگران از کودتایی دیگر است اما بر تصورش از برقراری دموکراسی راسخ میماند«امروز نیز بیش از همیشه بر این باورم که یک دموکراسی شکننده تنها با افشای تمام ماجراها، رنجها و امیدهای نهفته در درونش قوام مییابد. پنهانکردن زخمها مانع از تکرارشان نمیشود».
✔️نمایشنامه درخشانِ «مرگ و دختر جوان» چالشی است برای پرداختن به این پرسشها. ایده اولیه نمایشنامه را بخوانیم از زبان دورفمان«اتومبیل مردی اسکوبار نام در جاده خراب میشود، و غریبهای از سرلطف او را به منزل میرساند. همسر اسکوبار با شنیدن صدای غریبه به این فکر میکند که این همان صدای شکنجهگر اوست که سالها پیش[در روزهای دیکتاتوری و دستگیریها] به او تجاوز کرده است. دست و پای مرد را میبندد و تصمیم میگیرد محاکمهاش کند». نکته مهم: اسکوبار خود عضو کمیته حقیقتیابی است که باید به جنایات رسیدگی کنند، کسانی که طبق دستور تنها به جنایاتی رسیدگی میکنند که به مرگ منتهی شده باشند، بیتوجه به تمام رنجهای دیگر.
✔️«مرگ و دختر جوان» چشمدرچشم شدنِ متجاوز و قربانی است، با زخمهایی برجای مانده و حکشده بر تن و ذهن و اینکه چه باید کرد؟
⬅️«مرگ و دختر جوان»
✍️آریل دورفمان- ترجمه حشمت کامرانی
📚نشر ماهی- 80 صفحه
🛑قیمت: 12000 تومان
🌿 آی دی سفارش کتاب: @Oblomovbook
لینک اینستاگرام:
https://instagram.com/oblomovism2020?igshid=2x34jra34ekh
http://uupload.ir/files/vdav_photo_2020-09-16_02-17-31.jpg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/715
✔️در گذار از دیکتاتوری به دموکراسی دغدغه مهمی به وجود میآید: با عاملین «رژیم پیشین» آنها که این همه جنایت کردند و «زخم» بر جای گذاشتند چه باید کرد؟
✔️مورد گذار شیلی از دیکتاتوریِ پینوشه به نوعی دموکراسی مورد عجیبی است. اگرچه دیکتاتوری پس از هفده سال و در سال 1990 پایان یافت، اما مراکز کلیدی قدرت مثل ارتش کماکان در اختیار طرفداران پینوشه باقی ماند. بیم آن میرفت که با کودتایی دیگر وحشت دوباره همهگیر شود. چه برنامهای باید در پیش گرفته میشد؟ آیا باید به تمامی جنایات و زخمها رسیدگی شود؟ خطر کودتایی دوباره چه؟ شیلی در موقعیت خطیری بود. «شکنجهگران و شکنجهدیدگان چگونه میتوانند در یک سرزمین در کنار هم زندگی کنند؟ چگونه میتوانیم گذشته را زنده نگه داریم، بی آنکه بیم تکرارش در آینده وجود داشته باشد؟ آیا کار درستی است که برای تامین و تضمین صلح و آرامش حقیقت را فدا کنیم؟ اینها پرسشهای بسیار مهمی هستند که گذشته، حال و آینده کشور را به هم پیوند میدهند.
✔️آریل دورفمان در تمام سالهای دیکتاتوری و بعد از آن صدای رنجی بود که بر شیلی رفته بود، صدای حقیقت؛ بی آنکه نوشتههایش به نوعی رئالیسم عاری از خیال و ادبیت سقوط کند یا به بیانیههایی سیاسی تقلیل یابد. که دهشتِ زندگی در سایه دیکتاتوری یعنی چه و چگونه میتوان با این پرسشها مواجه شد. دورفمان اگرچه نگران از کودتایی دیگر است اما بر تصورش از برقراری دموکراسی راسخ میماند«امروز نیز بیش از همیشه بر این باورم که یک دموکراسی شکننده تنها با افشای تمام ماجراها، رنجها و امیدهای نهفته در درونش قوام مییابد. پنهانکردن زخمها مانع از تکرارشان نمیشود».
✔️نمایشنامه درخشانِ «مرگ و دختر جوان» چالشی است برای پرداختن به این پرسشها. ایده اولیه نمایشنامه را بخوانیم از زبان دورفمان«اتومبیل مردی اسکوبار نام در جاده خراب میشود، و غریبهای از سرلطف او را به منزل میرساند. همسر اسکوبار با شنیدن صدای غریبه به این فکر میکند که این همان صدای شکنجهگر اوست که سالها پیش[در روزهای دیکتاتوری و دستگیریها] به او تجاوز کرده است. دست و پای مرد را میبندد و تصمیم میگیرد محاکمهاش کند». نکته مهم: اسکوبار خود عضو کمیته حقیقتیابی است که باید به جنایات رسیدگی کنند، کسانی که طبق دستور تنها به جنایاتی رسیدگی میکنند که به مرگ منتهی شده باشند، بیتوجه به تمام رنجهای دیگر.
✔️«مرگ و دختر جوان» چشمدرچشم شدنِ متجاوز و قربانی است، با زخمهایی برجای مانده و حکشده بر تن و ذهن و اینکه چه باید کرد؟
⬅️«مرگ و دختر جوان»
✍️آریل دورفمان- ترجمه حشمت کامرانی
📚نشر ماهی- 80 صفحه
🛑قیمت: 12000 تومان
🌿 آی دی سفارش کتاب: @Oblomovbook
لینک اینستاگرام:
https://instagram.com/oblomovism2020?igshid=2x34jra34ekh
http://uupload.ir/files/vdav_photo_2020-09-16_02-17-31.jpg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/715
✅درباره کتاب «گزارش به خاک یونان»
✳️«گزارش به خاک یونان» زندگینامه نیکوس کازانتزاکیس است به قلم خودش. شرحی از زندگیاش، از کودکی در جزیره کرت در یونان، که آن زمان، در اواخر قرن نوزدهم، هنوز زیر سیطره عثمانی بود. آنجا که همه فریاد «آزادی یا مرگ» سر میدادند. از همان کودکی با شمشیر میانهای نداشت، از اهالیِ قلم بود. در تقابل با پدرش، پهلوان میکائیل، مبارز راه استقلالِ یونان که سالها ریشش را اصلاح نکرد تا مگر روز آزادی. پدرش گفته بود حالا که شمشیر به دست نیستی، قلم را در راه آزادی بردار. با اینحال نیکوس، نویسندهای عزلتنشین و خزیده در کنج اتاق نبود. کمی هم «زوربایی» بود، شخصیتی که روزی ملاقاتش کرد و آن قدر شیفتهاش شد که قهرمان رمانش شد: «زوربای یونانی» که با ترجمه درخشان محمد قاضی به فارسی ترجمه شده. کازانتزاکیس مخاطرهجو هم بود. در یونان و فرانسه تحصیل کرد، شاگرد هانری برگسون بود، فیلسوف معروف فرانسه در نیمه اول قرن بیستم که با فلسفه «حیاتباوریاش» جریانساز شد. کازانتزاکیس سفرهای بسیار کرد، چین، ژاپن، مصر، بیتالمقدس، ایتالیا، انگلستان، اتریش، قبرس و فرانسه و شرح این سفرها را با روایتی بسیار جذاب و داستانی در این کتاب نوشته است. اهل نظر و فلسفه هم بود؛ متاثر از فلسفه نیچه[ خیلیها زوربای یونانی را تجسم ابرمرد نیچهای میدانند] و شوپنهاور، به مارکسیسم هم گرایش داشت اما به هیچ حزب مارکسیستی نپیوست.
✳️کازانتزاکیس در ایران بختیار بوده است. آثارش را مترجمان طرازاول ترجمه کردهاند. «زوربای یونانی»، «مسیح بازمصلوب» و «آزادی یا مرگ» را محمد قاضی ترجمه کرده. «آخرین وسوسه مسیح» و همین کتاب «گزارش با خاک یونان» را صالح حسینی. «سفرها» و «ژاپن و چین» را محمد دهقانی.
بهرحال «گزارش به خاک یونانی» کتابی حقیقتاً جذاب است. با ترجمه بسیار خوب صالح حسینی. شرح کازانتزاکیس از زندگیاش، از همان روزهای کودکی، در مرز میان به خاطرآوردن و نیاوردن، شرحی است گرم و صادقانه. از پدر تندمزاجش با تعصب آیینی بسیار، متنفر از مسلمانان و کاتولیکها، هردو. فصول مختلف و عموماً کوتاه این کتاب هریک حسن بهترین داستانهای کوتاه را دارند. شرح زندگانی کسی که طالب یادگیری است و همیشه شوق آزادی دارد، هم او که وصیت کرد بر سنگ مزارش بنویسند« نه آرزویی دارم، نه میترسم. من آزادم»
⬅️«گزارش به خاک یونان»
✍️نیکوس کازانتزاکیس- ترجمه صالح حسینی
📚نشر نیلوفر- 555 صفحه
چاپ پنجم: 1387
قیمت: 65000
قیمت چاپ جدید: 85000
👈 آی دی سفارش کتاب: @Oblomovbook
لینک اینستاگرام:
https://instagram.com/oblomovism2020?igshid=2x34jra34ekh
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/716
✳️«گزارش به خاک یونان» زندگینامه نیکوس کازانتزاکیس است به قلم خودش. شرحی از زندگیاش، از کودکی در جزیره کرت در یونان، که آن زمان، در اواخر قرن نوزدهم، هنوز زیر سیطره عثمانی بود. آنجا که همه فریاد «آزادی یا مرگ» سر میدادند. از همان کودکی با شمشیر میانهای نداشت، از اهالیِ قلم بود. در تقابل با پدرش، پهلوان میکائیل، مبارز راه استقلالِ یونان که سالها ریشش را اصلاح نکرد تا مگر روز آزادی. پدرش گفته بود حالا که شمشیر به دست نیستی، قلم را در راه آزادی بردار. با اینحال نیکوس، نویسندهای عزلتنشین و خزیده در کنج اتاق نبود. کمی هم «زوربایی» بود، شخصیتی که روزی ملاقاتش کرد و آن قدر شیفتهاش شد که قهرمان رمانش شد: «زوربای یونانی» که با ترجمه درخشان محمد قاضی به فارسی ترجمه شده. کازانتزاکیس مخاطرهجو هم بود. در یونان و فرانسه تحصیل کرد، شاگرد هانری برگسون بود، فیلسوف معروف فرانسه در نیمه اول قرن بیستم که با فلسفه «حیاتباوریاش» جریانساز شد. کازانتزاکیس سفرهای بسیار کرد، چین، ژاپن، مصر، بیتالمقدس، ایتالیا، انگلستان، اتریش، قبرس و فرانسه و شرح این سفرها را با روایتی بسیار جذاب و داستانی در این کتاب نوشته است. اهل نظر و فلسفه هم بود؛ متاثر از فلسفه نیچه[ خیلیها زوربای یونانی را تجسم ابرمرد نیچهای میدانند] و شوپنهاور، به مارکسیسم هم گرایش داشت اما به هیچ حزب مارکسیستی نپیوست.
✳️کازانتزاکیس در ایران بختیار بوده است. آثارش را مترجمان طرازاول ترجمه کردهاند. «زوربای یونانی»، «مسیح بازمصلوب» و «آزادی یا مرگ» را محمد قاضی ترجمه کرده. «آخرین وسوسه مسیح» و همین کتاب «گزارش با خاک یونان» را صالح حسینی. «سفرها» و «ژاپن و چین» را محمد دهقانی.
بهرحال «گزارش به خاک یونانی» کتابی حقیقتاً جذاب است. با ترجمه بسیار خوب صالح حسینی. شرح کازانتزاکیس از زندگیاش، از همان روزهای کودکی، در مرز میان به خاطرآوردن و نیاوردن، شرحی است گرم و صادقانه. از پدر تندمزاجش با تعصب آیینی بسیار، متنفر از مسلمانان و کاتولیکها، هردو. فصول مختلف و عموماً کوتاه این کتاب هریک حسن بهترین داستانهای کوتاه را دارند. شرح زندگانی کسی که طالب یادگیری است و همیشه شوق آزادی دارد، هم او که وصیت کرد بر سنگ مزارش بنویسند« نه آرزویی دارم، نه میترسم. من آزادم»
⬅️«گزارش به خاک یونان»
✍️نیکوس کازانتزاکیس- ترجمه صالح حسینی
📚نشر نیلوفر- 555 صفحه
چاپ پنجم: 1387
قیمت: 65000
قیمت چاپ جدید: 85000
👈 آی دی سفارش کتاب: @Oblomovbook
لینک اینستاگرام:
https://instagram.com/oblomovism2020?igshid=2x34jra34ekh
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/716
Telegram
آمیزش افق ها
✅درباره کتاب «گزارش به خاک یونان»
✳️«گزارش به خاک یونان» زندگینامه نیکوس کازانتزاکیس است به قلم خودش. شرحی از زندگیاش، از کودکی در جزیره کرت در یونان، که آن زمان، در اواخر قرن نوزدهم، هنوز زیر سیطره عثمانی بود. آنجا که همه فریاد «آزادی یا مرگ» سر میدادند.…
✳️«گزارش به خاک یونان» زندگینامه نیکوس کازانتزاکیس است به قلم خودش. شرحی از زندگیاش، از کودکی در جزیره کرت در یونان، که آن زمان، در اواخر قرن نوزدهم، هنوز زیر سیطره عثمانی بود. آنجا که همه فریاد «آزادی یا مرگ» سر میدادند.…
✅درباره کتاب «ریشههای الهیاتی مدرنیته»
✔️مدرنیته خود را چگونه به ما معرفی کرده است؟ چه ادعاهایی داشته ؟ در روایت غالب، مدرنیته در نسبت و تقابل با گذشته معرفی میشود، گذشتهای «تاریک»؛ نوعی دوگانهانگاری که در آن مدرنیته خیر است و هر آنچه پیشتر بوده شر و نشانهای از عقبماندگی، گذشتهای که در آن اثری از آزادیها و دستاوردهای مدرنیته نیست. این گذشته عموماً با سیطره متافیزیک، یا باورهای دینی معرفی میشود و مدرنیته انگار که گسستی اساسی است از آن. بنابراین در خودفهمیِ مدرنیته، پیوند با دستگاههای دینی و اساساً امر استعلایی کامل گسسته شده است. اما آیا واقعاً چنین است؟
✔️مایکل گیلسپی در کتاب «ریشههای الهیاتی مدرنیته» میکوشد تا این روایت را به چالش بکشد و نشان دهد که اتفاقاً مدرنیته را در متن جریانها و جدالهای الهیاتی میتوان فهمید. فرض اصلی کتاب این است که «ما مدرنیته را نمیشناسیم، نمیفهمیم». و برای فهم مدرنیته باید از یک اصل اساسی مدرنیته عدول کرد چرا که «یکی از مشخصات اصلی مدرنیته این است که به آنچه دقیقاً پیش روی ماست فکر کنیم و از ریشههایمان غافل شویم». «مدرنبودن یعنی ساختن تاریخ، نه قرارداشتن در تاریخ یا سنت» اما گیلسپی میخواهد ریشهها را بشناساند و نشان دهد که تکوین جهان مدرن تا چه حد جایگیرشده در دل الهیات مسیحی و سنتها است و از این نظر، برخلاف روایت مدرنیته، به هیچ رو نمیتوان از گسستی اساسی صحبت کرد.
✔️گیلسپی روایت درخشانی از تحول مباحث الهیاتی ارائه میکند، از نوافلاطونیسم، بازگشت به ارسطو و ظهور «فلسفه مدرسی»، گنوسیها، ظهور جریانِ بسیار مهم نومینالیسم و یا افکار دکارت و هابز. در روایت گیلسپی سه بازیگر دیگر وارد میشوند که گویا نقش اصلی دارند: اومانیسم، جنبش اصلاح دینی و روشنگری. کانون مجادلات هم تنشی موجودشناسانه است نه وجودشناسانه. اگر خدا، انسان و طبیعت را سه هستیِ اصلی در این بحثها بدانیم، هرکدام از این بازیگران، سلسلهمراتب متفاوتی برای این سه قائل میشوند«اختلاف آنها تعیین اولویت خدا، طبیعت و انسان است» و طبیعتاً هرکدام از این انتخابها نتایج عظیمی خواهند داشت.
✔️در یکی دو دهه اخیر کتابهای بسیاری درباره مدرنیته منتشر شدهاند که عموماً بازگوی همان روایت غالب از مدرنیتهاند. آثاری مثل «ریشههای الهیاتی مدرنیته» فهم ما از مدرنیته و تاریخش را به ورای دوگانهانگاریها و تقلیلگراییهای ساده میبرند و از این جهت اهمیتی اساسی دارند. کتاب ترجمه بسیار خوبی دارد، مقدمهای هم که مترجم نوشته، خواننده کمتر آشنا با این مباحث را وارد بحث میکند و راهگشا است.
⬅️«ریشههای الهیاتی مدرنیته»
✍️مایکل آلن گیلسپی- ترجمه: زانیار ابراهیمی
🛑تعداد صفحات: 573
📚نشر پگاه روزگار نو
🌴 قیمت: 77000 هزار تومان
👈 آیدی سفارش کتاب: @Oblomovbook
لینک اینستاگرام:
https://instagram.com/oblomovism2020?igshid=2x34jra34ekh
http://uupload.ir/files/k4s8_unnamed.jpg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/717
✔️مدرنیته خود را چگونه به ما معرفی کرده است؟ چه ادعاهایی داشته ؟ در روایت غالب، مدرنیته در نسبت و تقابل با گذشته معرفی میشود، گذشتهای «تاریک»؛ نوعی دوگانهانگاری که در آن مدرنیته خیر است و هر آنچه پیشتر بوده شر و نشانهای از عقبماندگی، گذشتهای که در آن اثری از آزادیها و دستاوردهای مدرنیته نیست. این گذشته عموماً با سیطره متافیزیک، یا باورهای دینی معرفی میشود و مدرنیته انگار که گسستی اساسی است از آن. بنابراین در خودفهمیِ مدرنیته، پیوند با دستگاههای دینی و اساساً امر استعلایی کامل گسسته شده است. اما آیا واقعاً چنین است؟
✔️مایکل گیلسپی در کتاب «ریشههای الهیاتی مدرنیته» میکوشد تا این روایت را به چالش بکشد و نشان دهد که اتفاقاً مدرنیته را در متن جریانها و جدالهای الهیاتی میتوان فهمید. فرض اصلی کتاب این است که «ما مدرنیته را نمیشناسیم، نمیفهمیم». و برای فهم مدرنیته باید از یک اصل اساسی مدرنیته عدول کرد چرا که «یکی از مشخصات اصلی مدرنیته این است که به آنچه دقیقاً پیش روی ماست فکر کنیم و از ریشههایمان غافل شویم». «مدرنبودن یعنی ساختن تاریخ، نه قرارداشتن در تاریخ یا سنت» اما گیلسپی میخواهد ریشهها را بشناساند و نشان دهد که تکوین جهان مدرن تا چه حد جایگیرشده در دل الهیات مسیحی و سنتها است و از این نظر، برخلاف روایت مدرنیته، به هیچ رو نمیتوان از گسستی اساسی صحبت کرد.
✔️گیلسپی روایت درخشانی از تحول مباحث الهیاتی ارائه میکند، از نوافلاطونیسم، بازگشت به ارسطو و ظهور «فلسفه مدرسی»، گنوسیها، ظهور جریانِ بسیار مهم نومینالیسم و یا افکار دکارت و هابز. در روایت گیلسپی سه بازیگر دیگر وارد میشوند که گویا نقش اصلی دارند: اومانیسم، جنبش اصلاح دینی و روشنگری. کانون مجادلات هم تنشی موجودشناسانه است نه وجودشناسانه. اگر خدا، انسان و طبیعت را سه هستیِ اصلی در این بحثها بدانیم، هرکدام از این بازیگران، سلسلهمراتب متفاوتی برای این سه قائل میشوند«اختلاف آنها تعیین اولویت خدا، طبیعت و انسان است» و طبیعتاً هرکدام از این انتخابها نتایج عظیمی خواهند داشت.
✔️در یکی دو دهه اخیر کتابهای بسیاری درباره مدرنیته منتشر شدهاند که عموماً بازگوی همان روایت غالب از مدرنیتهاند. آثاری مثل «ریشههای الهیاتی مدرنیته» فهم ما از مدرنیته و تاریخش را به ورای دوگانهانگاریها و تقلیلگراییهای ساده میبرند و از این جهت اهمیتی اساسی دارند. کتاب ترجمه بسیار خوبی دارد، مقدمهای هم که مترجم نوشته، خواننده کمتر آشنا با این مباحث را وارد بحث میکند و راهگشا است.
⬅️«ریشههای الهیاتی مدرنیته»
✍️مایکل آلن گیلسپی- ترجمه: زانیار ابراهیمی
🛑تعداد صفحات: 573
📚نشر پگاه روزگار نو
🌴 قیمت: 77000 هزار تومان
👈 آیدی سفارش کتاب: @Oblomovbook
لینک اینستاگرام:
https://instagram.com/oblomovism2020?igshid=2x34jra34ekh
http://uupload.ir/files/k4s8_unnamed.jpg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/717
کتاب نظریه رمان
✔️میلان کوندرا، علاوه بر رمانهای درخشانش، جستارهای فوقالعادهای هم دارد. کوندرا مدرنیته در اروپا را از دریچه تحولات در اشکال ادبی و به ویژه رمان پیگیری میکند، اینکه چرا و چگونه در کشورهای مختلف سنتهای مختلف رمان شکل گرفته است و این سنتهای گویا متفاوت چگونه بر همدیگر تاثیر داشتهاند. از این جهت او از «هنر رمان» دفاع میکند و سرسختانه در برابر کسانی که از پایان رمان صحبت میکنند میایستد.
✔️کتاب حاضر، نوعی تاریخ رمان و دلالتهای مختلف آن است از دریچه نگاه کوندرا، رماننویسی از بلوک شرق که حالا در پاریس نشسته است و چون اثری سینمایی، اودیسه رمان را «نمایش» میدهد، از آنجا که دون کیشوت، با آن کلاه خودِ مضحکاش از خانه بیرون میزند تا قرن بیستم، عصر «راهبردن به ژرفای چیزها»، دنیای کافکایی، دنیای مسخ، تا رئالیسم جادویی مارکز.
✔️اما بصیرتهای او در این کتاب محدود به اشکال ادبی و مشخصاً رمان نیست. در واقع هنر او برقراری سنتزی است از ایدههای مختلفِ جامعهشناختی و فرهنگی و سیاسی. کوندرا از نسبت زندگی با ادبیات، از توتالیتاریسم، از نقش خنده و شوخی در ادبیات و دلالتهای اجتماعی و سیاسی آن می¬نویسد. او از واکنش جوامع مختلف به آثار ادبی میگوید، و اینکه درک جوامع از این آثار و جایگاه آنها چه تغییری یافته است و مثلاً چرا فرانسویان در ردهبندی مهمترین آثار به زبان فرانسه، کتاب «در جستجوی زمان از دسترفته» را در رتبه بیست و دوم نشاندهاند؟
✔️کوندرا در جستارهایش رشتههای مختلف تکوین و گسترش روایت در رمان را در بافتی جذاب کنار هم مینشاند و چیزی به راستی بدیع میآفریند. متنهایی که باید بارها و بارها خواند.
عنوان اصلی این کتاب «هفت پرده» است. هفت جستار و مقاله. از این کتاب سه ترجمه با عناوین مختلف به فارسی موجود است. «رمان، حافظه و فراموشی» ترجمه خجسته کیهان: نشر علمی. « پرده»، ترجمه کتایون سپهرزاد و آذین حسینزاده: نشر قطره. و در نهایت ترجمه حاضر که ترجمهای بهتر و روانتر است.
⬅️«نظریهی رمان: از رابله تا مارکز»-
✍️میلان کوندرا- ترجمه: سیدمحمدرضا باطنی
📚انتشارات روشنگران و مطالعات زنان
📖 تعداد صفحات: 230
⭕️ قیمت 35 هزار تومان
👈 آیدی سفارش کتاب: @Oblomovbook
☘️ لینک اینستاگرام:
https://instagram.com/oblomovism2020?igshid=2x34jra34ekh
http://uupload.ir/files/88f8_کوندرا.jpeg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/718
✔️میلان کوندرا، علاوه بر رمانهای درخشانش، جستارهای فوقالعادهای هم دارد. کوندرا مدرنیته در اروپا را از دریچه تحولات در اشکال ادبی و به ویژه رمان پیگیری میکند، اینکه چرا و چگونه در کشورهای مختلف سنتهای مختلف رمان شکل گرفته است و این سنتهای گویا متفاوت چگونه بر همدیگر تاثیر داشتهاند. از این جهت او از «هنر رمان» دفاع میکند و سرسختانه در برابر کسانی که از پایان رمان صحبت میکنند میایستد.
✔️کتاب حاضر، نوعی تاریخ رمان و دلالتهای مختلف آن است از دریچه نگاه کوندرا، رماننویسی از بلوک شرق که حالا در پاریس نشسته است و چون اثری سینمایی، اودیسه رمان را «نمایش» میدهد، از آنجا که دون کیشوت، با آن کلاه خودِ مضحکاش از خانه بیرون میزند تا قرن بیستم، عصر «راهبردن به ژرفای چیزها»، دنیای کافکایی، دنیای مسخ، تا رئالیسم جادویی مارکز.
✔️اما بصیرتهای او در این کتاب محدود به اشکال ادبی و مشخصاً رمان نیست. در واقع هنر او برقراری سنتزی است از ایدههای مختلفِ جامعهشناختی و فرهنگی و سیاسی. کوندرا از نسبت زندگی با ادبیات، از توتالیتاریسم، از نقش خنده و شوخی در ادبیات و دلالتهای اجتماعی و سیاسی آن می¬نویسد. او از واکنش جوامع مختلف به آثار ادبی میگوید، و اینکه درک جوامع از این آثار و جایگاه آنها چه تغییری یافته است و مثلاً چرا فرانسویان در ردهبندی مهمترین آثار به زبان فرانسه، کتاب «در جستجوی زمان از دسترفته» را در رتبه بیست و دوم نشاندهاند؟
✔️کوندرا در جستارهایش رشتههای مختلف تکوین و گسترش روایت در رمان را در بافتی جذاب کنار هم مینشاند و چیزی به راستی بدیع میآفریند. متنهایی که باید بارها و بارها خواند.
عنوان اصلی این کتاب «هفت پرده» است. هفت جستار و مقاله. از این کتاب سه ترجمه با عناوین مختلف به فارسی موجود است. «رمان، حافظه و فراموشی» ترجمه خجسته کیهان: نشر علمی. « پرده»، ترجمه کتایون سپهرزاد و آذین حسینزاده: نشر قطره. و در نهایت ترجمه حاضر که ترجمهای بهتر و روانتر است.
⬅️«نظریهی رمان: از رابله تا مارکز»-
✍️میلان کوندرا- ترجمه: سیدمحمدرضا باطنی
📚انتشارات روشنگران و مطالعات زنان
📖 تعداد صفحات: 230
⭕️ قیمت 35 هزار تومان
👈 آیدی سفارش کتاب: @Oblomovbook
☘️ لینک اینستاگرام:
https://instagram.com/oblomovism2020?igshid=2x34jra34ekh
http://uupload.ir/files/88f8_کوندرا.jpeg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/718
✅گزارشی درباب ابتذال شر
✔️ در مه 1960، سرویس مخفی اسرائیل آدولف آیشمن، از عاملین اصلی هولوکاست را که در آرژانتین فراری بود ربود و به اسرائیل انتقال داد. قرار بود دادگاهی تشکیل شود و به جنایات او «برعلیه یهودیان» رسیدگی کند. هانا آرنت از ویلیام شاون سردبیر مجله نیویوکر خواست تا به عنوان خبرنگار این مجله در دادگاه آیشمن حاضر شود. سه سال بعد آرنت کتاب «آیشمن در اورشلیم» را با عنوان فرعی گزارشی در باب ابتذال شر منتشر کرد.
✔️سیلا بن حبیب معتقد است که در میان آثار آرنت، «آیشمن در اورشلیم» مجادلهبرانگیزترین بود. انتشار این اثر جامعه یهودیان را برآشفت. گرشوم شولم در نامهای به آرنت نوشت که «هانای عزیز من، در تو نیز مانند بسیاری از روشنفکران چپ آلمانی، هیچ نشانی از عشق به مردم یهودی وجود ندارد».
آرنت در این کتاب ایدههای مختلفی را مطرح میکند. ابتدا درباره خودِ دادگاه و صلاحیت آن صحبت میکند و اینکه او نیز همچون یاسپرس معتقد است که جرم آیشمن نه علیه ملت یهود، بلکه جرمی است علیه بشریت؛ و اساساً مورد جدید و خاصی است که نباید در چارچوب قوانینِ ملی تحلیلش کرد.
✔️مورد آیشمن برای آرنت فرصتی بود برای تامل درباره وضعیت یا جرمی که به گمان او استثنایی و بیسابقه بود. از نظر او جنایاتی که نازیها مرتکب شدند بنیانهای عدالت در جهان غربی را ویران کرده است و از این رو نیازمند بازاندیشی در این بنیانها و حتی یک رهیافت قضایی و حقوقی جدید هستیم. در اینجاست که آرنت دوباره به توتالیتاریسم اشاره میکند و اینکه توتالیتایسم با نابودی آزادی و طبیعیبودن شخصیت آدمی، در واقع امکان قضاوت اخلاقی و قانونی را آنچنان که قرنها در اروپا و تا پیش از حاکمیت توتالیستاریسم وجود داشت، از بین برده است. از نظر آرنت در رژیم نازی جای خیر و شر تاحدی عوض شده بود؛ اگر در موقعیت معمول شر همراه است با وسوسه، در آلمان زمان هیتلر وسوسه شر از بین رفته بود و خیر بود که وسوسه داشت. شما باید وسوسه میشدید که همسایه یهودیتان را لو ندهید.
✔️آرنت در این کتاب از ابتذال یا پیشپاافتادگیِ شر صحبت میکند. ایدهای که به سوبرداشتهای بسیاری دامن زده است. آرنت معتقد بود که اشتباه است اگر فکر کنیم که این تبهکاران بزرگ هستند که شرور بزرگ را مرتکب میشوند، در واقع آیشمن برای آرنت به پارادایم والگویی بدل شد برای تحلیل اینکه چگونه آدمهایی نه خیلی شرور و نه خیلی باهوش، میتوانند در خدمت ماشین شر باشند.
✔️نکته دیگر در ابتذال شر «شیوه عمل» است. آرنت به تفاوت میان کنش و عمل اشاره می کند. کنش توام است با تامل و فکرکردن، اما عمل صرفاً ایفای نقش است، بدون تامل و بازنگری، با روالی که از پیش مشخص شده است. در این شیوه عمل ،جرم برای مجرمان پذیرفتهشده، عادیشده و بدون هیچ مقاومت و تاملی انجام میشود. در نتیجه جرم اصلی آیشمن و عاملین نازی از نظر آرنت نیندیشیدن یا «بیفکری» بود. اینجاست که او به تامل درباره دلالتهای و پیامدهای این بیفکری میپردازد.
✔️برداشت آرنت از شر متمایز از آن سنت «فلسفه شر» بود که در تفکر غرب سابقهای دیرین داشت. در این سنت ،شر حدنهایت تباهی، فساد و گناهکاری بود. مهمترین خصیصه آیشمن از نظر آرنت اما نه حماقت، شرارت یا تباهی بلکه آن چیزی بود که خود «بیفکری» میخواند. در نتیجه وقتی در مه 1945 دیگر هیچ دستوری به آیشمن ندادند، ناگهان این احساس بر او چیره شد که جهان دارد به پایان می رسد، زندگی بدون پیشوا.
⬅️«آیشمن در اورشلیم: گزارشی در باب ابتذال شر»
✍️هانا آرنت- ترجمه زهرا شمس
📚نشر برج- 376 صفحه
⭕️ قیمت: 50000
👈آیدی سفارش کتاب: @Oblomovbook
☘️لینک اینستاگرام:
https://instagram.com/oblomovism2020?igshid=2x34jra34ekh
http://uupload.ir/files/iqpm_3546544.jpg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/719
✔️ در مه 1960، سرویس مخفی اسرائیل آدولف آیشمن، از عاملین اصلی هولوکاست را که در آرژانتین فراری بود ربود و به اسرائیل انتقال داد. قرار بود دادگاهی تشکیل شود و به جنایات او «برعلیه یهودیان» رسیدگی کند. هانا آرنت از ویلیام شاون سردبیر مجله نیویوکر خواست تا به عنوان خبرنگار این مجله در دادگاه آیشمن حاضر شود. سه سال بعد آرنت کتاب «آیشمن در اورشلیم» را با عنوان فرعی گزارشی در باب ابتذال شر منتشر کرد.
✔️سیلا بن حبیب معتقد است که در میان آثار آرنت، «آیشمن در اورشلیم» مجادلهبرانگیزترین بود. انتشار این اثر جامعه یهودیان را برآشفت. گرشوم شولم در نامهای به آرنت نوشت که «هانای عزیز من، در تو نیز مانند بسیاری از روشنفکران چپ آلمانی، هیچ نشانی از عشق به مردم یهودی وجود ندارد».
آرنت در این کتاب ایدههای مختلفی را مطرح میکند. ابتدا درباره خودِ دادگاه و صلاحیت آن صحبت میکند و اینکه او نیز همچون یاسپرس معتقد است که جرم آیشمن نه علیه ملت یهود، بلکه جرمی است علیه بشریت؛ و اساساً مورد جدید و خاصی است که نباید در چارچوب قوانینِ ملی تحلیلش کرد.
✔️مورد آیشمن برای آرنت فرصتی بود برای تامل درباره وضعیت یا جرمی که به گمان او استثنایی و بیسابقه بود. از نظر او جنایاتی که نازیها مرتکب شدند بنیانهای عدالت در جهان غربی را ویران کرده است و از این رو نیازمند بازاندیشی در این بنیانها و حتی یک رهیافت قضایی و حقوقی جدید هستیم. در اینجاست که آرنت دوباره به توتالیتاریسم اشاره میکند و اینکه توتالیتایسم با نابودی آزادی و طبیعیبودن شخصیت آدمی، در واقع امکان قضاوت اخلاقی و قانونی را آنچنان که قرنها در اروپا و تا پیش از حاکمیت توتالیستاریسم وجود داشت، از بین برده است. از نظر آرنت در رژیم نازی جای خیر و شر تاحدی عوض شده بود؛ اگر در موقعیت معمول شر همراه است با وسوسه، در آلمان زمان هیتلر وسوسه شر از بین رفته بود و خیر بود که وسوسه داشت. شما باید وسوسه میشدید که همسایه یهودیتان را لو ندهید.
✔️آرنت در این کتاب از ابتذال یا پیشپاافتادگیِ شر صحبت میکند. ایدهای که به سوبرداشتهای بسیاری دامن زده است. آرنت معتقد بود که اشتباه است اگر فکر کنیم که این تبهکاران بزرگ هستند که شرور بزرگ را مرتکب میشوند، در واقع آیشمن برای آرنت به پارادایم والگویی بدل شد برای تحلیل اینکه چگونه آدمهایی نه خیلی شرور و نه خیلی باهوش، میتوانند در خدمت ماشین شر باشند.
✔️نکته دیگر در ابتذال شر «شیوه عمل» است. آرنت به تفاوت میان کنش و عمل اشاره می کند. کنش توام است با تامل و فکرکردن، اما عمل صرفاً ایفای نقش است، بدون تامل و بازنگری، با روالی که از پیش مشخص شده است. در این شیوه عمل ،جرم برای مجرمان پذیرفتهشده، عادیشده و بدون هیچ مقاومت و تاملی انجام میشود. در نتیجه جرم اصلی آیشمن و عاملین نازی از نظر آرنت نیندیشیدن یا «بیفکری» بود. اینجاست که او به تامل درباره دلالتهای و پیامدهای این بیفکری میپردازد.
✔️برداشت آرنت از شر متمایز از آن سنت «فلسفه شر» بود که در تفکر غرب سابقهای دیرین داشت. در این سنت ،شر حدنهایت تباهی، فساد و گناهکاری بود. مهمترین خصیصه آیشمن از نظر آرنت اما نه حماقت، شرارت یا تباهی بلکه آن چیزی بود که خود «بیفکری» میخواند. در نتیجه وقتی در مه 1945 دیگر هیچ دستوری به آیشمن ندادند، ناگهان این احساس بر او چیره شد که جهان دارد به پایان می رسد، زندگی بدون پیشوا.
⬅️«آیشمن در اورشلیم: گزارشی در باب ابتذال شر»
✍️هانا آرنت- ترجمه زهرا شمس
📚نشر برج- 376 صفحه
⭕️ قیمت: 50000
👈آیدی سفارش کتاب: @Oblomovbook
☘️لینک اینستاگرام:
https://instagram.com/oblomovism2020?igshid=2x34jra34ekh
http://uupload.ir/files/iqpm_3546544.jpg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/719
✅دانایی فرودستان/دانایی فرادستان
✔️ابراهیم گلستان داستان کوتاهی دارد با عنوان "لنگ" (در مجموعه "شکار سایه"، چاپ اول ۱۳۳۱) که سرگذشت پسرکی روستایی است به نام "حسن" که به شیراز آورده شده است و وظیفه جابجایی پسر فلج ارباب را بر عهدهاش نهادهاند (پسر افلیج "منوچهر" نام دارد). حسن مدتها منوچهر را بر دوش کشیده است. وقایع مختلفی را با او از سر گذرانده و حتا میان آنها دوستی شکل گرفته است؛ اما اکنون یکی از آشنایان ارباب از تهران آمده و "صندلی چرخداری" برای منوچهر آورده است. حال منوچهر به تنهایی میتواند جابجا شود و ارباب دیگر نیازی به حسن ندارد. داستان از شب پایانی، آغاز میشود: حسن فهمیده است صندلی چرخدار رقیب اوست و همان کارکردی را دارد که او سالها داشته است. دنبال کلید انبار می گردد تا وارد آن شود و صندلی یا به قول خودش "چرخ" را بشکند. در همین لحظاتی که حسن در پی ورود به انبار و شکستن صندلی است، جریان ذهن او خواننده را به گذشته ها بازمیگرداند و میفهمیم که او در گذشته چه از سر گذرانده است.
✔️حسن به طرزی شهودی از خواب غفلت برمیخیزد: درمییابد که در زندگیش وجودی "واقعی" نداشته و کولکردن پسر ارباب تنها معنای زندگیش بوده است. بیداری با آمدن "ویلچر" به خانه شکل گرفته و حسن میفهمد " انسان-ابزار" بودن یعنی چه. اما بحث اساسی در این است که بیداری نیز سودی ندارد. بیداری حسن کابوسناک است و تنها فایدهاش این بوده که تحمل بار زندگیش را برایش دشوارتر کرده است: او نمی تواند صندلی را بشکند.
✔️"در" در این داستان آشکارا باری نمادین دارد: چرخ پشت در است و حسن باید از آن عبور کند که نمی تواند. "در" دوشقگی حسن را به نحو احسن نشان می دهد. خودِ نویافته او "خوار و شکستخورده" است اما او با آن رودررو میشود و دیگر در پرده منوچهر خود را پنهان نمی کند. حسن تنها "در" باز به روی خود را در خروجی خانه مییابد. این "در" هم باری نمادین دارد و خبر از ورود حسن به دنیای جدید و وداع با دنیای روانی پیش از این میدهد؛ اما شگفتا که او توان عبور از این در را هم ندارد و باز به خانه نخستینش باز میگردد. بازگشتی توامان با آگاهی جانکاه و بیفایده و البته این بار پر از کابوس سهمناک بیداری. بیداری به چرخه تکرار میانجامد، تکراری تلختر و گزندهتر، هر چند آگاهانهتر. ندانستن پیشین، "درد بودن" را تسکین داده بود و دانستن اکنون، بار درد بر شانه ها گذاشته است؛ اما درها همچنان بسته مانده است.
✔️پیش تر حسن صداها و نالههای مادرش را - که تقدیر او نیز کلفتی دیگران بوده است- در حین همخوابگی با جعفر از پشت در شنیده و تجاوز به حریم خود را تجربه کرده است؛ اما اکنون "چرخ" در پشت در است و یک ماشین به حریمش وارد شده است. انفعال و تکرار بازی باخت را حسن در نسبت با انسان و ماشین تجربه کرده است.
✔️این داستان را می توان از وجوه مختلف نگریست: اینکه خانه نمادی از "خود" است و آگاهی پشتِ درِ بسته -که در قالب چرخ سکنی گزیده در تاریکی درآمده است- همان مواجهه مخوف ما با ناخوداگاهی در لحظات شهود و رویاست؛ اینکه حسن به مثابه روح ایرانی انگاشته شود که در عین آگاهی از امر مدرن (چرخ) و فهمِ دردِ تاریخی خود، باز به در بسته می خورد؛ اینکه دوگانه سنت و تجدد در آینه تقابل حسن و چرخ نمایش داده شده است و حاکمیت آهن با بشر دوران مدرن چه کرده است و غیره؛ اما نکته اساسی در این است که تمام این خوانشها یک چیز را نشان می دهد: دانایی درد است، چه به تغییر بینجامد چه نینجامد، و درد دانایی برای انسانهای فرودست به مراتب جانکاهتر است:
✔️"و اکنون مانده است، بیهوده، و درها بسته است و بامداد میرسد، اگر باشد خوار است و اگر برود؟ چرا نرفت؟ پیش از خواری نرفت و در بسته است و خودش آن را، آنها را، بسته است، با چشمی باز و ذلت تسلیم. و منوچهر با بیپایی راه میافتد و او با داشتن پا مانده است... و اکنون خودش را، نه چرخ را، شکسته است".
✍️فواد مولودی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/720
✔️ابراهیم گلستان داستان کوتاهی دارد با عنوان "لنگ" (در مجموعه "شکار سایه"، چاپ اول ۱۳۳۱) که سرگذشت پسرکی روستایی است به نام "حسن" که به شیراز آورده شده است و وظیفه جابجایی پسر فلج ارباب را بر عهدهاش نهادهاند (پسر افلیج "منوچهر" نام دارد). حسن مدتها منوچهر را بر دوش کشیده است. وقایع مختلفی را با او از سر گذرانده و حتا میان آنها دوستی شکل گرفته است؛ اما اکنون یکی از آشنایان ارباب از تهران آمده و "صندلی چرخداری" برای منوچهر آورده است. حال منوچهر به تنهایی میتواند جابجا شود و ارباب دیگر نیازی به حسن ندارد. داستان از شب پایانی، آغاز میشود: حسن فهمیده است صندلی چرخدار رقیب اوست و همان کارکردی را دارد که او سالها داشته است. دنبال کلید انبار می گردد تا وارد آن شود و صندلی یا به قول خودش "چرخ" را بشکند. در همین لحظاتی که حسن در پی ورود به انبار و شکستن صندلی است، جریان ذهن او خواننده را به گذشته ها بازمیگرداند و میفهمیم که او در گذشته چه از سر گذرانده است.
✔️حسن به طرزی شهودی از خواب غفلت برمیخیزد: درمییابد که در زندگیش وجودی "واقعی" نداشته و کولکردن پسر ارباب تنها معنای زندگیش بوده است. بیداری با آمدن "ویلچر" به خانه شکل گرفته و حسن میفهمد " انسان-ابزار" بودن یعنی چه. اما بحث اساسی در این است که بیداری نیز سودی ندارد. بیداری حسن کابوسناک است و تنها فایدهاش این بوده که تحمل بار زندگیش را برایش دشوارتر کرده است: او نمی تواند صندلی را بشکند.
✔️"در" در این داستان آشکارا باری نمادین دارد: چرخ پشت در است و حسن باید از آن عبور کند که نمی تواند. "در" دوشقگی حسن را به نحو احسن نشان می دهد. خودِ نویافته او "خوار و شکستخورده" است اما او با آن رودررو میشود و دیگر در پرده منوچهر خود را پنهان نمی کند. حسن تنها "در" باز به روی خود را در خروجی خانه مییابد. این "در" هم باری نمادین دارد و خبر از ورود حسن به دنیای جدید و وداع با دنیای روانی پیش از این میدهد؛ اما شگفتا که او توان عبور از این در را هم ندارد و باز به خانه نخستینش باز میگردد. بازگشتی توامان با آگاهی جانکاه و بیفایده و البته این بار پر از کابوس سهمناک بیداری. بیداری به چرخه تکرار میانجامد، تکراری تلختر و گزندهتر، هر چند آگاهانهتر. ندانستن پیشین، "درد بودن" را تسکین داده بود و دانستن اکنون، بار درد بر شانه ها گذاشته است؛ اما درها همچنان بسته مانده است.
✔️پیش تر حسن صداها و نالههای مادرش را - که تقدیر او نیز کلفتی دیگران بوده است- در حین همخوابگی با جعفر از پشت در شنیده و تجاوز به حریم خود را تجربه کرده است؛ اما اکنون "چرخ" در پشت در است و یک ماشین به حریمش وارد شده است. انفعال و تکرار بازی باخت را حسن در نسبت با انسان و ماشین تجربه کرده است.
✔️این داستان را می توان از وجوه مختلف نگریست: اینکه خانه نمادی از "خود" است و آگاهی پشتِ درِ بسته -که در قالب چرخ سکنی گزیده در تاریکی درآمده است- همان مواجهه مخوف ما با ناخوداگاهی در لحظات شهود و رویاست؛ اینکه حسن به مثابه روح ایرانی انگاشته شود که در عین آگاهی از امر مدرن (چرخ) و فهمِ دردِ تاریخی خود، باز به در بسته می خورد؛ اینکه دوگانه سنت و تجدد در آینه تقابل حسن و چرخ نمایش داده شده است و حاکمیت آهن با بشر دوران مدرن چه کرده است و غیره؛ اما نکته اساسی در این است که تمام این خوانشها یک چیز را نشان می دهد: دانایی درد است، چه به تغییر بینجامد چه نینجامد، و درد دانایی برای انسانهای فرودست به مراتب جانکاهتر است:
✔️"و اکنون مانده است، بیهوده، و درها بسته است و بامداد میرسد، اگر باشد خوار است و اگر برود؟ چرا نرفت؟ پیش از خواری نرفت و در بسته است و خودش آن را، آنها را، بسته است، با چشمی باز و ذلت تسلیم. و منوچهر با بیپایی راه میافتد و او با داشتن پا مانده است... و اکنون خودش را، نه چرخ را، شکسته است".
✍️فواد مولودی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/720
Telegram
آمیزش افق ها
✅دانایی فرودستان/دانایی فرادستان
✔️ابراهیم گلستان داستان کوتاهی دارد با عنوان "لنگ" (در مجموعه "شکار سایه"، چاپ اول ۱۳۳۱) که سرگذشت پسرکی روستایی است به نام "حسن" که به شیراز آورده شده است و وظیفه جابجایی پسر فلج ارباب را بر عهدهاش نهادهاند (پسر افلیج…
✔️ابراهیم گلستان داستان کوتاهی دارد با عنوان "لنگ" (در مجموعه "شکار سایه"، چاپ اول ۱۳۳۱) که سرگذشت پسرکی روستایی است به نام "حسن" که به شیراز آورده شده است و وظیفه جابجایی پسر فلج ارباب را بر عهدهاش نهادهاند (پسر افلیج…
✅در شهر ارواح
✔️حالا اینجا مثل آن دهکده یا قبلیهای میماند قحطیزده، یا شاید غارتشده، یا آتش به جان اقتاده، با لاشخورهایی پروازکنان در آسمانش. جایی که کشتهها داده. و آنها که ماندهاند، لرزان و تکیده، شنلی انداخته بردوش، نظارهگرِ ویرانیاند، رو به دود، زمینِ سوخته. عدهای بار سفربستهاند و ماندگان با حسرت و دلتنگی، بدرقهکنان، با بغض و شاید اشک به تماشا ایستادهاند. میروند، به جایی دیگر، شاید نه با امید بسیار، یا انتظاری عجیب، که به قصدِ بقا. که اینجا جای زندگی نیست. بدرود ای سرزمینِ افتاده به دستِ شیاطین.
✔️نیازی به شاهدآوردن از اینجا و آنجا نیست، که همه میبینیم، تقلای آدمها را برای رفتن. و کیست که به رفتگان حق ندهد، یا شماتتشان کند. که بمانید و وطن را بسازید و از این حرفها. یک جایی آدم دیگر نمیتواند. چقدر آن زمین سوخته را نگاه کند با حسرت، بر گورِ چندجوانِ پرپرشده زاری کند؟
✔️چه وحشتناک است حکایت چنین سرزمینی. همه دارند میروند، همه میخواهند بروند. همه. که اینجا جای ماندن نیست . و اما ماندگان. در شهرِ ارواح. در یکی از داستانهای خوان رولفو بود به گمانم. شهری بود. شهر ارواح. همه مرده یا رفته. و ارواحی سرگردان بر گردِ شهر. که از زخمها میگفتند و از مرگ و از نفرین.
✍️محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/721
✔️حالا اینجا مثل آن دهکده یا قبلیهای میماند قحطیزده، یا شاید غارتشده، یا آتش به جان اقتاده، با لاشخورهایی پروازکنان در آسمانش. جایی که کشتهها داده. و آنها که ماندهاند، لرزان و تکیده، شنلی انداخته بردوش، نظارهگرِ ویرانیاند، رو به دود، زمینِ سوخته. عدهای بار سفربستهاند و ماندگان با حسرت و دلتنگی، بدرقهکنان، با بغض و شاید اشک به تماشا ایستادهاند. میروند، به جایی دیگر، شاید نه با امید بسیار، یا انتظاری عجیب، که به قصدِ بقا. که اینجا جای زندگی نیست. بدرود ای سرزمینِ افتاده به دستِ شیاطین.
✔️نیازی به شاهدآوردن از اینجا و آنجا نیست، که همه میبینیم، تقلای آدمها را برای رفتن. و کیست که به رفتگان حق ندهد، یا شماتتشان کند. که بمانید و وطن را بسازید و از این حرفها. یک جایی آدم دیگر نمیتواند. چقدر آن زمین سوخته را نگاه کند با حسرت، بر گورِ چندجوانِ پرپرشده زاری کند؟
✔️چه وحشتناک است حکایت چنین سرزمینی. همه دارند میروند، همه میخواهند بروند. همه. که اینجا جای ماندن نیست . و اما ماندگان. در شهرِ ارواح. در یکی از داستانهای خوان رولفو بود به گمانم. شهری بود. شهر ارواح. همه مرده یا رفته. و ارواحی سرگردان بر گردِ شهر. که از زخمها میگفتند و از مرگ و از نفرین.
✍️محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/721
Telegram
آمیزش افق ها
✅در شهر ارواح
✔️حالا اینجا مثل آن دهکده یا قبلیهای میماند قحطیزده، یا شاید غارتشده، یا آتش به جان اقتاده، با لاشخورهایی پروازکنان در آسمانش. جایی که کشتهها داده. و آنها که ماندهاند، لرزان و تکیده، شنلی انداخته بردوش، نظارهگرِ ویرانیاند، رو به دود،…
✔️حالا اینجا مثل آن دهکده یا قبلیهای میماند قحطیزده، یا شاید غارتشده، یا آتش به جان اقتاده، با لاشخورهایی پروازکنان در آسمانش. جایی که کشتهها داده. و آنها که ماندهاند، لرزان و تکیده، شنلی انداخته بردوش، نظارهگرِ ویرانیاند، رو به دود،…
