✅بخشی از گفتگوی احمد غلامی و اکبر معصومبیگی درباره جهان داستانی غلامحسین ساعدی
⬅️احمد غلامی: اما به نظرم در داستانهای ساعدی پارادوکسی هست؛ اینکه میدانیم تفکراتِ ساعدی، جمعگرایانه و اجتماعباور است و ساعدی فرد آرمانگرایی است و برای آرمانهایش هزینههای زیادی میپردازد، اما وقتی به داستانهای ساعدی میرسیم، این پارادوکس را در آثارش میبینیم. همانطور که شما میگویید، آدمهای ساعدی با نوعی تنهایی و انزوا مواجهاند. اینجا دیگر با آن داستانهای جمعگرا یا اجتماعیِ احمد محمود یا محمود دولتآبادی و علیاشرف درویشیان روبرو نیستیم. این پارادوکس، داستانهای ساعدی را بسیار جذاب میکند. اگر جمعهایی مثل جمع داستان «ترسولرز» هم شکل میگیرد، با ورود هر غریبهای دچار فروپاشی میشود.
⏺اکبر معصومبیگی: این پارادوکس در داستانهای ساعدی اتفاق میافتد و اتفاقاً پارادوکسِ بسیار خوبی هم است. در داستاننویسی جهان هم این را میبینید. برای نمونه یک داستاننویس متأخر مثل جوزف کنراد را مثال میزنم. کنراد از نظر سیاسی یک آدمِ مرتجع تمامعیار بود و با دستراستیهای محافظهکارِ انگلیسی و سنت آنها بیشتر سازگار بود، اما کنراد در عین حال یک ضد امپریالیست و ضد استعمار بسیار غنی است. به قول ادوارد سعید ما دو کنراد داریم: کنراد ضد امپریالیست که از نخستین کسانی است که با امپراتوری بهمثابه یک «سیستم» برخورد می¬کند و یک امپریالیست که به ما تعلیم می¬دهد سیستم ضروری است و گریزی از آن نیست. کنراد چنین است، چون واقعیتِ قضیه این است که عالم داستانی با شخصیت نویسنده لزوماً تطبیق ندارد. این را در بالزاک هم میبینیم، یک سلطنتطلب که دنیایی را تصویر میکند که دنیای سلطنت و ارتجاع خاندان بوربون و لژیتیمیستهای فرانسوی نیست. چنانکه این را در کار کنراد هم میبینید. کسی که اساسِ تفکرش یک تفکر ارتجاعی است، در عین حال که نویسنده بسیار بزرگی است، چیزی که توصیف میکند و در کارش هست، یک دیدِ ضد امپریالیستی و ضد استعماری است از طرفِ کسی که ازقضا قرار است عامل استعمار و به خیال خودش و همگنانش قابله زاییدنِ «تمدن» باشد، گرچه با خشونتی سرسامی و هول¬آور. از طرف دیگر، در جبهۀ مقابل، امیل زولا را هم دارید که یک سوسیالیست بسیار معتقد است و قاعدتاً چشمش به آینده، ولی رمان¬هایش همه آکنده از تلخاندیشی و بدبینی و سیاهی است. این عدم توازن هست و در کار ساعدی خودش را به این صورت نشان میدهد که یک نویسنده اجتماعیاندیش اساساً قرار است یک اجتماع و یک جامعۀ آرمانی را در پس ذهنش داشته باشد که باید به آن رسید، اما داستانهایش نوید چنین چیزی را نمیدهند. واقعیت قضیه این است؛ ساعدی در دنیایی زندگی میکند که به اعتقاد من دنیای پرالتهاب و پرتحولِ دهه40 است که امتدادش تا دهه50 هم کشیده شود. ساعدی در داستانِ «آرامش در حضور دیگران» مینویسد: «ملیحه گفت حال خوش و ناخوش نمیفهمم. زندگی بیخود و مسخرهایه. خودمو حسابی عاطل و باطل و بیمصرف حس میکنم. نه مثل قدیمیها شدیم و نه مثل تازهها». این وصف حالِ یک جامعه ملتهب و در حال تحول است. جامعهای که نه کهنه¬اش یکسر رفته، نه جامعه تازه¬اش آمده. بین رفته و آمده، جامعهای دارید مضطرب و متزلزل. یادمان باشد که ساعدی در جامعۀ پس از اصلاحات ارضی و کنده شدنِ دهقان از زمین و تمام التهابهای ناشی از این تحول تاریخی می¬نویسد. ساعدی این جامعه و آدمهایش را تصویر میکند. بهترین تصویر را هم میدهد. در اکثر کارهای ساعدی، یک پایانبندی قالبی نمیبینید که بهزور بخواهد یک آینده خوشبینانه را ترسیم کند. چون به جامعه و تاریخ تعهد دارد و یک بحران شدید را در متن جامعه و آدمهایش تصویر میکند، اما دخالتهای بیجا نمی¬کند. خودش را کنار میکشد و اجازه میدهد شخصیتها و کاراکترها در بافت داستان کار خودشان را بکنند. این جنبه از کار ساعدی او را از بسیاری از اجتماعینویسانِ ما -چنانکه شما تکتکشان را اسم آوردید- متمایز میکند. یعنی آن تصوری را که نسبت به هر اجتماعینویس باید داشته باشید که خوشبینی را ترسیم کند، در کار ساعدی نمیبینید.
✍️منتشرشده در روزنامه شرق
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/722
⬅️احمد غلامی: اما به نظرم در داستانهای ساعدی پارادوکسی هست؛ اینکه میدانیم تفکراتِ ساعدی، جمعگرایانه و اجتماعباور است و ساعدی فرد آرمانگرایی است و برای آرمانهایش هزینههای زیادی میپردازد، اما وقتی به داستانهای ساعدی میرسیم، این پارادوکس را در آثارش میبینیم. همانطور که شما میگویید، آدمهای ساعدی با نوعی تنهایی و انزوا مواجهاند. اینجا دیگر با آن داستانهای جمعگرا یا اجتماعیِ احمد محمود یا محمود دولتآبادی و علیاشرف درویشیان روبرو نیستیم. این پارادوکس، داستانهای ساعدی را بسیار جذاب میکند. اگر جمعهایی مثل جمع داستان «ترسولرز» هم شکل میگیرد، با ورود هر غریبهای دچار فروپاشی میشود.
⏺اکبر معصومبیگی: این پارادوکس در داستانهای ساعدی اتفاق میافتد و اتفاقاً پارادوکسِ بسیار خوبی هم است. در داستاننویسی جهان هم این را میبینید. برای نمونه یک داستاننویس متأخر مثل جوزف کنراد را مثال میزنم. کنراد از نظر سیاسی یک آدمِ مرتجع تمامعیار بود و با دستراستیهای محافظهکارِ انگلیسی و سنت آنها بیشتر سازگار بود، اما کنراد در عین حال یک ضد امپریالیست و ضد استعمار بسیار غنی است. به قول ادوارد سعید ما دو کنراد داریم: کنراد ضد امپریالیست که از نخستین کسانی است که با امپراتوری بهمثابه یک «سیستم» برخورد می¬کند و یک امپریالیست که به ما تعلیم می¬دهد سیستم ضروری است و گریزی از آن نیست. کنراد چنین است، چون واقعیتِ قضیه این است که عالم داستانی با شخصیت نویسنده لزوماً تطبیق ندارد. این را در بالزاک هم میبینیم، یک سلطنتطلب که دنیایی را تصویر میکند که دنیای سلطنت و ارتجاع خاندان بوربون و لژیتیمیستهای فرانسوی نیست. چنانکه این را در کار کنراد هم میبینید. کسی که اساسِ تفکرش یک تفکر ارتجاعی است، در عین حال که نویسنده بسیار بزرگی است، چیزی که توصیف میکند و در کارش هست، یک دیدِ ضد امپریالیستی و ضد استعماری است از طرفِ کسی که ازقضا قرار است عامل استعمار و به خیال خودش و همگنانش قابله زاییدنِ «تمدن» باشد، گرچه با خشونتی سرسامی و هول¬آور. از طرف دیگر، در جبهۀ مقابل، امیل زولا را هم دارید که یک سوسیالیست بسیار معتقد است و قاعدتاً چشمش به آینده، ولی رمان¬هایش همه آکنده از تلخاندیشی و بدبینی و سیاهی است. این عدم توازن هست و در کار ساعدی خودش را به این صورت نشان میدهد که یک نویسنده اجتماعیاندیش اساساً قرار است یک اجتماع و یک جامعۀ آرمانی را در پس ذهنش داشته باشد که باید به آن رسید، اما داستانهایش نوید چنین چیزی را نمیدهند. واقعیت قضیه این است؛ ساعدی در دنیایی زندگی میکند که به اعتقاد من دنیای پرالتهاب و پرتحولِ دهه40 است که امتدادش تا دهه50 هم کشیده شود. ساعدی در داستانِ «آرامش در حضور دیگران» مینویسد: «ملیحه گفت حال خوش و ناخوش نمیفهمم. زندگی بیخود و مسخرهایه. خودمو حسابی عاطل و باطل و بیمصرف حس میکنم. نه مثل قدیمیها شدیم و نه مثل تازهها». این وصف حالِ یک جامعه ملتهب و در حال تحول است. جامعهای که نه کهنه¬اش یکسر رفته، نه جامعه تازه¬اش آمده. بین رفته و آمده، جامعهای دارید مضطرب و متزلزل. یادمان باشد که ساعدی در جامعۀ پس از اصلاحات ارضی و کنده شدنِ دهقان از زمین و تمام التهابهای ناشی از این تحول تاریخی می¬نویسد. ساعدی این جامعه و آدمهایش را تصویر میکند. بهترین تصویر را هم میدهد. در اکثر کارهای ساعدی، یک پایانبندی قالبی نمیبینید که بهزور بخواهد یک آینده خوشبینانه را ترسیم کند. چون به جامعه و تاریخ تعهد دارد و یک بحران شدید را در متن جامعه و آدمهایش تصویر میکند، اما دخالتهای بیجا نمی¬کند. خودش را کنار میکشد و اجازه میدهد شخصیتها و کاراکترها در بافت داستان کار خودشان را بکنند. این جنبه از کار ساعدی او را از بسیاری از اجتماعینویسانِ ما -چنانکه شما تکتکشان را اسم آوردید- متمایز میکند. یعنی آن تصوری را که نسبت به هر اجتماعینویس باید داشته باشید که خوشبینی را ترسیم کند، در کار ساعدی نمیبینید.
✍️منتشرشده در روزنامه شرق
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/722
Telegram
آمیزش افق ها
✅بخشی از گفتگوی احمد غلامی و اکبر معصومبیگی درباره جهان داستانی غلامحسین ساعدی
⬅️احمد غلامی: اما به نظرم در داستانهای ساعدی پارادوکسی هست؛ اینکه میدانیم تفکراتِ ساعدی، جمعگرایانه و اجتماعباور است و ساعدی فرد آرمانگرایی است و برای آرمانهایش هزینههای…
⬅️احمد غلامی: اما به نظرم در داستانهای ساعدی پارادوکسی هست؛ اینکه میدانیم تفکراتِ ساعدی، جمعگرایانه و اجتماعباور است و ساعدی فرد آرمانگرایی است و برای آرمانهایش هزینههای…
✅تنهاییِ دمِ مرگ
⬅️ ایوان تورگینیف داستان کوتاهی دارد با عنوان «مرگ». آنجا به معنای مرگ نزد روستاییان روسیه میپردازد؛ شیوه مواجههشان این واقعیت گریزناپذیر «آه که مرگ دهاتیِ روسی چقدر حیرتآور است، حالتی که پیش از مرگ دارد، نه بیاعتنایی است، نه حماقت، گویی مرگ بجاآوردنِ عبادت است، سرد و ساده». تولستوی هم در داستان «ارباب و برده» از دل مواجهه ارباب و برده با مرگ، در لحظه گرفتارآمدن در برف و کولاک، به معنای مرگ و چگونه مردن میپردازد، به «پیوند بین شیوه زیستن و شیوه مردن». ارباب که با اراده معطوف به عمل زندگی کرده، حتی در آن لحظات آخر پویاست، که بالاپوشش را روی خدمتکارِ در آستانه یخزدگیاش میاندازد. پس مهم است فهم پیوند شیوه زندگی و مردن، فهم معانی مختلف فرهنگی و تاریخی مرگ.
⬅️ نوربرت الیاس در کتاب «تنهاییِ دم مرگ» به مسئلهای مشخصتر میپردازد، به محتضران یا آدمهای دم مرگ و اینکه در آن لحظات چه بر آنها میگذرد، و زندگی و مرگ را، و جایگاه خود را در این میان چگونه میبینند. اگرچه در نهایت کتاب تاملی است جامعهشناختی بر مرگ و اینکه نسبت بین مرگ با فرایندها و تغییرات اجتماعی، یا آنچنان که الیاس میگوید با مراحل مختلف تمدن، چیست. تصویر روی جلد کتاب تا حدی گویا است. نقاشی ادوارد مونچ از اتاق فردی محتضر. خانواده، شامل کودکان، بر بالین محتضر حاضرند. این تصویری کلاسیک است از مرگ. اگر الیاس میخواست تصویری تیپیکال از احتضار در عصر ما رسم کند، احتمالاً فرد را خوابیده روی تخت بیمارستان نشان میداد، پوشیده با ابزارآلات پزشکی، در احاطه پرستاران و پزشکاران، این غریبهها.
⬅️ گویا تنهایی دم مرگ از مسائل عصر ماست، عصری که عمر آدمی را افزایش داده اما در آن هراس از مرگ و سرکوبِ آن افزایش یافته. این است که از مرگ یا محتضران دوری میکنیم «ناتوانیِ ما در یاریدادن و محبت کردن به افراد دم مرگی که حین جدایی از دیگر آدمیان بیش از همیشه به چنین یاری و محبتی نیاز دارند. ما از آنها اجتناب میکنیم، چون مرگ آنها یادآور مرگ ماست». الیاس البته مدعی نیست که مرگ در گذشته آسوده و آرام بوده، اما معتقد است که در گذشته تولد و مرگ، اجتماعیتر بودند.
⬅️ الیاس در این کتاب تغییرات در معنای مرگ، آیینها و تشریفات پیرامون مرگ را در نسبت با تحولات اجتماعی دیگر مثل سیطرهیافتنِ دولتها یا فردگرایی بررسی میکند و بصیرتهای درخشانی درباره این پرسش مهم آدمی فراهم میکند.
✅تنهایی دم مرگ
✍️نوربرت الیاس- ترجمه امید مهرگان و صالح نجفی
📚نشر گام نو- 134 صفحه
🛑 قیمت: 23000
👈 آیدی سفارش کتاب: @Oblomovbook
☘️ لینک اینستاگرام:
https://instagram.com/oblomovism2020?igshid=2x34jra34ekh
https://uupload.ir/files/b4ea_photo_2020-10-09_12-48-06.jpg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/724
⬅️ ایوان تورگینیف داستان کوتاهی دارد با عنوان «مرگ». آنجا به معنای مرگ نزد روستاییان روسیه میپردازد؛ شیوه مواجههشان این واقعیت گریزناپذیر «آه که مرگ دهاتیِ روسی چقدر حیرتآور است، حالتی که پیش از مرگ دارد، نه بیاعتنایی است، نه حماقت، گویی مرگ بجاآوردنِ عبادت است، سرد و ساده». تولستوی هم در داستان «ارباب و برده» از دل مواجهه ارباب و برده با مرگ، در لحظه گرفتارآمدن در برف و کولاک، به معنای مرگ و چگونه مردن میپردازد، به «پیوند بین شیوه زیستن و شیوه مردن». ارباب که با اراده معطوف به عمل زندگی کرده، حتی در آن لحظات آخر پویاست، که بالاپوشش را روی خدمتکارِ در آستانه یخزدگیاش میاندازد. پس مهم است فهم پیوند شیوه زندگی و مردن، فهم معانی مختلف فرهنگی و تاریخی مرگ.
⬅️ نوربرت الیاس در کتاب «تنهاییِ دم مرگ» به مسئلهای مشخصتر میپردازد، به محتضران یا آدمهای دم مرگ و اینکه در آن لحظات چه بر آنها میگذرد، و زندگی و مرگ را، و جایگاه خود را در این میان چگونه میبینند. اگرچه در نهایت کتاب تاملی است جامعهشناختی بر مرگ و اینکه نسبت بین مرگ با فرایندها و تغییرات اجتماعی، یا آنچنان که الیاس میگوید با مراحل مختلف تمدن، چیست. تصویر روی جلد کتاب تا حدی گویا است. نقاشی ادوارد مونچ از اتاق فردی محتضر. خانواده، شامل کودکان، بر بالین محتضر حاضرند. این تصویری کلاسیک است از مرگ. اگر الیاس میخواست تصویری تیپیکال از احتضار در عصر ما رسم کند، احتمالاً فرد را خوابیده روی تخت بیمارستان نشان میداد، پوشیده با ابزارآلات پزشکی، در احاطه پرستاران و پزشکاران، این غریبهها.
⬅️ گویا تنهایی دم مرگ از مسائل عصر ماست، عصری که عمر آدمی را افزایش داده اما در آن هراس از مرگ و سرکوبِ آن افزایش یافته. این است که از مرگ یا محتضران دوری میکنیم «ناتوانیِ ما در یاریدادن و محبت کردن به افراد دم مرگی که حین جدایی از دیگر آدمیان بیش از همیشه به چنین یاری و محبتی نیاز دارند. ما از آنها اجتناب میکنیم، چون مرگ آنها یادآور مرگ ماست». الیاس البته مدعی نیست که مرگ در گذشته آسوده و آرام بوده، اما معتقد است که در گذشته تولد و مرگ، اجتماعیتر بودند.
⬅️ الیاس در این کتاب تغییرات در معنای مرگ، آیینها و تشریفات پیرامون مرگ را در نسبت با تحولات اجتماعی دیگر مثل سیطرهیافتنِ دولتها یا فردگرایی بررسی میکند و بصیرتهای درخشانی درباره این پرسش مهم آدمی فراهم میکند.
✅تنهایی دم مرگ
✍️نوربرت الیاس- ترجمه امید مهرگان و صالح نجفی
📚نشر گام نو- 134 صفحه
🛑 قیمت: 23000
👈 آیدی سفارش کتاب: @Oblomovbook
☘️ لینک اینستاگرام:
https://instagram.com/oblomovism2020?igshid=2x34jra34ekh
https://uupload.ir/files/b4ea_photo_2020-10-09_12-48-06.jpg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/724
✅زنده به آنیم که روایت کنیم
✔️دولتهای توتالیتر طرفدار نوعی کلیگویی در گفتن و روایت هستند. به گمانشان کلیگویی، یا اگر آماری بگوییم، شاخصهایی مثل میانگین را میشود دستکاری یا توجیه کرد. میخواهند که حلقه اتصال کل با جزء را بشکنند. اما این جزء چیست؟ هستی در متنِ زندگی روزمره، مسامحتاً زندگیها یا روایتهای شخصی. روایتهای شخصیِ گاه حتی معمولی، که از زندگی در لوای دیکتاتوری میگویند. از ترجیحات یا آزارهای جنسی، از اعتقاداتی که تحمل نمیشود، به تنگآمدنِ از فشار خانواده یا هرنوع کارگزارِ قدرت، از فشارهای اقتصادی، محرومیت از امکانها. روایتهای شخصی جاندارند، باورپذیرند و در جزئیتشان پرده از ساختار ویرانگر بر میدارند، رسواگرند، حتی ناخودآگاه. تا حدی هم در برابر «فراموشی»، این ابزار اصلی سلطه، مقاومت میکنند. این روایتها با گفتن از فلاکت موجود، تصویرگر دنیای بدیلی هم هستند، دنیایی که میتوانست اینگونه نباشد و بنابراین به تخیل مجال میدهند. و شاید دشمنی اصلی این نظامها با ادبیات و دیگر فرمهای روایی همین باشد. از ترس این روایتهاست که این نظامها پرورانده نوعی فرهنگ تعارف، پنهانسازی و نگفتن هستند. حتی یک نوع فرهنگ سرسختی، رنجبردن و نگفتن. تا زندگیها روایت نشوند.
✔️پس شاید یک شیوه برای مقاومت در چنین نظامهایی، گفتن از خود است، از شخصیترین مسائل، از عشقها و نکبتها، سرکوبها و تجاوزها؛ و شکستن آن قواعد اجتماعی که ما را به سکوت و خاموشی فرا میخوانند. ما زنده به آنیم که روایت کنیم.
✍️محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/725
✔️دولتهای توتالیتر طرفدار نوعی کلیگویی در گفتن و روایت هستند. به گمانشان کلیگویی، یا اگر آماری بگوییم، شاخصهایی مثل میانگین را میشود دستکاری یا توجیه کرد. میخواهند که حلقه اتصال کل با جزء را بشکنند. اما این جزء چیست؟ هستی در متنِ زندگی روزمره، مسامحتاً زندگیها یا روایتهای شخصی. روایتهای شخصیِ گاه حتی معمولی، که از زندگی در لوای دیکتاتوری میگویند. از ترجیحات یا آزارهای جنسی، از اعتقاداتی که تحمل نمیشود، به تنگآمدنِ از فشار خانواده یا هرنوع کارگزارِ قدرت، از فشارهای اقتصادی، محرومیت از امکانها. روایتهای شخصی جاندارند، باورپذیرند و در جزئیتشان پرده از ساختار ویرانگر بر میدارند، رسواگرند، حتی ناخودآگاه. تا حدی هم در برابر «فراموشی»، این ابزار اصلی سلطه، مقاومت میکنند. این روایتها با گفتن از فلاکت موجود، تصویرگر دنیای بدیلی هم هستند، دنیایی که میتوانست اینگونه نباشد و بنابراین به تخیل مجال میدهند. و شاید دشمنی اصلی این نظامها با ادبیات و دیگر فرمهای روایی همین باشد. از ترس این روایتهاست که این نظامها پرورانده نوعی فرهنگ تعارف، پنهانسازی و نگفتن هستند. حتی یک نوع فرهنگ سرسختی، رنجبردن و نگفتن. تا زندگیها روایت نشوند.
✔️پس شاید یک شیوه برای مقاومت در چنین نظامهایی، گفتن از خود است، از شخصیترین مسائل، از عشقها و نکبتها، سرکوبها و تجاوزها؛ و شکستن آن قواعد اجتماعی که ما را به سکوت و خاموشی فرا میخوانند. ما زنده به آنیم که روایت کنیم.
✍️محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/725
Telegram
آمیزش افق ها
✅زنده به آنیم که روایت کنیم
✔️دولتهای توتالیتر طرفدار نوعی کلیگویی در گفتن و روایت هستند. به گمانشان کلیگویی، یا اگر آماری بگوییم، شاخصهایی مثل میانگین را میشود دستکاری یا توجیه کرد. میخواهند که حلقه اتصال کل با جزء را بشکنند. اما این جزء چیست؟ هستی…
✔️دولتهای توتالیتر طرفدار نوعی کلیگویی در گفتن و روایت هستند. به گمانشان کلیگویی، یا اگر آماری بگوییم، شاخصهایی مثل میانگین را میشود دستکاری یا توجیه کرد. میخواهند که حلقه اتصال کل با جزء را بشکنند. اما این جزء چیست؟ هستی…
✅همه چیز به نابرابری اجتماعی ربط دارد
✔️ ابراهیم گلستان در ۲۵ سالگی مجموعه داستان "آذر، ماه آخر پاییز" را منتشر کرد. در این مجموعه، داستان کوتاهی هست با عنوان "به دزدی رفتهها" که درباره دلشوره شبانه کلفتی به نام "زینب" است. زینب خیال میکند از دو نفر تعمیرکاری که روز قبل برای تعمیر ناودان آمدهاند فقط یکیشان بیرون رفته و دیگری خود را زیر شیروانی پنهان کرده است تا شبانه از خانه ارباب او دزدی کند. در لابلای این ماجرای ساده، هر بار، جلوه تازهای از گذشته زینب و شخصیترین حالات و خاطرات او فاش میشود؛ تا اینکه در میانه داستان به خاطرهای غریب از او میرسیم که ریشه اصلی اضطراب، ناامنی و وسواس او است:
✔️ زینب در نوجوانیاش کلفت خانهای بوده است که در آن عروسی گرفتهاند. در میانه شلوغی و شادی، پسری که میهمان است و زینب نمیشناسدش، در خلوت اتاق به زینب نزدیک میشود و به صورتی اتفاقی تجربهای جنسی برای زینب رقم میزند که البته "ناتمام" میماند: دخترانی که میهمان و جوان و از طبقات بالاترند، سر میرسند و به زینب میخندند.
✔️ ریشه شک و وسواس زینب از همین خاطره است. گلستان حادثه طنزآمیز دزدی را تمهیدی کرده است برای بررسی ذهن شخصیت و مداقه در ریشههای شک و اضطراب. زینب همیشه نسبت دوگانهای با این خاطره داشته است: از یک طرف، احساس شرمساری و رسوا شدن و گناه؛ و از طرفی دیگر لذت، هر چند لذتی ناتمام و کوتاه و با تحقیر اتمام یافته. در یک کلمه: خاطره سمجِ گناه آلود تومان با لذت.
زینب برای فرار از این خاطره، فرافکنی میکند و به همین خاطر است که پیوسته دیگران را محکوم میکند به سر و سرّ داشتن با نامحرمان. اتفاقاً ریشه کلام شدیداً دینی او را هم در همین فرار از احساس گناه او باید جست و او با تکیه بر ادعیه و شعائر دینی مرتباً میخواهد از بار گناه این خاطره بکاهد. تعلیق در میان "گناه" و "لذت" سبب میشود آن خاطره، سمج و مصرّ، مرتباً سربرآورد، و سرکوب و فرافکنی هم چاره موقت آن است.
✔️ گلستان جوان، بدین گونه سیطره و استیلای گذشته را در اکنونِ روان نشان میدهد: خاطرهای دور، منشا اضطرابی همیشگی است و زینب میپندارد که همیشه "چشمی" مراقب و ناظر او است و در هر چیزی ردّپایی از گناه و توطئه میبیند.
✔️ فارغ از جنبه روانشناختی قضیه، و هولناکی "چشم" و "نگاه خیره" اینجا نکتهای شدیداً ذهنم را مشغول میدارد: تمام این مسایل روانی و درونی، به زمینه یا موقعیتی اجتماعی باز میگردد. زینب محصول نابرابری اجتماعی است. نگاه آن دختران او را برای همیشه تحقیر کرده و همیشه بازنده و زیردست نگه داشته است. تمام عمر "کلفتی دیگران کردن" نیز نمود بیرونی همین تحقیر و بازندگی است؛ و این بار سنگین از آنجا ریشه کرده که او هیچگاه "خانه" و "حریم شخصی" نداشته است. فرودستی زینب، مبنای تمام آسیبهای روانی او است:
✔️ "به لحاف خویش نظر افکند: سربی رنگ، چرک، با لبههای سربی رنگتر، چرکتر،. بعد خودش را میدید که هفتهای دو بار ملافههای دیگران را میشوید". " به نردبان فرسوده و مستعمل، به زندگی مکیده و در راه دیگران تباه و ساییدهشده خویش و به سایههای بی رفتار ... و به آنچه از وجودش کنده شده... نگاه میکرد".
✍️فواد مولودی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/727
✔️ ابراهیم گلستان در ۲۵ سالگی مجموعه داستان "آذر، ماه آخر پاییز" را منتشر کرد. در این مجموعه، داستان کوتاهی هست با عنوان "به دزدی رفتهها" که درباره دلشوره شبانه کلفتی به نام "زینب" است. زینب خیال میکند از دو نفر تعمیرکاری که روز قبل برای تعمیر ناودان آمدهاند فقط یکیشان بیرون رفته و دیگری خود را زیر شیروانی پنهان کرده است تا شبانه از خانه ارباب او دزدی کند. در لابلای این ماجرای ساده، هر بار، جلوه تازهای از گذشته زینب و شخصیترین حالات و خاطرات او فاش میشود؛ تا اینکه در میانه داستان به خاطرهای غریب از او میرسیم که ریشه اصلی اضطراب، ناامنی و وسواس او است:
✔️ زینب در نوجوانیاش کلفت خانهای بوده است که در آن عروسی گرفتهاند. در میانه شلوغی و شادی، پسری که میهمان است و زینب نمیشناسدش، در خلوت اتاق به زینب نزدیک میشود و به صورتی اتفاقی تجربهای جنسی برای زینب رقم میزند که البته "ناتمام" میماند: دخترانی که میهمان و جوان و از طبقات بالاترند، سر میرسند و به زینب میخندند.
✔️ ریشه شک و وسواس زینب از همین خاطره است. گلستان حادثه طنزآمیز دزدی را تمهیدی کرده است برای بررسی ذهن شخصیت و مداقه در ریشههای شک و اضطراب. زینب همیشه نسبت دوگانهای با این خاطره داشته است: از یک طرف، احساس شرمساری و رسوا شدن و گناه؛ و از طرفی دیگر لذت، هر چند لذتی ناتمام و کوتاه و با تحقیر اتمام یافته. در یک کلمه: خاطره سمجِ گناه آلود تومان با لذت.
زینب برای فرار از این خاطره، فرافکنی میکند و به همین خاطر است که پیوسته دیگران را محکوم میکند به سر و سرّ داشتن با نامحرمان. اتفاقاً ریشه کلام شدیداً دینی او را هم در همین فرار از احساس گناه او باید جست و او با تکیه بر ادعیه و شعائر دینی مرتباً میخواهد از بار گناه این خاطره بکاهد. تعلیق در میان "گناه" و "لذت" سبب میشود آن خاطره، سمج و مصرّ، مرتباً سربرآورد، و سرکوب و فرافکنی هم چاره موقت آن است.
✔️ گلستان جوان، بدین گونه سیطره و استیلای گذشته را در اکنونِ روان نشان میدهد: خاطرهای دور، منشا اضطرابی همیشگی است و زینب میپندارد که همیشه "چشمی" مراقب و ناظر او است و در هر چیزی ردّپایی از گناه و توطئه میبیند.
✔️ فارغ از جنبه روانشناختی قضیه، و هولناکی "چشم" و "نگاه خیره" اینجا نکتهای شدیداً ذهنم را مشغول میدارد: تمام این مسایل روانی و درونی، به زمینه یا موقعیتی اجتماعی باز میگردد. زینب محصول نابرابری اجتماعی است. نگاه آن دختران او را برای همیشه تحقیر کرده و همیشه بازنده و زیردست نگه داشته است. تمام عمر "کلفتی دیگران کردن" نیز نمود بیرونی همین تحقیر و بازندگی است؛ و این بار سنگین از آنجا ریشه کرده که او هیچگاه "خانه" و "حریم شخصی" نداشته است. فرودستی زینب، مبنای تمام آسیبهای روانی او است:
✔️ "به لحاف خویش نظر افکند: سربی رنگ، چرک، با لبههای سربی رنگتر، چرکتر،. بعد خودش را میدید که هفتهای دو بار ملافههای دیگران را میشوید". " به نردبان فرسوده و مستعمل، به زندگی مکیده و در راه دیگران تباه و ساییدهشده خویش و به سایههای بی رفتار ... و به آنچه از وجودش کنده شده... نگاه میکرد".
✍️فواد مولودی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/727
Telegram
آمیزش افق ها
✅همه چیز به نابرابری اجتماعی ربط دارد
✔️ ابراهیم گلستان در ۲۵ سالگی مجموعه داستان "آذر، ماه آخر پاییز" را منتشر کرد. در این مجموعه، داستان کوتاهی هست با عنوان "به دزدی رفتهها" که درباره دلشوره شبانه کلفتی به نام "زینب" است. زینب خیال میکند از دو نفر…
✔️ ابراهیم گلستان در ۲۵ سالگی مجموعه داستان "آذر، ماه آخر پاییز" را منتشر کرد. در این مجموعه، داستان کوتاهی هست با عنوان "به دزدی رفتهها" که درباره دلشوره شبانه کلفتی به نام "زینب" است. زینب خیال میکند از دو نفر…
✅در سایهِ نظام
✔️«مارش رادتسکی» هنوز آن طور که باید قدر ندیده. به گمانم از بهترین رمانهایی است که در سالهای اخیر ترجمه شده. رمان روایت سه نسل از خانواده «تروتا» است که زندگیشان با خدمت در نظام گره خورده. کمی به تصویر نظامیان در ادبیات قرن نوزدهم فکر کنیم، به ویژه در ادبیات روسی و آلمانی. زندگی نظامی با آن قواعد سفت و سخت، استوار راه رفتن، مسئله شرافت و افتخار، دوئل، نوعی پیوند با اشرافیت، روابط عاشقانه عجیب. اما وارد شدن به آن فضای نظامیِ پرافتخار در مارش رادتسکی با حادثهای کمیک رخ میدهد. تروتای بزرگ، در «نبرد سولفرینو»، کمی هم اتفاقی، جان امپراتورِ «اتریش- مجارستان» را نجات میدهد. یوزف روت شیفته این امپراتوری بود، بزرگیاش، تنوع فرهنگیاش، امپراتوری که حالا دیگر نیست و بعد از جنگ حهانی اول متلاشی شد و او زوالش را دید. تروتا بعد از آن اتفاق نشان افتخار مییابد و لقبی اشرافی میگیرد. نامش وارد کتابهای تاریخ میشود. اما حتی در روایتی که در کتابها آمده، قهرمان او نیست، قیصر است، تو گویی حتی وقتی دیگران نجاتش میدهند این اوست که فرهمندی نشان داده. مایوس میشود و کناره میگیرد. قهرمان کتاب اما کارل است، نسل سوم. هم نام امپراتور. که انگار هستیاش از آغاز معطوف است به امپراتوری، نام اپراتور. حضورش در نظام، رابطه عجیب با پدر، تجربیات پادگان، در ابتدا شوق به این شکوه ظاهری نظام و سپس نوعی ملال عمیق از همه چیز. روتها فضاها و بار ذهنی-روانی آنها را عالی روایت میکند. اشیا، دلالتهای آنها در این فضا و معنایی که بر موقعیتها و روابط انسانی میافکنند به شکلی درخشان به تصویر کشیده میشوند. مثلا پرترههای امپراتور، یا ترتیب و جایگاه اشیا در خانه معشوقهِ کارل. ردی از زوال بر سراسر کتاب سایه افکنده است، زوال امپراتوری، زوال افتخارها، زوال ارزشها. و البته فراموش نکنیم که ایده زوال یا انحطاط در اروپای اواخر قرن نوزدهم چقدر شایع بود.
✔️حالا که کم کم غالب آثار یوزف روت ترجمه شد، تازه میفهمیم که چه نویسنده خوبی است و شاید «مارش رادتسکی» بهترینِ آثارِ او، کتابی که شان رمانهای کلاسیک را دارد، از آنها که از آزمون زمان سربلند بیرون میآیند. ترجمه کتاب عالیست. محمد همتی برای ترجمه این کتاب برنده جایزه ابولحسن نجفی شد.
⬅️مارش رادتسکی
✍️یوزف روت- ترجمه محمد همتی
📚نشر نو- 485 صفحه
🛑 قیمت: 58000
✳️آیدی سفارش کتاب: @Oblomovbook
https://uupload.ir/files/ggl1_مارش-رادتسکی_(1).jpg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/729
✔️«مارش رادتسکی» هنوز آن طور که باید قدر ندیده. به گمانم از بهترین رمانهایی است که در سالهای اخیر ترجمه شده. رمان روایت سه نسل از خانواده «تروتا» است که زندگیشان با خدمت در نظام گره خورده. کمی به تصویر نظامیان در ادبیات قرن نوزدهم فکر کنیم، به ویژه در ادبیات روسی و آلمانی. زندگی نظامی با آن قواعد سفت و سخت، استوار راه رفتن، مسئله شرافت و افتخار، دوئل، نوعی پیوند با اشرافیت، روابط عاشقانه عجیب. اما وارد شدن به آن فضای نظامیِ پرافتخار در مارش رادتسکی با حادثهای کمیک رخ میدهد. تروتای بزرگ، در «نبرد سولفرینو»، کمی هم اتفاقی، جان امپراتورِ «اتریش- مجارستان» را نجات میدهد. یوزف روت شیفته این امپراتوری بود، بزرگیاش، تنوع فرهنگیاش، امپراتوری که حالا دیگر نیست و بعد از جنگ حهانی اول متلاشی شد و او زوالش را دید. تروتا بعد از آن اتفاق نشان افتخار مییابد و لقبی اشرافی میگیرد. نامش وارد کتابهای تاریخ میشود. اما حتی در روایتی که در کتابها آمده، قهرمان او نیست، قیصر است، تو گویی حتی وقتی دیگران نجاتش میدهند این اوست که فرهمندی نشان داده. مایوس میشود و کناره میگیرد. قهرمان کتاب اما کارل است، نسل سوم. هم نام امپراتور. که انگار هستیاش از آغاز معطوف است به امپراتوری، نام اپراتور. حضورش در نظام، رابطه عجیب با پدر، تجربیات پادگان، در ابتدا شوق به این شکوه ظاهری نظام و سپس نوعی ملال عمیق از همه چیز. روتها فضاها و بار ذهنی-روانی آنها را عالی روایت میکند. اشیا، دلالتهای آنها در این فضا و معنایی که بر موقعیتها و روابط انسانی میافکنند به شکلی درخشان به تصویر کشیده میشوند. مثلا پرترههای امپراتور، یا ترتیب و جایگاه اشیا در خانه معشوقهِ کارل. ردی از زوال بر سراسر کتاب سایه افکنده است، زوال امپراتوری، زوال افتخارها، زوال ارزشها. و البته فراموش نکنیم که ایده زوال یا انحطاط در اروپای اواخر قرن نوزدهم چقدر شایع بود.
✔️حالا که کم کم غالب آثار یوزف روت ترجمه شد، تازه میفهمیم که چه نویسنده خوبی است و شاید «مارش رادتسکی» بهترینِ آثارِ او، کتابی که شان رمانهای کلاسیک را دارد، از آنها که از آزمون زمان سربلند بیرون میآیند. ترجمه کتاب عالیست. محمد همتی برای ترجمه این کتاب برنده جایزه ابولحسن نجفی شد.
⬅️مارش رادتسکی
✍️یوزف روت- ترجمه محمد همتی
📚نشر نو- 485 صفحه
🛑 قیمت: 58000
✳️آیدی سفارش کتاب: @Oblomovbook
https://uupload.ir/files/ggl1_مارش-رادتسکی_(1).jpg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/729
✅سویه سلبی دموکراسی
✔️سالهاست از بحران در دموکراسیهای موجود میگویند. از اینکه تفاوتهای میان احزاب، به ویژه در اهداف، رنگ باخته و عملاً مجال چندانی برای سیاست، به مثابه عرصهای برای بروز تفاوتها، تخاصمها و نیازهای اجتماعی باقی نمانده است. اینکه سیاست دموکراتیک از چیزی اجتماعی و مردمی، به عرصهای برای متخصصان افکار عمومی بدل شده است. این دموکراسیهای انتخاباتی، کنش و مشارکت سیاسی را از فرایندی همیشگی به پروژهای انتخاباتی بدل کردهاند. مسئله مهم دیگر این است که دموکراسی در روزگار ما پیوندش را با مسئله عدالت و برابری از دست داده است؛ یعنی محدود شده است به نوعی جابجایی قدرت در بالاترین سطح قدرت سیاسی. در تمام قرن نوزدهم، مهمترین چالشی که محافظهکاران با دموکراسی داشتند این بود که دموکراسی با تاکیدش بر نوعی مساوات و ترفیع «مردم»، زمینهساز برابری بود؛ و این برابری فقط حقوقی نبود، که دموکراسی واسطهای تصور میشد برای «تغییر» اساسیِ سازوکارهای اقتصادی و سیاسی. حالا ما آن تصور از دموکراسی و آن امیدها از دست رفته به نظر میرسد. خب پای یک جامعه مدنی تاحدی دستکاریشده هم در کار است که اساساً دارد مسائل را تعریف و تعیین میکند و در نتیجه این فرایندِ گزینشی، صداهای بسیاری را نمیشنود و ناشنیده باقی میگذارد، جامعه مدنی که گفته میشود منافع طبقه متوسطِ بالا را نمایندگی میکند، اما پیوندهایش با قدرت انکارناشدنی است.
✔️با این حال دموکراسی کماکان با یکی از اصول اساسی و حتی مقومش پیوند دارد ، اصلی که تجلیِ سویه سلبی دموکراسی است: امکان کنارگذاردنِ حاکمان ناشایست و فاسد. و تنها در دموکراسی است که چنین امکانی فراهم است، حتی اگر جایگزینان هم مطلوب نباشند، و گاه بدتر باشند. حتی اگر بایدن جای ترامپ را بگیرد یا بالعکس.
✍️ محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/730
✔️سالهاست از بحران در دموکراسیهای موجود میگویند. از اینکه تفاوتهای میان احزاب، به ویژه در اهداف، رنگ باخته و عملاً مجال چندانی برای سیاست، به مثابه عرصهای برای بروز تفاوتها، تخاصمها و نیازهای اجتماعی باقی نمانده است. اینکه سیاست دموکراتیک از چیزی اجتماعی و مردمی، به عرصهای برای متخصصان افکار عمومی بدل شده است. این دموکراسیهای انتخاباتی، کنش و مشارکت سیاسی را از فرایندی همیشگی به پروژهای انتخاباتی بدل کردهاند. مسئله مهم دیگر این است که دموکراسی در روزگار ما پیوندش را با مسئله عدالت و برابری از دست داده است؛ یعنی محدود شده است به نوعی جابجایی قدرت در بالاترین سطح قدرت سیاسی. در تمام قرن نوزدهم، مهمترین چالشی که محافظهکاران با دموکراسی داشتند این بود که دموکراسی با تاکیدش بر نوعی مساوات و ترفیع «مردم»، زمینهساز برابری بود؛ و این برابری فقط حقوقی نبود، که دموکراسی واسطهای تصور میشد برای «تغییر» اساسیِ سازوکارهای اقتصادی و سیاسی. حالا ما آن تصور از دموکراسی و آن امیدها از دست رفته به نظر میرسد. خب پای یک جامعه مدنی تاحدی دستکاریشده هم در کار است که اساساً دارد مسائل را تعریف و تعیین میکند و در نتیجه این فرایندِ گزینشی، صداهای بسیاری را نمیشنود و ناشنیده باقی میگذارد، جامعه مدنی که گفته میشود منافع طبقه متوسطِ بالا را نمایندگی میکند، اما پیوندهایش با قدرت انکارناشدنی است.
✔️با این حال دموکراسی کماکان با یکی از اصول اساسی و حتی مقومش پیوند دارد ، اصلی که تجلیِ سویه سلبی دموکراسی است: امکان کنارگذاردنِ حاکمان ناشایست و فاسد. و تنها در دموکراسی است که چنین امکانی فراهم است، حتی اگر جایگزینان هم مطلوب نباشند، و گاه بدتر باشند. حتی اگر بایدن جای ترامپ را بگیرد یا بالعکس.
✍️ محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/730
Telegram
آمیزش افق ها
✅سویه سلبی دموکراسی
✔️سالهاست از بحران در دموکراسیهای موجود میگویند. از اینکه تفاوتهای میان احزاب، به ویژه در اهداف، رنگ باخته و عملاً مجال چندانی برای سیاست، به مثابه عرصهای برای بروز تفاوتها، تخاصمها و نیازهای اجتماعی باقی نمانده است. اینکه سیاست…
✔️سالهاست از بحران در دموکراسیهای موجود میگویند. از اینکه تفاوتهای میان احزاب، به ویژه در اهداف، رنگ باخته و عملاً مجال چندانی برای سیاست، به مثابه عرصهای برای بروز تفاوتها، تخاصمها و نیازهای اجتماعی باقی نمانده است. اینکه سیاست…
✅«شرمنده نمیشوی از اینکه پدرت راننده تاکسی است؟». این گفته را نباید تنها به سفاهت یک مجریِ مضحک تلویزیون، یا یک دستگاه رسانهای بیمار نسبت داد. احتمالاً چنین مواردی، که روز به روز بیشتر هم میشوند، خبر از گفتاری کلانتر میدهند، از منطق جدیدی که حاکم شده است.
✅ احتمالاً تصور ما از امور و واقعیتهای اجتماعی تا حدی وابسته به تصوری است که به هردلیلی، در جامعه حاکم شده است. داستان خیلی هم شخصی نیست. از این رو واقعاً ممکن است شخصی احساس شرمندگی کند از اینکه شغل پدرش راننده تاکسی است، احساس نوعی فشار و غبن. چرا؟ چون تغییراتی اتفاق افتاده است، چون معنای چیزهایی مثل کار، حرمت، زحمت، اخلاق دگرگون شدهاند و منطقی دیگر حاکم شده است. این منطق بر چه بنیانی استوار است؟ تنها و تنها پول. مهم نیست که منبع پول کجاست؟ هرکار و حرفهای میتواند باشد. حتی چیزهایی مثل قاچاق دارو، یا زمینخواری. اگر به پول ختم شود، مشروعیت دارد، با احترام اجتماعی هم همراه است و حتی ممکن است با افتخار اعلام شود؛ احتمالاً دیگران با صفاتی همچون زرنگی به استقبالش میروند. حالا تصور کنید این منطق در شرایطی حاکم شده که قدرت، خود غرق فساد است و راه را برای این قبیل کارها کاملاً بازگذاشته است.
✅این منطق خود متاثر از فرایندِ «کالاییشدنِ» همه چیز است. حالا دیگر سلامت نه حقی انسانی، که کالایی خریدنی در «بازار» است، داشتن پول مساوی است با سلامت. مثل دیگر امور: آموزش، مسکن، هوا. و خب واسطه اصلی در بازار کالاها و عامل قدرت در آن پول است. «پول دارم پس هستم». همین منطق، هر اسم جهانی که داشته باشد، و البته در ایران شکل منحصربه فردی به خود گرفته، پس از مدتی چنان در اذهان رسوخ میکند، که هیچ کس در درستیاش تردید نمیکند. اینجاست که ما باید جزء و کل، خاص و عام را در کنار هم ببینیم و به یک تباهی کلیتر فکر کنیم که در آن حیات، حرمت نفس و تمام مواهب تنها برخورداران قلمداد میشود.
✍️ محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/731
✅ احتمالاً تصور ما از امور و واقعیتهای اجتماعی تا حدی وابسته به تصوری است که به هردلیلی، در جامعه حاکم شده است. داستان خیلی هم شخصی نیست. از این رو واقعاً ممکن است شخصی احساس شرمندگی کند از اینکه شغل پدرش راننده تاکسی است، احساس نوعی فشار و غبن. چرا؟ چون تغییراتی اتفاق افتاده است، چون معنای چیزهایی مثل کار، حرمت، زحمت، اخلاق دگرگون شدهاند و منطقی دیگر حاکم شده است. این منطق بر چه بنیانی استوار است؟ تنها و تنها پول. مهم نیست که منبع پول کجاست؟ هرکار و حرفهای میتواند باشد. حتی چیزهایی مثل قاچاق دارو، یا زمینخواری. اگر به پول ختم شود، مشروعیت دارد، با احترام اجتماعی هم همراه است و حتی ممکن است با افتخار اعلام شود؛ احتمالاً دیگران با صفاتی همچون زرنگی به استقبالش میروند. حالا تصور کنید این منطق در شرایطی حاکم شده که قدرت، خود غرق فساد است و راه را برای این قبیل کارها کاملاً بازگذاشته است.
✅این منطق خود متاثر از فرایندِ «کالاییشدنِ» همه چیز است. حالا دیگر سلامت نه حقی انسانی، که کالایی خریدنی در «بازار» است، داشتن پول مساوی است با سلامت. مثل دیگر امور: آموزش، مسکن، هوا. و خب واسطه اصلی در بازار کالاها و عامل قدرت در آن پول است. «پول دارم پس هستم». همین منطق، هر اسم جهانی که داشته باشد، و البته در ایران شکل منحصربه فردی به خود گرفته، پس از مدتی چنان در اذهان رسوخ میکند، که هیچ کس در درستیاش تردید نمیکند. اینجاست که ما باید جزء و کل، خاص و عام را در کنار هم ببینیم و به یک تباهی کلیتر فکر کنیم که در آن حیات، حرمت نفس و تمام مواهب تنها برخورداران قلمداد میشود.
✍️ محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/731
Telegram
آمیزش افق ها
✅«شرمنده نمیشوی از اینکه پدرت راننده تاکسی است؟». این گفته را نباید تنها به سفاهت یک مجریِ مضحک تلویزیون، یا یک دستگاه رسانهای بیمار نسبت داد. احتمالاً چنین مواردی، که روز به روز بیشتر هم میشوند، خبر از گفتاری کلانتر میدهند، از منطق جدیدی که حاکم شده…
Forwarded from آمیزش افقها (محمد هدایتی)
✅ بیزار از جامعهِ نمایش: درباره جهان داستانی جی دی سلینجر
✔️سلینجر نویسندهِ «زمان خودش» بود، آمریکای دهه های 50 و 60. دوره پس از جنگ جهانی، سربازانِ به هم ریختهِ برگشته از سنگرها. دوره آغاز امپراتوری آمریکا، سال های رشد، صادرکردن دموکراسی لیبرال به جهان، گاهی به زور، با کودتا. دوره جهان گیر شدن تلویزیون وصنعت سرگرمی. عصر هالیوود و ستاره سازی. رویای آمریکایی. این زرق و برق اما با واکنش روبرو شد. دهه 60، دهه ضد فرهنگ (counter culture) بود، دهه «عصیان» جوانان بر ضدِ فرهنگ مستقر، گروه های جدید موسیقی، با ریتم تندشان؛ از نوعی انقلاب جنسی سخن به میان آمد که با سنت های محافظه کارانه آمریکایی، در تقدیس خانواده سازگاری نداشت. نوشته های سلینجر را باید در متن این شرایط دید.
✔️هلدن کالفیدِ بی حوصله و همه گریز را خلق می کند، با سرگردانی ها و خستگی هایش، که حوصله اش از همه و از خودش سر رفته است. خانواده زویی در رمان «فرانی و زویی» را، بچه هایی «باهوش» که ستارگان تلویزیونی بوده اند، بعدها اما یکی خودکشی می کند، دیگرانی به عرفان روی آورده اند و یکی هم عزلت نشین. این ستارگان تلویزیونی، به کسانی بدل می شوند متنفر از ایده «نمایش». فرانی، دختر مستعد خانواده، دانشجو، بازیگر، نفرت اش را از هرچیزی که بوی تظاهر دهد بیان می کند، و این نفرت، خیلی سلینجر وار است« من از رقابت نمی ترسم، قضیه درست برعکسه، من از این می ترسم که بخوام رقابت کنم. این چیزیه که من رو می ترسونه. واسه اینه که دانشکده تئاتر رو ول کردم. همین که به طرز وحشتناکی طوری تربیت شده ام که ارزش های همه رو قبول کنم و این که تشویق شدن رو دوست دارم، و دوست دارم مردم با حرارت درباره ام حرف بزنند، دلیل نمیشه این کار درست باشه. ازش خجالت می کشم، حالم رو به هم میزنه. حالم از این که شجاتش را ندارم که به هیچ کسِ مطلق بشم به هم میخوره. حالم از خودم یا هرکس دیگه ای که بخواد یه جوری جلب توجه کنه به هم میخوره». زرق و برقِ به راه افتاده در آمریکا، به مدد تلویزیون و هالیوود سلینجر را عصبانی می کرد. قهرمانانش می¬خواهند عصیان کنند، اما چگونه؟ آن ها بر لبه جامعه ایستاده اند، جامعه ای همه تحرک، که سرعتش سرسام آور است، که صدایش را کمی از دور می شنویم. جامعه ای غرق در جزییاتِ بی اهمیت. در داستان «یک روز خوب برای موزماهی» ابتدا مکالمه تلفنی میوریل، دختری جوان را داریم با مادرش. میوریل همراه سیمور، نامزدِ از جنگ برگشته اش به تعطیلات رفته و در هتلی اقامت دارند. مادر نگران سلامت روانی نامزد است. با وسواس هایی بیش از حد. پس از چندی، مکالمه آن ها به موضوعی می رسد که برای طرفین جذابیت دارد، لباس ها، وسایل و مدهای آرایش. در این فاصله سیمور، لب ساحل با دختر بچه ای گرم گفتگو است، گفتگویی خیلی دوستانه و معصومانه. بر می گردد به اتاقش، میوریل را خوابیده می یابد. روی تخت کنار او دراز می کشد و با هفت تیری خودش را خلاص می کند. انگار که رهاشدن واقعی از این وضعیت، از عذاب های ذهنی و بی معنایی اجتماعی، تنها با خلاص کردن خود ممکن می شود.
✍️محمد هدایتی
http://uupload.ir/files/9z4j_n00009325-b.jpg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/564
✔️سلینجر نویسندهِ «زمان خودش» بود، آمریکای دهه های 50 و 60. دوره پس از جنگ جهانی، سربازانِ به هم ریختهِ برگشته از سنگرها. دوره آغاز امپراتوری آمریکا، سال های رشد، صادرکردن دموکراسی لیبرال به جهان، گاهی به زور، با کودتا. دوره جهان گیر شدن تلویزیون وصنعت سرگرمی. عصر هالیوود و ستاره سازی. رویای آمریکایی. این زرق و برق اما با واکنش روبرو شد. دهه 60، دهه ضد فرهنگ (counter culture) بود، دهه «عصیان» جوانان بر ضدِ فرهنگ مستقر، گروه های جدید موسیقی، با ریتم تندشان؛ از نوعی انقلاب جنسی سخن به میان آمد که با سنت های محافظه کارانه آمریکایی، در تقدیس خانواده سازگاری نداشت. نوشته های سلینجر را باید در متن این شرایط دید.
✔️هلدن کالفیدِ بی حوصله و همه گریز را خلق می کند، با سرگردانی ها و خستگی هایش، که حوصله اش از همه و از خودش سر رفته است. خانواده زویی در رمان «فرانی و زویی» را، بچه هایی «باهوش» که ستارگان تلویزیونی بوده اند، بعدها اما یکی خودکشی می کند، دیگرانی به عرفان روی آورده اند و یکی هم عزلت نشین. این ستارگان تلویزیونی، به کسانی بدل می شوند متنفر از ایده «نمایش». فرانی، دختر مستعد خانواده، دانشجو، بازیگر، نفرت اش را از هرچیزی که بوی تظاهر دهد بیان می کند، و این نفرت، خیلی سلینجر وار است« من از رقابت نمی ترسم، قضیه درست برعکسه، من از این می ترسم که بخوام رقابت کنم. این چیزیه که من رو می ترسونه. واسه اینه که دانشکده تئاتر رو ول کردم. همین که به طرز وحشتناکی طوری تربیت شده ام که ارزش های همه رو قبول کنم و این که تشویق شدن رو دوست دارم، و دوست دارم مردم با حرارت درباره ام حرف بزنند، دلیل نمیشه این کار درست باشه. ازش خجالت می کشم، حالم رو به هم میزنه. حالم از این که شجاتش را ندارم که به هیچ کسِ مطلق بشم به هم میخوره. حالم از خودم یا هرکس دیگه ای که بخواد یه جوری جلب توجه کنه به هم میخوره». زرق و برقِ به راه افتاده در آمریکا، به مدد تلویزیون و هالیوود سلینجر را عصبانی می کرد. قهرمانانش می¬خواهند عصیان کنند، اما چگونه؟ آن ها بر لبه جامعه ایستاده اند، جامعه ای همه تحرک، که سرعتش سرسام آور است، که صدایش را کمی از دور می شنویم. جامعه ای غرق در جزییاتِ بی اهمیت. در داستان «یک روز خوب برای موزماهی» ابتدا مکالمه تلفنی میوریل، دختری جوان را داریم با مادرش. میوریل همراه سیمور، نامزدِ از جنگ برگشته اش به تعطیلات رفته و در هتلی اقامت دارند. مادر نگران سلامت روانی نامزد است. با وسواس هایی بیش از حد. پس از چندی، مکالمه آن ها به موضوعی می رسد که برای طرفین جذابیت دارد، لباس ها، وسایل و مدهای آرایش. در این فاصله سیمور، لب ساحل با دختر بچه ای گرم گفتگو است، گفتگویی خیلی دوستانه و معصومانه. بر می گردد به اتاقش، میوریل را خوابیده می یابد. روی تخت کنار او دراز می کشد و با هفت تیری خودش را خلاص می کند. انگار که رهاشدن واقعی از این وضعیت، از عذاب های ذهنی و بی معنایی اجتماعی، تنها با خلاص کردن خود ممکن می شود.
✍️محمد هدایتی
http://uupload.ir/files/9z4j_n00009325-b.jpg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/564
✅جنایت و مکافات
✔️لوکاچ ویژگیِ آثار داستایفسکی را در این نکته میداند که طرحِ «پرسش» میکنند: پرسشهای فلسفی، اخلاقی و معنوی. البته که این پرسشها با عبارات یا اصطلاحات فلسفی بیان نمیشوند، بلکه پرسشهایی شاعرانهاند. و طرح پرسش، حتی مهمتر از پاسخها است و این است راز غرابت و نبوغ داستایفسکی. اینکه او چه پاسخهایی داده اهمیتی ثانویه دارند، حداقل خودِ لوکاچ معتقد بود که غالب پاسخهای داستایوفسکی به پرسشهای سیاسی و اجتماعی غلط یا حتی ارتجاعی بودهاند. ارتجاعی از آن جهت که او از حدود آزادی آدمی، حتی از کنشهای جمعیشان میترسید. اما او در آثارش به وجوهی ژرف پرداخت نادیدهشده، که زمان باید میبرد تا حتی موضوع تاملات فلسفی شوند. میگویند نیای بزرگ اگزیستانسیالیستها است. والتر کافمن کتاب مشهورش درباره اگزیستانسیالیسم را با داستایفسکی آغاز کرده است. داستایفسکی از مخمصهی انسانی میگوید، انسان جدید، انسان پس از انقلاب فرانسه، انسان پس از ناپلئون، مگر نه اینکه با ناپلئون موانع انگار برداشته شدند و « هر آدم مستعدی در کولهپشتی خود چوبدستی مارشالی حمل میکند»، آثار داستایفسکی از آدمی در عصری افسونزداییشده میگویند، انسان عصری که گویا خدا در آن مرده است. حقیقت چیست؟ آیا میتوان از کنش اخلاقی صحبت کرد؟ نسبت فرد با این نظامهای اخلاقی مفروض چیست؟ و تا به کجا میتواند فراتر رود. داستایفسکی این کار را به شیوهای کوبنده انجام میدهد. آثار او با وجود روایت زندگیهایی بعضاً رقتبرانگیز، که شاید اشک به چشمانمان آورند، بیرحماند، تا جایی که آن تکانهی حاصل از خواندنشان، یا همراهی با شخصیتهایشان رهایمان نمیکند. این شخصیتها به قول ویچسلاف ایوانف منتقد روس « با گذشت از ما دور نمیشوند، پیر نمیشوند، به قلمرو اثیری الهگان هنر کوچ نمیکنند تا در آنجا موضوع تامل تماشاگرانه ما شوند...در شبهای بیخوابی و تاریک بر در میکوبند، به بالیمان میآیند و محرمانه در گوشمان نجوا میکنند و ما را به گفتگوهای پرتشویش میکشانند»
✔️داستایفسکی خود از پرسشها و رازهای عصر مدرن است. «تو نخواهی کشت» مجموعه مقالاتی است درباره دنیای داستایوفسکی و مشخصاٌ رمان «جنایت و مکافات». این بزرگترینِ رمانها؛ داستان راسکولنیکوف، داستان جنایت، داستان کسی که انگار میخواهد «روحش را امتحان کند». مقالات این کتاب هریک سعی در اندکی نزدیکشدن به این راز را دارند، هم راز داستایفسکی، و هم راز جنایت.
⬅️«تو نخواهی کشت»: مقالاتی درباره رمان جنایت و مکافات
✍️گردآوری و ترجمه: مهدی امیرخانلو، نشر نیلوفر- 390 صفحه
🛑قیمت قدیمی: 24000
☘️ آیدی سفارش کتاب: @Oblomovbook
https://uupload.ir/files/xyr6_8c367bc8-e90d-4693-aa22-6a9835ed7d51.jpg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/733
✔️لوکاچ ویژگیِ آثار داستایفسکی را در این نکته میداند که طرحِ «پرسش» میکنند: پرسشهای فلسفی، اخلاقی و معنوی. البته که این پرسشها با عبارات یا اصطلاحات فلسفی بیان نمیشوند، بلکه پرسشهایی شاعرانهاند. و طرح پرسش، حتی مهمتر از پاسخها است و این است راز غرابت و نبوغ داستایفسکی. اینکه او چه پاسخهایی داده اهمیتی ثانویه دارند، حداقل خودِ لوکاچ معتقد بود که غالب پاسخهای داستایوفسکی به پرسشهای سیاسی و اجتماعی غلط یا حتی ارتجاعی بودهاند. ارتجاعی از آن جهت که او از حدود آزادی آدمی، حتی از کنشهای جمعیشان میترسید. اما او در آثارش به وجوهی ژرف پرداخت نادیدهشده، که زمان باید میبرد تا حتی موضوع تاملات فلسفی شوند. میگویند نیای بزرگ اگزیستانسیالیستها است. والتر کافمن کتاب مشهورش درباره اگزیستانسیالیسم را با داستایفسکی آغاز کرده است. داستایفسکی از مخمصهی انسانی میگوید، انسان جدید، انسان پس از انقلاب فرانسه، انسان پس از ناپلئون، مگر نه اینکه با ناپلئون موانع انگار برداشته شدند و « هر آدم مستعدی در کولهپشتی خود چوبدستی مارشالی حمل میکند»، آثار داستایفسکی از آدمی در عصری افسونزداییشده میگویند، انسان عصری که گویا خدا در آن مرده است. حقیقت چیست؟ آیا میتوان از کنش اخلاقی صحبت کرد؟ نسبت فرد با این نظامهای اخلاقی مفروض چیست؟ و تا به کجا میتواند فراتر رود. داستایفسکی این کار را به شیوهای کوبنده انجام میدهد. آثار او با وجود روایت زندگیهایی بعضاً رقتبرانگیز، که شاید اشک به چشمانمان آورند، بیرحماند، تا جایی که آن تکانهی حاصل از خواندنشان، یا همراهی با شخصیتهایشان رهایمان نمیکند. این شخصیتها به قول ویچسلاف ایوانف منتقد روس « با گذشت از ما دور نمیشوند، پیر نمیشوند، به قلمرو اثیری الهگان هنر کوچ نمیکنند تا در آنجا موضوع تامل تماشاگرانه ما شوند...در شبهای بیخوابی و تاریک بر در میکوبند، به بالیمان میآیند و محرمانه در گوشمان نجوا میکنند و ما را به گفتگوهای پرتشویش میکشانند»
✔️داستایفسکی خود از پرسشها و رازهای عصر مدرن است. «تو نخواهی کشت» مجموعه مقالاتی است درباره دنیای داستایوفسکی و مشخصاٌ رمان «جنایت و مکافات». این بزرگترینِ رمانها؛ داستان راسکولنیکوف، داستان جنایت، داستان کسی که انگار میخواهد «روحش را امتحان کند». مقالات این کتاب هریک سعی در اندکی نزدیکشدن به این راز را دارند، هم راز داستایفسکی، و هم راز جنایت.
⬅️«تو نخواهی کشت»: مقالاتی درباره رمان جنایت و مکافات
✍️گردآوری و ترجمه: مهدی امیرخانلو، نشر نیلوفر- 390 صفحه
🛑قیمت قدیمی: 24000
☘️ آیدی سفارش کتاب: @Oblomovbook
https://uupload.ir/files/xyr6_8c367bc8-e90d-4693-aa22-6a9835ed7d51.jpg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/733
✅تاریخ روشنفکری
⬅️افشین متین در کتاب «هم شرقی و هم غربی: تاریخ روشنفکری مدرنیته ایران» میکوشد برخی از «اسطورههایی» را به چالش بکشد که توسط جریان اصلی تاریخنگاریِ ایران معاصر، یعنی تاریخنگاریِ شرقشناسانه، حاکم شدهاند. این جریان از نوعی پیوستگی تاریخی صحبت میکند که هسته آن مفهوم استبداد است، در این روایت تاریخ ایران، بدون لحاظکردن پویاییها و نیروهای اجتماعی یکدست معرفی میشود.دیگر اسطوره این است که مواجهه یا آشنایی ایران با مدرنیته از طریق غرب و به ویژه اروپا اتفاق افتاده. مفروض دیگر «مرجعیت سفت و سخت روحانیت اسلامی در تاریخ ایران است». اسطوره دیگرِ این جریان شکست انقلاب مشروطه است، تاریخنگاریِ شرقشناسانه ظهور دولت ملیگرای استبدادی را با ایده شکست مشروطه توجیه میکند. دیگر اسطوره وابستگی تمامعیار حزب توده به شوروی و نادیدهگرفتنِ دستاوردهای اجتماعی این حزب است، در مواردی چون حقوق زنان و بسط مفاهیم فکری و روشنفکری.
متین مدرنیته ایرانی را تنها حاصل ایدههای آمده از غرب نمیداند« سرچشمههای فکری مشروطیت ایرانی در قرن سیزدهم را در مواجهه با شرق یعنی امپراتوری عثمانی و روسیه قرار دادهام و نه در غرب یا اروپا». در واقع این مسئله برخلاف رویکرد تاریخنگاران معاصر به معنای لحاظکردنِ تاثیرات منطقهای و محلی است. متین به تفصیل این وجه را بررسی میکند؛ به ویژه تاثیرپذیریِ ایرانیان از جریان مشروطهخواهی در عثمانی که «هدفشان دفاع از خصلت اسلامی امپراتوری در مقابل تجاوز عرفیِ تنظیمات بود». دغدغه سازگاری مشروطه با اسلام در میان مشروطهخواهان را باید در پرتو این تاثیرپذیری بررسی کرد.
⬅️متین به ظهور گفتمان ملیگرای آمرانه اشاره میکند و زمینههای رشد این گفتمان را در مجلات روشنفکری میبیند که خارج از ایران و به ویژه در آلمان منتشر میشدند، آلمانی که در آن سالها ماوای اندیشههای رمانتیک و ناعقلگرا درباره ملت و دولت و فرهنگ بود. نویسنده به مجلات روشنفکری آن زمان میپردازد به ویژه مجله کاوه[ که چرخشی دارد از اصلاحات اجتماعی به سمت سیاستگذاریِ فرهنگی و در نهایت از نوعی استبداد روشناندیشانه دفاع میکند]، و مجله ایرانشهر[با تاکید بر روح آریایی، انقلاب معنوی و در نهایت سازگاری تشیع با روح ایرانی]. در نتیجه این گفتارها، نویسنده «ایجاد دولت ملت استبدادی در دهه 1300 را پیش از هرچیز با رویگردانی از مشروطیت و جایگزینیِ آن با ملیگرایی نالیبرال روشنفکران ایرانی توضیح میدهد» و طرفه آنکه این نخبگان ملیگرا «دقیقاً زمانی به دولتسازیِ استبدادی گراییدند که شرایط هرج و مرج و آشغال قوای بیگانه بالاخره سپری شده بود».
⬅️نویسنده سپس به حلقههای اصلی و البته برخی حلقههای مفقوده در تاریخ روشنفکری ایرانی میپردازد. او در تفسیری بدیع کسری را پیشکسوت بحث از غربزدگی معرفی میکند «انتقاد کسروی به اروپاگرایی مغفول مانده است» و عموماً از ضدیت او با روحانیان سنتی صحبت میشود اما او بر فردید و جلال و اساساً جریان فرهنگی تاثیر بسیار داشت. در واقع از این سالها بود که ایده فرهنگ و جهاد فرهنگی به تدریج و توسط کسانی چون شادمان[واضعِ اصطلاح فُکُلی: «فُکُلی هم غرق در سطحینگری اروپایی است، یعنی نمیتواند کاملاً اروپایی شود و هم فراموش کرده چگونه ایرانی باشد»] به گفتاری مهم و تاثیرگذار بدل میشود، گفتاری که عموماً با جلال آل احمد شناخته میشد هرچند از نظر نویسنده جلال در اواخر عمر به سوی نوعی فرهنگ «جهانوطن» گذر کرده بود. نکته مهم اما این است که «گفتار اصالت و بومیگرایی» اتفاقاً توسط رژیم پهلوی و برخلاف برنامههای نوسازانه آن دنبال میشد، به تعبیر آشوری «دیکتاتوری پهلوی خریدار «معنویت» بود چرا که دچار خلا ایدئولوژیک بود». از نظر متین آنچه در تاریخنگاری ایران کم بها دیده شرکت فعال رژیم پهلوی در سیاستگذاری بر مبنای اصالتِ ضدغربی بود؛ بازی خطرناکی که از لحاظ ایدئولوژیک رژیم را بیثبات کرد. رژیم پهلوی علاوه بر مشارکت فعال در گفتمان اصالت، کوشیده بود تا با از آنِ خودکردن برخی برنامهها و شعارهای در ظاهر چپ، در قالب انقلاب سفید، خلا ایدئولوژیک خود را پرکند. در واقع رژیم میخواست هم راست باشد و هم چپ. انقلاب و فضای بعد از آن را هم باید در پرتو این تاریخ طولانی نبرد میان گفتمانهای فکری دید «در نهایت جمهوری اسلامی مانند تمام نظامهای پساانقلابی اقتدار سیاسی جدید ابداع کرد ولی این کار را لزوما با استفاده از مصالح و شالودههای فرهنگیِ قبلاً منتشرشده انجام داد».
✍️محمدهدایتی
🛑«هم شرقی، هم غربی: تاریخ روشنفکریِ مدرنیته ایرانی»، افشین متین، ترجمه حسن فشارکی، نشر شیرازه: 415 صفحه- قیمت: 70000
☘️آیدی سفارش کتاب: @Oblomovbook
https://uupload.ir/files/bpqi_ketab-general-book-5q0v.jpg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/734
⬅️افشین متین در کتاب «هم شرقی و هم غربی: تاریخ روشنفکری مدرنیته ایران» میکوشد برخی از «اسطورههایی» را به چالش بکشد که توسط جریان اصلی تاریخنگاریِ ایران معاصر، یعنی تاریخنگاریِ شرقشناسانه، حاکم شدهاند. این جریان از نوعی پیوستگی تاریخی صحبت میکند که هسته آن مفهوم استبداد است، در این روایت تاریخ ایران، بدون لحاظکردن پویاییها و نیروهای اجتماعی یکدست معرفی میشود.دیگر اسطوره این است که مواجهه یا آشنایی ایران با مدرنیته از طریق غرب و به ویژه اروپا اتفاق افتاده. مفروض دیگر «مرجعیت سفت و سخت روحانیت اسلامی در تاریخ ایران است». اسطوره دیگرِ این جریان شکست انقلاب مشروطه است، تاریخنگاریِ شرقشناسانه ظهور دولت ملیگرای استبدادی را با ایده شکست مشروطه توجیه میکند. دیگر اسطوره وابستگی تمامعیار حزب توده به شوروی و نادیدهگرفتنِ دستاوردهای اجتماعی این حزب است، در مواردی چون حقوق زنان و بسط مفاهیم فکری و روشنفکری.
متین مدرنیته ایرانی را تنها حاصل ایدههای آمده از غرب نمیداند« سرچشمههای فکری مشروطیت ایرانی در قرن سیزدهم را در مواجهه با شرق یعنی امپراتوری عثمانی و روسیه قرار دادهام و نه در غرب یا اروپا». در واقع این مسئله برخلاف رویکرد تاریخنگاران معاصر به معنای لحاظکردنِ تاثیرات منطقهای و محلی است. متین به تفصیل این وجه را بررسی میکند؛ به ویژه تاثیرپذیریِ ایرانیان از جریان مشروطهخواهی در عثمانی که «هدفشان دفاع از خصلت اسلامی امپراتوری در مقابل تجاوز عرفیِ تنظیمات بود». دغدغه سازگاری مشروطه با اسلام در میان مشروطهخواهان را باید در پرتو این تاثیرپذیری بررسی کرد.
⬅️متین به ظهور گفتمان ملیگرای آمرانه اشاره میکند و زمینههای رشد این گفتمان را در مجلات روشنفکری میبیند که خارج از ایران و به ویژه در آلمان منتشر میشدند، آلمانی که در آن سالها ماوای اندیشههای رمانتیک و ناعقلگرا درباره ملت و دولت و فرهنگ بود. نویسنده به مجلات روشنفکری آن زمان میپردازد به ویژه مجله کاوه[ که چرخشی دارد از اصلاحات اجتماعی به سمت سیاستگذاریِ فرهنگی و در نهایت از نوعی استبداد روشناندیشانه دفاع میکند]، و مجله ایرانشهر[با تاکید بر روح آریایی، انقلاب معنوی و در نهایت سازگاری تشیع با روح ایرانی]. در نتیجه این گفتارها، نویسنده «ایجاد دولت ملت استبدادی در دهه 1300 را پیش از هرچیز با رویگردانی از مشروطیت و جایگزینیِ آن با ملیگرایی نالیبرال روشنفکران ایرانی توضیح میدهد» و طرفه آنکه این نخبگان ملیگرا «دقیقاً زمانی به دولتسازیِ استبدادی گراییدند که شرایط هرج و مرج و آشغال قوای بیگانه بالاخره سپری شده بود».
⬅️نویسنده سپس به حلقههای اصلی و البته برخی حلقههای مفقوده در تاریخ روشنفکری ایرانی میپردازد. او در تفسیری بدیع کسری را پیشکسوت بحث از غربزدگی معرفی میکند «انتقاد کسروی به اروپاگرایی مغفول مانده است» و عموماً از ضدیت او با روحانیان سنتی صحبت میشود اما او بر فردید و جلال و اساساً جریان فرهنگی تاثیر بسیار داشت. در واقع از این سالها بود که ایده فرهنگ و جهاد فرهنگی به تدریج و توسط کسانی چون شادمان[واضعِ اصطلاح فُکُلی: «فُکُلی هم غرق در سطحینگری اروپایی است، یعنی نمیتواند کاملاً اروپایی شود و هم فراموش کرده چگونه ایرانی باشد»] به گفتاری مهم و تاثیرگذار بدل میشود، گفتاری که عموماً با جلال آل احمد شناخته میشد هرچند از نظر نویسنده جلال در اواخر عمر به سوی نوعی فرهنگ «جهانوطن» گذر کرده بود. نکته مهم اما این است که «گفتار اصالت و بومیگرایی» اتفاقاً توسط رژیم پهلوی و برخلاف برنامههای نوسازانه آن دنبال میشد، به تعبیر آشوری «دیکتاتوری پهلوی خریدار «معنویت» بود چرا که دچار خلا ایدئولوژیک بود». از نظر متین آنچه در تاریخنگاری ایران کم بها دیده شرکت فعال رژیم پهلوی در سیاستگذاری بر مبنای اصالتِ ضدغربی بود؛ بازی خطرناکی که از لحاظ ایدئولوژیک رژیم را بیثبات کرد. رژیم پهلوی علاوه بر مشارکت فعال در گفتمان اصالت، کوشیده بود تا با از آنِ خودکردن برخی برنامهها و شعارهای در ظاهر چپ، در قالب انقلاب سفید، خلا ایدئولوژیک خود را پرکند. در واقع رژیم میخواست هم راست باشد و هم چپ. انقلاب و فضای بعد از آن را هم باید در پرتو این تاریخ طولانی نبرد میان گفتمانهای فکری دید «در نهایت جمهوری اسلامی مانند تمام نظامهای پساانقلابی اقتدار سیاسی جدید ابداع کرد ولی این کار را لزوما با استفاده از مصالح و شالودههای فرهنگیِ قبلاً منتشرشده انجام داد».
✍️محمدهدایتی
🛑«هم شرقی، هم غربی: تاریخ روشنفکریِ مدرنیته ایرانی»، افشین متین، ترجمه حسن فشارکی، نشر شیرازه: 415 صفحه- قیمت: 70000
☘️آیدی سفارش کتاب: @Oblomovbook
https://uupload.ir/files/bpqi_ketab-general-book-5q0v.jpg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/734
✅آمریکا و تاریخ نابرابری و شکاف
⬅️شکاف اجتماعی در آمریکا سر باز زده است؛ و از دل انتخاباتی که معمولاً با یادآوریِ عظمت «دموکراسیِ آمریکایی» و ادای احترامی مجدد به «بنیانگذاران» و به قانون اساسی پایان مییافت، حالا تهدید آیندهای مخاطرهآمیز رخ نموده. بدیهی است که این وضعیت را بی ارجاع به تاریخ آمریکا و واسازیِ اسطورههای آن، یعنی سرزمین فرصتها و آزادی و گاه برابری نمیتوان درک کرد. دو کتابی که در ادامه معرفی میشوند تلاشهای مقدماتی هستند برای دستیابی به فهمی تاریخی از آمریکا، آمریکایی که هم سرزمین آزادی است و هم انسداد، رفاه و فقر، سرزمینِ بیرحمِ فراوانیها.
✳️1.«تاریخ آمریکا» نوشته هاوارد زین
⬅️این کتابِ مهم، نوعی «ضدتاریخ» است که میکوشد نشان دهد این عمارت عظیم از آزادی و دموکراسی بر چه پایههایی استوار است و بر چه سطوح و لایههایی از ستم بنا شده است؛ از همان کشف آمریکا به دست کلمب تا اواخر قرن بیستم. کتاب قرار نیست تاریخی جامع باشد، بلکه فصول مختلف و مهم تاریخ آمریکا را بررسی میکند. مواردی مثل گسترش سرزمینی و نابودیِ حیات بومیان، مواجهه با اروپا و «سرزمینِ مادریِ» مهاجران، جنگ ویرانگر با مکزیک در دهه 1840 که به الحاق بسیاری از ایالتهای جنوبی و قتل عام مکزیکیها انجامید، جنگ داخلی و سپس سیاستهای نژادی، آمریکای صنعتی و مبارزات طبقاتی، جنگهای جهانی و جنگ ویتنام و یا مثلاً جنبش مدنی سیاهان. کتابی درخشان و بینشبخش که عنوان فرعی اش «تاریخ مردمی آمریکاست»، نه آن تاریخی که قدرت مینویسد.
✍️ تاریخ آمریکا، هاوارد زین، ترجمهی مانی صالحی علامه، نشر اختران، 928 صفحه، 110000 تومان
✅2. «جنگ داخلی در آمریکا»، نوشته فرید امور
⬅️به این پرسش مهم تاریخی فکر کنیم: اگر در جنگ داخلی آمریکا، از 1861 تا 1865، جنوبیها برنده میشدند چه میشد؟ آمریکا و البته جهان چه سرنوشتی مییافتند. این جنگ الهامبخش بحثهای بسیار و البته رمانها و فیلمهای بسیار بوده[یکی از بهترین رمانهای نوشته شده درباره جنگ داخلی رمان «پیشروی»ِ نوشته دکتروف است]. در کتابهای تاریخی میگویند که این جنگ بر سربردهداری بوده است. این روایت، انبوه انگیزههای اقتصادی و فرهنگی دخیل در جنگ، و دیدگاههای متفاوتی را که آمریکاییان درباره خود، ایالتها و آمریکای واحد داشتند نادیده میگیرد. آمریکا از همان آغاز سرزمین شکافها بود، گرفتار در نابرابری و تفاوت بسیار ایالتها. فرید در این کتاب مختصر به جنگ داخلی میپردازد. بخش نخست تحلیلی است از آمریکای پیش از جنگ، با شکافهای بسیار، و اینکه چه دلایلی جنگ را موجب شدند. بخش دوم کتاب تحولات و اتفاقات خود این جنگ، قهرمانان و ضدقهرمانان آن را بررسی میکند. کسانی مثل ژنرال رابرت لی، فرمانده درخشان جنوبیها که حتی با وجود از دستدادن جنگ، مجسمههایش در ایالتهای جنوبی ساخته شد و هنوز هم برپاست.
✍️«جنگ داخلی در آمریکا»، فرید امور، ترجمه عبدالوهاب احمدی، نشر آگه، 165 صفحه، 11000 تومان
☘️ آیدی سفارش کتابها : @Oblomovbook
https://uupload.ir/files/c9q9_112042510.jpg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/736
⬅️شکاف اجتماعی در آمریکا سر باز زده است؛ و از دل انتخاباتی که معمولاً با یادآوریِ عظمت «دموکراسیِ آمریکایی» و ادای احترامی مجدد به «بنیانگذاران» و به قانون اساسی پایان مییافت، حالا تهدید آیندهای مخاطرهآمیز رخ نموده. بدیهی است که این وضعیت را بی ارجاع به تاریخ آمریکا و واسازیِ اسطورههای آن، یعنی سرزمین فرصتها و آزادی و گاه برابری نمیتوان درک کرد. دو کتابی که در ادامه معرفی میشوند تلاشهای مقدماتی هستند برای دستیابی به فهمی تاریخی از آمریکا، آمریکایی که هم سرزمین آزادی است و هم انسداد، رفاه و فقر، سرزمینِ بیرحمِ فراوانیها.
✳️1.«تاریخ آمریکا» نوشته هاوارد زین
⬅️این کتابِ مهم، نوعی «ضدتاریخ» است که میکوشد نشان دهد این عمارت عظیم از آزادی و دموکراسی بر چه پایههایی استوار است و بر چه سطوح و لایههایی از ستم بنا شده است؛ از همان کشف آمریکا به دست کلمب تا اواخر قرن بیستم. کتاب قرار نیست تاریخی جامع باشد، بلکه فصول مختلف و مهم تاریخ آمریکا را بررسی میکند. مواردی مثل گسترش سرزمینی و نابودیِ حیات بومیان، مواجهه با اروپا و «سرزمینِ مادریِ» مهاجران، جنگ ویرانگر با مکزیک در دهه 1840 که به الحاق بسیاری از ایالتهای جنوبی و قتل عام مکزیکیها انجامید، جنگ داخلی و سپس سیاستهای نژادی، آمریکای صنعتی و مبارزات طبقاتی، جنگهای جهانی و جنگ ویتنام و یا مثلاً جنبش مدنی سیاهان. کتابی درخشان و بینشبخش که عنوان فرعی اش «تاریخ مردمی آمریکاست»، نه آن تاریخی که قدرت مینویسد.
✍️ تاریخ آمریکا، هاوارد زین، ترجمهی مانی صالحی علامه، نشر اختران، 928 صفحه، 110000 تومان
✅2. «جنگ داخلی در آمریکا»، نوشته فرید امور
⬅️به این پرسش مهم تاریخی فکر کنیم: اگر در جنگ داخلی آمریکا، از 1861 تا 1865، جنوبیها برنده میشدند چه میشد؟ آمریکا و البته جهان چه سرنوشتی مییافتند. این جنگ الهامبخش بحثهای بسیار و البته رمانها و فیلمهای بسیار بوده[یکی از بهترین رمانهای نوشته شده درباره جنگ داخلی رمان «پیشروی»ِ نوشته دکتروف است]. در کتابهای تاریخی میگویند که این جنگ بر سربردهداری بوده است. این روایت، انبوه انگیزههای اقتصادی و فرهنگی دخیل در جنگ، و دیدگاههای متفاوتی را که آمریکاییان درباره خود، ایالتها و آمریکای واحد داشتند نادیده میگیرد. آمریکا از همان آغاز سرزمین شکافها بود، گرفتار در نابرابری و تفاوت بسیار ایالتها. فرید در این کتاب مختصر به جنگ داخلی میپردازد. بخش نخست تحلیلی است از آمریکای پیش از جنگ، با شکافهای بسیار، و اینکه چه دلایلی جنگ را موجب شدند. بخش دوم کتاب تحولات و اتفاقات خود این جنگ، قهرمانان و ضدقهرمانان آن را بررسی میکند. کسانی مثل ژنرال رابرت لی، فرمانده درخشان جنوبیها که حتی با وجود از دستدادن جنگ، مجسمههایش در ایالتهای جنوبی ساخته شد و هنوز هم برپاست.
✍️«جنگ داخلی در آمریکا»، فرید امور، ترجمه عبدالوهاب احمدی، نشر آگه، 165 صفحه، 11000 تومان
☘️ آیدی سفارش کتابها : @Oblomovbook
https://uupload.ir/files/c9q9_112042510.jpg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/736
✅روزها در راه
✔️شاهرخ مسکوب یگانه بود؛ پژوهشگرِ خلاقِ شاهنامه و متون حماسی، مترجم تراژدیهای یونان باستان، فعال سیاسی، جوینده بیقرار آزادی. و در همه اینها درخشان.
✔️«روزها در راه» روزنوشتهای مسکوب است. از درونیترین احساساتش، از اتفاقات سیاسی، امیدهایی که به آزادی ایران بسته بود، و سپس سرخوردگیهای بسیار؛ از کتابهایی که میخواند و چه خوانندهای است شاهرخ مسکوب؛ از نویسندگان و روشنفکرانی که میشناسد و گاه دیدارهایی با آنها دارد.؛ از تلخکامیِ تبعیدِ شاید خودخواسته و سالهای سخت مهاجرت. و همه اینها را با نثری مینویسد که در تاریخ معاصر کممانند است، بی آنکه در کار پیراستن متن باشد، اما نثر زیباست. «میخواهم راحت و ساده بنویسم؛ این دیگر شرح بر ادیپ و پرومته یا مقدمه بر رستم و اسفندیار نیست. پیشامدهای روزانه است- از زشت و زیبا- شهر فرنگی است که آدم از صبح تا غروب تماشا میکند. و چه بسا مبتذل و گذراست. اما زندگی لبریز از همین مبتذلات است»
✔️این کتاب نوعی تلفیق تاریخی شخصی و اجتماعی است، از زبان نویسندهای که اگرچه بعضی پروژهها را به سرانجام نرساند، اما «در همه کارها تمام بود».
✳️بخشی از یادداشت او در روز بیست و سوم بهمن پنجاه و هفت
⏺ «امروز صبح که از خانه بیرون آمدم، برای اولین بار در عمرم احساس آزادی کردم. پس از نمیدانم چندین سال که فکر و آرزوی آزادی در من جوانه زده است؛ برای اول بار احساس کردم که سنگینیِ شوم، مخفی و دائمی استبداد روی شانههایم نیست و ترس از نظامی و پلیس و ژاندارم و نیروی انتظامی و دستگاه مخوف دولت و ساواک و قانون و همکار و آشنا و اداره و کار و خودم و هزار چیز دیگر، آن ترس کمینکننده، آرام و پرحوصله که از پشت چشمهای دوست و دشمن، از درون روشنی و تاریکی، از ته کوچههای بنبست، در پای دیوارهای متروک و از میان جمعیت عابران در پیادهروهای شلوغ مرا میپاید، آن ترس رفته است. آه، چه سعادتی. هرگز در عمرم چنین احساسی نداشتم نداشت»
✅«روزها در راه»
⭕️انتشارات خاوران- پاریس
🛑چاپ دیجیتال
☘️آیدی سفارش کتاب : @Oblomovbook
https://uupload.ir/files/yuqt_118852997_135848394880752_6756955786608.jpg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/737
✔️شاهرخ مسکوب یگانه بود؛ پژوهشگرِ خلاقِ شاهنامه و متون حماسی، مترجم تراژدیهای یونان باستان، فعال سیاسی، جوینده بیقرار آزادی. و در همه اینها درخشان.
✔️«روزها در راه» روزنوشتهای مسکوب است. از درونیترین احساساتش، از اتفاقات سیاسی، امیدهایی که به آزادی ایران بسته بود، و سپس سرخوردگیهای بسیار؛ از کتابهایی که میخواند و چه خوانندهای است شاهرخ مسکوب؛ از نویسندگان و روشنفکرانی که میشناسد و گاه دیدارهایی با آنها دارد.؛ از تلخکامیِ تبعیدِ شاید خودخواسته و سالهای سخت مهاجرت. و همه اینها را با نثری مینویسد که در تاریخ معاصر کممانند است، بی آنکه در کار پیراستن متن باشد، اما نثر زیباست. «میخواهم راحت و ساده بنویسم؛ این دیگر شرح بر ادیپ و پرومته یا مقدمه بر رستم و اسفندیار نیست. پیشامدهای روزانه است- از زشت و زیبا- شهر فرنگی است که آدم از صبح تا غروب تماشا میکند. و چه بسا مبتذل و گذراست. اما زندگی لبریز از همین مبتذلات است»
✔️این کتاب نوعی تلفیق تاریخی شخصی و اجتماعی است، از زبان نویسندهای که اگرچه بعضی پروژهها را به سرانجام نرساند، اما «در همه کارها تمام بود».
✳️بخشی از یادداشت او در روز بیست و سوم بهمن پنجاه و هفت
⏺ «امروز صبح که از خانه بیرون آمدم، برای اولین بار در عمرم احساس آزادی کردم. پس از نمیدانم چندین سال که فکر و آرزوی آزادی در من جوانه زده است؛ برای اول بار احساس کردم که سنگینیِ شوم، مخفی و دائمی استبداد روی شانههایم نیست و ترس از نظامی و پلیس و ژاندارم و نیروی انتظامی و دستگاه مخوف دولت و ساواک و قانون و همکار و آشنا و اداره و کار و خودم و هزار چیز دیگر، آن ترس کمینکننده، آرام و پرحوصله که از پشت چشمهای دوست و دشمن، از درون روشنی و تاریکی، از ته کوچههای بنبست، در پای دیوارهای متروک و از میان جمعیت عابران در پیادهروهای شلوغ مرا میپاید، آن ترس رفته است. آه، چه سعادتی. هرگز در عمرم چنین احساسی نداشتم نداشت»
✅«روزها در راه»
⭕️انتشارات خاوران- پاریس
🛑چاپ دیجیتال
☘️آیدی سفارش کتاب : @Oblomovbook
https://uupload.ir/files/yuqt_118852997_135848394880752_6756955786608.jpg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/737
✅نئولیبرالیسم محافظهکاران
✔️چندسالی است که بحث درباره نئولیبرالیسم و سیاستهای نئولیبرال در ایران در گرفته است. نوشته حاضر به این سیاستها و چگونگیِ آنها نمیپردازد. هدف بررسی تاثیری است که این بحث بر گفتار گروههای محافظهکار گذاشته است، کسانی که میتوان آنها را ایدئولوگهای مذهبی خواند، یا حافظان نظم سیاسی مستقر.
✔️استدلال این است: مفهوم نئولیبرالیسم در سطح رتوریکی عرصه تازهای برای این ایدئولوگها گشوده است و در واقع آنها را از نوعی تهیشدگیِ گفتمانی و حتی زبانی نجات داد. آنها بدون فهمی درست از نئولیبرالیسم، با نوعی گزینشگری، آن را به نفع خود مصادره میکنند. پس از افول گفتمانهایی چون بومیگرایی، تقابل تمدنی و استعمارزدایی[در دو وجه شرقی و غربی] آنها با بحران گفتمانی جدی روبرو بودند. مفهوم نئولیبرالیسم کمک کرد تا در پوششی در ظاهر مدرن پروژه جدیدی را آغاز کنند. اولاٌ نئولیبرالیسم را با نوعی غربیشدن همسان میگیرند، نئولیبرالیسم تازهترین آفتِ رسیده از غرب است، غرب منحط که باید از آن برحذر بود. دوماٌ نئولیبرالسیم را ابزاری کردند برای پیشبرد پروژه سیاستزدایی؛ آنها کلیدیترین مسئله یعنی اقتصاد سیاسی را کنار گذاشتند، مسئلهای که ناظر است بر همتنیدگیِ نیروها و فرایندهای اقتصادی با سیاست، دولت در همه سطوح و اساساٌ با قدرت. با نادیدهگرفتن این دلالتها، آنها مجریان سیاستهای نئولیبرالی را غربزدگانی میدانند فریبخورده یا شرور، که برآمده از صندوقهای رای هستند، یعنی همین دموکراسی نیمبند انتخاباتی که آن هم خود شر است؛ و به این مسئله نمیپردازند که در اقتصاد سیاسی ایران، اگر سیاستهای نئولیبرالی پیش برده میشود آگاهانه توسط گروههای مختلف حاضر در بلوک قدرت و در راستای سیاستهای حامیپروری و فربهکردن حامیان و کاستن از تعهدات معطوف به شهروندی است.
✔️این گروهها در نهایت خواستار نوعی انقلاب در درون سازوکارهای سیاسی، بر همریختن آن و آغوش بازکردن برای نوعی اقتدارگرایی هستند که بساط همه این اغتشاشها را جمع کند. با اقتدار، بی ترسی از جهان بیرون، با یکیکردن ملت به جنگ مشکلات برود. پرداختن به نئولیبرالیسم برای آنها میانبری است برای ردشدن از متغیرهای اصلی، یعنی سیاست و قدرت، جایی که درباره نحوه توزیع قدرت و البته ثروت تصمیم گرفته میشود. آنها با گفتن از نئولیبرالیسم و تفسیر گزینشیِ آن پروژه دیگری را علاوه بر تضعیف رقبا دنبال میکنند: خودمشروعیتبخشی، سیاستزدایی و در نهایت اقتدارگرایی.
✍️محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/738
✔️چندسالی است که بحث درباره نئولیبرالیسم و سیاستهای نئولیبرال در ایران در گرفته است. نوشته حاضر به این سیاستها و چگونگیِ آنها نمیپردازد. هدف بررسی تاثیری است که این بحث بر گفتار گروههای محافظهکار گذاشته است، کسانی که میتوان آنها را ایدئولوگهای مذهبی خواند، یا حافظان نظم سیاسی مستقر.
✔️استدلال این است: مفهوم نئولیبرالیسم در سطح رتوریکی عرصه تازهای برای این ایدئولوگها گشوده است و در واقع آنها را از نوعی تهیشدگیِ گفتمانی و حتی زبانی نجات داد. آنها بدون فهمی درست از نئولیبرالیسم، با نوعی گزینشگری، آن را به نفع خود مصادره میکنند. پس از افول گفتمانهایی چون بومیگرایی، تقابل تمدنی و استعمارزدایی[در دو وجه شرقی و غربی] آنها با بحران گفتمانی جدی روبرو بودند. مفهوم نئولیبرالیسم کمک کرد تا در پوششی در ظاهر مدرن پروژه جدیدی را آغاز کنند. اولاٌ نئولیبرالیسم را با نوعی غربیشدن همسان میگیرند، نئولیبرالیسم تازهترین آفتِ رسیده از غرب است، غرب منحط که باید از آن برحذر بود. دوماٌ نئولیبرالسیم را ابزاری کردند برای پیشبرد پروژه سیاستزدایی؛ آنها کلیدیترین مسئله یعنی اقتصاد سیاسی را کنار گذاشتند، مسئلهای که ناظر است بر همتنیدگیِ نیروها و فرایندهای اقتصادی با سیاست، دولت در همه سطوح و اساساٌ با قدرت. با نادیدهگرفتن این دلالتها، آنها مجریان سیاستهای نئولیبرالی را غربزدگانی میدانند فریبخورده یا شرور، که برآمده از صندوقهای رای هستند، یعنی همین دموکراسی نیمبند انتخاباتی که آن هم خود شر است؛ و به این مسئله نمیپردازند که در اقتصاد سیاسی ایران، اگر سیاستهای نئولیبرالی پیش برده میشود آگاهانه توسط گروههای مختلف حاضر در بلوک قدرت و در راستای سیاستهای حامیپروری و فربهکردن حامیان و کاستن از تعهدات معطوف به شهروندی است.
✔️این گروهها در نهایت خواستار نوعی انقلاب در درون سازوکارهای سیاسی، بر همریختن آن و آغوش بازکردن برای نوعی اقتدارگرایی هستند که بساط همه این اغتشاشها را جمع کند. با اقتدار، بی ترسی از جهان بیرون، با یکیکردن ملت به جنگ مشکلات برود. پرداختن به نئولیبرالیسم برای آنها میانبری است برای ردشدن از متغیرهای اصلی، یعنی سیاست و قدرت، جایی که درباره نحوه توزیع قدرت و البته ثروت تصمیم گرفته میشود. آنها با گفتن از نئولیبرالیسم و تفسیر گزینشیِ آن پروژه دیگری را علاوه بر تضعیف رقبا دنبال میکنند: خودمشروعیتبخشی، سیاستزدایی و در نهایت اقتدارگرایی.
✍️محمد هدایتی
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/738
Telegram
آمیزش افق ها
✅نئولیبرالیسم محافظهکاران
✔️چندسالی است که بحث درباره نئولیبرالیسم و سیاستهای نئولیبرال در ایران در گرفته است. نوشته حاضر به این سیاستها و چگونگیِ آنها نمیپردازد. هدف بررسی تاثیری است که این بحث بر گفتار گروههای محافظهکار گذاشته است، کسانی که میتوان…
✔️چندسالی است که بحث درباره نئولیبرالیسم و سیاستهای نئولیبرال در ایران در گرفته است. نوشته حاضر به این سیاستها و چگونگیِ آنها نمیپردازد. هدف بررسی تاثیری است که این بحث بر گفتار گروههای محافظهکار گذاشته است، کسانی که میتوان…
✅داستانهای ناباکوف
✔️زندگیِ عجیب ولادیمیر ناباکوف بر داستانهایش هم سایه افکنده است. انقلاب روسیه به تبعید او و خانوادهاش منجر شد. این تجربه که میشود در قالب نوعی تجربه «از دستدادن» یا هراس از آن تعریفش کرد به مضمونی آشکار در داستانهایش بدل میشود. جهان ذهنیِ او با تجربه تبعید، چندملیتی بودن و از این رو چندزبانه بودن گره خورده است. ناباکوف منتقد به نامی هم بود، تحلیل و نقدهای او بر برخی از مهمترین داستاننویسان سالها پیش به همت فرزانه طاهری ترجمه شده است. اگرچه برخی داوریهای ناباکوف عجیباند و پرمناقشه، مثلاً آنجا که با نوعی تحقیر داستایوسکی را نویسندهای بسیار ضعیف میخواند.
✔️«بازگشت چورب» مجموعهای است از داستانهای کوتاه ناباکوف. در غالب این داستانها هم ناباکوف با چیرهدستی برخی مضامین محبوبش را به کار میگیرد و داستانهایی گیرا خلق میکند. در داستان «از مابهتران» که مایهای رمانتیک و کمی هم کلیشهای دارد از سرزمینی میگوید که رو به تباهی رفته و حتی عناصر طبیعیاش، مثل جنگلها، خبر از این تباهی میدهند. در داستان درخشان «بازگشت چورب» مفهوم «از دسترفتگی» دوباره فراخوانده میشود تا از مرگ محبوبی زیبارو بگویند و چگونگی مواجهه عزیزانش با این مرگ. یا در داستان «بادرنجبویه»، که شاید بهترین داستان مجموعه هم باشد، با پوتیا آشنا میشویم که در هراسِ از دستدادن پدرش عذاب میبیند، پدری که در نهایت از دوئل زنده بیرون میآید.
بهرحال این داستانها هم نشان میدهند که ناباکوف در پرداخت برخی مضامین چقدر استاد است.
✅«بازگشت چورب»
✍️ولادیمیر ناباکوف، ترجمه آبتین گلگار
🛑نشر چشمه: 124 صفحه- 25000 تومان
☘️آیدی سفارش کتاب : @Oblomovbook
https://uupload.ir/files/6g7_108986.jpg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/739
✔️زندگیِ عجیب ولادیمیر ناباکوف بر داستانهایش هم سایه افکنده است. انقلاب روسیه به تبعید او و خانوادهاش منجر شد. این تجربه که میشود در قالب نوعی تجربه «از دستدادن» یا هراس از آن تعریفش کرد به مضمونی آشکار در داستانهایش بدل میشود. جهان ذهنیِ او با تجربه تبعید، چندملیتی بودن و از این رو چندزبانه بودن گره خورده است. ناباکوف منتقد به نامی هم بود، تحلیل و نقدهای او بر برخی از مهمترین داستاننویسان سالها پیش به همت فرزانه طاهری ترجمه شده است. اگرچه برخی داوریهای ناباکوف عجیباند و پرمناقشه، مثلاً آنجا که با نوعی تحقیر داستایوسکی را نویسندهای بسیار ضعیف میخواند.
✔️«بازگشت چورب» مجموعهای است از داستانهای کوتاه ناباکوف. در غالب این داستانها هم ناباکوف با چیرهدستی برخی مضامین محبوبش را به کار میگیرد و داستانهایی گیرا خلق میکند. در داستان «از مابهتران» که مایهای رمانتیک و کمی هم کلیشهای دارد از سرزمینی میگوید که رو به تباهی رفته و حتی عناصر طبیعیاش، مثل جنگلها، خبر از این تباهی میدهند. در داستان درخشان «بازگشت چورب» مفهوم «از دسترفتگی» دوباره فراخوانده میشود تا از مرگ محبوبی زیبارو بگویند و چگونگی مواجهه عزیزانش با این مرگ. یا در داستان «بادرنجبویه»، که شاید بهترین داستان مجموعه هم باشد، با پوتیا آشنا میشویم که در هراسِ از دستدادن پدرش عذاب میبیند، پدری که در نهایت از دوئل زنده بیرون میآید.
بهرحال این داستانها هم نشان میدهند که ناباکوف در پرداخت برخی مضامین چقدر استاد است.
✅«بازگشت چورب»
✍️ولادیمیر ناباکوف، ترجمه آبتین گلگار
🛑نشر چشمه: 124 صفحه- 25000 تومان
☘️آیدی سفارش کتاب : @Oblomovbook
https://uupload.ir/files/6g7_108986.jpg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/739
✅ریسک نوشتن
✍️هانریش بل/ترجمهی مارولا لایان
✔️هفت سال پیش به دیدن سردبیر مجلهی معروفی رفتم که میخواستم نوشتهای را به او ارائه دهم؛ به محض این که اجازهی ورود گرفتم، دستنویس را تقدیم او کردم-یک داستان بود-اما او اصلا به آن نگاه نکرد، آن را روی یکی از کپههایی که میز تحریر را پر کرده بود گذاشت، از منشیاش خواست برای من یک فنجان قهوه بیاورد، خودش یک لیوان آب نوشید و گفت: “داستان شما را خواهم خواند، دیرتر، شاید چند ماه دیگر. میبینید چه قدر اینجا کار ریخته، اما لطفا به یک سؤال جواب بدهید. سؤالی که هیچکدام از مراجعین قبل از شما-امروز صبح من هفتمین نفر بودم-نتوانستند به من جواب قانعکنندهای بدهند؛ چه طور میشود که این همه-قصدم طعنه نیست -این همه نابغه وجود دارد و فقط تعداد کمی مدیر، مثل من که یکی از آنها هستم. بگویید ببینم آیا شما به کاری اشتغال دارید؟ چه کاری؟ ”
در حال حاضر کارمند ادارهی آمار هستم.
و شما از این کار بیزارید، انجام آن را یک تحقیر میدانید؟
گفتم، نه، از این کار بیزار نیستم، و به هیچ وجه انجام آن را تحقیر نمیدانم؛ من با انجام این کار-ولو خیلی خوب هم نباشد-شکم زن و بچههایم را سیر میکنم.
ولی این نیاز را احساس میکنید که با دستنویسهای مچاله شده و بد تحریر شده در منطقه به این طرف و آن طرف بروید، یا آن را به پست بسپارید، و زمانی هم که همهی آنها باز میگردند همیشه مطلب جدید بنویسید؟
گفتم: “بله” .
و چرا این کار را میکنید؟ در مورد جوابتان خوب فکر کنید، چون پاسخ شما در عین حال جواب سؤال اول من نیز خواهد بود.
تاکنون هیچگاه چنین سؤالی از من نشده بود، و زمانی که سردبیر شروع کرد داستانم را بخواند، به آن فکر کردم.
بالاخره گفتم: “من، من چارهی دیگری ندارم” . سردبیر نگاهش را از روی دستنویس برداشت، ابروهایش را بالا انداخت و گفت: “این حرف بزرگی است، همین حرف را یک بار از زبان یک سارق بانک شنیدم؛ قاضی از او پرسید که برای چه سرقت را طراحی و اجرا کرده است. او گفت، چارهی دیگری نداشتم. ”
گفتم: “احتمالا حق با او بود، این مانع آن نمیشود که من هم حق داشته باشم. ” سردبیر سکوت کرد و داستان مرا تا آخر خواند؛ چهار صفحهی تحریر شده بود و در ده دقیقهای که برای خواندن نیاز داشت، به این فکر کردم که آیا جواب بهتری برای سؤال او نداشتم، اما چیزی پیدا نکردم؛ قهوهام را نوشیدم و سیگاری کشیدم. ترجیح میدادم داستانم را در حضور من نمیخواند. بالاخره تمام کرد، تازه سیگار دومم را روشن کرده بودم.
او گفت: “از پاسخی که به سؤالم دادید خوشم آمد، اما از داستان شما خوشم نمیآید. باز هم دارید؟ ”
گفتم: “بله” ، و از بین پنج دستنویس دیگری که در کیف داشتم، یک داستان کوتاه انتخاب کردم و به او دادم. گفتم: “ترجیح میدادم در این مدت میتوانستم بیرون بروم. ”
او گفت: “نه بهتر است اینجا بمانید” .
داستان دوم کوتاهتر بود، فقط سه برگ تحریر شده، به اندازهای که نیاز داشتم تا سیگارم را تا ته بکشم. سردبیر گفت: “این داستان خوب است، به اندازهای خوب، که نمیتوانم باور کنم هر دو را یک نفر نوشته باشد. ”
گفتم: “اما همینطور است، هر دو را من نوشتهام. ”
سردبیر گفت: “این را نمیتوانم بفهمم، خیلی باور کردنی نیست؛ اولی، نوعی خودنمایی، و ازاینرو یک جور نوشتهی پر طمطراق و به خصوص به همین دلیل شرمآور و دومی- کوچکترین دلیلی نمیبینم چاپلوسی کنم-دومی به نظر من عالی است. این را به من توضیح دهید! ” من نتوانستم به او توضیح دهم، و تا به امروز هیچ توضیحی برای آن پیدا نکردم. در واقع به نظر من نویسنده از هر جهت با آن سارق بانک قبال مقایسه است، که با مشکلات وصفناپذیر سرقتی را طرح میکند، و در تنهایی مرگبار شبانه، گاو صندوق را به زور باز میکند، بدون این که بداند چه قدر پول، چه قدر جواهرات پیدا خواهد کرد: خطر بیست سال حبس، تبعید را میپذیرد، بدون این که بداند چه غنیمتی به دست خواهد آورد. من اینگونه تصور میکنم، که نویسندگان و شعرا، با هر کار جدیدی که شروع میکنند، همهی آنچه را که تا به حال نوشتهاند به مخاطره میاندازند؛ این همان ریسک خالی یافتن گاوصندق، در بند افتادن و برملا شدن همهی سرقتهای گذشته است.
“نداشتن چارهای دیگر” حرف بزرگی است، اما من تاکنون برای این سؤال که چرا مینویسم، جواب بهتری پیدا نکردهام.
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/740
✍️هانریش بل/ترجمهی مارولا لایان
✔️هفت سال پیش به دیدن سردبیر مجلهی معروفی رفتم که میخواستم نوشتهای را به او ارائه دهم؛ به محض این که اجازهی ورود گرفتم، دستنویس را تقدیم او کردم-یک داستان بود-اما او اصلا به آن نگاه نکرد، آن را روی یکی از کپههایی که میز تحریر را پر کرده بود گذاشت، از منشیاش خواست برای من یک فنجان قهوه بیاورد، خودش یک لیوان آب نوشید و گفت: “داستان شما را خواهم خواند، دیرتر، شاید چند ماه دیگر. میبینید چه قدر اینجا کار ریخته، اما لطفا به یک سؤال جواب بدهید. سؤالی که هیچکدام از مراجعین قبل از شما-امروز صبح من هفتمین نفر بودم-نتوانستند به من جواب قانعکنندهای بدهند؛ چه طور میشود که این همه-قصدم طعنه نیست -این همه نابغه وجود دارد و فقط تعداد کمی مدیر، مثل من که یکی از آنها هستم. بگویید ببینم آیا شما به کاری اشتغال دارید؟ چه کاری؟ ”
در حال حاضر کارمند ادارهی آمار هستم.
و شما از این کار بیزارید، انجام آن را یک تحقیر میدانید؟
گفتم، نه، از این کار بیزار نیستم، و به هیچ وجه انجام آن را تحقیر نمیدانم؛ من با انجام این کار-ولو خیلی خوب هم نباشد-شکم زن و بچههایم را سیر میکنم.
ولی این نیاز را احساس میکنید که با دستنویسهای مچاله شده و بد تحریر شده در منطقه به این طرف و آن طرف بروید، یا آن را به پست بسپارید، و زمانی هم که همهی آنها باز میگردند همیشه مطلب جدید بنویسید؟
گفتم: “بله” .
و چرا این کار را میکنید؟ در مورد جوابتان خوب فکر کنید، چون پاسخ شما در عین حال جواب سؤال اول من نیز خواهد بود.
تاکنون هیچگاه چنین سؤالی از من نشده بود، و زمانی که سردبیر شروع کرد داستانم را بخواند، به آن فکر کردم.
بالاخره گفتم: “من، من چارهی دیگری ندارم” . سردبیر نگاهش را از روی دستنویس برداشت، ابروهایش را بالا انداخت و گفت: “این حرف بزرگی است، همین حرف را یک بار از زبان یک سارق بانک شنیدم؛ قاضی از او پرسید که برای چه سرقت را طراحی و اجرا کرده است. او گفت، چارهی دیگری نداشتم. ”
گفتم: “احتمالا حق با او بود، این مانع آن نمیشود که من هم حق داشته باشم. ” سردبیر سکوت کرد و داستان مرا تا آخر خواند؛ چهار صفحهی تحریر شده بود و در ده دقیقهای که برای خواندن نیاز داشت، به این فکر کردم که آیا جواب بهتری برای سؤال او نداشتم، اما چیزی پیدا نکردم؛ قهوهام را نوشیدم و سیگاری کشیدم. ترجیح میدادم داستانم را در حضور من نمیخواند. بالاخره تمام کرد، تازه سیگار دومم را روشن کرده بودم.
او گفت: “از پاسخی که به سؤالم دادید خوشم آمد، اما از داستان شما خوشم نمیآید. باز هم دارید؟ ”
گفتم: “بله” ، و از بین پنج دستنویس دیگری که در کیف داشتم، یک داستان کوتاه انتخاب کردم و به او دادم. گفتم: “ترجیح میدادم در این مدت میتوانستم بیرون بروم. ”
او گفت: “نه بهتر است اینجا بمانید” .
داستان دوم کوتاهتر بود، فقط سه برگ تحریر شده، به اندازهای که نیاز داشتم تا سیگارم را تا ته بکشم. سردبیر گفت: “این داستان خوب است، به اندازهای خوب، که نمیتوانم باور کنم هر دو را یک نفر نوشته باشد. ”
گفتم: “اما همینطور است، هر دو را من نوشتهام. ”
سردبیر گفت: “این را نمیتوانم بفهمم، خیلی باور کردنی نیست؛ اولی، نوعی خودنمایی، و ازاینرو یک جور نوشتهی پر طمطراق و به خصوص به همین دلیل شرمآور و دومی- کوچکترین دلیلی نمیبینم چاپلوسی کنم-دومی به نظر من عالی است. این را به من توضیح دهید! ” من نتوانستم به او توضیح دهم، و تا به امروز هیچ توضیحی برای آن پیدا نکردم. در واقع به نظر من نویسنده از هر جهت با آن سارق بانک قبال مقایسه است، که با مشکلات وصفناپذیر سرقتی را طرح میکند، و در تنهایی مرگبار شبانه، گاو صندوق را به زور باز میکند، بدون این که بداند چه قدر پول، چه قدر جواهرات پیدا خواهد کرد: خطر بیست سال حبس، تبعید را میپذیرد، بدون این که بداند چه غنیمتی به دست خواهد آورد. من اینگونه تصور میکنم، که نویسندگان و شعرا، با هر کار جدیدی که شروع میکنند، همهی آنچه را که تا به حال نوشتهاند به مخاطره میاندازند؛ این همان ریسک خالی یافتن گاوصندق، در بند افتادن و برملا شدن همهی سرقتهای گذشته است.
“نداشتن چارهای دیگر” حرف بزرگی است، اما من تاکنون برای این سؤال که چرا مینویسم، جواب بهتری پیدا نکردهام.
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/740
Telegram
آمیزش افق ها
✅ریسک نوشتن
✍️هانریش بل/ترجمهی مارولا لایان
✔️هفت سال پیش به دیدن سردبیر مجلهی معروفی رفتم که میخواستم نوشتهای را به او ارائه دهم؛ به محض این که اجازهی ورود گرفتم، دستنویس را تقدیم او کردم-یک داستان بود-اما او اصلا به آن نگاه نکرد، آن را روی یکی…
✍️هانریش بل/ترجمهی مارولا لایان
✔️هفت سال پیش به دیدن سردبیر مجلهی معروفی رفتم که میخواستم نوشتهای را به او ارائه دهم؛ به محض این که اجازهی ورود گرفتم، دستنویس را تقدیم او کردم-یک داستان بود-اما او اصلا به آن نگاه نکرد، آن را روی یکی…
✅اساتید سخن از منظر تسوایگ
✔️اشتفان تسوایگ در کتاب «سه استاد سخن» در کار ترسیم جهانی است که این نویسندگان نمایندهِ آنند، آن را بر میسازند و البته گاه قصد فراروی از آن را دارند. تسوایگ با نثر حیرتانگیزش از قهرمانان بالزاک میگوید، در عصر پس از ناپلئون که انگار دوره قهرمانی سرآمده « قهرمانانی که درست شبیه خود بالزاک هستند، همه آنها به تسخیر جهان تمایل دارند. نیرویی مرکزگرا آنها را از شهر و موطنشان به پاریس میکشاند، جایی که میدان جنگ است»، در جایی که حق تنها به جانب کسی است که زنده میماند، در آن دیگ جوشان. در عصر بورژوایی. «قهرمان بالزاک، حریص و حکومتطلب و در اشتیاق جاهطلبانه قدرت میسوزد و هیچ چیز برایش کافی نیست. همه قهرمانان بالزاک سیریناپذیرند و هرکدام یک فاتح دنیا، یک آنارشیست و در عین حال یک ستمگرند. آنها سیرت ناپلئونی دارند».
✔️از جایگاه حیرتانگیز دیکنز میگوید که اقبال و محبوبیت او نزد همعصرانش در تاریخ بیمانند بوده است. توصیف تسوایگ از اشتیاق مردم برای آثار دیکنز و انتظارشان برای این آثار فصلی درخشان است در تاریخ ادبیات. تسوایگ با برجستهکردن تمایز میان شکسپر و دیکنز، از تفاوت دو انگلستان سخن میگوید؛ انگلستانِ عصر الیزابت که تشنه و حریص است و معطوف به قدرتیابی و انگلستان دوران ویکتوریا که حالا سرمست از جهانگستری و قدرت، خواهان آرامش و میانهروی است. و دیکنز با وجود نقد برخی نهادهای اجتماعی، تماماً در دل این اعتدال است و در مرزهای سنت انگلیسی. نه رادیکال که تنها مصلح. «دیکنز زاده نیاز هنریِ انگلستان آن زمان است. تنها خواست اخلاقی و اراده حیاتی آثار دیکنز این بود که به ضعفا کمک کند: در اینجا بود که میخواست نظام زندگی عصر خود را اصلاح کند. او آن نظام زندگی را به دور نمیاندازد، علیه معیارهای دولت قیام و تهدید نمیکند. مشت غضبناکش را به سوی تمام نسل، قانونگذاران، شهروندان و دروغینبودن تمام موازین دراز نمیکند، بلکه تنها اینجا و آنجا و با انگشتی محتاط زخم سربازکردهای را نشان میدهد. انگلستان تنها کشور اروپاست که در سال 1848 انقلاب نکرد، به این خاطر او هم نمیخواست چیزی را واژگون کند و از نو بسازد، بلکه تنها خواستهاش اصلاح و تصحیح بود»
✔️در فصل پایانی که طولانیترین بخش کتاب است تسوایگ به داستایفسکی میپردازد؛ این نویسندهِ بسیار روسی که پرسشهایی بنیانافکن پیش میکشد و خواهان نوعی فراروی است؛ از همه چیز. هم او که نوشت «در سراسر عمرم از مرزها و قراردادها تجاوز کردهام». تسوایگ با برجستهکردن ثنویت یا دوگانهانگاری در اندیشه و آثار داستایفسکی و جابجاییهای همیشگیِ آدمها بین قطبهای در ظاهر مخالف، بین خوبی و بدی، زشتی و زیبایی، عقوبت و رستگاری، برد و باخت، پرتو درخشانی بر آثار او میافکند. «قهرمان داستایفسکی هم آتشینمزاج و هم پرجذبهاند، اراده آنها جهان را زیرو رو میکند. انها میل ندارند شهروند یا از مردم باشند بلکه در هریک از آنها در عین فروتنی آن غرور خطرناک منجیشدن جرقه میزند. قهرمان بالزاک میخواهد جهان را تحت سلطه خویش درآورد و قهرمان داستایفسکی قصد مغلوبکردن آن را دارد».
✔️تسوایگ در جای جای کتاب به تفاوت قهرمانان این سه نویسنده و فراتر از آن به تفاوت قهرمانان داستانی در فرانسه، انگلستان و روسیه میپردازد. او بی آنکه به نوعی روانشناسیِ شخصی درغلد، یا در تله جبرگرایی اجتماعی گرفتار آید، نسبت آثار داستانی را با زندگیهای شخصی و اجتماعی این نویسندگان به خوبی نشان میدهد.
⬅️«سه استاد سخن: بالزاک، دیکنز، داستایفسکی»
✍️اشتفان تسوایگ: ترجمه محمدعلی کریمی
🛑نشر نی، 208 صفحه. 35 هزار تومان
☘️آیدی سفارش کتاب : @Oblomovbook
https://uupload.ir/files/xfir_964-312-688-9.jpg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/741
✔️اشتفان تسوایگ در کتاب «سه استاد سخن» در کار ترسیم جهانی است که این نویسندگان نمایندهِ آنند، آن را بر میسازند و البته گاه قصد فراروی از آن را دارند. تسوایگ با نثر حیرتانگیزش از قهرمانان بالزاک میگوید، در عصر پس از ناپلئون که انگار دوره قهرمانی سرآمده « قهرمانانی که درست شبیه خود بالزاک هستند، همه آنها به تسخیر جهان تمایل دارند. نیرویی مرکزگرا آنها را از شهر و موطنشان به پاریس میکشاند، جایی که میدان جنگ است»، در جایی که حق تنها به جانب کسی است که زنده میماند، در آن دیگ جوشان. در عصر بورژوایی. «قهرمان بالزاک، حریص و حکومتطلب و در اشتیاق جاهطلبانه قدرت میسوزد و هیچ چیز برایش کافی نیست. همه قهرمانان بالزاک سیریناپذیرند و هرکدام یک فاتح دنیا، یک آنارشیست و در عین حال یک ستمگرند. آنها سیرت ناپلئونی دارند».
✔️از جایگاه حیرتانگیز دیکنز میگوید که اقبال و محبوبیت او نزد همعصرانش در تاریخ بیمانند بوده است. توصیف تسوایگ از اشتیاق مردم برای آثار دیکنز و انتظارشان برای این آثار فصلی درخشان است در تاریخ ادبیات. تسوایگ با برجستهکردن تمایز میان شکسپر و دیکنز، از تفاوت دو انگلستان سخن میگوید؛ انگلستانِ عصر الیزابت که تشنه و حریص است و معطوف به قدرتیابی و انگلستان دوران ویکتوریا که حالا سرمست از جهانگستری و قدرت، خواهان آرامش و میانهروی است. و دیکنز با وجود نقد برخی نهادهای اجتماعی، تماماً در دل این اعتدال است و در مرزهای سنت انگلیسی. نه رادیکال که تنها مصلح. «دیکنز زاده نیاز هنریِ انگلستان آن زمان است. تنها خواست اخلاقی و اراده حیاتی آثار دیکنز این بود که به ضعفا کمک کند: در اینجا بود که میخواست نظام زندگی عصر خود را اصلاح کند. او آن نظام زندگی را به دور نمیاندازد، علیه معیارهای دولت قیام و تهدید نمیکند. مشت غضبناکش را به سوی تمام نسل، قانونگذاران، شهروندان و دروغینبودن تمام موازین دراز نمیکند، بلکه تنها اینجا و آنجا و با انگشتی محتاط زخم سربازکردهای را نشان میدهد. انگلستان تنها کشور اروپاست که در سال 1848 انقلاب نکرد، به این خاطر او هم نمیخواست چیزی را واژگون کند و از نو بسازد، بلکه تنها خواستهاش اصلاح و تصحیح بود»
✔️در فصل پایانی که طولانیترین بخش کتاب است تسوایگ به داستایفسکی میپردازد؛ این نویسندهِ بسیار روسی که پرسشهایی بنیانافکن پیش میکشد و خواهان نوعی فراروی است؛ از همه چیز. هم او که نوشت «در سراسر عمرم از مرزها و قراردادها تجاوز کردهام». تسوایگ با برجستهکردن ثنویت یا دوگانهانگاری در اندیشه و آثار داستایفسکی و جابجاییهای همیشگیِ آدمها بین قطبهای در ظاهر مخالف، بین خوبی و بدی، زشتی و زیبایی، عقوبت و رستگاری، برد و باخت، پرتو درخشانی بر آثار او میافکند. «قهرمان داستایفسکی هم آتشینمزاج و هم پرجذبهاند، اراده آنها جهان را زیرو رو میکند. انها میل ندارند شهروند یا از مردم باشند بلکه در هریک از آنها در عین فروتنی آن غرور خطرناک منجیشدن جرقه میزند. قهرمان بالزاک میخواهد جهان را تحت سلطه خویش درآورد و قهرمان داستایفسکی قصد مغلوبکردن آن را دارد».
✔️تسوایگ در جای جای کتاب به تفاوت قهرمانان این سه نویسنده و فراتر از آن به تفاوت قهرمانان داستانی در فرانسه، انگلستان و روسیه میپردازد. او بی آنکه به نوعی روانشناسیِ شخصی درغلد، یا در تله جبرگرایی اجتماعی گرفتار آید، نسبت آثار داستانی را با زندگیهای شخصی و اجتماعی این نویسندگان به خوبی نشان میدهد.
⬅️«سه استاد سخن: بالزاک، دیکنز، داستایفسکی»
✍️اشتفان تسوایگ: ترجمه محمدعلی کریمی
🛑نشر نی، 208 صفحه. 35 هزار تومان
☘️آیدی سفارش کتاب : @Oblomovbook
https://uupload.ir/files/xfir_964-312-688-9.jpg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/741
تأملاتی مفهومی-معرفتی-ارزششناسانه در بابِ «تشویشِ اذهانِ عمومی»
✍️آرش جمشیدپور
«تشویشِ اذهانِ عمومی» تعبیری آشناست. با این حال، این تعبیرِ سهکلمهای کمتر موضوعِ تأملاتِ فلسفیِ مفهومی-معرفتی-ارزششناسانه قرار گرفته است. در این نوشتار، به تأملاتی مختصر از همین دست میپردازیم.
اولین تأملِ «مفهومی-مصداقی» به معنای تعبیرِ «اذهانِ عمومی» مربوط میشود. روشن است که در جهانِ خارج چیزی مستقل به نامِ «اذهانِ عمومی» وجود ندارد و آنچه وجودِ انضمامیِ بالفعل دارد ذهنهای اشخاصِ منفرد است. به این معنا، من فرض میکنم که به ازای هر شخص یک ذهن وجود دارد. حال، پرسش این است که وقتی سخن از «اذهانِ عمومی»ست، «چند ذهن» مراد است؟ به بیانِ دیگر، چند ذهن یا ذهنِ چند نفر باید مشوش شده باشد تا بتوان از تشویشِ «اذهانِ عمومی» سخن گفت؟ ذهنِ صد نفر، هزار نفر، دههزار نفر، صدهزار نفر، یک میلیون نفر، ده میلیوننفر ... ؟
دومین تأملِ «معرفتی» به مسئلۀ «نحوۀ اثباتِ» تعدادِ ذهنهای مشوششده مربوط میشود. فرض کنیم بعد از تأملِ مفهومیـمصداقیِ اول به این نتیجه برسیم که تعدادِ ذهنهای مشوششده باید صدهزار باشد. حال، سوال این است که قاضی چگونه و با چه روشی باید «تشخیص دهد» که در یک موردِ خاص دقیقاً «صدهزار ذهن» مشوش شده است؟ چه نوع تحقیقی باید انجام شود تا تعدادِ ذهنهای بنا به ادعا مشوششده «احراز شود»؟ قاضی چگونه باید «تشخیص دهد» و «بداند» که «صدهزار نفر» یک نوشته، ویدیو یا فایل صوتی را خوانده و دیده و شنیدهاند و در نتیجه ذهنشان مشوش شده است؟
سومین تأملِ «مفهومی» به تعبیرِ «تشویش» مربوط میشود. معنای دقیقِ تعبیرِ «تشویش» چیست؟ صرفِ درگیر شدنِ ذهن با یک مسئله مراد است؟ استرس و اضطراب مراد است؟ به فکر فرو رفتن و اندیشیدن مراد است؟ بیخواب شدن و پریشانخاطر شدن مراد است؟ برخی قائلاند که یکی از لوازمِ نظریۀ نسبیتِ آینشتاین این است که زمان امری توهمیست و در حاقِ واقع چیزی به نام گذشته و حال و آینده وجود ندارد. این لوازمِ معرفتی ممکن است هم ذهنِ افرادِ تحصیلنکرده و هم ذهنِ افرادِ تحصیلکرده (اعم از اهلِ فلسفه و اهلِ علم) را درگیر کند. آیا مثلاً در چنین موردی میتوان از «تشویشِ» اذهان سخن گفت؟ این مثال از آن رو بود که بر اهمیتِ روشن شدنِ معنای دقیقِ مفهومِ «تشویش» تأکید کنیم. مشوش شدن در تعبیرِ تشویشِ اذهانِ عمومی چه معنایی دارد؟
چهارمین تأملِ «معرفتی» به نحوۀ «اثباتِ» مشوش شدنِ ذهنِ افراد مربوط میشود. قاضی چگونه و به چه روشی باید «تشخیص دهد» که ذهنِ تعدادِ افرادِ تعیینشده در تأملِ مفهومیِ اول بهراستی دچارِ «تشویش» شده است؟ فرض کنیم (1) تعدادِ لازم برای اشباعِ مفهومِ «اذهانِ عمومی» صدهزار نفر باشد، و (2) در موردِ صدهزار نفر فردِ مشخص ادعا شده باشد که دچارِ تشویشِ ذهن شدهاند، و (3) معنای تشویش هم مشخص شده باشد. قاضی به چه روشی باید «تشخیص دهد» و «بداند» که ذهنِ آن صدهزار نفر واقعاً «مشوش» شده است؟ مشوش شدنِ ذهن پدیدهای درونیست و چیزی نیست که بتوان آن را لزوما از ظاهر یا رفتارِ افراد دریافت.
پنجمین تأملِ «ارزششناسانه» به مسئلۀ داوریِ ارزشی در موردِ مشوش کردنِ اذهانِ دیگران مربوط میشود. آیا صرفِ مشوش کردنِ اذهانِ افرادِ دیگر کاری نادرست است؟ فرض کنیم وقتی چارلز داروین ادعا کرد که انسان هم در سیر و جریانِ تطور به شکلِ کنونیِ خود رسیده است، ذهنِ همۀ انگلیسیهای آن زمان مشوش میشد. امروزه عمومِ دانشمندان و فیلسوفانِ علم معتقدند نظریۀ داروین در موردِ خاستگاهِ انسان صادق یا موجه است. آیا صرفِ مشوش شدنِ ذهنِ انگلیسیهای آن روزگار میتوانست توجیهی برای محکومیتِ اخلاقی و کیفری داروین باشد؟ اگر ذهنِ افراد در اثرِ ادعایی صادق یا موجه مشوش شود، چرا باید مطرحکنندۀ ادعا را محکوم کرد؟
برای طرحِ تأملِ «ارزششناسانۀ» ششم، برخلافِ تأملِ ارزششناسانۀ پنجم، فرض کنیم ادعایی که باعثِ تشویشِ اذهان شده اصلاً کاذب باشد. چرا طرحِ یک ادعای کاذبِ مشوشکنندۀ اذهان باید مستوجبِ محکومیتِ کیفری باشد؟ برای مثال، اقلیتی از مسیحیتپژوهان مدعیاند که عیسیِ ناصری وجودِ تاریخی نداشته است. فرض کنیم ذهنِ مسیحیان با شنیدنِ این ادعا مشوش شود، و فرض کنیم تحقیقاتِ علمی نشان دهد که این ادعا قطعاً کاذب است. اما در این حالت هم، چرا صرفِ طرحِ یک ادعای کاذبِ مشوشکنندۀ اذهان باید پیگیریِ کیفری را به دنبال داشته باشد؟ «جرمانگاریِ» چنین چیزی از چه روست؟
https://uupload.ir/files/0i_photo_2021-01-22_13-17-14.jpg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/742
✍️آرش جمشیدپور
«تشویشِ اذهانِ عمومی» تعبیری آشناست. با این حال، این تعبیرِ سهکلمهای کمتر موضوعِ تأملاتِ فلسفیِ مفهومی-معرفتی-ارزششناسانه قرار گرفته است. در این نوشتار، به تأملاتی مختصر از همین دست میپردازیم.
اولین تأملِ «مفهومی-مصداقی» به معنای تعبیرِ «اذهانِ عمومی» مربوط میشود. روشن است که در جهانِ خارج چیزی مستقل به نامِ «اذهانِ عمومی» وجود ندارد و آنچه وجودِ انضمامیِ بالفعل دارد ذهنهای اشخاصِ منفرد است. به این معنا، من فرض میکنم که به ازای هر شخص یک ذهن وجود دارد. حال، پرسش این است که وقتی سخن از «اذهانِ عمومی»ست، «چند ذهن» مراد است؟ به بیانِ دیگر، چند ذهن یا ذهنِ چند نفر باید مشوش شده باشد تا بتوان از تشویشِ «اذهانِ عمومی» سخن گفت؟ ذهنِ صد نفر، هزار نفر، دههزار نفر، صدهزار نفر، یک میلیون نفر، ده میلیوننفر ... ؟
دومین تأملِ «معرفتی» به مسئلۀ «نحوۀ اثباتِ» تعدادِ ذهنهای مشوششده مربوط میشود. فرض کنیم بعد از تأملِ مفهومیـمصداقیِ اول به این نتیجه برسیم که تعدادِ ذهنهای مشوششده باید صدهزار باشد. حال، سوال این است که قاضی چگونه و با چه روشی باید «تشخیص دهد» که در یک موردِ خاص دقیقاً «صدهزار ذهن» مشوش شده است؟ چه نوع تحقیقی باید انجام شود تا تعدادِ ذهنهای بنا به ادعا مشوششده «احراز شود»؟ قاضی چگونه باید «تشخیص دهد» و «بداند» که «صدهزار نفر» یک نوشته، ویدیو یا فایل صوتی را خوانده و دیده و شنیدهاند و در نتیجه ذهنشان مشوش شده است؟
سومین تأملِ «مفهومی» به تعبیرِ «تشویش» مربوط میشود. معنای دقیقِ تعبیرِ «تشویش» چیست؟ صرفِ درگیر شدنِ ذهن با یک مسئله مراد است؟ استرس و اضطراب مراد است؟ به فکر فرو رفتن و اندیشیدن مراد است؟ بیخواب شدن و پریشانخاطر شدن مراد است؟ برخی قائلاند که یکی از لوازمِ نظریۀ نسبیتِ آینشتاین این است که زمان امری توهمیست و در حاقِ واقع چیزی به نام گذشته و حال و آینده وجود ندارد. این لوازمِ معرفتی ممکن است هم ذهنِ افرادِ تحصیلنکرده و هم ذهنِ افرادِ تحصیلکرده (اعم از اهلِ فلسفه و اهلِ علم) را درگیر کند. آیا مثلاً در چنین موردی میتوان از «تشویشِ» اذهان سخن گفت؟ این مثال از آن رو بود که بر اهمیتِ روشن شدنِ معنای دقیقِ مفهومِ «تشویش» تأکید کنیم. مشوش شدن در تعبیرِ تشویشِ اذهانِ عمومی چه معنایی دارد؟
چهارمین تأملِ «معرفتی» به نحوۀ «اثباتِ» مشوش شدنِ ذهنِ افراد مربوط میشود. قاضی چگونه و به چه روشی باید «تشخیص دهد» که ذهنِ تعدادِ افرادِ تعیینشده در تأملِ مفهومیِ اول بهراستی دچارِ «تشویش» شده است؟ فرض کنیم (1) تعدادِ لازم برای اشباعِ مفهومِ «اذهانِ عمومی» صدهزار نفر باشد، و (2) در موردِ صدهزار نفر فردِ مشخص ادعا شده باشد که دچارِ تشویشِ ذهن شدهاند، و (3) معنای تشویش هم مشخص شده باشد. قاضی به چه روشی باید «تشخیص دهد» و «بداند» که ذهنِ آن صدهزار نفر واقعاً «مشوش» شده است؟ مشوش شدنِ ذهن پدیدهای درونیست و چیزی نیست که بتوان آن را لزوما از ظاهر یا رفتارِ افراد دریافت.
پنجمین تأملِ «ارزششناسانه» به مسئلۀ داوریِ ارزشی در موردِ مشوش کردنِ اذهانِ دیگران مربوط میشود. آیا صرفِ مشوش کردنِ اذهانِ افرادِ دیگر کاری نادرست است؟ فرض کنیم وقتی چارلز داروین ادعا کرد که انسان هم در سیر و جریانِ تطور به شکلِ کنونیِ خود رسیده است، ذهنِ همۀ انگلیسیهای آن زمان مشوش میشد. امروزه عمومِ دانشمندان و فیلسوفانِ علم معتقدند نظریۀ داروین در موردِ خاستگاهِ انسان صادق یا موجه است. آیا صرفِ مشوش شدنِ ذهنِ انگلیسیهای آن روزگار میتوانست توجیهی برای محکومیتِ اخلاقی و کیفری داروین باشد؟ اگر ذهنِ افراد در اثرِ ادعایی صادق یا موجه مشوش شود، چرا باید مطرحکنندۀ ادعا را محکوم کرد؟
برای طرحِ تأملِ «ارزششناسانۀ» ششم، برخلافِ تأملِ ارزششناسانۀ پنجم، فرض کنیم ادعایی که باعثِ تشویشِ اذهان شده اصلاً کاذب باشد. چرا طرحِ یک ادعای کاذبِ مشوشکنندۀ اذهان باید مستوجبِ محکومیتِ کیفری باشد؟ برای مثال، اقلیتی از مسیحیتپژوهان مدعیاند که عیسیِ ناصری وجودِ تاریخی نداشته است. فرض کنیم ذهنِ مسیحیان با شنیدنِ این ادعا مشوش شود، و فرض کنیم تحقیقاتِ علمی نشان دهد که این ادعا قطعاً کاذب است. اما در این حالت هم، چرا صرفِ طرحِ یک ادعای کاذبِ مشوشکنندۀ اذهان باید پیگیریِ کیفری را به دنبال داشته باشد؟ «جرمانگاریِ» چنین چیزی از چه روست؟
https://uupload.ir/files/0i_photo_2021-01-22_13-17-14.jpg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/742
✅درباره رمان «ما»، یوگنی زامیاتین
✔️تنها در دولتهای مدرن است که مدیریت و کنترل جامعه، در ابعادی حیرتانگیز امکانپذیر شد. از این رو بود که برای برخی نظریهپردازان، این دولتها اساساً با ساختن جوامعی «تماماً کنترلشده» مشخص میشوند. ظهور این جوامع تخیل ادبی را نیز تحت تاثیر قرار داد. رمانهایی نوشته شدند درباره جوامعی خیالی/دستوپیایی، که در آنها دهشت و کنترل وجوهی عجیب مییابند. وقتی صحبت از این رمانها به میان میآید عموماً از رمان 1984 اورول صحبت میشود؛ اما نخستین و شاید درخشانترین رمانِ از این نوع رمان «ما» نوشته یوگنی زامیاتین بود. فهم آثار زامیاتین وابسته است به درک فضای ادبی و سیاسی دو دهه اول قرن بیستم در روسیه. زامیاتین خود دلباخته انقلاب بود اما بتدریج از آن فاصله گرفت. نکته مهم اما آن است که زامیاتین رمان را در سال 1920 نوشت، پیش از افزایش فشارها یا تمامیتخواهی. «ما» بیتردید نخستین رمان درخشانی است که جامعهای را به تصویر میکشد که آدمی به انقیاد تکنولوژی، ماشینها، دستگاهها و شمارهها افتاده است. اورول رمان زامیاتین را خوانده بود و با تحسین درباره آن نوشت که «در نهایت این فی نفسه بررسی ماشین است، بررسی غولی که انسان اجازه داده است از بطری خود بیرون بیاید و نمیتواند آن را دوباره توی بطری فرو کند».
✔️یورگن روله در کتاب «ادبیات و انقلاب» با برجستهکردن اهمیت این رمان مینویسد:
✔️«اگر امروزه این رمان را میخوانیم، از این همه پیشگوییِ فنی و سیاسی که زامیاتین در سال 1920 مطرح کرده است، دچار بهت و حیرت میشویم. پیشگوییهای او از موشکهای فضاپیما، جراحی مغز و موسیقی الکترونیک گرفته تا پلیس مخفی، پرده آهنین، انتخابات تکحزبی، اردوگاههای کار اجباری و اتاقهای گاز را در بر میگیرد. این موهبت پیامبرگونه از کجا نصیب او شده بود؟ این موهبت پیش از هر چیز از آنجا به دست آمده بود که زامیاتین هم انقلابی و هم مهندس بود و هم سیاستمدار و تکنسین، و این ویژگی به او اجازه میداد دورنمای سیاسی و فنی دوران ما را به خوبی پیشبینی کند. غریزه قوی نویسندگی هم به این ویژگی اضافه میشد. زامیاتین به عنوان نویسنده روس، پیرو سنت گوگول، لسکوف و داستایفسکی بود. هیولای بوروکراسی گوگول، شناخت لسکوف از ورطههای درونی آدمها، استادی او در کالبدشکافی روح آدمی، نفرت غمانگیز داستایفسکی از خوشبینی به پیشرفت و خوشخیالیِ سیاسی- زامیاتین از این همه تاثیر میگرفت، نه فقط در عرصه جهانبینی، بلکه در عمق ساختار ادبی خود».
🛑«ما»، یوگنی زامیاتین، ترجمه بابک شهاب، نشربیدگل؛ 419 صفحه، 68000تومان
⬅️ آیدی سفارش کتاب : @Oblomovbook
https://uupload.ir/files/9ckb_gallery_2719.jpg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/743
✔️تنها در دولتهای مدرن است که مدیریت و کنترل جامعه، در ابعادی حیرتانگیز امکانپذیر شد. از این رو بود که برای برخی نظریهپردازان، این دولتها اساساً با ساختن جوامعی «تماماً کنترلشده» مشخص میشوند. ظهور این جوامع تخیل ادبی را نیز تحت تاثیر قرار داد. رمانهایی نوشته شدند درباره جوامعی خیالی/دستوپیایی، که در آنها دهشت و کنترل وجوهی عجیب مییابند. وقتی صحبت از این رمانها به میان میآید عموماً از رمان 1984 اورول صحبت میشود؛ اما نخستین و شاید درخشانترین رمانِ از این نوع رمان «ما» نوشته یوگنی زامیاتین بود. فهم آثار زامیاتین وابسته است به درک فضای ادبی و سیاسی دو دهه اول قرن بیستم در روسیه. زامیاتین خود دلباخته انقلاب بود اما بتدریج از آن فاصله گرفت. نکته مهم اما آن است که زامیاتین رمان را در سال 1920 نوشت، پیش از افزایش فشارها یا تمامیتخواهی. «ما» بیتردید نخستین رمان درخشانی است که جامعهای را به تصویر میکشد که آدمی به انقیاد تکنولوژی، ماشینها، دستگاهها و شمارهها افتاده است. اورول رمان زامیاتین را خوانده بود و با تحسین درباره آن نوشت که «در نهایت این فی نفسه بررسی ماشین است، بررسی غولی که انسان اجازه داده است از بطری خود بیرون بیاید و نمیتواند آن را دوباره توی بطری فرو کند».
✔️یورگن روله در کتاب «ادبیات و انقلاب» با برجستهکردن اهمیت این رمان مینویسد:
✔️«اگر امروزه این رمان را میخوانیم، از این همه پیشگوییِ فنی و سیاسی که زامیاتین در سال 1920 مطرح کرده است، دچار بهت و حیرت میشویم. پیشگوییهای او از موشکهای فضاپیما، جراحی مغز و موسیقی الکترونیک گرفته تا پلیس مخفی، پرده آهنین، انتخابات تکحزبی، اردوگاههای کار اجباری و اتاقهای گاز را در بر میگیرد. این موهبت پیامبرگونه از کجا نصیب او شده بود؟ این موهبت پیش از هر چیز از آنجا به دست آمده بود که زامیاتین هم انقلابی و هم مهندس بود و هم سیاستمدار و تکنسین، و این ویژگی به او اجازه میداد دورنمای سیاسی و فنی دوران ما را به خوبی پیشبینی کند. غریزه قوی نویسندگی هم به این ویژگی اضافه میشد. زامیاتین به عنوان نویسنده روس، پیرو سنت گوگول، لسکوف و داستایفسکی بود. هیولای بوروکراسی گوگول، شناخت لسکوف از ورطههای درونی آدمها، استادی او در کالبدشکافی روح آدمی، نفرت غمانگیز داستایفسکی از خوشبینی به پیشرفت و خوشخیالیِ سیاسی- زامیاتین از این همه تاثیر میگرفت، نه فقط در عرصه جهانبینی، بلکه در عمق ساختار ادبی خود».
🛑«ما»، یوگنی زامیاتین، ترجمه بابک شهاب، نشربیدگل؛ 419 صفحه، 68000تومان
⬅️ آیدی سفارش کتاب : @Oblomovbook
https://uupload.ir/files/9ckb_gallery_2719.jpg
https://www.tg-me.com/fusionofhorizons/743

