⭕️ #تنهایی؟👋🏼 #نه_الله_با_من_است....
🔻 #قسمت_سی_و_هفتم
😔عمه ام شب و روز میگفت چرا میخوای ازش #طلاق بگیری من همش میگفتم خودم بهتر میدونم...
اون شب که عمه م خونه ما بود و برگشت خونه شون پدر و مادرم حسابی #دعوامون کردن...
سوژین از کار مامانم حسابی #ناراحت شد باهاش همش جرو بحث میکرد.
😳بابام گفت تو باید با محمد #ازدواج کنی خیلیم جدی گفت حتی مامانم جا خورد هر چی #سوژین گفت نه نمیشه از این حرفا بابام بیشتر جدی میشد و گفت حتما باید #ازدواج کنی سوژین جمله ای گفت که نباید میگفت حرفی زد که نباید میزد...
😭 آینده منو خواهرم از هم #جدا شد با گفتن حرفاهای سوژین برای اولین بابام سوژین رو زد.... و بهش گفت اگر با محمد #ازدواج نکنی #عقد بین منو مادرت را #باطل میکند نه من و نه مادرت...
😔اگر تا حالا این عقد مونده بخاطر مادرم بوده ولی دیگه عقدی نیست...
سوژین به پای بابام افتاد مثل #دیوونه بابا خواهش میکنم.......
خواهش و التماس دیگه فایده ای نداشت چون پدرم وقتی تصمیمی میگرفت #محال بود دیگه عوضش کنه #محال بود....
😔دیدن حال بد #خواهر و تصمیم بابام واقعا #دردناک بود دیگه توانی برام نموده بود هر چند لحظه به سقف نگاه میکردم اشکام پایین می اومدن و تو دلم میگفتم...
😭کمکمون کن خدایا...
صبح شد و من اون شب اتاق خواهرم خوابیده بودم و ناگهان بابام به تندی وارد اتاق شد هر چی #کتاب مدرسه و #قرآن و کتاب های دینی و لباس های مدرسه و.... را برداشت همش میگشت با فریاد هم میگفت اون کلاغ سیاه هاتون کوشون (😔منظورش #چادر و #نقاب هامون بود ما همیشه میدونستیم که چادر و نقاب هامون در امنیت نیستن همیشه مخفی شون میکردم )
😭من با #گریه به طرف بابام رفتم که قرآن از دستش بگیرم سوژینم همینطور اما انگار بابام #گوش هاش دیگه نمیشنید انگار پدرمون نبود هیچ وقت اینطوری ندید بودمش تا پله ها اومدیم پایین 10 دقیقه بیشتر وقت برد تند پدرمون رو گرفته بودیم و #التماسش میکردیم که کاری به قرآن ها و کتاب های دینی نداشته باشه اما انگار نه انگار....
سوژین با سرعت به آشپزخانه رفت یه چاقوی بزرگی را برداشت گفت بخدا بابا اگر یه قدم دیگه برداری خودمو #میکشم.... پدرم واسه چند #لحظه بهش نگاه کرد بهش گفت #دروغ گوی خوبی نیستی و به پایین رفتن ادامه داد من شوکه شده بودم یعنی میخواد #خودکشی کنه با #گریه گفتم #خواهر.....
و پدرم برگشت و گفت پس چرا خودتو نکشتی بکش دیگه ببینم...
نمیتونستم به خواهرم نزدیک بشم یه دفعه #چاقو رو انداخت باتمام وجود فریاد زد توروخدا کاری به قرآن ها نداشته باش اما واقعا گوش های بابام کر شده بود....
😔بابام جلوی چشمان ما و جلوی در و همسایه آتیش روشن کرد و میخواست همه چیزای دستش #آتیش بزنه اول #کتاب های مدرسه مون آتیش زد و بعد.....
⭕️ #ادامه_دارد.......
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
¯\_(❤️‿❤️)_/¯
🔻 #قسمت_سی_و_هفتم
😔عمه ام شب و روز میگفت چرا میخوای ازش #طلاق بگیری من همش میگفتم خودم بهتر میدونم...
اون شب که عمه م خونه ما بود و برگشت خونه شون پدر و مادرم حسابی #دعوامون کردن...
سوژین از کار مامانم حسابی #ناراحت شد باهاش همش جرو بحث میکرد.
😳بابام گفت تو باید با محمد #ازدواج کنی خیلیم جدی گفت حتی مامانم جا خورد هر چی #سوژین گفت نه نمیشه از این حرفا بابام بیشتر جدی میشد و گفت حتما باید #ازدواج کنی سوژین جمله ای گفت که نباید میگفت حرفی زد که نباید میزد...
😭 آینده منو خواهرم از هم #جدا شد با گفتن حرفاهای سوژین برای اولین بابام سوژین رو زد.... و بهش گفت اگر با محمد #ازدواج نکنی #عقد بین منو مادرت را #باطل میکند نه من و نه مادرت...
😔اگر تا حالا این عقد مونده بخاطر مادرم بوده ولی دیگه عقدی نیست...
سوژین به پای بابام افتاد مثل #دیوونه بابا خواهش میکنم.......
خواهش و التماس دیگه فایده ای نداشت چون پدرم وقتی تصمیمی میگرفت #محال بود دیگه عوضش کنه #محال بود....
😔دیدن حال بد #خواهر و تصمیم بابام واقعا #دردناک بود دیگه توانی برام نموده بود هر چند لحظه به سقف نگاه میکردم اشکام پایین می اومدن و تو دلم میگفتم...
😭کمکمون کن خدایا...
صبح شد و من اون شب اتاق خواهرم خوابیده بودم و ناگهان بابام به تندی وارد اتاق شد هر چی #کتاب مدرسه و #قرآن و کتاب های دینی و لباس های مدرسه و.... را برداشت همش میگشت با فریاد هم میگفت اون کلاغ سیاه هاتون کوشون (😔منظورش #چادر و #نقاب هامون بود ما همیشه میدونستیم که چادر و نقاب هامون در امنیت نیستن همیشه مخفی شون میکردم )
😭من با #گریه به طرف بابام رفتم که قرآن از دستش بگیرم سوژینم همینطور اما انگار بابام #گوش هاش دیگه نمیشنید انگار پدرمون نبود هیچ وقت اینطوری ندید بودمش تا پله ها اومدیم پایین 10 دقیقه بیشتر وقت برد تند پدرمون رو گرفته بودیم و #التماسش میکردیم که کاری به قرآن ها و کتاب های دینی نداشته باشه اما انگار نه انگار....
سوژین با سرعت به آشپزخانه رفت یه چاقوی بزرگی را برداشت گفت بخدا بابا اگر یه قدم دیگه برداری خودمو #میکشم.... پدرم واسه چند #لحظه بهش نگاه کرد بهش گفت #دروغ گوی خوبی نیستی و به پایین رفتن ادامه داد من شوکه شده بودم یعنی میخواد #خودکشی کنه با #گریه گفتم #خواهر.....
و پدرم برگشت و گفت پس چرا خودتو نکشتی بکش دیگه ببینم...
نمیتونستم به خواهرم نزدیک بشم یه دفعه #چاقو رو انداخت باتمام وجود فریاد زد توروخدا کاری به قرآن ها نداشته باش اما واقعا گوش های بابام کر شده بود....
😔بابام جلوی چشمان ما و جلوی در و همسایه آتیش روشن کرد و میخواست همه چیزای دستش #آتیش بزنه اول #کتاب های مدرسه مون آتیش زد و بعد.....
⭕️ #ادامه_دارد.......
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
¯\_(❤️‿❤️)_/¯
Telegram
ست قرآن و جانماز✨نـور✨
ارتباط با ما:@qurano_noori
💔1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بهترین و بە یادماندنی ترین هدیە برای قرآن آموزان عزیز ،موسسات قرآنی و...
همراە با حک اسم در رنگهای زیباا و متنوع 😍
اطلاع از قیمت و ثبت سفارش👇
@qurano_kitabi
لینک کانال👇
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
همراە با حک اسم در رنگهای زیباا و متنوع 😍
اطلاع از قیمت و ثبت سفارش👇
@qurano_kitabi
لینک کانال👇
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
❤3👏2
📜 #هــر_روز_یـڪ_حـدیث_ڪوتاه
🔹 قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَا يَرْحَمُ اللَّهُ مَنْ لَا يَرْحَمُ النَّاسَ.
🔸رسول اللهﷺ فرمود : "الله تبارک و تعالی به کسی که به مردم رحم نمی کند، رحم نخواهد کرد."
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
🔹 قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَا يَرْحَمُ اللَّهُ مَنْ لَا يَرْحَمُ النَّاسَ.
📚(┈┈ ••✦صحیح البخاری✦•• ┈┈ )
🔸رسول اللهﷺ فرمود : "الله تبارک و تعالی به کسی که به مردم رحم نمی کند، رحم نخواهد کرد."
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
Telegram
ست قرآن و جانماز✨نـور✨
ارتباط با ما:@qurano_noori
❤2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📋 #هــر_روز_یـڪ_آیـه_ڪوتاه
❤️ #اللهﷻ:
⭐️ هیچ #برگی (از درختی) نمیافتد، #مگر اینکه ( #الله ) از آن آگاه است.
🤍ߊَࡋࡋܣُܩ ࡎَܠِّ ࡃَܠَܨ ܩܟܩܒܦَآܠِ ܩُܟَܩَّܒِِ
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
❤️ #اللهﷻ:
⭐️ هیچ #برگی (از درختی) نمیافتد، #مگر اینکه ( #الله ) از آن آگاه است.
🤍ߊَࡋࡋܣُܩ ࡎَܠِّ ࡃَܠَܨ ܩܟܩܒܦَآܠِ ܩُܟَܩَّܒِِ
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
Telegram
ست قرآن و جانماز✨نـور✨
ارتباط با ما:@qurano_noori
❤2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
⭕️ #تنهایی؟✋🏼 #نه_الله_با_من_است....
🔻 #قسمت_سی_و_هشتم
😔پدرم میخواست قرآنها را تو آتیش بیاندازد جلوی چشای من و خواهرم....
خواهرم پدرم رو هل داد و تند گرفت فریاد زد پس شما برای چی مسلمانید....
😔الحمدالله هنوز یه ذره #ایمان ته دل ادمای اونجا بود و نذاشتن قرآن ها رو آتیش بزند اما #کتاب های دینی رو آتیش زدن چون پدرم بهشون گفت مال داعش هاست میخواست #چادر و #نقابمون رو هم بسوزاند....
😭تمام خونه رو بهم ریخت سوژین گفت #ازدواج میکنم کاری به اونا نداشته باش به من که #شوک وارد شده بود #احساس میکردم دارم بی هوش میشم چشام سیاهی میرفت...
خدایا #خواهرم چی داره میگه #دیوونه شده دویدم #چادر و #نقابم را آوردم که پدرم پاره کنه دست از این #ازدواج بردار ه اما خواهرم حرف حالیش نمیشد انگار سوژین نبود هرچی من میگفتم حالیش نبود...
😔هرچی #خواهش کردم کار ساز نبود دیگه سرو صدا تموم شد اما انگار #دنیا رو سرم خراب شده بود چشام خوب نمیدید خواهرم دستامو گرفت پاشو روژین الله اینبار باماست تو نگران چی هستی...
گفتم چیکار داری میکنی بخدا #قسم من میمیرم اگر تو این ازدواج رو قبول کنی... محمد قبول نمیکنه نه قبول نمیکنه اون #برادر شیری ماست...
گفت روژین آروم باش من میدونم چیکار دارم میکنم همه چی #حل میشه تو که ناامید نیستی پس خیالت راحت باشد....حرفای خواهر #تسکینی برای قلبم بود و بهش #اعتماد کردم و تونستم آروم بگیرم...
خواهرم خیلی وقت بود تصمیمی گرفته بود اما دلیل محکمی نداشت واسه رفتن خواهر بهم گفت تصمیم داره بریم #عربستان_سعودی (شهر پیامبرﷺ ) این تصمیم خواهر خیلی بیشتر شوکه ام کرد راستشو بخواین دوست داشتم برم بخاطر وضعیتمون تو خونه...
دیگه #نفس کشیدن تو خونه خیلی سخت شده بود دلم هوای تازه میخواست که نفس بکشم و آروم #زندگی کنم خواهر به کمک چند نفری تونست کارای #سفر رو انجام بده و همچنان داشت واسه خونه فیلم بازی میکرد که انگار میخواد با #محمد ازدواج کنه محمد هم خبر داشت از تصمیمون و سه تایی داشتیم واسه خانوادی خودمون فیلم بازی میکردیم....
من واقعا #نگران بودم نمیتونستم فکر کنم که خانوادم همین جوری بمیرن بدون #هدایت...تکلیف #خواهر و #برادرهای دیگه ام و پدر و مادرم چی میشه...
😔هرچی #فکر میکردم بیشتر این #سفر برایم سخت میشد ، خواهرم متوجه رفتارهام شده اما میترسید ازم بپرسه میام یا نه خودم از این #واقعیت میترسیدم که از #خواهرم دور باشم نمیتونستم بهش بگم نرو چون اون دیگه رفتنی بود و باید میرفت تا این که یه روز از بیرون اومد و گفت یه خبر خیلی خوش دارم و از تعجب شاخ در میاری از #کنجکاوی #سکته میکردم...
همش میگفتم بگو زودباش دیگه اونم گفت یکی هست میتونه شناسنامه اون ور رو برامون جور کنه نمیدونستم باید #خوشحال باشم یا #ناراحت . . . .
⭕️ #ادامه_دارد.....
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
¯\_(❤️‿❤️)_/¯
🔻 #قسمت_سی_و_هشتم
😔پدرم میخواست قرآنها را تو آتیش بیاندازد جلوی چشای من و خواهرم....
خواهرم پدرم رو هل داد و تند گرفت فریاد زد پس شما برای چی مسلمانید....
😔الحمدالله هنوز یه ذره #ایمان ته دل ادمای اونجا بود و نذاشتن قرآن ها رو آتیش بزند اما #کتاب های دینی رو آتیش زدن چون پدرم بهشون گفت مال داعش هاست میخواست #چادر و #نقابمون رو هم بسوزاند....
😭تمام خونه رو بهم ریخت سوژین گفت #ازدواج میکنم کاری به اونا نداشته باش به من که #شوک وارد شده بود #احساس میکردم دارم بی هوش میشم چشام سیاهی میرفت...
خدایا #خواهرم چی داره میگه #دیوونه شده دویدم #چادر و #نقابم را آوردم که پدرم پاره کنه دست از این #ازدواج بردار ه اما خواهرم حرف حالیش نمیشد انگار سوژین نبود هرچی من میگفتم حالیش نبود...
😔هرچی #خواهش کردم کار ساز نبود دیگه سرو صدا تموم شد اما انگار #دنیا رو سرم خراب شده بود چشام خوب نمیدید خواهرم دستامو گرفت پاشو روژین الله اینبار باماست تو نگران چی هستی...
گفتم چیکار داری میکنی بخدا #قسم من میمیرم اگر تو این ازدواج رو قبول کنی... محمد قبول نمیکنه نه قبول نمیکنه اون #برادر شیری ماست...
گفت روژین آروم باش من میدونم چیکار دارم میکنم همه چی #حل میشه تو که ناامید نیستی پس خیالت راحت باشد....حرفای خواهر #تسکینی برای قلبم بود و بهش #اعتماد کردم و تونستم آروم بگیرم...
خواهرم خیلی وقت بود تصمیمی گرفته بود اما دلیل محکمی نداشت واسه رفتن خواهر بهم گفت تصمیم داره بریم #عربستان_سعودی (شهر پیامبرﷺ ) این تصمیم خواهر خیلی بیشتر شوکه ام کرد راستشو بخواین دوست داشتم برم بخاطر وضعیتمون تو خونه...
دیگه #نفس کشیدن تو خونه خیلی سخت شده بود دلم هوای تازه میخواست که نفس بکشم و آروم #زندگی کنم خواهر به کمک چند نفری تونست کارای #سفر رو انجام بده و همچنان داشت واسه خونه فیلم بازی میکرد که انگار میخواد با #محمد ازدواج کنه محمد هم خبر داشت از تصمیمون و سه تایی داشتیم واسه خانوادی خودمون فیلم بازی میکردیم....
من واقعا #نگران بودم نمیتونستم فکر کنم که خانوادم همین جوری بمیرن بدون #هدایت...تکلیف #خواهر و #برادرهای دیگه ام و پدر و مادرم چی میشه...
😔هرچی #فکر میکردم بیشتر این #سفر برایم سخت میشد ، خواهرم متوجه رفتارهام شده اما میترسید ازم بپرسه میام یا نه خودم از این #واقعیت میترسیدم که از #خواهرم دور باشم نمیتونستم بهش بگم نرو چون اون دیگه رفتنی بود و باید میرفت تا این که یه روز از بیرون اومد و گفت یه خبر خیلی خوش دارم و از تعجب شاخ در میاری از #کنجکاوی #سکته میکردم...
همش میگفتم بگو زودباش دیگه اونم گفت یکی هست میتونه شناسنامه اون ور رو برامون جور کنه نمیدونستم باید #خوشحال باشم یا #ناراحت . . . .
⭕️ #ادامه_دارد.....
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
¯\_(❤️‿❤️)_/¯
Telegram
ست قرآن و جانماز✨نـور✨
ارتباط با ما:@qurano_noori
❤2
📣📣📣 فراخوان مسابقه حفظ و مفاهیم سوره انفال در 10 هفته
🔻کانال تلگرامی «رقائق» از علاقهمندان خواهر و برادر به صورت عموم، دعوت مینماید تا در این پروژه مبارک شرکت کنند.
🔻برنامه تخصصی حفظ بهصورت هفتگی از طریق همین کانال در اختیار شما عزیزان قرار خواهد گرفت.
🔻در کنار حفظ آیات، از تفسیر انوار القرآن به صورت ثابت و همچنین از دیگر تفاسیر معتبر اهل سنت به صورت گزینشی نکاتی پیرامون مفاهیم آیات قرار خواهیم داد.
🔻برای مفردات و ترجمه روان آیات نیز از تفسیر نورِ خرمدل و مفردات ابوالفضل بهرام پور بهره خواهیم برد ان شاء الله.
🔻آغاز پروژه حفظ از روز شنبه؛ 31 شهریور 1403 خواهد بود.
🔻در اواخر آذرماه، مسابقهای را جهت ارزیابی حفظ و مفاهیم سوره به صورت آنلاین برگزار خواهیم کرد و به نفرات برتر جوایزی نفیس اهدا خواهد شد ان شاء الله.
🔻 اطلاع رسانی در مورد شرایط دقیق مسابقه، بعدا از طریق همین کانال صورت خواهد گرفت.
به دوستان و عزیزان خود اطلاع دهید که ازین پروژهی مبارک جا نمانند.🌹
#مسابقه_انفال_توبه
🔻کانال تلگرامی «رقائق» از علاقهمندان خواهر و برادر به صورت عموم، دعوت مینماید تا در این پروژه مبارک شرکت کنند.
🔻برنامه تخصصی حفظ بهصورت هفتگی از طریق همین کانال در اختیار شما عزیزان قرار خواهد گرفت.
🔻در کنار حفظ آیات، از تفسیر انوار القرآن به صورت ثابت و همچنین از دیگر تفاسیر معتبر اهل سنت به صورت گزینشی نکاتی پیرامون مفاهیم آیات قرار خواهیم داد.
🔻برای مفردات و ترجمه روان آیات نیز از تفسیر نورِ خرمدل و مفردات ابوالفضل بهرام پور بهره خواهیم برد ان شاء الله.
🔻آغاز پروژه حفظ از روز شنبه؛ 31 شهریور 1403 خواهد بود.
🔻در اواخر آذرماه، مسابقهای را جهت ارزیابی حفظ و مفاهیم سوره به صورت آنلاین برگزار خواهیم کرد و به نفرات برتر جوایزی نفیس اهدا خواهد شد ان شاء الله.
🔻 اطلاع رسانی در مورد شرایط دقیق مسابقه، بعدا از طریق همین کانال صورت خواهد گرفت.
به دوستان و عزیزان خود اطلاع دهید که ازین پروژهی مبارک جا نمانند.🌹
#مسابقه_انفال_توبه
👍2❤1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌻اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
💐اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
🍃اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
🌿اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
🌺اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
🌾اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
🌷اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
🌴اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
💐اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
🍃اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
🌿اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
🌺اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
🌾اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
🌷اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
🌴اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
❤4
⭕️ #تنهایی؟👋🏼 #نه_الله_با_من_است....
🔻 #قسمت_سی_و_نهم
😔مطمئن شدم که من نمیتونم برم و تصمیم گرفتم به #خواهرم بگم #اشک امانم نمیداد واقعا برام سخت بود همچین تصمیمی اما مجبور بودم اول بخاطر #الله دوم بخاطر #خانوادم....
بلاخره اروم شدم به خواهرم گفتم نمیام اونم ازم #توضیح میخواست که چرا و حتی بهم گفت تو #ترسویی...
برام #مهم نبود که اون چی میگه یا چی فکر میکنه تنها چیزی که بهش فکر میکردم یه راه چاره واسه نرفتن خواهرم بود....
یه هفته بود از تصمیم خواهرم میگذشت تو اون یک هفته یادم نمیاد که شبها یه #لحظه خوابیده باشم یا کارم #گریه کردن بود یا #دعا کردن... اصلا #دردهای خودمو فراموش کردم مسئله فواد و #طلاقم از یه طرف و منو خواهرم از هم دور میشویم یه طرف...
یه شب داشتم نماز میخوندم صدای در اتاقم به صدا در اومد #خواهرم بود #عزیزترین کس زندگیم با شنیدن صدایش #قلبم بیشتر میتپید و دستام میلرزید سرم رو بلند کردم گفتم یاالله سوژینم رو ازت میخوام زندگیمو ازم نگیری نمیتونم به خودت #قسم و دوباره صدای خواهرم اومد روژین جان خوابی...
😭رفتم در رو باز کردم بدون گفتن چیزی با تمام وجودم #بغلش کردم نمیدونستم این #آخرین_شبی که خواهرم کنارمه...
میدونستم داره #تنهام میزاره نمیدونستم اینبار #امتحان انقد سخته نمیدونستم که الله اینطوری #صلاح میدونه و نمیدونستم اون شب روحم از بدنم جدا میشه و روز های #دل_تنگی های من شروع میشه....
😭فقط فکر میکردم باید تند بغلش کنم صدای #گریه های خواهرم هنوز بعضی وقتا تو گوشمه .... خواهرم گفت چرا اینطوری میکنی روژین گریه م گرفت #دیوونه منم گفتم اشکالی نداره تو منو زیاد به گریه میندازی توم یکم گریه کن...
اونم سرشو انداخت پایین و گفت منم دلم نمیخواست اینطوری بشه اما حالا که شده باید راضی باشیم به رضای الله اومدم بگم که #پشیمان نشدی نمیخوای باهام بیای #مشکل تو چیه..؟؟؟
نگذاشتم حرفاش تموم بشه بهش گفتم #خواهر تو #مجبوری بری من چی من چه جوابی دارم به #الله بدم که پدر و مادرم با #گمراهی در #جهل بمیرند....
⭕️ #ادامه_دارد.....
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
¯\_(❤️‿❤️)_/¯
🔻 #قسمت_سی_و_نهم
😔مطمئن شدم که من نمیتونم برم و تصمیم گرفتم به #خواهرم بگم #اشک امانم نمیداد واقعا برام سخت بود همچین تصمیمی اما مجبور بودم اول بخاطر #الله دوم بخاطر #خانوادم....
بلاخره اروم شدم به خواهرم گفتم نمیام اونم ازم #توضیح میخواست که چرا و حتی بهم گفت تو #ترسویی...
برام #مهم نبود که اون چی میگه یا چی فکر میکنه تنها چیزی که بهش فکر میکردم یه راه چاره واسه نرفتن خواهرم بود....
یه هفته بود از تصمیم خواهرم میگذشت تو اون یک هفته یادم نمیاد که شبها یه #لحظه خوابیده باشم یا کارم #گریه کردن بود یا #دعا کردن... اصلا #دردهای خودمو فراموش کردم مسئله فواد و #طلاقم از یه طرف و منو خواهرم از هم دور میشویم یه طرف...
یه شب داشتم نماز میخوندم صدای در اتاقم به صدا در اومد #خواهرم بود #عزیزترین کس زندگیم با شنیدن صدایش #قلبم بیشتر میتپید و دستام میلرزید سرم رو بلند کردم گفتم یاالله سوژینم رو ازت میخوام زندگیمو ازم نگیری نمیتونم به خودت #قسم و دوباره صدای خواهرم اومد روژین جان خوابی...
😭رفتم در رو باز کردم بدون گفتن چیزی با تمام وجودم #بغلش کردم نمیدونستم این #آخرین_شبی که خواهرم کنارمه...
میدونستم داره #تنهام میزاره نمیدونستم اینبار #امتحان انقد سخته نمیدونستم که الله اینطوری #صلاح میدونه و نمیدونستم اون شب روحم از بدنم جدا میشه و روز های #دل_تنگی های من شروع میشه....
😭فقط فکر میکردم باید تند بغلش کنم صدای #گریه های خواهرم هنوز بعضی وقتا تو گوشمه .... خواهرم گفت چرا اینطوری میکنی روژین گریه م گرفت #دیوونه منم گفتم اشکالی نداره تو منو زیاد به گریه میندازی توم یکم گریه کن...
اونم سرشو انداخت پایین و گفت منم دلم نمیخواست اینطوری بشه اما حالا که شده باید راضی باشیم به رضای الله اومدم بگم که #پشیمان نشدی نمیخوای باهام بیای #مشکل تو چیه..؟؟؟
نگذاشتم حرفاش تموم بشه بهش گفتم #خواهر تو #مجبوری بری من چی من چه جوابی دارم به #الله بدم که پدر و مادرم با #گمراهی در #جهل بمیرند....
⭕️ #ادامه_دارد.....
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
¯\_(❤️‿❤️)_/¯
روزتون رو منور کنید با تکرار اذکار🥰
💫سبحان اللە
💫الحمدللە
💫اللە اکبر
💫لا حول و لا قوة ٳلا بالله
💝اللهم صل علی محمد و آل محمد💝
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
💫سبحان اللە
💫الحمدللە
💫اللە اکبر
💫لا حول و لا قوة ٳلا بالله
💝اللهم صل علی محمد و آل محمد💝
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
❤2
Forwarded from ست قرآن و جانماز✨نـور✨
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ
ترجمە👇
بى ترديد ما اين قرآن را به تدريج نازل كرده ايم و قطعا نگهبان آن خواهيم بود حجر/9
لینک کانال👇
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
ترجمە👇
بى ترديد ما اين قرآن را به تدريج نازل كرده ايم و قطعا نگهبان آن خواهيم بود حجر/9
لینک کانال👇
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
❤2👍1
اگر پریشان و ناراحتی این ذکر رو بخون👇
یا حَىُّ یا قَیومُ بِرَحْمَتِک اَسْتَغیثُ اَصْلِحْ لى شَاْنى کلَّه وَلا تَکلْنى اِلى نَفْسى طَرْفَةَ عَینِ
ای زندهٔ حقیقی! ای نگهدارندهٔ تمام جهانیان! به بارگاه رحمتت فریاد میکنم، به خاطر رحمتت هر حالتِ مرا اصلاح کن و یک لحظه مرا بە حال خود وا مگذار.
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
یا حَىُّ یا قَیومُ بِرَحْمَتِک اَسْتَغیثُ اَصْلِحْ لى شَاْنى کلَّه وَلا تَکلْنى اِلى نَفْسى طَرْفَةَ عَینِ
ای زندهٔ حقیقی! ای نگهدارندهٔ تمام جهانیان! به بارگاه رحمتت فریاد میکنم، به خاطر رحمتت هر حالتِ مرا اصلاح کن و یک لحظه مرا بە حال خود وا مگذار.
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
❤2
⭕️ #تنهایی؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است....
🔻 #قسمت_چهلم
😔من بدون خواهرم #زندگیم خیلی سخت میشد نمیتونستم #حجابم رو نگه دارم نمیتونستم #ایمانم رو نگه دارم همش گول زدن خودمونه.... گفتم الان هر چند تو #مجبوری بری اما بازم درست نیست چون تو بدون #محرمی...
😔گفت #روژین تو که میدونی شرایط چه جوریه کاری ازم بر نمیاد اینجا نه تنها دیگه نمیتونیم #حجاب کنیم بلکه #عقد مامان و بابا هم #باطل میشه با ماندنم.... درسته اونا نه نمازی دارن نه چیزی دیگه ای اما باید این #عقد #باطل نشه من #میمیرم اینطوری بشه...
با #خواهرم هر چند حرف زدم اما بازم کار ساز نبود خواهر دیگه #تصمیم خودشو گرفته بود برای رفتن...
اون پیش من خوابید صبح نمازمون را با هم خواندیم ازم خواست برایش #امامت کنم ، رفتاراش واقعا معلوم بود که رفتنش نزدیک است....
اون روز با همه خیلی خوب بود با وجود رابطه های پاره خونه اما همش میخواست روزی خوبی برای همه باشه همش بابامو بوس میکرد بابامم براش #عجیب بود چرا اینطوری میکنی اما نمیدونست که اون روز آخرین روز #سوژین تو خونه ست.....😔😭
عصر بود سوژین خودشو آماده بود #نقاب منو زده بود بابام گفت کجا سوژین؟ اونم گفت محمد قرار برگرده میریم دنبالش منم تعجب کردم چون اگر برمیگشت به منم میگفت سوژین گفت روژین تو هم بیا با من بیا سر راه #شیرینی بخر منم گفتم خودتون بخرید سر درد دارم خواهرم خیلی بهم #اسرار کرد برم بلاخره راضی شدم برم ازم خواست من #رانندگی کنم تو راه خیلی نصیحتم کرد برای #ادامه راهی که پیش روم بود و در آخر کلمه ای به زبان آورد اون لحظه #آرزو میکردم کر باشم و هیچی نمیشنیدم...........
😭خواهرم بهم گفت که این لحظه های آخرین لحظه من و اون است این نگاه ها آخرین نگاه های منو اونه و #آخرین_دیدار مونه خواهرم بهم گفت که داره میره....
دستای خواهرم را مثل دیوانه ها گرفته بودم و #التماسش میکردم که نره اونم #بغلم میکرد و میگفت انقد سختش نکن اما روی من کار ساز نبود...
واقعا برام سخت بود نمیتوانستم خواهرم رو ول کنم و هر بار #آغوش کردنی #احساس میکردم دارم #میمیرم #قلبم #درد میکرد... چیزی دیگه به زبونم نمی اومد جز اینکه خواهر نرو خواهشا #نرو اما....
بلاخره خواهر #نقاب بلندش را کنار زد و #صورت مثل ماهش را دیدم و بهم گفت #الصبرالضیاء خواهرم بوسم کرد و رفت...😭نگاهش کردم تا آخرین لحظه چشامو یه لحظه نبستم با #قدمی که خواهرم برمیداشت اروم اروم #نابود میشدم چون خواهرم #روحم رو با خودش برد من دیگه یه جسم #بی_روح شدم....
⭕️ #ادامه_دارد.....
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
¯\_(❤️‿❤️)_/¯
🔻 #قسمت_چهلم
😔من بدون خواهرم #زندگیم خیلی سخت میشد نمیتونستم #حجابم رو نگه دارم نمیتونستم #ایمانم رو نگه دارم همش گول زدن خودمونه.... گفتم الان هر چند تو #مجبوری بری اما بازم درست نیست چون تو بدون #محرمی...
😔گفت #روژین تو که میدونی شرایط چه جوریه کاری ازم بر نمیاد اینجا نه تنها دیگه نمیتونیم #حجاب کنیم بلکه #عقد مامان و بابا هم #باطل میشه با ماندنم.... درسته اونا نه نمازی دارن نه چیزی دیگه ای اما باید این #عقد #باطل نشه من #میمیرم اینطوری بشه...
با #خواهرم هر چند حرف زدم اما بازم کار ساز نبود خواهر دیگه #تصمیم خودشو گرفته بود برای رفتن...
اون پیش من خوابید صبح نمازمون را با هم خواندیم ازم خواست برایش #امامت کنم ، رفتاراش واقعا معلوم بود که رفتنش نزدیک است....
اون روز با همه خیلی خوب بود با وجود رابطه های پاره خونه اما همش میخواست روزی خوبی برای همه باشه همش بابامو بوس میکرد بابامم براش #عجیب بود چرا اینطوری میکنی اما نمیدونست که اون روز آخرین روز #سوژین تو خونه ست.....😔😭
عصر بود سوژین خودشو آماده بود #نقاب منو زده بود بابام گفت کجا سوژین؟ اونم گفت محمد قرار برگرده میریم دنبالش منم تعجب کردم چون اگر برمیگشت به منم میگفت سوژین گفت روژین تو هم بیا با من بیا سر راه #شیرینی بخر منم گفتم خودتون بخرید سر درد دارم خواهرم خیلی بهم #اسرار کرد برم بلاخره راضی شدم برم ازم خواست من #رانندگی کنم تو راه خیلی نصیحتم کرد برای #ادامه راهی که پیش روم بود و در آخر کلمه ای به زبان آورد اون لحظه #آرزو میکردم کر باشم و هیچی نمیشنیدم...........
😭خواهرم بهم گفت که این لحظه های آخرین لحظه من و اون است این نگاه ها آخرین نگاه های منو اونه و #آخرین_دیدار مونه خواهرم بهم گفت که داره میره....
دستای خواهرم را مثل دیوانه ها گرفته بودم و #التماسش میکردم که نره اونم #بغلم میکرد و میگفت انقد سختش نکن اما روی من کار ساز نبود...
واقعا برام سخت بود نمیتوانستم خواهرم رو ول کنم و هر بار #آغوش کردنی #احساس میکردم دارم #میمیرم #قلبم #درد میکرد... چیزی دیگه به زبونم نمی اومد جز اینکه خواهر نرو خواهشا #نرو اما....
بلاخره خواهر #نقاب بلندش را کنار زد و #صورت مثل ماهش را دیدم و بهم گفت #الصبرالضیاء خواهرم بوسم کرد و رفت...😭نگاهش کردم تا آخرین لحظه چشامو یه لحظه نبستم با #قدمی که خواهرم برمیداشت اروم اروم #نابود میشدم چون خواهرم #روحم رو با خودش برد من دیگه یه جسم #بی_روح شدم....
⭕️ #ادامه_دارد.....
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
¯\_(❤️‿❤️)_/¯
Telegram
ست قرآن و جانماز✨نـور✨
ارتباط با ما:@qurano_noori
😢2👍1💔1