ست قرآن و جانماز یاسی😍
هدیەای خاص و معنوی بە عزیزانتان👌
🌺طرح و کعبە و اسم
🌺جنس پارچە:مازراتی
🌺همراە با حک اسم 👌
جهت اطلاع از قیمت و ثبت سفارش👇
@qurano_kitabi
لینک دعوت👇
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
هدیەای خاص و معنوی بە عزیزانتان👌
🌺طرح و کعبە و اسم
🌺جنس پارچە:مازراتی
🌺همراە با حک اسم 👌
جهت اطلاع از قیمت و ثبت سفارش👇
@qurano_kitabi
لینک دعوت👇
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
❤1🥰1
کارای جدیدمون رسید🥰
ست روسری و ساعت و دستبند
بە تعداد محدود
اطلاع از قیمت و ثبت سفارش👇
@qurano_kitabi
لینک دعوت👇
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
ست روسری و ساعت و دستبند
بە تعداد محدود
اطلاع از قیمت و ثبت سفارش👇
@qurano_kitabi
لینک دعوت👇
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
😍3❤2
📋 #هــر_روز_یـڪ_آیـه_ڪوتاه
❤️ اللهﷻ:
🌸 هرگز معبود دیگری را با الله مخوان ؛ که بی یاور و تنها خواهی نشست.
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
❤️ اللهﷻ:
🌸 هرگز معبود دیگری را با الله مخوان ؛ که بی یاور و تنها خواهی نشست.
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
❤3
⭕️ #تنهایی؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است...
🔻 #قسمت_سی_پنجم
✍🏼به سوژین زنگ زدم گوشی رو قطع کرد دوباره بهش زنگ زدم گفت عکس بگیر فقط عکس بگیر به روی خودت نیار نمیتونست بخاطر پدرم و اطرافیان حرف بزند منم حالم خیلی داغون بود گوشی را قطع کرد پیام فرستاد که خواهر تو مسلمانی و صبوری نذار چیزی بفهمه عادی رفتار کن قسمت میدم خواهر نذار بویی ببره نمیدونست انقدر گریه کردم چشام قرمز قرمز شده بود نمیدونست قلب خواهرش دیگه نمیتپد نمیدونست که دست من نبود گریه هام ول کنم نبودن نمیدونست که من شکستم....💔
فواد بازم اومد در را زد روژین خانم حاضر نشدید؟ از کی تا حالا انقد وقت واسه لباس پوشیدن تلف کردی؟
😣دلم میخواست برم خفه ش کنم دلم میخواست اون لحظه بمیره گفتم آقا فواد شما ماشین رو روشن و گرم کنید من میام پایین همش سعی میکردم قوی باشم اما خیلی سخت بود خیلی بلاخره نقابمو زدم عکس اون کارت را گرفتم و گذاشتم تو کتش همش میگفتم یاالله کمکم کن یاالله...
واقعا سخت بود بعد دیدن اون چیزا خودتو به بیخیالی بزنی رفتم پایین کتش را نبردم... گفت چرا کتمو نیاوردی؟ گفتم کتت کجا بود برم بیارم گفت اتاق خودت بود؟ یه جورای فکر کنم شک کرده بود عمدا کتش را نبردم که نداند چیزی فهمیدم و کتش رو آوردم و سوار ماشین شدیم...
هر چی باهام حرف زد هر چند میخواستم باهاش حرف بزنم نمیتونستم... یعنی یه کلمه باهاش حرف میزدم میفهمید اون روز تو مدرسه نمیدونستم زنده ام یا مرده انقدم اشک ریخته بودم دیگه اشکی واسه ریختن نداشتم چشام و سرم واقعا درد میکردن همش از خدا میپرسم راضیم اما چرا خدایا خودت میدونی و همیشه دعام این بود سر راهم امتحانی نیار که توانش و نداشته باشم واقعا سخت یا_الله کمکم کن....
از نزدیک شدن به اومدن آقا فواد داشت حالم بدتر میشد دلم خیلی درد میکرد ازش متنفر شده بودم دلم میخواست و آگه میتونستم حتما....
آقا فواد تبدیل شد به دشمن خالقم... با تمام وجودم ازش متنفر بودم...
برای دو هزار ارزش نداشت و نداره چون خودشو فروخته بود از چیزای دست دوم بیزار بودم بخصوص کسی الله رو ازدست داده بود...
😔فقط این برام جای سوال بود چرا سر راه من...؟
وقتی سوار ماشین شدم برام گل آورده بود اون لحظه از هر چی لحظه گل بیزار بودم بعد بهم گفت روژین جان میخوام یه خبر بد بهت بدم فلانی رو گرفتن سریع به چشاش نگاه کردم اصلا توش ناراحتی نبود بیشتر ازش متنفر شدم....
رفتیم به شهرشون و برگشتیم تصمیم گرفتم هرچه زودتر ازش طلاق بگیرم....
⭕️ ادامه_دارد.......
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
¯\_(❤️‿❤️)_/¯
🔻 #قسمت_سی_پنجم
✍🏼به سوژین زنگ زدم گوشی رو قطع کرد دوباره بهش زنگ زدم گفت عکس بگیر فقط عکس بگیر به روی خودت نیار نمیتونست بخاطر پدرم و اطرافیان حرف بزند منم حالم خیلی داغون بود گوشی را قطع کرد پیام فرستاد که خواهر تو مسلمانی و صبوری نذار چیزی بفهمه عادی رفتار کن قسمت میدم خواهر نذار بویی ببره نمیدونست انقدر گریه کردم چشام قرمز قرمز شده بود نمیدونست قلب خواهرش دیگه نمیتپد نمیدونست که دست من نبود گریه هام ول کنم نبودن نمیدونست که من شکستم....💔
فواد بازم اومد در را زد روژین خانم حاضر نشدید؟ از کی تا حالا انقد وقت واسه لباس پوشیدن تلف کردی؟
😣دلم میخواست برم خفه ش کنم دلم میخواست اون لحظه بمیره گفتم آقا فواد شما ماشین رو روشن و گرم کنید من میام پایین همش سعی میکردم قوی باشم اما خیلی سخت بود خیلی بلاخره نقابمو زدم عکس اون کارت را گرفتم و گذاشتم تو کتش همش میگفتم یاالله کمکم کن یاالله...
واقعا سخت بود بعد دیدن اون چیزا خودتو به بیخیالی بزنی رفتم پایین کتش را نبردم... گفت چرا کتمو نیاوردی؟ گفتم کتت کجا بود برم بیارم گفت اتاق خودت بود؟ یه جورای فکر کنم شک کرده بود عمدا کتش را نبردم که نداند چیزی فهمیدم و کتش رو آوردم و سوار ماشین شدیم...
هر چی باهام حرف زد هر چند میخواستم باهاش حرف بزنم نمیتونستم... یعنی یه کلمه باهاش حرف میزدم میفهمید اون روز تو مدرسه نمیدونستم زنده ام یا مرده انقدم اشک ریخته بودم دیگه اشکی واسه ریختن نداشتم چشام و سرم واقعا درد میکردن همش از خدا میپرسم راضیم اما چرا خدایا خودت میدونی و همیشه دعام این بود سر راهم امتحانی نیار که توانش و نداشته باشم واقعا سخت یا_الله کمکم کن....
از نزدیک شدن به اومدن آقا فواد داشت حالم بدتر میشد دلم خیلی درد میکرد ازش متنفر شده بودم دلم میخواست و آگه میتونستم حتما....
آقا فواد تبدیل شد به دشمن خالقم... با تمام وجودم ازش متنفر بودم...
برای دو هزار ارزش نداشت و نداره چون خودشو فروخته بود از چیزای دست دوم بیزار بودم بخصوص کسی الله رو ازدست داده بود...
😔فقط این برام جای سوال بود چرا سر راه من...؟
وقتی سوار ماشین شدم برام گل آورده بود اون لحظه از هر چی لحظه گل بیزار بودم بعد بهم گفت روژین جان میخوام یه خبر بد بهت بدم فلانی رو گرفتن سریع به چشاش نگاه کردم اصلا توش ناراحتی نبود بیشتر ازش متنفر شدم....
رفتیم به شهرشون و برگشتیم تصمیم گرفتم هرچه زودتر ازش طلاق بگیرم....
⭕️ ادامه_دارد.......
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
¯\_(❤️‿❤️)_/¯
Telegram
ست قرآن و جانماز✨نـور✨
ارتباط با ما:@qurano_noori
👍2❤1
📜 #هــر_روز_یـڪ_حـدیث_ڪوتاه
❤️ #رسولاللهﷺ:
🌟مومن با اخلاق نیکوی خود به درجه فرد روزهدار و شبزندهدار دست مییابد.
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
❤️ #رسولاللهﷺ:
🌟مومن با اخلاق نیکوی خود به درجه فرد روزهدار و شبزندهدار دست مییابد.
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
❤3
📜 #هــر_روز_یـڪ_حـدیث_ڪوتاه
❤️ #رسول_اللهﷺ:
⭐️ هر کس توانایی #نفع_رسانی به برادرش را دارد این کار را انجام دهد.
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
❤️ #رسول_اللهﷺ:
⭐️ هر کس توانایی #نفع_رسانی به برادرش را دارد این کار را انجام دهد.
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
❤2
📋 #هــر_روز_یـڪ_آیـه_ڪوتاه
❤️ #اللهﷻ:
⭐️پروردگارا...!
کسی را که تو به #آتش (دوزخ) درآوردی، یقینا او را #خوار و #رسوا کرده ای، و برای یستمکاران یاورانی نیست...😔
🖌https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
❤️ #اللهﷻ:
⭐️پروردگارا...!
کسی را که تو به #آتش (دوزخ) درآوردی، یقینا او را #خوار و #رسوا کرده ای، و برای یستمکاران یاورانی نیست...😔
🖌https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
❤3
⭕️ #تنهایی؟👋🏼 #نه_الله_با_من_است...
🔻 #قسمت_سی_و_ششم
✍🏼 هر لحظه که میگذشت بیشتر #ناراحت میشدم نمیخواستم بوی ببره از قضیه و با #فیلم بازی کردن و #مهربون بودن های الکی حالم خیلی #داغون تر میشد...
اما بازم به لطف #الله نا امید نشدم از یه طرفم بخاطر نقابمون خیلی میترسیدم چون تا حالا فواد پشتیبانمون بود و خواهرم خیلی #نگران بود و خیلی ناراحت من یه جوری باید پیش اونم وانمود میکردم که خیلی ناراحتم نیستم... و میتونم از پسش بر بیام هیچ کاری هم از دستم ساخته نبود بجز اینکه #ناامید نشوم...
همچنان امیدم به #الله بود و فکر میکردم اگر الله منو از #گمراهی و #جاهلی نجات داده از اینم نجاتم میده
از یه طرفم رفتارش بامن انقدر خوب بود که نمیتونستم ازش #ایراد بگیرم یا باهاش #دعوایی چیزی صورت بگیره که دلیلی خوبی برای #طلاق باشه خیلی مواظب #رفتار و کردارش بود...
منم نمیدونستم چیکار کنم تا اینکه تصمیم گرفتم که الکی #بهانه تراشی کنم و موفقم شدم بعد یه ماه #الحمدلله کلا رابطه ی تلفنی مو باهاش قطع کنم و به خانوادم گفتم میخوام که ازش #طلاق بگیرم و از اون لحظه #زندگی رو برای منو خواهر #جهنم کردن...
😔پدرم از همه بدتر بود یه دعوای حسابی کردیم واقعا #انتظار داشتم که اینطوری بشه...
آخر شب بود یه نیم ساعتی بود جرو بحث مون تموم شده بود چراغ ها خاموش شده بود طبقه پایین صدای بابام می اومد با مامانم....
اینبارم فضولی و کنجکاوی به لطف الله خیلی بهم #کمک کرد رفتم پایین با شنیدن حرفای پدرو مادرم دستا و پاهام سست شده بود...
💔یا الله چی دارم میشنوم واقعا هیچ وقت فکر نمیکردم... #زندگی من چرا خدایا دیگه #توان ندارم به خودت #قسم...
😭فهمیدم که #ازدواج من همش یه #نقشه و بازی بود... بازی پدر و مادرم با من...
😞اونا از موضوع فواد خبر داشتن #سبحان_الله پدر و مادر خودم...
حالا فهمیدم که چرا قبول کردن با یه #مسلمان #ازدواج کنم اونم موحد حالا فهمیدم تمام چیزایی که من خواستم واسه #ازدواج پدرم قبول کرد نمیتونستم برم بالا همش میگفتم چقدر من بچه بودم چطور #فریب خوردم من #ضعیف بودم بخاطر همین واسه من پیش اومده...
چرا #جرئت نکردن واسه سوژین... بعد چند دقیقه به خودم اومد #استغفرالله #استغفرالله من دارم چی میگم خدایا الحمدلله من راضیم هیچ چیزت بی #حکمت نیست... خدایا فدایت بشم الحمدلله که واسه من بود واسه خواهرم نبود #تحمل سختی خواهرم رو نداشتم خدایا ممنونم ازت....
⭕️ ادامه_دارد.......
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
¯\_(❤️‿❤️)_/¯
🔻 #قسمت_سی_و_ششم
✍🏼 هر لحظه که میگذشت بیشتر #ناراحت میشدم نمیخواستم بوی ببره از قضیه و با #فیلم بازی کردن و #مهربون بودن های الکی حالم خیلی #داغون تر میشد...
اما بازم به لطف #الله نا امید نشدم از یه طرفم بخاطر نقابمون خیلی میترسیدم چون تا حالا فواد پشتیبانمون بود و خواهرم خیلی #نگران بود و خیلی ناراحت من یه جوری باید پیش اونم وانمود میکردم که خیلی ناراحتم نیستم... و میتونم از پسش بر بیام هیچ کاری هم از دستم ساخته نبود بجز اینکه #ناامید نشوم...
همچنان امیدم به #الله بود و فکر میکردم اگر الله منو از #گمراهی و #جاهلی نجات داده از اینم نجاتم میده
از یه طرفم رفتارش بامن انقدر خوب بود که نمیتونستم ازش #ایراد بگیرم یا باهاش #دعوایی چیزی صورت بگیره که دلیلی خوبی برای #طلاق باشه خیلی مواظب #رفتار و کردارش بود...
منم نمیدونستم چیکار کنم تا اینکه تصمیم گرفتم که الکی #بهانه تراشی کنم و موفقم شدم بعد یه ماه #الحمدلله کلا رابطه ی تلفنی مو باهاش قطع کنم و به خانوادم گفتم میخوام که ازش #طلاق بگیرم و از اون لحظه #زندگی رو برای منو خواهر #جهنم کردن...
😔پدرم از همه بدتر بود یه دعوای حسابی کردیم واقعا #انتظار داشتم که اینطوری بشه...
آخر شب بود یه نیم ساعتی بود جرو بحث مون تموم شده بود چراغ ها خاموش شده بود طبقه پایین صدای بابام می اومد با مامانم....
اینبارم فضولی و کنجکاوی به لطف الله خیلی بهم #کمک کرد رفتم پایین با شنیدن حرفای پدرو مادرم دستا و پاهام سست شده بود...
💔یا الله چی دارم میشنوم واقعا هیچ وقت فکر نمیکردم... #زندگی من چرا خدایا دیگه #توان ندارم به خودت #قسم...
😭فهمیدم که #ازدواج من همش یه #نقشه و بازی بود... بازی پدر و مادرم با من...
😞اونا از موضوع فواد خبر داشتن #سبحان_الله پدر و مادر خودم...
حالا فهمیدم که چرا قبول کردن با یه #مسلمان #ازدواج کنم اونم موحد حالا فهمیدم تمام چیزایی که من خواستم واسه #ازدواج پدرم قبول کرد نمیتونستم برم بالا همش میگفتم چقدر من بچه بودم چطور #فریب خوردم من #ضعیف بودم بخاطر همین واسه من پیش اومده...
چرا #جرئت نکردن واسه سوژین... بعد چند دقیقه به خودم اومد #استغفرالله #استغفرالله من دارم چی میگم خدایا الحمدلله من راضیم هیچ چیزت بی #حکمت نیست... خدایا فدایت بشم الحمدلله که واسه من بود واسه خواهرم نبود #تحمل سختی خواهرم رو نداشتم خدایا ممنونم ازت....
⭕️ ادامه_دارد.......
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
¯\_(❤️‿❤️)_/¯
Telegram
ست قرآن و جانماز✨نـور✨
ارتباط با ما:@qurano_noori
❤3
ست قرآن و جانماز مشکی😍
هدیەای خاص و معنوی بە عزیزانتان👌
🌺طرح حاشیە سجدە و کعبە و اسم
🌺جنس پارچە:مازراتی
🌺همراە با حک اسم 👌
جهت اطلاع از قیمت و ثبت سفارش👇
@qurano_kitabi
لینک دعوت👇
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
هدیەای خاص و معنوی بە عزیزانتان👌
🌺طرح حاشیە سجدە و کعبە و اسم
🌺جنس پارچە:مازراتی
🌺همراە با حک اسم 👌
جهت اطلاع از قیمت و ثبت سفارش👇
@qurano_kitabi
لینک دعوت👇
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
❤3
📋 #هــر_روز_یـڪ_آیـه_ڪوتاه
❤️ #اللهﷻ:
⭐️ #بدی را با #نیکی دفع کن، ناگهان همان کس که بین تو و او دشمنی است گویی دوستی گرم و صمیمی است.
🖌https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
❤️ #اللهﷻ:
⭐️ #بدی را با #نیکی دفع کن، ناگهان همان کس که بین تو و او دشمنی است گویی دوستی گرم و صمیمی است.
🖌https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
👍1
📜 #هــر_روز_یـڪ_حـدیث_ڪوتاه
❤️ #رسول_اللهﷺ:
⭐️ نزد الله چیزی #گرامی_تر از #دعا نیست
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
❤️ #رسول_اللهﷺ:
⭐️ نزد الله چیزی #گرامی_تر از #دعا نیست
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
❤2