Forwarded from ست قرآن و جانماز✨نـور✨ (چُ ✨نـــــور✨)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سفارش قرآن تک در رنگهای مختلف😍
جهت اطلاع از قیمت و ثبت سفارش👇
@qurano_kitabi
لینک دعوت👇
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
جهت اطلاع از قیمت و ثبت سفارش👇
@qurano_kitabi
لینک دعوت👇
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
❤1
📋 #هــر_روز_یـڪ_آیـه_ڪوتاه
❤️ #اللهﷻ:
⭐️ و هر کسی به #خدا ایمان داشته باشد ، خداوند #دل او را (به #ثبات و #آرامش) میرساند و #راهنمایی میکند.
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
❤️ #اللهﷻ:
⭐️ و هر کسی به #خدا ایمان داشته باشد ، خداوند #دل او را (به #ثبات و #آرامش) میرساند و #راهنمایی میکند.
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
👏1
⚜ #تنهایی؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است...
🔻 #قسمت_بیست_و_پنجم
✍🏼میخواستم کمکش کنم اون واقعا #محمد شده بود بخاطر #جدایی از #سوژین ...
اما سوژین به کلی #فراموش کرده بود و همیشه میگفت من مطمئنم که میتونی کمکش کنی اگر اونم نعمتی مثل #قرآن داشت الان اینطوری نبود حال و وضعش...
😔شب و روز صدای ساز #شیطان رو گرفته هر کسی هم میبود #افسردگی میگرفت...
اینبار سعی کردم بیشتر مواظب رفتار و #اخلاق و برخوردم باشم چون دیگه نمیخواستم بخاطر #اشتباهات من #اسلام رو سرزنش کنه هر وقت میرفتم اول از همه قرآن میگرفتم مواظب نکته به نکته #حرفام و #رفتارام بودم و رفتارای اونم زیر نظرم بود هر وقت من میرفتم اون #موسیقی نمیگرفت...
حالش کلا عوض شده بود اگر یه روز نمیرفتم بهم #زنگ میزد جوری شده بود که اگر یه نیم ساعتی دیر میکردم میگفت چرا دیر اومدی؟ برام خوشایند بود #امید داشتم که #مسلمان خواهد شد...
چطوری و چگونه نمیدونستم چطوری چون هنوز خودم یه سال نبود #مسلمان شده بودم اما بازم #امیدوارم بودم همیشه #دعا میکردم امیدم بیشتر و بیشتر میشد....
روزا میگذشت #رمضان نزدیک میشد و با اومدن اولین روز رمضان میشد یک سال که من #مسلمان شده بودم و الحمدالله تونسته بودم در مورد #دین با محمد سر صحبت رو باز کنم اما خیلی نه اما بازم جای شکر بود فهمیده بود که هدفم چیه میخواست ازم فاصله بگیر اما نمیتونست چون #الله_با_من_بود
خواهرم الحمدالله شروع به #حفظ قرآن کرده بود اونم خودش یه #نیروی بزرگ بود برام هر چند دیگه اون سوژین و روژین سابق تو #خانواده و طایفه نبودیم اما به خیال خودمون خیلی #باعزت تر و #عاقل تر بودیم...
اینم از نعمت #اسلام بود #عقیده و باورمون را قبول نداشتن اما اگر حرف حرف خوب میشد اسم دو تا خواهرای دوقلو بود و دیگه کمتر #دعوا بود توخونه، اگر هم #دعوا میشد سر رفتن به #کلاس دینی و رفت و آمد #خواهران دینی با ما بود اما دیگه #عادی شده بود....
دیگه برایمان #سخت نبود منتظر و آماده بیشتر از ایناها بودیم من بجز همه اینا دنبال #هدایت #برادرم محمد بودم و الحمدالله با اومدن #رمضان کارم واقعا راحت شد و ....
⭕️ #ادامه_دارد.....
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
¯\_(❤️‿❤️)_/¯
🔻 #قسمت_بیست_و_پنجم
✍🏼میخواستم کمکش کنم اون واقعا #محمد شده بود بخاطر #جدایی از #سوژین ...
اما سوژین به کلی #فراموش کرده بود و همیشه میگفت من مطمئنم که میتونی کمکش کنی اگر اونم نعمتی مثل #قرآن داشت الان اینطوری نبود حال و وضعش...
😔شب و روز صدای ساز #شیطان رو گرفته هر کسی هم میبود #افسردگی میگرفت...
اینبار سعی کردم بیشتر مواظب رفتار و #اخلاق و برخوردم باشم چون دیگه نمیخواستم بخاطر #اشتباهات من #اسلام رو سرزنش کنه هر وقت میرفتم اول از همه قرآن میگرفتم مواظب نکته به نکته #حرفام و #رفتارام بودم و رفتارای اونم زیر نظرم بود هر وقت من میرفتم اون #موسیقی نمیگرفت...
حالش کلا عوض شده بود اگر یه روز نمیرفتم بهم #زنگ میزد جوری شده بود که اگر یه نیم ساعتی دیر میکردم میگفت چرا دیر اومدی؟ برام خوشایند بود #امید داشتم که #مسلمان خواهد شد...
چطوری و چگونه نمیدونستم چطوری چون هنوز خودم یه سال نبود #مسلمان شده بودم اما بازم #امیدوارم بودم همیشه #دعا میکردم امیدم بیشتر و بیشتر میشد....
روزا میگذشت #رمضان نزدیک میشد و با اومدن اولین روز رمضان میشد یک سال که من #مسلمان شده بودم و الحمدالله تونسته بودم در مورد #دین با محمد سر صحبت رو باز کنم اما خیلی نه اما بازم جای شکر بود فهمیده بود که هدفم چیه میخواست ازم فاصله بگیر اما نمیتونست چون #الله_با_من_بود
خواهرم الحمدالله شروع به #حفظ قرآن کرده بود اونم خودش یه #نیروی بزرگ بود برام هر چند دیگه اون سوژین و روژین سابق تو #خانواده و طایفه نبودیم اما به خیال خودمون خیلی #باعزت تر و #عاقل تر بودیم...
اینم از نعمت #اسلام بود #عقیده و باورمون را قبول نداشتن اما اگر حرف حرف خوب میشد اسم دو تا خواهرای دوقلو بود و دیگه کمتر #دعوا بود توخونه، اگر هم #دعوا میشد سر رفتن به #کلاس دینی و رفت و آمد #خواهران دینی با ما بود اما دیگه #عادی شده بود....
دیگه برایمان #سخت نبود منتظر و آماده بیشتر از ایناها بودیم من بجز همه اینا دنبال #هدایت #برادرم محمد بودم و الحمدالله با اومدن #رمضان کارم واقعا راحت شد و ....
⭕️ #ادامه_دارد.....
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
¯\_(❤️‿❤️)_/¯
Telegram
ست قرآن و جانماز✨نـور✨
ارتباط با ما:@qurano_noori
👍1
📋 #هــر_روز_یـڪ_آیـه_ڪوتاه
❤️ #اللهﷻ:
⭐️الله کسی است که برای شما گوش و چشم و عقل آفریده است اما کمتر شکر و سپاس را به جای میآورید.
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
❤️ #اللهﷻ:
⭐️الله کسی است که برای شما گوش و چشم و عقل آفریده است اما کمتر شکر و سپاس را به جای میآورید.
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
❤1👏1
⚜ #تنهایی؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است...
🔻 #قسمت_بیست_و_ششم
✍🏼بلاخره توانستم محمد را از چهار دیواری خانه بیرونش بیارم... #مسجد رو بهش نشون دادم انقد از دیدن مسجد #تعجب کرده بود انگار اولین بار مسجد رو دیده...
این دفعه بیشتر باهاش #صحبت میکردم #برادرم رو کلا قانع کرده بودم.
#محمد کسی نبود بترسه از کسی یا #تعصب و یا چیزی دیگری تو دلش نبود خیلی #خواستار_حق بود فقط میگفت از خودم مطمئن نیستم #مسلمان خوبی باشم من همه حرفای تو رو قبول دارم اما از خودم مطمئن نیستم...
26 روز از #رمضان گذشت محمد خیلی #مریض بود رفتم پیشش خیلی سردش بود اون موقع هوا گرم بود اما با این حال سردش بود خیلی #نگران بودم دستم روی سرش گذاشتم شروع کردم به #قرآن خواندن اونم با چشای بسته خوب یادمه سوره مومنون بود طبق معمول کل حواسم رو #قرآن بود چند آیه م مونده که گیر کردم.....
یه دفعه #حس کردم دستام خیس خیسه چشامو باز کردم محمد کل بدنش پر عرق بود داشت تو تب میسوخت... سبحان الله محمد چت شده #برادر ؟ چند باری صداش کردم چشاشو باز کرد و گفت کلمات.... کلمات خیلی #سنگین بود... روژین قرآن خواندن تو اینجوری یا همه اینجورین؟ این قرآن اسلامته سرمو انداختم پایین گفتم محمد #توهین نکن قبول نمیکنم....
دستم رو سرش برداشتم گفت این توهین نیست من به #قرآن اسلام #ایمان میآورم من #علاقمند قرآنت شدم چشام نمیدید بخاطر #اشکام فقط میگفتم #الله_اکبر #الله_اکبر الله #اکبر_و_الحمدالله مثل دیوانه ها یا میخندیدم یا #گریه میکردم دستای #برادرم رو بوسیدم و بهش #تبریک گفتم دوباره الله تعالی این #فضل رو بهم بخشید و شاهد #شهادتین برادر عزیزم #محمد جانم شدم....
😭 الحمدالله علی کل حال الحمدالله علی کل حال تنها برادر دنیام بلکه برادر #قیامتم هم شد....
اون موقه به محمد گفتم میدونی دین #اسلام بهترین چیزی بهم یاد داده چیه لبخندی زد و گفت چیه خواهر دینی...؟
☺️گفتم اینکه هیچ وقت ناامید نشی منو خیلی از خونه ت بیرون کردی بهم بد و بیراه گفتی بهم #توهین کردی #اسلامم رو زیر سوال بردی اما من #ناامید نشدم....
☝️🏼️چون #ایمان داشتم این روز را خواهم دید چون بی وقفه برایت #دعا کردم ؛ اشکای محمد اجازه حرف زدن بهش نمیداد فقط گفت دوبار برام قرآن بخوان.....
⭕️ #ادامه_دارد.....
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
¯\_(❤️‿❤️)_/¯
🔻 #قسمت_بیست_و_ششم
✍🏼بلاخره توانستم محمد را از چهار دیواری خانه بیرونش بیارم... #مسجد رو بهش نشون دادم انقد از دیدن مسجد #تعجب کرده بود انگار اولین بار مسجد رو دیده...
این دفعه بیشتر باهاش #صحبت میکردم #برادرم رو کلا قانع کرده بودم.
#محمد کسی نبود بترسه از کسی یا #تعصب و یا چیزی دیگری تو دلش نبود خیلی #خواستار_حق بود فقط میگفت از خودم مطمئن نیستم #مسلمان خوبی باشم من همه حرفای تو رو قبول دارم اما از خودم مطمئن نیستم...
26 روز از #رمضان گذشت محمد خیلی #مریض بود رفتم پیشش خیلی سردش بود اون موقع هوا گرم بود اما با این حال سردش بود خیلی #نگران بودم دستم روی سرش گذاشتم شروع کردم به #قرآن خواندن اونم با چشای بسته خوب یادمه سوره مومنون بود طبق معمول کل حواسم رو #قرآن بود چند آیه م مونده که گیر کردم.....
یه دفعه #حس کردم دستام خیس خیسه چشامو باز کردم محمد کل بدنش پر عرق بود داشت تو تب میسوخت... سبحان الله محمد چت شده #برادر ؟ چند باری صداش کردم چشاشو باز کرد و گفت کلمات.... کلمات خیلی #سنگین بود... روژین قرآن خواندن تو اینجوری یا همه اینجورین؟ این قرآن اسلامته سرمو انداختم پایین گفتم محمد #توهین نکن قبول نمیکنم....
دستم رو سرش برداشتم گفت این توهین نیست من به #قرآن اسلام #ایمان میآورم من #علاقمند قرآنت شدم چشام نمیدید بخاطر #اشکام فقط میگفتم #الله_اکبر #الله_اکبر الله #اکبر_و_الحمدالله مثل دیوانه ها یا میخندیدم یا #گریه میکردم دستای #برادرم رو بوسیدم و بهش #تبریک گفتم دوباره الله تعالی این #فضل رو بهم بخشید و شاهد #شهادتین برادر عزیزم #محمد جانم شدم....
😭 الحمدالله علی کل حال الحمدالله علی کل حال تنها برادر دنیام بلکه برادر #قیامتم هم شد....
اون موقه به محمد گفتم میدونی دین #اسلام بهترین چیزی بهم یاد داده چیه لبخندی زد و گفت چیه خواهر دینی...؟
☺️گفتم اینکه هیچ وقت ناامید نشی منو خیلی از خونه ت بیرون کردی بهم بد و بیراه گفتی بهم #توهین کردی #اسلامم رو زیر سوال بردی اما من #ناامید نشدم....
☝️🏼️چون #ایمان داشتم این روز را خواهم دید چون بی وقفه برایت #دعا کردم ؛ اشکای محمد اجازه حرف زدن بهش نمیداد فقط گفت دوبار برام قرآن بخوان.....
⭕️ #ادامه_دارد.....
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
¯\_(❤️‿❤️)_/¯
Telegram
ست قرآن و جانماز✨نـور✨
ارتباط با ما:@qurano_noori
❤2👍1
جانماز تک سرمەای😍
🌺طرح حاشیە سجدە و کعبە
🌺جنس پارچە:مازراتی
🌺همراە با حک اسم 👌
جهت اطلاع از قیمت و ثبت سفارش👇
@qurano_kitabi
لینک دعوت👇
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
🌺طرح حاشیە سجدە و کعبە
🌺جنس پارچە:مازراتی
🌺همراە با حک اسم 👌
جهت اطلاع از قیمت و ثبت سفارش👇
@qurano_kitabi
لینک دعوت👇
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
❤1👏1
.
👌خوشا به حال آنهایی که زیاد بر رهبر و پیشوای خویش❤️ حضرت محمدﷺ
صلوات میفرستند.
🤲 اللّهُمّ صَلّ عَلَی سیدنا مُحَمَّد
وعلی آله و صحبه وسَلّم❤️
برادران و خواهران ایمانی صلوات فراموش نشود
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
👌خوشا به حال آنهایی که زیاد بر رهبر و پیشوای خویش❤️ حضرت محمدﷺ
صلوات میفرستند.
🤲 اللّهُمّ صَلّ عَلَی سیدنا مُحَمَّد
وعلی آله و صحبه وسَلّم❤️
برادران و خواهران ایمانی صلوات فراموش نشود
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
Telegram
ست قرآن و جانماز✨نـور✨
ارتباط با ما:@qurano_noori
❤1
🌻اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
💐اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
🍃اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
🌿اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
🌺اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
🌾اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
🌷اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
🌴اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
💐اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
🍃اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
🌿اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
🌺اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
🌾اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
🌷اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
🌴اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ
❤2
⭕️ #تنهایی؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است...
🔻 #قسمت_بیست_و_هفتم
✍🏼با گذشتن زمان #رابطه های #پاره شده داشت بهم میچسپید اول که منو محمد دوم سوژین و محمد و الحمدالله....
ما دو تا و خواهر و برادر در تلاش برای خوب شدن #رابطه #خانواده مون بودیم با #مسلمان شدن #محمد خیلی چیزا عوض شد...
دیگه هیچ کسی نمیتونست بهمون گیر بده بلکه دیگه جوری شده بود که انگار کل #زندگی مون اینطوری بودیم
#پدر و #مادر مون باهامون حرف میزدن #محبت میکردن سر سفره بودیم باهم میخندیدم باهم #شوخی میکردیم....
☝️🏼️اما هیچ کدومون مثل سابق نشدیم دلیلشم #باور و #عقیده هامون بودن که #عرض تا #آسمان باهم فرق داشت...
😔نمیدونم اونا رو چقدر #اذیت میکرد اما #وجود منو #خورد میکرد و میشکست...
منو و خواهرم شروع کردیم به خوندن درس دینی همچنان هم حفظم میکردیم و از اون طرف #معلم برادرمم شده بودم....
😭سبحان الله فدای الله بشم جوری شد اون به روزی برسه من شاگردی شو بکنم
شلوار کوتاهش ریش قشنگش چهره ی مسلمانیش....
😊سر #کلاس #درس واقعا لذت بخش بود واقعا اون لحظه ها چیز دیگه ای از #الله نمیخواستم
تا اینکه یه روز مهناز بهم زنگ زد و واسه شام دعوتمون کرد وقتی رفتیم خونشون چند #خواهر و #برادر دیگر هم اونجا بودن وقتی رفتم خیلی #خوشحال بودم ولی اونجا خیلی دلم #تنگ شده بود دلیلشم #چهره مهناز و فرشته بود (من یه عادتی دارم زود میفهمم کسی چیزی رو ازم قایم میکنه یا ناراحته) چهرشون هر دوتاش بود بلاخره #طاقت نیاوردم و گفتم به فرشته گفتم چیزی که نشده احساس میکنم شما دوتا ناراحتید مهناز با برادرت که #دعوا نکردی ؟ گفت نه عزیزم چه دعوایی خودت نمیشناسی اصلا برادرم اهل دعوا نیست...
خیالیم از این بابت راحت شد اما بازم #نگران بودم....
😔اون شب واقعا شب خوب نبودی نگاه های مهناز اذیتم میکرد هر وقت کار بدی میکردم #نگاه های خواهرم اینطوری بود فقط میکردم چه کار #بدی کردم که خواهرم اینجوریه.........
⭕️ #ادامه_دارد.....
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
¯\_(❤️‿❤️)_/¯
🔻 #قسمت_بیست_و_هفتم
✍🏼با گذشتن زمان #رابطه های #پاره شده داشت بهم میچسپید اول که منو محمد دوم سوژین و محمد و الحمدالله....
ما دو تا و خواهر و برادر در تلاش برای خوب شدن #رابطه #خانواده مون بودیم با #مسلمان شدن #محمد خیلی چیزا عوض شد...
دیگه هیچ کسی نمیتونست بهمون گیر بده بلکه دیگه جوری شده بود که انگار کل #زندگی مون اینطوری بودیم
#پدر و #مادر مون باهامون حرف میزدن #محبت میکردن سر سفره بودیم باهم میخندیدم باهم #شوخی میکردیم....
☝️🏼️اما هیچ کدومون مثل سابق نشدیم دلیلشم #باور و #عقیده هامون بودن که #عرض تا #آسمان باهم فرق داشت...
😔نمیدونم اونا رو چقدر #اذیت میکرد اما #وجود منو #خورد میکرد و میشکست...
منو و خواهرم شروع کردیم به خوندن درس دینی همچنان هم حفظم میکردیم و از اون طرف #معلم برادرمم شده بودم....
😭سبحان الله فدای الله بشم جوری شد اون به روزی برسه من شاگردی شو بکنم
شلوار کوتاهش ریش قشنگش چهره ی مسلمانیش....
😊سر #کلاس #درس واقعا لذت بخش بود واقعا اون لحظه ها چیز دیگه ای از #الله نمیخواستم
تا اینکه یه روز مهناز بهم زنگ زد و واسه شام دعوتمون کرد وقتی رفتیم خونشون چند #خواهر و #برادر دیگر هم اونجا بودن وقتی رفتم خیلی #خوشحال بودم ولی اونجا خیلی دلم #تنگ شده بود دلیلشم #چهره مهناز و فرشته بود (من یه عادتی دارم زود میفهمم کسی چیزی رو ازم قایم میکنه یا ناراحته) چهرشون هر دوتاش بود بلاخره #طاقت نیاوردم و گفتم به فرشته گفتم چیزی که نشده احساس میکنم شما دوتا ناراحتید مهناز با برادرت که #دعوا نکردی ؟ گفت نه عزیزم چه دعوایی خودت نمیشناسی اصلا برادرم اهل دعوا نیست...
خیالیم از این بابت راحت شد اما بازم #نگران بودم....
😔اون شب واقعا شب خوب نبودی نگاه های مهناز اذیتم میکرد هر وقت کار بدی میکردم #نگاه های خواهرم اینطوری بود فقط میکردم چه کار #بدی کردم که خواهرم اینجوریه.........
⭕️ #ادامه_دارد.....
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
¯\_(❤️‿❤️)_/¯
❤1
ست قرآن و جانماز زیتونی😍
یە رنگ خاص و زیبا👌
🌺طرح حاشیە سجدە و کعبە و اسم
🌺جنس پارچە:مازراتی
🌺همراە با حک اسم 👌
جهت اطلاع از قیمت و ثبت سفارش👇
@qurano_kitabi
لینک دعوت👇
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
یە رنگ خاص و زیبا👌
🌺طرح حاشیە سجدە و کعبە و اسم
🌺جنس پارچە:مازراتی
🌺همراە با حک اسم 👌
جهت اطلاع از قیمت و ثبت سفارش👇
@qurano_kitabi
لینک دعوت👇
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
⭕️ #تنهایی؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است....
🔻 #قسمت_بیست_هشتم
✍🏼تا اینکه پیشم اومد مهناز #چادرش دستش بود و گفت میشه چادرامون رو #عوض کنیم (چادرمو چون اولین #چادرم بود خیلی دوسش داشتم ) اما بااین حال دلم نیومد چیزی بگم عوضش کردم...
دستامو #تند گرفته بود با بقیه صحبت میکرد از این خیالم راحت شد که از من ناراحت نیست ، وقت رفتن خیلی بهم اسرار کرد پیشش بمونم حتی قسمم داد...
منم یک دفعه #ناراحت شدم گفتم اخه تو چرا #قسم میخوری وقتی میدونی نمیتونم بمونم حتی درست و حسابی ازش خداحافظی نکردم برگشتیم خونه آخر دلم طاقت نیاورد بهش زنگ زدم معذرت خواهی کردم هیچی نگفت فقط گفت حداقل میذاشتی بغلت کنم خدایا من چیکار کردم هنوزم #افسوس میخورم....😭
چند روزی گذشته بود محمد بهم زنگ زد گفت خونه بمونم الان میام کارم دارم خیلی #نگرانم کرد تا رسید خونه داشتم دیوونه میشدم وقتی اومد چهره ش سفید شده بود قسمم داد که آروم باشم حرفاشو شنیدم دنیا رو سرم خراب شد دستا و پاهام #احساس میکردم بی روح هستن #باور نمیکردم چرا بهم نگفت چرا خبر دارم نکرد و از همه بیشتر این #داغون کرده حرف آخر مهناز میذاشتی بغلت میکردم...
😭 من چیکار کردم خواهر رفته بود #جهاد برای #دفاع از #کودکان و #زنان و انسانهای ستم دیده و مظلوم شام و عراق....
خواهر عزیزتر از #روح و وجودمه چون بزرگترین و #باارزش ترین #هدیه دنیا رو بهم داد ♡ #اسلام ♡.....
😔خواهرم رفت از دین #الله دفاع کنه هر چن منو ترک کرد اما راهش خیلی #زیبا بود اون رفت خودشو و شوهرش #سرباز_دین الله شدن فدای راهت و خودت مهناز عزیزتر جانم....
😭از وقتی فهمیده بودم خواهرم رفته کار شب و روزم #گریه کردن و #دعا کردن بود که فقط یه بار دیگه ببینمش و پیشانیشو ببوسم واقعا #ناراحت بودم هزاران #کاش تو #دلم بود اما چه فایده تنها چیزی برام مونده چادرش که دیگه دلم نیومد سرش کنم...
چون همیشه یه بوی خاصی داشت دیگه سرم نکردم که بوش نره و یه #نقاب بلند که به یکی از خواهران گفته بود بعد من به روژین بده شب و روز تو بغلم بودن و افسوس گذشته رو میخوردم...
تا اینکه محمد منو #نصیحت و #دلداری داد و گفت دیگه مهناز پیش روژین نیست و روژینی پیش مهناز ، اما نه اینطوری نیست این اول دوستی شماست #خواهر جان در #بهشت دیدار دوباره ست چطور یادت رفته و #دوستی و خواهری شما #ابدی ست...
حرفای محمد هرچند به گریه م انداخت اما خیلی دلمو #آروم کرد...
⭕️ #ادامه_وارد .....
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
¯\_(❤️‿❤️)_/¯
🔻 #قسمت_بیست_هشتم
✍🏼تا اینکه پیشم اومد مهناز #چادرش دستش بود و گفت میشه چادرامون رو #عوض کنیم (چادرمو چون اولین #چادرم بود خیلی دوسش داشتم ) اما بااین حال دلم نیومد چیزی بگم عوضش کردم...
دستامو #تند گرفته بود با بقیه صحبت میکرد از این خیالم راحت شد که از من ناراحت نیست ، وقت رفتن خیلی بهم اسرار کرد پیشش بمونم حتی قسمم داد...
منم یک دفعه #ناراحت شدم گفتم اخه تو چرا #قسم میخوری وقتی میدونی نمیتونم بمونم حتی درست و حسابی ازش خداحافظی نکردم برگشتیم خونه آخر دلم طاقت نیاورد بهش زنگ زدم معذرت خواهی کردم هیچی نگفت فقط گفت حداقل میذاشتی بغلت کنم خدایا من چیکار کردم هنوزم #افسوس میخورم....😭
چند روزی گذشته بود محمد بهم زنگ زد گفت خونه بمونم الان میام کارم دارم خیلی #نگرانم کرد تا رسید خونه داشتم دیوونه میشدم وقتی اومد چهره ش سفید شده بود قسمم داد که آروم باشم حرفاشو شنیدم دنیا رو سرم خراب شد دستا و پاهام #احساس میکردم بی روح هستن #باور نمیکردم چرا بهم نگفت چرا خبر دارم نکرد و از همه بیشتر این #داغون کرده حرف آخر مهناز میذاشتی بغلت میکردم...
😭 من چیکار کردم خواهر رفته بود #جهاد برای #دفاع از #کودکان و #زنان و انسانهای ستم دیده و مظلوم شام و عراق....
خواهر عزیزتر از #روح و وجودمه چون بزرگترین و #باارزش ترین #هدیه دنیا رو بهم داد ♡ #اسلام ♡.....
😔خواهرم رفت از دین #الله دفاع کنه هر چن منو ترک کرد اما راهش خیلی #زیبا بود اون رفت خودشو و شوهرش #سرباز_دین الله شدن فدای راهت و خودت مهناز عزیزتر جانم....
😭از وقتی فهمیده بودم خواهرم رفته کار شب و روزم #گریه کردن و #دعا کردن بود که فقط یه بار دیگه ببینمش و پیشانیشو ببوسم واقعا #ناراحت بودم هزاران #کاش تو #دلم بود اما چه فایده تنها چیزی برام مونده چادرش که دیگه دلم نیومد سرش کنم...
چون همیشه یه بوی خاصی داشت دیگه سرم نکردم که بوش نره و یه #نقاب بلند که به یکی از خواهران گفته بود بعد من به روژین بده شب و روز تو بغلم بودن و افسوس گذشته رو میخوردم...
تا اینکه محمد منو #نصیحت و #دلداری داد و گفت دیگه مهناز پیش روژین نیست و روژینی پیش مهناز ، اما نه اینطوری نیست این اول دوستی شماست #خواهر جان در #بهشت دیدار دوباره ست چطور یادت رفته و #دوستی و خواهری شما #ابدی ست...
حرفای محمد هرچند به گریه م انداخت اما خیلی دلمو #آروم کرد...
⭕️ #ادامه_وارد .....
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
¯\_(❤️‿❤️)_/¯
Telegram
ست قرآن و جانماز✨نـور✨
ارتباط با ما:@qurano_noori
❤🔥2
📋 #هــر_روز_یـڪ_آیـه_ڪوتاه
❤️ #اللهﷻ:
⭐️ای کسانی که #ایمان آورده اید ، #اموال و #فرزندانتان شما را از یاد خدا #غافل نکند و کسانی که چنین کنند #زیانکارانند .
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
❤️ #اللهﷻ:
⭐️ای کسانی که #ایمان آورده اید ، #اموال و #فرزندانتان شما را از یاد خدا #غافل نکند و کسانی که چنین کنند #زیانکارانند .
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
❤1
📜 #هــر_روز_یـڪ_حـدیث_ڪوتاه
❤️ #رسول_اللهﷺ :
👌🏼چهار چیز از #سعادت است:.
💟 #زن_صالح
💟 #مسکن_وسیع
💟 #سواری_خوب
💟 #همسایه_نیک
🖌https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
❤️ #رسول_اللهﷺ :
👌🏼چهار چیز از #سعادت است:.
💟 #زن_صالح
💟 #مسکن_وسیع
💟 #سواری_خوب
💟 #همسایه_نیک
🖌https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
👍1
⭕️ #تنهایی؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است....
🔻 #قسمت_بیست_نهم
✍🏼با گذشت من خوب و خوبتر شدم #فراموش نکردم همیشه و هر لحظه بیادشونم اما دیگه خیلی #ناراحت نبودم....
من و خواهرم پیش برادری درس دینی میخواندیم محمد هم دیگه #قرآن رو یاد گرفت و به اون برادر گفتم که دوست دارم برادرم درس دینی بخونه اونم یه چند جای رو بهم معرفی کرد و همچنین شیراز را پیشنهاد داد واسه محمد...
خیلی دوست داشتم و من و خواهرم بریم اما شدنی نبود همین کلاسم دیگه با هزار #دعوا می اومدیم تصمیم گرفتم به محمد بگم واسه شیراز.....
وقتی بهش گفتم قبول نکرد میگفت نمیتونم تو دوری و #غربت درس بخونم بعدشم نمیتونم حفظم را ادامه بدهم هر چی باهاش حرف میزدم قبول نمیکرد آخر یه با کمک یه برادر الحمدالله قبول کرد و رفت شیراز واسه خوندن درس دینی و حفظ قرآن هر چند برام خیلی سخت #دوری برادرم اما خیلیم خوشحال بودم و #امید داشتم برادرم بشه یک #عالم و منو خواهرمم خودمون مشغول حفظ بودیم اما معلمی و برنامه ای درست نداشتیم واسه حفظ در این مواقع هم درس #مدرسه هم داشتیم...
سال دوم دبیرستان بودیم از یه طرفم من #خواستگار داشتم پسر عمه خودم (خانوادی عمه الحمدالله #مسلمان بودن البته دو پسر و یه دخترش پسرهاش عقیدشون خوب بود الحمدالله)
😔منو خواهرم هر چی #خواستگار همعقیده خودمون داشتیم بدون اینکه بیان خونه بابام ردشون میکرد و هر چی از خدا بیخبر بود بهشون اجازه میداد بیان خواستگاری...
این اولین کسی بود که پدرم اجازه داد بیاد خواستگاری اونم بخاطر خواهرش (بجز پدر و دو عموم همه طایفه مون مسلمان بودن) پسر عمه ظاهرا آدمی خیلی محترم و #باایمانی بودن از نظر #ظاهر و #اخلاق هم خیلی خوب بود اما من اصلا قصد #ازدواج نداشتم و پدرمم قصد نداشت اولا منو به این #مسلمان موحد بده دوما سنم کم بود...
خیلی خوب یادم شبی که قرار بود بیان چه دعوایی بود تو خونمون مامانم چه شری درست کرده بود بابا بخاطر خواهر بزرگتر چاره ای نداشت...
من عمه م رو خوب نمیشناختم عین #بیگانه ها بودیم هیچ وقت یادم نمی اومد که عمه م خونه ی ما اومده باشه ما هم فقط چند باری رفته بودیم اونم واسه عروسی یا خونه پدربزرگم همدیگر دیده بودیم البته تازگی ها هر وقت ما میرفتیم خونه پدربزرگ اونام می اومدن و از دیدن منو سوژین خیلی خوشحال میشد.....
⭕️ #ادامه_دارد.....
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
¯\_(❤️‿❤️)_/¯
🔻 #قسمت_بیست_نهم
✍🏼با گذشت من خوب و خوبتر شدم #فراموش نکردم همیشه و هر لحظه بیادشونم اما دیگه خیلی #ناراحت نبودم....
من و خواهرم پیش برادری درس دینی میخواندیم محمد هم دیگه #قرآن رو یاد گرفت و به اون برادر گفتم که دوست دارم برادرم درس دینی بخونه اونم یه چند جای رو بهم معرفی کرد و همچنین شیراز را پیشنهاد داد واسه محمد...
خیلی دوست داشتم و من و خواهرم بریم اما شدنی نبود همین کلاسم دیگه با هزار #دعوا می اومدیم تصمیم گرفتم به محمد بگم واسه شیراز.....
وقتی بهش گفتم قبول نکرد میگفت نمیتونم تو دوری و #غربت درس بخونم بعدشم نمیتونم حفظم را ادامه بدهم هر چی باهاش حرف میزدم قبول نمیکرد آخر یه با کمک یه برادر الحمدالله قبول کرد و رفت شیراز واسه خوندن درس دینی و حفظ قرآن هر چند برام خیلی سخت #دوری برادرم اما خیلیم خوشحال بودم و #امید داشتم برادرم بشه یک #عالم و منو خواهرمم خودمون مشغول حفظ بودیم اما معلمی و برنامه ای درست نداشتیم واسه حفظ در این مواقع هم درس #مدرسه هم داشتیم...
سال دوم دبیرستان بودیم از یه طرفم من #خواستگار داشتم پسر عمه خودم (خانوادی عمه الحمدالله #مسلمان بودن البته دو پسر و یه دخترش پسرهاش عقیدشون خوب بود الحمدالله)
😔منو خواهرم هر چی #خواستگار همعقیده خودمون داشتیم بدون اینکه بیان خونه بابام ردشون میکرد و هر چی از خدا بیخبر بود بهشون اجازه میداد بیان خواستگاری...
این اولین کسی بود که پدرم اجازه داد بیاد خواستگاری اونم بخاطر خواهرش (بجز پدر و دو عموم همه طایفه مون مسلمان بودن) پسر عمه ظاهرا آدمی خیلی محترم و #باایمانی بودن از نظر #ظاهر و #اخلاق هم خیلی خوب بود اما من اصلا قصد #ازدواج نداشتم و پدرمم قصد نداشت اولا منو به این #مسلمان موحد بده دوما سنم کم بود...
خیلی خوب یادم شبی که قرار بود بیان چه دعوایی بود تو خونمون مامانم چه شری درست کرده بود بابا بخاطر خواهر بزرگتر چاره ای نداشت...
من عمه م رو خوب نمیشناختم عین #بیگانه ها بودیم هیچ وقت یادم نمی اومد که عمه م خونه ی ما اومده باشه ما هم فقط چند باری رفته بودیم اونم واسه عروسی یا خونه پدربزرگم همدیگر دیده بودیم البته تازگی ها هر وقت ما میرفتیم خونه پدربزرگ اونام می اومدن و از دیدن منو سوژین خیلی خوشحال میشد.....
⭕️ #ادامه_دارد.....
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
¯\_(❤️‿❤️)_/¯
💔2
جانماز تک زرشکی😍
هدیەای خاص و معنوی بە عزیزانتان👌
🌺طرح حاشیە سجدە و کعبە و اسم
🌺جنس پارچە:مازراتی
🌺همراە با حک اسم 👌
جهت اطلاع از قیمت و ثبت سفارش👇
@qurano_kitabi
لینک دعوت👇
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
هدیەای خاص و معنوی بە عزیزانتان👌
🌺طرح حاشیە سجدە و کعبە و اسم
🌺جنس پارچە:مازراتی
🌺همراە با حک اسم 👌
جهت اطلاع از قیمت و ثبت سفارش👇
@qurano_kitabi
لینک دعوت👇
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
❤2
📋 هــر_روز_یـڪ_آیـه_ڪوتاه
❤️ اللهﷻ:
⭐️و صبر کنید، بی گمان خداوند با صابران است.
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
❤️ اللهﷻ:
⭐️و صبر کنید، بی گمان خداوند با صابران است.
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
❤2👍1
📜 #هــر_روز_یـڪ_حـدیث_ڪوتاه
❤️ #رسول_اللهﷺ:
⭐️ اگر شخصی به #نیت اجر و #پاداش بر اهل و #خانواده اش #انفاق کند ، #نفقه او #صدقه محسوب می شود.
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
❤️ #رسول_اللهﷺ:
⭐️ اگر شخصی به #نیت اجر و #پاداش بر اهل و #خانواده اش #انفاق کند ، #نفقه او #صدقه محسوب می شود.
https://www.tg-me.com/gallery_noor_88
Telegram
ست قرآن و جانماز✨نـور✨
ارتباط با ما:@qurano_noori
❤1