Telegram Web Link
عشق راباشد به عاشق دلنوازی بیشتر
می کند بیچارگان را چاره سازی بیشتر

می کشد قامت به قدر ریشه هر نخلی که هست
هر قدرپستی فزونتر، سرفرازی بیشتر

عشق عالمسوز کی فارغ گذارد حسن را؟
شمع از پروانه دارد جانگدازی بیشتر

می شود هرچند محو از روی گرم آفتاب
می کند شبنم همان آیینه سازی بیشتر

د رخرابات مغان از پرتو دلهای پاک
هر قدر آلوده تر دامن نمازی بیشتر

می کشد قامت نی بی مغز بیش از نیشکر
درسبک مغزان بود گردن فرازی بیشتر

پیش راه شکوه خونین نگیرد خامشی
رشته اشک از گره گیرد درازی بیشتر

ظالمان را نرم می گردد دل از فرمان عزل
حسن نو خط می کند عاشق نوازی بیشتر

تا نگردیده است صائب آدمی بالغ نظر
می زند ناخن به دل عشق مجازی بیشتر

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۶۱۴

@ghaz2020
👍53🔥2👏1
کیست در این شهر که او مست نیست
کیست در این دور کز این دست نیست

کیست که از دمدمه روح قدس
حامله چون مریم آبست نیست

کیست که هر ساعت پنجاه بار
بسته آن طره چون شست نیست

چیست در آن مجلس بالای چرخ
از می و شاهد که در این پست نیست

می‌نهلد می که خرد دم زند
تا بنگویند که پیوست نیست

جان بر او بسته شد و لنگ ماند
زانک از این جاش برون جست نیست

بوالعجب بوالعجبان را نگر
هیچ تو دیدی که کسی هست نیست

برپرد آن دل که پرش شه شکست
بر سر این چرخ کش اشکست نیست

نیست شو و واره از این گفت و گوی
کیست کز این ناطقه وارست نیست

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۵۱۳

@ghaz2020
👍32🔥1👏1
از عزیزان با تو ما را هست پیوند دگر
جای یوسف را نگیرد هیچ فرزند دگر

خار دیوار تو از مژگان بود گیرنده تر
هر سرمو از تو چون زلف است دلبند دگر

از گرفتاران، سر بندی است هرکس را جدا
هست ما را با تو از هر بند پیوند دگر

می رسیدش ،بنده شایسته گر می کرد ناز
جز تو گر می بود در عالم خداوند دگر

شور من چون بلبلان از نوشخند غنچه نیست
تلخ دارد زندگی بر من شکرخند دگر

خوبه وحدت کرده مستغنی است از همصحبتان
نیست نخل خوش ثمر محتاج پیوند دگر

شد ز سنگ کودکان روشن که باغ دهر را
نیست چون دیوانگان نخل برومند دگر

گرچه هرکس راست پیوندی به آن نخل امید
قطع پیوند از دو عالم هست پیوند دگر

چون نباشد خواب من شیرین در آغوش لحد؟
من که نشکستم به دل جز آرزو قند دگر

کی به فکر صائب بی آرزو خواهد فتاد؟
آن که در هر گوشه دارد آرزومند دگر

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۶۲۵

@ghaz2020
👍52🔥2👏2
داده ام دل را به دست دشمن دین دگر
بسته ام عهد مودت با نو آیین دگر

با غزالان سخن کارست صیاد مرا
کی مرا از جا برد آهوی مشکین دگر؟

کوه دردی را که من فرهاد او گردید ه ام
هست بر هر پاره سنگش نقش شیرین دگر

مرده دل را بغیر از ناله جان بخش من
بر نمی انگیزد از جا هیچ تلقین دگر

سر مجنبان بهر تحسینم گفتار مرا
نیست غیر از جنبش دل هیچ تحسین دگر

از گلستانی که آن سرو خرامان بگذرد
می شود هر شاخ پر گل دست گلچین دگر

ناامیدی هر قدر دل را کشد درخاک وخون
آرزو در سینه چیند بزم رنگین دگر

هر سر موی تو چون مژگان گیرا می کند
در شکارستان دلها کار شاهین دگر

گفتم از پیری شود کوتاه، دست رغبتم
قامت خم شد کمند حرص را چین دگر

گفتم از خواب گران پیری برانگیزد مرا
موی همچون پنبه ام گردید بالین دگر

در سر بی مغز هرکس نیست صائب نور عقل
دولت بیدار، گردد خواب سنگین دگر

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۶۲۹

@ghaz2020
4👍4👏3🔥2😱1
ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو
زینت تاج و نگین از گوهر والای تو

آفتاب فتح را هر دم طلوعی می‌دهد
از کلاه خسروی رخسار مه سیمای تو

جلوه گاه طایر اقبال باشد هر کجا
سایه‌اندازد همای چتر گردون سای تو

از رسوم شرع و حکمت با هزاران اختلاف
نکته‌ای هرگز نشد فوت از دل دانای تو

آب حیوانش ز منقار بلاغت می‌چکد
طوطی خوش لهجه یعنی کلک شکرخای تو

گر چه خورشید فلک چشم و چراغ عالم است
روشنایی بخش چشم اوست خاک پای تو

آن چه اسکندر طلب کرد و ندادش روزگار
جرعه‌ای بود از زلال جام جان افزای تو

عرض حاجت در حریم حضرتت محتاج نیست
راز کس مخفی نماند با فروغ رای تو

خسروا پیرانه سر حافظ جوانی می‌کند
بر امید عفو جان بخش گنه فرسای تو

#حافظ
- غزل شمارهٔ ۴۱۰

@ghaz2020
4👍2🔥1👏1
من نشستم ز طلب وین دل پیچان ننشست
همه رفتند و نشستند و دمی جان ننشست

هر کی استاد به کاری بنشست آخر کار
کار آن دارد آن کز طلب آن ننشست

هر کی او نعره تسبیح جماد تو شنید
تا نبردش به سراپرده سبحان ننشست

تا سلیمان به جهان مهر هوایت ننمود
بر سر اوج هوا تخت سلیمان ننشست

هر کی تشویش سر زلف پریشان تو دید
تا ابد از دل او فکر پریشان ننشست

هر کی در خواب خیال لب خندان تو دید
خواب از او رفت و خیال لب خندان ننشست

ترشی‌های تو صفرای رهی را ننشاند
وز علاج سر سودای فراوان ننشست

هر که را بوی گلستان وصال تو رسید
همچنین رقص کنان تا به گلستان ننشست

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۴۱۳

@ghaz2020
6👍4👏1
سود ندهد عامل بیدادگر را کارخیر
شاهد ظلم است ازاهل عمل آثار خیر

کوته اندیشی که خیر ازمال مردم می کند
دست و دامان تهی برگردداز بازارخیر

پایه ظلم وستم راعامل بیدادگر
می دهد براهل بینش عرض از آثار خیر

روزی مرغان شود تخمی که زیر خاک نیست
پیش مردم از تنگ ظرفی مکن اظهار خیر

صرف کن درخیر نقد زندگانی را که نیست
در شبستان عدم شمعی به جز انوار خیر

نور از آیینه میبارد سکندر را به خاک
بی گهر هرگز نگردد ابر گوهر بار خیر

نام جم ازجام در دورست تا افلاک هست
ماندگی هرگز ندارد گردش پرگارخیر

صحبت نیکان بود مشاطه بدگوهران
رتبه تمکین بود تعجیل رادر کارخیر

تامی لعل شفق در شیشه افلاک هست
صائب از گردش نیفتد ساغرسرشارخیر

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۶۳۶

@ghaz2020
👍65👏2🔥1🥰1
آنکه می آید زطفلی از دهانش بوی شیر
می گدازد عاشقان را چون شکر در جوی شیر

صحبت سیمین تنان شیرین لبان را آتش ا ست
کاهش شکر بوداز چربی پهلوی شیر

می کند بی دست وپایی نعمت فردوس نقد
روزی اطفال اینجامی رسد از جوی شیر

سخت طفلانه است سنجیدن به مردان جهان
کوهکن راکز دهان تیشه آیدبوی شیر

سخت رویان رابه خلق خوش توان مغلوب کرد
قند را درهم شکست از چرب نرمی خوی شیر

پاک طینت عیب خود را بر زبان می آورد
موی را پنهان نیارد کرد هرگز روی شیر

نیست در مصر قناعت تشنه چشمی حرص را
خشک می آید برون اینجا شکر از جوی شیر

وقت حاجت راه روزی خود هویدامی شود
طفل بی مادر کند زانگشت جست و جوی شیر

وعده های خشک بی ریزش نمی آید بکار
طفل را نتوان خمش کردن به گفت و گوی شیر

در حریم صبح صائب پاک کن دل از خودی
کز غباری از صفا بیمایه گردد روی شیر

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۶۳۹

@ghaz2020
4👍2🔥1👏1
روز و شب خدمت تو بی‌سر و بی‌پا چه خوشست
در شکرخانه تو مرغ شکرخا چه خوشست

بر سر غنچه بسته که نهان می‌خندد
سایه سرو خوش نادره بالا چه خوشست

زاغ اگر عاشق سرگین خر آمد گو باش
بلبلان را به چمن با گل رعنا چه خوشست

بانک سرنای چه گر مونس غمگینان‌ست
از دم روح نفخنا دل سرنا چه خوشست

گر چه شب بازرهد خلق ز اندیشه به خواب
در رخ شمس ضحی دیده بینا چه خوشست

بت پرستانه تو را پای فرورفت به گل
تو چه دانی که بر این گنبد مینا چه خوشست

چون تجلی بود از رحمت حق موسی را
زان شکرریز لقا سینه سینا چه خوشست

که صدا دارد و در کان زر صامت هم هست
گه خمش بودن و گه گفت مواسا چه خوشست

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۴۱۴

@ghaz2020
6👍4🥰2🔥1
شود از پرده پوشی سوز اهل حال رسواتر
که تب را می نماید پرده تبخال رسواتر

خود آرایی کند بی پرده عیب روسیاهان را
که گردد پای طاوس ازنگار بال رسواتر

نگردد پرده عیب خسیسان دولت دنیا
سیه رو را کند آیینه اقبال رسواتر

درین میخانه با ته جرعه قسمت قناعت کن
که گردد تنگ ظرف از جام مالامال رسواتر

ازان با صوفیان صافدل زاهد نیامیزد
که از آیینه گردد زشتی تمثال رسواتر

مزن پر دست وپا گرعیب خود پوشیده می خواهی
که می گردد ز ایماواشارت لال رسواتر

به زینت نیست ممکن زشتی رخسار کم گردد
که ساق بی صفا رامی کند خلخال رسواتر

نداری چون ز معنی بهره ای باری مکن دعوی
که در پرواز گردد مرغ کوته بال رسواتر

نیاید پرده پوشی از لباس عاریت صائب
که نا درویش را سازد قبای شال رسواتر

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۶۴۷

@ghaz2020
5👍3🔥1👏1
ز بعد خاک شدن یا زیان بود یا سود
به نقد خاک شوم بنگرم چه خواهد بود

به نقد خاک شدن کار عاشقان باشد
که راه بند شکستن خدایشان بنمود

به امر موتوا من قبل ان تموتوا ما
کنیم همچو محمد غزای نفس جهود

جهود و مشرک و ترسا نتیجه نفس است
ز پشک باشد دود خبیث نی از عود

شود دمی همه خاک و شود دمی همه آب
شود دمی همه آتش شود دمی همه دود

شود دمی همه یار و شود دمی همه غار
شود دمی همه تار و شود دمی همه پود

به پیش خلق نشسته هزار نقش شود
ولیک در نظر تو نه کم شود نه فزود

به پیش چشم محمد بهشت و دوزخ عین
به پیش چشم دگر کس مستر و مغمود

مذللست قطوف بهشت بر احمد
که کرد دست دراز و از آن بخواست ربود

که تا دهد به صحابه ولیک آن بگداخت
شد آب در کفش ایرا نبود وقت نمود

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۹۴۱

@ghaz2020
👍42👏1
زمی شد چهره آن مهرعالمتاب روشنتر
چراغ آسمانی می شودازآب روشنتر

کدامین آتشین رخساره می آیدبه بالینم؟
که از عینک مرا شد پرده های خواب روشنتر

چراغ مسجد ازتاریکی میخانه افروزد
شب آدینه باشد گوشه محراب روشنتر

مشو با روشنی از صحبت روشندلان غافل
که درآیینه گوهر نماید آ ب روشنتر

درگوشش به چشم حلقه زلف آب گرداند
که دیده است اختر ازخورشیدعالمتاب روشنتر؟

ندارد گردکلفت برجبین آیینه قانع
که آب چشمه ساران است از سیلاب روشنتر

چنان کز رشته بسیار گردد نور شمع افزون
مرا دل گردد از جمعیت احباب روشنتر

کدامین گوهر شب تاب ازین دریا فروزان شد؟
که ازفانوس آید درنظر گرداب روشنتر

فروغ عاریت با نور ذاتی برنمی آید
که روز ابرباشد از شب مهتاب روشنتر

اگرچه آب گردد صاف از استادگی صائب
زموج بیقراری شد دل بیتاب روشنتر

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۶۵۰

@ghaz2020
3👍3👏2🔥1
تا چه خیال بسته‌ای ای بت بدگمان من
تا چو خیال گشته‌ام ای قمر چو جان من

از پس مرگ من اگر دیده شود خیال تو
زود روان روان شود در پی تو روان من

بنده‌ام آن جمال را تا چه کنم کمال را
بس بودم کمال تو آن تو است آن من

جانب خویش نگذرم در رخ خویش ننگرم
زانک به عیب ننگرد دیده غیب دان من

چشم مرا نگارگر ساخت به سوی آن قمر
تا جز ماه ننگرد زهره آسمان من

چون نگرم به غیر تو ای به دو دیده سیر تو
خاصه که در دو دیده شد نور تو پاسبان من

من چو که بی‌نشان شدم چون قمر جهان شدم
دیده بود مگر کسی در رخ تو نشان من

شاد شده زمان‌ها از عجب زمانه‌ای
صاف شده مکان‌ها زان مه بی‌مکان من

از تبریز شمس دین تا که فشاند آستین
خشک نشد ز اشک و خون یک نفس آستان من

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۱۸۴۱

@ghaz2020
7👍6🔥2👏2
نمی دانم چرا ؟!  اما... تو را وقتی که میبینم!

یکی انگار میخواهد زمن ، تا با تو بنشینم !

تنِ یخ کرده آتش را که میبیند چه میخواهد ؟!

همانی را که میخوام ! تو را وقتی که میبینم!!

تو تنها میتوانی آخرين درمان من باشی ؛

و بی دیگران بیهوده می‌جویند تسکینم!!

تو آن شعری که من جایی نمی‌خوانم؛

که میترسم به جانت چشم زخم آید!! چو میگویند تحسینم!!

زبانم لال!! زبانم لال  اگر روزی نباشی من چه خواهم کرد؟

چه خواهد رفت ؛ آیا بر من و دنیای رنگینم ؟!

نباشی تو اگر ناباوران عشق میبینند ! که این من ،

این ،،  منِ آرام در مردن به جز اینم ......

#محد_علی_بهمنی

@ghaz2020
9👏4👍3🔥1
#عشق_است


تمام خلقت دنیا ز خلقت عشق است
شکوه وصل دو عاشق رسالت عشق است

اگر چه گاهی از آنسوی بام می‌افتد
رقابت دل و دلبر نبوت عشق است

به خاک اگر نشسته دل شکسته‌‌ای عاشق
همین فلاکت او هم ز شوکت عشق است

ز چشم عاشق بیچاره خون ببارد هم
بدان ز مهر و صفا و محبت عشق است

ترنمی به جهان دلنشین تر از این نیست
صدای یار سوره‌ی خوش تلاوت عشق است

ز بعد خلقت دنیا و آدم و حوا
قرار وصل و جدایی حلاوت عشق است 

دمی که خون جگر همنشین مژگان است
مگیر خرده که این هم حجامت عشق است

همیشه خاطر عاشق بیاد معشوقش
چنین خیال لطیفی سخاوت عشق است

چونان که شاعرانه غم و شمع و دل بیاویزند
هنرنمایی بارز، ذکاوت عشق است

هماره در ره معشوقه جان فدایی کن
فدا شدن ز اصول شهادت عشق است

#خسته_دل_گمنام


@ghaz2020
3👏3👍2🔥1🙏1
ای تن و جان بنده او بند شکرخنده او
عقل و خرد خیره او دل شکرآکنده او

چیست مراد سر ما ساغر مردافکن او
چیست مراد دل ما دولت پاینده او

چرخ معلق چه بود کهنه ترین خیمه او
رستم و حمزه کی بود کشته و افکنده او

چون سوی مردار رود زنده شود مرد بدو
چون سوی درویش رود برق زند ژنده او

هیچ نرفت و نرود از دل من صورت او
هیچ نبود و نبود همسر و ماننده او

ملک جهان چیست که تا او به جهان فخر کند
فخر جهان راست که او هست خداونده او

ای خنک آن دل که تویی غصه و اندیشه او
ای خنک آن ره که تویی باج ستاننده او

عشق بود دلبر ما نقش نباشد بر ما
صورت و نقشی چه بود با دل زاینده او

گفت برانم پس از این من مگسان را ز شکر
خوش مگسی را که تویی مانع و راننده او

نقش فلک دزد بود کیسه نگهدار از او
دام بود دانه او مرده بود زنده او

بس کن اگر چه که سخن سهل نماید همه را
در دو هزاران نبود یک کس داننده او

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۲۱۴۱

@ghaz2020
👍85🔥1
سماع آمد هلا ای یار برجه
مسابق باش و وقت کار برجه

هزاران بار خفتی همچو لنگر
مثال بادبان این بار برجه

بسی خفتی تو مست از سرگرانی
چو کردندت کنون بیدار برجه

هلا ای فکرت طیار برپر
تو نیز ای قالب سیار برجه

هلا صوفی چو ابن الوقت باشد
گذر از پار و از پیرار برجه

به عشق اندرنگنجد شرم و ناموس
رها کن شرم و استکبار برجه

وگر کاهل بود قوال عارف
بدو ده خرقه و دستار برجه

سماح آمد رباح از قول یزدان
که عشقی به ز صد قنطار برجه

به عشق آنک فرشت گوهر آمد
چو موج قلزم زخار برجه

چو زلفین ار فروسو می‌کشندت
تو همچون جعد آن دلدار برجه

صلایی از خیال یار آمد
خیالانه تو هم ز اسرار برجه

بسی در غدر و حیلت برجهیدی
یکی از عالم غدار برجه

بسی بهر قوافی برجهیدی
خموشی گیر و بی‌گفتار برجه

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۲۳۴۱

@ghaz2020
5👍4🔥1🥰1👏1
ندارد خاطر آگاه جز غفلت غم دیگر
بغیر از فوت وقت اینجا نباشد ماتم دیگر

غم عالم چه حد دارد به گرد عاشقان گردد؟
نمی باشد بغیر ازبیغمی اینجا غم دیگر

به خون خوردن توان مسدود کردن رخنه دل را
که این زخم نمایان رانباشد مرهم دیگر

اگر از خود به تنگی، دست دردامان ساقی زن
که اندازد به هر ساغر ترا درعالم دیگر

مشو ای کعبه رو زنهار از لب تشنگان غافل
که گردد جاری از هر نقش پایت زمزم دیگر

درآن گلشن که بلبل اشک نتواند فرو خوردن
عجب دارم که جوشد خون گل باشبنم دیگر

به آن بلبل سپارد خرده های راز خود راگل
که غیر زیر بال خود ندارد محرم دیگر

به حسن خلق بر دلها توان فرمانروا گشتن
بجز کوچکدلی اینجا نباشد خاتم دیگر

دل آگاه بر صبح نخستین می برد غیرت
که دارد در بساط عمر امید دم دیگر

دلی پیش خیال یار خالی می کنم صائب
ندارد کوهکن جز نقش شیرین همدم دیگر

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۶۵۶

@ghaz2020
👍42👏2🥰1
تو دیده گشته و ما را بکرده نادیده
بدیده گریه ما را بدین بخندیده

بخند جان و جهان چون مقام خنده تو راست
بکن که هر چه کنی هست بس پسندیده

ز درد و حسرت تو جان لاله‌ها سیه است
گل از جمال رخ توست جامه بدریده

ز خلق عالم جان‌های پاک بگزیدند
و آنگهان ز میانشان تو بوده بگزیده

بدانک عشق نبات و درخت او خشک است
به گرد گرد درخت من است پیچیده

چو خشک گشت درختم بسی بلندی یافت
چو زرد گشت رخم شد چو زر بنازیده

خزینه‌های جواهر که این دلم را بود
قمارخانه درون جمله را ببازیده

هزار ساغر هستی شکسته این دل من
خمار نرگس مخمور تو نسازیده

ز خام و پخته تهی گشت جان من باری
مدد مدد تو چنین آتشی فروزیده

مرا چو نی بنوازید شمس تبریزی
بهانه بر نی و مطرب ز غم خروشیده

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۲۴۱۵

@ghaz2020
👍72🔥1👏1
ای صبا برگی ازان گلشن بی خار بیار
حرف رنگینی ازان لعل گهر بار بیار

به بهاران بر سان قصه بی برگی من
برگ سبزی پی آرایش دستار بیار

به کف خاکی ازان راهگذر خرسندم
توتیایی پی این دیده خونبار بیار

هر چه می گویی ازان لعل شکر بار بگو
هرچه می آوری از مژده دیدار بیار

هر چه از دوست رسد روشنی چشم من است
گل اگر لایق من نیست خس وخار بیار

وعده آمدنی، گر همه باشد به دروغ
به من ساده دل از یار جفا کار بیار

خبری داری اگر از دهن یار،بگو
حرف سربسته ای از عالم اسرار بیار

چند زنجیر کند پاره دل بیتابم ؟
تار پیچانی ازان طره طرار بیار

خون چشمم ز گرستن به سفیدی زده است
بوی پیراهن یوسف به من زار بیار

حرف آن طره طرار در افکن به میان
موکشان راز مرا بر سر بازار بیار

طوطی از صحبت آیینه سخنساز شود
روی بنما و مرا بر سر گفتار بیار

دل بپرداز ز هر نقش که در عالم هست
بعد ازان آینه پیش نظر یار بیار

بی گل روی تو ذرات جهان درخوابند
رخ برافروز وجهان رابه سر کار بیار

نیست بر همنفسان زندگی من روشن
روی چون آینه پیش من بیمار بیار

صائب این آن غزل حافظ شیرین سخن است
کای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۶۷۱

@ghaz2020
👍1110👏4🔥2
2025/07/09 16:21:37
Back to Top
HTML Embed Code: