زان سر زلف مرا بی سرو سامان کردی
خاطرم جمع نشد تا تو پریشان کردی
من به سودای غمت اشک به دامن کردم
تا تو از سنبل تر مشک به دامان کردی
سینه صد چاک و جگر پاره خدا را بنگر
که چهها با من از آن چاک گریبان کردی
حیرتی دارم از آن صورت زیبا که تو راست
که به یک جلوه مرا صورت بی جان کردی
عندلیب دل من نغمه سرا شد روزی
کانجمن را ز رخت صحن گلستان کردی
خون بهای دلم از لعل گهربار بیار
چون به خون غرقهاش از خنجر مژگان کردی
نام شمشیر تو آسایش جان باید کرد
که ز کشتن همه دشوار من آسان کردی
سالها در طلبت گوشهنشینی کردم
تا گذاری به سر گوشهنشینان کردی
هم نشینان تو از بوی ریاحین مستند
وه که در کار سمن و سنبل و ریحان کردی
تا فروغی نظری در رخ زیبای تو کرد
فارغش از مه و خورشید درخشان کردی
#فروغی_بسطامی
- غزل شمارهٔ ۴۶۴
@ghaz2020
خاطرم جمع نشد تا تو پریشان کردی
من به سودای غمت اشک به دامن کردم
تا تو از سنبل تر مشک به دامان کردی
سینه صد چاک و جگر پاره خدا را بنگر
که چهها با من از آن چاک گریبان کردی
حیرتی دارم از آن صورت زیبا که تو راست
که به یک جلوه مرا صورت بی جان کردی
عندلیب دل من نغمه سرا شد روزی
کانجمن را ز رخت صحن گلستان کردی
خون بهای دلم از لعل گهربار بیار
چون به خون غرقهاش از خنجر مژگان کردی
نام شمشیر تو آسایش جان باید کرد
که ز کشتن همه دشوار من آسان کردی
سالها در طلبت گوشهنشینی کردم
تا گذاری به سر گوشهنشینان کردی
هم نشینان تو از بوی ریاحین مستند
وه که در کار سمن و سنبل و ریحان کردی
تا فروغی نظری در رخ زیبای تو کرد
فارغش از مه و خورشید درخشان کردی
#فروغی_بسطامی
- غزل شمارهٔ ۴۶۴
@ghaz2020
❤6👍2🔥1🙏1
دوش وقتِ سَحَر از غُصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند
بیخود از شَعْشَعِهٔ پرتوِ ذاتم کردند
باده از جامِ تَجَلّیِ صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شبِ قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این رویِ من و آینهٔ وصفِ جمال
که در آن جا خبر از جلوهٔ ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب؟
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژدهٔ این دولت داد
که بِدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجرِ صبریست کز آن شاخِ نباتم دادند
همّتِ حافظ و انفاسِ سحرخیزان بود
که ز بندِ غمِ ایّام نجاتم دادند
#حافظ
غزل شماره ۱۸۴
۲۰ مهر روز بزرگداشت حافظ شیرازی گرامی باد
@ghaz2020
واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند
بیخود از شَعْشَعِهٔ پرتوِ ذاتم کردند
باده از جامِ تَجَلّیِ صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شبِ قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این رویِ من و آینهٔ وصفِ جمال
که در آن جا خبر از جلوهٔ ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب؟
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژدهٔ این دولت داد
که بِدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجرِ صبریست کز آن شاخِ نباتم دادند
همّتِ حافظ و انفاسِ سحرخیزان بود
که ز بندِ غمِ ایّام نجاتم دادند
#حافظ
غزل شماره ۱۸۴
۲۰ مهر روز بزرگداشت حافظ شیرازی گرامی باد
@ghaz2020
❤7👍6🔥2🙏1
ای گل به شکر آنکه در این بوستان گلی
خوش دار خاطری ز خزان دیده بلبلی
فردا که رهزنان دی از راه میرسند
نه بلبلی به جای گذارند و نه گلی
دیشب در انتظار تو جانم به لب رسید
امشب بیا که نیست به فردا تقبلی
گلچین گشوده دست تطاول خدای را
ای گل بهر نسیم نشاید تمایلی
گردون ز جمع ما همه تفریق می کند
با این حساب باز نماند تفاضلی
عمر منت مجال تغافل نمی دهد
مشنو که هست شرط محبت تغافلی
ای باغبان که سوختی از قهرم آشیان
روزی ببینمت که نه سروی نه سنبلی
حالی خوش است کام حریفان به دور جام
گر دور روزگار نیابد تحولی
گر دوستان به علم و هنر تکیه کرده اند
ما را هنر نداده خدا جز توکلی
عاشق به کار خویش تعلل چرا کند
گردون به کار فتنه ندارد تعللی
شکرانه تفضل حسنت خدای را
با شهریار عاشق شیدا تفضلی
#شهریار
- غزل شمارهٔ ۱۴۶ - جمع و تفریق
@ghaz2020
خوش دار خاطری ز خزان دیده بلبلی
فردا که رهزنان دی از راه میرسند
نه بلبلی به جای گذارند و نه گلی
دیشب در انتظار تو جانم به لب رسید
امشب بیا که نیست به فردا تقبلی
گلچین گشوده دست تطاول خدای را
ای گل بهر نسیم نشاید تمایلی
گردون ز جمع ما همه تفریق می کند
با این حساب باز نماند تفاضلی
عمر منت مجال تغافل نمی دهد
مشنو که هست شرط محبت تغافلی
ای باغبان که سوختی از قهرم آشیان
روزی ببینمت که نه سروی نه سنبلی
حالی خوش است کام حریفان به دور جام
گر دور روزگار نیابد تحولی
گر دوستان به علم و هنر تکیه کرده اند
ما را هنر نداده خدا جز توکلی
عاشق به کار خویش تعلل چرا کند
گردون به کار فتنه ندارد تعللی
شکرانه تفضل حسنت خدای را
با شهریار عاشق شیدا تفضلی
#شهریار
- غزل شمارهٔ ۱۴۶ - جمع و تفریق
@ghaz2020
👍9❤3
تا نفس باقی است دردل رنگکلفت مضمراست
آب این آیینهها یکسرکدورتپرور است
فکر آسودن به شور آورده است این بحر را
در دل هر قطره جوش آرزویگوهر است
ساز آزادی همان گرد شکست آرزوست
هرقدر افسرده گردد رنگ سامان پر است
ای حباب بیخبر از لاف هستی دم مزن
صرفکم دارد نفس را آنکه آبش بر سر است
دستگاهکلفت دل نیست جز عرضکمال
چشمهٔ آیینهگر خاشاک درد جوهر است
اهل دنیا عاشق جاهند از بیدانشی
آتش سوزان به چشمکودک نادان زر است
مرگ ظالم نیست غیر از ترک سودای غرور
شعله ازگردنکشیکر بگذرد خاکستر است
راز ما صافیدلان پوشیده نتوان یافتن
هرچه دارد خانهٔ آیینه بیرون در است
می کند زاهد تلاش صحبت میخوارگان
این هیولای جنون امروز دانش پیکر است
درطلسم حیرت ما هیچکس را بارنیست
چشم قربانیکمینگاه خیال دیگر است
گاهگاهی گریه منع انفعالم میکند
جبههکم دارد عرق روزیکه مژگانم تر است
بیدل از حال دلکلفت نصیب ما مپرس
وای برآیینهایکان رانفس روشنگر است
#بیدل_دهلوی
- غزل شمارهٔ ۴۶۸
@ghaz2020
آب این آیینهها یکسرکدورتپرور است
فکر آسودن به شور آورده است این بحر را
در دل هر قطره جوش آرزویگوهر است
ساز آزادی همان گرد شکست آرزوست
هرقدر افسرده گردد رنگ سامان پر است
ای حباب بیخبر از لاف هستی دم مزن
صرفکم دارد نفس را آنکه آبش بر سر است
دستگاهکلفت دل نیست جز عرضکمال
چشمهٔ آیینهگر خاشاک درد جوهر است
اهل دنیا عاشق جاهند از بیدانشی
آتش سوزان به چشمکودک نادان زر است
مرگ ظالم نیست غیر از ترک سودای غرور
شعله ازگردنکشیکر بگذرد خاکستر است
راز ما صافیدلان پوشیده نتوان یافتن
هرچه دارد خانهٔ آیینه بیرون در است
می کند زاهد تلاش صحبت میخوارگان
این هیولای جنون امروز دانش پیکر است
درطلسم حیرت ما هیچکس را بارنیست
چشم قربانیکمینگاه خیال دیگر است
گاهگاهی گریه منع انفعالم میکند
جبههکم دارد عرق روزیکه مژگانم تر است
بیدل از حال دلکلفت نصیب ما مپرس
وای برآیینهایکان رانفس روشنگر است
#بیدل_دهلوی
- غزل شمارهٔ ۴۶۸
@ghaz2020
👍6❤3🔥1
سرم سرگشتهٔ سودای عشق است
دلم آشفتهٔ غوغای عشق است
بدان دیده که بتوان دید او را
دو چشم روشن بینای عشقست
حقیقت سرمهٔ چشم خردمند
غبار گرد خاک پای عشقست
ز عبرت غیر او از دل به در کن
که غیر دل دگر نه جای عشقست
به شمع عشق جان و دل بسوزان
چو پروانه گرت پروای عشق است
مگو از دی و از فردا و فردا
که امروز وعدهٔ فردای عشق است
تن تنها در آ سید به خلوت
که در خلوت تن تنهای عشقست
#شاه_نعمت_الله_ولی
- غزل شمارهٔ ۲۴۶
@ghaz2020
دلم آشفتهٔ غوغای عشق است
بدان دیده که بتوان دید او را
دو چشم روشن بینای عشقست
حقیقت سرمهٔ چشم خردمند
غبار گرد خاک پای عشقست
ز عبرت غیر او از دل به در کن
که غیر دل دگر نه جای عشقست
به شمع عشق جان و دل بسوزان
چو پروانه گرت پروای عشق است
مگو از دی و از فردا و فردا
که امروز وعدهٔ فردای عشق است
تن تنها در آ سید به خلوت
که در خلوت تن تنهای عشقست
#شاه_نعمت_الله_ولی
- غزل شمارهٔ ۲۴۶
@ghaz2020
❤8👍2🔥1👏1
ره مده در خط مشکین، شانه شمشاد را
کس قلم داخل نمی سازد خط استاد را
سرو از فریاد قمری ترک رعنایی نکرد
نیست از حال گرفتاران خبر آزاد را
زینهار ایمن ز نیرنگ خشن پوشان مشو
کز خس و خارست منزل بیشتر صیاد را
روی سخت آسمان را امتحان در کار نیست
چند بر دندان زنی این بیضه فولاد را
عاشقان را شکوه ای از سختی ایام نیست
مهره موم است کوه بیستون فرهاد را
سیل را جوش بهاران می کند مطلق عنان
حسن در ایام خط افزون کند بیداد را
خنده بی درد سازد دردمندان را ملول
سیر گلشن می کند غمگین دل ناشاد را
در گشاد کار خود مشکل گشایان عاجزند
شانه نتواند گشودن طره شمشاد را
از قبول سکه گردد سیم و زر صاحب رواج
از هوا گیرد هنرور سیلی استاد را
سایلان را می کند گستاخ امید جواب
سیل در کهسار از حد می برد فریاد را
از خرابی می شود دل صاحب گنج گهر
نیست معماری به از ویرانی این بنیاد را
خاکیان صائب چه می کردند در این تنگنا؟
گر فضای دل نبودی عالم ایجاد را
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۶
@ghaz2020
کس قلم داخل نمی سازد خط استاد را
سرو از فریاد قمری ترک رعنایی نکرد
نیست از حال گرفتاران خبر آزاد را
زینهار ایمن ز نیرنگ خشن پوشان مشو
کز خس و خارست منزل بیشتر صیاد را
روی سخت آسمان را امتحان در کار نیست
چند بر دندان زنی این بیضه فولاد را
عاشقان را شکوه ای از سختی ایام نیست
مهره موم است کوه بیستون فرهاد را
سیل را جوش بهاران می کند مطلق عنان
حسن در ایام خط افزون کند بیداد را
خنده بی درد سازد دردمندان را ملول
سیر گلشن می کند غمگین دل ناشاد را
در گشاد کار خود مشکل گشایان عاجزند
شانه نتواند گشودن طره شمشاد را
از قبول سکه گردد سیم و زر صاحب رواج
از هوا گیرد هنرور سیلی استاد را
سایلان را می کند گستاخ امید جواب
سیل در کهسار از حد می برد فریاد را
از خرابی می شود دل صاحب گنج گهر
نیست معماری به از ویرانی این بنیاد را
خاکیان صائب چه می کردند در این تنگنا؟
گر فضای دل نبودی عالم ایجاد را
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۶
@ghaz2020
👍6❤3👏2🔥1
عشق هر چند که در پرده بود مشهورست
حسن هر چند که بی پرده بود مستورست
هر که از چاه زنخدان تو سالم گذرد
گر بود صاحب صد دیده روشن، کورست
بود از زخم زبان خار بیابان جنون
نمک مایده عشق ز چشم شورست
جگر دیدن عیب و هنر خویش کراست؟
زشت اگر پشت به آیینه کند معذورست
می دهد قطره و سیلاب عوض می گیرد
شهرت بحر به همت غلط مشهورست
به سخن دعوی حق را نتوان برد از پیش
هر که سر در سر این کار کند منصورست
سپری زود شود زندگی تن پرور
زودتر پاره کند زه چو کمان پرزورست
حسن از دیدن آیینه نمی گردد سیر
آب سرچشمه آیینه همانا شورست
یک کف خاک ز بیداد فلک بی خون نیست
گر شکافند جگرگاه زمین یک گورست
سیری از شور سخن نیست دل صائب را
تشنگی بیش کند آب چو تلخ و شورست
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۱۴۶۵
@ghaz2020
حسن هر چند که بی پرده بود مستورست
هر که از چاه زنخدان تو سالم گذرد
گر بود صاحب صد دیده روشن، کورست
بود از زخم زبان خار بیابان جنون
نمک مایده عشق ز چشم شورست
جگر دیدن عیب و هنر خویش کراست؟
زشت اگر پشت به آیینه کند معذورست
می دهد قطره و سیلاب عوض می گیرد
شهرت بحر به همت غلط مشهورست
به سخن دعوی حق را نتوان برد از پیش
هر که سر در سر این کار کند منصورست
سپری زود شود زندگی تن پرور
زودتر پاره کند زه چو کمان پرزورست
حسن از دیدن آیینه نمی گردد سیر
آب سرچشمه آیینه همانا شورست
یک کف خاک ز بیداد فلک بی خون نیست
گر شکافند جگرگاه زمین یک گورست
سیری از شور سخن نیست دل صائب را
تشنگی بیش کند آب چو تلخ و شورست
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۱۴۶۵
@ghaz2020
👍5❤4👏2🔥1😱1
سفر پر خطر عشق نه از تدبیرست
صد طلسم است درین ره، که یکی زنجیرست
ایمن از دشمن خاموش شدن بیباکی است
خطر راهروان از سگ غافل گیرست
اشکریزان ترا سلسله ای حاجت نیست
در گلو گریه چو گردیده گره، زنجیرست
ناخن شیر به گیرایی مژگان تو نیست
هر که با چشم تو پرخاش نماید شیرست
در مذاقی که به شیرینی خون عادت کرد
لب پیمانه خنکتر ز دم شمشیرست
ناوک راست رو از طعن خطا آسوده است
صائب پاک سخن را چه غم تقریرست؟
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۱۴۶۶
@ghaz2020
صد طلسم است درین ره، که یکی زنجیرست
ایمن از دشمن خاموش شدن بیباکی است
خطر راهروان از سگ غافل گیرست
اشکریزان ترا سلسله ای حاجت نیست
در گلو گریه چو گردیده گره، زنجیرست
ناخن شیر به گیرایی مژگان تو نیست
هر که با چشم تو پرخاش نماید شیرست
در مذاقی که به شیرینی خون عادت کرد
لب پیمانه خنکتر ز دم شمشیرست
ناوک راست رو از طعن خطا آسوده است
صائب پاک سخن را چه غم تقریرست؟
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۱۴۶۶
@ghaz2020
❤3👍3👏2🔥1
هوای خویشتن بگذار اگر داری هوای او
غنیمت دان اگر یابی در خلوتسرای او
نخواهی دید نور او اگر دیدت همین باشد
طلب کن نور چشم از ما که تا بینی لقای او
مقام سلطنت خواهی گدای حضرت او شو
که شاه تخت ملک دل به جان باشد گدای او
اگر دار بقا خواهی سر دار فنا بگزین
فنا شو از وجود خود که تا یابی بقای او
مرا میخانه ای بخشید میر جملهٔ رندان
همیشه باد ارزانی به بنده این عطای او
دلم خلوتسرای اوست غیری در نمی گنجد
که غیر او نمی زیبد درین خلوتسرای او
چه عالی منصبی دارم که هستم بندهٔ سید
فقیر حضرت اویم غنیم از غنای او
#شاه_نعمت_الله_ولی
- غزل شمارهٔ ۱۳۴۶
@ghaz2020
غنیمت دان اگر یابی در خلوتسرای او
نخواهی دید نور او اگر دیدت همین باشد
طلب کن نور چشم از ما که تا بینی لقای او
مقام سلطنت خواهی گدای حضرت او شو
که شاه تخت ملک دل به جان باشد گدای او
اگر دار بقا خواهی سر دار فنا بگزین
فنا شو از وجود خود که تا یابی بقای او
مرا میخانه ای بخشید میر جملهٔ رندان
همیشه باد ارزانی به بنده این عطای او
دلم خلوتسرای اوست غیری در نمی گنجد
که غیر او نمی زیبد درین خلوتسرای او
چه عالی منصبی دارم که هستم بندهٔ سید
فقیر حضرت اویم غنیم از غنای او
#شاه_نعمت_الله_ولی
- غزل شمارهٔ ۱۳۴۶
@ghaz2020
👍4🔥3❤2
روضه خلد برین خلوت درویشان است
مایه محتشمی خدمت درویشان است
گنج عزلت که طلسمات عجایب دارد
فتح آن در نظر رحمت درویشان است
قصر فردوس که رضوانش به دربانی رفت
منظری از چمن نزهت درویشان است
آن چه زر میشود از پرتو آن قلب سیاه
کیمیاییست که در صحبت درویشان است
آن که پیشش بنهد تاج تکبر خورشید
کبریاییست که در حشمت درویشان است
دولتی را که نباشد غم از آسیب زوال
بی تکلف بشنو دولت درویشان است
خسروان قبله حاجات جهانند ولی
سببش بندگی حضرت درویشان است
روی مقصود که شاهان به دعا میطلبند
مظهرش آینه طلعت درویشان است
از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی
از ازل تا به ابد فرصت درویشان است
ای توانگر مفروش این همه نخوت که تو را
سر و زر در کنف همت درویشان است
گنج قارون که فرو میشود از قهر هنوز
خوانده باشی که هم از غیرت درویشان است
حافظ ار آب حیات ازلی میخواهی
منبعش خاک در خلوت درویشان است
من غلام نظر آصف عهدم کو را
صورت خواجگی و سیرت درویشان است
#حافظ
- غزل شمارهٔ ۴۹
@ghaz2020
مایه محتشمی خدمت درویشان است
گنج عزلت که طلسمات عجایب دارد
فتح آن در نظر رحمت درویشان است
قصر فردوس که رضوانش به دربانی رفت
منظری از چمن نزهت درویشان است
آن چه زر میشود از پرتو آن قلب سیاه
کیمیاییست که در صحبت درویشان است
آن که پیشش بنهد تاج تکبر خورشید
کبریاییست که در حشمت درویشان است
دولتی را که نباشد غم از آسیب زوال
بی تکلف بشنو دولت درویشان است
خسروان قبله حاجات جهانند ولی
سببش بندگی حضرت درویشان است
روی مقصود که شاهان به دعا میطلبند
مظهرش آینه طلعت درویشان است
از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی
از ازل تا به ابد فرصت درویشان است
ای توانگر مفروش این همه نخوت که تو را
سر و زر در کنف همت درویشان است
گنج قارون که فرو میشود از قهر هنوز
خوانده باشی که هم از غیرت درویشان است
حافظ ار آب حیات ازلی میخواهی
منبعش خاک در خلوت درویشان است
من غلام نظر آصف عهدم کو را
صورت خواجگی و سیرت درویشان است
#حافظ
- غزل شمارهٔ ۴۹
@ghaz2020
👍10❤5👏2🔥1
پیچ و خم لازمه رشته جان می باشد
نیست بی سلسله تا آب روان می باشد
جان روشن نکند در تن خاکی آرام
آب در صلب گهر قطره زنان می باشد
اختیاری نبود آه، کهنسالان را
تیر را شهپر پرواز، کمان می باشد
صحبت بدگهران بر دل نیکان بارست
در ترازوی گهر سنگ گران می باشد
رخنه در جوشن فولاد کند چون پیکان
دل هرکس که موافق به زبان می باشد
چشم حیران نشود سیر ز نظاره حسن
دیده آینه دایم نگران می باشد
می رسد روزیش از عالم بالا بی خواست
هرکه مانند صدف پاک دهان می باشد
شوخی حسن محال است ز خط گم گردد
برق در ابر سیه خنده زنان می باشد
دیده حرص محال است شود سیر به خاک
دام در زیر زمین هم نگران می باشد
عشق در پرده ناموس نماند صائب
ماه پوشیده کجا زیر کتان می باشد؟
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۳۴۶۰
@ghaz2020
نیست بی سلسله تا آب روان می باشد
جان روشن نکند در تن خاکی آرام
آب در صلب گهر قطره زنان می باشد
اختیاری نبود آه، کهنسالان را
تیر را شهپر پرواز، کمان می باشد
صحبت بدگهران بر دل نیکان بارست
در ترازوی گهر سنگ گران می باشد
رخنه در جوشن فولاد کند چون پیکان
دل هرکس که موافق به زبان می باشد
چشم حیران نشود سیر ز نظاره حسن
دیده آینه دایم نگران می باشد
می رسد روزیش از عالم بالا بی خواست
هرکه مانند صدف پاک دهان می باشد
شوخی حسن محال است ز خط گم گردد
برق در ابر سیه خنده زنان می باشد
دیده حرص محال است شود سیر به خاک
دام در زیر زمین هم نگران می باشد
عشق در پرده ناموس نماند صائب
ماه پوشیده کجا زیر کتان می باشد؟
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۳۴۶۰
@ghaz2020
👍6❤5🔥1👏1
جذبه ای کو که مرا جانب دلدار کشد؟
دامن جان مرا زین ته دیوار کشد
نظر پاک به خاک است برابر امروز
ورنه آیینه چرا حسرت دیدار کشد؟
ذوق آزار اگر این است که من یافته ام
جای رحم است بر آن کس که ز پا خار کشد
از جهان چشم بپوشید که این خاک سیاه
سرمه خواب به چشم و دل بیدار کشد
نتواند خرد از عالم گل بیرون رفت
کور اگر نیست چرا دست به دیوار کشد؟
نبرد طوطی اگر حرف ز مجلس بیرون
در بغل آینه را تنگ چو زنگار کشد
لب پیمانه به گفتار نیاورد او را
خط مگر حرفی ازان لعل گهربار کشد
خاطر مردم آزاده پریشان نشود
از خزان سرو محال است که آزار کشد
سر برآرد ز گریبان مسیحا صائب
سوزنی کز قدم راهروان خار کشد
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۳۴۶۶
@ghaz2020
دامن جان مرا زین ته دیوار کشد
نظر پاک به خاک است برابر امروز
ورنه آیینه چرا حسرت دیدار کشد؟
ذوق آزار اگر این است که من یافته ام
جای رحم است بر آن کس که ز پا خار کشد
از جهان چشم بپوشید که این خاک سیاه
سرمه خواب به چشم و دل بیدار کشد
نتواند خرد از عالم گل بیرون رفت
کور اگر نیست چرا دست به دیوار کشد؟
نبرد طوطی اگر حرف ز مجلس بیرون
در بغل آینه را تنگ چو زنگار کشد
لب پیمانه به گفتار نیاورد او را
خط مگر حرفی ازان لعل گهربار کشد
خاطر مردم آزاده پریشان نشود
از خزان سرو محال است که آزار کشد
سر برآرد ز گریبان مسیحا صائب
سوزنی کز قدم راهروان خار کشد
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۳۴۶۶
@ghaz2020
👍10❤5🔥2
دل را به زلف پرچین تسخیر می توان کرد
این شیر را به مویی زنجیر می توان کرد
خط نرسته پیداست از چهره نکویان
مو را چگونه پنهان در شیر می توان کرد
هر چند صد بیابان وحشی تر از غزالیم
ما را به گوشه چشم تسخیر می توان کرد
از بحر تشنه چشمان لب خشک بازگردند
آیینه را ز دیدار کی سیر می توان کرد
ما را خراب حالی از رعشه خمارست
از درد باده ما را تعمیر می توان کرد
در چشم خرده بینان هر نقطه صد کتاب است
آن خال را به صد وجه تفسیر می توان کرد
در بوته ریاضت یک چند اگر گذاری
قلب وجود خودرا اکسیر می توان کرد
گر گوش هوش باشد در پرده خموشی
صد داستان شکایت تقریر می توان کرد
فریاد کاهل دولت از نخوتند غافل
کز خلق خوش چه دلها تسخیر می توان کرد
بی منصبی ز تغییر ایمن بود وگرنه
هر منصب دگر هست تغییر می توان کرد
اوضاع خوش خیالان سامان پذیر گردد
گر خواب شاعران را تعبیر می توان کرد
از درد عشق اگر هست صائب ترا نصیبی
از ناله در دل سنگ تأثیر می توان کرد
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۴۶۲
@ghaz2020
این شیر را به مویی زنجیر می توان کرد
خط نرسته پیداست از چهره نکویان
مو را چگونه پنهان در شیر می توان کرد
هر چند صد بیابان وحشی تر از غزالیم
ما را به گوشه چشم تسخیر می توان کرد
از بحر تشنه چشمان لب خشک بازگردند
آیینه را ز دیدار کی سیر می توان کرد
ما را خراب حالی از رعشه خمارست
از درد باده ما را تعمیر می توان کرد
در چشم خرده بینان هر نقطه صد کتاب است
آن خال را به صد وجه تفسیر می توان کرد
در بوته ریاضت یک چند اگر گذاری
قلب وجود خودرا اکسیر می توان کرد
گر گوش هوش باشد در پرده خموشی
صد داستان شکایت تقریر می توان کرد
فریاد کاهل دولت از نخوتند غافل
کز خلق خوش چه دلها تسخیر می توان کرد
بی منصبی ز تغییر ایمن بود وگرنه
هر منصب دگر هست تغییر می توان کرد
اوضاع خوش خیالان سامان پذیر گردد
گر خواب شاعران را تعبیر می توان کرد
از درد عشق اگر هست صائب ترا نصیبی
از ناله در دل سنگ تأثیر می توان کرد
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۴۶۲
@ghaz2020
👍7❤2🔥1
خوش آن که خواب راحت برخودحرام سازد
پیش از تمامی عمر خودرا تمام سازد
آب حیات آثار گر در جهان نباشد
کس عمر بی بقا را چون مستدام سازد
روی گشاده باشد مفتاح بی زبانان
آیینه طوطیان را شیرین کلام سازد
ترک جهان فانی شوق سرای باقی
دارفنا به منصور دارالسلام سازد
از چشم شور حاسد خط امان ستاند
از لطف خاص هر کس با لطف عام سازد
ناقص به صبرگردد کامل که ماه نو را
خورشید در دو هفته ماه تمام سازد
از قرب سایه خود شوخی که می کند رم
عاشق چگونه اورا با خویش رام سازد
گفتم ز قید آن زلف خالش دهد نجاتم
غافل که حسن گیرااز دانه دام سازد
افتد ز کام بیرون از تشنگی زبانها
شمشیر غمزه اوچون با نیام سازد
چون گرد رهنوردان در دیده جا دهندش
آن را که خاکساری عالی مقام سازد
سنجیدگی سخن را مانع ز دخل بیجا
دندان محتسب کند سنگ تمام سازد
صائب ز جان اقامت جستن ز ساده لوحی است
ریگ روان محال است یک جا مقام سازد
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۴۶۵
@ghaz2020
پیش از تمامی عمر خودرا تمام سازد
آب حیات آثار گر در جهان نباشد
کس عمر بی بقا را چون مستدام سازد
روی گشاده باشد مفتاح بی زبانان
آیینه طوطیان را شیرین کلام سازد
ترک جهان فانی شوق سرای باقی
دارفنا به منصور دارالسلام سازد
از چشم شور حاسد خط امان ستاند
از لطف خاص هر کس با لطف عام سازد
ناقص به صبرگردد کامل که ماه نو را
خورشید در دو هفته ماه تمام سازد
از قرب سایه خود شوخی که می کند رم
عاشق چگونه اورا با خویش رام سازد
گفتم ز قید آن زلف خالش دهد نجاتم
غافل که حسن گیرااز دانه دام سازد
افتد ز کام بیرون از تشنگی زبانها
شمشیر غمزه اوچون با نیام سازد
چون گرد رهنوردان در دیده جا دهندش
آن را که خاکساری عالی مقام سازد
سنجیدگی سخن را مانع ز دخل بیجا
دندان محتسب کند سنگ تمام سازد
صائب ز جان اقامت جستن ز ساده لوحی است
ریگ روان محال است یک جا مقام سازد
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۴۶۵
@ghaz2020
👍7❤4🔥2👏1
در زلف ناامیدی روی امید باشد
صبح امید یعقوب چشم سفید باشد
بید از ثمر نظر بست وصل نبات دریافت
عاشق ز ترک لذت چون ناامید باشد
در روستای مشرب هرروز روز عیدست
در شهربند مذهب سالی دو عید باشد
برخانه وجودم از دل زده است گردون
قفلی که آه وفریادآن را کلید باشد
عاشق نمی توان گفت دیوانه مشربان را
هرکس به خون نغلطید اینجا شهید باشد
از جوی شیرشستیم دست امیدواری
تا چندقاصد مااین پی سفیدباشد
دوران ناامیدی سرحلقه امیدست
صائب ز ناامیدی چون ناامید باشد
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۴۶۸
@ghaz2020
صبح امید یعقوب چشم سفید باشد
بید از ثمر نظر بست وصل نبات دریافت
عاشق ز ترک لذت چون ناامید باشد
در روستای مشرب هرروز روز عیدست
در شهربند مذهب سالی دو عید باشد
برخانه وجودم از دل زده است گردون
قفلی که آه وفریادآن را کلید باشد
عاشق نمی توان گفت دیوانه مشربان را
هرکس به خون نغلطید اینجا شهید باشد
از جوی شیرشستیم دست امیدواری
تا چندقاصد مااین پی سفیدباشد
دوران ناامیدی سرحلقه امیدست
صائب ز ناامیدی چون ناامید باشد
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۴۶۸
@ghaz2020
👍8❤5🔥1
دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود
تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود
چل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت
تدبیر ما به دست شراب دوساله بود
آن نافه مراد که میخواستم ز بخت
در چین زلف آن بت مشکین کلاله بود
از دست برده بود خمار غمم سحر
دولت مساعد آمد و می در پیاله بود
بر آستان میکده خون میخورم مدام
روزی ما ز خوان قدر این نواله بود
هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید
در رهگذار باد نگهبان لاله بود
بر طرف گلشنم گذر افتاد وقت صبح
آن دم که کار مرغ سحر آه و ناله بود
دیدیم شعر دلکش حافظ به مدح شاه
یک بیت از این قصیده به از صد رساله بود
آن شاه تندحمله که خورشید شیرگیر
پیشش به روز معرکه کمتر غزاله بود
#حافظ
- غزل شمارهٔ ۲۱۴
@ghaz2020
تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود
چل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت
تدبیر ما به دست شراب دوساله بود
آن نافه مراد که میخواستم ز بخت
در چین زلف آن بت مشکین کلاله بود
از دست برده بود خمار غمم سحر
دولت مساعد آمد و می در پیاله بود
بر آستان میکده خون میخورم مدام
روزی ما ز خوان قدر این نواله بود
هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید
در رهگذار باد نگهبان لاله بود
بر طرف گلشنم گذر افتاد وقت صبح
آن دم که کار مرغ سحر آه و ناله بود
دیدیم شعر دلکش حافظ به مدح شاه
یک بیت از این قصیده به از صد رساله بود
آن شاه تندحمله که خورشید شیرگیر
پیشش به روز معرکه کمتر غزاله بود
#حافظ
- غزل شمارهٔ ۲۱۴
@ghaz2020
❤7👍6🔥1
ناقص از کامل برد لذت ز دنیا بیشتر
دیده احول کند عیش دو بالا بیشتر
زشت راآیینه تاریک باشد پرده پوش
می رسد آزاربد گوهربه بینا بیشتر
گوشه گیران را مسلم کی گذارد روزگار؟
از گرانان می کشد آزار،عنقا بیشتر
هیچ باغ دلگشا چون جبهه واکرده نیست
می کشد صاحبدلان را دل به صحرا بیشتر
عمر در برچیدن دامن سرآمد سرو را
می کنند آزادگان وحشت ز دنیا بیشتر
چون زمین نرم از من گرد بر می آورند
می کنم هر چند بامردم مدارا بیشتر
آب گوهر می فزاید تشنگی چون آب شور
می تپد از تشنگان برخاک دریابیشتر
در سر بی مغز باشد باده را شور دگر
درنیستان می شود این شعله رعنا بیشتر
تلخ شد از کوهکن بر چشم شیرین خواب ناز
کارشیرین دل برد از کارفرما بیشتر
گشت از دشنام شوق آن لب میگون زیاد
گردد از تلخی می لعلی گوارا بیشتر
درسیاهی می توان گل چید از آب حیات
گریه راباشد اثر دامان شبها بیشتر
خانه های کهنه صائب مسکن مارست ومور
درکهنسالان بود حرص وتمنابیشتر
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۶۰۲
@ghaz2020
دیده احول کند عیش دو بالا بیشتر
زشت راآیینه تاریک باشد پرده پوش
می رسد آزاربد گوهربه بینا بیشتر
گوشه گیران را مسلم کی گذارد روزگار؟
از گرانان می کشد آزار،عنقا بیشتر
هیچ باغ دلگشا چون جبهه واکرده نیست
می کشد صاحبدلان را دل به صحرا بیشتر
عمر در برچیدن دامن سرآمد سرو را
می کنند آزادگان وحشت ز دنیا بیشتر
چون زمین نرم از من گرد بر می آورند
می کنم هر چند بامردم مدارا بیشتر
آب گوهر می فزاید تشنگی چون آب شور
می تپد از تشنگان برخاک دریابیشتر
در سر بی مغز باشد باده را شور دگر
درنیستان می شود این شعله رعنا بیشتر
تلخ شد از کوهکن بر چشم شیرین خواب ناز
کارشیرین دل برد از کارفرما بیشتر
گشت از دشنام شوق آن لب میگون زیاد
گردد از تلخی می لعلی گوارا بیشتر
درسیاهی می توان گل چید از آب حیات
گریه راباشد اثر دامان شبها بیشتر
خانه های کهنه صائب مسکن مارست ومور
درکهنسالان بود حرص وتمنابیشتر
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۶۰۲
@ghaz2020
❤3👍3👏1
می کشد عزت طلب خواری زدوران بیشتر
هست یوسف راخطراز چاه وزندان بیشتر
از بخیلان خط آزادی مرابرگردن است
چون نگویم شکر این قوم از کریمان بیشتر؟
از وفور زر تهیدستان قسمت راچه سود؟
خشک گردد درمیان بحر، مرجان بیشتر
سگ ز صاحب روی گردان می شود چون سیرشد
نفس باشد درتهیدستی به فرمان بیشتر
دولت از دست دعا دارد حصار عافیت
خوابگاه شیر باشد درنیستان بیشتر
زشت را آیینه تاریک باشد پرده پوش
می نماید روی دل گردون به نادان بیشتر
آب درظرف سفالین خوشترست ازجام زر
می برند از عمر لذت خاکساران بیشتر
می رسد آزار سگ سیرت به درویشان فزون
خرقه رااز بخیه باشد زخم دندان بیشتر
همت از تیغ زبان شکر خجلت می کشد
درزمین شور بارد ابر احسان بیشتر
حیرت هرکس درین عالم به قدر بینش است
هرکه بیناتر درین هنگامه، حیران بیشتر
رتبه بسط است بیش از قبض پیش عارفان
فیض درسی پاره می باشد ز قرآن بیشتر
هرکه را آیینه تارست صائب دربغل
می کشد خاطر به گلخن از گلستان بیشتر
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۶۱۰
@ghaz2020
هست یوسف راخطراز چاه وزندان بیشتر
از بخیلان خط آزادی مرابرگردن است
چون نگویم شکر این قوم از کریمان بیشتر؟
از وفور زر تهیدستان قسمت راچه سود؟
خشک گردد درمیان بحر، مرجان بیشتر
سگ ز صاحب روی گردان می شود چون سیرشد
نفس باشد درتهیدستی به فرمان بیشتر
دولت از دست دعا دارد حصار عافیت
خوابگاه شیر باشد درنیستان بیشتر
زشت را آیینه تاریک باشد پرده پوش
می نماید روی دل گردون به نادان بیشتر
آب درظرف سفالین خوشترست ازجام زر
می برند از عمر لذت خاکساران بیشتر
می رسد آزار سگ سیرت به درویشان فزون
خرقه رااز بخیه باشد زخم دندان بیشتر
همت از تیغ زبان شکر خجلت می کشد
درزمین شور بارد ابر احسان بیشتر
حیرت هرکس درین عالم به قدر بینش است
هرکه بیناتر درین هنگامه، حیران بیشتر
رتبه بسط است بیش از قبض پیش عارفان
فیض درسی پاره می باشد ز قرآن بیشتر
هرکه را آیینه تارست صائب دربغل
می کشد خاطر به گلخن از گلستان بیشتر
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۶۱۰
@ghaz2020
👍5❤2👏2🔥1😱1
چیست که هر دمی چنین میکشدم به سوی او
عنبر نی و مشک نی بوی وی است بوی او
سلسلهای است بیبها دشمن جمله توبهها
توبه شکست من کیم سنگ من و سبوی او
توبه شکست او بسی توبه و این چنین کسی
پرده دری و دلبری خوی وی است خوی او
توبه من برای او توبه شکن هوای او
توبه من گناه من سوخته پیش روی او
شاخ و درخت عقل و جان نیست مگر به باغ او
آب حیات جاودان نیست مگر به جوی او
عشق و نشاط گستری با می و رطل ساغری
میرسد از کنارها غلغل وهای هوی او
مرد که خودپسند شد همچو کدو بلند شد
تا نشود ز خود تهی پر نشود کدوی او
سایه که باز میشود جمع و دراز میشود
هست ز آفتاب جان قوت جست و جوی او
سایه وی است و نور او جمع وی است و دور او
نور ز عکس روی او سایه ز عکس موی او
ای مه و آفتاب جان پرده دری مکن عیان
تا ز فلک فرودرد پرده هفت توی او
چیست درون جیب من جز تو و من حجاب من
ای من و تو فنا شده پیش بقای اوی او
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۲۱۴۷
@ghaz2020
عنبر نی و مشک نی بوی وی است بوی او
سلسلهای است بیبها دشمن جمله توبهها
توبه شکست من کیم سنگ من و سبوی او
توبه شکست او بسی توبه و این چنین کسی
پرده دری و دلبری خوی وی است خوی او
توبه من برای او توبه شکن هوای او
توبه من گناه من سوخته پیش روی او
شاخ و درخت عقل و جان نیست مگر به باغ او
آب حیات جاودان نیست مگر به جوی او
عشق و نشاط گستری با می و رطل ساغری
میرسد از کنارها غلغل وهای هوی او
مرد که خودپسند شد همچو کدو بلند شد
تا نشود ز خود تهی پر نشود کدوی او
سایه که باز میشود جمع و دراز میشود
هست ز آفتاب جان قوت جست و جوی او
سایه وی است و نور او جمع وی است و دور او
نور ز عکس روی او سایه ز عکس موی او
ای مه و آفتاب جان پرده دری مکن عیان
تا ز فلک فرودرد پرده هفت توی او
چیست درون جیب من جز تو و من حجاب من
ای من و تو فنا شده پیش بقای اوی او
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۲۱۴۷
@ghaz2020
👍8❤3🔥1