Telegram Web Link
چیست با عشق آشنا بودن
بجز از کام دل جدا بودن

خون شدن خون خود فروخوردن
با سگان بر در وفا بودن

او فدایی است هیچ فرقی نیست
پیش او مرگ و نقل یا بودن

رو مسلمان سپر سلامت باش
جهد می‌کن به پارسا بودن

کاین شهیدان ز مرگ نشکیبند
عاشقانند بر فنا بودن

از بلا و قضا گریزی تو
ترس ایشان ز بی بلا بودن

ششه می‌گیر و روز عاشورا
تو نتانی به کربلا بودن

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۲۱۰۲

@ghaz2020
6👍2🔥1👏1
چون من به نفس خویشتن این کار می‌کنم
بر فعل دیگران به چه انکار می‌کنم

بلبل سماع بر گل بستان همی‌کند
من بر گل شقایق رخسار می‌کنم

هر جا که سروقامتی و موی دلبریست
خود را بدان کمند گرفتار می‌کنم

گر تیغ برکشند عزیزان به خون من
من همچنان تأمل دیدار می‌کنم

هیچم نماند در همه عالم به اتفاق
الا سری که در قدم یار می‌کنم

آن‌ها که خوانده‌ام همه از یاد من برفت
الا حدیث دوست که تکرار می‌کنم

چون دست قدرتم به تمنا نمی‌رسد
صبر از مراد نفس به ناچار می‌کنم

همسایه گو گواهی مستی و عاشقی
بر من مده که خویشتن اقرار می‌کنم

من بعد از این نه زهد فروشم نه معرفت
کان در ضمیر نیست که اظهار می‌کنم

جانست و از محبت جانان دریغ نیست
اینم که دست می‌دهد ایثار می‌کنم

زنار اگر ببندی سعدی هزار بار
به زان که خرقه بر سر زنار می‌کنم

#سعدی
- غزل ۴۲۱

@ghaz2020
👍82🔥1
روز عاشورا همه اهل حلب
باب انطاکیه اندر تا به شب

گرد آید مرد و زن جمعی عظیم
ماتم آن خاندان دارد مقیم

ناله و نوحه کنند اندر بکا
شیعه عاشورا برای کربلا

بشمرند آن ظلمها و امتحان
کز یزید و شمر دید آن خاندان

نعره‌هاشان می‌رود در ویل و وشت
پر همی‌گردد همه صحرا و دشت

یک غریبی شاعری از ره رسید
روز عاشورا و آن افغان شنید

شهر را بگذاشت و آن سوی رای کرد
قصد جست و جوی آن هیهای کرد

پرس پرسان می‌شد اندر افتقاد
چیست این غم بر که این ماتم فتاد

این رئیس زفت باشد که بمرد
این چنین مجمع نباشد کار خرد

نام او و القاب او شرحم دهید
که غریبم من شما اهل دهید

چیست نام و پیشه و اوصاف او
تا بگویم مرثیه ز الطاف او

مرثیه سازم که مرد شاعرم
تا ازینجا برگ و لالنگی برم

آن یکی گفتش که هی دیوانه‌ای
تو نه‌ای شیعه عدو خانه‌ای

روز عاشورا نمی‌دانی که هست
ماتم جانی که از قرنی بهست

پیش مؤمن کی بود این غصه خوار
قدر عشق گوش عشق گوشوار

پیش مؤمن ماتم آن پاک‌روح
شهره‌تر باشد ز صد طوفان نوح

#مثنوی_مولانا
- دفتر ششم

@ghaz2020
7👍4👏2🔥1
عشق اول به دل سوخته آدم زد
مایه ور شد ز دل آدم و بر عالم زد

در دل و جان ملک شور قیامت افتاد
زان نمک کز لب خود بر جگر آدم زد

تن خاکی که همان دید ز انسان ابلیس
مشت خاکی است که بر دیده نامحرم زد

من همان روز ز جمعیت دل شستم دست
که صبا دست در آن طره خم در خم زد

چون گل صبح به خون شست همان دم رخسار
به خوشی یک دو نفس هر که درین عالم زد

برد از دست و دل تاجوران گیرایی
پشت پایی که به دولت پسر ادهم زد

شادی برد نیرزد به حریف آزاری
بیش برد آن که درین دایره نقش کم زد

پای خم را مده از دست به افسون صلاح
که مرا راه خرابات زد و محکم زد

در شکنجه است ز شورابه دریا دایم
هر که چون دانه گوهر ز یتیمی دم زد

هر که قد ساخت دو تا پیش حق از بهر بهشت
بوسه بر دست سلیمان ز پی خاتم زد

معنی از دعوی گفتار قلم را لب بست
عیسی این مهر خموشی به لب مریم زد

گر چه جان بخش بود همچو مسیحا نفست
پیش آن آینه رخسار نباید دم زد

صائب از عشق چسان قامت خود راست کند؟
که فلک از ته این بار گران پس خم زد

#صائب_تبريزی
- غزل شمارهٔ ۳۳۸۲

@ghaz2020
👍12👏43
همای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد

حباب وار براندازم از نشاط کلاه
اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد

شبی که ماه مراد از افق شود طالع
بود که پرتو نوری به بام ما افتد

به بارگاه تو چون باد را نباشد بار
کی اتفاق مجال سلام ما افتد

چو جان فدای لبش شد خیال می‌بستم
که قطره‌ای ز زلالش به کام ما افتد

خیال زلف تو گفتا که جان وسیله مساز
کز این شکار فراوان به دام ما افتد

به ناامیدی از این در مرو بزن فالی
بود که قرعه دولت به نام ما افتد

ز خاک کوی تو هر گه که دم زند حافظ
نسیم گلشن جان در مشام ما افتد

#حافظ
- غزل شمارهٔ ۱۱۴

@ghaz2020
👍6👏43🔥2
صبح چو آفتاب زد رایت روشناییی
لعل و عقیق می‌کند در دل کان گداییی

گر ز فلک نهان بود در ظلمات کان بود
گوهر سنگ را بود با فلک آشناییی

نور ز شرق می‌زند کوه شکاف می‌کند
در دل سنگ می‌نهد شعشعه عطاییی

در پی هر منوری هست یقین منوری
در پی هر زمینیی مرتقب سماییی

صورت بت نمی‌شود بی‌دل و دست آزری
آزر بتگری کجا باشد بی‌خداییی

گفت پیمبر به حق کآدمی است کان زر
فرق میان کان و کان هست به زرنماییی

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۲۴۹۷

@ghaz2020
👍104🔥1👏1
تو را می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم

تویی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس ، مرغی اسیرم




ز پشت میله های سرد تیره
نگاه حسرتم حیران به رویت

در این فکرم که دستی پیش آید
و من ناگه گشایم پر به سویت




در این فکرم که در یک لحظه غفلت
از این زندان خامُش پر بگیرم

به چشم مرد زندانبان بخندم
کنارت زندگی از سر بگیرم




در این فکرم من و دانم که هرگز
مرا یارای رفتن زین قفس نیست

اگر هم مرد زندانبان بخواهد
دگر از بهر پروازم نفس نیست




ز پشت میله ها هر صبح روشن
نگاه کودکی خندد به رویم

چو من سر می کنم آواز شادی
لبش با بوسه می آید به سویم




اگر ای آسمان ، خواهم که یک روز
از این زندان خامُش پر بگیرم

به چشم کودک گریان چه گویم
ز من بگذر ، که من مرغی اسیرم




من آن شمعم که با سوز دل خویش
فروزان می کنم ویرانه ای را

اگر خواهم که خاموشی گزینم
پریشان می کنم کاشانه ای را

#فروغ_فرخزاد
- اسیر
- اسیر
@ghaz2020
👍117👏2🔥1
پیش کسی که درد به درمان برابرست
هر خنده ای به زخم نمایان برابرست

زنهار چاک سینه خود را رفو مکن
کاین رخنه قفس به گلستان برابرست

دوری ز خلق کشتی نوحی است بی خطر
کثرت به چارموجه طوفان برابرست

این آبرو که ساخته ای از طمع سبیل
هر قطره اش به چشمه حیوان برابرست

در دیده کسی که سیه روزگار شد
صبح وطن به شام غریبان برابرست

دست نوازش فلک از روی دوستی
با سیلی عداوت اخوان برابرست

حاجت به دور باش نباشد بخیل را
پیشانی گرفته به دربان برابرست

چون مور نیست سایه من بار بر زمین
این منزلت به تخت سلیمان برابرست

باقی نسازد آن که به آثار نام خویش
در زندگی و مرگ به حیوان برابرست

جمعیتی که تفرقه خاطر آورد
در چشم من به خواب پریشان برابرست

از میزبان تکلف بسیار در سلوک
با جرأت فضولی مهمان برابرست

از دخل رو متاب که انگشت اعتراض
در صافی کلام به سوهان برابرست؟

وصلی که پای شرم و حیا در میان بود
مضمون او مشو که به هجران برابرست

هر سینه ای که هست در او خارخار عشق
صائب به صد هزار گلستان برابرست

#صائب_تبريزی
- غزل شمارهٔ ۱۸۹۱

@ghaz2020
👍5👏5🔥21
عمر رفت و تو منی داری هنوز
راه بر ناایمنی داری هنوز

زخم کاید بر منی آید همه
تا تو می‌رنجی منی داری هنوز

صد منی می‌زاید از تو هر نفس
وی عجب آبستنی داری هنوز

پیر گشتی و بسی کردی سلوک
طبع رند گلخنی داری هنوز

همرهان رفتند و یاران گم شدند
همچنان تو ساکنی داری هنوز

روز و شب در پرده با چندین ملک
عادت اهریمنی داری هنوز

روی گردانیده‌ای از تیرگی
پشت سوی روشنی داری هنوز

دلبرت در دوستی کی ره دهد
چون دلی پر دشمنی داری هنوز

می‌زنی دم از پی معنی ولیک
تو کجا آن چاشنی داری هنوز

در گریبان کش سر و بنشین خموش
چون بسی تر دامنی داری هنوز

خویشتن را می‌کش و می‌کش بلا
زانکه نفس کشتنی داری هنوز

رهبری چون آید از تو ای فرید
چون تو عزم رهزنی داری هنوز

#عطار
- غزل شمارهٔ ۴۱۳

@ghaz2020
👍113👏2🔥1
قماش چهره یار از بهار معلوم است
که روی کار، هم از پشت کار معلوم است

ز جسم خاکی ما شور عشق بتوان دید
نفس کشیدن بحر از کنار معلوم است

ز نبض موج توان یافت حال دریا را
غم من از مژه اشکبار معلوم است

ز تیغ وعده خلافی به خون نشاندن من
ز خاک رهگذر انتظار معلوم است

ز سایه پر و بال هما که در گذرست
زوال دولت ناپایدار معلوم است

اگر چه گریه فرو می خورد، ز روی صدف
طراوت گهر آبدار معلوم است

ز سایه تو سر من به آفتاب رسید
وگرنه قدر من خاکسار معلوم است

ز سادگی است درین خاکدان اقامت ما
وگرنه حاصل این شوره زار معلوم است

ز روزگار جوانی تمتعی بردار
سبک رکابی باد بهار معلوم است

برو طبیب، که جان دادن من از غم دوست
ز رنگ باختن غمگسار معلوم است

ز آه و ناله توان یافت سوز هر دل را
عیار شعله زدود و شرار معلوم است

برون میار دل روشن از بغل صائب
رواج آینه در زنگبار معلوم است

#صائب_تبريزی
- غزل شمارهٔ ۱۷۱۶

@ghaz2020
👍114🔥2👏2
پیکی مرا به سوی تو غیر از نسیم نیست
آن هم ز بخت تیرهٔ من مستقیم نیست

کس دل ز غمزه‌ات به سلامت نمی‌برد
الا کسی که صاحب ذوق سلیم نیست

لعل تو نرخ بوسه مگر نقد جان کند
ور نه به قدر سنگ تو در کیسه سیم نیست

بیگانه را به کوی خود ای آشنا مخوان
کاهل جحیم در خور باغ نعیم نیست

چندان به لطف دوست دلم شد امیدوار
کز خصمی رقیب مرا هیچ بیم نیست

گر بر من آن نگار پری چهره بگذرد
تشویشم از عقوبت دیو رجیم نیست

گر بنده با خبر شود از بحر رحمتش
با عفو خواجه هیچ گناهی عظیم نیست

طومار جرم ما همه از جام باده شست
یارب که گفت ساقی مستان کریم نیست

فارغ فروغی از غم روی تو کی شود
غافل شدن ز مساله کار حکیم نیست

#فروغی_بسطامی
- غزل شمارهٔ ۱۱۸

@ghaz2020
👍73👏3🔥1
ای دل اگر عاشقی از سرجان درگذر
تیغ غمِ عشق بین قصّه مخوان الحذر

بوی سلامت مبر در صفِ عشّاق از آنک
سینۀ عاشق بود تیرِ بلا را سپر

بی سر و پا شو چو گوی در خمِ چوگانِ عشق
بر سرِ میدان بری گویِ سعادت مگر

با خودیِ خود مرو در حرمِ عاشقان
قطره به دریا مریز زیره به کرمان مبر

دعویِ معنی مکن بستۀ صورت هنوز
ناشده در بحرِ عشق باز نیابی گهر

تا نشوی از وجود پاک بپرداخته
بر تو نیفتد ز عیب پاک‌روان را نظر

عشق هر اوباش را ره ندهد در حرم
زآن که سزوار نیست عشق به هر محتضر

گر به نزاری رسی عشق بیاموز ازو
ور نه ز اسرارِ عشق لاف مزن بی‌خبر

#حکیم_نزاری_قهستانی
- غزل شمارهٔ ۶۰۷

@ghaz2020
👍65👏2🔥1
چون صبا نکهت آن زلف پریشان آرد
دل پر درد مرا مژدهٔ درمان آرد

جان بشکرانه کنم پیشکش خدمت او
هر نسیمی که مرا مژدهٔ جانان آرد

چه تفاوت کند از نکهت انفاس نسیم
بلبل دلشده را بوی گلستان آرد

زلف چوگان صفت ار حلقه کند بر رخسار
هر زمان گوی دلم در خم چوگان آرد

هر که را دست دهد حاصل اوقات عزیز
حیف باشد که بافسوس بپایان آرد

در ره عشق مسلمان حقیقی آنست
که به زنار سر زلف تو ایمان آرد

زاهد صومعه را هر نفسی مست و خراب
نرگس مست تو در حلقهٔ مستان آرد

اگر از چشمهٔ نوش تو زلالی یابد
کی خضر یاد بد آب چشمهٔ حیوان آرد

باز صورت نتوان بست که نقاش ازل
صورتی مثل تو در صفحهٔ امکان آرد

دیگران سبزه ز گلزار ببازار برند
خط سبزت بچه رو سبزه ببستان آرد

گرخیال سر زلف تو نگیرد دستم
کی دل خستهٔ من طاقت هجران آرد

هر که با منطق خواجو کند اظهار سخن
در به دریا برد و زیره به کرمان آرد

#خواجوی_کرمانی
- غزل شمارهٔ ۲۶۶

@ghaz2020
👍95👏3🥰1
دل به دلبر گر سپاری دل بری
دل بری کن تا بیابی دلبری

هرکه انسانست از این سان خوانمش
آن چنان انسان بسی به از پری

از سر سر در گذر چون عاشقان
عشقبازی نیست کار سرسری

گر بیاری جام می یابی ز ما
هر چه آری نزد ما آن را بری

جان به جانان ده بسی نامش مبر
حیف باشد نام جائی گر بری

چون خلیل الله همه بتها شکن
تا نباشی بت پرست آذری

نعمت الله را اگر یابی خوشست
زان که دارد معجز پیغمبری

#شاه_نعمت_الله_ولی
- غزل شمارهٔ ۱۴۹۸

@ghaz2020
👍84👏1
گم شدن در گم شدن دین منست
نیستی در هست آیین منست

تا پیاده می‌روم در کوی دوست
سبز خنگ چرخ در زین منست

چون به یک دم صد جهان واپس کنم
بنگرم گام نخستین منست

من چرا گرد جهان گردم چو دوست
در میان جان شیرین منست

شمس تبریزی که فخر اولیاست
سین دندان‌هاش یاسین منست

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۴۳۰

@ghaz2020
👍105👏2🥰1
چو ابرویت نچمیدی به کام گوشه نشینی
برو که چون من و چشمت به گوشه ها بنشینی

چو دل به زلف تو بستم به خود قرار ندیدم
برو که چون سر زلفت به خود قرار نبینی

به جان تو که دگر جان به جای تو نگزینم
که تا تو باشی و غیری به جای من نگزینی

ز باغ عشق تو هرگز گلی به کام نچیدم
به روز گلبن حسنت گلی به کام نچینی

نگین حلقه رندان شدی که تا بدرخشد
کنار حلقه چشمم به هر نگاه نگینی

کسی که دین و دل از کف به باد غارت زلفت
چو من نداده چه داند که غارت دل و دینی

خوشم که شعله آهم به دوزخت کشد اما
چه می کند به تو دوزخ که خود بهشت برینی

خدای را که دگر آسمان بلا نفرستد
تو خود بدین قد و بالا بلای روی زمینی

تو تشنه غزل شهریار و من به که گویم
که شعرتر نتراود برون ز طبع حزینی

#شهریار
- غزل شمارهٔ ۱۵۵ - نفرین

@ghaz2020
👍102👏2
درمان درد دوری آن یار می‌کنم
وقتی که میل سبزه و گلزار میکنم

چون شد شکسته کشتی صبر من در آب عشق
خود را بهرچه هست گرفتار میکنم

گر غنچه را ببویم و گیرم گلی به دست
بی‌او قناعتیست که با خار میکنم

جانا، دوای این دل مسکین به دست تست
زان بر تو روز خویش پدیدار میکنم

گفتم که: چاره‌ای بود این درد عشق را
چون چاره نیست صبر به ناچار میکنم

گفتی که: حجتی به غلامیم باز ده
بر من گواه باش، که اقرار میکنم

ای هم‌نشین آن رخ زیبا،مرا ز دور
بگذار، تا تفرج گلزار میکنم

از من بپرس راز محبت، که روز و شب
این قصه می‌نویسم و تکرار میکنم

غیر از حدیث دوست چو گویم حکایتی
از خود خجل شوم که: چه گفتار میکنم؟

این مایه خواجگی ز جهان بس مرا، که باز
خود را به بندگی تو بر کار میکنم

پیش رقیب او غزل اوحدی بخوان
تا بشنود که: من طلب یار میکنم

#اوحدی
- غزل شمارهٔ ۵۶۵

@ghaz2020
7👍6🔥2👏1🙏1
چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی
چه شد که شیوه بیگانگی رها کردی

به قهر رفتن و جور و جفا شعار تو بود
چه شد که بر سر مهر آمدی وفا کردی

منم که جورو جفا دیدم و وفا کردم
توئی که مهر و وفا دیدی و جفا کردی

بیا که با همه نامهربانیت ای ماه
خوش آمدی و گل آوردی و صفا کردی

بیا که چشم تو تا شرم و ناز دارد کس
نپرسد از تو که این ماجرا چرا کردی

منت به یک نگه آهوانه می بخشم
هر آنچه ای ختنی خط من خطا کردی

اگر چه کار جهان بر مراد ما نشود
بیا که کار جهان بر مراد ما کردی

هزار درد فرستادیم به جان لیکن
چو آمدی همه آن دردها دوا کردی

کلید گنج غزلهای شهریار توئی
بیا که پادشه ملک دل گدا کردی

#شهریار
- غزل شمارهٔ ۱۳۱ - ماه بر سر مهر

@ghaz2020
👍74🔥1
فرخ صباح آن که تو بر وی نظر کنی
فیروز روز آن که تو بر وی گذر کنی

آزاد بنده‌ای که بود در رکاب تو
خرم ولایتی که تو آن جا سفر کنی

دیگر نبات را نخرد مشتری به هیچ
یک بار اگر تبسم همچون شکر کنی

ای آفتاب روشن و ای سایه همای
ما را نگاهی از تو تمامست اگر کنی

من با تو دوستی و وفا کم نمی‌کنم
چندان که دشمنی و جفا بیشتر کنی

مقدور من سریست که در پایت افکنم
گر زان که التفات بدین مختصر کنی

عمریست تا به یاد تو شب روز می‌کنم
تو خفته‌ای که گوش به آه سحر کنی

دانی که رویم از همه عالم به روی توست
زنهار اگر تو روی به رویی دگر کنی

گفتی که دیر و زود به حالت نظر کنم
آری کنی چو بر سر خاکم گذر کنی

شرطست سعدیا که به میدان عشق دوست
خود را به پیش تیر ملامت سپر کنی

وز عقل بهترت سپری باید ای حکیم
تا از خدنگ غمزه خوبان حذر کنی

#سعدی
- غزل ۶۲۰

@ghaz2020
7👍3🔥2👏1
صبا به لرزش تن سیم تار را مانی
به بوی نافه سر زلف یار را مانی

به گوش یار رسان شرح بی قراری دل
به زلف او که دل بی قرار را مانی

در انتظار سحر چون من ای فلک همه چشم
بمان که مردم چشم انتظار را مانی

سری به سخره ی زانوی غم بزن ای اشک
که در سکوت شبم آبشار را مانی

به پای شمع مه از اشک اختران ای چرخ
کنار عاشق شب زنده دار را مانی

ز سیل اشک من ای خواب من ندیده هنوز
چه بستری تو که دریا کنار را مانی

گذشتی ای مه ناسازگار زودگذر
که روزهای خوش روزگار را مانی

مناز این همه ای مدعی به صحبت یار
که پیش آن گل نورسته خار را مانی

امان نمی دهی ای سوز غم به ساز دلم
بیا که گریه ی بی اختیار را مانی

غزال من تو به افسون فسانه در همه شهر
ترانه ی غزل شهریار را مانی

نوید نامه ات ای سرو سایه پرور من
بگو بیا که نسیم بهار را مانی

#هوشنگ_ابتهاج
- سیاه مشق
- غزل
- فسانه ی شهر

@ghaz2020
👍62🔥1🥰1
2025/07/10 23:42:15
Back to Top
HTML Embed Code: