Telegram Web Link
مژگان به هم بزن كه بپاشی جهانِ من
كوبی زمینِ من، به سرِ آسمان من

درمان نخواستم ز تو من درد خواستم
یک دردِ ماندگار! بلایت به جانِ من

می‌سوزم از تبی كه دماسنجِ عشق را
از هُرمِ خود گداخته زیرِ زبانِ من

تشخیصِ دردِ من به دلِ خود حواله كن
آه ای طبیبِ دردفروشِ جوانِ من!

نبضِ مرا بگیر و ببر نامِ خویش را
تا خون بدل به باده شود در رگانِ من

گفتی: غریبِ شهرِ منی، این چه غربت است؟
كاین شهر از تو می‌شنود داستانِ من

خاكستری است شهرِ من آری و من در آن
آن مجمری كه آتشِ زرتشت از آنِ من

زین پیش اگر كه نصفِ جهان بود، بعد از این
با تو شود تمامِ جهان اصفهان من!

#حسین_منزوی

@ghaz2020
9👍4🔥2👏1
کیست در این شهر که او مست نیست
کیست در این دور کز این دست نیست

کیست که از دمدمه روح قدس
حامله چون مریم آبست نیست

کیست که هر ساعت پنجاه بار
بسته آن طره چون شست نیست

چیست در آن مجلس بالای چرخ
از می و شاهد که در این پست نیست

می‌نهلد می که خرد دم زند
تا بنگویند که پیوست نیست

جان بر او بسته شد و لنگ ماند
زانک از این جاش برون جست نیست

بوالعجب بوالعجبان را نگر
هیچ تو دیدی که کسی هست نیست

برپرد آن دل که پرش شه شکست
بر سر این چرخ کش اشکست نیست

نیست شو و واره از این گفت و گوی
کیست کز این ناطقه وارست نیست

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۵۱۳

@ghaz2020
👍62🔥1🥰1👏1
گهی در گیرم و گه بام گیرم
چو بینم روی تو آرام گیرم

زبون خاص و عامم در فراقت
بیا تا ترک خاص و عام گیرم

دلم از غم گریبان می دراند
که کی دامان آن خوش نام گیرم

نگیرم عیش و عشرت تا نیاید
وگر گیرم در آن هنگام گیرم

چو زلف انداز من ساقی درآید
به دستی زلف و دستی جام گیرم

اگر در خرقه زاهد درآید
شوم حاجی و راه شام گیرم

وگر خواهد که من دیوانه باشم
شوم خام و حریف خام گیرم

وگر چون مرغ اندر دل بپرد
شوم صیاد مرغان دام گیرم

چو گویم شب نخسپم او بگوید
که من خواب از نماز شام گیرم

وگر گویم عنایت کن بگوید
که نی من جنگیم دشنام گیرم

مراد خویش بگذارم همان دم
مراد دلبر خودکام گیرم

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۱۵۱۲

@ghaz2020
8👍4🔥2👏2😢1
همه چشمیم تا برون آیی
همه گوشیم تا چه فرمایی

تو نه آن صورتی که بی رویت
متصور شود شکیبایی

من ز دست تو خویشتن بکشم
تا تو دستم به خون نیالایی

گفته بودی قیامتم بینند
این گروهی محب سودایی

وین چنین روی دلستان که تو راست
خود قیامت بود که بنمایی

ما تماشاکنان کوته دست
تو درخت بلندبالایی

سر ما و آستان خدمت تو
گر برانی و گر ببخشایی

جان به شکرانه دادن از من خواه
گر به انصاف با میان آیی

عقل باید که با صلابت عشق
نکند پنجه توانایی

تو چه دانی که بر تو نگذشته‌ست
شب هجران و روز تنهایی

روشنت گردد این حدیث چو روز
گر چو سعدی شبی بپیمایی

#سعدی
- غزل ۵۱۲

@ghaz2020
👍65🔥2👏1
هر آن نوی که رسد سوی تو قدید شود
چو آب پاک که در تن رود پلید شود

ز شیر دیو مزیدی مزید تو هم از اوست
که بایزید از این شیردان یزید شود

مرید خواند خداوند دیو وسوسه را
که هر که خورد دم او چو او مرید شود

چو مشرقست و چو مغرب مثال این دو جهان
بدین قریب شود مرد زان بعید شود

هر آن دلی که بشورید و قی شدش آن شیر
ز شورش و قی آن شیر بوسعید شود

هر آنک صدر رها کرد و خاک این در شد
هزار قفل گران را دلش کلید شود

ترش ترش تو به خسرو مگو که شیرین کو
پدید آید چون خواجه ناپدید شود

چو غوره رست ز خامی خویش شد شیرین
چو ماه روزه به پایان رسید عید شود

خموش آینه منمای در ولایت زنگ
نما به قیصر رومش که تا مرید شود

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۹۵۱

@ghaz2020
3🔥2👍1
قصد سرم داری خنجر به مشت
خوشتر از این نیز توانیم کشت

برگ گل از لطف تو نرمی بیافت
بر مثل خار چرایی درشت

تیغ زدی بر سرم ای آفتاب
تا شدم از تیغ تو من گرم پشت

تیغ حجابست رها کن حجاب
بر رخ من گرم بزن یک دو مشت

وصف طلاق زن همسایه کرد
گفت به خاری زن خود هشت هشت

گفت چرا هشت جوابش بداد
در عوض زشت بدان قحبه رشت

بهر طلاقست امل کو چو مار
حبس حطامست و کند خشت خشت

آتش در مال زن و در حطام
تا برهی ز آتش وز زاردشت

بس کن و کم گوی سخن کم نویس
بس بودت دفتر جان سر نوشت

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۵۱۴

@ghaz2020
6👍6🔥1👏1
من با تو هزار کار دارم
جانی ز تو بی قرار دارم

شب‌های وصال می‌شمردم
تا حاصل روزگار دارم

گفتی که فراق نیز بشمر
چون با گل تازه خار دارم

گر در سر این شود مرا جان
هرگز به رخت چه کار دارم

تا جان دارم من نکوکار
جز عشق رخت چه کار دارم

گفتی مگریز از غم من
چون غمزهٔ غمگسار دارم

چون بگریزم ز یک غم تو
چون غم ز تو من هزار دارم

گفتی که بیا و دل به من ده
تا دل ز تو یادگار دارم

ای یار گزیده، دل که باشد
جان نیز برای یار دارم

گفتی سر خویش گیر و رفتی
کز دوستی تو عار دارم

سر بی تو مرا کجا به کاراست
سر بی تو برای دار دارم

گفتی که کمند زلف من گیر
یعنی که سر شکار دارم

چون رفت ز دست کار عطار
چون زلف تو استوار دارم

#عطار
- غزل شمارهٔ ۵۱۲

@ghaz2020
9👍5👏3🔥1
ای آن که دل به عمر سبکرو نهاده ای
در رهگذار سیل میان را گشاده ای

کوری نمی رود به عصاکش برون ز چشم
خود خوب شو، چه در پی خوبان فتاده ای؟

پیراهنی که می طلبی از نسیم مصر
دامان فرصتی است که از دست داده ای

آرام نیست بوی گل و رنگ لاله را
تو بی خبر چو سرو به یک جا ستاده ای

تا می کشد دل تو به این تیره خاکدان
هر چند بر سپهر سواری، پیاده ای

بر روی هم هر آنچه گذاری وبال توست
جز دست اختیار که بر هم نهاده ای

امروز خانه ای به صفای دل تو نیست
گر روزنش ز دیده عبرت گشاده ای

داغ ندامت است سرانجام رنگ و بوی
صائب چه محو بوی گل و رنگ باده ای؟

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۶۸۹۷

@ghaz2020
👍43🔥1👏1
دلم که لاف زدی از کمال دانایی
نگر که چون شد از اندیشه تو سودایی

دمی اگر چه که جان من از تو تنها نیست
به جان تو که به جان آمدم ز تنهایی

در انتظار نسیمی ز تو به راه صبا
گذشت عمر گرامی به باد پیمایی

اگر چه عرصه عالم پر است از خوبان
بیا که از همه عالم مرا تو می نایی

چو وصل نیست مرا، قرب تو همینم بس
که استان خود از خون من بیالایی

چو گل فشانی بر دوستان خود کم از آنک
مرا طفیل همه سنگسار فرمایی

دلم که رفت، نیاورد یاد هم چیزی
از آن مسافر آواره گرد هر جایی

درید جامه عمر و نماند آن مقدار
که زیر پا بکشم دامن شکیبایی

به بند باز نیامد چو خسرو از خوبان
رهاش کن که بمیرد کنون به رسوایی

#امیر_خسرو_دهلوی
- غزل شمارهٔ ۱۸۹۷

@ghaz2020
👍53👏2
عارفانی که ما به ما جویند
گاه در بحر و گاه در جویند

دیدهٔ روشن خوشی دارند
در همه حال ناظر اویند

نور او را به نور می بینند
وحده لاشریک له گویند

بندهٔ حضرت خداوندند
لاجرم بندگان نیکویند

نقش غیری خیال کی بندند
غیر چون نیست غیر چون جویند

آینه کو هزار می نگرند
همچو ما با هزار یک رویند

بندهٔ سید خراباتند
بندگان تمام آن جویند

#شاه_نعمت_الله_ولی
- غزل شمارهٔ ۷۴۴

@ghaz2020
7👍4👏2🔥1
گشاد دل به سخنهای آشنا بسته است
نشاط گل به سبکدستی صبا بسته است

تو گم نگشته ای از خویشتن، چه می دانی
که شمع رشته به انگشت خود چرا بسته است؟

مکن ملاحظه از شرم، حرف ما بشنو
که این طلسم به یک حرف آشنا بسته است

ز نقش اطلس و دیبا موافقت مطلب
که نقشهای موافق به بوریا بسته است

گناه روی به آیینه می کند نسبت
سیه دلی که کمر در شکست ما بسته است

چو موج محو شو اینجا که تخته تعلیم
در رسیدن دریا به ناخدا بسته است

ندیده سختی از ایام، دل نگردد نرم
که روسفیدی گندم به آسیا بسته است

فراغبال درین بوستان نمی باشد
که بوی سنبل و گل، دام در هوا بسته است

قدم ز خاک شهیدان کشیده ای عمری است
نصیحت که به پای تو این حنا بسته است؟

نماند ناخن تدبیر در کفم صائب
که این گره به سر زلف مدعا بسته است؟

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۱۷۴۴

@ghaz2020
👍53🔥2👏1
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است

گو شمع میارید در این جمع که امشب
در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است

در مذهب ما باده حلال است ولیکن
بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است

گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است
چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است

در مجلس ما عطر میامیز که ما را
هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است

از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکر
زان رو که مرا از لب شیرین تو کام است

تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است

از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است

میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز
وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است

با محتسبم عیب مگویید که او نیز
پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است

حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عید صیام است

#حافظ
- غزل شمارهٔ ۴۶

@ghaz2020
10👍3👏3🔥2
صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می‌آورد
دل شوریده ما را به بو در کار می‌آورد

من آن شکل صنوبر را ز باغ دیده برکندم
که هر گل کز غمش بشکفت محنت بار می‌آورد

فروغ ماه می‌دیدم ز بام قصر او روشن
که رو از شرم آن خورشید در دیوار می‌آورد

ز بیم غارت عشقش دل پرخون رها کردم
ولی می‌ریخت خون و ره بدان هنجار می‌آورد

به قول مطرب و ساقی برون رفتم گه و بی‌گه
کز آن راه گران قاصد خبر دشوار می‌آورد

سراسر بخشش جانان طریق لطف و احسان بود
اگر تسبیح می‌فرمود اگر زنار می‌آورد

عفاالله چین ابرویش اگر چه ناتوانم کرد
به عشوه هم پیامی بر سر بیمار می‌آورد

عجب می‌داشتم دیشب ز حافظ جام و پیمانه
ولی منعش نمی‌کردم که صوفی وار می‌آورد

#حافظ
- غزل شمارهٔ ۱۴۶

@ghaz2020
👍74👏3🔥2
دی بنواخت یار من بنده غم رسیده را
داد ز خویش چاشنی جان ستم چشیده را

هوش فزود هوش را حلقه نمود گوش را
جوش نمود نوش را نور فزود دیده را

گفت که ای نزار من خسته و ترسگار من
من نفروشم از کرم بنده خودخریده را

بین که چه داد می‌کند بین چه گشاد می‌کند
یوسف یاد می‌کند عاشق کف بریده را

داشت مرا چو جان خود رفت ز من گمان بد
بر کتفم نهاد او خلعت نورسیده را

عاجز و بی‌کسم مبین اشک چو اطلسم مبین
در تن من کشیده بین اطلس زرکشیده را

هر که بود در این طلب بس عجبست و بوالعجب
صد طربست در طرب جان ز خود رهیده را

چاشنی جنون او خوشتر یا فسون او
چونک نهفته لب گزد خسته غم گزیده را

وعده دهد به یار خود گل دهد از کنار خود
پر کند از خمار خود دیده خون چکیده را

کحل نظر در او نهد دست کرم بر او زند
سینه بسوزد از حسد این فلک خمیده را

جام می الست خود خویش دهد به سمت خود
طبل زند به دست خود باز دل پریده را

بهر خدای را خمش خوی سکوت را مکش
چون که عصیده می‌رسد کوته کن قصیده را

مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن
در مگشا و کم نما گلشن نورسیده را

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۴۶

@ghaz2020
3👍3👏1
بی خبر شو ز دو عالم، خبر یار طلب
دست بردار ز خود، دامن دلدار طلب

حاصل روی زمین پیش سلیمان بادست
دو جهان از کرم عشق به یکبار طلب

نکند تلخ سلیمان دهن موران را
هر چه می خواهی ازان لعل شکربار طلب

مستیی را که خماری نبود در دنبال
از شفاخانه آن نرگس بیمار طلب

عشق در پرده معشوق نهان می گردد
خبر طوطی ما را ز شکرزار طلب

چون نداری پر و بالی که به جایی برسی
چون سلامت طلبان رخنه دیوار طلب

خاک را قافله سیل رسانید به بحر
در ره عشق رفیقان سبکبار طلب

از صدف کم نتوان بود به همت، زنهار
چون دهن باز کنی گوهر شهوار طلب

می توان دولت بیدار به بی خوابی یافت
تو همین در دل شب دیده بیدار طلب

پرده آب حیات است سیاهی صائب
عمر جاوید ازان طره طرار طلب

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۸۹۷

@ghaz2020
👍74👏1
هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راست
ما به فلک می‌رویم عزم تماشا که راست

ما به فلک بوده‌ایم یار ملک بوده‌ایم
باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست

خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم
زین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاست

گوهر پاک از کجا عالم خاک از کجا
بر چه فرود آمدیت بار کنید این چه جاست

بخت جوان یار ما دادن جان کار ما
قافله سالار ما فخر جهان مصطفاست

از مه او مه شکافت دیدن او برنتافت
ماه چنان بخت یافت او که کمینه گداست

بوی خوش این نسیم از شکن زلف اوست
شعشعه این خیال زان رخ چون والضحاست

در دل ما درنگر هر دم شق قمر
کز نظر آن نظر چشم تو آن سو چراست

خلق چو مرغابیان زاده ز دریای جان
کی کند این جا مقام مرغ کز آن بحر خاست

بلک به دریا دریم جمله در او حاضریم
ور نه ز دریای دل موج پیاپی چراست

آمد موج الست کشتی قالب ببست
باز چو کشتی شکست نوبت وصل و لقاست

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۴۶۳

@ghaz2020
7👍7👏1
تو آن هوش از کجا داری که از خود بی خبر گردی؟
همان بهتر که خرج این جهان مختصر گردی

به محض گفت نتوانی ز ارباب بصیرت شد
ز دنیا تا نپوشی چشم کی صاحب بصر گردی؟

قدم بیرون منه از پیروی گر عافیت خواهی
که در دنبال داری صد بلا گر راهبر داری

شود از چرب نرمی اژدها مار رگ گردن
همان بهتر که با این سخت رویان نیشتر گردی

ترا از آتش دوزخ کند فردا سپرداری
گر از دست حمایت ناتوانان را سپر گردی

چو هست از سفره قسمت ترانان جوین صائب
چرا چون مهر تابان گرد عالم دربدر گردی؟

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۶۷۴۴

@ghaz2020
6👍2👏2
ای دل به ادب بنشین برخیز ز بدخویی
زیرا به ادب یابی آن چیز که می‌گویی

حاشا که چنان سودا یابند بدین صفرا
هیهات چنان رویی یابند به بی‌رویی

در عین نظر بنشین چون مردمک دیده
در خویش بجو ای دل آن چیز که می‌جویی

بگریز ز همسایه گر سایه نمی‌خواهی
در خود منگر زیرا در دیده خود مویی

گر غرقه دریایی این خاک چه پیمایی
ور بر لب دریایی چون روی نمی‌شویی

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۲۶۲۰

@ghaz2020
6👍5👏1
تن فداکن تا همه تن جان شوی
جان رها کن تا همه جانان شوی

گرد این و آن چه می گردی مدام
این و آن را مان که این و آن شوی

ترک کرمان کن به مصر جان خرام
تا به کی سرگشتهٔ کرمان شوی

ماه ماهانی ببین ای نور چشم
آن او باشی چو با ماهان شوی

گنج او در کنج این ویران نهاد
گنج او یابی اگر ویران شوی

عید قربان است جان را کن فدا
عید خوش یابی اگر قربان شوی

جامع قرآن بخوانی حرف حرف
گر چو سید جامع قرآن شوی

#شاه_نعمت_الله_ولی
- غزل شمارهٔ ۱۵۵۲

@ghaz2020
8👍4👏2
اصل بد نیکو نگردد چون که بنیادش بد است
توله سگ تازی نگردد چونکه بنیادش سگست

مایه اصل و نسب در گردش دوران زر است
دائما خون میخورد تیغی که صاحب جوهر است

گر که بینی ناکسان بالا نشینند عیب نیست
روی دریا کف نشیند قعر دریا گوهر است

کره اسب از نجابت باتقابت میرود
کره خر از خریت پیش پیش مادر است

شه اگر مسکین شود چون مرغ بی بال و پر است
جملگی دیوانه خوانندش اگر اسکندر است

آهن و فولاد هردو از یک کوره می آیند برون
آن یکی شمشیر بران، دیگری نعل خر است

شصت و شاهد هردو دعوای بزرگی می کنند
پس چرا انگشت کوچک لایق انگشتر است

دود گر بالا نشیند کسر شان شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد هرچه او بالاتر است

ای رفیق عیب خودت را هم بگو 
هر که عیب خویش گوید از همه بالاتر است

من لباس فقر میپوشم چون بی دردسر است
آستین هرچه کوته باشد خیسش کمتر است

#صامت_بروجردی(شاعر اصلی)

جعلی سعدی و صائب تبریزی

@ghaz2020
👍139🔥1👏1
2025/07/10 07:57:22
Back to Top
HTML Embed Code: