Telegram Web Link
آمده‌ام که تا به خود گوش کشان کشانمت
بی دل و بیخودت کنم در دل و جان نشانمت

آمده‌ام بهار خوش پیش تو ای درخت گل
تا که کنار گیرمت خوش خوش و می‌فشانمت

آمده‌ام که تا تو را جلوه دهم در این سرا
همچو دعای عاشقان فوق فلک رسانمت

آمده‌ام که بوسه‌ای از صنمی ربوده‌ای
بازبده به خوشدلی خواجه که واستانمت

گل چه بود که گل تویی ناطق امر قل تویی
گر دگری نداندت چون تو منی بدانمت

جان و روان من تویی فاتحه خوان من تویی
فاتحه شو تو یک سری تا که به دل بخوانمت

صید منی شکار من گر چه ز دام جسته‌ای
جانب دام بازرو ور نروی برانمت

شیر بگفت مر مرا نادره آهوی برو
در پی من چه می‌دوی تیز که بردرانمت

زخم پذیر و پیش رو چون سپر شجاعتی
گوش به غیر زه مده تا چو کمان خمانمت

از حد خاک تا بشر چند هزار منزلست
شهر به شهر بردمت بر سر ره نمانمت

هیچ مگو و کف مکن سر مگشای دیگ را
نیک بجوش و صبر کن زانک همی‌پرانمت

نی که تو شیرزاده‌ای در تن آهوی نهان
من ز حجاب آهوی یک رهه بگذرانمت

گوی منی و می‌دوی در چوگان حکم من
در پی تو همی‌دوم گر چه که می‌دوانمت

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۳۲۲

@ghaz2020
9👍7🔥1🥰1👏1🙏1
می پرسد از من کسیتی ؟ می گویمش اما نمی داند
این چهره ی گم گشته در آیینه خود را نمی داند

می خواهد از من فاش سازم خویش را باور نمی دارد
آیینه در تکرار پاسخ های خود حاشا نمی داند

می گویمش گم گشته ای هستم که در این دور بی مقصد
کاری بجز شب کردن امروز یا فردا نمی داند

می گویمش آنقدر تنهایم که بی تردید میدانم
حال مرا جز شاعری مانندمن تنها نمی داند

می گویمش می گویمش چیزی از این ویران نخواهی یافت
کاین در غبار خویشتن چیزی از این دنیا نمی داند

می گویم و می بینمش او نیز با آن ظاهر غمگین
آن گونه می خندد که گویی هیچ از این غمها نمی داند

#محمد_علی_بهمنی
۲۷ فرودین زاد روز محمد علی بهمنی گرامی باد🌸
@ghaz2020
8👍7👏3🎉2🙏2🔥1
چه مستی است؟ ندانم که رو به ما آورد
که بود ساقی و این باده از کجا آورد؟

تو نیز باده به چنگ آر و راهِ صحرا گیر
که مرغ نغمه سُرا سازِ خوش نوا آورد

دلا چو غنچه شکایت ز کارِ بسته مَکُن
که بادِ صبح نسیمِ گره گشا آورد

رسیدنِ گل و نسرین به خیر و خوبی باد
بنفشه شاد و کَش آمد، سَمَن صفا آورد

صبا به خوش خبری هُدهُدِ سلیمان است
که مژدهٔ طرب از گلشنِ سبا آورد

علاج ضعف دل ما کرشمه ساقیست
برآر سر که طبیب آمد و دوا آورد

مریدِ پیرِ مُغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردیّ و او به جا آورد

به تنگ چشمیِ آن تُرکِ لشکری نازم
که حمله بر منِ درویشِ یک قبا آورد

فلک غلامی حافظ کنون به طوع کُنَد
که اِلتِجا به درِ دولتِ شما آورد

#حافظ
- غزل شمارهٔ ۱۴۵

@ghaz2020
👍108👏3🙏2🔥1
ای نفس اگر به دیدهٔ تحقیق بنگری
درویشی اختیار کنی بر توانگری

ای پادشاه شهر چو وقتت فرا رسد
تو نیز با گدای محلت برابری

گر پنج نوبتت به در قصر می‌زنند
نوبت به دیگری بگذاری و بگذری

دنیا زنیست عشوه‌ده و دلستان ولیک
با کس به سر همی نبرد عهد شوهری

آهسته رو که بر سر بسیار مردمست
این جرم خاک را که تو امروز بر سری

آبستنی که این همه فرزند زاد و کشت
دیگر که چشم دارد ازو مهر مادری؟

این غول روی بستهٔ کوته نظر فریب
دل می‌برد به غالیه اندوده چادری

هاروت را که خلق جهان سحر ازو برند
در چه فکند غمزهٔ خوبان به ساحری

مردی گمان مبر که به پنجه است و زور کتف
با نفس اگر برآیی دانم که شاطری

با شیر مردیت سگ ابلیس صید کرد
ای بی‌هنر بمیر که از گربه کمتری

هشدار تا نیفکندت پیروی نفس
در ورطه‌ای که سود ندارد شناوری

سر در سر هوا و هوس کرده‌ای و ناز
در کار آخرت کنی اندیشه سرسری

دنیا به دین خریدنت از بی‌بصارتیست
ای بدمعاملت به همه هیچ می‌خری

تا جان معرفت نکند زنده شخص را
نزدیک عارفان حیوانی محقری

بس آدمی که دیو به زشتی غلام اوست
ور صورتش نماید زیباتر از پری

گر قدر خود بدانی قدرت فزون شود
نیکونهاد باش که پاکیزه پیکری

چندت نیاز و آز دواند به بر و بحر
دریاب وقت خویش که دریای گوهری

پیداست قطره‌ای که به قیمت کجا رسد
لیکن چو پرورش بودت دانهٔ دری

گر کیمیای دولت جاویدت آرزوست
بشناس قدر خویش که گوگرد احمری

ای مرغ پای‌بسته به دام هوای نفس
کی بر هوای عالم روحانیان پری؟

باز سپید روضهٔ انسی چه فایده
کاندر طلب چو بال بریده کبوتری

چون بوم بدخبر مفکن سایه بر خراب
در اوج سدره کوش که فرخنده طایری

آن راه دوزخست که ابلیس می‌رود
بیدار باش تا پی او راه نسپری

در صحبت رفیق بدآموز همچنان
کاندر کمند دشمن آهخته خنجری

راهی به سوی عاقبت خیر می‌رود
راهی به سؤ عاقبت اکنون مخیری

گوشت حدیث می‌شنود، هوش بی‌خبر
در حلقه‌ای به صورت و چون حلقه بر دری

دعوی مکن که برترم از دیگران به علم
چون کبر کردی از همه دونان فروتری

از من بگوی عالم تفسیرگوی را
گر در عمل نکوشی نادان مفسری

بار درخت علم ندانم مگر عمل
با علم اگر عمل نکنی شاخ بی‌بری

#سعدی
- قصیدهٔ شمارهٔ ۵۵ - در پند و اندرز
_یکم اردیبهشت بزرگداشت شیخ اجل سعدی گرامی باد🌸

@ghaz2020
👍94🔥2👏2
تا بود عشق تو بود من عاشق تو بودم
من عاشق قدیمم کی بود تا نبودم

گم گشته بودم از خود در گوشهٔ خرابات
عشقت دلیلم آمد راهی به خود نمودم

از عشق چشم مستت جام شراب خوردم
دستار عقل سرکش عشقت ز سر ربودم

کردم ز اشک ساغر این خرقه شست و شوئی
گر زاهدی و تقوی کاری نمی گشودم

در دیده های خوبان حسن رخ تو دیدم
وز گفتهٔ لطیفان آواز تو شنودم

از دیر و کعبه ما را کاری نمی گشاید
این هر دو آزموده بسیار آزمودم

سید به جز خیالت نقشی دگر ندیده
تا رنگ زنگ هستی از آئینه زدودم

#شاه_نعمت_الله_ولی
- غزل شمارهٔ ۱۰۲۸
@ghaz2020
7👍6👏3🔥1
نه من تنها گرفتارم به دام زلف زیبایی
که هر کس با دلارامی سری دارند و سودایی

قرین یار زیبا را چه پروای چمن باشد
هزاران سرو بستانی فدای سروبالایی

مرا نسبت به شیدایی کند ماه پری پیکر
تو دل با خویشتن داری چه دانی حال شیدایی

همی‌دانم که فریادم به گوشش می‌رسد لیکن
ملولی را چه غم دارد ز حال ناشکیبایی

عجب دارند یارانم که دستش را همی‌بوسم
ندیدستند مسکینان سری افتاده در پایی

اگر فرهاد را حاصل نشد پیوند با شیرین
نه آخر جان شیرینش برآمد در تمنایی

خرد با عشق می‌کوشد که وی را در کمند آرد
ولیکن بر نمی‌آید ضعیفی با توانایی

مرا وقتی ز نزدیکان ملامت سخت می‌آمد
نترسم دیگر از باران که افتادم به دریایی

تو خواهی خشم بر ما گیر و خواهی چشم بر ما کن
که ما را با کسی دیگر نمانده‌ست از تو پروایی

نپندارم که سعدی را بیازاری و بگذاری
که بعد از سایه لطفت ندارد در جهان جایی

من آن خاک وفادارم که از من بوی مهر آید
و گر بادم برد چون شعر هر جزوی به اقصایی

#سعدی
- غزل شمارهٔ  ۵۱۰

@ghaz2020
👍97👏3🤔1
مرا به رندی و عشق، آن فضول عیب کُنَد
که اعتراض بر اسرارِ علمِ غیب کُنَد

کمالِ سِرِّ محبت ببین، نه نقصِ گناه
که هر که بی‌هنر اُفتَد، نظر به عیب کند

ز عطرِ حورِ بهشت آن نَفَس برآید بوی
که خاکِ میکدهٔ ما عَبیر جِیب کند

چنان زَنَد رَهِ اسلام غمزهٔ ساقی
که اجتناب ز صهبا، مگر صُهیب کند

کلیدِ گنجِ سعادت قبولِ اهلِ دل است
مباد آن که در این نکته شَکُّ و رِیب کند

شبانِ وادیِ اِیمن گَهی رسد به مراد
که چند سال به جان، خدمتِ شُعیب کند

ز دیده خون بِچکانَد فِسانهٔ حافظ
چو یادِ وقتِ زمانِ شَباب و شِیب کند

#حافظ
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۸۸

@ghaz2020
8👍6🔥1👏1
دیگر ز شاخِ سروِ سَهی بلبلِ صبور
گلبانگ زد که چشمِ بد از رویِ گُل به دور

ای گُل به شُکرِ آن که تویی پادشاهِ حُسن
با بلبلانِ بی‌دلِ شیدا مَکُن غرور

از دستِ غیبتِ تو شکایت نمی‌کنم
تا نیست غیبتی نَبُوَد لذّتِ حضور

گر دیگران به عیش و طَرَب خُرَّمَند و شاد
ما را غمِ نگار بُوَد مایهٔ سُرور

زاهد اگر به حور و قصور است امّیدوار
ما را شرابخانه قصور است و یار حور

مِی خور به بانگِ چنگ و مخور غصه ور کسی
گوید تو را که باده مخور گو هُوَالْغَفُور

حافظ شکایت از غمِ هجران چه می‌کنی؟
در هِجر وصل باشد و در ظلمت است نور

#حافظ
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۵۴

@ghaz2020
11👍7👏5🔥1😱1
بی تو به سر می نشود با دگری می‌نشود
هر چه کنم عشق بیان بی‌جگری می‌نشود

اشک دوان هر سحری از دلم آرد خبری
هیچ کسی را ز دلم خود خبری می‌نشود

یک سر مو از غم تو نیست که اندر تن من
آب حیاتی ندهد یا گهری می‌نشود

ای غم تو راحت جان چیستت این جمله فغان
تا بزنم بانگ و فغان خود حشری می‌نشود

میل تو سوی حشرست پیشه تو شور و شرست
بی ره و رای تو شها رهگذری می‌نشود

چیست حشر از خود خود رفتن جان‌ها به سفر
مرغ چو در بیضه خود بال و پری می‌نشود

بیست چو خورشید اگر تابد اندر شب من
تا تو قدم درننهی خود سحری می‌نشود

دانه دل کاشته‌ای زیر چنین آب و گلی
تا به بهارت نرسد او شجری می‌نشود

در غزلم جبر و قدر هست از این دو بگذر
زانک از این بحث به جز شور و شری می‌نشود

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۵۴۵

@ghaz2020
👍85👏3🔥1🎉1
خرامان از درم بازآ کت از جان آرزومندم
به دیدار تو خوشنودم به گفتار تو خرسندم

اگر چه خاطرت با هر کسی پیوندها دارد
مباد آن روز و آن خاطر که من با جز تو پیوندم

کسی مانند من جستی زهی بدعهد سنگین دل
مکن کاندر وفاداری نخواهی یافت مانندم

اگر خود نعمت قارون کسی در پایت اندازد
کجا همتای من باشد که جان در پایت افکندم

به جانت کز میان جان ز جانت دوستتر دارم
به حق دوستی جانا که باور دار سوگندم

مکن رغبت به هر سویی به یاران پراکنده
که من مهر دگر یاران ز هر سویی پراکندم

شراب وصلت اندرده که جام هجر نوشیدم
درخت دوستی بنشان که بیخ صبر برکندم

چو پای از جاده بیرون شد چه نفع از رفتن راهم
چو کار از دست بیرون شد چه سود از دادن پندم

معلم گو ادب کم کن که من ناجنس شاگردم
پدر گو پند کمتر ده که من نااهل فرزندم

به خواری در پیت سعدی چو گرد افتاده می‌گوید
پسندی بر دلم گردی که بر دامانت نپسندم

#سعدی
- غزل شمارهٔ  ۳۷۶
۱۲ اردیبهشت روز معلم مبارک باد🌸

@ghaz2020
13👍4👏1
ای از عرق جبین تو صبح بهار دل
یاد قدت نهال لب جویبار دل

هر دل که بیشمار نباشد در آن غمت
در پیش عاشقان نبود در شمار دل

فارغ شدم بفکر تو از فکر روزگار
غیر از غم تو نیست کسی غمگسار دل

چشمم ز رشک، تشنه به خون دلم شده است
تا دیده است یاد ترا در کنار دل

هرگه که یاد بسمل تیغ تو کرده ام
از خود فشانده ام بتپیدن غبار دل

واعظ چنین ضعیف و، غمت این قدر گران
چون قامتش خمیده نگردد ز بار دل؟!

#واعظ_قزوینی

@ghaz2020
👍53🔥2👏2
ساقیا بر سر جان بار گران است تنم
باده ده باز رهان یک نفس از خویشتنم

من از این هستی خود نیک به جان آمده‌ام
تو چنان بی‌خبرم کن که ندانم که منم

نفس را یار نخواهم که نه زین اقلیمم
چه کنم صحبت هندو که ز شهر ختنم

گل بستان جهان در نظرم چون آید
روضه باغ بهشت است نه آخر چمنم

پیش این قالب مردار چه کار است مرا
نیستم زاغ و زغن طوطی شکر سخنم

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساخته‌اند از بدنم

ای نسیم سحری بوی نگارم به من آر
تا من از شوق قفس را همه درهم شکنم

خنک آن روز که پرواز کنم تا ور یار
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم

در میان من و معشوق همام است حجاب
وقت آن است که این پرده به یک سو فکنم

#همام_تبریزی
- غزلیات
- شمارهٔ ۱۴۲

@ghaz2020
6👍6👏4🔥1
ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش

از بس که دست می‌گزم و آه می‌کشم
آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش

دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که می‌سرود
گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش

کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو
بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش

خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد
بگذر ز عهد سست و سخن‌های سخت خویش

وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون
آتش درافکنم به همه رخت و پخت خویش

ای حافظ ار مراد میسر شدی مدام
جمشید نیز دور نماندی ز تخت خویش

#حافظ

@ghaz2020
👍129👏3🔥1
برو به کارِ خود ای واعظ این چه فریادست
مرا فتاد دل از ره، تو را چه افتادست؟

میان او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقه‌ایست که هیچ آفریده نگشادست

به کام تا نرساند مرا لبش چون نای
نصیحتِ همه عالم به گوش من بادست

گدای کوی تو از هشت خُلد مستغنیست
اسیرِ عشقِ تو از هر دو عالم آزادست

اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی
اساسِ هستیِ من زان خراب آبادست

دلا منال ز بیداد و جور یار که یار
تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست

برو فِسانه مخوان و فسون مدم حافظ
کز این فسانه و افسون مرا بسی یادست

#حافظ
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۳۵

@ghaz2020
9👍8👏5🔥1
ساقیا این می از انگور کدامین پشته‌ست
که دل و جان حریفان ز خمار آغشته‌ست

خم پیشین بگشا و سر این خم بربند
که چو زهرست نشاط همگان را کشته‌ست

بند این جام جفا جام وفا را برگیر
تا نگویند که ساقی ز وفا برگشته‌ست

درده آن باده اول که مبارک باده‌ست
مگسل آن رشته اول که مبارک رشته‌ست

صد شکوفه ز یکی جرعه بر این خاک ز چیست
تا چه عشق‌ست که اندر دل ما بسرشته‌ست

بر در خانه دل این لگد سخت مزن
هان که ویران شود این خانه دل یک خشته‌ست

باده‌ای ده که بدان باده بلا واگردد
مجلسی ده پر از آن گل که خدایش کشته‌ست

تا همه مست شویم و ز طرب سجده کنیم
پیش نقشی که خدایش به خودی بنوشته‌ست

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۴۲۱

@ghaz2020
👍95👏2
جان به خلوت سرای جانان رفت
دل سرمست سوی مستان رفت

آفتابی به ماه رو بنمود
گشت پیدا و باز پنهان رفت

مدتی زاهدی همی کردم
توبه بشکستم این زمان آن رفت

عمر باقی که هست دریابش
در پی عمر رفته نتوان رفت

هرکه جمعیتی ز خویش نیافت
ماند بیگانه و پریشان رفت

باز حیران ز خاک برخیزد
از جهان هر کسی که حیران رفت

نعمت الله رفیق سید شد
یار ما رفت گوئیا جان رفت

#شاه_نعمت_الله_ولی
- غزل شمارهٔ ۴۲۱

@ghaz2020
👍85🔥1👏1🎉1
از پختگی است گر نشد آواز ما بلند
کی از سپند سوخته گردد صدا بلند

از هر دوکون همت والای ما گذشت
تا گرد این خدنگ شود از کجا بلند

معراج اعتبار به قدر فتادگی است
از سایه است رتبه بال هما بلند

تختش بود چو کشتی نوح ایمن از خطر
شد پایه شهی که ز دست دعا بلند

همواره می شود به نظر باز کردنی
قصری که چون حباب شود از هوا بلند

رحمی به خاکساری ما هیچ کس نکرد
تا همچو گردباد نشد گرد ما بلند

رعناترست یک سر وگردن ز آفتاب
هر سر که شد ز سجده آن خاک پابلند

سنگین نمی شود اینهمه خواب ستمگران
می شد گر از شکستن دلها صدابلند

درویش هم شکایت از ایام می کند
از خاک نرم اگر شود آواز پابلند

امیدها به عاقبت عمر داشتم
غافل که دست حرص شود از عصا بلند

از دود شد به دیده آتش جهان سیاه
اینش سزا که کرد سر ناسزا بلند

دلهای گرم سلسله جنبان گفتگوست
بی آتش از سپند نگردد صدا بلند

از جوهری نگین به نگین دان شود سوار
از آشنا شود سخن آشنا بلند

فریاد می کند سخنان بلندما
آوازه ما اگر نشود از حیا بلند

از بس رمیده است ز همصحبتان دلم
بیرون روم ز خود چو شد آواز پابلند

احسان بی سوال زبان بند خواهش است
از دست کوته است زبان گدا بلند

بلبل به زیر بال خموشی کشید سر
صائب به گلشنی که شد آواز ما بلند

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۲۱۲

@ghaz2020
7👍3👏2🔥1
یکی پیر بد مرزبان هری
پسندیده و دیده ازهر دری

جهاندیده‌ای نام او بود ماخ
سخن‌دان و با فر و با یال و شاخ

بپرسیدمش تا چه داری بیاد
ز هرمز که بنشست بر تخت داد

چنین گفت پیرخراسان که شاه
چو بنشست بر نامور پیشگاه

نخست آفرین کرد بر کردگار
توانا و داننده روزگار

دگر گفت ما تخت نامی کنیم
گرانمایگان را گرامی کنیم

جهان را بداریم در زیر پر
چنان چون پدر داشت با داد و فر

گنه کردگانرا هراسان کنیم
ستم دیدگان را تن آسان کنیم

ستون بزرگیست آهستگی
همان بخشش و داد و شایستگی

بدانید کز کردگار جهان
بد و نیک هرگز نماند نهان

نیاگان ما تاجداران دهر
که از دادشان آفرین بود بهر

نجستند جز داد و بایستگی
بزرگی و گردی و شایستگی

ز کهتر پرستش ز مهتر نواز
بداندیش را داشتن در گداز

بهرکشوری دست و فرمان مراست
توانایی و داد و پیمان مراست

کسی را که یزدان کند پادشا
بنازد بدو مردم پارسا

که سرمایه شاه بخشایشست
زمانه ز بخشش به آسایشست

به درویش برمهربانی کنیم
بپرمایه بر پاسبانی کنیم

هرآنکس که ایمن شد از کار خویش
برما چنان کرد بازار خویش

شما را بمن هرچ هست آرزوی
مدارید راز از دل نیکخوی

ز چیزی که دلتان هراسان بود
مرا داد آن دادن آسان بود

هرآنکس که هست از شما نیکبخت
همه شاد باشید زین تاج وتخت

میان بزرگان درخشش مراست
چوبخشایش داد و بخشش مراست

شما مهربانی بافزون کنید
ز دل کینه و آز بیرون کنید

هر آنکس که پرهیز کرد از دو کار
نبیند دو چشمش بد روزگار

بخشنودی کردگار جهان
بکوشید یکسر کهان و مهان

دگر آنک مغزش بود پرخرد
سوی ناسپاسی دلش ننگرد

چو نیکی فزایی بروی کسان
بود مزد آن سوی تو نارسان

میامیز با مردم کژ گوی
که او را نباشد سخن جز بروی

وگر شهریارت بود دادگر
تو بر وی بسستی گمانی مبر

#فردوسی
- شاهنامه
۲۵ اردیبهشت ماه، روزِ ملیِ
بزرگداشتِ  فردوسیِ بزرگ گرامی باد🌸

@ghaz2020
👍8👏75🔥2
گر ز دلتنگی لبی چون غنچه خندان می‌کنم
ترک سر زین رهگذر بر خویش آسان می‌کنم

سایلان از شرم احسان آب می‌گردند و من
می‌شوم آب از حیا با هرکه احسان می‌کنم

تا چو عیسی دست خود از چرکِ دنیا شُسته‌ام
دست در یک کاسه با خورشید تابان می‌کنم

تنگ ظرفی دستگاه عیش را سازد وسیع
هست تا یک قطره می در شیشه طوفان می‌کنم

گرچه خون در پیکرم ز افسردگی پژمرده است
پنجه در سرپنجهٔ دریا چو مرجان می‌کنم

هرکه از سنگین دلی خون می‌کند در کاسه‌ام
از دل خونگرم من لعل بدخشان می‌کنم

#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۵۴۲۱

@ghaz2020
10👏3👍2🔥1
به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو
شهید عشق تو را نیست خون‌بها جز تو

بجز وصال تو هیچ از خدا نخواسته‌ایم
که حاجتی نتوان خواست از خدا جز تو

خدای می نپذیرد دعای قومی را
که مدعا طلبیدند از دعا جز تو

مریض عشق تو را حاجتی به عیسی نیست
که کس نمی کند این درد را دوا جز تو

کجا شکایت بی مهریت توانم برد
که هیچ کس ننهاده‌ست این بنا جز تو

فغان اگر ندهی داد ما گدایان را
که پادشاه نباشد به شهر ما جز تو

مرنج اگر بر بیگانه داوری ببریم
که آشنا نخورد خون آشنا جز تو

دلا هزار بلا در ولای او دیدی
کسی صبور ندیدم در این بلا جز تو

فروغی از رخ آن مه گرت فروغ دهند
به آفتاب نبخشد کسی ضیا جز تو

#فروغی_بسطامی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۳۲

@ghaz2020
10👍3👏2🔥1
2025/07/08 17:20:24
Back to Top
HTML Embed Code: