Telegram Web Link
محو دیدارم و دیدار نمی دانم چیست
بی دل و دینم و دلدار نمی دانم چیست

شبنمی نیست درین باغ به محرومی من
که قماش گل رخسار نمی دانم چیست

دهنی تلخ نکردم ز شکایت هرگز
باعث رنجش دلدار نمی دانم چیست

خط شناسان نتوانند به مضمون پرداخت
هیچ مضمون خط یار نمی دانم چیست

از سر خود خبرم نیست ز بی پروایی
مغز آشفته و دستار نمی دانم چیست

درد جانکاه من این است که با چندین درد
آرزوی دل بیمار نمی دانم چیست

محرمی نیست به جز چاه ذقن راز مرا
همدمی غیر لب یار نمی دانم چیست

خانه هستیم از خواب گران دربسته است
چشم باز و دل بیدار نمی دانم چیست

بهره از صنعت خود نیست چو حلاج مرا
بالشی غیر سر دار نمی دانم چیست

از شکرخند گلش شیر جگر می بازد
خار این وادی خونخوار نمی دانم چیست

خودفروشی نبود پیشه من چون دگران
گرمی و سردی بازار نمی دانم چیست

کشش بحر چو سیلاب دلیل است مرا
رهبر و قافله سالار نمی دانم چیست

با دل من که چو آیینه به دشمن صاف است
سبب خصمی زنگار نمی دانم چیست

نیست در آینه حیرت من نقش دویی
زشت و زیبا و گل و خار نمی دانم چیست

جای رحم است به بی حاصلی من صائب
همه تن چشمم و دیدار نمی دانم چیست

#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۵۸۷

@ghaz2020
Instagram.com/reza.firouzi9

https://www.instagram.com/reza.firouzi9/?utm_source=qr&igsh=cWFpdGc1bWVvN29w

پیج اینستا گرامی ما
🌸👆
این پیج واقعا محشره از دست ندین🌸
غافلی کز دل نفس بی یاد یزدان می کشد
دلو خود خالی برون از چاه کنعان می کشد

در بیابانی که ما سرگشتگان افتاده ایم
پای حیرت گردباد آنجا به دامان می کشد

گر به ظاهر زاهد از دنیا کند پهلو تهی
از فریب او مشو غافل که میدان می کشد

از تزلزل قدر آسایش شود ظاهر که خاک
توتیا گردد به چشم هر که طوفان می کشد

دیده مغرور ما مشکل پسند افتاده است
ورنه مجنون ناز لیلی از غزالان می کشد

آتش یاقوت را دست تظلم کوته است
از چه قاتل دامن از خاک شهیدان می کشد؟

تا نگردد غافل از حال گرفتاران خویش
عشق چندی ماه کنعان را به زندان می کشد

رو نمی گرداند از چین جبین نفس خسیس
این گدای خیره چوب از دست دربان می کشد

نخل بارآور ز زیر بار می آید برون
جذبه دیوانه سنگ از دست طفلان می کشد

می رسد آزار بد گوهر به روشن گوهران
پنجه خونین به روی بحر مرجان می کشد

تا صف مژگان آهو چشم ما را دیده است
خط زمژگان بر زمین خورشید تابان می کشد

ناتوانان بر زبردستان عالم غالبند
آب خود از زهره شیر این نیستان می کشد

هر که صائب همچو مجنون ذوق رسوایی چشید
منت رطل گران از سنگ طفلان می کشد

#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۴۴۶

@ghaz2020
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا

نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا

نور تویی سور تویی دولت منصور تویی
مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا

قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی
قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا

حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی
روضهٔ امید تویی راه ده ای یار مرا

روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی
آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا

دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی
پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا

این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی
راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۳۷

@ghaz2020
هر که او عین ما به ما جوید
یابد او هر چه از خدا جوید

دُرد دردش به ذوق می نوشد
دردمندی که او دوا جوید

مبتلائی که یافت ذوق بلا
روز و شب از خدا بلا جوید

در خرابات عشق مست و خراب
دائما گردد و مرا جوید

جام گیتی نما گرفته به دست
هرچه او را سپرده واجوید

عقل باشد ز عشق بیگانه
آشنا یار آشنا جوید

رند مستی که نعمت الله یافت
دنیی و آخرت کجا جوید

#شاه_نعمت_الله_ولی
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۷۱۰

@ghaz2020
ای خیالت در دل من هر سحور
می‌خرامد همچو مه یک پاره نور

نقش خوبت در میان جان ما
آتش و شور افکند وانگه چه شور

آتشی کردی و گویی صبر کن
من ندانم صبر کردن در تنور

یاد داری کآمدی تو دوش مست
ماه بودی یا پری یا جان حور

آن سخن‌هایی که گفتی چون شکر
وان اشارت‌ها که می‌کردی ز دور

دست بر لب می‌زدی یعنی که تو
از برای این دل من برمشور

دست بر لب می‌نهی یعنی که صبر
با لب لعلت کجا ماند صبور

رو به بالا می‌کنی یعنی خدا
چشم بد را از جمالم دار دور

ای تو پاک از نقش‌ها وز روی تو
هر زمانی یوسفی اندر صدور

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۱۰۵

@ghaz2020
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی

من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی

چنگ در پرده همین می‌دهدت پند ولی
وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی

در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است
حیف باشد که ز کار همه غافل باشی

نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف
گر شب و روز در این قصه مشکل باشی

گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست
رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی

حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد
صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی

#حافظ
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۵۶

@ghaz2020
تا تو با منی زمانه با من است
بخت و کام جاودانه با من است

تو بهار دلکشی و من چو باغ
شور و شوق صد جوانه با من است

یاد دلنشینت ای امید جان
هر کجا روم روانه با من است

ناز نوشخند صبح اگر توراست
شور گریه ی شبانه با من است

برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست
رقص و مستی و ترانه با من است

گفتمش مراد من به خنده گفت
لابه از تو و بهانه با من است

گفتمش من آن سمند سرکشم
خنده زد که تازیانه با من است

هر کسش گرفته دامن نیاز
ناز چشمش این میانه با من است

خواب نازت ای پری ز سر پرید
شب خوشت که شب فسانه با من است

(سایه)
- سیاه مشق
- غزل
- ترانه

@ghaz2020
عید آمد و مرغان ره گل‌زار گرفتند
وز شاخه گل داد دل زار گرفتند

از رنگ چمن پردهٔ بزاز دریدند
وز بوی سمن طاقت عطار گرفتند

پیران کهن بر لب انهار نشستند
مستان جوان دامن کهسار گرفتند

زهاد ز کف رشتهٔ تسبیح فکندند
عباد ز سر دستهٔ دستار گرفتند

یک قوم قدم از سر سجاده کشیدند
یک جمع سراغ از در خمار گرفتند

یک زمره به شوخی لب معشوق گزیدند
یک فرقه به شادی می گلنار گرفتند

یک طایفه شکر ز لب دوست مزیدند
یک سلسله ساغر ز کف یار گرفتند

یک جرگه بی چشم سیه مست فتادند
یک حلقه خم طرهٔ طرار گرفتند

نوروز همایون شد و روز می گلگون
پیمانه‌کشان ساغر سرشار گرفتند

شیرین دهنی بوسه به من داد در این عید
کز شکر او قند به خروار گرفتند

میران و وزیران و مشیران و دلیران
دربارگه شاه جهان بار گرفتند

در پای سریر ملک مملکت آرا
بر کف شعرا دفتر اشعار گرفتند

خدام در دولت دارای گهربخش
بر سر طبق درهم و دینار گرفتند

ابنای جهان عیدی هر سالهٔ خود را
از شاه جوان بخت جهان‌دار گرفتند

اسکندر جمشیدسیر ناصردین شاه
کز ابر کفش گوهر شه وار گرفتند

فرخنده شد از فر شهی عید فروغی
کز وی همه شاهان سبق کار گرفتند

#فروغی_بسطامی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۲۱

@ghaz2020
گر کسی سرو شنیده‌ست که رفته‌ست این است
یا صنوبر که بناگوش و برش سیمین است

نه بلندیست به صورت که تو معلوم کنی
که بلند از نظر مردم کوته‌بین است

خواب در عهد تو در چشم من آید هیهات
عاشقی کار سری نیست که بر بالین است

همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت
وآنچه در خواب نشد چشم من و پروین است

خود گرفتم که نظر بر رخ خوبان کفر است
من از این بازنگردم که مرا این دین است

وقت آن است که مردم ره صحرا گیرند
خاصه اکنون که بهار آمد و فروردین است

چمن امروز بهشت است و تو در می‌بایی
تا خلایق همه گویند که حورالعین است

هر چه گفتیم در اوصاف کمالیت او
همچنان هیچ نگفتیم که صد چندین است

آنچه سرپنجهٔ سیمین تو با سعدی کرد
با کبوتر نکند پنجه که با شاهین است

من دگر شعر نخواهم که نویسم که مگس
زحمتم می‌دهد از بس که سخن شیرین است

#سعدی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۸۷

@ghaz2020
زان دهن انگشتر زنهار می باید گرفت
بعد ازان مهر از لب اظهار می باید گرفت

نوبهار آمد، ره گلزار می باید گرفت
داد دل از ساغر سرشار می باید گرفت

در چنین فصلی که عریانی لباس صحت است
پنبه از مینا، ز سر دستار می باید گرفت

بر خود اوضاع جهان هموار کردن سهل نیست
خار بی گل را گل بی خار می باید گرفت

خون خود را لعل کردن کار هر بیدرد نیست
جا به زیر تیغ چون کهسار می باید گرفت

می کند از دوستان خصمی تراوش بیشتر
طوطیان را سبزه زنگار می باید گرفت

هیچ سایل را مبادا کار با سنگین دلان!
بوسه ای زان لب به چندین بار می باید گرفت

موشکافان کفر می دانند شید و زرق را
رشته تسبیح را زنار می باید گرفت

تا به کی شد دل از طول امل در پیچ و تاب؟
از فسون این مهره را از مار می باید گرفت

مشت خاکی را که سامان وصول بحر نیست
دامن سیل سبکرفتار می باید گرفت

تا نگردیده است صائب استخوانت توتیا
گوشه ای زین خلق ناهموار می باید گرفت

#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۳۸۷

@ghaz2020
سبزه ها نو دمید و یار نیامد
تازه شد باغ و آن نگار نیامد

نوبهار آمد و حریف شرابم
به تماشای نوبهار نیامد

چشم من جویبار گشت ز گریه
سرو من سوی جویبار نیامد

آمد آن گل که باز رفت ز بستان
وه که آن آشنای یار نیامد

عمر بگذشت و زان مسافر بدخو
یک سلامی به یادگار نیامد

خوبرویان بسی بدیدم، لیک
دل گمگشته برقرار نیامد

با چنین آه و اشک، چو باران
شاخ امید من به یار نیامد

آن صبوری که تکیه داشت بر او دل
در چنین وقت هیچ کار نیامد

خون دل خوردم و بسوختم، آری
بر کس آن باده خوشگوار نیامد

آنچه از غم گذشت بر دل خسرو
هر کرا گفتم استوار نیامد

#امیر_خسرو_دهلوی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- شمارهٔ ۹۵۷

@ghaz2020
ای بر قد و بالایت از خوبی و رعنایی
گردیده نگه حیران در چشم تماشایی

بازآ که کشید آخر عشق تو به رسوایی
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

اول گل رخسارت سرگرم فغانم کرد
وآنگه خم ابرویت قصد دل و جانم کرد

عشق آمد و در آخر رسوای جهانم کرد
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد

کز دست بخواهد شد دامان شکیبایی

ای ذکر توام مسطر در دفتر ناکامی
ای نام توام رهبر در شش‌در ناکامی

از زخم توام مرهم در پیکر ناکامی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی

وی یاد توام مونس در گوشه تنهایی

عمری است در این وادی سرگشته دلداریم
هرکس طلبی دارد ما طالب دیداریم

در دست غم هجران دیری است گرفتاریم
در دایره قسمت ما نقطه پرگاریم

لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی

روزی به خیال او دل، شاد همی‌کردم
در گوشه تنهایی فریاد همی‌کردم

بر کشتن خویش از غم امداد همی‌کردم
دیشب گله زلفش با باد همی‌کردم

گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی

جز تیر توام در دل پروای خدنگی نیست
جز کوی توام بر سر سودای فرنگی نیست

بر سینه پرداغم جز عشق تو رنگی نیست
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست

شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی

در دل ز هجوم اشگ خوناب نمی‌ماند
فردا است که در چشمم سیلاب نمی‌ماند

غارت‌زده دل را اسباب نمی‌ماند
دائم گل این بستان شاداب نمی‌ماند

دریاب ضعیفان را در وقت توانایی

دیشب خبر وصلی از پیش نگار آمد
بگذشت خزان هجر ایام بهار آمد

قصاب گل عشقت می خور که به‌بار آمد
حافظ به شب هجران بوی خوش یار آمد

شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی

#قصاب_کاشانی
- دیوان اشعار
- ترکیبات
- شمارهٔ ۱ - غم تنهایی

@ghaz2020
خجسته عید من آندم که چهره بگشائی
هلال عید ز ابروی خویش بنمائی

رسید عید و بهار آمد و جهان خوش شد
ولی چه سود از اینها مرا تو میبائی

اگر حدیث تو نبود چه حاصل از گوشم
وگر تو رخ بنمائی چه سود بینائی

بسوی روضه رضوان نظر نیندازم
اگر تو روضه بدیدار خود نیارائی

در آرزوی تو از جان نماند جز نفسی
چه شد که یکنفس ای جان من نمی آئی

دمی بیا که بروی تو جان برافشانم
که نیست بیتو مرا طاقت شکیبائی

لطافت همه خوبان ز حسن تو اثری است
زهی لطافت خوبی و حسن و زیبائی

برای دیدن حسن تو دیده میباید
وگرنه در همه اشیا بحسن پیدائی

حسین طلعت لیلی بچشم مجنون بین
که دوست را نسزد دیده تماشائی

#حسین_خوارزمی
- دیوان اشعار
- غزلیات، قصاید و قطعات
- شمارهٔ ۲۶۷

@ghaz2020
تا ز خواب مستی غفلت سری برداشتم
چون حباب از سر نهادم هرچه در سر داشتم

کس چو من از مزرع امید حاصل برنداشت
کاشتم تخم هوس‌ها را و دل برداشتم

در بیابان طلب از ننگ واپس‌ماندگی
خاطری آشفته‌تر از گرد لشکر داشتم

بلبلم وز غنچه نشکفته کس نشناسدم
صد بهار آمد که من سر در ته برداشتم

اقتضای وقت بین کز دور ساغر می‌کنم
شکوه‌ها کاول ز بدگردی اختر داشتم

کس نمی‌فهمد زبان شکوه خونین‌دلان
من گرفتم غنچه‌سان دست از دهن برداشتم

حال خویش از دیگران پرسم، نمی‌دانم که دوش
اخگر اندر خوابگه یا گل به بستر داشتم

از نظام کارم ار ایام عاجز شد چه عیب
رشته کوته بود و من صد سحر گوهر داشتم

تا به اکسیر غم او آشنا بودم کلیم
صرفه در عزلت به سان کیمیاگر داشتم

(کلیم)
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۳۸

@ghaz2020
عشق هر چند که در پرده بود مشهورست
حسن هر چند که بی پرده بود مستورست

هر که از چاه زنخدان تو سالم گذرد
گر بود صاحب صد دیده روشن، کورست

بود از زخم زبان خار بیابان جنون
نمک مایده عشق ز چشم شورست

جگر دیدن عیب و هنر خویش کراست؟
زشت اگر پشت به آیینه کند معذورست

می دهد قطره و سیلاب عوض می گیرد
شهرت بحر به همت غلط مشهورست

به سخن دعوی حق را نتوان برد از پیش
هر که سر در سر این کار کند منصورست

سپری زود شود زندگی تن پرور
زودتر پاره کند زه چو کمان پرزورست

حسن از دیدن آیینه نمی گردد سیر
آب سرچشمه آیینه همانا شورست

یک کف خاک ز بیداد فلک بی خون نیست
گر شکافند جگرگاه زمین یک گورست

سیری از شور سخن نیست دل صائب را
تشنگی بیش کند آب چو تلخ و شورست

#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۴۶۵

@ghaz2020
ز می به آب فتادن مرا زیان دارد
شکسته رنگی من بار زعفران دارد

بهار آمد و بی گل شراب نتوان خورد
کلید میکده را نیز باغبان دارد

بود به قصد دلم زلف صیدبند ترا
ز شانه ترکش تیری که در میان دارد

جهان خراب شود گر سری زنم به زمین
جفای چرخ مرا بس که سرگران دارد!

هوای نفس کزو جغد خسته می نالد
هما هم از اثرش درد استخوان دارد

غریب جانوری همچو من ندیده کسی
سلیم گر همه عنقاست، آشیان دارد

#سلیم_تهرانی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- شمارهٔ ۴۵۶

@ghaz2020
تو در عقیله ترتیب کفش و دستاری
چگونه رطل گران خوار را به دست آری

به جان من به خرابات آی یک لحظه
تو نیز آدمیی مردمی و جان داری

بیا و خرقه گرو کن به می فروش الست
که پیش از آب و گلست از الست خماری

فقیر و عارف و درویش وانگهی هشیار
مجاز بود چنین نام‌ها تو پنداری

سماع و شرب سقاهم نه کار درویش‌ست
زیان و سود کم و بیش کار بازاری

بیا بگو که چه باشد الست عیش ابد
ملنگ هین به تکلف که سخت رهواری

سری که درد ندارد چراش می‌بندی
چرا نهی تن بی‌رنج را به بیماری

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۳۰۶۷

@ghaz2020
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی

یا چشم نمی‌بیند یا راه نمی‌داند
هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی

دیوانه عشقت را جایی نظر افتاده‌ست
کآنجا نتواند رفت اندیشه دانایی

امید تو بیرون برد از دل همه امیدی
سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی

زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش
آن کش نظری باشد با قامت زیبایی

گویند رفیقانم در عشق چه سر داری
گویم که سری دارم درباخته در پایی

زنهار نمی‌خواهم کز کشتن امانم ده
تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی

در پارس که تا بوده‌ست از ولوله آسوده‌ست
بیم است که برخیزد از حسن تو غوغایی

من دست نخواهم برد الا به سر زلفت
گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی

گویند تمنایی از دوست بکن سعدی
جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی

#سعدی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۵۱۱

@ghaz2020
کردم نظاره ی دو جمال از نقابِ عید
شب ماهِ عید دیدم و روز آفتابِ عید

شایسته ی دو تهنیتم کز دعای صبح
بختم دو بالِ سعد گشود از کتاب عید

با دوست هم عنان به ره عیدگه شدیم
در سر خمارِ روزه و بر لب شرابِ عید

بر من گذشت بی تو بسی عید ها ولی
زان عهد ها نبود یکی در حسابِ عید

#طالب" به نسبت رخ آن مه به عیدگاه
چرخ از لبِ هلال ببوسد رکابِ عید

#طالب_آملی
عید سعید فطر مبارک 🌙

@ghaz2020
2025/07/04 09:20:07
Back to Top
HTML Embed Code: