🖊 جستاری پیرامون یک افسانۀ سیاسی مرگبار
📚 بولشویسم یهودی
📥 مهدی تدینی
🖇به عقیدۀ باورمندانِ نظریۀ «بولشویسم یهودی»، بولشویسم پدیدهای از اساس یهودی است، سرشت و اندیشه و آمران و عاملان آن یهودیاند و به طور کلی بولشویسم بخشی از توطئۀ جهانی یهودیان برای سلطه یافتن بر جهان است. در تاریخنگاری مسلط تا به امروز چندان توجهی به نظریۀ «بولشویسم یهودی» نشده است، زیرا این نظریه را اساساً بخشی از تبلیغات ناسیونالسوسیالیسم میدانند و شواهد درخور توجهی نیز برای آن نمییابند؛ به همین دلیل در نهایت از آن در زمرۀ یکی از انواع خطرناک «نظریههای توطئه» یاد میکنند.
🖇بررسی «افسانه» ـ یا بهتر است بگوییم «نظریۀ» ـ «بولشویسم یهودی» از چند جهت مفید است. نخست اینکه برای آشنایی با بولشویسم ـ چنانکه برای آشنایی با هر پدیدۀ سیاسی دیگری ـ چندین درگاه نظری وجود دارد. میتوان بولشویسم را از دیدگاهی خودشناسانه، از زبان و منظر بولشویستها شناخت؛ میتوان آن را از دیدگاه دیگر سوسیالیستها، برای مثال از چشمانداز سوسیالدموکراتها شناخت؛ یا میتوان آن را از دیدگاه دموکراتها و لیبرالها و محافظهکاران شناخت.
🖇اما یک دریچۀ دیگر برای شناخت بولشویسم، دیدگاه رادیکالترین دشمن آن، یعنی دیدگاه فاشیستهای ضدیهود رادیکال است، مانند ناسیونالسوسیالیستهای آلمانی. قطعاً برای شناخت بولشویسم، این مشکوکترین دریچه است، اما این دیدگاه دشمنشناسانه بیتردید دربردارندۀ نکات مهمی است که برای فهم تاریخ جهان و بسیاری از رخدادهای نیمۀ اول قرن بیستم ضروری است.
🖇ممکن است این پرسش پیش آید که دانستن و واکاوی توهمات فاشیستهای شکستخورده و فراموششده چه فایده دارد؟ پاسخ این است که مگر تاریخنگار و نظریهپردازی کاری جز واکاوی «نظام نظریِ بازیگران تاریخ» دارد؟ آیا فاجعهای بزرگتر از کشتار یهودیان در جنگ جهانی دوم وجود دارد؟ وقتی روند پیگرد و کشتار یهودیان را بررسی میکنیم ـ حتا اگر فقط تیربارانهای جمعی را در نظر بگیریم و آشوویتس و اتاقهای گاز را هم برای لحظهای نادیده انگاریم ـ نمیتوان دلیل این جنون آدمکشانه را درک کرد.
🖇نه با مرور وضعیت میدان جنگ جهانی دوم، نه با واکاوی دلایل سیاسی و نه با هیچ علتشناسی جامعهشناختی، سیاسی و اقتصادی دیگری نمیتوان یهودیکشی را درک کرد. یهودیکشی جنایتی ایدئولوژیک بود و برای فهم آن باید به عناصر یهودیستیزانۀ ایدئولوژی ناسیونالسوسیالیسم نگریست تا بتوان آن را درک کرد. و در نهایت به گمانم، بدون واکاوی و فهم نظریۀ «بولشویسم یهودی» نمیتوان «یهودیکشی» یا همان «هولوکاست» را فهمید.
🖇به باور نگارنده، برای فهم رخدادهای تاریخی باید به «نظام تعلیلِ» بازیگر(ان) یا کنشگر(ان) تاریخی پی برد. نظام تعلیل، به عنوان نظام علتشناسی، «مجموعهای از روابط علی و معلولی است که هر فرد برای فهم و شناخت جهان به عنوان دستگاهی نظری به خدمت میگیرد و طبعاً در مرحلۀ بعد مبنای استدلالِ کنشِ فرد را میسازد». هر قدر هم که این «نظام تعلیل» از نظر بیننده و پژوهشگر نامعقول، خردستیز، غیرمنصفانه یا حتا گاه ابلهانه و جنونآمیز باشد، عاملیت آن را نمیتوان انکار کرد. به همین دلیل، بازسازی نظری «نظام تعلیل» برای فهم رخداد تاریخی، اصلی پژوهشی است و هرگز به معنای دفاع از آن نیست.
🖇از دید کلان که بنگریم، «نظام تعلیل» در یک «بستر تاریخی» خاص و با توجه به «امکانهایی» که کنشگر تاریخی در اختیار دارد میتواند منشأ عمل آن کنشگر تاریخی باشند. بنابراین، «نظام تعلیل» توانی بالقوه است که «بستر تاریخی» و «امکانهای بازیگر تاریخی» میزان بالفعل شدن آن را تعیین میکند. و این یعنی بستر تاریخی و امکانهای بازیگر تاریخی، تنها میتواند فعلیت یک «نظام تعلیل» را کم یا زیاد کند، و بنابراین، «عاملیت» رخداد را همچنان در «نظام تعلیل» باید جستجو کرد.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره هشتم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚 بولشویسم یهودی
📥 مهدی تدینی
🖇به عقیدۀ باورمندانِ نظریۀ «بولشویسم یهودی»، بولشویسم پدیدهای از اساس یهودی است، سرشت و اندیشه و آمران و عاملان آن یهودیاند و به طور کلی بولشویسم بخشی از توطئۀ جهانی یهودیان برای سلطه یافتن بر جهان است. در تاریخنگاری مسلط تا به امروز چندان توجهی به نظریۀ «بولشویسم یهودی» نشده است، زیرا این نظریه را اساساً بخشی از تبلیغات ناسیونالسوسیالیسم میدانند و شواهد درخور توجهی نیز برای آن نمییابند؛ به همین دلیل در نهایت از آن در زمرۀ یکی از انواع خطرناک «نظریههای توطئه» یاد میکنند.
🖇بررسی «افسانه» ـ یا بهتر است بگوییم «نظریۀ» ـ «بولشویسم یهودی» از چند جهت مفید است. نخست اینکه برای آشنایی با بولشویسم ـ چنانکه برای آشنایی با هر پدیدۀ سیاسی دیگری ـ چندین درگاه نظری وجود دارد. میتوان بولشویسم را از دیدگاهی خودشناسانه، از زبان و منظر بولشویستها شناخت؛ میتوان آن را از دیدگاه دیگر سوسیالیستها، برای مثال از چشمانداز سوسیالدموکراتها شناخت؛ یا میتوان آن را از دیدگاه دموکراتها و لیبرالها و محافظهکاران شناخت.
🖇اما یک دریچۀ دیگر برای شناخت بولشویسم، دیدگاه رادیکالترین دشمن آن، یعنی دیدگاه فاشیستهای ضدیهود رادیکال است، مانند ناسیونالسوسیالیستهای آلمانی. قطعاً برای شناخت بولشویسم، این مشکوکترین دریچه است، اما این دیدگاه دشمنشناسانه بیتردید دربردارندۀ نکات مهمی است که برای فهم تاریخ جهان و بسیاری از رخدادهای نیمۀ اول قرن بیستم ضروری است.
🖇ممکن است این پرسش پیش آید که دانستن و واکاوی توهمات فاشیستهای شکستخورده و فراموششده چه فایده دارد؟ پاسخ این است که مگر تاریخنگار و نظریهپردازی کاری جز واکاوی «نظام نظریِ بازیگران تاریخ» دارد؟ آیا فاجعهای بزرگتر از کشتار یهودیان در جنگ جهانی دوم وجود دارد؟ وقتی روند پیگرد و کشتار یهودیان را بررسی میکنیم ـ حتا اگر فقط تیربارانهای جمعی را در نظر بگیریم و آشوویتس و اتاقهای گاز را هم برای لحظهای نادیده انگاریم ـ نمیتوان دلیل این جنون آدمکشانه را درک کرد.
🖇نه با مرور وضعیت میدان جنگ جهانی دوم، نه با واکاوی دلایل سیاسی و نه با هیچ علتشناسی جامعهشناختی، سیاسی و اقتصادی دیگری نمیتوان یهودیکشی را درک کرد. یهودیکشی جنایتی ایدئولوژیک بود و برای فهم آن باید به عناصر یهودیستیزانۀ ایدئولوژی ناسیونالسوسیالیسم نگریست تا بتوان آن را درک کرد. و در نهایت به گمانم، بدون واکاوی و فهم نظریۀ «بولشویسم یهودی» نمیتوان «یهودیکشی» یا همان «هولوکاست» را فهمید.
🖇به باور نگارنده، برای فهم رخدادهای تاریخی باید به «نظام تعلیلِ» بازیگر(ان) یا کنشگر(ان) تاریخی پی برد. نظام تعلیل، به عنوان نظام علتشناسی، «مجموعهای از روابط علی و معلولی است که هر فرد برای فهم و شناخت جهان به عنوان دستگاهی نظری به خدمت میگیرد و طبعاً در مرحلۀ بعد مبنای استدلالِ کنشِ فرد را میسازد». هر قدر هم که این «نظام تعلیل» از نظر بیننده و پژوهشگر نامعقول، خردستیز، غیرمنصفانه یا حتا گاه ابلهانه و جنونآمیز باشد، عاملیت آن را نمیتوان انکار کرد. به همین دلیل، بازسازی نظری «نظام تعلیل» برای فهم رخداد تاریخی، اصلی پژوهشی است و هرگز به معنای دفاع از آن نیست.
🖇از دید کلان که بنگریم، «نظام تعلیل» در یک «بستر تاریخی» خاص و با توجه به «امکانهایی» که کنشگر تاریخی در اختیار دارد میتواند منشأ عمل آن کنشگر تاریخی باشند. بنابراین، «نظام تعلیل» توانی بالقوه است که «بستر تاریخی» و «امکانهای بازیگر تاریخی» میزان بالفعل شدن آن را تعیین میکند. و این یعنی بستر تاریخی و امکانهای بازیگر تاریخی، تنها میتواند فعلیت یک «نظام تعلیل» را کم یا زیاد کند، و بنابراین، «عاملیت» رخداد را همچنان در «نظام تعلیل» باید جستجو کرد.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره هشتم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
👍5💩1
📰به گمان من، اندیشهی سیاسی حافظ در تصویر متناقضنمایی از آدمیزادگان مستتر است که نیمی گرفتار در چرخهی «حیوانی که ننوشد میو انسان نشود» است و نیمی دیگر که «عاشق و رند و نظرباز» (غزلهای، 29، 201) است. تصویر دوم بهویژه در غزل 301 چنان واضح است که مرا به اندیشهی «انسانورزی» و بازیگری در جهان سوق داده است: «عاشق و رند و نظربازم و میگویم فاش/ تا بدانی که به چندین هنر آراستهام» (بیت دوم). آمیزهی این چندین هنر است که وی را نه رند عالمسوز یا عالمپرست میکند بلکه جهانداری که کل آسایش دنیا را مدیون مروت با دوستان و مدارا با دشمنان میدانند. اندیشهورزی که معلم اول و آفریننده «علم سیاست» در تاریخ خوانده میشود، یعنی ارسطو همین تصویر متناقضنما از آدمی و سیاسی بودن وی را القا میکند و رندی حافظی را در مفهوم «فورنیسس» یا حزم و دوراندیشی القا میکند...
🔖متن کامل: 3400 کلمه
⏰زمان مطالعه: 17 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 3400 کلمه
⏰زمان مطالعه: 17 دقیقه
🦉@goftemaann
👍3❤1
🖊 پیشه وری و فرقه دموکرات آذربایجان
📚 از خدمت تا خیانت
📥 رابعه موحد
🖇 اذهان بیدار ایران، روز پنج شنبه بیست ویک اذر ماه 1325را فراموش نخواهند كرد روزی که به عنوان روز نجات اذربایجان شناخته می شود. وقایع ان روزگار تلخ مخصوصا در ذهن ما اذری ها با نقل خاطرات بازماندگان ان روزگار عجین شده است .اعدام ها وشکنجه ها، ویرانی ها وخیانت هایی که جلوی چشم مردم کوچه بازار، شهر وروستاهای خودمان اتفاق افتاد ه است و حکایت هایی که گاهی مربوط به پدربزرگ هایمان و گاه مربوط به همسایه ی بغلی و گاه بقال پیر سر کوچه ی ما بود.
🖇 ما اذری ها حکایت ها شنیده ایم از گروه بندی هایی که از قهوه خانه ها وکارخانه ها و مزارع برخاسته و رنگ بیگانگی به خود گرفته است، به یکباره عده ای خلق وعده ایی ضد خلق شده اند. عده ایی فدایی شده و تفک بر دوش وعده ایی حیران و نگران چشم به راه قهرمانانی مانده اند که تا چند روز پیش یکی اوستا فرج بود دیگری پولاد قهوه چی وآن دیگری احمد و محمود و ما ان دوران را که مبداء بسیاری از سخنان مادر بزرگ ها و پدر بزرگ ها بود به نام توده ای می شناختیم. (دوران توده ای ها) دورانی که رنگ صحبت ها، خاطره ها وحکایت هایشان را تیره و تارکرده بود زیرا اضطراب سهمگینی را به زندگی شان تحمیل و درحافظه ی اشکار و نا اشکارشان حک کرده بود .
🖇 امروز هفتادو دو سال از حوادث تلخ که با هم دستی کشور شوراها با شیفته گان چپ ایران بر ملت ایران تحمیل شد می گذرد و همچنان سخن ناگفته از ان دوران فراوان است و فرو ریختن دیوارهای تحریف و انکارهمچنان ادامه دارد. هم اکنون بیش از هر زمان دیگری دانستن و پرداختن به ماهیت هر انچه روی داده است حق ماست. زیرا هنوز مشابه توده ای ها، کهنه چپ ها و نو چپ ها، تجزیه طلب ها و حامیان زشت کلام شان ایران بزرگ را احاطه کرده و از فعالیت ها وحرکات وابستگانی نظیر پیشه وری دفاع می کنند و نام حقوق ملت ها و دموکراسی بر آن می گذارند .
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره هشتم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚 از خدمت تا خیانت
📥 رابعه موحد
🖇 اذهان بیدار ایران، روز پنج شنبه بیست ویک اذر ماه 1325را فراموش نخواهند كرد روزی که به عنوان روز نجات اذربایجان شناخته می شود. وقایع ان روزگار تلخ مخصوصا در ذهن ما اذری ها با نقل خاطرات بازماندگان ان روزگار عجین شده است .اعدام ها وشکنجه ها، ویرانی ها وخیانت هایی که جلوی چشم مردم کوچه بازار، شهر وروستاهای خودمان اتفاق افتاد ه است و حکایت هایی که گاهی مربوط به پدربزرگ هایمان و گاه مربوط به همسایه ی بغلی و گاه بقال پیر سر کوچه ی ما بود.
🖇 ما اذری ها حکایت ها شنیده ایم از گروه بندی هایی که از قهوه خانه ها وکارخانه ها و مزارع برخاسته و رنگ بیگانگی به خود گرفته است، به یکباره عده ای خلق وعده ایی ضد خلق شده اند. عده ایی فدایی شده و تفک بر دوش وعده ایی حیران و نگران چشم به راه قهرمانانی مانده اند که تا چند روز پیش یکی اوستا فرج بود دیگری پولاد قهوه چی وآن دیگری احمد و محمود و ما ان دوران را که مبداء بسیاری از سخنان مادر بزرگ ها و پدر بزرگ ها بود به نام توده ای می شناختیم. (دوران توده ای ها) دورانی که رنگ صحبت ها، خاطره ها وحکایت هایشان را تیره و تارکرده بود زیرا اضطراب سهمگینی را به زندگی شان تحمیل و درحافظه ی اشکار و نا اشکارشان حک کرده بود .
🖇 امروز هفتادو دو سال از حوادث تلخ که با هم دستی کشور شوراها با شیفته گان چپ ایران بر ملت ایران تحمیل شد می گذرد و همچنان سخن ناگفته از ان دوران فراوان است و فرو ریختن دیوارهای تحریف و انکارهمچنان ادامه دارد. هم اکنون بیش از هر زمان دیگری دانستن و پرداختن به ماهیت هر انچه روی داده است حق ماست. زیرا هنوز مشابه توده ای ها، کهنه چپ ها و نو چپ ها، تجزیه طلب ها و حامیان زشت کلام شان ایران بزرگ را احاطه کرده و از فعالیت ها وحرکات وابستگانی نظیر پیشه وری دفاع می کنند و نام حقوق ملت ها و دموکراسی بر آن می گذارند .
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره هشتم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
👍14💩4
📰سنت در ایران وحدت در کثرت صورتهای سهگانه سیاستنامهنویسی، فلسفهسیاسی و شریعتنامهنویسی است. این سنت تا پیش از اصلاحات عباسمیرزا و پیروزی جنبش مشروطهخواهی تنها افق اندیشیدن در ایران بوده است. گرچه پس از این دوران و با آغاز دوران تجددخواهی، شکافهایی در نظام سنت قدمایی ایجاد شد اما هیچگاه «شرایط امکان»، جهت نقادی و گذار کامل از نظام سنت، پدید نیامد. در عوض با عدم نقادی و تعلیقهنویسی بر نص سنت، راه بر هرگونه طرح پرسش با التفات به مسائل نوین، بسته شد.نخستین گام در مسیر خروج از «شرایط امتناع» در ایران، تدوین جامع و همهجانبه مفهوم سنت است که پیوندی ناگسستنی با اندیشهی ادبی در ایران دارد...
🔖متن کامل: 4400 کلمه
⏰زمان مطالعه: 22 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 4400 کلمه
⏰زمان مطالعه: 22 دقیقه
🦉@goftemaann
👍6
🖊 درباره اکتبر 1917 در روسیه
📚 استقرار توتالیتاریسم
📥 فریدون خاوند
🖇زایش و اوجگیری و سقوط امپراتوری بسیار نیرومندی که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستینام داشت، بر بسیاری از وقایع تاریخ معاصر جهان تاثیر گذاشت و شمار زیادی از رویداد های آینده نیز به گونه هایی پنهان و آشکار از پس لرزه های آن در امان نخواهند ماند. این امپراتوری از دل زمین لرزه سیاسی سال 1917 در روسیه تزاری بیرون آمد و هفتاد و چهار سال بعد، در ماه دسامبر 1991، بدون روبرو شدن با انقلاب و جنگ داخلی و یا تهاجم خارجی، از درون فرو ریخت و به صف طولانی امپراتوری هایی پیوست که پیدایش و سپس نابودی آنها شور انگیز ترین و، در همان حال، اسرار آمیز ترین فصل های تاریخ تمدن انسانی را رقم زده اند.
🖇پایان زندگی شوروی همان قدر شگفت آور است که آغاز آن. جوانان امروزی، که شکلگیری و فرجام این ابر قدرت را در کنار تازه ترین امپراتوری های بر باد رفته دیگر همچون عثمانی و اتریش - هنگری در کتاب های تاریخ می خوانند، به دشواری می توانند حضور بسیار سنگین و نفوذ گسترده آنرا در صحنه های سیاسی و استراتژیک و فرهنگی جهان قرن بیستم، آنگونه که بود، در خاطر مجسم کنند.
🖇برای آنکه نسل های جوان عظمت قدرت بر آمده از رویداد 1917 را بهتر درک کنند، پنج دهه به عقب باز میگیردیم. پنجاه سال پیش، در 1967، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، با تبلیغات و شکوهی توصیف ناپذیر، پنجاهمین سالگرد زایش خود را جشن گرفت، رویدادی که در ادبیات جنبش جهانی کمونیستی «انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر» نامیده میشد.
🖇در آن روزگار نگاه ها همه مسحور پیشتازی مقاومت ناپذیر کمونیسم در سراسر جهان بود. نیمی از اروپا به «اردوگاه سوسیالیسم» تعلق داشت که رهبران کرملین با تکیه بر دست نشاندگان خود با قدرتی آهنین بر آن فرمان میراندند. بخش بزرگی از آسیا به کمونیسم پیوسته بود. کوبا، در چند صد مایلی فلوریدای آمریکا، با حمایت مسکو، یک نظام کمونیستی بسیار جذاب و پر تحرک را در دریای کاراییب به نمایش گذاشته بود. در بخش بزرگی از آنچه «جهان سوم» نام داشت، کمونیسم با گام هایی استوار پیش میرفت، به ویژه در جنوب شبه جزیره ویتنام که به دامگهی هولناک برای ایالات متحده آمریکا، رقیب شوروی، بدل شده بود.
🖇حتی در اروپای غربی، در کشور هایی چون فرانسه و ایتالیا، احزاب نیرومند هوادار کمونیسم شوروی از نفوذی غیر قابل انکار در صحنه سیاسی بر خوردار بودند. صد ها جریان کوچک و بزرگ دیگر، مسلح و غیر مسلح، به همراه سپاهی انبوه مرکب از روشنفکر و هنرمند و دانشگاهی و روزنامه نگار سر در خدمت مسکو داشتند و با استراتژی کرملین برای تسلط بر جهان همراه بودند. در عرصه فضایی نیز، میهن سوسیالیسم با قرار دادن نخستین «اسپوتنیک» و سپس نخستین انسان در مدار زمین، رقیبان کاپیتالیست خود را پشت سر گذاشته بود.
🖇 در رویارویی با این اوجگیری بی امان، دمکراسی های لیبرال، و پیش از همه آمریکا، در موضعی تدافعی بودند. از ده ها «اندیشکده» پر آوازه که با بودجه های کلان و پژوهندگان سر شناس در کشور های غربی به «شوروی شناسی» می پرداختند، هیچیک نتوانست و یا جرئت نکرد ببیند که این غول به ظاهر سهمگین، با آنهمه بمب هسته ای و موشک های قاره پیما، بر پا هایی گلین تکیه دارد. گویی همه به این باور رسیده بودند که «ابر قدرت سرخ» در «حصار رویین» است و به این زودی ها دچار خلل نخواهد شد.
🖇ولی آنچه ناممکن پنداشته میشد، سر انجام تحقق یافت و امروز، که صد سال از رویداد اکتبر 1917 میگذرد، امپراتوری بر آمده از آن سال های سال است که روی در نقاب خاک کشیده و به خاطره ای دور دست بدل شده است. آشکار ترین مظهر این زوال، فرو ریزی دیوار برلن در سال 1989 بود که در برابر چشمان حیرت زده جهانیان به یک جدایی چهل و چهار ساله میان دو بخش آلمان پایان داد. و سپس در سال 1991 نوبت به هسته مرکزی «امپراتوری سرخ» رسید که بعد از 74 سال فرو پاشید و جای خود را به پانزده کشور سپرد.
🖇 بیست و چهار سال پیش اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی دود شد و به هوا رفت، ولی زندگی آن و به ویژه رویدادی که به زایش آن انجامید، بیش از هر زمان دیگری در مرکز توجه پژوهندگان تاریخ معاصر و صاحبنظران علوم سیاسی است. کافی است به شمار کتاب ها و مقاله هایی نگاه کنیم که به تازگی، در رابطه با صدمین سالگرد رویداد اکتبر 1917 روسیه در اروپا و آمریکا منتشر شده اند.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره هشتم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚 استقرار توتالیتاریسم
📥 فریدون خاوند
🖇زایش و اوجگیری و سقوط امپراتوری بسیار نیرومندی که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستینام داشت، بر بسیاری از وقایع تاریخ معاصر جهان تاثیر گذاشت و شمار زیادی از رویداد های آینده نیز به گونه هایی پنهان و آشکار از پس لرزه های آن در امان نخواهند ماند. این امپراتوری از دل زمین لرزه سیاسی سال 1917 در روسیه تزاری بیرون آمد و هفتاد و چهار سال بعد، در ماه دسامبر 1991، بدون روبرو شدن با انقلاب و جنگ داخلی و یا تهاجم خارجی، از درون فرو ریخت و به صف طولانی امپراتوری هایی پیوست که پیدایش و سپس نابودی آنها شور انگیز ترین و، در همان حال، اسرار آمیز ترین فصل های تاریخ تمدن انسانی را رقم زده اند.
🖇پایان زندگی شوروی همان قدر شگفت آور است که آغاز آن. جوانان امروزی، که شکلگیری و فرجام این ابر قدرت را در کنار تازه ترین امپراتوری های بر باد رفته دیگر همچون عثمانی و اتریش - هنگری در کتاب های تاریخ می خوانند، به دشواری می توانند حضور بسیار سنگین و نفوذ گسترده آنرا در صحنه های سیاسی و استراتژیک و فرهنگی جهان قرن بیستم، آنگونه که بود، در خاطر مجسم کنند.
🖇برای آنکه نسل های جوان عظمت قدرت بر آمده از رویداد 1917 را بهتر درک کنند، پنج دهه به عقب باز میگیردیم. پنجاه سال پیش، در 1967، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، با تبلیغات و شکوهی توصیف ناپذیر، پنجاهمین سالگرد زایش خود را جشن گرفت، رویدادی که در ادبیات جنبش جهانی کمونیستی «انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر» نامیده میشد.
🖇در آن روزگار نگاه ها همه مسحور پیشتازی مقاومت ناپذیر کمونیسم در سراسر جهان بود. نیمی از اروپا به «اردوگاه سوسیالیسم» تعلق داشت که رهبران کرملین با تکیه بر دست نشاندگان خود با قدرتی آهنین بر آن فرمان میراندند. بخش بزرگی از آسیا به کمونیسم پیوسته بود. کوبا، در چند صد مایلی فلوریدای آمریکا، با حمایت مسکو، یک نظام کمونیستی بسیار جذاب و پر تحرک را در دریای کاراییب به نمایش گذاشته بود. در بخش بزرگی از آنچه «جهان سوم» نام داشت، کمونیسم با گام هایی استوار پیش میرفت، به ویژه در جنوب شبه جزیره ویتنام که به دامگهی هولناک برای ایالات متحده آمریکا، رقیب شوروی، بدل شده بود.
🖇حتی در اروپای غربی، در کشور هایی چون فرانسه و ایتالیا، احزاب نیرومند هوادار کمونیسم شوروی از نفوذی غیر قابل انکار در صحنه سیاسی بر خوردار بودند. صد ها جریان کوچک و بزرگ دیگر، مسلح و غیر مسلح، به همراه سپاهی انبوه مرکب از روشنفکر و هنرمند و دانشگاهی و روزنامه نگار سر در خدمت مسکو داشتند و با استراتژی کرملین برای تسلط بر جهان همراه بودند. در عرصه فضایی نیز، میهن سوسیالیسم با قرار دادن نخستین «اسپوتنیک» و سپس نخستین انسان در مدار زمین، رقیبان کاپیتالیست خود را پشت سر گذاشته بود.
🖇 در رویارویی با این اوجگیری بی امان، دمکراسی های لیبرال، و پیش از همه آمریکا، در موضعی تدافعی بودند. از ده ها «اندیشکده» پر آوازه که با بودجه های کلان و پژوهندگان سر شناس در کشور های غربی به «شوروی شناسی» می پرداختند، هیچیک نتوانست و یا جرئت نکرد ببیند که این غول به ظاهر سهمگین، با آنهمه بمب هسته ای و موشک های قاره پیما، بر پا هایی گلین تکیه دارد. گویی همه به این باور رسیده بودند که «ابر قدرت سرخ» در «حصار رویین» است و به این زودی ها دچار خلل نخواهد شد.
🖇ولی آنچه ناممکن پنداشته میشد، سر انجام تحقق یافت و امروز، که صد سال از رویداد اکتبر 1917 میگذرد، امپراتوری بر آمده از آن سال های سال است که روی در نقاب خاک کشیده و به خاطره ای دور دست بدل شده است. آشکار ترین مظهر این زوال، فرو ریزی دیوار برلن در سال 1989 بود که در برابر چشمان حیرت زده جهانیان به یک جدایی چهل و چهار ساله میان دو بخش آلمان پایان داد. و سپس در سال 1991 نوبت به هسته مرکزی «امپراتوری سرخ» رسید که بعد از 74 سال فرو پاشید و جای خود را به پانزده کشور سپرد.
🖇 بیست و چهار سال پیش اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی دود شد و به هوا رفت، ولی زندگی آن و به ویژه رویدادی که به زایش آن انجامید، بیش از هر زمان دیگری در مرکز توجه پژوهندگان تاریخ معاصر و صاحبنظران علوم سیاسی است. کافی است به شمار کتاب ها و مقاله هایی نگاه کنیم که به تازگی، در رابطه با صدمین سالگرد رویداد اکتبر 1917 روسیه در اروپا و آمریکا منتشر شده اند.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره هشتم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
👍5❤2
📰گیدنز نه از منظر «پارادایمی» بلکه از منظری «نهادگرایانه» به مفهوم بازاندیشگی ارجاع میدهد. برای گیدنز بازاندیشگی نه بیرون از سامان اجتماعی، که درون سامان اجتماعی در جریان است؛ هرچند سامان اجتماعی جدید با امتداد بیپایان فضا-زمان همراه است. گیدنز با استعارهی مفهوم «فضا-زمان» از علم فیزیک میخواهد وضعیت پیچیدهی برآمده از درهمتنیدگی فضا و زمان را تحلیل کند. این وضعیت جدید در نتیجهی پیشرفت فناوری و جهانیشدن ابعاد نهادی چهارگانهی مدرنیته رخ داده است. او در اثر دیگرش با عنوان پیامدهای مدرنیت به توضیح این نهادهای چهارگانه پرداخته است. نخستین نهاد از نظر او «سرمايهداري» است که بهعنوان يک نظام توليد کالا بر رابطه ميان سرمايه و کار دستمزدي استوار است و يک نظام طبقاتي را ميسازد...
🔖متن کامل: 8400 کلمه
⏰زمان مطالعه: 42 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 8400 کلمه
⏰زمان مطالعه: 42 دقیقه
🦉@goftemaann
👍4
🖊 از مجموعه درسگفتارهای فلسفۀ حقوق(جلسه هفتم)
📚بازگشت به توماس قدیس
📥 دکتر جواد طباطبایی
🖇در این نوبت اشارۀ مفصّلتری به آراء میشل ویله خواهیم داشت. به دو دلیل میتوان اشاره کرد که چرا جایگاه ویله تا مدّتها ناشناخته باقی ماند: دلیل اوّل آنکه او پیرو مذهب کاتولیک بود و قوانین کشور فرانسه از روزگار ناپلئون تاکنون بر پایۀ اصول لائیسیته استوار است. دلیل دوّم آنکه او برای مُدهای رایج روشنفکری زمان خویش، خصوصاً ژان - پل سارتر، ارزشی قائل نبود، و مبنای قدمایی ارسطو و تُماس قِدّیس را بر مبنای متأخرین رجحان میبخشید. اهمیّت الهیّات (théologie) در مسیحیّت و اینکه هیچ اصلی در دوران جدید وجود ندارد که ریشه در الهیّات مسیحی نداشته باشد از مهمترین گرانیگاههای فکریِ ویله است.
🖇به همین دلیل است که او با بازپرداختی به قدما، بازگشت به نظام سنّت قدمایی را وجهۀ همّت خویش قرار داد،زیرا هدف او از این بازگشت طرح بحثی جدید و ایجاد مسیری نو است. بازگشت ویله به ارسطو با عطف عنان به فصل پنجم کتاب اخلاق نیکوماخُسی ارسطو همراه است که در آنجا معلّم اوّل به بحث از مفهوم حق و عدالت میپردازد.بدین سان این تنها ارسطو است که به بحث دربارۀ حقوق پرداخته است و از آنجایی که او مجموعۀ تمام فکر یونانی است و فلسفه در نقاط دیگر از جمله ایران چیزی جز بسط فلسفۀ یونان خصوصاً ارسطو نیست، جایگاه او در طرح این بحث جایگاهی یگانه و ممتاز است.
🖇ویله از سویی دیگر اذعان میکند که تنها فردی که به اغراض ارسطو وقوف یافته،تُماس آکویناس، ملقّب به تُماس قِدّیس، است که در کتاب مهّم خود کلّیّات الهیّات صحبت از انواع قانون و مفهوم عدالت میکند. به جهت تقریب به ذهن ناچاریم به قیاسی معالفارق دست زنیم. به ناچار اگر بخواهیم معادلی برای «بازگشت به تُماس قِدّیس» بیابیم، باید آن را با بازگشت به امام محمّد غزالی قیاس کنیم. این قیاس البتّه وجهی از آن بهرهای از حقیقت دارد و آن اینکه غزالی سنّی، در زمانهای که کیانِ دین را در مخاطره دید، با پدید آوردن اثری جامع به نام احیاء علومالدّین دیدگاههای خود را به صورت جامع به سان مجموعهای/کلیّاتی منسجم عرضه نمود.
🖇سخن ویله در خصوص بازگشت به تُماس قِدّیس دقیقاً عکس معنایی را دارد که از «بازگشت» به ذهن متبادر میشود؛ چرا که نه میشل ویله انسانی سنّتی در معنای رایج کلمه است، و نه تُماس قدّیس یک مسیحی قشری است. ویله چون از بیرون نظام رسمی کلیسایی و سنّت تُماسی (Thomism) مبادرت به خواندن آثار او نموده، از دیدگاهی جدید نظر بهکلیّات الهیّات او افکنده است. بنابراین، استنباط او از نظام سنّت قدمایی همانقدر جدید و البتّه متفاوت است، که قرائت تُماس قدّیس از مسیحیّت. اینجاست که باید بر معالفارق بودن قیاسی که از غزالی کردیم اشارهای کنیم، و آن فرق فارق این است که ایستادن اهل اجتهادی چون ویله بر شانۀ مجتهدی چون تُماس گشایندۀ مسیر جدیدی است، به خلاف غزالی که نه خود اهل اجتهاد بود و نه مقلّدان امروزین او اهل اجتهادند، و در نتیجه آنچه امروز از آن ماتَرَک باقی است، چیزی جز تقلید مقلّدان از مقلّد پیش از خود نیست.
🖇اکنون با بازگشت به این پرسش که اهمیّت تُماس قدیس چیست؟ به ضرورت در باب نسبت عقل و شرع در سنّت دینی اشاراتی میکنیم. از دیدگاه ویله آنچه در آراء تُماس قِدّیس واجد اهمیّت بسیاری است و باعث شده که او از این حیث جایگاه بیبدیلی داشته باشد که از منظر فلسفۀ حقوق بسیار شایان توجّه است، این است که تُماس قدّیس در کنار نظام شرعی/ دینی جایی برای نظام عُرف میگشاید و اعتباری همسان نظام شرعی/ دینی به عُرف میدهد. در اینجا ممکن است این نکته به ذهن تبادر کند که از دیرباز، چنانکه در فرهنگ دینی ما آمده،بهکرّات گفته شده است که «کلُّ ما حَکَمَ بِهِ العَقلُ حَکَمَ بِهِ الشَّرعُ و کلُّ ماحَکَمَ بِه الشَّرعُ حَکَمَ بِه العَقلُ ».پس باید به طرح این پرسش خطر کرد که مقصود از ملازمه، ملازمۀ کدام عقل و کدام شرع است؟
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره هشتم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚بازگشت به توماس قدیس
📥 دکتر جواد طباطبایی
🖇در این نوبت اشارۀ مفصّلتری به آراء میشل ویله خواهیم داشت. به دو دلیل میتوان اشاره کرد که چرا جایگاه ویله تا مدّتها ناشناخته باقی ماند: دلیل اوّل آنکه او پیرو مذهب کاتولیک بود و قوانین کشور فرانسه از روزگار ناپلئون تاکنون بر پایۀ اصول لائیسیته استوار است. دلیل دوّم آنکه او برای مُدهای رایج روشنفکری زمان خویش، خصوصاً ژان - پل سارتر، ارزشی قائل نبود، و مبنای قدمایی ارسطو و تُماس قِدّیس را بر مبنای متأخرین رجحان میبخشید. اهمیّت الهیّات (théologie) در مسیحیّت و اینکه هیچ اصلی در دوران جدید وجود ندارد که ریشه در الهیّات مسیحی نداشته باشد از مهمترین گرانیگاههای فکریِ ویله است.
🖇به همین دلیل است که او با بازپرداختی به قدما، بازگشت به نظام سنّت قدمایی را وجهۀ همّت خویش قرار داد،زیرا هدف او از این بازگشت طرح بحثی جدید و ایجاد مسیری نو است. بازگشت ویله به ارسطو با عطف عنان به فصل پنجم کتاب اخلاق نیکوماخُسی ارسطو همراه است که در آنجا معلّم اوّل به بحث از مفهوم حق و عدالت میپردازد.بدین سان این تنها ارسطو است که به بحث دربارۀ حقوق پرداخته است و از آنجایی که او مجموعۀ تمام فکر یونانی است و فلسفه در نقاط دیگر از جمله ایران چیزی جز بسط فلسفۀ یونان خصوصاً ارسطو نیست، جایگاه او در طرح این بحث جایگاهی یگانه و ممتاز است.
🖇ویله از سویی دیگر اذعان میکند که تنها فردی که به اغراض ارسطو وقوف یافته،تُماس آکویناس، ملقّب به تُماس قِدّیس، است که در کتاب مهّم خود کلّیّات الهیّات صحبت از انواع قانون و مفهوم عدالت میکند. به جهت تقریب به ذهن ناچاریم به قیاسی معالفارق دست زنیم. به ناچار اگر بخواهیم معادلی برای «بازگشت به تُماس قِدّیس» بیابیم، باید آن را با بازگشت به امام محمّد غزالی قیاس کنیم. این قیاس البتّه وجهی از آن بهرهای از حقیقت دارد و آن اینکه غزالی سنّی، در زمانهای که کیانِ دین را در مخاطره دید، با پدید آوردن اثری جامع به نام احیاء علومالدّین دیدگاههای خود را به صورت جامع به سان مجموعهای/کلیّاتی منسجم عرضه نمود.
🖇سخن ویله در خصوص بازگشت به تُماس قِدّیس دقیقاً عکس معنایی را دارد که از «بازگشت» به ذهن متبادر میشود؛ چرا که نه میشل ویله انسانی سنّتی در معنای رایج کلمه است، و نه تُماس قدّیس یک مسیحی قشری است. ویله چون از بیرون نظام رسمی کلیسایی و سنّت تُماسی (Thomism) مبادرت به خواندن آثار او نموده، از دیدگاهی جدید نظر بهکلیّات الهیّات او افکنده است. بنابراین، استنباط او از نظام سنّت قدمایی همانقدر جدید و البتّه متفاوت است، که قرائت تُماس قدّیس از مسیحیّت. اینجاست که باید بر معالفارق بودن قیاسی که از غزالی کردیم اشارهای کنیم، و آن فرق فارق این است که ایستادن اهل اجتهادی چون ویله بر شانۀ مجتهدی چون تُماس گشایندۀ مسیر جدیدی است، به خلاف غزالی که نه خود اهل اجتهاد بود و نه مقلّدان امروزین او اهل اجتهادند، و در نتیجه آنچه امروز از آن ماتَرَک باقی است، چیزی جز تقلید مقلّدان از مقلّد پیش از خود نیست.
🖇اکنون با بازگشت به این پرسش که اهمیّت تُماس قدیس چیست؟ به ضرورت در باب نسبت عقل و شرع در سنّت دینی اشاراتی میکنیم. از دیدگاه ویله آنچه در آراء تُماس قِدّیس واجد اهمیّت بسیاری است و باعث شده که او از این حیث جایگاه بیبدیلی داشته باشد که از منظر فلسفۀ حقوق بسیار شایان توجّه است، این است که تُماس قدّیس در کنار نظام شرعی/ دینی جایی برای نظام عُرف میگشاید و اعتباری همسان نظام شرعی/ دینی به عُرف میدهد. در اینجا ممکن است این نکته به ذهن تبادر کند که از دیرباز، چنانکه در فرهنگ دینی ما آمده،بهکرّات گفته شده است که «کلُّ ما حَکَمَ بِهِ العَقلُ حَکَمَ بِهِ الشَّرعُ و کلُّ ماحَکَمَ بِه الشَّرعُ حَکَمَ بِه العَقلُ ».پس باید به طرح این پرسش خطر کرد که مقصود از ملازمه، ملازمۀ کدام عقل و کدام شرع است؟
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره هشتم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
👍7
📰برای بحث درباره نسل پساانقلاب و ویژگیهای آن در حوزه اندیشه سه نفر را بهعنوان مثال برگزیدهام و به آثار و اندیشههایشان اشاره میکنم و میکوشم با سنجیدن نسبت آنها با هویتاندیشی و دیناندیشی نشان دهم که چرا نمیتوان آنها - و نیز دیگر همنسلانشان - را ذیل مقولات پیشین دید و سنجید. ملاک انتخاب این سه نفر این بوده که تنوع و تکثر نسل پساانقلاب را نمایندگی کنند و مشخصاً یکی به سبب نزدیکیِ بسیار به دیناندیشان متجدد انتخاب شده و دیگری به سبب نزدیکیِ بسیار به هویتاندیشان و سومی بهعنوان کسی که از سویی به جناح چپ فکری ایران نزدیک است که در ایران پس از انقلاب در قالب چپ نو حضور فعال در عرصه فرهنگ داشتهاند و از سوی دیگر بهعنوان صدایی تازه و زنانه در عرصه اندیشه ایران معاصر. البته در خلال بحث به اقتضای مطلب در حاشیه به نامهای دیگری نیز از نسل پساانقلاب ایران اشاره خواهم کرد...
🔖متن کامل: 12000 کلمه
⏰زمان مطالعه: 60 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 12000 کلمه
⏰زمان مطالعه: 60 دقیقه
🦉@goftemaann
😁2❤1👍1
🖊 ملاحظاتی دربارۀ نسبت میان هنر و نظریه ایران
📚 بسط تفنن آمیز زیبایی شناسی
📥 مهدی نوغانی
🖇یحیی ذُکاء در جمله ای که بارها از او نقل قول شده است، گفته است: «اگر سبک نقاشی ابوالحسن خان غفاری و محمودخان در ایران ادامه و تکامل می یافت و بوسیلۀ شیوه ای که کمال الملک معمول کرد، معدوم و مقهور نمی گردید، شاید اکنون نقاشان ایرانی مکتب مشخص و اصیل و شناخته شده ای داشتند و هنر ایران را بر پایۀ هنر ملّی گامی چند پیش رانده بودند». معنای این سخن، از منظری که مورد نظر ماست، این است که آن «جدال» و آن «قدیم»، دست کم موقتا، مغلوب «جدید» شدند و نه تنها بحث نظری دربارۀ آن «جدالِ» میان تصاویر قدیم و جدید شکل نگرفت، بلکه حتی در عمل شرایطی فراهم آمد که شاید بتوان آن را «مچاله شدن» مینیاتور قدیم نامید.
🖇این امر را نه می توان گناه کمال الملک دانست و نه آن را به نوستالژی صرف فروکاست. شاید بتوان بخشی از این «انهدام» را در مینیاتورهای مچاله شدۀ آغداشلو دید. در یکی از این نقاشی های «مدرن»، در کنار مینیاتورِ قدیمیِ مچاله شده ای که در زمینه ای سفید و خالی رها شده است، یک تکه سنگ، برگی خشک و کبریتی نیمه سوخته قرار گرفته اند. شاید بتوان این سنگ را نشانه ای از «تداوم»، برگ را نشانه ای از «زوال» و کبریت نیمه سوخته را نشانه ای از منصرف شدن از سوزانیدن و نابودی کامل آن مینیاتور قدیمی دانست. آنچه در زمینۀ کار وجود دارد، فضایی تُهی و در واقع هیچ است و آنچه که سوژۀ اصلی است، چیزی است که از حالت عادی خارج شده است و گویی چیزی جز کاغذی باطله نیست که از آن روی که سوزانیده نشده است همچنان حضور دارد و از آن روی که مچاله شده است، حضور آن نفی شده است.
🖇تحولی که در نقاشی ایرانی تا قبل از کمال الملک ایجاد شد، استمرار سنتی بود که نوآیین شده بود. به نظر ما آن «قدیم» در تلاقی با «جدید» منجر به آن شد که قدیم به صورت «قدیمِ در جدید» فهمیده شود و در واقع سنت به صورت تازه ای ظاهر شود که «سنتی» نباشد. این امر در عمل و در آثار هنرمندان اتفاق افتاد و از آن زمان تا کنون هیچ گاه از حیث نظری تبیین نشد. علت این امر از سویی فقدان نظریه ای دربارۀ «سنت» بود و از سوی دیگر سیطرۀ نگاه های ایدئولوژیک و سنت-مدارانه ای که در دهه هایی بعد، یا تحول را تحمل نمی کردند و یا با عینک ایدئولوژی نمی توانستند آن را ببینند. شاید اگر در حوزۀ هنرها می توانستیم سنت نوآیین را به پیش ببریم و آن را توضیح دهیم، هنر ملی ما امروز در جایگاهی دیگر بود. این سخن را می توان با در نظر گرفتن شرایط و خصوصیات هنرهای دیگر نیز تکرار کرد.
🖇این نوشته نمی تواند مدعی آن باشد که چنین طرحی را می توان در چند صفحه درانداخت. اما این طرح، هر چه باشد، نیازمند آن است که از پیش نسبت خود را با «سنت»، «تجدد» و «نظریه ای دربارۀ ایران» مشخص کند و پیش از آن که سراغ آثار هنری در دوره های مختلف برود، مبنای کار خود را روشن کند. هنر ایران زمانی می تواند «موضوع» بحث فلسفی قرار گیرد که ایران به عنوان «موضوع» مورد نظر واقع شده باشد.
🖇وقتی اکثر آنچه تحت عنوان تاریخ هنر اسلامی-ایرانی نوشته شده است از محدودۀ توصیفِ صرفِ مشخصات بیرونی آثار فراتر نمی رود، طرح نظریه های فیلسوفان مسلمان-ایرانی، اگر ممکن شده است، پرتوی بر آثار موجود نمی افکند، و در مواردی که به پیوندهای آثار معماری و هنری با امور دیگر اشاره است ذیل نظریه ای-هرچند ناتمام- دربارۀ ایران قرار نگرفته است، و در شرایطی که بسیاری از نوشته های اساسی و مهمی که منجر به تأسیس استتیک در غرب شدند ترجمه نشده اند –و یا به صورتی بد و پراکنده ترجمه شده اند، و در حالیکه نظریه هایی برای توضیح بخش هایی از هنر ایران به کار گرفته می شوند که برای «اغراض» دیگری طرح شده اند، این نیاز احساس می شود که اگر به راستی آثار هنری داریم، باید آن ها را به محک نظریه-ای بزنیم که به این ملاحظات توجه داشته است و یا به بیان دقیق تر ما را به این ملاحظات فراخوانده است.
🖇اگر به قول دکتر طباطبایی «علم سیاست به ضرورتی به ایران وارد شد، اما به تفنن بسطی پیدا کرد»، زیبایی شناسی و فلسفۀ هنر به تفنن وارد ایران شدند و با همان تفنن بسطی پیدا کردند. اگر برای آثار هنری قدیم و معاصر خود ارزشی قائل هستیم و این ضرورت را احساس می کنیم که باید به نوشتن تاریخ هنرها مبادرت ورزیم و آن را توضیح دهیم، نمی توانیم این عمل را جدا از هیچ نظریه ای دربارۀ «ایران»، «سنت»، آسیب شناسی رویکردهای مختلف و تأمل در مبانی نظری آغاز کنیم.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره هشتم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚 بسط تفنن آمیز زیبایی شناسی
📥 مهدی نوغانی
🖇یحیی ذُکاء در جمله ای که بارها از او نقل قول شده است، گفته است: «اگر سبک نقاشی ابوالحسن خان غفاری و محمودخان در ایران ادامه و تکامل می یافت و بوسیلۀ شیوه ای که کمال الملک معمول کرد، معدوم و مقهور نمی گردید، شاید اکنون نقاشان ایرانی مکتب مشخص و اصیل و شناخته شده ای داشتند و هنر ایران را بر پایۀ هنر ملّی گامی چند پیش رانده بودند». معنای این سخن، از منظری که مورد نظر ماست، این است که آن «جدال» و آن «قدیم»، دست کم موقتا، مغلوب «جدید» شدند و نه تنها بحث نظری دربارۀ آن «جدالِ» میان تصاویر قدیم و جدید شکل نگرفت، بلکه حتی در عمل شرایطی فراهم آمد که شاید بتوان آن را «مچاله شدن» مینیاتور قدیم نامید.
🖇این امر را نه می توان گناه کمال الملک دانست و نه آن را به نوستالژی صرف فروکاست. شاید بتوان بخشی از این «انهدام» را در مینیاتورهای مچاله شدۀ آغداشلو دید. در یکی از این نقاشی های «مدرن»، در کنار مینیاتورِ قدیمیِ مچاله شده ای که در زمینه ای سفید و خالی رها شده است، یک تکه سنگ، برگی خشک و کبریتی نیمه سوخته قرار گرفته اند. شاید بتوان این سنگ را نشانه ای از «تداوم»، برگ را نشانه ای از «زوال» و کبریت نیمه سوخته را نشانه ای از منصرف شدن از سوزانیدن و نابودی کامل آن مینیاتور قدیمی دانست. آنچه در زمینۀ کار وجود دارد، فضایی تُهی و در واقع هیچ است و آنچه که سوژۀ اصلی است، چیزی است که از حالت عادی خارج شده است و گویی چیزی جز کاغذی باطله نیست که از آن روی که سوزانیده نشده است همچنان حضور دارد و از آن روی که مچاله شده است، حضور آن نفی شده است.
🖇تحولی که در نقاشی ایرانی تا قبل از کمال الملک ایجاد شد، استمرار سنتی بود که نوآیین شده بود. به نظر ما آن «قدیم» در تلاقی با «جدید» منجر به آن شد که قدیم به صورت «قدیمِ در جدید» فهمیده شود و در واقع سنت به صورت تازه ای ظاهر شود که «سنتی» نباشد. این امر در عمل و در آثار هنرمندان اتفاق افتاد و از آن زمان تا کنون هیچ گاه از حیث نظری تبیین نشد. علت این امر از سویی فقدان نظریه ای دربارۀ «سنت» بود و از سوی دیگر سیطرۀ نگاه های ایدئولوژیک و سنت-مدارانه ای که در دهه هایی بعد، یا تحول را تحمل نمی کردند و یا با عینک ایدئولوژی نمی توانستند آن را ببینند. شاید اگر در حوزۀ هنرها می توانستیم سنت نوآیین را به پیش ببریم و آن را توضیح دهیم، هنر ملی ما امروز در جایگاهی دیگر بود. این سخن را می توان با در نظر گرفتن شرایط و خصوصیات هنرهای دیگر نیز تکرار کرد.
🖇این نوشته نمی تواند مدعی آن باشد که چنین طرحی را می توان در چند صفحه درانداخت. اما این طرح، هر چه باشد، نیازمند آن است که از پیش نسبت خود را با «سنت»، «تجدد» و «نظریه ای دربارۀ ایران» مشخص کند و پیش از آن که سراغ آثار هنری در دوره های مختلف برود، مبنای کار خود را روشن کند. هنر ایران زمانی می تواند «موضوع» بحث فلسفی قرار گیرد که ایران به عنوان «موضوع» مورد نظر واقع شده باشد.
🖇وقتی اکثر آنچه تحت عنوان تاریخ هنر اسلامی-ایرانی نوشته شده است از محدودۀ توصیفِ صرفِ مشخصات بیرونی آثار فراتر نمی رود، طرح نظریه های فیلسوفان مسلمان-ایرانی، اگر ممکن شده است، پرتوی بر آثار موجود نمی افکند، و در مواردی که به پیوندهای آثار معماری و هنری با امور دیگر اشاره است ذیل نظریه ای-هرچند ناتمام- دربارۀ ایران قرار نگرفته است، و در شرایطی که بسیاری از نوشته های اساسی و مهمی که منجر به تأسیس استتیک در غرب شدند ترجمه نشده اند –و یا به صورتی بد و پراکنده ترجمه شده اند، و در حالیکه نظریه هایی برای توضیح بخش هایی از هنر ایران به کار گرفته می شوند که برای «اغراض» دیگری طرح شده اند، این نیاز احساس می شود که اگر به راستی آثار هنری داریم، باید آن ها را به محک نظریه-ای بزنیم که به این ملاحظات توجه داشته است و یا به بیان دقیق تر ما را به این ملاحظات فراخوانده است.
🖇اگر به قول دکتر طباطبایی «علم سیاست به ضرورتی به ایران وارد شد، اما به تفنن بسطی پیدا کرد»، زیبایی شناسی و فلسفۀ هنر به تفنن وارد ایران شدند و با همان تفنن بسطی پیدا کردند. اگر برای آثار هنری قدیم و معاصر خود ارزشی قائل هستیم و این ضرورت را احساس می کنیم که باید به نوشتن تاریخ هنرها مبادرت ورزیم و آن را توضیح دهیم، نمی توانیم این عمل را جدا از هیچ نظریه ای دربارۀ «ایران»، «سنت»، آسیب شناسی رویکردهای مختلف و تأمل در مبانی نظری آغاز کنیم.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره هشتم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
👍3
📰دیوانیان بهویژه رؤسا و کارکنان دیوان رسالت که کار نگارش نامهها و مکاتبات درباری را بر عهده داشتند، خواسته یا ناخواسته همزمان در کار حفاظت و انتقال این میراث به آیندگان نیز بودند و به جهت انباشت حافظه تاریخی در ایران سهم بسزایی دارند. دبیران آنگونه که بیهقی نیز در تاریخ خود به ذکر صفات آنان میپردازد، افرادی کاردان، رازدار و امانتدار بودند که در نویسندگی چیرهدست و در آدابدانی پیشتاز به شمار میرفتند. ضروری بود که خطی خوش داشته و بر اقوال، حکایات و تاریخ گذشتگان به حد کفایت آگاهی داشته باشند. به این ترتیب دبیران به نوعی حافظان تجارب تاریخی نسلهای گوناگون و انتقالدهنده آن به شمار میرفتند. آنان اگرچه چون اهالی شمشیر چرخ بر هم نمیزدند و سببساز تحولات لحظهای و آنی نبودند اما حضورشان در سراسر تاریخ ایران به گرایش اعتدالی حاکمان و گسترش فرهنگ و زبان فارسی در دربارهای عربی، ترکی و مغولی کمک بسیاری کرده است...
🔖متن کامل: 3000 کلمه
⏰زمان مطالعه: 15 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 3000 کلمه
⏰زمان مطالعه: 15 دقیقه
🦉@goftemaann
👍15
🖊 بنیانْگذاریِ بستهی درسیِ «دولتْپژوهی» در دورهی کارشناسی علومسیاسی
📚 چهره ژانوسی علم سیاست در ایران
📥 محسن خلیلی
🖇امروزه، بسیاری از دولتها( منظور، مجریه و مقننهی وحدتیافته است) در ادارهی کشور، دقیق و خسیس و مقتصد شدهاند؛ پیوسته از مخارج بالای کشورداری، مینالند و مدامْ دنبال شیوهها و راهحلّهایی میگردند که کمتر خرج کنند. اکنون، جستهگریخته، شنیدهایم که به دانشگاهها گفته شده(و، معلوم استکه چه کسی، گفته)دنبالِ بهدستْآوردنِ منابع جدید مالی باشید و خودتان، خودتان را بچرخانید.
🖇نیز، پیوسته، مقامات ستادی دانشگاهها، گفتهاند که مخارج دانشگاهها باید به نصف، تقلیل یابد؛ زیرا، دارد زمانی فرامیرسد که بودجههای اختصاصدادهشده به دانشگاهها، تنها، برای حقوق و دستْمزدِ کادر اداری(استاد و کارمند) بسنده میشود. در دانشگاهها، نیز مقاماتِ ستادی، بهدلایلی چند، که ریشه در بیرون دانشگاه و تفکراتِ مهندسیمآب دارد، عاشقِ رشتههای پولآور و پُرنمایش، شدهاند و مداوم از چنینوچنانْبودنِ رشتههایی همچون نانو، بیوتکنولوژی، هوافضا، موشک و انرژی خورشیدی، گفتهاند و نازِ آنانرا بسیار کشیدهاند.
🖇گاهی اوقات، در برخی نشستهای نیمهعمومی و خصوصی، حملات تندی به علومانسانیها کردهاند؛ نه از بابتِ گفتار و روش و مضامینشان، بلکه از این بابت که سربارند و عرض خود میبرند و زحمت ما میدارند. تاریخ را قصهگوییهای دروغین(که میتوان در کتابها خواند و نیازی به این همه دفتر و دستکِ پرخرجِ دانشگاه نیست)خواندهاند و فلسفه را بافندگیِ بیکارانِ گعدهنشین، ادبیات را خَمّاران دائمْخُمار، زبانِ خارجی را غیرلازم(با این گفته که «یک آیلتس ششماهه از یک مدرک چهارسالهی لیسانس زبان انگلیسی، اعتبار بیشتری دارد») و برخی رشتهها را هم(بدان دلیل که در بیرون از دانشگاه، صاحب دارند و اتفاقاً قدرتمند هم هستند و به دانشگاه، نیازی ندارند و علم اعلی را نزد خود میدانند و بس)غیرلازم تلقی کردهاند.
🖇علومسیاسی، اکنون، در معرضِ خطر است و بر الّاکلنگی از تردید و دودلی، سوار شده است. هم بدان نیاز است، زیرا رشتهای است با ماهیتی بینالمللی و مقبول همهی دانشگاههای دنیا؛ هم بدان نیاز نیست، زیرا رشتهای استکه بنا به برخی تعابیر، مدام، نق میزند و انتقاد میکند و برجِعاجنشین است و مسائل ملموسِ کشورداری را نمیداند. ازدیگرسو، در بیرون دانشگاه هم، صاحبدار شده است و رقیبی قدرتمند دارد.
🖇باید برای نجاتِ علومسیاسی، کاری کرد و گرنه، شکّ نباید داشت که آرامآرام، علومسیاسیخواندهها را غیرلازم، بهشمار میآورند از این بابت که «چیزی بهدردْخور بلد نیستند؛ فقط نق میزنند؛ تئوریبافی میکنند؛ تجربههای عملیاتی ندارند و نمیتوانند مسألهی یک بخشداری کشور را بشناسند و راهحلّ ارائه دهند؛ در دانشگاهها چیزهایی میخوانند که اصلاً بهدردِ بازار کار نمیخورد؛ تکنیکِ زمامداری بلد نیستند؛ فقط مجهز به انبوهی از دادههای تلنبارشدهی بیمصرفاند؛ موقعِ پیشآمدِ یک مسألهی واقعی، دادهها را نمیتوانند به راهحل تبدیل کنند؛ هنگامِ وقوعِ بحرانهای داخلی و منطقهای و بینالمللی، مشتیْ حرفِ بیمصرف بلدند و هیچ بلد نیستند طرحی برای مدیریت یک بحرانِ داخلی و یا طرحوارهای برای مدیریت مذاکرات بینالمللی بنویسند.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره هشتم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚 چهره ژانوسی علم سیاست در ایران
📥 محسن خلیلی
🖇امروزه، بسیاری از دولتها( منظور، مجریه و مقننهی وحدتیافته است) در ادارهی کشور، دقیق و خسیس و مقتصد شدهاند؛ پیوسته از مخارج بالای کشورداری، مینالند و مدامْ دنبال شیوهها و راهحلّهایی میگردند که کمتر خرج کنند. اکنون، جستهگریخته، شنیدهایم که به دانشگاهها گفته شده(و، معلوم استکه چه کسی، گفته)دنبالِ بهدستْآوردنِ منابع جدید مالی باشید و خودتان، خودتان را بچرخانید.
🖇نیز، پیوسته، مقامات ستادی دانشگاهها، گفتهاند که مخارج دانشگاهها باید به نصف، تقلیل یابد؛ زیرا، دارد زمانی فرامیرسد که بودجههای اختصاصدادهشده به دانشگاهها، تنها، برای حقوق و دستْمزدِ کادر اداری(استاد و کارمند) بسنده میشود. در دانشگاهها، نیز مقاماتِ ستادی، بهدلایلی چند، که ریشه در بیرون دانشگاه و تفکراتِ مهندسیمآب دارد، عاشقِ رشتههای پولآور و پُرنمایش، شدهاند و مداوم از چنینوچنانْبودنِ رشتههایی همچون نانو، بیوتکنولوژی، هوافضا، موشک و انرژی خورشیدی، گفتهاند و نازِ آنانرا بسیار کشیدهاند.
🖇گاهی اوقات، در برخی نشستهای نیمهعمومی و خصوصی، حملات تندی به علومانسانیها کردهاند؛ نه از بابتِ گفتار و روش و مضامینشان، بلکه از این بابت که سربارند و عرض خود میبرند و زحمت ما میدارند. تاریخ را قصهگوییهای دروغین(که میتوان در کتابها خواند و نیازی به این همه دفتر و دستکِ پرخرجِ دانشگاه نیست)خواندهاند و فلسفه را بافندگیِ بیکارانِ گعدهنشین، ادبیات را خَمّاران دائمْخُمار، زبانِ خارجی را غیرلازم(با این گفته که «یک آیلتس ششماهه از یک مدرک چهارسالهی لیسانس زبان انگلیسی، اعتبار بیشتری دارد») و برخی رشتهها را هم(بدان دلیل که در بیرون از دانشگاه، صاحب دارند و اتفاقاً قدرتمند هم هستند و به دانشگاه، نیازی ندارند و علم اعلی را نزد خود میدانند و بس)غیرلازم تلقی کردهاند.
🖇علومسیاسی، اکنون، در معرضِ خطر است و بر الّاکلنگی از تردید و دودلی، سوار شده است. هم بدان نیاز است، زیرا رشتهای است با ماهیتی بینالمللی و مقبول همهی دانشگاههای دنیا؛ هم بدان نیاز نیست، زیرا رشتهای استکه بنا به برخی تعابیر، مدام، نق میزند و انتقاد میکند و برجِعاجنشین است و مسائل ملموسِ کشورداری را نمیداند. ازدیگرسو، در بیرون دانشگاه هم، صاحبدار شده است و رقیبی قدرتمند دارد.
🖇باید برای نجاتِ علومسیاسی، کاری کرد و گرنه، شکّ نباید داشت که آرامآرام، علومسیاسیخواندهها را غیرلازم، بهشمار میآورند از این بابت که «چیزی بهدردْخور بلد نیستند؛ فقط نق میزنند؛ تئوریبافی میکنند؛ تجربههای عملیاتی ندارند و نمیتوانند مسألهی یک بخشداری کشور را بشناسند و راهحلّ ارائه دهند؛ در دانشگاهها چیزهایی میخوانند که اصلاً بهدردِ بازار کار نمیخورد؛ تکنیکِ زمامداری بلد نیستند؛ فقط مجهز به انبوهی از دادههای تلنبارشدهی بیمصرفاند؛ موقعِ پیشآمدِ یک مسألهی واقعی، دادهها را نمیتوانند به راهحل تبدیل کنند؛ هنگامِ وقوعِ بحرانهای داخلی و منطقهای و بینالمللی، مشتیْ حرفِ بیمصرف بلدند و هیچ بلد نیستند طرحی برای مدیریت یک بحرانِ داخلی و یا طرحوارهای برای مدیریت مذاکرات بینالمللی بنویسند.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره هشتم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
👍5❤3👌1
📰باید پیش از تدوین یا بازنگری قانون اساسی درباره اجزا و لوازم آن اندیشیده و گفتوگو شده باشد و از این حیث مواد و فصول قانون اساسی نقادی و وقادی شده باشد و مباحث منقحی به عنوان نتیجهای که نظریه قانون اساسی به دست آورده آماده شده باشد. چنین بحثی خود فصلی مستقل درباره قانون اساسی است که دانشکدههای حقوق و علوم سیاسی باید درباره آن بحث کنند؛ اما نکته دیگر فراهم کردن شرایطی برای شرکت همه نیروهای اجتماعی و سیاسی در تدوین قانون اساسی است. بنیاد و اساسی که در اندیشه دوام و بقاست و افق نگاه او مقصور و محدود به تفوق و غلبه سیاسی نیست، باید بداند که نمیتوان قانون اساسیای تدوین کرد که در آن همه نیروهای سیاسی و اجتماعی حاضر نباشند. قانون اساسی تنها در صورتی که چنین مقدماتی را طی کرده باشد، میتواند بهعنوان مبنای مشترکی که بر اساس مشارکت و گفتوگوی میان گروهها تدوین شده پذیرفته شود، والا از اعتبار و مشروعیت کافی برخوردار نخواهد شد...
🔖متن کامل: 13000 کلمه
⏰زمان مطالعه: 75 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 13000 کلمه
⏰زمان مطالعه: 75 دقیقه
🦉@goftemaann
👍4
🖊 مطالعه موردی رساله الصحابه ابن مقفع
📚مملکت داری دراندیشه ایرانی
📥 روح اله اسلامی
🖇روزبه معروف به ابن مقفع نابغه ای ایرانی است از زمره سیاست مداران هوشمند که تمام فکر و زندگی خویش را در راه احیا ایران هزینه کرد. زندگی او در اواخر دوره بنی امیه و اوایل دوره عباسیان به مدت 36 سال در تب و تاب تحولات سیاسی و رفت و آمد سیاست مداران سیاست نشناس گذشت. او در خلاء قدرت توانست مولفه های اندیشه سیاسی ایران را با مبانی، مفاهیم و تکنیک ها را تداوم بخشد. در طبقه دبیران، وزیران و اندرزنامه نویسان ایرانی نبوغ وجود داشت که بعدها در امثال ابن سینا، مسکویه، فردوسی، سهروردی، عین القضات، سعدی و حافظ نیز با توجه به مقتضیات زمانه تبلور مختلف داشت و هر یک سهمی در تداوم اندیشه اصیل ایران داشتند. شروع این جریان با ابن مقفع بود و او با توجه به تسلطی که به زبان پهلوی و عربی داشت توانست در زمانه ای بحران زده به قیمت تکه تکه و در تنور انداخته شدن اندیشه ایران را حفظ نماید. امویان و عباسیان که وارث خصلت های قبیله ای و عصبیت های بی نزاکت بودند.
🖇امویان و عباسیان زمانی که قلمروی خلافت اسلامی را گسترش دادند و سرزمین های وسیعی را به زیر سلطه درآوردند برای مملکت داری نیاز به تکنیک هایی داشتند که خود از آن بهره ای نداشتند. در چنین شرایطی خاندان های ایرانی چون برمکیان، نوبختیان و امثال ابن مقفع به عنوان کارگزاران حکومتی استخدام شدند. آنها نردبان قدرت و ابزار دست نظامیان قبیله ای میگردیدند که هیچ نشانی از اشرافیت و نخبگی نداشتند. ابن مقفع تکنیک های جنگ، خزانه داری، تشریفات، سفارت، وزارت، دبیری و ... را به عباسیان آموخت اما هرم حاکمیت هر چند لباس فاخر و تشریفات ایرانی بر چهره زدند اما این لباس به تن آنها زار میزد.
🖇ابن مقفع علاوه بر دبیری، وزارت، خزانه داری، سفارت و قضاوت که در عمر کوتاه خود حیرت همگان را برانگیخته بود به نحوی که حتی با تغییر خلافت ها جای او تغییر نمیکرد در نوشتن و ترجمه آثار از یونان و ایران نیز تخصص بی نظیری داشت. نامه تنسر و عهد اردشیر به عنوان ستون فقرات اندیشه اندرزنامه ای ایران توسط ابن مقفع از پهلوی به عربی ترجمه شد و کلیله و دمنه که در آن روابط قدرت به شکل واقع گرایانه ای نمایش داده شده است به همراه کتاب تاج در مورد تشریفات ترجمه و تالیف گردید. ادب صغیر، ادب کبیر به همراه یتیمه شالوده سیاست ایرانی را منتقل کرد و رساله ای در مورد منطق ارسطو برای به جریان انداختن سیاست علمی و متکثر منتشر کرد. فراست آن روز ابن مقفع را به خوبی میتوان امروز درک کرد چرا که ضدیت اندیشه اسلام و ایران با عقلانیت، مصلحت، معیشت، تکثرگرایی و علم به خاطر رواج بیش از حد افلاطون گرایی بوده است و ابن مقفع در همان ابتدا فهم درست و به جای ارسطو را انتخاب کرد.
🖇در این میان رساله الصحابه متن مهمی است که توسط ابن مقفع برای تحلیل ریزترین و مهم ترین تکنیک های امر سیاست ایرانی به نگارش درآمد. در این رساله با زبانی مختصر و عمیق در عین حال رعایت مصلحت های خلافت بنی عباس سعی میکند مملکت داری ایرانی را طرح ریزی و اجرا نماید. رساله صحابه با منطقی منسجم مبتنی بر جغرافیای سیاسی به چهار قسمت تقسیم شده است. در قسمت اول به سبک خدای و شاهنامه ها در خصائل، اخلاق، منش و گشایش امور به دست سلطان مینویسد و قصد دارد سبک شاهنشاهی ایران باستان را در نظام خلافت بنی عباس وارد سازد.
🖇در قسمت دوم با هوشیاری به مبانی خراسانی اندیشه ایرانی اشاره میکند و با تمجید و لزوم استفاده از کارگزاران خراسان در مملکت داری از مشروعیت حکمران، ارتباط دین و سیاست و تکنیک های نظامی و لشکری اشاره میکند. در بخش سوم رساله به غرب ایران میرود و در مورد خصائل اهل عراق و شام و لزوم وجود یک قانون بر اساس منطق قیاس تحلیل ارائه میدهد. در فصل اخر نیز به جزیره العرب و خصائل کارگزاران و مباحث خزانه داری میپردازد.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره هشتم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚مملکت داری دراندیشه ایرانی
📥 روح اله اسلامی
🖇روزبه معروف به ابن مقفع نابغه ای ایرانی است از زمره سیاست مداران هوشمند که تمام فکر و زندگی خویش را در راه احیا ایران هزینه کرد. زندگی او در اواخر دوره بنی امیه و اوایل دوره عباسیان به مدت 36 سال در تب و تاب تحولات سیاسی و رفت و آمد سیاست مداران سیاست نشناس گذشت. او در خلاء قدرت توانست مولفه های اندیشه سیاسی ایران را با مبانی، مفاهیم و تکنیک ها را تداوم بخشد. در طبقه دبیران، وزیران و اندرزنامه نویسان ایرانی نبوغ وجود داشت که بعدها در امثال ابن سینا، مسکویه، فردوسی، سهروردی، عین القضات، سعدی و حافظ نیز با توجه به مقتضیات زمانه تبلور مختلف داشت و هر یک سهمی در تداوم اندیشه اصیل ایران داشتند. شروع این جریان با ابن مقفع بود و او با توجه به تسلطی که به زبان پهلوی و عربی داشت توانست در زمانه ای بحران زده به قیمت تکه تکه و در تنور انداخته شدن اندیشه ایران را حفظ نماید. امویان و عباسیان که وارث خصلت های قبیله ای و عصبیت های بی نزاکت بودند.
🖇امویان و عباسیان زمانی که قلمروی خلافت اسلامی را گسترش دادند و سرزمین های وسیعی را به زیر سلطه درآوردند برای مملکت داری نیاز به تکنیک هایی داشتند که خود از آن بهره ای نداشتند. در چنین شرایطی خاندان های ایرانی چون برمکیان، نوبختیان و امثال ابن مقفع به عنوان کارگزاران حکومتی استخدام شدند. آنها نردبان قدرت و ابزار دست نظامیان قبیله ای میگردیدند که هیچ نشانی از اشرافیت و نخبگی نداشتند. ابن مقفع تکنیک های جنگ، خزانه داری، تشریفات، سفارت، وزارت، دبیری و ... را به عباسیان آموخت اما هرم حاکمیت هر چند لباس فاخر و تشریفات ایرانی بر چهره زدند اما این لباس به تن آنها زار میزد.
🖇ابن مقفع علاوه بر دبیری، وزارت، خزانه داری، سفارت و قضاوت که در عمر کوتاه خود حیرت همگان را برانگیخته بود به نحوی که حتی با تغییر خلافت ها جای او تغییر نمیکرد در نوشتن و ترجمه آثار از یونان و ایران نیز تخصص بی نظیری داشت. نامه تنسر و عهد اردشیر به عنوان ستون فقرات اندیشه اندرزنامه ای ایران توسط ابن مقفع از پهلوی به عربی ترجمه شد و کلیله و دمنه که در آن روابط قدرت به شکل واقع گرایانه ای نمایش داده شده است به همراه کتاب تاج در مورد تشریفات ترجمه و تالیف گردید. ادب صغیر، ادب کبیر به همراه یتیمه شالوده سیاست ایرانی را منتقل کرد و رساله ای در مورد منطق ارسطو برای به جریان انداختن سیاست علمی و متکثر منتشر کرد. فراست آن روز ابن مقفع را به خوبی میتوان امروز درک کرد چرا که ضدیت اندیشه اسلام و ایران با عقلانیت، مصلحت، معیشت، تکثرگرایی و علم به خاطر رواج بیش از حد افلاطون گرایی بوده است و ابن مقفع در همان ابتدا فهم درست و به جای ارسطو را انتخاب کرد.
🖇در این میان رساله الصحابه متن مهمی است که توسط ابن مقفع برای تحلیل ریزترین و مهم ترین تکنیک های امر سیاست ایرانی به نگارش درآمد. در این رساله با زبانی مختصر و عمیق در عین حال رعایت مصلحت های خلافت بنی عباس سعی میکند مملکت داری ایرانی را طرح ریزی و اجرا نماید. رساله صحابه با منطقی منسجم مبتنی بر جغرافیای سیاسی به چهار قسمت تقسیم شده است. در قسمت اول به سبک خدای و شاهنامه ها در خصائل، اخلاق، منش و گشایش امور به دست سلطان مینویسد و قصد دارد سبک شاهنشاهی ایران باستان را در نظام خلافت بنی عباس وارد سازد.
🖇در قسمت دوم با هوشیاری به مبانی خراسانی اندیشه ایرانی اشاره میکند و با تمجید و لزوم استفاده از کارگزاران خراسان در مملکت داری از مشروعیت حکمران، ارتباط دین و سیاست و تکنیک های نظامی و لشکری اشاره میکند. در بخش سوم رساله به غرب ایران میرود و در مورد خصائل اهل عراق و شام و لزوم وجود یک قانون بر اساس منطق قیاس تحلیل ارائه میدهد. در فصل اخر نیز به جزیره العرب و خصائل کارگزاران و مباحث خزانه داری میپردازد.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره هشتم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
❤6👍2
📰چگونه میشود شعلهی چپگرایی در دل کسی که در دوازهسالگی به مهمترین حزب چپ کشور وابستگی یافته خاموش شده باشد؟ چگونه میشود که خوانندهی پرشور آثار مارکس و در نوجوانی و جوانی آن شور را در میانسالی از سر بیرون کرده باشد؟ ادیب سلطانی بارها از وابستگی بیشتر خود به جریان سرد فلسفه یاد کرده است. او نوشته «من باید در آغاز بگویم که من از جهانبینی فلسفی خود میآغازم، یعنی از مواضع تجربی-سنجشگرانه-اثباتیگرایانه» اندکی آشنایی با آثار ادیب سلطانی نشان میدهد که او با دلبستگی بسیار به فلسفهی تحلیلی کسانی چون ارسطو و مارکس را نیز فیلسوفان تحلیلی میداند. او حتی به اثباتیگرا بودن مارکس نیز اشاره کرده، چنان که اعضای حلقهی وین در مانیفست 1929 خود برای تبلیغ اثباتیگرایی منطقی خویش از مارکس چونان یکی از سرچشمهها الهام خویش در زمینهی روششناسی یاد کردند.ادیب سلطانی به این نکته نیز اشاره کرده که مارکس ارسطو را بزرگترین خرد دوران باستان میدانسته است. پس از خود آن افزوده که در نگر او ارسطو نخستین اثباتیگرای منطقی و نخستین فیلسوف تحلیلی است...
🔖متن کامل: 8000 کلمه
⏰زمان مطالعه: 40 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 8000 کلمه
⏰زمان مطالعه: 40 دقیقه
🦉@goftemaann
👍3
🖊 توتالیتاریسم و ریشههای مارکسیستی حکومت استالین
📚 سیمای استالینیسم
📥 لشک کولاکفسکی/مترجم محسن قائممقامی
🖇وقتی میپرسیم، “نظام قدرت استالینیستی و ایدئولوژی استالینیستی چه ارتباطی با مارکسیسم دارند؟” مسأله اصلی شیوۀ درست طرح پرسش است. پرسش را میشود به شیوههای دیگری همبیان کرد، و راستش پیش از اینچنین شده؛ بعضی از پرسشها اصولاً جواب ندارند یا اینکهبیجاهستند، و بعضی دیگر در انتظار جوابی نیستند، چون که پاسخشان بدیهی است.
🖇 نمونۀ سؤالی که هم جواب ندارد و هم بیجا است: “اگر مارکس زنده بود و میدید عقایدش در نظام شوروی مجسم شده است، چه میگفت؟”اگر مارکس زنده هم میماند ناگزیر تغییر میکرد. اگر میشد با معجزهای او را دوباره زنده کرد، عقیدهاش درباره اینکه بهترین تفسیر عملی فلسفهاش کدام است، صرفاً عقیدهای در بین عقاید دیگران میبود و خیلی راحت ممکن بود به این بهانه کهفیلسوف در پیشبینی تبعات افکارش لزوماً مصون از خطا نیست با بیاعتنایی مواجه میشد.
🖇نمونههای سؤالهایی که جوابشان بدیهی است و نیازی به بحث پیدا نمیکنند: “آیا نظام استالینیستی برآمده از نظریۀ مارکسی است؟” “ آیا میتوان در نوشتههای مارکس داوریهایی ارزشی پیدا کرد که تلویحاً یا آشکارا با نظام ارزشی مستقر در جوامع استالینیستی در تضاد باشند؟” پاسخ سؤال اول مشخصاً نه است چرا که تاکنون هیچ جامعهای نبوده که یکسراز یک ایدئولوژی زاده شده باشد یااصولاً بشود آن را با عقاید بنیانگذارانش، توضیح داد؛ همه آنقدر مارکسیست هستند که با این حکم موافق باشند. بسیاری از آراء و عقاید—متناقض-- اعضا و بنیانگذاران جامعه دربارۀ ویژگیهای یک جامعه در نهادهای جوامع منعکس میشوند، اما هیچ جامعهای نیست که صرفاً از اصل اولیه این عقاید به وجود آمده باشد، و تصور اینکه یک جامعه تماماً بتواند از یک اتوپیا زاده شود به این باور خطا میانجامد که جماعات بشری میتوانند از شر تاریخ گذشتهشان خلاص شوند. این یک واقعیت مسلم است. تصور جوامع از خودشان همیشه در شکلگیریآنها نقش داشته است. ولی این وابستگی همیشه جزئی بوده است.
🖇پاسخ سؤال دوم مشخصاً آری است و به مسألۀ محل بحث ما هم ربطی پیدا نمیکند. پر واضح است که مارکس هرگز چیزی دایر بر این ننوشته است که ملکوت آزادی سوسیالیسم یعنی حکومت تکحزبی مستبدانه؛ که اشکال دموکراتیک زندگی اجتماعی را رد و نفی نکرده است؛ و اینکه از سوسیالیسم انتظار داشته علاوه بر برچیدنِ جبر سیاسی، جبراقتصادی را هم براندازد، و چیزهایِ دیگری از این دست. اگر چنین باشد، منافاتی با این ندارد که یا دلایلی منطقی وجود دارند ناظر بر اینکه چرا نظریۀ مارکس تبعاتی را به دنبال داشته که با داوریهای ارزشیصریح او در تعارض است، یا اینکه اوضاع و شرایط تجربی مانع از این شدهاند که این نظریه در عمل طوری اجرا شود که تفاوت زیادی با آنچه مد نظر بود پیدا کند.
🖇اصلاً عجیب نیست که برنامهها، اتوپیاها، پیشگوییهای سیاسی و اجتماعی، نتایجی به بار آورند که نه تنها با نیت صاحبان آنها متفاوت باشد، که حتی با آنها در تضادی فاحش باشد؛ بعضی روابط تجربی که پیشتر دیده نشدهاند یا نادیده گرفتهشدهاند، تحقق یک بخش از اوتوپیارا، به بهای ممانعت از تحقق اجزای دیگر، میسر میسازند. این هم یکیاز بدیهیات پیشپاافتاده است؛ اغلب چیزهایی که در زندگی میآموزیم نوعی شناخت ارزشها سازگار و ارزشها ناسازگارند؛ مشکل غالب آرمانشهر باوران صرفاً این است که نمیتوانند بفهمندکه بعضیارزشها با هم ناسازگارند. معمولاً این ناسازگاری تجربی است و نه منطقی ، و به همین دلیل است که اوتوپیاهای آنها به لحاظ منطقی تناقض در خود ندارند،بلکه صرفاً به دلیل ساز وکار واقعی جهان ما نشدنی هستند.
🖇بنابراین، من در بحث از ربط استالینیسم با مارکسیسم، جملاتی نظیر جملات زیر را نامربوط میدانمو به آنها اعتنایی نخواهم کرد: “اینْ تنِ مارکس را در قبر میلرزاند”؛ “مارکس با سانسور مخالف و موافق انتخابات آزاد بود.”؛ و چیزهایی از این دست—خواه همچو قضیههایی را بشود آشکارا آزمود و معتبر دانست خواه نه
🖇شاید بتوانم سؤال مورد نظرم را به شیوۀ دیگری هم بیان کنم: آیا این ایدئولوژی مشخصاً استالینیستی که برای توجیه نظام سازماندهی اجتماعی استالینیستی طرح شده (یا میشود) تفسیریمشروع (ولو نه، تنها تفسیر ممکن) از فلسفۀ تاریخی مارکسیستی بوده (یا هست) ؟ این نسخۀ معتدلتری از سؤال من است. نسخۀ مؤکدتر سؤال من این است: آیا هر تلاشی برای تحقق بخشیدن به همۀ ارزشهای بنیادی سوسیالیسم مارکسیستی محتملاً نظام و سازمانی سیاسی به وجود خواهد آورد که مشخصههایی بیچون و چرا مشابه با استالینیسم دارد؟
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره نهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚 سیمای استالینیسم
📥 لشک کولاکفسکی/مترجم محسن قائممقامی
🖇وقتی میپرسیم، “نظام قدرت استالینیستی و ایدئولوژی استالینیستی چه ارتباطی با مارکسیسم دارند؟” مسأله اصلی شیوۀ درست طرح پرسش است. پرسش را میشود به شیوههای دیگری همبیان کرد، و راستش پیش از اینچنین شده؛ بعضی از پرسشها اصولاً جواب ندارند یا اینکهبیجاهستند، و بعضی دیگر در انتظار جوابی نیستند، چون که پاسخشان بدیهی است.
🖇 نمونۀ سؤالی که هم جواب ندارد و هم بیجا است: “اگر مارکس زنده بود و میدید عقایدش در نظام شوروی مجسم شده است، چه میگفت؟”اگر مارکس زنده هم میماند ناگزیر تغییر میکرد. اگر میشد با معجزهای او را دوباره زنده کرد، عقیدهاش درباره اینکه بهترین تفسیر عملی فلسفهاش کدام است، صرفاً عقیدهای در بین عقاید دیگران میبود و خیلی راحت ممکن بود به این بهانه کهفیلسوف در پیشبینی تبعات افکارش لزوماً مصون از خطا نیست با بیاعتنایی مواجه میشد.
🖇نمونههای سؤالهایی که جوابشان بدیهی است و نیازی به بحث پیدا نمیکنند: “آیا نظام استالینیستی برآمده از نظریۀ مارکسی است؟” “ آیا میتوان در نوشتههای مارکس داوریهایی ارزشی پیدا کرد که تلویحاً یا آشکارا با نظام ارزشی مستقر در جوامع استالینیستی در تضاد باشند؟” پاسخ سؤال اول مشخصاً نه است چرا که تاکنون هیچ جامعهای نبوده که یکسراز یک ایدئولوژی زاده شده باشد یااصولاً بشود آن را با عقاید بنیانگذارانش، توضیح داد؛ همه آنقدر مارکسیست هستند که با این حکم موافق باشند. بسیاری از آراء و عقاید—متناقض-- اعضا و بنیانگذاران جامعه دربارۀ ویژگیهای یک جامعه در نهادهای جوامع منعکس میشوند، اما هیچ جامعهای نیست که صرفاً از اصل اولیه این عقاید به وجود آمده باشد، و تصور اینکه یک جامعه تماماً بتواند از یک اتوپیا زاده شود به این باور خطا میانجامد که جماعات بشری میتوانند از شر تاریخ گذشتهشان خلاص شوند. این یک واقعیت مسلم است. تصور جوامع از خودشان همیشه در شکلگیریآنها نقش داشته است. ولی این وابستگی همیشه جزئی بوده است.
🖇پاسخ سؤال دوم مشخصاً آری است و به مسألۀ محل بحث ما هم ربطی پیدا نمیکند. پر واضح است که مارکس هرگز چیزی دایر بر این ننوشته است که ملکوت آزادی سوسیالیسم یعنی حکومت تکحزبی مستبدانه؛ که اشکال دموکراتیک زندگی اجتماعی را رد و نفی نکرده است؛ و اینکه از سوسیالیسم انتظار داشته علاوه بر برچیدنِ جبر سیاسی، جبراقتصادی را هم براندازد، و چیزهایِ دیگری از این دست. اگر چنین باشد، منافاتی با این ندارد که یا دلایلی منطقی وجود دارند ناظر بر اینکه چرا نظریۀ مارکس تبعاتی را به دنبال داشته که با داوریهای ارزشیصریح او در تعارض است، یا اینکه اوضاع و شرایط تجربی مانع از این شدهاند که این نظریه در عمل طوری اجرا شود که تفاوت زیادی با آنچه مد نظر بود پیدا کند.
🖇اصلاً عجیب نیست که برنامهها، اتوپیاها، پیشگوییهای سیاسی و اجتماعی، نتایجی به بار آورند که نه تنها با نیت صاحبان آنها متفاوت باشد، که حتی با آنها در تضادی فاحش باشد؛ بعضی روابط تجربی که پیشتر دیده نشدهاند یا نادیده گرفتهشدهاند، تحقق یک بخش از اوتوپیارا، به بهای ممانعت از تحقق اجزای دیگر، میسر میسازند. این هم یکیاز بدیهیات پیشپاافتاده است؛ اغلب چیزهایی که در زندگی میآموزیم نوعی شناخت ارزشها سازگار و ارزشها ناسازگارند؛ مشکل غالب آرمانشهر باوران صرفاً این است که نمیتوانند بفهمندکه بعضیارزشها با هم ناسازگارند. معمولاً این ناسازگاری تجربی است و نه منطقی ، و به همین دلیل است که اوتوپیاهای آنها به لحاظ منطقی تناقض در خود ندارند،بلکه صرفاً به دلیل ساز وکار واقعی جهان ما نشدنی هستند.
🖇بنابراین، من در بحث از ربط استالینیسم با مارکسیسم، جملاتی نظیر جملات زیر را نامربوط میدانمو به آنها اعتنایی نخواهم کرد: “اینْ تنِ مارکس را در قبر میلرزاند”؛ “مارکس با سانسور مخالف و موافق انتخابات آزاد بود.”؛ و چیزهایی از این دست—خواه همچو قضیههایی را بشود آشکارا آزمود و معتبر دانست خواه نه
🖇شاید بتوانم سؤال مورد نظرم را به شیوۀ دیگری هم بیان کنم: آیا این ایدئولوژی مشخصاً استالینیستی که برای توجیه نظام سازماندهی اجتماعی استالینیستی طرح شده (یا میشود) تفسیریمشروع (ولو نه، تنها تفسیر ممکن) از فلسفۀ تاریخی مارکسیستی بوده (یا هست) ؟ این نسخۀ معتدلتری از سؤال من است. نسخۀ مؤکدتر سؤال من این است: آیا هر تلاشی برای تحقق بخشیدن به همۀ ارزشهای بنیادی سوسیالیسم مارکسیستی محتملاً نظام و سازمانی سیاسی به وجود خواهد آورد که مشخصههایی بیچون و چرا مشابه با استالینیسم دارد؟
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره نهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
👍3
📰روشنفکران ایرانی در پنجاه سال اخیر با تمسک به ایدئولوژیهای چپ و ایدههایی نظیر غربزدگی گونهای از تجددستیزی را در تاریخ اندیشهی معاصر ایران نهادینه کردند که پس از آن، راه هر گونه تعاطی و تعامل مجتهدانه با پدیدارهای فکری و نهادهای مدرن برخاسته از آن نظیر دموکراسی پارلمانی یا اقتصاد بازار که به خلع ید دولت در تجارت و مشروطیت قدرت در سیاست میانجامد مسدود و یا تنگ شد. آنها با تکیه بر ایده کانونی «غربزدگی» با تولیت جلال آلاحمد مسئول پراکندن آگاهی کاذبی در جامعهی ایرانی شدند که نه تنها طرح پرسش از دستاوردهای سیاسی و اقتصادی مدرن را تا اطلاع ثانوی به تعویق انداخت، بلکه ضدیت با آنها را در جامعه تبلیغ و تبیین کرد. این نقش مخرب روشنفکری در ایران زمانی برجستهتر و بحرانیتر میشود که بدانیم تکنوکراتهای کشورهای آسیای شرقی و سیاستمداران ترک و تاجران عرب حوزه خلیج فارس بدون داشتن تجربهی سنگین مواجهه با تجدد در جامعهی خود، در یک فرمول عملگرایانه و در اعراض از روشنفکربازی توانستهاند بیشترین بسترهای معطوف به نهادهای مدرن را در کشور خویش به وجود آورند...
🔖متن کامل: 3400 کلمه
⏰زمان مطالعه: 17 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 3400 کلمه
⏰زمان مطالعه: 17 دقیقه
🦉@goftemaann
👍7❤1🥱1🤣1
🖊نکاتی درباره مارکسیسم آلتوسر
📚 مارکسیست مجنون
📥 تونی جات/ مترجم محسن قائممقامی
🖇 من مارکسیست بار آمدم. چیزی که این روزها چندان مایۀ مباهات نیست، ولی مزایای خودش را دارد. پدر و مادر و پدربزرگها و مادربزرگهایم در تمام پنداشتهای سوسیالیسم سهیم بودند و میشود گفت به نهضت سوسیالیستی اروپایی، در روزگار اوج شکوفاییش، ایمان داشتند. خانوادۀ خود من، که به شاخهای از یهودیان اروپای شرقی تعلق دارد که با آغوشی باز سوسیال دموکراسی و حزب بوند را پذیرا شده بود، با تمام وجود ضدکمونیست بودند.
🖇از نظر آنها، بلشویسم نه تنها دیکتاتوری که ضمناً—و این هم اتهامی جدی بود—تحریفی آشکار و تقیلدی مضحک از مارکسیسم بود. زمانی که به دانشگاه پا گذاشتم، کاملاً با همۀ متنهای کلاسیک قرن نوزدهمی واکسینه شده بودم؛ و در نتیجه نسبت به ذوقزدگی همگنان جوانم در مواجهه با کشفوشهودهای مارکسیستی، که برایشان حسابی تازگی داشت، ایمن بودم.
🖇بنابراین در اواخر دهۀ 60 که برای تحصیل در دورۀ فوق لیسانس به پاریس آمدم، با نگاهی مردد کنجکاو بودم لوئی آلتوسر را ببینم و درسهای او را بشنوم. تمام کسانی که دیدم آلتوسر را که در دانشسرای عالی، آکادمی نخبگان برای تربیت معلمان و رهبران آینده، فلسفه درس میداد، صاحب نبوغی خیرهکننده میشمردند، کسی که داشت درک ما از مارکس را دگرگون میکرد و نظریۀ انقلابی از نو شکل میداد. آوازه و عقایدش همه جا پیچیده بود و کتابهایش همه جا به چشم میخورد. اما من، وقتی در سمیناریشلوغ از ازدحام طفیلیان و چاپلوسان، به درسش گوش دادم، یکسر در عجب فرو رفتم.
🖇چرا که روایت آلتوسر از مارکسیسم، تا آنجا که میشد معنایی از آن درآورد، هیچ ربطی به هیچ چیزی که تا آن موقع به گوشم خورده بود نداشت. روایت او مارکس را به تکههای کوچک قطعهقطعه میکرد، آن متنها یا بخشهایی را که به درد تفسیر استاد میخورد، گزین میکرد، و بعد در ادامه گرمِ سرهمبندی نسخهای از فلسفۀ مارکسیستی میشد که در کمال حیرت مغلقترین، خودبینانهترین و غیرتاریخیترین نسخۀ قابل تصور بود. این ممارست استاد هیچ ربط مشخّصی به مارکسیسم، به فلسفه، یا به فن تعلیم و تربیت نداشت. پس از چند بار تلاش جانکاه برای وفق دادن خودم با این تجربه و شاید بهرهای از آن بردن، سمینار را ترک کردم و دیگر هم برنگشتم.
🖇سالها بعد که به این موضوع برگشتم، و مجبور شدم به دلایل کاری و تحقیقی آثار منتشرشدۀ خوشبختانه اندک آلتوسر را بخوانم، تازه، از لحاظ فکری و جامعهشناختی، کمی بهتر دستگیرم شد قضیه از چه قرار بوده. آلتوسر مشغول کاری بود که مریدانش به آن میگفتند “خوانش علایمشناختی ” مارکس، که به عبارت بهتر یعنی برداشتن چیزهایی کهبه دردِخودشانمیخوردو صرفنظر از باقی. جاهایی که آرزو داشتند کاش مارکس چیزی را گفته یا منظور داشته باشد که در متنش پیدا نمیکردند، دست به تفسیر ناگفتهها یا“سکوتها” میبردند، و بدین نمط چیزی باب تخیلشان سرهم میکردند. آن وقت به این چیز میگفتند علم، که گفته میشد ابداع مارکس بوده و اینکه میتوان آن را، مانند توری فلزی، روی کل پدیدارهای اجتماعی انداخت.
🖇 چرا آدم باید بخواهد دست به تأسیس “علمی” مارکسیستی بزند آنهم وقتی که همین حالا هم کلی از آن در دست هست؟ “نظریۀ تاریخ” مارکسیستی، “ماتریالیسم تاریخی،” “ماتریالیسم دیالتیک،” و از این دست. پاسخ این است که آلتوسر، مانند بسیاری کسان دیگر در دهۀ شصت، تلاش میکرد مارکسیسم را از دو تهدید عمده برای اعتبارش نجات دهد: سابقۀ سیاه استالینیسم و درست از آب در نیامدن نبوتهای مارکس. از قضا سهم ویژۀ آلتوسر در این مجاهدت فکری این شد که مارکسیسم را یکسر از قلمروی تاریخ، سیاست، و تجربه بیرون آورد، تا مگر آن را در برابر گزند هرگونه انتقاد تجربی رویینتن کند.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره نهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚 مارکسیست مجنون
📥 تونی جات/ مترجم محسن قائممقامی
🖇 من مارکسیست بار آمدم. چیزی که این روزها چندان مایۀ مباهات نیست، ولی مزایای خودش را دارد. پدر و مادر و پدربزرگها و مادربزرگهایم در تمام پنداشتهای سوسیالیسم سهیم بودند و میشود گفت به نهضت سوسیالیستی اروپایی، در روزگار اوج شکوفاییش، ایمان داشتند. خانوادۀ خود من، که به شاخهای از یهودیان اروپای شرقی تعلق دارد که با آغوشی باز سوسیال دموکراسی و حزب بوند را پذیرا شده بود، با تمام وجود ضدکمونیست بودند.
🖇از نظر آنها، بلشویسم نه تنها دیکتاتوری که ضمناً—و این هم اتهامی جدی بود—تحریفی آشکار و تقیلدی مضحک از مارکسیسم بود. زمانی که به دانشگاه پا گذاشتم، کاملاً با همۀ متنهای کلاسیک قرن نوزدهمی واکسینه شده بودم؛ و در نتیجه نسبت به ذوقزدگی همگنان جوانم در مواجهه با کشفوشهودهای مارکسیستی، که برایشان حسابی تازگی داشت، ایمن بودم.
🖇بنابراین در اواخر دهۀ 60 که برای تحصیل در دورۀ فوق لیسانس به پاریس آمدم، با نگاهی مردد کنجکاو بودم لوئی آلتوسر را ببینم و درسهای او را بشنوم. تمام کسانی که دیدم آلتوسر را که در دانشسرای عالی، آکادمی نخبگان برای تربیت معلمان و رهبران آینده، فلسفه درس میداد، صاحب نبوغی خیرهکننده میشمردند، کسی که داشت درک ما از مارکس را دگرگون میکرد و نظریۀ انقلابی از نو شکل میداد. آوازه و عقایدش همه جا پیچیده بود و کتابهایش همه جا به چشم میخورد. اما من، وقتی در سمیناریشلوغ از ازدحام طفیلیان و چاپلوسان، به درسش گوش دادم، یکسر در عجب فرو رفتم.
🖇چرا که روایت آلتوسر از مارکسیسم، تا آنجا که میشد معنایی از آن درآورد، هیچ ربطی به هیچ چیزی که تا آن موقع به گوشم خورده بود نداشت. روایت او مارکس را به تکههای کوچک قطعهقطعه میکرد، آن متنها یا بخشهایی را که به درد تفسیر استاد میخورد، گزین میکرد، و بعد در ادامه گرمِ سرهمبندی نسخهای از فلسفۀ مارکسیستی میشد که در کمال حیرت مغلقترین، خودبینانهترین و غیرتاریخیترین نسخۀ قابل تصور بود. این ممارست استاد هیچ ربط مشخّصی به مارکسیسم، به فلسفه، یا به فن تعلیم و تربیت نداشت. پس از چند بار تلاش جانکاه برای وفق دادن خودم با این تجربه و شاید بهرهای از آن بردن، سمینار را ترک کردم و دیگر هم برنگشتم.
🖇سالها بعد که به این موضوع برگشتم، و مجبور شدم به دلایل کاری و تحقیقی آثار منتشرشدۀ خوشبختانه اندک آلتوسر را بخوانم، تازه، از لحاظ فکری و جامعهشناختی، کمی بهتر دستگیرم شد قضیه از چه قرار بوده. آلتوسر مشغول کاری بود که مریدانش به آن میگفتند “خوانش علایمشناختی ” مارکس، که به عبارت بهتر یعنی برداشتن چیزهایی کهبه دردِخودشانمیخوردو صرفنظر از باقی. جاهایی که آرزو داشتند کاش مارکس چیزی را گفته یا منظور داشته باشد که در متنش پیدا نمیکردند، دست به تفسیر ناگفتهها یا“سکوتها” میبردند، و بدین نمط چیزی باب تخیلشان سرهم میکردند. آن وقت به این چیز میگفتند علم، که گفته میشد ابداع مارکس بوده و اینکه میتوان آن را، مانند توری فلزی، روی کل پدیدارهای اجتماعی انداخت.
🖇 چرا آدم باید بخواهد دست به تأسیس “علمی” مارکسیستی بزند آنهم وقتی که همین حالا هم کلی از آن در دست هست؟ “نظریۀ تاریخ” مارکسیستی، “ماتریالیسم تاریخی،” “ماتریالیسم دیالتیک،” و از این دست. پاسخ این است که آلتوسر، مانند بسیاری کسان دیگر در دهۀ شصت، تلاش میکرد مارکسیسم را از دو تهدید عمده برای اعتبارش نجات دهد: سابقۀ سیاه استالینیسم و درست از آب در نیامدن نبوتهای مارکس. از قضا سهم ویژۀ آلتوسر در این مجاهدت فکری این شد که مارکسیسم را یکسر از قلمروی تاریخ، سیاست، و تجربه بیرون آورد، تا مگر آن را در برابر گزند هرگونه انتقاد تجربی رویینتن کند.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره نهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
👍8❤1👎1
📰جلال روشنفکر اصطلاحی بود، پژوهشگر نبود. می گویم اصطلاحی، چون کسانی که جزو این جریان هستند ممکن است در صنف روشنفکران شناختهشده باشند ولی واقعا روشنگر نبوده و اغواگر باشند یا ممکن است واقعا روشنگر و بیدارگر باشند. می گویم پژوهشگر نبود ولی استعداد زیادی در آن داشت، زیرا در آثار یک پژوهشگر ارجاعات و مستندات وجود دارد شبیه آنچه جلال در غربزدگی انجام داده است. اگر هم نوشته داستانی باشد نشانه هایی از مطالعات و ادبیات موضوعی که دربارهاش قلم زده دیده می شود. یکی از ویژگیهای پژوهشگر این است که کتاب زیاد میخواند و البته بیش از مطالعه اندیشه می کند. میان دروندادها و برونداد او تناسبی از خواندن و نوشتن برقرار است. برونداد زیاد با درونداد و مطالعه اندک (حتی اگر بروندادها درخور توجه باشند) شبیه پشمک های شکری چوبی پفی است که با اندک مایهای از شکر، پشمک پرحجم اما پفی تحویل می دهد که با طعم های مختلفی می توان درست کرد ولی همه پفی هستند...
🔖متن کامل: 5800 کلمه
⏰زمان مطالعه: 29 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 5800 کلمه
⏰زمان مطالعه: 29 دقیقه
🦉@goftemaann
👍3👎1
🖊 گفتگو با دکتر داود فیرحی
📚 مسئله ما در فلسفه نیست در فقه است
📥 سجاد صداقت
🖇 در بحثهای مربوط به قدرت و دانش متوجه قضیه مهمی شدم. آن قضیه این است که ما دو دانش مادر و مهم در ایران داریم که امر سیاسی را همیشه یا توضیح میدهند یا توجیه میکنند. یکی از این بحثها فلسفه و دیگری فقه است. من متوجه شدم در بررسی فقه و فلسفه، متفکران اصلی ما مانند فارابی، ابن سینا و... که خودشان فیلسوف هستند چگونه به این دو دانش نگاه میکنند. متوجه شدم در جهان اسلام دانش فلسفی، دانشی است که در عمل دو ویژگی دارد. یکی نخبهگرا است و کاربست عمومی ندارد و دیگری این است که هر کجا خواسته به عرصه عمل برسد، آن را به فقه واگذار کرده است. به عنوان مثال فارابی اصل حکومت و... را توضیح میدهد اما میگوید شکل و جزییات آن را باید از فقه پرسید. چرا چنین کاری را انجام میدهد؟ چون فقه در آن زمان جای حقوق امروز قرار میگیرد. یا اینکه بگوییم نزدیکترین دانش به حقوق است.
🖇 فلسفه فقط برای امر سیاسی مبنا درست میکرد. مثلا از ضرورت حکومت سخن میگوید اما چگونگی توضیح آن را به فقه واگذار میکند. به تدریج متوجه شدم که در نوشتههای متاخر نویسندگان و محققان ما - تحت تاثیر سنت اروپایی - تصور میکنند این فلسفه است که قدرت توضیحدهندگی دارد. با آنکه این امر در اروپا وجود دارد اما در ایران هرگز چنین نبوده است. فلسفه در ایران یک دانش تزیینی است و اساسا نمیتوان آن را یک دانش بنیانگذار دانست. این فیلسوف نیست که فقیه را تکفیر میکند بلکه این فقیه است که فیلسوف را تکفیر میکند. در منازعه بین این دو همیشه فیلسوف فراری است. بعدا متوجه شدم اساتیدی که بحث درک وضعیت سیاست یا امر سیاسی را در تمدن اسلامی از چشمانداز فلسفه توضیح میدهند، در واقع یک قیاس معالفارغ میکنند. در جامعه ما همواره فقیهان رهبران قوم بودهاند. آنها بودند که فرمان تکفیر، جهاد، قتل، تحریم و... را دادند. بنابراین بخش تعیینکنندگی مربوط به این دانش است. بحث من این بود که دانش فقه به امر سیاسی نگاه کرده و این سوال را داشتم که سنت آن چگونه است؟
🖇 میخواستم این سوال را برجسته کنم تا حداقل در سنت آکادمیک ما نگاه یکطرفه و احتمالا خطا که تمرکز روی فلسفه داشت، مقداری کمتر شود. این دقیقا شبیه کاری بود که دکتر نقیبزاده انجام داد. وقتی آقای دکتر بشیریه ادبیات چپ را زیاد توضیح میدادند، دکتر نقیبزاده سعی کرد که گرایشهای غیر چپ را دنبال کند. برداشتم این بود که به دلیل تاکید بیش از حد به فلسفه، به این قسمتها بپردازم تا این ادبیات نیز دست خواننده علوم سیاسی وجود داشته باشد. البته ناگفته نماند هر چه پیشتر رفتم به این نتیجه رسیدم که در انتخاب مسیر خطا نکردهام و دیدم بزرگانی مانند آقای دکتر طباطبایی در صحبتهایشان به قانون و نسبت آن با فقه باز میگردند. این نشان میدهد که بهرغم ضرورت توجه به مساله فلسفی و چشمانداز فلسفی ما مجبوریم که این رابطه را بیشتر توضیح دهیم.
🖇 فکر میکنم از یاسی که اکنون پیدا شده، عبور میکنیم. ما دوباره باید به آن گفتمان مسلط قبل از مشروطه بازگردیم. گفتمانی که به این نتیجه رسیده بود که دروازه تجدد، علوم سیاسی است. آن زمان هم اولین مدرسهای که تاسیس کردند، مدرسه علوم سیاسی بود. اگر سرنوشت این رشتهی دانش روشن نشود، بقیه رشتههای دانش هم سرنوشت روشنی نخواهند داشت. همچنان بر این نتیجه تاکید میکنم که ما باید قلب دولت را اصلاح کنیم. بنابراین دیر یا زود این گیج بودن که در امر سیاسی رخ داده به نوسانی که در نظم سیاسی ما وجود دارد، بر میگردد. یعنی نوسان این رشته ناشی از این نظم است. نمیتوانیم بدون تجدد در حوزه سیاست، بقیه شاخههای تجدد را ببینیم. علت آن این است که این شاخه دانش کل و کلان است. دوم اینکه ما احتیاج داریم در دانش سیاست، تئوریهای غربی را به خوبی بخوانیم. اما سرنوشت دانش سیاست در ایران را ترجمه تعیین نخواهد کرد. ما اگر بتوانیم وارد درکی روشن از ماهیت زندگی سیاسی خودمان شویم، آنگاه است که دانش سیاسی دوباره شروع به پیدا کردن حیثیت خود میکند. به نظر میرسد دوباره چنین اتفاقی رخ خواهد داد و میتوانیم برای جامعه خودمان دانش سیاسی را از شرایط آن پیدا کنیم.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره نهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚 مسئله ما در فلسفه نیست در فقه است
📥 سجاد صداقت
🖇 در بحثهای مربوط به قدرت و دانش متوجه قضیه مهمی شدم. آن قضیه این است که ما دو دانش مادر و مهم در ایران داریم که امر سیاسی را همیشه یا توضیح میدهند یا توجیه میکنند. یکی از این بحثها فلسفه و دیگری فقه است. من متوجه شدم در بررسی فقه و فلسفه، متفکران اصلی ما مانند فارابی، ابن سینا و... که خودشان فیلسوف هستند چگونه به این دو دانش نگاه میکنند. متوجه شدم در جهان اسلام دانش فلسفی، دانشی است که در عمل دو ویژگی دارد. یکی نخبهگرا است و کاربست عمومی ندارد و دیگری این است که هر کجا خواسته به عرصه عمل برسد، آن را به فقه واگذار کرده است. به عنوان مثال فارابی اصل حکومت و... را توضیح میدهد اما میگوید شکل و جزییات آن را باید از فقه پرسید. چرا چنین کاری را انجام میدهد؟ چون فقه در آن زمان جای حقوق امروز قرار میگیرد. یا اینکه بگوییم نزدیکترین دانش به حقوق است.
🖇 فلسفه فقط برای امر سیاسی مبنا درست میکرد. مثلا از ضرورت حکومت سخن میگوید اما چگونگی توضیح آن را به فقه واگذار میکند. به تدریج متوجه شدم که در نوشتههای متاخر نویسندگان و محققان ما - تحت تاثیر سنت اروپایی - تصور میکنند این فلسفه است که قدرت توضیحدهندگی دارد. با آنکه این امر در اروپا وجود دارد اما در ایران هرگز چنین نبوده است. فلسفه در ایران یک دانش تزیینی است و اساسا نمیتوان آن را یک دانش بنیانگذار دانست. این فیلسوف نیست که فقیه را تکفیر میکند بلکه این فقیه است که فیلسوف را تکفیر میکند. در منازعه بین این دو همیشه فیلسوف فراری است. بعدا متوجه شدم اساتیدی که بحث درک وضعیت سیاست یا امر سیاسی را در تمدن اسلامی از چشمانداز فلسفه توضیح میدهند، در واقع یک قیاس معالفارغ میکنند. در جامعه ما همواره فقیهان رهبران قوم بودهاند. آنها بودند که فرمان تکفیر، جهاد، قتل، تحریم و... را دادند. بنابراین بخش تعیینکنندگی مربوط به این دانش است. بحث من این بود که دانش فقه به امر سیاسی نگاه کرده و این سوال را داشتم که سنت آن چگونه است؟
🖇 میخواستم این سوال را برجسته کنم تا حداقل در سنت آکادمیک ما نگاه یکطرفه و احتمالا خطا که تمرکز روی فلسفه داشت، مقداری کمتر شود. این دقیقا شبیه کاری بود که دکتر نقیبزاده انجام داد. وقتی آقای دکتر بشیریه ادبیات چپ را زیاد توضیح میدادند، دکتر نقیبزاده سعی کرد که گرایشهای غیر چپ را دنبال کند. برداشتم این بود که به دلیل تاکید بیش از حد به فلسفه، به این قسمتها بپردازم تا این ادبیات نیز دست خواننده علوم سیاسی وجود داشته باشد. البته ناگفته نماند هر چه پیشتر رفتم به این نتیجه رسیدم که در انتخاب مسیر خطا نکردهام و دیدم بزرگانی مانند آقای دکتر طباطبایی در صحبتهایشان به قانون و نسبت آن با فقه باز میگردند. این نشان میدهد که بهرغم ضرورت توجه به مساله فلسفی و چشمانداز فلسفی ما مجبوریم که این رابطه را بیشتر توضیح دهیم.
🖇 فکر میکنم از یاسی که اکنون پیدا شده، عبور میکنیم. ما دوباره باید به آن گفتمان مسلط قبل از مشروطه بازگردیم. گفتمانی که به این نتیجه رسیده بود که دروازه تجدد، علوم سیاسی است. آن زمان هم اولین مدرسهای که تاسیس کردند، مدرسه علوم سیاسی بود. اگر سرنوشت این رشتهی دانش روشن نشود، بقیه رشتههای دانش هم سرنوشت روشنی نخواهند داشت. همچنان بر این نتیجه تاکید میکنم که ما باید قلب دولت را اصلاح کنیم. بنابراین دیر یا زود این گیج بودن که در امر سیاسی رخ داده به نوسانی که در نظم سیاسی ما وجود دارد، بر میگردد. یعنی نوسان این رشته ناشی از این نظم است. نمیتوانیم بدون تجدد در حوزه سیاست، بقیه شاخههای تجدد را ببینیم. علت آن این است که این شاخه دانش کل و کلان است. دوم اینکه ما احتیاج داریم در دانش سیاست، تئوریهای غربی را به خوبی بخوانیم. اما سرنوشت دانش سیاست در ایران را ترجمه تعیین نخواهد کرد. ما اگر بتوانیم وارد درکی روشن از ماهیت زندگی سیاسی خودمان شویم، آنگاه است که دانش سیاسی دوباره شروع به پیدا کردن حیثیت خود میکند. به نظر میرسد دوباره چنین اتفاقی رخ خواهد داد و میتوانیم برای جامعه خودمان دانش سیاسی را از شرایط آن پیدا کنیم.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره نهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
👎4👍2
📰تکوین ایرانشهر امری طبیعی و تاریخی و البته به قدری پیچیده است که نتوان آن را در گزارههای یکخطی همچون «فلان فرد یا فلان حکومت آنها را به وجود آوردهاند» خلاصه کرد. شاید امروزه برخی از دولتها -که تا همین چند سدهی پیش قبایل و طوایفی بیابانگرد و رمهگردان بودند که با ترکتازی به تمدنهای اطراف خود حملهور میشدند و نانی به کف میآوردند و حالا دولت شدهاند- میتوانند با الگوبرداری از ملل کهن و البته با پولهای بادآورده، به تاسیس هویتهای خلقالساعه دست یازند؛ یا برخی از روشنفکران هویت را امری تاسیسی بدانند که میتواند در یک آن تکوین شود؛ اما «تاریخ به مثابه علم» از این شوخیها برنمیدارد! اینکه یک شهروند ایرانی در حدود چهارده قرن پیش به قدری از هویت ملی، سیاسی و اجتماعی خود آگاه بوده که با وجود اینکه به بیزانس سفر/مهاجرت میکند، اما روی سنگ مزارش مینویسند: «این گور خرداد پسر هرمز آفرید است، از ایرانشهر، از روستای چالگان، از ده خشت هستم» یعنی هم او و هم دیگرانی که او را به خاک سپردهاند، به ایرانی بودنش کاملاً واقف بودهاند...
🔖متن کامل: 4200 کلمه
⏰زمان مطالعه: 21 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 4200 کلمه
⏰زمان مطالعه: 21 دقیقه
🦉@goftemaann
❤7👍4💩1