🖊 درباره زندگی و اندیشه کارل اشمیت
📚 نقد کثرتگرایی
📥مهدی تدینی
🖇کارل اشمیت به عنوان منتقد جمهوری وایمار هوادار گذار نظام پارلمانی به نظام ریاستی بود که این گذار در تقویت مقام ریاست جمهوری در برابر پارلمان عینیت مییافت. او در آستانۀ به قدرت رسیدن هیتلر با برخی دولتمردان محافظهکار (کورت فون اشلایشر و فرانتس فون پاپن) همراه بود، اما نه عضو حزب ناسیونالسوسیالیست بود و نه همراهی و ارتباطی با آن داشت. از یادداشتهای روزانۀ او حتا برمیآید که او از انتخاب هیتلرِ «احمق و مضحک» به صدراعظمی بسیار مأیوس و افسرده شده بود.
🖇اما اشمیت سه ماه پس از دولتداری هیتلر به هواداری از او پرداخت. بر سر اینکه آیا این هواداری از سر فرصتطلبی بوده یا نتیجۀ نگرشهای اقتدارگرایانه و ضدلیبرالیستی او بوده بحث است. او اول مهِ 1933 به حزب ناسیونالسوسیالیست پیوست (شمارۀ عضویت: 2.098.860). به هر رو، میتوان نشانههای شخصیتشناختی نیز برای این چرخش او پیدا کرد، زیرا او از این پس نشانههای یهودیستیزی نیز از خود بروز داد. اما شاید یکی از فاحشترین همراهیهای او با رایش سوم زمانی بود که هیتلر در ماجرای موسوم به کودتای روهم در ژوئیۀ 1934، به گونهای بیرحمانه 90 نفر از نظامیان، همحزبیها و سیاستمداران را بدون محاکمه به جوخۀ اعدام سپرد.
🖇کارل اشمیت به عنوان یکی از برجستهترین حقوقدانهای آلمان توجیهی قانونی برای این اقدام هیتلر تراشید و آن را مصداق پاسداری از قانون نامید. اما از 1936 افول و حتا حذف اشمیت از نفوذ حزبی آغاز شد و حتا روزنامۀ اس.اس که کانون تندترین و متعصبترین ناسیونالسوسیالیستها بود با حمله به اشمیت او را تا حد زیادی از حزب دور کرد.
🖇در نوشتاری که در پست بعد خواهد آمد، ترجمۀ یکی از سخنرانیهای معروف و مهم او را دربارۀ «اخلاق حکومتی و حکومت کثرتگرا» (از سال 1930) میخوانیم که در آن به نقد کثرتگرایی پرداخته است. اشمیت در این سخنرانی برداشت کثرتگرایانهای را که به خدمت نگرشهای دموکراتیک دهههای ابتدایی قرن بیستم درآمده بود برداشتی نادرست از کثرتگرایی میداند. او نمیخواهد کثرتگرایی را از اساس نفی کند، بلکه میخواهد مکانیابی درستی برای آن کند، چنانکه میگوید: «جهان سیاست نیز در اساس کثرتگراست.
🖇اما حاملان این کثرتگرایی نفس وحدتهای سیاسی، یعنی حکومتهایند. به ویژه حکومتهای مدرن اروپایی در سدههای شانزدهم و هفدهم از فروپاشی نوعی کلگرایی پدید آمدند و مفهوم حکمرانی آنها به گونهای جدلی هم در برابر ادعای جهانشمولِ جهانـسلطنت امپراتوری بود و هم در برابر ادعاهای سیاسیِ دستگاه پاپ که آن هم جهانشمول بود». بنابراین نتیجه میگیرد: «کثرت حکومتها، یعنی کثرت وحدتهای سیاسیِ ملتهای مختلف، بیان راستین نوعی کثرتگراییِ به درستی فهم شده است». میتوان فهمید که هدف بیاننشدۀ اشمیت در این سخنرانی نفی «کل»های جهانشمولی است که مبانی اندیشههای سیاسی بینالمللگرایانه را پیریزی میکنند. این سخنرانی اشمیت نفی «بینالمللگرایی» است.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره نهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚 نقد کثرتگرایی
📥مهدی تدینی
🖇کارل اشمیت به عنوان منتقد جمهوری وایمار هوادار گذار نظام پارلمانی به نظام ریاستی بود که این گذار در تقویت مقام ریاست جمهوری در برابر پارلمان عینیت مییافت. او در آستانۀ به قدرت رسیدن هیتلر با برخی دولتمردان محافظهکار (کورت فون اشلایشر و فرانتس فون پاپن) همراه بود، اما نه عضو حزب ناسیونالسوسیالیست بود و نه همراهی و ارتباطی با آن داشت. از یادداشتهای روزانۀ او حتا برمیآید که او از انتخاب هیتلرِ «احمق و مضحک» به صدراعظمی بسیار مأیوس و افسرده شده بود.
🖇اما اشمیت سه ماه پس از دولتداری هیتلر به هواداری از او پرداخت. بر سر اینکه آیا این هواداری از سر فرصتطلبی بوده یا نتیجۀ نگرشهای اقتدارگرایانه و ضدلیبرالیستی او بوده بحث است. او اول مهِ 1933 به حزب ناسیونالسوسیالیست پیوست (شمارۀ عضویت: 2.098.860). به هر رو، میتوان نشانههای شخصیتشناختی نیز برای این چرخش او پیدا کرد، زیرا او از این پس نشانههای یهودیستیزی نیز از خود بروز داد. اما شاید یکی از فاحشترین همراهیهای او با رایش سوم زمانی بود که هیتلر در ماجرای موسوم به کودتای روهم در ژوئیۀ 1934، به گونهای بیرحمانه 90 نفر از نظامیان، همحزبیها و سیاستمداران را بدون محاکمه به جوخۀ اعدام سپرد.
🖇کارل اشمیت به عنوان یکی از برجستهترین حقوقدانهای آلمان توجیهی قانونی برای این اقدام هیتلر تراشید و آن را مصداق پاسداری از قانون نامید. اما از 1936 افول و حتا حذف اشمیت از نفوذ حزبی آغاز شد و حتا روزنامۀ اس.اس که کانون تندترین و متعصبترین ناسیونالسوسیالیستها بود با حمله به اشمیت او را تا حد زیادی از حزب دور کرد.
🖇در نوشتاری که در پست بعد خواهد آمد، ترجمۀ یکی از سخنرانیهای معروف و مهم او را دربارۀ «اخلاق حکومتی و حکومت کثرتگرا» (از سال 1930) میخوانیم که در آن به نقد کثرتگرایی پرداخته است. اشمیت در این سخنرانی برداشت کثرتگرایانهای را که به خدمت نگرشهای دموکراتیک دهههای ابتدایی قرن بیستم درآمده بود برداشتی نادرست از کثرتگرایی میداند. او نمیخواهد کثرتگرایی را از اساس نفی کند، بلکه میخواهد مکانیابی درستی برای آن کند، چنانکه میگوید: «جهان سیاست نیز در اساس کثرتگراست.
🖇اما حاملان این کثرتگرایی نفس وحدتهای سیاسی، یعنی حکومتهایند. به ویژه حکومتهای مدرن اروپایی در سدههای شانزدهم و هفدهم از فروپاشی نوعی کلگرایی پدید آمدند و مفهوم حکمرانی آنها به گونهای جدلی هم در برابر ادعای جهانشمولِ جهانـسلطنت امپراتوری بود و هم در برابر ادعاهای سیاسیِ دستگاه پاپ که آن هم جهانشمول بود». بنابراین نتیجه میگیرد: «کثرت حکومتها، یعنی کثرت وحدتهای سیاسیِ ملتهای مختلف، بیان راستین نوعی کثرتگراییِ به درستی فهم شده است». میتوان فهمید که هدف بیاننشدۀ اشمیت در این سخنرانی نفی «کل»های جهانشمولی است که مبانی اندیشههای سیاسی بینالمللگرایانه را پیریزی میکنند. این سخنرانی اشمیت نفی «بینالمللگرایی» است.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره نهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
👍5
📰در انقلاب فرهنگی بهرغم ایستادگی رؤسا و شوراهای مدیریت برخی دانشگاهها و مخالفت دانشگاهیان مستقل (در دانشگاههایی مثل تهران، شیراز) و نقدهای عقلایی مانند محمد مجتهد شبستری، نهایتا درِ دانشگاهها بسته شد تا پروژهی اسلامیسازی پیش برود. نتیجهاش انفصال از خدمت یا اخراج و بازنشستهسازی برخی استادان، ممانعت از تحصیل بخشی از داوطلبان و اخراج طیفی از دانشجویان، منع دختران از تحصیل برخی از رشتهها در گروههایی مثل فنی و کشاورزی و حتی تلاش برای از میان برداشتن بعضی از برنامههای آموزشی و درسی علوم انسانی بود که الحادی و غربی اعلام میشدند. این سبب موج زیانبار فرار مغزها شد، استقلال اداری و مالی و تشکیلاتی دانشگاه و آزادی علمی لطمه دید، مدیریتهای علمی به پست سیاسی بدل شدند، برنامههای درسی متمرکز و عرضهگرا به زوال کیفیت و کارآیی آموزش عالی، مدرکگرایی و بیکاری دانشآموختگان انجامید. حاصل کوششهایی که در ابتدای کار، دانشگاهیانی مانند روانشاد ناصر کاتوزیان و دیگران برای طرح استقلال دانشگاهها بهکار بردند کنار گذاشته شد...
🔖متن کامل: 3800 کلمه
⏰زمان مطالعه: 19 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 3800 کلمه
⏰زمان مطالعه: 19 دقیقه
🦉@goftemaann
👍5👎1
🖊 نسبت میان لیبرالیسم کلاسیک و مکتب انتخاب عمومی چیست؟
📚 بازگشت به کلاسیکها
📥 محمد ماشینچیان
🖇 بر خلافِ سنتِ فکریای که میتوان ژان ژاک روسو را نمایندهی آن معرفی کرد و در آن سیاستمدار در یک نظامِ سیاسیِ انتخابی مبتنی بر حکومتِ اکثریت کسی است که فارغ از منافعِ شخصیِ خویش به دنبالِ ارتقایِ خیرِ عمومی است، و «ارادهی عمومی» را نمایندگی میکند، تحلیلگرِ مکتبِ انتخابِ عمومی در سیاست، واحدِ تحلیل را -اعم از سیاستمدار و رأیدهنده- فردی در نظر میگیرد که همچنان که در زندگیِ اقتصادی و شخصیِ خود پیجویِ منافعِ شخصیِ خویش است، در زندگیِ سیاسیِ خود نیز اینگونه است؛ یعنی چنین نیست که در زندگیِ غیرسیاسیاش یک انسانِ خاکیِ پیجویِ لذت باشد، اما در زندگیِ سیاسیاش فرشتهای معصوم.
🖇 در نظرِ تحلیلگرِ مکتبِ انتخابِ عمومی، در نظامهایِ دموکراتیک فعالانِ سیاسی در پیجوییِ منافعِ خود عموماً به دنبالِ کسب امتیازات دولتی هستند؛ سیاستمدارِ به دنبالِ کسبِ رأی و تصاحبِ منصبِ سیاسی است، کشاورزِ به دنبالِ افزایشِ تعرفهی وارداتِ محصولات کشاورزی است، دانشجوی به دنبالِ اخذِ کمکهزینهی تحصیلِ رایگان از دولت است، سهامدارِ کارخانهی خودروسازیِ به دنبالِ افزایشِ تعرفهی وارداتِ خودرو است، باغذار به دنبالِ دریافتِ یارانهی کشاورزی است، بازنشسته به دنبال افزایشِ مستمریِ بازنشستگی دولتی است، مشتریِ اعتباراتِ بانکیِ به دنبالِ کاهشِ نرخِ بهره است، صادرکنندهی به دنبالِ کسبِ ضمانتِ دولتی است، و قس علیهذا.
🖇 مزیتِ مکتبِ انتخابِ عمومی این است که در چارچوبِ آن تحلیلگر قادر است یک واقعیتِ سیاسی آشکار و فراگیر را در دموکراسیهایِ امروزین توضیح دهد که از دریچهی نگاهِ روسویی کمتر قابلِ توضیح است. آن واقعیت این است که به رغمِ اینکه امتیازجوییها از سویِ گروههایِ مختلف که هر یک منافعِ خاصِ خود دارد، در نهایت خلافِ خیرِ عمومی است، در دموکراسیِ نمایندگی که اکثریت حکم میراند، نه تنها اکثریت مانع از این امتیازجوییها نمیشود، بلکه به شکلی فعالانه و روزافزون به خلقِ آنها اجازه داده است.
🖇 یک مثالِ کلاسیک سیاستِ تعرفه بر وارداتِ شکر در اقتصادِ نسبتاً آزادِ ایالاتِ متحدهی امریکا است که امروز همچنان سرسختانه و استوار از گزندِ مخالفاناش در امان مانده است. آشکار است که تعرفههایِ وارداتی بر شکر آن را برایِ مصرفکنندگانِ شکر گرانتر میکند و به زیانِ آنها است؛ در مقابل، منتفعشوندگان از این سیاستِ عمومی تولیدکنندگانِ شکر است که تنها بخشِ کوچکی از جامعه را تشکیل میدهند و در قیاس با خیلِ عظیمِ مصرفکنندگانِ شکر بسیار کمشمارند و عموماً از متوسطِ جامعه ثروتمندتر. اما چگونه است که این سیاست که به نفعِ اقلیتِ بسیارِ کوچک و به زیانِ اکثریتِ بسیار بزرگ است در یک دموکراسی وضع میشود، و حتی در مقابلِ تلاشها برایِ الغایاش جانسختی میکند؟ مگر اکثریت حکم نمیراند؟
🖇 تحلیلگرِ انتخابِ عمومی توضیح میدهد که هزینهی وضعِ سیاستِ تعرفه برایِ فردِ مصرفکنندهی شکر بسیار ناچیز و غیرقابلِتوجه است، شاید معادلِ هفتهای چند سنت، اما مصرفکنندگانِ شکر پرشمار اند، و همین چند سنت هنگامی که قطره قطره جمع میشود، دریایی از میلیونها دلار میشود. در مقابل، تولیدکنندگانِ شکر نسبتاً کمشمار اند و این میلیونها دلار بینِ همین شمارِ اندک تقسیم میشود، از این رو، سهمِ هر کدامشان رقمی قابلِتوجه است. اینگونه است که مصرفکننده نسبت به هزینهی چند سنت بیشترِ خود آگاه نیست، چون کسبِ آگاهی کردن از سیاستهایِ عمومی بیهزینهی فرصت نیست، و چند سنت هم پول اندکی است.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره نهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚 بازگشت به کلاسیکها
📥 محمد ماشینچیان
🖇 بر خلافِ سنتِ فکریای که میتوان ژان ژاک روسو را نمایندهی آن معرفی کرد و در آن سیاستمدار در یک نظامِ سیاسیِ انتخابی مبتنی بر حکومتِ اکثریت کسی است که فارغ از منافعِ شخصیِ خویش به دنبالِ ارتقایِ خیرِ عمومی است، و «ارادهی عمومی» را نمایندگی میکند، تحلیلگرِ مکتبِ انتخابِ عمومی در سیاست، واحدِ تحلیل را -اعم از سیاستمدار و رأیدهنده- فردی در نظر میگیرد که همچنان که در زندگیِ اقتصادی و شخصیِ خود پیجویِ منافعِ شخصیِ خویش است، در زندگیِ سیاسیِ خود نیز اینگونه است؛ یعنی چنین نیست که در زندگیِ غیرسیاسیاش یک انسانِ خاکیِ پیجویِ لذت باشد، اما در زندگیِ سیاسیاش فرشتهای معصوم.
🖇 در نظرِ تحلیلگرِ مکتبِ انتخابِ عمومی، در نظامهایِ دموکراتیک فعالانِ سیاسی در پیجوییِ منافعِ خود عموماً به دنبالِ کسب امتیازات دولتی هستند؛ سیاستمدارِ به دنبالِ کسبِ رأی و تصاحبِ منصبِ سیاسی است، کشاورزِ به دنبالِ افزایشِ تعرفهی وارداتِ محصولات کشاورزی است، دانشجوی به دنبالِ اخذِ کمکهزینهی تحصیلِ رایگان از دولت است، سهامدارِ کارخانهی خودروسازیِ به دنبالِ افزایشِ تعرفهی وارداتِ خودرو است، باغذار به دنبالِ دریافتِ یارانهی کشاورزی است، بازنشسته به دنبال افزایشِ مستمریِ بازنشستگی دولتی است، مشتریِ اعتباراتِ بانکیِ به دنبالِ کاهشِ نرخِ بهره است، صادرکنندهی به دنبالِ کسبِ ضمانتِ دولتی است، و قس علیهذا.
🖇 مزیتِ مکتبِ انتخابِ عمومی این است که در چارچوبِ آن تحلیلگر قادر است یک واقعیتِ سیاسی آشکار و فراگیر را در دموکراسیهایِ امروزین توضیح دهد که از دریچهی نگاهِ روسویی کمتر قابلِ توضیح است. آن واقعیت این است که به رغمِ اینکه امتیازجوییها از سویِ گروههایِ مختلف که هر یک منافعِ خاصِ خود دارد، در نهایت خلافِ خیرِ عمومی است، در دموکراسیِ نمایندگی که اکثریت حکم میراند، نه تنها اکثریت مانع از این امتیازجوییها نمیشود، بلکه به شکلی فعالانه و روزافزون به خلقِ آنها اجازه داده است.
🖇 یک مثالِ کلاسیک سیاستِ تعرفه بر وارداتِ شکر در اقتصادِ نسبتاً آزادِ ایالاتِ متحدهی امریکا است که امروز همچنان سرسختانه و استوار از گزندِ مخالفاناش در امان مانده است. آشکار است که تعرفههایِ وارداتی بر شکر آن را برایِ مصرفکنندگانِ شکر گرانتر میکند و به زیانِ آنها است؛ در مقابل، منتفعشوندگان از این سیاستِ عمومی تولیدکنندگانِ شکر است که تنها بخشِ کوچکی از جامعه را تشکیل میدهند و در قیاس با خیلِ عظیمِ مصرفکنندگانِ شکر بسیار کمشمارند و عموماً از متوسطِ جامعه ثروتمندتر. اما چگونه است که این سیاست که به نفعِ اقلیتِ بسیارِ کوچک و به زیانِ اکثریتِ بسیار بزرگ است در یک دموکراسی وضع میشود، و حتی در مقابلِ تلاشها برایِ الغایاش جانسختی میکند؟ مگر اکثریت حکم نمیراند؟
🖇 تحلیلگرِ انتخابِ عمومی توضیح میدهد که هزینهی وضعِ سیاستِ تعرفه برایِ فردِ مصرفکنندهی شکر بسیار ناچیز و غیرقابلِتوجه است، شاید معادلِ هفتهای چند سنت، اما مصرفکنندگانِ شکر پرشمار اند، و همین چند سنت هنگامی که قطره قطره جمع میشود، دریایی از میلیونها دلار میشود. در مقابل، تولیدکنندگانِ شکر نسبتاً کمشمار اند و این میلیونها دلار بینِ همین شمارِ اندک تقسیم میشود، از این رو، سهمِ هر کدامشان رقمی قابلِتوجه است. اینگونه است که مصرفکننده نسبت به هزینهی چند سنت بیشترِ خود آگاه نیست، چون کسبِ آگاهی کردن از سیاستهایِ عمومی بیهزینهی فرصت نیست، و چند سنت هم پول اندکی است.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره نهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
👍7
Forwarded from ایراندل | IranDel
🔴 کارگاه شاهنامهخوانی تبریز و مجموعهی فرهنگی کتابشهرِ تبریز برگزار میکند:
هفتهی بزرگداشتِ مشروطه
ستّارخان، سردارِ ملّی ایران:
«من میخواهم هفت دولت، زیر سایهی بیرقِ ایران باشد.»
🔴 زمان:
از شنبه سیزدهم تا پنجشنبه هجدهم اَمُرداد ماه ۱۴۰۳ خورشیدی، همهروزه ساعتِ نوزده
🔴 مکان:
تبریز، نرسیده به چهارراه شریعتی، جنبِ سینما قدس، کتابشهرِ تبریز
🔴 سخنرانان:
● شنبه ۱۳ اَمُرداد:
جواد رنجبر درخشیلر
(موضوع: ملیّت، حکومتِ قانون و مشروطه.)
مقصود فراستخواه
(موضوع: قواعدِ نهادیِ آزمودهشده در تجربهی مشروطهی ایرانی.)
● یکشنبه ۱۴ اَمُرداد:
جواد رنجبر درخشیلر
(موضوع: خوانشِ متونِ مشروطه.)
نصرتالله نجفی
(موضوع: نقشِ اندیشهی میرزا یوسفخان مستشارالدوله در انقلابِ مشروطه.)
● دوشنبه ۱۵ اَمُرداد:
محمد عزیزی
(موضوع: انجمنِ ایالتی آذربایجان.)
مجید واعظی
(موضوع: ادبیات و هنر در دورهی مشروطه.)
● سهشنبه ۱۶ اَمُرداد:
علیرضا جوادیفام
(موضوع: فلسفهی مشروطه با رویکردِ قانون و قانونگذاری.)
عباس قدیمی قیداری
(موضوع: مشروطه پساز مشروطه.)
● چهارشنبه ۱۷ اَمُرداد:
جواد ابوالحسنی
(موضوع: نقشِ اسماعیل امیرخیزی در انقلابِ مشروطه با تأکید بر دستاوردهای مشروطه.)
حامد زارع
(موضوع: گونهشناسی روایتهای روشنفکران از اندیشهی مشروطه.)
● پنجشنبه ۱۸ اَمُرداد:
مصطفی نصیری
(موضوع: مشروطهی ایرانی در میانِ نظر و عمل.)
پیروز رفیعیان
(موضوع: رازِ هستیِ پیوستهی ایران در طولِ تاریخ.)
شرکت برای عموم آزاد و رایگان است.
به شرکتکنندگان در همهی جلسات، گواهی حضور، تقدیم خواهد شد.
#اطلاع_رسانی
@IranDel_Channel
💢
🔴 کارگاه شاهنامهخوانی تبریز و مجموعهی فرهنگی کتابشهرِ تبریز برگزار میکند:
هفتهی بزرگداشتِ مشروطه
ستّارخان، سردارِ ملّی ایران:
«من میخواهم هفت دولت، زیر سایهی بیرقِ ایران باشد.»
🔴 زمان:
از شنبه سیزدهم تا پنجشنبه هجدهم اَمُرداد ماه ۱۴۰۳ خورشیدی، همهروزه ساعتِ نوزده
🔴 مکان:
تبریز، نرسیده به چهارراه شریعتی، جنبِ سینما قدس، کتابشهرِ تبریز
🔴 سخنرانان:
● شنبه ۱۳ اَمُرداد:
جواد رنجبر درخشیلر
(موضوع: ملیّت، حکومتِ قانون و مشروطه.)
مقصود فراستخواه
(موضوع: قواعدِ نهادیِ آزمودهشده در تجربهی مشروطهی ایرانی.)
● یکشنبه ۱۴ اَمُرداد:
جواد رنجبر درخشیلر
(موضوع: خوانشِ متونِ مشروطه.)
نصرتالله نجفی
(موضوع: نقشِ اندیشهی میرزا یوسفخان مستشارالدوله در انقلابِ مشروطه.)
● دوشنبه ۱۵ اَمُرداد:
محمد عزیزی
(موضوع: انجمنِ ایالتی آذربایجان.)
مجید واعظی
(موضوع: ادبیات و هنر در دورهی مشروطه.)
● سهشنبه ۱۶ اَمُرداد:
علیرضا جوادیفام
(موضوع: فلسفهی مشروطه با رویکردِ قانون و قانونگذاری.)
عباس قدیمی قیداری
(موضوع: مشروطه پساز مشروطه.)
● چهارشنبه ۱۷ اَمُرداد:
جواد ابوالحسنی
(موضوع: نقشِ اسماعیل امیرخیزی در انقلابِ مشروطه با تأکید بر دستاوردهای مشروطه.)
حامد زارع
(موضوع: گونهشناسی روایتهای روشنفکران از اندیشهی مشروطه.)
● پنجشنبه ۱۸ اَمُرداد:
مصطفی نصیری
(موضوع: مشروطهی ایرانی در میانِ نظر و عمل.)
پیروز رفیعیان
(موضوع: رازِ هستیِ پیوستهی ایران در طولِ تاریخ.)
شرکت برای عموم آزاد و رایگان است.
به شرکتکنندگان در همهی جلسات، گواهی حضور، تقدیم خواهد شد.
#اطلاع_رسانی
@IranDel_Channel
💢
❤11👍5👎1💩1
📰تحولات کشور در یکصد سال اخیر لبریز از جو بیاعتمادی، ناهمسازی و تحمل اندک در برابر باورهای مختلف بوده است. اگر مجال پرداختن به مسائل اساسی که بنیانهای زیست مناسب برای مردمان یک جامعه را فراهم میکند، مهیا نشود، موضوع در شرایط بحرانی رنگ و بوی غلیظی مییابد که در آن شرایط امکان گفتوگو و پذیرش آرا کاهش مییابد زیرا تمرکز، معطوف به رفع بحران است تا تبادل آرا و تحمل نظام اجتماعی نیز به شدت پایین است چنان که هیچ گوشی برای شنیدن پیدا نمیشود. چنین شرایطی در علوم اجتماعی به «قطبیشدن» فضای اجتماعی اشاره دارد و در آن، طیف باورها و گرایشات به قدری غیرواقعی میگردد که دو یا چند قطب در جامعه شکل میگیرد و هرگونه امکان عملگرایی سیاسی و اجتماعی با بدبینی و سوءظن مواجه میشود. در این شرایط امکان نفوذ نیز افزایش مییابد و یأس و ناامیدی جای شادکامی و امید را میگیرد...
🔖متن کامل: 5800 کلمه
⏰زمان مطالعه: 29 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 5800 کلمه
⏰زمان مطالعه: 29 دقیقه
🦉@goftemaann
🖊 چرا ملت بیسابقه ترکیه به میراث خواجه نظام الملک دستاندازی میکند؟
📚 راهزنان سیاست نامه
📥 جواد طباطبایی
🖇 پیشتر، به مناسبت دیگری نیز آنچه دانشمند و رجل سیاسی برجستۀ ایران، محمدعلی فروغی، از یکی از دیدار های خود با آتاتورک گزارش کرده بود آوردهام، اما اینک بار دیگر آن سخنان را تکرار میکنم. فروغی از آتاتورک نقل میکند که به او گفته بوده است : «شما ایرانیها قدر ملّیت خود را نمیشناسید، و معنی آن را نمیفهمید، و نمیدانید که ریشه داشتن، و حقِّ آب و گِل داشتن، در قسمتی از زمین چه نعمتی عظیم است. و ملّیت وقتی مصداق پیدا میکند که آن ملّت را بزرگان ادب و حکمت و سیاست، و در معارف و تمدن بشری، سابقۀ ممتَّد باشد. شما قدر و قیمت بزرگان خود را نمیشناسید و عظمت شاهنامه را درنمییابید که این کتاب سند مالکیت و ملّیت و ورقۀ هویت شماست، و من ناگزیرم برای ملّت ترک چنین سوابقی را دست– و– پا کنم.» کسی که اندکی از تاریخِ قلب سرزمینهای تورکستان بزرگ بداند، و ذهن او انباشته از ایدئولوژیهای جدید «پسامدرنیّت» نباشد، نمیتواند در بدیهی بودن اعتراف آتاتورک تردیدی به خود راه دهد. تردیدی نیست که ما ایرانیان، که پیوسته در تاریخ فرهنگی خودمان همچون ماهی در آب بودهایم، اهمیت شاهنامه و بسیاری دیگر از نامههای ارجمندی که ستونهای استوار ملّیت ایران هستند به درستی نمیتوانیم دریافت.
🖇 حتیٰ آتاترک نیز میدانست که شاهنامه، و نیز بسیاری از همان نامههای دیگرِ تمدنِ ایرانی،کتابهایی در میان کتابهای بسیار دیگر نیستند، بلکه همچون رمزی از تمدن دیرپایی هستند که ایرانیان آن را از «انفجار کوه و انقلاب اقیانوس گذر» دادهاند. اینکه آتاتورک به جایگاه چنین نامههایی التفاتی پیدا کرده بود از هوشمندی او به عنوان مؤسسِ برای نظام ملّت ناموجودی است که او میبایست برای آن «سوابقی دست– و– پا» میکرد. آتاتورک، به عنوان رجلِ سیاسیِ مؤسس، به اقتضای الزامات تأسیس ترکیۀ جدید، با داعیههای ناسیونالیسم ترکی، به این ضرورت دست– و– پا کردن سابقهای برای ماقبلِ تاریخ «ملّتی» که میبایست از ترکان و بقایای رومیان فراهم میآورد به این نکته پی برده بود و نیازی به گفتن نیست که تصوری از بسیاری از الزامات این دست– و– پا کردن سابقه برای مردمانی بیسابقه نمیتوانست داشته باشد، اما سدههای پیشتر ادیبی مانند ابن اثیر، که اهل ایدئولوژی نبود و جایگاه نامههای مهم در تمدن عربی و ایرانی را میدانست، این نکته را دریافته بود که تنها ملّتی کهن، مانند ایرانیان، میتواند «شاهنامه» داشته باشد و ادب عربی، که اگر هم بتوان زبان یک «ملّت» واحد به شمار آورد، اما زبان «ملّی» نیست، به خلاف زبان فارسی که پیوسته زبان آئینی و ملّی یک ملّت تاریخی واحد بوده، در شرایط امتناع تدوین «شاهنامه» قرار دارد.
🖇 آنچه اینک میتوان بر این دو امر واقع تاریخی، از ابن اثیر تا آتاتورک، افزود این است که، به تعبیر من، این شرایط امتناع تاکنون رفع نشده –– و البته اینکه آیا این شرایط رفع شدنی است یانه موضوع بحث من نیست! آنچه موضوع بحث من در این یادداشت کوتاه است، این درازدستی بیآستینان «سابقه دست– و– پا شدگانی» است که گویا تمام شدنی نیست. پیشتر، فرزندان آتاتورک، با تصوری که از این «بیسابقگی» پیدا کرده بودند، مولانا را که از ترکی همین قدر میدانست که «آب را سو» میگویند در صورت مِولانا مِلکِ طِلق خود کرده بودند، و البته آب از آب تکان نخورده بود، شاید، در این بیخیالی که ما هستیم، به این زودیها هم نخورد.
🖇 چنین مینماید که در این زمانۀ مناسبات استراتژیکی –– در اصل، «راهبردی» –– که ما با آن دولت علّیه داریم، و در بیخبری که دارد مزمن میشود، درازدستی دیگری در راه است : اکنون که، با گذشت زمان، مِولانا از هضم رابع ملّت «بیسابقه» گذشته، چه اشکالی دارد که مِولانای دیگری را نیز به سرمایۀ نداشتۀ «تورکی– اسلامی» خودمان بیفزایم، زیرا اگر بتوان مولانایی را مصادره کرد، که دربارۀ آن ملّت آن گفته که در ولدنامه از او نقل شده، و عفت کلام اجازه نمیدهد که اینجا نقل کنم، تردیدی نیست که خواجه نظامالملک را هم که عمری خود و فرزندانش در خدمت تورکان بودند میتوان آسانتر از مِولانا مصادره کرد! پائینتر، تفصیل این دستدستی دوباره را خواهم گفت، اما پیش از آن باید شرحی اجمالی دربارۀ نکتۀ مهمی بیاورم که در دهههای اخیر مکرر شده است، و اگر بیخبری این دههها و بیخیالیهای مزمن ادامه پیدا کند این احتمال میرود که با رویی که این بستانکاران پیدا کردهاند بدهکار هم بشویم، اگر تاکنون نشدهایم.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره نهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚 راهزنان سیاست نامه
📥 جواد طباطبایی
🖇 پیشتر، به مناسبت دیگری نیز آنچه دانشمند و رجل سیاسی برجستۀ ایران، محمدعلی فروغی، از یکی از دیدار های خود با آتاتورک گزارش کرده بود آوردهام، اما اینک بار دیگر آن سخنان را تکرار میکنم. فروغی از آتاتورک نقل میکند که به او گفته بوده است : «شما ایرانیها قدر ملّیت خود را نمیشناسید، و معنی آن را نمیفهمید، و نمیدانید که ریشه داشتن، و حقِّ آب و گِل داشتن، در قسمتی از زمین چه نعمتی عظیم است. و ملّیت وقتی مصداق پیدا میکند که آن ملّت را بزرگان ادب و حکمت و سیاست، و در معارف و تمدن بشری، سابقۀ ممتَّد باشد. شما قدر و قیمت بزرگان خود را نمیشناسید و عظمت شاهنامه را درنمییابید که این کتاب سند مالکیت و ملّیت و ورقۀ هویت شماست، و من ناگزیرم برای ملّت ترک چنین سوابقی را دست– و– پا کنم.» کسی که اندکی از تاریخِ قلب سرزمینهای تورکستان بزرگ بداند، و ذهن او انباشته از ایدئولوژیهای جدید «پسامدرنیّت» نباشد، نمیتواند در بدیهی بودن اعتراف آتاتورک تردیدی به خود راه دهد. تردیدی نیست که ما ایرانیان، که پیوسته در تاریخ فرهنگی خودمان همچون ماهی در آب بودهایم، اهمیت شاهنامه و بسیاری دیگر از نامههای ارجمندی که ستونهای استوار ملّیت ایران هستند به درستی نمیتوانیم دریافت.
🖇 حتیٰ آتاترک نیز میدانست که شاهنامه، و نیز بسیاری از همان نامههای دیگرِ تمدنِ ایرانی،کتابهایی در میان کتابهای بسیار دیگر نیستند، بلکه همچون رمزی از تمدن دیرپایی هستند که ایرانیان آن را از «انفجار کوه و انقلاب اقیانوس گذر» دادهاند. اینکه آتاتورک به جایگاه چنین نامههایی التفاتی پیدا کرده بود از هوشمندی او به عنوان مؤسسِ برای نظام ملّت ناموجودی است که او میبایست برای آن «سوابقی دست– و– پا» میکرد. آتاتورک، به عنوان رجلِ سیاسیِ مؤسس، به اقتضای الزامات تأسیس ترکیۀ جدید، با داعیههای ناسیونالیسم ترکی، به این ضرورت دست– و– پا کردن سابقهای برای ماقبلِ تاریخ «ملّتی» که میبایست از ترکان و بقایای رومیان فراهم میآورد به این نکته پی برده بود و نیازی به گفتن نیست که تصوری از بسیاری از الزامات این دست– و– پا کردن سابقه برای مردمانی بیسابقه نمیتوانست داشته باشد، اما سدههای پیشتر ادیبی مانند ابن اثیر، که اهل ایدئولوژی نبود و جایگاه نامههای مهم در تمدن عربی و ایرانی را میدانست، این نکته را دریافته بود که تنها ملّتی کهن، مانند ایرانیان، میتواند «شاهنامه» داشته باشد و ادب عربی، که اگر هم بتوان زبان یک «ملّت» واحد به شمار آورد، اما زبان «ملّی» نیست، به خلاف زبان فارسی که پیوسته زبان آئینی و ملّی یک ملّت تاریخی واحد بوده، در شرایط امتناع تدوین «شاهنامه» قرار دارد.
🖇 آنچه اینک میتوان بر این دو امر واقع تاریخی، از ابن اثیر تا آتاتورک، افزود این است که، به تعبیر من، این شرایط امتناع تاکنون رفع نشده –– و البته اینکه آیا این شرایط رفع شدنی است یانه موضوع بحث من نیست! آنچه موضوع بحث من در این یادداشت کوتاه است، این درازدستی بیآستینان «سابقه دست– و– پا شدگانی» است که گویا تمام شدنی نیست. پیشتر، فرزندان آتاتورک، با تصوری که از این «بیسابقگی» پیدا کرده بودند، مولانا را که از ترکی همین قدر میدانست که «آب را سو» میگویند در صورت مِولانا مِلکِ طِلق خود کرده بودند، و البته آب از آب تکان نخورده بود، شاید، در این بیخیالی که ما هستیم، به این زودیها هم نخورد.
🖇 چنین مینماید که در این زمانۀ مناسبات استراتژیکی –– در اصل، «راهبردی» –– که ما با آن دولت علّیه داریم، و در بیخبری که دارد مزمن میشود، درازدستی دیگری در راه است : اکنون که، با گذشت زمان، مِولانا از هضم رابع ملّت «بیسابقه» گذشته، چه اشکالی دارد که مِولانای دیگری را نیز به سرمایۀ نداشتۀ «تورکی– اسلامی» خودمان بیفزایم، زیرا اگر بتوان مولانایی را مصادره کرد، که دربارۀ آن ملّت آن گفته که در ولدنامه از او نقل شده، و عفت کلام اجازه نمیدهد که اینجا نقل کنم، تردیدی نیست که خواجه نظامالملک را هم که عمری خود و فرزندانش در خدمت تورکان بودند میتوان آسانتر از مِولانا مصادره کرد! پائینتر، تفصیل این دستدستی دوباره را خواهم گفت، اما پیش از آن باید شرحی اجمالی دربارۀ نکتۀ مهمی بیاورم که در دهههای اخیر مکرر شده است، و اگر بیخبری این دههها و بیخیالیهای مزمن ادامه پیدا کند این احتمال میرود که با رویی که این بستانکاران پیدا کردهاند بدهکار هم بشویم، اگر تاکنون نشدهایم.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره نهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
👍18👎4❤2💩2👏1😁1🤡1
📰در چارچوب قانون عقل جهانداری در محتوا و تا حد زیادی در شکل عناصر متشکلهی دوستی و دوستداشتن تغییری ایجاد نشده است و دیگر اینکه اگر ایران مایل به بازیگری است نه فقط دوستی و دوستداشتن ایران را بهعنوان فضیلت باید تشویق کند بلکه افزون بر آن جز یافتن «نقطهی تعادل» که روانشاد اسلامی ندوشن به دنبال آن بود چارهی دیگری ندارد. جالب است که یکی از ایراندوستان آمریکایی که دیپلمات هم بود کتابی تحت عنوان ایران: در جنگ با تاریخ (ابتدا 1989 که در 1390 به فارسی نشر یافته است) اعلام میدارد ایران از زمان انقلاب 1357 به دلیل بیتوجهی به جنبهی تعادل در سلوک و رفتار سیاسی خویش «به تاریخ» خودش اعلام جنگ داده است. واقفم که مترجم از واژهی «مصاف» بهره گرفته است، اما به گمان من این برگردان روح بحث نویسنده را منتقل نمیکند. از این رو، از راهبرد و رهیافت «خردورزانه» بهره گرفتهام که در منطق درونی روشش متوجه بودن نسبت به همهی جنبهها و تعادل امور را دیکته میکند...
🔖متن کامل: 3600 کلمه
⏰زمان مطالعه: 18 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 3600 کلمه
⏰زمان مطالعه: 18 دقیقه
🦉@goftemaann
👍4👎3
Forwarded from بهنام جودی
"انتحال بزرگ فرهنگی"
یکی از مجله های الکترونیکی تحت عنوان 'ایران بزرگ فرهنگی' که کانال تلگرامی به همین نام هم دارد، در شماره هشتم خود که به تازگی منتشر شده است پرونده ای ویژه به 'تاریخ و فلسفه تاریخ' اختصاص داده و مقالات و بریده هایی از آثار نویسندگان صاحب نظر مانند بلومنبرگ، کوزلک و مفسرانی مانند ولین و بارو را 'ترجمه' کرده اند. تا اینجای کار با نظری به فهرست مطالب به نظر می رسد که کاری منسجم، و مهم در این پرونده، به لحاظ موضوعی، صورت گرفته و مباحثی اساسی طرح و دنبال شده است. مسئله ی اصلی زمانی آشکار می شود که به صورت موردی مقاله های 'ترجمه شده'، برای مثال کوزلک، را مطالعه کنیم، اینجاست که 'ترجمه' های ارایه شده تبدیل به رونویسی و کپی از ترجمه های مترجمانی، برای مثال خودم، می شوند که به صورت رسمی منتشر شده و پیش تر در دسترس مخاطبان قرار گرفته بودند. این دزدی و سرقت حاصل دسترنج دیگران نمی تواند برای گردانندگان 'مشکوک' آن کانال و فصلنامه اعتباری حاصل کند. یک نمونه ی بارز چنین سرقتی، در صفحه های ۵۴۸-۵۶۵ و ۵۷۲-۵۸۲ قابل مشاهده است که به تاریخ تحول مفهوم بحران می پردازد. اولین ترجمه از آثار کوزلک که به زبان فارسی منتشر شد تحت عنوان 'مقدمه ای بر مفاهیم بنیادین تاریخی، تاریخ تحول مفهوم بحران' و با ترجمه ی بهنام جودی در اردیبهشت سال ۱۴۰۱ در دسترس مخاطبان قرار گرفت. "سارقان ایران بزرگ فرهنگی" بدون اجازه ی من و ذکر دقیق منبع، بخش هایی از فصل 'بحران' کتاب کوزلک را منتشر کرده و مدعی شده اند ترجمه ی خودشان است! دوستانی که به کتاب کوزلک و این فصلنامه دسترسی دارند می توانند به صورت اتفاقی چند پاراگراف از آن دو را مقابله کنند تا متوجه این سرقت ادبی شوند. در بخش های دیگر فصلنامه، برای مثال بلومنبرگ، نیز چنین سرقتی رخ داده است و از آنجاکه مترجم آن نیستم، ذکر دقیق آدرس آن را به مترجم اصلی واگذار می کنم.
من انتظار دارم گردانندگان آن فصلنامه پاسخی برای چنین اعمالی داشته باشند چراکه در نظام حکومت قانون و 'مشروطه' که مدعی آن هستند چنین کاری جرم تلقی شده و قابل پیگرد قانونی است.
https://www.tg-me.com/Historyandideas
یکی از مجله های الکترونیکی تحت عنوان 'ایران بزرگ فرهنگی' که کانال تلگرامی به همین نام هم دارد، در شماره هشتم خود که به تازگی منتشر شده است پرونده ای ویژه به 'تاریخ و فلسفه تاریخ' اختصاص داده و مقالات و بریده هایی از آثار نویسندگان صاحب نظر مانند بلومنبرگ، کوزلک و مفسرانی مانند ولین و بارو را 'ترجمه' کرده اند. تا اینجای کار با نظری به فهرست مطالب به نظر می رسد که کاری منسجم، و مهم در این پرونده، به لحاظ موضوعی، صورت گرفته و مباحثی اساسی طرح و دنبال شده است. مسئله ی اصلی زمانی آشکار می شود که به صورت موردی مقاله های 'ترجمه شده'، برای مثال کوزلک، را مطالعه کنیم، اینجاست که 'ترجمه' های ارایه شده تبدیل به رونویسی و کپی از ترجمه های مترجمانی، برای مثال خودم، می شوند که به صورت رسمی منتشر شده و پیش تر در دسترس مخاطبان قرار گرفته بودند. این دزدی و سرقت حاصل دسترنج دیگران نمی تواند برای گردانندگان 'مشکوک' آن کانال و فصلنامه اعتباری حاصل کند. یک نمونه ی بارز چنین سرقتی، در صفحه های ۵۴۸-۵۶۵ و ۵۷۲-۵۸۲ قابل مشاهده است که به تاریخ تحول مفهوم بحران می پردازد. اولین ترجمه از آثار کوزلک که به زبان فارسی منتشر شد تحت عنوان 'مقدمه ای بر مفاهیم بنیادین تاریخی، تاریخ تحول مفهوم بحران' و با ترجمه ی بهنام جودی در اردیبهشت سال ۱۴۰۱ در دسترس مخاطبان قرار گرفت. "سارقان ایران بزرگ فرهنگی" بدون اجازه ی من و ذکر دقیق منبع، بخش هایی از فصل 'بحران' کتاب کوزلک را منتشر کرده و مدعی شده اند ترجمه ی خودشان است! دوستانی که به کتاب کوزلک و این فصلنامه دسترسی دارند می توانند به صورت اتفاقی چند پاراگراف از آن دو را مقابله کنند تا متوجه این سرقت ادبی شوند. در بخش های دیگر فصلنامه، برای مثال بلومنبرگ، نیز چنین سرقتی رخ داده است و از آنجاکه مترجم آن نیستم، ذکر دقیق آدرس آن را به مترجم اصلی واگذار می کنم.
من انتظار دارم گردانندگان آن فصلنامه پاسخی برای چنین اعمالی داشته باشند چراکه در نظام حکومت قانون و 'مشروطه' که مدعی آن هستند چنین کاری جرم تلقی شده و قابل پیگرد قانونی است.
https://www.tg-me.com/Historyandideas
Telegram
بهنام جودی
مطالبی در حوزه ی تاریخ اندیشه، معرفی آثاری که ترجمه و تالیف کرده ام، و آثاری که مطالعه می کنم، و همچنین قطعاتی عمدتا از موسیقی ملی ایران و کلاسیک اروپایی
ارتباط با من:
https://www.tg-me.com/Behnam1988J
ارتباط با من:
https://www.tg-me.com/Behnam1988J
👎17👍6
📰قابوسنامه متن فاخر ادبیات سیاسی اجتماعی ایران است که در سنت اندرزنامهنویسی علوم، نهادها، فنون و شیوههای زندگی شهری را توضیح میدهد. قابوسنامه را عنصرالمعالی کیکاووس بن وشمگیر برای پسر خویش گیلانشاه به یادگار گذاشته است. این کتاب تداوم عهد اردشیر، نامه تنسر، ادب صغیر و کبیر ابن مقفع و سیرالملوک نظامالملک است با این تفاوت که اندرزهای او بخشی به حرفهها، علوم و فنون زندگی شهری اشاره دارد. هدف امیرکیکاووس این است که به فرزندش راه و رسم زندگی مدنی بر اساس تجربیات گذشته را یاد دهد. کیکاووس حکمرانی محلی در عهد سلجوقیان است که بر بخشهایی از گرگان و طبرستان حکم رانده و سفرهای زیادی انجام داده است. تنها تجربیات و آداب حکمرانی را به پسر خود گیلانشاه منتقل نمیکند بلکه راه و رسم فرهیختگی و مبادی آداب بودن را حتی برای زندگی عادی نیز شرح میدهد...
🔖متن کامل: 4800 کلمه
⏰زمان مطالعه: 24 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 4800 کلمه
⏰زمان مطالعه: 24 دقیقه
🦉@goftemaann
👍6👌1
🖊 درباره اخلاق حکومت و حکومت کثرتگرا
📚 علیه پورالیسم
📥 کارل اشمیت/ مترجم مهدی تدینی
🖇 ارزیابی کاملاً مسلط و فراگیری که امروزه بیش از همه در مورد حکومت وجود دارد به بهترین شکل در عنوان مقالهای آمریکایی که بسیار هم از آن نقلقول میشود توصیف شده است: «حکومتِ بیاعتبارشده»، نوشتۀ ارنست بارکر، 1915. حتا در حکومتهای بسیار نیرومندی که قدرت سیاسی خارجی و نظم سیاسی داخلی آنها هیچ در معرض خطر نیست، یعنی در ایالات متحد آمریکا و انگلستان، از زمان جنگ [جهانی اول] تصورات مرسوم دربارۀ حکومت به نحوی پرتکاپو نقد میشود و این ادعای دیرینۀ حکومت مبنی بر اینکه حکومت وحدت و تمامیتی حکمفرماست زیر سؤال رفته است. در فرانسه نظریهپردازان سندیکالیست در سال 1907 این جملۀ معروف را اعلام کردند که «حکومت مرده است». در اینجا از حدود بیست سال پیش آثاری حقوقی و جامعهشناختی به رشتۀ تحریر درآمده است که منکر هر گونه برتری برای حکومت و قانون است و هر دو را تابع «جامعه» مینهد. حقوقدانان مدرنی چون لئون دوگی و ماکسیم لوروا از چهرههای برجسته و جالبتوجهیاند که در اینجا میتوان از آنها نام برد.
🖇 در آلمان تازه با فروپاشی امپراتوری بیسمارک بود که بحران خود را نشان داد، وقتی تصوراتِ به نظر خدشهناپذیری که از حکومت و دولت وجود داشت فروریخت. در اینجا از 1919 آثار زیادی دربارۀ این بحران نوشته شده که تنها کافی است عنوان کتابی از آلفرد وبر را به یاد آوریم: بحران اندیشۀ حکومت اروپایی. افزون بر این، نوشتههای فراگیر دیگری در حوزۀ نظریۀ حکومت و حقوق بینالملل پدید آمده است که همگی میکوشند مفهوم حکمرانی و همراه با این مفهوم، تصور مرسوم از حکومت به مثابه وحدتی فراتر از همۀ گروهها را تخریب کنند.
🖇 تزلزل حکومت همواره به معنای تزلزل اخلاق حکومت است. زیرا همۀ تصورات مرسومِ اخلاق حکومتی همان سرنوشت حکومت عینیای را دارند که خود همواره پیششرطهای آنند، و همراه با آن به ورطۀ بیاعتباری فرومیافتند. هنگامی که «خدای زمینی» از تختش سرنگون شود و امپراتوری عقل و اخلاق عینی به «راهزنیِ بزرگ» تبدیل شود، احزاب لویاتانِ نیرومند را سلاخی میکنند و هر یک تکه گوشتش را از تن آن برمیکَند. آنگاه «اخلاق حکومت» دیگر چه معنایی دارد؟ این ضربه هم به اخلاق حکومتِ هگل که حکومت را حامل و آفرینندۀ اخلاقی خاص میسازد اصابت میکند، هم به ایدۀ حکومت اخلاقی به معنای دکترین فاشیستی آن، و هم حتا به اخلاق حکومتی کانت و فردیتگرایی لیبرال.
🖇 اخلاق حکومتِ کانت و فردیتگرایی لیبرال حکومت را به منزلۀ فاعل و حامل نوعی اخلاق مستقل نمیپندارد، بلکه اخلاق حکومتی آنها بیشتر در این است که حکومت را به هنجارهایی اخلاقی ملزم میسازد؛ بنابراین، این اخلاق حکومت، به استثنای برخی آنارشیستهای رادیکال، مبنا را بر این نهاده است که حکومت بالاترین مرجع و داوری تعیینکننده برای «مالِ من و مالِ توِ» بیرونی است که از رهگذر آن، وضعیت طبیعی که صرفاً هنجاری و از این روی بیداور است ـ یعنی وضعیت فقدان عدالت (به بیان بهتر، فقدان داور) ، که در آن هر کسی داور در مسئلۀ خود است ـ پشت سر گذاشته میشود. بدون در نظر گرفتن حکومت به منزلۀ وحدت و واحدی فرانشسته همۀ نتایج عملیِ اخلاق حکومتِ کانتی پرتناقض و بیاعتبار است. این مسئله به واضحترین شکل برای نظریۀ حق مقاومت صدق میکند. کانت به رغم نسبیسازی حکومت از منظر حقوق عقلی، حق مقاومت در برابر حکومت را اتفاقاً بر اساس اندیشۀ وحدتِ حکومت رد کرده است.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره نهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚 علیه پورالیسم
📥 کارل اشمیت/ مترجم مهدی تدینی
🖇 ارزیابی کاملاً مسلط و فراگیری که امروزه بیش از همه در مورد حکومت وجود دارد به بهترین شکل در عنوان مقالهای آمریکایی که بسیار هم از آن نقلقول میشود توصیف شده است: «حکومتِ بیاعتبارشده»، نوشتۀ ارنست بارکر، 1915. حتا در حکومتهای بسیار نیرومندی که قدرت سیاسی خارجی و نظم سیاسی داخلی آنها هیچ در معرض خطر نیست، یعنی در ایالات متحد آمریکا و انگلستان، از زمان جنگ [جهانی اول] تصورات مرسوم دربارۀ حکومت به نحوی پرتکاپو نقد میشود و این ادعای دیرینۀ حکومت مبنی بر اینکه حکومت وحدت و تمامیتی حکمفرماست زیر سؤال رفته است. در فرانسه نظریهپردازان سندیکالیست در سال 1907 این جملۀ معروف را اعلام کردند که «حکومت مرده است». در اینجا از حدود بیست سال پیش آثاری حقوقی و جامعهشناختی به رشتۀ تحریر درآمده است که منکر هر گونه برتری برای حکومت و قانون است و هر دو را تابع «جامعه» مینهد. حقوقدانان مدرنی چون لئون دوگی و ماکسیم لوروا از چهرههای برجسته و جالبتوجهیاند که در اینجا میتوان از آنها نام برد.
🖇 در آلمان تازه با فروپاشی امپراتوری بیسمارک بود که بحران خود را نشان داد، وقتی تصوراتِ به نظر خدشهناپذیری که از حکومت و دولت وجود داشت فروریخت. در اینجا از 1919 آثار زیادی دربارۀ این بحران نوشته شده که تنها کافی است عنوان کتابی از آلفرد وبر را به یاد آوریم: بحران اندیشۀ حکومت اروپایی. افزون بر این، نوشتههای فراگیر دیگری در حوزۀ نظریۀ حکومت و حقوق بینالملل پدید آمده است که همگی میکوشند مفهوم حکمرانی و همراه با این مفهوم، تصور مرسوم از حکومت به مثابه وحدتی فراتر از همۀ گروهها را تخریب کنند.
🖇 تزلزل حکومت همواره به معنای تزلزل اخلاق حکومت است. زیرا همۀ تصورات مرسومِ اخلاق حکومتی همان سرنوشت حکومت عینیای را دارند که خود همواره پیششرطهای آنند، و همراه با آن به ورطۀ بیاعتباری فرومیافتند. هنگامی که «خدای زمینی» از تختش سرنگون شود و امپراتوری عقل و اخلاق عینی به «راهزنیِ بزرگ» تبدیل شود، احزاب لویاتانِ نیرومند را سلاخی میکنند و هر یک تکه گوشتش را از تن آن برمیکَند. آنگاه «اخلاق حکومت» دیگر چه معنایی دارد؟ این ضربه هم به اخلاق حکومتِ هگل که حکومت را حامل و آفرینندۀ اخلاقی خاص میسازد اصابت میکند، هم به ایدۀ حکومت اخلاقی به معنای دکترین فاشیستی آن، و هم حتا به اخلاق حکومتی کانت و فردیتگرایی لیبرال.
🖇 اخلاق حکومتِ کانت و فردیتگرایی لیبرال حکومت را به منزلۀ فاعل و حامل نوعی اخلاق مستقل نمیپندارد، بلکه اخلاق حکومتی آنها بیشتر در این است که حکومت را به هنجارهایی اخلاقی ملزم میسازد؛ بنابراین، این اخلاق حکومت، به استثنای برخی آنارشیستهای رادیکال، مبنا را بر این نهاده است که حکومت بالاترین مرجع و داوری تعیینکننده برای «مالِ من و مالِ توِ» بیرونی است که از رهگذر آن، وضعیت طبیعی که صرفاً هنجاری و از این روی بیداور است ـ یعنی وضعیت فقدان عدالت (به بیان بهتر، فقدان داور) ، که در آن هر کسی داور در مسئلۀ خود است ـ پشت سر گذاشته میشود. بدون در نظر گرفتن حکومت به منزلۀ وحدت و واحدی فرانشسته همۀ نتایج عملیِ اخلاق حکومتِ کانتی پرتناقض و بیاعتبار است. این مسئله به واضحترین شکل برای نظریۀ حق مقاومت صدق میکند. کانت به رغم نسبیسازی حکومت از منظر حقوق عقلی، حق مقاومت در برابر حکومت را اتفاقاً بر اساس اندیشۀ وحدتِ حکومت رد کرده است.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره نهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
👍2😁2
📰برای بررسی آنچه جلال خود نام «مقاله» را بر آن میگذاشت و «مقاله» نبود، بهترین نمونهها به اعتقاد نویسنده این سطرها، دو کتاب «یک چاله و دو چاه» و «سنگی بر گوری» هستند. هر دوی این کتابها بعد از مرگ جلال منتشر شدند، حال آنکه بین زمان اتمام نوشتن آنها و انتشار آخرین کتابی که در زمان حیات جلال از او چاپ شد، فاصله وجود دارد. نوشتن «یک چاله و دو چاه» در خرداد 1343، ضمیمه همین کتاب، یعنی «مثلا شرح احوالات» در دی 1346 و «سنگی بر گوری» در دی 1342 به پایان رسیده است. حال آنکه جلال در 1346 آخرین کتابش را چاپ کرد و دو سال بعد در 1348 از دنیا رفت. این یعنی جلال در زمان حیاتش، اتفاقا فرصت انتشار این کتابها را کاملا داشته و حتی در بازه زمانی موردبررسی کتابهای دیگری را نیز به ناشران سپرده اما از چاپ این دو کتاب خودداری کرده است. این میتواند یکی از رهیافتها به موضوع این نوشتار باشد. چه چیزی در این دو کتاب وجود داشته که جلال آن را نوشته اما نخواسته فعلا منتشر شود؟ آیا این نمیتواند خود یکی از دلایل پرداختن به این قالب توسط جلال باشد؟
🔖متن کامل: 2400 کلمه
⏰زمان مطالعه: 12 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 2400 کلمه
⏰زمان مطالعه: 12 دقیقه
🦉@goftemaann
👍8
🖊 وقتی همه با ایده دولت مطلق کنار آمده اند چه باید کرد؟
📚 نجات روح لیبرالیسم کلاسیک
📥 جیمز بیوکنن مترجم محمد ماشین چیان
🖇 دههی پنجاه برای لیبرالیسم کلاسیک دوران تاریکی بود. در غرب، همگان، از منتهاالیهِ چپ تا منتهاالیهِ راست طیفِ سیاسی، با ایدۀ «دولت بزرگ» کنار آمده بودند. در آن سالهای تاریک به نظرِ همکار من، وارنر ناتر «نجات کتابها» هدف حداقلی لیبرالهای کلاسیک بود. حداقل کاری که باید میکردیم این بود که ایدههای لیبرال را به صورت مکتوب حفظ میکردیم. فردریک فون هایک، حامی بزرگ بازار آزاد، مفهوم مدنظر ناتر را از «نجات کتابها» به «نجات ایدهها» ارتقا داد.
امروزه، هر دوی آن اهداف محقق شده اند. کتابهای لیبرال بازار آزادی هنوز خوانده میشوند و ایدههای آن کتابها بسی بیشتر و بهتر از میانههای سدۀ گذشته فهمیده میشوند.
🖇 امروزه، برای مثال، دیگر بیشتر متفکران آمریکایی میدانند که هستۀ مرکزی لیبرالیسم کلاسیک فهم این مسئله است که پیشرفتِ فرد میتواند خیری حاصل آورد بسی بیشتر از خیر هر پروژهای که بر پیشرفتِ جمع تمرکز کرده است. بسیاری هم به صورت شهودی این را دریافته اند که لیبرالیسم کلاسیک ارتباط اندکی با آن لیبرالیسمی دارد که پس از جنگ جهانی توسط چپگرایان آمریکایی ترویج شده است.
🖇 علیرغم تمامی این پیشرفتها، ما، لیبرالهای راستین، در نجات روح لیبرالیسم کلاسیک ناکام بودهایم. کتابها و ایدهها/اندیشهها برای زنده ماندنِ فسلفۀ ما لازم اند، اما کافی نیستند. خیر! ما به چیزی فراتر از ایدهها و کتابها برای تضمینِ حیات فلسفهمان نیاز داریم. مشکلِ ما ریشه در ناکامیِمان در عرضۀ ایدهآلهایمان دارد. [در توضیحِ نقشِ ایدهآلها در سرزندگی بخشیدن به ایدهها] شاید این مثالی گویا باشد که جورج بوش [پدر] هر از گاه که کسی موضعاش را در دوران ریاستجمهوریاش با رونالد ریگان مقابله میکرد، به طرز استهزاءآمیزی به «آن چیزِ چشمانداز» اشاره میکرد. آن «شهر درخشان بر فراز تپه»، آن تصویر پاکآئینی که ریگان برای جلب توجه به ایدۀ آمریکایی به آن متوسل میشد، برای ذهنیت بوش غریبه بود. بوش منظور ریگان را نمیفهمید و توان درک این را نداشت که چرا آن تصویر در چشم عامۀ مردم آنچنان درخشان و گیرا جلوه کرده بود
🖇 به یک معنا، میتوان گفت که ریگان با بخشی از روح آمریکایی ارتباط میگرفت که بوش قدرتِ فهم و درکِ آن را نداشت. تفاوتی عظیم و مهم وجود دارد، از یک سو، میان کسانی که پنجرهشان به روی واقعیت، از یک منظرِ جامعنگر به عالمِ «امکانات» گشوده میشود، و از سویِ دیگر، کسانی که دریچهشان به شکلی عملگرایانه محدود است به تصورات رایج [از آنچه که در عالمِ «واقعیات» پیشتر جامۀ واقعیت پوشیده است].
🖇من بر این نظر ام که لیبرالیسم کلاسیک نمیتواند در میانِ عامۀ مردم مقبولیت کافی کسب کند، اگر که سخنگویان آن محدود باشند به این دومین گروه عملگرایانی که دریچۀ کوچکشان به فراتر از این منظر نمیگشاید که «آیا این کار جواب میدهد؟». هر استدلالی که پایی در علم داشته باشد و به منفعتجوییِ شخصیِ انسانها توسل جوید، به طور قطع از قدرت بیبهره نخواهد بود. اما این کافی نیست و [وجود] یک بینش/یک چشمانداز، یک ایدهآل/یک آرمان ضروری است. مردم به چیزی احتیاج دارند که آنها را به شور آورد تا برای دست یافتن به آن مجاهدت کنند. اگر لیبرالها ایدهآل/آرمان شورانگیزی نداشته باشند، خلائی وجود خواهد داشت که سایر ایدهها جای آن را پُر خواهند کرد. لیبرالهای کلاسیک در فهم این رابطۀ پویا بین ایده/اندیشه و ایدهآل/آرمان شکستی عظیم خورده اند.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره نهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚 نجات روح لیبرالیسم کلاسیک
📥 جیمز بیوکنن مترجم محمد ماشین چیان
🖇 دههی پنجاه برای لیبرالیسم کلاسیک دوران تاریکی بود. در غرب، همگان، از منتهاالیهِ چپ تا منتهاالیهِ راست طیفِ سیاسی، با ایدۀ «دولت بزرگ» کنار آمده بودند. در آن سالهای تاریک به نظرِ همکار من، وارنر ناتر «نجات کتابها» هدف حداقلی لیبرالهای کلاسیک بود. حداقل کاری که باید میکردیم این بود که ایدههای لیبرال را به صورت مکتوب حفظ میکردیم. فردریک فون هایک، حامی بزرگ بازار آزاد، مفهوم مدنظر ناتر را از «نجات کتابها» به «نجات ایدهها» ارتقا داد.
امروزه، هر دوی آن اهداف محقق شده اند. کتابهای لیبرال بازار آزادی هنوز خوانده میشوند و ایدههای آن کتابها بسی بیشتر و بهتر از میانههای سدۀ گذشته فهمیده میشوند.
🖇 امروزه، برای مثال، دیگر بیشتر متفکران آمریکایی میدانند که هستۀ مرکزی لیبرالیسم کلاسیک فهم این مسئله است که پیشرفتِ فرد میتواند خیری حاصل آورد بسی بیشتر از خیر هر پروژهای که بر پیشرفتِ جمع تمرکز کرده است. بسیاری هم به صورت شهودی این را دریافته اند که لیبرالیسم کلاسیک ارتباط اندکی با آن لیبرالیسمی دارد که پس از جنگ جهانی توسط چپگرایان آمریکایی ترویج شده است.
🖇 علیرغم تمامی این پیشرفتها، ما، لیبرالهای راستین، در نجات روح لیبرالیسم کلاسیک ناکام بودهایم. کتابها و ایدهها/اندیشهها برای زنده ماندنِ فسلفۀ ما لازم اند، اما کافی نیستند. خیر! ما به چیزی فراتر از ایدهها و کتابها برای تضمینِ حیات فلسفهمان نیاز داریم. مشکلِ ما ریشه در ناکامیِمان در عرضۀ ایدهآلهایمان دارد. [در توضیحِ نقشِ ایدهآلها در سرزندگی بخشیدن به ایدهها] شاید این مثالی گویا باشد که جورج بوش [پدر] هر از گاه که کسی موضعاش را در دوران ریاستجمهوریاش با رونالد ریگان مقابله میکرد، به طرز استهزاءآمیزی به «آن چیزِ چشمانداز» اشاره میکرد. آن «شهر درخشان بر فراز تپه»، آن تصویر پاکآئینی که ریگان برای جلب توجه به ایدۀ آمریکایی به آن متوسل میشد، برای ذهنیت بوش غریبه بود. بوش منظور ریگان را نمیفهمید و توان درک این را نداشت که چرا آن تصویر در چشم عامۀ مردم آنچنان درخشان و گیرا جلوه کرده بود
🖇 به یک معنا، میتوان گفت که ریگان با بخشی از روح آمریکایی ارتباط میگرفت که بوش قدرتِ فهم و درکِ آن را نداشت. تفاوتی عظیم و مهم وجود دارد، از یک سو، میان کسانی که پنجرهشان به روی واقعیت، از یک منظرِ جامعنگر به عالمِ «امکانات» گشوده میشود، و از سویِ دیگر، کسانی که دریچهشان به شکلی عملگرایانه محدود است به تصورات رایج [از آنچه که در عالمِ «واقعیات» پیشتر جامۀ واقعیت پوشیده است].
🖇من بر این نظر ام که لیبرالیسم کلاسیک نمیتواند در میانِ عامۀ مردم مقبولیت کافی کسب کند، اگر که سخنگویان آن محدود باشند به این دومین گروه عملگرایانی که دریچۀ کوچکشان به فراتر از این منظر نمیگشاید که «آیا این کار جواب میدهد؟». هر استدلالی که پایی در علم داشته باشد و به منفعتجوییِ شخصیِ انسانها توسل جوید، به طور قطع از قدرت بیبهره نخواهد بود. اما این کافی نیست و [وجود] یک بینش/یک چشمانداز، یک ایدهآل/یک آرمان ضروری است. مردم به چیزی احتیاج دارند که آنها را به شور آورد تا برای دست یافتن به آن مجاهدت کنند. اگر لیبرالها ایدهآل/آرمان شورانگیزی نداشته باشند، خلائی وجود خواهد داشت که سایر ایدهها جای آن را پُر خواهند کرد. لیبرالهای کلاسیک در فهم این رابطۀ پویا بین ایده/اندیشه و ایدهآل/آرمان شکستی عظیم خورده اند.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره نهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
👍4
📰سالها مسیری بهخطا طی شده بود که بالاخره یک روز باید تصحیح میشد. اگرچه زریاب و عنایت در آن روز نبودند تا ببینند جامعهی علوم انسانی، هرچند دیر، در اندیشهی قدردانی از آنان افتاده و به افتخارشان ایستاده است، گل سرخی که در دست نمایندگان آنان و نیز نیکگهر و طباطبایی بود نشان از پیوندی دوباره میداد. در این میانه، برای من که سالها دانشجوی علوم سیاسی بودهام، برق چشمان طباطبایی و لبخند ممتد او فراموشناشدنی است. اسامی برگزیدگان این دوره کمتر جای تردیدی در عملکرد گروههای علمی و صحت عمل اجرایی باقی گذاشته بود و بعد از اعلام نتایج جشنوارهی نهم در روز یکشنبه 24 دی 1396 هم کمتر کسی از جامعهی علمی، بهجز اندکی از حاشیهنشینان، از اعلام برگزیدگی طباطبایی انتقاد کرد. در مراسم اختتامیه آنچه در کنار اعلام نام دیگر بزرگان به چشم آمد، حضور همیشه آراستهی طباطبایی بود. در این میان بدانچه کمتر توجه شد، نکتهای بود که به یکی از دوستان گفتم: «این دوره، جشنوارهی اخراجیها از دانشگاه بود: عنایت، زریاب خویی، نیکگهر و طباطبایی»...
🔖متن کامل: 2000 کلمه
⏰زمان مطالعه: 10 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 2000 کلمه
⏰زمان مطالعه: 10 دقیقه
🦉@goftemaann
👍8💩2❤1
🖊 بسط مفاهیم حقوق خصوصی در حقوق عمومی در انقلاب مشروطه ایران
📚 آستانه تجدد ایرانی
📥 فردین مرادخانی
🖇 در سده های میانه اندیشه های حقوقی بسیار پررنگ و فربه بود و تکوین و شکل گیری اندیشه سیاسی و حقوق عمومی در اروپا تا حد زیادی ریشه در سده های میانه دارد. بسیاری از متفکران و متالهین سده های میانه متخصصانی در حقوق رومی بودند و کوشش می کردند مفاهیم حقوق خصوصی را برای توضیح وضعیت جدید به خدمت بگیرند . زیرا تجدد هنوز پدید نیامده بود و جهان اندیشه آبستن مفاهیم نویی بود که در سده های بعد و در ادامه و راستای همین کوشش ها شکل گرفتند.
🖇 در ایران نیز با امواج تجدد که از دوران قاجار با آن مواجه شدیم بویی از تغییر جهان به مشام ما رسید. روشنفکران کوشش می کردند این مفاهیم را برای ایرانیان توضیح دهند که با ذهن و زبان ما نامفهوم و نامانوس بود. اما فقیهان مشروطه خواه خصوصا نایینی تلاش می کردند با استفاده از مفاهیم و امکانات فقه در راه تکوین و توضیح مفاهیم جدید گام بردارند. این تجربه که در پایان قرون وسطای ایران زمین و آستانه تجدد ایرانیان بود شباهت های بسیاری به کوشش های سده های میانه اروپا در آستانه تجدد دارد. در این نوشته کوشش شده است به وجوهی از این تلاش با تاکید بر محقق نایینی پرداخته شود.
🖇 در اندیشه ایرانیان که هنوز با "امواج تجدد" مواجه نشده بودند و ذهن آنها در دنیای سنت بود، امکان سخن گفتن از مفاهیم جدید ناممکن بود. از این رو فقیهان مشروطه خواه توانستند از مفاهیم حقوق خصوصی که فقه در آن بسیار فربه بود، برای تکوین و بسط مفاهیم حقوق عمومی استفاده کنند. وقتی آنها بر این نکته تاکید می کنند که مردم "ودیعه خداوند" هستند گسستی در اندیشه سنتی با استفاده از مفاهیم حقوق خصوصی پدید می آورند و زمینه را برای ورود به دنیای جدید فراهم می کنند.
🖇 البته این نحوه تفکر و استفاده از حقوق خصوصی و مفاهیم به حیات خود پس از مشروطه نیز ادامه داد. فراموش نکنیم که دو نظریه مهم اندیشه سیاسی شیعه در دهه های اخیر یعنی نظریه ولایت فقیه و نظریه وکالت شخصی مالکان مشاع هر دو مفاهیمی در حقوق خصوصی بوده اند که توسط حاملانِ سنتِ فقهی به اندیشه سیاسی و حقوق عمومی برده شده اند. چگونگی استفاده از مفاهیم حقوق خصوصی برای تکوین و بسط مفاهیم حقوق عمومی در آستانه تجدد ایرانی می تواند خود موضوع دفتری مستقل باشد و این نوشته را می توان همچون طرحی برای آن دانست.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره نهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚 آستانه تجدد ایرانی
📥 فردین مرادخانی
🖇 در سده های میانه اندیشه های حقوقی بسیار پررنگ و فربه بود و تکوین و شکل گیری اندیشه سیاسی و حقوق عمومی در اروپا تا حد زیادی ریشه در سده های میانه دارد. بسیاری از متفکران و متالهین سده های میانه متخصصانی در حقوق رومی بودند و کوشش می کردند مفاهیم حقوق خصوصی را برای توضیح وضعیت جدید به خدمت بگیرند . زیرا تجدد هنوز پدید نیامده بود و جهان اندیشه آبستن مفاهیم نویی بود که در سده های بعد و در ادامه و راستای همین کوشش ها شکل گرفتند.
🖇 در ایران نیز با امواج تجدد که از دوران قاجار با آن مواجه شدیم بویی از تغییر جهان به مشام ما رسید. روشنفکران کوشش می کردند این مفاهیم را برای ایرانیان توضیح دهند که با ذهن و زبان ما نامفهوم و نامانوس بود. اما فقیهان مشروطه خواه خصوصا نایینی تلاش می کردند با استفاده از مفاهیم و امکانات فقه در راه تکوین و توضیح مفاهیم جدید گام بردارند. این تجربه که در پایان قرون وسطای ایران زمین و آستانه تجدد ایرانیان بود شباهت های بسیاری به کوشش های سده های میانه اروپا در آستانه تجدد دارد. در این نوشته کوشش شده است به وجوهی از این تلاش با تاکید بر محقق نایینی پرداخته شود.
🖇 در اندیشه ایرانیان که هنوز با "امواج تجدد" مواجه نشده بودند و ذهن آنها در دنیای سنت بود، امکان سخن گفتن از مفاهیم جدید ناممکن بود. از این رو فقیهان مشروطه خواه توانستند از مفاهیم حقوق خصوصی که فقه در آن بسیار فربه بود، برای تکوین و بسط مفاهیم حقوق عمومی استفاده کنند. وقتی آنها بر این نکته تاکید می کنند که مردم "ودیعه خداوند" هستند گسستی در اندیشه سنتی با استفاده از مفاهیم حقوق خصوصی پدید می آورند و زمینه را برای ورود به دنیای جدید فراهم می کنند.
🖇 البته این نحوه تفکر و استفاده از حقوق خصوصی و مفاهیم به حیات خود پس از مشروطه نیز ادامه داد. فراموش نکنیم که دو نظریه مهم اندیشه سیاسی شیعه در دهه های اخیر یعنی نظریه ولایت فقیه و نظریه وکالت شخصی مالکان مشاع هر دو مفاهیمی در حقوق خصوصی بوده اند که توسط حاملانِ سنتِ فقهی به اندیشه سیاسی و حقوق عمومی برده شده اند. چگونگی استفاده از مفاهیم حقوق خصوصی برای تکوین و بسط مفاهیم حقوق عمومی در آستانه تجدد ایرانی می تواند خود موضوع دفتری مستقل باشد و این نوشته را می توان همچون طرحی برای آن دانست.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره نهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
👍6❤3
📰فصل ممیز روح القوانین، در مقایسه با سایر آثار مشابه، تامل در قواعد و اصول عام لازم برای تاسیس دولت در تمام کشورها و برای همیشه است. وی در شرح روش کار خود در این خصوص میگوید: «در آغاز من آدمیان را مورد بررسی قرار دادم و به این باور رسیدم که در این گوناگونی بی پایان قانونها و خلقیات تنها خیالات آنها راهبر آنها نیست. اصول را وضع کردم و دیدم که موارد خاص، خود به خود، از اصول تبعیت میکنند و اینکه تاریخ همه ملتها جز نتایج آن اصول نیست و هر قانونی با قانون دیگر پیوسته است، یا تابع قانون عامتری است.» هدف منتسکیو از این پژوهش نه داوری و ارزش گذاری در خصوص این قوانین متفاوت بلکه توضیح این مهم است که با این روش جدید، «هر قومی علل مبنایی قانونهای خود را» پیدا میکند. وی در این اثر قوانین چندین دولت را مورد مطالعه قرار داده و و با تامل در چرایی تکثر این قوانین، سه عامل موثر در ایجاد این قوانین را شناسایی و معرفی نموده است. حاصل جمع این سه عامل، تشکیل نظام منسجم و معتدلی است که به زعم منتسکیو بازتابدهندهی «روح عمومی هر ملت» است...
🔖متن کامل: 5000 کلمه
⏰زمان مطالعه: 25 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 5000 کلمه
⏰زمان مطالعه: 25 دقیقه
🦉@goftemaann
👍4👏2❤1
🖊 درباره مقاله کلاسیک «روح لیبرالیسم کلاسیک» جیمز بیوکنن
📚 هراس از آزادی
📥 پیتر بتکه/ مترجم محمد ماشین چیان
🖇 در مقالهی «روح لیبرالیسم کلاسیک» جیمز بیوکنن بحث میکند که مدافعان مدرن نظم لیبرال باید از پروژهی «حفظ آثار» و «حفظ انگارهها» که در میانهی قرن بیستم در جریان بود فراتر بروند و در عوض چالش «حفظ روح» لیبرالیسم را بر خود هموار کنند. استدلال بیوکنن سرراست است: بخش عمدهای از مدافعان لیبرالیسم کلاسیک عالمان اقتصاد علمیاند، و اینان دفاعشان را بر پایهی منطق و شواهدی که با آن سر و کار دارند، بنا میگذارند. اما این بینش ایشان، به دلایل معلوم، به سادگی به تصورات عامه ترجمه نمیشود.
🖇 با این حال اما دورنمای استقرار نظم اصیل لیبرال بسته است به تسخیر تخیل عقلانی بخش چشمگیری از جمهور مردم. من با بیوکنن در توافق کامل هستم، و من هم همان «ذهنلرزه»ای را که او تجربه کرده است، تجربه کردهام و این بازمیگردد به دوران دانشجویی و زمانی که برای نخستین بار با پندارهی انتظام خودانگیختهی اقتصاد بازار آزاد آشنا شدم. حالا چون به گذشته مینگرم، در نظرم دشوار است که تصور کنم با دخول این پنداره به سرم، میتوانستهام مسیر حرفهای دیگری را جز اینکه هست برگزینم. با اینحال، همچون بیوکنن، من هم در عجبام که چرا آن انگشتشماری از همکلاسیهایم—که به همان کنفرانسهایی رفته بودند که من رفته بودم و همان کتابهایی را خوانده بودند که من خوانده بودم—نسبت به این اسناد و منابع مشابه همان عکسالعملی را داشتهاند که من داشتهاند.
🖇 بیوکنن به خوانندهش میگوید توقع اینکه آموزگار اقتصاد بتواند به همان خوبی که اصول اقتصاد را به دانشگاهرفتهها تعلیم میدهد، به تودهی مردم هم بیاموزاند، توقعی است برآمده از تفرعن و نابخردی. بیوکنن میگوید به عوض محدود کردن تولیدات گفتاریمان به آموزش علوم و تاکید کردن بر سیاستهای عمومیای که پیجویی روشنخِرَدانهی منافع عامه حمایت از آنها را حکم میکند، لازم است «چشمانداز»ی مستدل از نظامی اجتماعی ارائه دهیم که همزمان، هم به لحاظ زیباییشناختی، هم اخلاقی و هم خیالی، دلپذیر باشد. البته که وعدههای لیبرالِ خودفرمانفرمایی افراد، شکوفایی اقتصادی همهگیر و صلح داخلی و بینالمللی میتواند چنین تصور مستدلی ارائه دهد (در گذشته هم چنین کرده است).
🖇 آن چنان که دیدره مککلاسکی این اواخر به تاکید گفته بود، هر جا که فضیلتهای بورژوا قدر گذاشته شدهاند و کنشهای بورژوا در تصور عامه دارای شأن و منزلت بودهاند، رشد اقتصادی مدرن ممکن شده است. هر جا که تصورات عامه این فضیلتها را مردود دانسته و از افعالی چنین برائت جسته است، فقر و جهل و ژندگی برای تودهها به بار آمده است. با این همه همچنان این واقعیت رخ مینمایاند که تا چه اندازه معدودند ترانههای فولکلوری که در بزرگداشت تجارت و کسبوکار آزاد نوشته شده باشند، و چه پرتعدادند ترانههایی که نزاع طبقاتی و سوسیالیسم را بزرگ داشته باشند.
🖇 لیبرالیسم، دستکم لیبرالیسم اقتصادی، از مشکل شکل و شمایل رنج میبرد. و بیوکنن از آنانی که لبیرالیسم را قدر مینهند میخواهد که به عوض نفی وجود مشکل، با آن شاخبهشاخ بشوند. برای پذیرش این چالش بیوکنن، نخست باید کاملا فهمش کنیم. برای این کار، اینجا تمهایی را بررسی میکنم که بیوکنن در سه مقالهش حول این موضوع حیاتی مطرح کرده است. این مقالات به ترتیب زمانی چنیناند : «توان بالقوه و محدودیتهای بشریتِ اجتماعاً به سازمانشده»؛ «روح لیبرالیسم کلاسیک»؛ و «هراسان از آزاد بودن». تحلیل اقتصادیای که بنیان هر سه مقاله است، این نکتهی بنیادین بیوکنن است که بازیگران یکسان، تحت قواعد متفاوت، بازیهای متفاوت پدید خواهند آورد. توجه تبیینی بیوکنن بیش از آنکه فینفسه به فرضیات رفتاری بازیگران مورد-آزمایش-قرار-گرفته معطوف باشد، به قواعد بازی و چگونگی به اجرا در آوردنشان متمرکز است.
🖇اما باید همه جای بحث این نکته را به یاد آورد که یک اقتصادِ سیاسیِ ملهم از بیوکنن، در تحلیلهایش همهی بازیگران را به چشم تساویطلب مینگرد، بر تقارن رفتاری در حوزههای مختلف مصر است، و بازیگران انسانیای را که در بافت بازار و در روندهایی حقوقی و سیاسی و اجتماعی مورد مطالعه قرار میگیرند، از مفهوم همهچیزدانی و همهنیکخواهی و همهچیزتوانی بری میداند. این نکات را در رویکرد بیوکنن به اقتصاد سیاسی و فلسفهی اجتماعی باید مسلم انگاشت.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره نهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚 هراس از آزادی
📥 پیتر بتکه/ مترجم محمد ماشین چیان
🖇 در مقالهی «روح لیبرالیسم کلاسیک» جیمز بیوکنن بحث میکند که مدافعان مدرن نظم لیبرال باید از پروژهی «حفظ آثار» و «حفظ انگارهها» که در میانهی قرن بیستم در جریان بود فراتر بروند و در عوض چالش «حفظ روح» لیبرالیسم را بر خود هموار کنند. استدلال بیوکنن سرراست است: بخش عمدهای از مدافعان لیبرالیسم کلاسیک عالمان اقتصاد علمیاند، و اینان دفاعشان را بر پایهی منطق و شواهدی که با آن سر و کار دارند، بنا میگذارند. اما این بینش ایشان، به دلایل معلوم، به سادگی به تصورات عامه ترجمه نمیشود.
🖇 با این حال اما دورنمای استقرار نظم اصیل لیبرال بسته است به تسخیر تخیل عقلانی بخش چشمگیری از جمهور مردم. من با بیوکنن در توافق کامل هستم، و من هم همان «ذهنلرزه»ای را که او تجربه کرده است، تجربه کردهام و این بازمیگردد به دوران دانشجویی و زمانی که برای نخستین بار با پندارهی انتظام خودانگیختهی اقتصاد بازار آزاد آشنا شدم. حالا چون به گذشته مینگرم، در نظرم دشوار است که تصور کنم با دخول این پنداره به سرم، میتوانستهام مسیر حرفهای دیگری را جز اینکه هست برگزینم. با اینحال، همچون بیوکنن، من هم در عجبام که چرا آن انگشتشماری از همکلاسیهایم—که به همان کنفرانسهایی رفته بودند که من رفته بودم و همان کتابهایی را خوانده بودند که من خوانده بودم—نسبت به این اسناد و منابع مشابه همان عکسالعملی را داشتهاند که من داشتهاند.
🖇 بیوکنن به خوانندهش میگوید توقع اینکه آموزگار اقتصاد بتواند به همان خوبی که اصول اقتصاد را به دانشگاهرفتهها تعلیم میدهد، به تودهی مردم هم بیاموزاند، توقعی است برآمده از تفرعن و نابخردی. بیوکنن میگوید به عوض محدود کردن تولیدات گفتاریمان به آموزش علوم و تاکید کردن بر سیاستهای عمومیای که پیجویی روشنخِرَدانهی منافع عامه حمایت از آنها را حکم میکند، لازم است «چشمانداز»ی مستدل از نظامی اجتماعی ارائه دهیم که همزمان، هم به لحاظ زیباییشناختی، هم اخلاقی و هم خیالی، دلپذیر باشد. البته که وعدههای لیبرالِ خودفرمانفرمایی افراد، شکوفایی اقتصادی همهگیر و صلح داخلی و بینالمللی میتواند چنین تصور مستدلی ارائه دهد (در گذشته هم چنین کرده است).
🖇 آن چنان که دیدره مککلاسکی این اواخر به تاکید گفته بود، هر جا که فضیلتهای بورژوا قدر گذاشته شدهاند و کنشهای بورژوا در تصور عامه دارای شأن و منزلت بودهاند، رشد اقتصادی مدرن ممکن شده است. هر جا که تصورات عامه این فضیلتها را مردود دانسته و از افعالی چنین برائت جسته است، فقر و جهل و ژندگی برای تودهها به بار آمده است. با این همه همچنان این واقعیت رخ مینمایاند که تا چه اندازه معدودند ترانههای فولکلوری که در بزرگداشت تجارت و کسبوکار آزاد نوشته شده باشند، و چه پرتعدادند ترانههایی که نزاع طبقاتی و سوسیالیسم را بزرگ داشته باشند.
🖇 لیبرالیسم، دستکم لیبرالیسم اقتصادی، از مشکل شکل و شمایل رنج میبرد. و بیوکنن از آنانی که لبیرالیسم را قدر مینهند میخواهد که به عوض نفی وجود مشکل، با آن شاخبهشاخ بشوند. برای پذیرش این چالش بیوکنن، نخست باید کاملا فهمش کنیم. برای این کار، اینجا تمهایی را بررسی میکنم که بیوکنن در سه مقالهش حول این موضوع حیاتی مطرح کرده است. این مقالات به ترتیب زمانی چنیناند : «توان بالقوه و محدودیتهای بشریتِ اجتماعاً به سازمانشده»؛ «روح لیبرالیسم کلاسیک»؛ و «هراسان از آزاد بودن». تحلیل اقتصادیای که بنیان هر سه مقاله است، این نکتهی بنیادین بیوکنن است که بازیگران یکسان، تحت قواعد متفاوت، بازیهای متفاوت پدید خواهند آورد. توجه تبیینی بیوکنن بیش از آنکه فینفسه به فرضیات رفتاری بازیگران مورد-آزمایش-قرار-گرفته معطوف باشد، به قواعد بازی و چگونگی به اجرا در آوردنشان متمرکز است.
🖇اما باید همه جای بحث این نکته را به یاد آورد که یک اقتصادِ سیاسیِ ملهم از بیوکنن، در تحلیلهایش همهی بازیگران را به چشم تساویطلب مینگرد، بر تقارن رفتاری در حوزههای مختلف مصر است، و بازیگران انسانیای را که در بافت بازار و در روندهایی حقوقی و سیاسی و اجتماعی مورد مطالعه قرار میگیرند، از مفهوم همهچیزدانی و همهنیکخواهی و همهچیزتوانی بری میداند. این نکات را در رویکرد بیوکنن به اقتصاد سیاسی و فلسفهی اجتماعی باید مسلم انگاشت.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره نهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
👍7❤1
📰در حوزهی علمیهی قم عدهای اساس اخلاق بهعنوان امری مستقل را به رسمیت نمیشناسند و میگویند اخلاق همان مستحبات و مکروهات است. براساس این تئوری در دایرهی شریعت هیچ چیزی برای اخلاق باقی نمیماند. بنابراین باید بساط اخلاق را جمع کنیم، زیرا چیزی برای اخلاق باقی نمیماند. اما به نظر بنده این مطلب صحیح نیست و ما نباید این تفاوت را قائل شویم. معیار ضمانت اجرایی دنیوی تفاوت میان قانون و اخلاق است. یک گزارهی قانونی گزارهای است که ضمانت اجرا دارد. این ضمانت اجرا یا ضمانت اجرایی وضعی مثل صحت و بطلان عقل است یا ضمانت اجرایی کیفری مثل مجازات گذاشتن است. اگر دیدگاه پیشگفته را بپذیریم بساط اخلاق بهکلی جمع میشود و دینی ایجاد میشود که تنها شریعت دارد و اخلاق در آن جایی ندارد. هر دینی که شریعت دارد همهچیز در داخل خورجین شریعت قرار میگیرد و گزارهی اخلاقی در آن جایی ندارد. در این دیدگاه ما به این خاطر نباید دروغ بگوییم که دچار آتش جهنم میشویم نه به این خاطر که دروغگویی کار بدی است...
🔖متن کامل: 2800 کلمه
⏰زمان مطالعه: 14 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 2800 کلمه
⏰زمان مطالعه: 14 دقیقه
🦉@goftemaann
👍10👎3
🖊 پیوند فلسفۀ سیاسی و فلسفۀ حقوق اسپینوزا با مابعدالطبیعه او
📚 انقلابهای اسپینوزا در قانون طبیعی
📥آندره سنتوش کمپوش/ مترجم موسی اکرمی
🖇 به نظر میرسید که اسپینوزاپژوهی طی سدهها کمابیش منحصراً حول جستارهای مابعدالطبیعی دور میزده است. در این چند دهۀ گذشته – عمدتاً با مطالعات نو-مارکسیستی فرانسوی در دهۀ 1960 - این وضع تغییر کرد تا آنجا که فلسفۀ سیاسی اصیلی بازشناسی شده است که ریشهئی ژرف در هستیشناسی اسپینوزا دارد. با این همه، تا به امروز، بهندرت مطالعاتی وجود داشته اند که بر محوری متمرکز باشند که این دو بُعد دستگاه [فلسفی اسپینوزا] حول آن بررسی شوند – محوری که میتوان آن را در فرمول «قانون یا قدرت» بیان کرد که خود در آغاز چونان شعاری برای روایتی کاملاً جدید از قانون طبیعی مدرن بود. نخستین وظیفۀ این کتاب شرح برداشت اسپینوزا از قانون طبیعی در پیوند با این محور است.
🖇 این نکته کتاب را به نوشتهئی در بارۀ نظریۀ قانون طبیعی اسپینوزا، و در نتیجه، احتمالاً نخستین کتاب مختص به «فلسفۀ حقوق» از دیدگاهی تبدیل میکند که او مابعدالطبیعه و سیاست را با هم پیوند میدهد. به همین دلیل است که [این فلسفۀ حقوق] باید در سرشت خود میانرشتهیی باشد، به گونهئی که از مقدمات مابعدالطبیعی بنیادین به اهداف سیاسی خاص برسد و به بازسازی مفاهیمی بپردازد که معمولاً با سنّت قانون قانونی مدرن (مانند فرد، حق، قانون طبیعت، دولت، قرارداد اجتماعی، آزادی و غیره) همراهاند. اینها با هم، گسترۀ انقلابهای اسپینوزا در قانون طبیعی را نمایش میدهند.
🖇 پرسش اساسی این کتاب این است: پیوندهائی که اسپینوزا میان قانون و مابعدالطبیعه پدید آورد در ایجاد یک نظریۀ قانون طبیعی چه نقشی دارند که نه تنها به نظر میرسد هیچ ارتباطی با دیدگاه سنّتی در بارۀ بایستههای اخلاقی عدالت ندارند، بلکه روایت رادیکال جدیدی از اخلاق، سیاست و قانون را ایجاب میکنند؟ این خود پیامدهای احتمالاً درخوری را برای اندیشه تفکر معاصر ما دارد. جستجو برای پاسخهائی به این پرسش باید با پیروی از روش فلسفهورزی خود اسپینوزا با بهره گیری از تعاریف صریح او از قانون طبیعی آغاز شود. در این تعاریف، قانون همیشه چونان فرایند فراورانۀ [productive Processes] طبیعت از طریق فردیت نشان داده میشود، و بر این پایه است که پروژۀ کنونی، معطوف به ابعاد قانونی و سیاسی فلسفۀ اسپینوزا چونان نوعی «هستیشناسی قانون»، تکوین مییابد.
🖇 این بررسی در ادامۀ خود نمایانگر کوششی برای نشان دادن این نکته خواهد بود که برداشت اسپینوزا از قانون طبیعی با پروژهئی از علیت تداومیابنده یکی است، و این که یکی از حقوق طبیعی فردی همانا فرآیند ساختن خویشتن است. انقلاب بزرگ اسپینوزا در قانون طبیعی فرد را به یک فرآیند پیشروندۀ فردیتیابی تبدیل خواهد کرد. این در نهایت متضمن برداشت جدیدی از دموکراسی است - نه برداشتی که نهادهای سیاسی را نفی کند، بلکه برداشتی که تنها تا آنجا معتبر است که یک پروژۀ جهانشمول برای هر فرد انسانی خواهد بود که به گونهئی بالفعل حق طبیعی خود را فزونی بخشد. عدالت قطعاً یکی از نامهای ممکنی است که میتوان بر این برترین تجلیات فردیت در قانون طبیعی نهاد. ولی این تنها نام ممکن نیست. در واقع، روایت رادیکال اسپینوزا از قانون طبیعی از درون چارچوب مفهومیئی سرچشمه میگیرد که از پیش استقرار دارد. در این جا است که او خود را به صورت یک متفکر انقلابی نشان میدهد.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره نهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚 انقلابهای اسپینوزا در قانون طبیعی
📥آندره سنتوش کمپوش/ مترجم موسی اکرمی
🖇 به نظر میرسید که اسپینوزاپژوهی طی سدهها کمابیش منحصراً حول جستارهای مابعدالطبیعی دور میزده است. در این چند دهۀ گذشته – عمدتاً با مطالعات نو-مارکسیستی فرانسوی در دهۀ 1960 - این وضع تغییر کرد تا آنجا که فلسفۀ سیاسی اصیلی بازشناسی شده است که ریشهئی ژرف در هستیشناسی اسپینوزا دارد. با این همه، تا به امروز، بهندرت مطالعاتی وجود داشته اند که بر محوری متمرکز باشند که این دو بُعد دستگاه [فلسفی اسپینوزا] حول آن بررسی شوند – محوری که میتوان آن را در فرمول «قانون یا قدرت» بیان کرد که خود در آغاز چونان شعاری برای روایتی کاملاً جدید از قانون طبیعی مدرن بود. نخستین وظیفۀ این کتاب شرح برداشت اسپینوزا از قانون طبیعی در پیوند با این محور است.
🖇 این نکته کتاب را به نوشتهئی در بارۀ نظریۀ قانون طبیعی اسپینوزا، و در نتیجه، احتمالاً نخستین کتاب مختص به «فلسفۀ حقوق» از دیدگاهی تبدیل میکند که او مابعدالطبیعه و سیاست را با هم پیوند میدهد. به همین دلیل است که [این فلسفۀ حقوق] باید در سرشت خود میانرشتهیی باشد، به گونهئی که از مقدمات مابعدالطبیعی بنیادین به اهداف سیاسی خاص برسد و به بازسازی مفاهیمی بپردازد که معمولاً با سنّت قانون قانونی مدرن (مانند فرد، حق، قانون طبیعت، دولت، قرارداد اجتماعی، آزادی و غیره) همراهاند. اینها با هم، گسترۀ انقلابهای اسپینوزا در قانون طبیعی را نمایش میدهند.
🖇 پرسش اساسی این کتاب این است: پیوندهائی که اسپینوزا میان قانون و مابعدالطبیعه پدید آورد در ایجاد یک نظریۀ قانون طبیعی چه نقشی دارند که نه تنها به نظر میرسد هیچ ارتباطی با دیدگاه سنّتی در بارۀ بایستههای اخلاقی عدالت ندارند، بلکه روایت رادیکال جدیدی از اخلاق، سیاست و قانون را ایجاب میکنند؟ این خود پیامدهای احتمالاً درخوری را برای اندیشه تفکر معاصر ما دارد. جستجو برای پاسخهائی به این پرسش باید با پیروی از روش فلسفهورزی خود اسپینوزا با بهره گیری از تعاریف صریح او از قانون طبیعی آغاز شود. در این تعاریف، قانون همیشه چونان فرایند فراورانۀ [productive Processes] طبیعت از طریق فردیت نشان داده میشود، و بر این پایه است که پروژۀ کنونی، معطوف به ابعاد قانونی و سیاسی فلسفۀ اسپینوزا چونان نوعی «هستیشناسی قانون»، تکوین مییابد.
🖇 این بررسی در ادامۀ خود نمایانگر کوششی برای نشان دادن این نکته خواهد بود که برداشت اسپینوزا از قانون طبیعی با پروژهئی از علیت تداومیابنده یکی است، و این که یکی از حقوق طبیعی فردی همانا فرآیند ساختن خویشتن است. انقلاب بزرگ اسپینوزا در قانون طبیعی فرد را به یک فرآیند پیشروندۀ فردیتیابی تبدیل خواهد کرد. این در نهایت متضمن برداشت جدیدی از دموکراسی است - نه برداشتی که نهادهای سیاسی را نفی کند، بلکه برداشتی که تنها تا آنجا معتبر است که یک پروژۀ جهانشمول برای هر فرد انسانی خواهد بود که به گونهئی بالفعل حق طبیعی خود را فزونی بخشد. عدالت قطعاً یکی از نامهای ممکنی است که میتوان بر این برترین تجلیات فردیت در قانون طبیعی نهاد. ولی این تنها نام ممکن نیست. در واقع، روایت رادیکال اسپینوزا از قانون طبیعی از درون چارچوب مفهومیئی سرچشمه میگیرد که از پیش استقرار دارد. در این جا است که او خود را به صورت یک متفکر انقلابی نشان میدهد.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره نهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
👌3👍2
📰تجربهی حضور من در بُخارا نخستین تجربهی حضور در این شهر پر راز و رمز بود و قابل قیاس با هیچ شهر دیگری نبود. ما ایرانیان در بخارا احساس غربت نمیکنیم، گویی در یکی از شهرهای ایران قدم میزنیم؛ فضای آن خیلی متفاوت از بسیاری از دیگر شهرهای کشورهای اطراف ماست. کسی که در «بخارای شریف» در مدرسهی نادر دیوان بیگی که بخشی از مجموعهی لب حوض است، بنای باشکوه ورودی مدرسه را که در شباهت به بنای مساجد ایرانی کم ندارد ببیند و در آن ترکیب آیات قرآن، تصویر سیمرغ و خورشیدی بر بالای سر سیمرغ را ببیند، ممکن نیست که معنای این معماری رمزآلود را در جایی غیر از حکایتهای رمزی ایرانی جستوجو کند. گویی آن خورشید ایرانی، آتشی است که تمام بخارا را چون روز روشن کرده است و بنای مدرسه به درخت طوبایی بدل شده است که در میانهی کوه قاف است و سیمرغ بر آن نشسته است. معماری نخستین چیزی است که یک ایرانی را در بخارا میتواند به خود جذب کند. ساختمانها بیجهت اوج نگرفتهاند و از همین روی افق دید آدم بلند خواهد شد...
🔖متن کامل: 1600 کلمه
⏰زمان مطالعه: 8 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 1600 کلمه
⏰زمان مطالعه: 8 دقیقه
🦉@goftemaann
👌4
🖊 نقد و بررسی ترجمه کتاب دین، قانون و پیدایش فکر مشروطه
📚 سابقه فکر مشروطه خواهی
📥 سیدناصر سلطانی
🖇روزی که در نوروز سال 93 با حسین بادامچی از کاخ گلستان بازدید می کردیم خبر داد که در کار ترجمه کتاب برایان تیرنی است. از شنیدن این خبر خوشحال شدم؛ چرا که پیش تر در تابستان سال 1384 در دیدار با سیدجواد طباطبایی در تهران و وقتی با او درباره رساله دکتری گفتگو می کردم، نسخه ای از ترجمه فرانسه این کتاب را پیش رویم گذاشت و درباره اهمیت آن و پی گرفتن چنین تحقیقاتی سخن گفت. با شنیدن خبر ترجمه این کتاب و سابقه¬ای که از آن داشتم خشنود شدم. در همان هنگام هم که به تدریج فصل هایی از ترجمه آماده می شد، حسین بادامچی آن صفحات را، به لطف، برای من هم می فرستاد تا اگر نکته ای به نظرم می رسد یادآوری کنم.
🖇در همان زمان به فراخور نکاتی نوشتم. اما با این همه، به خاطر اهمیتی که این کتاب دارد و حتی علاقه ای که به ترجمه و ترویج چنین مطالبی دارم، علاقمند بودم تا مستقلاً نقد و بررسی در معرفی این کتاب بنویسم و نکاتی را برای بهتر شدن ترجمه و به رسم سپاسگزاری و نظارت علمی، که وظیفه دانشگاه است، تقدیم کنم. مدت ها مترصد چنین فرصتی بودم.
🖇یکی از وجوه اهمیت ترجمه چنین اثری یادآوری ریشه ها و «مبادی تاریخیه سابقه» اندیشه مشروطه خواهی در منابع حقوقی و فقهی است که «تدریجاً فراموش شد» . منابعی که به دلیل بی توجهی به مطالعات تاریخ حقوق در دانشکده های حقوق مغفول مانده است. مطالعه این کتاب از این جهت می تواند گامی در جهت تدوین مقدمات تاریخ اندیشه مشروطه خواهی در ایران باشد. شاید بتوان برخی از مباحث این کتاب را به برخی از مفاهیم تاریخ اندیشه مشروطه خواهی در ایران تسری داد. مفاهیمی مانند نمایندگی، برابری در مقابل قانون و ... مفاهیمی هستند که پیش از انقلاب مشروطیت در دستگاه مفاهیم فقهی آبدیده شدند.
🖇 طرح مباحث این کتاب می تواند افق های تازه ای درباره تاریخ اندیشه مشروطه خواهی پیش روی ما بگذارد. از این حیث علاقه وافری به بررسی چنین کتاب هایی دارم که جالی آثار مشابهی در تاریخ اندیشه سیاسی و حقوقی ایران خالی است. در بررسی این کتاب ها باید در روش و محتوای آن ها تامل کرد و در نحوه ربط مفاهیم فقه و مفاهیم مشروطه خواهی باید دقت کرد و از این طریق دستمایه ای برای نوشتن مطالب و مقالاتی فراهم کرد.
🖇 اهمیت ترجمه چنین آثاری و توجه نشان دادن به آن این است که مقدمات تدوین تاریخ تحول و پیدایش این نوع مفاهیم را در ایران فراهم می کند؛ کاری که بدون در دست داشتن نمونه هایی از آن و سابقه ای از تلاش های قبلی دشوار است. مطالعه کتاب در ذهن خواننده این فکر را تقویت می کند که با توجه به مطالب کتاب می توان برای مفاهیم و نهادهایی ایران نیز گونه ای چنین تاریخی را تدوین کرد.این کتاب حاوی دقایق و ظرایفی از چنین بحثی در دنیای مسیحیت است که گاهی شباهت های جالبی با چنین مباحثی و درباره حدود اختیارات ولایت فقیه در بحث های حقوق اساسی دارد. بنابراین این کتاب از این جهت می تواند به علاقمندان این بحث برای بحث های تطبیقی و یافتن روش های تدوین تاریخ اندیشه سرنخ هایی بدهد.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره نهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚 سابقه فکر مشروطه خواهی
📥 سیدناصر سلطانی
🖇روزی که در نوروز سال 93 با حسین بادامچی از کاخ گلستان بازدید می کردیم خبر داد که در کار ترجمه کتاب برایان تیرنی است. از شنیدن این خبر خوشحال شدم؛ چرا که پیش تر در تابستان سال 1384 در دیدار با سیدجواد طباطبایی در تهران و وقتی با او درباره رساله دکتری گفتگو می کردم، نسخه ای از ترجمه فرانسه این کتاب را پیش رویم گذاشت و درباره اهمیت آن و پی گرفتن چنین تحقیقاتی سخن گفت. با شنیدن خبر ترجمه این کتاب و سابقه¬ای که از آن داشتم خشنود شدم. در همان هنگام هم که به تدریج فصل هایی از ترجمه آماده می شد، حسین بادامچی آن صفحات را، به لطف، برای من هم می فرستاد تا اگر نکته ای به نظرم می رسد یادآوری کنم.
🖇در همان زمان به فراخور نکاتی نوشتم. اما با این همه، به خاطر اهمیتی که این کتاب دارد و حتی علاقه ای که به ترجمه و ترویج چنین مطالبی دارم، علاقمند بودم تا مستقلاً نقد و بررسی در معرفی این کتاب بنویسم و نکاتی را برای بهتر شدن ترجمه و به رسم سپاسگزاری و نظارت علمی، که وظیفه دانشگاه است، تقدیم کنم. مدت ها مترصد چنین فرصتی بودم.
🖇یکی از وجوه اهمیت ترجمه چنین اثری یادآوری ریشه ها و «مبادی تاریخیه سابقه» اندیشه مشروطه خواهی در منابع حقوقی و فقهی است که «تدریجاً فراموش شد» . منابعی که به دلیل بی توجهی به مطالعات تاریخ حقوق در دانشکده های حقوق مغفول مانده است. مطالعه این کتاب از این جهت می تواند گامی در جهت تدوین مقدمات تاریخ اندیشه مشروطه خواهی در ایران باشد. شاید بتوان برخی از مباحث این کتاب را به برخی از مفاهیم تاریخ اندیشه مشروطه خواهی در ایران تسری داد. مفاهیمی مانند نمایندگی، برابری در مقابل قانون و ... مفاهیمی هستند که پیش از انقلاب مشروطیت در دستگاه مفاهیم فقهی آبدیده شدند.
🖇 طرح مباحث این کتاب می تواند افق های تازه ای درباره تاریخ اندیشه مشروطه خواهی پیش روی ما بگذارد. از این حیث علاقه وافری به بررسی چنین کتاب هایی دارم که جالی آثار مشابهی در تاریخ اندیشه سیاسی و حقوقی ایران خالی است. در بررسی این کتاب ها باید در روش و محتوای آن ها تامل کرد و در نحوه ربط مفاهیم فقه و مفاهیم مشروطه خواهی باید دقت کرد و از این طریق دستمایه ای برای نوشتن مطالب و مقالاتی فراهم کرد.
🖇 اهمیت ترجمه چنین آثاری و توجه نشان دادن به آن این است که مقدمات تدوین تاریخ تحول و پیدایش این نوع مفاهیم را در ایران فراهم می کند؛ کاری که بدون در دست داشتن نمونه هایی از آن و سابقه ای از تلاش های قبلی دشوار است. مطالعه کتاب در ذهن خواننده این فکر را تقویت می کند که با توجه به مطالب کتاب می توان برای مفاهیم و نهادهایی ایران نیز گونه ای چنین تاریخی را تدوین کرد.این کتاب حاوی دقایق و ظرایفی از چنین بحثی در دنیای مسیحیت است که گاهی شباهت های جالبی با چنین مباحثی و درباره حدود اختیارات ولایت فقیه در بحث های حقوق اساسی دارد. بنابراین این کتاب از این جهت می تواند به علاقمندان این بحث برای بحث های تطبیقی و یافتن روش های تدوین تاریخ اندیشه سرنخ هایی بدهد.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره نهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
👎2❤1