📰کوششهای شبستری در زمینه قرآنپژوهی در چشم عالمان سنتی، بیش از آنکه نتیجهگرایانه مورد مناقشه باشد، از منظری معطوف به فرآیند مورد اشکال است. قدمگذاری او در عرصهای که مقدمه آن فهم «دیگرگونه» متن وحیانی است، مورد پذیرش دیدگاههای سنتگرایانه نیست، چه برسد به اینکه او بخواهد بر سر دستاوردهای خود در این میدان با مدعیان محاکا کند. در اینجا پرسش اصیلی پیش میآید که از منظر شبستری آیا فهم قرآن مقدم بر احترام و اطاعت از آن است یا برعکس؟ از کسانی که به احترام و اطلاع در قرآن میاندیشند میتوان به سنتگرایان معتقد به وحدت وجود همچون سیدحسین نصر اشاره کرد. آنان با رد سکولاریسم و دیگر دستاوردهای مدرنیته، معتقدند هر تلاشی برای وارد آوردن سنجههای دوران جدید برای فهم، توضیح یا تبلیغ کتاب آسمانی، نقض غرض است. از دیدگاه آنان کاربست هرمنوتیک فلسفی برای مطالعه قرآن، شکستن سنت تفسیری اسلام است و اگر کسی مدعی شود قرآن نیز همانند هر متن مکتوب دیگر است و میتوان با فن هرمنوتیک با آن روبهرو شد، در واقع حقیقت اسلام را سکولاریزه کرده است...
🔖متن کامل: 3400 کلمه
⏰زمان مطالعه: 17 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 3400 کلمه
⏰زمان مطالعه: 17 دقیقه
🦉@goftemaann
👍6👎1
🖊 به یاد شادروان داریوش شایگان
📚 مواجهه سنت و تجدد
📥 محمدصادق پورابراهیم اهوازی
🖇تحلیل مرحوم «داریوش شایگان» از این وضعیت، در فهمِ نحوه مواجهه ما با مدرنیته می تواند راهگشا باشد. او از معدود روشنفکران ایرانیِ چندبعدی و متضلع است که در حوزه های گوناگون خوانده است و اندوخته: هم هندشناس است و با ادیان و مکاتب فلسفی هند به خوبی آشناست و هم با سنت ایرانی- عرفانی ما آشنایی عمیقی دارد؛ هم درباره هانری کربن و قرائت او از حکمت اسلامی قلم زده؛ هم با مرحوم علامه طباطبایی مأنوس بوده و از او در حوزه فلسفه و عرفان اسلامی کسب فیض کرده؛ هم مدت مدیدی در غرب زیسته و با فلسفه، ادبیات، موسیقی، سینما و روشنفکری غربی از نزدیک آشناست. روند و آیندهای مکرر بین دو سنت ایرانی- اسلامی و غربی به شایگان توانایی و بصیرتی بخشیده تا از منظری به امور و پدیده ها بنگرد و متناظر با تأملات خویش مفاهیمی چند بسازد که کمتر می توان برای آن نظیری یافت.
🖇در واقع، شایگان هم درباره سرنوشت مدرنیته و مدرنیزاسیون در کشورهای غیرغربی اندیشیده و هم در باب چگونگی خروج از وضعیت نابسامان معنوی انسان مدرن امروزی ایده پردازی کرده است. این رفت و آمدهای مکرر در شرق و غرب عالم می تواند دلیل موجهی برای مطالعه تجربه شایگان باشد. براین اساس در این مقاله، با پرهیز از نگاهی ارزشی، داورمآبانه، و جانبدارانه به اندیشه های وی، به تحلیل اندیشه وی از منظر روش «اسپریگنز» خواهیم پرداخت.
🖇برای رسیدن به این مطلوب در مرحله اول، به توضیح روشی که برای بررسی اندیشه ایشان اتخاذ نموده ایم، همت گمارده و بعد از آن با استفاده از این روش و به مدد آثار شایگان، سعی در بیان اندیشه وی خواهیم نمود. روشی که به عنوان ابزار کار در نظر گرفته شده، روش «اسپریگنز» است. در روش مذکور «درک هر فعالیت روشنفکری بدون درک روشنی از مشکلات اساسی ای که نویسنده با آن روبروست امکان پذیر نیست»در این روش «هدف اساسی نظریه پردازان ارائه راه حلی برای مشکلات است» به عبارت دیگر، «نظریه پرداز از بحران های سیاسی که جامعه با آنها درگیر است آغاز می کند. او می کوشد که ابعاد و سرشت بحران های اجتماعی را دریابد و در عین حال به دنبال ارائه شیوه های حساب شده است»
🖇روش اسپریگنز از سه مرحله مشاهده بی نظمی، تشخیص علل، و ارائه راه حل تشکیل شده است. همان طور که اسپریگنز می گوید؛ «هدف نظریات سیاسی نهایتاً فهم و توضیح نظم صحیح در جامعه است. اما این هدف از مشاهده خرابی و بی نظمی آغاز می شود»پس از مشاهده بی نظمی موجود در جامعه، متفکر در واکنش به درهم ریختگی و خطر آن، شروع به نوشتن می¬نماید و در واقع علت یابی نموده و همچون طبیبی در تلاش و تکاپو برای یافتن علت درد و تشخیص درد جامعه بر می آید. در این قسمت نظریه پرداز «باید نقش تحلیل گر را بازی کند» در گام آخر نظریه پرداز با تیزبینی اش در مشاهده بی نظمی و بحران از یک سو و توانایی در یافتن چرایی وقوع بحران فراروی جامعه از سوی دیگر، به ارائه راه حل میپردازد و پیشنهادهای عملی خویش را ارائه میدهد.
🖇شایگان بحران جامعه را در فقدان معنویت در جامعه انسانی و فاصله گرفتن انسان ها از حقیقت و معنویت میبیند. از نظر او نبود معنویت در جامعه، با خود یک سری مشکلات به ارمغان می آورد. اگر بپذیریم که «اوضاع فردی نظریه پرداز، مسائلی را که با آنها مواجه است، برایش روشن و معین می کند»؛ باید به عواملی اشاره کنیم که باعث ایجاد چنین نظری در افق فکری شایگان شده است. برخی از این عوامل عبارتند از: مطالعه و تحقیقات ایشان پیرامون فلسفه هند و پژوهش تطبیقی درباره اسلام و هند، آشنایی و هم صحبتی با علامه طباطبایی و بزرگان مذهبی و معنوی، همنشینی با هانری کربن، زندگی و کسب تجربه در شرق و غرب عالم به مدت طولانی و یافتن معنویت در شرق و حس کردن خلأ آن در غرب، و نشست و برخاست با احمد فردید.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره نهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚 مواجهه سنت و تجدد
📥 محمدصادق پورابراهیم اهوازی
🖇تحلیل مرحوم «داریوش شایگان» از این وضعیت، در فهمِ نحوه مواجهه ما با مدرنیته می تواند راهگشا باشد. او از معدود روشنفکران ایرانیِ چندبعدی و متضلع است که در حوزه های گوناگون خوانده است و اندوخته: هم هندشناس است و با ادیان و مکاتب فلسفی هند به خوبی آشناست و هم با سنت ایرانی- عرفانی ما آشنایی عمیقی دارد؛ هم درباره هانری کربن و قرائت او از حکمت اسلامی قلم زده؛ هم با مرحوم علامه طباطبایی مأنوس بوده و از او در حوزه فلسفه و عرفان اسلامی کسب فیض کرده؛ هم مدت مدیدی در غرب زیسته و با فلسفه، ادبیات، موسیقی، سینما و روشنفکری غربی از نزدیک آشناست. روند و آیندهای مکرر بین دو سنت ایرانی- اسلامی و غربی به شایگان توانایی و بصیرتی بخشیده تا از منظری به امور و پدیده ها بنگرد و متناظر با تأملات خویش مفاهیمی چند بسازد که کمتر می توان برای آن نظیری یافت.
🖇در واقع، شایگان هم درباره سرنوشت مدرنیته و مدرنیزاسیون در کشورهای غیرغربی اندیشیده و هم در باب چگونگی خروج از وضعیت نابسامان معنوی انسان مدرن امروزی ایده پردازی کرده است. این رفت و آمدهای مکرر در شرق و غرب عالم می تواند دلیل موجهی برای مطالعه تجربه شایگان باشد. براین اساس در این مقاله، با پرهیز از نگاهی ارزشی، داورمآبانه، و جانبدارانه به اندیشه های وی، به تحلیل اندیشه وی از منظر روش «اسپریگنز» خواهیم پرداخت.
🖇برای رسیدن به این مطلوب در مرحله اول، به توضیح روشی که برای بررسی اندیشه ایشان اتخاذ نموده ایم، همت گمارده و بعد از آن با استفاده از این روش و به مدد آثار شایگان، سعی در بیان اندیشه وی خواهیم نمود. روشی که به عنوان ابزار کار در نظر گرفته شده، روش «اسپریگنز» است. در روش مذکور «درک هر فعالیت روشنفکری بدون درک روشنی از مشکلات اساسی ای که نویسنده با آن روبروست امکان پذیر نیست»در این روش «هدف اساسی نظریه پردازان ارائه راه حلی برای مشکلات است» به عبارت دیگر، «نظریه پرداز از بحران های سیاسی که جامعه با آنها درگیر است آغاز می کند. او می کوشد که ابعاد و سرشت بحران های اجتماعی را دریابد و در عین حال به دنبال ارائه شیوه های حساب شده است»
🖇روش اسپریگنز از سه مرحله مشاهده بی نظمی، تشخیص علل، و ارائه راه حل تشکیل شده است. همان طور که اسپریگنز می گوید؛ «هدف نظریات سیاسی نهایتاً فهم و توضیح نظم صحیح در جامعه است. اما این هدف از مشاهده خرابی و بی نظمی آغاز می شود»پس از مشاهده بی نظمی موجود در جامعه، متفکر در واکنش به درهم ریختگی و خطر آن، شروع به نوشتن می¬نماید و در واقع علت یابی نموده و همچون طبیبی در تلاش و تکاپو برای یافتن علت درد و تشخیص درد جامعه بر می آید. در این قسمت نظریه پرداز «باید نقش تحلیل گر را بازی کند» در گام آخر نظریه پرداز با تیزبینی اش در مشاهده بی نظمی و بحران از یک سو و توانایی در یافتن چرایی وقوع بحران فراروی جامعه از سوی دیگر، به ارائه راه حل میپردازد و پیشنهادهای عملی خویش را ارائه میدهد.
🖇شایگان بحران جامعه را در فقدان معنویت در جامعه انسانی و فاصله گرفتن انسان ها از حقیقت و معنویت میبیند. از نظر او نبود معنویت در جامعه، با خود یک سری مشکلات به ارمغان می آورد. اگر بپذیریم که «اوضاع فردی نظریه پرداز، مسائلی را که با آنها مواجه است، برایش روشن و معین می کند»؛ باید به عواملی اشاره کنیم که باعث ایجاد چنین نظری در افق فکری شایگان شده است. برخی از این عوامل عبارتند از: مطالعه و تحقیقات ایشان پیرامون فلسفه هند و پژوهش تطبیقی درباره اسلام و هند، آشنایی و هم صحبتی با علامه طباطبایی و بزرگان مذهبی و معنوی، همنشینی با هانری کربن، زندگی و کسب تجربه در شرق و غرب عالم به مدت طولانی و یافتن معنویت در شرق و حس کردن خلأ آن در غرب، و نشست و برخاست با احمد فردید.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره نهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
👍4👎2
📰کسی که که حکم «سطحینگری» دیگری را صادر کند، معنایش این است که خود را «ژرفنگر» میداند. از دیدگاه منتقد هر آنکس که نظر طباطبایی را پذیرفته یا به زعم او آن را فهمیده، «اهلِ اندیشه» است یا به «جامعه دانشگاهی» تعلق دارد، اما دیگران که از نظریات طباطبایی انتقاد میکنند، ناشی از «خوانشهای نادرست» و «بدفهمی» است. این نوع برخورد با منتقدِ یک اندیشه یا نظریه نشاندهندهی برخوردی ایدئولوژیک نسبت به اندیشهی دیگری است. «ایدئولوژی در وابستگی فرد به یک گروه در سیستمی از ایدهی مشترک، بنیادِ اندیشگیِ مشترک و ارزشگذاریهای مشترک تعریف میشود». یعنی ایدئولوژی سیستمی بسته است که در «وابستگی» و «اشتراک» یا همسانی در اندیشه، پندار یا ایدهی معینی معنا مییابد که به باور یا ایمان میرسد و بالقوه جزمگراست. برای همین است که تحمل کوچکترین نقد، دشوار یا ناممکن میشود و هر فردی که جرئت کند از آن ایده انتقاد کند، میکوشند او را به تیر اتهام از پای درآورند. بنابراین در این راستا باید اصطلاح «ایدئولوژی ایرانشهری» یا اسطورهی ایرانشهری را به کار برد..
🔖متن کامل: 4200 کلمه
⏰زمان مطالعه: 21 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 4200 کلمه
⏰زمان مطالعه: 21 دقیقه
🦉@goftemaann
👍8👎5👏1
🖊 همه مخالفان حکومت قانون در ایران
📚 دشمنان سپهسالار
📥 رضا یعقوبی
🖇 میرزاحسین خان سپهسالار یکی از ایران دوست ترین سیاست مردان عصر ناصرالدین شاه بود که در بیش از سی سال فعالیت سیاسی، همواره دغدغۀ اعتلاء ایران و ایرانیان را داشت. از آنجا که به مدد تحصیل در فرانسه و خدمت سیاسی در هند و تفلیس واستانبول به وجوهی از تجدد آشنا بود و دوستان و مشاورانی چون مستشارالدوله داشت که به ضرورت حکومت قانون اعتقاد تام داشته و درصدد بودند با تذکر لزوم ایجاد تحول در سنّت، از مکان فعلیِ سنّت که در نظر ایشان، بستر تضییع حقوق مردم در داخل و عقب ماندگی ایران از کاروان تجدد، در خارج بود، فاصله گرفته و با تدارک مبانی و بنیان های نوین، «اساسی» را تاسیس نمایند که در چهارچوب آن «اساس جدید»، هم مبانی و عواملِ تضییع حقوق مردم مرتفع و خودِ «اساسِ جدید»، تامین و تضمین کنندۀ حقوق مردم باشد و از طرفی امکان ترقی کشور در سطح بین الملل مهیا شده و ارتقاء یابد.
🖇 سپهسالار در دوره ای که به عنوان شارژدافر و سفیرکبیر ایران در اسلامبول بود، با ارسال نامه هایی، به این وجوه جدید تجدد، که باعث ترقی عثمانی و دیگر دولت ها شده بود، اشاره نموده و به قرینۀ مقالیه، ضرورت ایجاد تحول در ایران را متذکر می گردید. به عنوان نمونه در نامۀ مورخ 14 ذیقعدۀ 1286 که از اسلامبول به ایران ارسال نموده متذکر شده است که:« تا کی ما باید تماشاچی و ناقل ترقیات دیگران بوده... سایرین روز به روز ترقی می نمایند، و ما در حالت حالیۀ خود باقی می مانیم... در چنین اوقات باید تدارک آتیه را دید و ترقیات لازمه که دیگران به شعبه های امور خود داخل کرده اند ـ از قوه به فعل آورد و خود را فریب نداد... اگر هریک از ما به قدر حصۀ خودمان معنی وطن داری را فهمیده بودیم و ادای تکلیف از خود نموده بودیم ـ حالا وضع دولت و ملت ما رنگ دیگری داشت.» و در ادامه نوشته است که «چقدر خون دل خورده » که سایرین «روز به روز ترقی می نمایند و ما در حالت حالیه خود باقی می مانیم.»
🖇 سپهسالار پس از سِمت وزارت و صدارت یافتن درصدد اجرایی کردن آن نیات برآمد. راهکار وی برای اجرایی نمودن این دو هدف، در چارچوب دو مفهوم قابل تعریف است؛ مفهومِ «تاسیس» و مفهومِ «انتقال». ابزارهای عینیت بخشیدن به این دو مفهوم، ایجاد «اساس»ها و «نهاد»های جدید مثل عدلیۀ منتظم، مجلس تنظیمات حسنه و مجلس دارالشوری کبری به عنوان سخت افزار و صورت بیرونیِ مفهومی «تاسیس» و تاکید بر مفهومِ «انتقال» بود؛ انتقال از مفهوم «سلطنت مستقل»، به عنوان مفهومی که بستر و ظرفیت تبدیل ایران به یک دولت طراز بالا را ندارد، به مفهوم «سلطنت منتظم»؛ مفهومی که «امکان» تبدیل حالت حالیۀ ایران را از یک دولت مستبد به یک دولت مشروطه دارا می باشد و نرم افزار اجرایی نمودنِ این طرح مهم، مفهوم «قانون» بود؛ مفهومی که می بایست با «گذار» و «انتقال» از «حوزۀ ارادۀ فردی» به «حوزۀ ارادۀ عمومی» به نهادها و «اساس»های تازه تاسیس، قدرت «امر» و «نهی» و «نظارت» و «توبیخ» می داد. عناصر سازمان فکری سپهسالار متشکل از مفردات ذیل بود:
🖇 «اصلاح طرز حکومت» ، «تاسیس دولت منتظم» برپایۀ «قوانین موضوعۀ جدید»، «وضع قوانین ممدوحۀ دول متمدنه» و « موافق رسوم و قوانین معمولۀ بین الدول و مناسب وضع و حالت این مملکت» و الغای ادارات قدیمه و تشکیل وضع جدیده». تمام این مفردات در نامه های سپهسالار قید شده و تشریح و ابهام زدایی شده است. اجرایی نمودن این نیات هنر بزرگی بود و این هنر بزرگ سپهسالار همان قدر که برای «ایران» لابُّد و برای «رعایایِ ایران» سودمند بود، با تحدید و تهدید حوزۀ قدرت و منافعِ نامشروع و غیر موجه «مشتی قجری پوسیده» و «منفعت جویان درباری» و «علمای متعصب» اسباب تولید «مقاومت» ، «معاندت» و دشمنی گردید که به نظر می رسد، با توجه به اهمیت سازمان فکری سپهسالار به عنوان سردمدار درک ضرورت استقرار حکومت قانون، این سه گروه را می توان به عنوان «دشمنان سپهسالار» و به تعبیر دیگر، «مخالفان حکومت قانون» معرفی نمود که ما ذیلاً در سه گروه: 1- شاهزادگان 2- رجال درباری و 3- روحانیان به شناسایی این سه طیف می پردازیم.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره نهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚 دشمنان سپهسالار
📥 رضا یعقوبی
🖇 میرزاحسین خان سپهسالار یکی از ایران دوست ترین سیاست مردان عصر ناصرالدین شاه بود که در بیش از سی سال فعالیت سیاسی، همواره دغدغۀ اعتلاء ایران و ایرانیان را داشت. از آنجا که به مدد تحصیل در فرانسه و خدمت سیاسی در هند و تفلیس واستانبول به وجوهی از تجدد آشنا بود و دوستان و مشاورانی چون مستشارالدوله داشت که به ضرورت حکومت قانون اعتقاد تام داشته و درصدد بودند با تذکر لزوم ایجاد تحول در سنّت، از مکان فعلیِ سنّت که در نظر ایشان، بستر تضییع حقوق مردم در داخل و عقب ماندگی ایران از کاروان تجدد، در خارج بود، فاصله گرفته و با تدارک مبانی و بنیان های نوین، «اساسی» را تاسیس نمایند که در چهارچوب آن «اساس جدید»، هم مبانی و عواملِ تضییع حقوق مردم مرتفع و خودِ «اساسِ جدید»، تامین و تضمین کنندۀ حقوق مردم باشد و از طرفی امکان ترقی کشور در سطح بین الملل مهیا شده و ارتقاء یابد.
🖇 سپهسالار در دوره ای که به عنوان شارژدافر و سفیرکبیر ایران در اسلامبول بود، با ارسال نامه هایی، به این وجوه جدید تجدد، که باعث ترقی عثمانی و دیگر دولت ها شده بود، اشاره نموده و به قرینۀ مقالیه، ضرورت ایجاد تحول در ایران را متذکر می گردید. به عنوان نمونه در نامۀ مورخ 14 ذیقعدۀ 1286 که از اسلامبول به ایران ارسال نموده متذکر شده است که:« تا کی ما باید تماشاچی و ناقل ترقیات دیگران بوده... سایرین روز به روز ترقی می نمایند، و ما در حالت حالیۀ خود باقی می مانیم... در چنین اوقات باید تدارک آتیه را دید و ترقیات لازمه که دیگران به شعبه های امور خود داخل کرده اند ـ از قوه به فعل آورد و خود را فریب نداد... اگر هریک از ما به قدر حصۀ خودمان معنی وطن داری را فهمیده بودیم و ادای تکلیف از خود نموده بودیم ـ حالا وضع دولت و ملت ما رنگ دیگری داشت.» و در ادامه نوشته است که «چقدر خون دل خورده » که سایرین «روز به روز ترقی می نمایند و ما در حالت حالیه خود باقی می مانیم.»
🖇 سپهسالار پس از سِمت وزارت و صدارت یافتن درصدد اجرایی کردن آن نیات برآمد. راهکار وی برای اجرایی نمودن این دو هدف، در چارچوب دو مفهوم قابل تعریف است؛ مفهومِ «تاسیس» و مفهومِ «انتقال». ابزارهای عینیت بخشیدن به این دو مفهوم، ایجاد «اساس»ها و «نهاد»های جدید مثل عدلیۀ منتظم، مجلس تنظیمات حسنه و مجلس دارالشوری کبری به عنوان سخت افزار و صورت بیرونیِ مفهومی «تاسیس» و تاکید بر مفهومِ «انتقال» بود؛ انتقال از مفهوم «سلطنت مستقل»، به عنوان مفهومی که بستر و ظرفیت تبدیل ایران به یک دولت طراز بالا را ندارد، به مفهوم «سلطنت منتظم»؛ مفهومی که «امکان» تبدیل حالت حالیۀ ایران را از یک دولت مستبد به یک دولت مشروطه دارا می باشد و نرم افزار اجرایی نمودنِ این طرح مهم، مفهوم «قانون» بود؛ مفهومی که می بایست با «گذار» و «انتقال» از «حوزۀ ارادۀ فردی» به «حوزۀ ارادۀ عمومی» به نهادها و «اساس»های تازه تاسیس، قدرت «امر» و «نهی» و «نظارت» و «توبیخ» می داد. عناصر سازمان فکری سپهسالار متشکل از مفردات ذیل بود:
🖇 «اصلاح طرز حکومت» ، «تاسیس دولت منتظم» برپایۀ «قوانین موضوعۀ جدید»، «وضع قوانین ممدوحۀ دول متمدنه» و « موافق رسوم و قوانین معمولۀ بین الدول و مناسب وضع و حالت این مملکت» و الغای ادارات قدیمه و تشکیل وضع جدیده». تمام این مفردات در نامه های سپهسالار قید شده و تشریح و ابهام زدایی شده است. اجرایی نمودن این نیات هنر بزرگی بود و این هنر بزرگ سپهسالار همان قدر که برای «ایران» لابُّد و برای «رعایایِ ایران» سودمند بود، با تحدید و تهدید حوزۀ قدرت و منافعِ نامشروع و غیر موجه «مشتی قجری پوسیده» و «منفعت جویان درباری» و «علمای متعصب» اسباب تولید «مقاومت» ، «معاندت» و دشمنی گردید که به نظر می رسد، با توجه به اهمیت سازمان فکری سپهسالار به عنوان سردمدار درک ضرورت استقرار حکومت قانون، این سه گروه را می توان به عنوان «دشمنان سپهسالار» و به تعبیر دیگر، «مخالفان حکومت قانون» معرفی نمود که ما ذیلاً در سه گروه: 1- شاهزادگان 2- رجال درباری و 3- روحانیان به شناسایی این سه طیف می پردازیم.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره نهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
👍12❤2👎2
📰اگر بخواهم تصویر ذهنی را که از ایشان دارم به تصویر بکشم اینگونه فردی بود: به اخلاق کانتی بسیار پایبند بود، دروغ و غیبت کسی را نمیکرد، سعی داشت دربارهی دیگری داوری نکند، و با یک لیوان شیر و یک تخممرغ یا سیب روز را به پایان میرساند. در ادای صحیح حروف به هر زبانی حساس بود و به قرائت نماز دیگران هر چند خود اهل نماز نبود، اشکال میگرفت. میگفت باید حروف درست ادا شود. همسر اختیار نکرده بود و بسیار عفیف زندگی میکرد. هیچ کلام غیراخلاقی از او نشنیدم. مناعت طبع عجیبی داشت و با اینکه با فقر میزیست جایزهی چهرهی ماندگار و کاندیدا شدنش را نپذیرفت. استاد دانشگاه شدن را اتلاف عمر میدانست و در یک کلام انسانی اصیل بود. قدسی بودن حجاب برایش مهم بود. یک بار میگفت حجاب در مسیحیت پررنگتر از اسلام است و راهبهها سرهای خود را میتراشند. میگفت شماها با اجبار حجاب قدسی بودن آن را از آن گرفتید. با اینکه اوایل دههی هشتاد بود و حجاب به وضعیت امروز نرسیده بود....
🔖متن کامل: 1200 کلمه
⏰زمان مطالعه: 6 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 1200 کلمه
⏰زمان مطالعه: 6 دقیقه
🦉@goftemaann
❤9👎3👍2
🖊 درنگی در گرامیداشت هزارمین سالروز خواجه نظام الملک
📚 سیاستنامه و اندیشه سیاسی ایرانشهری
📥 روح اله اسلامی
🖇 گمان کنید دانشگاهی جهانی در رشته علوم سیاسی شکل گرفته است و هر کشور باید رساله ای از فرهنگ خویش جهت ارائه به مخاطبان معرفی نماید. از ایتالیا شهریار ماکیاول، از آلمان رساله صلح دموکراتیک کانت، از انگلستان لویاتان هابز، از فرانسه روح القوانین منتسکیو و خلاصه هر کشور رساله ای معروف ملی در سطح جهانی ارائه می دهد. بدون شک نماینده ایران رساله ای به زبان فارسی در سنت واقع گرایی، محافظه کاری و مبتنی بر تجربیات اندرزنامه ای که تداوم حکومت مندی ایرانشهری است و اغلب فرمول های سیاست در آن رعایت شده است رساله سیرالملوک خواجه نظام الملک طوسی است. این رساله خاص ایران است و در آن شکل و محتوای ادب خسروانی قابل ردیابی است.
🖇 امسال هزارمین سال تولد خواجه نظام الملک طوسی سیاست مدار، اندرزنامه نویس و ادیب ایران است و در ادامه سعی می کنم با ارجاعات فراوان و تعمدی از گزاره های باشکوه سیرالملوک، به سبک حکومت مندی ایرانشهری او گوش فرا دهیم و از او واژگان، مفاهیم، شیوه ها و تکنیک های ایرانی آموزش یابیم. هر زمان جملات این پژوهش را مرور می کنید مدام در ذهن خود یادآوری کنید و با افتخار بگویید که می توانید فارسی هزار سال پیش را با دایره واژگان مدنی خواجه نظام الملک طوسی بخوانید و بفهمید و به کار گیرید
🖇 نظام الملک می نویسد: "و هیچ پادشاهی و خداوند فرمانی را از داشتن و دانستن این کتاب چاره نیست خاصه در این روزگار که هر چند بیشتر خوانند ایشان را در کارهای دینی بیداری بیشتری افزایند و در احوال دوست و دشمن دیدارشان بهتر درافتد و روش کارها و راه تدبیرهای صواب بر ایشان گشاده شود و ترتیب و قاعده درگاه و بارگاه و دیوان مجلس و میدان و اموال و معاملات و احوال لشکر و رعیت برایشان روشن شود و هیچ چیز در همه مملکت از دور و نزدیک و از بسیار و اندک پوشیده نماند"
🖇واقع گرایی موجود در اندرزنامه های ایرانی باعث شده است که آنچه واقعیت مملکت داری است بیان گردد و تا حد ممکن تخیلات و توهمات و شعارها کنار نهاده شود. در هر جا که جماعت سیاسی وجود دارد آزادی و برابری همه مردم امکان پذیر نیست و نابرابری و سلسله مراتب اجتماعی و وجود دو طبقه حکومت گر و حکومت شونده واقعیت است. بنابراین همیشه نخبگان حکومت می کنند و حکومت گران برای رسیدن به قدرت از ابزارهای مذهبی، مشروعیت مردمی، اجماع اشراف، رسانه ها و تبلیغات، زور و قدرت و شانس بهره می گیرند. در اندیشه های ایرانشهری نخبه ای که بر همه شاهان محلی غلبه پیدا می کرد و با کاردانی می توانست حکومت متمرکزی شکل دهد به عنوان نشانه خداوند و تایید شده ایزد تعالی نام نهی می گردید.
🖇نظام الملک می نویسد: "ایزد تعالی در هر عصری و روزگاری یکی را از میان خلق برگزیند و او را بهنرهای پادشاهانه و ستوده آراسته گرداند و مصالح جهان و آرام بندگان را بدو باز بندد و در فساد و آشوب و فتنه را بدو بسته گرداند و هیبت و حشمت اندر دل ها و چشم خلایق بگستراند تا مردم اندر عدل او روزگار می گذارند و آمن همی باشند و بقای دولت همی خواهند"
🖇 اگر شاهنشاه عادل باشد همه او را دعا کنند و ایزد یاریش دهد تا تداوم حکمرانی داشته باشد به نحوی که حکومت مندی ایرانشهری شاخص های عینی دارد. یعنی در صورت که به مردم نان دهی کند و دست ها از عدالت او برای دوام مملکت داری بر آسمان باشد تداوم حکمرانی دارد. این اصل عرفی آنقدر اهمیت دارد که در اندیشه سیاسی ایران کارکرد و برقرای کارویژه های حکومت داری از ایمان و اعتقاد مذهبی نیز بالاتر است. به یک معنا مهم نیست حکمران چه اعتقادی دارد بلکه چگونگی و برجام حکومت او اهمیت دارد. موسی نابودی فرعون طاغوتی را از خداوند خواست و هر چه دعا می کرد حاصلی نمی امد. خداوند به او خطاب کرد هزاران نفری که سر سفره او نشسته اند و نظام مملکت داری که به کارکردهای او وابسته است در صورت نابودی چه می شود؟
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره نهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚 سیاستنامه و اندیشه سیاسی ایرانشهری
📥 روح اله اسلامی
🖇 گمان کنید دانشگاهی جهانی در رشته علوم سیاسی شکل گرفته است و هر کشور باید رساله ای از فرهنگ خویش جهت ارائه به مخاطبان معرفی نماید. از ایتالیا شهریار ماکیاول، از آلمان رساله صلح دموکراتیک کانت، از انگلستان لویاتان هابز، از فرانسه روح القوانین منتسکیو و خلاصه هر کشور رساله ای معروف ملی در سطح جهانی ارائه می دهد. بدون شک نماینده ایران رساله ای به زبان فارسی در سنت واقع گرایی، محافظه کاری و مبتنی بر تجربیات اندرزنامه ای که تداوم حکومت مندی ایرانشهری است و اغلب فرمول های سیاست در آن رعایت شده است رساله سیرالملوک خواجه نظام الملک طوسی است. این رساله خاص ایران است و در آن شکل و محتوای ادب خسروانی قابل ردیابی است.
🖇 امسال هزارمین سال تولد خواجه نظام الملک طوسی سیاست مدار، اندرزنامه نویس و ادیب ایران است و در ادامه سعی می کنم با ارجاعات فراوان و تعمدی از گزاره های باشکوه سیرالملوک، به سبک حکومت مندی ایرانشهری او گوش فرا دهیم و از او واژگان، مفاهیم، شیوه ها و تکنیک های ایرانی آموزش یابیم. هر زمان جملات این پژوهش را مرور می کنید مدام در ذهن خود یادآوری کنید و با افتخار بگویید که می توانید فارسی هزار سال پیش را با دایره واژگان مدنی خواجه نظام الملک طوسی بخوانید و بفهمید و به کار گیرید
🖇 نظام الملک می نویسد: "و هیچ پادشاهی و خداوند فرمانی را از داشتن و دانستن این کتاب چاره نیست خاصه در این روزگار که هر چند بیشتر خوانند ایشان را در کارهای دینی بیداری بیشتری افزایند و در احوال دوست و دشمن دیدارشان بهتر درافتد و روش کارها و راه تدبیرهای صواب بر ایشان گشاده شود و ترتیب و قاعده درگاه و بارگاه و دیوان مجلس و میدان و اموال و معاملات و احوال لشکر و رعیت برایشان روشن شود و هیچ چیز در همه مملکت از دور و نزدیک و از بسیار و اندک پوشیده نماند"
🖇واقع گرایی موجود در اندرزنامه های ایرانی باعث شده است که آنچه واقعیت مملکت داری است بیان گردد و تا حد ممکن تخیلات و توهمات و شعارها کنار نهاده شود. در هر جا که جماعت سیاسی وجود دارد آزادی و برابری همه مردم امکان پذیر نیست و نابرابری و سلسله مراتب اجتماعی و وجود دو طبقه حکومت گر و حکومت شونده واقعیت است. بنابراین همیشه نخبگان حکومت می کنند و حکومت گران برای رسیدن به قدرت از ابزارهای مذهبی، مشروعیت مردمی، اجماع اشراف، رسانه ها و تبلیغات، زور و قدرت و شانس بهره می گیرند. در اندیشه های ایرانشهری نخبه ای که بر همه شاهان محلی غلبه پیدا می کرد و با کاردانی می توانست حکومت متمرکزی شکل دهد به عنوان نشانه خداوند و تایید شده ایزد تعالی نام نهی می گردید.
🖇نظام الملک می نویسد: "ایزد تعالی در هر عصری و روزگاری یکی را از میان خلق برگزیند و او را بهنرهای پادشاهانه و ستوده آراسته گرداند و مصالح جهان و آرام بندگان را بدو باز بندد و در فساد و آشوب و فتنه را بدو بسته گرداند و هیبت و حشمت اندر دل ها و چشم خلایق بگستراند تا مردم اندر عدل او روزگار می گذارند و آمن همی باشند و بقای دولت همی خواهند"
🖇 اگر شاهنشاه عادل باشد همه او را دعا کنند و ایزد یاریش دهد تا تداوم حکمرانی داشته باشد به نحوی که حکومت مندی ایرانشهری شاخص های عینی دارد. یعنی در صورت که به مردم نان دهی کند و دست ها از عدالت او برای دوام مملکت داری بر آسمان باشد تداوم حکمرانی دارد. این اصل عرفی آنقدر اهمیت دارد که در اندیشه سیاسی ایران کارکرد و برقرای کارویژه های حکومت داری از ایمان و اعتقاد مذهبی نیز بالاتر است. به یک معنا مهم نیست حکمران چه اعتقادی دارد بلکه چگونگی و برجام حکومت او اهمیت دارد. موسی نابودی فرعون طاغوتی را از خداوند خواست و هر چه دعا می کرد حاصلی نمی امد. خداوند به او خطاب کرد هزاران نفری که سر سفره او نشسته اند و نظام مملکت داری که به کارکردهای او وابسته است در صورت نابودی چه می شود؟
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره نهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
👍3
📰ممکن است روند بطئی آزادیخواهی، پرفرازونشیب و گاه یک قدم به پیش و سپس، ده قدم به عقب بوده باشد، اما واقعیتِ رودخانه پرجوشوخروش تاریخ انسانی که پیشرونده و به جلو بوده است، دلالت بر این دارد که روند همچنان ادامه دارد و نباید امید و سرزندگی را در مقابل غوغای موقتی نامردمی از دست داد. حال اگر به تاریخ معاصر خودمان نظر کنیم، این پرسش قابل طرح است که آیا روندی موازی و همسان قابل مشاهده است یا خیر؛ اولاً این روند همیشه به صورت بازیگری و جهانداری در مقابل نابازیگری و جهانگیری وجود داشته است، اما به صورتی که در جهان جدید، ابتدا در غرب آغاز شد یعنی روند جانشینی «قانون» بهجای فرمان، در ایران روند «آزادیخواهی» مانند بخش غربی کرهزمین، از اوایل سده نوزدهم شروع شد. حال حرکت عظیم مدنی پائیز 1401. پس ای همنسلها و ای همراهان تحول در تاریخ معاصر ایران! خود را از همدل شدن با این تحولات سرزنش نکنید. در راهی که قدم برداشتهاید، دستتان را میفشاریم و خرسندیم که شما جانشین ما شدهاید و برایتان آرزوی موفقیت میکنیم…
🔖متن کامل: 2600 کلمه
⏰زمان مطالعه: 13 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 2600 کلمه
⏰زمان مطالعه: 13 دقیقه
🦉@goftemaann
❤2👎2👏1
🖊 بخش نخست از فصل پنجم اندیشۀ سیاسی ایده آلیسم آلمانی
📚 «جمهوريت» در انديشة سياسي كانت
📥 جواد طباطبایی
🖇 وضع طبيعي وضعي نيست كه در آن حقوقي وجود نداشته باشد، بلكه وضعي است كه تنها عدالت توزيعي در آن وجود ندارد. در اين مورد كانت، در مخالفت با هابز، كه وضع طبيعي را وضع جنگ همه عليه جنگ ميداند، و نيز در مخالفت با آخنوال، كه وضع طبيعي را نقيض وضع اجتماعي ميداند، بر آن است كه فقدان حقوق در وضع طبيعي تنها به معناي فقدان عدالت توزيعي است كه ويژگي وضع حقوقي به شمار ميآيد، در حاليكه در وضع طبيعي ميتواند اجتماعاتي قانوني يا مناسبات مبتني بر قانون داشته باشد. وضع طبيعي، به خلاف نظر آخنوال، وضع فقدان اجتماع نيز نيست، زيرا مناسبات زناشويي و خانوادگي خود اجتماعي به شمار ميآيند، اما حقوقي كه ناظر بر مناسبات در وضع طبيعي هستند، بويژه «قانون پيشيني»، مبني بر اينكه همگان بايد وارد وضع حقوقي شوند، اعتباري ندارد.
🖇در هر دو وضع طبيعي و اجتماعي حقوق وجود دارد، اما آن حقوقْ حقوقِ خصوصي است. كانت مينويسد : «ميتوان نخستين و دومين وضع را وضع حقوق خصوصي، اما وضع سوم و واپسين را وضع حقوق عمومي ناميد. اين وضع اخير تكليفهايي بيشتر از يا تكليفهايي جز آنچه آدميان ميتوانند در وضع نخست ميان خود لحاظ كنند شامل نميشود؛ مادة حقوق خصوصي (die Materie des Privatrechts) در هر دو وضع يكي است. بنابراين، قانونهاي اين وضع اخير تنها به صورت حقوقي (die rechtliche Form) همزيستي آنان (Verfassung) مربوط ميشود، و از ديدگاه آن اين قانونها بايد به ضرورت به عنوان قانونهاي عمومي لحاظ شوند.»
🖇در اين فقره، كانت از تعريف رايج حقوق خصوصي عدول كرده و آن را به حقوق در مناسباتي اطلاق كرده است كه در آن حقوق فاقد ضمانت اجرايي است. وجوه سهگانة عدالت، كه پيشتر شرح آن گذشت، از اين حيث اهميت داشت كه با عدالت توزيعي، كه از طريق دادگاهها حقوق افراد ضمانت اجرايي پيدا ميكند، در وضع حقوقي، حقوق خصوصي به حقوق عمومي تبديل ميشود و معناي اين حرف آن است كه، از نظر كانت، حقوق از دولت ناشي نميشود، بلكه دولت قانونهايي را وضع ميكند كه بايد با حقوق طبيعي، كه در وضع طبيعي وجود داشت، مطابقت داشته باشد. كانت حقوق خصوصي را از اين حيث «ماده»اي براي «صورت» قانونهاي وضع حقوقي ميداند كه، برابر آنچه او در سنجش خرد ناب گفته، «صورت»، به عنوان عامل تعيين كننده، چيزي به «ماده» نميافزايد، بلكه تنها آن را متعيّن ميكند.
🖇 بند چهل و دوم از آموزة حقوق، در ادامة آنچه گذشت، بار ديگر، با اشارهاي به اهميت مبنايي «مادة» حقوق خصوصي، اين نكته را برجسته ميكند كه اصل موضوع حقوق عمومي : تو بايد از وضع طبيعي بيرون بيايي! در واقع، از همان حقوق خصوصي وضع طبيعي ناشي ميشود. بدين سان، ضرورت وارد شدن در وضع حقوقي نيز را ميتوان بر مبناي مفهوم حقوق، در تعارض آن با خشونت و قهر توضيح داد : «بنابراين، از حقوق خصوصي، در وضع طبيعي، اصل موضوع حقوق عمومي ناشي ميشود : "تو بايد، به سبب اين نسبت همجواري اجتنابناپذير با همة آدميان ديگر، از اين وضع بيرون بيايي تا بتواني در وضع حقوقي، يعني در وضع عدالت توزيعي، وارد شوي!" مبناي اين اصل موضوع را ميتوان با توجه به مفهوم حقوق در مناسبات خارجي، در تمايز آن با قهر (violentia = Gewalt)، به طور تحليلي، بسط داد.»
🖇در وضع طبيعي، يا «وضع آزادي» يعني وضعي كه در آن تضميني براي حقوق خصوصي افراد وجود ندارد، هر فردي ميلي طبيعي به تجاوز به حقوق ديگري دارد و ميتواند در بياعتنايي به حقوق ديگري خود را در جايگاه ارباب او قرار دهد. بديهي است كه در جايي كه عدالت توزيعي، يعني نهادي براي تضمين حقوق، وجود نداشته باشد، وضع حقوقي وجود نخواهد داشت و در فقدان چنين وضعي اِعمال زور مانعي نخواهد داشت و اگر فردي به حقوق ديگري تجاوز كند، حَرَجي بر او نخواهد بود. «آدمياني كه تصميم دارند در اين وضع آزادي در جهل به هر قانون بيروني به سر برند و در اين وضع بمانند، اگر با يكديگر پيكار كنند، به هيچ وجه نسبت به يكديگر مرتكب كاري ناعادلانه نشدهاند. در واقع، آنچه براي يكي اعتبار دارد، براي ديگري نيز معتبر است، گويي كه از قراردادي ناشي ميشود، اما به طور كلّي بالاترين بيعدالتي كه از آنان سر ميزند، اين است كه بخواهند در وضعي كه حقوقي نيست زندگي كنند و در آن بمانند، يعني به گونهاي كه كسي در برابر زور نسبت به آنچه از آنِ اوست امنيت نداشته باشد.»
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره نهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚 «جمهوريت» در انديشة سياسي كانت
📥 جواد طباطبایی
🖇 وضع طبيعي وضعي نيست كه در آن حقوقي وجود نداشته باشد، بلكه وضعي است كه تنها عدالت توزيعي در آن وجود ندارد. در اين مورد كانت، در مخالفت با هابز، كه وضع طبيعي را وضع جنگ همه عليه جنگ ميداند، و نيز در مخالفت با آخنوال، كه وضع طبيعي را نقيض وضع اجتماعي ميداند، بر آن است كه فقدان حقوق در وضع طبيعي تنها به معناي فقدان عدالت توزيعي است كه ويژگي وضع حقوقي به شمار ميآيد، در حاليكه در وضع طبيعي ميتواند اجتماعاتي قانوني يا مناسبات مبتني بر قانون داشته باشد. وضع طبيعي، به خلاف نظر آخنوال، وضع فقدان اجتماع نيز نيست، زيرا مناسبات زناشويي و خانوادگي خود اجتماعي به شمار ميآيند، اما حقوقي كه ناظر بر مناسبات در وضع طبيعي هستند، بويژه «قانون پيشيني»، مبني بر اينكه همگان بايد وارد وضع حقوقي شوند، اعتباري ندارد.
🖇در هر دو وضع طبيعي و اجتماعي حقوق وجود دارد، اما آن حقوقْ حقوقِ خصوصي است. كانت مينويسد : «ميتوان نخستين و دومين وضع را وضع حقوق خصوصي، اما وضع سوم و واپسين را وضع حقوق عمومي ناميد. اين وضع اخير تكليفهايي بيشتر از يا تكليفهايي جز آنچه آدميان ميتوانند در وضع نخست ميان خود لحاظ كنند شامل نميشود؛ مادة حقوق خصوصي (die Materie des Privatrechts) در هر دو وضع يكي است. بنابراين، قانونهاي اين وضع اخير تنها به صورت حقوقي (die rechtliche Form) همزيستي آنان (Verfassung) مربوط ميشود، و از ديدگاه آن اين قانونها بايد به ضرورت به عنوان قانونهاي عمومي لحاظ شوند.»
🖇در اين فقره، كانت از تعريف رايج حقوق خصوصي عدول كرده و آن را به حقوق در مناسباتي اطلاق كرده است كه در آن حقوق فاقد ضمانت اجرايي است. وجوه سهگانة عدالت، كه پيشتر شرح آن گذشت، از اين حيث اهميت داشت كه با عدالت توزيعي، كه از طريق دادگاهها حقوق افراد ضمانت اجرايي پيدا ميكند، در وضع حقوقي، حقوق خصوصي به حقوق عمومي تبديل ميشود و معناي اين حرف آن است كه، از نظر كانت، حقوق از دولت ناشي نميشود، بلكه دولت قانونهايي را وضع ميكند كه بايد با حقوق طبيعي، كه در وضع طبيعي وجود داشت، مطابقت داشته باشد. كانت حقوق خصوصي را از اين حيث «ماده»اي براي «صورت» قانونهاي وضع حقوقي ميداند كه، برابر آنچه او در سنجش خرد ناب گفته، «صورت»، به عنوان عامل تعيين كننده، چيزي به «ماده» نميافزايد، بلكه تنها آن را متعيّن ميكند.
🖇 بند چهل و دوم از آموزة حقوق، در ادامة آنچه گذشت، بار ديگر، با اشارهاي به اهميت مبنايي «مادة» حقوق خصوصي، اين نكته را برجسته ميكند كه اصل موضوع حقوق عمومي : تو بايد از وضع طبيعي بيرون بيايي! در واقع، از همان حقوق خصوصي وضع طبيعي ناشي ميشود. بدين سان، ضرورت وارد شدن در وضع حقوقي نيز را ميتوان بر مبناي مفهوم حقوق، در تعارض آن با خشونت و قهر توضيح داد : «بنابراين، از حقوق خصوصي، در وضع طبيعي، اصل موضوع حقوق عمومي ناشي ميشود : "تو بايد، به سبب اين نسبت همجواري اجتنابناپذير با همة آدميان ديگر، از اين وضع بيرون بيايي تا بتواني در وضع حقوقي، يعني در وضع عدالت توزيعي، وارد شوي!" مبناي اين اصل موضوع را ميتوان با توجه به مفهوم حقوق در مناسبات خارجي، در تمايز آن با قهر (violentia = Gewalt)، به طور تحليلي، بسط داد.»
🖇در وضع طبيعي، يا «وضع آزادي» يعني وضعي كه در آن تضميني براي حقوق خصوصي افراد وجود ندارد، هر فردي ميلي طبيعي به تجاوز به حقوق ديگري دارد و ميتواند در بياعتنايي به حقوق ديگري خود را در جايگاه ارباب او قرار دهد. بديهي است كه در جايي كه عدالت توزيعي، يعني نهادي براي تضمين حقوق، وجود نداشته باشد، وضع حقوقي وجود نخواهد داشت و در فقدان چنين وضعي اِعمال زور مانعي نخواهد داشت و اگر فردي به حقوق ديگري تجاوز كند، حَرَجي بر او نخواهد بود. «آدمياني كه تصميم دارند در اين وضع آزادي در جهل به هر قانون بيروني به سر برند و در اين وضع بمانند، اگر با يكديگر پيكار كنند، به هيچ وجه نسبت به يكديگر مرتكب كاري ناعادلانه نشدهاند. در واقع، آنچه براي يكي اعتبار دارد، براي ديگري نيز معتبر است، گويي كه از قراردادي ناشي ميشود، اما به طور كلّي بالاترين بيعدالتي كه از آنان سر ميزند، اين است كه بخواهند در وضعي كه حقوقي نيست زندگي كنند و در آن بمانند، يعني به گونهاي كه كسي در برابر زور نسبت به آنچه از آنِ اوست امنيت نداشته باشد.»
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره نهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
👍2
📰تلاش برای صدور ارزشهای انقلابی در منطقه، اولویت دادن به قدرت (با ظاهر اسلامیت) در برابر قانون (در لباس جمهوریت)، تاکید بر تغییر دادن سلایق و عقاید شهروندان از طریق راهاندازی دهها شورای اسلامیسازی فراقانونی که در راس همه آنها شورای عالی انقلاب فرهنگی قرار دارد و همچنین اصرار و فشار بر سیاست یکسانسازی عقیدتی از طریق گزینشهای سراسری و همچنین اعمال تبعیضهای فرهنگی، مواردی باشد که چندان فاصله دور و درازی با تجربه سوسیالیسم در شوروی ندارد. رضا داوری اردکانی در شماره چهارم نشریه نامه فرهنگستان علوم در حاشیه بحثی درباره اسلامیسازی علوم انسانی چنین میگوید: «اینکه به علم بگوئیم باید چنین بشود یا چرا چنان نمیشود دستور اداری است و علم با دستور اداری ساخته نمیشود. در مورد علم اجتماعی از تجربه بلشویکها درسهای زیادی میتوان آموخت. آنها میخواستند علم اجتماعی سوسیالیست درست کنند و نتیجهاش اینکه بعضی علوم اجتماعی در شوروی به وجود نیامد، البته صورتی از اقتصاد پا گرفت، آن هم اقتصادی که استالین آموزگارش بود و قانون اساسیش را در پایان عمر خود نوشت.»
🔖متن کامل: 2200 کلمه
⏰زمان مطالعه: 11 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 2200 کلمه
⏰زمان مطالعه: 11 دقیقه
🦉@goftemaann
👍2
🖊جنگ ایران و عراق و آیندهی توافق هستهای
📚 رئالیسم دفاعی ایران
📥 آرین طباطبایی
🖇 بدیهی است که انقلاب اسلامی 1979، ایران و جایگاهش را در جهان دگرگون کرد. انقلاب برای ایالاتمتحدهی آمریکا به معنای از دست دادن یک شریک قابلتکیه بود و در عوض حکومتی را در ایران جایگزین کرد که برای مدتهای طولانی بهعنوان معما در نظر گرفته میشد اگرچه پژوهشگران و تحلیلگران صفحات زیادی را جهت رمزگشایی از معمای ایرانی تاکنون اختصاص دادهاند، اما اغلب در ارائهی تبیین قابلقبول از رویداد جنگ ایران و عراق در بستر تاریخ مدرن شکست خوردهاند؛ رویدادی که تاثیر و نفوذ حیاتی بر خود انقلاب داشت. نادیده انگاشتن چنین رویداد مهمی ضعف عمدهی پژوهشها در مورد ایران را نمایان میکند. اگرچه این موضوع به خودی خود قابلتوجه است، اما ایران تنها از این جنبه مورد علاقهی پژوهشگران نبوده است. از زمان وقوع انقلاب، واشینگتن به تهران همواره با ترس و دشمنی نگریسته است و این احساس پس از افشای مرکز غنیسازی اورانیوم در سال 2002 که حکومت ایران آن را به آژانس بینالمللی انرژی اتمی اطلاع نداده بود، تشدید شد.
🖇 سیاست امنیتی و فرهنگ استراتژیک ایران عمیقا در رئالیسم تدافعی ریشه دارد که ادعا میکند در سیستم خودیاری که بهطور بنیادی جهان آنارشیک را مشخص میکند «واحدها دربارهی بقاءشان و موقعیت منافع و رفتارهایشان نگران هستند.» موقعیت ایران در یک منطقهی دائما ناپایدار، احاطهشده بهوسیلهی رقبای مورد حمایت آمریکا که با تسلیحات پیشرفته تجهیز شدهاند و باوری که بر این مساله اذعان میکند که هدف غایی آمریکا تضعیف و انزوای ایران است، حس آسیبپذیری این کشور را تشدید میکند. این به نوبهی خود سبب معمای امنیتی ایران میشود تا تهران با تقویت تواناییهای خود که اغلب در جنگهای نامتقارن ریشه دارد، نابرابریهای متعارف خود را جبران کند. بر این اساس اهداف اصلی ایران بر اصل کلیدی رئالیسم تدافعی تکیه میکند: بقا.
🖇 همانطور که کنت والتز استدلال میکند «در هر سیستم خودیاری واحدها بخشی از تلاشهایشان نه برای پیشبرد اهداف بلکه در جهت فراهمسازی ابزارهای حفاظت از خود در برابر دیگران صرف میشود.» در واقع بیشتر اقدامات جمهوری اسلامی ایران در حوزهی خارجی مثل حمایت از بازیگران غیردولتی و مداخله در مجادلات منطقهای برای حفاظت از خود انجام میشود؛ حتی اگر این اقدامات بهطور کلی در چارچوب مقتضیات یک بازیگر تهاجمی به تصویرکشیده شود. این تصور غلط ضرورت فهم چنین موضوعاتی از همهی چشماندازهای موجود را نشان میدهد. آنچه که مقامات عربی خلیج فارس بیان میکنند که «ایران در امور عربی مداخله میکند» برای ایران بخش بنیادی از دفاع تهاجمی از امنیت ملیاش است. سیاستهای ایران نباید بهدلیل مغایرت با منافع و ارزشهای آمریکایی به اشتباه بهعنوان رفتاری غیرعقلایی یا بهطور بنیادی تهاجمی در نظر گرفته شود.
🖇 در عوض این رفتار باید در درون چارچوب رئالیسم تدافعی و تاکید بر هدف اولیهی دولتها برای تضمین بقاءشان در جهان آنارشیک ارزیابی شود. البته این بدان معنا نیست که نگرانی دولتهای خلیج فارس و آمریکا در مورد فعالیت ایران در محیط پیرامونی بیاساس است... اما آنچه تحقیق ما به آن اشاره میکند، این نکته است که فعالیتهای ایران به مثابه هدف اولیه، بیثباتکننده نیست بلکه برای بقاء خود اتخاذ میشود. دستاورد ایران در زمینهی توانمندی هستهای باید بر پایهی چنین ادبیاتی فهم و درک شود. همانطور که ما در ذیل استدلالهای بیشتری در این زمینه میآوریم، سیاست مصونسازی تهران – توسعهی برنامهی هستهای که میتوانست بهعنوان زیرساختی برای برنامهی تسلیحاتی استفاده شود – همچون جاهطلبی هستهای به دههی 1950 بازمیگردد. در آن زمان، ایران به فکر برنامهی تسلیحات هستهای نبود و برتری و اتحاد با آمریکا چنین برنامهای را غیرضروری میساخت؛ اما پس از انقلاب و بروز جنگ ایران و عراق، آسیبپذیری ایران و انزوا در سیستم خودیاری، تهران را به پیگیری برنامهی اتمی هدایت کرد.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره دهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚 رئالیسم دفاعی ایران
📥 آرین طباطبایی
🖇 بدیهی است که انقلاب اسلامی 1979، ایران و جایگاهش را در جهان دگرگون کرد. انقلاب برای ایالاتمتحدهی آمریکا به معنای از دست دادن یک شریک قابلتکیه بود و در عوض حکومتی را در ایران جایگزین کرد که برای مدتهای طولانی بهعنوان معما در نظر گرفته میشد اگرچه پژوهشگران و تحلیلگران صفحات زیادی را جهت رمزگشایی از معمای ایرانی تاکنون اختصاص دادهاند، اما اغلب در ارائهی تبیین قابلقبول از رویداد جنگ ایران و عراق در بستر تاریخ مدرن شکست خوردهاند؛ رویدادی که تاثیر و نفوذ حیاتی بر خود انقلاب داشت. نادیده انگاشتن چنین رویداد مهمی ضعف عمدهی پژوهشها در مورد ایران را نمایان میکند. اگرچه این موضوع به خودی خود قابلتوجه است، اما ایران تنها از این جنبه مورد علاقهی پژوهشگران نبوده است. از زمان وقوع انقلاب، واشینگتن به تهران همواره با ترس و دشمنی نگریسته است و این احساس پس از افشای مرکز غنیسازی اورانیوم در سال 2002 که حکومت ایران آن را به آژانس بینالمللی انرژی اتمی اطلاع نداده بود، تشدید شد.
🖇 سیاست امنیتی و فرهنگ استراتژیک ایران عمیقا در رئالیسم تدافعی ریشه دارد که ادعا میکند در سیستم خودیاری که بهطور بنیادی جهان آنارشیک را مشخص میکند «واحدها دربارهی بقاءشان و موقعیت منافع و رفتارهایشان نگران هستند.» موقعیت ایران در یک منطقهی دائما ناپایدار، احاطهشده بهوسیلهی رقبای مورد حمایت آمریکا که با تسلیحات پیشرفته تجهیز شدهاند و باوری که بر این مساله اذعان میکند که هدف غایی آمریکا تضعیف و انزوای ایران است، حس آسیبپذیری این کشور را تشدید میکند. این به نوبهی خود سبب معمای امنیتی ایران میشود تا تهران با تقویت تواناییهای خود که اغلب در جنگهای نامتقارن ریشه دارد، نابرابریهای متعارف خود را جبران کند. بر این اساس اهداف اصلی ایران بر اصل کلیدی رئالیسم تدافعی تکیه میکند: بقا.
🖇 همانطور که کنت والتز استدلال میکند «در هر سیستم خودیاری واحدها بخشی از تلاشهایشان نه برای پیشبرد اهداف بلکه در جهت فراهمسازی ابزارهای حفاظت از خود در برابر دیگران صرف میشود.» در واقع بیشتر اقدامات جمهوری اسلامی ایران در حوزهی خارجی مثل حمایت از بازیگران غیردولتی و مداخله در مجادلات منطقهای برای حفاظت از خود انجام میشود؛ حتی اگر این اقدامات بهطور کلی در چارچوب مقتضیات یک بازیگر تهاجمی به تصویرکشیده شود. این تصور غلط ضرورت فهم چنین موضوعاتی از همهی چشماندازهای موجود را نشان میدهد. آنچه که مقامات عربی خلیج فارس بیان میکنند که «ایران در امور عربی مداخله میکند» برای ایران بخش بنیادی از دفاع تهاجمی از امنیت ملیاش است. سیاستهای ایران نباید بهدلیل مغایرت با منافع و ارزشهای آمریکایی به اشتباه بهعنوان رفتاری غیرعقلایی یا بهطور بنیادی تهاجمی در نظر گرفته شود.
🖇 در عوض این رفتار باید در درون چارچوب رئالیسم تدافعی و تاکید بر هدف اولیهی دولتها برای تضمین بقاءشان در جهان آنارشیک ارزیابی شود. البته این بدان معنا نیست که نگرانی دولتهای خلیج فارس و آمریکا در مورد فعالیت ایران در محیط پیرامونی بیاساس است... اما آنچه تحقیق ما به آن اشاره میکند، این نکته است که فعالیتهای ایران به مثابه هدف اولیه، بیثباتکننده نیست بلکه برای بقاء خود اتخاذ میشود. دستاورد ایران در زمینهی توانمندی هستهای باید بر پایهی چنین ادبیاتی فهم و درک شود. همانطور که ما در ذیل استدلالهای بیشتری در این زمینه میآوریم، سیاست مصونسازی تهران – توسعهی برنامهی هستهای که میتوانست بهعنوان زیرساختی برای برنامهی تسلیحاتی استفاده شود – همچون جاهطلبی هستهای به دههی 1950 بازمیگردد. در آن زمان، ایران به فکر برنامهی تسلیحات هستهای نبود و برتری و اتحاد با آمریکا چنین برنامهای را غیرضروری میساخت؛ اما پس از انقلاب و بروز جنگ ایران و عراق، آسیبپذیری ایران و انزوا در سیستم خودیاری، تهران را به پیگیری برنامهی اتمی هدایت کرد.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره دهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
👍8👎5👏2
📰وضع علوم انسانی در دانشگاههای کشور خوب نیست. وضع علوم سیاسی به شکل ویژه بدتر است. چراکه خود رشته متفرق است و به کار گرفته نمیشود؛ فارغالتحصیلان آن جدی گرفته نمیشوند و نهایتا فشار برای اسلامی شدن آن زیاد است. مجموعه استادانی هم که بیقاعده وارد این رشته شدهاند، زیاد است. علوم سیاسی امروز هویت مشخصی ندارد. بهعنوان مثال، دورهای که ما درس میخواندیم، واقعا اگر مشرب شما نظری و فلسفی بود، میتوانستید دنبالکننده دکتر محمد رضوی یا دکتر عباس میلانی باشید؛ اگر جامعهشناسی سیاسی را دنبال میکردید، با دکتر حسین بشیریه همراه میشدید و...؛ هر یک از این اساتید یک کرسی و نگاه برای خود بودند. اما امروز تقریبا جز مواردی معدود، در همه دانشکدههای کشور در مجموع کسی وجود ندارد که بچهها او را دنبال کنند تا رهیافتی دریافت کنند. از سوی دیگر، مجموعه مهارتها و دانشهایی که دانشجو در گروه علوم سیاسی یاد میگیرد، مجموعه معناداری نیست...
🔖متن کامل: 8000 کلمه
⏰زمان مطالعه: 40 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 8000 کلمه
⏰زمان مطالعه: 40 دقیقه
🦉@goftemaann
👍18
🖊 نگاهی به ریشه های بدفهمی نظام بازار
📚 تقسیم کار نزد کارل مارکس
📥 موسی غنی نژاد
🖇 آدام اسمیت منشاء اصلی افزایش «ثروت ملل» را کار و صنعت انسانی می داند و می گوید هرچه تقسیم کار در جامعه گسترده تر باشد توانایی و مهارت های تولیدی انسان ها و نیز اختراع انواع ماشین آلات که خود موجب افزایش ثروت آفرینی انسان می شود فزونی می گیرد. از گذشته های دور برخی از متفکران بر اهمیت تقسیم کار در جامعه اشاره کرده بودند اما اسمیت بر وجه خاصی از تقسیم کار تاکید دارد و آنرا نتیجه میل طبیعی انسان به مبادله می داند. انسان ها برای به دست آوردن آنچه نیاز دارند به مبادله متوسل می شوند یعنی به همکاری و داد و ستد داوطلبانه با دیگر هم نوعان می پردازند.
🖇 دیوید ریکاردو، اقتصاددان کلاسیک برجسته دیگر، با طرح مفهوم هزینه های نسبی یا آنچه بیشتر به مزیت نسبی معروف شده است، با منطق روشن و دقیقی نشان می دهد که مشارکت و همکاری داوطلبانه همه انسان-ها در تقسیم کار، حتی آنها که توانایی شان نسبت به دیگر هم نوعان خود در همه زمینه ها به طور مطلق کمتر است، در نهایت به نفع همگان از جمله آنها که توانایی های بیشتری در همه زمینه ها دارند تمام می شود. درست است که ریکاردو نظریه مزیت نسبی را ذیل بحث تجارت خارجی می آورد اما در توضیحی که می دهد معلوم می کند که او مفهوم کلی تری را مد نظر دارد.
🖇 آنچه میزس با هوشمندی «قانون همکاری» میان انسان ها توصیف می کند در حقیقت گویای پارادایم اصلی علم اقتصاد است که به صورت دقیق تر از آنچه اسمیت گفته بود از سوی ریکاردو بیان شده است. اما باید توجه کرد که این قانون صرفا ناظر بر مباحث اقتصادی به معنای خاص نیست بلکه منطق شکل گیری تمدن بشری و چگونگی به وجود آمدن جوامع مدرن را نیز توضیح می دهد. میزس بر این باور است که متفکران برجسته ای مانند آدام فرگوسن تلاش کردند وجوه تمایز جوامع مدرن مبتنی بر اقتصاد بازار را از جوامع ماقبل مدرن، از منظر همکاری اجتماعی توضیح دهند
🖇جامعه مبتنی بر اقتصاد بازار که در آن سرنوشت اقتصادی شهروندان، برخلاف جوامع سنتی، خارج از اختیار صاحبان قدرت سیاسی حاکم است، سروری با عامه مردم یا اکثریت است نه با اقلیت اقویا که بخواهند اراده خود را بر دیگران تحمیل کنند. دارندگان بیشترین دانش، توان و استعداد در جوامع مدرنِ مبتنی بر اقتصاد بازار موفقیت خود را نه در روابط ستیزه جویانه یا سلطه طلبانه بلکه در کسب رضایت داوطلبانه اکثریت همنوعان خود می بینند. نکته جالب اینجا است که چپ ها و منتقدان اقتصاد بازار درست عکس این واقعیت را القاء می کنند و می گویند در نظام بازار یا سرمایه داری، اقلیتی از صاحبان ثروت اکثریت توده های مردم را استثمار می کنند.
🖇کارل مارکس در مقام مهم ترین وتاثیرگذار ترین نظریه پرداز منتقد سرمایه داری (اقتصاد مبتنی بر نظام بازار) از همان آغاز مطالعات نظری خود به موضوع تقسیم کار می پردازد. او با تکیه بر رویکرد دیالکتیکی خاص خود، در عین حال که به طور ضمنی نقش مهم تقسیم کار در پیشرفت جوامع بشری را می پذیرد، آنرا سر منشاء بدبختی و سقوط انسان معرفی می کند. بررسی نظریات وی در این خصوص می تواند روشنگر بسیاری از سوء فهم هایی باشد که روشنفکران ناآشنا به مباحث بنیادی علم اقتصاد را دچار سردرگمی کرده است.
🖇مارکس اینجا در واقع تئوری خود در باره فرایند ایدئولوژیزه شدن آگاهی یا فکر را بیان می کند. ایدئولوژی «آگاهی کاذب» است یعنی چیزی را بیان می کند که آن چیز واقعی نیست. ایدئولوژی ابزار سلطه طبقاتی است، سلطه ای که ریشه در مالکیت دارد و این خود نتیجه تقسیم کار است. از نظر وی تقسیم کار طبیعی در داخل خانواده و میان خانواده های مجزا، با تمام تضادهایش در عین حال توزیع کار و محصولات آنرا به همراه می آورد که نابرابر است و نهایتا به مالکیت می انجامد
🖇مارکس در «ایدئولوژی آلمانی» به تصفیه حساب با فلسفه ایدئالیستی آلمان می پردازد و شالوده تفکر ماتریالیستی خود یعنی ماتریالیسم تاریخی را در آن پی می ریزد. «تقسیم کار» نقش مهمی در این اثر دارد و از نظر وی بسیاری از تضادها از تضاد میان ملت ها و درون ملت ها گرفته تا تضاد میان فعالیت فکری و مادی، میان لذت بردن و کارکردن، میان تولید و مصرف ریشه در آن دارد. مارکس می گوید همزمان با شکل گیری آگاهی است که تقسیم کار نیز گسترش می یابد.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره دهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚 تقسیم کار نزد کارل مارکس
📥 موسی غنی نژاد
🖇 آدام اسمیت منشاء اصلی افزایش «ثروت ملل» را کار و صنعت انسانی می داند و می گوید هرچه تقسیم کار در جامعه گسترده تر باشد توانایی و مهارت های تولیدی انسان ها و نیز اختراع انواع ماشین آلات که خود موجب افزایش ثروت آفرینی انسان می شود فزونی می گیرد. از گذشته های دور برخی از متفکران بر اهمیت تقسیم کار در جامعه اشاره کرده بودند اما اسمیت بر وجه خاصی از تقسیم کار تاکید دارد و آنرا نتیجه میل طبیعی انسان به مبادله می داند. انسان ها برای به دست آوردن آنچه نیاز دارند به مبادله متوسل می شوند یعنی به همکاری و داد و ستد داوطلبانه با دیگر هم نوعان می پردازند.
🖇 دیوید ریکاردو، اقتصاددان کلاسیک برجسته دیگر، با طرح مفهوم هزینه های نسبی یا آنچه بیشتر به مزیت نسبی معروف شده است، با منطق روشن و دقیقی نشان می دهد که مشارکت و همکاری داوطلبانه همه انسان-ها در تقسیم کار، حتی آنها که توانایی شان نسبت به دیگر هم نوعان خود در همه زمینه ها به طور مطلق کمتر است، در نهایت به نفع همگان از جمله آنها که توانایی های بیشتری در همه زمینه ها دارند تمام می شود. درست است که ریکاردو نظریه مزیت نسبی را ذیل بحث تجارت خارجی می آورد اما در توضیحی که می دهد معلوم می کند که او مفهوم کلی تری را مد نظر دارد.
🖇 آنچه میزس با هوشمندی «قانون همکاری» میان انسان ها توصیف می کند در حقیقت گویای پارادایم اصلی علم اقتصاد است که به صورت دقیق تر از آنچه اسمیت گفته بود از سوی ریکاردو بیان شده است. اما باید توجه کرد که این قانون صرفا ناظر بر مباحث اقتصادی به معنای خاص نیست بلکه منطق شکل گیری تمدن بشری و چگونگی به وجود آمدن جوامع مدرن را نیز توضیح می دهد. میزس بر این باور است که متفکران برجسته ای مانند آدام فرگوسن تلاش کردند وجوه تمایز جوامع مدرن مبتنی بر اقتصاد بازار را از جوامع ماقبل مدرن، از منظر همکاری اجتماعی توضیح دهند
🖇جامعه مبتنی بر اقتصاد بازار که در آن سرنوشت اقتصادی شهروندان، برخلاف جوامع سنتی، خارج از اختیار صاحبان قدرت سیاسی حاکم است، سروری با عامه مردم یا اکثریت است نه با اقلیت اقویا که بخواهند اراده خود را بر دیگران تحمیل کنند. دارندگان بیشترین دانش، توان و استعداد در جوامع مدرنِ مبتنی بر اقتصاد بازار موفقیت خود را نه در روابط ستیزه جویانه یا سلطه طلبانه بلکه در کسب رضایت داوطلبانه اکثریت همنوعان خود می بینند. نکته جالب اینجا است که چپ ها و منتقدان اقتصاد بازار درست عکس این واقعیت را القاء می کنند و می گویند در نظام بازار یا سرمایه داری، اقلیتی از صاحبان ثروت اکثریت توده های مردم را استثمار می کنند.
🖇کارل مارکس در مقام مهم ترین وتاثیرگذار ترین نظریه پرداز منتقد سرمایه داری (اقتصاد مبتنی بر نظام بازار) از همان آغاز مطالعات نظری خود به موضوع تقسیم کار می پردازد. او با تکیه بر رویکرد دیالکتیکی خاص خود، در عین حال که به طور ضمنی نقش مهم تقسیم کار در پیشرفت جوامع بشری را می پذیرد، آنرا سر منشاء بدبختی و سقوط انسان معرفی می کند. بررسی نظریات وی در این خصوص می تواند روشنگر بسیاری از سوء فهم هایی باشد که روشنفکران ناآشنا به مباحث بنیادی علم اقتصاد را دچار سردرگمی کرده است.
🖇مارکس اینجا در واقع تئوری خود در باره فرایند ایدئولوژیزه شدن آگاهی یا فکر را بیان می کند. ایدئولوژی «آگاهی کاذب» است یعنی چیزی را بیان می کند که آن چیز واقعی نیست. ایدئولوژی ابزار سلطه طبقاتی است، سلطه ای که ریشه در مالکیت دارد و این خود نتیجه تقسیم کار است. از نظر وی تقسیم کار طبیعی در داخل خانواده و میان خانواده های مجزا، با تمام تضادهایش در عین حال توزیع کار و محصولات آنرا به همراه می آورد که نابرابر است و نهایتا به مالکیت می انجامد
🖇مارکس در «ایدئولوژی آلمانی» به تصفیه حساب با فلسفه ایدئالیستی آلمان می پردازد و شالوده تفکر ماتریالیستی خود یعنی ماتریالیسم تاریخی را در آن پی می ریزد. «تقسیم کار» نقش مهمی در این اثر دارد و از نظر وی بسیاری از تضادها از تضاد میان ملت ها و درون ملت ها گرفته تا تضاد میان فعالیت فکری و مادی، میان لذت بردن و کارکردن، میان تولید و مصرف ریشه در آن دارد. مارکس می گوید همزمان با شکل گیری آگاهی است که تقسیم کار نیز گسترش می یابد.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره دهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
👍6👏5❤2
📰اولین وظیفه محافظهکاری، خلق زبانی است که در آن «محافظهکار» ناسزا بهحساب نیاید. همانطور که کمونیستها از همان آغاز دریافتند که کنترل زبان، کنترل اندیشه است، نه اندیشه بالفعل، بلکه امکانهای بالقوه اندیشه. تاحدودی بهواسطه تلاشهای موفق کمونیستها است که پدر و مادرهای ما، براساس دوگانههای متعارض بنیادی میاندیشند. هرچند یک جنگ جهانی نیز به آن کمک کرد؛ جنگی که کمونیستها برای تسریع آن از هیچ تلاشی فروگذار نکردند. منظورم دوگانههایی مثل چپ-راست، کمونیست-فاشیست، سوسیالیست-کاپیتالیست، و از این قبیل است. اینها قواعد و چارچوب بحثی بودند که ما بهارث بردیم. معنای تلویحی این دوگانهها، این بود که تا جایی که «در جناح چپ» نباشی، به همان اندازه «در جناح راست» هستی؛ اگر کمونیست نیستی، در این صورت، خیلی نزدیکتر به فاشیسم هستی؛ اگر سوسیالیست نیستی، پس، طرفدار نظام اقتصادی و سیاسی «کاپیتالیسم» هستی. . هیچ تعارض و تباینی از ایندست میان چپ و راست، یا میان کمونیسم و فاشیسم وجود ندارد. صرفاً اتحادی ابدی وجود دارد...
🔖متن کامل: 4000 کلمه
⏰زمان مطالعه: 20 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 4000 کلمه
⏰زمان مطالعه: 20 دقیقه
🦉@goftemaann
👍8👎1
🖊 مقدمه کتاب سیاه کمونیسم
📚 جنایت و مکافات کمونیسم
📥 استفان کورتوا / مترجم حسین ماشین چیان
🖇کمونیسم در این قرارگیریِ تاریخیِ لبریز از فاجعه جایگاه خود را داشت. به راستی کمونیسم یکی از خشنترین و قابلتوجهترین جایگاهها را به اشغال خود در میآورد. کمونیسم، خصیصۀ ماهوی «قرن کوتاه بیستم» که سال 1914 در سارایوو آغاز شد و در سال 1991 در مسکو به پایان رسید، خود را در مرکز داستان میابد. کمونیسم پیش از فاشیسم و نازیسم به وجود آمد و از هر دو دوام بیشتری داشت، و داغ خود را بر چهار قاره باقی گذاشت.
🖇رژیمهای کمونیستی برای تثبیت قدرت خود، با فراتر رفتن از جنایات فردی و کشتارهای موردی در مقیاس کوچک، جنایات انبوه را به یک نظام حکومتی تمام عیار تبدیل کردند. پس از دورههای مختلفی که از چند سال در اروپای شرقی تا چند دهه در اتحاد جماهیر شوروی و چین ادامه داشتند، ترور کمرنگ شد و رژیمها وارد روال اجرای روزانۀ اقدامات سرکوبگرانه و همچنین سانسورکردن همۀ وسایل ارتباطی، کنترل مرزها و تبعید مخالفان شدند.
🖇البته سابقۀ رژیمها و احزاب کمونیست، سیاستهای آنها و روابطشان با جوامع ملی خودشان و جامعۀ جهانی، به طور محض مترادف با رفتارهای جنایتکارانه نیست، چه رسد به ترور و سرکوب. در اتحاد جماهیر شوروی و در «دموکراسیهای خلق» پس از مرگ استالین و همچنین در چین پس از مرگ مائو، ترور کمرنگتر شد، جامعه شروع به بازیافتن وضعیت عادی خود کرد و «همزیستی مسالمتآمیز» – حتی اگر به هیچ دلیل دیگری غیر از «پیگیری مبارزه طبقاتی به روشهای دیگر» نبوده باشد – به یک واقعیت برای زندگی تبدیل شد.
🖇تعداد بی شمار مرگها، افتراقهای بسیاری را در این زمینه از چشم پنهان میدارد. بی تردید، اگر این ارقام را از لحاظ وزن نسبیشان بررسی کنیم، جایگاه اول به کامبوج میرسد، جایی که پل پوت، ظرف سه سال و نیم، با شکنجه و قحطی گسترده، به بیرحمانهترین شکل دست به کشتار یک چهارم جمعیت کشور زد. با این حال، تجربۀ چین در دوران مائو از لحاظ تعداد مطلق افرادی که جان خود را از دست دادند بیسابقه است. چنانکه در شوروی دوران لنین و استالین، خونریزی به وقت نیاز، طبق برنامه، منطقی و در جایگاه درست از لحاظ سیاسی، به کشتار جمعی بدل میشود.
🖇لنین و رفقایش در ابتدا خود را دچار یک «جنگ طبقاتی» بیرحم یافتند که در آن به مخالفان سیاسی و ایدئولوژیک، و نیز به اعضای نافرمان عموم مردم، انگ دشمن زده شد و آنها برای تخریب نشانهگذاری شدند. بلشویکها تصمیم گرفتند که، به روشهای قانونی و فیزیکی، هر چالش یا مقاوتی در برابر قدرت مطلقشان را، حتی اگر منفعل باشد، نابود کنند. این استراتژی نه تنها برای گروههای با دیدگاه سیاسی مخالف بلکه برای گروههای اجتماعی مانند طبقۀ اشراف، طبقۀ متوسط، طبقۀ روشنفکران، روحانیون، و نیز گروههای حرفهای مانند افسران نظامی و پلیس اعمال شد.
🖇 واکاوی وحشت و دیکتاتوری – خصیصههای ماهوی کمونیستهای در قدرت – کار سادهای نیست. ژان النشتاین استالینیسم را ترکیبی از تراژدی یونانی و خودکامگی آسیایی میداند. این تعریف خوشنما است، اما قادر نیست تا مدرنیتۀ محضِ تجربیات کمونیستی و تأثیرات تمامیتخواهانۀ آن را جدای از اشکال سابقاً موجود دیکتاتوری توضیح دهد. یک خلاصۀ تطبیقی میتواند کمک کند تا این مسئله را در بافت و شرایط خاص خودش درک کنیم.
🖇 روشهای اجراشده توسط لنین و تکمیلشده توسط استالین و ملتزمین آنها، روشهای استفادهشده توسط نازیها را به ذهن متبادر میکند؛ اما اغلب این به این دلیل است که نازیها تکنیکهای ساختهشده توسط لنین و استالین را اتخاذ کردند. رودلف هس، متهم به سازماندهی اردوگاه آشویتس و بعداً فرماندهی آن، یک نمونۀ تمام عیار است: «ادارۀ کل امنیت رایش، مجموعۀ کاملی از گزارشهای مربوط به اردوگاههای کار اجباری روسیه را برای فرماندهان منتشر کرد. این گزارشها شرایط و سازماندهی اردوگاههای روس را که توسط زندانیان سابقی که موفق به فرار شده بودند تأمین شده بود، با جزئیات دقیق شرح میداد.
🖇 بعد از سال 1945، نسلکشی یهودیان تبدیل به ضربالمثلی برای بربریت مدرن شد؛ مظهر وحشتافکنی و تروریسم جمعی قرن بیستم. پس از سر و کلهزدن بر سر ماهیت آزار و شکنجۀ یهودیان توسط نازیها در آغاز، طولی نکشید که کمونیستها مزایای جاودانهسازی هلوکاست را به عنوان راهی برای بازخوانی ضدفاشیسم به صورتی روشمندتر، دریافتند. شبح «جانور کثیفی که شکمش دوباره بارور است» پیوسته و بیوقفه احضار میشد. همچنین، تمرکزی تک محوره بر نسلکشی یهودیان با هدف توصیف هولوکاست به عنوان جنایتی منحصر به فرد، مانع ارزیابی وقایع با اهمیت یکسان در دنیای کمونیسم شده است.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره دهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚 جنایت و مکافات کمونیسم
📥 استفان کورتوا / مترجم حسین ماشین چیان
🖇کمونیسم در این قرارگیریِ تاریخیِ لبریز از فاجعه جایگاه خود را داشت. به راستی کمونیسم یکی از خشنترین و قابلتوجهترین جایگاهها را به اشغال خود در میآورد. کمونیسم، خصیصۀ ماهوی «قرن کوتاه بیستم» که سال 1914 در سارایوو آغاز شد و در سال 1991 در مسکو به پایان رسید، خود را در مرکز داستان میابد. کمونیسم پیش از فاشیسم و نازیسم به وجود آمد و از هر دو دوام بیشتری داشت، و داغ خود را بر چهار قاره باقی گذاشت.
🖇رژیمهای کمونیستی برای تثبیت قدرت خود، با فراتر رفتن از جنایات فردی و کشتارهای موردی در مقیاس کوچک، جنایات انبوه را به یک نظام حکومتی تمام عیار تبدیل کردند. پس از دورههای مختلفی که از چند سال در اروپای شرقی تا چند دهه در اتحاد جماهیر شوروی و چین ادامه داشتند، ترور کمرنگ شد و رژیمها وارد روال اجرای روزانۀ اقدامات سرکوبگرانه و همچنین سانسورکردن همۀ وسایل ارتباطی، کنترل مرزها و تبعید مخالفان شدند.
🖇البته سابقۀ رژیمها و احزاب کمونیست، سیاستهای آنها و روابطشان با جوامع ملی خودشان و جامعۀ جهانی، به طور محض مترادف با رفتارهای جنایتکارانه نیست، چه رسد به ترور و سرکوب. در اتحاد جماهیر شوروی و در «دموکراسیهای خلق» پس از مرگ استالین و همچنین در چین پس از مرگ مائو، ترور کمرنگتر شد، جامعه شروع به بازیافتن وضعیت عادی خود کرد و «همزیستی مسالمتآمیز» – حتی اگر به هیچ دلیل دیگری غیر از «پیگیری مبارزه طبقاتی به روشهای دیگر» نبوده باشد – به یک واقعیت برای زندگی تبدیل شد.
🖇تعداد بی شمار مرگها، افتراقهای بسیاری را در این زمینه از چشم پنهان میدارد. بی تردید، اگر این ارقام را از لحاظ وزن نسبیشان بررسی کنیم، جایگاه اول به کامبوج میرسد، جایی که پل پوت، ظرف سه سال و نیم، با شکنجه و قحطی گسترده، به بیرحمانهترین شکل دست به کشتار یک چهارم جمعیت کشور زد. با این حال، تجربۀ چین در دوران مائو از لحاظ تعداد مطلق افرادی که جان خود را از دست دادند بیسابقه است. چنانکه در شوروی دوران لنین و استالین، خونریزی به وقت نیاز، طبق برنامه، منطقی و در جایگاه درست از لحاظ سیاسی، به کشتار جمعی بدل میشود.
🖇لنین و رفقایش در ابتدا خود را دچار یک «جنگ طبقاتی» بیرحم یافتند که در آن به مخالفان سیاسی و ایدئولوژیک، و نیز به اعضای نافرمان عموم مردم، انگ دشمن زده شد و آنها برای تخریب نشانهگذاری شدند. بلشویکها تصمیم گرفتند که، به روشهای قانونی و فیزیکی، هر چالش یا مقاوتی در برابر قدرت مطلقشان را، حتی اگر منفعل باشد، نابود کنند. این استراتژی نه تنها برای گروههای با دیدگاه سیاسی مخالف بلکه برای گروههای اجتماعی مانند طبقۀ اشراف، طبقۀ متوسط، طبقۀ روشنفکران، روحانیون، و نیز گروههای حرفهای مانند افسران نظامی و پلیس اعمال شد.
🖇 واکاوی وحشت و دیکتاتوری – خصیصههای ماهوی کمونیستهای در قدرت – کار سادهای نیست. ژان النشتاین استالینیسم را ترکیبی از تراژدی یونانی و خودکامگی آسیایی میداند. این تعریف خوشنما است، اما قادر نیست تا مدرنیتۀ محضِ تجربیات کمونیستی و تأثیرات تمامیتخواهانۀ آن را جدای از اشکال سابقاً موجود دیکتاتوری توضیح دهد. یک خلاصۀ تطبیقی میتواند کمک کند تا این مسئله را در بافت و شرایط خاص خودش درک کنیم.
🖇 روشهای اجراشده توسط لنین و تکمیلشده توسط استالین و ملتزمین آنها، روشهای استفادهشده توسط نازیها را به ذهن متبادر میکند؛ اما اغلب این به این دلیل است که نازیها تکنیکهای ساختهشده توسط لنین و استالین را اتخاذ کردند. رودلف هس، متهم به سازماندهی اردوگاه آشویتس و بعداً فرماندهی آن، یک نمونۀ تمام عیار است: «ادارۀ کل امنیت رایش، مجموعۀ کاملی از گزارشهای مربوط به اردوگاههای کار اجباری روسیه را برای فرماندهان منتشر کرد. این گزارشها شرایط و سازماندهی اردوگاههای روس را که توسط زندانیان سابقی که موفق به فرار شده بودند تأمین شده بود، با جزئیات دقیق شرح میداد.
🖇 بعد از سال 1945، نسلکشی یهودیان تبدیل به ضربالمثلی برای بربریت مدرن شد؛ مظهر وحشتافکنی و تروریسم جمعی قرن بیستم. پس از سر و کلهزدن بر سر ماهیت آزار و شکنجۀ یهودیان توسط نازیها در آغاز، طولی نکشید که کمونیستها مزایای جاودانهسازی هلوکاست را به عنوان راهی برای بازخوانی ضدفاشیسم به صورتی روشمندتر، دریافتند. شبح «جانور کثیفی که شکمش دوباره بارور است» پیوسته و بیوقفه احضار میشد. همچنین، تمرکزی تک محوره بر نسلکشی یهودیان با هدف توصیف هولوکاست به عنوان جنایتی منحصر به فرد، مانع ارزیابی وقایع با اهمیت یکسان در دنیای کمونیسم شده است.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره دهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
❤4👍2
📰یک محافظهکار باور دارد به اینکه هیچ پیشرفت و بهبودی در زندگی بشر وجود نداشته و وجود نخواهد داشت، مگر به بهای بدترشدنها و شرهای جنبی یا پیآیند آن؛ شرور بیشمار با هم سازگارند (یعنی امکانش هست که بهطور کامل و همزمان متحمل همهشان بشویم)، اما خیرهای کثیر همدیگر را محدود یا خنثی میکنند، و بنابراین ما نمیتوانیم در آن واحد از همهشان بهرهمند شویم. جامعهای که در آن هیچ برابری یا آزادیای وجود نداشته باشد، کاملاً قابلتصور است، اما نظم اجتماعیای که برابری و آزادی کامل را با هم جمع کند، متصور نیست. همین در خصوص سازگاری برنامهریزی و اصل خودآیینی نیز صدق میکند، و در مورد قابلجمعبودن امنیت و پیشرفت فنی. هیچ پایان خوشی در تاریخ بشر وجود ندارد. یک محافظهکار باور دارد به اینکه این فکر و ذکر اصلی روشنگری- که رشک، غرور، آزمندی، و خشونت، جملگی معلول عیب و نقصهای نهادهای اجتماعی هستند و به محض اصلاح این نهاد، از میان برخواهند خاست- فقط نامعتبر نیست و با کل تجربهها منافات ندارد، بلکه به شدت خطرناک هم است...
🔖متن کامل: 1000 کلمه
⏰زمان مطالعه: 5 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 1000 کلمه
⏰زمان مطالعه: 5 دقیقه
🦉@goftemaann
👍5❤1
🖊 ارنست نولته و یک پرسش مغفولمانده
📚 محافظهکاری مارکسیسم
📥 مهدی تدینی
🖇 انقلاب صنعتی مادری بود که مارکسیسم از زهدان آن زاده شد. هرگز نمیتوان بدون «انقلاب صنعتی» مارکسیسمی را نیز تصور کرد. درست است که مارکسیسم پدران زیادی داشت، از پدرانی در فلسفۀ آلمانی تا نیاکانی در سوسیالیسم آغازینی و آرمانشهری فرانسوی، اما آن ایدهها و ذهنیتهای پیشین تنها در زهدان پردرد و رنج بزرگترین رخداد عصر جدید، همانا «انقلاب صنعتی» میتوانستند به نطفۀ جهانبینی بزرگ مارکسیسم تبدیل شود. از این منظر که بنگریم، مارکسیسم را میتوان تأثیرگذارترین و ماندگارترین واکنش اندیشۀ انسان اروپایی به اَبَررخدادِ «انقلاب صنعتی» دانست.
🖇 ایدئالیسم آلمانی و سوسیالیسم متقدم فرانسوی وقتی در ذهن مارکس و انگلس خود را در برابر عظمت جهانساز و جهانسوز «انقلاب صنعتی» دید، آمیزۀ نظری عظیمی را برساخت که نتیجهاش مارکسیسم شد. اما عظمت «انقلاب صنعتی» را از این روی جهانساز و جهانسوز مینامم که از یک سو جهان شناختهشده، روستایی و خُردهصنعتی کهن را یکسر میسوزاند، و از دیگر سو جهانی ناشناخته، کلانشهری و کلانصنعتی میساخت که هیولاسان هر چیز دیرینهای را که سر راهش مییافت میتوانست در بطن سیریناپذیر خود فروبلعد. هیچچیز طبیعیتر و بدیهیتر از این نبود که ذهن بشر در برابر این ماشینیسازی روحزدودۀ زیستجهان خود قیام کند، و مارکسیسم همان قیام نظریای است که میخواست بشر را با شتابی هر چه بیشتر از این دورۀ گذار پررنج عبور دهد و به فردای انقلاب صنعتی برساند.
🖇 پس مارکسیسم واکنشی بشری (و نه فردی) به انقلابی است که همۀ شکلهای سنتی و دیرینۀ زندگی را زیر و زبر میکرد، و واکنشی «بشری» یعنی باید آمیزهای باشد از مجموعهای از اندیشهها، تجربهها، یافتهها، تفسیرها، بیمها و امیدها. شناختهشدهترین تعریفی که از این سنتز (آمیزۀ) مارکسیستی ارائه شده همان است که از زبان لنین شهرتی فراوان یافت: مارکسیسم سنتزی از فلسفۀ آلمانی، سوسیالیسم فرانسوی و علم اقتصاد انگلیسی است.
🖇 پس باور عمومی این است که مارکسیسم آمیزهای از سه عنصری است که به طور برابر با یکدیگر تلفیق شده است، ضمن جزئیات و تمایزهای درونی فراوان. پس برای شناخت مارکسیسم باید به این عناصر سازندۀ آن رجوع کرد و پرسشهایی از این دست مطرح کرد: مارکس و انگلس دقیقاً کدام بخش از سنت فلسفی آلمان، سنت سوسیالیستی فرانسه و علم اقتصاد انگلیسی را برای ساختن نظام نظری خود به کار گرفتند؟ سهم هر یک از این عناصر چقدر بود؟ چه سازگاریها و ناسازگاریهایی میان این عناصر وجود داشت و اصلاً آیا چنین سنتزی امکانپذیر بود یا این عناصر جمعناشدنی بود؟
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره دهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
🖊 ارنست نولته و یک پرسش مغفولمانده
📚 محافظهکاری مارکسیسم
📥 مهدی تدینی
🖇 انقلاب صنعتی مادری بود که مارکسیسم از زهدان آن زاده شد. هرگز نمیتوان بدون «انقلاب صنعتی» مارکسیسمی را نیز تصور کرد. درست است که مارکسیسم پدران زیادی داشت، از پدرانی در فلسفۀ آلمانی تا نیاکانی در سوسیالیسم آغازینی و آرمانشهری فرانسوی، اما آن ایدهها و ذهنیتهای پیشین تنها در زهدان پردرد و رنج بزرگترین رخداد عصر جدید، همانا «انقلاب صنعتی» میتوانستند به نطفۀ جهانبینی بزرگ مارکسیسم تبدیل شود. از این منظر که بنگریم، مارکسیسم را میتوان تأثیرگذارترین و ماندگارترین واکنش اندیشۀ انسان اروپایی به اَبَررخدادِ «انقلاب صنعتی» دانست.
🖇 ایدئالیسم آلمانی و سوسیالیسم متقدم فرانسوی وقتی در ذهن مارکس و انگلس خود را در برابر عظمت جهانساز و جهانسوز «انقلاب صنعتی» دید، آمیزۀ نظری عظیمی را برساخت که نتیجهاش مارکسیسم شد. اما عظمت «انقلاب صنعتی» را از این روی جهانساز و جهانسوز مینامم که از یک سو جهان شناختهشده، روستایی و خُردهصنعتی کهن را یکسر میسوزاند، و از دیگر سو جهانی ناشناخته، کلانشهری و کلانصنعتی میساخت که هیولاسان هر چیز دیرینهای را که سر راهش مییافت میتوانست در بطن سیریناپذیر خود فروبلعد. هیچچیز طبیعیتر و بدیهیتر از این نبود که ذهن بشر در برابر این ماشینیسازی روحزدودۀ زیستجهان خود قیام کند، و مارکسیسم همان قیام نظریای است که میخواست بشر را با شتابی هر چه بیشتر از این دورۀ گذار پررنج عبور دهد و به فردای انقلاب صنعتی برساند.
🖇 پس مارکسیسم واکنشی بشری (و نه فردی) به انقلابی است که همۀ شکلهای سنتی و دیرینۀ زندگی را زیر و زبر میکرد، و واکنشی «بشری» یعنی باید آمیزهای باشد از مجموعهای از اندیشهها، تجربهها، یافتهها، تفسیرها، بیمها و امیدها. شناختهشدهترین تعریفی که از این سنتز (آمیزۀ) مارکسیستی ارائه شده همان است که از زبان لنین شهرتی فراوان یافت: مارکسیسم سنتزی از فلسفۀ آلمانی، سوسیالیسم فرانسوی و علم اقتصاد انگلیسی است.
🖇 پس باور عمومی این است که مارکسیسم آمیزهای از سه عنصری است که به طور برابر با یکدیگر تلفیق شده است، ضمن جزئیات و تمایزهای درونی فراوان. پس برای شناخت مارکسیسم باید به این عناصر سازندۀ آن رجوع کرد و پرسشهایی از این دست مطرح کرد: مارکس و انگلس دقیقاً کدام بخش از سنت فلسفی آلمان، سنت سوسیالیستی فرانسه و علم اقتصاد انگلیسی را برای ساختن نظام نظری خود به کار گرفتند؟ سهم هر یک از این عناصر چقدر بود؟ چه سازگاریها و ناسازگاریهایی میان این عناصر وجود داشت و اصلاً آیا چنین سنتزی امکانپذیر بود یا این عناصر جمعناشدنی بود؟
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره دهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📰در حقوق بینالملل موجود، سرزمینهایی که از طريق نظامهای دموکراتیک اداره میشوند، بهتر میتوانند از تمامیت سرزمینی خود در برابر چالشهای جداییخواهی محافظت کنند، چراکه جامعه جهانی نیز تمایل کمتری به شناسایی و صدور مجوز ورود آنان به عرصه مناسبات بینالمللی دارد؛ بنابراین، امکان دفاع از تمامیت سرزمینی چنین دولتهایی، با توجه به آمیختگی حقوق و سیاست در بهرسمیت شناختن اینگونه موارد، بهتر فراهم است. در واقع، جامعه جهانی، مشخصا دولتها و سازمان ملل متحد، در بهرسمیت شناختن دولتهای مدعی جداییخواهیهای یکجانبه، براساس نظریه تاسیسی عمل میکنند و فارغ از وجود خصیصههای چهارگانه کنوانسیون مونته ویدئو، جامعه جهانی و عموم دولتها بدین نکته توجه دارند که آیا حق تعیین سرنوشت مردمان سرزمین مدعی استقلال، در دولت مرکزی موجودشان تضمین میشده است یا خیر و در صورت پاسخ مثبت به این پرسش، با توجه به منع های حقوقی در خصوص جداییخواهی، تمايل کمتری برای بهرسمیت شناختن سرزمین مدعی دولت بودن دارند...
🔖متن کامل: 4600 کلمه
⏰زمان مطالعه: 23 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 4600 کلمه
⏰زمان مطالعه: 23 دقیقه
🦉@goftemaann
👍9❤2
🖊 مارکس، انگلس و پیشگامان انگلیسیآنها
📚 مارکسیسم و انقلاب صنعتی
📥 ارنست نولته/ مترجم مهدی تدینی
🖇 دور از ذهن نبود که فریدریش انگلس وقتی در اوت 1844 در روزنامۀ فوروِرتسِ پاریس وضعیت انگلستان را توصیف میکرد اصطلاح «انقلاب صنعتی» را به کار برد، و برای او نیز اختراع ماشین بخار همان رخداد سرنوشتسازی بود که پیامد آن پیدایش طبقات بزرگ و جدید پرولترها و کاپیتالیستها بوده است. هنوز در «اصول کمونیسم» او، نوشتۀ 1847، نیز «انقلاب صنعتی» چونان سوژۀ اصلی به نظر میرسد. در مقابل، در مانیفست کمونیستی تکیۀ کلام بسیار بیشتر بر «بورژوازی» نهاده شده که حتی به عنوان آفرینندۀ «انقلاب صنعتی» نمایان میشود. اما حتی در اینجا نیز از «کاپیتالیسم» یا «شیوۀ تولید آسیایی» هنوز هیچ سخنی در میان نیست.
🖇 ممکن است «انقلاب صنعتی» در انگلستان تنها از این رهگذر از دیگر انقلابهای صنعتی متفاوت باشد که این انقلاب نخستین انقلاب از این نوع بوده است. اما هر قدر که نفس این پدیده عمومیتر و درون خود متفاوتتر شود، منحصربهفرد بودنش نیز بارزتر میشود. گذشته از این، اینکه در این میان کمابیش در همۀ اعصار تاریخ «انقلابهایی صنعتی» کشف شده، باعث نمیشود این مفهوم کارایی خود را از دست بدهد، زیرا نوری که در تابش آن چنین کشفهایی صورت پذیرفته، خود از «انقلاب صنعتی» تابیدن گرفته و همین امر نیز دیگر بار خاص بودند و یکتاییِ «انقلاب صنعتی» انگلستان را اثبات میکند.
🖇 پرسش از رابطۀ مارکسیسم با «انقلاب صنعتی» در وهلۀ نخست به معنای پرسش از رابطۀ مارکس و انگلس با پیشگامانشان است، آن هم همۀ جهتگیریهای پیشگامانشان. اما تاریخی که بازتابها یا تفسیرها یا پردازشهای دوران پیش از مارکس و انگلس را حتی در حد مقدمات یا کلیات روایت کرده باشد وجود ندارد. تاکنون تنها موضوعات جزئی با قدری تفصیل بررسی شده است. شناختهشدهترین این موضوعات جزئی رابطۀ مارکس و انگلس با آن دسته از پیشگامانشان است که در زمرۀ سوسیالیستهای انگلیسی بودند. در این مورد عجالتاً میتوان به گفتههای متعدد مهمی از خود مارکس و انگلس نیز اشاره کرد.
🖇 هایندمن گزارش میدهد که مارکس برای او تعریف کرده که ایدههای بنیادینش دربارۀ ارزش افزوده، مبنای اجتماعی مبادله و حرکت تاریخ به سوی سوسیالیسم برای نخستین بار در شکلی انسجامیافته از مطالعۀ آثار اقتصاددانان، سوسیالیستها و چارتیستهای انگلیسیِ پیشین پدید آمده است. افزون بر این میگوید، مارکس توجه او را به برخی جزوهها و کتابها جلب کرده که در آثارش نقلقولی از آنها نیاورده، اما همانها اثبات میکردند که در انگلستان در برههای زودهنگام آگاهی درستی دربارۀ سودجویی کاپیتالیستی وجود داشته است.
🖇 به اعتقاد روتشتاین ، مارکس و انگلس سازماندهی پرولتاریا به عنوان حزبی طبقاتی را از چارتیستها فراگرفتهاند و همچنین نوعی نظریۀ مبارزۀ طبقاتیِ روشنگرانه را نیز که پیشتر با دقتی شگفتآور پردازش شده بود از چارتیستها دریافت کردهاند. اما نه فقط از جنبۀ مبارزۀ طبقاتی، بلکه حتی در ارتباط با ماتریالیسم تاریخی نیز روتشتاین معتقد است باید نشان داد آنچه تصور میشود مارکس بیکم و کاست آغازگر آن بوده است، در حقیقت در اشکال گوناگون در انگلستان آماده شده و چهبسا شرح داده شده بود. به گفتۀ روتشتاین، مارکس به خصوص در حق برونتر اوبرایان بسیار جفا کرده، زیرا دربارۀ او سکوت کرده یا در نهایت به دو سه اشارۀ مختصر و ناچیزنمایانه بسنده کرده است.
🖇 در منابع، تنها در تاریخهای جامعِ سوسیالیسم یا علم اقتصاد است که میبینیم مارکس و انگلس به صراحت و در ابعادی فراتر از کلیاتی موجز در کنار پیشگامانشان مورد ملاحظه قرار گرفتهاند. در تاریخنگاریِ سوسیالیسم برای دستهبندی در کل تعریفهای خود انگلس تعیینکننده است، اما در جامعترین شرحی که به تازگی منتشر شده، توریگرایی نیز تا حدودی مورد ملاحظه قرار گرفته است. در کتابهای تاریخ علم اقتصاد به طور معمول فقط مارکس است که جایی مییابد، در حالی که اغلب به پساریکاردوییها و «اقتصاددانان عوام» که در آثار مارکس فضای بسیاری به آنها اختصاص داده شده، هیچ اشارهای نشده است.
🖇 نمیتوانیم پیروزی بیقیدوشرطی را برای آن معاصران «خوشبین» «انقلاب صنعتی» قائل شویم. اما این مسئله فقط باعث میشود موضوع «انقلاب صنعتی» و واکنشهای آغازین انجامشده نسبت به آن به موضوعی به مراتب تحریککنندهتر تبدیل شود، چنانکه در پایان، بازنمایی تاریخی به پرسشی فلسفی تبدیل میشود: پرسش از موجودی متناهی که در این انقلاب تا بدان پایه از خود فراتر رفته است که سرانجام برای خود و از خود بیمناک شده است.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره دهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚 مارکسیسم و انقلاب صنعتی
📥 ارنست نولته/ مترجم مهدی تدینی
🖇 دور از ذهن نبود که فریدریش انگلس وقتی در اوت 1844 در روزنامۀ فوروِرتسِ پاریس وضعیت انگلستان را توصیف میکرد اصطلاح «انقلاب صنعتی» را به کار برد، و برای او نیز اختراع ماشین بخار همان رخداد سرنوشتسازی بود که پیامد آن پیدایش طبقات بزرگ و جدید پرولترها و کاپیتالیستها بوده است. هنوز در «اصول کمونیسم» او، نوشتۀ 1847، نیز «انقلاب صنعتی» چونان سوژۀ اصلی به نظر میرسد. در مقابل، در مانیفست کمونیستی تکیۀ کلام بسیار بیشتر بر «بورژوازی» نهاده شده که حتی به عنوان آفرینندۀ «انقلاب صنعتی» نمایان میشود. اما حتی در اینجا نیز از «کاپیتالیسم» یا «شیوۀ تولید آسیایی» هنوز هیچ سخنی در میان نیست.
🖇 ممکن است «انقلاب صنعتی» در انگلستان تنها از این رهگذر از دیگر انقلابهای صنعتی متفاوت باشد که این انقلاب نخستین انقلاب از این نوع بوده است. اما هر قدر که نفس این پدیده عمومیتر و درون خود متفاوتتر شود، منحصربهفرد بودنش نیز بارزتر میشود. گذشته از این، اینکه در این میان کمابیش در همۀ اعصار تاریخ «انقلابهایی صنعتی» کشف شده، باعث نمیشود این مفهوم کارایی خود را از دست بدهد، زیرا نوری که در تابش آن چنین کشفهایی صورت پذیرفته، خود از «انقلاب صنعتی» تابیدن گرفته و همین امر نیز دیگر بار خاص بودند و یکتاییِ «انقلاب صنعتی» انگلستان را اثبات میکند.
🖇 پرسش از رابطۀ مارکسیسم با «انقلاب صنعتی» در وهلۀ نخست به معنای پرسش از رابطۀ مارکس و انگلس با پیشگامانشان است، آن هم همۀ جهتگیریهای پیشگامانشان. اما تاریخی که بازتابها یا تفسیرها یا پردازشهای دوران پیش از مارکس و انگلس را حتی در حد مقدمات یا کلیات روایت کرده باشد وجود ندارد. تاکنون تنها موضوعات جزئی با قدری تفصیل بررسی شده است. شناختهشدهترین این موضوعات جزئی رابطۀ مارکس و انگلس با آن دسته از پیشگامانشان است که در زمرۀ سوسیالیستهای انگلیسی بودند. در این مورد عجالتاً میتوان به گفتههای متعدد مهمی از خود مارکس و انگلس نیز اشاره کرد.
🖇 هایندمن گزارش میدهد که مارکس برای او تعریف کرده که ایدههای بنیادینش دربارۀ ارزش افزوده، مبنای اجتماعی مبادله و حرکت تاریخ به سوی سوسیالیسم برای نخستین بار در شکلی انسجامیافته از مطالعۀ آثار اقتصاددانان، سوسیالیستها و چارتیستهای انگلیسیِ پیشین پدید آمده است. افزون بر این میگوید، مارکس توجه او را به برخی جزوهها و کتابها جلب کرده که در آثارش نقلقولی از آنها نیاورده، اما همانها اثبات میکردند که در انگلستان در برههای زودهنگام آگاهی درستی دربارۀ سودجویی کاپیتالیستی وجود داشته است.
🖇 به اعتقاد روتشتاین ، مارکس و انگلس سازماندهی پرولتاریا به عنوان حزبی طبقاتی را از چارتیستها فراگرفتهاند و همچنین نوعی نظریۀ مبارزۀ طبقاتیِ روشنگرانه را نیز که پیشتر با دقتی شگفتآور پردازش شده بود از چارتیستها دریافت کردهاند. اما نه فقط از جنبۀ مبارزۀ طبقاتی، بلکه حتی در ارتباط با ماتریالیسم تاریخی نیز روتشتاین معتقد است باید نشان داد آنچه تصور میشود مارکس بیکم و کاست آغازگر آن بوده است، در حقیقت در اشکال گوناگون در انگلستان آماده شده و چهبسا شرح داده شده بود. به گفتۀ روتشتاین، مارکس به خصوص در حق برونتر اوبرایان بسیار جفا کرده، زیرا دربارۀ او سکوت کرده یا در نهایت به دو سه اشارۀ مختصر و ناچیزنمایانه بسنده کرده است.
🖇 در منابع، تنها در تاریخهای جامعِ سوسیالیسم یا علم اقتصاد است که میبینیم مارکس و انگلس به صراحت و در ابعادی فراتر از کلیاتی موجز در کنار پیشگامانشان مورد ملاحظه قرار گرفتهاند. در تاریخنگاریِ سوسیالیسم برای دستهبندی در کل تعریفهای خود انگلس تعیینکننده است، اما در جامعترین شرحی که به تازگی منتشر شده، توریگرایی نیز تا حدودی مورد ملاحظه قرار گرفته است. در کتابهای تاریخ علم اقتصاد به طور معمول فقط مارکس است که جایی مییابد، در حالی که اغلب به پساریکاردوییها و «اقتصاددانان عوام» که در آثار مارکس فضای بسیاری به آنها اختصاص داده شده، هیچ اشارهای نشده است.
🖇 نمیتوانیم پیروزی بیقیدوشرطی را برای آن معاصران «خوشبین» «انقلاب صنعتی» قائل شویم. اما این مسئله فقط باعث میشود موضوع «انقلاب صنعتی» و واکنشهای آغازین انجامشده نسبت به آن به موضوعی به مراتب تحریککنندهتر تبدیل شود، چنانکه در پایان، بازنمایی تاریخی به پرسشی فلسفی تبدیل میشود: پرسش از موجودی متناهی که در این انقلاب تا بدان پایه از خود فراتر رفته است که سرانجام برای خود و از خود بیمناک شده است.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره دهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
👍5
📰به کلاس درس دکتر رضوی رفتم و از نزدیک با این استاد خوشنام آشنا شدم. ایشان دستی گشاده داشت و از آنجا که در زمره ملاکین بهشمار میآمد، بینیاز از حقوق دانشگاه بود. لذا ابتدای ماه حقوق خود را میان مستخدمان تقسیم میکرد. به همین روش، در نشر علم نیز گشودهدست بود و ابایی نداشت دانشجویان را در حل مشکلات فکریشان یاری دهد. من نیز چندین نوبت برای دغدغههای فکریام نزد استاد رفتم. دکتر رضوی در کلاسهای درس و بحثهای خارج از کلاس به دانشجویان میگفت: «کار فلسفی عمیق برای فردی مناسب است که پدرش پولدار باشد یا به او ارث رسیده باشد» و توصیه میکرد: «اگر چنین شرایطی ندارید، وارد این حوزه نشوید.» در کنار این توصیه که بهنظر دلسردکننده میآید، گمان دارم، استاد برای تقویت روحیه ورودیهای جدید دانشکده، در ترم نخست دوره کارشناسی نیز تدریس میکردند...
🔖متن کامل: 600 کلمه
⏰زمان مطالعه: 3 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 600 کلمه
⏰زمان مطالعه: 3 دقیقه
🦉@goftemaann
👍2❤1
🖊 گفتگو با دکتر جهانگیر معینی علمداری
📚 دهه 60 دهه تثبیت علم سیاست در ایران
📥 سجاد صداقت
🖇 از دهه شصت نزاع بین علم و ایدئولوژی در این دانشکده مطرح بود. ما این اساتید را نه به عنوان طرفداران ایدئولوژی چپ بلکه به عنوان صاحبنظران علمی در نظر میگرفتیم. کما اینکه دیدگاههای کسانی همچون دکتر نقیبزاده که شائبه چپگرایی نداشتند، همانقدر برای ما جالب بود. به خاطر دارم با شور و علاقه فراوانی مباحث ایشان را درباره احزاب سیاسی دنبال میکردم. از این دیدگاه چندان برای ما فرقی نمیکرد که اساتید چه نگاهی دارند و شخصا هیچ رویکرد سیاسی را مرجح بر رویکرد علمی نمیدانستم. همانقدر از آقای دکتر رضوی که هیچ رویکرد سیاسی خاصی نداشتند، استقبال میکردیم که از آقای دکتر بشیریه که گفته میشد چپ هستند یا آقای دکتر نقیبزاده که میگفتند ضد چپ هستند، استقبال میکردیم. برای ما این صفبندیها چندان ملاک نبود.
🖇 شاید به همین دلیل بود که توانستیم تنوع مطالعاتی داشته باشیم و به حوزههای مختلف مراجعه کنیم. کما اینکه بعدها که آقای دکتر سیدجواد طباطبایی تشریف آوردند و مباحث اسلامی را مطرح کردند، به همین صورت بود. ما از همان زمان در مباحث اندیشه اسلامی خلایی را احساس میکردیم یا بهتر بگویم آنطور که باید در جریان این بحثها قرار نگرفته بودیم. اما با حضور ایشان اتفاقات مهمی رخ داد و خود من شخصا خیلی استقبال کردم. آن زمان آقای دکتر طباطبایی خیلی در ایران معروف نبودند و ما این توفیق را داشتیم که دورهای درباره اندیشههای اسلام کلاسیک از ایشان استفاده کنیم. آقای دکتر طباطبایی در سالهای 1369 تا 1371 این بحثها را مطرح کردند. خود من یک دوره مطالعات اسلامی نسبتا خوبی تحت تاثیر بحثهای ایشان داشتم ولی اصلا هیچ تناقضاتی میان مطالعات خودم و مطالعات قبلی نمیدیدم.
🖇 تاثیر حضور اساتید جدید در دهه شصت چندان مثبت نبود. یکی به این دلیل که تعداد این اساتید خیلی زیاد بود و از سوی دیگر بیشتر آنان در سالهای پایانی تحصیل و خیلی جوان بودند. این اقدامی بود که جناب آقای دکتر نجفقلی حبیبی انجام دادند که در آن زمان رئیس دانشکده حقوق و علوم سیاسی و رئیس دانشگاه تربیت مدرس بودند. طبعا این اتفاق برای دانشکده ما که تا آن زمان عادت به ورود اساتید جدید نداشت، شرایط تعادل را به هم زد. ولی حداقل میتوانم این را بگویم که اگر یک پروسه طولانی مدت را در نظر بگیریم به تدریج همین اساتید در چارچوب همین دانشکده به هر حال قوام گرفتند و جا افتادند.
🖇 در آن دوره ابتدایی خیلی تنش زیاد بود ولی بعد تنشها به تدریج کمتر شد. اکنون هم که دیگر از آن تنشها چیزی باقی نمانده است. به تدریج در دانشکده حقوق و به خصوص طی 10 سال اخیر وضعیت این اساتید تثبیت شده است. اما زمانی که ما به عنوان دانشجو حضور داشتیم تنشها بسیار شدید و شاید مقداری هم تند بود. به هر حال چون محیط آن روز دانشکده و پیش از ورود این اساتید محیط جذابی بود، دانشجویان حس میکردند که از این پس شرایط تغییر میکند. در چند سال اول واکنشها به ورود این اساتید خیلی شدید بود اما از لحاظ سیاسی کاری نمیشد انجام داد. جو علمی دانشکده به سمت مسائل اسلامی حرکت کرد. استدلال آقای نجفقلی حبیبی هم این بود که به اندازه کافی دروس اسلامی تدریس نمیشود.
🖇 البته در همان دهه شصت اوج دوران تدریس آقای دکتر بشیریه بود. من در دوره لیسانس درسهای متعددی با ایشان داشتم. تا آنجایی که به خاطر دارم ایشان محدود نشدند یا اینکه دروسشان کم نشد ولی به دوستان دیگر هم اجازه داده شد که درسهای موازی ارائه دهند. ولی آمدن اساتید از تربیت مدرس تاثیر زیادی روی تحول جو دانشگاهی نداشت. آن تصور که این حضور میتواند فضا را متحول کند حداقل در آن دوره اتفاق نیافتاد یا امثال من چنین تحولی را درک نکردیم. فکر میکنم جایگاه دانشگاه را هم باید به عنوان یک مکان تولید علم در نظر بگیریم. اعتقاد من این است که اگر مدرسه علوم سیاسی را به عنوان یک نقطه عزیمتی برای شکل گرفتن رشته علوم سیاسی بدانیم قدم بعدی همین دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران بود که این پایه را گسترش داد.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره دهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚 دهه 60 دهه تثبیت علم سیاست در ایران
📥 سجاد صداقت
🖇 از دهه شصت نزاع بین علم و ایدئولوژی در این دانشکده مطرح بود. ما این اساتید را نه به عنوان طرفداران ایدئولوژی چپ بلکه به عنوان صاحبنظران علمی در نظر میگرفتیم. کما اینکه دیدگاههای کسانی همچون دکتر نقیبزاده که شائبه چپگرایی نداشتند، همانقدر برای ما جالب بود. به خاطر دارم با شور و علاقه فراوانی مباحث ایشان را درباره احزاب سیاسی دنبال میکردم. از این دیدگاه چندان برای ما فرقی نمیکرد که اساتید چه نگاهی دارند و شخصا هیچ رویکرد سیاسی را مرجح بر رویکرد علمی نمیدانستم. همانقدر از آقای دکتر رضوی که هیچ رویکرد سیاسی خاصی نداشتند، استقبال میکردیم که از آقای دکتر بشیریه که گفته میشد چپ هستند یا آقای دکتر نقیبزاده که میگفتند ضد چپ هستند، استقبال میکردیم. برای ما این صفبندیها چندان ملاک نبود.
🖇 شاید به همین دلیل بود که توانستیم تنوع مطالعاتی داشته باشیم و به حوزههای مختلف مراجعه کنیم. کما اینکه بعدها که آقای دکتر سیدجواد طباطبایی تشریف آوردند و مباحث اسلامی را مطرح کردند، به همین صورت بود. ما از همان زمان در مباحث اندیشه اسلامی خلایی را احساس میکردیم یا بهتر بگویم آنطور که باید در جریان این بحثها قرار نگرفته بودیم. اما با حضور ایشان اتفاقات مهمی رخ داد و خود من شخصا خیلی استقبال کردم. آن زمان آقای دکتر طباطبایی خیلی در ایران معروف نبودند و ما این توفیق را داشتیم که دورهای درباره اندیشههای اسلام کلاسیک از ایشان استفاده کنیم. آقای دکتر طباطبایی در سالهای 1369 تا 1371 این بحثها را مطرح کردند. خود من یک دوره مطالعات اسلامی نسبتا خوبی تحت تاثیر بحثهای ایشان داشتم ولی اصلا هیچ تناقضاتی میان مطالعات خودم و مطالعات قبلی نمیدیدم.
🖇 تاثیر حضور اساتید جدید در دهه شصت چندان مثبت نبود. یکی به این دلیل که تعداد این اساتید خیلی زیاد بود و از سوی دیگر بیشتر آنان در سالهای پایانی تحصیل و خیلی جوان بودند. این اقدامی بود که جناب آقای دکتر نجفقلی حبیبی انجام دادند که در آن زمان رئیس دانشکده حقوق و علوم سیاسی و رئیس دانشگاه تربیت مدرس بودند. طبعا این اتفاق برای دانشکده ما که تا آن زمان عادت به ورود اساتید جدید نداشت، شرایط تعادل را به هم زد. ولی حداقل میتوانم این را بگویم که اگر یک پروسه طولانی مدت را در نظر بگیریم به تدریج همین اساتید در چارچوب همین دانشکده به هر حال قوام گرفتند و جا افتادند.
🖇 در آن دوره ابتدایی خیلی تنش زیاد بود ولی بعد تنشها به تدریج کمتر شد. اکنون هم که دیگر از آن تنشها چیزی باقی نمانده است. به تدریج در دانشکده حقوق و به خصوص طی 10 سال اخیر وضعیت این اساتید تثبیت شده است. اما زمانی که ما به عنوان دانشجو حضور داشتیم تنشها بسیار شدید و شاید مقداری هم تند بود. به هر حال چون محیط آن روز دانشکده و پیش از ورود این اساتید محیط جذابی بود، دانشجویان حس میکردند که از این پس شرایط تغییر میکند. در چند سال اول واکنشها به ورود این اساتید خیلی شدید بود اما از لحاظ سیاسی کاری نمیشد انجام داد. جو علمی دانشکده به سمت مسائل اسلامی حرکت کرد. استدلال آقای نجفقلی حبیبی هم این بود که به اندازه کافی دروس اسلامی تدریس نمیشود.
🖇 البته در همان دهه شصت اوج دوران تدریس آقای دکتر بشیریه بود. من در دوره لیسانس درسهای متعددی با ایشان داشتم. تا آنجایی که به خاطر دارم ایشان محدود نشدند یا اینکه دروسشان کم نشد ولی به دوستان دیگر هم اجازه داده شد که درسهای موازی ارائه دهند. ولی آمدن اساتید از تربیت مدرس تاثیر زیادی روی تحول جو دانشگاهی نداشت. آن تصور که این حضور میتواند فضا را متحول کند حداقل در آن دوره اتفاق نیافتاد یا امثال من چنین تحولی را درک نکردیم. فکر میکنم جایگاه دانشگاه را هم باید به عنوان یک مکان تولید علم در نظر بگیریم. اعتقاد من این است که اگر مدرسه علوم سیاسی را به عنوان یک نقطه عزیمتی برای شکل گرفتن رشته علوم سیاسی بدانیم قدم بعدی همین دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران بود که این پایه را گسترش داد.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره دهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
👍5