📰 یک مارکسیست نظریه انتخاب جنسی داروین را بهعنوان «بازتابی» از رسمورسوم نامزدی ویکتوریایی طبقه متوسط توضیح میدهد. حرفزدن از داروین، توگویی آلت دست مکانیکی سادهای بوده، قبیح است، مگر آنکه از قضا، توانایی ذهنیات، از تواناییهای ذهنی او بالاتر باشد: شرطی که بهندرت کسی میتواند آن را برآورده کند، و جماعت مارکسیست که، به ضرس قاطع، هرگز نمیتوانند برآوردهاش کنند. در این مورد خاص، قضیه همانقدر که احمقانه است، شرمآور هم است، زیرا کسی نیست که نداند، دیگر ناتورالیستهای ویکتوریایی طبقه متوسط، مانند بعضی پیروان سرسخت داروین، منکر وجود خود انتخاب جنسی بودند؛ حماقتی که فصل مشترک همه چنین توضیحهایی است، البته، بهوضوح همین است که انگار ارزشها و شایستگیهای یک نظریه نمیتوانند جزو دلایل عمومیت و رواج آن باشند. البته که، گاهی، و تا حدودی، نیاز است برای توضیح رواج یا منشا یک نظریه، به شرایط اجتماعی نیز اشاره شود. هرچه احتمال نیاز به چنین کاری بیشتر باشد، ارزش آن نظریه کمتر است. زیستشناسی لیسنکو، مورد واضحی از این نمونه است...
🔖متن کامل: 10800 کلمه
⏰زمان مطالعه: 54 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 10800 کلمه
⏰زمان مطالعه: 54 دقیقه
🦉@goftemaann
🖊 چرا روشنفکران دینی و اصلاحطلبان چپگرا در اصلاحات ناکام ماندند؟
📚 اصلاح طلبی در مسلخ سوسیالیسم
📥 موسی غنینژاد
🖇یوسف اباذری از روشنفکران چپگرای (سکولار) است که گویا طرفدارانی در میان دانشجویان و جوانان تحصیلکرده دارد و در مبارزه با اقتصاد آزاد و لیبرالیسم ظاهرا شهرتی به هم زده است. او در مقالات و سخن رانی های خود در یک دهه اخیر از «هژمونیک شدن» گفتار لیبرالیسم در ایران کنونی به شدت اظهار نگرانی می کند، اما توضیح نمی دهد که اگر واقعا گفتار لیبرالیسم در این کشور هژمونیک شده است پس چرا اقتصاد به شدت دولتی است! لیبرالیسم چه نسبتی با اقتصاد دولتی دارد؟ من در دو مقاله به ادعاهای بی پایه و اتهامات ناروای آقای اباذری پاسخ داده ام
🖇عنوان نوشته مفصل اباذری «بنیادگرایی بازار، تأملی در مبانی فلسفی مکاتب بازار آزاد» است. بررسی این مقالة نکات جالبی را آشکار می سازد. نخست اینکه در هیچ جای آن هیچ توضیحی در باره اینکه منظور از «بنیادگرایی بازار» چیست نمی توان پیدا کرد. نکتة دوم مفقود بودن مفهوم «تأمل» در سرتاسر این نوشته مطول است. تأمل به معنی درنگ کردن و غور کردن در موضوع است، حال آنکه این نوشته آکنده از داوری های سرسری، شعاری و نقل قول هایی مخدوش و تحریف شده است. با دسته گلی که استاد در این جوابیه به آب داده بود انتظار می رفت که او دیگر به مقاله دوم من که در آن پرده از واقعیات این «تاملات فلسفی» برداشته شده بود پاسخ ندهد. و اینگونه یک پرده دیگر از نمایش های دون کیشوت های چپگرا، همانند مجادلات قلمی پیشین من با همایون کاتوزیان، به پایان رسید.
🖇سوسیالیسم واقعا موجود از انقلاب اکتبر 1917 تاکنون در هر جامعه ای که پا به عرصه وجود گذاشته همه نهادهای جامعه مدنی و در درجه نخست آزادی را به بهانه ایجاد برابری و برادری (عدالت اجتماعی) به مسلخ برده و در نهایت اراده استبدادی صاحبان قدرت سیاسی را بر جان و مال مردم مسلط کرده است. نتیجه نهایی تاسیس سوسیالیسم نابودی جامعه مدنی و ریشه کن شدن همه بنیادهای آرمانی سه گانه یعنی آزادی، برابری و برادری بوده است. علت این امر را فیلسوفان آزادیخواه (لیبرال) به روشنی توضیح داده اند اما ظاهرا گوش روشنفکران چپ گرا به این استدلال ها بدهکار نیست.
🖇آزادی تنها در سایه حکومت قانون و محدود کردن اختیارات صاحبان قدرت سیاسی قابل تحقق و تداوم است، در حالیکه سوسیالیسم ماهیتا کارکردهایی درست در جهت معکوس دارد. حاکمیت قانون مفهوم مخالف حاکمیت اراده های خاص، و ناظر برحاکمیت قواعد کلی همه شمول به منظور حفاظت از جان و مال یعنی حقوق و آزادی های فردی مردم است. جامعه مدنی در چنین شرایطی قابل تصور است، جایی که انسان ها می توانند در چارچوب قانون و در پناه آن، فارغ از تحمیل اراده های خاص صاحبان قدرت آزادانه کار و زندگی کنند. آزادی های سیاسی و فرهنگی، تحزب، آزادی اندیشه و بیان، آزادی خلق آثار هنری بدون استقلال اقتصادی کنشگران از صاحبان قدرت سیاسی حاکم قابل تصور نیست.
🖇کنشگرانی که فعالیت آنها از سوی دولت و ارکان قدرت سیاسی حاکم تامین مالی می شود نمی توانند آزادی عمل واقعی داشته باشند چون شریان حیاتی آنها در اختیار خودشان نیست. استقلال اقتصادی شهروندان از دولت و قدرت حاکمه شرط لازم برای شکل گیری نهادهای جامعه مدنی و در راس آنها آزادی های سیاسی و فرهنگی است. اگر همه شهروندان مستخدمان و به نوعی جیره بگیران دولت و قدرت حاکم باشند سخن گفتن از جامعه مدنی و نهادهای آزادی شعاری توخالی خواهد بود. مدعیان تقدم توسعه سیاسی بر اصلاحات اقتصادی برای تحقق بخشیدن به نظام بازار آزاد در واقع سرنا را از طرف گشاد آن می زنند.
🖇کسی که منتقد «لیبرالیسم سرمایه داری» است و در عین حال از بنیادهای لیبرالیسم (آزادی، برابری و برادری) دفاع می کند در حقیقت ناتوان از درک مبانی مفهومی لیبرالیسم است. آزادی فردی روی دیگر سکه مالکیت شخصی یا مالکیت خصوصی است و این سنگ بنای نظام بازار آزاد یا به اصطلاح سرمایه-داری است. لیبرالیسم متضمن مفهوم آزادی مبادله است و بدون آن قابل تصور نیست. البته نباید نا امید بود، اگر چهل سال زمان لازم بود تا حبیب الله پیمان به این نتیجه برسد که نمی بایست زمان انقلاب اسلامی شعار «لیبرالیسم جاده صاف کن امپریالیسم» را طرح می کرد شاید چهل سال بعد بگوید که مقابل هم قرار دادن لیبرالیسم و سرمایه داری کار اشتباهی بوده است. اما پرسشی که در این میان بدون پاسخ می ماند این است که نظر این تئوریسین های انقلابی در باره هزینه های تاریخی سنگینی که به ملت ایران تحمیل کرده اند چیست؟
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره دوازدهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚 اصلاح طلبی در مسلخ سوسیالیسم
📥 موسی غنینژاد
🖇یوسف اباذری از روشنفکران چپگرای (سکولار) است که گویا طرفدارانی در میان دانشجویان و جوانان تحصیلکرده دارد و در مبارزه با اقتصاد آزاد و لیبرالیسم ظاهرا شهرتی به هم زده است. او در مقالات و سخن رانی های خود در یک دهه اخیر از «هژمونیک شدن» گفتار لیبرالیسم در ایران کنونی به شدت اظهار نگرانی می کند، اما توضیح نمی دهد که اگر واقعا گفتار لیبرالیسم در این کشور هژمونیک شده است پس چرا اقتصاد به شدت دولتی است! لیبرالیسم چه نسبتی با اقتصاد دولتی دارد؟ من در دو مقاله به ادعاهای بی پایه و اتهامات ناروای آقای اباذری پاسخ داده ام
🖇عنوان نوشته مفصل اباذری «بنیادگرایی بازار، تأملی در مبانی فلسفی مکاتب بازار آزاد» است. بررسی این مقالة نکات جالبی را آشکار می سازد. نخست اینکه در هیچ جای آن هیچ توضیحی در باره اینکه منظور از «بنیادگرایی بازار» چیست نمی توان پیدا کرد. نکتة دوم مفقود بودن مفهوم «تأمل» در سرتاسر این نوشته مطول است. تأمل به معنی درنگ کردن و غور کردن در موضوع است، حال آنکه این نوشته آکنده از داوری های سرسری، شعاری و نقل قول هایی مخدوش و تحریف شده است. با دسته گلی که استاد در این جوابیه به آب داده بود انتظار می رفت که او دیگر به مقاله دوم من که در آن پرده از واقعیات این «تاملات فلسفی» برداشته شده بود پاسخ ندهد. و اینگونه یک پرده دیگر از نمایش های دون کیشوت های چپگرا، همانند مجادلات قلمی پیشین من با همایون کاتوزیان، به پایان رسید.
🖇سوسیالیسم واقعا موجود از انقلاب اکتبر 1917 تاکنون در هر جامعه ای که پا به عرصه وجود گذاشته همه نهادهای جامعه مدنی و در درجه نخست آزادی را به بهانه ایجاد برابری و برادری (عدالت اجتماعی) به مسلخ برده و در نهایت اراده استبدادی صاحبان قدرت سیاسی را بر جان و مال مردم مسلط کرده است. نتیجه نهایی تاسیس سوسیالیسم نابودی جامعه مدنی و ریشه کن شدن همه بنیادهای آرمانی سه گانه یعنی آزادی، برابری و برادری بوده است. علت این امر را فیلسوفان آزادیخواه (لیبرال) به روشنی توضیح داده اند اما ظاهرا گوش روشنفکران چپ گرا به این استدلال ها بدهکار نیست.
🖇آزادی تنها در سایه حکومت قانون و محدود کردن اختیارات صاحبان قدرت سیاسی قابل تحقق و تداوم است، در حالیکه سوسیالیسم ماهیتا کارکردهایی درست در جهت معکوس دارد. حاکمیت قانون مفهوم مخالف حاکمیت اراده های خاص، و ناظر برحاکمیت قواعد کلی همه شمول به منظور حفاظت از جان و مال یعنی حقوق و آزادی های فردی مردم است. جامعه مدنی در چنین شرایطی قابل تصور است، جایی که انسان ها می توانند در چارچوب قانون و در پناه آن، فارغ از تحمیل اراده های خاص صاحبان قدرت آزادانه کار و زندگی کنند. آزادی های سیاسی و فرهنگی، تحزب، آزادی اندیشه و بیان، آزادی خلق آثار هنری بدون استقلال اقتصادی کنشگران از صاحبان قدرت سیاسی حاکم قابل تصور نیست.
🖇کنشگرانی که فعالیت آنها از سوی دولت و ارکان قدرت سیاسی حاکم تامین مالی می شود نمی توانند آزادی عمل واقعی داشته باشند چون شریان حیاتی آنها در اختیار خودشان نیست. استقلال اقتصادی شهروندان از دولت و قدرت حاکمه شرط لازم برای شکل گیری نهادهای جامعه مدنی و در راس آنها آزادی های سیاسی و فرهنگی است. اگر همه شهروندان مستخدمان و به نوعی جیره بگیران دولت و قدرت حاکم باشند سخن گفتن از جامعه مدنی و نهادهای آزادی شعاری توخالی خواهد بود. مدعیان تقدم توسعه سیاسی بر اصلاحات اقتصادی برای تحقق بخشیدن به نظام بازار آزاد در واقع سرنا را از طرف گشاد آن می زنند.
🖇کسی که منتقد «لیبرالیسم سرمایه داری» است و در عین حال از بنیادهای لیبرالیسم (آزادی، برابری و برادری) دفاع می کند در حقیقت ناتوان از درک مبانی مفهومی لیبرالیسم است. آزادی فردی روی دیگر سکه مالکیت شخصی یا مالکیت خصوصی است و این سنگ بنای نظام بازار آزاد یا به اصطلاح سرمایه-داری است. لیبرالیسم متضمن مفهوم آزادی مبادله است و بدون آن قابل تصور نیست. البته نباید نا امید بود، اگر چهل سال زمان لازم بود تا حبیب الله پیمان به این نتیجه برسد که نمی بایست زمان انقلاب اسلامی شعار «لیبرالیسم جاده صاف کن امپریالیسم» را طرح می کرد شاید چهل سال بعد بگوید که مقابل هم قرار دادن لیبرالیسم و سرمایه داری کار اشتباهی بوده است. اما پرسشی که در این میان بدون پاسخ می ماند این است که نظر این تئوریسین های انقلابی در باره هزینه های تاریخی سنگینی که به ملت ایران تحمیل کرده اند چیست؟
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره دوازدهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📰 آشکار است که میان برداشت مارکس و برداشت پوپر از «دولت» و «دموکراسی» و «طبقۀ حاکم» و «انقلاب» و «عدالت» فاصلهای باور به انقلاب کمونیستی و دیکتاتوری پرولتاریا تا از لیبرال دموکراسی وجود دارد، که انواع گرایشهائی چون سوسیال لیبرالیسم، لیبرال سوسیالیسم، و سوسیال دموکراسی کوشیدهاند به گونهای میان آن دو پل بزنند. پوپر خود به شدت هوادار لیبرالیسم است. ولی به لزوم وجود سطحی از عدالت و مهندسی اجتماعی به منظور اصلاحگری عقلانی در نهادهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی باور دارد. توجه پوپر به شروط یا شرایط تحقق عدالت کافی و حتی چندان جدی نیست که او را متوجه کوشش فکری فیلسوفانی چون رالز کند. هر نسخۀ دموکراتیکی که پوپر عرضه میکند در بهترین حالت به کار دولتی چون «دولت رفاه» آمریکایی یا دولت سوسیال دموکرات اروپایی میآید، و نه تنها قادر به حل مشکلات بیشتر کشورهای ناغربی نیست بلکه حتی در برابر جریانهای نولیبرالی نیز چندان توانی برای پیشبرد مهندسی اجتماعی تدریجی به سوی برقراری عدالت مقبول لیبرال سوسیالیستها یا سوسیال دموکراتها ندارد...
🔖متن کامل: 5200 کلمه
⏰زمان مطالعه: 26 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 5200 کلمه
⏰زمان مطالعه: 26 دقیقه
🦉@goftemaann
🖊 بحثی دربارۀ مفهوم سنت
📚 سنت و نص
📥 جواد طباطبایی
🖇معنای ایستادن به قرار گرفتن در موضع آگاهی نوآئین مربوط میشود. اهمیت اقدام لوتر در این موضع آگاهی نوآئین نسبت به فهم دینی پیشین بود. هدف او از بازگشت به نصّ این بود که مجبور نباشد، به قول فیرحی، «با افتخار»، از پاپ و اطرافیان بپرسد که چرا مسیحیت را به گونهای فهمیدهاند که تا آن زمان فهمیده بودند. او ادعا میکرد که تفسیر کلیسا از مسیحیت خلاف مسیحیت و انباشته از بدعتهاست و با فهم نوآئینی که خود او از کتاب مقدس پیدا کرده بود یقین داشت که بازگشت به نصّ برای او راهگشا میتواند باشد.
🖇در مسیحیت، با توجه به اینکه نهاد کلیسا نقشی مهم در همۀ شئون دین و دنیای مؤمنان ایفاء میکرد، فهم کتاب پیوسته در کانون همۀ جدالهای الهیاتی و نیز مناسبات قدرت بود. لوتر، با تفسیر کتاب مقدس با خود کتاب مقدس، کوشش کرد که نشان دهد نصّ کلام الهی و سنت انباشته از بدعتهای بشری است، بنابراین، بازگشت به «تنها نصّ» میتواند راه فهم متفاوتی از الهام وحیانی را باز کند. لوتر اعتقادی به نظریۀ عصمت جانشینان پولس قدیس نداشت و آن را امری متأخر در کلیسا میدانست.
🖇دریافتی که از امکان اصلاح اسلام در آستانۀ مشروطیت پیدا شده بود به این نکتۀ اساسی برمیگشت که آنچه در اسلام راه را بر حکومت قانون میبست برخی از آن احکام حقوقی آن است که باید با الزامات زمان و مکان سازگار شود. جنبش مشروطهخواهی ناظر بر اصلاحی در فضای عمومی بود و میبایست حکومت شالودۀ آن را استوار میکرد. بنابراین، این تصور وجود داشت که آنچه به جنبههای اخلاق فردی مربوط میشد میتوانست تعارضی با الزامات حوزۀ عمومی و اخلاق عمومی آن، که به طور عمده مندرج در تحت نظام قانونها قرار میگرفت، نداشته باشد.
🖇مشروطیت ایران نیز مانند همۀ نظامهای مشروطه اصلاحی در نظام حقوقی برای تنظیم مناسبات مردم با قدرت و میان افراد در دو حوزۀ حقوق عمومی و خصوصی بود. از اینرو، کوشش سران مشروطیت و مجلس اول مصروف فراهم آوردن زمینۀ ایجاد نظام حقوقی شد و، به احتمال بسیار، آنان بر آن بودند که اگر حقوق شرع را به صورت مجموعههای قانونی تدوین و آن را برابر حقوق جدید تفسیر کنند راه تأسیس نظام مشروطه هموار خواهد شد. به نظر نمیرسد که در میان مشروطهخواهان کسانی میبودهاند که نظری به تجربۀ عرفی در مسیحیت داشته و کوشش میکردهاند از آن تقلید کنند.
🖇اگر از تجربۀ جنبش مشروطهخواهی مردم ایران صرف نظر کنیم، دو کوشش در جهان اسلام صورت گرفته : سَلَفیگری، که کانون اصلی آن تا دهۀ اخیر جهان اهل سنت و جماعت بوده است؛ اسلام ایدئولوژیکی، که تفسیری از اسلام بر مبنای ایدئولوژیهای سیاسی جدید است. تجربۀ مشروطیت در ایران راهی را برگزیده بود که تمایزی میان دیانت خصوصی، به عنوان شالودۀ اخلاق خصوصی، و بخشهای عمومی اسلام، که بیشتر در قلمرو مناسبات حقوق خصوصی و وجوهی از حقوق عمومی را شامل میشد، بیآنکه بتواند نظریهای برای حقوق عمومی عرضه کند، وارد میکرد تا پیوندی میان دین و دولت جدید برقرار کند.
🖇وضع ایران به گونهای است که هر نظری که نتواند ویژگیهای فرهنگی و مختصات جغرافیای سیاسی ایران را به عنوان دادهای بنیادین در تحلیل خود وارد کند، نخواهد توانست نظریهای برای تبیین ایران تدوین کند. ایراد اساسی فیرحی بیاعتنایی او به این وجه از تحلیل است و تا زمانی که بخواهد در این بیاعتنایی پایداری کند بر سر نظر او آن خواهد آمد که پیشتر بر سر بسیاری آمده که از کوششهای آنان هیچ سودی به دست نیامده است. آنگاه که فیرحی به بحث دربارۀ ایران میرسد سخنانی را تکرار میکند که گزافهگویان بسیاری پیش از او تکرار کرده بودند و تاکنون نیز آن سخنان خریداران چندانی پیدا نکرده است.
🖇همچنانکه در هیچ کشور دیگری معادلی برای «روشنفکری دینی» وجود ندارد، «روایت مذهبی تجدد ایرانی» نیز امری عدمی است. تاریخ روشنفکری تاریخ یگانهای است و در درون آن وجوه مختلف روشنفکری و همۀ گروههای روشنفکران جا میگیرند. تاریخ تجدد نیز تاریخ واحدی است که میتواند همۀ «روایتهای» آن را توضیح دهد. احتمال دارد، و من یقین دارم، که از این کوششهای نسنجیده، اعمِّ از اینکه عاملان آن بدانند یا نه، جز پراکندگی به دست نخواهد آمد، چنانکه از هماکنون نشانههایی از آن را در افق میتوان دید، که البته این همه از نتایجِ سحرِ چنین کوششهایی است
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره دوازدهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚 سنت و نص
📥 جواد طباطبایی
🖇معنای ایستادن به قرار گرفتن در موضع آگاهی نوآئین مربوط میشود. اهمیت اقدام لوتر در این موضع آگاهی نوآئین نسبت به فهم دینی پیشین بود. هدف او از بازگشت به نصّ این بود که مجبور نباشد، به قول فیرحی، «با افتخار»، از پاپ و اطرافیان بپرسد که چرا مسیحیت را به گونهای فهمیدهاند که تا آن زمان فهمیده بودند. او ادعا میکرد که تفسیر کلیسا از مسیحیت خلاف مسیحیت و انباشته از بدعتهاست و با فهم نوآئینی که خود او از کتاب مقدس پیدا کرده بود یقین داشت که بازگشت به نصّ برای او راهگشا میتواند باشد.
🖇در مسیحیت، با توجه به اینکه نهاد کلیسا نقشی مهم در همۀ شئون دین و دنیای مؤمنان ایفاء میکرد، فهم کتاب پیوسته در کانون همۀ جدالهای الهیاتی و نیز مناسبات قدرت بود. لوتر، با تفسیر کتاب مقدس با خود کتاب مقدس، کوشش کرد که نشان دهد نصّ کلام الهی و سنت انباشته از بدعتهای بشری است، بنابراین، بازگشت به «تنها نصّ» میتواند راه فهم متفاوتی از الهام وحیانی را باز کند. لوتر اعتقادی به نظریۀ عصمت جانشینان پولس قدیس نداشت و آن را امری متأخر در کلیسا میدانست.
🖇دریافتی که از امکان اصلاح اسلام در آستانۀ مشروطیت پیدا شده بود به این نکتۀ اساسی برمیگشت که آنچه در اسلام راه را بر حکومت قانون میبست برخی از آن احکام حقوقی آن است که باید با الزامات زمان و مکان سازگار شود. جنبش مشروطهخواهی ناظر بر اصلاحی در فضای عمومی بود و میبایست حکومت شالودۀ آن را استوار میکرد. بنابراین، این تصور وجود داشت که آنچه به جنبههای اخلاق فردی مربوط میشد میتوانست تعارضی با الزامات حوزۀ عمومی و اخلاق عمومی آن، که به طور عمده مندرج در تحت نظام قانونها قرار میگرفت، نداشته باشد.
🖇مشروطیت ایران نیز مانند همۀ نظامهای مشروطه اصلاحی در نظام حقوقی برای تنظیم مناسبات مردم با قدرت و میان افراد در دو حوزۀ حقوق عمومی و خصوصی بود. از اینرو، کوشش سران مشروطیت و مجلس اول مصروف فراهم آوردن زمینۀ ایجاد نظام حقوقی شد و، به احتمال بسیار، آنان بر آن بودند که اگر حقوق شرع را به صورت مجموعههای قانونی تدوین و آن را برابر حقوق جدید تفسیر کنند راه تأسیس نظام مشروطه هموار خواهد شد. به نظر نمیرسد که در میان مشروطهخواهان کسانی میبودهاند که نظری به تجربۀ عرفی در مسیحیت داشته و کوشش میکردهاند از آن تقلید کنند.
🖇اگر از تجربۀ جنبش مشروطهخواهی مردم ایران صرف نظر کنیم، دو کوشش در جهان اسلام صورت گرفته : سَلَفیگری، که کانون اصلی آن تا دهۀ اخیر جهان اهل سنت و جماعت بوده است؛ اسلام ایدئولوژیکی، که تفسیری از اسلام بر مبنای ایدئولوژیهای سیاسی جدید است. تجربۀ مشروطیت در ایران راهی را برگزیده بود که تمایزی میان دیانت خصوصی، به عنوان شالودۀ اخلاق خصوصی، و بخشهای عمومی اسلام، که بیشتر در قلمرو مناسبات حقوق خصوصی و وجوهی از حقوق عمومی را شامل میشد، بیآنکه بتواند نظریهای برای حقوق عمومی عرضه کند، وارد میکرد تا پیوندی میان دین و دولت جدید برقرار کند.
🖇وضع ایران به گونهای است که هر نظری که نتواند ویژگیهای فرهنگی و مختصات جغرافیای سیاسی ایران را به عنوان دادهای بنیادین در تحلیل خود وارد کند، نخواهد توانست نظریهای برای تبیین ایران تدوین کند. ایراد اساسی فیرحی بیاعتنایی او به این وجه از تحلیل است و تا زمانی که بخواهد در این بیاعتنایی پایداری کند بر سر نظر او آن خواهد آمد که پیشتر بر سر بسیاری آمده که از کوششهای آنان هیچ سودی به دست نیامده است. آنگاه که فیرحی به بحث دربارۀ ایران میرسد سخنانی را تکرار میکند که گزافهگویان بسیاری پیش از او تکرار کرده بودند و تاکنون نیز آن سخنان خریداران چندانی پیدا نکرده است.
🖇همچنانکه در هیچ کشور دیگری معادلی برای «روشنفکری دینی» وجود ندارد، «روایت مذهبی تجدد ایرانی» نیز امری عدمی است. تاریخ روشنفکری تاریخ یگانهای است و در درون آن وجوه مختلف روشنفکری و همۀ گروههای روشنفکران جا میگیرند. تاریخ تجدد نیز تاریخ واحدی است که میتواند همۀ «روایتهای» آن را توضیح دهد. احتمال دارد، و من یقین دارم، که از این کوششهای نسنجیده، اعمِّ از اینکه عاملان آن بدانند یا نه، جز پراکندگی به دست نخواهد آمد، چنانکه از هماکنون نشانههایی از آن را در افق میتوان دید، که البته این همه از نتایجِ سحرِ چنین کوششهایی است
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره دوازدهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📰 اگر جامعه باز جامعهای است که «قدرتهای نقادی انسان را آزاد میکند» پس موضوعِ تفکر نقادانه (انتقادی) که اکنون بهطور گسترده در دانشگاههای آمریکای شمالی و در سطح تحصیلات تکمیلی در انگلستان تدریس میشود، ممکن است بهنظر، یک نوآوری خوشایند باشد. (اما) احتیاط توصیه میشود. کتابهای درسی تفکر نقادانه با این تصور اشتباه که هوشمندانه اندیشیدن با تفکر منطقی یکسان است، تقریباً همیشه هدف استدلال را ترکیبی از موجهسازی، اقناع و اهداف اقتدارگرایانه میدانند؛ در صورتی که عقلگرایان نقاد و سایر حامیان جامعه باز باید از آن (اهداف) اجتناب کنند. اگر دانشجویان جایگاه مناسب استدلال و محدودیتهای آن را یاد نگیرند، هنگام شکست آن ناامید میشوند و مانند بسیاری از غیرخردگرایان در گذشته، ممکن است تحتتاثیر این وسوسه قرار گیرند که مستدلا بهطور کلی، راه خود را از راه استدلال و برهان عقلی جدا سازند...
🔖متن کامل: 7200 کلمه
⏰زمان مطالعه: 36 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 7200 کلمه
⏰زمان مطالعه: 36 دقیقه
🦉@goftemaann
🖊 گفتگوی زندگینامهای با احمد زیدآبادی درباره علوم سیاسی
📚 هرگز چپ نبودهام
📥 گفتگوکننده: سجاد صداقت
🖇پس از ورود به دانشکده و حضور در کلاسها تنوعی از دیدگاههای مختلف در برابر ما قرار گرفت. با دکتر شیخالاسلام مواجه شدیم. یک ناسیونالیست ایرانی و با دیدگاهی خاص نسبت به تاریخ تحولات اجتماعی ایران. دکتر شیخ مسائلی را مطرح میکرد که در کتابهای شریعتی اصلا وجود نداشت و بسیار شیرین بود. به همین ترتیب دکتر میلانی، دکتر رضوی، دکتر افتخاری، دکتر بشیریه، دکتر رئیسی، دکتر ساعی و دیگران باعث شدند که فضایی از تنوعات فکری در مقابل ما وجود داشته باشد. من در همان نگاه اول متوجه شدم که چالش با استادان امر ابلهانهای است و بعد از آن اولین توصیهام به ورودیهای 1363 این بود که اگر به قصد این آمدید که با استادان دربیافتید، این را کنار بگذارید.
🖇دانشگاه تربیت مدرس کلا به قصد اسلامیسازی اساتید شکل گرفته بود. ظاهرا برنامه پنهانی وجود داشت که به تدریج استادهای قدیمی به حاشیه بروند یا حذف شوند. در چند سال ابتدایی پس از انقلاب چون این اساتید جایگزین نداشتند، تحمل شدند. ورود استادان دانشگاه تربیتمدرس در زمانی اتفاق افتاد که من نزدیک به فارغالتحصیلی و در روزنامه اطلاعات مشغول به کار شده بودم و مسائل دانشکده چندان اولویتی برایم نداشت. در این دوره آن چه از دنیای خبر، آشنایی با جهان و خاورمیانه در روزنامه پیدا میکردم باعث میشد نسبت به برخی از مسائل در دانشکده آنها را در اولویت قرار دهم. من با تنها با یکی از استادهای تربیت مدرسی درس داشتم که اصلا سر کلاسش حتی یک لحظه هم نرفتم.
🖇رابطه شخصی من با دکتر رئیسی و دکتر ساعی خیلی نزدیک و دوستانه بود. ما دائما خانه دکتر رئیسی بودیم و او نیز از هیچ چیزی دریغ نمیکرد. با دکتر میلانی، دکتر بشیریه و دکتر رضوی هم روابط دوستانه برقرار کردم که البته به عمق ارتباط با آقای رئیسی نبود. در رابطه با دکتر شیخ، حس میکردم که خود او از من فاصله میگرفت. شاید دلیل این امر آن بود که دکتر شیخ با وجود نترس بودن و اینکه به راحتی حرفهایش را در کلاسها میزد، احتمالا نسبت به افکار امثال من احتیاط میکرد. آقای محمدی هم استاد مدعو بود و روابط بسیار نزدیکی هم داشتیم. بعدها با دکتر نقیب زاده و دکتر طباطبایی هم که روابط دوستانه ای پیدا کردم.
🖇درصدد بودم که روزی بالاخره آثار آقای طباطبایی را بخوانم. این مساله را با کتاب «ابنخلدون» شروع کردم و تاثیر زیادی بر روی من داشت. طباطبایی فضای جدیدی برای من باز کرد. ما درباره نسبت بین وضعیت خودمان و وضعیت جهانی آن روز بینش اشتباهی داشتیم و حتی چه بسا تحت تاثیر آنچه آموخته بودیم، خیال میکردیم از دانش یا حقایقی برخورداریم که اگر حکومت را در دست بگیریم میتوانیم کشور را گلستان کنیم. اثر آقای طباطبایی باعث شد که من این نسبت را درک کنم. متوجه شدم ما به لحاظ تطور تاریخی در نقطهای قرار داریم که فوقالعاده بیبضاعت هستیم و این برای من خیلی تکاندهنده بود. به تدریج بقیه آثار دکتر طباطبایی را هم خواندم و بعد هم ارتباط شخصی گرفتیم و شروع به صحبت و چالش و گفتگو کردیم.
🖇من در سال 1383 در دانشگاه علامه طباطبایی به عنوان عضو هیات علمی پذیرفته شدم اما آقای نجفقلی حبیبی - رئیس وقت دانشگاه - آن را امضا نکرد. پس من میتوانستم اکنون در این دانشگاه باشم اما نیستم. یا توصیه کردند که برای هیات علمی گروه علوم سیاسی در دانشکده حقوق دانشگاه تهران درخواست بدهم. اما با توجه به برخی اعضای هیات علمی آنجا به نظرم رسید که توان نشستن با برخی از افراد حاضر در این دانشکده را دور یک میز ندارم. به نظر من این دانشکده، فارغ از چند تن از اساتید، تبدیل به محیطی پوچ شده است و دیگر نمیتوان آن را محیطی آکادمیک حساب کرد. در مجموع جو دانشگاههای ایران یک جو آکادمیک نیست و هیچ کدام یک از دوستان آنجا را محیط آکادمیک حساب نمیکنند.
🖇در دوره اول ریاست نجفقلی حبیبی در دهه 60 او به قصد قلع و قمع آمده بود. تا آنجایی که سعی کرد دکتر شیخ، دکتر رئیسی و دکتر ساعی را اخراج کند. اما بعد از آن و به دلیل اختلاف در فضای سیاسی کشور بین دو جناح حاکم، یک فضای تنفس در دانشکده به وجود آمد. بعد از رفتن حبیبی از دانشکده و آمدن دکتر صفایی قرار بود یک فضای علمی شکل بگیرد و به همین دلیل دکتر طباطبایی و دکتر بشیریه و دکتر جلیل روشندل به عنوان معاونان دانشکده انتخاب شدند. وضعیت دانشکده در حال تغییر بود که هاشمی رفسنجانی و برنامهها و مدیریت علمی او با مانعهای مدیریت فقهی روبرو و فشار سنگینی وارد شد. آن زمان این فشار سنگین متوجه دکتر طباطبایی هم شده بود.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره دوازدهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚 هرگز چپ نبودهام
📥 گفتگوکننده: سجاد صداقت
🖇پس از ورود به دانشکده و حضور در کلاسها تنوعی از دیدگاههای مختلف در برابر ما قرار گرفت. با دکتر شیخالاسلام مواجه شدیم. یک ناسیونالیست ایرانی و با دیدگاهی خاص نسبت به تاریخ تحولات اجتماعی ایران. دکتر شیخ مسائلی را مطرح میکرد که در کتابهای شریعتی اصلا وجود نداشت و بسیار شیرین بود. به همین ترتیب دکتر میلانی، دکتر رضوی، دکتر افتخاری، دکتر بشیریه، دکتر رئیسی، دکتر ساعی و دیگران باعث شدند که فضایی از تنوعات فکری در مقابل ما وجود داشته باشد. من در همان نگاه اول متوجه شدم که چالش با استادان امر ابلهانهای است و بعد از آن اولین توصیهام به ورودیهای 1363 این بود که اگر به قصد این آمدید که با استادان دربیافتید، این را کنار بگذارید.
🖇دانشگاه تربیت مدرس کلا به قصد اسلامیسازی اساتید شکل گرفته بود. ظاهرا برنامه پنهانی وجود داشت که به تدریج استادهای قدیمی به حاشیه بروند یا حذف شوند. در چند سال ابتدایی پس از انقلاب چون این اساتید جایگزین نداشتند، تحمل شدند. ورود استادان دانشگاه تربیتمدرس در زمانی اتفاق افتاد که من نزدیک به فارغالتحصیلی و در روزنامه اطلاعات مشغول به کار شده بودم و مسائل دانشکده چندان اولویتی برایم نداشت. در این دوره آن چه از دنیای خبر، آشنایی با جهان و خاورمیانه در روزنامه پیدا میکردم باعث میشد نسبت به برخی از مسائل در دانشکده آنها را در اولویت قرار دهم. من با تنها با یکی از استادهای تربیت مدرسی درس داشتم که اصلا سر کلاسش حتی یک لحظه هم نرفتم.
🖇رابطه شخصی من با دکتر رئیسی و دکتر ساعی خیلی نزدیک و دوستانه بود. ما دائما خانه دکتر رئیسی بودیم و او نیز از هیچ چیزی دریغ نمیکرد. با دکتر میلانی، دکتر بشیریه و دکتر رضوی هم روابط دوستانه برقرار کردم که البته به عمق ارتباط با آقای رئیسی نبود. در رابطه با دکتر شیخ، حس میکردم که خود او از من فاصله میگرفت. شاید دلیل این امر آن بود که دکتر شیخ با وجود نترس بودن و اینکه به راحتی حرفهایش را در کلاسها میزد، احتمالا نسبت به افکار امثال من احتیاط میکرد. آقای محمدی هم استاد مدعو بود و روابط بسیار نزدیکی هم داشتیم. بعدها با دکتر نقیب زاده و دکتر طباطبایی هم که روابط دوستانه ای پیدا کردم.
🖇درصدد بودم که روزی بالاخره آثار آقای طباطبایی را بخوانم. این مساله را با کتاب «ابنخلدون» شروع کردم و تاثیر زیادی بر روی من داشت. طباطبایی فضای جدیدی برای من باز کرد. ما درباره نسبت بین وضعیت خودمان و وضعیت جهانی آن روز بینش اشتباهی داشتیم و حتی چه بسا تحت تاثیر آنچه آموخته بودیم، خیال میکردیم از دانش یا حقایقی برخورداریم که اگر حکومت را در دست بگیریم میتوانیم کشور را گلستان کنیم. اثر آقای طباطبایی باعث شد که من این نسبت را درک کنم. متوجه شدم ما به لحاظ تطور تاریخی در نقطهای قرار داریم که فوقالعاده بیبضاعت هستیم و این برای من خیلی تکاندهنده بود. به تدریج بقیه آثار دکتر طباطبایی را هم خواندم و بعد هم ارتباط شخصی گرفتیم و شروع به صحبت و چالش و گفتگو کردیم.
🖇من در سال 1383 در دانشگاه علامه طباطبایی به عنوان عضو هیات علمی پذیرفته شدم اما آقای نجفقلی حبیبی - رئیس وقت دانشگاه - آن را امضا نکرد. پس من میتوانستم اکنون در این دانشگاه باشم اما نیستم. یا توصیه کردند که برای هیات علمی گروه علوم سیاسی در دانشکده حقوق دانشگاه تهران درخواست بدهم. اما با توجه به برخی اعضای هیات علمی آنجا به نظرم رسید که توان نشستن با برخی از افراد حاضر در این دانشکده را دور یک میز ندارم. به نظر من این دانشکده، فارغ از چند تن از اساتید، تبدیل به محیطی پوچ شده است و دیگر نمیتوان آن را محیطی آکادمیک حساب کرد. در مجموع جو دانشگاههای ایران یک جو آکادمیک نیست و هیچ کدام یک از دوستان آنجا را محیط آکادمیک حساب نمیکنند.
🖇در دوره اول ریاست نجفقلی حبیبی در دهه 60 او به قصد قلع و قمع آمده بود. تا آنجایی که سعی کرد دکتر شیخ، دکتر رئیسی و دکتر ساعی را اخراج کند. اما بعد از آن و به دلیل اختلاف در فضای سیاسی کشور بین دو جناح حاکم، یک فضای تنفس در دانشکده به وجود آمد. بعد از رفتن حبیبی از دانشکده و آمدن دکتر صفایی قرار بود یک فضای علمی شکل بگیرد و به همین دلیل دکتر طباطبایی و دکتر بشیریه و دکتر جلیل روشندل به عنوان معاونان دانشکده انتخاب شدند. وضعیت دانشکده در حال تغییر بود که هاشمی رفسنجانی و برنامهها و مدیریت علمی او با مانعهای مدیریت فقهی روبرو و فشار سنگینی وارد شد. آن زمان این فشار سنگین متوجه دکتر طباطبایی هم شده بود.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره دوازدهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📰کلانروندهای تاريخي به ما نشان ميدهد كه جهش ممكن نيست. ماركس در مقدمه كتاب سرمايه ميگويد «من اين كتاب را نوشتم كه نشان دهم كه جهش ممكن نيست، بلكه ما تنها ميتوانيم درد زايمان تكامل بشر را كوتاهتر و كمتر كنيم». اين، هم خطاب به كساني است كه مانند ژيژك هول شدهاند و فكر ميكنند كه ما فردا به كمونيزم ميرسيم و در عين حال ميگويند كه ما ماركسيست هستيم و ميتوانيم جهش كنيم و كرونا هم سكوي پرش ما را فراهم كرد و هم خطاب به كساني كه بيشتر از نوك بينيشان را نميبينند و فكر ميكنند كه ميتوانند در چارچوب ملي گام بردارند. واقعیت كلانروندها اين است كه مصائب و مواهب جريان توليد و توزيع، جهانی شده است. شما چگونه ميتوانيد ملي باشيد وقتي كه به فروش نفت وابستهايد؟ اگر این نفت را نداشتيد و مجبور بوديد با خدمات و كالا زندگي كنيد كه دیگر چنين حرفي را نميزديد. بهقول معروف سر چه كسي را ميخواهيد كلاه بگذاريد؟ به قول شاملو «چنان كن كه مجالی اندك را درخور است» پس حاكميت برای اين حرفها مجال اندكي دارد، به اين مجال اندك بايد بپردازيم تا به يك سقوط كامل نيفتد...
🔖متن کامل: 6400 کلمه
⏰زمان مطالعه: 32 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 6400 کلمه
⏰زمان مطالعه: 32 دقیقه
🦉@goftemaann
🖊کارکرد نظام فدرال در کشورهای چند قومی غیرلیبرال چگونه است؟
📚 فدرالیسم چگونه؟
📥 فرزین رحیمی
🖇کشورها از دو منظر قابل تفکیک هستند؛ یکی از لحاظ میزان و ماهیت تکثر فرهنگی این کشورها، و دیگری به لحاظ سطح لیبرالیزاسیون در این جوامع. مقصود از تکثر در این تحقیق، تنوع قومی، زبانی و مذهبی در یک واحد سیاسی است، بهگونهای که این تکثر در پیوند با بخش مشخصی از سرزمین یک کشور فدرال باشد. بر این مبنا، تکثر فرهنگی در ایالات متحدة آمریکا به هیچ عنوان شباهتی با تکثر قومی و مذهبی در نیجریه ندارد. مقصود از میزان لیبرالیزاسیون، سطح آزادیهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی-فرهنگی در این کشورهاست. بر این اساس، فدرالیسم در کانادا و بلژیک، که بیتردید در زمرة کشورهای لیبرال دستهبندی میشوند، هیچ شباهتی به فدرالیسم در عراق و اتیوپی ندارد.
🖇اما برای فهم بهتر مفهوم «ناکامی» در این فرضیه لازم است تا درکی از موفقیت یک سیستم اداری-سیاسی داشته باشیم. سیستمی به لحاظ اداری- سیاسی موفق است که حداکثر همبستگی اجتماعی را تأمین کند، بیشترین آزادی، امنیت و رفاه ممکن را برای جامعه به ارمغان آورده و روابط صلحآمیز بین شهروندان را تضمین نماید. در نتیجه، سیستمیکه فاقد توانایی کافی برای تحقق این اهداف باشد، سیستمیناکارآمد تلقی شده که بروندادی جز نفاق اجتماعی، فقر، نژادپرستی و فرقهگرایی، جنگ داخلی و نهایتاً تجزیه و فروپاشی به همراه نخواهد داشت. بر این اساس، نظریهای که در پایان این پروژه به اثبات رسید این بود که فدرالیزاسیون در کشورهای چند قومی و چند مذهبی غیرلیبرال به شکست خواهد انجامید. به عبارتی دیگر، هر چه لیبرالیزاسیون در چنین جوامعی بیشتر رعایت شده باشد، سطح خشونتورزی به مراتب کمتر و درصد ناکامیسیستم پایینتر خواهد بود.
🖇اگرچه متغیرهایی نظیر اشتراک فرهنگی نواحی پیرامونی با کشورهای همسایه، ارتباط دولت مرکزی با قدرتهای جهانی، نحوة توزیع منابع و درآمدها و تجربیات تاریخی مشترک فوقالعاده حائز اهمیتاند، اما نتایج نشان میدهد لیبرالیزاسیون در این جوامع به تنهایی میتواند سایر متغیرها را کم تأثیر کرده و حتی در صورت حرکت کشور به سمت تجزیه، این رویه را به صورت نرم و غیرخشونتبار محقق کند.
🖇به لحاظ اداری، تمرکزگرایی سرزمینی، به معنی تمایل و حرکت به سمت مرکزی واحد است: امروز در محدوده مرزهای یک کشور، و فردا در گستره گیتی؛ تداعی کننده ناسیونالیسم اخلاقی ماساریک که در مسیر نیل به جهان وطنی پیموده شد. ناسیونالیسمی ملی، غیرخودخواهانه و برونگرا که از فرد شروع شده، و به سرتاسر قلمرو بشر تعمیم داده شود. رویکردی که به موجب آن، میبایست در وهله نخست، منافع مشترک تمامی شهروندان یک کشور تأمین و تقویت شود. در کنار آن تآکید بر تمرکزگرایی سرزمین، به منظور کاهش حجم کاری در رأس هرم قدرت، تعامل بیشتر و بهتر دستگاههای دولتی با شهروندان نواحی پیرامونی، و همچنین به کارگیری نیروهای متخصص بومی، سیاست تراکمزدایی اداری میتواند ضمن حفظ نظارت دولت مرکزی، موجبات مشارکت بیشتر شهروندان کشور را در امور مختلف فراهم نماید
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره دوازدهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚 فدرالیسم چگونه؟
📥 فرزین رحیمی
🖇کشورها از دو منظر قابل تفکیک هستند؛ یکی از لحاظ میزان و ماهیت تکثر فرهنگی این کشورها، و دیگری به لحاظ سطح لیبرالیزاسیون در این جوامع. مقصود از تکثر در این تحقیق، تنوع قومی، زبانی و مذهبی در یک واحد سیاسی است، بهگونهای که این تکثر در پیوند با بخش مشخصی از سرزمین یک کشور فدرال باشد. بر این مبنا، تکثر فرهنگی در ایالات متحدة آمریکا به هیچ عنوان شباهتی با تکثر قومی و مذهبی در نیجریه ندارد. مقصود از میزان لیبرالیزاسیون، سطح آزادیهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی-فرهنگی در این کشورهاست. بر این اساس، فدرالیسم در کانادا و بلژیک، که بیتردید در زمرة کشورهای لیبرال دستهبندی میشوند، هیچ شباهتی به فدرالیسم در عراق و اتیوپی ندارد.
🖇اما برای فهم بهتر مفهوم «ناکامی» در این فرضیه لازم است تا درکی از موفقیت یک سیستم اداری-سیاسی داشته باشیم. سیستمی به لحاظ اداری- سیاسی موفق است که حداکثر همبستگی اجتماعی را تأمین کند، بیشترین آزادی، امنیت و رفاه ممکن را برای جامعه به ارمغان آورده و روابط صلحآمیز بین شهروندان را تضمین نماید. در نتیجه، سیستمیکه فاقد توانایی کافی برای تحقق این اهداف باشد، سیستمیناکارآمد تلقی شده که بروندادی جز نفاق اجتماعی، فقر، نژادپرستی و فرقهگرایی، جنگ داخلی و نهایتاً تجزیه و فروپاشی به همراه نخواهد داشت. بر این اساس، نظریهای که در پایان این پروژه به اثبات رسید این بود که فدرالیزاسیون در کشورهای چند قومی و چند مذهبی غیرلیبرال به شکست خواهد انجامید. به عبارتی دیگر، هر چه لیبرالیزاسیون در چنین جوامعی بیشتر رعایت شده باشد، سطح خشونتورزی به مراتب کمتر و درصد ناکامیسیستم پایینتر خواهد بود.
🖇اگرچه متغیرهایی نظیر اشتراک فرهنگی نواحی پیرامونی با کشورهای همسایه، ارتباط دولت مرکزی با قدرتهای جهانی، نحوة توزیع منابع و درآمدها و تجربیات تاریخی مشترک فوقالعاده حائز اهمیتاند، اما نتایج نشان میدهد لیبرالیزاسیون در این جوامع به تنهایی میتواند سایر متغیرها را کم تأثیر کرده و حتی در صورت حرکت کشور به سمت تجزیه، این رویه را به صورت نرم و غیرخشونتبار محقق کند.
🖇به لحاظ اداری، تمرکزگرایی سرزمینی، به معنی تمایل و حرکت به سمت مرکزی واحد است: امروز در محدوده مرزهای یک کشور، و فردا در گستره گیتی؛ تداعی کننده ناسیونالیسم اخلاقی ماساریک که در مسیر نیل به جهان وطنی پیموده شد. ناسیونالیسمی ملی، غیرخودخواهانه و برونگرا که از فرد شروع شده، و به سرتاسر قلمرو بشر تعمیم داده شود. رویکردی که به موجب آن، میبایست در وهله نخست، منافع مشترک تمامی شهروندان یک کشور تأمین و تقویت شود. در کنار آن تآکید بر تمرکزگرایی سرزمین، به منظور کاهش حجم کاری در رأس هرم قدرت، تعامل بیشتر و بهتر دستگاههای دولتی با شهروندان نواحی پیرامونی، و همچنین به کارگیری نیروهای متخصص بومی، سیاست تراکمزدایی اداری میتواند ضمن حفظ نظارت دولت مرکزی، موجبات مشارکت بیشتر شهروندان کشور را در امور مختلف فراهم نماید
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره دوازدهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📰وظیفهی چپ تنها طرح نظمی جدید نیست، بلکه تغییر افق ممکنات است. ازاینرو، پارادوکس مخمصهی کنونی ما این است: ظاهرا مقاومت در برابر سرمایهداری جهانی و جلوگیری از پیشروی آن دایما به شکست ختم میشود، در همان حال، این دست مقاومتها بهطرز غریبی نمیتوانند به گرایشهایی دست یابند که بهوضوح نشانگر فروپاشی روزافزون سرمایهداریاند – گویی این دو رویکرد (مقاومت و فروپاشی درونی) در دو سطح مختلف حرکت میکنند و به هم نمیرسند. در نتیجه، همزمان با انحطاط درونی سرمایهداری ما شاهد اعتراضات بیهودهای هستیم و هیچ راهی هم نیست تا این دو را در کنار هم قرار داده اقدامی هماهنگ برای رهایی از سلطهی سرمایهداری صورت دهیم. چطور به اینجا رسیدیم؟درست همان زمان که (اکثر) چپها نومیدانه در تلاشند تا از حقوق کارگران سنتی در مقابل تهاجم سرمایهداری جهانی محافظت کنند، این منحصرا «مترقیترین سرمایهداران از ایلان ماسک تا مارک زوکربرگ هستند که در مورد پساسرمایهداری صحبت میکنند...
🔖متن کامل: 3200 کلمه
⏰زمان مطالعه: 16 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 3200 کلمه
⏰زمان مطالعه: 16 دقیقه
🦉@goftemaann
🖊 بررسی نسبت ایران و فدرالیسم
📚 فدرالیسم علیه ایران
📥 شروین وکیلی
🖇کشورهایی که ما اکنون به عنوان کشورهای فدرال میشناسیم معمولا دارای قانون اساسی قرن بیستمی هستند. و اینها اصلا کشور نبودند و اصولا ملتهای نوپدید محسوب میشوند. مثال میزنم؛ مالزی یک کشور فدرال است. اما ما که در گذشته مالزی نداشتیم. این منطقه در هند و چین مستعمره بوده است و یک کشور از درون آن تراشیده شده و مالزی به وجود آمده است. کشورهایی که در این مورد موفق هستند؛ مانند کانادا، امریکا و استرالیا نیز بقایای امپراتوری انگلستان هستند. به هرصورت آنجا کشور نبوده است. اینها نهادهای سیاسی نوساخته هستند.
🖇ما دو گونه مفهوم از فدرالیسم داریم؛ یک مفهوم متعلق به اروپای قارهای است که هسته مرکزی آن آلمان است. یعنی آلمان چیزی شبیه به این را به لحاظ تاریخی داشته است. مفهوم دیگری نیز داریم که ناشی از فروپاشی امپراتوریهاست. مانند نیجریه که دارای یکی از بزرگترین سیستمهای فدراتیو قاره افریقاست. نیجریه مستعمره بوده، فروپاشیده و اکنون به نیجریهای که امروز میبینیم بدل شده است. یا امپراتوری انگلستان، مثل کانادا یا حتی خود امریکا که بقایای امپراتوری انگلستان هستند. بنابراین ساخت تاریخی سیستم فدراتیو بدین شکل است.
🖇شما میدانستید امارات متحده عربی فدراسیون است؟ سیستم سیاسی آنها فدراتیو است. شش منطقه امیرنشین وجود دارد و کاملا با سیستم فدرالیستی اداره میشود. عراق هم یک سیستم فدرال است و وضعیت آن را هم میبینیم که به چه صورت است. سیستمهای فدرال معمولا پس از اشغال یا استعمار در کشورها تاسیس میشوند، یا بر اثر فروپاشی امپراتوریها. مثلا در روسیه مدلِ فروپاشی امپراتوری بوده است و امریکا و کانادا و استرالیا نیز این چنین هستند. مالزی و امارات متحده عربی و هند نمونههای دیگری هستند. اما در مورد ایران وضعیت به طور کامل متفاوت است.
🖇اصولا در جایی که ملت نبوده است سیستم فدراتیو تولید میشود. در اروپای قارهای و قارهی امریکا هم تقریبا معنی آن برعکس است. در امریکا معنای نسبتا تمرکزگرایی میدهد. شما اگر متون امریکایی را بخوانید، وقتی میگویند چیزی فدرال است بدان معنیست که مربوط به قدرت متمرکز دولتی است و در اروپا دقیقا برعکس است؛ یعنی اتفاقا مربوط به قدرت منتشر است. این بافت کلی مفهوم فدراتیو است. بنابراین ابتدا درباره فدرالیسم تامل کنیم و در مرحله بعد به ایران بپردازیم.
🖇از چه زمانی پیکربندی هویت سیاسی به نام «ایران» شکل گرفت؟ از ابتدای دوران هخامنشی. اولینباری که ما میبینیم مردمی که در یک قلمرو جغرافیای بزرگ هستند، به دو معنی - دینی و سیاسی- اسم مشترک پیدا میکنند. دوران داریوش قطعاً این اتفاق افتاده است. در کتیبهی بیستون و متون تخت جمشید و متون رسمی داریوش را از این پس میتوانیم ببینیم. احتمالاً هم متعلق به دورهی خود کوروش است.
🖇مردم حوزهی تمدن ایرانی، هویت مشترک داشتهاند. مثال در این باره در هر کتاب تاریخی فراوان است. نه تنها مردم حوزهی تمدن ایرانی هویت مشترک داشتهاند، یعنی خودشان را «ایرانی» مینامیدند و یکپارچه میدیدند، بلکه از بیرون هم اینگونه دیده میشدند. چیزی که ما در دوران مدرن شاهد هستیم، «مدرن شدنِ» این هویت است. اینگونه نبوده که هویتی نباشد و ناگهان به وجود بیاید. هویتی بوده، بسیار هم ریشهدار و پیچیده بوده، و این هویت در یک چارچوب و نظام معنایی مدرن پیکربندی مجدد شده است.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره دوازدهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚 فدرالیسم علیه ایران
📥 شروین وکیلی
🖇کشورهایی که ما اکنون به عنوان کشورهای فدرال میشناسیم معمولا دارای قانون اساسی قرن بیستمی هستند. و اینها اصلا کشور نبودند و اصولا ملتهای نوپدید محسوب میشوند. مثال میزنم؛ مالزی یک کشور فدرال است. اما ما که در گذشته مالزی نداشتیم. این منطقه در هند و چین مستعمره بوده است و یک کشور از درون آن تراشیده شده و مالزی به وجود آمده است. کشورهایی که در این مورد موفق هستند؛ مانند کانادا، امریکا و استرالیا نیز بقایای امپراتوری انگلستان هستند. به هرصورت آنجا کشور نبوده است. اینها نهادهای سیاسی نوساخته هستند.
🖇ما دو گونه مفهوم از فدرالیسم داریم؛ یک مفهوم متعلق به اروپای قارهای است که هسته مرکزی آن آلمان است. یعنی آلمان چیزی شبیه به این را به لحاظ تاریخی داشته است. مفهوم دیگری نیز داریم که ناشی از فروپاشی امپراتوریهاست. مانند نیجریه که دارای یکی از بزرگترین سیستمهای فدراتیو قاره افریقاست. نیجریه مستعمره بوده، فروپاشیده و اکنون به نیجریهای که امروز میبینیم بدل شده است. یا امپراتوری انگلستان، مثل کانادا یا حتی خود امریکا که بقایای امپراتوری انگلستان هستند. بنابراین ساخت تاریخی سیستم فدراتیو بدین شکل است.
🖇شما میدانستید امارات متحده عربی فدراسیون است؟ سیستم سیاسی آنها فدراتیو است. شش منطقه امیرنشین وجود دارد و کاملا با سیستم فدرالیستی اداره میشود. عراق هم یک سیستم فدرال است و وضعیت آن را هم میبینیم که به چه صورت است. سیستمهای فدرال معمولا پس از اشغال یا استعمار در کشورها تاسیس میشوند، یا بر اثر فروپاشی امپراتوریها. مثلا در روسیه مدلِ فروپاشی امپراتوری بوده است و امریکا و کانادا و استرالیا نیز این چنین هستند. مالزی و امارات متحده عربی و هند نمونههای دیگری هستند. اما در مورد ایران وضعیت به طور کامل متفاوت است.
🖇اصولا در جایی که ملت نبوده است سیستم فدراتیو تولید میشود. در اروپای قارهای و قارهی امریکا هم تقریبا معنی آن برعکس است. در امریکا معنای نسبتا تمرکزگرایی میدهد. شما اگر متون امریکایی را بخوانید، وقتی میگویند چیزی فدرال است بدان معنیست که مربوط به قدرت متمرکز دولتی است و در اروپا دقیقا برعکس است؛ یعنی اتفاقا مربوط به قدرت منتشر است. این بافت کلی مفهوم فدراتیو است. بنابراین ابتدا درباره فدرالیسم تامل کنیم و در مرحله بعد به ایران بپردازیم.
🖇از چه زمانی پیکربندی هویت سیاسی به نام «ایران» شکل گرفت؟ از ابتدای دوران هخامنشی. اولینباری که ما میبینیم مردمی که در یک قلمرو جغرافیای بزرگ هستند، به دو معنی - دینی و سیاسی- اسم مشترک پیدا میکنند. دوران داریوش قطعاً این اتفاق افتاده است. در کتیبهی بیستون و متون تخت جمشید و متون رسمی داریوش را از این پس میتوانیم ببینیم. احتمالاً هم متعلق به دورهی خود کوروش است.
🖇مردم حوزهی تمدن ایرانی، هویت مشترک داشتهاند. مثال در این باره در هر کتاب تاریخی فراوان است. نه تنها مردم حوزهی تمدن ایرانی هویت مشترک داشتهاند، یعنی خودشان را «ایرانی» مینامیدند و یکپارچه میدیدند، بلکه از بیرون هم اینگونه دیده میشدند. چیزی که ما در دوران مدرن شاهد هستیم، «مدرن شدنِ» این هویت است. اینگونه نبوده که هویتی نباشد و ناگهان به وجود بیاید. هویتی بوده، بسیار هم ریشهدار و پیچیده بوده، و این هویت در یک چارچوب و نظام معنایی مدرن پیکربندی مجدد شده است.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره دوازدهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📰چگونه میتوان به عوض خرافه، نوستالژی و توهم به عوامل و سازندگان جهانی خوگرفته به بحرانهای همیشگی، جهانی که بدان فرمان آماده شدن برای بحرانهای بدتری داده شده، از انفعالات، تأثیرات و اعمالی مبتنی بر امید، شادمانی و خردمندی بهره گرفت؟ چگونه میتوان به عوض ویروسی شدن، «ویروس ـ شدن» را تجربه کرد و بدن به ظاهر قدرتمند و ستبر وضع موجود را از نفس انداخت؟ چگونه میتوان گفتار امنیتی ـ پزشکی غالب در خصوص ویروس را به گفتاری سیاسی ـ اخلاقی برگرداند، و با گشودگی به روی صیرورت ویروسی، با «ویروس ـ شدن»، از همۀ منافذ پیکرۀ موجود برای نفوذ و پیشروی بهره گرفت، نظم موجود را دچار اختلال کرد، تاکتیکهای مختلفی برای یورش و ظفرمندی در پیش گرفت، سیّال و منعطف بود، در سرما و گرما، در شرق و غرب، و در شمال و جنوب، آری با قسمی جهانوطنگرایی تاموتمام عرصه را تسخیر کرد...
🔖متن کامل: 2000 کلمه
⏰زمان مطالعه: 10 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 2000 کلمه
⏰زمان مطالعه: 10 دقیقه
🦉@goftemaann
🖊 نسبت ساختار و مناسبات ایران و فدرالیسم
📚 در ایران امکان فدرالیسم وجود ندارد
📥 تقی آزاد ارمکی
🖇در ایران امکان فدرالیسم وجود ندارد؛ چرا که فدرالیسم در ایران آلترناتیو دولت مدرن مرکزگراست؛ آن هم به شکل ایدئولوژیک. طراحان فدرالیسم در ایران آن را بیشتر ایدئولوژیک طراحی کردند تا فرهنگی-اجتماعی. نمایندگان این ایده، از سرنگونی دولت مدرن حرف میزنند تا اینکه از فدرالیسم آنها، نوعی از دولت مدرن خارج شود. در حالی که باید فرم دولت مدرن حفظ شود و محتوای آن فدرالی باشد نه اینکه جایگزین آن باشد. مثلا هیچوقت از میان فدرالها متنی تولید نشده که در آن سیمای کلی از شرایط جامعه ارائه کنند؛ فقط در دوران بحران است که میخواهند دولت مدرن را سرنگون کنند.
🖇از قضا در دوره بحران ما باید از جامعه مدنی دفاع کنیم؛ جامعه مدنی که در این شرایط نمایندگی خود را به دولت مقتدر میدهد؛ یعنی دولت مقتدر تبدیل میشود به نماینده جامعه مدنی. یعنی در دوره بحران باید تمام سرمایه جامعه مدنی در اختیار دولت قرار بگیرد تا بتواند پروژه خود را پیش ببرد. این متفاوت است که به نام ایران مقتدر، تنوع و تکثرات موجود را مورد سرزنش قرار دهید. بهعلاوه به نظر میرسد این بحثها به جای آنکه در سطح اجتماعی باقی بماند، تبدیل به جدل ایدئولوژیک شده است.
🖇در ساخت و شکلگیری این ایده باید فهم تاریخی داشت و فقط در زمان عملیاتی کردن و سیاستگذاری ناگزیرند آن را به امری ایدئولوژیک بدل کنند؛ در غیر این صورت کسی به آن تن نمیدهد. همین الان اگر دفاع از ایران تبدیل به یک امر ایدئولوژیک نشود؛ کسی به آن اهمیت نمیدهد. به باور من، فدرالیسم در وهله نخست باید در سطح فرهنگی رخ بدهد، بعد اجتماعی و در مرحله آخر سیاسی. چیزی مشابه آنچه که در کانادا رخ داده است؛ هر چند شباهتی هم با آمریکا دارد.
🖇اصلا فدرالیسم در ایران امکان شکلگیری ندارد؛ دستکم در حاکمیت جمهوری اسلامی؛ با ایدئولوژی شیعی، زبان فارسی و مرزهای سرزمینی موجود. اما نتیجه این دولت مرکزی مقتدر تمرکزگرا، تنوع فرهنگی-اجتماعی است، نه فدرالیسم. به همین دلیل است که ما داریم به دوگانه افول نظام سیاسی در مقابل قوتیابی نظام اجتماعی میرسیم. به میزانی که دولت خودش را مرکز قرار دهد، ضعیف میشود و در مقابل، به همین میزان جامعه قوی میشود. این اتفاق در ایران در حال رخ دادن است و مبارک و میمون هم هست. بدون وجود فدرالیسم هم جامعه ما به اندازه کافی متکثر است.
🖇دولت در آینده مجبور است نماینده اقلیتها باشد و به سمت دموکرات بودن حرکت کند وگرنه از بین میرود. ولی نکته اینجاست که دولت از ضعف مفرطش نسبت به اقلیتها به دموکراسی میرسد، نه از استبداد و جامعه است که این اتفاق را ممکن میکند؛ چرا که در دل خود تنوع دارد. جنبشهای اجتماعی موجود، مبین همین وضعیت هستند. درست است که مسئله بیشتر این جنبشها و اعتراضات اقتصاد است؛ اما مسئله هویت هم هست؛ یعنی این جنبشها عرصه صدایابی هویتهای متکثر شده است. یعنی ما یک جامعه پرحادثه، پرجنبوجوش متکثر داریم و در مقابل دولتی که میگوید حرف حرف من است. اما آرامآرام دولت خسته خواهد شد و لاجرم دموکراتیک عمل خواهد کرد.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره دوازدهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚 در ایران امکان فدرالیسم وجود ندارد
📥 تقی آزاد ارمکی
🖇در ایران امکان فدرالیسم وجود ندارد؛ چرا که فدرالیسم در ایران آلترناتیو دولت مدرن مرکزگراست؛ آن هم به شکل ایدئولوژیک. طراحان فدرالیسم در ایران آن را بیشتر ایدئولوژیک طراحی کردند تا فرهنگی-اجتماعی. نمایندگان این ایده، از سرنگونی دولت مدرن حرف میزنند تا اینکه از فدرالیسم آنها، نوعی از دولت مدرن خارج شود. در حالی که باید فرم دولت مدرن حفظ شود و محتوای آن فدرالی باشد نه اینکه جایگزین آن باشد. مثلا هیچوقت از میان فدرالها متنی تولید نشده که در آن سیمای کلی از شرایط جامعه ارائه کنند؛ فقط در دوران بحران است که میخواهند دولت مدرن را سرنگون کنند.
🖇از قضا در دوره بحران ما باید از جامعه مدنی دفاع کنیم؛ جامعه مدنی که در این شرایط نمایندگی خود را به دولت مقتدر میدهد؛ یعنی دولت مقتدر تبدیل میشود به نماینده جامعه مدنی. یعنی در دوره بحران باید تمام سرمایه جامعه مدنی در اختیار دولت قرار بگیرد تا بتواند پروژه خود را پیش ببرد. این متفاوت است که به نام ایران مقتدر، تنوع و تکثرات موجود را مورد سرزنش قرار دهید. بهعلاوه به نظر میرسد این بحثها به جای آنکه در سطح اجتماعی باقی بماند، تبدیل به جدل ایدئولوژیک شده است.
🖇در ساخت و شکلگیری این ایده باید فهم تاریخی داشت و فقط در زمان عملیاتی کردن و سیاستگذاری ناگزیرند آن را به امری ایدئولوژیک بدل کنند؛ در غیر این صورت کسی به آن تن نمیدهد. همین الان اگر دفاع از ایران تبدیل به یک امر ایدئولوژیک نشود؛ کسی به آن اهمیت نمیدهد. به باور من، فدرالیسم در وهله نخست باید در سطح فرهنگی رخ بدهد، بعد اجتماعی و در مرحله آخر سیاسی. چیزی مشابه آنچه که در کانادا رخ داده است؛ هر چند شباهتی هم با آمریکا دارد.
🖇اصلا فدرالیسم در ایران امکان شکلگیری ندارد؛ دستکم در حاکمیت جمهوری اسلامی؛ با ایدئولوژی شیعی، زبان فارسی و مرزهای سرزمینی موجود. اما نتیجه این دولت مرکزی مقتدر تمرکزگرا، تنوع فرهنگی-اجتماعی است، نه فدرالیسم. به همین دلیل است که ما داریم به دوگانه افول نظام سیاسی در مقابل قوتیابی نظام اجتماعی میرسیم. به میزانی که دولت خودش را مرکز قرار دهد، ضعیف میشود و در مقابل، به همین میزان جامعه قوی میشود. این اتفاق در ایران در حال رخ دادن است و مبارک و میمون هم هست. بدون وجود فدرالیسم هم جامعه ما به اندازه کافی متکثر است.
🖇دولت در آینده مجبور است نماینده اقلیتها باشد و به سمت دموکرات بودن حرکت کند وگرنه از بین میرود. ولی نکته اینجاست که دولت از ضعف مفرطش نسبت به اقلیتها به دموکراسی میرسد، نه از استبداد و جامعه است که این اتفاق را ممکن میکند؛ چرا که در دل خود تنوع دارد. جنبشهای اجتماعی موجود، مبین همین وضعیت هستند. درست است که مسئله بیشتر این جنبشها و اعتراضات اقتصاد است؛ اما مسئله هویت هم هست؛ یعنی این جنبشها عرصه صدایابی هویتهای متکثر شده است. یعنی ما یک جامعه پرحادثه، پرجنبوجوش متکثر داریم و در مقابل دولتی که میگوید حرف حرف من است. اما آرامآرام دولت خسته خواهد شد و لاجرم دموکراتیک عمل خواهد کرد.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره دوازدهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📰بحران نابرابری و الگوی عملِ عقل ابزاری در مواجهه با زیستجهان همواره مورد تأمل بوده اما فراگیر شدنِ فهم این بحران مسئلهای دیگر است. این بحران در سطح اندیشههای انتقادی همواره مورد اشاره بوده است. از اسپینوزا گرفته تا هوسرل این بحران مورد تأمل قرار گرفته است. اگر بخواهیم ذیل این اسامی و فصل مشترکشان به این بحران اشاره کنیم شاید به کلیدواژۀ سروری بر جهان برسیم. اینکه انسان سرور جهان نیست و هستی و طبیعت چیزی برای بهرهکشی نیست. جهان خانۀ ما است و جای زندگیِ ما. اینکه شیوههای مواجهه با جهان تنها در عقل ابزاری و منطقِ سود-زیان خلاصه نمیشود، اینکه فرمها و قالبهای زندگی وقتی متصلب شوند و جریان حرکت زندگی را مسدود کنند به شر بدل میگردند، اینکه فرایند متمدن شدن چرخههای توحش را نیز فعال میکند و اسناد تمدن میتوانند به اسناد توحش بدل شوند، اینکه پوزیتیویسم و فهم پوزیتیویستی از جهان فاجعه آفرین است و در نهایت اینکه انسانها حق برابری برای زندگی کردن دارند و نابرابری چیزی است علیه زیست اجتماعی انسانها...
🔖متن کامل: 2600 کلمه
⏰زمان مطالعه: 13 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 2600 کلمه
⏰زمان مطالعه: 13 دقیقه
🦉@goftemaann
🖊 نسبت جامعه ایران و فدرالیسم
📚 فدرالیسم لزوما متضمن حقوق اقلیتها نیست
📥 مقصود فراستخواه
🖇فدرالیسم میتواند در تبِ سیاست تبدیل به یک ایدئولوژی مبهم وحتی غلط انداز بشود؛ همانطور که گفتمان ایرانشهر نیز میتواند منشأ نادیده گرفتن سیستماتیک حقوق حقۀ اقوام ومناطق در این سرزمین متنوع بشود. آنچه به نظر من مهم است، حقوق اقوام ایرانی، کُرد، آذریها، ترکها، گیلکها، لرها، سیستانیها، بلوچها و... است که همه بخشی از ایران هستند، انسان ایرانی و شهروند هستند و حقوقی دارند. این افراد محکوم به زندگی هستند، ناچارند زندگی کنند و میخواهند فرهنگ، زبان و مذهب خود را حفظ کنند. مهم این است که سرزمینما با تنوع، گستردگی و پراکندگی پیوند خورده است. سفر تاریخی ما این است. اگر کشورهای دیگر دنیا را ببینید متوجه میشوید که بعضا کشورهای منسجم، کوچک، بهمپیوسته با تاریخی کوتاه تر و کمترین تنوعات و پراکندگی هستند، اما ما تنوعات بسیار زیاد و تاریخی بسیار پرحادثه و طولانی داشتهایم.
🖇مهم این است که همة ما قبول کنیم که ایران برای همۀ ایرانیهاست. ایران برای همۀ ایرانیها یعنی همه از حقوق شهروندی در فرهنگ، زبان، مذهب و... بهرهمند شوند و بتوانند شهرها و استانهای خودشان را اداره کنند. لازمة اش این است که شهروندان و همة شهرهای این سرزمین در ادارة امور شهرشان دخیل باشند. مثلاً شهردارشان را خودشان انتخاب کنند. این موضوع خیلی مهم است که در هر شهری چه تهران یا سنندج، شهردار توسط مردم آن شهر انتخاب شود و انجمن شهر داشته باشند و انجمن شهر هم به راستی از خود شهر درآمده باشد و اعضای انجمن شهر با رأی مستقیم شهروندان آزادانه وبه صورت دموکراتیک انتخاب شده باشند و نمایندگان آن شهر هم در مجلس ملی حقوق کلان آنها را دنبال کنند، همانطور که نمایندگانشان در انجمن شهر هم حقوق خاص شهرشان را دنبال کنند. حالا نمیدانم نام آن را چه میتوان گفت، میتوانید نام آن را ایرانشهر، ممالک محروسه یا فدرالیسم یا منطقه ای شدن ادارۀ کشور بگذارید.
🖇ما در حال حاضر 32 استان داریم که لازم است هر یک از اینها شورای عالی استان داشته باشند و مردم شهرها از طریق انجمنها، نمایندگان، اعضای انجمنها، انواع و اقسام نهادهای شهری، NGOها، صنفها و حرفههایشان و مشارکت آزادانه از مسائل شهر خودشان را دنبال کنند و قانون هم از آن حمایت کند و مداخلههای بروکراتیک حقوقی ـ قانونی هم از آنها جلوگیری نکند. در این چارچوب است که وحدت ملی حفظ میشود و در این سرزمین بزرگ ، امنیت واقتدار ملی ِ لازم به وجود میآید، تماميت ارضی و زبان و فرهنگ ملی محافظت ميشود و سياست خارجي صلح جویانه مان نیز نيرومند ميشود. در غیر این صورت هر «نامي» هم كه براي آن بگذاريد، اگر عملاً كارآمد نباشد و ميثاقهاي لازم را نداشته باشد، بیحاصل است. ما به توسعة زيرساختهاي لازم و بنیانهای سازمانيابي درونزايي در مناطقمان با اختیارات کافی محلی نياز داريم تا از این طريق بتوانيم وضعيت خودمان را در جهت رفاه اجتماعي، حقوق فرهنگي، مذهبي و زباني در همة استانها ارتقا بدهیم. حتی قانون اساسي با همه محدودیت هایش دست کم این اجازه را داده است كه زبان مادري در تعليم و تربيت بچههاي استانهاي مختلف مدنظر قرار بگيرد. اگر غير از اين باشد و ما فقط صورت فدرالیسم را به عنوان ایدئولوژی داشته باشیم، میتواند منشأ کشاکشهای منطقهای و عمومی بشود و بستر گسستگی را فراهم کند و خدای نکرده منجر به تجزیة ایران بشود.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره دوازدهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚 فدرالیسم لزوما متضمن حقوق اقلیتها نیست
📥 مقصود فراستخواه
🖇فدرالیسم میتواند در تبِ سیاست تبدیل به یک ایدئولوژی مبهم وحتی غلط انداز بشود؛ همانطور که گفتمان ایرانشهر نیز میتواند منشأ نادیده گرفتن سیستماتیک حقوق حقۀ اقوام ومناطق در این سرزمین متنوع بشود. آنچه به نظر من مهم است، حقوق اقوام ایرانی، کُرد، آذریها، ترکها، گیلکها، لرها، سیستانیها، بلوچها و... است که همه بخشی از ایران هستند، انسان ایرانی و شهروند هستند و حقوقی دارند. این افراد محکوم به زندگی هستند، ناچارند زندگی کنند و میخواهند فرهنگ، زبان و مذهب خود را حفظ کنند. مهم این است که سرزمینما با تنوع، گستردگی و پراکندگی پیوند خورده است. سفر تاریخی ما این است. اگر کشورهای دیگر دنیا را ببینید متوجه میشوید که بعضا کشورهای منسجم، کوچک، بهمپیوسته با تاریخی کوتاه تر و کمترین تنوعات و پراکندگی هستند، اما ما تنوعات بسیار زیاد و تاریخی بسیار پرحادثه و طولانی داشتهایم.
🖇مهم این است که همة ما قبول کنیم که ایران برای همۀ ایرانیهاست. ایران برای همۀ ایرانیها یعنی همه از حقوق شهروندی در فرهنگ، زبان، مذهب و... بهرهمند شوند و بتوانند شهرها و استانهای خودشان را اداره کنند. لازمة اش این است که شهروندان و همة شهرهای این سرزمین در ادارة امور شهرشان دخیل باشند. مثلاً شهردارشان را خودشان انتخاب کنند. این موضوع خیلی مهم است که در هر شهری چه تهران یا سنندج، شهردار توسط مردم آن شهر انتخاب شود و انجمن شهر داشته باشند و انجمن شهر هم به راستی از خود شهر درآمده باشد و اعضای انجمن شهر با رأی مستقیم شهروندان آزادانه وبه صورت دموکراتیک انتخاب شده باشند و نمایندگان آن شهر هم در مجلس ملی حقوق کلان آنها را دنبال کنند، همانطور که نمایندگانشان در انجمن شهر هم حقوق خاص شهرشان را دنبال کنند. حالا نمیدانم نام آن را چه میتوان گفت، میتوانید نام آن را ایرانشهر، ممالک محروسه یا فدرالیسم یا منطقه ای شدن ادارۀ کشور بگذارید.
🖇ما در حال حاضر 32 استان داریم که لازم است هر یک از اینها شورای عالی استان داشته باشند و مردم شهرها از طریق انجمنها، نمایندگان، اعضای انجمنها، انواع و اقسام نهادهای شهری، NGOها، صنفها و حرفههایشان و مشارکت آزادانه از مسائل شهر خودشان را دنبال کنند و قانون هم از آن حمایت کند و مداخلههای بروکراتیک حقوقی ـ قانونی هم از آنها جلوگیری نکند. در این چارچوب است که وحدت ملی حفظ میشود و در این سرزمین بزرگ ، امنیت واقتدار ملی ِ لازم به وجود میآید، تماميت ارضی و زبان و فرهنگ ملی محافظت ميشود و سياست خارجي صلح جویانه مان نیز نيرومند ميشود. در غیر این صورت هر «نامي» هم كه براي آن بگذاريد، اگر عملاً كارآمد نباشد و ميثاقهاي لازم را نداشته باشد، بیحاصل است. ما به توسعة زيرساختهاي لازم و بنیانهای سازمانيابي درونزايي در مناطقمان با اختیارات کافی محلی نياز داريم تا از این طريق بتوانيم وضعيت خودمان را در جهت رفاه اجتماعي، حقوق فرهنگي، مذهبي و زباني در همة استانها ارتقا بدهیم. حتی قانون اساسي با همه محدودیت هایش دست کم این اجازه را داده است كه زبان مادري در تعليم و تربيت بچههاي استانهاي مختلف مدنظر قرار بگيرد. اگر غير از اين باشد و ما فقط صورت فدرالیسم را به عنوان ایدئولوژی داشته باشیم، میتواند منشأ کشاکشهای منطقهای و عمومی بشود و بستر گسستگی را فراهم کند و خدای نکرده منجر به تجزیة ایران بشود.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره دوازدهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📰هیجان روانی اپیدمی اخیر فرصت مناسبی را در اختیار جریانهایی قرار داد تا ضمن برانگیختن احساسات شهروندان، تمامی مشکلات اخیر را کمافیالسابق به گردن نظام سرمایهداری و نئولیبرالیسم جهانخوار بیاندازند. این در حالی است که به کرّات گفته و نوشته شده است که اولاً هر نظام سرمایهداریای، لیبرال نیست و در ثانی، شمایل انسانستیزانهای که طیف چپ برای نئولیبرالیسم ترسیم میکنند، کمترین سنخیتی با مفهوم آن ندارد. تجربة کرونا نشان داد که میتوان در بسیاری از مشاغل دولتی، که درآمد ایشان از محل بودجة عمومی کشورها تأمین میشود، تعدیلات گستردهای را اعمال نمود. اتفاقات چند ماه اخیر ثابت کرد که ارگانهای زیرمجموعة دولت، بسیار بیش از آنچه که اقتضاء امور بوده است، نیرو جذب کرده است. دولت تنها در شرایطی حق مداخله در امور جاری جامعه را دارد که اولاً حقوق طبیعی افراد نقض شده باشد؛ در ثانی، رسیدگی به این امور خارج از صلاحیت بخش خصوصی باشد؛ و ثالثاً اینکه بخش خصوصی از انگیزه یا امکانات کافی برای رفع کامل بحران بیبهره باشد....
🔖متن کامل: 5000 کلمه
⏰زمان مطالعه: 25 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 5000 کلمه
⏰زمان مطالعه: 25 دقیقه
🦉@goftemaann
🖊 نگاهی به کتاب «امپریالیسم» از سهگانۀ «عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر»
📚 زنی در جستجوی شر
📥 مهدی تدینی
🖇 هانا آرنت، بانوی نظریهپرداز سیاسی، در سال 1949 نگارش کتاب اصلی خود را به پایان برد: «خاستگاههای توتالیتاریسم». این کتاب نخستین بار در سال 1951 در آمریکا و به زبان انگلیسی منتشر شد، با همان عنوانی که اشاره شد. در طول سالهای بعد آرنت خود دست به کار شد و نسخۀ آلمانی کتاب را هم آماده کرد. نسخۀ آلمانی کتاب با عنوان «عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر» در سال 1956 منتشر شد. ساختار کلی نسخۀ آلمانی و انگلیسی کتاب یکسان است، اما نسخۀ آلمانی کتاب کمی مفصلتر است و میتوان آن را ویراست جدیدی از کتاب در نظر گرفت و تفاوت متن دو کتاب آنقدر زیاد است که حتی نمیتوان گفت نسخۀ آلمانی «ترجمهای آزاد» از نسخۀ انگلیسی است و کاملاً پیداست آرنت متن آلمانی را توأم با بازاندیشی نوشته است. به گفتۀ خود آرنت، بخشهایی از کتاب ابتدا اصلاً به زبان آلمانی نوشته شده بود و برای اینکه برای نخستین بار این کتاب منتشر شود، او این بخشهای آلمانی را به انگلیسی ترجمه کرده بود و بنابراین، بخشهایی از کتاب از ابتدا آلمانی بوده است. اما در نهایت آنچه مهم و قابل توجه است این است که نسخۀ آلمانی کتاب قدری حجیمتر است و نگارشی متفاوت دارد، گاه سادهتر و گاه پیچیدهتر.
🖇 دامنهای که آرنت در این کتاب برای شناساندن ماهیت و مراحل پیدایش و اوجگیری امپریالیسم واکاوی میکند بسیار مفصل است و برای فهم آن باید کل کتاب را خواند، اما در اینجا «پیشگفتار» او بر «امپریالیسم» را به همراه بخشی از کتاب که به نظریات کُنت دو گوبینو میپردازد، میخوانیم. ایرانیان گوبینو را به خوبی میشناسند. بسیاری از نژادباوران قرن بیستم، از جمله هیتلر، به طور مستقیم یا غیرمستقیم مدیون نظریات او بودند. گوبینو کتابی دارد با عنوان «جستاری در بارۀ نابرابری نژادهای انسانی» که اصول نظریۀ نژادی خود را در آن شرح میدهد و آرنت نیز در فصلی که در ادامه میآید به همین کتاب او میپردازد.
🖇 «امپریالیسم قارهای» نوع دیگری از امپریالیسم است که راه گسترش خود را در سرزمینهای مجاور مییابد و ایدههای آن در روسیه، اتریشـمجارستان و آلمان پرورده میشود. فصل چهارم کتاب به همین «امپریالیسم قارهای» میپردازد و خاستگاه نظری آن را در جنبشهای پان مییابد، مانند جنبش پاناسلاویست که میهنش روسیه است و جنبش پانژرمنیسم که دو میهن دارد، نخست پانژرمنیستهای رادیکالِ ساکن در کشورِ چندملیتیِ اتریشـمجارستان، و دیگری پانژرمنهای ساکن در آلمان. آرنت رابطۀ میان این انواع جنبشهای پان را نشان میدهد، چه رقابتی که میان پاناسلاویستها و پانژرمنها وجود داشت و چه بدگمانی و بیاعتمادیای که میان دو شاخۀ پانژرمنیسم وجود داشت. فصل پایانی کتاب نیز به آن چیزی مینگرد که به گمان آرنت نتیجۀ نهایی عصر امپریالیسم است: «افول دولتـملت و پایان حقوق بشر».
🖇 انقلاب فرانسه رخ داده است و نجبا و اشراف جایگاه سیاسی خود را از دست دادهاند و کشاکشی برای بازپسگیری قدرت سیاسی سابقشان با «ملت» در جریان است. اشراف میباید دستکم جایگاه اجتماعی خود را حفظ میکردند و برای این هدف به نظریهپردازی نیاز داشتند. از این کشاکش است که «نظریههای نژادیِ نجبا» سر برمیآورد و آرنت تعارض و تضاد میان نژاد نجبا و ملت بورژوا را نشان میدهد و شرح میدهد چگونه همبستگی قومی به منزلۀ جایگزینی در برابر رهایش ملی مطرح میشود. آرنت در اینجا پس از بررسی آرای کنت گوبینوبه بریتانیا روی میآورد و تضاد میان «حقوقِ یک انگلیسی» و حقوق بشر را شرح میدهد.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره دوازدهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚 زنی در جستجوی شر
📥 مهدی تدینی
🖇 هانا آرنت، بانوی نظریهپرداز سیاسی، در سال 1949 نگارش کتاب اصلی خود را به پایان برد: «خاستگاههای توتالیتاریسم». این کتاب نخستین بار در سال 1951 در آمریکا و به زبان انگلیسی منتشر شد، با همان عنوانی که اشاره شد. در طول سالهای بعد آرنت خود دست به کار شد و نسخۀ آلمانی کتاب را هم آماده کرد. نسخۀ آلمانی کتاب با عنوان «عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر» در سال 1956 منتشر شد. ساختار کلی نسخۀ آلمانی و انگلیسی کتاب یکسان است، اما نسخۀ آلمانی کتاب کمی مفصلتر است و میتوان آن را ویراست جدیدی از کتاب در نظر گرفت و تفاوت متن دو کتاب آنقدر زیاد است که حتی نمیتوان گفت نسخۀ آلمانی «ترجمهای آزاد» از نسخۀ انگلیسی است و کاملاً پیداست آرنت متن آلمانی را توأم با بازاندیشی نوشته است. به گفتۀ خود آرنت، بخشهایی از کتاب ابتدا اصلاً به زبان آلمانی نوشته شده بود و برای اینکه برای نخستین بار این کتاب منتشر شود، او این بخشهای آلمانی را به انگلیسی ترجمه کرده بود و بنابراین، بخشهایی از کتاب از ابتدا آلمانی بوده است. اما در نهایت آنچه مهم و قابل توجه است این است که نسخۀ آلمانی کتاب قدری حجیمتر است و نگارشی متفاوت دارد، گاه سادهتر و گاه پیچیدهتر.
🖇 دامنهای که آرنت در این کتاب برای شناساندن ماهیت و مراحل پیدایش و اوجگیری امپریالیسم واکاوی میکند بسیار مفصل است و برای فهم آن باید کل کتاب را خواند، اما در اینجا «پیشگفتار» او بر «امپریالیسم» را به همراه بخشی از کتاب که به نظریات کُنت دو گوبینو میپردازد، میخوانیم. ایرانیان گوبینو را به خوبی میشناسند. بسیاری از نژادباوران قرن بیستم، از جمله هیتلر، به طور مستقیم یا غیرمستقیم مدیون نظریات او بودند. گوبینو کتابی دارد با عنوان «جستاری در بارۀ نابرابری نژادهای انسانی» که اصول نظریۀ نژادی خود را در آن شرح میدهد و آرنت نیز در فصلی که در ادامه میآید به همین کتاب او میپردازد.
🖇 «امپریالیسم قارهای» نوع دیگری از امپریالیسم است که راه گسترش خود را در سرزمینهای مجاور مییابد و ایدههای آن در روسیه، اتریشـمجارستان و آلمان پرورده میشود. فصل چهارم کتاب به همین «امپریالیسم قارهای» میپردازد و خاستگاه نظری آن را در جنبشهای پان مییابد، مانند جنبش پاناسلاویست که میهنش روسیه است و جنبش پانژرمنیسم که دو میهن دارد، نخست پانژرمنیستهای رادیکالِ ساکن در کشورِ چندملیتیِ اتریشـمجارستان، و دیگری پانژرمنهای ساکن در آلمان. آرنت رابطۀ میان این انواع جنبشهای پان را نشان میدهد، چه رقابتی که میان پاناسلاویستها و پانژرمنها وجود داشت و چه بدگمانی و بیاعتمادیای که میان دو شاخۀ پانژرمنیسم وجود داشت. فصل پایانی کتاب نیز به آن چیزی مینگرد که به گمان آرنت نتیجۀ نهایی عصر امپریالیسم است: «افول دولتـملت و پایان حقوق بشر».
🖇 انقلاب فرانسه رخ داده است و نجبا و اشراف جایگاه سیاسی خود را از دست دادهاند و کشاکشی برای بازپسگیری قدرت سیاسی سابقشان با «ملت» در جریان است. اشراف میباید دستکم جایگاه اجتماعی خود را حفظ میکردند و برای این هدف به نظریهپردازی نیاز داشتند. از این کشاکش است که «نظریههای نژادیِ نجبا» سر برمیآورد و آرنت تعارض و تضاد میان نژاد نجبا و ملت بورژوا را نشان میدهد و شرح میدهد چگونه همبستگی قومی به منزلۀ جایگزینی در برابر رهایش ملی مطرح میشود. آرنت در اینجا پس از بررسی آرای کنت گوبینوبه بریتانیا روی میآورد و تضاد میان «حقوقِ یک انگلیسی» و حقوق بشر را شرح میدهد.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره دوازدهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📰اندیشههای فوکو، لیوتار، اشتراوس، مکاینتایر، هابرماس و راولز، این رویکرد سهوجهی را نمایندگی میکنند. پسامدرنهایی چون فوکو و لیوتار و همفکران آنها به طور کلی از مدرنیته ناامید و مأیوس شدهاند و در آثارشان سعی بلیغ نمودهاند تا نظم دیگری را در قالب «وضعیت پستمدرن» جایگزین آن نمایند. این دسته از متفکران را باید منتقدانی دانست که به چیزی کمتر از عبور و خروج از مدرنیته، فراروایتها، نهادها و ساختارهای اصلی آن رضایت نمیدهند. البته در این اثر، دستهای دیگر از متفکران معاصر را میتوان نام برد که ضمن آسیبشناسی فکری و اخلاقی دنیای مدرن و فلسفۀ برآمده از آن در پی بازگشت به عصر قدیم و یونانی و احیای آن در دوران معاصر هستند. از جمله متفکرانی که شایستۀ نام معترضان به مدرنیته هستند میتوان به لئو اشتراوس و السدیر مکاینتایر اشاره کرد...
🔖متن کامل: 2000 کلمه
⏰زمان مطالعه: 10 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 2000 کلمه
⏰زمان مطالعه: 10 دقیقه
🦉@goftemaann
🖊 پیشگفتار فصل «امپریالیسم» کتاب «عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر»
📚 کاشف فروتن امپریالیسم
📥 هانا آرنت/ ترجمه مهدی تدینی
🖇اینکه گوبینو خود را به کدام ملت متعهد احساس میکرد و در وجود کدام ملت ژرمنها یا آریاییها را حلولیافته میدید، صرفاً وابسته به موفقیت آنها بود. بنابراین، در کتاب جستاری در بارۀ نابرابری نژادهای انسانی، ملت آلمان ژرمن نیست و به لحاظ نژادی نمیتوان آن را با انگلستان مقایسه کرد؛ اما این نگاه پس از جنگ آلمان و فرانسه بیدرنگ تغییر میکند، وقتی گوبینو ویژگیهای برجستۀ آلمانیها را کشف میکند. اما این رفتار گوبینو را نمیتوان با عناوینی چون کمبود کرامت یا فرصتطلبی توضیح داد، زیرا نه امری فردی است و نه با نظریههای گوبینو در تضاد است. هیچ ایدئولوژیای وجود ندارد که موفقیت را والاترین و چهبسا یگانه معیار خود نداند. کسی که مدعی است میتواند هر واقعیت و هر رخداد را از پیششرطی یگانه و بنیادین استنباط و پیشبینی کند، کار دیگری نمیتواند کند مگر اینکه عقیدهاش را دائم با آنچه رخ میدهد سازگار سازد.
🖇این در ذات ایدئولوژی نژادی نهفته است که میهنپرستانه نباشد. تا پیش از برآمدن نازیسم که از بیاعتنایی به مردم خود و آمادگی برای اینکه مردم خود را در پیشگاه منافع والاتر نژاد آریایی قربانی کند، هیچ ابایی نداشت، این [ذات غیرمیهنپرستانه] را تنها در ایدئولوژیهای نژادی فرانسوی میشد خواند، زیرا فقط این ایدئولوژیها با آن سماجت منطقی خاص فرانسویها تهیه و تنظیم شده بودند. متعصبان نژادی فرانسوی حتی در جریان جنگ جهانی اول هم تن به «ضعف» میهنپرستی ندادند و اگر هم محض احتیاط از اینکه در جریان جنگ «جوهر آریایی» را در وجود آلمانیها بیابند خودداری میکردند و در عوض ترجیح میدادند سراغ آنگلوساکسونها و اسکاندیناویاییها بروند، پروایی نداشتند از اینکه حین جنگ بگویند هر آنچه با تعابیر ملت، میهنپرستی و حکومت قانون توصیف میشود، هیچ نیست مگر «پیشداوریهای» ابلهانه و «ارزشهای موهوم و واژگان پوچ».
🖇در مبارزۀ درونسیاسی فرانسه نظریۀ گوبینو برای دشمنان دموکراسی فرانسه به طور عام و برای دشمنان جمهوری سوم به طور خاص، به ویژه به دلیل گرایشهای بنیادی ضدملیشان، میتوانست این فایده را داشته باشد که بیرون از مرزهای فرانسه متحدانی جستجو کنند و اتهام خیانت به میهن را بیاهمیت جلوه دهند. مهمتر این بود که درآمیختن منحصربهفرد نژاد با الیتی که میتوانست خود را از مسیری به ظاهر طبیعی سرچشمهیافته از دل تاریخ ببیند، منبع ایدهپردازی نو و کموبیش لایزالی را برای بازی رومانتیک تدارک میآورد؛ بازیای که روشنفکران از زمان رومانتیسم آلمانی به طور نظاممند مشغولش بودند.
🖇برای آنکه وزن نظریۀ گوبینو را دریابیم نباید فراموش کنیم که او نظریههای زوال خود را در میانۀ سدۀ نوزدهم تکامل بخشید، یعنی زمانی که پیشرفتباوری و ایدئولوژی ترقی به اوج خود رسیده بود. خود او نیز وقتی اثرش را مینگاشت به این فکر نمیکرد که از آن به طور مستقیم برای مقاصد سیاسی بهره برد. این را از آنجا میتوان فهمید که او بیدغدغۀ خاطر نتایجی میگیرد که با ایدئولوژی زوال عجینند؛ زیرا گوبینو افزون بر اینکه ــ بسیار رادیکالتر از اوسوالد اشپنگلر ــ زوال مغربزمین را پیشبینی میکرد، اثر خود را با این اظهارنظرِ به زعم خود دقیق علمی به پایان میرساند که بشر چون سرآغازی به لحاظ علمی قابل واکاوی دارد، پس پایانی هم خواهد داشت و کل حاکمیت انسانها روی زمین را بیش از دوازده تا چهارده هزار سال محاسبه نمیکند که دورۀ نخست آن هم سپری شده و دورۀ دوم، یعنی دورۀ پیری و زوال نیز پیشاپیش آغاز شده است.
🖇گوبینو بیفایده میکوشید مخاطب بیابد وقتی با نظریههای خود وارد بحث بردهداری در آمریکا شد و به این منظور کل نظام خود را بر پایۀ نزاعی اساسی میان نژادهای سفید و سیاه بازسازی کرد. او نمیتوانست فضای زوال و تصور مرگ بشریت را بزداید و دقیقاً همین سویه از نظریههایش نه در سالهای تحویل قرن، بلکه تازه پس از جنگ جهانی اول ستایش شد و همین زمان بود که او سرانجام به محبوبیت رسید. نسخۀ خلاصهشدهای از کتاب جستاری در بارۀ نابرابری نژادهای انسانی به نوعی افول مغرب زمین برای مردم عادی بدل شد. سیاستی که خود پیشنهاد میدهد در بازتعریف و بازآفرینی «الیتی» نهفته است که میبایست جایگزین اشرافیت روبهافول میشد. نوعی «نژاد شاهزادگی» باید جایگزین شاهزادگان میشد و این نژاد قرار بود آریاییهایی باشند که بیم آن میرفت از طریق دموکراسی از سوی لایههای پایین نژادهای غیرآریایی مضحمل شوند.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره دوازدهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚 کاشف فروتن امپریالیسم
📥 هانا آرنت/ ترجمه مهدی تدینی
🖇اینکه گوبینو خود را به کدام ملت متعهد احساس میکرد و در وجود کدام ملت ژرمنها یا آریاییها را حلولیافته میدید، صرفاً وابسته به موفقیت آنها بود. بنابراین، در کتاب جستاری در بارۀ نابرابری نژادهای انسانی، ملت آلمان ژرمن نیست و به لحاظ نژادی نمیتوان آن را با انگلستان مقایسه کرد؛ اما این نگاه پس از جنگ آلمان و فرانسه بیدرنگ تغییر میکند، وقتی گوبینو ویژگیهای برجستۀ آلمانیها را کشف میکند. اما این رفتار گوبینو را نمیتوان با عناوینی چون کمبود کرامت یا فرصتطلبی توضیح داد، زیرا نه امری فردی است و نه با نظریههای گوبینو در تضاد است. هیچ ایدئولوژیای وجود ندارد که موفقیت را والاترین و چهبسا یگانه معیار خود نداند. کسی که مدعی است میتواند هر واقعیت و هر رخداد را از پیششرطی یگانه و بنیادین استنباط و پیشبینی کند، کار دیگری نمیتواند کند مگر اینکه عقیدهاش را دائم با آنچه رخ میدهد سازگار سازد.
🖇این در ذات ایدئولوژی نژادی نهفته است که میهنپرستانه نباشد. تا پیش از برآمدن نازیسم که از بیاعتنایی به مردم خود و آمادگی برای اینکه مردم خود را در پیشگاه منافع والاتر نژاد آریایی قربانی کند، هیچ ابایی نداشت، این [ذات غیرمیهنپرستانه] را تنها در ایدئولوژیهای نژادی فرانسوی میشد خواند، زیرا فقط این ایدئولوژیها با آن سماجت منطقی خاص فرانسویها تهیه و تنظیم شده بودند. متعصبان نژادی فرانسوی حتی در جریان جنگ جهانی اول هم تن به «ضعف» میهنپرستی ندادند و اگر هم محض احتیاط از اینکه در جریان جنگ «جوهر آریایی» را در وجود آلمانیها بیابند خودداری میکردند و در عوض ترجیح میدادند سراغ آنگلوساکسونها و اسکاندیناویاییها بروند، پروایی نداشتند از اینکه حین جنگ بگویند هر آنچه با تعابیر ملت، میهنپرستی و حکومت قانون توصیف میشود، هیچ نیست مگر «پیشداوریهای» ابلهانه و «ارزشهای موهوم و واژگان پوچ».
🖇در مبارزۀ درونسیاسی فرانسه نظریۀ گوبینو برای دشمنان دموکراسی فرانسه به طور عام و برای دشمنان جمهوری سوم به طور خاص، به ویژه به دلیل گرایشهای بنیادی ضدملیشان، میتوانست این فایده را داشته باشد که بیرون از مرزهای فرانسه متحدانی جستجو کنند و اتهام خیانت به میهن را بیاهمیت جلوه دهند. مهمتر این بود که درآمیختن منحصربهفرد نژاد با الیتی که میتوانست خود را از مسیری به ظاهر طبیعی سرچشمهیافته از دل تاریخ ببیند، منبع ایدهپردازی نو و کموبیش لایزالی را برای بازی رومانتیک تدارک میآورد؛ بازیای که روشنفکران از زمان رومانتیسم آلمانی به طور نظاممند مشغولش بودند.
🖇برای آنکه وزن نظریۀ گوبینو را دریابیم نباید فراموش کنیم که او نظریههای زوال خود را در میانۀ سدۀ نوزدهم تکامل بخشید، یعنی زمانی که پیشرفتباوری و ایدئولوژی ترقی به اوج خود رسیده بود. خود او نیز وقتی اثرش را مینگاشت به این فکر نمیکرد که از آن به طور مستقیم برای مقاصد سیاسی بهره برد. این را از آنجا میتوان فهمید که او بیدغدغۀ خاطر نتایجی میگیرد که با ایدئولوژی زوال عجینند؛ زیرا گوبینو افزون بر اینکه ــ بسیار رادیکالتر از اوسوالد اشپنگلر ــ زوال مغربزمین را پیشبینی میکرد، اثر خود را با این اظهارنظرِ به زعم خود دقیق علمی به پایان میرساند که بشر چون سرآغازی به لحاظ علمی قابل واکاوی دارد، پس پایانی هم خواهد داشت و کل حاکمیت انسانها روی زمین را بیش از دوازده تا چهارده هزار سال محاسبه نمیکند که دورۀ نخست آن هم سپری شده و دورۀ دوم، یعنی دورۀ پیری و زوال نیز پیشاپیش آغاز شده است.
🖇گوبینو بیفایده میکوشید مخاطب بیابد وقتی با نظریههای خود وارد بحث بردهداری در آمریکا شد و به این منظور کل نظام خود را بر پایۀ نزاعی اساسی میان نژادهای سفید و سیاه بازسازی کرد. او نمیتوانست فضای زوال و تصور مرگ بشریت را بزداید و دقیقاً همین سویه از نظریههایش نه در سالهای تحویل قرن، بلکه تازه پس از جنگ جهانی اول ستایش شد و همین زمان بود که او سرانجام به محبوبیت رسید. نسخۀ خلاصهشدهای از کتاب جستاری در بارۀ نابرابری نژادهای انسانی به نوعی افول مغرب زمین برای مردم عادی بدل شد. سیاستی که خود پیشنهاد میدهد در بازتعریف و بازآفرینی «الیتی» نهفته است که میبایست جایگزین اشرافیت روبهافول میشد. نوعی «نژاد شاهزادگی» باید جایگزین شاهزادگان میشد و این نژاد قرار بود آریاییهایی باشند که بیم آن میرفت از طریق دموکراسی از سوی لایههای پایین نژادهای غیرآریایی مضحمل شوند.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره دوازدهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📰در تلقی عموم از شاهی و شاهنشاهی به ویژه آنها که به سدههای اخیر حکومت شاهان در ایران مینگرند، مترادف با سلطنت موروثی، تمرکز همه قوا در شخص پادشاه و قدرت مطلق و بیقید و شرط پادشاه است. در حالی که آیین شاهی و شاهنشاهی در شاهنامه با این برداشت غالب، تفاوتهای آشکاری دارد و با ملاحظه شاهنامه فردوسی درمییابیم که برخی سلسلههای پادشاهی به ویژه در سدههای اخیر، آیین شاهی و شاهنشاهی اصیل ایرانی را کاملا تحریف کرده و در نتیجه مخوفترین و وحشتانگیزترین نظامهای حکومتی را به نام نظام سلطنتی و پادشاهی بر مردم مسلط کردهاند. بنابراین در اینجا من بر آنم که با ملاحظه شرح احوال شاهان در شاهنامه و چگونگی کشورداری و روش حکومت آنها و مناسبات موجود میان پادشاهان، موبدان، بخردان و پهلوانان، به این نتیجه دست یابم که سلطنت لزوما موروثی نیست؛ همه قوا در شخص شاه متمرکز نیست واختیارات و قدرت شاه مطلق و نامقید نیست. به عبارت بهتر و روشنتر و با زبان حقوق سیاسی، شاهنامه به سلطنت مشروطه و حتی به گونهای تفکیک قوا معتقد است...
🔖متن کامل: 7000 کلمه
⏰زمان مطالعه: 35 دقیقه
🦉@goftemaann
🔖متن کامل: 7000 کلمه
⏰زمان مطالعه: 35 دقیقه
🦉@goftemaann
🖊 دربارهی رساله سیاستنامهی خواجه نظامالملک توسی
📚 داستان خواجه و شاه
📥 جعفر مدرس صادقی
🖇خواجه نظامالملک یکی از بزرگترین رجال سیاسی تاریخ ایران است که به مدّت سی سال وزیر و همهکارهی دولتی بود که دامنهی تسلّط و اقتدار خودش را بر گسترهی پهناوری از فلات ایران و فراتر از فلات ایران برقرار کرد. میخواهیم ببینیم این وزیر کاردان و هوشمند چه رویّهای در پیش گرفته بود و به چه ترتیبی توانست یک چنین دستاورد بزرگی داشته باشد. این را بهتر از همهجا از روی کتابی میشود فهمید که در سالهای آخر عمرش نوشت که عصارهی یک تجربهی سی ساله و دوران وزارتش بود. به سفارش پادشاه نوشت و میدانیم که این فرم اندرزنامهنویسی در ادامهی یک سنّت دیرینه بود که سابقهاش برمیگردد به روزگار ساسانیان، اما به هر حال مجال و فرصت درخشانی بود برای او تا هم حاصل یک عمر در میان معرکه بودن و کلنجار رفتنش با رقیبان سیاسی را به ثبت برساند و هم یک هشداری بدهد به پادشاه و یک تذکّری بدهد دربارهی آن خطری که هر دولت مستقری را تهدید میکند: خطر هرج و مرج و بیقانونی و خطر انقلابیگری...
🖇هرچه از چاپ شفر گذشته است، دستکاریها و اعمال سلیقهها بیشتر شده و از خود متن دورتر شدهایم. همهی تصحیحهای بعد از چاپ شفر یک بدخوانیها و تحریفها و دخالتهای عالمانهای دارند که اشک آدم را درمیآورد. چاپ شفر فقط غلط چاپی خیلی زیاد دارد، وگرنه به اصل متن خیلی نزدیکتر و وفادارتر است و قابل اعتمادتر از چاپهای بعدی است. من در مقدّمه توضیحات مفصّلی در این مورد دادهام و اینجا تکرار نمیکنم. همین قدر بگویم که همهی مصحّحین با این متن مثل یک متن تاریخی یا آموزشی رو به رو شدهاند. عباس اقبال تصحیح خودش را «برای تدریس در دبیرستانها» منتشر کرد و به این دلیل چندتا حکایت به قول خودش «نامناسب» و کلماتی را هم که به نظرش برای بچهمحصلها «مناسب» نبوده حذف کرده است. یکی از تفریحات او و علامهی قزوینی این بوده است که اشتباهات تاریخی خواجه را در حواشی متن تذکّر بدهند و این تذکّرات را مصحّحین بعدی هم تکرار کردهاند و با علامت تعجّبهای مکرّر تلاش کردهاند این موارد را هرچه برجستهتر و پررنگتر کنند. اما در مورد خود متن کار چندانی صورت نگرفته است.
🖇به جای این که با استفاده از تجربهها و تحقیقات مصحّحین قبلی مشکلات متن را حل کنند و ابهاماتی را که وجود دارد برطرف کنند، از روی سر جزئیات و ریزهکاریهای متن رد شدهاند و یک عالمه معلومات اضافی روی سر خواننده ریختهاند و ابهامات جدیدی به ابهامات قبلی اضافه کردهاند. ادبیّات متن هم در همهی تصحیحها نادیده مانده است یا در پسزمینه است. در حالی که این متن یکی از سادهترین و خوشخوانترین نمونههای نثر فارسی قرن پنجم هجری است و متعلّق به یک دورانی است که نثر فارسی هنوز آلوده و آمیخته با تعقیدات و پیچیدگیها و لفّاظیهای تصنّعی نثر فنی نشده بود و آب صافی و گوارایی بود که از هر گلوی باریکی پایین میرفت.
🖇خود خواجه در دو مورد یک اشارهای به کتاب خودش میکند: یک بار در فصل «بازنمودنِ احوالِ بدمذهبان» که میگوید میخواهم «بابی در معنیِ ایشان، بر سبیلِ اختصار، در این کتابِ سیَر» بیاورم و یک بار هم در اوّلین جملهی اختتامیّهای که بر متن کتاب نوشته است که میگوید «این است کتابِ سیاست که نبشته آمد.» شفر با استناد به این مورد اخیر، اسم کتاب را گذاشته است «سیاستنامه» و مصحّحین و محقّقین بعدی با استناد به آن «کتابِ سیَر» اسم کتاب را گذاشتهاند «سیَرالملوک». «سیَرالملوک» ــ تازه اگر آن را با «کتابِ سیَر» یکی بدانیم ــ اسم یک ژانر است، نه اسم یک کتاب خاص. یک چیزی معادل «شاهنامه» یا «خداینامه». ترجمهی ابن مقفّع از یکی از «خداینامه»های دورهی ساسانی را هم «سیَرالملوک» و در مواردی هم «کتابِ سیَر» نامیدهاند.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره دوازدهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann
📚 داستان خواجه و شاه
📥 جعفر مدرس صادقی
🖇خواجه نظامالملک یکی از بزرگترین رجال سیاسی تاریخ ایران است که به مدّت سی سال وزیر و همهکارهی دولتی بود که دامنهی تسلّط و اقتدار خودش را بر گسترهی پهناوری از فلات ایران و فراتر از فلات ایران برقرار کرد. میخواهیم ببینیم این وزیر کاردان و هوشمند چه رویّهای در پیش گرفته بود و به چه ترتیبی توانست یک چنین دستاورد بزرگی داشته باشد. این را بهتر از همهجا از روی کتابی میشود فهمید که در سالهای آخر عمرش نوشت که عصارهی یک تجربهی سی ساله و دوران وزارتش بود. به سفارش پادشاه نوشت و میدانیم که این فرم اندرزنامهنویسی در ادامهی یک سنّت دیرینه بود که سابقهاش برمیگردد به روزگار ساسانیان، اما به هر حال مجال و فرصت درخشانی بود برای او تا هم حاصل یک عمر در میان معرکه بودن و کلنجار رفتنش با رقیبان سیاسی را به ثبت برساند و هم یک هشداری بدهد به پادشاه و یک تذکّری بدهد دربارهی آن خطری که هر دولت مستقری را تهدید میکند: خطر هرج و مرج و بیقانونی و خطر انقلابیگری...
🖇هرچه از چاپ شفر گذشته است، دستکاریها و اعمال سلیقهها بیشتر شده و از خود متن دورتر شدهایم. همهی تصحیحهای بعد از چاپ شفر یک بدخوانیها و تحریفها و دخالتهای عالمانهای دارند که اشک آدم را درمیآورد. چاپ شفر فقط غلط چاپی خیلی زیاد دارد، وگرنه به اصل متن خیلی نزدیکتر و وفادارتر است و قابل اعتمادتر از چاپهای بعدی است. من در مقدّمه توضیحات مفصّلی در این مورد دادهام و اینجا تکرار نمیکنم. همین قدر بگویم که همهی مصحّحین با این متن مثل یک متن تاریخی یا آموزشی رو به رو شدهاند. عباس اقبال تصحیح خودش را «برای تدریس در دبیرستانها» منتشر کرد و به این دلیل چندتا حکایت به قول خودش «نامناسب» و کلماتی را هم که به نظرش برای بچهمحصلها «مناسب» نبوده حذف کرده است. یکی از تفریحات او و علامهی قزوینی این بوده است که اشتباهات تاریخی خواجه را در حواشی متن تذکّر بدهند و این تذکّرات را مصحّحین بعدی هم تکرار کردهاند و با علامت تعجّبهای مکرّر تلاش کردهاند این موارد را هرچه برجستهتر و پررنگتر کنند. اما در مورد خود متن کار چندانی صورت نگرفته است.
🖇به جای این که با استفاده از تجربهها و تحقیقات مصحّحین قبلی مشکلات متن را حل کنند و ابهاماتی را که وجود دارد برطرف کنند، از روی سر جزئیات و ریزهکاریهای متن رد شدهاند و یک عالمه معلومات اضافی روی سر خواننده ریختهاند و ابهامات جدیدی به ابهامات قبلی اضافه کردهاند. ادبیّات متن هم در همهی تصحیحها نادیده مانده است یا در پسزمینه است. در حالی که این متن یکی از سادهترین و خوشخوانترین نمونههای نثر فارسی قرن پنجم هجری است و متعلّق به یک دورانی است که نثر فارسی هنوز آلوده و آمیخته با تعقیدات و پیچیدگیها و لفّاظیهای تصنّعی نثر فنی نشده بود و آب صافی و گوارایی بود که از هر گلوی باریکی پایین میرفت.
🖇خود خواجه در دو مورد یک اشارهای به کتاب خودش میکند: یک بار در فصل «بازنمودنِ احوالِ بدمذهبان» که میگوید میخواهم «بابی در معنیِ ایشان، بر سبیلِ اختصار، در این کتابِ سیَر» بیاورم و یک بار هم در اوّلین جملهی اختتامیّهای که بر متن کتاب نوشته است که میگوید «این است کتابِ سیاست که نبشته آمد.» شفر با استناد به این مورد اخیر، اسم کتاب را گذاشته است «سیاستنامه» و مصحّحین و محقّقین بعدی با استناد به آن «کتابِ سیَر» اسم کتاب را گذاشتهاند «سیَرالملوک». «سیَرالملوک» ــ تازه اگر آن را با «کتابِ سیَر» یکی بدانیم ــ اسم یک ژانر است، نه اسم یک کتاب خاص. یک چیزی معادل «شاهنامه» یا «خداینامه». ترجمهی ابن مقفّع از یکی از «خداینامه»های دورهی ساسانی را هم «سیَرالملوک» و در مواردی هم «کتابِ سیَر» نامیدهاند.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره دوازدهم سیاستنامه مطالعه کنید.
🦉@goftemaann