. 👇تقویم نجومی اسلامی جمعه👇
✴️جمعه 👈26 اردیبهشت/ ثور 1404
👈18 ذی القعده 1446👈16 می 2025
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅مسافرت.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅داد و ستد و تجارت
✅عمارت
✅خرید دکان و ملک
✅اقدامات قضایی
✅ازدواج
✅و قرض و وام خوب است.
🚘مسافرت : سفر بعد از ظهر خوب است.
👶زایمان خوب و نوزاد خوب تربیت شود.
👩👧👦مباشرت امروز: مباشرت پس از فضیلت نماز عصر استحباب ویژه دارد و فرزند چنین ساعتی دانشمندی معروف و شهرتش فراگیر خواهد شد و برای سلامتی مفید است.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج جدی و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️تشکیل شرکت و امور مشارکتی.
✳️صید و شکار و دام گذاری.
✳️کندن چاه و جوی و کانال.
✳️شروع به درمان و معالجه.
✳️و امور زراعی و کشاورزی نیک است.
🟣نگارش ادعیه و حرز و حکاکی و برای نماز حرز و بستن آن خوب است.
👩❤️👨 انعقاد نطفه و مباشرت.
مباشرت امشب شب شنبه: مباشرت حکم خاصی ندارد.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث غم و اندوه می شود.
💉💉 حجامت.
فصد زالو انداختن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،باعث قوت بدن می شود.
😴😴 تعبیر خواب امشب:
خواب و رویایی که شب شنبه دیده شود تعبیرش از آیه ی 19 سوره مبارکه "مریم "علیها السلام است.
قال انما انا رسول ربک لاهب لک غلاما زکیا...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که فرستاده ای از جانب بزرگی نزد خواب بیننده آید و خبرهای دلپسند و خاطر خواه بیاورد. و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن.
جمعه برای #گرفتن_ناخن، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕👚 دوخت و دوز.
جمعه برای بریدن و دوختن، #لباس_نو روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود...
✴️️ وقت استخاره.
در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است.
❇️️ ذکر روز جمعه.
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه #یانور موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد .
💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به #حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
📚 منبع مطالب:
تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان
انتشارات حسنین قم
✴️جمعه 👈26 اردیبهشت/ ثور 1404
👈18 ذی القعده 1446👈16 می 2025
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅مسافرت.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅داد و ستد و تجارت
✅عمارت
✅خرید دکان و ملک
✅اقدامات قضایی
✅ازدواج
✅و قرض و وام خوب است.
🚘مسافرت : سفر بعد از ظهر خوب است.
👶زایمان خوب و نوزاد خوب تربیت شود.
👩👧👦مباشرت امروز: مباشرت پس از فضیلت نماز عصر استحباب ویژه دارد و فرزند چنین ساعتی دانشمندی معروف و شهرتش فراگیر خواهد شد و برای سلامتی مفید است.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج جدی و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️تشکیل شرکت و امور مشارکتی.
✳️صید و شکار و دام گذاری.
✳️کندن چاه و جوی و کانال.
✳️شروع به درمان و معالجه.
✳️و امور زراعی و کشاورزی نیک است.
🟣نگارش ادعیه و حرز و حکاکی و برای نماز حرز و بستن آن خوب است.
👩❤️👨 انعقاد نطفه و مباشرت.
مباشرت امشب شب شنبه: مباشرت حکم خاصی ندارد.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث غم و اندوه می شود.
💉💉 حجامت.
فصد زالو انداختن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،باعث قوت بدن می شود.
😴😴 تعبیر خواب امشب:
خواب و رویایی که شب شنبه دیده شود تعبیرش از آیه ی 19 سوره مبارکه "مریم "علیها السلام است.
قال انما انا رسول ربک لاهب لک غلاما زکیا...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که فرستاده ای از جانب بزرگی نزد خواب بیننده آید و خبرهای دلپسند و خاطر خواه بیاورد. و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن.
جمعه برای #گرفتن_ناخن، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕👚 دوخت و دوز.
جمعه برای بریدن و دوختن، #لباس_نو روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود...
✴️️ وقت استخاره.
در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است.
❇️️ ذکر روز جمعه.
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه #یانور موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد .
💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به #حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
📚 منبع مطالب:
تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان
انتشارات حسنین قم
#ایده_متن
صبح
براے من
لحظہ ے طلوع چشمان توست
و گل بوسہ هایی
ڪہ روے لبانم میریزی...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
صبح
براے من
لحظہ ے طلوع چشمان توست
و گل بوسہ هایی
ڪہ روے لبانم میریزی...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کلیپ
🟣 جلسه ی خواستگاری ...
خیلیا تو جلسه دوم،سوم شناخته میشن☝️
🎙 #دکتر_سعید_عزیزی
@harimezendgi👩❤️👨🦋
🟣 جلسه ی خواستگاری ...
خیلیا تو جلسه دوم،سوم شناخته میشن☝️
🎙 #دکتر_سعید_عزیزی
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#همسرانه
✅ اولین چیزی که محبت را از خونه میبره و شیشه محبت را بین زن و شوهر میشکونه
⛔️ تندخوئی هست
اگر زن در مقابل شوهرش زبون دراز باشه ،پرخاشگری کنه
همون جمله ای اولی که میگه به احساس شوهرش لطمه میزنه.
اگر مردی تندخو شد،فریاد زد و #زخم_زبان زد و به همسرش گفت ببین زن همسایه چه زن خوبیه،تو هم هستی
این یعنی مردی زنی را به رخ زن خودش میکشه
اینجاست که بدترین ضربه را به روح لطیف خانومش میزنه.
چون این جمله به اندازه ای کوبندگی داره که همون لحظه اول عشق را به #نفرت تبدیل میکنه.
باید مواظب رفتارها بود که خدای نکرده شیشه محبت بین زن و شوهر شکسته نشه و عشق و علاقه رشد پیدا کنه.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
✅ اولین چیزی که محبت را از خونه میبره و شیشه محبت را بین زن و شوهر میشکونه
⛔️ تندخوئی هست
اگر زن در مقابل شوهرش زبون دراز باشه ،پرخاشگری کنه
همون جمله ای اولی که میگه به احساس شوهرش لطمه میزنه.
اگر مردی تندخو شد،فریاد زد و #زخم_زبان زد و به همسرش گفت ببین زن همسایه چه زن خوبیه،تو هم هستی
این یعنی مردی زنی را به رخ زن خودش میکشه
اینجاست که بدترین ضربه را به روح لطیف خانومش میزنه.
چون این جمله به اندازه ای کوبندگی داره که همون لحظه اول عشق را به #نفرت تبدیل میکنه.
باید مواظب رفتارها بود که خدای نکرده شیشه محبت بین زن و شوهر شکسته نشه و عشق و علاقه رشد پیدا کنه.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#تلنگر
#همسرانه
عشق، بردگی نیست.
از همسرمان توقع نداشته باشیم که اگر من را دوست دارد، در برابر هر خواسته من بگوید: چشم!
این بردگی است.
میخواهی بردهداری کنی یا همسرداری؟
میخواهی در خانهات کُلفَت داشته باشی یا خانم؟
کُلفَت، همسر نیست!
نوکر، هم همسر نیست!
همسر خوب این نیست که هرچه تو بگویی، بگوید:چشم!
👈 همسر خوب آن است که دیدگاهش را محترمانه به شما بگوید، شما هم گوش کنید و باهم به توافق برسید.
⛔️ بردهداری نکنیم...
➖بردهداری ما را به هیچجا نمیرساند.
نه کنیز باشید و نه غلام.
مثل خانم و آقا با هم زندگی کنید تا بچههای خانم و آقا بار بیاورید.
➖تا اجتماع سالمتری داشته باشید.
اجتماعی با آدمهای سالم که میتوانند تصمیمهای درستی بهنفع خود و جامعه بگیرند.
➖به اشتباهاتتان بیندیشید و دلیل دوری از یکدیگر را بیابید.
همسرتان مهمان اصلی لحظات زندگی شماست، سعی کنید همواره میزبان و مهمان نواز شایسته ای باشید...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#همسرانه
عشق، بردگی نیست.
از همسرمان توقع نداشته باشیم که اگر من را دوست دارد، در برابر هر خواسته من بگوید: چشم!
این بردگی است.
میخواهی بردهداری کنی یا همسرداری؟
میخواهی در خانهات کُلفَت داشته باشی یا خانم؟
کُلفَت، همسر نیست!
نوکر، هم همسر نیست!
همسر خوب این نیست که هرچه تو بگویی، بگوید:چشم!
👈 همسر خوب آن است که دیدگاهش را محترمانه به شما بگوید، شما هم گوش کنید و باهم به توافق برسید.
⛔️ بردهداری نکنیم...
➖بردهداری ما را به هیچجا نمیرساند.
نه کنیز باشید و نه غلام.
مثل خانم و آقا با هم زندگی کنید تا بچههای خانم و آقا بار بیاورید.
➖تا اجتماع سالمتری داشته باشید.
اجتماعی با آدمهای سالم که میتوانند تصمیمهای درستی بهنفع خود و جامعه بگیرند.
➖به اشتباهاتتان بیندیشید و دلیل دوری از یکدیگر را بیابید.
همسرتان مهمان اصلی لحظات زندگی شماست، سعی کنید همواره میزبان و مهمان نواز شایسته ای باشید...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
شما جز کدام دسته اید
دکتر محسن محمدی نیا
#صوتی
☑️دکتر محسن محمدی نیا(معین)
✍زوج درمانگر و
✍روانشناس رابطه
تحکیم روابط زوجین❤️🔥
@harimezendgi👩❤️👨🦋
☑️دکتر محسن محمدی نیا(معین)
✍زوج درمانگر و
✍روانشناس رابطه
تحکیم روابط زوجین❤️🔥
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پارت_740
به محض مرخص کردن نارگل و وقتی از بیمارستان آوردنش به خونه فورا و بی فوت وقت رفتم
پیشش...
یه جورایی بدجور واسه دیدنش بی طاقت شده بودم.هم واسه خودش که مهرش عین خواهر نداشته تو دلم
نشسته بود و هم بچه اش...
گونه نارگل رو بوسیدم و بعد رفتم سمت گهواره و با شوق به بچه ی ناز و تپلش نگاه کردم.
دستامو دو طرف صورتم گذاشتم و گفتم:
-وااااای خدایااااا....چه دختر خوشگل نازی! وای خداجوووون!
اونقدر خوشگل و دوست داشتنی بود که نتونستم جلوی خودمو بگیرم و بغلش نکنم.
آروم بود.درست مثل یه فرشته....چشماش رو بست و تکون خورد.انگشتمو بین دستای کوچولو و سفیدش
گذاشتم و با بوسیدنش گفتم:
-خدایااااا....داره کم کم بهت حسودیم میشه نارگل...خیلی قشنگ و دوست داشتنیه!
نارگل با درد خودش رو کشید بالا و بعد گفت:
-ممنون خانم...ولی شما که خودت یه فرشته کوچولو داری...یه فرشته ی مهربون.یه گل پسر...
خندیدمو محو تماشای دختر کوچولوی نارگل گفتم:
-خب آره...ولی خدایی دختر یه چیز دیگه اس!
نشستم روی صندلی و بعد پرسیدم:
_خب ناری جون...بگو ببینم اسمشو چی گذاشتی؟ هان !؟
لبه های پتوی پهن شده روی پاهاش رو تو دست گرفت و با اون گونه های گلگون شده و صورت خجل
گفت:
- ِسلدا...
لبخندم عریضتر شد.سرمو بالا گرفتم و گفتم:
-وای چه اسم قشنگی...اسمشم عین خودش قشنگ...عزیرم.باور کن عاشقش شدم!
نارگل با درد خندید و گفت:
قابلتون رو نداره خانم
-من تعارف بلد نیستماااا یه وقت دیدی برداشتمش واسه خودم!
باز خندید و بعد سرش رو پایین انداخت و گفت:
-کنیزتون خانم.
خیلی آروم بود و فقط گه گاهی چشماش رو باز میکرد و بعد دوباره میبست.
صورت سفیدش همه جوره از آدم دلربایی میکرد.مهربون بود و دوست داشتنی...خلاصه نیومده دل برده
بود حسابی!
داشتم آهسته تکون تکونش میدادم که یه نفر به در زد.سرمو چرخوندم و چون میدونستم نارگل روسری
سرش هست گفتم:
-بیا تو....
در خیلی آروم باز شد اما خیلی به ضرب به دیوار کوبیده شد.
چشمام و لبهام هردو باهم خندیدن وقتی دیدم امیرسام دستشو گذاشت رو در و با لبهای وا شده تا بناگوش
بهم نگاه میکنه....
از اول هم حدس زدم خودش...
آخه فقط اون بود که عادت به محکم بستن درها داشت. یکم به سمتش چرخیدم و گفتم:
-سلام کوچولوی مامان...
خندید.دست زد و بعد بدو بدو اومد سمتم.
پشت سرش ارسلان هم اومد توی اتاق و با زدن در گفت:
-سلام...
نارگل روسری روی سرش رو مرتب کرد و گفت:
_سلام اقا..
کنار من ایستاد و به سلدا نگاه کرد.کم کم رو صورت مغرورش لبخند محوی نشست.بعد از چند دقیقه
تماشا کردنش پرسید:
-اسم هم براش انتخاب کردین!؟
-آره...سلدا....
سرشو با تحسین تکون داد و گفت:
-اهوووم خوبه
سرشو بلند کرد.نگاهی به نارگل انداخت و گفت:
_دختر خوشگلی داری نارگل..
ناری بازم با شرم معصومانه ای، با اون چشمهای آروم، اون لبخند ملیح و گونه های گلگون گردن خم
کرد و گفت:
-ممنون آقا....اگه شما نبودین...اگه شما حمایتم نمیکردین شاید هیچوقت نمیتونستم سلدارو زنده به دنیا
بیارم...
-من همیشه حمایتت میکنم ناری...از این بابت خیالت راحت باشه!
اون تشکر کرد و من سلدارو خیلی با احتیاط گذاشتم تو گهواره و بعد با صدای آرومی گفتم:
_ما میریم بیرون که تو استراحت کنی ناری جان! بازم بهت سر میزنم به شیرین هم میگم مدام حواسش به
تو باشهه
با چشمای لباب از اشکش که از احساسات لطیفش نشات میگرفت گفت:
-من تا عمر دارم قدردان محبتتات هستم
امیرسام رو بغل کردم و بعد همراه ارسلان از اتاق زدیم بیرون...
من دست راست و اون دست چپ امیرسام رو گرفتیم و رفتیم توی حیاط یکم قدم بزنیم.
هوا عالی بود...عالی و بهاری!
لبخند زنان گفتم:
-دیدی چقدر خوشگل بود!
با اعتماد به نفس و چهره ای متکبر گفت:
_اره من همیشه خوشگلم.
چپ چپ نگاهش کرد م هرچند ابهت این چپ چپ نگاه کردنها رو لبای خندونم به صفر رسوند .به
نیمرخش خیره شدم و گفتم:
-خیلی خودتو تحویل میگیریااا...من منظورم سلدا بود!
سرشو تکون داد و گفت:
-آهاااان...اره خوب خوشگل
دوباره صورت ملوسشو تو ذهنم تصور کردمو گفتم:
-انقدررر خوشگ ِل دلم دختر خواست!
خونسرد و بیشتر با حالتی شوخ طبعانه شونه بالا انداخت و گفت :
-من اصلا مشکلی با این قضیه ندارم هر وقت بخوای آماده ام تورو به ارزوت برسونم....
نتونستم جلو خنده ام رو بگیرم و بلند بلند شروع به خندیدن کردم و همزمان لب زدم:
"دیوونه ی خودپسند"
@harimezendgi👩❤️👨🦋
به محض مرخص کردن نارگل و وقتی از بیمارستان آوردنش به خونه فورا و بی فوت وقت رفتم
پیشش...
یه جورایی بدجور واسه دیدنش بی طاقت شده بودم.هم واسه خودش که مهرش عین خواهر نداشته تو دلم
نشسته بود و هم بچه اش...
گونه نارگل رو بوسیدم و بعد رفتم سمت گهواره و با شوق به بچه ی ناز و تپلش نگاه کردم.
دستامو دو طرف صورتم گذاشتم و گفتم:
-وااااای خدایااااا....چه دختر خوشگل نازی! وای خداجوووون!
اونقدر خوشگل و دوست داشتنی بود که نتونستم جلوی خودمو بگیرم و بغلش نکنم.
آروم بود.درست مثل یه فرشته....چشماش رو بست و تکون خورد.انگشتمو بین دستای کوچولو و سفیدش
گذاشتم و با بوسیدنش گفتم:
-خدایااااا....داره کم کم بهت حسودیم میشه نارگل...خیلی قشنگ و دوست داشتنیه!
نارگل با درد خودش رو کشید بالا و بعد گفت:
-ممنون خانم...ولی شما که خودت یه فرشته کوچولو داری...یه فرشته ی مهربون.یه گل پسر...
خندیدمو محو تماشای دختر کوچولوی نارگل گفتم:
-خب آره...ولی خدایی دختر یه چیز دیگه اس!
نشستم روی صندلی و بعد پرسیدم:
_خب ناری جون...بگو ببینم اسمشو چی گذاشتی؟ هان !؟
لبه های پتوی پهن شده روی پاهاش رو تو دست گرفت و با اون گونه های گلگون شده و صورت خجل
گفت:
- ِسلدا...
لبخندم عریضتر شد.سرمو بالا گرفتم و گفتم:
-وای چه اسم قشنگی...اسمشم عین خودش قشنگ...عزیرم.باور کن عاشقش شدم!
نارگل با درد خندید و گفت:
قابلتون رو نداره خانم
-من تعارف بلد نیستماااا یه وقت دیدی برداشتمش واسه خودم!
باز خندید و بعد سرش رو پایین انداخت و گفت:
-کنیزتون خانم.
خیلی آروم بود و فقط گه گاهی چشماش رو باز میکرد و بعد دوباره میبست.
صورت سفیدش همه جوره از آدم دلربایی میکرد.مهربون بود و دوست داشتنی...خلاصه نیومده دل برده
بود حسابی!
داشتم آهسته تکون تکونش میدادم که یه نفر به در زد.سرمو چرخوندم و چون میدونستم نارگل روسری
سرش هست گفتم:
-بیا تو....
در خیلی آروم باز شد اما خیلی به ضرب به دیوار کوبیده شد.
چشمام و لبهام هردو باهم خندیدن وقتی دیدم امیرسام دستشو گذاشت رو در و با لبهای وا شده تا بناگوش
بهم نگاه میکنه....
از اول هم حدس زدم خودش...
آخه فقط اون بود که عادت به محکم بستن درها داشت. یکم به سمتش چرخیدم و گفتم:
-سلام کوچولوی مامان...
خندید.دست زد و بعد بدو بدو اومد سمتم.
پشت سرش ارسلان هم اومد توی اتاق و با زدن در گفت:
-سلام...
نارگل روسری روی سرش رو مرتب کرد و گفت:
_سلام اقا..
کنار من ایستاد و به سلدا نگاه کرد.کم کم رو صورت مغرورش لبخند محوی نشست.بعد از چند دقیقه
تماشا کردنش پرسید:
-اسم هم براش انتخاب کردین!؟
-آره...سلدا....
سرشو با تحسین تکون داد و گفت:
-اهوووم خوبه
سرشو بلند کرد.نگاهی به نارگل انداخت و گفت:
_دختر خوشگلی داری نارگل..
ناری بازم با شرم معصومانه ای، با اون چشمهای آروم، اون لبخند ملیح و گونه های گلگون گردن خم
کرد و گفت:
-ممنون آقا....اگه شما نبودین...اگه شما حمایتم نمیکردین شاید هیچوقت نمیتونستم سلدارو زنده به دنیا
بیارم...
-من همیشه حمایتت میکنم ناری...از این بابت خیالت راحت باشه!
اون تشکر کرد و من سلدارو خیلی با احتیاط گذاشتم تو گهواره و بعد با صدای آرومی گفتم:
_ما میریم بیرون که تو استراحت کنی ناری جان! بازم بهت سر میزنم به شیرین هم میگم مدام حواسش به
تو باشهه
با چشمای لباب از اشکش که از احساسات لطیفش نشات میگرفت گفت:
-من تا عمر دارم قدردان محبتتات هستم
امیرسام رو بغل کردم و بعد همراه ارسلان از اتاق زدیم بیرون...
من دست راست و اون دست چپ امیرسام رو گرفتیم و رفتیم توی حیاط یکم قدم بزنیم.
هوا عالی بود...عالی و بهاری!
لبخند زنان گفتم:
-دیدی چقدر خوشگل بود!
با اعتماد به نفس و چهره ای متکبر گفت:
_اره من همیشه خوشگلم.
چپ چپ نگاهش کرد م هرچند ابهت این چپ چپ نگاه کردنها رو لبای خندونم به صفر رسوند .به
نیمرخش خیره شدم و گفتم:
-خیلی خودتو تحویل میگیریااا...من منظورم سلدا بود!
سرشو تکون داد و گفت:
-آهاااان...اره خوب خوشگل
دوباره صورت ملوسشو تو ذهنم تصور کردمو گفتم:
-انقدررر خوشگ ِل دلم دختر خواست!
خونسرد و بیشتر با حالتی شوخ طبعانه شونه بالا انداخت و گفت :
-من اصلا مشکلی با این قضیه ندارم هر وقت بخوای آماده ام تورو به ارزوت برسونم....
نتونستم جلو خنده ام رو بگیرم و بلند بلند شروع به خندیدن کردم و همزمان لب زدم:
"دیوونه ی خودپسند"
@harimezendgi👩❤️👨🦋
. 👇تقویم نجومی اسلامی شنبه👇
✴️ شنبه 👈27 اردیبهشت/ ثور 1404
👈19 ذی القعده 1446👈17می 2025
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز برای همه امور خوب و شایسته است خصوصا برای امور زیر:
✅خواستگاری عقدِ ازدواج و عروسی.
✅جابجایی و نقل و انتقال.
✅صید و شکار و دام گزاری.
✅امور آموزشی و تعلیماتی.
✅شاگرد گرفتن و استخدام نیرو.
✅آغاز نویسندگی و نگارش کتاب و مقاله...
✅خرید حیوانات و چارپایان.
✅ارسال نامه و مکاتبه.
✅و ملاقات با بزرگان خوب است.
🚘 مسافرت: مسافرت خوب و باعث حاجت روایی می شود.
👶زایمان خوب و نوزاد نویسنده شود و خیر از او انتظار می رود.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج جدی است و برای امور زیر نیک و پسندیده است.
✳️تشکیل شرکت و امور مشارکتی.
✳️صید و شکار.
✳️کندن چاه و جوی و کانال و آبراه.
✳️آغاز به معالجه و درمان.
✳️و امور زراعی و کشاورزی نیک است.
🔵نوشتن حرز ، حکاکی ها و نماز حرز و بستن آن خوب است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث توانگری می شود.
💉💉 حجامت:
فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری،باعث رفع درد بدن می شود.
💑حکم مباشرت امشب شب یکشنبه: حکمی مبنی بر کراهت یا استحباب ندارد.
😴😴 تعبیر خواب:
خواب و رویایی که امشب. (شبِ یکشنبه) دیده شود تعبیرش در آیه ی 20 سوره مبارکه "طه" است.
فالقاها فاذا هی حیه تسعی...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که دلیل قوی در اختیار خواب بیننده قرار گیرد و کار خود را با آن پیش ببرد. و از این قبیل امور قیاس شود.
کتاب تقویم همسران صفحه ۱۱۶
💅 ناخن گرفتن.
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود)
🙏🏻 استخاره:
وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد.
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
📚 منبع مطالب:
تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان
انتشارات حسنین قم تلفن.
09032516300
#فروشتقویم ☝️ #التماسدعا
#اللهمعجللولیکالفرج
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ
✴️ شنبه 👈27 اردیبهشت/ ثور 1404
👈19 ذی القعده 1446👈17می 2025
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز برای همه امور خوب و شایسته است خصوصا برای امور زیر:
✅خواستگاری عقدِ ازدواج و عروسی.
✅جابجایی و نقل و انتقال.
✅صید و شکار و دام گزاری.
✅امور آموزشی و تعلیماتی.
✅شاگرد گرفتن و استخدام نیرو.
✅آغاز نویسندگی و نگارش کتاب و مقاله...
✅خرید حیوانات و چارپایان.
✅ارسال نامه و مکاتبه.
✅و ملاقات با بزرگان خوب است.
🚘 مسافرت: مسافرت خوب و باعث حاجت روایی می شود.
👶زایمان خوب و نوزاد نویسنده شود و خیر از او انتظار می رود.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج جدی است و برای امور زیر نیک و پسندیده است.
✳️تشکیل شرکت و امور مشارکتی.
✳️صید و شکار.
✳️کندن چاه و جوی و کانال و آبراه.
✳️آغاز به معالجه و درمان.
✳️و امور زراعی و کشاورزی نیک است.
🔵نوشتن حرز ، حکاکی ها و نماز حرز و بستن آن خوب است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث توانگری می شود.
💉💉 حجامت:
فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری،باعث رفع درد بدن می شود.
💑حکم مباشرت امشب شب یکشنبه: حکمی مبنی بر کراهت یا استحباب ندارد.
😴😴 تعبیر خواب:
خواب و رویایی که امشب. (شبِ یکشنبه) دیده شود تعبیرش در آیه ی 20 سوره مبارکه "طه" است.
فالقاها فاذا هی حیه تسعی...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که دلیل قوی در اختیار خواب بیننده قرار گیرد و کار خود را با آن پیش ببرد. و از این قبیل امور قیاس شود.
کتاب تقویم همسران صفحه ۱۱۶
💅 ناخن گرفتن.
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود)
🙏🏻 استخاره:
وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد.
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
📚 منبع مطالب:
تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان
انتشارات حسنین قم تلفن.
09032516300
#فروشتقویم ☝️ #التماسدعا
#اللهمعجللولیکالفرج
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ
#ایده_متن
مشترک گرامی صبحت بخیر!
شما یک پیام از طرف عاشق وجودتان دارید
جهت مشاهده روی متن زیر کلیک نمائید
تو خلاصه هر دوستداشتنی برای من😘:)
@harimezendgi👩❤️👨🦋
مشترک گرامی صبحت بخیر!
شما یک پیام از طرف عاشق وجودتان دارید
جهت مشاهده روی متن زیر کلیک نمائید
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#همسرانه
زمانیکه بچه دار شدید بایدهمسرتان همچنان اولویتهای اولتان باقی بماند نه انکه توجهتان صرف معطوف کودک شود👈عشقی که شما نسبت به کودکتان دارید ارتباطی با عشق نسبت به همسرتان ندارد.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
زمانیکه بچه دار شدید بایدهمسرتان همچنان اولویتهای اولتان باقی بماند نه انکه توجهتان صرف معطوف کودک شود👈عشقی که شما نسبت به کودکتان دارید ارتباطی با عشق نسبت به همسرتان ندارد.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پوزیشن_جنسی_امشب
نام: Chef - سرآشپز
درجه سختی: معمولی
طرف فعال: مرد
امکان دخول از: مقعد و واژن
طبق شکل زن روی میز دراز کشیده و دخول صورت می پذیرد.
دخول عمیق
تحریک عالی نقطه G
امکان معاشقه حین دخول
@harimezendgi👩❤️👨🦋
نام: Chef - سرآشپز
درجه سختی: معمولی
طرف فعال: مرد
امکان دخول از: مقعد و واژن
طبق شکل زن روی میز دراز کشیده و دخول صورت می پذیرد.
دخول عمیق
تحریک عالی نقطه G
امکان معاشقه حین دخول
@harimezendgi👩❤️👨🦋
عقده های کودکی
دکتر محسن محمدی نیا
#صوتی
☑️دکتر محسن محمدی نیا(معین)
✍زوج درمانگر و
✍ روانشناس رابطه
تحکیم روابط زوجین💞
@harimezendgi👩❤️👨🦋
☑️دکتر محسن محمدی نیا(معین)
✍زوج درمانگر و
✍ روانشناس رابطه
تحکیم روابط زوجین💞
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#ایده_دلبری
با همسری قرار بازی بزارید مثلا سنگ کاغذ قیچی و قرار بر این باشه که هرکس برد یه بوس باید از هرجا که همسری بخواد بکنه اینطوری به رابطتون هیجان میدین.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
با همسری قرار بازی بزارید مثلا سنگ کاغذ قیچی و قرار بر این باشه که هرکس برد یه بوس باید از هرجا که همسری بخواد بکنه اینطوری به رابطتون هیجان میدین.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خانوما_بخونن
از خانه مادر شوهرتان برگشتهاید و بهدليل دخالتی که در تصمیمگیریهای خانوادگیتان کردهاند با همسرتان کلنجار میروید؟
🔵 وقتی شما را با توضیحاتش قانع نمیکند صدایتان را بالا میبرید و اگر دعوا خیلی جدی شود و خانواده او مقصر اختلافات شما باشند به ناسزا یا نفرین کردن متوسل میشوید؟
⛔️ حتی در بدترین لحظات هم نباید بگذارید منطق از ارتباط شما فراری شود و خشونت کلامی یا رفتاری جایش را بگیرد. فحش دادن، داد زدن و به کرسی نشاندن حرف با ترساندن همسرتان هم در گرو رفتارهای خشونتآمیز جا میگیرد و هیچ حقی ندارید که بگویید چون عصبانی بودم فلان حرف رو زدم و فلان کار رو کردم.
🔵 مهم نیست که حق تا چه اندازه با شماست. از همان لحظهای که رفتار شما از دایره منطق خارج میشود، دیگر حق با شما نیست.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
از خانه مادر شوهرتان برگشتهاید و بهدليل دخالتی که در تصمیمگیریهای خانوادگیتان کردهاند با همسرتان کلنجار میروید؟
🔵 وقتی شما را با توضیحاتش قانع نمیکند صدایتان را بالا میبرید و اگر دعوا خیلی جدی شود و خانواده او مقصر اختلافات شما باشند به ناسزا یا نفرین کردن متوسل میشوید؟
⛔️ حتی در بدترین لحظات هم نباید بگذارید منطق از ارتباط شما فراری شود و خشونت کلامی یا رفتاری جایش را بگیرد. فحش دادن، داد زدن و به کرسی نشاندن حرف با ترساندن همسرتان هم در گرو رفتارهای خشونتآمیز جا میگیرد و هیچ حقی ندارید که بگویید چون عصبانی بودم فلان حرف رو زدم و فلان کار رو کردم.
🔵 مهم نیست که حق تا چه اندازه با شماست. از همان لحظهای که رفتار شما از دایره منطق خارج میشود، دیگر حق با شما نیست.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آموزشی
روش_فوری_رفع_سیاهی_زیربغل
یک راه موثر و طبیعی دیگر که می توانید تاثیر آن را در دو روز مشاهده کنید استفاده از مخلوط کمی زعفران با دو قاشق غذاخوری شیر یا خامه است. این مخلوط را قبل از خواب به زیر بغل خود بمالید و اجازه دهید تا صبح بر پوست این ناحیه بماند. این مخلوط نه تنها رنگ زیر بغل را روشن تر می کند، بلکه باعث از بین رفتن بوی بد عرق نیز می شود.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
روش_فوری_رفع_سیاهی_زیربغل
یک راه موثر و طبیعی دیگر که می توانید تاثیر آن را در دو روز مشاهده کنید استفاده از مخلوط کمی زعفران با دو قاشق غذاخوری شیر یا خامه است. این مخلوط را قبل از خواب به زیر بغل خود بمالید و اجازه دهید تا صبح بر پوست این ناحیه بماند. این مخلوط نه تنها رنگ زیر بغل را روشن تر می کند، بلکه باعث از بین رفتن بوی بد عرق نیز می شود.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پارت_741
"سه سال بعد"
روی صندلی راحتی نشسته بودم و کتاب میخوندم که اومد سمتم.
نوکیا ساده ی غلام دستش بود که باز خدا میدونه چجوری ازش کش رفته بود.
این عادت مزخرفش کم کم داشت منو عصبی میکرد.
اونو سمتم گرفت و گفت:
_به بابا زنگ بزن!
کلافه ام کرده بود این مدت.به جز لحظه هایی که با سگها یا سلدا سرگرم بود مدام بهونه ارسلان رو
میکرد.
کتابم رو پایین آوردم ودرحالی که سعی میکردم با عصبانیت باهاش رفتار نکنم گفتم:
-باز گوشی غلام رو بی اجازه برداشتی!؟
نوکیا پوکیده ی غالم رو که با انواع و اقسام نوع چسب قسمتهای مختلفش رو بهم وصل کرده بود روو.
ازش گرفتم و بعد گفتم:
-امیرسام...چند بار بهت بگم بابات هرزمان که وقت بکنه خودش بهت زنگ میزنه..
با قلدری به صندلی زیر پام ضربه زد .
گاهی چقدر غد و بی ادب میشد.هم اخم کرد هم با صورتی گرفته و لحنی آماده ی گریه گفت:
-میگم به بابام زنگ بزن همین حالا همین حالا همین حالا....همین حالا!
متاسف گفتم :
-خیلی بی ادب شدی امیرسام خیلی...وقتی بابات بیاد بهش میگم.میگم چه پسر لوس و بهونه گیری شدی!
این کارتم خیلی بد بود.خیلی...
صداشو برد بالا و داد زد:
-منم به بابام میگم تو اذیتم کردی...
-من اذیت کردم!؟؟
پاهاشو زمین کوبید و گفت:
_آره آره...تو گفته بودی میاد ولی نیومد...تو دروغگویی...دروغگویی
دستمو سمت پیرهن کثیفش دراز کردم ولی عقب رفت تا بهش دست نزنم.کلافه نفسمو فوت کردمو بعد
گفتم:
-من بهت دروغ نگفتم عزیزم..
دستای کوچیکشو به کمرش تکیه داد و گفت:
-پس اگه دروغ نگفتی چرا بابا ارسلان نیومده!؟
-بابات میخواست بیاد ولی نتونست چون بازم براش کار پیش اومد.
دمغ و خسته پرسید:
-یعنی دیگه نمیاااد...!؟
میاد...ولی حاال نه...شاید یکم دیرتر
دوتا دستشو توی دستم گرفتم.لبخند پر محبتی بهش زدم و خیره به صورت عزیزش که شدیدا شباهتت
زیادش با باباش رو نشون میداد گفتم:
امیرسام ...عزیز دلم اینقدر منو اذیت نکن خب !؟
اخمو و حق به جانب نگاهم کرد.درست عین باباش...اونم همیشه همین قیافه ی همیشه حق به جانب ررو
به خودش میگرفت. پرسید:
-من کی اذیتت کردم!؟
آهسته و آروم خندیدم:
_بگم؟
بابات بفهمه که منو اذیت کردی شاید اون اسباب بازی ای که ازش خواسته بودی رو وااست دیروز..روز قبلش...روز قبلترش...امروز...بازم بگم!؟هی میایی و بهونه باباتو مییگری...اگه
نیاره...منظورم همون هواپیمای بزرگ...
یکم فکر کرد.اسم هواپیما که اومد وسط کلا شد یه پسر خوب و آروم.پشت کله اش رو خاروند و با اون
صدای گوش نوازش گفت:
-خب باشه...ولی باید امشب زنگ بزنی بابام من باهاش حرف بزنم...
خندیدم.کلا عین باباش همیشه به سبک خودش اوضاع رو به نفع خودش درمیاورد.
چشمامو آهسته روهم بالا و پایین کردم و گفتم:
-چشم! قول میدم اصلا تماس تصویری میگیریم...باشه!؟
راضی شد و خندون
-قبول...
دستمو بالا آوردم:
-پس بزن قدش...
دستشو به دستم زد.ماچش کردم و بعد گوشی غالم رو دادم دستش و گفتم:
_حالا بدو برو گوشی عمو غلام رو بهش بده که الان فقط خدا میدونه بنده خدا چقدر دنبالش گشته
چشمی گفت و با گرفتن گوشی بدو بدو رفت سمت غلامی که فکر کنم دیگه باخودش به این نتیجه رسیده
هروقت گوشیش گم میشه اونو فقط یه جا میتونه میدا کنه...پیش امیرسام!
دور شدنش رو تماشا کردم و بعد دوباره کتاب رو بالا آوردم و سرگرم خوندنش شدم.
چنددقیقه بعد چشم از صفحات کتاب برداشتم و نگاهی به حیاط انداخنم تا مطمئن بشم دنبال دردسر نیست
و وقتی دیدم سرگرم بازی و گپ با سلدا شده تقریبا دیگه خیالم راحت شد.
توپ رو گرفته بود و از سلدا میخواست باهاش فوتبال بازی کنه...
خندیدم.همیشه سلدارو مجبور میکرد بازی های رو انجام بده که خودش میخواد...
نگاهمو ازشون برداشتم و بعد دوباره با ورق زدن کتاب مشغول خوندن شدم که ای کاش....
ای کاش ...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
"سه سال بعد"
روی صندلی راحتی نشسته بودم و کتاب میخوندم که اومد سمتم.
نوکیا ساده ی غلام دستش بود که باز خدا میدونه چجوری ازش کش رفته بود.
این عادت مزخرفش کم کم داشت منو عصبی میکرد.
اونو سمتم گرفت و گفت:
_به بابا زنگ بزن!
کلافه ام کرده بود این مدت.به جز لحظه هایی که با سگها یا سلدا سرگرم بود مدام بهونه ارسلان رو
میکرد.
کتابم رو پایین آوردم ودرحالی که سعی میکردم با عصبانیت باهاش رفتار نکنم گفتم:
-باز گوشی غلام رو بی اجازه برداشتی!؟
نوکیا پوکیده ی غالم رو که با انواع و اقسام نوع چسب قسمتهای مختلفش رو بهم وصل کرده بود روو.
ازش گرفتم و بعد گفتم:
-امیرسام...چند بار بهت بگم بابات هرزمان که وقت بکنه خودش بهت زنگ میزنه..
با قلدری به صندلی زیر پام ضربه زد .
گاهی چقدر غد و بی ادب میشد.هم اخم کرد هم با صورتی گرفته و لحنی آماده ی گریه گفت:
-میگم به بابام زنگ بزن همین حالا همین حالا همین حالا....همین حالا!
متاسف گفتم :
-خیلی بی ادب شدی امیرسام خیلی...وقتی بابات بیاد بهش میگم.میگم چه پسر لوس و بهونه گیری شدی!
این کارتم خیلی بد بود.خیلی...
صداشو برد بالا و داد زد:
-منم به بابام میگم تو اذیتم کردی...
-من اذیت کردم!؟؟
پاهاشو زمین کوبید و گفت:
_آره آره...تو گفته بودی میاد ولی نیومد...تو دروغگویی...دروغگویی
دستمو سمت پیرهن کثیفش دراز کردم ولی عقب رفت تا بهش دست نزنم.کلافه نفسمو فوت کردمو بعد
گفتم:
-من بهت دروغ نگفتم عزیزم..
دستای کوچیکشو به کمرش تکیه داد و گفت:
-پس اگه دروغ نگفتی چرا بابا ارسلان نیومده!؟
-بابات میخواست بیاد ولی نتونست چون بازم براش کار پیش اومد.
دمغ و خسته پرسید:
-یعنی دیگه نمیاااد...!؟
میاد...ولی حاال نه...شاید یکم دیرتر
دوتا دستشو توی دستم گرفتم.لبخند پر محبتی بهش زدم و خیره به صورت عزیزش که شدیدا شباهتت
زیادش با باباش رو نشون میداد گفتم:
امیرسام ...عزیز دلم اینقدر منو اذیت نکن خب !؟
اخمو و حق به جانب نگاهم کرد.درست عین باباش...اونم همیشه همین قیافه ی همیشه حق به جانب ررو
به خودش میگرفت. پرسید:
-من کی اذیتت کردم!؟
آهسته و آروم خندیدم:
_بگم؟
بابات بفهمه که منو اذیت کردی شاید اون اسباب بازی ای که ازش خواسته بودی رو وااست دیروز..روز قبلش...روز قبلترش...امروز...بازم بگم!؟هی میایی و بهونه باباتو مییگری...اگه
نیاره...منظورم همون هواپیمای بزرگ...
یکم فکر کرد.اسم هواپیما که اومد وسط کلا شد یه پسر خوب و آروم.پشت کله اش رو خاروند و با اون
صدای گوش نوازش گفت:
-خب باشه...ولی باید امشب زنگ بزنی بابام من باهاش حرف بزنم...
خندیدم.کلا عین باباش همیشه به سبک خودش اوضاع رو به نفع خودش درمیاورد.
چشمامو آهسته روهم بالا و پایین کردم و گفتم:
-چشم! قول میدم اصلا تماس تصویری میگیریم...باشه!؟
راضی شد و خندون
-قبول...
دستمو بالا آوردم:
-پس بزن قدش...
دستشو به دستم زد.ماچش کردم و بعد گوشی غالم رو دادم دستش و گفتم:
_حالا بدو برو گوشی عمو غلام رو بهش بده که الان فقط خدا میدونه بنده خدا چقدر دنبالش گشته
چشمی گفت و با گرفتن گوشی بدو بدو رفت سمت غلامی که فکر کنم دیگه باخودش به این نتیجه رسیده
هروقت گوشیش گم میشه اونو فقط یه جا میتونه میدا کنه...پیش امیرسام!
دور شدنش رو تماشا کردم و بعد دوباره کتاب رو بالا آوردم و سرگرم خوندنش شدم.
چنددقیقه بعد چشم از صفحات کتاب برداشتم و نگاهی به حیاط انداخنم تا مطمئن بشم دنبال دردسر نیست
و وقتی دیدم سرگرم بازی و گپ با سلدا شده تقریبا دیگه خیالم راحت شد.
توپ رو گرفته بود و از سلدا میخواست باهاش فوتبال بازی کنه...
خندیدم.همیشه سلدارو مجبور میکرد بازی های رو انجام بده که خودش میخواد...
نگاهمو ازشون برداشتم و بعد دوباره با ورق زدن کتاب مشغول خوندن شدم که ای کاش....
ای کاش ...
@harimezendgi👩❤️👨🦋