بلندا سرما که گر غرق خونش
ببینی، نبینی تو هرگز زبونش
سرافراز باد آن درخت همایون
کزین سرنگونی نشد سرنگونش
تناور درختی که هر چه ش ببری
فزون تر بود شاخ و برگ فزونش
پی آسمان زد همانا تبرزن
که بر سر فرو ریخت سقف و ستونش
زمین واژگون شد از آن تا نبیند
در آیینه ی آسمان واژگونش
بلی گوی عهدش بلا آزماید
زهی مرد و آن عهد و آن آزمونش
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
ببینی، نبینی تو هرگز زبونش
سرافراز باد آن درخت همایون
کزین سرنگونی نشد سرنگونش
تناور درختی که هر چه ش ببری
فزون تر بود شاخ و برگ فزونش
پی آسمان زد همانا تبرزن
که بر سر فرو ریخت سقف و ستونش
زمین واژگون شد از آن تا نبیند
در آیینه ی آسمان واژگونش
بلی گوی عهدش بلا آزماید
زهی مرد و آن عهد و آن آزمونش
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
هنوز اين كُنده را رويای رنگين بهاران است
خيال گل نرفت از طبع آتشباز خاكستر...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
خيال گل نرفت از طبع آتشباز خاكستر...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
ای برادر، عزیز چون تو بسی ست
در جهان هر کسی عزیزِ کسی ست
هوس روزگار خوارم کرد
روزگارست و هر دمش هوسیست
عنکبوت زمانه تا چه تنید
که عقابی شکستهٔ مگسیست
به حساب من و تو هم برسند
که به دیوان ما حسابرسی ست
هر نفسی عشق می کشد ما را
همچنین عاشقیم تا نفسی ست
کاروان از روش نخواهد ماند
باز راه است و غلغل جرسی ست
آستین بر جهان برافشانم
گر به دامان دوست دسترسی ست
تشنه ی نغمه های اوست جهان
بلبل ما اگرچه در قفسی ست
سایه بس کن که دردمند ونژند
چون تو در بند روزگار بسی ست...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
در جهان هر کسی عزیزِ کسی ست
هوس روزگار خوارم کرد
روزگارست و هر دمش هوسیست
عنکبوت زمانه تا چه تنید
که عقابی شکستهٔ مگسیست
به حساب من و تو هم برسند
که به دیوان ما حسابرسی ست
هر نفسی عشق می کشد ما را
همچنین عاشقیم تا نفسی ست
کاروان از روش نخواهد ماند
باز راه است و غلغل جرسی ست
آستین بر جهان برافشانم
گر به دامان دوست دسترسی ست
تشنه ی نغمه های اوست جهان
بلبل ما اگرچه در قفسی ست
سایه بس کن که دردمند ونژند
چون تو در بند روزگار بسی ست...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تا چند حسابِ بود و نابود کنم
وقت است که با این همه بدرود کنم
از آزادی
بهرهام این شد؛
که به حبس بنشینم و
سیگارش را دود کنم ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoehsang_ebtehhaj
وقت است که با این همه بدرود کنم
از آزادی
بهرهام این شد؛
که به حبس بنشینم و
سیگارش را دود کنم ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoehsang_ebtehhaj
دیراست گالیا
در گوش من فسانه دلدادگی مخوان
دیگر ز من ترانه شوریدگی مخواه
دیر است گالیا! به ره افتاد کاروان
عشق من و تو؟ آه
این هم حکایتی است ...
اما درین زمانه که درمانده هر کسی
از بهر نان شب
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست ...
روزی که بازوان بلورین صبحدم
برداشت تیغ و پرده تاریک شب شکافت
روزی که آفتاب
از هرچه دریچه تافت
روزی که گونه و لب یاران هم نبرد
رنگ نشاط و خنده گم گشته بازیافت
من نیز باز خواهم گردید آن زمان
سوی ترانهها و غزلها و بوسه ها
سوی بهارهای دل انگیز گل فشان
سوی تو
عشق من ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
در گوش من فسانه دلدادگی مخوان
دیگر ز من ترانه شوریدگی مخواه
دیر است گالیا! به ره افتاد کاروان
عشق من و تو؟ آه
این هم حکایتی است ...
اما درین زمانه که درمانده هر کسی
از بهر نان شب
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست ...
روزی که بازوان بلورین صبحدم
برداشت تیغ و پرده تاریک شب شکافت
روزی که آفتاب
از هرچه دریچه تافت
روزی که گونه و لب یاران هم نبرد
رنگ نشاط و خنده گم گشته بازیافت
من نیز باز خواهم گردید آن زمان
سوی ترانهها و غزلها و بوسه ها
سوی بهارهای دل انگیز گل فشان
سوی تو
عشق من ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
میبینم من
آن شکفتن شادی را
پرواز بلند آدمیزادی را
آن جشن بزرگ روز آزادی را
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
آن شکفتن شادی را
پرواز بلند آدمیزادی را
آن جشن بزرگ روز آزادی را
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
ندانم آن که دل و دین ما به سودا داد
بهای آن چه گرفت و به جای آن چه خرید
سیاه دستی آن ساقی منافق بین
که زهر ریخت به جام کسان به جای نبید
سزاست گر برود رود خون ز سینه ی دوست
که برق دشنه ی دشمن ندید و دست پلید
چه نقش باختی ای روزگار رنگ آمیز
که این سپید سیه گشت و آن سیاه سپید
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
بهای آن چه گرفت و به جای آن چه خرید
سیاه دستی آن ساقی منافق بین
که زهر ریخت به جام کسان به جای نبید
سزاست گر برود رود خون ز سینه ی دوست
که برق دشنه ی دشمن ندید و دست پلید
چه نقش باختی ای روزگار رنگ آمیز
که این سپید سیه گشت و آن سیاه سپید
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
ای دیده تو را به روی او خواهم داد
از گریه ی شوقت آبرو خواهم داد
می خند چو ایینه که در حجله ی بخت
دست تو به دست آرزو خواهم داد...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
از گریه ی شوقت آبرو خواهم داد
می خند چو ایینه که در حجله ی بخت
دست تو به دست آرزو خواهم داد...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
ما قصهی دل جز به بر یار نبردیم
و ز یار شکایت سوی اغیار نبردیم
معلوم نشد صدق ِدل و سرّ ِمحبت
تا این سر سودا زده بر دار نبردیم
#هوشنگ_ابتهاج
[عکس استاد و پوری سلطانی]
@hoshang_ebtehhaj
و ز یار شکایت سوی اغیار نبردیم
معلوم نشد صدق ِدل و سرّ ِمحبت
تا این سر سودا زده بر دار نبردیم
#هوشنگ_ابتهاج
[عکس استاد و پوری سلطانی]
@hoshang_ebtehhaj
شعر: #سماع_سوختن
دفتر: #مثنویها
#قسمت_اول
عشق شادی ست، عشق آزادی ست
عشق آغاز آدمی زادی ست
عشق آتش به سینه داشتن است
دم همت بر او گماشتن است
عشق شوری ز خود فزاینده ست
زایش کهکشان زاینده ست
تپش نبض باغ در دانه ست
در شب پیله رقص پروانه ست
جنبشی در نهفت پرده ی جان
در بن جان زندگی پنهان
زندگی چیست؟ عشق ورزیدن
زندگی را به عشق بخشیدن
زنده است آن که عشق می ورزد
دل و جانش به عشق می ارزد
آدمی زاده را چراغی گیر
روشنایی پرست شعله پذیر
خویشتن سوزی انجمن فروز
شب نشینی هم آشیانه ی روز
آتش این چراغ سحر آمیز
عشق آتش نشین آتش خیز
آدمی بی زلال این آتش
مشت خاکی ست پر کدورت و غش
تنگ و تاری اسیر آب و گل است
صنمی سنگ چشم و سنگ دل است
صنما گر بدی و گر نیکی
تو شبی، بی چراغ تاریکی
آتشی در تو می زند خورشید
کنده ات باز شعله ای نکشید؟
چون درخت آمدی، زغال مرو
میوه ای، پخته باش، کال مرو
میوه چون پخته گشت و آتشگون
می زند شهد پختگی بیرون
سیب و به نیست میوه ی این دار
میوه اش آتش است آخر کار
خشک و تر هر چه در جهان باشد
مایه ی سوختن در آن باشد
سوختن در هوای نور شدن
سبک از حبس خویش دور شدن
کوه هم آتش گداخته بود
بر فراز و فرود تاخته بود
آتشی بود آسمان آهنگ
دم سرد که کرد او را سنگ؟
ثقل و سردی سرشت خارا نیست
نور در جسم خویش زندانی ست
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
دفتر: #مثنویها
#قسمت_اول
عشق شادی ست، عشق آزادی ست
عشق آغاز آدمی زادی ست
عشق آتش به سینه داشتن است
دم همت بر او گماشتن است
عشق شوری ز خود فزاینده ست
زایش کهکشان زاینده ست
تپش نبض باغ در دانه ست
در شب پیله رقص پروانه ست
جنبشی در نهفت پرده ی جان
در بن جان زندگی پنهان
زندگی چیست؟ عشق ورزیدن
زندگی را به عشق بخشیدن
زنده است آن که عشق می ورزد
دل و جانش به عشق می ارزد
آدمی زاده را چراغی گیر
روشنایی پرست شعله پذیر
خویشتن سوزی انجمن فروز
شب نشینی هم آشیانه ی روز
آتش این چراغ سحر آمیز
عشق آتش نشین آتش خیز
آدمی بی زلال این آتش
مشت خاکی ست پر کدورت و غش
تنگ و تاری اسیر آب و گل است
صنمی سنگ چشم و سنگ دل است
صنما گر بدی و گر نیکی
تو شبی، بی چراغ تاریکی
آتشی در تو می زند خورشید
کنده ات باز شعله ای نکشید؟
چون درخت آمدی، زغال مرو
میوه ای، پخته باش، کال مرو
میوه چون پخته گشت و آتشگون
می زند شهد پختگی بیرون
سیب و به نیست میوه ی این دار
میوه اش آتش است آخر کار
خشک و تر هر چه در جهان باشد
مایه ی سوختن در آن باشد
سوختن در هوای نور شدن
سبک از حبس خویش دور شدن
کوه هم آتش گداخته بود
بر فراز و فرود تاخته بود
آتشی بود آسمان آهنگ
دم سرد که کرد او را سنگ؟
ثقل و سردی سرشت خارا نیست
نور در جسم خویش زندانی ست
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
هیبت دریا نه این است و نه آن
گوهر دریاست از ساحل نهان
نقشه دریا از کران پرداختی
تا نرفتی در میان نشناختی
خفته بر ساحل ندانی چیست این
چون در او افتی بدانی کیست این
زنده باید تازه جان دل بر کَند
مرده را دریا به ساحل افکند
وه که دریا را فراوان رنگهاست
چنگ او را هر زمان آهنگهاست
تا نپنداری که داری چشم و گوش
آن شنیدنها و دیدنهات کوش؟
چشمها را جلوههای ناز نیست
گوشها را لذت آواز نیست
چشم را چون دل بوَد فرمانروا
بشنود از هر نگاهی صد نوا
گوش را گر عشق و بخشد ناز و نوش
از شنیدن راه جوید در نقوش
آری ای جان چون بجوشد هوشِ تو
بشنود چشم و ببیند گوشِ تو
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
گوهر دریاست از ساحل نهان
نقشه دریا از کران پرداختی
تا نرفتی در میان نشناختی
خفته بر ساحل ندانی چیست این
چون در او افتی بدانی کیست این
زنده باید تازه جان دل بر کَند
مرده را دریا به ساحل افکند
وه که دریا را فراوان رنگهاست
چنگ او را هر زمان آهنگهاست
تا نپنداری که داری چشم و گوش
آن شنیدنها و دیدنهات کوش؟
چشمها را جلوههای ناز نیست
گوشها را لذت آواز نیست
چشم را چون دل بوَد فرمانروا
بشنود از هر نگاهی صد نوا
گوش را گر عشق و بخشد ناز و نوش
از شنیدن راه جوید در نقوش
آری ای جان چون بجوشد هوشِ تو
بشنود چشم و ببیند گوشِ تو
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
.
ای خندهٔ نیلوفری
در گریهام میآوری
بر گریه میخندی و من
در گریه میخندانمت ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
ای خندهٔ نیلوفری
در گریهام میآوری
بر گریه میخندی و من
در گریه میخندانمت ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
روشنایی ها ز داناییِ توست
هم ز دانایی توانایی توست
گوهرِ گنجینه ی شایان تویی
یوسفی با حُسنِ بی پایان، تویی ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
هم ز دانایی توانایی توست
گوهرِ گنجینه ی شایان تویی
یوسفی با حُسنِ بی پایان، تویی ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
#روز_معلم_مبارک🌹
هر کسی که قدم به زندگی شما می گذارد ، یک معلم است . حتی اگر شما را عصبی کند باز هم درسی به شما آموخته است زیرا محدودیتهای شما را نشانتان داده است.
پس آگاهانه و با آرامش با اطرافيان رفتار كنيد و از تنش و درگيرى و بحث بپرهيزيد،.
هرگز فکر نکنید که اگر
فلان مرحله زندگی بگذرد،همهچیز درست میشود...
از همه چالشها لذت ببرید؛
هنر زندگی، دوست داشتن مسیر زندگی است...
خوشبختی در مسیر است، نه در مقصد!
#اندرو_متیوس
@hoshang_ebtehhaj
هر کسی که قدم به زندگی شما می گذارد ، یک معلم است . حتی اگر شما را عصبی کند باز هم درسی به شما آموخته است زیرا محدودیتهای شما را نشانتان داده است.
پس آگاهانه و با آرامش با اطرافيان رفتار كنيد و از تنش و درگيرى و بحث بپرهيزيد،.
هرگز فکر نکنید که اگر
فلان مرحله زندگی بگذرد،همهچیز درست میشود...
از همه چالشها لذت ببرید؛
هنر زندگی، دوست داشتن مسیر زندگی است...
خوشبختی در مسیر است، نه در مقصد!
#اندرو_متیوس
@hoshang_ebtehhaj
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به دور ما که همه خون دل به ساغرهاست
ز چشم ساقی غمگین که بوسه خواهد چید؟
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
به دور ما که همه خون دل به ساغرهاست
ز چشم ساقی غمگین که بوسه خواهد چید؟
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
چون خواب ناز بود که باز از سرم گذشت
نامهربان من که به ناز از برم گذشت
چون ابر نو بهـار بگریم درین چمن
از حسرت گلی که ز چشم ترم گذشت
منظور من که منظره افروز عالمی ست
چون برق خندهای زد و از منظرم گذشت
آخر به عزم پرسش پروانه شمع بزم
آمد ولی چو باد به خاکسترم گذشت
دریای لطف بودی و من مانده با سراب
دل آنگهت شناخت که آب از سرم گذشت
منّت کش خیال تواَم کز سر کَرم
همخوابهی شبم شد و بر بسترم گذشت
جان پرورست لطف تو ای اشک ژاله ،
لیک دیر آمدی و کار گل پرپرم گذشت
خوناب درد گشت و ز چشمم فرو چکید
هر آرزو که از دل خوش باورم گذشت
صدچشمه اشک غم شد و صدباغ لاله داغ
هر دم که خاطرات تو از خاطرم گذشت
خوش سایه روشنی است تماشای یار را
این دود آه و شعله که بر دفترم گذشت
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
نامهربان من که به ناز از برم گذشت
چون ابر نو بهـار بگریم درین چمن
از حسرت گلی که ز چشم ترم گذشت
منظور من که منظره افروز عالمی ست
چون برق خندهای زد و از منظرم گذشت
آخر به عزم پرسش پروانه شمع بزم
آمد ولی چو باد به خاکسترم گذشت
دریای لطف بودی و من مانده با سراب
دل آنگهت شناخت که آب از سرم گذشت
منّت کش خیال تواَم کز سر کَرم
همخوابهی شبم شد و بر بسترم گذشت
جان پرورست لطف تو ای اشک ژاله ،
لیک دیر آمدی و کار گل پرپرم گذشت
خوناب درد گشت و ز چشمم فرو چکید
هر آرزو که از دل خوش باورم گذشت
صدچشمه اشک غم شد و صدباغ لاله داغ
هر دم که خاطرات تو از خاطرم گذشت
خوش سایه روشنی است تماشای یار را
این دود آه و شعله که بر دفترم گذشت
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj