آدمی که میره با گریه نمیره، با نگاهی میره که تهش چیزی جز سکوت و خستگی نمونده، آدمی که میره اشکش رو خیلی وقت پیش ریخته.
تو همیشه خوب بودی، برای آدمها نقاب نزدی مبادا ازت دلگیر بشن، کم آوردی اما به روی بقیه نیاوردی، کنار همه بودی اما وقته تنهاییت خودت دستات رو گرفتی، تو بلد بودی واسه همه آرزوی خوب کنی، زیر بارون خودت خیس بشی اما چتر رو سر اونها نگه داری، تو کم نذاشتی اتفاقا اضافه هم بودی، ندیدن، اشکال نداره، ذات آدمیزاد همینه، تو به همین زندگی ادامه بده اما آرومتر، دورتر، بی احساستر و ساکتتر.
جایی که درس میخونی،
کار میکنی یا توی نوت گوشیت
یه جا این تیکه از کتاب مت هیگ رو بنویس:
«وقتی انگیزهای برای ادامه این زندگی نداشتی،
به نسخههای دیگهای از خودت
در آینده فکر کن؛
و به اونها فرصت زیستن بده...»
کار میکنی یا توی نوت گوشیت
یه جا این تیکه از کتاب مت هیگ رو بنویس:
«وقتی انگیزهای برای ادامه این زندگی نداشتی،
به نسخههای دیگهای از خودت
در آینده فکر کن؛
و به اونها فرصت زیستن بده...»
قشنگترین و عمیقترین نصیحتی که شنیدم از زبان کارل گوستاو یونگ بود که میگفت:
خودت را بساز تا آدم امنی شوی،
برای روزهایی که نمیشود به کسی پناه برد...
خودت را بساز تا آدم امنی شوی،
برای روزهایی که نمیشود به کسی پناه برد...
تا حالا از قطع رابطه با هیچکس ناراحت نشدم چون انقدر بهش فرصت دادم که مطمعن شدم بیارزش و به درد نخوره.
روزی که بفهمی تو برای ادامه دادن به زندگی و حال خوبت به هیچ بنی بشری محتاج نیستی، اونوقت نه خیلی از تصمیماتِ غلط رو میگیری، نه اینهمه برای موندنِ آدمها تقلا میکنی، نه اینقدر از خودت دور و ناامیدی، نه زندگی برات اینقدر سخته. تو فقط نیاز داری که باور کنی خودت برای خودت کافی هستی.
وقتی یکی شخصیت واقعیش رو نشونت میده، سعی نکن دوباره همونطوری که خودت میخوای تصورش کنی.