Telegram Web Link
روزانه از مرگ صدها انسان مطلع میشویم ولی مرگ آشنایان نظرمان را جلب می‌کند و مرگ نزدیکانی که آنها را بوسیده و بوییده‌ایم داغونمان می‌کند. جسد حیواناتی که بارها چشم در چشمانشان شده‌ایم با اجساد حیوانات کنار جاده نیز فرق می‌کند. آموخته‌ها و اعتقادات نیز چنین است و اگر برایمان حالتی درونی شده نداشته باشد و آنها را با پوست و گوشت خود تجربه نکنیم، چیزی جز شعار نخواهند بود. برای همین وقتی برخی مقامات از مردم‌داری و یا عظمت طلبان از ایراندوستی می‌گویند سخنانشان چیزی جز شعار نیست. آنها درک روشنی از انسانهای این جغرافیا ندارند و نیازی هم نمی‌بینند تا دردها و اندیشه‌ها و مطالبات متفاوت ما را حس کنند.

آنها می‌توانند ساعتها درباره سوختن خودرویی در خیابان محل سکونتشان وراجی کنند و اتفاقا همین وراجی آنها اصیل و واقعی خواهد بود. زیرا آن را از نزدیک لمس کرده‌اند و سوختن آن خودرو برایشان بسیار ملموستر و مهمتر از سوختن بلوچ و عرب حاشیه است و راه تسکین و درمان دردهای گوشه گوشه ایران، مدیریت غیرمتمرکز است تا سرنوشت این افراد به خودشان سپرده شود.

در قسمتی از رمان «کلبه عمو تُم»، سناتور می‌خواست بخوابد که صدایی شنید. او از موافقان برده‌داری بود و همان روز در کنگره، در مخالفت با «لغو برده‌داری» سخنرانی کرده بود. صدا مربوط به زن جوان سیاهپوستی بود که با پسر چهار ساله‌اش وارد خانه او شد. زن از دست مالکش که قصد فروش پسر او را داشت، فرار کرده بود و آدمهای مالک دنبالش بودند. سناتور نگاهی به چهره بی‌کلام زن انداخته و تا دم در رفت و در پاسخ به سئوال آدمهایی که دنبال زن می‌گشتند، گفت که چنین کسی را ندیده است. او از اشخاص معروف مدافع برده‌داری بود و ماموران به سخنش اعتماد کرده و رفتند و سناتور برخلاف اعتقاد خودش زمینه فرار آن برده را مهیا کرد.

زیرا سِحر عجیبی در چهره یک مفلوک واقعی نهفته که هر بیننده‌ای را مسحور میکند، حتی اگر آن بیننده سناتور موافق برده‌داری باشد. آن سناتور در همه سالهای نمایندگی هرگز به چهره یک مفلوک نگاه نکرده بود و همان یک نگاه او را تکان داد و حالا نیز قانون نویسان فعلی کشور ما و آنهایی که برای آینده این کشور نسخه می‌پیچند، با فلاکت تحمیل شده بر این مردم بیگانه‌اند و اگر این مفلوکهای واقعی را در معرض دید عموم قرار دهیم، سناتورهای موافق برده‌داری هم توان مقاومت در برابر سحر فلاکتشان را نخواهند داشت و با سپردن امور به کسانی که آشنای آن دردند، نیمی از مسیر طی شده است.

----------
@ibrahimsavalan
معلوم بود که شوونیزم ایرانی موج جدیدی بر علیه عربها آغاز کرده که ادامه صد سال عربستیزی ایرانیان از زمان تشکیل دولت- ملت ایرانی است و بخش عمده‌ای از ترکها نیز آتش بیار معرکه شده‌اند. موج جدید، دانشجویان عراقی را هدف گرفته که دیروز شقیقه آن در همدان گسست و جماعتی که تحمل چند دانشجوی خارجی را ندارند با چه رویی آرزو می‌کنند که روزی پاریس و لندن شوند، در حالیکه پاریس و لندن پذیرای ابنای بشرند ولی ما از پذیرش همسایگانی که برای تحصیل به شهرهایمان آمده‌اند ناتوانیم و انتظار هم داریم روزی پاریس و لندن باشیم.

این دانشجویان اگر غیر عرب بودند کسی با آنها مشکلی نداشت ولی در تداوم عرب ستیزی و ترک ستیزی صد ساله، حالا به شلوارک آنها، پولداری، ولخرجی و دوست دختر آنها، به سمپاتی آنها نسبت به حکومت ایران و دقیقا به زبان عربی آنها حساس شده‌اند و همه اینها سرپوشی بر نژادپرستی درونی این افراد است. حساس شدگان اگر هم راسیست نباشند، محافظه‌کارند و به قول دومان رادمهر شبیه ساکنان شهرهای کوچکند که زمانی با افتتاح دانشگاه آزاد در شهرهایشان مشکل داشته و می‌گفتند: دختران می‌آیند و فرهنگ اینجا را خراب می‌کنند.

از جهانی که ریاست آن دست ترامپ افتاده، توقع زیادی نباید داشت و چند هفته پیش این چهره به شهردار لندن گفت که لندن دیگر شبیه لندن قدیمی نیست و مهاجران زیادی در آن رفت و آمد می‌کنند و شهردار لندن گفت که این افتخاری برای لندن است که همه آنجا را برای مسافرت انتخاب می‌کنند. تعریف نژادپرستی ساده است و اگر از پنجاه دانشجوی ترک و یا مسلمان شهر میلان ایتالیا ۴۹ نفر مرتکب تجاوز شود و میلانی‌ها شعار «دانشجوی ترک یا مسلمان اخراج باید گردد» بدهند با هدف گرفتن تمامیت یک مجموعه مرتکب نژادپرستی شده‌اند و شعار دانشجویان همدانی قطعا نژادپرستانه و در تداوم کارهایی مانند آتش زدن محله افغانی‌نشین یزد و راه‌اندازی کمپین ملی اخراج افغانی از ایران بود.

افراد حقیر عرضه مقابله با ظلم بزرگ را ندارند و دق دلشان را روی ضعیفترین اقشار جامعه یعنی مهاجران خالی می‌کنند. معاون وزیر بهداشت میگوید که شصت درصد پذیرش دانشجویان علوم پزشکی در اختیار سهمیه‌هاست و چون عرضه اعتراض به این ظلم را نداریم با دهان کف کرده فریاد میزنیم که آن صندلی سهم بچه من است نه عراقی. راستی اگر جای مردم ترکیه بودیم که سالانه صدها هزار دانشجویی خارجی در آنجا تحصیل و بورس می‌گیرند و حدود سه میلیون سوری سالها در آنجا زندگی کردند چه می‌کردیم؟

-------------
@ibrahimsavalan
صولت‌الدوله قشقایی و پسرش ناصرخان نماینده مجلس بودند که رضاشاه آنها را به زندان انداخت و صولت در زندان به یک بیماری عفونی مبتلا شد و زندانبان اعظم مانع خدمات پزشکی به او شد و ۱۶ مهر سالروز درگذشت اوست. آری، دشمنان تمامیت یک ملت را هدف گرفته بودند و ناصر نجمی در کتاب «واسموس در میان دلاوران تنگستانی و قشقایی» (نشر گوتنبرگ، ص ۲۱۴) می‌نویسد که در حمله عمال رضاشاه به خانه صولت‌الدوله ۹ هزار جلد کتاب خطی و چاپی بسیار نفیس به یغما رفت.

در گذشته، مولفان کتابشان را به بزرگان خود تقدیم می‌کردند و از آنجا که خاندان صولت‌الدوله چهارصد سال ریاست قشقایی را برعهده داشت، مجموعه نفیسی از آثار مولفین قشقایی و سایر کتب ذیقیمت در خانه آنها گردآمده بود و خود آن خانواده فرهنگ دوست نیز به گردآوری آثار ادبی قشقایی پرداخته بودند که براساس کتاب خاطرات ملک منصورخان قشقایی، گردآوری اشعار ماذون توسط صمصام السلطان (پسر عموی صولت‌الدوله) صورت گرفته بود که بخش مهمی از آثار ادبی قشقایی در قالب آن ۹۰۰۰ جلد کتاب و توسط دشمنان ما نابود شد.

دکتر یاشار کالافات در صفحه ۱۹ جلد دوم دائره‌المعارف ده جلدی «بالکانلاردان اولوغ تورکوستانا تورک حالک اینانچلاری» می‌نویسد که «قشقاییها خطی ویژه و مخصوص به خود داشته‌اند که از چهل حرف تشکیل می‌شد و تا زمان نادرشاه معمول و مرسوم بود.» آیا آن خط و آثار تقریر شده با آن نیز قربانی همان تاراج شده است؟

همدلی ما و قشقایی به درازای تاریخ است و زمانی که نیروهای ستارخان و باقرخان، در تهران خلع سلاح شدند تنها فردی که به آن عمل خائنانه اعتراض کرد، صولت‌الدوله بود که در تلگرافی به تاریخ سی اسد به وزارت داخله گفت «آیا با این قاعده، حقوق سردار و سالار ملی را ادا می‌نمایید؟» و جالب آنکه ما شعار « آند اولا ستارخانا، بیز گلریک مئیدانا» را داریم و صادق ساسانی گرایی نیز در شعری «آند وئردیم صولت‌خانا، قشقایی گلسین مئیدانا» را بکار برده تا آن نامها نیز به موازات هم باشند.

همچنانکه دلهایمان یکی و قهرمانان یکی هستند، دشمنان ما نیز یکی بود و است و در صفحه ۸۰ کتاب خاطرات روزانه محمدناصر صولت قشقایی می‌خوانیم که ویلیام داگلاس به من گفت: روزی مهمان اشرف پهلوی بودیم و شاه هم حضور داشت. ناهار را روی چمن محوطه می‌خوردیم و من به اشراف پهلوی گفتم که وضع آذربایجان بد است و مردم گرسنه‌اند. خواهر شاه مقداری از چمن را کنده و به هوا پرت کرد و گفت: از این بخورند.

----------
@ibrahimsavalan
همزمان با استقلال آذربایجان در دوره رسول‌زاده، جمهوری‌های ترکستان نیز مستقل شدند. شوروی دست به کشتار آن استقلال طلبان زد و به غرب گفت که آنها مسلمانانی متعصب و مخالفان اصلاحات‌اند و غرب سی سال آن دروغ را با جان و دل پذیرفت. رهبران آن نهضتها بعد از شکست به ترکیه گریخته و سالها نوشتند که افکار آنها ارتباطی به اسلامگرایی جهادی نداشت ولی این برای هیچ کس مهم نبود.

نام این دختر گول‌میرا مامات است و این رقص، سنم نام دارد که از قدیمی‌ترین رقصهای فلکلور ترکها و مرتبط با مراسم آیینی خدای تنگری است و این نسخه اصلی زندگی در ترکستان شرقی است که چین آنجا را اشغال کرده و سینک‌یانگ نامیده و به جهان میگوید که اینها اسلامگرایان هوادار القاعده هستند و کسی توجهی به رقص هر روزه دختران آنها نمی‌کند. آنها مثل هر انسانی هویت ترکی و اسلامی خود را دوست داشته، مانند هر مسلمانی حرمت ماه رمضان را نگه می‌دارند و همین کافی است تا حتی خبرنگاران شیادی که ربیعه قدیر (رهبر اویغورها) را از نزدیک دیده و روح آزادش را لمس کرده‌اند، آن اتهام را تکرار کنند.

ماجرای قاراباغ به تمام معنا دردناک بود و طرف ارمنی نسل‌کشی و پاکسازی قومی می‌کرد و آذربایجان همواره پایبند هم‌زیستی بود ولی فرانسه مدام به ما هشدار می‌داد که مراقب رفتار شما هستیم و تحمل آن همه بی‌عدالتی سخت بود. در بحران سوریه آنکه چند روز نمایش مقاومت در برابر اسد و جنگ با جهادگرایان داشت، خود را کبوتر صلحی در دریای توحش خاورمیانه خواند و ترکمانها اسلامگرایان جهادی معرفی شدند. در عراق همه از نبرد با داعش گریختند ولی آمرلی هشتاد روز در برابر آنها ایستاد ولی انسانهای مختلف و متفاوتی که وجه مشترکشان دفاع از شهرشان بود، فقط بخاطر شیعه بودن، حشدالشعبی نامیده شده و محکوم شدند.

درد هر انسانی، درد من است و روز هفت اکتبر دردمند کسانی بودم که توسط حماس کشته شدند و در دو سال گذشته دردمند آنهایی هستم که توسط اسرائیل کشته شدند و اگر درد تحمیل شده به انسانی از جانب نزدیکان من باشد، این درد برایم مضاعف می‌شود. ما از سینک‌یانگ تا قاراباغ و آمرلی فقط از موجودیت خود دفاع کردیم و دیگران چشم بر واقعیت بسته و ظالمانه به ما انگ القاعده زدند و حالا برخی از ماها به دانشجویانی که شاید از مواضع حکومت ایران خوششان می‌آید، انگ حشدالشعبی می‌زنند و این انگ‌ نیز مانند مثال اویغورها براحتی از طرف همه پذیرفته می‌شود.

--------
@ibrahimsavalan
ولادیمیر داش‌دمیر که سران کشورها را در آن سر میز دراز خود نشانده، اجازه نزدیک شدن نمی‌داد، دیروز نرم نرم شده و ملتمسانه از آذربایجان عذرخواهی کرد. توافق صلح اسراییل و فلسطین صورت گرفت و کمیته نوبل صلح گفت که این توافق برای امسال لحاظ نشده و ترامپ امسال جایزه صلح نوبل نگرفت. سفر نخست‌وزیر مجارستان به آذربایجان خوش‌یمن بود و لاسلو کراسناهورکایی، نویسنده مجار جایزه نوبل ادبیات را بدست آورد.

لاسلو را نویسنده‌ای آخرالزمانی می‌دانند که در آثارش خیلی چیزها را نابود کرده و به آخر می‌رسد. در داستان «آخرین گرگ» او، شکارچیان درصدد شکار همه گرگهای یک سرزمین‌اند و گرگ‌ها نیز این را می‌دانند ولی همانجا می‌مانند. چون آنجا سرزمین آنهاست و ترک موطن برای گرگ ناممکن است. فقط دو گرگ باقی می‌ماند و آن دو باوجود احساس خطر، کماکان به اطراف و اکناف سرزمین‌شان سرکشی می‌کنند و... یک گرگ باقی می‌ماند...

اگر کسی داستانی با نام آخرین جغد بنویسد، باید محل داستان آتن باشد که به سرزمین جغد معروف است و لاسلو برای این داستان دنبال جایی بود که به سرزمین گرگ معروف باشد و شکارچیان خود را به آنجا بفرستد. در اسپانیا کوهپایه‌ها و تپه‌های بی‌پایانی وجود دارد که مابین کوههای کاستیلا لامانچا، مزارع اکسترمادورا و رودهای گوادالکویری و گوادالانا محصور است و سرزمین گرگ نامیده می‌شود و لاسلو آنجا را محل وقوع داستان خود قرار داد.

این سرزمین زمانی بخشی از خلافت اسلامی بود و در اسامی مکانهای آن لغات عربی و ترکی دیده می‌شود. تری ج. جردن و لستر راونتری در کتاب «مقدمه‌ای بر جغرافیایی فرهنگی» (ترجمه دکتر سیمین تولایی و دکتر محمد سلیمانی) می‌نویسند که «اسامی رودهایی مانند گوادالکویری، گوادالانا و گوادالارخا در اصل وادی الکبیر، وادی ال‌آنا و وادی ال‌آرخ بوده و یادگار دوران اسلامی‌اند» و از آن دوره، شهری در ساحل وادی الکبیر مانده که سرزمین گرگهاست و کوردوبا یا شاید قورد‌تپه نام دارد که در دوره اسلامی قورطبه و قرطبه نوشته شد و بعدها بصورت کورد+اوبا و کورد+آوا درآمده و تیم فوتبال این شهر همچنان به تیم خلیفه‌ها مشهور است. یک پانل عاجی حکاکی شده در قرون ده و یازده میلادی و متعلق به کوردوبا در موزه متروپولیتن نگهداری می‌شود که در آن گرگهایی در حال زوزه و نگهبانی از باغ یا سرزمینی هستند.

چه خوب که لغات کورداوبا، کوردآوا و قوردتپه در اسپانیا زنده مانده و الهامبخش لاسلو شده ولی در ایران این اسامی تحریف شده و ییلاقات کورداوبا و کوردآوا بصورت کردآباد نوشته می‌شود تا نویسنده‌ی نتواند از آنها الهام بگیرد.

-----------
@ibrahimsavalan
اوشاق فولکولورو گئنیش و زنگین ادبیاتیمیزدا اؤنملی یئر توتور. آنالارین دوغما ایستکلریندن جوشان و صاف دویغولاریلا قانادلانان اوشاق فولکولورو، ادبیاتیمیزین اولدوقجا یاییلمیش و گوجلو قوللاریندان بیری ساییلیر. دونیایا تزه گؤز آچان کؤرپه‌لردن توتموش، ایلکین یاشلارینی کئچیرن اوشاقلار و یئنی یئتمه‌لر ایله ایلگیلی سؤیله‌نن لایلالار، اوخشامالار و نازلامالار ادبیاتیمیزین اونودولماز نمونه‌لری سیراسیندا یئر توتورلار. آما بونلارین آراسیندا ظریف فرقلر ده واردیر:

لایلا کؤرپه‌نی یاتیرتماق اوچون توتوملو و ریتمیک آهنگله اوخونور.
من سنه قالام دئییم
گول دئییم، لالام دئییم
یات، اینجیتمه آنانی
ساغ اولسون بالام دئییم.

ائوینده ائشیگینده
یات قوزوم بئشیگینده
بیر من بیر دان‌اولدوزو
دورموشوق کئشیگینده.

اوخشامانی اوشاغین آییق واختیندا، اونو آتیب- توتوب اویناتدیغی زامان، کؤرپه‌نین شن و اوزو گولر چاغیندا، شوخ و اویناق سؤزلرله اوخویارلار. بئله‌لیکله لایلالاردا کی دینلنمه دویغوسو اوخشامالاردا اَیلندیرمه و عزیزلمه چالاری کسب ائدیر.
بالاما قوربان اینکلر
بالام هاچان ایمکلر.
بالاما قوربان ایلانلار
بالام هاچان دیل آنلار.
بالاما قوربان سئرچه‌‍لر
بالام هاچان دیرچه‌لر.

نازلامالاردا آنالار اؤز کؤرپه‌لریله باغلی ایستک و آرزولاری، سئوگی و قایغیلارینی ترنم ائدیرلر.
دوزلوکده چایلار
بیر- بیرین هایلار
بالاما قوربان
اولدوزلار آیلار.

آغاردی باشیم
یوخدو سیرداشیم
بالاما قوربان
قوهوم قارداشیم.

داغدا داریلار
سونبولو ساریلار
بالاما قوربان
قوجا قاریلار.

داغدا مئشه‌لیک
گول- بنؤوشه‌لیک
بالاما قوربان
من همه‌شه‌لیک.

بونلار یالنیز کؤرپه‌لری یوخویا وئرمک و شنلندیرمک اوچون اولماییب، اونلارین استئتیک تربیه‌سی اوچون ان‌تاثیرلی آراجلاردان بیریدیرلر. اوشاقلاردا سؤیله‌نیشه، موزیکه، ادبیاتا هوس اویادان، اونلارین بدیعی ذؤوقون اوخشایان ایلک نمونه‌لر شوبهه‌سیز لایلالار، نازلامالار و اوخشامالاردیر و بو ویدیو دوغو تورکوستان اوشاق فولکولوروندان سیزلره تقدیم ائدیلیر:

----------
@ibrahimsavalan
تصویر مربوط به شالیکاری حسن‌آباد اصفهان است و ماجرای این تصویر چنین بود که من سالها در فیسبوک مخاطب پیج‌های عربی بزرگی بودم که جاهای توریستی ایران را تبلیغ می‌کردند و این عکس را از آن پیج‌ها بازنشر کردم و بعد دست به دست شد. سالها با آن کانالها دوست بودم و وقتی پرسیدم که چرا ۹۰٪ تبلیغات شما از ایران مربوط به اصفهان است؟ فهمیدم که ادمین آن کانالها یمنی هستند و زمانی در اصفهان درس خوانده و با خاطره خوش از اینجا رفته و حالا دوستدار ایران و مبلغ آن شهر شده‌اند. از سال ۸۲ دانشگاه قزوین و صنعتی اصفهان یمنی‌های زیادی را جذب کرده بود.

جام جهانی ۲۰۱۴ برزیل نزدیک بود و بازیکنان رده چندم برزیلی می‌خواستند در ترکیب دیگر تیمهای جهان آن مسابقات را تجربه کنند. تیم ایران گلزنی بلد نبود و ادینیوی تراکتور ماشین گلزنی بود و در بازی الشارجه نمره ده گرفت که در ایران نایاب است. ادینیو چند سال در لیگ ایران بود و شرایط و علاقه به عضویت در تیم ملی ایران را داشت که ایرانیان همیشه در صحنه گفتند: غیرت بومی‌گرایی ما چنین اجازه‌ای نمی‌دهد. چنان عضویتی در همه جهان امری عادی است و حتی ایتالیای بزرگ نیز از پاول ندود خواسته بود تا پیراهن آن تیم را بپوشد و در ترکیب تیم قهرمان ۲۰۰۶ ایتالیا نیز یک آرژانتینی حضور داشت و یک ستاره کوبایی نیز در تیم والیبال زنان ترکیه می‌درخشد ولی ایرانی جماعت قبول نمی‌کند و نمی‌کند.

استانداران آذربایجان برای نجات دریاچه ارومیه جلسه گذاشتند و هر چه گفتند باد هوا بود. راه حل احیای آن دریاچه، دادن امور به یک شرکت کارنامه‌دار خارجی یا همان سپردن کار به کاردان است. بخش بزرگی از ایرانیانی که با الحاق ادینیو به تیم ملی مخالف بودند، در سپردن کارها به شرکتی خارجی موافقند، ولی باز بخش ایرانی‌تر مخالفت کرده و می‌گویند که «ما این همه شعار بومی‌گرایی داده و دانشمندان جوان ایرانی گفته‌ایم که خودمان بودجه بخوریم و حالا لقمه را دهان «اجنوی» بگذاریم!»

فرض کنیم استانداران ما توان احیا را دارند، پس مراودات و مبادلات جهانی چیست؟ شما احیای این دریاچه را به یک شرکت خارجی بدهید و بعد بروید با ارائه کارنامه، احیای یک اقیانوس در استرالیا را برعهده بگیرید و مطمئن باشید که آنجاها خبری از غیرت بومی‌گرایی نیست و اگر ببینند شما کاربلد هستید، حتما کار را به دستان پرتوان شما می‌دهند. ولی همچنانکه در مثال ادینیو اکثریت جامعه گرفتار معضل غیرستیزی بود، درباره دریاچه اورمیه، اقلیت اثرگذار غیرستیزی و نفع‌طلبی کرده و باعث نابودی این دریاچه می‌شود.

-----------
@ibrahimsavalan
براساس گزارشی که خود دولت شوروی در چهارم می ۱۹۵۵ منتشر کرد، در سال ۱۹۳۷ برای ۲۲۱۵ فعال سیاسی آذربایجانی حکم قتل و برای ۲۸۴۶ نفر دیگر حکم زندان صادر شده است. تنها در شب ۱۵ سپتامبر آن سال ۹۷ نویسنده به قتل رسیده و در ۱۵ نوامبر همان سال ۱۶۹ نفر از شاعران و روزنامه‌نگاران آذربایجان تیرباران شده تا همه داشته‌های یک خلق را نابود کنند. اسامی ۲۵۵۶ نفر از معدومان قتل‌های زنجیره‌ای آذربایجان در اسناد دولتی و اینترنت موجود است.

در چنان شرایطی که کسی جرات گشودن لب نداشت و بزرگسالان به ناچار ساکت شده بودند، بچه‌های مدارس زبان باز کردند و این فیلم مربوط به سال ۱۹۳۸ است. در ثانیه سی این ویدیو دو کودک را می‌بینیم که کشیک می‌دهند تا دوستشان سخنرانی کند و تنها همین ویدیو نشان می‌دهد که وضعیت فعلی ملتها تصادفی بدست نیامده و خون دلها خورده‌اند تا به جایی رسیده‌اند. در این فیلم ایسمیخان رحیموو سیزده ساله در مدرسه شعرخوانی می‌کند و مثل اینکه دو دوستش حاجی زینالوو و گول‌حسین حسین‌اوغلو مراقب صحنه هستند. ایسمیخان درسهای خود را با جهش خواند و در شانزده سالگی وارد دانشگاه شد و با وجود قبولی از رشته پزشکی، در رشته زبان و ادبیات خارجی تحصیل کرد.

این سه نفر در بیست سالگی تشکیلاتی به نام ایلدیریم تاسیس و پنج نفر دیگر را نیز عضو کرده و علاوه بر مبارزه با استبداد، از نویسندگان و خانواده‌های که در سال ۱۹۳۷ مورد اتهام قرار گرفته بودند، حمایت کردند. آنها سال ۱۹۴۸ دستگیر شدند و موسسان به ۲۵ سال زندان در سیبری و پنج نفر دیگر به شش سال زندان محکوم شدند. مصادره دارایی، پنج سال محرومیت از فعالیت اجتماعی و محرومیت از حق رای نیز مجازات تکمیلی آنها بود.

بعد از مرگ استالین، آنها از اتهامات وارده تبرئه و بعد از تحمل هفت سال زندان و تبعید سیبری آزاد شدند. ایسیمیخان به تدریس زبان انگلیسی مشغول شد. او همچنین چند جلد کتاب و لغتنامه نوشت و عمر خود را وقف آموزش و تعلیم کرد. دیگر کسی از فعالیتهای آنها خبر نداشت تا اینکه بعد از استقلال آذربایجان و با گذشت ۴۲ سال از دستگیری اعضای ایلدیریم، ضیا بنیادوو برای اولین بار مطالبی درباره تشکیلات ایلدیریم نوشت و بعدها در کتاب قیرمیزی ترور نیز معلومات تکمیلی منتشر شد و فیلمی درباره آن محصلان مبارز ساخته شد و ایسیمیخان در ۲۸ اکتبر ۲۰۰۰ به پاس روشهای ابداعی و نوین خود در زمینه آموزش، نشان «شهرت» دریافت کرد.

----------
@ibrahimsavalan
فقط به واکنش بچه‌ها دقت کنید که با چه شور و شوقی آموزش به زبان خودشان را تجربه می‌کنند و این صحنه را مقایسه کنید با سالهایی که ما گروگان مدارس تک زبانه بودیم و حالا که در فلسطین گروگان‌ها آزاد می‌شوند بیش از هر زمان دیگری آزادی بچه‌های آذربایجان و گروگانهای مدارس تک زبانه ایران را آرزو می‌کنیم.

در متن دیروز و در شعرخوانی ایسمیخان رحیموو، اعتماد به نفس آن کودک رشک برانگیز بود. زیرا مدارس فارسی بیش از هر چیزی اعتماد به نفس ما را کشت تا دیگر نتوانیم قد علم کنیم و همه ما خاطره‌هایی از روزهایی داریم که با وجود تسلط بر درسها، چون نمی‌توانستیم آن مباحث را به فارسی بیان کنیم، ساکت شده و بعضاً خود را مخفی کرده‌ایم. خیلی‌ها حتی این عدم اعتماد به نفس را با خود به دانشگاه هم بردند و دیدند که بچه‌های «از ما بهتران» با آنکه چیزی بارشان نبود، چگونه بلبل زبانی می‌کنند و این عجز و ضعف برای ترکهایی که ساکن مناطقی مانند تهران بودند، سنگین‌تر بود.

آفرین بر این معلم که چنین نشاطی را به شاگردان خود هدیه داده و با چنین ابداعی آنها را با درس و مدرسه دوست کرده است. در متن دیروز گفتیم که ایسمیخان بخاطر روش نوین و ابداعی که در تعلیم زبان انگلیسی بکار می‌برد، از دستان رئیس‌جمهور سابق آذربایجان نشان «شهرت» گرفت و اگر می‌بینید که الهام علییوو زبان انگلیسی و برخی زبانهای دیگر را براحتی صحبت می‌کند، شاید یکی از دلایلش آن است که در دوران مدرسه ایسمیخان رحیموو معلم زبان انگلیسی او بوده و همین مسئولیت معلمان مدارس ما را دوچندان می‌کند. زیرا معلم خوب تأثیر ماندگاری در شاگردان خود خواهد داشت، همچنانکه تاثیر مخرب معلم بد هم ماندگار خواهد بود.

دست از احتیاط و ترس‌های بی‌جا برداریم و مانند ترسوهایی که به محض شنیدن حرف حق می‌گویند «مواظب باشید که اینها آدم را می‌برند و نمی‌آورند» برداریم. خصوصا معلمان نباید ترس و عجز را به شاگردان خود پمپاژ کنند و ببینند که همین معلم و معلمانی زیادی سالهای سالها در کنار تدریس دلسوزانه در مدارس فعالیت هم کرده‌اند و معلمانی مانند محمد سروناز و غفور امامی‌زاده در همین مشکین ما الهامبخش شاگردان زیادی بوده‌اند.

ترس و استبداد مانند یک چرخه در پس و پیش همدیگرند. هر چه جامعه بیشتر بترسد، استبداد گسترده‌تر شده و باعث ترس بیشتر می‌شود و اگر ترس جامعه بریزد استبداد نیز دامن خود را جمع می‌کند و انسانهای زیادی شجاعت پیدا می‌کنند و هم ترس و هم شجاعت قابل تکثیرند. این چیزی است که شاگرد از رفتار معلم یاد می‌گیرد، نه از گفتار آن.

-----------
@ibrahimsavalan
شاعیر شهریار، تارچی رامیزه «سنی باغریما باسیب، گؤزلریندن اؤپرم» دئمیشدی. کؤنوللر صاحیبی رامیز ده بوگون رحمته گئتدی و نه یاخشی کی دوغما یوردو اولان آغدام‌ین آزادلیغینی گؤروب گئتدی.

بیز درس اوخویان زامانلار، بعضن مکتب مودورو صینفده‌کی شاگیردلرین هامیسینی چوبوقلاماق قرارینا گلردی. بو آرادا بعضی اوشاقلار سونونجو سیرادا یئر آلماغا چالیشیردیلار. چونکو گئت- گئده مودورون غضبی‌ بیر آز سرینله‌یردی و سون سیرالار دؤیولمزدی.

بیز قاراباغ‌، سوریه قوزئی‌ینده‌کی عربلر و عراق تورکمانلارینین باشینا گلن مصیبتلری اونوتمادیق و نه یاخشی کی بو قیرغین‌لارین سون جرگه‌سینده اولاراق، چوخ شئیی‌لری اؤز گؤزوموزله گؤروب، درس آلدیق و ایندی اورمیه گونو- گوندن چتین گونلره حاضیرلاشیر و بو اومود وئریجی‌دیر.

عثمان‌ین ایران مجلیسینده دئدیکلری هئچ ده اؤنملی دئییل و بیز اونلارین عثمان کؤینکلرینه فیکیر وئرمه‌مه‌لییک. فقط نه اولورسا اولسون، بیر داها وطن حسرتی یاشاماغا ایمکان وئرمه‌یه‌جه‌ییک.

----------
@ibrahimsavalan
2025/10/27 09:22:04
Back to Top
HTML Embed Code: