دو مدل شهروندی ملی: مدل مدنی ـ سرزمینی شهروندی ملی (۲/۳)
اولین مدل، مدل مدنی ـ سرزمینی است که در آن ملت اساساً در رابطه با چارچوب نهادی و سرزمینی دولت تصور شده است. این وحدت سیاسی است که ملت را تشکیل میدهد، نه یک فرهنگ مشترک. در این درک سیاسی از ملت بودن، وفاداری اساسی در میان اعضا و بین فرد و دولت، وفاداری به دولت است که برحسب حقوق و تکالیف شهروندان تدوین میشود. جایگاه حاکمیت در مردم و به رسمیت شناختن برابری اساسی اعضا، جوهر این درک سرزمینی از ملتبودگی و شهروندی را تشکیل میدهد. بر این اساس، حقوق قانونی و سیاسی جزء لاینفک ایدۀ ملت در نظر گرفته میشود. در اصول و مبادی، همۀ اعضای ملت قانوناً برابر بوده و به قوانین و نهادهای یکسان سرزمین مادری (پاتریا) ملزم هستند.
از نظر تاریخی، این مفهوم جهانی، واحد و سکولار شهروندی با انقلاب فرانسه ظهور کرد. فرآیند تاریخی اساسی که منجر به ظهور جامعۀ سیاسی شهروندان شد، ادغام بوروکراتیک سرزمینهای وسیع، قومیتها و طبقات آنها توسط قومیت جانبی مسلط به موازات تغییر رژیم بود. در اولین ملت ـ دولتها، یعنی در انگلستان، فرانسه و اسپانیا، توسعهٔ نسبتاً اولیۀ ملت با انقلابهای پی در پی در حوزههای اداری، اقتصادی و فرهنگی مصادف شد. برساخت شالودهای که بخشهای دوردست سرزمین دولت را به هم پیوند میداد و گسترش حقوق شهروندی، نواحی و طبقات بیشتری را به جامعۀ سیاسی ملی کشاند و تصاویری از ملتهای همیشه موجود انگلیس، اسپانیا و فرانسه خلق کرد. بنابراین، مدل مدنی ـ سرزمینی یک مدل تحت حمایت دولت است که در آن هویت ملی از طریق فعالیتهای نظامی، مالی، قضایی و اداری دولت مدرنشونده ـ بوروکراتیک تولید میشود.
با این حال، یک جنبۀ متناقض در این درک سیاسی از شهروندی وجود دارد. در این مدل، وحدت سیاسی نه فقط یک نقطۀ شروع بلکه همچنین یک هدف و یک ارزش اساسی است. آنقدر مرکزی است که وحدت سیاسی به طور آرمانگرایانه در تلاش برای وحدت فرهنگی بیان میشود. به عبارت دیگر، شمول سیاسی مشروط به آسیمیلاسیون (یکسانسازی) فرهنگی تفاوتهای اتنیکی، مذهبی، محلی و غیره در یک سرزمین با مرزهای ثابت است. از لحاظ تاریخی، تئوری و عملکرد جهانی شهروندی به اعتماد به کارکرد آسیمیلهکنندگی (یکسانکنندگی) مدرسه، ارتش و ادارۀ متمرکز در هر حوزه بستگی دارد. در تجربۀ فرانسه، در سراسر قرن نوزدهم، آرمان وحدت سیاسی عمدتاً با وحدت زبانی یکی شد و یک سیاست عمدی برای مشابهسازی به ارمغان آورد. مفهوم سیاسی عضویت به این باور تبدیل شد که دولت میتواند و باید غریبهها را به شهروندان، روستائیان یا تازهواردان را به فرانسوی تبدیل کند، که یک بستهشدنِ کامل ملی داخلی بود.
بنابراین، مدل فرانسوی شهروندی ملی مدنی ـ سرزمینی با عدم تحمل نسبت به تکثر فرهنگی مشخص میشود. این بیانگر یک اعتقاد قوی به ضرورت هویت ملی شهروندی متمرکز به عنوان پایۀ یک دولت مستحکم و یکپارچگی سیاسی کامل است که عموماً حول هویت فرهنگی ـ اتنیکی و/یا مذهبی گروه مسلط در جامعۀ سیاسی ایجاد میشود. به عنوان یک گفتمان سیاسی، مفهوم مدنی ـ سرزمینی مدعی باز بودن برای همۀ کسانی است که اهداف سیاسی مشترکی دارند. با این حال، تعهد به وحدت سیاسی مشروط به کنار گذاشتن وفاداریهای اصیل، محلی و فرهنگی است، زیرا آنها به عنوان عناصر تفرقهافکن تلقی میشوند. به این ترتیب، هویت مدنی ـ سرزمینی مدعی برتری نسبت به هویتهای دیگر است و بنابراین آنها را با زور به خارج از حوزۀ عمومی سوق میدهد. بردن سایر مطالبات هویتی به خارج از حوزۀ عمومی با طرد مستقیم یا منزوی نمودن متفاوت است. اما به همان ترتیب، به نابودی کامل تفاوت فرهنگی آنهایی که با هویت مرکزی مطابق نبوده و به یک وضعیت ثانویه سقوط میکنند منجر میشود.
@ilter
اولین مدل، مدل مدنی ـ سرزمینی است که در آن ملت اساساً در رابطه با چارچوب نهادی و سرزمینی دولت تصور شده است. این وحدت سیاسی است که ملت را تشکیل میدهد، نه یک فرهنگ مشترک. در این درک سیاسی از ملت بودن، وفاداری اساسی در میان اعضا و بین فرد و دولت، وفاداری به دولت است که برحسب حقوق و تکالیف شهروندان تدوین میشود. جایگاه حاکمیت در مردم و به رسمیت شناختن برابری اساسی اعضا، جوهر این درک سرزمینی از ملتبودگی و شهروندی را تشکیل میدهد. بر این اساس، حقوق قانونی و سیاسی جزء لاینفک ایدۀ ملت در نظر گرفته میشود. در اصول و مبادی، همۀ اعضای ملت قانوناً برابر بوده و به قوانین و نهادهای یکسان سرزمین مادری (پاتریا) ملزم هستند.
از نظر تاریخی، این مفهوم جهانی، واحد و سکولار شهروندی با انقلاب فرانسه ظهور کرد. فرآیند تاریخی اساسی که منجر به ظهور جامعۀ سیاسی شهروندان شد، ادغام بوروکراتیک سرزمینهای وسیع، قومیتها و طبقات آنها توسط قومیت جانبی مسلط به موازات تغییر رژیم بود. در اولین ملت ـ دولتها، یعنی در انگلستان، فرانسه و اسپانیا، توسعهٔ نسبتاً اولیۀ ملت با انقلابهای پی در پی در حوزههای اداری، اقتصادی و فرهنگی مصادف شد. برساخت شالودهای که بخشهای دوردست سرزمین دولت را به هم پیوند میداد و گسترش حقوق شهروندی، نواحی و طبقات بیشتری را به جامعۀ سیاسی ملی کشاند و تصاویری از ملتهای همیشه موجود انگلیس، اسپانیا و فرانسه خلق کرد. بنابراین، مدل مدنی ـ سرزمینی یک مدل تحت حمایت دولت است که در آن هویت ملی از طریق فعالیتهای نظامی، مالی، قضایی و اداری دولت مدرنشونده ـ بوروکراتیک تولید میشود.
با این حال، یک جنبۀ متناقض در این درک سیاسی از شهروندی وجود دارد. در این مدل، وحدت سیاسی نه فقط یک نقطۀ شروع بلکه همچنین یک هدف و یک ارزش اساسی است. آنقدر مرکزی است که وحدت سیاسی به طور آرمانگرایانه در تلاش برای وحدت فرهنگی بیان میشود. به عبارت دیگر، شمول سیاسی مشروط به آسیمیلاسیون (یکسانسازی) فرهنگی تفاوتهای اتنیکی، مذهبی، محلی و غیره در یک سرزمین با مرزهای ثابت است. از لحاظ تاریخی، تئوری و عملکرد جهانی شهروندی به اعتماد به کارکرد آسیمیلهکنندگی (یکسانکنندگی) مدرسه، ارتش و ادارۀ متمرکز در هر حوزه بستگی دارد. در تجربۀ فرانسه، در سراسر قرن نوزدهم، آرمان وحدت سیاسی عمدتاً با وحدت زبانی یکی شد و یک سیاست عمدی برای مشابهسازی به ارمغان آورد. مفهوم سیاسی عضویت به این باور تبدیل شد که دولت میتواند و باید غریبهها را به شهروندان، روستائیان یا تازهواردان را به فرانسوی تبدیل کند، که یک بستهشدنِ کامل ملی داخلی بود.
بنابراین، مدل فرانسوی شهروندی ملی مدنی ـ سرزمینی با عدم تحمل نسبت به تکثر فرهنگی مشخص میشود. این بیانگر یک اعتقاد قوی به ضرورت هویت ملی شهروندی متمرکز به عنوان پایۀ یک دولت مستحکم و یکپارچگی سیاسی کامل است که عموماً حول هویت فرهنگی ـ اتنیکی و/یا مذهبی گروه مسلط در جامعۀ سیاسی ایجاد میشود. به عنوان یک گفتمان سیاسی، مفهوم مدنی ـ سرزمینی مدعی باز بودن برای همۀ کسانی است که اهداف سیاسی مشترکی دارند. با این حال، تعهد به وحدت سیاسی مشروط به کنار گذاشتن وفاداریهای اصیل، محلی و فرهنگی است، زیرا آنها به عنوان عناصر تفرقهافکن تلقی میشوند. به این ترتیب، هویت مدنی ـ سرزمینی مدعی برتری نسبت به هویتهای دیگر است و بنابراین آنها را با زور به خارج از حوزۀ عمومی سوق میدهد. بردن سایر مطالبات هویتی به خارج از حوزۀ عمومی با طرد مستقیم یا منزوی نمودن متفاوت است. اما به همان ترتیب، به نابودی کامل تفاوت فرهنگی آنهایی که با هویت مرکزی مطابق نبوده و به یک وضعیت ثانویه سقوط میکنند منجر میشود.
@ilter
👍4
دو مدل شهروندی ملی: مدل اتنیکی ـ تبارشناختی شهروندی ملی (۳/۳)
مدل دوم، مدل اتنیکی ـ تبارشناختی است که عمدتاً در اروپای شرقی توسعه یافته است. این مدل، «مدل آلمانی شهروندی ملی» نامیده میشود، زیرا عمدتاً در حاکمیتهای محلی آلمان و در پروس بود که ملتبودگی قبل از تأسیس دولت متمرکز در قرن نوزدهم توسعه یافت. این تفاوت تاریخی در توالی پیدایش ملت و دولت، موجب تفاوت اساسی در این دو مفهوم از شهروندی ملی شد. در این مدل، عضو یک جامعۀ سیاسی خاص بودن نه در یکپارچگی سیاسی بلکه در «اصالت فرهنگی و اتنیکی» بیان شده است. مدل آلمانی در دست نخبگانی توسعه یافت که به دنبال ایجاد یک دولت جدید به منظور پیگیری منافع جمعیتهای مشخصاً ژرمنی بودند.
در این مدل، ملت بهعنوان یک فردیتِ به طور تاریخی ریشهدار و به صورت ارگانیک توسعهیافته تصور میشود که توسط یک روح ملی متمایز و با بیان آن در زبان، عرف، قانون، فرهنگ و دولت متحد شده است. دولت سازندۀ ملت نیست، بلکه بیانگر ملتبودگی است. بنابراین، سنتهای آلمانی و فرانسوی شهروندی ملی توسط سنتهای متمایزی از خودانگارۀ ملی شکل گرفت که در مسیرهای تاریخی متفاوتی به ملت ـ دولت مدرن قرار داشتند. ویژگی بارز ناسیونالیسم شرقی تأکید آن بر جامعهای از تبار و فرهنگ بومی به جای سرزمین است. در حالی که در مدل سرزمینی، مردم تابع قوانین و نهادهای رایج هستند، در مدل اتنیکی، خود مردم هدف آرمانهای ناسیونالیستی هستند و فرهنگ، زبان و آداب و رسوم جایگزین قانون میشوند.
به گفتۀ اسمیت، ناسیونالیسم شرقی منعکسکنندۀ دوگانگی عمیق در قلب هر ناسیونالیسم است. در واقع، هر ناسیونالیسمی حاوی عناصر اتنیکی و مدنی در درجات مختلف و به اشکال مختلف است. هم در فرانسه و هم در آلمان، مانند سایر سنتهای شهروندی که مسیرهای مشابهی را دنبال میکنند، سنتهای ملتبودگی و شهروندی دارای عناصر سیاسی و فرهنگی هستند. این عناصر در مدل فرانسوی که در آن وحدت سیاسی تشکیلدهنده است، اما وحدت فرهنگی بیانگر ملتبودگی است، به دقت تمییز شده و در هم ادغام گشتهاند. اما، در تصور آلمانی، جنبههای سیاسی و اتنیکی ـ فرهنگی در تنش با یکدیگر قرار دارند. در بافتهای مختلف ملی، تعادل بین این عناصر، مطابق با مسیری که جامعه در مسیر مدرنیزاسیون طی کرده، تنوع زیادی را نشان میدهد. از سوی دیگر، تحت پیوندهای تاریخی مختلف، یک عنصر، علیرغم برجستگی دیگری، ممکن است تأثیرگذارتر و تعیینکنندهتر شود.
@ilter
مدل دوم، مدل اتنیکی ـ تبارشناختی است که عمدتاً در اروپای شرقی توسعه یافته است. این مدل، «مدل آلمانی شهروندی ملی» نامیده میشود، زیرا عمدتاً در حاکمیتهای محلی آلمان و در پروس بود که ملتبودگی قبل از تأسیس دولت متمرکز در قرن نوزدهم توسعه یافت. این تفاوت تاریخی در توالی پیدایش ملت و دولت، موجب تفاوت اساسی در این دو مفهوم از شهروندی ملی شد. در این مدل، عضو یک جامعۀ سیاسی خاص بودن نه در یکپارچگی سیاسی بلکه در «اصالت فرهنگی و اتنیکی» بیان شده است. مدل آلمانی در دست نخبگانی توسعه یافت که به دنبال ایجاد یک دولت جدید به منظور پیگیری منافع جمعیتهای مشخصاً ژرمنی بودند.
در این مدل، ملت بهعنوان یک فردیتِ به طور تاریخی ریشهدار و به صورت ارگانیک توسعهیافته تصور میشود که توسط یک روح ملی متمایز و با بیان آن در زبان، عرف، قانون، فرهنگ و دولت متحد شده است. دولت سازندۀ ملت نیست، بلکه بیانگر ملتبودگی است. بنابراین، سنتهای آلمانی و فرانسوی شهروندی ملی توسط سنتهای متمایزی از خودانگارۀ ملی شکل گرفت که در مسیرهای تاریخی متفاوتی به ملت ـ دولت مدرن قرار داشتند. ویژگی بارز ناسیونالیسم شرقی تأکید آن بر جامعهای از تبار و فرهنگ بومی به جای سرزمین است. در حالی که در مدل سرزمینی، مردم تابع قوانین و نهادهای رایج هستند، در مدل اتنیکی، خود مردم هدف آرمانهای ناسیونالیستی هستند و فرهنگ، زبان و آداب و رسوم جایگزین قانون میشوند.
به گفتۀ اسمیت، ناسیونالیسم شرقی منعکسکنندۀ دوگانگی عمیق در قلب هر ناسیونالیسم است. در واقع، هر ناسیونالیسمی حاوی عناصر اتنیکی و مدنی در درجات مختلف و به اشکال مختلف است. هم در فرانسه و هم در آلمان، مانند سایر سنتهای شهروندی که مسیرهای مشابهی را دنبال میکنند، سنتهای ملتبودگی و شهروندی دارای عناصر سیاسی و فرهنگی هستند. این عناصر در مدل فرانسوی که در آن وحدت سیاسی تشکیلدهنده است، اما وحدت فرهنگی بیانگر ملتبودگی است، به دقت تمییز شده و در هم ادغام گشتهاند. اما، در تصور آلمانی، جنبههای سیاسی و اتنیکی ـ فرهنگی در تنش با یکدیگر قرار دارند. در بافتهای مختلف ملی، تعادل بین این عناصر، مطابق با مسیری که جامعه در مسیر مدرنیزاسیون طی کرده، تنوع زیادی را نشان میدهد. از سوی دیگر، تحت پیوندهای تاریخی مختلف، یک عنصر، علیرغم برجستگی دیگری، ممکن است تأثیرگذارتر و تعیینکنندهتر شود.
@ilter
👍4
نظریۀ هویت اجتماعی: یک نظریۀ یکپارچۀ تعارض بینگروهی (۱/۳)
هنری تاجفل و جان ترنر
تاجفل و ترنر، که رویکرد ارتدکسی به هویت را برای مطالعۀ روابط بینگروهی «محدودکننده» میدانند، با پیشنهاد نظریهٔ هویت اجتماعی تحلیلی از هویت ارائه میدهند. با مفهومسازی آنها، یک گروه اجتماعی مجموعهای از افراد است که «خود را اعضای یک دستهٔ اجتماعی میدانند، در این تعریف مشترک از خودشان مشارکت عاطفی دارند، و به درجاتی از اجماع اجتماعی در مورد ارزیابی گروه خود و عضویت در آن دست مییابند»؛ و معیار عضویت یک فرد در یک گروه خاص این است که هم خود فرد و هم دیگران وی را به عنوان عضو آن گروه تعریف کنند. با فرض وجود یک قشربندی اجتماعی همراه با تقسیم نابرابر منابع یا کالاهای کمیاب، و یک سیستم یا سلسله مراتب وضعیت، تاجفل و ترنر به بررسی نحوۀ رفتار اجتماعی افراد و همچنین بررسی شرایطی میپردازند که در آن تعارض بینگروهی کاهش مییابد یا تقویت میشود. برای این کار، آنها سه فرآیند دستهبندی اجتماعی، خودارزیابی از طریق هویت اجتماعی، و مقایسهٔ اجتماعی بینگروهی را در چارچوبی منسجم و قابل آزمون ادغام میکنند.
به نظر تاجفل و ترنر، دستهبندی اجتماعی یک «ابزار شناختی» است که «صرفاً جهان اجتماعی را نظاممند نمیکند»، بلکه «همچنین یک سیستم جهتگیری برای ارجاع به خود ارائه میدهد». همچنین، دستهبندی اجتماعی «جایگاه فرد در جامعه را ایجاد و تعریف میکند» و بدینوسیله وی را برای کنش در محیط اجتماعی قادر میسازد. ما افراد (از جمله خودمان) را دستهبندی میکنیم تا به شناخت و درکی از محیط اجتماعی دست بیابیم. دانستن دستهای که افراد به آن تعلق دارند میتواند به ما کمک کند تا چیزهایی را در مورد آنها و رفتارشان بفهمیم و همچنین در مورد نحوۀ رفتار خودمان با آنها تصمیم بگیریم. زیرا رفتار مناسب افراد با هنجارهای دستهای که به آن تعلق دارند مرتبط است. تاجفل و ترنر استدلال میکنند که افراد با پذیرش عضویت در یک گروه یک هویت اجتماعی کسب میکنند که شامل «آن جنبههایی از تصویر فرد از خود است که از مقولههای اجتماعی که او خود را متعلق به آنها میداند، نشأت میگیرد».
افراد گروهها یا هویتهای اجتماعی را ارزیابی نموده و آنها را به صورت مثبت یا منفی ارزشگذاری میکنند. این کار از طریق مقایسۀ اجتماعی صورت میگیرد. افراد هویت خود را با هویتهای دیگر مرتبط مقایسه میکنند. فرضیهٔ اساسی نظریهٔ هویت اجتماعی این است که افراد در مقایسۀ هویت خود و هویتهای دیگر، برای ارزیابی مثبت هویت خود تحت فشار قرار دارند و بنابراین تلاش میکنند تا هویت خود را به صورت مثبت متمایز نمایند. به بیانی دیگر، با این فرض که «افراد برای حفظ یا افزایش عزتنفس خود یعنی برای یک خودپندارهٔ مثبت تلاش میکنند»، تاجفل و ترنر استنتاج میکنند که آنها سعی میکنند هویت اجتماعی مثبت خود را حفظ کنند یا به یک هویت اجتماعی مثبت دست یابند. به نظر آنها، هدف افراد از مقایسۀ اجتماعی این است که برتری خود، در برخی ابعاد مقایسه، نسبت به هویتهای دیگر را حفظ کنند یا به آن دست یابند، و بنابراین مقایسۀ اجتماعی در واقع اساساً یک رقابت است.
@ilter
هنری تاجفل و جان ترنر
تاجفل و ترنر، که رویکرد ارتدکسی به هویت را برای مطالعۀ روابط بینگروهی «محدودکننده» میدانند، با پیشنهاد نظریهٔ هویت اجتماعی تحلیلی از هویت ارائه میدهند. با مفهومسازی آنها، یک گروه اجتماعی مجموعهای از افراد است که «خود را اعضای یک دستهٔ اجتماعی میدانند، در این تعریف مشترک از خودشان مشارکت عاطفی دارند، و به درجاتی از اجماع اجتماعی در مورد ارزیابی گروه خود و عضویت در آن دست مییابند»؛ و معیار عضویت یک فرد در یک گروه خاص این است که هم خود فرد و هم دیگران وی را به عنوان عضو آن گروه تعریف کنند. با فرض وجود یک قشربندی اجتماعی همراه با تقسیم نابرابر منابع یا کالاهای کمیاب، و یک سیستم یا سلسله مراتب وضعیت، تاجفل و ترنر به بررسی نحوۀ رفتار اجتماعی افراد و همچنین بررسی شرایطی میپردازند که در آن تعارض بینگروهی کاهش مییابد یا تقویت میشود. برای این کار، آنها سه فرآیند دستهبندی اجتماعی، خودارزیابی از طریق هویت اجتماعی، و مقایسهٔ اجتماعی بینگروهی را در چارچوبی منسجم و قابل آزمون ادغام میکنند.
به نظر تاجفل و ترنر، دستهبندی اجتماعی یک «ابزار شناختی» است که «صرفاً جهان اجتماعی را نظاممند نمیکند»، بلکه «همچنین یک سیستم جهتگیری برای ارجاع به خود ارائه میدهد». همچنین، دستهبندی اجتماعی «جایگاه فرد در جامعه را ایجاد و تعریف میکند» و بدینوسیله وی را برای کنش در محیط اجتماعی قادر میسازد. ما افراد (از جمله خودمان) را دستهبندی میکنیم تا به شناخت و درکی از محیط اجتماعی دست بیابیم. دانستن دستهای که افراد به آن تعلق دارند میتواند به ما کمک کند تا چیزهایی را در مورد آنها و رفتارشان بفهمیم و همچنین در مورد نحوۀ رفتار خودمان با آنها تصمیم بگیریم. زیرا رفتار مناسب افراد با هنجارهای دستهای که به آن تعلق دارند مرتبط است. تاجفل و ترنر استدلال میکنند که افراد با پذیرش عضویت در یک گروه یک هویت اجتماعی کسب میکنند که شامل «آن جنبههایی از تصویر فرد از خود است که از مقولههای اجتماعی که او خود را متعلق به آنها میداند، نشأت میگیرد».
افراد گروهها یا هویتهای اجتماعی را ارزیابی نموده و آنها را به صورت مثبت یا منفی ارزشگذاری میکنند. این کار از طریق مقایسۀ اجتماعی صورت میگیرد. افراد هویت خود را با هویتهای دیگر مرتبط مقایسه میکنند. فرضیهٔ اساسی نظریهٔ هویت اجتماعی این است که افراد در مقایسۀ هویت خود و هویتهای دیگر، برای ارزیابی مثبت هویت خود تحت فشار قرار دارند و بنابراین تلاش میکنند تا هویت خود را به صورت مثبت متمایز نمایند. به بیانی دیگر، با این فرض که «افراد برای حفظ یا افزایش عزتنفس خود یعنی برای یک خودپندارهٔ مثبت تلاش میکنند»، تاجفل و ترنر استنتاج میکنند که آنها سعی میکنند هویت اجتماعی مثبت خود را حفظ کنند یا به یک هویت اجتماعی مثبت دست یابند. به نظر آنها، هدف افراد از مقایسۀ اجتماعی این است که برتری خود، در برخی ابعاد مقایسه، نسبت به هویتهای دیگر را حفظ کنند یا به آن دست یابند، و بنابراین مقایسۀ اجتماعی در واقع اساساً یک رقابت است.
@ilter
نظریۀ هویت اجتماعی: یک نظریۀ یکپارچۀ تعارض بینگروهی (۲/۳)
هنری تاجفل و جان ترنر
تاجفل و ترنر استدلال میکنند که افراد زمانی احساس رضایت میکنند که هویتشان نسبت به هویتهای دیگر به طور مثبت متفاوت یا متمایز تلقی شود؛ و اگر هویت اجتماعیای که فرد خود را به آن متعلق میداند رضایتبخش نباشد، یعنی به طور منفی ارزیابی شود یا تهدید شود، در آنصورت، اعضا سه نوع واکنش نشان میدهند: تحرک فردی، خلاقیت اجتماعی، رقابت اجتماعی.
۱. تحرک فردی. اگر شرایط جامعه طوری باشد که فرد بتواند هویت خود (گروه با وضعیت پایینتر) را ترک کرده و به هویتی دیگر (گروه با وضعیت بالاتر) گذر کند، آنگاه ممکن است این استراتژی را انتخاب کند. تحرک فردی یک رویکرد فردگرایانه و راهحلی شخصی و کوتاهمدت است که متضمن بیهویتی فرد با گروه قبلی است. این استراتژی، نه تنها وضعیت گروه خود را بهبود نمیبخشد و هیچ پادزهری برای هویت اجتماعی منفی در سطح گروه ارائه نمیدهد بلکه همبستگی آن را تخریب میکند.
۲. خلاقیت اجتماعی. این یک رویکرد جمعی است که در آن اعضا با اتخاذ یکی یا ترکیبی از سه استراتژی گروهی زیر سعی میکنند برخی عناصر مقایسه را تغییر داده و برای گروه خود تمایز مثبت ایجاد کنند.
(الف) تغییر دادن برخی ابعاد مقایسه. اگر اعضای یک گروه فکر کنند که در بعد خاصی نمیتوانند با گروه دیگر رقابت کنند یا ضعیفتر از آن هستند، در اینصورت رقابت را وارد بعد جدیدی میکنند.
(ب) تغییر دادن ارزش تخصیصیافته به برخی ابعاد مقایسه. یک مثال کلاسیک این استراتژی، انتخاب شعار «سیاه زیباست» توسط جنبش فرهنگی آمریکا در دهۀ ۱۹۶۰ است. در این مثال، ویژگی مورد نظر یعنی رنگ پوست تغییر داده نمیشود اما ارزیابی آن مورد بازنگری قرار گرفته و ارزش تخصیصیافته به آن تغییر داده میشود.
(ج) تغییر دادن گروه مورد مقایسه. استدلال شده است که انتخاب یک گروه دیگر که وضعیت اجتماعی پایینتری نسبت به گروه مورد مقایسۀ قبلی دارد، ممکن است بتواند عزتنفس اعضای گروه خود را بهبود بخشد.
۳. رقابت اجتماعی. این یک رویکرد جمعی مبتنی بر رقابت مستقیم با گروه مسلط به منظور ایجاد تمایز مثبت است. در این استراتژی گروهی، اعضا سعی میکنند مکان اجتماعی گروه خود و گروه مسلط را از طریق بازنگری در ارزش تخصیصیافته به برخی ویژگیهای آنها تغییر داده، و موقعیت نسبی گروهها را معکوس کنند.
@ilter
هنری تاجفل و جان ترنر
تاجفل و ترنر استدلال میکنند که افراد زمانی احساس رضایت میکنند که هویتشان نسبت به هویتهای دیگر به طور مثبت متفاوت یا متمایز تلقی شود؛ و اگر هویت اجتماعیای که فرد خود را به آن متعلق میداند رضایتبخش نباشد، یعنی به طور منفی ارزیابی شود یا تهدید شود، در آنصورت، اعضا سه نوع واکنش نشان میدهند: تحرک فردی، خلاقیت اجتماعی، رقابت اجتماعی.
۱. تحرک فردی. اگر شرایط جامعه طوری باشد که فرد بتواند هویت خود (گروه با وضعیت پایینتر) را ترک کرده و به هویتی دیگر (گروه با وضعیت بالاتر) گذر کند، آنگاه ممکن است این استراتژی را انتخاب کند. تحرک فردی یک رویکرد فردگرایانه و راهحلی شخصی و کوتاهمدت است که متضمن بیهویتی فرد با گروه قبلی است. این استراتژی، نه تنها وضعیت گروه خود را بهبود نمیبخشد و هیچ پادزهری برای هویت اجتماعی منفی در سطح گروه ارائه نمیدهد بلکه همبستگی آن را تخریب میکند.
۲. خلاقیت اجتماعی. این یک رویکرد جمعی است که در آن اعضا با اتخاذ یکی یا ترکیبی از سه استراتژی گروهی زیر سعی میکنند برخی عناصر مقایسه را تغییر داده و برای گروه خود تمایز مثبت ایجاد کنند.
(الف) تغییر دادن برخی ابعاد مقایسه. اگر اعضای یک گروه فکر کنند که در بعد خاصی نمیتوانند با گروه دیگر رقابت کنند یا ضعیفتر از آن هستند، در اینصورت رقابت را وارد بعد جدیدی میکنند.
(ب) تغییر دادن ارزش تخصیصیافته به برخی ابعاد مقایسه. یک مثال کلاسیک این استراتژی، انتخاب شعار «سیاه زیباست» توسط جنبش فرهنگی آمریکا در دهۀ ۱۹۶۰ است. در این مثال، ویژگی مورد نظر یعنی رنگ پوست تغییر داده نمیشود اما ارزیابی آن مورد بازنگری قرار گرفته و ارزش تخصیصیافته به آن تغییر داده میشود.
(ج) تغییر دادن گروه مورد مقایسه. استدلال شده است که انتخاب یک گروه دیگر که وضعیت اجتماعی پایینتری نسبت به گروه مورد مقایسۀ قبلی دارد، ممکن است بتواند عزتنفس اعضای گروه خود را بهبود بخشد.
۳. رقابت اجتماعی. این یک رویکرد جمعی مبتنی بر رقابت مستقیم با گروه مسلط به منظور ایجاد تمایز مثبت است. در این استراتژی گروهی، اعضا سعی میکنند مکان اجتماعی گروه خود و گروه مسلط را از طریق بازنگری در ارزش تخصیصیافته به برخی ویژگیهای آنها تغییر داده، و موقعیت نسبی گروهها را معکوس کنند.
@ilter
نظریۀ هویت اجتماعی: یک نظریۀ یکپارچۀ تعارض بینگروهی (۳/۳)
هنری تاجفل و جان ترنر
اینک، جامعهای را فرض کنیم که در آن یک قشربندی اجتماعی همراه با تقسیم نابرابر منابع یا کالاهای کمیاب، و یک سیستم یا سلسلهمراتب وضعیت متناظر با آن وجود دارد. سوال این است که رویکردهای گروههای هویتی مختلف چه خواهد بود، و تعارض بینگروهی تحت چه شرایطی کاهش مییابد یا تقویت میشود؟
به نظر تاجفل و ترنر، هویت مسلط در وهلۀ اول سعی میکند با تضعیف ممنوعیتهای عینی و ذهنی برای «گذر»، اعضای هویتهای نامسلط را به استفاده از استراتژیهای تحرک فردی سوق دهد. به عبارت دیگر، سعی میکند آنها را جذب و آسیمیله (یکسانسازی) کند. این سیاست ممکن است به بیهویتی آنها، تضعیف وابستگی آنها به گروههای خود و سست شدن انسجام گروههای نامسلط منجر شود، که این نیز به نوبۀ خود، ممکن است درک اعضا از منافع گروهی را مخدوش کرده و توانایی بسیج اعضا برای اقدام جمعی به منظور کسب منافع مشترک را کاهش دهد؛ و نهایتاً در درازمدت باعث به حرکت در آمدن فرآیندهای تجزیهکننده و عدم تغییر وضعیت گروههای نامسلط شود.
رویکردهای هویتهای نامسلط، به طور ساده، معکوس کردن شرایطی است که هویت مسلط ایجاد کرده و سعی دارد حفظ کند. اما این، به نظر تاجفل و ترنر، مستلزم تحقق دو شرط است: اولاً، هویتهای نامسلط باید تصور یا ارزیابیهای منفی قبلی خود را که قبلاً پذیرفته شده و به طور توافقی منفی بودند، و همراه با آن وضعیت موجود را رد کنند، و ثانیاً آنها باید در جهت توسعۀ هویت گروهی مثبت شروع به کار کنند. در اینصورت، هویتهای نامسلط ابتدائاً تلاش میکنند از طریق همذاتپنداری ذهنی با اعضای خود و بازنمایی گروه خود به عنوان یک گروه مقایسهای مرتبط با گروه مسلط، موانع گذر را تقویت کنند و هزینۀ اتخاذ استراتژیهای تحرک فردی و ترک گروه برای اعضا را افزایش دهند تا بدینوسیله انسجام گروه خود را حفظ کرده و وفاداری به آن را توسعه دهند.
از آنجا که، به نظر تاجفل و ترنر، هدف رقابت اجتماعی نه کسب سود اقتصادی ساده بلکه حفظ برتری و تمایز مثبت میباشد، در مراحل بعدی که موانع گذر قوی، و هزینۀ اتخاذ استراتژیهای تحرک فردی برای اعضای گروههای نامسلط زیاد است، گروه مسلط سعی خواهد کرد با توجیه وضعیت موجود یا با ایجاد تمایزات جدید به نفع خود سلسلهمراتب وضعیت موجود را حفظ کند. در اینصورت، گروههای نامسلط ممکن است استراتژیهای خلاقیت اجتماعی یا رقابت اجتماعی را بیازمایند. اما، همانطور که تاجفل و ترنر گوشزد میکنند، باید دقت نمود که گروههای نامسلط ممکن است در استفاده از استراتژی (۲ج)، دیگری مرتبط را درست انتخاب نکرده و بدینترتیب به رقابت ساختگی با یک گروه نامسلط دیگر بپردازند و یک تصویر یا هویت مثبت ساختگی از خود ایجاد نمایند. در اینصورت، رقابت اجتماعی از مسیری که باید طی میکرد منحرف میشود و در نتیجه وضعیت گروه نامسلط ارتقا نمییابد.
به نظر تاجفل و ترنر، اگر این تعاملات بین هویت مسلط و هویتهای نامسلط روابط وضعیتی موجود را به عنوان بخشی از نظم ثابت چیزها تلقی کرده و معطوف به تغییر آن نباشد، یا به بیانی دیگر، اگر هویت مسلط امن باشد، آنگاه میتوان انتظار داشت که تنش هویتی در جامعه قابلتوجه نباشد و میتوان شاهد ثبات اجتماعی بود. اما اگر تعاملات مذکور روابط وضعیتی موجود را زیر سوال برده و موقعیت برتر هویت مسلط و تمایز مثبت آن را تهدید کند، یعنی اگر گروه مسلط هویت اجتماعی ناامن را تجربه کند، آنگاه میتوان پیشبینی کرد که تنش و تعارض بینگروهی در جامعه افزایش خواهد یافت.
همچنین، به نظر تاجفل و ترنر، آنچه «انقلاب افزایش انتظارات» نامیده میشود، باعث شده است تا «عدم مشروعیت» و «بیثباتی ادراکشده» به عنوان ابعاد جدیدی برای مقایسۀ اجتماعی در نظر گرفته شوند. به نظر آنها، در شرایط ناپایداری وضعیت و نامشروع تلقیشدن هویت مسلط، «حقارت توافقی به سرعت رد میشود» و اعضای هویتهای نامسلط به سمت ایجاد جنبشهای اجتماعی و تغییر اجتماعی گرایش پیدا میکنند. از طرف دیگر، اگر اعضای هویت مسلط برتری خود را مشروع بدانند، ممکن است در مقابل تلاش هویتهای نامسلط برای تغییر روابط وضعیتی بینگروهی واکنشهای شدیداً تبعیضآمیز نشان دهند. این نیز، به نوبۀ خود، موجب افزایش تنش و تعارض بینگروهی در جامعه میشود.
@ilter
هنری تاجفل و جان ترنر
اینک، جامعهای را فرض کنیم که در آن یک قشربندی اجتماعی همراه با تقسیم نابرابر منابع یا کالاهای کمیاب، و یک سیستم یا سلسلهمراتب وضعیت متناظر با آن وجود دارد. سوال این است که رویکردهای گروههای هویتی مختلف چه خواهد بود، و تعارض بینگروهی تحت چه شرایطی کاهش مییابد یا تقویت میشود؟
به نظر تاجفل و ترنر، هویت مسلط در وهلۀ اول سعی میکند با تضعیف ممنوعیتهای عینی و ذهنی برای «گذر»، اعضای هویتهای نامسلط را به استفاده از استراتژیهای تحرک فردی سوق دهد. به عبارت دیگر، سعی میکند آنها را جذب و آسیمیله (یکسانسازی) کند. این سیاست ممکن است به بیهویتی آنها، تضعیف وابستگی آنها به گروههای خود و سست شدن انسجام گروههای نامسلط منجر شود، که این نیز به نوبۀ خود، ممکن است درک اعضا از منافع گروهی را مخدوش کرده و توانایی بسیج اعضا برای اقدام جمعی به منظور کسب منافع مشترک را کاهش دهد؛ و نهایتاً در درازمدت باعث به حرکت در آمدن فرآیندهای تجزیهکننده و عدم تغییر وضعیت گروههای نامسلط شود.
رویکردهای هویتهای نامسلط، به طور ساده، معکوس کردن شرایطی است که هویت مسلط ایجاد کرده و سعی دارد حفظ کند. اما این، به نظر تاجفل و ترنر، مستلزم تحقق دو شرط است: اولاً، هویتهای نامسلط باید تصور یا ارزیابیهای منفی قبلی خود را که قبلاً پذیرفته شده و به طور توافقی منفی بودند، و همراه با آن وضعیت موجود را رد کنند، و ثانیاً آنها باید در جهت توسعۀ هویت گروهی مثبت شروع به کار کنند. در اینصورت، هویتهای نامسلط ابتدائاً تلاش میکنند از طریق همذاتپنداری ذهنی با اعضای خود و بازنمایی گروه خود به عنوان یک گروه مقایسهای مرتبط با گروه مسلط، موانع گذر را تقویت کنند و هزینۀ اتخاذ استراتژیهای تحرک فردی و ترک گروه برای اعضا را افزایش دهند تا بدینوسیله انسجام گروه خود را حفظ کرده و وفاداری به آن را توسعه دهند.
از آنجا که، به نظر تاجفل و ترنر، هدف رقابت اجتماعی نه کسب سود اقتصادی ساده بلکه حفظ برتری و تمایز مثبت میباشد، در مراحل بعدی که موانع گذر قوی، و هزینۀ اتخاذ استراتژیهای تحرک فردی برای اعضای گروههای نامسلط زیاد است، گروه مسلط سعی خواهد کرد با توجیه وضعیت موجود یا با ایجاد تمایزات جدید به نفع خود سلسلهمراتب وضعیت موجود را حفظ کند. در اینصورت، گروههای نامسلط ممکن است استراتژیهای خلاقیت اجتماعی یا رقابت اجتماعی را بیازمایند. اما، همانطور که تاجفل و ترنر گوشزد میکنند، باید دقت نمود که گروههای نامسلط ممکن است در استفاده از استراتژی (۲ج)، دیگری مرتبط را درست انتخاب نکرده و بدینترتیب به رقابت ساختگی با یک گروه نامسلط دیگر بپردازند و یک تصویر یا هویت مثبت ساختگی از خود ایجاد نمایند. در اینصورت، رقابت اجتماعی از مسیری که باید طی میکرد منحرف میشود و در نتیجه وضعیت گروه نامسلط ارتقا نمییابد.
به نظر تاجفل و ترنر، اگر این تعاملات بین هویت مسلط و هویتهای نامسلط روابط وضعیتی موجود را به عنوان بخشی از نظم ثابت چیزها تلقی کرده و معطوف به تغییر آن نباشد، یا به بیانی دیگر، اگر هویت مسلط امن باشد، آنگاه میتوان انتظار داشت که تنش هویتی در جامعه قابلتوجه نباشد و میتوان شاهد ثبات اجتماعی بود. اما اگر تعاملات مذکور روابط وضعیتی موجود را زیر سوال برده و موقعیت برتر هویت مسلط و تمایز مثبت آن را تهدید کند، یعنی اگر گروه مسلط هویت اجتماعی ناامن را تجربه کند، آنگاه میتوان پیشبینی کرد که تنش و تعارض بینگروهی در جامعه افزایش خواهد یافت.
همچنین، به نظر تاجفل و ترنر، آنچه «انقلاب افزایش انتظارات» نامیده میشود، باعث شده است تا «عدم مشروعیت» و «بیثباتی ادراکشده» به عنوان ابعاد جدیدی برای مقایسۀ اجتماعی در نظر گرفته شوند. به نظر آنها، در شرایط ناپایداری وضعیت و نامشروع تلقیشدن هویت مسلط، «حقارت توافقی به سرعت رد میشود» و اعضای هویتهای نامسلط به سمت ایجاد جنبشهای اجتماعی و تغییر اجتماعی گرایش پیدا میکنند. از طرف دیگر، اگر اعضای هویت مسلط برتری خود را مشروع بدانند، ممکن است در مقابل تلاش هویتهای نامسلط برای تغییر روابط وضعیتی بینگروهی واکنشهای شدیداً تبعیضآمیز نشان دهند. این نیز، به نوبۀ خود، موجب افزایش تنش و تعارض بینگروهی در جامعه میشود.
@ilter
نظریۀ هویت اجتماعی: یک نظریۀ یکپارچۀ تعارض بینگروهی
هنری تاجفل و جان ترنر
بخش یکم
بخش دوم
بخش سوم
@ilter
هنری تاجفل و جان ترنر
بخش یکم
بخش دوم
بخش سوم
@ilter
👍2
در بارهی مفهوم مغول
بسیاری از ما مغولها را ملتی تورانیک میدانیم که در همسایگی شرقی ملت تورک، در سرزمین مغولستان (کشور مغولستان و منطقهی مغولستان داخلی در چین) زندگی میکنند و در قرن ۱۳ توانستند به قیادت چنگیزخان بخش وسیعی از دنیا را در نوردیده و امپراطوری عظیم مغول را برپا کنند. اما، در واقع، این معنا در قرن بیستم به کلمهی مغول داده شده است. در غیر اینصورت، توصیهٔ آقامحمدخان قاجار به حاکم وقت تورکستان مبنی بر لزوم اتحاد تورک و مغول را چگونه باید درک کرد؟ آیا مردم مناطقی چون ازبکستان کنونی مغول به معنای فوق هستند؟ پس چرا زبانشان تورکی است؟
مفهوم امروزی مغول، در واقع، حکایتی شبیه داستان مفاهیم آذری و آذربایجانی دارد. طی حدود صد سال اخیر، دولت ایران تلاش کرده است تا بخشی از تورکها را (که ساکن منطقهی آذربایجان هستند) آذری بنامد، و دولت کمونیستی شوروی سابق در جمهوری آذربایجان کلمهٔ تورک را حذف و اصطلاح آذربایجانی را جایگزین آن کرده بود. برداشت غالب کنونی از مفهوم مغول نیز به طور مشابه به طور صُنعی برساخته شده است.
معنای تاریخی کلمهی مغول و برداشت امروزی از آن متفاوتاند. مغول تاریخی نه اسم یک قوم یا ملّت، بلکه اسم یک دولت، یک اتحادیهای ایلی ـ نظامی بود. این اتحادیهها شیوهی سازماندهی اجتماعات پیشامدرن بودند و اگر به حد کافی قدرتمند میشدند، امپراطوریهای بزرگی تشکیل میدادند.
یکی از مهمترین نمونههای آن، اتحادیهی ایلی «تورک» به رهبری بومین قاآن بود که معمولاً با نام امپراطوری گؤکتورک شناخته میشود. گؤکتورکها کلمهٔ تورک را وارد ادبیات سیاسی جهان کرده، مسیر تشکّل ملت تورک را هموار نمودند.
دولتهای هون به رهبری آتتیلا، سلچوقلو به رهبری سلطان طغرل، قیزیلباش به رهبری شاه اسماعیل، عثمانلی به رهبری عثمان غازی، و شاهسون به رهبری شاه عباس، مثالهایی دیگر از این اتحادیهها هستند.
اتحادیههای کوچک و کمقدرت نیز دولتهای محلی تشکیل داده و بخشی از امپراطوریها یا اتحادیههای بزرگ میشدند، که آشناترین مورد آن شاید ایل قشقایی باشد.
مغول تاریخی یکی از همین اتحادیههای ایلی ـ نظامی بود که توسط جنگیزخان تشکیل شد. مورخین و مردمشناسان استدلال میکنند که ساختار بوروکراتیک، سیاسی، نظامی و فرهنگی اتحادیهی مغول با ساختار اتحادیههای فوقالذکر، یعنی ساختار امپراطوریهای تورک قبل و بعد از امپراطوری مغول، همریشه و مشابه بود.
بعلاوه، مفهوم مغول بهطور تاریخی، همانند مفاهیم قیزیلباش، عثمانی، شاهسون، سلچوقلو و ...، همواره زیرمجموعهی مفهوم تورک بوده، و همهی دولتهایی که خود را از اخلاف جنگیزخان دانستهاند، بر تورک بودن جنگیزخان و خودشان تأکید ورزیدهاند. (برای مثال به جامعالتواریخ رشیدالدین و همچنین شجرهی تورک ابوالغازی بهادرخان که خود از نسل جنگیزخان بود نگاه کنید.)
همچنین، خاندان مرکزی و سلطنتی اتحادیهی مغول، یعنی خاندان جنگیزخان، به احتمال زیاد، از خانوادهی تاریخی بؤروتگین / بؤرچیگین، یعنی خاندان سلطنتی دولت گؤکتورک، بود. (بؤروتگین در لغت به معنی شاهزادهای که مانند گرگ جسور و دانا است میباشد.)
از لحاظ جمعیتی، اتحادیهی مغول از دوازده ایل تشکیل شده بود که نُه تای آنها تورک بودند، و سه تای دیگر نیز شیهوئی (şih-vei) نامیده میشدند. شیهوئیها اقوام تورانیک غیرتورکی بودند که در زمانهای بسیار قدیم به سرزمین تورکها حمله کردند ولی قسماً بین تورکها مستحیل شدند. با تورکها ممزوج گشته و تحت تأثیر زبان و فرهنگ تورکی قرار گرفتند.
جالب است که هیچیک از گروههای ساکن سرزمین مغولستان امروزی نیز خود را مغول ننامیدهاند و نمینامند. بخشی از آنها خود را خالخا مینامند، و بخشی دیگر نیز تورکهای غیرمسلمان نظیر دوخا هستند. کلمهی مغول در مغولستان، مانند کلمات ایرانی در ایران و آذربایجانی در جمهوری آذربایجان، اصطلاحی جدید است.
احتمالاً شکل قدیمی واژهٔ موغول (مونغول) به صورت مؤنگکهائل (منگو/بنگو + ائل)، به معنای «دولت ابدی» بوده است.
تصویب نام جنگیز (دنگیز/دنیز/دریا) برای تموچین در قورولتای (مجلس) کبیر اتحادیهی مغول، در واقع، نوعی دعوت از تمام اقوام تورانیک بود تا بسان نهرها به سوی جنگیز (دریا) جاری شده، و برای برپایی مغول (دولت ابدی) و حاکمیت جهانی تورک متحد شوند.
اطلاق اسم مغولستان به سرزمین مزبور و اسم مغول به ساکنین آن، که تقریباً همزمان با جعل اصطلاح آذری برای بخشی از تورکها در ایران و جعل اصطلاح آذربایجانی برای مردم تورک در جمهوری آذربایجان، در اوایل قرن گذشته توسط استعمارگران غربی صورت گرفت، هدفمند و دارای اغراض سیاسی بوده است.
بنابراین وقتی با سوالاتی نظیر «آیا تورکها مغول هستند، یا برعکس؟» و «آیا فلان دولت تبار مغولی دارد؟» مواجه میشویم، ابتدا باید مشخص کنیم که منظور از کلمهی مغول چیست؟
@ilter
بسیاری از ما مغولها را ملتی تورانیک میدانیم که در همسایگی شرقی ملت تورک، در سرزمین مغولستان (کشور مغولستان و منطقهی مغولستان داخلی در چین) زندگی میکنند و در قرن ۱۳ توانستند به قیادت چنگیزخان بخش وسیعی از دنیا را در نوردیده و امپراطوری عظیم مغول را برپا کنند. اما، در واقع، این معنا در قرن بیستم به کلمهی مغول داده شده است. در غیر اینصورت، توصیهٔ آقامحمدخان قاجار به حاکم وقت تورکستان مبنی بر لزوم اتحاد تورک و مغول را چگونه باید درک کرد؟ آیا مردم مناطقی چون ازبکستان کنونی مغول به معنای فوق هستند؟ پس چرا زبانشان تورکی است؟
مفهوم امروزی مغول، در واقع، حکایتی شبیه داستان مفاهیم آذری و آذربایجانی دارد. طی حدود صد سال اخیر، دولت ایران تلاش کرده است تا بخشی از تورکها را (که ساکن منطقهی آذربایجان هستند) آذری بنامد، و دولت کمونیستی شوروی سابق در جمهوری آذربایجان کلمهٔ تورک را حذف و اصطلاح آذربایجانی را جایگزین آن کرده بود. برداشت غالب کنونی از مفهوم مغول نیز به طور مشابه به طور صُنعی برساخته شده است.
معنای تاریخی کلمهی مغول و برداشت امروزی از آن متفاوتاند. مغول تاریخی نه اسم یک قوم یا ملّت، بلکه اسم یک دولت، یک اتحادیهای ایلی ـ نظامی بود. این اتحادیهها شیوهی سازماندهی اجتماعات پیشامدرن بودند و اگر به حد کافی قدرتمند میشدند، امپراطوریهای بزرگی تشکیل میدادند.
یکی از مهمترین نمونههای آن، اتحادیهی ایلی «تورک» به رهبری بومین قاآن بود که معمولاً با نام امپراطوری گؤکتورک شناخته میشود. گؤکتورکها کلمهٔ تورک را وارد ادبیات سیاسی جهان کرده، مسیر تشکّل ملت تورک را هموار نمودند.
دولتهای هون به رهبری آتتیلا، سلچوقلو به رهبری سلطان طغرل، قیزیلباش به رهبری شاه اسماعیل، عثمانلی به رهبری عثمان غازی، و شاهسون به رهبری شاه عباس، مثالهایی دیگر از این اتحادیهها هستند.
اتحادیههای کوچک و کمقدرت نیز دولتهای محلی تشکیل داده و بخشی از امپراطوریها یا اتحادیههای بزرگ میشدند، که آشناترین مورد آن شاید ایل قشقایی باشد.
مغول تاریخی یکی از همین اتحادیههای ایلی ـ نظامی بود که توسط جنگیزخان تشکیل شد. مورخین و مردمشناسان استدلال میکنند که ساختار بوروکراتیک، سیاسی، نظامی و فرهنگی اتحادیهی مغول با ساختار اتحادیههای فوقالذکر، یعنی ساختار امپراطوریهای تورک قبل و بعد از امپراطوری مغول، همریشه و مشابه بود.
بعلاوه، مفهوم مغول بهطور تاریخی، همانند مفاهیم قیزیلباش، عثمانی، شاهسون، سلچوقلو و ...، همواره زیرمجموعهی مفهوم تورک بوده، و همهی دولتهایی که خود را از اخلاف جنگیزخان دانستهاند، بر تورک بودن جنگیزخان و خودشان تأکید ورزیدهاند. (برای مثال به جامعالتواریخ رشیدالدین و همچنین شجرهی تورک ابوالغازی بهادرخان که خود از نسل جنگیزخان بود نگاه کنید.)
همچنین، خاندان مرکزی و سلطنتی اتحادیهی مغول، یعنی خاندان جنگیزخان، به احتمال زیاد، از خانوادهی تاریخی بؤروتگین / بؤرچیگین، یعنی خاندان سلطنتی دولت گؤکتورک، بود. (بؤروتگین در لغت به معنی شاهزادهای که مانند گرگ جسور و دانا است میباشد.)
از لحاظ جمعیتی، اتحادیهی مغول از دوازده ایل تشکیل شده بود که نُه تای آنها تورک بودند، و سه تای دیگر نیز شیهوئی (şih-vei) نامیده میشدند. شیهوئیها اقوام تورانیک غیرتورکی بودند که در زمانهای بسیار قدیم به سرزمین تورکها حمله کردند ولی قسماً بین تورکها مستحیل شدند. با تورکها ممزوج گشته و تحت تأثیر زبان و فرهنگ تورکی قرار گرفتند.
جالب است که هیچیک از گروههای ساکن سرزمین مغولستان امروزی نیز خود را مغول ننامیدهاند و نمینامند. بخشی از آنها خود را خالخا مینامند، و بخشی دیگر نیز تورکهای غیرمسلمان نظیر دوخا هستند. کلمهی مغول در مغولستان، مانند کلمات ایرانی در ایران و آذربایجانی در جمهوری آذربایجان، اصطلاحی جدید است.
احتمالاً شکل قدیمی واژهٔ موغول (مونغول) به صورت مؤنگکهائل (منگو/بنگو + ائل)، به معنای «دولت ابدی» بوده است.
تصویب نام جنگیز (دنگیز/دنیز/دریا) برای تموچین در قورولتای (مجلس) کبیر اتحادیهی مغول، در واقع، نوعی دعوت از تمام اقوام تورانیک بود تا بسان نهرها به سوی جنگیز (دریا) جاری شده، و برای برپایی مغول (دولت ابدی) و حاکمیت جهانی تورک متحد شوند.
اطلاق اسم مغولستان به سرزمین مزبور و اسم مغول به ساکنین آن، که تقریباً همزمان با جعل اصطلاح آذری برای بخشی از تورکها در ایران و جعل اصطلاح آذربایجانی برای مردم تورک در جمهوری آذربایجان، در اوایل قرن گذشته توسط استعمارگران غربی صورت گرفت، هدفمند و دارای اغراض سیاسی بوده است.
بنابراین وقتی با سوالاتی نظیر «آیا تورکها مغول هستند، یا برعکس؟» و «آیا فلان دولت تبار مغولی دارد؟» مواجه میشویم، ابتدا باید مشخص کنیم که منظور از کلمهی مغول چیست؟
@ilter
❤8👏6👎4👍2
خشونت واقعی
امانوئل لویناس، فیلسوف فرانسوی، در صفحۀ ۲۱ (ترجمهی انگلیسی) کتابش، کلیّت و بینهایت: مقالهای در بارهی برونبودگی، (۱۹۶۹) مینویسد:
«خشونت، بیشتر از آن که صدمه زدن به افراد و از بین بردن آنها باشد، قطع تداوم و استمرار آنهاست، وادار کردن آنها به ایفای نقشهایی که در آن دیگر خودشان را باز نمیشناسند، واداشتنشان به خیانت نه تنها به تعهدات بلکه به ذات خودشان، و مجبور کردنشان به انجام اعمالی که هرگونه امکان کنش را از بین میبرد.
@ilter
امانوئل لویناس، فیلسوف فرانسوی، در صفحۀ ۲۱ (ترجمهی انگلیسی) کتابش، کلیّت و بینهایت: مقالهای در بارهی برونبودگی، (۱۹۶۹) مینویسد:
«خشونت، بیشتر از آن که صدمه زدن به افراد و از بین بردن آنها باشد، قطع تداوم و استمرار آنهاست، وادار کردن آنها به ایفای نقشهایی که در آن دیگر خودشان را باز نمیشناسند، واداشتنشان به خیانت نه تنها به تعهدات بلکه به ذات خودشان، و مجبور کردنشان به انجام اعمالی که هرگونه امکان کنش را از بین میبرد.
@ilter
👍8
پروژههای سوسیالیستها برای تجدد ایران در دورهٔ پس از جنگ جهانی اول
سوسیالیستها و کمونیستهای ایرانی نیز … ایدههایی برای پروژهٔ تجدد ایران مطرح میکردند. پروژهٔ سوسیالیستها، متضمن نوعی الگوی مدرن برای ترقی و پیشرفت ایران بود، ولی در اصول با پیروان شیوهٔ سرمایهدارانه تفاوتهای جدی داشت. رویکرد سوسیالیستی در برخی طرحها و راهبردهای عملی، مشابهتهایی نیز با رویکرد سرمایهدارانه داشت. دولتگرایی، نخبهگرایی و آمریّت از جمله ویژگیهای مشترک هر دو رویکرد به حساب میآید.
روزنامهٔ حقیقت [ارگان رسمی اتحادیهٔ کارگران ایران و به مدیرمسئولی سیدجعفر پیشهوری] در فاصلهٔ سالهای ۱۳۰۰ - ۱۳۰۱ شمسی، نشریهای بود که آرای سوسیالیستها را دربارهٔ رویدادهای کشور منعکس میکرد. اختلاف عمدهٔ سوسیالیستها و کمونیستها با هواخواهان تلقی سرمایهدارانه، بر سر ماهیت انقلاب و اصلاح بود. از نظر سوسیالیستها و کمونیستها: «مادامی که مساوات اقتصادی تأمین نشده، محال است که اخلاق فردی یا اجتماعی اصلاح شود. برای خلاصی بشریت از فلاکت، ایجاد تناسب در اوضاع اقتصادی لازم است [۶۹]». سوسیالیستها و کمونیستها عقیده دارند که در شرایط نابرابری اقتصادی مبارزهٔ پارلمانی نیز دردی را دوا نخواهد کرد، زیرا با بودن صنف بورژوازی و عدم تساوی اقتصادی، هیچ حکومت و هیچ سیستمی نمیتواند رفع احتياجات اکثریت ملت را نماید [۷۰]». آنها بر این باورند که برای ترقی کردن و برای معاصر شدن با ملل متجدد، خواهی نخواهی در همه چیز مجبور به انقلاب هستیم، و انقلاب یعنی ایجاد تغییرات اساسی در حیات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی [۷۱] اصول ادارهٔ عادات، اخلاق، آداب، مطبوعات، معارف، تدریس، حتی لباس و حتی خوراک، همه چیز باید تغییر یابد. باید یک دولت مقتدر ملی که واقعا مرکزیت داشته باشد، تشکیل شود [۷۲].
[۶۹] روزنامهٔ حقیقت، سال اول، ۸ حوت ۱۳۰۰، شمارهٔ ۳۲، ص ۱
[۷۰] همان، سال اول، ۱۷ حمل ۱۳۰۱، شمارهٔ ۵۵، ص ۱
[۷۱] همان، سال اول، ۳ ثور ۱۳۰۱، شمارهٔ ۶۴، ص ۱
[۷۲] همان، سال اول، ۸ ثور ۱۳۰۱، شمارهٔ ۶۸، ص ۱
منبع. اکبری، محمدعلی (۱۳۹۳)، تبارشناسی هویت جدید ایرانی (عصر قاجاریه و پهلوی اول)، ۱۴۸-۱۴۹
@ilter
سوسیالیستها و کمونیستهای ایرانی نیز … ایدههایی برای پروژهٔ تجدد ایران مطرح میکردند. پروژهٔ سوسیالیستها، متضمن نوعی الگوی مدرن برای ترقی و پیشرفت ایران بود، ولی در اصول با پیروان شیوهٔ سرمایهدارانه تفاوتهای جدی داشت. رویکرد سوسیالیستی در برخی طرحها و راهبردهای عملی، مشابهتهایی نیز با رویکرد سرمایهدارانه داشت. دولتگرایی، نخبهگرایی و آمریّت از جمله ویژگیهای مشترک هر دو رویکرد به حساب میآید.
روزنامهٔ حقیقت [ارگان رسمی اتحادیهٔ کارگران ایران و به مدیرمسئولی سیدجعفر پیشهوری] در فاصلهٔ سالهای ۱۳۰۰ - ۱۳۰۱ شمسی، نشریهای بود که آرای سوسیالیستها را دربارهٔ رویدادهای کشور منعکس میکرد. اختلاف عمدهٔ سوسیالیستها و کمونیستها با هواخواهان تلقی سرمایهدارانه، بر سر ماهیت انقلاب و اصلاح بود. از نظر سوسیالیستها و کمونیستها: «مادامی که مساوات اقتصادی تأمین نشده، محال است که اخلاق فردی یا اجتماعی اصلاح شود. برای خلاصی بشریت از فلاکت، ایجاد تناسب در اوضاع اقتصادی لازم است [۶۹]». سوسیالیستها و کمونیستها عقیده دارند که در شرایط نابرابری اقتصادی مبارزهٔ پارلمانی نیز دردی را دوا نخواهد کرد، زیرا با بودن صنف بورژوازی و عدم تساوی اقتصادی، هیچ حکومت و هیچ سیستمی نمیتواند رفع احتياجات اکثریت ملت را نماید [۷۰]». آنها بر این باورند که برای ترقی کردن و برای معاصر شدن با ملل متجدد، خواهی نخواهی در همه چیز مجبور به انقلاب هستیم، و انقلاب یعنی ایجاد تغییرات اساسی در حیات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی [۷۱] اصول ادارهٔ عادات، اخلاق، آداب، مطبوعات، معارف، تدریس، حتی لباس و حتی خوراک، همه چیز باید تغییر یابد. باید یک دولت مقتدر ملی که واقعا مرکزیت داشته باشد، تشکیل شود [۷۲].
[۶۹] روزنامهٔ حقیقت، سال اول، ۸ حوت ۱۳۰۰، شمارهٔ ۳۲، ص ۱
[۷۰] همان، سال اول، ۱۷ حمل ۱۳۰۱، شمارهٔ ۵۵، ص ۱
[۷۱] همان، سال اول، ۳ ثور ۱۳۰۱، شمارهٔ ۶۴، ص ۱
[۷۲] همان، سال اول، ۸ ثور ۱۳۰۱، شمارهٔ ۶۸، ص ۱
منبع. اکبری، محمدعلی (۱۳۹۳)، تبارشناسی هویت جدید ایرانی (عصر قاجاریه و پهلوی اول)، ۱۴۸-۱۴۹
@ilter
👍1
دلایل تغییر نام کشور از «پرسیا» به «ایران» در ۱۳۱۴
دولت با صدور متحدالمآلی، استعمال نام ایران را به جای پرس و پرسيا الزامی کرد. در بخشی از این متحدالمآل آمده بود که «در غالب السنهٔ اروپایی، ایران و ایرانی را به تقلید مورخین قدیم یونان، پرس، پرسان، پرسیا، پرسیان، پرستن، پرسه و امثال آن میخوانند و حال آنکه این عناوین به دلایل تاریخی و جغرافیایی و نژادی، با مفهوم واقعی ایران و ایرانی مطابقت ندارد». در متحدالمآل یاد شده، چهار دلیل عمده برای این تغییر نام ذکر شده است.
اول آن که، پارس قسمتی از مملکت ایران است که مقر پادشاهان ایران در زمان ارتباط یونانیان با ایرانیها بوده و آنها ایران را پرس نامیدهاند.
دوم این که، ایران از لحاظ جغرافیایی شامل فلات وسیعی است که قسمت اعظم آن جزو قلمرو سلطنت ایران بود، بنابراین از این جهت نیز ما ذیحق هستیم کلمهٔ ایران را برای مملکت خود انتخاب کنیم.
سوم آن که، از نقطهنظر نژادی چون مولّد و منشاء زاد آرین در ایران بوده، طبیعی است که ما نباید از این اسم بیبهره بمانیم.
و چهارم این که، هر وقت کلمهٔ پرس گفته و نوشته میشود، خارجیها فوراً صفت جهل، بدبختی و تزلزل استقلال و هرج و مرج و بیاستعدادی سابق ایران را به خاطر میآورند، حال آنکه با تغییر اوضاع مملکت در ظل توجهات اعلیحضرت اقدس شهریاری ـ رضا شاه ـ و ترقیاتی که در سنوات اخیر پیش آمده است، جای آن دارد که لغت پرس، متروک و اسم واقعی مملکت، یعنی ایران، معمول گردد[۱۷].
[۱۷] مجلهٔ رسمی، ۲۵ دی ۱۳۱۳، شمارهٔ ۱۷۹۹، ص ۱
منبع. اکبری، محمدعلی (۱۳۹۳)، تبارشناسی هویت جدید ایرانی (عصر قاجاریه و پهلوی اول)، ۲۷۸
@ilter
دولت با صدور متحدالمآلی، استعمال نام ایران را به جای پرس و پرسيا الزامی کرد. در بخشی از این متحدالمآل آمده بود که «در غالب السنهٔ اروپایی، ایران و ایرانی را به تقلید مورخین قدیم یونان، پرس، پرسان، پرسیا، پرسیان، پرستن، پرسه و امثال آن میخوانند و حال آنکه این عناوین به دلایل تاریخی و جغرافیایی و نژادی، با مفهوم واقعی ایران و ایرانی مطابقت ندارد». در متحدالمآل یاد شده، چهار دلیل عمده برای این تغییر نام ذکر شده است.
اول آن که، پارس قسمتی از مملکت ایران است که مقر پادشاهان ایران در زمان ارتباط یونانیان با ایرانیها بوده و آنها ایران را پرس نامیدهاند.
دوم این که، ایران از لحاظ جغرافیایی شامل فلات وسیعی است که قسمت اعظم آن جزو قلمرو سلطنت ایران بود، بنابراین از این جهت نیز ما ذیحق هستیم کلمهٔ ایران را برای مملکت خود انتخاب کنیم.
سوم آن که، از نقطهنظر نژادی چون مولّد و منشاء زاد آرین در ایران بوده، طبیعی است که ما نباید از این اسم بیبهره بمانیم.
و چهارم این که، هر وقت کلمهٔ پرس گفته و نوشته میشود، خارجیها فوراً صفت جهل، بدبختی و تزلزل استقلال و هرج و مرج و بیاستعدادی سابق ایران را به خاطر میآورند، حال آنکه با تغییر اوضاع مملکت در ظل توجهات اعلیحضرت اقدس شهریاری ـ رضا شاه ـ و ترقیاتی که در سنوات اخیر پیش آمده است، جای آن دارد که لغت پرس، متروک و اسم واقعی مملکت، یعنی ایران، معمول گردد[۱۷].
[۱۷] مجلهٔ رسمی، ۲۵ دی ۱۳۱۳، شمارهٔ ۱۷۹۹، ص ۱
منبع. اکبری، محمدعلی (۱۳۹۳)، تبارشناسی هویت جدید ایرانی (عصر قاجاریه و پهلوی اول)، ۲۷۸
@ilter
❤1👍1👏1
روشها و رویههای دولت مطلقهٔ پهلوی در پروژهٔ هویتسازی ملی
به کارگیری ابزارهای سرکوب، خصوصاً شهربانی و پلیس سیاسی، نیز از جمله امکانات دولت [پهلوی] برای پیشبرد پروژهٔ هویتسازی بود. ابزارهای سرکوب عمدتاً برای از میان برداشتن و ساکت کردن مخالفان پروژه به کار میرفت. به طور مثال، پلیس سیاسی با کنترل دقیق گروههای اجتماعی و محفلها و دیدگاههای شخصیتهای صاحبنام، عملاً زمینهٔ ابراز نظر و انتقاد نسبت به پروژهٔ هویتسازی دولت [پهلوی] را از بین میبرد. به علاوه دستگاههای نظارتی و ممیزی دولت [پهلوی] که عمدتاً تحت کنترل شهربانی قرار داشتند، از چاپ و نشر مطالب مخالف پروژهٔ هویتسازی دولت جلوگیری میکردند. انحصار ابزارهای سرکوب توسط دولت و توانمندسازی آن از جهت کمّی و کیفی، دولت [پهلوی] را در موقعیتی قرار داد که علاوه بر مواجهههای فکری ـ تبلیغی، میتوانست حریفان و رقیبان خود را از تأثیرگذاری بر فرآیندهای اجتماعی تا حدود زیادی باز دارد.
منبع. اکبری، محمدعلی (۱۳۹۳)، تبارشناسی هویت جدید ایرانی (عصر قاجاریه و پهلوی اول)، ۲۸۳
@ilter
به کارگیری ابزارهای سرکوب، خصوصاً شهربانی و پلیس سیاسی، نیز از جمله امکانات دولت [پهلوی] برای پیشبرد پروژهٔ هویتسازی بود. ابزارهای سرکوب عمدتاً برای از میان برداشتن و ساکت کردن مخالفان پروژه به کار میرفت. به طور مثال، پلیس سیاسی با کنترل دقیق گروههای اجتماعی و محفلها و دیدگاههای شخصیتهای صاحبنام، عملاً زمینهٔ ابراز نظر و انتقاد نسبت به پروژهٔ هویتسازی دولت [پهلوی] را از بین میبرد. به علاوه دستگاههای نظارتی و ممیزی دولت [پهلوی] که عمدتاً تحت کنترل شهربانی قرار داشتند، از چاپ و نشر مطالب مخالف پروژهٔ هویتسازی دولت جلوگیری میکردند. انحصار ابزارهای سرکوب توسط دولت و توانمندسازی آن از جهت کمّی و کیفی، دولت [پهلوی] را در موقعیتی قرار داد که علاوه بر مواجهههای فکری ـ تبلیغی، میتوانست حریفان و رقیبان خود را از تأثیرگذاری بر فرآیندهای اجتماعی تا حدود زیادی باز دارد.
منبع. اکبری، محمدعلی (۱۳۹۳)، تبارشناسی هویت جدید ایرانی (عصر قاجاریه و پهلوی اول)، ۲۸۳
@ilter
👎1
Kediyi yıkarken değil, sıkarken öldürdüm
Millî güvenlik kavramı ile başlayan konuşma, açıklama ve metinler ile çok sık karşılaşırız. Millî güvenlik, kelimenin en geniş anlamında bir kişi için güvenlik ne anlama geliyor ise o anlama gelir yani bir devlet için varlığın korunması ve refahın sağlanması anlamını taşır.
Ancak varlığın korunması ve refahın sağlanması anlamında millî güvenlik kavramını en sık kullananlar dahi çoğu kez millî güvenliğin sağlanabilmesi için gereken önlemleri almayı sağlayacak teorik bilgi donanımından yoksundurlar ve teorik bir çerçeve olmadan ilerlemeye çalışırlar.
Oysa, bir milletin ve devletin varlığının güvence altına alınması ve refahının temin edilmesi bunun nasıl yapılacağına dair bilgiyi gerektirir. Bir siyasetçinin ülkesini samimi şekilde sevmesi, ülkesinin güvenliğini ve refahını ve güvenliğini sağlayabileceği anlamına gelmez.
Nasıl fıkrada olduğu gibi “Kediyi yıkarken değil, sıkarken öldürdüm." diyen adam kediyi sevmediği için değil, nasıl seveceğini bilmediği için öldürmüş ise ülkelerini nasıl seveceklerini bilmeyen siyasetçiler de ülkelerinin başlarını büyük belalara sokabilirler.
@ilter
Millî güvenlik kavramı ile başlayan konuşma, açıklama ve metinler ile çok sık karşılaşırız. Millî güvenlik, kelimenin en geniş anlamında bir kişi için güvenlik ne anlama geliyor ise o anlama gelir yani bir devlet için varlığın korunması ve refahın sağlanması anlamını taşır.
Ancak varlığın korunması ve refahın sağlanması anlamında millî güvenlik kavramını en sık kullananlar dahi çoğu kez millî güvenliğin sağlanabilmesi için gereken önlemleri almayı sağlayacak teorik bilgi donanımından yoksundurlar ve teorik bir çerçeve olmadan ilerlemeye çalışırlar.
Oysa, bir milletin ve devletin varlığının güvence altına alınması ve refahının temin edilmesi bunun nasıl yapılacağına dair bilgiyi gerektirir. Bir siyasetçinin ülkesini samimi şekilde sevmesi, ülkesinin güvenliğini ve refahını ve güvenliğini sağlayabileceği anlamına gelmez.
Nasıl fıkrada olduğu gibi “Kediyi yıkarken değil, sıkarken öldürdüm." diyen adam kediyi sevmediği için değil, nasıl seveceğini bilmediği için öldürmüş ise ülkelerini nasıl seveceklerini bilmeyen siyasetçiler de ülkelerinin başlarını büyük belalara sokabilirler.
@ilter
👍6
چه کسی ایرانستیز است؟ (۱/۲)
یکی از بهترین کتابها برای مطالعهٔ مفاهیم ملت و ملیگرایی، کتاب «نظریههای ملیگرایی» اثر «اوموت اؤزقیریملی» میباشد که توسط «طاهر اصغرپور» به فارسی ترجمه و چاپ شده است. «جان برولی» در فصلی از کتاب «جهانی شدن سیاست جهانی: مقدمهای بر روابط بینالملل» اثر مشترک «جان بایلیس»، «استیو اسمیت»، و «پاتریشیا اوون» نیز مفهوم ملیگرایی را به خوبی شرح داده است. از نظر پژوهشگران حوزۀ ناسیونالیسم، به طور کلی، سه رویکرد متفاوت نسبت به مفهوم «ملت» وجود دارد.
رویکرد ازلیگرایانه. طیفی از ازلیگرایان ملتها را گروههایی بیولوژیک میدانند که در روز ازل توسط خدا آفریده شده است و طیفی دیگر معتقدند ملتها در زمانهای خیلی قدیم به طور طبیعی به وجود آمدهاند. مثلاً، عدهای معتقدند از زمانهای بسیار دور یک گروه بیولوژیک به نام «آریایی» وجود داشته و یکی از شاخههای آن با مهاجرت به جغرافیای کنونی ایران ملتی به نام «ملت ایرانی» یا «ملت ایران» را به وجود آورده است. به عنوان مثالی دیگر، تعدادی بر این عقیدهاند که از زمانهای بسیار دور قومی به نام «آز» در جغرافیای آذربایجان زندگی میکنند و ملتی به نام «ملت آذربایجانی» یا «ملت آذربایجان» به وجود آوردهاند. رویکرد ازلیگرایی به ملت یک دیدگاه ذاتگرایانه است که در قرن نوزدهم رواج یافت و در نازیسم آلمانی و فاشیسم ایتالیایی به اوج خود رسید، اما پس از جنگ جهانی دوم محبوبیت خود را از دست داد و امروزه در مجامع آکادمیک جایگاهی ندارد.
رویکرد دوم به ملت توسط مدرنیستها ارائه شده است. مدرنیستها استدلال میکنند که ملتها محصول قراردادهای اجتماعی عصر مدرن، بخصوص معاهدهٔ وستفالیا هستند و به طور سیاسی یا صُنعی ایجاد شدهاند. از نظر مدرنیستها، هیچ ملتی در دنیا بیشتر از حدود ۳۰۰-۲۰۰ سال عمر ندارد. تنشها و درگیریهای مختلف اتنیکی و ملی در کشورهای مختلف اعتبار این رویکرد را زیر سوال برده و نشان دادهاند که رویکرد مدرنیستی به ملت چندان نیز درست نیست.
اتنوسمبلگرایان رویکرد سومی را به عنوان یک راه میانی پیشنهاد میکنند. به نظر اتنوسمبلگرایان ملتها در عصر مدرن بر اساس سمبلهایی نظیر اتنیک، زبان، مذهب و ... و با توجه به معادلات قدرت بین گروههای مربوطه برساخته شدهاند. و از آنجا که افراد مختلف تفسیرهای متفاوتی از سمبلها دارند، ملت مفهومی پویا بوده و قابل بازتعریف است. یعنی مثلاً ممکن است ملتی مانند چکسلواکی یا یوگسلاوی از بین برود و به جای آن ملتهای جدیدی به وجود بیایند. رویکرد اتنوسمبلگرایی امروزه محبوبترین رویکرد در مجامع دانشگاهی، بخصوص در علم سیاست و روابط بینالملل میباشد.
برگوتای ایلتریش
@ilter
یکی از بهترین کتابها برای مطالعهٔ مفاهیم ملت و ملیگرایی، کتاب «نظریههای ملیگرایی» اثر «اوموت اؤزقیریملی» میباشد که توسط «طاهر اصغرپور» به فارسی ترجمه و چاپ شده است. «جان برولی» در فصلی از کتاب «جهانی شدن سیاست جهانی: مقدمهای بر روابط بینالملل» اثر مشترک «جان بایلیس»، «استیو اسمیت»، و «پاتریشیا اوون» نیز مفهوم ملیگرایی را به خوبی شرح داده است. از نظر پژوهشگران حوزۀ ناسیونالیسم، به طور کلی، سه رویکرد متفاوت نسبت به مفهوم «ملت» وجود دارد.
رویکرد ازلیگرایانه. طیفی از ازلیگرایان ملتها را گروههایی بیولوژیک میدانند که در روز ازل توسط خدا آفریده شده است و طیفی دیگر معتقدند ملتها در زمانهای خیلی قدیم به طور طبیعی به وجود آمدهاند. مثلاً، عدهای معتقدند از زمانهای بسیار دور یک گروه بیولوژیک به نام «آریایی» وجود داشته و یکی از شاخههای آن با مهاجرت به جغرافیای کنونی ایران ملتی به نام «ملت ایرانی» یا «ملت ایران» را به وجود آورده است. به عنوان مثالی دیگر، تعدادی بر این عقیدهاند که از زمانهای بسیار دور قومی به نام «آز» در جغرافیای آذربایجان زندگی میکنند و ملتی به نام «ملت آذربایجانی» یا «ملت آذربایجان» به وجود آوردهاند. رویکرد ازلیگرایی به ملت یک دیدگاه ذاتگرایانه است که در قرن نوزدهم رواج یافت و در نازیسم آلمانی و فاشیسم ایتالیایی به اوج خود رسید، اما پس از جنگ جهانی دوم محبوبیت خود را از دست داد و امروزه در مجامع آکادمیک جایگاهی ندارد.
رویکرد دوم به ملت توسط مدرنیستها ارائه شده است. مدرنیستها استدلال میکنند که ملتها محصول قراردادهای اجتماعی عصر مدرن، بخصوص معاهدهٔ وستفالیا هستند و به طور سیاسی یا صُنعی ایجاد شدهاند. از نظر مدرنیستها، هیچ ملتی در دنیا بیشتر از حدود ۳۰۰-۲۰۰ سال عمر ندارد. تنشها و درگیریهای مختلف اتنیکی و ملی در کشورهای مختلف اعتبار این رویکرد را زیر سوال برده و نشان دادهاند که رویکرد مدرنیستی به ملت چندان نیز درست نیست.
اتنوسمبلگرایان رویکرد سومی را به عنوان یک راه میانی پیشنهاد میکنند. به نظر اتنوسمبلگرایان ملتها در عصر مدرن بر اساس سمبلهایی نظیر اتنیک، زبان، مذهب و ... و با توجه به معادلات قدرت بین گروههای مربوطه برساخته شدهاند. و از آنجا که افراد مختلف تفسیرهای متفاوتی از سمبلها دارند، ملت مفهومی پویا بوده و قابل بازتعریف است. یعنی مثلاً ممکن است ملتی مانند چکسلواکی یا یوگسلاوی از بین برود و به جای آن ملتهای جدیدی به وجود بیایند. رویکرد اتنوسمبلگرایی امروزه محبوبترین رویکرد در مجامع دانشگاهی، بخصوص در علم سیاست و روابط بینالملل میباشد.
برگوتای ایلتریش
@ilter
👍8👎3
چه کسی ایرانستیز است؟ (۲/۲)
از منظر رویکردهای فوق، امروزه در ایران، شاهد بحث و درگیری بین دو گروه هستیم. در یک طرف، آنها که رویکرد ازلیگرایانه به ایران دارند و در طرف دیگر، کسانی که رویکردی اتنوسمبلگرایانه دارند. شاخصترین ازلیگرایان در مورد ایران گروههای موسوم به ایرانشهری هستند. به نظر ایرانشهریها، ایرانیان یا مردم ایران گروهی بیولوژیک به نام آریایی هستند که گرچه تاریخاً تا حدی توسط تورک و عرب «منحط» شدهاند اما خصوصیات خود، بخصوص خصوصیات فرهنگی خود را عمدتاً حفظ کردهاند. گروههای ازلیگرای ملایمتری نیز وجود دارند که با حفظ مرکزیت برای آریاییّت ایرانیان ولی نه تأکید بر آن، «اضافه شدن» تورک و عرب بر آن را نیز «انحطاط» ارزیابی نمیکنند اما آنها را حواشی زیبای «ایران بزرگ فرهنگی» تلقی میکنند. بنابراین همپوشانیهایی با اتنوسمبلگرایان پیدا میکنند. اتنوسمبلگرایان یا سازهانگاران، به ازلی بودن آنچه ملت ایرانی نامیده میشود اعتقادی ندارند. به نظر آنها، آنچه ملت ایران خوانده میشود یک سازهٔ اجتماعی برونزا و نه درونزاست. به بیانی دیگر، ملت ایرانی بیشتر از آن که از دل تعاملات گروههای انسانی داخل ایران، و بخصوص قرارداد اجتماعی بین آنها بر آمده باشد، محصول معادلات قدرت برخی دول غربی از جمله بریتانیا در زمان جنگ جهانی اول در جغرافیای ایران کنونی بوده و با چندین کودتای پی در پی انگلیسی در مدت ۱۴ سال اشغال ایران توسط بریتانیا (از ۱۹۰۷ تا ۱۹۲۱) تأسیس شده است.
از این نظر، سپهر سیاسی امروزین ایران، از یک زاویه، عرصۀ یک درگیری پنهان بین این دو گروه ذاتگرا و سازهانگار میباشد. در یک طرف، ذاتگرایان معتقدند که ایران یک مفهوم ازلی به معنای سرزمین آریاییهای فارسیزبان بوده، است و خواهد بود، و دیگران، یعنی تورک و عرب و کورد و بلوچ و ... هیچ حقی در ایران ندارند. آنها نمیتوانند به زبان مادری خود آموزش ببینند. آنها در خانه هر چه هستند، در جامعه باید مانند یک آریایی فارسیزبان ظاهر شوند و ... و در طرف دیگر، سازهانگاران قرار دارند که استدلال میکنند ایران کشوریست که در طول تاریخ با مهاجرت اتنیکهای گوناگون ساخته شده و هیچ اتنیکی، بویژه فارسیزبانان، به تنهایی صاحب همۀ ایران نیستند و این حق را ندارند که دیگران را از حقوق طبیعی خود محروم کنند. به نظر آنها، ملتهای گوناگون کائن در ایران همگی به طور مشترک و مشاع صاحب ایران هستند و دارای حقوق برابر میباشند و بنابراین شایسته است که همه با هم و در کنار هم یک زندگی دموکراتیک و انسانی داشته باشند.
بنابراین میتوان گفت بحث و جدال بر سر معنای کلمۀ ایران است. ایران یعنی چه؟ معنی ایران چیست؟ مُلک طِلق آریاییهای فارسیزبان یا کشور مشترک تورک و فارس و عرب و کورد و بلوچ؟ آری، جدال بر سر تعیین معنای کلمۀ ایران و دولت ایرانی است. معنای مد نظر این گروه و معنای مورد نظر آن گروه با هم رقابت میکنند. دو معنای متفاوت از ایران با هم ستیز میکنند. اینها علیه ایرانِ آنها هستند و آنها علیه ایرانِ اینها. یعنی هر دو گروه ایرانستیز هستند. ذاتگرایان با ایران متکثر دموکراتیک سر ستیز دارند و سازهانگاران با ایران غیردموکراتیک و منحصراً آریایی. در نتیجه، همه ایرانستیز هستند. همه.
برگوتای ایلتریش
@ilter
از منظر رویکردهای فوق، امروزه در ایران، شاهد بحث و درگیری بین دو گروه هستیم. در یک طرف، آنها که رویکرد ازلیگرایانه به ایران دارند و در طرف دیگر، کسانی که رویکردی اتنوسمبلگرایانه دارند. شاخصترین ازلیگرایان در مورد ایران گروههای موسوم به ایرانشهری هستند. به نظر ایرانشهریها، ایرانیان یا مردم ایران گروهی بیولوژیک به نام آریایی هستند که گرچه تاریخاً تا حدی توسط تورک و عرب «منحط» شدهاند اما خصوصیات خود، بخصوص خصوصیات فرهنگی خود را عمدتاً حفظ کردهاند. گروههای ازلیگرای ملایمتری نیز وجود دارند که با حفظ مرکزیت برای آریاییّت ایرانیان ولی نه تأکید بر آن، «اضافه شدن» تورک و عرب بر آن را نیز «انحطاط» ارزیابی نمیکنند اما آنها را حواشی زیبای «ایران بزرگ فرهنگی» تلقی میکنند. بنابراین همپوشانیهایی با اتنوسمبلگرایان پیدا میکنند. اتنوسمبلگرایان یا سازهانگاران، به ازلی بودن آنچه ملت ایرانی نامیده میشود اعتقادی ندارند. به نظر آنها، آنچه ملت ایران خوانده میشود یک سازهٔ اجتماعی برونزا و نه درونزاست. به بیانی دیگر، ملت ایرانی بیشتر از آن که از دل تعاملات گروههای انسانی داخل ایران، و بخصوص قرارداد اجتماعی بین آنها بر آمده باشد، محصول معادلات قدرت برخی دول غربی از جمله بریتانیا در زمان جنگ جهانی اول در جغرافیای ایران کنونی بوده و با چندین کودتای پی در پی انگلیسی در مدت ۱۴ سال اشغال ایران توسط بریتانیا (از ۱۹۰۷ تا ۱۹۲۱) تأسیس شده است.
از این نظر، سپهر سیاسی امروزین ایران، از یک زاویه، عرصۀ یک درگیری پنهان بین این دو گروه ذاتگرا و سازهانگار میباشد. در یک طرف، ذاتگرایان معتقدند که ایران یک مفهوم ازلی به معنای سرزمین آریاییهای فارسیزبان بوده، است و خواهد بود، و دیگران، یعنی تورک و عرب و کورد و بلوچ و ... هیچ حقی در ایران ندارند. آنها نمیتوانند به زبان مادری خود آموزش ببینند. آنها در خانه هر چه هستند، در جامعه باید مانند یک آریایی فارسیزبان ظاهر شوند و ... و در طرف دیگر، سازهانگاران قرار دارند که استدلال میکنند ایران کشوریست که در طول تاریخ با مهاجرت اتنیکهای گوناگون ساخته شده و هیچ اتنیکی، بویژه فارسیزبانان، به تنهایی صاحب همۀ ایران نیستند و این حق را ندارند که دیگران را از حقوق طبیعی خود محروم کنند. به نظر آنها، ملتهای گوناگون کائن در ایران همگی به طور مشترک و مشاع صاحب ایران هستند و دارای حقوق برابر میباشند و بنابراین شایسته است که همه با هم و در کنار هم یک زندگی دموکراتیک و انسانی داشته باشند.
بنابراین میتوان گفت بحث و جدال بر سر معنای کلمۀ ایران است. ایران یعنی چه؟ معنی ایران چیست؟ مُلک طِلق آریاییهای فارسیزبان یا کشور مشترک تورک و فارس و عرب و کورد و بلوچ؟ آری، جدال بر سر تعیین معنای کلمۀ ایران و دولت ایرانی است. معنای مد نظر این گروه و معنای مورد نظر آن گروه با هم رقابت میکنند. دو معنای متفاوت از ایران با هم ستیز میکنند. اینها علیه ایرانِ آنها هستند و آنها علیه ایرانِ اینها. یعنی هر دو گروه ایرانستیز هستند. ذاتگرایان با ایران متکثر دموکراتیک سر ستیز دارند و سازهانگاران با ایران غیردموکراتیک و منحصراً آریایی. در نتیجه، همه ایرانستیز هستند. همه.
برگوتای ایلتریش
@ilter
👍9👎3🤔1
رابطۀ قدرت و هویت
۱. هویت دولتی یا مسلط از طریق کتک زدن مردم بوسیلۀ قوۀ قهریه (نظیر نیروهای مسلح و دادگاه)، خود را تعریف و بازتولید میکند.
۲. هویت مسلط از طریق تصمیم نگرفتن یا ایجاد شرایط «عدم تصمیمگیری» خود را تعریف و بازتولید میکند، و موجب ادامۀ تبعیض نظاممند میشود. مثلاً با عدم تصمیمگیری در مورد آموزش یا عدم آموزش به زبان تورکی، و یا رسمیت یا عدم رسمیت آن، موجب اعمال قدرت فارسگرایان بر تورکها و سایر غیر فارسزبانان شده، و زبان فارسی را به عنوان یک ویژگی هویت ایرانی تعریف و بازتولید میکند.
۳. هویت مسلط از طریق تولید دانش جهتدار و لذا دستکاری ترجیحات و منافع اعضای هویتهای نامسلط تلاش میکند موجب رضایت یا عدم نارضایتی آنها از وضعیت کنونی (تسلط هویت فارسی) شده و بدینترتیب خود را تعریف و بازتولید میکند. به عنوان مثال، با تولید و نشر تاریخی جعلی و دروغین مبنی بر رسمی بودن زبان فارسی در ادوار پیشاپهلوی در صدد ایجاد عدم نارضایتی بین غیر فارسزبانان، بخصوص تورکها، نسبت به ممنوعیت زبانشان در ادارات و مراجع رسمی است. این شیوه معمولاً به طور همزمان منجر به تولید طرفدار و مخالف میشود. برخی افراد دانش جهتدار هویت مسلط را باور میکنند و برخی باور نمیکنند. اما هویت مسلط بستری برای فعالیت طرفداران خود فراهم آورده است.
۴. از دیدگاه پستمدرنیستها، هویت مسلط بیشترین قدرت را دارد یا قدرتمندترین هویت موجود در جامعه است اما قدرت در انحصار هویت مسلط نیست بلکه در جامعه پخش شده است. هویت مسلط از طریق ایجاد دانش جهتدار و گفتمان، خود را تعریف و بازتولید میکند اما هویتهای نامسلط نیز میتوانند از طریق تولید دانش جهتدار به نفع خود، گفتمانی را مفصلبندی نموده و با هژمونیک کردن آن اعمال قدرت کنند. بازیگر یا بازیگرانی که بتوانند دالّهای شناور موجود در جامعه را که معنا و هویت تثبیتشدهای ندارند شناسایی و مفصلبندی کرده به گفتمان مسلط تبدیل کنند، قادر خواهند بود اعمال قدرت کنند.
@ilter
۱. هویت دولتی یا مسلط از طریق کتک زدن مردم بوسیلۀ قوۀ قهریه (نظیر نیروهای مسلح و دادگاه)، خود را تعریف و بازتولید میکند.
۲. هویت مسلط از طریق تصمیم نگرفتن یا ایجاد شرایط «عدم تصمیمگیری» خود را تعریف و بازتولید میکند، و موجب ادامۀ تبعیض نظاممند میشود. مثلاً با عدم تصمیمگیری در مورد آموزش یا عدم آموزش به زبان تورکی، و یا رسمیت یا عدم رسمیت آن، موجب اعمال قدرت فارسگرایان بر تورکها و سایر غیر فارسزبانان شده، و زبان فارسی را به عنوان یک ویژگی هویت ایرانی تعریف و بازتولید میکند.
۳. هویت مسلط از طریق تولید دانش جهتدار و لذا دستکاری ترجیحات و منافع اعضای هویتهای نامسلط تلاش میکند موجب رضایت یا عدم نارضایتی آنها از وضعیت کنونی (تسلط هویت فارسی) شده و بدینترتیب خود را تعریف و بازتولید میکند. به عنوان مثال، با تولید و نشر تاریخی جعلی و دروغین مبنی بر رسمی بودن زبان فارسی در ادوار پیشاپهلوی در صدد ایجاد عدم نارضایتی بین غیر فارسزبانان، بخصوص تورکها، نسبت به ممنوعیت زبانشان در ادارات و مراجع رسمی است. این شیوه معمولاً به طور همزمان منجر به تولید طرفدار و مخالف میشود. برخی افراد دانش جهتدار هویت مسلط را باور میکنند و برخی باور نمیکنند. اما هویت مسلط بستری برای فعالیت طرفداران خود فراهم آورده است.
۴. از دیدگاه پستمدرنیستها، هویت مسلط بیشترین قدرت را دارد یا قدرتمندترین هویت موجود در جامعه است اما قدرت در انحصار هویت مسلط نیست بلکه در جامعه پخش شده است. هویت مسلط از طریق ایجاد دانش جهتدار و گفتمان، خود را تعریف و بازتولید میکند اما هویتهای نامسلط نیز میتوانند از طریق تولید دانش جهتدار به نفع خود، گفتمانی را مفصلبندی نموده و با هژمونیک کردن آن اعمال قدرت کنند. بازیگر یا بازیگرانی که بتوانند دالّهای شناور موجود در جامعه را که معنا و هویت تثبیتشدهای ندارند شناسایی و مفصلبندی کرده به گفتمان مسلط تبدیل کنند، قادر خواهند بود اعمال قدرت کنند.
@ilter
👍5
شکلگیری حکومتهای خودکامه بدون حضورِ روشنفکرانِ حقیر و کوتهبین ممکن نیست. اینگونه روشنفکران در عمل به رژیمی خدمت میکنند که مدعی مبارزه با آن هستند.
هانا آرنت، انقلاب
@ilter
هانا آرنت، انقلاب
@ilter
👍8
Türk adının anlamı nedir?
Türklere göre "Güçlü, kuvvetli"
Çinlilere göre "Miğfer"
Farslara göre "Güzel insan"
Araplara göre "Deniz kıyısında oturan adam"
Kaşgarlı Mahmut'a göre "Olgunluk Çağı"
Fransız Doerfer'e göre "Devlete bağlı halk"
Macar Wambery'e göre "türemek, çoğalmak"
Ziya Gökalp'e göre "töreli, kânun-nizam sahibi"dir.
@ilter
Türklere göre "Güçlü, kuvvetli"
Çinlilere göre "Miğfer"
Farslara göre "Güzel insan"
Araplara göre "Deniz kıyısında oturan adam"
Kaşgarlı Mahmut'a göre "Olgunluk Çağı"
Fransız Doerfer'e göre "Devlete bağlı halk"
Macar Wambery'e göre "türemek, çoğalmak"
Ziya Gökalp'e göre "töreli, kânun-nizam sahibi"dir.
@ilter
👍10🔥5❤1👎1🤔1
نظریههای ناسیونالیسم (۱/۵)
ناسیونالیسم به عنوان شکل خاصی از سیاست هویتسازی و فرآیند ملتسازی، محل مناقشۀ اندیشمندان بوده است و در این جهت روایتهای مختلفی از ناسیونالیسم ارائه و تدوین گردیده است. برخی از روایتها همانند ناسیونالیسم نژادی، ناسیونالیسم قومی، ناسیونالیسم افراطی و فاشیستی نتایج مصیبتباری از قبیل دو جنگ جهانی اول و دوم داشتهاند که به کشتارهای قومی و پاکسازی نژادی انجامیده است. همچنین برخی از آنها مانند ناسیونالیسم مدنی با تکیه بر ارزشهای دمکراتیک و حقوق شهروندی ضمن ایجاد دولت ـ ملت مدرن، حس تعلق جمعی و پیشرفت و آسایش را برای ملتهای خود به ارمغان آوردهاند. با تعاریفی که در گفتمانهای ناسیونالیسم از مفهوم ملت، ملیت و هویت ملی و عناصر تشکیلدهندۀ آنها شده شاید بتوان به ملاک خیر و شر بودنشان آگاهی یافت. به همین منظور در سطور بعد به معرفی انواع گفتمانهای ناسیونالیستی و گرایشات آنها پرداخته میشود:
منبع. عبدالرضا نواصری (۱۴۰۰)، ناسیونالیسم نژادی در تاریخ معاصر ایران، تهران، گام نو، صص ۲۲-۳۱
@ilter
ناسیونالیسم به عنوان شکل خاصی از سیاست هویتسازی و فرآیند ملتسازی، محل مناقشۀ اندیشمندان بوده است و در این جهت روایتهای مختلفی از ناسیونالیسم ارائه و تدوین گردیده است. برخی از روایتها همانند ناسیونالیسم نژادی، ناسیونالیسم قومی، ناسیونالیسم افراطی و فاشیستی نتایج مصیبتباری از قبیل دو جنگ جهانی اول و دوم داشتهاند که به کشتارهای قومی و پاکسازی نژادی انجامیده است. همچنین برخی از آنها مانند ناسیونالیسم مدنی با تکیه بر ارزشهای دمکراتیک و حقوق شهروندی ضمن ایجاد دولت ـ ملت مدرن، حس تعلق جمعی و پیشرفت و آسایش را برای ملتهای خود به ارمغان آوردهاند. با تعاریفی که در گفتمانهای ناسیونالیسم از مفهوم ملت، ملیت و هویت ملی و عناصر تشکیلدهندۀ آنها شده شاید بتوان به ملاک خیر و شر بودنشان آگاهی یافت. به همین منظور در سطور بعد به معرفی انواع گفتمانهای ناسیونالیستی و گرایشات آنها پرداخته میشود:
منبع. عبدالرضا نواصری (۱۴۰۰)، ناسیونالیسم نژادی در تاریخ معاصر ایران، تهران، گام نو، صص ۲۲-۳۱
@ilter
👍6❤3
نظریههای ناسیونالیسم (۲/۵)
۱. گفتمان ازلیگرایی
در گفتمان فوق، هویت ملی پدیدهای است کهن، ازلی و فطری که همچون خون و ویژگیهای زیستی، سخن گفتن و بوییدن و ... از بدو تولد با انسان بوده و از این رو، ملیت و هویت ملی محصول دوران جدید نبوده، بلکه از آغاز با بشریت بوده است و امری برساخته، قراردادی و جعلی و اکتسابی نیست و در ذات افراد قرار دارد. گفتمان فوق دارای سه گرایش عمده میباشد که به رویکردهای طبیعتگرا ـ زیستشناختی اجتماعی، فرهنگمحور، و جاویدانگاری تقسیمبندی میشود.
در گرایش طبیعتگرا، هویت ملی جزئی از طبیعت انسان به شمار میرود و این هویت در ابتدای تولد همچون خصایص طبیعی، نقش خود را بر پیشانی انسان حک میکند. به بیان دیگر، شخص در یک ملت متولد میشود. درست همانگونه که در خانوادهای زاده میشود. مشخصههای این گرایش از دیدگاه اوموت اؤزکریملی به شرح زیر است:
۱. مضمون قدمت ملت، ۲. مضمون عصر طلایی، ۳. مضمون تفوق فرهنگ ملی، ۴. مضمون ادوار پسرفت، و ۵. مضمون قهرمان ملی که سر میرسد و ملت را بیدار میکند و به این دوران عارضی انحطاط پایان میبخشد.
در گرایش جاویدانگاری، ملتها پدیدههایی تاریخی هستند که در طی قرون و اعصار به وجود آمدهاند و خصوصیات ذاتی آنها بدون تغییر مانده است. از این رو، فترت و انحطاط آنها در سیر تاریخی مانع بروز جوهرهٔ ملی و تداوم و استمرار آنها نیست و این ناسیونالیسم است که عهدهدار بیدار ساختن حس هویت ملی و تاریخی در آنهاست.
در گرایش زیستشناختی اجتماعی، قومیت و نژاد مبنای هویت ملی است و ملیت نه امری اختیاری بلکه ضرورتی اجتنابناپذیر و بیولوژیک تلقی میشود، و تصور بر آن است که همانطور که انسان نمیتواند بدون هیچ یک از اندامهای حیاتیاش زندگی کند، بدون ملیت نیز نمیتواند بماند. انسان با ملیتی خاص به دنیا میآید و هیچگاه نمیتواند آن را از دست بدهد. در این چهارچوب تصور میشود که ملیت کاملاً خارج از ارادهٔ انسان است و به عنوان یک خصیصهٔ ذاتی ژنتیکی از طریق تبار و نسب به فرد منتقل میشود.
در رویکرد فرهنگمحور، زبان و فرهنگ ملی نقطۀ عزیمت به سوی ملیت تلقی میگردد و عنصر زبان، بارزترین و مهمترین ملاک تمیز بین ملتها از یکدیگر و مبنای تکوین حکومتها دانسته میشود و لاجرم، وظیفۀ اصلی ناسیونالیسم و حکومت، صیانت از زبان و هویت هر ملت است.
اندیشمندانی همچون هردر، فیخته، استیوارت چمبرلین، کنت گوبینو، واشردولاپوهنه، پییرقان دوبرگ و ... نمایندگان فکری انواع گونههای ناسیونالیسم ازلیباور هستند. ناسیونالیسم رومانتیک آلمانی و سایر گونههای مختلف آن از قبیل ناسیونالیسم نژادی، ناسیونالیسم فاشیستی، و ناسیونالیسم فرهنگی بر اساس گفتمان ناسیونالیسم ازلیانگار و رویکردهای چهارگانۀ آن تبیین میشوند که پیآمد این ناسیونالیسم برای بشریت جز نژادپرستی، کشتار و پاکسازی قومی و نژادی، نسلکشی، جنگهای تجاوزکارانه و ویرانگر، برپایی کورههای آدمسوزی، و در نهایت درد و رنج نبوده است. رژیمهای اقتدارگرا و غیر دمکراتیک از قبیل نظامهای فاشیستی و نازیسم بر اساس همین گفتمانهای ناسیونالیستی اقدامات جنایتکارانه و تجاوزگرایانۀ خود را توجیه کردهاند.
با توجه به سیال و متغیر بودن هویت ملی همانند سایر پدیدههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، و اختلاط اقوام و فرهنگها در طی تاریخ بر اثر مهاجرتها و جنگها، و غیر علمی بودن تقسیم انسانها از نظر نژادی، امروزه محققان بسیار اندکی بر این عقیدهاند که ملتها، فطری، ازلی ابدی و بیتغییرند. تقریباً همگان اذعان دارند که ملتها در مقطعی خاص از تاریخ متولد میشوند. با وجود این در خصوص تاریخ دقیق تکوین و پدیداریشان اختلافنظر وجود دارد. این اعتقاد شبهعلمی و منبعث از ایدئولوژی که ملتها از ازل وجود داشتهاند در نزد محافل علمی حامیان چندانی ندارد.
منبع. عبدالرضا نواصری (۱۴۰۰)، ناسیونالیسم نژادی در تاریخ معاصر ایران، تهران، گام نو، صص ۲۲-۳۱
@ilter
۱. گفتمان ازلیگرایی
در گفتمان فوق، هویت ملی پدیدهای است کهن، ازلی و فطری که همچون خون و ویژگیهای زیستی، سخن گفتن و بوییدن و ... از بدو تولد با انسان بوده و از این رو، ملیت و هویت ملی محصول دوران جدید نبوده، بلکه از آغاز با بشریت بوده است و امری برساخته، قراردادی و جعلی و اکتسابی نیست و در ذات افراد قرار دارد. گفتمان فوق دارای سه گرایش عمده میباشد که به رویکردهای طبیعتگرا ـ زیستشناختی اجتماعی، فرهنگمحور، و جاویدانگاری تقسیمبندی میشود.
در گرایش طبیعتگرا، هویت ملی جزئی از طبیعت انسان به شمار میرود و این هویت در ابتدای تولد همچون خصایص طبیعی، نقش خود را بر پیشانی انسان حک میکند. به بیان دیگر، شخص در یک ملت متولد میشود. درست همانگونه که در خانوادهای زاده میشود. مشخصههای این گرایش از دیدگاه اوموت اؤزکریملی به شرح زیر است:
۱. مضمون قدمت ملت، ۲. مضمون عصر طلایی، ۳. مضمون تفوق فرهنگ ملی، ۴. مضمون ادوار پسرفت، و ۵. مضمون قهرمان ملی که سر میرسد و ملت را بیدار میکند و به این دوران عارضی انحطاط پایان میبخشد.
در گرایش جاویدانگاری، ملتها پدیدههایی تاریخی هستند که در طی قرون و اعصار به وجود آمدهاند و خصوصیات ذاتی آنها بدون تغییر مانده است. از این رو، فترت و انحطاط آنها در سیر تاریخی مانع بروز جوهرهٔ ملی و تداوم و استمرار آنها نیست و این ناسیونالیسم است که عهدهدار بیدار ساختن حس هویت ملی و تاریخی در آنهاست.
در گرایش زیستشناختی اجتماعی، قومیت و نژاد مبنای هویت ملی است و ملیت نه امری اختیاری بلکه ضرورتی اجتنابناپذیر و بیولوژیک تلقی میشود، و تصور بر آن است که همانطور که انسان نمیتواند بدون هیچ یک از اندامهای حیاتیاش زندگی کند، بدون ملیت نیز نمیتواند بماند. انسان با ملیتی خاص به دنیا میآید و هیچگاه نمیتواند آن را از دست بدهد. در این چهارچوب تصور میشود که ملیت کاملاً خارج از ارادهٔ انسان است و به عنوان یک خصیصهٔ ذاتی ژنتیکی از طریق تبار و نسب به فرد منتقل میشود.
در رویکرد فرهنگمحور، زبان و فرهنگ ملی نقطۀ عزیمت به سوی ملیت تلقی میگردد و عنصر زبان، بارزترین و مهمترین ملاک تمیز بین ملتها از یکدیگر و مبنای تکوین حکومتها دانسته میشود و لاجرم، وظیفۀ اصلی ناسیونالیسم و حکومت، صیانت از زبان و هویت هر ملت است.
اندیشمندانی همچون هردر، فیخته، استیوارت چمبرلین، کنت گوبینو، واشردولاپوهنه، پییرقان دوبرگ و ... نمایندگان فکری انواع گونههای ناسیونالیسم ازلیباور هستند. ناسیونالیسم رومانتیک آلمانی و سایر گونههای مختلف آن از قبیل ناسیونالیسم نژادی، ناسیونالیسم فاشیستی، و ناسیونالیسم فرهنگی بر اساس گفتمان ناسیونالیسم ازلیانگار و رویکردهای چهارگانۀ آن تبیین میشوند که پیآمد این ناسیونالیسم برای بشریت جز نژادپرستی، کشتار و پاکسازی قومی و نژادی، نسلکشی، جنگهای تجاوزکارانه و ویرانگر، برپایی کورههای آدمسوزی، و در نهایت درد و رنج نبوده است. رژیمهای اقتدارگرا و غیر دمکراتیک از قبیل نظامهای فاشیستی و نازیسم بر اساس همین گفتمانهای ناسیونالیستی اقدامات جنایتکارانه و تجاوزگرایانۀ خود را توجیه کردهاند.
با توجه به سیال و متغیر بودن هویت ملی همانند سایر پدیدههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، و اختلاط اقوام و فرهنگها در طی تاریخ بر اثر مهاجرتها و جنگها، و غیر علمی بودن تقسیم انسانها از نظر نژادی، امروزه محققان بسیار اندکی بر این عقیدهاند که ملتها، فطری، ازلی ابدی و بیتغییرند. تقریباً همگان اذعان دارند که ملتها در مقطعی خاص از تاریخ متولد میشوند. با وجود این در خصوص تاریخ دقیق تکوین و پدیداریشان اختلافنظر وجود دارد. این اعتقاد شبهعلمی و منبعث از ایدئولوژی که ملتها از ازل وجود داشتهاند در نزد محافل علمی حامیان چندانی ندارد.
منبع. عبدالرضا نواصری (۱۴۰۰)، ناسیونالیسم نژادی در تاریخ معاصر ایران، تهران، گام نو، صص ۲۲-۳۱
@ilter
👍7❤1
