Telegram Web Link
تاریخ‌نگاری پان‌ایرانیستی و کمونیستی چگونه به چالش کشیده می‌شود؟



در مرداد ماه هر سال تبیین و تفسیر‌های پان‌ایرانیستی و کمونیستی با واقعیت‌های گزینش‌شده و عاری از حقیقت بوسیلۀ بعضی فعالان منسوب به جنبش ملی تورک بسان متن مقدس دست به دست می‌گردند. این دانشجوی فلسفۀ سیاسی گریزی گذرا به این‌گونه سطحی‌نگری‌ها می‌زند، بلکه تلنگری باشد تا این فعالان ساده‌انگار جنبش ملی تورک، که ندانسته نقش پیاده‌نظام بی‌جیره و مواجب پان‌ایرانیست‌ها و کمونیست‌ها را به عهده گرفته‌اند به خود بیایند. برای تقدس‌زدایی از تاریخ‌نگاری مذکور، و عیان نمودن ایدئولوژیک بودن آن می‌توان سوال‌هایی نظیر آن‌چه ذیلاً می‌بینید مطرح کرد:

سوال اول، چرا بمب‌ساز‌های گرجی تبعۀ امپراتوری روسیه تزاری جان خویش را به خطر انداخته و برای مشروطیت حکومت ممالک محروسه با قشون حکومت قاجار می‌جنگیدند؟

سوال دوم، چرا یفرم داودیان، یکی از مؤسسان و رهبران حزب داشناکسوتیون ارمنی و تبعۀ روسیه تزاری، نه برای تحقق آماج حزب خود، تشکیل ارمنستان بزرگ، بلکه برای مشروطیت حکومت ممالک محروسه با به خطر انداختن جان خویش می‌جنگید؟

سوال سوم، آیا می‌توانست و امکان‌پذیر بود که از لولۀ تفنگ اراذل و اوباش نامدار مانند چاپیق ممد، ایت خلیل و ... برای مردم ممالک محروسه حکومت مشروطه و آزادی تأسیس و نهادینه گردد؟

سوال چهارم، آیا محمدرضا شیرازی، صاحب امتیاز نشریۀ مساوات، که در نشریۀ خویش ام‌الخاقان مادر محمدعلی شاه را فاحشه می‌نامید، می‌توانست مشروطه‌چی و آزادیخواه باشد؟

سوال پنجم، محمدعلی شاه، که برای تحکیم و نهادینه شدن نهادهای برآمده از حکومت مشروطه شکایت خویش از محمدرضا شیرازی معروف به مساوات را به عدلیه برد، می‌توانست مستبد باشد؟ در مقابل، مساوات نه تنها به دستور جلب عدلیه تمکین نکرد بلکه دستور داد چلواری چند متری در بازار تهران برای استشهاد محلی و جمع‌آوری امضا مبنی بر فاحشه بودن ام‌الخاقان پهن شود. آیا می‌توان چنین شخصی را مشروطه‌چی و آزادیخواه نامیده، مورد تحسین و ستایش قرار داد؟

سوال ششم، آیا می‌توان ملک‌المتکلمین را که در بالای منبر و با صدای بلند مادر شاه را فاحشه می‌نامید آزادیخواه نامید؟

سوال هفتم، آیا می‌توان دویست انجمنی را که در مدرسۀ سپهسالار دفتر و نیروی مسلح داشتند و در زمانۀ حکومت مشروطه خودسرانه هر کاری می‌خواستند. انجام می‌دادند و در پیش چشمان دارالشورا کشور را به هرج‌ومرج لجام‌گسیخته دچار کرده بودند مشروطه‌چی و آزادیخواه نامید؟

سوال هشتم، آیا اقدام محمدعلی شاه برای خلع سلاح تروریست‌ها (انجمن‌های آزربايجان، برادران دروازه قزوین و...) را می‌توان دشمنی با حکومت مشروطیت نامید؟

سوال نهم، آخوند خراسانی از علمای طراز اول شیعه در تاریخ‌نگاری پان‌ایرانیستی و کمونیستی همراه با چند نفر دیگر به عنوان مشروطه‌چی و آزادیخواه مقام بس رفیعی دارد. وی سید حسن تقی‌زاده را طی فتوایی بدلیل تفاوت اندیشه و موضع «تکفیر» کرد. به بیان ساده، اسباب معنوی و ذهنی حذف فیزیکی وی را فراهم کرد. جدای از نقش مخرب تقی‌زاده، فراماسون مزدور استعمارگران، در تاریخ معاصر، آیا تلاش برای حذف فیزیکی وی می‌تواند نشان آزادیخواهی باشد؟ تاریخ‌نگاری پان‌ایرانیستی و کمونیستی عمل «تکفیر» تقی‌زاده توسط آخوند خراسانی را با کدامین موازین آزادیخواهی توضیح می‌دهند؟

سوال دهم، سید حسن تقی‌زاده و حیدر عمواوغلی نیز بسان آخوند خراسانی در تاریخ‌نگاری پان‌ایرانیستی و کمونیستی مقام رفیعی دارند. این دو نفر طرح ترور آیت‌الله سید عبدالله بهبهانی ریختند و بوسیلۀ سه نفر از همفکران خویش به مورد اجرا گذاشتند. بهبهانی رئیس فراکسیون اعتدالیون در دارالشورا بود و مخالف و رقیب فراکسیون اجتماعیون عامیون که بیرون از مجلس گردانندۀ اصلی آن حیدر عمواوغلی بود. انسان آزادیخواه نه تنها مخالف و رقیب خویش را نباید ترور کند بلکه باید با وی به رقابت بپردازد. تاریخ‌نگاری پان‌ایرانیستی و کمونیستی این اقدام ضد آزادیخواهی را چگونه توجیه و توضیح می‌دهد؟

سوال یازدهم، تقی‌زاده بعد از ترور بهبهانی از کشور فرار کرد. در آلمان مشغول انتشار نشریۀ «کاوه» شد. شعار نشریۀ کاوه به همراه دیگر نشریات پان‌ایرانیستی «یک دولت، یک ملت، یک بیرق، یک زبان» بود. این شعار بدان معنا بود که تنوع فرهنگی و زبانی در ایران باید از بین برود. تاریخ‌نگاری پان‌ایرانیستی و کمونیستی یکسان‌سازی فرهنگی و زبانی را با کدامین موازین آزادیخواهی می‌تواند توضیح دهد؟

سوال دوازدهم، تقی‌زاده در شمارۀ نهم نشریۀ کاوه «استبداد منور» را حکومت مناسب برای ایران می‌داند. آیا از انسان مشروطه‌چی و آزادیخواه پذیرفتنی است که توجیه‌گر حکومت «استبداد منور» باشد؟ تاریخ‌نگاری پان‌ایرانیستی و کمونیستی این مورد را چگونه توضیح می‌دهد؟


دکتر قادر کیانی

@ilter
👍9👎1
شاه عباس رابرت [شرلی، برادر کوچک آنتونی شرلی] را به عنوان «ژنرال استاد علیه تورک‌ها» منصوب کرد. در این سمت او فرماندهی نیروهای پرسین را در نبرد علیه عثمانی‌ها در لشکرکشی‌های ۱۶۰۴ و ۱۶۰۵ بر عهده داشت و با شجاعت خود متمایز شد.

منبع. ر. م. ساووری (۱۹۶۷) [۲۰۱۴]، افسانۀ شرلی، مجلۀ ایران، جلد ۵، صص ۸۱-۷۳، چاپ انستیتوی مطالعات پرسین بریتانیا، ص ۷۹.

@ilter
نقش پیشینۀ تاریخی در شکل‌دهی به آینده



راینهارت کوزلک، یکی از برجسته‌ترین متفکران حوزۀ نظریه‌پردازی تاریخ و تاریخ‌نگاری است که در کتاب معروفش، آینده‌های سپری‌شده: دربارۀ معناشناسی زمان تاریخی، به بررسی نقش پیشینۀ تاریخی در شکل‌دهی به آینده پرداخته است. از نظر کوزلک، پیشینۀ تاریخی به عنوان آینده‌ای سپری‌شده اهمیت دارد و یک عنصر کلیدی در فهم و شکل‌دهی به آینده است. به این معنا که ما خود را به دیدگاهی که از آیندۀ زمان‌های گذشته داریم، محدود می‌کنیم. این نگرش به ما نشان می‌دهد که گذشته نه تنها به عنوان یک بخش از تاریخ، بلکه همچنین به عنوان بخشی از آینده که در حال حاضر در حال شکل‌گیری است، اهمیت دارد.

کوزلک، با استفاده از مفاهیم «فضای تجربه» و «افق انتظار»، این پیوند را توضیح می‌دهد. فضای تجربه به گذشته‌ای اشاره دارد که به صورت ناخودآگاه در زمان حال حاضر وجود دارد و بر تصمیم‌گیری‌ها و انتظارات ما از آینده تأثیر می‌گذارد. این مفهوم نشان‌دهندۀ تجمیع و ادغام تجربه‌های گذشته است که به شکل یک فضای ذهنی به مرور زمان ساخته می‌شود و در حال حاضر وجود دارد.

افق انتظار، آینده‌ای است که از دل فضای تجربه شکل می‌گیرد و مسیر رویدادها را به سمت آن هدایت می‌کند. این مفهوم نشان‌دهندۀ انتظارات و پیش‌بینی‌هایی است که از تجربه‌های گذشته نشأت می‌گیرد و بر شکل‌گیری آینده تأثیر می‌گذارد. به این ترتیب، هر کنش تاریخی نیازمند درک همزمان گذشته و آینده است. زیرا گذشته به عنوان لایه‌هایی در هر رویداد کنونی حضور دارد.

از نظر کوزلک، دولت‌ها با کنترل روایت گذشته، در واقع، کنترل آینده و پیش‌بینی آن را به دست می‌آورند. این دیدگاه تأکید دارد که تاریخ نه تنها به عنوان مجموعه‌ای از وقایع گذشته، بلکه به عنوان ابزاری برای شکل‌دهی به انتظارات آینده و هدایت مسیرهای سیاسی و اجتماعی نقش حیاتی ایفا می‌کند. از طریق مدیریت و تفسیر پیشینۀ تاریخی، دولت‌ها می‌توانند انتظارات و مسیر آینده را به نفع خود هدایت کنند.

میشل فوکو، فیلسوف و مورخ اندیشه، نیز بر اهمیت گذشته در روایت حال تأکید دارد. از نظر او، «تاریخ، حال است که به نام گذشته روایت می‌شود». بنابر دیدگاه فوکو، تاریخ به عنوان ابزاری در دست قدرت‌ها برای کنترل حال و آینده عمل می‌کند. زیرا با روایت گذشته به گونه‌ای که با منافع کنونی هماهنگ باشد، می‌توان جریان آینده را هدایت کرد.

جورج اورول (۱۹۸۴) نیز عقیده دارد که «آن که گذشته را کنترل می‌کند، آینده را کنترل می‌کند؛ آن که حال را کنترل می‌کند، گذشته را کنترل می‌کند.»

به طور کلی، دیدگاه‌های کوزلک و فوکو تأکید می‌کنند که پیشینۀ تاریخی نه تنها به عنوان میراثی از گذشته، بلکه به عنوان ابزاری قدرتمند برای کنترل و شکل‌دهی آینده اهمیت دارد. این مفاهیم به ما یادآوری می‌کنند که تاریخ به عنوان یک ساختار پیچیده و در حال تعامل با حال و آینده، نقش اساسی در تعیین مسیرهای آینده ایفا می‌کند.


برگوتای ایلتریش
@ilter
👍5
آیا محمدعلی‌شاه مجلس را به توپ بست؟ (۱/۲)



زمینه تاریخی و وضعیت سیاسی

عملکرد محمدعلی‌شاه قاجار در قبال مجلس شورای ملی همواره یکی از موضوعات بحث‌برانگیز در تاریخ‌نگاری معاصر ایران بوده است. در تصویری که روایت‌های پان‌ایرانیستی و کمونیستی از محمدعلی‌شاه ارائه می‌دهند وی شاهی مستبد است که مجلس را به توپ بست تا جلوی آزادی و مشروطه‌خواهی را بگیرد. با این حال، بررسی دقیق‌تر وقایع نشان می‌دهد که شرایط آن دوره بسیار پیچیده‌تر از آن است که بتوان این روایت را به‌سادگی پذیرفت.

پس از تشکیل مجلس شورای ملی در دورۀ مشروطیت، گروه‌های مسلحی متشکل از چندین هزار نفر، عمدتاً سوسیالیست، تحت عنوان «انجمن مشروطه» به وجود آمدند. این گروه‌ها، که از حمایت برخی نمایندگان مجلس از طیف اجتماعیون عامیون (سوسیال دموکرات) نیز برخوردار بودند، در اطراف مجلس مستقر شده بودند و به تهدید و ترور نمایندگان و مقامات دولتی مخالف می‌پرداختند. در این میان، کمونیست‌ها، در زمانی که رابطۀ وی با مجلس بدون تنش بود، در کنشی بی‌معنی به ترور محمدعلی‌شاه اقدام نمودند، و سپس در ساختمان مجلس و اطراف آن پناه گرفتند. این تحولات، فضای سیاسی کشور را به شدت متشنج نموده و به تهدیدی جدی برای امنیت کشور و حاکمیت قانون تبدیل شد.

اقدامات تروریستی و واکنش محمدعلی‌شاه

پس از سوءقصد به جان محمدعلی‌شاه، وی در عملی دموکراتیک درخواست کرد که عاملان این ترور به دادگاه تحویل داده شده و محاکمه شوند. اما پس از گذشت سه ماه، نه تنها هیچ پاسخ مثبتی به این درخواست دموکراتیک شاه داده نشد بلکه هجمه علیه وی شدت بیشتری نیز یافت؛ که در آن حتی مادر محمدعلی‌شاه، ام‌الخاقان، را فاحشه می‌خواندند. در نهایت، محمدعلی‌شاه مجبور شد تا به نیروهای دولتی دستور دهد تروریست‌ها را دستگیر و تحویل دادگاه دهند. اما این نیروها در انجام مأموریت قانونی خود با مانع گروه‌های مسلح سوسیالیست مواجه شدند. در پی درخواست قوای دولتی مبنی بر تحویل تروریست‌ها، گروه‌های مسلح سوسیالیست به سمت آنان تیراندازی کرده و تعدادی از آنها را به شهادت رساندند. تعداد نیروهای دولتی خیلی کمتر از تعداد تروریست‌ها بود و بنابراین، برای متفرق کردن تروریست‌ها و برقراری نظم و امنیت، ناچار به استفاده از توپ سبک شدند. حین درگیری ساختمان مجلس شورای ملی، که تروریست‌ها در داخل و اطراف آن سنگر گرفته بودند، نیز آسیب دید. بررسی این وقایع نشان می‌دهد که اقدامات قوای دولتی برای مهار تهدیدات ناشی از حضور تروریست‌ها در ساختمان مجلس و بازگرداندن نظم به کشور صورت گرفت، نه به عنوان حمله‌ای عمدی علیه مجلس شورای ملی و نهاد قانون‌گذاری.

تصمیمات محمدعلی‌شاه و هدف او

محمدعلی‌شاه، با توجه به این وضعیت بحرانی، تصمیم به انحلال موقت مجلس به مدت سه ماه گرفت. هدف او از این اقدام، فراهم کردن شرایط برای پاکسازی مجلس و اطراف آن از گروه‌های تروریستی، جلوگیری از ترور نمایندگان و مقامات دولتی توسط سوسیالیست‌های مسلح و برقراری نظم و امنیت بود. وی، همان‌طور که در اسناد زیادی آمده است، قصد داشت تا در این دورۀ کوتاه، زمینه‌های لازم را برای برگزاری انتخابات و تشکیل مجدد مجلس شورای ملی فراهم نماید. این تصمیم نشان می‌دهد که هدف شاه سرکوب مشروطه به‌طور کلی نبوده است، بلکه ایجاد شرایطی بوده که در آن امنیت، نظم و دموکراسی بر کشور حاکم شود.


برگوتای ایلتریش
@ilter
👍8
آیا محمدعلی‌شاه مجلس را به توپ بست؟ (۲/۲)



تحلیل شرایط از نگاه معاصران


محمود علامیر احتشام‌السلطنه، رئیس مجلس شورای ملی، در صفحۀ ۶۲۴ خاطراتش، شرایط آن دوره را به تفصیل شرح می‌دهد. او معتقد است که با وجود رفتارهای تندروانۀ برخی نمایندگان و گروه‌های مسلح مزبور که با اهداف و اغراض مختلف تشکیل شده بودند، هیچ پادشاه ترقی‌خواه و آزادی‌دوستی نمی‌توانست به این وضعیت بی‌تفاوت بماند. وی می‌نویسد: «به عقیدۀ من با شرایطی که وکلای تندرو و انجمن‌هایی که با هزار غرض تشکیل شده و وضعی که جراید هرزه و هتاک پیش آورده بودند، هر پادشاه ترقی‌خواه و عاشق آزادی و حکومت مشروطه‌ای را هم که به جای محمدعلی شاه بود متنفر و عاصی و وادار به دشمنی و جنگ با آن مجلس و آن نوع مشروطه‌خواهی می‌نمود ... افسوس که گوش کسی به این حرف‌ها بدهکار نبود».

مجدالاسلام کرمانی، یکی از شخصیت‌های تاثیرگذار در انقلاب مشروطیت، نیز، در کتاب خود فصلی از تاریخ انقلاب مشروطیت ایران: تاریخ انحطاط مجلس که در سال ۱۳۵۹ توسط دانشگاه اصفهان منتشر شده است، به شرایط بحرانی اشاره کرده و با توجه به تحریکات و تهدیداتی که علیه محمدعلی‌شاه صورت می‌گرفت، خویشتن‌داری او در قبال شرایط را قابل توجه می‌داند. وی در صفحۀ ۸۰ کتابش می‌نویسد: «حالا از روی انصاف می‌گوئیم اگر آن همه فحش که به [محمدعلی] شاه دادند و نوشتند به بنده و غیره داده بودند و زورش می‌رسید، فوراً مجلس را به توپ می‌بست و آحاد اعضای آن را از دم شمشیر می‌گذرانید، باز خیلی باید از این شاه تشکر کرد که بعد از غلبه چندان بر مردم سختگیری نکرد». این دیدگاه نشان می‌دهد که محمدعلی‌شاه، با وجود تمامی تحریکات و تهدیدهایی که علیه او صورت می‌گرفت، در نهایت از خود خویشتن‌داری نشان داد.

نتیجه‌گیری

تحلیل دقیق وقایع نشان می‌دهد که روایت‌های پان‌ایرانیستی و کمونیستی، مبنی بر این‌که محمدعلی‌شاه مخالف مشروطه بود و به عمد مجلس را به توپ بست، با واقعیت‌های تاریخی هم‌خوانی ندارد. اقدامات نیروهای دولتی برای مهار تهدیدات فوری ناشی از حضور گروه‌های تروریستی سوسیالیست، و برای برقراری نظم صورت گرفت. آسیب‌های وارده به ساختمان مجلس ناشی از حمله‌ای عمدی به آن نبوده است، بلکه صرفاً به عنوان نتیجه‌ای ناخواسته از درگیری‌های میان نیروهای دولتی و گروه‌های تروریستی پیش آمده است. روایت‌های پان‌ایرانیستی و کمونیستی، بیش از آن‌که نمایانگر حقیقت تاریخی باشند، ناشی از تفسیرهایی جانبدارانه هستند که بر پایۀ دیدگاه‌های خاص سیاسی شکل گرفته‌اند.

در نهایت، درک صحیح تاریخ نیازمند بررسی جامع و مستند منابع تاریخی مختلف است و باید از تفسیرهای جانبدارانه و یک‌سویه که بر پایۀ دیدگاه‌های خاص سیاسی شکل گرفته‌اند، اجتناب کرد. روایت‌های غیرمؤثق تنها به گمراهی در فهم وقایع تاریخی منجر می‌شوند. منابع تاریخی گوناگون از جمله آثار احتشام‌السلطنه و مجدالاسلام کرمانی نشان می‌دهند که اقدامات محمدعلی‌شاه را باید در بستر آن شرایط بحرانی و پیچیده مورد تحلیل قرار داد.


برگوتای ایلتریش
@ilter
👍9
آیا محمدعلی‌شاه مجلس را به توپ بست؟


بخش اول

بخش دوم


برگوتای ایلتریش

@ilter
👍2
ضروب امثال منتخبه


یکی از آثار ارزشمند موجود در کتابخانۀ آیت‌الله العظمی بروجردی (کتابخانۀ مسجد اعظم قم) کتابی به نام «ضروب امثال منتخبه» است که به زبان تورکی و به قلم میرزا ملکم ناظم‌الدوله، از متجددین دورۀ ناصری، نوشته شده و در سال ۱۸۸۵ میلادی (۱۲۶۴ شمسی / ۱۳۰۳ قمری) توسط مطبعۀ ترقی در لندن به چاپ رسیده است. این کتاب مجموعه‌ای از ضرب‌المثل‌های تورکی را گرد آورده و با الفبای ابداعی شخص میرزا ملکم چاپ شده است. با توجه به اهمیت بحث تغییر الفبا در مباحثات روشنفکری آن زمان، وجود این اثر، سوالات متعددی را پیش می‌آورد و فرصتی را برای بازنگری در زبان و ادبیات آن دوره فراهم می‌آورد.

یکی از پرسش‌های اساسی این است که چرا میرزا ملکم، حدود ۴۰ سال پیش از به قدرت رسیدن رضاشاه پهلوی، برای تبلیغ الفبای ابداعی خود، زبان تورکی، و نه فارسی، را برگزیده است؟ آیا در آن دوره آثار تورکی دیگری نیز منتشر شده‌اند؟ آیا وجود چنین آثاری می‌تواند فرضیۀ رایج بودن زبان فارسی در اواخر قرن نوزدهم را به چالش بکشد؟ وجود این‌گونه آثار، نه تنها به ضرورت بررسی جایگاه زبان تورکی در جامعۀ آن دوره دامن می‌زند، بلکه ده‌ها سوال دیگر را نیز در حوزه‌های مختلف مطرح می‌کند. آیا زبان فارسی به‌راستی زبان غالب بوده است یا این فرضیه باید با دقت بیشتری مورد بازبینی قرار گیرد؟ شناخت و تحلیل انگیزه‌های میرزا ملکم در انتخاب زبان تورکی برای معرفی الفبای ابداعی خود، می‌تواند به درک بهتر و عمیق‌تری از تحولات زبانی و فرهنگی آن دوره کمک کند و ابعاد جدیدی از تاریخ‌نگاری زبان‌های ایران را روشن سازد.

@ilter
👍9
بازخوانی انتخاب احمد شاه: کلم‌فروشی در سوئیس یا سلطنت در ایران تحت‌الحمایۀ انگلیس



ملک‌الشعراء بهار، در صفحات ۳۸ و ۳۹ جلد اول کتاب تاریخ مختصر احزاب: انقراض قاجاریه، و حسین مکی در صفحات ۵۱ و ۵۲ کتاب زندگانی سیاسی سلطان احمد شاه، ماجرایی مهم و مرتبط با قرارداد ۱۹۱۹ را از دوران احمد شاه نقل می‌کنند. به روایت آن‌ها، تعدادی از رجال سیاسی ایرانی، که از انگلیس رشوه گرفته و قرارداد مذکور را تدارک دیده بودند، احمد شاه را با چرب‌زبانی به لندن کشانده و سعی می‌کنند وی را به قبول قرارداد وادار نمایند. ابتدا فیروز میرزا نصرت‌الدوله، وزیر خارجۀ وقت، سپس ناصرالملک، نایب‌السلطنه و نهایتاً نصرت‌السلطنه، عموی احمد شاه، به نزد وی می‌روند تا شاه جوان را به پذیرش قرارداد متقاعد کنند. اما تلاش همۀ آن‌ها بیهوده بود و احمد شاه شدیداً مخالفت می‌کند. به گفتۀ بهار، گویا در برابر اصرار بیش از حد رجال مذکور، احمد شاه جمله‌ای بر زبان می‌آورد که بعدها بسیار مشهور شد: «اگر در سوئیس کلم‌فروشی کنم بهتر است تا در چنین مملکتی پادشاه باشم.»

این جمله به‌وضوح نشانگر امتناع احمدشاه از پذیرش قرارداد استعماری بریتانیا و خیانت به کشور است، اما ابتدا مطبوعات طرفدار کودتای سوم حوت ۱۲۹۹ و سپس تاریخ‌نویسی فارسی عصر پهلوی، با جدا کردن این جمله از متن تاریخی خود، احمدشاه را به «عیاشی در فرنگ»، «بی‌عرضگی» و «بی‌غیرتی» متهم کردند. در طول یک قرن اخیر، روایت تحریف‌شدۀ این جمله، نه‌تنها به ابزاری برای تخریب و بی‌اعتبارسازی شخص احمدشاه بدل گشته، بلکه در قالب گفتمان ضدقاجاری، برای تخطئۀ کل سلسلۀ قاجار به‌کار گرفته شده و حتی در سطحی وسیع‌تر، دستمایۀ هجمه‌های فراوانی علیه هویت تورکی شده است.

برای فهم بهتر معنای سخن احمد شاه، مفید است شرایط وقت را به‌دقت بازخوانی کنیم. پس از جنگ جهانی اول، اوضاع سیاسی و نظامی جهان به‌شدت پیچیده و بحرانی شده بود. نظم جهانی نوینی در حال تکوین بود. متفقین، از جمله انگلیس، از شرق آسیا تا شمال آفریقا را تسخیر نموده و بین خود تقسیم می‌کردند. ممالک محروسۀ قاجار، ایران، نیز بر اساس قرارداد ۱۹۱۵ میان انگلیس و روسیۀ تزاری تقسیم شده بود اما با حاکم شدن بلشویک‌ها در روسیه و عقب‌نشینی آن‌ها از ایران، انگلیس در ایران یکه‌تاز شد و قصد داشت با تحمیل قرارداد ۱۹۱۹، ایران را به مستعمرۀ خود تبدیل کند، درحالی‌که رجال سیاسی و نظامیان عالی‌رتبۀ ایرانی نیز اکثراً یا از صحنه کنار گذاشته شده یا تحت نفوذ انگلیس درآمده بودند.

بنابراین، احمد شاه، درعین‌حال که فاقد پشتوانۀ نظامی و سیاسی کافی بود، در برابر ابرقدرتی قرار داشت که هم فاتح جنگ جهانی اول بود و هم نیروهای نظامی و رجال سیاسی ایران را تحت سلطۀ خود درآورده بود. انتخاب او روشن بود: یا باید قرارداد ۱۹۱۹ را بپذیرد و در قالب یک شاه دست‌نشانده سلطنت کند، یا با رد آن، هم تاج‌وتخت و هم حیات سیاسی خویش را به خطر اندازد. احمدشاه، برخلاف بسیاری از رجال هم‌عصر خود، تن به خواست بیگانه نداد و قرارداد را صراحتاً رد کرد. او حاضر شد آینده شخصی خود و سرنوشت سلسلۀ قاجار را قربانی نماید اما لکۀ ننگ خیانت به کشور، مستعمره کردن آن و بدنامی در تاریخ را به نام خود ثبت نکند.

بازخوانی این ماجرا نشان می‌دهد که جملۀ «اگر در سوئیس کلم‌فروشی کنم بهتر است تا در چنین مملکتی پادشاه باشم»، نه نشانۀ عافیت‌طلبی، بلکه برعکس، بیانگر شرافت سیاسی، استقلال‌خواهی و پایبندی احمد شاه به قانون اساسی مشروطه بوده است. در لحظۀ تاریخی حساسی که بسیاری از رجال سیاسی در برابر انگلیس سر خم کرده و حتی مثل رضا میرپنج عملاً به ابزاری در دست انگلیس بدل شده بودند، احمد شاه انتخابی شرافتمندانه کرد. وی به صراحت اعلام نمود که حاضر است زندگی ساده و حتی محقری را در غربت تجربه کند اما به کشور خود خیانت نکند و به پذیرش نقش شاه دست‌نشاندۀ بیگانه تن ندهد. موضع احمدشاه در برابر قرارداد ۱۹۱۹ نشان می‌دهد که ارزیابی منفی متداول و تصویر رایج احمد شاه در تاریخ‌نگاری فارسی نتیجۀ تحریف تاریخ است، نه بازتاب حقیقت آن.


برگوتای ایلتریش

@ilter
👍10
اتوپیا، دیستوپیا و هتروتوپیا



مقدمه

جامعه‌ی معاصر، در مسیر شکل‌گیری و تکوین خود، به شکل‌های مختلفی همچون اتوپیا، دیستوپیا و هتروتوپیا توصیف شده است. اتوپیا به عنوان جامعه‌ای آرمانی یا مدینه‌ی فاضله، دیستوپیا به عنوان جامعه‌ای ویران یا مدینه‌ی ضاله، و هتروتوپیا به عنوان جامعه‌ای متنوع شامل چندین اتوپیای متضاد و ناسازگار تعریف می‌شوند. این مفاهیم نه تنها در فلسفه و علوم اجتماعی، بلکه در ادبیات و تحلیل‌های سیاسی نیز کاربرد گسترده‌ای دارند؛ و نه تنها نشان‌دهنده‌ی تمایلات و اهداف بشری برای رسیدن به جامعه‌ای مطلوب هستند، بلکه به تفاوت‌ها و تضادهای میان این آرمان‌ها نیز اشاره دارند. این مطلب با هدف توضیح این سه مفهوم و ارائه‌ی نگاهی جامع‌تر به آن‌ها نگاشته شده است.

اتوپیا: جامعه‌ی آرمانی

اتوپیا به معنای جامعه‌ای خیالی است که در آن همه چیز به بهترین شکل ممکن است. نمادی از یک آرمان‌شهر است که در آن عدالت، برابری و رفاه برای همه‌ی افراد جامعه فراهم است. به مدینه‌ی فاضله‌ای اشاره دارد که در آن همه چیز بر اساس عدالت، برابری و خوشبختی بنا شده است. اتوپیا در طول تاریخ همواره به‌عنوان یک هدف برای بسیاری از اندیشمندان و فیلسوفان مطرح بوده است. از نمونه‌های بارز اتوپیا می‌توان به آرمان‌شهرهای افلاطون و توماس مور اشاره کرد که هر دو به دنبال خلق جامعه‌ای بودند که از نظر اقتصادی، اجتماعی و سیاسی بی‌نقص باشد. با این حال، اتوپیا، در عین حال که یک هدف مطلوب و ایده‌آل در نظر گرفته می‌شود، همواره به‌عنوان یک دست‌نیافتنی تلقی شده است. این دست‌نیافتنی بودن، خود نشان‌دهنده‌ی محدودیت‌های انسان در رسیدن به جامعه‌ای کامل و بدون نقص است. اتوپیا به دلیل عدم تحقق‌پذیری کامل، همواره مورد نقد و بررسی قرار گرفته است.

دیستوپیا: جامعه‌ی ویران

در تقابل با اتوپیا، دیستوپیا قرار دارد. در دیستوپیا، ارزش‌ها و اصول ضروری برای ساخت یک جامعه‌ی سالم تخریب شده‌اند و همه چیز به بدترین شکل ممکن است؛ در نتیجه، فقر، سرکوب، و نابرابری به اوج خود رسیده است. دیستوپیاها اغلب در آثار ادبی و سینمایی به‌عنوان هشدارهایی برای آینده‌ای تاریک به تصویر کشیده می‌شوند. از نمونه‌های مشهور دیستوپیا می‌توان به رمان‌های «۱۹۸۴» جورج اورول و «دنیای قشنگ نو» اثر آلدوس هاکسلی اشاره کرد که هر دو جامعه‌ای سرکوبگر، استبدادی و فاقد آزادی را به تصویر می‌کشند؛ که در آن، افراد تحت کنترل مطلق حکومت یا نیروهای استبدادی و تکنولوژی‌های کنترل‌گرانه قرار دارند. دیستوپیا به ما هشدار می‌دهد که اتوپیاها نیز می‌توانند به نتیجه‌های غیرمنتظره و هولناکی منجر شوند.

هتروتوپیا: جهان‌های موازی


در مقابل دوگانگی اتوپیا و دیستوپیا، مفهوم هتروتوپیا قرار دارد. هتروتوپیا جامعه‌ای است که در آن واحد شامل هنجارها و قواعد مختلف متضاد و ناسازگار است. هتروتوپیک بودن جامعه به این معناست که جامعه یک اتوپیا یا دیستوپیا نیست، بلکه، همزمان، مملو از جهان‌هایی موازی است که هر یک از آن‌ها به نوعی نمایانگر یک اتوپیا یا دیستوپیا هستند. جهان‌هایی که هر کدام باورها، ارزش‌ها و هنجارهای خاص خود را دارند. این مفهوم به‌ویژه در فلسفه‌ی پست‌مدرن و در آثار میشل فوکو برجسته شده است. فوکو معتقد است که ما در دنیایی هتروتوپیک زندگی می‌کنیم، جایی که آرمان‌ها و ارزش‌های مختلف در کنار هم، اما در تضاد با یکدیگر، وجود دارند. در واقع، هتروتوپیا نمادی از تنوع و تکثر در جامعه‌ی جهانی است که در آن هیچ تصویر واحدی از حقیقت یا ایده‌آل وجود ندارد. این مفهوم به‌خوبی نشان‌دهنده‌ی پیچیدگی‌های جوامع معاصر است که در آن‌ها افراد و گروه‌ها با هویت‌ها و دیدگاه‌های مختلف، اما هم‌زیست، در تعامل با یکدیگر هستند.

نتیجه‌گیری

مفاهیم اتوپیا، دیستوپیا و هتروتوپیا به ما کمک می‌کنند تا با نگاهی دقیق‌تر و جامع‌تر به جوامع و نظام‌های اجتماعی بنگریم. در حالی که اتوپیا و دیستوپیا به عنوان دو قطب متضاد شناخته می‌شوند، هتروتوپیا ما را به درک و پذیرش تنوع و تفاوت‌ها دعوت می‌کند. این سه مفهوم در کنار هم می‌توانند ابزارهای مفیدی برای تحلیل و نقد ساختارهای اجتماعی و سیاسی معاصر ارائه دهند و به ما نشان دهند که چگونه می‌توانیم از تقابل‌ها و تضادها فراتر برویم و به یک دنیای متنوع و چندلایه نزدیک شویم. با توجه به این مفاهیم، می‌توان گفت که جامعه‌ی معاصر باید به جای تلاش برای رسیدن به یک اتوپیا یا فرار از یک دیستوپیا، به دنبال هتروتوپیایی مفید و کارآمد باشد که بتواند نیازهای مختلف افراد و گروه‌ها را در نظر گرفته و آن‌ها را در یک ساختار دموکراتیک ترکیب کند. این رویکرد به ما اجازه می‌دهد تا از تضادها و تنش‌های اجتماعی کاسته و به سمت ساختن جهانی همگرا و متعادل‌تر حرکت کنیم.


برگوتای ایلتریش

@ilter
👍7
ایران: از اجتماعی با همبستگی مکانیک تا جامعه‌ای با همبستگی ارگانیک (۱/۲)



مقدمه

جامعه‌شناسی به ما امکان می‌دهد تا ساختارها و فرآیندهای اجتماعی را با دقت تحلیل کنیم و به درک عمیق‌تری از پویایی‌های داخلی جوامع برسیم. در این راستا، مفاهیم همبستگی مکانیک و ارگانیک، که امیل دورکهایم، جامعه‌شناس برجسته‌ی فرانسوی، معرفی نموده، ابزار قدرتمندی برای تحلیل وضعیت اجتماعی و سیاسی کشورها فراهم می‌کند. در این مطلب، وضعیت ایران را از منظر این دو نوع همبستگی بررسی کرده، استدلال می‌کنم که ایران اجتماعی با همبستگی مکانیک است. یعنی، روابط بین گروه‌های مختلف اجتماعی آن عمودی بوده و قدرت بر اساس تسلط یک گروه خاص توزیع شده است. همچنین، تلاش‌های ایرانیان در قرن اخیر عمدتاً معطوف به وارونه کردن این روابط عمودی و بازتولید همبستگی مکانیک بوده، و لذا عمدتاً منجر به تکرار چرخه‌های مشابه شده‌اند. در پایان، پیشنهاد می‌کنم که تنها با یک بازتعریف کارآمد هویت ایرانی می‌توان به سوی همبستگی ارگانیک و ایجاد روابط افقی حرکت کرد و به توسعه‌ی پایدار و دموکراسی دست یافت.

چارچوب نظری: همبستگی مکانیک و ارگانیک

امیل دورکهایم دو نوع همبستگی اجتماعی را معرفی کرده است. همبستگی مکانیک به نوعی از پیوند اشاره دارد که در اجتماعات سنتی و پیشامدرن مشاهده می‌شود، جایی که افراد به دلیل شباهت‌های ساختاری و فرهنگی به یکدیگر متصل هستند. در چنین ساختارهایی، روابط اجتماعی به صورت عمودی و بر پایه‌ی توزیع زور شکل می‌گیرد. روستای پیشامدرن، که در آن هر خانواده تقریباً خودکفا و مستقل بوده و نیاز چندانی به تعامل و همکاری با دیگران ندارد، مثال بارزی از اجتماع با همبستگی مکانیک است.

در مقابل، همبستگی ارگانیک در جوامع مدرن و پیچیده‌تر ظهور می‌کند، جایی که تخصص‌گرایی و تقسیم کار باعث وابستگی متقابل افراد به یکدیگر می‌شود. در این نوع همبستگی، روابط اجتماعی بیشتر افقی و مبتنی بر همکاری و وابستگی متقابل است. این نوع همبستگی به جای تقسیم قدرت، بر همکاری بین گروه‌های مختلف تأکید دارد و جامعه را به یک ارگانیک پویا و زنده تبدیل می‌کند. یک مثال بارز همبستگی ارگانیک در شهرها دیده می‌شود، جایی که افراد مختلف با تخصص‌های متفاوت برای تأمین نیازهای خود به یکدیگر وابسته‌اند.

ایران: اجتماعی با همبستگی مکانیک

ایران، به عنوان کشوری دارای تنوع و تکثر، از این دیدگاه، بیشتر به اجتماعی با همبستگی مکانیک شبیه است تا جامعه‌ای با همبستگی ارگانیک. زیرا در ایران، قدرت در دست گروه حاکم متمرکز است و با گروه‌های دیگر تقسیم کار صورت نمی‌گیرد. برای مثال، سیاست‌های نظام صرفاً توسط یک گروه، و نه با همکاری دموکراتیک گروه‌های مختلف، تعیین می‌شوند. گروه مسلط، با گروه‌های دیگر رابطه‌ای عمودی دارد، و بخصوص با تکیه بر درآمد نفتی، نیازی به تعامل و همکاری با آن‌ها نمی‌بیند.

شواهد تاریخی نشان می‌دهند که عموم تلاش‌های ایرانیان برای نیل به دموکراسی، معطوف به وارونه کردن این روابط عمودی بوده است. گروه‌های مختلف، به‌جای همکاری و تقسیم کار عادلانه، برای سرنگونی گروه حاکم و استقرار در رأس هرم روابط عمودی سعی کرده‌اند. بدین‌ترتیب، تغییرات ایجادشده در ساختار قدرت نیز، به جای تأسیس روابط افقی و جامعه‌ای ارگانیک، به بازتولید روابط عمودی و اجتماع مکانیک منجر شده است. این چرخه‌ی تکراریِ سرنگونی و جایگزینی حاکم بدون تغییر اساسی در ساختار اجتماعی و ناتوانی در ایجاد همبستگی ارگانیک، نه تنها مانع توسعه‌ی پایدار شده، بلکه نابرابری‌های اجتماعی و سیاسی عمق نیز بخشیده است.


برگوتای ایلتریش

@ilter
👍3
ایران: از اجتماعی با همبستگی مکانیک تا جامعه‌ای با همبستگی ارگانیک (۲/۲)



به سوی ایجاد همبستگی ارگانیک

روشن است که دستیابی به توسعه‌ی پایدار و دموکراتیزاسیون در گرو خروج از چرخه‌ی تکراری ایجاد روابط عمودی و همبستگی مکانیک، و گذار به روابط افقی و همبستگی ارگانیک است. اما چگونه؟ با نگاهی اجمالی، می‌توان سه خط مشی کلی را در این زمینه مشاهده کرد.

گروهی که قدرت (با نگاهی پیشافوکویی) را عامل اصلی تغییرات سیاسی می‌پندارند اعتقاد دارند با سرنگونی گروه حاکم و جایگزینی آن با گروهی دیگر، می‌توان به تغییرات اساسی در ساختار اجتماعی و سیاسی ایران نائل آمد. در این سناریوی ذات‌انگارانه، تصور می‌شود ذات حاکم کنونی «خبیثه» است و با جایگزینی گروهی با ذات «طیبه» می‌توان به عدالت و آزادی دست یافت. شواهد تاریخی نشان می‌دهند این خط مشی، که در تاریخ قرن اخیر به‌طور مکرر آزموده شده اما هر بار به بازتولید وضع قبلی انجامیده، ناقص‌ترین دریافت از اوضاع و شرایط ایران است.

گروهی که اقتصاد را زیربنای تحولات سیاسی تلقی می‌کنند معتقدند که اقتصاد نفت‌محور به تمرکز بیش از حد قدرت در دست گروه حاکم (دولت) منجر شده و نیاز آن به همکاری و تقسیم کار با دیگر گروه‌های اجتماعی را کاهش می‌دهد. از دیدگاه این گروه، تنها با اصلاح ساختارهای اقتصادی و کاهش وابستگی به درآمدهای نفتی است که می‌توان به توسعه پایدار دست یافت و بسترهای لازم برای مشارکت گسترده‌تر اجتماعی و اقتصادی را فراهم کرد.

سازه‌انگاران، که توزیع ایده‌ها و معناها، و نه قدرت یا سرمایه، را زیربنای تحولات اساسی می‌دانند معتقدند گذار از همبستگی مکانیک به ارگانیک، و نیل به توسعه‌ی پایدار و دموکراسی، مستلزم تغییرات عمیق در ایده‌ها و معناهاست. از دیدگاه سازه‌انگاران، مشکل اصلی نه در قدرتمند بودن گروه حاکم یا اقتصاد نفت‌محور، بلکه در تعریف «خود ایرانی» و هویت ملی نهفته است. به نظر سازه‌انگاران، تعریف جامع و فراگیر از هویت ایرانی که بتواند تمام گروه‌های مختلف قومی، مذهبی و جنسیتی را در بر بگیرد، می‌تواند اولین گام برای حرکت به سوی همبستگی ارگانیک و تبدیل ایران به یک جامعه‌ی توسعه‌یافته و دموکراتیک باشد. حضور این عناصر مختلف در داخل ایرانیت است که می‌تواند زمینه‌ساز نقش مؤثر آن‌ها در تصمیم‌گیری، تقسیم کار عادلانه، همکاری و وابستگی متقابل، لذا شکل‌گیری همبستگی ارگانیک، و در نهایت توسعه‌ی پایدار و دموکراسی شود. به عقیده‌ی سازه‌انگاران، این تحولات منوط به تغییرات اساسی در نگرش، باورها، ارزش‌ها و هنجارهای ایرانیان است.

نتیجه‌گیری

ایرانِ امروز بیشتر به یک اجتماع با همبستگی مکانیک شباهت دارد تا یک جامعه با همبستگی ارگانیک. این وضعیت که با قدرت متمرکز و روابط عمودی مشخص می‌شود، مانع از توسعه‌ی پایدار و دموکراتیزاسیون کشور شده و نابرابری‌های اجتماعی و سیاسی را تعمیق می‌کند. برای خروج از این وضعیت، و نیل به توسعه‌ی پایدار، ایران باید به سمت ایجاد همبستگی ارگانیک حرکت کند. به نظر می‌رسد تلاش برای بازتوزیع قدرت یا سرمایه ره به جایی نخواهد برد؛ و توسعه‌ی مطلوب تنها با بازتوزیع دانش و شناخت، یعنی تغییر در نگرش‌ها و باورها ممکن است. اگر بتوان هویت ملی ایرانی را طوری بازتعریف نمود که ایرانیت شامل تمام ایرانیان باشد، می‌توان به تقسیم کاری متناسب، همبستگی ارگانیک و در نهایت دموکراسی دست یافت.


برگوتای ایلتریش

@ilter
👍3
ایران: از اجتماعی با همبستگی مکانیک تا جامعه‌ای با همبستگی ارگانیک


بخش اول

بخش دوم


برگوتای ایلتریش

@ilter
👍1
خاورمیانه: استمرار منازعه‌سازی و تأثیرات جهانی آن


چکیده

این مقاله به بررسی تداوم منازعه‌سازی در منطقۀ خاورمیانه و تأثیرات آن بر سیاست‌های بین‌المللی می‌پردازد. با وجود تغییراتی که از دهۀ ۱۹۸۰ به این سو در منازعات منطقه رخ داده، منازعۀ اعراب ـ اسرائیل همچنان به‌عنوان نمادی قدرتمند در اذهان عمومی باقی مانده است. این مقاله تلاش می‌کند تا ضمن تحلیل دلایل استمرار منازعه در خاورمیانه، تأثیرات جهانی آن را بررسی کرده و به چالش‌های موجود در زمینۀ صلح و امنیت منطقه‌ای بپردازد.

مقدمه

خاورمیانه به‌عنوان منطقه‌ای که از دیرباز دچار منازعات سیاسی، مذهبی و قومی بوده، همچنان یکی از کانون‌های اصلی تنش‌های بین‌المللی است. با این‌که منازعۀ اعراب ـ اسرائیل همچنان به‌عنوان یک موضوع نمادین و سیاسی در اذهان عمومی و سیاست‌های منطقه‌ای باقی مانده، اما دیگر مرکز اصلی خشونت‌های منطقه‌ای نیست. این مقاله به بررسی پویش‌های امنیتی در خاورمیانه و چگونگی تأثیرات آن‌ها بر سیاست‌های جهانی می‌پردازد.

۱. تغییر مرکز ثقل خشونت در خاورمیانه

از دهۀ ۱۹۸۰ به این سو، اهمیت نظامی و سیاسی منازعۀ اعراب ـ اسرائیل به‌طور قابل‌توجهی کاهش یافته است. بر اساس تحلیل مائوز (۱۹۹۷)، میزان تلفات نظامی و غیرنظامی در این منازعه به میزان قابل توجهی کاهش یافته است. با این حال، نقش نمادین و اهمیت سیاسی اسرائیل در اذهان عمومی اعراب و مسلمانان همچنان بالاست. این تغییر در مرکز ثقل خشونت‌ها نشانگر آن است که منازعات داخلی و بینادولتی دیگر در منطقه، همچنان ویژگی منازعه‌سازی مجموعۀ امنیتی خاورمیانه را حفظ می‌کنند.

۲. دلایل داخلی و خارجی استمرار منازعه در خاورمیانه

منازعات درون‌عربی و نیز اختلافات ایدئولوژیک، مذهبی و قومی از منابع اصلی ایجاد منازعه و ناامنی در خاورمیانه هستند. علاوه بر این، مداخلات قدرت‌های جهانی نیز به این منازعات دامن زده‌اند. این مداخلات، به‌ویژه از طریق تهیۀ تسلیحات و تأثیرگذاری بر توزیع قدرت در منطقه، تأثیرات مهمی بر پویش‌های امنیتی داشته‌اند. نقش ایالات متحده به‌ویژه در دوران پس از جنگ سرد، در مهار و تعدیل پویش‌های منازعاتی بینادولتی بسیار قابل‌توجه بوده است.

۳. امنیتی‌سازی و نقش فرهنگ در منازعات خاورمیانه

یکی از عوامل مهم در استمرار منازعات در خاورمیانه، امنیتی‌سازی مسائل فرهنگی و مذهبی است. از دیدگاه اعراب و مسلمانان، ارتباط نزدیک ایالات متحده با اسرائیل به‌عنوان تهدیدی جدی تلقی می‌شود. علاوه بر این، ترس از نفوذ فرهنگی غرب و تهدید آن بر ارزش‌های اسلامی نیز یکی از دلایل اصلی نگرانی‌ها و تنش‌ها در منطقه است. این وضعیت، به اسلام‌گرایان و ناسیونالیست‌های عرب اجازه می‌دهد تا تهدیدات فرهنگی را به مسائل امنیتی تبدیل کنند و در نتیجه به تشدید منازعات دامن بزنند.

۴. تأثیر منازعات خاورمیانه بر سیاست جهانی

مداخلۀ قدرت‌های بزرگ در منازعات خاورمیانه، به ویژه تلاش‌های مکرر ایالات متحده برای جلوگیری از ظهور قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای، نقش مهمی در تداوم این منازعات ایفا کرده است. جنگ علیه عراق در سال ۱۹۹۱ نمونۀ بارزی از این سیاست‌ها بود. خاورمیانه با الگوی فرآیند استعمارزدایی که منجر به بروز منازعات شده، هم‌خوانی دارد و دولت‌های پسااستعماری در این منطقه، همواره با مشکلاتی همچون مرزهای اختیاری و ریشه‌های فرهنگی و سیاسی ضعیف مواجه بوده‌اند.

۵. چشم‌انداز آینده خاورمیانه و سیاست‌های امنیتی

در نهایت، می‌توان گفت که خاورمیانه با وجود تمام تلاش‌های بین‌المللی برای برقراری صلح و امنیت، همچنان به‌عنوان یک مجموعۀ امنیتی منطقه‌ای کلاسیک باقی خواهد ماند. ویژگی منازعه‌سازی این منطقه، به دلیل ترکیب پیچیده‌ای از اختلافات سیاسی، مذهبی و قومی، به‌سختی تغییر خواهد کرد. همچنین، با توجه به کاهش اهمیت اقتصادی نفت و تحولات جهانی، احتمالاً نفوذ قدرت‌های جهانی در منطقه کاهش خواهد یافت. اما این امر به‌معنای کاهش تنش‌ها و منازعات در خاورمیانه نیست، چرا که بسیاری از عوامل داخلی همچنان به تشدید این تنش‌ها دامن خواهند زد.

نتیجه‌گیری

منازعات خاورمیانه همچنان به‌عنوان یک چالش بزرگ برای امنیت جهانی باقی خواهد ماند. با وجود تلاش‌های بین‌المللی برای کاهش تنش‌ها و برقراری صلح، منطقه همچنان با مشکلات زیادی از جمله اختلافات ایدئولوژیک، مذهبی و قومی دست‌وپنجه نرم می‌کند. این وضعیت، نه‌تنها امنیت منطقه‌ای را تهدید می‌کند، بلکه تأثیرات قابل‌توجهی بر سیاست‌های جهانی نیز خواهد داشت. برای برقراری صلح و ثبات در خاورمیانه، نیاز به رویکردهای جامع‌تر و توجه بیشتر به عوامل داخلی و خارجی موثر در منازعه‌سازی وجود دارد.


منبع. بری بوزان و اُلی ویور (۲۰۰۳)، مناطق و قدرت‌ها: ساختار امنیت بین‌الملل.

@ilter
👍5
نظریه‌ی قدرت فوکو


قدرت در ادبیات علوم اجتماعی به دو شکل اصلی مفهوم‌بندی شده است: به عنوان یک «خصوصیت» یا به عنوان یک «رابطه». نگرش کلاسیک به قدرت، آن را به‌عنوان یک ویژگی ذاتی و ایستا در نظر می‌گیرد که در دستان کنشگران خاصی، به‌ویژه دولت‌ها یا نهادهای حکومتی، متمرکز است. این نگرش، قدرت را به‌عنوان مجموعه‌ای از توانمندی‌ها و منابعی می‌بیند که کنشگران برای اعمال اراده‌ی خود بر دیگران به کار می‌گیرند. برای مثال، در نظریه‌ی واقع‌گرایانه‌ی مورگنتا، قدرت ملی به‌عنوان یک خصوصیت در نظر گرفته می‌شود که دولت‌ها برای حفظ امنیت و پیشبرد منافع ملی خود به کار می‌برند. این نگرش از قدرت بر این فرض استوار است که توانمندی‌های کنشگران به‌طور مستقیم به رابطه‌ی قدرت تبدیل می‌شوند، بدین معنا که هرچه یک کنشگر توانمندتر باشد، قدرت بیشتری برای اعمال نفوذ و کنترل بر دیگران خواهد داشت.

در مقابل، میشل فوکو این نگرش کلاسیک را به چالش کشید و مفهوم‌بندی جدیدی از قدرت ارائه داد که آن را به‌عنوان یک رابطه‌ی پویا و همه‌جا حاضر می‌بیند. فوکو معتقد بود که قدرت نه به‌عنوان یک ویژگی ثابت، بلکه به‌عنوان شبکه‌ای از روابط پیچیده و متغیر در جامعه وجود دارد که از طریق گفتمان‌ها و نظام‌های معرفتی اعمال می‌شود. برخلاف تصور کلاسیک، فوکو بر این باور بود که قدرت نه تنها در دست نهادهای خاصی متمرکز نیست، بلکه در سراسر جامعه پراکنده شده و از طریق تعاملات اجتماعی روزمره و گفتمان‌ها به شکل‌گیری هویت‌ها و کنترل رفتارها می‌پردازد. به عبارت دیگر، قدرت از طریق گفتمان‌ها و روایت‌ها، درک ما از جهان و نقش‌های اجتماعی ما را تعیین می‌کند و به این ترتیب، اعمال و رفتار ما را شکل می‌دهد. این دیدگاه فوکو به نوعی قدرت ساختاری اشاره دارد که به‌طور مداوم بازتولید می‌شود و در هر لحظه و در هر جا حضور دارد.

در نظریه‌ی فوکو، قدرت یک نظام متمرکز و ایستا نیست، بلکه شبکه‌ای از روابط است که به‌طور مداوم از طریق گفتمان‌ها و نظام‌های معرفتی بازتولید می‌شود. این قدرت نه تنها از طریق نهادهای دولتی و قانونی، بلکه از طریق سازوکارهای روزمره‌ی اجتماعی اعمال می‌شود که هویت‌ها و واقعیت‌ها را شکل می‌دهند. فوکو بر این باور بود که قدرت همواره با مقاومت مواجه است و این مقاومت نیز بخشی از سازوکارهای قدرت است. در واقع، قدرت در نگاه فوکو، تنها از بالا به پایین اعمال نمی‌شود، بلکه از پایین به بالا نیز جاری است و از هر گوشه‌ای از جامعه سر بر می‌آورد. از این منظر، قدرت ساختاری به معنای توانایی شکل‌دهی به هویت‌ها و تعیین مرزهای امکان‌های اجتماعی است، و این فرآیند از طریق گفتمان‌ها و نظام‌های معرفتی در سراسر جامعه جاری می‌شود. این دیدگاه فوکو، که قدرت را به‌عنوان یک شبکه از روابط پیچیده و گفتمانی می‌بیند، بر تأثیرات عمیق قدرت بر هویت‌ها و کنش‌های اجتماعی تأکید دارد.

منابع:

1. مشیرزاده، حمیرا. (۱۳۸۸). هویت و حوزه‌های مفهومی روابط بین‌الملل. فصلنامه‌ی سیاست، مجله‌ی دانشکده‌ی حقوق و علوم سیاسی، ۳۹(۴)، ۲۵۱-۲۶۹.
2. Dodding, K. (2011). The Encyclopedia of Power .
3. Barnett, M. & Duvall, R. (2005). Power in International Politics.

@ilter
👍6
چهره‌های مختلف قدرت و رابطه‌شان با هویت (۱/۲)


مقدمه

قدرت و هویت دو مفهوم بنیادی و پیچیده در علوم اجتماعی و سیاسی هستند که به‌طور عمیقی با یکدیگر در تعامل‌اند. قدرت به‌عنوان یک نیروی اجتماعی، نقش مهمی در شکل‌دهی به هویت‌های فردی و جمعی ایفا می‌کند. با درک انواع مختلف قدرت و تأثیرات آن‌ها بر هویت، می‌توان به تحلیل دقیق‌تری از پویایی‌های اجتماعی و سیاسی پرداخت. در این مقاله، چهار چهرۀ قدرت، که هر کدام توسط نظریه‌پردازان مختلف مطرح شده‌اند، همچنین، رابطۀ هر یک از آن‌ها با هویت مورد بحث و بررسی قرار خواهد گرفت.

چهرۀ اول قدرت: قدرت به‌مثابۀ تصمیم‌گیری

چهرۀ اول قدرت، که توسط رابرت دال مطرح شده است، قدرت را به‌عنوان توانایی یک بازیگر در تحمیل اراده‌ی خود بر دیگران تعریف می‌کند. این نوع قدرت بیشتر در نهادهای رسمی مانند دولت‌ها و سازمان‌های بزرگ به‌کار می‌رود و به‌صورت آشکار و مستقیم اعمال می‌شود. دال قدرت را به‌عنوان یک ویژگی ذاتی و ثابت در نظر می‌گیرد که در دست کنشگران خاصی مانند دولت‌ها متمرکز است.

در این چهره، هویت‌ها به‌طور مستقیم تحت تأثیر قدرت قرار می‌گیرند. دولت‌ها و نهادهای حکومتی با استفاده از این نوع قدرت، هویت‌های ملی یا فرهنگی خاصی را ترویج کرده و هویت‌های دیگر را سرکوب می‌کنند. به عنوان مثال، سیاست‌های آموزشی یا رسانه‌ای که به ترویج یک هویت ملی خاص می‌پردازند، به‌طور فعال در بازتولید و تثبیت آن هویت در جامعه مشارکت دارند. این اقدام‌ها معمولاً به حاشیه‌رانی هویت‌های نامسلط و تضعیف آن‌ها منجر می‌شود.

چهرۀ دوم قدرت: قدرت به‌مثابۀ کنترل دستور کار

پیتر باچراخ و مورتون باراتز چهرۀ دوم قدرت را با عنوان «قدرت به‌مثابۀ کنترل دستور کار» معرفی کرده‌اند. این نوع قدرت بر توانایی جلوگیری از مطرح شدن موضوعات خاص تمرکز دارد و به تصمیم‌گیری‌های نهایی محدود نمی‌شود. در این چارچوب، قدرت نه تنها در تصمیم‌گیری‌های آشکار بلکه در کنترل موضوعاتی که باید مورد بحث قرار گیرند نیز مشاهده می‌شود.

هویت‌ها در این چهره به‌طور غیرمستقیم تحت تأثیر قدرت قرار می‌گیرند. برای مثال، یک دولت ممکن است با جلوگیری از مطرح شدن مسائل مرتبط با حقوق اقلیت‌ها، هویت‌های نامسلط را از دستور کار عمومی حذف کند. این عدم تصمیم‌گیری فعال، باعث می‌شود که هویت مسلط تقویت شود و هویت‌های دیگر به‌تدریج محو شوند یا از اهمیت آن‌ها کاسته شود. بدین ترتیب، کنترل دستور کار می‌تواند به ابزاری قدرتمند برای تداوم هژمونی هویت‌های مسلط تبدیل شود.

چهرۀ سوم قدرت: قدرت به‌مثابۀ کنترل فکر

چهرۀ سوم قدرت، که توسط استیون لوکس معرفی شده است، به توانایی تأثیرگذاری بر اندیشه‌ها و ارزش‌های دیگران اشاره دارد. این نوع قدرت بیشتر به شکل‌دهی ذهنی و روانی افراد می‌پردازد و از طریق ایدئولوژی‌ها، رسانه‌ها و نظام‌های آموزشی اعمال می‌شود. در این دیدگاه، قدرت نه تنها در نهادهای رسمی بلکه در سراسر جامعه و از طریق تعاملات روزمره حضور دارد.

هویت‌ها در این چهره به‌شدت تحت تأثیر قدرت قرار می‌گیرند. برای مثال، رسانه‌ها و نظام‌های آموزشی می‌توانند هویت خاصی را به‌عنوان هویت «صحیح» و «طبیعی» معرفی کرده و هویت‌های دیگر را به حاشیه برانند یا نادیده بگیرند. کنترل بر فکر و ترجیحات افراد از طریق ایدئولوژی‌ها و تبلیغات، منجر به شکل‌گیری هویت‌هایی می‌شود که با منافع قدرت مسلط همسو هستند. این نوع کنترل به تدریج باعث می‌شود که هویت‌های اجتماعی و فرهنگی به‌گونه‌ای تعریف شوند که منافع و اهداف نظام قدرت را تقویت کنند.

چهرۀ چهارم قدرت: قدرت به‌مثابۀ گفتمان

میشل فوکو چهرۀ چهارم قدرت را با عنوان «قدرت گفتمانی» معرفی کرده است. فوکو قدرت را نه به‌عنوان یک ویژگی ثابت و متمرکز، بلکه به‌عنوان شبکه‌ای از روابط پیچیده و متغیر می‌بیند که در سراسر جامعه پراکنده است. این نوع قدرت از طریق گفتمان‌ها، نمادها و نشانه‌ها اعمال می‌شود و به‌طور مداوم در حال بازتولید است.

هویت‌ها در این چهره به‌صورت گفتمانی شکل می‌گیرند و تثبیت می‌شوند. گفتمان‌ها و روایت‌ها نقش مهمی در شکل‌دهی به هویت‌های اجتماعی دارند. بازیگران اجتماعی با استفاده از گفتمان‌ها، هویت‌های خود را تعریف و بازتعریف می‌کنند. فوکو معتقد است که قدرت گفتمانی نه تنها از بالا به پایین، بلکه از پایین به بالا نیز اعمال می‌شود. این بدین معناست که هویت‌ها می‌توانند از طریق گفتمان‌های جدید یا تغییر در گفتمان‌های موجودْ بازتعریف شده و قدرت موجود را به چالش بکشند.


برگوتای ایلتریش

@ilter
👍3
چهره‌های مختلف قدرت و رابطه‌شان با هویت (۲/۲)



نتیجه‌گیری

قدرت و هویت دو مفهوم به‌شدت در هم تنیده‌اند که هر یک به شکل پیچیده‌ای بر دیگری تأثیر می‌گذارد. چهار چهرۀ قدرت که در این مقاله بررسی شد، هر کدام به شیوه‌ای خاص بر هویت‌ها تأثیر می‌گذارند و آن‌ها را شکل می‌دهند. قدرت در تمام سطوح اجتماعی حضور دارد و هویت‌های فردی و جمعی را تعریف کرده، تثبیت نموده و تغییر می‌دهد. این تحلیل نشان می‌دهد که هویت‌ها نه تنها تحت تأثیر قدرت قرار می‌گیرند، بلکه خود نیز می‌توانند به ابزاری برای اعمال قدرت تبدیل شوند. درک این چهره‌های مختلف قدرت و رابطۀ آن‌ها با هویت، به ما کمک می‌کند تا فرآیندهای پیچیده‌ای را که در شکل‌دهی و بازتولید هویت‌ها در جامعه دخیل هستند، بهتر درک کنیم.

منابع

۱. دال، رابرت (۱۹۶۱). چه کسی حکومت می‌کند؟ دموکراسی و قدرت در شهری آمریکایی. نیو هیون: دانشگاه ییل.

۲. باچراخ، پیتر و باراتز، مورتون (۱۹۶۲). دو چهره‌ی قدرت. مجله علوم سیاسی آمریکا.
۳. لوکس، استیون (۲۰۰۴). قدرت: یک دیدگاه رادیکال. لندن: مکمیلان.
۴. فوکو، میشل (۱۹۷۶). اراده به دانستن: تاریخچه جنسیّت ۱. پاریس: گالیمار.
۵. مشیرزاده، حمیرا. (۱۳۸۸). هویت و حوزه‌های مفهومی روابط بین‌الملل. فصلنامۀ سیاست، مجلۀ دانشکدۀ حقوق و علوم سیاسی، ۳۹(۴)، ۲۵۱-۲۶۹.
6. Dodding, K. (2011). The Encyclopedia of Power.
7. Barnett, M. & Duvall, R. (2005). Power in International Politics.


برگوتای ایلتریش

@ilter
👍4
مدل‌های معرفت‌شناختی در رویکردهای ذات‌انگاری و سازه‌انگاری



مقدمه

در علوم اجتماعی، به‌ویژه در علم سیاست و روابط بین‌الملل، می‌توان دو رویکرد هستی‌شناختی متفاوت را در تبیین چیستی پدیده‌ها و واقعیت‌های اجتماعی و سیاسی مشاهده کرد: ذات‌انگاری و سازه‌انگاری. این دو رویکرد به‌نحوی با دو دیدگاه معرفت‌شناختی در واقع‌گرایی علمی مرتبط هستند: نظریۀ تطبیقی و نظریۀ مدل‌وابسته. ذات‌انگاری از نظریۀ حقیقت تطبیقی بهره می‌برد، زیرا این رویکرد بر وجود حقایق عینی و ثابت تأکید دارد. در مقابل، سازه‌انگاری به نظریۀ مدل‌وابسته نزدیک است، زیرا بر ساخت اجتماعی واقعیت و امکان وجود مدل‌های مختلف از واقعیت اجتماعی تأکید دارد.

ذات‌انگاری و سازه‌انگاری

ذات‌انگاری به این باور اشاره دارد که اشیاء و پدیده‌ها دارای ذات و حقیقتی عینی و مستقل هستند که از شرایط اجتماعی، فرهنگی و ذهنی افراد تأثیر نمی‌پذیرند. این رویکرد به دنبال کشف قوانین و اصول تغییرناپذیر در سیاست و روابط بین‌الملل است. در مقابل، سازه‌انگاری بر این باور است که واقعیت‌های اجتماعی از طریق تعاملات انسانی و ساختارهای اجتماعی شکل می‌گیرند. این رویکرد به ماهیت پویای واقعیت و نقش انسان‌ها در شکل‌دهی آن تأکید دارد و به تغییرات اجتماعی و فرهنگی به‌عنوان عوامل تعیین‌کننده در روابط سیاسی نگاه می‌کند.

نظریۀ تطبیقی و نظریۀ مدل‌وابسته در واقع‌گرایی علمی

نظریۀ تطبیقی بر این ایده استوار است که علم می‌تواند به حقیقتی عینی و مستقل از ذهن انسان‌ها دست یابد. نظریه‌های علمی نمایانگر توصیفی از جهان به همان شکلی هستند که واقعاً وجود دارد. این رویکرد به دنبال کشف واقعیت‌های ثابت و قوانین تغییرناپذیر است. در مقابل، نظریۀ مدل‌وابسته بر این اصل تأکید دارد که علم به‌جای دست یافتن به یک حقیقت واحد، از مدل‌های مختلف برای تفسیر استفاده می‌کند. هر مدل می‌تواند جنبه‌ای از پدیده را روشن کند، اما هیچ‌یک از آن‌ها نمی‌تواند ادعا کند که پدیده را به‌طور کامل و دقیق بازتاب می‌دهد. این رویکرد انعطاف بیشتری در پذیرش مدل‌های مختلف از پدیده‌های پیچیده دارد.

ذات‌انگاری و نظریۀ تطبیقی

ذات‌انگاری با نظریۀ تطبیقی سازگار است زیرا هر دو به دنبال کشف حقیقتی عینی و تغییرناپذیر در مورد پدیده‌ها هستند. در ذات‌انگاری، فرض بر این است که واقعیت‌های سیاسی و اجتماعی ذات‌های مشخصی دارند که از طریق مطالعه علمی می‌توان به آن‌ها دست یافت. نظریۀ تطبیقی نیز به‌دنبال کشف قوانین و اصولی است که به‌طور مستقل از تفاسیر انسانی وجود دارند و به توصیف دقیق جهان منجر می‌شوند. این رویکردها به جهان به‌عنوان یک ساختار ثابت و منظم نگاه می‌کنند که می‌توان آن را با استفاده از اصول علمی شناخت.

سازه‌انگاری و نظریۀ مدل‌وابسته

سازه‌انگاری با نظریۀ مدل‌وابسته همخوانی دارد، زیرا هر دو رویکرد به امکان وجود واقعیت‌های مختلف و ساختگی (صُنعی) تأکید دارند. در سازه‌انگاری، واقعیت‌های اجتماعی نتیجۀ کنش‌های انسانی و ساختارهای اجتماعی است و در نتیجه می‌توانند متغیر و متکثر باشند. نظریۀ مدل‌وابسته نیز به این ایده اعتقاد دارد که مدل‌های علمی برای تبیین پدیده‌ها می‌توانند متفاوت باشند و هیچ مدلی به‌طور کامل بازتاب‌دهندۀ یک پدیده نیست. این دو رویکرد در تلاش‌اند تا نشان دهند که واقعیت‌های اجتماعی و علمی ممکن است متفاوت باشند و بستگی به تفاسیر و مدل‌های استفاده‌شده دارند.

نتیجه‌گیری

سازه‌انگاری و نظریۀ مدل‌وابسته به عاملیت انسان‌ها و نقش آن‌ها در شکل‌دهی به واقعیت تأکید می‌کنند، درحالی‌که ذات‌انگاری و نظریۀ تطبیقی بیشتر بر کشف قوانین عینی و ثابت تمرکز دارند. سازه‌انگاری به دلیل توجه به تغییرات اجتماعی و فرهنگی و اهمیت کنش‌های انسانی، با فرآیند دموکراتیزاسیون همخوانی بیشتری دارد. این رویکرد، با تأکید بر پویایی و امکان تحول در جامعه، به تقویت عاملیت افراد کمک کرده و به نهادینه‌سازی دموکراسی و مشارکت فعال مردم در سیاست یاری می‌رساند. در مقابل، ذات‌انگاری با توجه به تأکید بر ثبات و قوانین عینی، کمتر به نقش عاملیت انسان در تغییرات اجتماعی توجه می‌کند.


برگوتای ایلتریش

@ilter
👍1
خاطرۀ اولین سفیر ژاپن در ایران با رضا شاه (۱/۲)



در ترجمۀ خاطرات اولین وزیر مختار ژاپن در ایران، آک‍ی‌‌ئ‍و کازاما، صفحۀ ۵۵، آمده است که
پس از چند گفت‌وشنود، رضا شاه به جای فارسی به تورکی روان آغاز به سخن کرد و خطاب به من گفت: «گویا شما پیش از این در [مأموریتِ] تورکیه بودید. بیایید به تورکی صحبت کنیم!» در سیمای شاه که تا کنون، آهنین و بی‌حرکت، همچون مجسمه‌ای مفرغی نشان می‌داد، چنان‌که گویی باد بهاری وزیده باشد نرم‌رفتاری و حال و هوای دوستانه پیدا شد. رضا شاه، در مازندران زاده شد. در این ایالت، روستاهایی هست که اهالی آن تورک هستند. من تورکی خوب نمی‌دانستم، اما ته ذهنم را کاویدم و کوشیدم تا چند کلمه‌ای به تورکی بگویم؛ و بی‌واسطه‌ای پاسخ سخنان شاه را دادم. برای نخستین بار سایۀ لبخندی بر چهرۀ خشک او نمایان شد.

قبل از بررسی این خاطره، شاید لازم باشد یادآوری نمائیم که رضا شاه در خانواده‌ای تورک به دنیا آمد و هر دو همسر وی تورک بودند. زبان غالب بریگاد قزاق که رضا شاه از ۱۵ سالگی در آن به خدمت مشغول بود، حداقل تا افتادن کنترل آن به دست انگلیس در سال‌های پس از انقلاب بلشویکی روسیه، تورکی بود. همچنین، محیط محل تولد و رشد وی، یعنی مازندران و تهران، نیز دارای جمعیت قابل توجه تورک هستند. بنابراین می‌توان گفت که رضا شاه در محیطی تورکی رشد یافته و از بدو تولد تا حدوداً چهل سالگی اغلب به تورکی تکلم کرده بود. با این پیش‌زمینه، می‌توان خاطرۀ فوق را از جنبه‌ها و زوایای مختلفی تحلیل کرد.

اولین نکته‌ای که به ذهن خطور می‌کند با شخصیت رضا شاه مرتبط است. رضا شاه وقتی می‌خواهد به تورکی صحبت کند رفتارش تغییر می‌کند. چهره‌ای که تا آن لحظه «آهنین و بی‌حرکت» بود، با تغییر زبان به تورکی ـ زبانی که گذشته و خاطرات او را زنده می‌کند ـ «نرم‌رفتار و دوستانه» می‌شود. بنابراین، زبان تورکی نقش مهمی در تغییر عاطفی و روانی او ایفا می‌کند و این مسأله می‌تواند نشان‌دهندۀ نوعی ارتباط عمیق عاطفی رضا شاه با زبان تورکی باشد. فراتر از آن، به نظر می‌رسد نمایانگر نوعی پیوند فرهنگی رضا شاه با گذشته است. رضا شاه در زبان تورکی به‌نوعی راحتی و طبیعی بودن پیدا می‌کند، چیزی که هنگام تکلم به فارسی نداشت. همچنین، از منظر روان‌شناختی، شیفت زبانی ممکن است نوعی نوستالژی زبانی را فعال کرده باشد. صحبت به زبان تورکی، که زبان روزمرۀ او در گذشته بوده، باعث کاهش جدیت و خشکی معمول رضا شاه شده و او را به شخصیتی دوستانه تبدیل می‌کند. این نوع نوستالژی در میان افراد قدرتمندی که تلاش می‌کنند یک هویت جدید و رسمی برای خود بسازند، اما هم‌زمان با گذشتۀ خود درگیر هستند، پدیده‌ای رایج است.

خاطرۀ فوق همچنین نشان می‌دهد که زبان صرفاً ابزاری برای ارتباط نیست. بلکه، می‌تواند به عنوان واسطه‌ای برای تغییر در فضای عاطفی مکان‌های دیپلماتیک نیز عمل کند. زبان تورکی در اینجا به نوعی باعث تغییر در فضای رسمی و سرد گفتگو شده و به ایجاد حال و هوای دوستانه کمک می‌کند.

نکتۀ بعدی در تناقض بین دلبستگی‌های شخصی و سیاست‌های زبانی رضاشاه نهفته است. وی از یک طرف، چنان‌چه در خاطرۀ فوق دیده می‌شود، شخصاً به زبان تورکی دلبستگی دارد، اما از طرف دیگر، در سیاست‌های زبانی خود به‌شدت بر فارسی‌سازی اصرار می‌کند. این تناقض نشان‌دهندۀ پیچیدگی‌های هویتی و فرهنگی این دوره است. رضاشاه به زبان تورکی علاقۀ شخصی داشت، اما در مقام حاکم، سیاست‌های زبانی او در راستای تحمیل زبان فارسی و تحقق شعار یک دولت ـ یک ملت بود. او، با این سیاست، تلاش می‌کرد تا ایرانی‌ها را به یک ملت تبدیل کند. این تناقض همچنین نمایانگر تعارض بین هویت فردی و وظایف دولتی در دوره‌ای است که دولت ایرانی به دنبال ساخت ملت ایرانی بود. رضا شاه از زبان فارسی به‌عنوان ابزاری برای تحمیل قدرت دولت مرکزی استفاده می‌کرد، حتی اگر این رویکرد با دلبستگی‌های شخصی او در تضاد بود.


برگوتای ایلتریش

@ilter
👍12
خاطرۀ اولین سفیر ژاپن در ایران با رضا شاه (۲/۲)



نکتۀ قابل توجه دیگر در سخنان رضا اشاره به یکی بودن تورکی رایج در ایران و تورکیه است. این دیدگاه نشان‌دهندۀ شناخت او از ریشه‌های مشترک زبان تورکی در هر دو کشور است. اگرچه تفاوت‌های گویشی و لهجه‌ای میان تورکی ایران و تورکیه وجود دارد، این تفاوت‌ها در ساختار اصلی زبان تأثیری نداشته و بیشتر در سطح تلفظ یا انتخاب واژگان مشاهده می‌شود. رضاشاه با نادیده گرفتن این تفاوت‌های جزئی، بر یکسان‌بودن زبان تورکی در هر دو کشور اذعان داشته است.

نکتۀ مهم دیگری که در اظهارات کازاما به چشم می‌خورد اشاره به تورک‌های مازندران است، که می‌تواند بیانگر آگاهی او به جغرافیای انسانی ایران و پراکندگی تورک‌ها در ایران باشد. در واقع، تورک‌ها در ایران، نه تنها در آذربایجان ومازندران، بلکه در اکثریت استان‌ها حضور قابل توجهی دارند، و می‌توان گفت، بر خلاف سایر ملت‌های ایران که فقط به چند استان محدود هستند، تورک‌ها تنها ملت سراسری در ایران می‌باشند. بنابراین، هویت تورکی در ایران را به هیچ‌وجه نمی‌توان به یک منطقۀ جغرافیایی محدود کرد و باید به گستردگی آن در سراسر کشور توجه داشت.

در نتیجه، خاطرۀ کازاما از دیدار با رضا شاه نشان‌دهندۀ تناقضات پیچیده‌ای در هویت خصوصی و عمومی اوست. رضا شاه در مسیر ساخت هویتی جدید، بخشی از گذشته و هویت زبانی خود را به حاشیه برده بود، اما نتوانسته بود به طور کامل از آن جدا شود و در تلاش برای قطع ارتباط با گذشته، همچنان درگیر آن باقی مانده بود. آیا رضا شاه هویت خصوصی تورکی داشت اما اسیر گفتمان آریانیسم و پرسین‌گرایی حاکم بر نخبگان شده بود؟ آیا، همان‌طور که فلاسفۀ پست‌مدرن می‌گویند، افراد دست‌بستۀ گفتمان‌های قدرتِ موجود در جامعه هستند؟ آیا عاملیت انسانی یک افسانه است؟ همچنین، این خاطره به گستردگی هویت تورکی در ایران و منطقه اشاره دارد و نشان می‌دهد که نمی‌توان هویت تورکی را به منطقۀ خاصی در داخل ایران محدود کرد.


برگوتای ایلتریش

@ilter
👍6
خاطرۀ اولین سفیر ژاپن در ایران با رضا شاه


بخش یکم

بخش دوم


برگوتای ایلتریش

@ilter
👍3
2025/10/22 20:38:46
Back to Top
HTML Embed Code: