Telegram Web Link
هویت نامرئی و استراتژی حفظ قدرت



مقدمه

در تحلیل‌های سیاسی و اجتماعی، وضعیتی وجود دارد که در آن گروه مسلط از معرفی خود به‌عنوان یکی از هویت‌های جامعه سر باز زده، خود را به‌عنوان هویت طبیعی و استاندارد جامعه قلمداد می‌کند. استدلال می‌شود که این شیوه یکی از راه‌های حفظ سلطه و اعمال غیرمستقیم قدرت است. این نوشته به بررسی مفهوم هویت نامرئی و استراتژی‌های مرتبط با آن می‌پردازد.

تعریف هویت نامرئی

هویت نامرئی به هویتی اطلاق می‌شود که خود را از دید عموم پنهان کرده و مانع شناسایی خود به‌عنوان یک هویت رقیب در جامعه می‌شود. گروه نامرئی، که بر جامعه سلطه دارد، از طریق نهادها، رسانه‌ها، و ساختارهای فرهنگی، خود را به‌عنوان هویت طبیعی و استاندارد جامعه معرفی می‌کند؛ و گروه‌های به‌حاشیه‌رانده‌شده و غیرمسلط را به‌عنوان غیرطبیعی یا غیراستاندارد به تصویر می‌کشد. هویت مسلط به‌عنوان وضعیت طبیعی و نرمال اجتماعی در جامعه حضور دارد به‌گونه‌ای که از دید عمومی پنهان می‌شود، امکان به چالش کشیدن آن سخت، و نقد آن به‌مثابۀ تلاش برای برهم زدن نظم عادی جامعه تلقی می‌شود.

نامرئی کردن هویت مسلط به‌عنوان استراتژی حفظ سلطه

نظریۀ قدرت و دانش فوکو بر این موضوع تأکید دارد که قدرت نه تنها از طریق نهادها و ساختارهای رسمی، بلکه از طریق تولید و توزیع دانش و هویت‌ها نیز اعمال می‌شود. هویت مسلط، به‌عنوان ابزاری برای اعمال قدرت، با نامرئی‌سازی خود به‌طور غیرمستقیم سلطه‌اش را حفظ می‌کند. این نامرئی بودن به گروه حاکم اجازه می‌دهد بدون مواجهه با انتقادها و اعتراضات مستقیم، قدرت و سلطه خود را پایدار نگه دارد و از این طریق، در برابر نقدهای عمومی و مقاومت‌های احتمالی مصون بماند. از طریق پنهان‌سازی نفوذ خود، گروه مسلط می‌تواند هویت‌های دیگر را به‌عنوان تهدید یا عناصر غیرطبیعی بازنمایی کند و هرگونه نقد از خود را محدود سازد. استراتژی نامرئی‌سازی باعث می‌شود که هویت مسلط به‌عنوان یک هویت طبیعی و غیرقابل چالش در نظر گرفته شود و به این ترتیب، سلطۀ فرهنگی و اجتماعی آن تقویت گردد.

راه‌های مقابله با هویت نامرئی

مقابله با هویت نامرئی مستلزم تحلیل دقیق و شفاف‌سازی بازنمایی‌ها و رویه‌هایی است که آن را تقویت می‌کنند. افشای این بازنمایی‌ها، همراه با تحلیل نحوه‌ی استفاده از رسانه‌ها، نهادهای آموزشی و دیگر ابزارهای قدرت برای تقویت و تداوم هویت مسلط، می‌تواند به استراتژی مؤثری برای مقابله با آن تبدیل شود. ارتقای آگاهی عمومی نسبت به ساختارهای پنهان قدرت و نقش آنها در شکل‌دهی به ادراکات اجتماعی، ضروری است. این آگاهی می‌تواند افراد و جوامع را به نقد و بررسی عمیق‌تر این ساختارها تشویق کند و در نتیجه، امکان مقاومت فعال و تغییر هنجارهای فرهنگی و اجتماعی را فراهم آورد. چنین فرآیندی به تضعیف قدرت هویت مسلط کمک می‌کند، شرایط را برای به رسمیت شناخته شدن هویت‌های به‌حاشیه‌رانده‌شده فراهم می‌سازد و به ایجاد فضایی برای عدالت و برابری بیشتر در جامعه می‌انجامد.

مطالعۀ موردی. هویت مرد فارس شیعه در ایران

در ایران، هویت «مرد فارس شیعه»، به‌عنوان هویت طبیعی و استاندارد جامعه معرفی می‌شود. این هویت از طریق نهادهای دولتی، رسانه‌ها، و کتب درسی به‌عنوان هویت نرمال و غیرقابل چالش قلمداد می‌شود. در این سیستم، دیگر هویت‌ها، از جمله زنان، اهل سنت، و ملت‌های تورک، عرب، بلوچ و ... به‌عنوان گروه‌های غیرطبیعی و غیراستاندارد به تصویر کشیده می‌شوند. این فرآیند نامرئی کردن هویت مرد فارس شیعه موجب می‌شود که دیگر هویت‌ها نتوانند آن را به‌طور مؤثر به چالش بکشند و در برابر سلطۀ فرهنگی و اجتماعی مقاومت کنند.

نتیجه‌گیری

نامرئی کردن هویت به‌عنوان یک استراتژی کلیدی برای حفظ قدرت و سلطه عمل می‌کند. در مورد ایران، هویت مرد فارس شیعه به‌طور فعالانه خود را به‌عنوان هویت طبیعی و نرمال جامعه معرفی کرده و بدین ترتیب، قدرت و سلطۀ خود را بدون مواجهه با نقد و چالش حفظ می‌کند. این فرآیند امکان نقد مؤثر آن از سوی دیگر گروه‌های اجتماعی را به‌شدت کاهش داده، امکان مقاومت در برابر آن را تا حد زیادی از بین برده، و به حفظ و بازتولید سلطۀ مرد فارس شیعه کمک می‌کند. مقابلۀ مؤثر با این سلطۀ پنهان نیازمند تحلیل دقیق و افشای بازنمایی‌ها و رویه‌های هویت نامرئی است. این مقابله می‌تواند زمینه‌ساز تغییرات مثبت و عدالت اجتماعی گردد.


برگوتای ایلتریش

@ilter
👍7
معنای برگوتای



نام‌ها در فرهنگ‌های مختلف معمولاً نمادهایی از قدرت، شجاعت و هوشیاری هستند. در فرهنگ تورک، برخی نام‌ها با افسانه‌ها، اسطوره‌ها و تاریخ گره خورده‌اند و معنایی فراتر از یک شناسۀ فردی دارند. یکی از این نام‌ها «برگوتای» است که نه‌تنها در افسانه‌های باستانی و تاریخ و فرهنگ تورک، بلکه در دوران مدرن نیز جایگاه ویژه‌ای دارد. در این نوشته، معنای لغوی، تاریخی و فرهنگی اسم برگوتای را مرور کرده و نتیجه می‌گیریم برگوتای در فرهنگ تورک، نمادی از فرماندهی و پیشرو بودن است.

از نظر لغوی، به نظر می‌رسد، برگوتای از واژۀ «برکوت» مشتق شده است. برکوت در زبان تورکی به معنی عقاب طلایی است. این پرنده در فرهنگ تورک به عنوان نماد قدرت و اقتدار جایگاه ویژه‌ای دارد و در میان تورک‌ها و سایر جوامع، همواره نمادی از قدرت، هوشیاری و استقلال بوده است.

یکی از شناخته‌شده‌ترین موارد استفاده از نام برگوتای در اسطورۀ تورکی «ارگنه‌قون» است. این داستان که نقش مهمی در اسطوره‌های تورکی دارد، به رهایی ملت تورک از محاصره در یک درۀ کوهستانی اشاره دارد. تورک‌ها که در ارگنه‌قون محبوس شده بودند، پس از ذوب کردن یک کوه آهنی، موفق به یافتن راهی به بیرون و جهان شدند. اولین فرمانده سواره که از این راه عبور کرده و ملت تورک را به آزادی هدایت کرد برگوتای نام داشت. بنابراین، برگوتای نمادی از پیشرو بودن و هدایت ملت تورک در لحظات حساس و تاریخی است. او با شکافتن مسیر، رهایی ملت تورک را تضمین کرد و به عنوان یک پیشوا و راهنما مورد ستایش قرار گرفت.

برگوتای، همچنین، نام یکی از فرماندهان مورد علاقۀ چنگیزخان، بنیانگذار امپراطور تورکی مغول، بود. این فرمانده به دلیل شجاعت، وفاداری و توانایی‌های نظامی‌اش در هدایت نیروها مورد توجه چنگیزخان قرار گرفت و در بسیاری از نبردهای مهم امپراطوری مغول نقش‌آفرینی کرد. چنگیزخان به فرماندهانی چون برگوتای اعتماد داشت و او را به‌عنوان یکی از برجسته‌ترین شخصیت‌های نظامی خود در تاریخ ثبت کرد. برگوتای در اینجا نیز نمادی از قدرت و پیشرو بودن است؛ فردی که در لحظات حساس نه‌تنها تصمیمات مهمی می‌گیرد بلکه ملت خود را به سوی پیروزی هدایت می‌کند.

علاوه بر معناهای فوق، «برکوت» (عقاب طلایی)، در تاریخ و فرهنگ نظامی نیز، به عنوان یک نماد برجسته شناخته شده و مورد احترام بوده است. در طول قرون متمادی، در خیلی از امپراطوری‌ها و دولت‌های تورک و غیر تورک، نشان برکوت به عنوان سمبل قدرت و رهبری و نماد واحدهای نظامی بر پرچم‌های نظامی و یونیفورم‌های سربازان نقش بسته بوده است. امروزه نیز، نشان برکوت، نه تنها در ارتش کشورهای مختلف جهان، همچنین در نهادها و شرکت‌های مختلف نظامی و غیر نظامی، از جمله سازمان امنیت ملی و شرکت تلفن همراه تورکیه (تورک تله‌کام) استفاده می‌شود.

از تحلیل ریشۀ لغوی و نمونه‌های تاریخی و فرهنگی مورد استفاده می‌توان نتیجه گرفت که برگوتای نامی فراتر از یک اسم شخصی است؛ برگوتای نمادی از پیشرو بودن، فرماندهی و استقلال است. در اسطوره‌ها و تاریخ تورک، برگوتای همواره به‌عنوان فردی شناخته شده که در صف اول حرکت‌های ملی و تاریخی قرار دارد. این نام، در فرهنگ تورک به معنای کسی است که پیشاپیش ملت خود به سوی رهایی، پیروزی و شکوه حرکت می‌کند. در نتیجه، برگوتای فراتر از نامی عادی، و سمبلی از پیشرو بودن و فرماندهی است.


برگوتای ایلتریش

@ilter
👍131
ملی‌گرایان تورک چه می‌خواهند؟



مقدمه

ملی‌گرایی تورک یک جنبش فکری، فرهنگی و سیاسی است که ریشه در تحولات اواخر قرن نوزدهم دارد. این جنبش در طول زمان به اشکال گوناگون تجلی یافته و برای بهبود شرایط فرهنگی و سیاسی ملت تورک در ایران و سایر کشورها تلاش کرده است. این جنبش، در ایران، در بُعد داخلی بر حقوق ملی ملت‌ها، دموکراسی و عدالت تأکید داشته، و در بُعد خارجی به دنبال تقویت روابط دوستانه و همکاری با سایر کشورهای منطقه و جهان، به‌ویژه کشورهای تورک است. توسعه‌طلبی قومی فارسی و نظم پسااستعماری از جمله موانع ملی‌گرایی تورک در ایران هستند. این نوشته به تاریخچه، خواسته‌ها و موانع ملی‌گرایی تورک در ایران می‌پردازد.

تاریخچۀ ملی‌گرایی تورک

ملی‌گرایی تورک در اواخر قرن نوزدهم با بیداری هویتی تورک‌ها در روسیه آغاز شد. روشنفکرانی مانند اسماعیل غاسپیرالی با شعار «اتحاد در زبان، اتحاد در اندیشه، و اتحاد در عمل» این جنبش را هدایت کردند. این شعار به تقویت همبستگی فرهنگی و سیاسی میان تورک‌ها کمک کرد و اساس ملی‌گرایی تورک را بنا نهاد.

در خلال جنگ جهانی اول، جنبش ملی‌گرایی تورک به تلاش برای اتحاد سرزمینی تورک‌ها پرداخت اما به دلیل شکست نظامی ناکام ماند. قدرت‌های استعماری غربی ملی‌گرایی غیر تورک‌ها را حمایت می‌کردند اما ملی‌گرایی تورک را تهدیدی برای منافع خود می‌دیدند. آن‌ها علیه ایدۀ اتحاد سرزمینی تورک‌ها تلاش کرده و سیاست‌هایی را پیش گرفتند که به تقسیم ملت تورک به چند کشور مجزا انجامید. هدف‌شان کاهش تأثیر تورک‌ها بر سیاست‌های منطقه‌ای و جهانی بود.

در عصر حاضر، ملی‌گرایی تورک رویه‌ای دیگر اتخاذ کرده، و بر همکاری‌های فرهنگی، اقتصادی و سیاسی میان کشورهای منطقه، به‌ویژه کشورهای تورک تأکید می‌کند. سازمان کشورهای تورک نماد این همکاری است که با احترام به اشتراکات فرهنگی و تاریخی به تقویت همبستگی منطقه‌ای می‌پردازد.

خواسته‌های ملی‌گرایان تورک

بُعد داخلی.
ملی‌گرایان تورک در داخل ایران به دنبال تحقق دموکراسی و برابری حقوقی ملت‌های ایران از طریق بازتعریف درونزای هویت ایرانی هستند. آن‌ها بر این باورند که ساختار حکومت باید به‌گونه‌ای اصلاح شود که تمامی ملت‌ها بتوانند در فرآیندهای سیاسی به‌طور برابر مشارکت داشته باشند. از جمله خواسته‌های اصلی ملی‌گرایان تورک، پایان دادن به توسعه‌طلبی قومی فارس و سیاست‌های سرکوبگرانه علیه ملت‌های غیرفارس است.

بُعد خارجی. در سطح بین‌المللی، ملی‌گرایان تورک ایرانی به دنبال تقویت روابط استراتژیک و همکاری‌های اقتصادی، فرهنگی و سیاسی با کشورهای تورک و دیگر کشورهای منطقه هستند. آن‌ها بر این باورند که اتحاد و همکاری میان ملت‌های منطقه می‌تواند به ایجاد صلح، ثبات و توسعۀ اقتصادی کمک کند. ملی‌گرایان تورک معتقدند همکاری منطقه‌ای به نفع همۀ ملت‌های منطقه است و باید از طریق ارتباطات فرهنگی و تاریخی مشترک تقویت شود.

موانع ملی‌گرایی تورک

توسعه‌طلبی قومی فارس.
یکی از موانع اصلی تحقق خواسته‌های ملی‌گرایان تورک ایرانی توسعه‌طلبی قومی فارس است. این توسعه‌طلبی، که در فعالیت‌های قدرت‌های استعماری فرامنطقه‌ای در منطقه ریشه دارد، به دنبال سرکوب ملت‌های غیرفارس ایران و تداوم سلطۀ ملت فارس بر آن‌هاست. این سیاست‌های توسعه‌طلبانه ملت‌های غیر فارس ایران را از حقوق خود محروم می‌کند و امکان رسیدن به برابری و دموکراسی را به تعویق می‌اندازد.

نظم پسااستعماری. نظم پسااستعماری، که نتیجۀ دخالت‌های مستمر بعضی قدرت‌های فرامنطقه‌ای در خاورمیانه است، یکی دیگر از موانع اصلی بر سر راه اهداف ملی‌گرایی تورک محسوب می‌شود. نظم پسااستعماری، از طریق بهره‌برداری از شکاف‌های قومی، مذهبی و سیاسی در منطقه، تفرقه‌افکنی را تشویق نموده و تلاش‌ها برای همگرایی و اتحاد ملت‌های منطقه را تضعیف می‌کند. قدرت‌های فرامنطقه‌ای، که منافع استراتژیک خود را در خاورمیانه دنبال می‌کنند، با حفظ و تشدید اختلافات، موجب تضعیف همکاری‌ها و مانع شکل‌گیری یک اتحاد منطقه‌ای مستقل و نیرومند، که می‌تواند به نفع تمام ملت‌های منطقه باشد، می‌شوند.

نتیجه‌گیری

ملی‌گرایان تورک به دنبال تحقق دموکراسی، عدالت و حقوق برابر برای تمامی ملت‌های ایران و منطقه هستند. این جنبش با تأکید بر اتحاد، همبستگی و همکاری میان کشورهای منطقه به مقابله با موانعی همچون توسعه‌طلبی قومی و نظم پسااستعماری می‌پردازد. ملی‌گرایی تورک، به‌عنوان یک جنبش فکری، فرهنگی و سیاسی، به دنبال ساختن آینده‌ای است که در آن تمامی ملت‌ها از حقوق برابر و احترام متقابل برخوردار باشند.


برگوتای ایلتریش

@ilter
👍14👎3
ایران و هندوستان در عصر جهانی‌شدنِ استعماری: آریایی‌ها، زرتشتی‌ها و همدستان



کتاب «ایران و هندوستان در عصر جهانی‌شدنِ استعماری: آریایی‌ها، زرتشتی‌ها و همدستان» نوشته ناصرالدین علی‌زاده (۲۰۲۱)، تحلیلی جامع از ظهور ناسیونالیسم فارسی را از طریق بررسی تأثیر تحولات جامعۀ پارسیان هند در دورۀ استعماری و پیامدهای آن برای ایران قاجاری ارائه می‌دهد. علی‌زاده استدلال می‌کند که ناسیونالیسم فارسی ریشه در عقاید آذرکیوانی دارد که در نیمۀ دوم قرن شانزدهم در هند گورکانی شکل گرفت. به گفتۀ وی، گروهی از زرتشتیان شیراز که به‌ دلیل سیاست‌های مذهبی سختگیرانه صفویان به هند مهاجرت کرده بودند، خود را وارثان اصیل آن‌چه تمدن پرسیا می‌نامیدند دانسته و باور داشتند که به‌واسطۀ ظلم مسلمانان مجبور به ترک ایران شده‌اند.

این زرتشتیان با تأکید بر اصالت خود و پیوند دادن آن با ادیان و تمدن‌های بشری، به ترویج زبان فارسی سره پرداختند و در تلاش بودند که آن را از لغات عربی و ترکی پالایش کنند؛ هرچند که بسیاری از کلمات ساخته‌ و پرداخته آنان بی‌اساس و جعلی بود. آنان همچنین سلسله‌های خیالی برای ایران ایجاد کرده و این پادشاهان را به عنوان «بزرگ‌ترین پیامبران و صوفیان تاریخ» معرفی کردند. این عقاید بعدها توسط برخی از طریقت‌های شیعی پذیرفته شد و به‌ تدریج به روایت‌های اسلامی تصوف نیز نفوذ کرد.

به گفتۀ علی‌زاده، یکی از عوامل اصلی اوج‌گیری اولیۀ پارسیان، همدستی آنان با استعمارگران، به‌ویژه در قاچاق و تجارت تریاک در جریان جهانی‌شدن استعماری بود. بسیاری از پارسیان از طریق تجارت تریاک به ثروت عظیمی دست یافتند. اما با افزایش محدودیت‌های بین‌المللی و بخصوص سیاست‌های سختگیرانۀ چین علیه واردات تریاک در قرن نوزدهم، پارسیان مجبور شدند به‌ دنبال فعالیت‌های اقتصادی جایگزین بروند. آن‌ها سرمایه‌های خود را در صنایع نوظهور مانند نساجی، بانکداری، فولاد، و چاپ و نشر به‌کار گرفتند و به تأسیس خیریه‌ها، دانشگاه‌ها و مدارس نیز پرداختند.

ظهور گفتمان آریانیسم نیز بر تأثیرگذاری پارسیان افزود. علی‌زاده توضیح می‌دهد که نخبگان اروپایی، با نارضایتی از سیستم کلیسایی، به‌دنبال ریشه‌های باستانی خود در نژاد آریایی و ادیانی مانند زرتشتی‌گری بودند. این نگرش منجر به ستایش و بازخوانی مضامین زرتشتی در آثار غربی شد و پارسیان را به‌عنوان اعضای اصیل نژاد آریایی، دارای جایگاهی ویژه در تمدن غرب معرفی کرد. چنین تصوری به پارسیان هند امکان داد تا نه تنها در جامعۀ هند، بلکه در سطح جهانی جایگاهی برتر به دست آورند.

به گفتۀ علی‌زاده، پارسیان با بهره‌گیری از شبکه‌های اقتصادی و اجتماعی گستردۀ خود، از بمبئی تا لندن، موفق شدند تا در مسائل ایران نیز نفوذ کنند. آن‌ها توانستند از طریق شبکه‌هایی که نخبگان ایرانی، دیپلمات‌ها، سیاستمداران، و شاهزادگان قاجار را در بر می‌گرفت، به شکل‌دهی افکار نخبگان ایرانی بپردازند. ترجمه‌های متون غربی و ورود گفتمان آریانیسم به برنامه‌های آموزشی ایران، موجب گسترش و تثبیت این دیدگاه‌ها شد.

علی‌زاده همچنین تأکید می‌کند که وابستگی اقتصادی دولت قاجار به اقتصاد جهانی، به‌ویژه از طریق تجارت تریاک، به پارسیان این امکان را داد که در اقتصاد ایران نقشی کلیدی ایفا کنند. با استفاده از شبکه‌های گستردۀ خود در هند و بریتانیا، پارسیان توانستند بر تولید و تجارت تریاک ایران نیز تسلط یابند. این نقش اقتصادی همراه با نفوذ فرهنگی آنان، زمینه‌ساز ظهور ناسیونالیسم فارسی شد که آمیزه‌ای از آریانیسم و باورهای آذرکیوانی را در خود داشت.

به باور علی‌زاده، پارسیان هند نه تنها جامعۀ زرتشتی ایران، بلکه بخشی از نخبگان مسلمان را نیز تحت تأثیر قرار داده و پرورش دادند. این نخبگان در جنبش مشروطه و شکل‌گیری ناسیونالیسم فارسی، نقشی برجسته ایفا کردند و بعدها به تکوین هویت ایرانی در دورۀ پهلوی کمک نمودند.


خلاصه‌ای مبسوط‌تر را از این‌جا بخوانید

@ilter
👍9
مانقورت، کؤزقامان، قانارا

(سه نماد خیانت در فرهنگ تورک)



در فرهنگ و ادبیات تورک، شخصیت‌های نمادینی مانند مانقورت، کؤزقامان و قانارا نمایانگر بحران‌های هویتی و خیانت‌های فردی و اجتماعی هستند. این مفاهیم در داستان‌ها و افسانه‌های تاریخی به عنوان هشدارهایی برای جوامع انسانی عمل می‌کنند که چگونه از دست دادن هویت و پیوندهای فرهنگی می‌تواند به نابودی فرد و جامعه بینجامد. این نوشته به بررسی هر یک از این مفاهیم می‌پردازد و با مقایسۀ آن‌ها، شباهت‌ها و تفاوت‌های موجود را تحلیل می‌کند.

مانقورت مفهومی است که در افسانه‌های تورک به فردی اشاره دارد که به‌دنبال شکنجه‌های جسمی و روانی، تمام هویت، حافظه و پیوندهای خانوادگی و ملی خود را از دست می‌دهد. در افسانه‌ی مانقورت، جوانی به نام یوْل‌آمان پس از اسارت توسط دشمن، مورد شکنجه وحشیانه‌ای قرار می‌گیرد که باعث می‌شود تمام خاطرات و هویتش را فراموش کند. او به فردی مطیع و بی‌هویت تبدیل می‌شود که بدون احساس یا خاطره‌ای از گذشته‌اش، دستورات ارباب خود را اجرا می‌کند. مانقورت نماد انسان‌هایی است که در مواجهه با استعمار یا ظلم، هویت و شخصیت خود را از دست می‌دهند و به ابزار دست قدرت‌های بیگانه تبدیل می‌شوند.

کؤزقامان در داستان‌های حماسی تورک، شخصیتی است که خیانت به خانواده و ملت خود را برگزیده است. او، که در کودکی توسط دشمن اسیر شده و تحت تأثیر فرهنگ دشمن بزرگ شده است، به فردی تبدیل می‌شود که در جنگ‌ها علیه ملت و خانواده‌ی خود می‌جنگد. در افسانه‌ی ماناس، بزرگ‌ترین داستان حماسی جهان، کؤزقامان عموی ماناس است که به دلیل اسارت و بزرگ شدن در میان دشمنان، نه تنها پیوندهای خانوادگی و ملی‌اش را نادیده می‌گیرد، بلکه به دشمنان خانواده‌اش نیز خدمت می‌کند. خیانت او به عنوان نماد بی‌وفایی و پشت کردن به هویت و اصل و نسب، در ادبیات تورک به‌شدت محکوم شده است.

قانارا نیز مانند مانقورت و کؤزقامان، شخصیتی است که نماد خیانت و پشت کردن به ارزش‌ها و هویت ملی است. او در داستان‌های تورک، فردی است که برای منافع شخصی و یا ترس از دشمن، به ملت خود خیانت می‌کند و به همکاری با دشمنان می‌پردازد. قانارا، برخلاف مانقورت که تحت فشار جسمی و روانی هویت خود را از دست می‌دهد، آگاهانه و به دلیل منفعت‌طلبی یا ترس، دست به خیانت می‌زند. او با رفتارهای خود، باعث تخریب پیوندهای اجتماعی و هویتی ملتش می‌شود.

مانقورت، کؤزقامان و قانارا هر سه نمایانگر بحران‌های هویتی و خیانت در میان ملت تورک هستند. با این تفاوت که مانقورت به دلیل فشارهای جسمی و روانی هویت خود را از دست می‌دهد و به طور ناخودآگاه خیانت می‌کند درحالی‌که کؤزقامان و قانارا با آگاهی کامل به خیانت می‌پردازند. کؤزقامان به دلیل تربیت در میان دشمنان، از لحاظ فرهنگی به آنها تعلق یافته و پیوندهای خانوادگی‌اش را قطع کرده است درحالی‌که قانارا با انتخابی آگاهانه و منفعت‌طلبانه به ملت خود خیانت می‌کند. این سه شخصیت به نوعی نماد از دست دادن هویت در برابر دشمنان و تأثیرات مخرب استعمار و بیگانگی فرهنگی هستند.

افسانه‌های مانقورت، کؤزقامان و قانارا در ادبیات تورک به عنوان هشدارهایی برای حفاظت از هویت و پیوندهای خانوادگی و ملی عمل می‌کنند. هر سه شخصیت نشان می‌دهند که چگونه از دست دادن هویت، چه به دلیل فشارهای جسمی و روانی و چه به دلیل تربیت فرهنگی یا منفعت‌طلبی، می‌تواند به خیانت به خانواده و جامعه منجر شود. این داستان‌ها اهمیت حفظ هویت ملی و فرهنگی را در مواجهه با خطرات خارجی و داخلی تأکید می‌کنند و به ما یادآوری می‌کنند که حفاظت از هویت و اصالت، نیازمند مقاومت در برابر استعمار و بیگانگی است.


برگوتای ایلتریش

@ilter
👍20
دلیل قتل آقامحمدخان قاجار چه بود؟



آقامحمدخان یکی از بزرگ‌ترین فرمانروایان در تاریخ جغرافیای ایران است. او، با تأکید بر حقانیت خاندان‌های تورک بر حکومت ایران، به چند دهه آشوب و آشفتگی خاتمه داده، جغرافیای ایران را تحت حکومت واحد خاندان قاجار در آورد، و با عزمی راسخ به تحکیم قدرت خود پرداخت. قتل او در سال ۱۷۹۷ به عنوان یکی از نقاط مبهم تاریخ ایران باقی مانده و فرضیه‌های مختلفی در مورد آن قابل طرح است. در این نوشته، به سناریوهای مختلف پیرامون قتل آقامحمدخان می‌پردازم.

آقامحمدخان در یک خانوادۀ اصیل تورک به دنیا آمد. در سنین کودکی، مهارت‌های نظامی و سیاسی را از پدر و همراهی با او در جنگ‌ها فرا گرفت. وی ویژگی‌های شخصیتی و سیاسی خاصی داشت که او را از دیگر فرماندهان و حکمرانان زمان خود متمایز می‌کرد. از قهرمانان تورک‌ نظیر چنگیزخان الهام می‌گرفت، به توانایی‌های خود ایمان داشت، و دارای نبوغ نظامی و روحیه‌ای آهنین بود. حکومت بر ایران را حق خاندان‌های تورک می‌دانست و تلاش داشت تا حکومت خود بر ایران را بر این مبنا مستحکم کند. همچنین، بسیار باهوش و اهل سیاست بود و تصمیماتش را بر مبنای تحلیل‌های عمیق و شناخت از شرایط منطقه‌ای و جهانی اتخاذ می‌کرد. آقامحمدخان علاقۀ خاصی به الگوهای نظامی چنگیزخان داشت و به‌شدت معتقد بود که تورک‌ها باید نقش برتر خود در منطقه را حفظ کنند.

قتل آقامحمدخان قاجار در ۱۷۹۷ یک واقعۀ پیچیده و چندوجهی است که با توجه به شرایط خاص آن زمان و روابط گوناگون داخلی و خارجی، می‌توان تحلیل‌های مختلفی دربارۀ آن مطرح کرد. در ادامه به بررسی پنج سناریوی ممکن می‌پردازم:

۱. خدمتکاران محکوم به اعدام. در تاریخ‌نگاری فارسی، آقامحمدخان تصمیم به اعدام دو تن از خدمتکاران خود می‌گیرد اما آن را یک روز به تعویق می‌اندازد. آنها نیز در این فرصت یک‌روزه نقشۀ قتل او را عملی می‌کنند. این روایت جدی به نظر نمی‌رسد.

۲. انتقام شخصی. یکی دیگر از سناریوهای ممکن در قتل آقامحمدخان، انتقام شخصی است. آقامحمدخان در دوران حکومت خود به عنوان پادشاهی قاطع و سرسخت شناخته می‌شد که با بسیاری از مخالفان و رقبای سیاسی خود به شدت برخورد می‌کرد. ممکن است این سیاست‌ها منجر به ایجاد کینه و دشمنی شخصی در میان بعضی اطرافیان وی (مثلاً صادق‌خان شقاقی) شده و زمینه را برای انتقام فراهم کرده باشد. این سناریو، با توجه به تاریخ خونین رقابت‌های قدرت در آن دوره، امکان‌پذیر است اما نمی‌تواند تنها عامل قتل او باشد.

۳. رقابت‌های داخلی. در دوران پیشامدرن، کسب اقتدار سیاسی اغلب مستلزم درگیر شدن در توطئه‌ها و رقابت‌هایی خونین بود؛ و خاندان‌ها و نخبگان در رقابت جهت به دست گرفتن قدرت مجبور به حذف یا قتل یکدیگر بودند. قتل آقامحمدخان نیز می‌تواند نتیجۀ رقابت‌های داخلی میان خاندان‌های مدعی قدرت باشد. ممکن است بعضی از این خاندان‌ها یا نخبگان، با امید به کسب فرصتی برای رسیدن به قدرت، دست به دسیسه علیه آقامحمدخان زده باشند.

۴. تمایل به نفوذ تزارها در قفقاز. در آن دوره، دو خاندان تزار و قاجار در تلاش بودند تا قفقاز را تصرف کرده و متصرفات خود را گسترش دهند. حاکمان محلی نیز اکثراً متمایل به یکی از این دو خاندان بودند. یک سناریوی محتمل نیز این است که برخی حاکمان مایل به تزار در این قتل نقش داشته و زمینۀ قتل آقامحمدخان را فراهم کرده باشند. این سناریو از نظر سیاسی و جغرافیایی ممکن است اما شواهد تاریخی خاصی در مورد آن وجود ندارد.

۵. تمایل به نفوذ بریتانیا در جنوب ایران. کمپانی هند شرقی انگلیس وجود یک حاکم مقتدر در ایران، نظیر نادرشاه، را تهدیدی برای منافع خود در هند تلقی می‌کرد و آقامحمدخان یک شخصیت قدرتمند و مقتدر بود. حمایت کمپانی مذکور از خاندان زند نشان می‌دهد که خواهان حکومتی غیرتورک و ضعیف در ایران بود. بنابراین، کمپانی هند شرقی انگلیس انگیزه‌ای قوی برای قتل آقامحمدخان داشت و این قتل می‌توانست بخشی از سیاست‌های آن برای تضعیف و کنترل ایران باشد.

قتل آقامحمدخان قاجار، که می‌تواند سرآغاز افول ایران محسوب شود، یکی از وقایع مهم و مبهم تاریخ ایران است که فرضیه‌های متعددی در مورد آن می‌توان مطرح کرد. هر یک از سناریوهای فوق، از داستان طنزآمیز تاریخ‌نگاری فارسی گرفته تا دسیسه‌های پیچیدۀ داخلی و خارجی، بخشی از واقعیت‌های آن دوران را بازتاب می‌دهند.


برگوتای ایلتریش

@ilter
👍13
سیاست حافظه به‌عنوان ابزاری برای ملت‌سازی



در مطالعات ناسیونالیسم، دو دیدگاه اصلی نسبت به مفهوم ملت وجود دارد. ذات‌انگاران ملت را یک پدیدۀ ذاتی ایستا و دارای مجموعه‌ای از ویژگی‌های عینی یا ذهنی قابل کشف تلقی می‌کنند. در مقابل، سازه‌انگاران آن را سازه‌ای اجتماعی و پویا می‌دانند که به‌طور مستمر از طریق گفتمان ناسیونالیستی بازتعریف و بازتولید می‌شود. در این میان، سیاست حافظه به‌عنوان یکی از ابزارهای کلیدی در فرآیند ملت‌سازی ایفای نقش می‌کند. این نوشته بعضی مکانیسم‌های سیاست حافظه را به اختصار شرح می‌دهد.

حافظۀ جمعی به‌عنوان خاطرات مشترک یک جامعه دربارۀ گذشته تعریف می‌شود؛ تصویری ذهنی از گذشته که توسط کنشگران سیاسی در زمان حال و بر اساس نیازهای اجتماعی و تاریخی فعلی جامعه ساخته می‌شود. سیاست حافظه به مجموعه‌ای از بازنمایی‌ها اشاره دارد که هدف آن‌ها حفظ، بازتفسیر یا به فراموشی سپردن رویدادها و خاطرات تاریخی است. این بازنمایی‌ها غالباً به‌گونه‌ای دست‌چین می‌شوند که اهداف ملت‌سازی را تقویت کنند. برخی از مکانیسم‌های اصلی برای استفاده از حافظۀ جمعی در گفتمان‌ها و سیاست‌گذاری‌های مرتبط با ملت‌سازی را می‌توان به شرح ذیل بر شمرد.

۱. قیاس‌های تاریخی. رهبران سیاسی از طریق مقایسۀ شرایط کنونی با وقایع تاریخی گذشته سعی می‌کنند ملت خود را به‌طرز خاصی بازنمایی و بازتعریف کنند. این قیاس‌ها به عنوان درس‌هایی از تاریخ در نظر گرفته می‌شوند که باید از آن‌ها برای اجتناب از تکرار اشتباهات یا برای دستیابی به موفقیت‌های گذشته استفاده شود.

۲. ساخت روایت‌های تاریخی. دولت‌ها و رهبران سیاسی از طریق انتخاب و تفسیر بخش‌های خاصی از تاریخ، سعی در تقویت هویت ملی دارند. برای مثال، دولت اوکراین با روایت‌سازی تاریخی‌ای که روسیه را به عنوان دشمن دیرینه اوکراین معرفی می‌کند، تلاش دارد هویت ملی اوکراین را به عنوان یک ملت اروپایی تعریف کند. این روایت‌ها نه تنها گذشته را به تصویر می‌کشند بلکه آرمان‌ها و اهداف آینده، همچون پیوستن به اتحادیه اروپا، را نیز منعکس می‌کنند.

۳. ایجاد سایت‌های حافظه. سایت‌های حافظه، شامل موزه‌ها، مجسمه‌ها و یادبودها به عنوان مخازن مادی و بصری حافظۀ جمعی عمل نموده و نقش مهمی در تقویت بازنمایی‌ها و روایت‌های ملی و تاریخی دارند. این سایت‌ها، که در مقاطع کلیدی تاریخی مانند استقلال یا تغییرات عمدۀ سیاسی ایجاد می‌شوند، با نمایش روایت‌های دست‌چین‌شده، تلاش می‌کنند مشروعیت تاریخی ملت را تثبیت کرده، احساسات ملی‌گرایانه را برانگیزند، و با ایجاد حس تعلق، ملت را به عنوان یک واقعیت روانشناختی و تاریخی تثبیت نمایند. از این رو، این سایت‌ها نه تنها محلی برای آموزش تاریخ، بلکه مکان‌هایی استراتژیک هستند که در خدمت اهداف ملت‌سازی قرار دارند.

۴. به‌حاشیه‌رانی و فراموشی گذشته. دولت‌ها و رهبران سیاسی ممکن است بخش‌های خاصی از گذشته را نادیده بگیرند یا طوری تفسیر کنند که تصویر مثبتی از خود ارائه دهند. برای مثال، برخی رهبران ایتالیا با به‌حاشیه‌راندن تاریخ استعماری نژادپرستانه و جنایات کشور خود، این دوره را به عنوان یک تجربۀ کوتاه‌مدت با دستاوردهای مثبت معرفی کرده‌اند. این اقدام‌ها به منظور بازیابی مشروعیت بین‌المللی و ادعای نقش رهبری در حوزه‌های چندجانبه انجام شده است.

۵. امنیتی‌سازی حافظۀ تاریخی. یکی از پیچیده‌ترین مکانیسم‌های سیاست حافظه، امنیتی‌سازی آن است. در این روش، رهبران سیاسی با یادآوری رویدادهای تاریخی دردناک و آسیب‌زا، سعی می‌کنند وضعیت کنونی را به‌عنوان تهدیدی جدی و مشابه با گذشته نشان دهند و آن را در چارچوب امنیت ملی قرار دهند. در مورد مداخله روسیه در جنگ داخلی سوریه، تصمیم‌گیران روس با فراخوانی خاطرات جنگ‌های چچن در دهۀ ۱۹۹۰، تلاش کردند تا نشان دهند که کشور با یک تهدید مشابه در سوریه روبه‌روست. این اقدام به امنیتی کردن مسأله و توجیه مداخلۀ نظامی کمک کرد. در مقابل، مخالفان سعی داشتند با افشای سوءاستفاده از حافظۀ جمعی، این مسأله را از حالت امنیتی خارج کنند.

سیاست حافظه به‌عنوان ابزاری مؤثر در فرآیند ملت‌سازی، نقشی حیاتی در شکل‌دهی هویت ملی دارد. دولت‌ها با بهره‌گیری هدفمند از مکانیسم‌هایی مانند قیاس‌های تاریخی، ساخت روایت‌های تاریخی، ایجاد سایت‌های حافظه، به‌حاشیه‌راندن برخی بخش‌های تاریخ و امنیتی‌سازی آن، به بازتعریف ملت و هویت ملی می‌پردازند. این مکانیسم‌ها نه تنها به گذشته اشاره دارند، بلکه اهداف و چشم‌اندازهای آینده را نیز تحت تأثیر قرار می‌دهند. سیاست حافظه با تأثیرگذاری بر فضای تجربه، تلاش می‌کند افق انتظارات جامعه را مدیریت و دستکاری کند تا بدین‌وسیله بتواند بر آینده کنترل بیشتری داشته باشد. این امر نشان‌دهندۀ پیوندی عمیق میان گذشته، حال و آینده در روند ملت‌سازی است که نقش اساسی در تثبیت هویت ملی دارد.


برگوتای ایلتریش
@ilter
👍8
قلاده‌ای در جیب من: آزمایش چشم‌آبی‌ها / چشم‌قهوه‌ای‌ها


آزمایش چشم‌آبی‌ها و چشم‌قهوه‌ای‌ها که توسط معلمی به نام جین الیوت در سال ۱۹۶۸ طراحی و اجرا شد، یک بررسی عمیق از تأثیرات اجتماعی و روان‌شناختی تبعیض نژادی بر روی کودکان است. این آزمایش به منظور نشان دادن اثرات منفی تبعیض بر رفتار و ادراک اجتماعی انجام شد و نتایج آن به‌وضوح نشان‌دهندۀ تغییرات قابل توجه در رفتار و عملکرد کودکان در نتیجۀ تبعیض است. این نوشته به تحلیل آزمایش الیوت و پیامدهای آن در جامعۀ معاصر، به‌ویژه در زمینه‌های قومی و فرهنگی ایران می‌پردازد.

پس از قتل مارتین لوتر کینگ و افزایش تنش‌های نژادی در ایالات متحده، الیوت تصمیم به اجرای آزمایش خود در کلاس درس گرفت. او دانش‌آموزان خود را به دو گروه تقسیم کرد: گروه چشم‌آبی و گروه چشم‌قهوه‌ای. الیوت به دانش‌آموزان گفت که بر اساس تحقیقات علمی، چشم‌آبی‌ها به‌طور طبیعی از نظر هوش و توانایی‌های تحصیلی برتر هستند. این معرفی غیرواقعی منجر به ایجاد تفاوت‌های ناعادلانه در دسترسی به منابع آموزشی و امکانات تحصیلی بین دو گروه شد. برای مثال، گروه چشم‌آبی از زمان بیشتری برای زنگ تفریح و امکانات بیشتری در کلاس برخوردار بود، درحالی‌که گروه چشم‌قهوه‌ای مجبور به تحمل محدودیت‌ها و تحقیرها بودند.

در آغاز، کودکان چشم‌آبی با اشتیاق و شادی به وضعیت جدید خود واکنش نشان دادند و به‌تدریج رفتارهای سادیستی و تحقیرآمیز نسبت به همکلاسی‌های چشم‌قهوه‌ای خود را آغاز کردند. برعکس، کودکان چشم‌قهوه‌ای به سرعت دچار احساس خودکم‌بینی و ناامیدی شدند و اعتماد به نفس آن‌ها به شدت کاهش یافت. این رفتارها به وضوح نشان می‌دهد که چگونه محیط آموزشی و تصورات اجتماعی می‌تواند بر ادراک و رفتار کودکان تأثیر بگذارد.

در پی این تغییرات، الیوت نقش‌ها را معکوس کرد و به گروه چشم‌قهوه‌ای گفت که آن‌ها برتر هستند. با این تغییر، رفتار گروه چشم‌قهوه‌ای به سرعت تغییر کرد و آن‌ها اعتماد به نفس خود را بازیافتند. در نتیجه، عملکرد تحصیلی آن‌ها نیز به طور قابل توجهی بهبود یافت و نشان‌دهندۀ تأثیر مستقیم ادراک اجتماعی بر عملکرد فردی بود.

نتایج این آزمایش به دانشگاه استنفورد منتقل شد و محققان به بررسی این پدیده پرداختند. آن‌ها دریافتند که الگوی ادراکی و هوش کودکان در مدت کوتاهی تحت تأثیر تصورات اجتماعی قرار می‌گیرد. این یافته‌ها به وضوح نشان‌دهندۀ این است که تبعیض نژادی و اجتماعی می‌تواند تأثیرات عمیقی بر هویت و اعتماد به نفس کودکان داشته باشد.

ایران به عنوان یک آزمایشگاه بزرگ، شکل عملی آزمایش خانم الیوت را به اجرا گذاشته است. در این کشور، با محدود کردن امکانات و منابع به گروه قومی فارس و معرفی این قوم به عنوان گروهی هوشمند، متمدن و با فرهنگ غنی، عملاً گروه‌های قومی دیگر به حاشیه رانده شده و شخصیت آن‌ها دستخوش تغییرات منفی شده است. نیاکان کودکان تورک و عرب از همان آغاز ورود به مدرسه تحت تحقیر قرار می‌گیرند. این تحقیر نه تنها بر هویت فرهنگی آن‌ها تأثیر می‌گذارد، بلکه در عملکرد تحصیلی و اجتماعی آن‌ها نیز نمود پیدا می‌کند.

کودکان غیرفارس از مواهبی که همسالان فارس‌شان برخوردارند، محروم می‌مانند و به دلیل هویت قومی خود به طور مداوم تحت فشار و تحقیر قرار می‌گیرند. در این شرایط، تنها راهی که برای خلاصی از این تحقیر به آن‌ها پیشنهاد می‌شود، انکار هویت خود و پذیرش هویت فارس است. این چرخۀ به حاشیه راندن و تخریب فرهنگی اقوام دیگر، علاوه بر تبعات اجتماعی، پیامدهای عمیق‌تری برای ساختار اجتماعی ایران به همراه دارد.

آزمایش جین الیوت به وضوح نشان می‌دهد که چرخۀ تسلط تنها با فروپاشی ساختارهای برتری به پایان می‌رسد. این فروپاشی به معنای پایین کشیدن گروه غالب از موقعیت برتر و هم‌سطح کردن آن با سایر گروه‌ها است. به عبارتی، چرخۀ تسلط فارس تنها با به چالش کشیدن و گرفتن موقعیت برتر او متوقف می‌شود. در این صورت، شخصیت شکسته و اعتماد به نفس از دست رفتۀ سایر ملت‌ها بازمی‌گردد و فرصتی برای رشد و شکوفایی آنها فراهم می‌شود.

در نهایت، این نوشته به ما یادآوری می‌کند که تبعیض و برتری نژادی و قومی پدیده‌هایی هستند که می‌توانند به راحتی در یک جامعه نهادینه شوند و تأثیرات عمیقی بر رفتارها و نگرش‌ها داشته باشند. بنابراین، بهبود وضعیت اجتماعی و فرهنگی گروه‌های مختلف نیازمند تلاش برای حذف تبعیض‌ها و ایجاد فضایی برابر برای همۀ اقوام است.


برگوتای ایلتریش
@ilter
👍7
دموکراسی و ضرورت احترام به هویت و کرامت انسانی



دموکراسی به عنوان یکی از اشکال حکومتی، نه تنها لازم است بر آزادی (حریت) و برابری (عدالت) تأکید کند، بلکه باید هویت و کرامت انسانی شهروندان را نیز محترم بشمارد. این نوشته، با اشاره به مغایرت بین آزادی و برابری، نشان می‌دهد که این مغایرت موجب پویایی دموکراسی‌ها می‌شود؛ و نتیجه می‌گیرد، فارغ از جناحی سیاسی که بدان تعلق داریم، احترام به هویت و کرامت انسانی شهروندان از ضروریات اساسی دموکراسی است.

آزادی و برابری دو اصل کلیدی در دموکراسی هستند که به‌طور طبیعی با یکدیگر در تعارض قرار دارند. آزادی به معنای توانایی فرد برای انتخاب و عمل بر اساس خواسته‌ها و منافع شخصی‌اش است درحالی‌که برابری به معنای توزیع عادلانۀ فرصت‌ها و حقوق میان تمامی اعضای جامعه می‌باشد. این دو اصل اگرچه هر یک به نوعی در خدمت پیشرفت و توسعۀ جامعه هستند اما در عمل تحقق کامل و همزمان آنها غیرممکن است. زیرا آزادی بیشتر اغلب به افزایش نابرابری منجر می‌شود و تلاش برای برابری نیز معمولاً باعث کاهش آزادی می‌شود.

تعارض میان آزادی و برابری در دموکراسی‌ها به شکل‌گیری گروه‌های سیاسی و بحث‌های اجتماعی منجر می‌شود. این تنش‌ها در نهایت می‌توانند به نوآوری‌ها و اصلاحات سیاسی کمک کنند و به بهبود نظام دموکراتیک بیانجامند. هنگامی که یکی از این اصول تحت فشار قرار می‌گیرد، اختلاف نظرهایی بروز می‌کند که نیازمند بحث و تبادل نظر است. این پویایی به دموکراسی این امکان را می‌دهد که به‌صورت مستمر خود را بازسازی کند.

در جوامع دموکراتیک، مباحث مربوط به این اصول می‌تواند به تدوین سیاست‌های جدید و اصلاحات منجر شود. برای مثال، در مواردی که جامعه بر سر موضوعاتی مانند نابرابری اقتصادی به اختلاف نظر می‌رسد، این چالش‌ها می‌توانند به ایجاد قوانین و سیاست‌هایی منجر شوند که شرایط زندگی افراد را بهبود بخشد.

این پویایی همچنین موجب افزایش مشارکت عمومی در فرآیندهای سیاسی نیز می‌شود. وقتی شهروندان احساس کنند که نظراتشان در سیاست‌های عمومی لحاظ می‌شود، انگیزۀ بیشتری برای مشارکت در انتخابات و فعالیت‌های دموکراتیک پیدا می‌کنند. بدین ترتیب، اصول آزادی و برابری در جامعه تقویت و نظام دموکراتیک مستحکم‌تر می‌گردد.

با وجود این مغایرت‌ها و تنش‌های سیاسی، چیزی که در نهایت مهم است، احترام به هویت و کرامت انسانی تمامی شهروندان است. دموکراسی واقعی زمانی تحقق می‌یابد که همۀ جناح‌ها و گروه‌ها به هویت انسانی افراد احترام بگذارند و به حقوق و آزادی‌های اساسی آنان توجه کنند.

احترام به هویت انسانی به معنای پذیرش تنوع فرهنگی، مذهبی، جنسیتی، اجتماعی و اقتصادی در جامعه و ایجاد فضایی برای تبادل نظر و گفتگو است. این احترام می‌تواند به تقویت روابط اجتماعی و کاهش تنش‌ها در جوامع کمک کند. در عین حال، لازم است که همگان، به‌ویژه در زمان‌های تنش سیاسی، از حملات شخصی و برچسب‌زنی به یکدیگر پرهیز کنند و به جای آن بر روی نقاط مشترک تمرکز کنند.

بنابراین، صرف‌نظر از ایدئولوژی، احترام به کرامت انسانی باید در اولویت باشد. این احترام می‌تواند به تقویت هویت ملی و ایجاد جامعه‌ای سالم و پایدار کمک کند. از این رو، دموکراسی باید به فضایی تبدیل شود که در آن همۀ شهروندان به‌طور برابر و با کرامت زندگی کنند.

در نهایت، دموکراسی به عنوان یک نظام حکومتی، نه تنها به آزادی و برابری وابسته است، بلکه به احترام به هویت و کرامت انسانی نیز نیاز دارد. مغایرت موجود بین آزادی و برابری موجب پویایی دموکراسی‌ها می‌شود، اما، در هر جناحی که باشیم، ضروری است که به هویت و کرامت انسانی شهروندان احترام بگذاریم. این احترام، بنیاد واقعی دموکراسی و پیشرفت جامعه خواهد بود و تنها با پذیرش این اصول می‌توانیم به یک دموکراسی واقعی و کارآمد دست یابیم.


برگوتای ایلتریش
@ilter
👍10
جنگ هشت‌سالۀ ایران و عراق به‌عنوان یک نزاع هویتی



جنگ هشت‌سالۀ ایران و عراق، یکی از طولانی‌ترین و پرهزینه‌ترین جنگ‌های قرن بیستم، صرفاً یک درگیری بر سر مسائل مرزی نبود. این جنگ ابعاد عمیق‌تر هویتی را نیز به نمایش گذاشت و نمایانگر تقابل میان دو هویت پسااستعماری بود: ناسیونالیسم عربی سکولار عراق و ناسیونالیسم شیعی انقلابی ایران. هر دو کشور، پس از سقوط ساختارهای استعماری و نفوذ غرب، تلاش کردند تا هویت خود را تثبیت کنند و آن را به دیگر کشورها صادر نمایند. در این نوشته، به بررسی این دو هویت و تقابل آن‌ها می‌پردازیم.

حکومت صدام حسین بر مبنای ناسیونالیسم عربی سکولار و حزب بعث شکل گرفت و با کودتای ۱۹۶۸ به قدرت رسید. این حزب بر تقویت هویت عربی و رهایی از نفوذ قدرت‌های استعماری غرب، به‌ویژه بریتانیا، تأکید داشت. درحالی‌که حکومت‌های قبلی عراق به عنوان دست‌نشاندۀ انگلیس شناخته می‌شدند، صدام بر استقلال و هویت عربی تأکید می‌کرد. او بر ترویج ارزش‌های پانعربی و سکولار در برابر تهدیدات خارجی، به‌ویژه نفوذ غرب، تمرکز داشت و هدف اصلی‌اش تثبیت هویت عربی عراق و ارتقاء نفوذ آن در جهان عرب بود. صدام حسین می‌خواست عراق را به رهبری جهان عرب برساند و جنگ با ایران فرصتی برای تحقق این اهداف و مقابله با آن‌چه صدام آن را تهدید هویت شیعی انقلابی می‌دید، به‌شمار می‌رفت.

در مقابل، دولت انقلابی ایران نمایندۀ یک هویت جدید و قدرتمند مبتنی بر اصول شیعی بود و پس از سال‌ها مبارزه علیه نظام سکولار پهلوی، دست‌نشاندۀ انگلیس و آمریکا، به قدرت رسید. ناسیونالیسم شیعی ایران نه تنها به دنبال استقرار یک هویت مذهبی در داخل کشور بود، بلکه همچنین تلاش داشت تا این هویت را به فراتر از مرزهای خود صادر کند و بر کشورهای منطقه تأثیر بگذارد.

این دو رویکرد در نهایت به تقابل هویتی بین دو کشور منجر گردید و از طریق جنگ نمایان شد. عراق با هدف جلوگیری از نفوذ هویت شیعی انقلابی ایران و مهار نارضایتی‌های داخلی، به‌ویژه در میان جمعیت شیعه، جنگ را آغاز کرد و آن را به‌عنوان فرصتی برای اثبات برتری ناسیونالیسم سکولار خود دید. از سوی دیگر، ایران جنگ را به‌عنوان نعمتی برای تثبیت هویت شیعی انقلابی خود در برابر تهدیدات خارجی، به‌ویژه حکومت‌های سکولار منطقه، تفسیر می‌کرد. این جنگ نه تنها به‌عنوان یک جنگ نظامی، بلکه به‌عنوان یک رویارویی هویتی تلقی می‌شد که در آن هر دو کشور به دنبال تحکیم جایگاه خود در نظام بین‌المللی و منطقه‌ای بودند.

نتیجۀ جنگ از منظر نظامی برای هیچ‌یک از طرفین پیروزی قاطعی به همراه نداشت. اما از منظر هویتی، تحولات مهمی در هر دو کشور رخ داد. در عراق، صدام حسین نتوانست هویت عربی سکولار را تحکیم کند و حملۀ وی به کویت به‌عنوان نشانه‌ای از پذیرش شکست در این نزاع هویتی تلقی می‌شود.

در ایران نیز، در سال‌های پایانی جنگ و پس از آن، تغییرات قابل توجهی در رویکرد هویتی جمهوری اسلامی مشاهده شد. با عدم موفقیت در صدور هویت انقلابی به کشورهای همسایه و مواجهه با فشارهای بین‌المللی و مشکلات داخلی، ایران به‌تدریج به ناسیونالیسم قومی فارس گرایش پیدا کرد. این تغییر را می‌توان به‌عنوان نشانه‌ای از شکست هویتی ایران در این نزاع هویتی و عقب‌نشینی از هویت شیعی انقلابی تلقی کرد. بر خلاف انتظاراتِ رهبران انقلاب، هویت شیعی انقلابی ایران تأثیر چندانی بر کشورهای همسایه، بویژه عراق (و جمهوری آذربایجان) نگذاشت و در نتیجه، ایران به‌تدریج به ناسیونالیسم فارسی دوران پهلوی بازگشت، هویتی که بیشتر بر جنبه‌های قومی فارسی تأکید دارد.

در نهایت، جنگ هشت‌سالۀ ایران و عراق نه تنها به عنوان یک جنگ نظامی بر سر مسائل مرزی ریشه‌دار، بلکه به عنوان یک نزاع هویتی و فرهنگی میان دو کشور باقی ماند و تأثیرات آن تا به امروز ادامه دارد.


برگوتای ایلتریش
@ilter
👍13
معنای تاریخی اصطلاح مغول (۱/۲)



مقدمه

اصطلاح «مغول» در طول تاریخ معانی متفاوتی داشته و تغییراتی را تجربه کرده است. این واژه، امروزه به شهروندان کشور مغولستان و اقوامی که در منطقۀ مغولستان داخلی چین زندگی می‌کنند، اشاره دارد. همچنین، با امپراطوری مغول به رهبری چنگیزخان در قرن سیزدهم پیوند خورده است. اما بررسی دقیق‌تر نشان می‌دهد که این معنای معاصر با آنچه در دوره‌های گذشته از این اصطلاح برداشت می‌شد، بسیار متفاوت است. این نوشته به بررسی معنای تاریخی اصطلاح مغول و تحول معنایی آن در دوره‌های مختلف می‌پردازد.

معنای لغوی اصطلاح مغول

در مورد ریشۀ لغوی کلمۀ مغول / مونغول دو دیدگاه وجود دارد. یک نظر بر این است این کلمه به مفهوم «بی‌باک» در زبان مغولی اشاره دارد. بعضی محققین نیز شکل قدیمی واژۀ «مغول» را به صورت «مؤنگکه‌ائل» می‌دانند. از این دیدگاه، واژۀ مغول ترکیبی از دو کلمۀ تورکی «مؤنگکه» (منگو = ابدی) و «ائل» (= دولت)، و به معنی دولت ابدی است. این تفسیر با آرمان‌های چنگیزخان، که در پی ایجاد یک امپراطوری پایدار جهانی بود، همخوانی دارد.

تصویب نام چنگیز (دنگیز/دنیز/دریا) برای تموچین در قورولتای کبیر امپراطوری مغول نیز با این تفسیر همخوانی دارد. این عمل، در واقع، نوعی دعوت از تمام اقوام تورانیک بود تا بسان نهرها به سوی چنگیز (دریا) جاری شده و برای برپایی مغول (دولت ابدی) متحد شوند. چنگیز استعاره‌ای از وسعت و قدرت بی‌پایان، و نماد رهبری برای امپراطوری و حاکمیت جهانی تورک بود.

معنای تاریخی اصطلاح مغول

در دوران پیشامدرن، دولت‌های تورک غالباً بر اساس اتحادیه‌های ایلی ـ نظامی شکل می‌گرفتند. این اتحادیه‌ها که شیوه‌ی سازماندهی اجتماعات تورک بودند، با قرار گرفتن یک خاندان در رأس آن، به یک دولت تبدیل می‌شدند. دولت‌های هون، گؤک‌تورک، سلجوقلو، عثمانلی و قیزیلباش نمونه‌های برجستۀ این اتحادیه‌ها هستند. دولت مغول نیز یکی از همین اتحادیه‌ها بود که در قرن سیزدهم به رهبری چنگیزخان ایجاد شد.

خاندان سلطنتی دولت مغول، یعنی خاندان چنگیزخان، از تبار تورک و از خاندان اصیل بؤروتگین، همان خاندان سلطنتی امپراطوری گؤک‌تورک بود. اقوام تشکیل‌دهندۀ آن نیز اکثراً تورک بودند. از میان ۱۲ قوم که هستۀ اولیۀ اتحادیۀ مغول را تشکیل دادند، نُه قوم تورک و سه قوم تورانیکِ غیر تورک بودند. اما این سه قوم نیز در طول تاریخ با تورک‌ها تماس و تأثیر متقابل فرهنگی داشته و با آن‌ها ممزوج شده بودند. اسم مغول به ترکیب این دوازده قوم داده شد.

در منابع تاریخی معتبری همچون جامع‌التواریخ اثر رشیدالدین فضل‌الله همدانی و شجرۀ تورک نوشتۀ ابوالغازی بهادرخان که خود از نوادگان چنگیزخان بود، نیز بر تورک بودن چنگیزخان، جانشینان و دولت او تأکید می‌شود. این منابع نشان می‌دهند که دولت مغول به‌عنوان یک اتحادیۀ ایلی ـ نظامی تورک تصور می‌شد و رهبران آن نیز خود را به‌عنوان بخشی از جهان تورک معرفی می‌کردند. همچنین دولت‌هایی نظیر تیموریان، قیزیلباش و قاجار نیز که خود را وارث چنگیزخان می‌دانستند بر تورک بودن خود تأکید داشتند.

بنابراین، مغول در معنای تاریخی خود یک واحد قومی مستقل نبود و قبل از تشکیل امپراطوری چنگیزخان وجود نداشت. بلکه، مغول یک اتحادیۀ ایلی ـ نظامی به رهبری یک خاندان تورک، با جمعیت غالب تورک، با فرهنگ تورک، و به‌طور خلاصه یک دولت تورک بود. به بیانی دیگر، امپراطوری مغول بخشی از تاریخ و فرهنگ تورک است.


برگوتای ایلتریش
@ilter
👍51
معنای تاریخی اصطلاح مغول (۲/۲)



معنای جدید و شرق‌شناسانه اصطلاح مغول

از قرن نوزدهم، معنای «مغول» تحت تأثیر مطالعات شرق‌شناسی و سیاست‌های استعماری تغییر یافت. غربیان، برای دسته‌بندی گروه‌های قومی آسیای میانه، هویت‌های جدیدی ایجاد کردند که یکی از آنها نیز «مغول» به‌عنوان یک واحد قومی بود. در این راستا، واژۀ «مغول» صرفاً برای اشاره به اقوام خاصی بکار رفت درحالی‌که قبل از آن به تمام بازماندگان امپراطوری مغول گفته می‌شد. واژه «مغولستان» به عنوان نام سرزمینی نیز، که در قرون وسطی، در برخی منابع برای اشاره به قلمرو امپراتوری مغول به‌کار رفته بود، از اوایل قرن بیستم، فقط به یک منطقه خاص ـ مغولستان کنونی ـ اطلاق شد.

معنای جدید و قرن بیستمی مغول در حالی رواج یافته است که هیچ‌یک از گروه‌های قومی ساکن مغولستان خود را مغول نمی‌نامند. بلکه اسم‌هایی مثل خالخا، دوخا و ... دارند و بعضی‌شان نیز به تورکی تکلم می‌کنند. کلمۀ «مغول» در مغولستان، مانند اصطلاح «ایرانی» در ایران، مفهومی جدید است و نام قومی هیچ گروه خاصی نیست. این برداشت غالب از مفهوم مغول دارای اهداف سیاسی می‌باشد و تحت تأثیر سیاست‌های استعماری و هویتی به وجود آمده است. غربیان فاتح جنگ جهانی اول، که از شرق دور تا غرب آفریقا را اشغال کرده و به استعمار خود در آوردند، با تحدید نام مغول به منطقه‌ای در شرق دور و نسبت دادن قتل و کشتار به آنها، در واقع، قصد دارند سلطه‌گری خود در آسیا و آفریقا را توجیه کرده و بر جنایات‌شان در این مناطق سرپوش بگذارند.

نتیجه‌گیری

بررسی دقیق مفهوم مغول نشان می‌دهد که این اصطلاح در طول تاریخ معانی متفاوتی داشته است. کلمۀ مغول، در گذر زمان و تحت تأثیر نیروهای سیاسی و فرهنگی دچار تغییر شده و معنای جدیدی به خود گرفته است. این واژه از یک دولت (اتحادیۀ ایلی ـ نظامی) تورک در تاریخ، به یک هویت قومی مستقل در دوران مدرن تبدیل شده است. این تحول معنایی، تحت تأثیر شرق‌شناسی و سیاست‌های استعماری قرن نوزدهم شکل گرفته است. برخلاف معنای تاریخی مغول که با تاریخ و فرهنگ تورک گره خورده، معنای جدید مغول با اهداف سیاسی خاصی ایجاد شده که بخشی از تلاش قدرت‌های استعماری برای بازتعریف هویت‌های آسیایی بوده و سلطه‌گری آنها در مناطق مختلف جهان را توجیه می‌کند.

این تغییر در معنا موجب شد که برداشت‌های نادرستی از مفهوم مغول شکل بگیرد. بنابراین وقتی با سوالاتی نظیر «آیا تورک‌ها مغول هستند؟» یا «آیا مغول‌ها تورک هستند؟» مواجه می‌شویم، ابتدا باید مشخص کنیم که منظور از کلمه‌ی مغول چیست؟ معنایی که از کلمۀ مغول در ذهن خود داریم، در جواب ما به این سؤالات تأثیر می‌گذارد. جواب فردی که معنای تاریخی مغول را در ذهن دارد با جواب شخص دیگری که معنای شرق‌شناسانۀ مغول در ذهنش تداعی می‌شود متفاوت خواهد بود. اولی با مفهوم مغول احساس بیگانگی نمی‌کند زیرا مغول را یک دولت تورک مانند عثمانلی، صفوی و سلجوقلو می‌داند. اما دومی، که مغول را ملتی در شمال چین تلقی می‌کند و تحت تأثیر تاریخ‌نویسی استعماری نگرشی منفی به آن دارد، سعی می‌کند از آن دوری کند تا بدی‌هایی که در تاریخ‌نویسی استعماری به مغول وصله شده به وی نچسبد.


برگوتای ایلتریش
@ilter
👍5👎1
معنای تاریخی اصطلاح مغول


اصطلاح «مغول» در طول تاریخ معانی مختلفی داشته است. در معنای لغوی، برخی معتقدند «مغول» به معنای «بی‌باک» است و بعضی دیگر آن را ترکیبی از واژه‌های تورکی «مؤنگکه» (منگو = ابدی) و «ائل» (دولت) به معنای دولت ابدی می‌دانند. در معنای تاریخی، مغول یک اتحادیۀ ایلی ـ نظامی تورک بود که در قرن سیزدهم به رهبری چنگیزخان تشکیل شد. اما از قرن نوزدهم به بعد، معنای «مغول» تحت تأثیر شرق‌شناسی و سیاست‌های استعماری تغییر یافت و به یک هویت قومی مستقل و محدود به یک منطقۀ خاص تبدیل شد. این تغییر معنایی به‌عنوان بخشی از سیاست‌های استعماری برای بازتعریف هویت‌های آسیایی و توجیه سلطه‌گری غرب در این مناطق صورت گرفت. نتیجه‌گیری این است که تغییر معنایی اصطلاح «مغول»، از یک دولت تورک در تاریخ به یک هویت قومی مستقل در دوران مدرن، باعث برداشت‌های مختلف از این مفهوم شده است، به‌طوری که پاسخ به سؤالاتی مانند «آیا تورک‌ها مغول هستند؟» بستگی به معنایی دارد که از مفهوم «مغول» در نظر گرفته می‌شود.

متن کامل نوشته را در دو بخش زیر می‌توانید بخوانید:

بخش اول

بخش دوم


برگوتای ایلتریش
@ilter
👍7
ظهور دولت قیزیلباش


ظهور دولت قیزیلباش در ابتدای قرن شانزدهم نقطۀ عطفی در تاریخ تورک و اسلام به شمار می‌آید. در واقع، خاندان صفوی، طی تعاملاتی پیچیده با بقایای امپراطوری ایلخانی، توانست از خلاء قدرت به‌وجودآمده پس از فروپاشی آن بهره‌برداری نموده و یک حکومت جدید تأسیس کند. در این نوشته، به تاریخچۀ خاندان صفوی و پیوند آن با برخی قبایل تورک و مغول، اوضاع منطقه، و شکل‌گیری دولت قیزیلباش می‌پردازیم.

طریقت صفوی، که در اواخر قرن سیزدهم توسط شیخ صفی‌الدین در اردبیل تأسیس شد، یکی از ده‌ها طریقت سنی‌مذهب دورۀ مغول بود. ملاقات امیر تیمور با علاءالدین، نوۀ شیخ صفی‌الدین و جد اسماعیل، در سال ۱۴۰۳ نقطۀ عطفی در تاریخچۀ این طریقت شد. امیر تیمور، علاوه بر املاک و موقوفاتی وسیع در اردبیل، سی هزار اسیر مغول نیز به او بخشید. این التفات ویژۀ امیر تیمور دو تأثیر عمده بر طریقت صفوی گذاشت. اولاً، آن را از یک نهاد مذهبی کوچک به یک قدرت نظامی ـ سیاسی، که می‌توانست به‌عنوان یک مدعی حکومت در منطقه نقش ایفا کند تبدیل کرد . ثانیاً، به دلیل جمعیت بالای مریدان مغول، باورهای طریقت را، از سنی شافعی به نوعی تصوف اسلامی ـ شامانیستی (شبیه علویان امروزی تورکیه) تغییر داد. این تحولات، نفوذ خاندان صفوی در میان قبایل تورک و مغول کوچرو را افزایش داد و زمینه‌ساز قدرت‌گیری بیشتر این خاندان شد.

در سویی دیگر، جنگ‌های میان ایلخانیان و سلاجقۀ روم منجر به تضعیف و فروپاشی هر دو امپراطوری در اوایل قرن چهاردهم شد. بقایای آن‌ها نیز در حملات امیر تیمور به‌کلی از میان رفتند. خلاء قدرت به‌وجود‌ آمده باعث گردید منطقه به صحنۀ رقابت خاندان‌های مختلف برای کسب قدرت تبدیل شود. این خاندان‌ها، همان‌طور که در دوران پیشامدرن مرسوم بود، سعی داشتند با تسلط بر یکدیگر یک نظم امپراتوری ایجاد کنند. اما، در میان آن‌ها، دو خاندان عثمانی و صفوی متمایز بودند. این دو خاندان، به دلیل مجاورت با غیر مسلمانان و امکان غزا با آنان، توانستند منابع مالی قابل توجهی کسب کنند ـ البته عثمانی بیشتر.

عثمانی، با تمرکز در بالکان و غرب تورکیۀ امروزی، بیشتر به سمت غرب معطوف بود، و بنابراین شرق آناطولی نیز عرصۀ قدرت‌گیری خاندان صفوی شد. در نیمۀ دوم قرن پانزدهم، خاندان صفوی برای پر کردن خلاء قدرت در شرق منطقه آماده بود. تلاش خاندان عثمانی برای یکجانشین کردن قبایل تورک و مغول کوچرو نیز باعث تسریع این روند شد. خاندان عثمانی، با این سیاست، می‌خواست رقابت داخلی را کاهش داده و تسلط خود را تثبیت نماید. اما باعث نارضایتی قبایل مذکور، نزدیکی بیشتر آن‌ها به خاندان صفوی و افزایش قدرت این خاندان شد. در این شرایط، تمایل خاندان صفوی به قدرت بیشتر، و اصرار این قبایل بر حفظ قدرت تحرک خود، زمینه را برای ظهور دولتی جدید در شرق آناطولی فراهم کرد. اما ضعف سوق‌الجیشی این منطقه در مقابل عثمانی باعث شد تا اسماعیل، با عقب‌نشینی، تبریز، پایتخت امپراطوری ایلخانی را به‌عنوان محل تأسیس حکومت خود انتخاب کند. این انتخاب، همچنین، برای انبوه مریدان مغول وی نیز معنای خاصی داشت و حس نوستالژیک آن‌ها را برمی‌انگیخت.

در این میان، پرداختن به دو موضوع فرعی نیز مفید است. اول این‌که آیا هدف خاندان صفوی از تشکیل دولت قیزیلباش تثبیت یا گسترش مذهب شیعه بود؟ پاسخ این سوال منفی است. برخلاف تلاش تاریخ‌نگاری غربی و فارسی برای القای چنین تصوری، و علی‌رغم تلاش‌های خاندان صفوی جهت گسترش مذهب شیعه در دهه‌های بعد، دولت قیزیلباش در بدو تأسیس خود ارتباطی با مذهب شیعه نداشت. خاندان صفوی و قبایل تورک و مغول مرید آن‌ها هیچ‌یک شیعه نبودند. آن‌ها جزو غلات بودند و از نظر فقه شیعه مشرک محسوب می‌شدند. از طرف دیگر، قیامِ بعضاً طولانی‌مدت برخی خاندان‌های شیعۀ ایران، نظیر دشتکی در فارس و مشعشعیان در خوزستان، علیه قیزیلباشان از این نظر معنادار است. شیعه شدن صفویان (و صوفی‌کشی یا قیزیلباش‌کشی) در دهه‌های بعد شروع شد، به‌تدریج پیش رفت و در دورۀ مشروطه در اوایل قرن بیستم به پایان رسید.

موضوع دوم این است که آیا هدف خاندان صفوی از تشکیل دولت قیزیلباش وحدت سرزمینی ایران بود؟ بدیهی است که نبود. صفویان خود را وارث امپراطوری ایلخانی و دارای حق حکومت بر جغرافیای اولوس هلاکو شامل ایران می‌دانستند و مانند هر حکومت خاندانی و پیشامدرن دیگر تمایل داشتند از هر جهت تا حد ممکن گسترش یابند. از دیگر سو، در آن زمان، ایران به‌عنوان یک مفهوم سیاسی سرزمینی وجود نداشت و تنها به‌عنوان یک بستر جغرافیایی عمل می‌کرد. ایران به‌عنوان یک مفهوم سیاسی سرزمینی در اواخر قرن نوزدهم به وجود آمد و در قرن بیستم تثبیت یافت.


برگوتای ایلتریش

@ilter
👍12
سیر قدرت تعاملی انگلوآمریکن در ایران (۱/۳)



مقدمه

ایران، به دلیل موقعیت استراتژیک و منابع طبیعی غنی‌اش، همواره در مرکز توجه قدرت‌های بزرگ جهان قرار داشته است. در دو قرن اخیر، بریتانیا و سپس ایالات متحدۀ آمریکا از مهم‌ترین بازیگران خارجی در تحولات سیاسی ایران بوده و نقشی کلیدی در شکل‌دهی به تاریخ معاصر ایران ایفا کرده‌اند. سیاست‌های استعماری بریتانیا ابتدا به‌منظور کنترل نفوذ روسیه و سپس آلمان، و تأمین منافع استراتژیک خود در منطقه شکل گرفت. پس از جنگ جهانی دوم، با افول نسبی قدرت بریتانیا، ایالات متحده نقش برجسته‌تری در تعاملات سیاسی و اقتصادی ایران ایفا کرد. این نوشته به بررسی سیر قدرت تعاملی انگلوآمریکن در ایران می‌پردازد و تلاش‌های آن‌ها برای کنترل ایران را تحلیل می‌کند.

فعالیت‌های انگلیس در قرن نوزدهم

در قرن نوزدهم، رقابت استعماری میان بریتانیا و روسیه در ایران به‌طور فزاینده‌ای تشدید شد. پس از معاهدات گلستان و تورکمن‌چای، روسیه به‌عنوان حامی اصلی قاجارها، نفوذ بسیاری در ایران به دست آورد و به قدرت خارجی غالب در سیاست ایران تبدیل شد. در مقابل، بریتانیا از جناح‌های غیردرباری ـ مخالفان قاجار و برخی نیروهای تجاری و مذهبی ـ حمایت کرد تا نفوذ خود را گسترش دهد. اعطای امتیاز رژی برای انحصار توتون و تنباکو به یک شرکت انگلیسی نفوذ اقتصادی بریتانیا را گسترش داد اما اعتراضات گستردۀ مذهبی و مردمی و لذا لغو آن به کاهش مجدد نفوذ بریتانیا انجامید. این امر زمینه‌ساز تسلط بیشتر روسیه بر سیاست ایران در دهه‌های پایانی قرن نوزدهم شد. روس‌ها، با گسترش نفوذ خود به جنوب ایران، منافع بریتانیا را به‌طور جدی تهدید کردند. در واکنش به این تهدید، بریتانیا تلاش کرد با استفاده از شیوه‌های دیپلماتیک و مالی، مواضع خود را تقویت کند.

ماجرای مشروطۀ ایران: حملۀ انگلیس به روسیه

در این راستا، پس از شکست روسیه در جنگ با ژاپن و انقلاب داخلی متعاقب آن در سال ۱۹۰۵، که روس‌ها درگیر مسائل داخلی خود شدند و توان آن‌ها برای تمرکز بر ایران کاهش یافت، ماجرای مشروطه به عنوان یک حرکت اعتراضی به آن‌چه استبداد نامیده می‌شد آغاز گردید. این حرکت، حداقل از یک جنبه، بخشی از یک برنامه‌ریزی استراتژیک انگلیس بود تا مواضع روسیه را تضعیف نموده و نفوذ خود را در ایران گسترش دهد. حمایت وسیع انگلیس از مدعیان مشروطه‌خواهی و پناه دادن به آن‌ها در سفارت خود نشان از دخالت مستقیم انگلیس در این حرکت داشت. این حمایت به مدعیان مشروطه‌خواهی کمک کرد تا از فشار دولت قاجار گریخته و قدرت خود را تقویت کنند. همچنین، تضعیف دولت مرکزی ایران و موقعیت روسیه در ایران را به‌همراه داشت. این تحولات فرصتی طلایی برای انگلیس بود تا به‌طور غیرمستقیم از تزلزل قدرت قاجار، که هم‌پیمان روسیه بود، بهره‌برداری کند و با ایجاد یک ساختار سیاسی جدید زمینه را برای نفوذ و دخالت بیشتر خود در عرصه‌های اقتصادی و سیاسی ایران فراهم نماید.

قرارداد ۱۹۰۷: تقسیم ایران میان روسیه و انگلیس

اما قدرت‌گیری آلمان و سهم‌خواهی آن از قدرت‌های استعماری دیگر در اوایل قرن بیستم، آن‌ها را به ایجاد اتحاد در مقابل این تهدید نوظهور سوق داد و بر تمایلات استعماری‌شان در ایران تأثیر گذاشت. در این راستا، بریتانیا و روسیه، با امضای قرارداد ۱۹۰۷، توافق کردند ایران را به مناطق نفوذ خود (مناطق شمالی برای روسیه، جنوبی برای بریتانیا، و مرکزی بی‌طرف) تقسیم نموده و از مداخله در حوزۀ نفوذ یکدیگر خودداری کنند. این قرارداد منافع استراتژیک بریتانیا و روسیه در ایران را تا حد زیادی تضمین کرد اما برای ایران نتیجه‌ای جز تضعیف بیشتر دولت مرکزی نداشت و زمینه را برای دخالت‌های بیشتر بریتانیا و روسیه فراهم کرد.


برگوتای ایلتریش

@ilter
👍1
سیر قدرت تعاملی انگلوآمریکن در ایران (۲/۳)



قرارداد ۱۹۱۵: تجدید تقسیم ایران در جنگ جهانی اول

با آغاز جنگ جهانی اول و افزایش شدید نفوذ آلمان ـ از طریق عثمانی و حرکت اتحاد اسلام ـ در ایران، انگلیس و روسیه به فکر تجدید نظر در تقسیم ایران افتادند. آن‌ها با عقد قرارداد ۱۹۱۵ توافق کردند تا منطقۀ بی‌طرف تعیین‌شده در قرارداد ۱۹۰۷ را نیز میان خود تقسیم کنند و ممالک قاجاری را به دو کشور مجزای پرسیا و تورکمانیه، به ترتیب تحت نفوذ بریتانیا و روسیه، تبدیل نمایند.

قرارداد ۱۹۱۹: ناکامی انگلیس در تسلط کامل بر ایران

اما، شکست دول محور در جنگ جهانی اول و امتناع روسیۀ بلشویک از اجرای قرارداد تقسیم ایران نقشۀ سیاسی منطقه و شرایط سیاسی در ایران را به‌شدت تغییر داد. بریتانیا، به‌عنوان تنها قدرت بزرگ باقی‌مانده در صحنۀ ایران، به دنبال تثبیت موقعیت خود بر آمد و سعی کرد با تحمیل قرارداد ۱۹۱۹ بر دولت قاجار، از طریق وثوق‌الدوله، نخست‌وزیر وقت ایران، کنترل کامل امور نظامی، اقتصادی و اداری ایران را به‌دست بگیرد. این قرارداد عملاً به‌معنای وابستگی کامل ایران به بریتانیا و از بین رفتن حاکمیت ملی و استقلال کشور بود و بنابراین با مخالفت‌های گسترده‌ای روبه‌رو شد. بویژه، احمد شاه قاجار شدیداً با آن مخالفت نمود و، با عدم امضای قرارداد، نقشۀ بریتانیا برای تصاحب ایران را ناکام گذاشت. بریتانیا، با عدم موفقیت در اجرای سیاست‌های خود از طریق توافقات رسمی، به حمایت از رضا میرپنج روی آورد تا به‌واسطۀ وی نفوذ خود را در ایران تثبیت کند.

گماشتن پهلوی و تسلط کامل انگلیس بر ایران

انگلیس ابتدا سعی کرد با تهدید احمد شاه قاجار، رضا میرپنج را به مقام نخست‌وزیری برساند. اما، در پی مخالفت احمد شاه و ناکام ماندن این تلاش، به گزینۀ کودتای نظامی روی آورد. ابتدا با کودتای ۱۹۲۱ رضا میرپنج را به سمت وزیر جنگ و سپس به مقام نخست‌وزیری رساند. این اقدامات بخشی از برنامه‌ریزی انگلیس برای تقویت قدرت رضا میرپنج و کنترل بیشتر بر اوضاع سیاسی ایران در آن زمان بود. انگلیس توانست رضا میرپنج را به عنوان یک چهرۀ کاریزماتیک و «منجی» کشور از هرج‌ومرج معرفی کند. نهایتاً، با کودتای ۱۹۲۵ و تأسیس رژیم پهلوی، تسلط بریتانیا بر ایران به‌طور قابل توجهی افزایش یافت و این قدرت استعماری امکان یافت تا منافع خود در ایران را به‌راحتی اجرایی کند. این تحولات، ایران را به یک کشور کاملاً تحت کنترل بریتانیا در آورد، به‌طوری‌که هرگونه تصمیم‌گیری در مورد مسائل داخلی و خارجی ایران به شدت تحت تأثیر منافع بریتانیا بود.

جنبش ضداستعماری مصدق و کاهش نفوذ انگلیس در ایران

پس از جنگ جهانی دوم، موج ضداستعماری در سراسر جهان به‌ویژه در مستعمرات سابق به شدت افزایش یافت. محمد مصدق، با بهره‌برداری از این شرایط و به‌عنوان رهبر جنبش ضداستعماری در ایران، توانست سلطۀ بریتانیا را به چالش کشیده و باعث کاهش شدید نفوذ تعاملی بریتانیا در ایران شود. انگلیس که نقش سابق خود در سیاست‌های داخلی ایران را از دست داده بود، با متقاعد کردن آمریکا و اجرای یک کودتای مشترک در ۱۹۵۳، توانست به صحنۀ سیاسی ایران بازگردد. اما، با ملی شدن کانال سوئز و شکست بریتانیا در مصر در ۱۹۵۶، نقش استعماری این کشور در منطقه و بویژه ایران به‌طور قابل ملاحظه‌ای کاهش یافت. پس از آن، آمریکا جای انگلیس را گرفت. این قدرت نوظهور به‌تدریج توانست جای پای خود را در ایران مستحکم کند و به‌عنوان قدرت اصلی خارجی در ایران ظاهر شود.

جنبش بومی‌گراییِ منجر به انقلاب ۱۳۵۷ و پایان قدرت تعاملی انگلوآمریکن در ایران

وابستگی رژیم پهلوی به آمریکا و بی‌اعتباری احزاب کمونیستی، به‌ویژه به دلیل ارتباط آن‌ها با اتحاد جماهیر شوروی و جاسوسی به نفع این قدرت خارجی، از یک سو، و شکست جنبش ملی و ضداستعماری مصدق از سویی دیگر، زمینه را برای ظهور یک جنبش بومی‌گرا در ایران فراهم کرد. این جنبش، که بر هویت دینی و فرهنگی مردمان ایران تأکید داشت، واکنشی به نفوذ خارجی، به‌ویژه دخالت‌های آمریکا، بود. جنبش بومی‌گرای ایرانیان، که در پی ناکامی گروه‌های لیبرال و کمونیستی در همدلی با مردم، به‌مرور خصلتی اسلام‌گرایانه می‌یافت، با گذر زمان شدت گرفت و به انقلاب ۱۳۵۷ منجر شد. این انقلاب، که نشان‌دهندۀ یک چرخش جدی به سمت استقلال سیاسی و اجتماعی بود و تلاش‌های استعمارگرایانۀ قدرت‌های غربی را به چالش می‌کشید، تقریباً تمام قدرت تعاملی آمریکا را در ایران از بین برد.


برگوتای ایلتریش

@ilter
سیر قدرت تعاملی انگلوآمریکن در ایران (۳/۳)



نتیجه‌گیری

در نهایت، فعالیت‌های سیاسی انگلیس در ایران، نمایانگر یک استراتژی پیچیده و چندوجهی است که به‌منظور حفظ منافع استعماری و نفوذ این کشور در منطقه‌ای کلیدی و حساس به کار گرفته شد. تحلیل سیر قدرت تعاملی بریتانیا و آمریکا در ایران نشان می‌دهد که این دو کشور به‌طور پیوسته تلاش کرده‌اند از شرایط سیاسی و اجتماعی ایران بهره‌برداری کنند.

در قرن نوزدهم، بریتانیا با چالش‌های جدی از سوی روسیه مواجه بود و با استفاده از ابزارهای دیپلماتیک و اقتصادی تلاش کرد تا از طریق تضعیف قاجاریه و نفوذ در ساختار سیاسی ایران، قدرت روسیه را در این منطقه محدود کند. از مشروطه تا پایان دورۀ قاجار، بریتانیا از ضعف دولت مرکزی و رقابت با روسیه برای گسترش سلطۀ خود استفاده کرد. ناکامی بریتانیا در تحقق کامل اهداف خود از طریق توافقات رسمی و دیپلماتیک، منجر به حمایت از رضا میرپنج و گماشتن او در رأس قدرت شد.

پس از جنگ جهانی دوم و افول قدرت‌های استعماری قدیمی، ایالات متحده آمریکا نقش برجسته‌تری در صحنۀ سیاست ایران ایفا کرد و به قدرت اصلی خارجی در ایران تبدیل شد. در دورۀ پهلوی دوم، وابستگی شدید ایران به آمریکا و نفوذ گسترده این کشور در سیاست‌های داخلی و خارجی ایران، موجب نارضایتی گستردۀ مردم شد. این نارضایتی‌ها، همراه با رشد جنبش‌های ضداستعماری و بومی‌گرا، نهایتاً به انقلاب ۱۳۵۷ منجر شد و تسلط تعاملی انگلوآمریکن بر سیاست ایران را به پایان رساند.

با وجود خروج فیزیکی بریتانیا و آمریکا از ایران و کاهش چشمگیر نفوذ مستقیم آن‌ها، تداوم قدرت تکوینی این دو کشور از طریق تأثیرات گستردۀ فرهنگی، اقتصادی، و حتی گفتمان‌های بین‌المللی همچنان آشکار است. میراث انگلوآمریکن در ساختارهای اجتماعی و هویت ایرانی نفوذ کرده و بر تحولات داخلی کشور سایه افکنده است. این میراث استعماری، با ریشه‌های عمیق در ساختارهای هویتی، سیاسی و اقتصادی ایران، نه تنها در حافظۀ جمعی بلکه در پویایی‌های روزمره و تحولات جاری ایران نیز نقش‌آفرینی می‌کند و همچنان تأثیرگذار باقی مانده است.


برگوتای ایلتریش

@ilter
سیر قدرت تعاملی انگلوآمریکن در ایران


بخش اول

بخش دوم

بخش سوم


برگوتای ایلتریش

@ilter
👍6👎1
راهبرد سیاست هویت برای بهبود وضعیت اجتماعی و سیاسی تورک‌ها در ایران (۱/۲)



مقدمه

سیاست هویت، به‌عنوان یکی از پدیده‌های اجتماعی مهم در قرن بیستم، به‌ویژه برای گروه‌های به‌حاشیه‌رانده‌شده، راهبردی مؤثر به شمار می‌رود. در ایران، تورک‌ها، پس از تأسیس رژیم پهلوی و رویکردهای یکسان‌سازی زبانی و فرهنگی آن، با محدودیت‌هایی شدید و مشکلات مختلفی در زمینه‌های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی مواجه شدند. این نوشته به بررسی راهبرد سیاست هویت برای بهبود وضعیت اجتماعی و سیاسی تورک‌ها در ایران می‌پردازد، و با تأکید بر تجربیات موفق جنبش‌های هویتی دیگر، بازتعریف هویت تورکی را به‌عنوان راهبردی کلیدی برای احیای جایگاه ملت تورک در ایران پیشنهاد می‌کند.

طرح مسأله

پس از تأسیس دولت پهلوی، تورک‌های ایران با چالش‌های عمده‌ای در حوزه‌های فرهنگی و زبانی روبه‌رو شدند. محدودیت‌های شدید در استفاده از زبان تورکی، کاهش نقش فرهنگی تورک‌ها و فارسیزه شدن بخش‌هایی از جمعیت، به تضعیف هویت ملی تورک انجامید. دو راهبرد اصلی که تورک‌ها تاکنون به‌کار گرفته‌اند، جدایی‌طلبی و تلاش برای برابری حقوقی بوده است. با این حال، این دو راهبرد تاکنون موفقیت محسوسی به همراه نداشته و تغییری ملموس در وضعیت تورک‌ها ایجاد نکرده‌اند. این نوشته راهبرد سیاست هویت را به‌عنوان رویکردی نوین برای مواجهه با این چالش‌ها پیشنهاد می‌کند.

چارچوب مفهومی

هویت در قرون هجده و نوزده بر اساس دیدگاه‌های بیولوژیکی و نژادی تعریف می‌شد اما در قرن بیستم عمیقاً متحول شد. متفکرانی چون زیگموند فروید، فرانس بوآس، روت بنديكت و مارگارت مید زمینه‌های روان‌شناختی و فرهنگی هویت را بررسی کرده و به نقش تجربیات دوران کودکی، ناخودآگاه و عوامل اجتماعی در شکل‌گیری هویت تأکید نمودند. بنابر این رویکردها، هویت یک واقعیت ثابت و ذاتی نیست. بلکه، امری پویا و سیال است، که تحت تأثیر فرهنگ و اجتماع شکل می‌گیرد.

با رویکردی فوکویی، هویت به‌شکل مجموعه‌ای از بازنمایی‌ها و رویه‌هایی برای بازتولید آن‌ها تعریف می‌شود. این بازنمایی‌ها و رویه‌ها، که در قالب دانش ارائه می‌شوند، با تبدیل شدن به باورها و ارزش‌های گروه، به‌عنوان مؤلفه‌های هویتی گروه شناسایی و تثبیت می‌شوند. هویت‌ها، از این منظر، گفتمان‌هایی تبلوریافته در نهادها و ساختارهای اجتماعی و فرهنگی جامعه هستند که از منابع قدرت در جامعه نشأت گرفته و توسط آن‌ها تقویت یا تضعیف می‌شوند.

الگوهای تاریخی: بررسی تجربیات موفق

تحولات مفهومی در تعریف هویت تأثیر عمیقی بر جنبش‌های اجتماعی در جهان گذاشته است. این جنبش‌ها، با تمرکز بر بازتعریف هویت خود، موفق شدند ساختارهای نابرابر موجود را به چالش بکشند و تغییراتی بنیادی در جامعه به وجود آورند. جنبش حقوق مدنی سیاه‌پوستان آمریکا و فمنیسم دو نمونۀ برجستۀ این راهبرد هستند. سیاه‌پوستان کلیشه‌های نژادی را به ابزاری برای دستیابی به حقوق مدنی تبدیل کردند، و زنان، با بازتعریف نقش‌ها و هویت جنسیتی خود، کلیشه‌های سنتی را به چالش کشیدند و توانستند به حقوق و آزادی‌های جدید دست یابند. این جنبش‌ها نشان دادند که بازتعریف هویت می‌تواند منجر به تغییرات ساختاری و فرهنگی گسترده شود.


برگوتای ایلتریش

@ilter
👍5👏1
راهبرد سیاست هویت برای بهبود وضعیت اجتماعی و سیاسی تورک‌ها در ایران (۲/۲)



راهبردهای حرکت ملی تورک در ایران

یکی از راهبردهای موجود جدایی‌طلبی است، که نه تنها امکان عملی شدنِ بسیار ضعیفی دارد، بلکه با امنیتی کردن موضوع، باعث تضعیف حرکت ملی می‌شود. راهبرد دیگر، تلاش مستقیم برای برابری حقوقی است که عمدتاً در میان تورک‌های معتقد به جریان اصلاح‌طلبی دیده می‌شود. این گروه سعی داشته‌اند تا از طریق اصلاحات سیاسی و تلاش برای تقویت دموکراسی، به برابری حقوقی دست یابند. این راهبرد نیز، به دلیل ناکارآمدی جریان‌های اصلاح‌طلب و نادیده گرفتن حقوق فرهنگی ملت تورک، نتوانسته است به موفقیت چشمگیری دست یابد.

در مقابل، بازتعریف هویت تورکی به‌عنوان راهبردی دیگر می‌تواند راهی مؤثرتر برای بهبود وضعیت اجتماعی و سیاسی تورک‌ها باشد. با بازتعریف هویت خود به‌عنوان بخشی از ایرانیت، تورک‌ها می‌توانند نقش فرهنگی و تاریخی خود را تقویت کنند و جایگاه خود را در ساختار اجتماعی ایران بهبود بخشند. این راهبرد نه‌تنها هویت تورکی را احیا می‌کند، بلکه امکان تعامل و همبستگی بیشتر با دیگر ملت‌های ایران را فراهم می‌آورد. این راهبرد می‌تواند از سه بازنمایی بهره ببرد.

نخست، بازنمایی «تورک‌ها به‌عنوان یک ملت چنددولتی در کشور چندملتی ایران». این رویکرد بر این نکته تأکید دارد که تورک‌ها یکی از ملت‌های ایران هستند و سهم مهمی در ساختار کشور ایران دارند. قوم‌گرایی فارسی، که سعی دارد هویت ایرانی را به یک گروه خاص محدود کند، با مهاجم و بیگانه خواندن تورک‌ها، در مقابل این بازنمایی مقاومت می‌کند.

دوم، بازنمایی فرهنگ و تاریخ تورک به‌عنوان «فرهنگ و تاریخ افتخارآمیز منطقه». در قرون اخیر، شرق‌شناسی و به تبع آن بعضی گروه‌های محلی سعی کرده‌اند یک بازنمایی تحقیرآمیز و خصمانه از تورک ارائه دهند تا به اهداف خاصی دست یابند. بویژه برخی کارگزاران هویتی فارس‌زبان، با تکرار بازنمایی‌های شرق‌شناسانه سعی دارند تورک‌ها را از ایرانیت طرد کرده و آن را به انحصار خود در آورند.

سوم، بازنمایی ملت تورک به‌عنوان «حامی دموکراسی و همبستگی ارگانیک در ایران». در این بازنمایی، تورک‌ها بر دموکراسی و برابری و همبستگی ملت‌ها در ایران تأکید می‌کنند و قوم‌گرایان فارس به‌عنوان مانعی در مسیر توسعۀ دموکراتیک و انسجام کشور معرفی می‌شوند.

نتیجه‌گیری

سیاست هویت به‌عنوان راهبردی مؤثر برای بهبود وضعیت اجتماعی و سیاسی تورک‌ها در ایران، می‌تواند نتایج مثبت و کارآمدی به همراه داشته باشد. با بازتعریف هویت تورکی و تأکید بر نقش تاریخی و فرهنگی این ملت در ایران، تورک‌ها می‌توانند حقوق ملی و فرهنگی خود را احیا کنند. این راهبرد، که بر دوستی و همزیستی مسالمت‌آمیز ملت‌ها در ایران تأکید دارد، می‌تواند قوم‌گرایی فارسی را، که به‌عنوان مانعی در مسیر پیشرفت دموکراسی و عدالت اجتماعی عمل می‌کند، به چالش بکشد، و به تقویت انصاف، عدالت و همبستگی اجتماعی در ایران کمک کند.


برگوتای ایلتریش

@ilter
👍4👏2
2025/10/22 17:06:09
Back to Top
HTML Embed Code: